بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۷ -


اگر در تابستان شما را به جنگ با آنان فرمان دهم مى‏گوئيد اينك شدت گرما است به ما مهلت ده تا از شدت گرما كاسته شود، و اگر در زمستان شما را به نبرد با آنان دستور دهم مى‏گوئيد اكنون شدت سرما است به ما فرصت ده تا سرما برطرف گردد، همه‏ى اينها براى فرار از سرما و گرما است، بخدا قسم شما از شمشير زودتر فرار خواهيد كرد.

اى مرد مانندهائى كه مرد نيستيد و عقلهاى شما مانند عقل كودكان و پرده‏نشينان است، اى كاش شما را نمى‏ديدم و نمى‏شناختم شناختنى كه بخدا قسم پشيمانى و تأسف و اندوه بدنبال دارد خدا شما را بكشد كه سينه‏ى مرا از خشم پر كرديد و با نافرمانى و بى‏اعتنائى به من، رأى و انديشه‏ام را تباه ساختيد تا آنكه قريش گفتند: پسر ابو طالب‏ مرد دليرى است ولى علم جنگ ندارد خدا پدرشان را بيامرزد آيا كداميك از آنان نيرومندتر و سابقه‏دارتر از من در جنگ بودند هنوز بسن بيست سالگى نرسيده بودم كه آماده‏ى جنگ شدم و اكنون زياده از شصت سال از عمرم مى‏گذرد، و ليكن كسى كه فرمانش را نمى‏برند رأى و تدبير ندارد

اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم

سخنى از على «ع»: اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم كه با من دشمن شود دشمنى نخواهد كرد، و اگر دنيا را دربست بر منافق سرازير كنم تا مرا دوست داشته باشد، مرا دوست نخواهد داشت

آيا ندانسته سخن مى‏گوئيد

قسمتى از خطبه‏اى است كه على «ع» در ضمن آن اصحاب سهل انگار خود را سرزنش مى‏كند: اى مردمى كه بدنهايتان جمع و خواسته‏هايتان گوناگون است، سخن شما سنگهاى سخت و محكم را نرم مى‏كند و كار شما دشمنان را در باره‏ى شما به طمع مى‏اندازد . دعوت كسى كه شما را خواند پذيرفته نشد و دل كسى كه در حق شما رنج كشيد آسايش نيافت آيا شما كدام خانه را بعد از خانه‏ى خود باز مى‏داريد و به همراه كدام پيشوائى بعد از من به جنگ مى‏رويد قسم بخدا، فريب خورده كسى است كه شما او را فريب داده‏ايد. كسى كه به كمك شما رستگار شود با تير بى‏نصيب‏ترى به رستگارى نائل گرديده است بخدا سوگند صبح كردم در حالى كه سخن شما را تصديق نمى‏كنم و در يارى شما طمع ندارم و دشمن را به سبب شما تهديد نمى‏كنم شما را چه مى‏شود در شما چيست به چه چيز درمان مى‏شويد گروه دشمن مردمى مانند شما هستند آيا ندانسته سخن مى‏گوئيد و بدون پرهيزكارى در غفلتيد و در غير حق طمع داريد

شما را با فاسد ساختن خود اصلاح نمى‏كنم

على «ع» در ضمن سخن ديگرى نيز اصحاب سهل‏انگار خود را سرزنش مى‏كند:

چقدر با شما مدارا كنم، مانند مدارا كردن با لباس كهنه و پاره‏اى كه هرگاه يك طرف آن را بدوزند از طرف ديگر پاره مى‏شود آيا اگر دسته‏اى از لشكر شام به شما نزديك شوند، هر يك از شما در خانه‏ى خود را بسته و مانند پنهان شدن سوسمار و كفتار در لانه‏هاى خود پنهان مى‏شويد بخدا سوگند ذليل كسى است كه شما او را يارى كنيد بخدا قسم شما در ميان خانه‏ها زياد، اما زير پرچم‏ها كم هستيد . من به آنچه شما را اصلاح مى‏كند و انحراف شما را به راستى مبدل مى‏نمايد دانا هستم، ليكن اصلاح شما را با فاسد ساختن خود روا نمى‏دانم

بنظر من بايد صبر كرد

على «ع» پس از آنكه جرير بن عبد الله بجلى را براى گرفتن بيعت بسوى معاويه فرستاد، اصحاب به آن حضرت پيشنهاد كردند كه آماده‏ى نبرد گردد، حضرت فرمود: اگر من براى جنگ با مردم شام-  با اين كه جرير نزد آنان است-  آماده شوم، در حقيقت درب را بروى آنان بسته‏ام و آنان را از خوبى-  اگر آن را اراده كرده باشند-  باز داشته‏ام. بنظر من بايد صبر كرد .

من بينى و چشم اين كار را زده‏ام  و ظاهر و باطن آن را زيرورو كرده‏ام و چاره‏اى براى خود نديدم جز آنكه بجنگم يا كافر گردم.  او (عثمان) بر مردم حكومت مى‏كرد و بدعتهائى پديد آورد و باعث گفتگو بين مردم شد، مردم هم حرفها زدند آن گاه خشم كرده و او را دگرگون ساختند .

از سرزنش شما خسته شدم

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» آن را در زمينه وادار كردن اصحاب خود به جنگ با مردم شام، ايراد نموده است: اف بر شما، راستى من از سرزنش شما خسته شدم وقتى شما را به جنگ دشمن دعوت مى‏كنم چشمهايتان دور مى‏زند، گويا در سختى مرگ و مستى غفلت قرار گرفته‏ايد شما درست مانند شترانى هستيد كه ساربانهايشان آواره شده‏اند، هرگاه از طرفى جمع مى‏شوند از سوى ديگر پراكنده مى‏گردند با شما حيله مى‏كنند و شما حيله‏ نمى‏كنيد. شهرهاى شما را تصرف مى‏كنند و شما خشمگين نمى‏شويد. دشمن به خواب نمى‏رود و شما در غفلت و فراموشى هستيد. بخدا قسم كسانى كه دست از يارى يكديگر بردارند شكست خورده‏اند سوگند بخدا گمان مى‏كنم اگر جنگ شدت يابد و آتش مرگ شعله‏ور گردد شما مانند جدا شدن سر از بدن، از پسر ابو طالب جدا خواهيد شد. بخدا قسم كسى كه دشمن را بر خودش مسلط كند تا گوشتش را از استخوان جدا كند و استخوانش را درهم بشكند و پوستش را بشكافد، چنين كسى ناتوان و قلبش ضعيف است. اى شنونده اگر مى‏خواهى تو نيز چنين باش .

اما من بخدا قسم پيش از آنكه اين موقعيت را به دشمن بدهم چنان با شمشيرهاى مشرفى به او مى‏زنم كه ريزه استخوانهاى سرش بپرد، آن گاه خدا هر چه خواست انجام مى‏دهد

بقاى حكومت

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» آن را در صفين ايراد كرده است:

پس از سپاس و درود، خداوند به سبب حكومت من بر شما، حقى براى من بر شما قرار داده است، و چنانكه من بر شما حق دارم شما نيز بر من حق داريد. حق بهنگام توصيف، گسترده‏ترين چيز و موقع انصاف، تنگ‏ترين چيز است. براى هيچكس حقى بر ديگرى نيست جز آنكه ديگرى بر او حقى دارد، و بر كسى حقى نيست مگر آنكه براى او حقى مى‏باشد .

آن گاه خداوند از جمله حقوق خود، حقوقى را براى بعضى مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است. بعضى از آنها انگيزه بعضى ديگر است و بعضى لازم شمرده نمى‏شود مگر به سبب بعض ديگر. و بزرگترين حقى كه خداوند واجب كرده، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است. بنا بر اين رعيت جز به شايستگى حكمرانان شايسته نمى‏شود و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمى‏گردند، پس هرگاه رعيت حق حاكم را ادا كرد و حاكم نيز حق رعيت را ادا نمود، حقيقت ميان آنان عزيز مى‏گردد و نشانه‏هاى عدالت برپا مى‏شود و بر اثر آن روزگار اصلاح مى‏شود و در بقاى حكومت اميد مى‏رود و طمع دشمنان به نابودى مى‏گرايد. و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد آن گاه اختلاف كلمه بروز مى‏كند و نشانه‏هاى ظلم آشكار مى‏گردد، به خواسته‏هاى نفسانى عمل مى‏شود و احكام تعطيل مى‏گردد و بيماريهاى افراد فراوان مى‏شود، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل‏ شده و باطل بزرگى كه انجام مى‏شود احساس نگرانى نمى‏كند اينجا است كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز مى‏گردند .

آدمى هر چند مقام و مرتبه‏اش بزرگ باشد بالاتر از اين نيست كه در حقى كه خدا بر او واجب نموده به كمك ديگران نيازمند نباشد، و انسان هر چند در ديده‏ها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند .

در اينجا يكى از اصحاب امام «ع» در ضمن سخنانى طولانى آن حضرت را بسيار ستايش نمود و پيروى و فرمانبردارى خود را اعلام كرد. بدنبال آن، حضرت به اين سخنان زيبا زبان گشود: پست‏ترين حالات زمامداران از نظر مردم شايسته، اين است كه گمان خودستائى به آنان برده شود و كارشان بر تكبر و غرور حمل گردد .

راستى من دوست ندارم در خيال شما راه يابد كه من ستودن و شنيدن ستايش را دوست دارم. شكر خداى را كه چنين نيستم، بنا بر اين سخنانى كه با گردنكشان مى‏گويند با من مگوئيد و آنچه را از مردم خشمگين خوددارى كرده و پنهان مى‏دارند از من پنهان مداريد و با مدارات و تملق با من معاشرت مكنيد و تصور نكنيد اگر در باره حقى با من گفتگو شود بر من سنگين است، زيرا كسى كه سخن حق يا پيشنهاد عدالت براى او دشوار باشد، عمل بحق و عدالت براى او مشگل‏تر خواهد بود. پس هرگز از حقگوئى يا مشورت عادلانه خوددارى مكنيد، زيرا من پيش خودم بالاتر نيستم از اين كه خطا كنم .

صلح بهتر است

هنگامى كه اصحاب على «ع» در وقعه‏ى صفين تأخير اجازه حضرت را به جنگ، مورد اعتراض قرار دادند، على «ع» اين سخن را ايراد فرمود: اما اين كه مى‏گوئيد: آيا درنگ كردن من به خاطر ترس از كشته شدن است بخدا قسم باكى ندارم بسوى مرگ رهسپار شوم يا مرگ بسوى من بيايد و اما اين كه مى‏گوئيد در باره مردم شام ترديد دارم به خدا سوگند هرگز يك روز جنگ را به تأخير نيانداختم مگر آنكه مى‏خواهم گروهى به من ملحق شده و بوسيله من هدايت گردند و به نور من راه يابند. و اين نزد من بهتر است از اين كه آن گروه را در حال گمراهى بكشم هر چند آنان با گناهان خويش باز مى‏گردند .

يك سفارش ارزنده

على «ع» در حادثه صفين پيش از ملاقات با دشمن، لشكرش را چنين سفارش مى‏كند:

با آنها نجنگيد تا جنگ را آغاز كنند، زيرا-  شكر خداى را-  شما داراى حجت هستيد، اگر آنان را رها كنيد تا آنها جنگ را شروع كنند شما حجت ديگرى به زيان آنان خواهيد داشت. اگر بخواست خدا شكست روى داد، گريخته را نكشيد و به درمانده كارى نداشته باشيد و زخمى را از پاى در نياوريد و زنان را-  اگر چه به ناموس شما دشنام دهند و فرماندهان شما را ناسزا گويند-  با اذيت و آزار تحريك مكنيد

خدايا پيروزى يافته را از ستمگرى دور گردان

هنگامى كه تصميم گرفت با مردم شام در صفين روبرو شود چنين فرمود: بار خدايا، اى پروردگار اين زمينى كه آن را اقامتگاه مردم و محل رفت و آمد حشرات و چهارپايان و حيواناتى كه بشمار نمى‏آيند از آنها كه ديده مى‏شوند و آنها كه ديده نمى‏شوند قرار دادى اى پروردگار كوههاى استوارى كه آنها را ميخهاى زمين و تكيه‏گاه مخلوقات گردانيدى  اگر ما را بر دشمن پيروز ساختى ستمگرى را از ما دور گردان و ما را بر حق و حقيقت استوار كن، و اگر آنان را بر ما چيره كردى شهادت را روزى ما كن و ما را از تبهكارى محفوظ دارخدايا ميان ما و آنان را اصلاح كن

چون مردم شام در وقعه صفين به على «ع» دشنام مى‏دادند، گروهى از اصحاب على «ع» نيز به منظور پاسخ، به آنها ناسزا مى‏گفتند، على «ع» به اصحاب خود فرمود: من دوست ندارم شما دشنام دهيد، شما اگر اعمال آنان را توصيف كنيد و حالشان را بخاطر بياوريد سخن بهترى گفته‏ايد و عذر رساترى داريد، بجاى اين كه به آنان دشنام دهيد بگوئيد: خدايا خونهاى ما و خونهاى آنان را از ريختن حفظ كن و ميان ما و آنان را اصلاح نما و آنان را از گمراهى رهبرى كن تا آنكه به حق نادان است آن را بشناسد و آنكه شيفته گمراهى و دشمنى است دست از آن بردارد و باز گردد .

با زبانهاى آنان سخن گفت

على «ع» در يكى از خطبه‏هايش چنين مى‏گويد:

آنها در كار خود به شيطان اعتماد كردند و شيطان آنان را در دام خود قرار داد و در سينه‏هايشان تخم كرد و جوجه گذاشت و در دامنشان تربيت يافت، از اين رو با چشمهاى آنان نگاه كرد و با زبانهايشان سخن گفت. پس آنان را بر مركب گمراهى سوار كرد و زشت‏ترين گناهان را در نظرشان زينت داد. كارهاى آنان مانند كار كسى بود كه شيطان او را در قدرت خود شريك ساخته و به زبان وى سخن باطل مى‏گويد .

آنان را بر مردم حكومت دادند

شخصى از امام «ع» از احاديث ساختگى و خبرهاى مختلفى كه در دسترس مردم است سؤال كرد. امام «ع» در پاسخ وى سخنانى ايراد كرد، در ضمن فرمود: البته حق و باطل و راست و دروغ در دسترس مردم مى‏باشد. خداوند از منافقان بتو خبر داده و آنان را براى تو توصيف كرده است. منافقان بعد از پيامبر «ص» باقى ماندند و به پيشوايان ضلالت و به آنانكه مردم را به وسيله دروغ و بهتان بسوى آتش مى‏خواندند نزديك شدند و كارها را بدست آنان سپردند و آنها را بر مردم حكومت دادند و بوسيله آنان دنيا را خوردند. البته مردم با زمامداران همراهند مگر آنان را كه خدا نگاه داشته است

دو دسته

على «ع» در باره دوستان و دشمنان خود مى‏گويد: بزودى دو دسته در باره من هلاك خواهند شد: يكى دوستى كه در اثر افراط در محبت به باطل مى‏گرايد، و ديگر دشمنى كه به سبب تجاوز از عداوت به باطل رهسپار مى‏گردد. بهترين مردم در باره من كسانى هستند كه ميانه‏رو مى‏باشند، پس با آنان همراه باشيد و از اكثريت پيروى نمائيد زيرا دست خدا با جماعت است در مورد ديگرى در باره اين گروه مى‏گويد: دو كس در باره من هلاك شدند: دوستى كه در محبت خود افراط كند و دشمنى كه در عداوتش زياده‏روى نمايد .

سهل بن حنيف انصارى از بزرگترين ياران امام «ع» بشمار مى‏رفت. او پس از آنكه به همراه حضرت از جنگ صفين بازگشت در كوفه وفات كرد. على «ع» پس از مرگ وى فرمود: اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت

پيشوايان دادگر

علاء بن زياد حارثى از اصحاب على «ع» به شمار مى‏رفت. هنگامى كه على «ع» در بصره به عيادت او آمد و وسعت خانه‏اش را ديد به او فرمود: تو با اين خانه وسيع در دنيا چه كردى در حالى كه به چنين خانه‏اى در آخرت نيازمندترى آرى اگر بخواهى بوسيله اين خانه به آخرت نائل گردى به اين كه در آن از مهمان پذيرائى كنى و با خويشاوندانت در آن ارتباط داشته باشى و حقوق را آن چنان كه لازم است از آن آشكار سازى، در اين صورت بوسيله آن به آخرت رسيده‏اى علاء به آن حضرت عرض كرد: يا امير المؤمنين، از برادرم عاصم بن زياد بتو شكايت مى‏كنم. امام «ع» فرمود: چرا گفت: عبائى پوشيده و از دنيا دست كشيده است. حضرت فرمود: او را نزد من بياوريد، وقتى آمد حضرت فرمود: اى دشمنك خود، پليد ناپاك ترا سرگردان كرده، آيا به زن و فرزندت رحم نكردى آيا فكر مى‏كنى خدا چيزهاى پاك را براى تو حلال كرده و دوست ندارد تو از آنها استفاده كنى تو در برابر خدا از اين‏ پست‏ترى .

عاصم گفت: يا امير المؤمنين، اين تو هستى كه لباست خشن و خوراكت سخت است امام «ع» فرمود: واى بر تو، من مانند تو نيستم. خداوند بر پيشوايان دادگر لازم دانسته كه خود را با مردم ناتوان تطبيق دهند تا فقير را رنج فقر نگران نسازد .

اگر هفت اقليم را به من بدهند.. 

هنگامى كه عقيل برادر على «ع» تهى دست گرديد و از آن حضرت درخواست بخشش نمود، على «ع» در زمينه‏ى نگهدارى اموال عموم، در ضمن سخن زيبائى، خود را چنين توصيف كرد: بخدا قسم اگر شب را به بيدارى روى خار سعدان سپرى كنم و مرا در غلها بسته و به زمين بكشند نزد من بهتر است از اين كه خدا و پيامبرش را روز قيامت ملاقات كنم در حالى كه به بعضى از بندگان ستم نموده و چيزى از مال دنيا را غصب كرده باشم .

سوگند بخدا، اگر هفت اقليم را با هر چه زير آسمانهاى آنها است به من بدهند كه خدا را در باره مورچه‏اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم، نخواهم كرد. راستى دنياى شما نزد من پست‏تر از برگى است كه در دهان ملخى قرار گرفته و آن را مى‏جود على را با نعمت فناپذير و لذت تمام شدنى چكار از خواب عقل، و زشتى لغزش‏ها بخدا پناه مى‏بريم و از او كمك مى‏خواهيم .

بادهاى تند آن را نمى‏جنباند

سخنى از على «ع» كه در حكم خطبه است: من مانند كوه بودم كه بادهاى شكننده و تند آن را نمى‏جنباند و از جا نمى‏كند: هيچكس از من عيب و نقصى نگرفته است. ذليل نزد من عزيز است تا آن گاه كه حق او را بستانم و نيرومند نزد من ناتوان است تا وقتى كه حق را از او بگيرم

پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمديده

به قسمتى از خطبه معروف شقشقيه توجه كنيد:

... تا آنكه سومين نفر از آن گروه (يعنى عثمان) در حالى كه پهلوهاى خود را باد كرده بود بپا خاست و فرزندان پدرش با او همدست شدند و مانند شترى كه گياه بهار را مى‏خورد، مال خدا را مى‏خورند، تا بالاخره رفتارش كار او را ساخت و پرخوريش او را برو در انداخت. آن گاه چيزى مرا به وحشت نيانداخت مگر اين كه مردم از هر طرف بسوى من هجوم آوردند بطورى كه حسن و حسين پايمال گرديدند و دو طرف جامه‏ام پاره شد و سرانجام مانند گله گوسفندى كه در جايگاه خود قرار گرفته است دور من اجتماع كردند. هنگامى كه من به كار خلافت مشغول شدم، گروهى بيعت مرا شكستند و جمعى از دين خارج شدند و برخى انحراف يافتند  گويا سخن خدا را نشنيده‏اند كه مى‏گويد: «اين سراى آخرت را براى كسانى كه در زمين سركشى و فسادى نمى‏خواهند قرار مى‏دهيم و عاقبت براى پرهيزكاران است.  آرى بخدا قسم آن را شنيده و بخاطر سپرده‏اند ليكن دنيا در نظر آنان زينت يافته و زيورش آنان را بخود جلب نموده است .

آگاه باشيد، قسم به آن كسى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد اگر گروه (بيعت كنندگان) حاضر نمى‏شدند و به وجود پشتيبان، حجت برقرار نمى‏شد و خدا با دانشمندان عهد نمى‏كرد كه به پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمديده راضى نگردند، ريسمان خلافت را بر پشتش مى‏انداختم و آخر آن را به كاسه‏ى اولش سيراب مى‏كردم، آن گاه در مى‏يافتيد كه اين دنياى شما نزد من ناچيزتر از عطسه‏ى بز ماده است .

نيرنگ بازان

على «ع» در باره مكر و حيله سخن مى‏گويد: وفا با راستى همراه است و من هيچ سپرى را نگهدارنده‏تر از آن نمى‏دانم. كسى كه ميداند باز گشتش چگونه است مكر نمى‏كند. ما در زمانى واقع شده‏ايم كه بيشتر مردم آن، نيرنگ را زيركى تلقى كرده‏اند و افراد نادان، آنان را به حسن انديشه نسبت مى‏دهند. راستى نيرنگ بازان چه سودى مى‏برند خدا آنان را بكشد بسا شخص زيرك و كاردان راه حيله را مى‏داند ليكن امر و نهى خدا مانع او مى‏شود و با وجود اين كه نيرنگ را ديده و توانائى آنرا دارد آنرا ترك مى‏كند، اما كسى كه در دين باكى ندارد از اين فرصت استفاده مى‏كند .

تو و برادر انسانت

قسمتى از وصاياى امام «ع» كه پس از مراجعت از صفين به فرزندش حسن «ع» نوشته است: اى پسرك من، خويشتن را در آنچه ميان تو و ديگران است ميزان قرار ده، پس آنچه را براى خود دوست مى‏دارى براى ديگران دوست بدار، و آنچه را براى خود نمى‏پسندى براى ديگران مپسند، و چنانكه دوست ندارى بتو ستم شود تو نيز ستم مكن، و همان طور كه مى‏خواهى بتو خوبى شود تو نيز نيكى كن، و آنچه را از ديگران زشت مى‏دانى از خود زشت بشمار و به آنچه از جانب خود براى مردم خشنود مى‏شوى به همان چيز از مردم راضى باش، و آنچه نمى‏دانى مگو هر چند دانستنى‏هاى تو كم باشد، و به آنچه دوست ندارى در باره تو گفته شود زبان مگشاى .

اى پسرك من، بر حذر باش از اين كه به دلبستگى و اعتماد دنياپرستان و حمله بردن آنان بر سر دنيا، فريب بخورى، زيرا خداوند ترا از آن خبر داده است، و دنيا خود را براى تو وصف كرده و بديهايش را براى تو آشكار ساخته است. دنياپرستان سگهاى فرياد كننده و درندگان وحشى هستند، بعضى بر سر بعضى فرياد مى‏كشند، نيرومند آنها ناتوانشان را مى‏خورد و بزرگشان بر كوچكشان پيروز مى‏شود .

بدان اى پسرك من، هر كس مركوبش شب و روز باشد، هر چند ايستاده باشد او را مى‏برند و اگر چه در استراحت و آرامش باشد راه مى‏پيمايد .

خويشتن را از هر پستى و فرومايگى گرامى دار هر چند ترا به آرزوهايت نائل گرداند، زيرا تو هرگز در برابر آنچه از خود صرف مى‏كنى عوض نخواهى يافت، و بنده ديگرى مباش در حالى كه خدا ترا آزاد قرار داده است. آيا خيرى كه از راه شر مى‏رسد و گشايشى كه بسختى حاصل مى‏گردد چه خوبى دارد  با نيكوكاران همنشين باش تا از آنان باشى و بدكاران را رها كن تا از آنها جدا باشى. حرام، بد خوراكى است و ستم بر ناتوان زشت‏ترين ستم است .

اگر برادرت از تو قطع كرد تو خود را بر پيوستگى با او وادار كن و اگر از تو اعراض كرد با او دوستى و مهربانى نما و اگر نسبت بتو بخل ورزيد به او بخشش كن و اگر از تو دورى كرد به او نزديك شو و اگر با تو سختى كرد با او نرم باش و اگر در باره‏ى تو گناهى مرتكب شد معذورش دار آن چنانكه گويا او بتو بخشش كرده است .

با كسى كه بتو درشتى كرده نرم باش زيرا بزودى نسبت بتو نرمى ميكند، و دشمن خود را با نيكى و احسان مجازات كن، و اگر خواستى از برادرت قطع كنى مقدارى از ارتباط خود را باقى بگذار تا اگر روزى از روزها خواست به آن باز گردد بتواند. و هر كس بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن. و هرگز بخاطر اعتماد به آنچه ميان تو و برادرت مى‏باشد حق برادرت را ضايع مكن، زيرا كسى كه حق او را تباه ساخته‏اى برادر تو نيست. و نبايد برادرت در بريدن از تو و بدى كردن، نيرومندتر از تو در حفظ ارتباط و احسان باشد  و پاداش كسى كه ترا شادمان ساخته آن نيست كه با او بدرفتارى كنى .

چه زشت است فروتنى بهنگام نيازمندى، و ستم بهنگام بى‏نيازى اگر نسبت به آنچه از دستت رفته نگران هستى پس نسبت به آنچه بتو نرسيده نگران باش. و به آنچه بوده بر آنچه نبوده استدلال كن زيرا امور مانند يكديگرند. و از كسانى مباش كه موعظه به آنان سود نمى‏رساند، مگر هنگامى كه در آزردن آنان بكوشى .

هر كه اعتدال را از دست داد از حق منحرف گرديد. دوست كسى است كه نهان او راست باشد. چه بسا نزديكى كه از دور هم دورتر است و بسا دورى كه از نزديك هم نزديكتر است. غريب كسى است كه دوست نداشته باشد. پيش از راه از رفيق و پيش از خانه از همسايه بپرس .

هرگاه زمامدار تغيير كند زمانه دگرگون مى‏شود

به سخنم گوش فرا دهيد.. .

على «ع» هنگامى كه به اردوگاه خوارج رفت به آنان چنين خطاب كرد: آيا همه شما در صفين با ما حاضر بوديد در پاسخ گفتند: بعضى از ما حاضر بوده و برخى حاضر نبوده‏ايم .

على «ع» فرمود: پس دو دسته شويد، كسانى كه در صفين حاضر بوده‏اند يك دسته و آنانكه حاضر نبوده‏اند دسته‏ى ديگر شوند تا با هر كدام سخن خودشان را بگويم .

آن گاه ندا در داد: از سخن گفتن خوددارى كنيد و به سخنم گوش فرا دهيد و دلهاى خود را به من متوجه سازيد، و اگر از كسى گواهى خواستم به همان اندازه كه اطلاع دارد سخن بگويد .

سپس با آنان سخنان زيادى گفت، از جمله فرمود:

آيا هنگامى كه (اهل شام) از روى مكر و نيرنگ و خدعه و حيله، قرآنها را بر نيزه‏ها بالا بردند نگفتيد اينها برادران ما و اهل دعوت ما هستند كه از ما درخواست ترك جنگ كرده و به كتاب خداوند سبحان آرامش جسته‏اند و مصلحت است كه درخواستشان پذيرفته شود و غم و اندوهشان برطرف گردد آن گاه من به شما گفتم: اين كارى است كه ظاهرش ايمان و باطنش دشمنى و اولش مهربانى و آخرش پشيمانى است، روش خود را دنبال كنيد و براهى كه مى‏رفتيد ادامه دهيد و بصداى فرياد كننده توجه نكنيد كه اگر درخواست او پذيرفته شود گمراه مى‏كند و اگر رها شود ذليل و خوار مى‏گردد ولى اين كار انجام گرفت و ديدم شما بر آن اقدام و كوشش نموديد. بخدا قسم اگر از پذيرفتن حكومت حكمين امتناع كرده بودم هيچ واجبى از آن بر من لازم نمى‏شد و خداوند گناه امتناع آن را بر من بار نمى‏كرد و بخدا سوگند اگر به آن اقدام مى‏كردم سزاوار بودم كه از من پيروى شود، و كتاب خدا با من است، از روزى كه با آن مصاحبت كرده‏ام از آن جدا نشده‏ام ما با پيامبر خدا «ص» بوديم و قتل و خونريزى ميان پدران، فرزندان، برادران و خويشاوندان دور مى‏زد و ما در برابر مصيبت‏ها و سختى‏ها، به ايمان و اقدام بحق و تحمل درد زخمها مى‏افزوديم. ولى امروز در اثر انحراف و اشتباه و تأويلى كه در اسلام داخل شده است با برادران مسلمان خود مى‏جنگيم. پس اگر وسيله‏اى كه خداوند به سبب آن پراكندگى ما را جمع آورى كند، بدست آورديم و بر اثر آن به آنچه كه ميان ما باقى است نزديك شديم، البته مورد رغبت خواهد بود و از غير آن خوددارى خواهيم كرد

با اين كه حق را مى‏ديدند آنرا رها كردند

قسمتى است از سخنان امام «ع» كه در ضمن آن اشتباه خوارج را آشكار ساخته و رأى حكمين را نقض مى‏كند: اگر گمان مى‏كنيد من خطا كرده و گمراه شده‏ام پس چرا عموم امت محمد «ص» را به گمراهى من گمراه مى‏دانيد و آنان را به خطاى من مؤاخذه مى‏كنيد و به گناه من تكفيرشان مى‏نمائيد شمشيرهاى خود را بر دوشها گرفته و به جاهاى سلامت و بيمارى فرود مى‏آوريد و گناهكار را با بيگناه خلط مى‏كنيد .

اى بى‏پدرها، من نه شرى بجا آوردم و نه شما را در كارتان فريب دادم و نه شما را به اشتباه انداختم، اين رأى خودتان بود كه آن دو مرد  را انتخاب نموديد و ما هم از آنان پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند، ولى آنها گمراه شدند و با اين كه حق را مى‏ديدند آنرا رها كردند، زيرا ظلم و ستم خواسته آنها بود كه به آن اقدام نمودند، در حالى كه قبل بر آنها شرط كرده بوديم كه بر اساس عدالت و ايستادگى بر حق حكم كنند ولى بدرأيى و حكم ستمگرانه آنها ميان ما و آنان جدائى انداخت .

من شما را مى‏ترسانم

خطبه‏اى است كه على «ع» در ضمن آن اهل نهروان  را قبل از شروع به جنگ تحذير كرده است: من شما را مى‏ترسانم از اين كه صبح كنيد در حالى كه بدون داشتن دليلى از پروردگار خود و بدون آنكه برهان روشنى با شما باشد، در ميان اين نهر و در پستى‏هاى اين زمين گود افتاده باشيد: راستى دنيا شما را پرتاب كرده و سرنوشت به دامتان انداخته است . من شما را مكرر از اين حكومت نهى كردم، اما شما مانند مخالفان ستيزه جو، از پذيرفتن سخنم امتناع نموديد. سرانجام من از رأى خود منصرف شده و به خواسته شما عمل كردم. شما گروهى سبك‏سر و احمق هستيد. اى‏ بى‏پدرها من شرى بجا نياوردم و زيان شما را نخواستم .

كجا هستند عمالقه

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» آنرا در كوفه براى مردم ايراد كرده است. او در اين حال بر بالاى سنگى كه آن را جعدة بن هبيره مخزومى براى حضرت نصب كرد، ايستاده بود. جبه‏اى پشمين به تن داشت و بند شمشير و كفش پايش از برگ درخت خرما بود: اى بندگان خدا، شما را به پرهيزكارى و ترس از خدا سفارش مى‏كنم، خدائى كه بشما لباس آراسته پوشانيد و وسايل زندگى را برايتان كامل گردانيد. اگر كسى براى بقاء وسيله‏اى داشت يا براى جلوگيرى از مرگ راهى مى‏يافت همانا او سليمان بن داود «ع» بود كه علاوه بر نبوت و مقام عظيم بر جن و انس تسلط داشت. هنگامى كه روزى خود را بطور كامل دريافت كرد و مدت زندگانيش را بپايان رسانيد، كمان‏هاى فنا او را با تيرهاى مرگ هدف قرار دادند و شهرها از او خالى گرديد و خانه‏ها تهى ماند و گروهى ديگر آنرا به ميراث بردند .

راستى براى شما در قرنهاى گذشته عبرتى است كجا هستند عمالقه و فرزندان عمالقه كجا هستند فراعنه و فرزندان فراعنه كجا هستند مردم شهرهاى رس كه پيامبران را كشتند و احكام انبياء را خاموش كردند و روش گردنكشان را زنده ساختند كجا هستند كسانى كه سپاهها را رهبرى كردند و هزاران نفر را شكست دادند و سپاهها گرد آورده و شهرها بنا كردند كجاست عمار

به قسمت ديگرى از همين خطبه توجه كنيد: آگاه باشيد، آنچه از دنيا روى آورده بود اينك پشت كرده، و آنچه پشت كرده بود هم اكنون روى آورده است، و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن شدند برادران ما كه خونهايشان در جنگ صفين ريخته شد، چه زيانى بردند از اين كه امروزه زنده نيستند تا غصه‏ها بخود راه داده و آب تيره بياشامند كجا هستند برادران من كه راه درست پيش گرفتند و بر حق و حقيقت درگذشتند كجا است عمار كجا است ابن تيهان كجا است ذو الشهادتين  كجا هستند امثال اينان‏ از برادرانشان كه با هم بر مرگ پيمان بستند و سرهايشان براى تبهكاران فرستاده شد

خودبينى، تعصب، ستمگرى

قسمتى از خطبه مفصلى است كه بنام «قاصعه»  خوانده مى‏شود: مانند (قابيل) مباشيد كه بدون آنكه خداوند فضيلتى در او قرار داده باشد بر پسر مادرش تكبر ورزيد و در اثر حسد به خودبينى گرائيد و آتش خشم در دل او تعصب را شعله‏ور ساخت و شيطان باد تكبر را در بينى او دميد و بدنبال آن خداوند او را از پشيمانى برخوردار نمود. پس از تكبر توأم با تعصب و خودبينى جاهليت از خدا بترسيد از خدا بترسيد، زيرا آن دميدن گاههاى شيطان است كه بوسيله آن ملل گذشته و پيشينيان را فريب داده است .

از افراد بد كه به نيكى خوانده مى‏شوند پيروى مكنيد كه آنان كسانى هستند كه شما آب تيره‏شان را با آب صاف خود نوشيده و باطلشان را در حق خود داخل ساختيد. آنها اساس گناه هستند كه شيطان آنان را مركب گمراهى و سپاه خودش قرار داده تا بوسيله آنها بر مردم چيره شود و آنها را براى خود مترجم گرفته تا بمنظور ربودن افكار شما و ورود در چشمها و دميدن در گوشهايتان به زبان آنها سخن بگويد، روى اين اصل شما را هدف تير و جاى پا و دستگيره خود قرار داده است. پس شما از كيفر خدا-  كه به ملل متكبر و خودخواه پيش از شما رسيده-  عبرت بگيريد و از جايگاههاى چهره‏ها و محل افتادن پهلوهايشان (يعنى از قبرها) پند بياموزيد و از چيزهائى كه ايجاد كننده تكبر است بخدا پناه ببريد چنانكه از حوادث ناگوار روزگار به او پناهنده مى‏شويد من نظر كردم هيچيك از جهانيان را نيافتم كه بدون علتى كه اشتباهكارى نادانان را در بر دارد يا دليلى كه به افكار بيخردان مى‏چسبد، براى چيزى از چيزها تعصب نشان دهد، تنها شما هستيد كه براى امرى كه علت و سبب آن معلوم نيست اظهار تعصب مى‏كنيد، اما شيطان براى اصل خود بر آدم تعصب نمود و او را در خلقتش سرزنش كرد و گفت: «من از آتشم و تو از گلى» اما ثروتمندان و خوشگذرانان ملتها از جهت نعمتها تعصب بخرج دادند پس گفتند: «ما اموال و اولاد بيشترى داريم و معذب نخواهيم بود» .

اگر چاره‏اى جز تعصب نيست بايد تعصب شما براى خصلتهاى پسنديده و كارهاى شايسته و امور نيك باشد: خصلت‏ها و كارهائى كه بزرگان و دليران به وسيله اخلاق پسنديده و عقلهاى عظيم در آن بر يكديگر برترى مى‏جويند. پس براى خصلتهاى ستوده از قبيل: حفظ حق همسايه، وفاى به عهد، پيروى از نيكوكاران، نافرمانى گردنكشان، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن خون‏ريزى، انصاف با مردم، فرو بردن خشم و دورى جستن از تبهكارى در زمين، تعصب به خرج دهيد، و از كيفرهائى كه در اثر بدرفتارى و اعمال ناپسند بر ملل پيش از شما فرود آمده بترسيد و خوبى و بدى حالات آنان را بخاطر بياوريد و بترسيد از اين كه مانند آنها باشيد .

آگاه باشيد خداوند مرا به جنگ با ستمگران و پيمان‏شكنان و فسادگران در زمين فرمان داده است. من با پيمان شكنان مبارزه كردم و با انحراف يافتگان جهاد نمودم و آنان را كه از دين خارج شدند ذليل و خوار گردانيدم. اما از شيطان گودال  بوسيله‏ى صداى وحشتناكى كه در اثر آن، طپش قلب و لرزش سينه‏اش را شنيدم، بى‏نياز گرديدم .

اگر خداوند در يورش بر بقيه‏ى ستمگران اجازه دهد آنان را هلاك ساخته و دولت را از آنها مى‏گيرم مگر كسانى كه در اطراف شهرها پراكنده شوند .

من از گروهى هستم كه آنان را ملامت سرزنش كننده‏اى در راه خدا باز نمى‏دارد: سيماى آنان سيماى راستگويان و سخنانشان سخن‏ نيكوكاران است. آباد كننده شب  و نشانه و راهنماى روز هستند. تكبر، سرفرازى، فساد و خيانت نمى‏كنند. دلهايشان در بهشت و بدنهايشان مشغول كار است .

دنيا از پى شما پيچيده مى‏شود

على «ع» هنگامى كه حكومت مصر را به محمد بن ابى بكر واگذار كرد عهدنامه‏اى به او نوشت. على «ع» در اين عهدنامه حالات دنيا را يادآور مى‏شود و با جالب‏ترين بيانى كه بقلم يك شخصيت فوق العاده جارى مى‏گردد حكمرانان را به عدالت و مهربانى ترغيب ميكند و آنان را از عذاب خدا بر حذر مى‏دارد. اينك به قسمت كوتاهى از آن توجه كنيد: شما رانده شده مرگ هستيد: اگر در برابر آن بايستيد شما را مى‏گيرد و اگر از آن فرار كنيد شما را گير مى‏آورد. مرگ از سايه شما با شما همراه‏تر است مرگ به موهاى پيشانى شما بسته شده است، و دنيا از پس شما پيچيده مى‏شود. پس بترسيد از آتشى كه گودى آن دور و حرارتش شديد و عذابش جديد است و در آن رحمتى نيست و هيچ درخواستى در آن پذيرفته نمى‏گردد

قانون اساسى حكمرانان

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» آن را به مالك اشتر نخعى هنگامى كه او را در زمان خلافت خود به حكومت مصر گماشت، نوشته است. اين نامه از مهمترين نامه‏ها و از نظر قوانين آن حضرت به شمار مى‏رود و از نظر قوانين مدنى و حقوق فردى و اجتماعى جامعترين آنها است. چنانكه در باره مفهوم حكومت و تأكيد روابط حاكم و محكوم، زيباترين محصول عقل و انديشه محسوب مى‏شود. على «ع» بيش از هزار سال قبل، مضامين اين قانون اساسى را كه از عقلى درخشان و قلبى خير انديش سرچشمه مى‏گرفت، در نامه خود درج كرده است: پس بدان اى مالك: من ترا به شهرهائى فرستادم كه پيش از تو حكومتهاى دادگر و ستمگرى در آنها بوده است، و بدان كه مردم در كارهاى تو آن گونه نظر مى‏كنند كه تو در كارهاى حكمرانان پيش از خودت نظر مى‏كنى و در باره تو چيزى را مى‏گويند كه تو در باره آنان ميگوئى. به سبب آنچه خداوند به زبان بندگانش جارى ميكند مى‏توان شايستگان را شناخت، پس بايد بهترين اندوخته‏هاى تو عمل شايسته باشد. بنا بر اين برخواسته خود مسلط باش و از آنچه براى تو حلال نيست بر خود بخيل باش، زيرا بخل به نفس آنست كه در آنچه دوست دارى يا كراهت دارى از خود انصاف دهى  و مهربانى و محبت و خوشرفتارى با رعيت را در دل خود جايگزين كن و نسبت به آنان درنده وحشى مباش كه خوردنشان را غنيمت بدانى، زيرا آنان دو دسته‏اند: يا برادر دينى تو هستند يا در خلقت مانند تو مى‏باشند و اگر در گذشته از آنان لغزشى صادر شده و عوامل گناه به آنان روى آورده و عمدا يا از روى خطا مرتكب گناه شده‏اند، پس همان طور كه دوست دارى خدا عفو و گذشت خود را به تو عطا كند تو نيز آنان را از عفو و بخشش خود برخوردار كن، زيرا تو از آنان برترى و كسى كه ترا به حكمرانى فرستاده از تو برتر است و خداوند از كسى كه ترا حاكم قرار داده برتر است و هرگز از عفو و بخشش پشيمان مباش و به كيفر شادى مكن و به خشمى كه راه فرار از آن دارى شتاب منما.