بسا روزهدارى كه...
على «ع» در باره نماز و روزه چنين مىگويد: بسا روزهدارى كه از روزه داشتنش جز
گرسنگى چيزى ندارد، و بسا نمازگزارى كه از ايستادنش جز بيدارى و رنج چيزى نمىماند.
چه خوبست خواب زيركان و افطار كردنشان
اصناف مردم
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» در باره سرشت ناپاك مردم زمانش ايراد كرده است:
اى مردم، ما در روزگارى ستمگر و زمانى ناسپاس قرار گرفتهايم .
نيكوكار در آن بدكار محسوب مىشود و ستمكار به گردنكشى خود مىافزايد. از آنچه
مىدانيم بهرهاى نمىبريم و آنچه نمىدانيم سؤال نمىكنيم و از هيچ حادثه ناگوارى
نمىترسيم تا آنكه بر ما فرود آيد .
پس مردم بر چهار دسته هستند: اول: كسى كه جز بيچارگى و كندى شمشير و كمى مال، چيزى
او را از فساد باز نمىدارد .
دوم: كسى كه شمشير كشيده و شر خود را آشكار ساخته و بخاطر آنكه متاعى به غنيمت ببرد
يا پيشرو اسبهاى سوارى گردد يا بر منبرى بالا برود، خود را براى فتنه آماده كرده و
دينش را تباه ساخته است. بد تجارتى است كه دنيا را بهاى خود بدانى .
سوم: كسى كه دنيا را به عمل آخرت مىطلبد و به عمل دنيا در جستجوى آخرت نيست: خود
را باوقار نشان داده و گام خويش را نزديك بهم گذارده و لباسش را بالا زده و خود را
به امانتدارى آراسته و پرده خداوند را وسيله معصيت قرار داده است .
چهارم: كسى كه در اثر پستى و نداشتن وسيله از سلطنت جوئى محروم شده و بحال خود باقى
مانده، ازين رو خود را بنام قناعت و در لباس پارسايان زينت مىدهد
و مردانى چند باقى ماندهاند كه ياد روز رستاخيز چشمهاى آنان را پوشانده و ترس از
محشر، اشكهايشان را جارى ساخته است. پس بعضى از آنان رانده، و فرارى، و برخى ترسناك
و شكست خورده، و جمعى خاموش و دهان بسته هستند، و بعضى از روى اخلاص دعوت مىكنند،
و گروهى اندوهگين و رنجورند. تقيه آنان را گمنام كرده و ذلت آنان را فرا گرفته است،
و مردم را بقدرى پند دادهاند كه خسته شدهاند، و تا آنجا شكست خوردهاند كه ذليل
گشتهاند، و به قدرى از آنان كشته شده كه كم شدهاند. بنا بر اين از گذشتگان خود
پند بگيريد، پيش از آنكه آيندگان از شما پند بگيرند، و دنياى نكوهيده را رها كنيد،
زيرا دنيا به كسى كه بيش از شما دلباخته آن بوده، وفا نكرده است
با هر بادى مىروند
على «ع» مردم زمانش را چنين توصيف مىكند: مگسان كوچك و ناتوانى كه از هر آوازى
پيروى مىكنند و با هر بادى مىروند. از پرتو دانش روشنى نگرفته و به پايه استوارى
پناه نبردهاند .
بسا كوچكى كه بر بزرگ پيروزى يافته است
به اين سخن توجه كنيد: از سخن گفتن در مجالسى كه ترس بر آن حكمفرما است برحذر باش،
زيرا ترس، عقل ترا كه از آن كمك مىجوئى پريشان مىكند و آن را از نگهبانى ايمان كه
خواهان پيروزى آن هستى، بواسطه نگهبانى خودت باز مىدارد. از خشم در برابر كسى كه
ترا به آن وادار مىكند بپرهيز، زيرا خشم انديشهها را مىميراند و از يقين باز
مىدارد. و از محافلى كه اهل آن در برابرى ميان تو و دشمنت از جهت توجه نمودن و گوش
دادن، انصاف را مراعات نمىكنند و داراى لياقتى كه آنان را از قضاوت ستمگرانه نسبت
بتو باز دارد نيستند، پرهيز كن. و از سخن گفتن با كسى كه سخن ترا درك نمىكند بر
حذر باش، زيرا او تو را آزرده مىسازد. و از كوچك شمردن دشمن بپرهيز، زيرا تحقير
دشمن مانع احتياط است، بسا كوچكى كه بر بزرگ پيروزى يافته است
چراغ شبش ماه بود
قسمتى از خطبهاى است كه شامل سخن زيبائى در باره حضرت محمد «ص» و مسيح مىباشد:
پيروى از پيامبر خدا- صلّى اللّه عليه و آله- براى تو كافى است. او بر نكوهش و
نقص دنيا و رسوائيها و بديهاى فراوان آن راهنماى تو مىباشد، زيرا اطراف آن از او
گرفته شده و جوانبش براى ديگران آماده گرديده و از نوشيدن شيرش جلوگيرى شده و از
زينتهايش بر كنار گرديده است .
اگر بخواهى، در باره عيسى بن مريم بگويم كه سنگ را بالش خود قرار مىداد و لباس زبر
مىپوشيد و خورش او گرسنگى و چراغ شبش ماه بود. جايگاهش در زمستان، مشرقها و
مغربهاى زمين بود. ميوه و سبزى ختوشبويش گياهى بود كه زمين براى چهارپايان
مىرويانيد. نه همسرى داشت كه او را فريفته خود كند و نه ثروتى كه او را منحرف سازد
و نه طمعى كه او را خوار گرداند. مركب او پاهايش و خدمتگزار او دستهايش بود .
به روش مسيح
نوف بكالى مىگويد: شبى امير المؤمنين «ع» را ديدم كه از بسترش بيرون آمد و به
ستارگان نگاه كرد و بمن گفت: اى نوف خوابى يا بيدار گفتم بيدار. فرمود: خوشا بحال
پارسايان در دنيا كه به آخرت دل بستهاند. آنان گروهى هستند كه زمين را فرش و خاك
آن را بستر و آب آن را گوارا قرار
دادهاند و قرآن را پيراهن، و دعا را روپوش خود گرفتهاند. پس به روش مسيح، دنيا را
از خود جدا ساختهاند داود «ع» در مثل چنين ساعتى از شب برخاست و گفت: اين ساعتى
است كه هر بندهاى در آن دعا كند دعايش مستجاب مىشود مگر آنكه باجگير يا جاسوس
باشد .
آنچه نمىدانيد مگوئيد
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» در توصيف خيرانديشان ايراد كرده است: اى بندگان
خدا، محبوبترين بندگان نزد خدا، بندهاى است كه عدالت را ملازم خود قرار داده است.
پس نخستين مرحله عدالتش اين است كه تمايلات نفسانى را از خود دور ساخته است. حق را
توصيف مىكند و بر طبق آن رفتار مىنمايد. براى كار نيك پايانى باقى نمىگذارد مگر
آنكه آهنگ آن مىكند و گمان خوبى در چيزى نمىبرد مگر آنكه آن را قصد مىكند .
اى مردم، آنچه نمىدانيد مگوئيد، زيرا غالبا حق در چيزى است كه آن را نمىشناسيد و
كسى را كه حجت و دليلى بر او نداريد معذور داريد
گفتارشان توأم با راستى است
نقل شده است كه يكى از اصحاب پسر ابو طالب كه او را «همام» مىگفتند به آن حضرت
گفت: يا امير المؤمنين، پرهيزكاران را براى من چنان توصيف كن كه گويا آنان را
مىبينم امام «ع» در پاسخ او كمى درنگ كرد آن گاه در توصيف پرهيزكاران سخنان زيباى
فراوانى گفت كه قسمتى از آن را ذيلا مىخوانيد: پس از سپاس و درود، خداوند سبحان
مردم را آفريد در حالى كه از اطاعتشان بىنياز و از نافرمانيشان ايمن بود، زيرا
معصيت گناهنكاران به او زيانى نمىرساند و اطاعت فرمانبرداران براى او سودى ندارد.
پس روزى و وسايل زندگيشان را ميان آنان تقسيم نمود و هر كس را در دنيا در مرتبه خود
قرار داد. در دنيا پرهيزكارانند كه داراى فضيلتها مىباشند: گفتارشان توأم با
راستى و پوشاكشان بر اساس اقتصاد و رفتارشان از روى فروتنى است. از آنچه خداوند بر
آنان حرام كرده چشم پوشيدهاند و بسوى دانشى كه براى آنان سودمند است گوش فرا
دادهاند. در گرفتارى، خود را چنان مىبينند كه در آسايش مىبينند .
و اگر نبود اجل و مدتى كه براى آنان معين شده، لحظهاى جان در بدنشان قرار
نمىگرفت .
به اعمال اندك خود خشنود نمىشوند و عمل زياد را زياد نمىدانند. ازين رو خود را
متهم مىدانند و از كردار خويش هراسانند اگر يكى از آنان را بستايند، از آنچه در
باره او گفته شده مىترسد و مىگويد: من از ديگرى بخود داناترم و پروردگارم به من
داناتر از من است. خداوندا مرا به آنچه مىگويند مؤاخذه مكن و مرا بهتر از آنچه
مىپندارند قرار ده و گناهان مرا كه نمىدانند ببخش .
نشانه پرهيزكار آن است كه مىبينى در خوشخوئى دورانديش و در يقين با ايمان است. در
ثروت، ميانهرو، و در عبادت فروتن است .
هنگام تنگدستى آراسته جلوه مىكند و در سختى بردبار و در هدايت شادمان است و از طمع
دورى مىجويد. بردبارى را با دانش و گفتار را با كردار مىآميزد. از او انتظار خوبى
مىرود و از شر او ايمنى است .
كسى را كه به او ستم نموده مىبخشد و به كسى كه او را محروم نموده احسان مىكند و
به كسى كه از او جدا گرديده مىپيوندد، در حالى كه از سخن زشت دور است و گفتارش نرم
و كار پسنديدهاش آشكار
مىباشد. به كسى كه او را دشمن مىدارد ستم نمىكند و در باره كسى كه او را دوست
مىدارد گناه نمىكند. پيش از آنكه براى حق گواه آورده شود به حق اعتراف مىكند.
كسى را به لقبهاى زشت نمىخواند و به همسايه زيان نمىرساند و در مصائب ديگران
شادى نمىكند. در باطل وارد نمىگردد و از حق خارج نمىشود. خودش از ناحيه خويش در
زحمت و مردم از دست او راحتند. دورى او از اشخاص بر اساس زهد و پاكى، و نزديكى او
به آشنايان از جهت خوشخوئى و مهربانى است .
دورى او توأم با خودخواهى و بزرگى نيست و نزديكيش بر اثر مكر و نيرنگ نمىباشد .
منافقان
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» در ضمن آن منافقان را توصيف مىكند: به رنگهاى
گوناگون و حالات مختلف در مىآيند در هر راهى براى آنان به خاك افتادهاى مىباشد
و نزد هر دلى واسطهاى دارند و در هر اندوهى اشكها مىريزند ستايش يكديگر را بهم
وام داده و
پاداش آن را انتظار مىبرند. اگر سؤال كنند اصرار مىورزند و اگر سرزنش نمايند رسوا
مىكنند و اگر حكم كنند اسراف مىكنند. براى هر حقى باطلى و براى هر راستى انحرافى
و براى هر زندهاى قاتلى و براى هر دردى كليدى و براى هر شبى چراغى آماده
ساختهاند: براى آنكه بازار خود را بپا دارند و كالاى نفيس خود را رواج دهند، به
سبب نوميدى به طمع متوسل مىشوند .
براى آنان هميشگى است .
على «ع» در ضمن يكى از سخنانش كسانى را كه از دنيا دورى جستهاند، چنين توصيف
مىكند: وحشتها آنان را نمىترساند و نامناسب شدن اوضاع، آنان را اندوهگين
نمىسازد. از زلزلهها نگرانى ندارند و به رعدهاى سخت گوش نمىدهند. غايبانى هستند
كه كسى منتظرشان نيست و حاضرانى هستند كه در مجالس حاضر نمىشوند. گرد هم بودند ولى
پراكنده شدند. پنهانى خبرها و خاموشى شهرهايشان در اثر طولانى بودن مدت و دورى
جايگاهشان نيست، بلكه آنان جامى نوشيدهاند كه گويائيشان را به گنگى و شنوائيشان را
به كرى و حركتشان را به سكون تبديل
نموده است .
همسايگانى هستند كه با هم انس نمىگيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نمىروند.
نسبتهاى آشنائى ميان آنها كهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گرديده است، ازين
رو همگى با اين كه يكجا گرد آمدهاند تنها هستند و با اين كه دوست يكديگر بودند از
هم دورند. نه براى شب صبحى مىشناسند و نه براى روز شبى هر يك از شب و روزى كه در
آن كوچ كردهاند براى آنان هميشگى است .
به ترس و وحشت مبتلا مىسازند
قسمتى از خطبه زيبائى است كه امام «ع» در ضمن آن در باره دنيا سخن مىگويد: ساكن آن
كوچ كننده و مقيم آن جدا شونده است. مانند بادهاى سختى كه كشتى را در ميان امواج
كوه پيكر دريا مىشكند، اهل خود را به جنبش در مىآورد. در نتيجه بعضى از مردم غرق
مىگردند و برخى رهائى يافته در دل موجها دست و پا مىزنند و بادها با دامن خود
آنان را به حركت در آورده و به ترس و وحشت مبتلا مىسازند پس
كسى كه غرق شد دريافت او ممكن نيست و كسى كه نجات يافت بسوى هلاكت رهسپار مىگردد .
عمر آنان طولانىتر بود
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» آن را در زمينه حالات دنيا ايراد كرده است: پس از
سپاس و درود، من شما را از دنيا بر حذر مىدارم، زيرا دنيا شيرين و سرسبز است، به
خواستههاى بيجا پيچيده شده و به آروزها زينت يافته و به نيرنگ آراسته گرديده است .
هيچكس از ناحيه دنيا در نعمت و شادى قرار نگرفته، مگر آنكه بدنبال آن گريان شده
است، و خوشىهاى آن به كسى روى نياورده مگر آنكه بديهايش را به او بخشيده و به او
پشت كرده است، و سزاوار است كه بامدادان پشتيبان انسان و شامگاهان دشمنش گردد، و
اگر يك طرف آن شيرين و گوارا شود طرف ديگرش تلخ و پروبا مىگردد. هيچكس از خوشى و
آسايش آن به آرزو نمىرسد مگر آنكه از حوادث ناگوارش رنج و سختى را تحمل مىكند، و
بر بال
آسايش آن شام نمىكند مگر آنكه بر شاهپرهاى ترس، شب را به روز مىآورد چه بسيار كسى
كه به دنيا اعتماد داشته و دنيا او را دردمند ساخته است و چه بسيار كسى كه بدنيا
اعتماد داشته و دنيا او را به خاك افكنده است، و چه بسيار كسى كه عظمت داشته و دنيا
او را پست نموده است، و چه بسيار كسى كه داراى تكبر بوده و دنيا او را ذليل گردانده
است .
سلطنت آن از دست رفته، و ارجمند آن شكست خورده، و ثروتمند آن بلاديده، و همسايه آن
غارت زده است آيا شما در خانههاى كسانى كه پيش از شما بودند نيستيد در حالى كه عمر
آنان طولانىتر و آثارشان پايندهتر و آرزوهايشان دورتر و جمعيتشان بيشتر و
لشكريانشان انبوهتر بود دنيا را آن چنانكه خواستند پرستيده و برگزيدند، آن گاه
بدون توشه از آن كوچ كردند آيا به شما خبر رسيده كه دنيا كسى را به آنان فديه داده
باشد، يا آنان را كمك نموده، يا به خوبى با آنان همراهى كرده باشد
واى بر خيابانهاى آباد شما
على «ع» در باره سرنوشت بصره سخن مىگويد: واى بر خيابانهاى آباد و خانههاى آراسته
شما، كه بالهائى مانند بالهاى كركسان و خرطومهائى مانند خرطوم پيلان دارد، از آن
گروهى كه بر كشته آنان كسى گريه نمىكند و از غايبشان جستجو نمىشود. من دنيا را به
رو واژگون كردهام، و مقدار آن را اندازه گرفتهام و به حقيقت آن بينا هستم .
خدايا كوههاى ما شكافته شده
خطبهاى است كه امام «ع» آن را هنگام طلب باران ايراد كرده است. اين خطبه از
خطبههائى است كه سرشار از عاطفه و محبت و فروتنى در برابر آفريدگار جهان و عظمت
وجود است: خدايا كوههاى ما شكافته و زمينهاى ما گرد آلود شده و چهارپايان ما تشنه و
در خوابگاهايشان سرگردانند و مانند نالهى مادران بر فرزندانشان، ناله مىكنند و از
آمد و رفت در چراگاهها و اشتياق به آبگيرها خسته شدهاند. خدايا به نالهى ناله
كنندگان و اشتياق آرزومندان رحم كن خدايا به سرگردانى چهارپايان در گذرگاهها و به
نالهى آنها بر درب خوابگاههايشان رحم كن خدايا هنگامى بسوى تو بيرون آمديم كه
شترهاى لاغر قحطى به ما روى آورده و ابرهائيكه احتمال باران داشتند با ما مخالفت
نمودهاند. تو اميد اندوهگين هستى و خواستهى درخواست كننده را تأمين مىكنى: در
اين هنگام كه مردم نا اميد شده و ابرها نباريده و چهارپايان نابود شدهاند ترا
مىخوانيم كه
ما را به اعمال و گناهانمان مؤاخذه نكنى و بوسيله ابر پر باران و بهار پر بركت و
گياه زيبا و شگفت انگيز، رحمتت را بر ما گسترش دهى، باران درشت قطرهاى كه بوسيله
آن آنچه مرده است زنده نمائى و آنچه از بين رفته است بازگردانى.
خدايا از تو درخواست آب مىكنيم، آبى كه زنده كننده، كامل، فراوان، پاك، پر بركت،
گوارا، گياه آور و سيراب كننده باشد كه گياهش رشد كند و شاخهاش ميوه دهد و برگش
سبز و خرم باشد تا بدين وسيله بندگان ناتوان خود را نيرو بخشى و شهرهاى مردهات را
زنده گردانى. خدايا آبى از تو مىخواهيم كه به سبب آن زمينهاى مرتفع ما پرگياه شود
و در زمينهاى گود ما جارى گردد و نواحى حاصلخيز و ميوههاى ما فراوان گردد و
چهارپايان ما زنده بمانند و مردم دور دست بهره ببرند و حومه ما از بركتهاى گسترده
تو استفاده كنند
بدگوئى مردم
على «ع» در نهى از غيبت مردم چنين مىگويد: براى كسانى كه از گناهان دورى جستهاند
سزاوار است با گناهكاران و معصيت كاران مهربانى كنند و سپاسگزارى بر آنان مسلط
باشد، پس چگونه است حال غيبت كنندهاى كه از برادرش بدگوئى مىكند و
او را در مصيبتش سرزنش مىنمايد اى بنده خدا، در عيبجوئى كسى بر اثر گناهش، شتاب
مكن كه شايد او آمرزيده شده باشد و از هيچ گناه كوچكى بر خود ايمن مباش كه شايد بر
اثر آن به عذاب گرفتار شوى .
امروز مىگذرد و فردا فرا مىرسد
قسمتى از خطبهاى است كه امام على «ع» براى مردم ايراد كرده است: اى بندگان خدا،
بدانيد بر شما ديدهبانانى از خودتان و جاسوسهائى از اعضايتان و نگهبانان
راستگوئى كه اعمال شما و شماره نفسهايتان را حفظ مىكنند، گماشته شده است. تاريكى
شب تار، شما را از آنان نمىپوشاند، و درب بزرگى كه محكم بسته شده شما را از آنها
پنهان نمىكند. راستى فردا به امروز نزديك است .
امروز با هر چه در آن است مىگذرد و فردا از پى آن فرا مىرسد. گويا هر يك از شما
به منزل تنهائى خود از زمين رسيده است. شگفتا از خانه تنهائى و سراى وحشت و جاى بى
كسى و غربت
آه از دورى سفر
روزى ضرار بن حمزه ضبائى بر معاويه وارد شد. معاويه از او در باره امير المؤمنين
«ع» سؤال كرد. ضرار گفت: گواهى مىدهم كه او را در جائى كه عبادت مىكرد ديدم،
هنگامى كه شب پردههاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را
در دست گرفته و مانند مارگزيده بخود مىپيچيد و بسان محزون گريه مىكرد و مىگفت:
اى دنيا اى دنيا، دور شو از من آيا خود را به من عرضه مىكنى يا خواهان من هستى
زمان تو نزديك مباد چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب. من به تو نيازى ندارم.
زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و
دورى سفر و عظمت جايگاه ورود
طبيعت وجود
اين خطبه يكى از خطبههائى است كه
حاكى از درك عميق على «ع» نسبت به طبيعت و حالات وجود مىباشد: با هر جرعهاى جستن
در گلو، و در هر خوردنى گلو گرفتنى مىباشد. به هيچ نعمتى از نعمتهاى دنيا نمىرسيد
مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مىدهيد، و هيچ كهنسالى از كهنسالان شما به يك روز
عمر خود نمىرسد مگر آنكه روز ديگرى از عمرش نابود مىگردد، و براى او افزونى در
خوراك تجديد نمىشود مگر آنكه روزى قبلى او از بين مىرود، و اثر و نشانهاى براى
او بوجود نمىآيد، مگر آنكه اثر ديگرش فانى مىگردد، و هيچ تازهاى براى او تجديد
نمىشود مگر بعد از آنكه تازه او كهنه مىشود، و هيچ خوشهاى براى او نمىرويد مگر
آنكه خرمنى از او كم مىشود. همانا دودمانهائى كه ما فروع آنها هستيم در گذشتند
ماه تابانى در آن به جريان انداخت
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» در ضمن آن از آغاز آفرينش آسمان و زمين سخن
مىگويد: آن گاه شكاف فضا را ايجاد و اطراف آن را باز نمود و راههاى هوائى را احداث
كرد، سپس آبى كه امواجش خروشان و رويهم غلطان بود در آن جارى گردانيد. آن آب را بر
پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند بود برنشانيد. آن گاه باد ديگرى كه وزش آن را تند قرار داد آفريد، سپس
آن را به برهم زدن آب فراوان و بر انگيختن موج درياها فرمان داد. آن باد هم آب را
مانند مشگ جنبانيد و بسان وزش در فضا بطورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به
متحركش باز گرداند، به آن وزيد تا آب فراوانى بالا آمد .
آن گاه آسمانها را به زينت ستارگان و روشنى نورافكنها بياراست و در آنها چراغ
نورافشان خورشيد و ماه تابان را در مدارى دايره مانند و سقفى متحرك به جريان انداخت
خروش آب
قسمتى از خطبهاى است كه در ضمن آن سخن از قدرت خدا به ميان آمده است: خداوند به
نعره درندگان در بيابانها، و گناهان بندگان در خلوتها، و آمد و رفت ماهيان در
درياهاى بزرگ، و خروش آب بوسيله تندبادها، دانا است
آفرينش شبكور
على «ع» در اين خطبه از آفرينش شبكور سخن مىگويد: يكى از صنايع دقيق و حكمتهاى
شگفتانگيزش آفرينش مرموز اين شبكورها است كه روشنائى روز- كه گشاينده هر چيز است- ديده آنها را مىبندد، و
تاريكى شب كه چشم هر زندهاى را مىبندد، ديدهى آنها را باز مىكند. چگونه
چشمهايشان نابينا است از اين كه از پرتو خورشيد فروزان كمك بگيرند و در گذرگاههاى
خود بوسيله آن رهبرى شوند و هنگام آشكار شدن نور خورشيد به مطلوب خود نائل گردند و
چگونه تابش نور خورشيد، آنها را از رفتن به جاهائى كه در معرض نور است بازداشته و
آنها را در كمينگاههاى خودشان از رفتن در جائى كه درخشندگى خورشيد آشكار است، پنهان
نموده است آنها در روز، حدقههاى چشمان خود را بوسيله پلكها پوشانده و شب را چراغى
قرار دادهاند كه بوسيله آن در جستجوى روزى راه مىجويند. تاريكى شب مانع ديدگان
آنها نيست و بر اثر شدت تاريكى از رفتن باز نمىايستند. هنگامى كه خورشيد پرده از
رخسار برداشت و روشنيهاى روزش آشكار گرديد و درخشندگى نور آن بر لانههاى سوسمارها
در آمد، پلكها را بر اطراف چشمها گذاشته و به آنچه در تاريكى شبها به دست آوردهاند
اكتفا مىكنند. منزه است خدائى كه شب را بجاى روز وسيلهى روزى، و روز را وسيلهى
استراحت و آرامش آنها قرار داده، و از گوشتهايشان براى آنها بالهائى آفريده تا
هنگام احتياج به پرواز، بوسيله آن بالا بروند، گوئى بالهايشان مانند لالههاى گوش
داراى پر و استخوان نيست، فقط جاى رگها را آشكار و هويدا مىبينى. آنها داراى دو
بال مىباشند كه نه نازك هستند تا پاره شوند و نه كلفت تا سنگين باشند. پرواز مىكنند در حالى كه بچهشان چسبيده و پناهنده
به آنها است: هرگاه مادرش بنشيند آن هم مىنشيند و وقتى مادرش پرواز كند آن هم
مىپرد، از مادر جدا نمىشود تا اعضايش قوت گرفته و بالهايش بتواند آن را حمل كند و
تا گاهى كه راههاى زندگى و سود خود را بشناسد. پس منزه است آفريدگار اشيائى كه قبلا
از غير او آفريده شده باشد
آفرينش طاوس
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» در ضمن آن از شگفتى آفرينش طاوس سخن مىگويد: از
شگفتترين مرغها در آفرينش، طاوس است كه خداوند آن را در كاملترين نظم آفريده و
رنگهايش را در بهترين ترتيب، منظم گردانيده است، با بالى كه بيخ آن را بهم پيوسته و
دمى كه كشش آن را دراز قرار داده است. هرگاه بسوى مادهاش مىرود دمش را از پيچيدگى
باز نموده آن را بلند مىكند، در حالى كه بر سرش سايه مىافكند، گويا آن بادبان
(كشتى) دارى است كه ناخدا آن را از سوئى بسوى ديگر مىكشاند .
به رنگهايش تكبر مىكند. و به حركات دمش مىخرامد. گمان مىكنى پرهايش ميلههائى از
نقره، و دايرهها و حلقههاى زرين شگفتآورى كه بر آن بالها روئيده شده، طلاى خالص
و قطعات زبرجد است. اگر آن را به گياهان زمين تشبيه كنى مىگوئى: دسته گلى است كه از
شكوفهى هر بهارى چيده شده است و اگر به پوشاكيها تشبيه كنى مانند حلههاى زينت
يافته با نقش و نگار است و اگر به زيورها تشبيه كنى مانند نگينهاى رنگارنگى است كه
ميان نقره مزين به جواهر نصب شده است. بسان خراميدن خودبين و شادمان، راه مىرود و
با دقت به دم و بالش مىنگرد و از زيبايى پيراهن و رنگهاى جامهاش قاهقاه مىخندد
هنگامى كه به پاهايش چشم مىاندازد چنان با شيون و فرياد بانگ مىزند كه گويا
آشكارا فرياد رسى مىطلبد و به راستى اندوه خويش گواهى مىدهد، زيرا پاهايش مانند
پاهاى خروس سياه و سفيد و باريك است. بجاى تاج، كاكل سبز رنگ نقاشى شدهاى دارد و
جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق است و جاى فرو رفتن آن تا زير شكمش مانند رنگ
وسمه يمنى يا مانند لباس ابريشمى بسان آئينهى جلادار است. گوئى طاوس، خود را به
چادر سياه رنگى پيچيده ولى در اثر كثرت شادابى و شدت براقى، گمان مىرود كه رنگ سبز
زيبائى به آن آميخته شده است .
به شكاف گوشش خطى است مانند باريكى سر قلم كه به رنگ گل بابونه بسيار سفيد ميباشد.
اين سفيدى ميان سياهى اطراف مىدرخشد، و كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهرهاى نبرده
باشد .
اين رنگها در اثر كثرت جلاء و درخشندگى و برجستگى، بر ساير رنگها برترى يافته است، در حقيقت مانند شكوفههاى پراكندهاى است كه بارانهاى بهار
و آفتابهاى سوزان، آن را تربيت نكرده است .
گاهى از پرهاى خود بيرون آمده و از لباس برهنه مىگردد، پس پىدرپى، پرش ريخته و
باز، يكى پس از ديگرى مىرويد، و پرهايش مانند برگهاى شاخهها مىريزد، آن گاه پشت
سرهم مىرويد تا بصورت پيش از ريختن باز مىگردد: با رنگهاى پيش هيچگونه تفاوتى
ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمىگيرد .
اگر با دقت، به موئى از موهاى پرش نگاه كنى، سرخ گلى رنگ و گاهى سبز زبرجدى و زمانى
زرد طلائى رنگ بتو مىنماياند. آيا زيركيهاى ژرف و عميق چگونه مىتواند آفرينش اين
جيوان را دريابد آيا درك خردها چگونه به آن مىرسد و آيا سخنان وصف كنندگان چگونه
آن را به نظم مىآورد در حالى كه كوچكترين اجزايش، انديشهها را از درك آن و زبانها
را از وصفش عاجز نموده است
آفرينش مورچه
امام «ع» در اين خطبه از آفرينش مورچه سخن مىگويد: به مورچه نگاه كنيد، با كوچكى
جثه و نازكى اندامش كه به گوشه چشم ديده نمىشود و به انديشه دقيق درك نمىگردد،
چگونه در مسير خود راه مىرود و براى روزيش مىشتابد دانه را به لانهاش انتقال مىدهد و آن را در
قرارگاهش آماده مىگذارد. دانهها را در تابستان براى زمستان آمدن و هنگام بازگشتن
جمع ميكند. روزى آن ضمانت شده، و مناسب حالش به او روزى داده شده است. خداوند
بخشنده از آن غافل نيست، و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمىكند، اگر چه در سنگ خشك
و سخت باشد. اگر در مجراهاى خوردن و در بالا و پائين و تقاطع اضلاع شكمش كه در درون
آن است بيانديشى و در اطراف چشم و گوش آن كه در سرش قرار دارد فكر كنى، از آفرينش
آن به شگفت آمده و در توصيفش رنج خواهى دهيد پس برتر است خدائى كه مورچه را روى دست
و پايش برقرار داشت، و آن را بر ستونهايش بنا كرد در حالى كه در آفرينش آن هيچ
آفريدگارى شركت نداشته و هيچ توانايى او را يارى نكرده است .
اگر راههاى انديشه خود را به پيمائى تا به پايان آن برسى، دليل و برهان، تو را
رهبرى نمىكند، مگر به اين كه آفريننده مورچه، همان آفريننده درخت خرما است، زيرا
هر چيزى امتيازى دقيق و هر جاندارى تفاوتهاى مرموزى دارد بزرگ و كوچك، سنگين و سبك
و نيرومند و ناتوان همه در آفرينش يكسانند
آفرينش ملخ
قسمتى از خطبه مزبور در توصيف ملخ است: اگر مىخواهى در باره ملخ بگو، كه خداوند براى آن دو چشم سرخ آفريده و دو حدقه
مهتابى براى آن برافروخته است، و گوش پنهان برايش قرار داده، و دهانهاى مناسب برايش
گشوده، و براى آن درك قوى و دو دندان كه بوسيله آنها گياه را چيده و دو داس كه به
كمك آنها مىگيرد قرار داده است. كشاورزان در زراعت خود از آن مىترسند و قادر به
جلوگيرى آن نيستند اگر چه همگى با هم اجتماع كنند، تا آنكه سرانجام با جست و خيزهاى
خود وارد كشتزار مىشود و خواستههايش را از آن تأمين مىكند، در حالى كه همه
جثهاش به اندازه يك انگشت باريك نيست
خدايا، مرا بيامرز
على «ع» با اين جملات دعا ميكرد: خدايا آنچه را كه تو از من به آن داناترى بيامرز،
پس اگر من تكرار كردم تو آمرزش را به من باز گردان خدايا آنچه را كه من بوسيله آن
با زبانم بسوى تو تقرب جستم و قلبم بر خلاف آن بود بيامرز خدايا اشارههاى گوشههاى
چشم، و سخنان بيهوده و خواستههاى دل و لغزشهاى زبان مرا، بيامرز
چه ديدم ؟
على «ع» در سحرگاه روزى كه ضربت به او وارد شد، فرمود: نشسته بودم، خواب بر چشمم
مسلط شد، پيامبر خدا را در خواب ديدم، گفتم: اى رسول خدا، بسيار انحراف و دشمنى از
امت تو ديدم فرمود: آنان را نفرين كن گفتم: خدا بجاى آنان بهترين افراد را به من
بدهد و بجاى من بدترين كس را بر آنان بگمارد .
او را ببخشيد
على «ع» پيش از مرگ، پس از آنكه ابن ملجم به او ضربت زد، به عنوان وصيت چنين فرمود:
من ديروز همنشين شما بودم و امروز براى شما عبرتى هستم و فردا از شما جدا مىشوم
اگر زنده بمانم صاحب اختيار خون خود مىباشم، و اگر بميرم مرگ من وعدهى من است، و
اگر ببخشم بخشش براى من نزديكى به خدا و براى شما، نيكوكارى است، پس ببخشيد
ستمديده
على «ع» در باره ستمهائى كه به او مىرسيده سخن مىگويد:
از روزى كه خداوند جان پيامبرش را گرفت تا امروز پيوسته مظلوم بودم. پيش از ظهور
اسلام نيز به من ستم مىشد. برادرم عقيل در باره برادرم جعفر مرتكب گناه مىشد و به
من كتك مىزد
گاوهاى سهگانه
مناسب ديدم اين مثل را ذيلا نقل كنم، زيرا آن از زيباترين مثلهاى عربى در باره
حيوان محسوب مىشود، بعلاوه اين نخستين مثلى است كه بعدها بوسيله «ابن مقفع» در
كتاب معروف «كليله و دمنه» شيوع يافته است. مثل مزبور دعوت به اتحاد مىكند و از
فتنه و آشوب بر حذر مىدارد. شگفت اينجاست كه اين مثل با اين كه منسوب به على «ع»
است ولى در نهج البلاغه با اين همه چاپهاى گوناگون و اين همه توجهاتى كه به آن شده،
از آن سخنى به ميان نيامده و حتى كسانى كه نهج البلاغه را تكميل نموده و جمعآورى
كردهاند متعرض آن نشدهاند: سه گاو در بيشهاى زندگى مىكردند: يكى سفيد و ديگرى
سياه و سومى سرخ رنگ. شيرى با آنها زندگى ميكرد، از آنجا كه گاوها با يكديگر اتحاد داشتند،
شير نمىتوانست آسيبى به آنها برساند. روزى به گاو سياه و گاو سرخ گفت: در اين بيشه
فقط گاو سفيد ما را نشان مىدهد، زيرا رنگ آن معروف است و رنگ من هم كه مانند رنگ
شما است، اگر اجازه بدهيد من گاو سفيد را بخورم تا بيشه صفائى به خود بگيرد آن دو
گاو گفتند: پس آنرا بخور. شير گاو سفيد را خورد. پس از چند روز كه گذشت به گاو سرخ
گفت: رنگ من مانند تو است، بگذار گاو سياه را بخورم تا بيشه صفا پيدا كند گاو سرخ
گفت: آن را بخور سپس به گاو سرخ گفت: ناچار ترا هم خواهم خورد گاو سرخ گفت: بگذار
سه مرتبه فرياد بزنم، پس فرياد برآورد: بدانيد من خورده شدم همان روز كه گاو سفيد
خورده شد
پارهاى از سخنان حكمت آميز على «ع»
كسى كه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن .
هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مىدهى، گمان بد مبر .
بدحالترين مردم كسى است كه بخاطر بدگمانى خود، به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران
نيز بخاطر بدرفتارى وى به او اعتماد ندارند .
اين از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود .
بدگمانى، دلها را بيمار و شخص امين را متهم و مأنوس را وحشتزده، و دوستى برادران
را دگرگون مىكند .
پاداش جهاد كنندهاى كه در راه خدا شهيد شده، بيشتر نيست از كسى كه توانائى دارد و
پاكدامنى به كار مىبرد. نزديك است پاكدامن فرشتهاى از فرشتگان
گردد .
بخشش، ذكات پيروزى است .
سزاوارترين مردم به گذشت، كسى است كه در كيفر رساندن از همه تواناتر باشد .
عورت برادرت را بپوشان و از لغزش دوستت بگذر .
بر تو باد كه در تمام كارهاى خود راست بگويى .
هيچ كار زشتى بدتر از دروغ نيست .
دروغگو با اين كه در امان است خود را مىترساند .
نشانهى ايمان آن است كه راستى را آنجا كه بتو زيان مىرساند، بر دروغ جائى كه براى
تو سودمند است، ترجيح بدهى .
از دروغ دورى كنيد، زيرا راستگو مشرف به نجات و عزت است و دروغگو بر پرتگاه هلاكت
قرار دارد .
دروغگو با مرده يكسان است، زيرا برترى زنده بر مرده بواسطهى اطمينان به او است، پس
اگر سخن وى مورد اعتماد نبود، حياتش بىاثر است .
اگر راستگو باشى ترا پاداش مىدهيم و اگر دروغگو باشى ترا كيفر خواهيم كرد .
دروغ جدى و شوخى روا نيست، و براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعدهاى
بدهد و به وعدهاش وفا نكند .
دروغ آدمى را به سوى گناه رهبرى مىكند .
كسى كه در سخن گفتن، راستى را از دست بدهد، مصيبت گرامىترين اخلاقش را ديده است .
هيچ شمشير برندهاى در دست شجاع، ارزندهتر از راستى نيست .
زشتترين راستگوئى آن است كه انسان خود را بستايد .
وجدان من گرو سخنانى است كه مىگويم .
پيوسته ملازم پيمانها باشيد .
به امان و پيمان خود خيانت مكن و دشمنت را فريب مده .
به قرار داد خود عمل كنيد و در قضاوت، دادگر باشيد و به پدران افتخار مكنيد .
از كسانى مباش كه باز مىدارد و خود باز نمىايستد، و فرمان مىدهد به آنچه خود بجا
نمىآورد، و عبرت را توصيف مىكند و خود عبرت نمىگيرد، چنين كسى از مردم بدگوئى
ميكند و نسبت بخود چاپلوس است .
با احمق معاشرت مكن، زيرا او كارش را براى تو زينت مىدهد و دوست دارد تو مانند او
باشى .
دمدمى مزاج دوست، و دروغگو وفا، و حسود آسايش، و فرومايه جوانمردى ندارد .
فرصتهاى نيكو را غنيمت بشماريد .
كار نيكو انجام دهيد و آن را كوچك مشماريد. زيرا كوچك آن بزرگ، و اندكش بسيار است .
سخن نيك بگوئيد تا بوسيله آن شناخته شويد و كار نيك انجام دهيد تا از اهل آن باشيد .
كسى كه در كار نيك كوشش مىكند مانند كسى است كه آن را انجام مىدهد، اما كسى كه در
كار بد، فعاليت مىكند و با نيكى در ستيز است، دشمن خدا و انسان ميباشد .
مبادا كسى از شما بگويد، ديگرى در انجام دادن كار نيك از من سزاوارتر است، زيرا
سوگند به خدا چنين خواهد بود .
هرگاه صورت شر بحركت در آمد و آشكار نگرديد، ترس بوجود مىآيد، پس اگر آشكار شد
موجب رنج مىشود، و هرگاه صورت نيكى بجنبش در آمد و نمايان نگرديد گشايش بوجود
مىآيد، پس اگر نمايان شد باعث لذت مىشود .
كسى كه دو روزش برابر باشد فريب خورده است .
زيرك كسى است كه امروزش بهتر از ديروز باشد .
كسى كه در كار نيك منت گذاشت آن را تباه كرده است .
مبادا كسى كه سپاس احسان تو را نمىكند، تو را به نيكى بىرغبت سازد .
نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از حاجتمندان .
هرگز بخاطر انجام دادن نيكى بيشتر، احسان كم را كه قادر به انجام آن هستى كوچك
مشمار، زيرا كم در صورت احتياج، سودمندتر از فراوان در حال بىنيازى است.