بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۹ -


بسا روزه‏دارى كه...

على «ع» در باره نماز و روزه چنين مى‏گويد: بسا روزه‏دارى كه از روزه داشتنش جز گرسنگى چيزى ندارد، و بسا نمازگزارى كه از ايستادنش جز بيدارى و رنج چيزى نمى‏ماند. چه خوبست خواب زيركان و افطار كردنشان

اصناف مردم

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» در باره سرشت ناپاك مردم زمانش ايراد كرده است: اى مردم، ما در روزگارى ستمگر و زمانى ناسپاس قرار گرفته‏ايم .

نيكوكار در آن بدكار محسوب مى‏شود و ستمكار به گردنكشى خود مى‏افزايد. از آنچه مى‏دانيم بهره‏اى نمى‏بريم و آنچه نمى‏دانيم سؤال نمى‏كنيم و از هيچ حادثه ناگوارى نمى‏ترسيم تا آنكه بر ما فرود آيد .

پس مردم بر چهار دسته هستند: اول: كسى كه جز بيچارگى و كندى شمشير و كمى مال، چيزى او را از فساد باز نمى‏دارد .

دوم: كسى كه شمشير كشيده و شر خود را آشكار ساخته و بخاطر آنكه متاعى به غنيمت ببرد يا پيشرو اسبهاى سوارى گردد يا بر منبرى بالا برود، خود را براى فتنه آماده كرده و دينش را تباه ساخته است. بد تجارتى است كه دنيا را بهاى خود بدانى .

سوم: كسى كه دنيا را به عمل آخرت مى‏طلبد و به عمل دنيا در جستجوى آخرت نيست: خود را باوقار نشان داده و گام خويش را نزديك بهم گذارده و لباسش را بالا زده و خود را به امانت‏دارى آراسته و پرده خداوند را وسيله معصيت قرار داده است .

چهارم: كسى كه در اثر پستى و نداشتن وسيله از سلطنت جوئى محروم شده و بحال خود باقى مانده، ازين رو خود را بنام قناعت و در لباس پارسايان زينت مى‏دهد و مردانى چند باقى مانده‏اند كه ياد روز رستاخيز چشمهاى آنان را پوشانده و ترس از محشر، اشكهايشان را جارى ساخته است. پس بعضى از آنان رانده، و فرارى، و برخى ترسناك و شكست خورده، و جمعى خاموش و دهان بسته هستند، و بعضى از روى اخلاص دعوت مى‏كنند، و گروهى اندوهگين و رنجورند. تقيه آنان را گمنام كرده و ذلت آنان را فرا گرفته است، و مردم را بقدرى پند داده‏اند كه خسته شده‏اند، و تا آنجا شكست خورده‏اند كه ذليل گشته‏اند، و به قدرى از آنان كشته شده كه كم شده‏اند. بنا بر اين از گذشتگان خود پند بگيريد، پيش از آنكه آيندگان از شما پند بگيرند، و دنياى نكوهيده را رها كنيد، زيرا دنيا به كسى كه بيش از شما دلباخته آن بوده، وفا نكرده است

با هر بادى مى‏روند

على «ع» مردم زمانش را چنين توصيف مى‏كند: مگسان كوچك و ناتوانى كه از هر آوازى پيروى مى‏كنند و با هر بادى مى‏روند. از پرتو دانش روشنى نگرفته و به پايه استوارى پناه نبرده‏اند . بسا كوچكى كه بر بزرگ پيروزى يافته است

به اين سخن توجه كنيد: از سخن گفتن در مجالسى كه ترس بر آن حكمفرما است برحذر باش، زيرا ترس، عقل ترا كه از آن كمك مى‏جوئى پريشان مى‏كند و آن را از نگهبانى ايمان كه خواهان پيروزى آن هستى، بواسطه نگهبانى خودت باز مى‏دارد. از خشم در برابر كسى كه ترا به آن وادار مى‏كند بپرهيز، زيرا خشم انديشه‏ها را مى‏ميراند و از يقين باز مى‏دارد. و از محافلى كه اهل آن در برابرى ميان تو و دشمنت از جهت توجه نمودن و گوش دادن، انصاف را مراعات نمى‏كنند و داراى لياقتى كه آنان را از قضاوت ستمگرانه نسبت بتو باز دارد نيستند، پرهيز كن. و از سخن گفتن با كسى كه سخن ترا درك نمى‏كند بر حذر باش، زيرا او تو را آزرده مى‏سازد. و از كوچك شمردن دشمن بپرهيز، زيرا تحقير دشمن مانع احتياط است، بسا كوچكى كه بر بزرگ پيروزى يافته است

چراغ شبش ماه بود

قسمتى از خطبه‏اى است كه شامل سخن زيبائى در باره حضرت محمد «ص» و مسيح مى‏باشد:

پيروى از پيامبر خدا-  صلّى اللّه عليه و آله-  براى تو كافى است. او بر نكوهش و نقص دنيا و رسوائيها و بديهاى فراوان آن راهنماى تو مى‏باشد، زيرا اطراف آن از او گرفته شده و جوانبش براى ديگران آماده گرديده و از نوشيدن شيرش جلوگيرى شده و از زينت‏هايش بر كنار گرديده است .

اگر بخواهى، در باره عيسى بن مريم بگويم كه سنگ را بالش خود قرار مى‏داد و لباس زبر مى‏پوشيد و خورش او گرسنگى و چراغ شبش ماه بود. جايگاهش در زمستان، مشرقها و مغربهاى زمين بود. ميوه و سبزى ختوشبويش گياهى بود كه زمين براى چهارپايان مى‏رويانيد. نه همسرى داشت كه او را فريفته خود كند و نه ثروتى كه او را منحرف سازد و نه طمعى كه او را خوار گرداند. مركب او پاهايش و خدمت‏گزار او دستهايش بود .

به روش مسيح

نوف بكالى مى‏گويد: شبى امير المؤمنين «ع» را ديدم كه از بسترش بيرون آمد و به ستارگان نگاه كرد و بمن گفت: اى نوف خوابى يا بيدار گفتم بيدار. فرمود: خوشا بحال پارسايان در دنيا كه به آخرت دل بسته‏اند. آنان گروهى هستند كه زمين را فرش و خاك آن را بستر و آب آن را گوارا قرار داده‏اند و قرآن را پيراهن، و دعا را روپوش خود گرفته‏اند. پس به روش مسيح، دنيا را از خود جدا ساخته‏اند داود «ع» در مثل چنين ساعتى از شب برخاست و گفت: اين ساعتى است كه هر بنده‏اى در آن دعا كند دعايش مستجاب مى‏شود مگر آنكه باجگير يا جاسوس باشد .

آنچه نمى‏دانيد مگوئيد

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» در توصيف خيرانديشان ايراد كرده است: اى بندگان خدا، محبوب‏ترين بندگان نزد خدا، بنده‏اى است كه عدالت را ملازم خود قرار داده است. پس نخستين مرحله عدالتش اين است كه تمايلات نفسانى را از خود دور ساخته است. حق را توصيف مى‏كند و بر طبق آن رفتار مى‏نمايد. براى كار نيك پايانى باقى نمى‏گذارد مگر آنكه آهنگ آن مى‏كند و گمان خوبى در چيزى نمى‏برد مگر آنكه آن را قصد مى‏كند .

اى مردم، آنچه نمى‏دانيد مگوئيد، زيرا غالبا حق در چيزى است كه آن را نمى‏شناسيد و كسى را كه حجت و دليلى بر او نداريد معذور داريد

گفتارشان توأم با راستى است

نقل شده است كه يكى از اصحاب پسر ابو طالب كه او را «همام» مى‏گفتند به آن حضرت گفت: يا امير المؤمنين، پرهيزكاران را براى من چنان توصيف كن كه گويا آنان را مى‏بينم امام «ع» در پاسخ او كمى درنگ كرد آن گاه در توصيف پرهيزكاران سخنان زيباى فراوانى گفت كه قسمتى از آن را ذيلا مى‏خوانيد: پس از سپاس و درود، خداوند سبحان مردم را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بى‏نياز و از نافرمانيشان ايمن بود، زيرا معصيت گناهنكاران به او زيانى نمى‏رساند و اطاعت فرمانبرداران براى او سودى ندارد. پس روزى و وسايل زندگيشان را ميان آنان تقسيم نمود و هر كس را در دنيا در مرتبه خود قرار داد. در دنيا پرهيزكارانند كه داراى فضيلت‏ها مى‏باشند: گفتارشان توأم با راستى و پوشاكشان بر اساس اقتصاد و رفتارشان از روى فروتنى است. از آنچه خداوند بر آنان حرام كرده چشم پوشيده‏اند و بسوى دانشى كه براى آنان سودمند است گوش فرا داده‏اند. در گرفتارى، خود را چنان مى‏بينند كه در آسايش مى‏بينند . و اگر نبود اجل و مدتى كه براى آنان معين شده، لحظه‏اى جان در بدنشان قرار نمى‏گرفت .

به اعمال اندك خود خشنود نمى‏شوند و عمل زياد را زياد نمى‏دانند. ازين رو خود را متهم مى‏دانند و از كردار خويش هراسانند  اگر يكى از آنان را بستايند، از آنچه در باره او گفته شده مى‏ترسد و مى‏گويد: من از ديگرى بخود داناترم و پروردگارم به من داناتر از من است. خداوندا مرا به آنچه مى‏گويند مؤاخذه مكن و مرا بهتر از آنچه مى‏پندارند قرار ده و گناهان مرا كه نمى‏دانند ببخش .

نشانه پرهيزكار آن است كه مى‏بينى در خوش‏خوئى دورانديش و در يقين با ايمان است. در ثروت، ميانه‏رو، و در عبادت فروتن است .

هنگام تنگدستى آراسته جلوه مى‏كند و در سختى بردبار و در هدايت شادمان است و از طمع دورى مى‏جويد. بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار مى‏آميزد. از او انتظار خوبى مى‏رود و از شر او ايمنى است .

كسى را كه به او ستم نموده مى‏بخشد و به كسى كه او را محروم نموده احسان مى‏كند و به كسى كه از او جدا گرديده مى‏پيوندد، در حالى كه از سخن زشت دور است و گفتارش نرم و كار پسنديده‏اش آشكار مى‏باشد. به كسى كه او را دشمن مى‏دارد ستم نمى‏كند و در باره كسى كه او را دوست مى‏دارد گناه نمى‏كند. پيش از آنكه براى حق گواه آورده شود به حق اعتراف مى‏كند. كسى را به لقب‏هاى زشت نمى‏خواند و به همسايه زيان نمى‏رساند و در مصائب ديگران شادى نمى‏كند. در باطل وارد نمى‏گردد و از حق خارج نمى‏شود. خودش از ناحيه خويش در زحمت و مردم از دست او راحتند. دورى او از اشخاص بر اساس زهد و پاكى، و نزديكى او به آشنايان از جهت خوش‏خوئى و مهربانى است .

دورى او توأم با خودخواهى و بزرگى نيست و نزديكيش بر اثر مكر و نيرنگ نمى‏باشد .

منافقان

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» در ضمن آن منافقان را توصيف مى‏كند: به رنگهاى گوناگون و حالات مختلف در مى‏آيند  در هر راهى براى آنان به خاك افتاده‏اى مى‏باشد  و نزد هر دلى واسطه‏اى دارند و در هر اندوهى اشكها مى‏ريزند  ستايش يكديگر را بهم وام داده و پاداش آن را انتظار مى‏برند. اگر سؤال كنند اصرار مى‏ورزند و اگر سرزنش نمايند رسوا مى‏كنند و اگر حكم كنند اسراف مى‏كنند. براى هر حقى باطلى و براى هر راستى انحرافى و براى هر زنده‏اى قاتلى و براى هر دردى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده ساخته‏اند: براى آنكه بازار خود را بپا دارند و كالاى نفيس  خود را رواج دهند، به سبب نوميدى به طمع متوسل مى‏شوند .

براى آنان هميشگى است .

على «ع» در ضمن يكى از سخنانش كسانى را كه از دنيا دورى جسته‏اند، چنين توصيف مى‏كند: وحشت‏ها آنان را نمى‏ترساند و نامناسب شدن اوضاع، آنان را اندوهگين نمى‏سازد. از زلزله‏ها نگرانى ندارند و به رعدهاى سخت گوش نمى‏دهند. غايبانى هستند كه كسى منتظرشان نيست و حاضرانى هستند كه در مجالس حاضر نمى‏شوند. گرد هم بودند ولى پراكنده شدند. پنهانى خبرها و خاموشى شهرهايشان در اثر طولانى بودن مدت و دورى جايگاهشان نيست، بلكه آنان جامى نوشيده‏اند كه گويائيشان را به گنگى و شنوائيشان را به كرى و حركتشان را به سكون تبديل‏ نموده است .

همسايگانى هستند كه با هم انس نمى‏گيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نمى‏روند. نسبت‏هاى آشنائى ميان آنها كهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گرديده است، ازين رو همگى با اين كه يكجا گرد آمده‏اند تنها هستند و با اين كه دوست يكديگر بودند از هم دورند. نه براى شب صبحى مى‏شناسند و نه براى روز شبى هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كرده‏اند براى آنان هميشگى است .

به ترس و وحشت مبتلا مى‏سازند

قسمتى از خطبه زيبائى است كه امام «ع» در ضمن آن در باره دنيا سخن مى‏گويد: ساكن آن كوچ كننده و مقيم آن جدا شونده است. مانند بادهاى سختى كه كشتى را در ميان امواج كوه پيكر دريا مى‏شكند، اهل خود را به جنبش در مى‏آورد. در نتيجه بعضى از مردم غرق مى‏گردند و برخى رهائى يافته در دل موجها دست و پا مى‏زنند و بادها با دامن خود آنان را به حركت در آورده و به ترس و وحشت مبتلا مى‏سازند  پس‏ كسى كه غرق شد دريافت او ممكن نيست و كسى كه نجات يافت بسوى هلاكت رهسپار مى‏گردد .

عمر آنان طولانى‏تر بود

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» آن را در زمينه حالات دنيا ايراد كرده است: پس از سپاس و درود، من شما را از دنيا بر حذر مى‏دارم، زيرا دنيا شيرين و سرسبز است، به خواسته‏هاى بيجا پيچيده شده و به آروزها زينت يافته و به نيرنگ آراسته گرديده است .

هيچكس از ناحيه دنيا در نعمت و شادى قرار نگرفته، مگر آنكه بدنبال آن گريان شده است، و خوشى‏هاى آن به كسى روى نياورده مگر آنكه بديهايش را به او بخشيده و به او پشت كرده است، و سزاوار است كه بامدادان پشتيبان انسان و شامگاهان دشمنش گردد، و اگر يك طرف آن شيرين و گوارا شود طرف ديگرش تلخ و پروبا مى‏گردد. هيچكس از خوشى و آسايش آن به آرزو نمى‏رسد مگر آنكه از حوادث ناگوارش رنج و سختى را تحمل مى‏كند، و بر بال‏ آسايش آن شام نمى‏كند مگر آنكه بر شاهپرهاى ترس، شب را به روز مى‏آورد چه بسيار كسى كه به دنيا اعتماد داشته و دنيا او را دردمند ساخته است و چه بسيار كسى كه بدنيا اعتماد داشته و دنيا او را به خاك افكنده است، و چه بسيار كسى كه عظمت داشته و دنيا او را پست نموده است، و چه بسيار كسى كه داراى تكبر بوده و دنيا او را ذليل گردانده است .

سلطنت آن از دست رفته، و ارجمند آن شكست خورده، و ثروتمند آن بلاديده، و همسايه آن غارت زده است آيا شما در خانه‏هاى كسانى كه پيش از شما بودند نيستيد در حالى كه عمر آنان طولانى‏تر و آثارشان پاينده‏تر و آرزوهايشان دورتر و جمعيتشان بيشتر و لشكريانشان انبوه‏تر بود دنيا را آن چنانكه خواستند پرستيده و برگزيدند، آن گاه بدون توشه از آن كوچ كردند آيا به شما خبر رسيده كه دنيا كسى را به آنان فديه داده باشد، يا آنان را كمك نموده، يا به خوبى با آنان همراهى كرده باشد

واى بر خيابانهاى آباد شما

على «ع» در باره سرنوشت بصره سخن مى‏گويد: واى بر خيابانهاى آباد و خانه‏هاى آراسته شما، كه بالهائى مانند بالهاى كركسان و خرطومهائى مانند خرطوم پيلان دارد، از آن‏ گروهى كه بر كشته آنان كسى گريه نمى‏كند و از غايبشان جستجو نمى‏شود. من دنيا را به رو واژگون كرده‏ام، و مقدار آن را اندازه گرفته‏ام و به حقيقت آن بينا هستم .

خدايا كوههاى ما شكافته شده

خطبه‏اى است كه امام «ع» آن را هنگام طلب باران ايراد كرده است. اين خطبه از خطبه‏هائى است كه سرشار از عاطفه و محبت و فروتنى در برابر آفريدگار جهان و عظمت وجود است: خدايا كوههاى ما شكافته و زمينهاى ما گرد آلود شده و چهارپايان ما تشنه و در خوابگاهايشان سرگردانند و مانند ناله‏ى مادران بر فرزندانشان، ناله مى‏كنند و از آمد و رفت در چراگاهها و اشتياق به آبگيرها خسته شده‏اند. خدايا به ناله‏ى ناله كنندگان و اشتياق آرزومندان رحم كن خدايا به سرگردانى چهارپايان در گذرگاهها و به ناله‏ى آنها بر درب خوابگاههايشان رحم كن خدايا هنگامى بسوى تو بيرون آمديم كه شترهاى لاغر قحطى به ما روى آورده و ابرهائيكه احتمال باران داشتند با ما مخالفت نموده‏اند. تو اميد اندوهگين هستى و خواسته‏ى درخواست كننده را تأمين مى‏كنى: در اين هنگام كه مردم نا اميد شده و ابرها نباريده و چهارپايان نابود شده‏اند ترا مى‏خوانيم كه‏ ما را به اعمال و گناهانمان مؤاخذه نكنى و بوسيله ابر پر باران و بهار پر بركت و گياه زيبا و شگفت انگيز، رحمتت را بر ما گسترش دهى، باران درشت قطره‏اى كه بوسيله آن آنچه مرده است زنده نمائى و آنچه از بين رفته است بازگردانى.

خدايا از تو درخواست آب مى‏كنيم، آبى كه زنده كننده، كامل، فراوان، پاك، پر بركت، گوارا، گياه آور و سيراب كننده باشد كه گياهش رشد كند و شاخه‏اش ميوه دهد و برگش سبز و خرم باشد تا بدين وسيله بندگان ناتوان خود را نيرو بخشى و شهرهاى مرده‏ات را زنده گردانى. خدايا آبى از تو مى‏خواهيم كه به سبب آن زمينهاى مرتفع ما پرگياه شود و در زمينهاى گود ما جارى گردد و نواحى حاصلخيز و ميوه‏هاى ما فراوان گردد و چهارپايان ما زنده بمانند و مردم دور دست بهره ببرند و حومه ما از بركتهاى گسترده تو استفاده كنند

بدگوئى مردم

على «ع» در نهى از غيبت مردم چنين مى‏گويد: براى كسانى كه از گناهان دورى جسته‏اند سزاوار است با گناهكاران و معصيت كاران مهربانى كنند و سپاسگزارى بر آنان مسلط باشد، پس چگونه است حال غيبت كننده‏اى كه از برادرش بدگوئى مى‏كند و او را در مصيبتش سرزنش مى‏نمايد اى بنده خدا، در عيبجوئى كسى بر اثر گناهش، شتاب مكن كه شايد او آمرزيده شده باشد و از هيچ گناه كوچكى بر خود ايمن مباش كه شايد بر اثر آن به عذاب گرفتار شوى .

امروز مى‏گذرد و فردا فرا مى‏رسد

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام على «ع» براى مردم ايراد كرده است: اى بندگان خدا، بدانيد بر شما ديده‏بانانى از خودتان  و جاسوس‏هائى از اعضايتان و نگهبانان راستگوئى كه اعمال شما و شماره نفس‏هايتان را حفظ مى‏كنند، گماشته شده است. تاريكى شب تار، شما را از آنان نمى‏پوشاند، و درب بزرگى كه محكم بسته شده شما را از آنها پنهان نمى‏كند. راستى فردا به امروز نزديك است .

امروز با هر چه در آن است مى‏گذرد و فردا از پى آن فرا مى‏رسد. گويا هر يك از شما به منزل تنهائى خود از زمين رسيده است. شگفتا از خانه تنهائى و سراى وحشت و جاى بى كسى و غربت

آه از دورى سفر

روزى ضرار بن حمزه ضبائى بر معاويه وارد شد. معاويه از او در باره امير المؤمنين «ع» سؤال كرد. ضرار گفت: گواهى مى‏دهم كه او را در جائى كه عبادت مى‏كرد ديدم، هنگامى كه شب پرده‏هاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را در دست گرفته و مانند مارگزيده بخود مى‏پيچيد و بسان محزون گريه مى‏كرد و مى‏گفت: اى دنيا اى دنيا، دور شو از من آيا خود را به من عرضه مى‏كنى يا خواهان من هستى زمان تو نزديك مباد  چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب. من به تو نيازى ندارم. زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جايگاه ورود  

طبيعت وجود

اين خطبه يكى از خطبه‏هائى است كه‏ حاكى از درك عميق على «ع» نسبت به طبيعت و حالات وجود مى‏باشد: با هر جرعه‏اى جستن در گلو، و در هر خوردنى گلو گرفتنى مى‏باشد. به هيچ نعمتى از نعمتهاى دنيا نمى‏رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى‏دهيد، و هيچ كهنسالى از كهنسالان شما به يك روز عمر خود نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى از عمرش نابود مى‏گردد، و براى او افزونى در خوراك تجديد نمى‏شود مگر آنكه روزى قبلى او از بين مى‏رود، و اثر و نشانه‏اى براى او بوجود نمى‏آيد، مگر آنكه اثر ديگرش فانى مى‏گردد، و هيچ تازه‏اى براى او تجديد نمى‏شود مگر بعد از آنكه تازه او كهنه مى‏شود، و هيچ خوشه‏اى براى او نمى‏رويد مگر آنكه خرمنى از او كم مى‏شود. همانا دودمانهائى كه ما فروع آنها هستيم در گذشتند

ماه تابانى در آن به جريان انداخت

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» در ضمن آن از آغاز آفرينش آسمان و زمين سخن مى‏گويد: آن گاه شكاف فضا را ايجاد و اطراف آن را باز نمود و راههاى هوائى را احداث كرد، سپس آبى كه امواجش خروشان و رويهم غلطان بود در آن جارى گردانيد. آن آب را بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند بود برنشانيد. آن گاه باد ديگرى كه وزش آن را تند قرار داد آفريد، سپس آن را به برهم زدن آب فراوان و بر انگيختن موج درياها فرمان داد. آن باد هم آب را مانند مشگ جنبانيد و بسان وزش در فضا بطورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش باز گرداند، به آن وزيد تا آب فراوانى بالا آمد .

آن گاه آسمانها را به زينت ستارگان و روشنى نورافكنها بياراست و در آنها چراغ نورافشان خورشيد و ماه تابان را در مدارى دايره مانند و سقفى متحرك به جريان انداخت

خروش آب

قسمتى از خطبه‏اى است كه در ضمن آن سخن از قدرت خدا به ميان آمده است: خداوند به نعره درندگان در بيابانها، و گناهان بندگان در خلوتها، و آمد و رفت ماهيان در درياهاى بزرگ، و خروش آب بوسيله تندبادها، دانا است

آفرينش شبكور

على «ع» در اين خطبه از آفرينش شبكور سخن مى‏گويد: يكى از صنايع دقيق و حكمت‏هاى شگفت‏انگيزش آفرينش مرموز اين‏ شبكورها است كه روشنائى روز-  كه گشاينده هر چيز است-  ديده آنها را مى‏بندد، و تاريكى شب كه چشم هر زنده‏اى را مى‏بندد، ديده‏ى آنها را باز مى‏كند. چگونه چشم‏هايشان نابينا است از اين كه از پرتو خورشيد فروزان كمك بگيرند و در گذرگاههاى خود بوسيله آن رهبرى شوند و هنگام آشكار شدن نور خورشيد به مطلوب خود نائل گردند و چگونه تابش نور خورشيد، آنها را از رفتن به جاهائى كه در معرض نور است بازداشته و آنها را در كمينگاههاى خودشان از رفتن در جائى كه درخشندگى خورشيد آشكار است، پنهان نموده است آنها در روز، حدقه‏هاى چشمان خود را بوسيله پلكها پوشانده و شب را چراغى قرار داده‏اند كه بوسيله آن در جستجوى روزى راه مى‏جويند. تاريكى شب مانع ديدگان آنها نيست و بر اثر شدت تاريكى از رفتن باز نمى‏ايستند. هنگامى كه خورشيد پرده از رخسار برداشت و روشنيهاى روزش آشكار گرديد و درخشندگى نور آن بر لانه‏هاى سوسمارها در آمد، پلكها را بر اطراف چشمها گذاشته و به آنچه در تاريكى شبها به دست آورده‏اند اكتفا مى‏كنند. منزه است خدائى كه شب را بجاى روز وسيله‏ى روزى، و روز را وسيله‏ى استراحت و آرامش آنها قرار داده، و از گوشتهايشان براى آنها بالهائى آفريده تا هنگام احتياج به پرواز، بوسيله آن بالا بروند، گوئى بالهايشان مانند لاله‏هاى گوش داراى پر و استخوان نيست، فقط جاى رگها را آشكار و هويدا مى‏بينى. آنها داراى دو بال مى‏باشند كه نه نازك هستند تا پاره‏ شوند و نه كلفت تا سنگين باشند. پرواز مى‏كنند در حالى كه بچه‏شان چسبيده و پناهنده به آنها است: هرگاه مادرش بنشيند آن هم مى‏نشيند و وقتى مادرش پرواز كند آن هم مى‏پرد، از مادر جدا نمى‏شود تا اعضايش قوت گرفته و بالهايش بتواند آن را حمل كند و تا گاهى كه راههاى زندگى و سود خود را بشناسد. پس منزه است آفريدگار اشيائى كه قبلا از غير او آفريده شده باشد

آفرينش طاوس

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» در ضمن آن از شگفتى آفرينش طاوس سخن مى‏گويد: از شگفت‏ترين مرغ‏ها در آفرينش، طاوس است كه خداوند آن را در كاملترين نظم آفريده و رنگهايش را در بهترين ترتيب، منظم گردانيده است، با بالى كه بيخ آن را بهم پيوسته و دمى كه كشش آن را دراز قرار داده است. هرگاه بسوى ماده‏اش مى‏رود دمش را از پيچيدگى باز نموده آن را بلند مى‏كند، در حالى كه بر سرش سايه مى‏افكند، گويا آن بادبان (كشتى) دارى است كه ناخدا آن را از سوئى بسوى ديگر مى‏كشاند .

به رنگهايش تكبر مى‏كند. و به حركات دمش مى‏خرامد. گمان مى‏كنى پرهايش ميله‏هائى از نقره، و دايره‏ها و حلقه‏هاى زرين شگفت‏آورى كه بر آن بالها روئيده شده، طلاى خالص و قطعات‏ زبرجد است. اگر آن را به گياهان زمين تشبيه كنى مى‏گوئى: دسته گلى است كه از شكوفه‏ى هر بهارى چيده شده است و اگر به پوشاكيها تشبيه كنى مانند حله‏هاى زينت يافته با نقش و نگار است و اگر به زيورها تشبيه كنى مانند نگين‏هاى رنگارنگى است كه ميان نقره مزين به جواهر نصب شده است. بسان خراميدن خودبين و شادمان، راه مى‏رود و با دقت به دم و بالش مى‏نگرد و از زيبايى پيراهن و رنگهاى جامه‏اش قاه‏قاه مى‏خندد هنگامى كه به پاهايش چشم مى‏اندازد چنان با شيون و فرياد بانگ مى‏زند كه گويا آشكارا فرياد رسى مى‏طلبد و به راستى اندوه خويش گواهى مى‏دهد، زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس سياه و سفيد و باريك است. بجاى تاج، كاكل سبز رنگ نقاشى شده‏اى دارد و جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق است و جاى فرو رفتن آن تا زير شكمش مانند رنگ وسمه يمنى يا مانند لباس ابريشمى بسان آئينه‏ى جلادار است. گوئى طاوس، خود را به چادر سياه رنگى پيچيده ولى در اثر كثرت شادابى و شدت براقى، گمان مى‏رود كه رنگ سبز زيبائى به آن آميخته شده است .

به شكاف گوشش خطى است مانند باريكى سر قلم كه به رنگ گل بابونه بسيار سفيد ميباشد. اين سفيدى ميان سياهى اطراف مى‏درخشد، و كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهره‏اى نبرده باشد .

اين رنگها در اثر كثرت جلاء و درخشندگى و برجستگى، بر ساير رنگها برترى يافته است، در حقيقت مانند شكوفه‏هاى پراكنده‏اى است كه باران‏هاى بهار و آفتابهاى سوزان، آن را تربيت نكرده است .

گاهى از پرهاى خود بيرون آمده و از لباس برهنه مى‏گردد، پس پى‏درپى، پرش ريخته و باز، يكى پس از ديگرى مى‏رويد، و پرهايش مانند برگهاى شاخه‏ها مى‏ريزد، آن گاه پشت سرهم مى‏رويد تا بصورت پيش از ريختن باز مى‏گردد: با رنگهاى پيش هيچگونه تفاوتى ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمى‏گيرد .

اگر با دقت، به موئى از موهاى پرش نگاه كنى، سرخ گلى رنگ و گاهى سبز زبرجدى و زمانى زرد طلائى رنگ بتو مى‏نماياند. آيا زيركيهاى ژرف و عميق چگونه مى‏تواند آفرينش اين جيوان را دريابد آيا درك خردها چگونه به آن مى‏رسد و آيا سخنان وصف كنندگان چگونه آن را به نظم مى‏آورد در حالى كه كوچكترين اجزايش، انديشه‏ها را از درك آن و زبانها را از وصفش عاجز نموده است

آفرينش مورچه

امام «ع» در اين خطبه از آفرينش مورچه سخن مى‏گويد: به مورچه نگاه كنيد، با كوچكى جثه و نازكى اندامش كه به گوشه چشم ديده نمى‏شود و به انديشه دقيق درك نمى‏گردد، چگونه در مسير خود راه مى‏رود و براى روزيش مى‏شتابد دانه را به لانه‏اش انتقال مى‏دهد و آن را در قرارگاهش آماده مى‏گذارد. دانه‏ها را در تابستان براى زمستان آمدن و هنگام بازگشتن جمع ميكند. روزى آن ضمانت شده، و مناسب حالش به او روزى داده شده است. خداوند بخشنده از آن غافل نيست، و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمى‏كند، اگر چه در سنگ خشك و سخت باشد. اگر در مجراهاى خوردن و در بالا و پائين و تقاطع اضلاع شكمش كه در درون آن است بيانديشى و در اطراف چشم و گوش آن كه در سرش قرار دارد فكر كنى، از آفرينش آن به شگفت آمده و در توصيفش رنج خواهى دهيد پس برتر است خدائى كه مورچه را روى دست و پايش برقرار داشت، و آن را بر ستون‏هايش بنا كرد در حالى كه در آفرينش آن هيچ آفريدگارى شركت نداشته و هيچ توانايى او را يارى نكرده است .

اگر راههاى انديشه خود را به پيمائى تا به پايان آن برسى، دليل و برهان، تو را رهبرى نمى‏كند، مگر به اين كه آفريننده مورچه، همان آفريننده درخت خرما است، زيرا هر چيزى امتيازى دقيق و هر جاندارى تفاوتهاى مرموزى دارد بزرگ و كوچك، سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان همه در آفرينش يكسانند

آفرينش ملخ

قسمتى از خطبه مزبور در توصيف ملخ‏ است: اگر مى‏خواهى در باره ملخ بگو، كه خداوند براى آن دو چشم سرخ آفريده و دو حدقه مهتابى براى آن برافروخته است، و گوش پنهان برايش قرار داده، و دهانهاى مناسب برايش گشوده، و براى آن درك قوى و دو دندان كه بوسيله آنها گياه را چيده و دو داس كه به كمك آنها مى‏گيرد قرار داده است. كشاورزان در زراعت خود از آن مى‏ترسند و قادر به جلوگيرى آن نيستند اگر چه همگى با هم اجتماع كنند، تا آنكه سرانجام با جست و خيزهاى خود وارد كشتزار مى‏شود و خواسته‏هايش را از آن تأمين مى‏كند، در حالى كه همه جثه‏اش به اندازه يك انگشت باريك نيست

خدايا، مرا بيامرز

على «ع» با اين جملات دعا ميكرد: خدايا آنچه را كه تو از من به آن داناترى بيامرز، پس اگر من تكرار كردم تو آمرزش را به من باز گردان خدايا آنچه را كه من بوسيله آن با زبانم بسوى تو تقرب جستم و قلبم بر خلاف آن بود بيامرز خدايا اشاره‏هاى گوشه‏هاى چشم، و سخنان بيهوده و خواسته‏هاى دل و لغزش‏هاى زبان مرا، بيامرز

چه ديدم ؟

على «ع» در سحرگاه روزى كه ضربت به او وارد شد، فرمود: نشسته بودم، خواب بر چشمم مسلط شد، پيامبر خدا را در خواب ديدم، گفتم: اى رسول خدا، بسيار انحراف و دشمنى از امت تو ديدم فرمود: آنان را نفرين كن گفتم: خدا بجاى آنان بهترين افراد را به من بدهد و بجاى من بدترين كس را بر آنان بگمارد .

او را ببخشيد

على «ع» پيش از مرگ، پس از آنكه ابن ملجم به او ضربت زد، به عنوان وصيت چنين فرمود: من ديروز همنشين شما بودم و امروز براى شما عبرتى هستم و فردا از شما جدا مى‏شوم اگر زنده بمانم صاحب اختيار خون خود مى‏باشم، و اگر بميرم مرگ من وعده‏ى من است، و اگر ببخشم بخشش براى من نزديكى به خدا و براى شما، نيكوكارى است، پس ببخشيد

ستمديده

على «ع» در باره ستمهائى كه به او مى‏رسيده سخن مى‏گويد:

از روزى كه خداوند جان پيامبرش را گرفت تا امروز پيوسته مظلوم بودم. پيش از ظهور اسلام نيز به من ستم مى‏شد. برادرم عقيل در باره برادرم جعفر مرتكب گناه مى‏شد و به من كتك مى‏زد

گاوهاى سه‏گانه

مناسب ديدم اين مثل را ذيلا نقل كنم، زيرا آن از زيباترين مثلهاى عربى در باره حيوان محسوب مى‏شود، بعلاوه اين نخستين مثلى است كه بعدها بوسيله «ابن مقفع» در كتاب معروف «كليله و دمنه» شيوع يافته است. مثل مزبور دعوت به اتحاد مى‏كند و از فتنه و آشوب بر حذر مى‏دارد. شگفت اينجاست كه اين مثل با اين كه منسوب به على «ع» است ولى در نهج البلاغه با اين همه چاپهاى گوناگون و اين همه توجهاتى كه به آن شده، از آن سخنى به ميان نيامده و حتى كسانى كه نهج البلاغه را تكميل نموده و جمع‏آورى كرده‏اند متعرض آن نشده‏اند: سه گاو در بيشه‏اى زندگى مى‏كردند: يكى سفيد و ديگرى سياه و سومى سرخ رنگ. شيرى با آنها زندگى ميكرد، از آنجا كه گاوها با يكديگر اتحاد داشتند، شير نمى‏توانست آسيبى به آنها برساند. روزى به گاو سياه و گاو سرخ گفت: در اين بيشه فقط گاو سفيد ما را نشان مى‏دهد، زيرا رنگ آن معروف است و رنگ من هم كه مانند رنگ شما است، اگر اجازه بدهيد من گاو سفيد را بخورم تا بيشه صفائى به خود بگيرد آن دو گاو گفتند: پس آنرا بخور. شير گاو سفيد را خورد. پس از چند روز كه گذشت به گاو سرخ گفت: رنگ من مانند تو است، بگذار گاو سياه را بخورم تا بيشه صفا پيدا كند گاو سرخ گفت: آن را بخور سپس به گاو سرخ گفت: ناچار ترا هم خواهم خورد گاو سرخ گفت: بگذار سه مرتبه فرياد بزنم، پس فرياد برآورد: بدانيد من خورده شدم همان روز كه گاو سفيد خورده شد

پاره‏اى از سخنان حكمت آميز على «ع»

كسى كه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن .

هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مى‏دهى، گمان بد مبر .

بدحال‏ترين مردم كسى است كه بخاطر بدگمانى خود، به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران نيز بخاطر بدرفتارى وى به او اعتماد ندارند .

اين از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود .

بدگمانى، دلها را بيمار و شخص امين را متهم و مأنوس را وحشت‏زده، و دوستى برادران را دگرگون مى‏كند .

پاداش جهاد كننده‏اى كه در راه خدا شهيد شده، بيشتر نيست از كسى كه توانائى دارد و پاكدامنى به كار مى‏برد. نزديك است پاكدامن فرشته‏اى از فرشتگان گردد .

بخشش، ذكات پيروزى است .

سزاوارترين مردم به گذشت، كسى است كه در كيفر رساندن از همه تواناتر باشد .

عورت برادرت را بپوشان و از لغزش دوستت بگذر .

بر تو باد كه در تمام كارهاى خود راست بگويى .

هيچ كار زشتى بدتر از دروغ نيست .

دروغگو با اين كه در امان است خود را مى‏ترساند .

نشانه‏ى ايمان آن است كه راستى را آنجا كه بتو زيان مى‏رساند، بر دروغ جائى كه براى تو سودمند است، ترجيح بدهى .

از دروغ دورى كنيد، زيرا راستگو مشرف به نجات و عزت است و دروغگو بر پرتگاه هلاكت قرار دارد .

دروغگو با مرده يكسان است، زيرا برترى زنده بر مرده بواسطه‏ى اطمينان به او است، پس اگر سخن وى مورد اعتماد نبود، حياتش بى‏اثر است .

اگر راستگو باشى ترا پاداش مى‏دهيم و اگر دروغگو باشى ترا كيفر خواهيم كرد .

دروغ جدى و شوخى روا نيست، و براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعده‏اى بدهد و به وعده‏اش وفا نكند .

دروغ آدمى را به سوى گناه رهبرى مى‏كند .

كسى كه در سخن گفتن، راستى را از دست بدهد، مصيبت‏ گرامى‏ترين اخلاقش را ديده است .

هيچ شمشير برنده‏اى در دست شجاع، ارزنده‏تر از راستى نيست .

زشت‏ترين راستگوئى آن است كه انسان خود را بستايد .

وجدان من گرو سخنانى است كه مى‏گويم .

پيوسته ملازم پيمانها باشيد .

به امان و پيمان خود خيانت مكن و دشمنت را فريب مده .

به قرار داد خود عمل كنيد و در قضاوت، دادگر باشيد و به پدران افتخار مكنيد .

از كسانى مباش كه باز مى‏دارد و خود باز نمى‏ايستد، و فرمان مى‏دهد به آنچه خود بجا نمى‏آورد، و عبرت را توصيف مى‏كند و خود عبرت نمى‏گيرد، چنين كسى از مردم بدگوئى ميكند و نسبت بخود چاپلوس است .

با احمق معاشرت مكن، زيرا او كارش را براى تو زينت مى‏دهد و دوست دارد تو مانند او باشى .

دمدمى مزاج دوست، و دروغگو وفا، و حسود آسايش، و فرومايه جوانمردى ندارد .

فرصتهاى نيكو را غنيمت بشماريد .

كار نيكو انجام دهيد و آن را كوچك مشماريد. زيرا كوچك آن بزرگ، و اندكش بسيار است .

سخن نيك بگوئيد تا بوسيله آن شناخته شويد و كار نيك انجام‏ دهيد تا از اهل آن باشيد .

كسى كه در كار نيك كوشش مى‏كند مانند كسى است كه آن را انجام مى‏دهد، اما كسى كه در كار بد، فعاليت مى‏كند و با نيكى در ستيز است، دشمن خدا و انسان ميباشد .

مبادا كسى از شما بگويد، ديگرى در انجام دادن كار نيك از من سزاوارتر است، زيرا سوگند به خدا چنين خواهد بود .

هرگاه صورت شر بحركت در آمد و آشكار نگرديد، ترس بوجود مى‏آيد، پس اگر آشكار شد موجب رنج مى‏شود، و هرگاه صورت نيكى بجنبش در آمد و نمايان نگرديد گشايش بوجود مى‏آيد، پس اگر نمايان شد باعث لذت مى‏شود .

كسى كه دو روزش برابر باشد فريب خورده است .

زيرك كسى است كه امروزش بهتر از ديروز باشد .

كسى كه در كار نيك منت گذاشت آن را تباه كرده است .

مبادا كسى كه سپاس احسان تو را نمى‏كند، تو را به نيكى بى‏رغبت سازد .

نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از حاجتمندان .

هرگز بخاطر انجام دادن نيكى بيشتر، احسان كم را كه قادر به انجام آن هستى كوچك مشمار، زيرا كم در صورت احتياج، سودمندتر از فراوان در حال بى‏نيازى است.