بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۶ -


من يكى از افراد شما هستم

سخن زيبائى است كه امام «ع» پس از كشته شدن عثمان، هنگامى كه مردم با وى بيعت مى‏كردند، ايراد كرده است: دست از من بداريد و ديگرى را طلب كنيد، زيرا ما با كارى روبرو هستيم كه راهها و رنگهاى گوناگونى دارد. كارى كه دلها در برابر آن ايستادگى نمى‏كنند و خردها توانائى تحمل آن را ندارند. راستى كرانه‏ها را ابر فرا گرفته و راه تغيير يافته است بدانيد اگر من دعوت‏ شما را بپذيرم شما را بر آنچه مى‏دانم سوار خواهم كرد و به سرزنش نكوهش كننده و حرف كسى گوش نمى‏دهم، و اگر مرا رها كنيد من مانند يكى از افراد شما هستم و شايد من در برابر كسى كه وى را زمامدار كار خود قرار مى‏دهيد از شما شنونده‏تر و فرمانبردارتر باشم، و من وزير شما باشم براى شما بهتر است از اين كه زمامدار باشم

حق باطل شدنى نيست

خطبه زيبائى است كه على «ع» آن را در مدينه در دومين روز بيعتش براى مردم مدينه ايراد كرده است. اين خطبه در باره‏ى بازگرداندن زمينها و اموالى كه عثمان از مال عموم بخشيده بود سخن مى‏گويد: اى مردم، من مردى از شما هستم، آنچه به سود و زيان شما است به سود و زيان من نيز خواهد بود. آگاه باشيد هر قطعه زمينى كه عثمان تيول كرده و هر مالى از اموال خدا را بخشيده به بيت المال باز مى‏گردد، زير هيچ چيز حق نخست را باطل نمى‏كند و اگر بخشيده‏ى عثمان را بيابم آن را به صاحبش باز مى‏گردانم هر چند در شهرها پراكنده شده باشد يا زنان بوسيله‏ى آن ازدواج كرده باشند و يا كنيزانى خريده شده باشند، زيرا در عدالت گشايش است و بر كسى كه عدالت تنگ گردد ستم تنگتر خواهد بود. اى مردم، آگاه باشيد اگر من افرادى از شما را كه دنيا آنان را در خود فرو برده و املاك را متصرف شده‏اند و نهرها را جارى و بر اسبها سوار گرديده و كنيزان نازك اندام را براى خود گرفته‏اند، از آنچه در آن غرق شده‏اند جلوگيرى كنم و آنان را بسوى حقوقشان كه مى‏دانند بازگردانم، مى‏گويند: پسر ابو طالب ما را از حقوقمان محروم ساخت آگاه باشيد هر مردى از ياران پيامبر از مهاجران و انصار معتقد باشد كه به سبب مصاحبت با پيامبر بر ديگرى امتياز دارد، فرداى قيامت برترى نزد خدا است. شما همه بندگان خدا هستيد و مال مال خداست كه ميان شما بطور مساوى تقسيم مى‏شود، و در اين زمينه هيچكس بر ديگرى برترى ندارد

پست‏ترين شما بمقام والاترين شما باز مى‏گردد

قسمتى از خطبه‏اى است كه على «ع» پس از آنكه مردم مدينه با وى بيعت كردند، آن را ايراد كرده است: آگاه باشيد، بدبختى شما بصورت بدبختى روزى كه خداوند پيامبر شما را برانگيخت، بازگشته است. قسم به آن كسى كه پيامبر را بحق مبعوث كرد شما غربال مى‏شويد و مانند آنچه در ديگ است درهم آميخته خواهيد شد تا پست‏ترين شما به مقام والاترين شما، و بلندترين شما به مرتبه‏ى پست‏ترين شما بازگردد و كسانى كه در اسلام بر ديگران سبقت داشتند اما از موقعيت معنوى برخوردار نبودند سبقت مى‏گيرند، و آنانكه در اسلام تقدم بيشترى داشتند باز مى‏مانند. به خدا قسم هيچ سخنى را پنهان نساختم و يك بار هم دروغ نگفتم آگاه باشيد گناهان، اسبهاى سركش و لجام گسيخته‏اى هستند كه صاحبانشان بر آنها سوار شده و آنها سواران خود را در آتش مى‏اندازند بدانيد پرهيزكارى مركوب رامى است كه صاحبش بر پشت آن سوار شده و مهارش‏ بدست او است و صاحبش را وارد بهشت مى‏كند. آرى اين دو حق و باطلند و هر كدام بستگانى دارند كسى كه بنا حق ادعا كرد هلاك گرديد و هر كه بهتان بست نااميد شد و كسى كه چهره خود را در برابر حق آشكار ساخت نابود گرديد. از نادانى مرد همين بس كه ارزش خود را نداند. در خانه‏هاى خود پنهان شويد و آشتى را ميان خود حكومت دهيد و توبه پشت سر شما است. هيچ سپاسگزارى جز پروردگار خود را سپاس نكند و هيچ سرزنشگرى جز خويشتن را ملامت ننمايد . خدا گذشته‏ها را مى‏بخشد قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» پس از كشته شدن عثمان در آغاز خلافت خود ايراد كرده است: اى مردم، راستى دنيا اميد دارنده و اعتماد كننده بخود را فريب مى‏دهد و به كسى كه شيفته آن شده بخل نمى‏ورزد و به كسى كه بر آن پيروز شده غلبه خواهد يافت. بخدا قسم هرگز نعمتى از ملتى كه در طراوت زندگى بوده‏اند سلب نشده مگر بخاطر گناهانى كه مرتكب شده‏اند، زيرا خداوند به بندگانش ستم نمى‏كند. و اگر مردم هنگامى كه سختى‏ه به آنان روى مى‏آورد و نعمتها از ايشان سلب مى‏شود با نيت‏هاى راست و دلهاى شيفته به پروردگارشان پناه ببرند هر گمشده‏اى را به آنان باز مى‏گرداند و هر فسادى را براى آنان اصلاح مى‏نمايد .

راستى من مى‏ترسم شما در ضعف و سستى واقع شويد. كارهائى بود كه گذشت و شما نسبت به آن تمايل داشتيد و در اين امور مورد پسند من نبوديد. اينك اگر كارتان به شما باز گردد از سعادتمندان خواهيد بود. من جز كوشش وظيفه‏اى ندارم، اگر مى‏خواستم بگويم مى‏گفتم. خدا گذشته‏ها را ببخشد

رشوه

نامه‏اى است كه على «ع» پس از رسيدن به خلافت به سرلشكران نوشته است: پس از سپاس و درود، هلاكت پيشينيان شما بدان جهت بود كه مردم را از حق بازداشتند، پس مردم. آن را خريدند از آن سو آنان را بباطل وادار ساختند آنها هم از باطل پيروى كردند.

اگر پايدار نباشيد

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» به فرماندهان مرزى خود نوشته است: پس از سپاس و درود، براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص داده شده، باعث تغيير حال او بر رعيت نشود و نعمت‏هائى كه خداوند نصيبش ساخته او را بيشتر به بندگان خدا نزديك كند و بيشتر به محبت نسبت به برادرانش وادارد .

آگاه باشيد حق شما بر من اين است كه هيچ حقى را از مورد خود براى شما جلوگيرى نكنم و شما در حق نزد من برابر باشيد، پس هرگاه من چنين كردم بر خدا لازم است نعمت را بر شما تمام كند و شما اطاعت مرا نمائيد و از دعوت من كناره‏گيرى نكنيد و در صلاح خود كوتاهى ننمائيد و در راه حق در سختى‏ها فرو رويد .

اگر شما در اين امور پايدار نباشيد هيچكس از شما در نظر من پست‏تر از كسى كه انحراف يافته نخواهد بود، آن گاه كيفر او را بزرگ مى‏شمارم و او از اين كيفر نزد من رهائى نخواهد يافت

با مردم از روى انصاف رفتار كنيد

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» به مأمورين ماليات نوشته است:

با مردم از روى انصاف رفتار كنيد و در برابر خواسته‏هايشان بردبار باشيد، زيرا شما خزانه‏داران رعيت و نمايندگان ملت هستيد .

هرگز هنگام گرفتن ماليات، لباس زمستانى و تابستانى مردم و چهارپائى را كه با آن كار مى‏كنند نفروشيد و به هيچكس بخاطر درهمى تازيانه نزنيد و به مال هيچيك از نمازگزاران و هم پيمانها دست دراز نكنيد .

آيا پيروزى را در سايه ظلم جستجو كنيم

هنگامى كه امام «ع» را بخاطر برابرى در بخشش سرزنش كردند فرمود: آيا به من فرمان مى‏دهيد در حق كسى كه بر او زمامدار شده‏ام، پيروزى را در سايه‏ى ظلم جستجو كنم بخدا قسم تا هنگامى كه روزگار باقى است و ستاره‏اى در آسمان ستاره ديگر را قصد مى‏كند، به اين كار فرمان نمى‏دهم و نزديك آن نمى‏شوم. اگر مال مال من بود آن را بطور مساوى ميان مسلمانان تقسيم مى‏كردم، پس چگونه است و حال آنكه مال مال خدا است آگاه باشيد بخشيدن مال در غير مورد حق، زياده‏روى و اتلاف است .

مردم در حقوق با يكديگر برابرند

سخنى است كه امام «ع» با طلحه و زبير پس از بيعت آنان بخلافت، در حالى كه آن حضرت را بر مشورت نكردن و كمك نگرفتن از آنان در كارها، نكوهش مى‏كردند، ايراد فرموده است: راستى شما براى چيز اندك خشم نموديد و فراوان را به تأخير انداختيد. بگوئيد ببينم شما در چه چيزى حق داشته‏ايد كه من شما را از آن بازداشته‏ام يا كدام بهره‏اى را بخود اختصاص داده و شما را از آن محروم ساخته‏ام يا از كدام حقى كه مسلمانى نزد من آورده ناتوان مانده‏ام يا نسبت به آن نادان بوده يا در باره آن اشتباه كرده‏ام بخدا قسم من هرگز خواهان خلافت و در جستجوى حكومت نبوده‏ام. اين شما بوديد كه مرا به آن دعوت نموديد. هنگامى كه خلافت به من رسيد به كتاب خدا نظر نمودم و لذا در اين زمينه به رأى شما و رأى ديگران نيازمند نشدم، و حكمى پيش نيامد كه نسبت به آن نادان باشم‏ تا با شما و برادران مسلمانم مشورت نمايم، اگر چنين بود از شما و ديگران روى گردان نبودم .

اما مسئله برابرى كه يادآورى كرديد، مسئله‏اى است كه من به رأى خود و از روى هوس در باره آن حكم نكردم، بلكه من و شما آنچه را پيامبر خدا «ص» آورده و از آن فارغ شده بدست آورديم. بنا بر اين من در آنچه خداوند از تقسيم آن فارغ گرديده به شما نيازمند نبودم .

خداوند دلهاى ما و شما را بسوى حق گرايش دهد و به ما و شما صبر عطا فرمايد. خدا رحمت كند مردى را كه حقى ببيند و به آن كمك نمايد يا ستمى ببيند و از آن جلوگيرى كند و به زيان ستمگر مددكار ستمديده باشد

بسوى اصحاب جمل

نامه‏اى است كه على «ع» پيش از واقعه جمل به طلحه و زبير و عايشه نوشته است: اين نامه‏اى است از بنده خدا على پيشواى مؤمنان به طلحه و زبير و عايشه، سلام بر شما .

پس از سپاس و درود، اى طلحه و زبير شما خود مى‏دانيد كه من قصد بيعت نكردم تا آنكه به آن مجبور شدم و شما از افرادى بوديد كه بيعت مرا پذيرفتيد، پس اگر از روى اطاعت بيعت كرده‏ايد، بسوى خدا توبه نموده و از تصميمى كه داريد منصرف شويد و اگر با اكراه بيعت‏ نموده‏ايد با آشكار ساختن اطاعت و پنهان نمودن گناه، براى من به زيان خود راه گشوده‏ايد .

اى طلحه تو بزرگ مهاجران هستى و اى زبير تو قهرمان قريش مى‏باشى. نرفتن شما زير بار بيعت پيش از آنكه داخل آن شويد، از خارج شدن شما از آن پس از پذيرفتن براى شما آسان‏تر بود .

اى عايشه تو براى طلب كردن كارى كه از عهده تو بيرون بود، خدا و پيامبرش را معصيت كردى و از خانه‏ات خارج شدى و گمان مى‏كنى مى‏خواهى ميان مردم را اصلاح دهى به من بگو زنان را با فرماندهى سپاه و نمايان شدن در برابر مردان چه كار به خيال خودت خون عثمان را مى‏طلبى در حالى كه عثمان از بنى اميه و تو از قبيله تميم هستى. تو ديروز در برابر گروهى از اصحاب پيامبر خدا مى‏گفتى: اين پيرمرد احمق را كه كافر شده بكشيد خدا او را بكشد» و امروز خون او را مى‏طلبى از خدا بترس و به خانه‏ات بازگرد و پوشش خود را بياويز، و السلام .

از لانه‏ات بيرون بيا

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» آن را به ابو موسى اشعرى فرماندار خود در كوفه، نوشته است. على «ع» پس از آنكه مردم را براى جنگ با اصحاب جمل‏ دعوت كرد به او خبر رسيد كه ابو موسى مردم را از آمدن بسوى او جلوگيرى كرده است، امام «ع» به او نوشت:

از بنده خدا على پيشواى مؤمنان به عبد الله بن قيس . پس از سپاس و درود، سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود تو و هم به زيان تست. هرگاه فرستاده من بر تو وارد شد دامن خود را بالا بزن و كمربندت را محكم كن و از لانه‏ات بيرون بيا و كسانى را كه با تو هستند دعوت كن . عقلت را مقيد نما و زمام كارت را در دست گير و بهره و نصيب را درياب. اگر از اين پيشنهاد كراهت دارى بجاى تنگى كه رهائى در آن نيست دور شو بخدا قسم اين جنگ، بر حق و بدست كسى است كه بر حق است و من از آنچه كافران كرده‏اند باك ندارم

اتمام حجت

سخنى است كه امام «ع» با مردى بنام «كليب جرمى» در ميان گذاشته، پس از آنكه گروهى از مردم بصره وى را نزد حضرت فرستادند تا حقيقت حال او را با اصحاب جمل معلوم نمايد و شبه آنان بر طرف شود. امام «ع» رفتار خود را با آنان طورى توضيح داد كه از آن پس مرد دانست وى بر حق است، پس امام «ع» به او فرمود: بيعت كن آن مرد گفت: من فرستاده گروهى هستم و از پيش خود كارى نمى‏كنم تا بسوى آنان باز گردم .

امام «ع» اين سخن زيبا را بيان فرمود: بگو ببينم اگر كسانى كه از طرف آنها بسوى من آمده‏اى، ترا بعنوان راهنما بفرستند كه براى آنان زمينى كه در آن باران آمده پيدا كنى و تو بسوى آنان باز گردى و به آنها از گياه و آب خبر دهى و آنها با تو مخالفت كنند و در زمينهاى بى آب و گياه فرود آيند، تو در اين صورت چه مى‏كنى آن مرد گفت: من آنان را رها كرده و با آنان مخالفت مى‏كنم و در جائى كه آب و گياه وجود دارد فرود مى‏آيم. امام «ع» فرمود: پس اكنون دستت را دراز كن آن مرد گفت: بخدا قسم هنگامى كه حجت بر من تمام گرديد نتوانستم از بيعت امتناع كنم ازين رو با امام «ع» بيعت نمودم‏

وقتى از امام «ع» پرسيدند: به چه چيز بر همگنانت پيروز شدى فرمود: به هيچكس روبرو نشدم مگر آنكه بر زيان خودش مرا يارى كرد

او خواست مغالطه كند

سخنى است منطقى كه امام «ع» در باره طلحه و موقعيت او پيش از كشته شدن عثمان و بعد از آن، ايراد كرده است: من تا بحال به جنگ تهديد نمى‏شدم و كسى مرا از ضرب شمشير نمى‏ترسانيد. بخدا قسم او با برهنگى براى خونخواهى عثمان شتاب نكرده مگر بخاطر آنكه مى‏ترسد از او خونخواهى كنند، زيرا وى مورد گمان قتل است و ميان مردم كسى حريص‏تر از او در ريختن خون عثمان نبوده، از اين رو خواسته بوسيله‏ى جمع آورى لشكر مغالطه كند تا امر اشتباه شود و ترديد صورت گيرد بخدا قسم او در باره‏ى عثمان هيچيك از سه كار را انجام نداد: اگر پسر عفان-  چنانكه او گمان مى‏كرد-  ستمگر بود مى‏بايست از قاتلان او پشتيبانى كند و با يارانش مخالفت نمايد، و اگر مظلوم بود سزاوار بود از كسانى باشد كه از قاتلانش جلوگيرى مى‏كردند و براى‏ او عذرخواهى مى‏نمودند، و اگر در اين دو خصلت شك و تردى داشت مى‏بايست از او كناره‏گيرى كند و در گوشه‏اى قرار گيرد و مردم را با او بگذارد و او هيچيك از سه كار را انجام نداد و كارى كرد كه راهش شناخته نشده و عذرهاى او صحيح نبوده است

من همراه آنان خواهم بود

عبد الله بن عباس مى‏گويد: در ذى‏قار بر امير المؤمنين وارد شدم در حالى كه كفش خود را مى‏دوخت، به من گفت: قيمت اين كفش چند است گفتم: ارزشى ندارد .

فرمود: بخدا قسم اين كفش در نظر من از حكومت بر شما محبوب‏تر است، مگر آنكه حقى بپا كنم يا از باطلى جلوگيرى نمايم .

آن گاه بيرون آمد و براى مردم خطبه‏اى ايراد كرد-  و اين هنگامى بود كه براى جنگ با مردم بصره خارج شده بود-  فرمود: من هرگز ناتوان نشدم و ترس بخود راه ندادم. رفتن من به اين‏جنگ مانند رفتن به جنگ‏هاى ديگر است همانا باطل را مى‏شكافم تا حق از پهلوى آن خارج گردد مرا با قريش چه كار بخدا قسم وقتى كافر بودند با آنان جنگيدم و اكنون هم كه در گمراهى قرار گرفته‏اند با آنان نبرد خواهم كرد. من همان طور كه ديروز با آنان همراه بودم امروز نيز همراه خواهم بود

با چه چيز پاسخ داده مى‏شود ؟

على «ع» در باره اصحاب جمل سخن مى‏گويد: آگاه باشيد شيطان حزب خود را تحريك كرده و سپاهش را گرد آورده تا ستم به جايگاههاى خود باز گردد و باطل به ريشه‏اش برسد. بخدا قسم هيچ كار زشتى را بر من انكار نكردند و ميان من و خودشان از روى عدالت حكم ننمودند. اين گروه حقى را كه خود ترك كردند و خونى را كه خود ريختند از من مى‏طلبند. اگر من در اين خون شريك آنان بودم آنها نيز از آن بهره‏اى داشتند و اگر بدون من عهده‏دار بودند مسئوليت بر خودشان هست و بزرگترين دليلشان بر زيان خودشان مى‏باشد اى نوميدى كه دعوت كننده هستى چه كسى دعوت كرده و با چه چيز پاسخ داده مى‏شود  من به حجت خدا بر آنان و علم او در باره آنها راضى هستم. اگر امتناع كردند آنها را از تيزى شمشير برخوردار خواهم ساخت و شمشير براى درمان باطل و يارى حق كافى خواهد بود شگفت اين است كه براى من پيام آورده‏اند كه براى نيزه زدن بيرون بيايم و در شمشير كشيدن بردبار باشم مادر به عزايشان بنشيند  من تا بحال به جنگ تهديد نمى‏شدم و كسى مرا از ضرب‏ شمشير نمى‏ترسانيد. من به پروردگار خود يقين دارم و در دينم شبه‏اى نخواهم داشت .

در ميان امواج كوه پيكر دريا

على «ع» پس از واقعه جمل مردم بصره را سرزنش مى‏كند: شما سپاه آن زن و پيرو حيوان بوديد : صداى شتر را پاسخ مى‏داديد و هنگامى كه او را پى كردند فرار نموديد. اخلاق شما پست و پيمان شما ناسازگارى و دين شما نفاق و آب شما شور است. كسى كه در ميان شما اقامت گزيند به گناه خويش كيفر مى‏شود و هر كس از ميان شما بيرون رود رحمت پروردگارش را درك خواهد كرد. بخدا قسم شهر شما غرق خواهد شد، گويا من مسجد آن را مى‏بينم بسان سينه مرغ در ميان امواج كوه پيكر دريا قرار گرفته است .

آنان را با نيرنگ كشتند

قسمتى از خطبه‏اى است كه على «ع» در باره اصحاب جمل ايراد كرده است:

آنها بيرون آمدند و همسر پيامبر خدا را بسوى بصره مى‏كشيدند: زنان خود را در خانه‏ها نگاه داشته بودند و نگاهداشته‏ى پيامبر خدا را در برابر خود و ديگران در ميان لشكر نمايان ساختند. لشكرى كه از آنان مردى نبود مگر آنكه اطاعت مرا به گردن گرفته و بدون اكراه، از روى ميل با من بيعت كرده بودند. آنان به فرماندار من در بصره و خزانه‏داران بيت المال مسلمين و مردم بصره وارد شده و گروهى را از روى نيرنگ كشته و عده‏اى را آن قدر زدند كه مردند بخدا قسم اگر دست نمى‏يافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند همانا كشتن همه‏ى آن لشكر بر من حلال بود

كسانى كه با من جنگيدند

على «ع» در باره‏ى خصوصيات جنگ جمل سخن مى‏گويد: من در جنگ جمل دچار شجاع‏ترين و ثروتمندترين و بخشنده‏ترين مردم گرديدم. با افرادى روبرو شدم كه در ميان مردم از همه بيشتر فرمانبردار داشتند و از نظر جمعيت و نيرنگ بازى كامل‏ترين مردم بودند: دچار زبير گرديدم كه هرگز روى گردان نبود. گرفتار يعلى بن منيه شدم كه اموال را بر شتران فراوانى حمل مى‏كرد و به هر نفرى يك اسب و سى دينار مى‏داد تا با من بجنگد. دچار عايشه شدم كه هرگز چيزى را با دست اشاره نكرد مگر آنكه مردم از او پيروى‏ كردند. گرفتار طلحه شدم كه باطنش درك نشدنى و نيرنگش پايان ناپذير بود

سخن مى‏گوئيد اما لال هستيد

قسمتى از خطبه‏اى است كه على «ع» در ضمن آن پيروان خود را در كوفه سرزنش مى‏كند: اگر خداوند به ستمگر مهلت دهد كيفر او از بين نمى‏رود و خداوند بر گذرگاه راهش در كمين است. آگاه باشيد، قسم به آن كسى كه جانم در دست او است اين گروه بر شما چيره خواهند شد، اين بدان جهت نيست كه آنان از شما بحق سزاوارترند بلكه بخاطر اين است كه آنها بسوى باطل زمامدار خود شتاب ميكنند و شما در حق من كندى مى‏كنيد. هميشه ملتها از ظلم حكمرانان خود مى‏ترسيدند و اينك من از ستم افراد ملتم هراس دارم من شما را براى جهاد روانه كردم شما نرفتيد، به شما گوشزد كردم نشنيديد، آشكارا و پنهانى از شما دعوت نمودم اجابت نكرديد، به شما اندرز دادم نپذيرفتيد. راستى آيا شما حاضريد و مانند غائبان هستيد و بنده‏ايد و همچون اربابان مى‏باشيد حكمت‏ها را براى شما مى‏خوانم از آن فرار مى‏كنيد، با موعظه به شما پند مى‏دهم از آن دورى مى‏جوئيد و شما را به جهاد با ستمگران تحريك مى‏كنم هنوز سخنم تمام نشده مى‏بينم مانند جمعيت سبا پراكنده‏ شده‏ايد و به مجالس خود باز مى‏گرديد و يكديگر را به پندهاى خود فريب مى‏دهيد .

اى كسانى كه بدنهايشان حاضر و عقلهايشان ناپيدا و خواسته‏هايشان گوناگون است و زمامدارانشان به سبب آنان گرفتار شده‏اند، زمامدار شما اطاعت خدا ميكند در حالى كه شما نافرمانى او مى‏كنيد، و زمامدار مردم شام معصيت خدا ميكند در حالى كه مردم از او اطاعت ميكنند بخدا قسم دوست داشتم معاويه-  همان طور كه دينار را با درهم مبادله ميكند-  شما را مبادله ميكرد و ده نفر از شما را از من مى‏گرفت و يك نفر از خودشان به من تحويل مى‏داد .

اى مردم كوفه، من از ناحيه‏ى شما به سه مصيبت و دو مصيبت گرفتار آمدم: گوش داريد اما كر هستيد و سخن مى‏گوئيد اما لال هستيد و چشم داريد اما نابينا هستيد، نه هنگام ملاقات، آزادگانى راستين هستيد و نه موقع گرفتارى، برادرانى مورد اطمينان

هرگز از دشمن انتقام نگيريد

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» به عبد الله بن عباس فرماندار خود در بصره نوشته است. قبيله‏ى بنى تميم چون در حادثه جمل با طلحه و زبير بودند عبد الله بن عباس بر آنان سخت گرفت و بسيارى از آنان را از خود دور كرد. اين عمل براى على «ع»-  كه قلب عظميش از انتقام بيزار بود-  بزرگ تلقى شد، از اين رو به عبد الله بن عباس نامه‏اى نوشت و او را سرزنش نمود و از اين عمل جلوگيرى كرد و حقيقتى را كه ما امروز نسبت به آن تجاهل مى‏كنيم بيان فرمود، آن حقيقت اين كه: رئيس حكومت نيز نسبت به كارهاى مأمورين خود كه بر مردم گماشته شده‏اند مسئوليت دارد. فرمود: مردم بصره را با احسان و نيكوئى شاد گردان و گره ترس را از دلهايشان باز كن به من خبر رسيده است كه با بنى تميم بداخلاقى و خشونت مى‏كنى، اى ابو العباس-  خدا ترا رحمت كند-  در نيكى و بدى كه بر دست و زبانت جارى مى‏شود مدارا كن  زيرا ما هر دو در اين جهت با هم شريك هستيم و چنان كن كه گمان نيكوى من بتو باشد و انديشه من در باره تو سست نگردد

زنان

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» پس از جنگ جمل در نكوهش زنان ايراد فرموده است: از زنان بد پرهيز كنيد و از خوبان آن بر حذر باشيد و در كارهاى شايسته اطاعت آنان را مكنيد تا در كارهاى زشت طمع نكنند

زمامداران ننگين

قسمتى از خطبه‏اى است كه امام «ع» در ضمن آن مردم را از بنى اميه بر حذر مى‏دارد: آگاه باشيد، بنظر من ترسناك‏ترين فتنه‏ها بر شما، فتنه بنى اميه است .

زيرا آن فتنه تاريك و كور كورانه‏اى است. بخدا قسم بعد از من بنى اميه براى شما زمامداران بدى خواهند بود. آنها مانند شتر پير بدخو هستند كه با دهان گاز مى‏گيرند و با دست مى‏كوبند و با پا لگد مى‏زنند و از دوشيدن شير جلوگيرى مى‏كنند. پيوسته بر شما تسلط دارند تا از شما كسى را-  جز آنكه بحالشان نافع است، باقى نمى‏گذارند و همواره بلاى آنان برقرار است تا آنكه انتقام شما از آنان مانند انتقام بنده از مولا و انتقام تابع از متبوعش مى‏باشد . فتنه آنان بصورتى زشت و هولناك و بر طبق روش جاهليت بر شما وارد مى‏گردد

خانه و خيمه‏اى باقى نمى‏ماند

على «ع» در باره بنى اميه سخن مى‏گويد: بخدا سوگند بنى أميه پيوسته ستم مى‏كنند تا محرمات خدا را حلال گردانند و پيمانها را بشكنند، در آن هنگام خانه و خيمه‏اى باقى نمى‏ماند مگر آنكه ظلم آنها در آن داخل مى‏گردد، و مردم دو دسته مى‏شوند و هر دو دسته گريه مى‏كنند: يكى براى دينش مى‏گريد و ديگرى براى دنيايش گريان است. آن روز يارى شما براى آنان مانند يارى بنده نسبت به مولايش مى‏باشد كه اگر حاضر شد از او اطاعت مى‏كند و اگر غائب گرديد از او بدگوئى مى‏نمايند

گشاده گلو

على «ع» با اصحاب خود سخن مى‏گويد: آگاه باشيد بزودى بعد از من مردى گشاده گلو و شكم بر آمده بر شما چيره مى‏شود، آنچه پيدا كند مى‏خورد و آنچه نيابد جستجو مى‏كند

آگاه باشيد بزودى او شما را به ناسزاگوئى و بيزارى از من فرمان مى‏دهد، اما در باره ناسزاگوئى پس مرا دشنام دهيد زيرا آن باعث پاكى من و موجب نجات شما است و اما در باره بيزارى جستن پس هرگز از من بيزارى مجوئيد، زيرا من بر فطرت اسلام تولد يافته‏ام و بسوى ايمان و هجرت سبقت گرفته‏ام

حرص توانگران

نامه‏اى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است. در اين نامه نظريه صحيح وى را در باره توانگرانى كه زيادى مال، آنان را حريص‏تر مى‏سازد، مى‏خوانيم: پس از سپاس و درود، راستى دنيا آدمى را از غير خودش باز مى‏دارد دنيا پرست به چيزى از دنيا نمى‏رسد مگر آنكه دنيا در حرص و ولع بيشترى بسوى او مى‏گشايد، و هرگز به سبب آنچه در دنيا به آن رسيده از آنچه به آن نرسيده بى‏نياز نمى‏گردد، و به دنبال اين جمع‏آورى و استوار سازى، جدائى و شكست خواهد بود. تو اگر از گذشته عبرت بگيرى بقيه را نگاهدارى خواهى كرد. و السلام .

بسوى حق

معاويه نامه‏اى به على «ع» نوشت و از وى‏ درخواست كرد كه شام را به او واگذار نمايد. امام «ع» در پاسخ او نامه‏اى نوشت كه متضمن جملات زير بود: اما اين كه شام را از من خواسته‏اى، من چنين نبودم كه چيزى را كه ديروز از تو منع كردم امروز آن را به تو ببخشم. و اما اين كه مى‏گوئى: «جنگ، عرب را بجز نيمه جانهائى كه باقى مانده‏اند خورده است» آگاه باش هر كه را حق خورده بسوى بهشت رهسپار شده، و هر كه را باطل خورده بسوى دوزخ روانه مى‏شود. و اما برابرى ما از نظر سپاه و جنگ، پس تو در شك و ترديد، قوى‏تر از من در يقين نيستى

خرما به «هجر» بردن

نامه ديگرى است كه امام «ع» در پاسخ معاويه نوشته است: پس از سپاس و درود، نامه‏ى تو به من رسيد. در نامه‏ى خود يادآور شده بودى كه خداوند محمد «ص» را براى دين خود برگزيد و او را بواسطه‏اى اصحابش كمك كرد. راستى روزگار مسئله شگفت‏انگيزى را از تو بر ما پنهان داشته بود زيرا تو شروع كرده‏اى ما را از امتحان خدا و نعمت او بر ما در باره پيامبر، آگاه مى‏سازى تو در اين كار مانند كسى هستى كه خرما به «هجر»  بار كند، يا مانند كسى كه معلم خود را به‏ مسابقه تيراندازى دعوت نمايد .

آن گاه مسئله مربوط به من و عثمان را يادآور شدى، تو بايد بخاطر خويشاوندى با عثمان خودت از اين سخن پاسخ دهى . راستى آيا كداميك از ما با او دشمن‏تر و به راههاى كشته شدنش آشناتر بوديم: آيا كسى كه او را يارى كرد و او درخواست خوددارى از پشتيبانى و ياورى نمود، يا كسى كه عثمان از او درخواست يارى كرد و او از ياريش دريغ نمود و مرگ را بسوى او روانه ساخت تا به سرنوشت خود رسيد  من تاكنون در عيب‏جوئى از عثمان-  بخاطر بدعتهائى كه مى‏گذاشت-  عذرخواهى نكرده‏ام، اگر گناه من اين است كه او را ارشاد و راهنمائى كرده‏ام پس چه بسا سرزنش شده‏اى است كه گناهى ندارد .

از خدا بترس

قسمتى از نامه‏اى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است: در باره‏ى آنچه نزد تو است از خدا بترس، و در حقى كه خدا بر تو دارد نظر كن، و بسوى شناخت چيزهائى كه به نادانى آن معذور نيستى باز گرد. نفس تو ترا در بديها داخل كرده و در گمراهى افكنده و در تبهكاريها وارد ساخته و راهها را بر تو سخت و ناهموار نموده است .

گروهى را هلاك ساختى

قسمتى از نامه‏اى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است: و گروه زيادى از مردم را هلاك ساختى: آنان را به گمراهى خود فريب دادى و در موج درياى خود افكندى آن چنانكه تيره‏گيها آنان را فرا گرفته و اشتباهات بر آنها مى‏خروشد، ازين رو از مقصد خود دور شدند  و به عقب برگشته و پشت كردند و به شرافت نياكان خود اعتماد نمودند . تنها كسانى كه بينش داشتند (بسوى حق) بازگشتند .

فريب دادن كودك

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» در پاسخ معاويه نوشته است: ياد آور شده‏اى كه من طلحه و زبير را كشته‏ام و عايشه را دور كرده و كارش را بر هم زده‏ام و در بصره و كوفه فرود آمده‏ام البته اين كارى است كه تو از آن بركنار بودى، بنا بر اين زيانى بر تو نيست و عذرخواهى آن بتو مربوط نخواهد بود .

در باره قاتلان عثمان زياد سخن گفتى، تو نيز در آنچه مردم داخل شده‏اند داخل شو، آن گاه قضاوت را بعهده من بگذاريد تا تو و مردم را بر كتاب خداى تعالى وادار كنم، و اما آنچه تو مى‏خواهى  فريب دادن كودك براى نخوردن شير است .

شگفتا

نامه‏اى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است: سبحان الله چقدر با تباه ساختن حقايق، هواپرستى و خواهش‏هاى تازه را بر خود لازم مى‏دانى اما اين كه در باره عثمان و قاتلان وى زياد احتجاج مى‏كنى، تو عثمان را هنگامى كه به نفع خودت بود يارى كردى اما وقتى به سود او بود دست از ياريش برداشتى  و السلام .

گناه و نيرنگ

على «ع» در باره‏ى روش خود و معاويه سخن مى‏گويد: بخدا قسم معاويه از من زيرك‏تر نيست، ولى او نيرنگ و گناه مى‏كند، و اگر مكر و حيله زشت نبود من زيركترين مردم بودم

بهاى بيعت

قسمتى از خطبه‏اى است كه على «ع» ايراد كرده است: او (عمرو بن عاص) بيعت نكرد تا آنكه شرط كرد معاويه بهائى در مقابل بيعت او بدهد هرگز دست فروشنده كامياب نگردد، و امانت خريدار به رسوائى گرايد. پس شما آماده جنگ شويد و وسايل آن را فراهم سازيد

رشوه‏خواران

على «ع» نامه‏اى نيز به همين مضمون براى گروهى از اصحابش فرستاده است:

همانا شما با رشوه ‏خواران و دنياپرستان و بدعتگزاران مى‏جنگيد. به من خبر داده‏اند كه فرزند ستمگر (عمرو بن عاص) با معاويه بيعت نكرده تا آنكه شرط نموده معاويه رشوه‏اى كه بزرگتر از حكومت اوست به او بدهد. دست اين فروشنده كه دينش را به دنيا فروخت تهى شد، و دست اين خريدار كه پيروزى يك مرد جنايتكار گمراه را به اموال مردم خريد، محتاج گرديد

دنيا و آخرت خود را به باد دادى

روزى كه عمرو عاص به معاويه پيوست على «ع» به او چنين نوشت: تو دين خود را تابع دنياى مردى ننگين قرار دادى كه گمراهى او آشكار است. در مجلس خود از شخص بزرگ عيبجوئى مى‏كند و در معاشرت خود، بردبار را احمق مى‏داند. تو بدنبال او رفتى و مانند پيروى سگ از شير-  كه به چنگال‏هاى او پناه مى‏برد و انتظار دارد از باقيمانده شكارش بسويش بيافكند-  بخشش او را طلب كردى و دنيا و آخرت خود را به باد دادى اگر حق را مى‏گرفتى، به آنچه مى‏خواستى مى‏رسيدى. اگر خدا مرا بر تو و پسر ابو سفيان مسلط ساخت شما را بخاطر كارهاى گذشته كيفر خواهم كرد

بر تو سخت خواهم گرفت

امام «ع» به زياد بن ابيه كه بر حكومت بصره گماشته شده بود چنين مى‏نويسد: من براستى بخدا قسم مى‏خورم كه اگر به من برسد كه تو به بيت المال مسلمين، كم يا زياد خيانت كرده‏اى چنان بر تو سخت خواهم گرفت كه مال تو اندك و پشت تو سنگين و كار تو ناچيز گردد، و السلام .

در خوشگذرانى غلطانى

نامه‏ى ديگرى است كه على «ع» به زياد بن ابيه نوشته است: آيا آرزو دارى خداوند پاداش فروتنان را بتو بدهد در حالى كه تو نزد او از گردنكشان هستى و طمع دارى پاداش صدقه دهندگان را براى تو لازم گرداند و حال آنكه تو در خوشگذرانى غلطانى و ناتوان و بيوه‏زن را از نعمت‏ها محروم مى‏كنى البته انسان به كارهاى گذشته خود پاداش داده مى‏شود و بر آنچه پيش فرستاده وارد مى‏گردد .

از معاويه بر حذر باش

هنگامى كه به على «ع» خبر رسيد كه معاويه به زياد بن ابيه نامه نوشته و مى‏خواهد او را با ملحق ساختن به خود فريب دهد، به زياد چنين نوشت: آگاه شدم كه معاويه نامه‏اى بتو نوشته و مى‏خواهد عقلت را بلغزاند و تيزى ترا كند نمايد، پس از او برحذر باش، زيرا او شيطانى است كه از پس و پيش و چپ و راست انسان مى‏آيد تا ناگهان در غفلت او وارد گردد و عقل ساده‏اش را بربايد .

مردم نزد ما برابرند

على «ع» در باره گروهى از مردم مدينه كه به معاويه پيوستند، به سهل بن حنيف انصارى، فرماندار خود در مدينه چنين نوشته است: پس از سپاس و درود، به من خبر رسيده كه گروهى از نزد تو بطور پنهانى بسوى معاويه مى‏شتابند. تو بخاطر از دست رفتن آنان و محروم شدن از كمكشان افسرده مباش. همين بس كه آنها گمراه باشند و تو از ناحيه آنان درمان شوى . اين گروه، عدالت را شناختند و آن را ديدند و شنيدند و بخاطر سپردند و دانستند كه مردم نزد ما در حق برابرند، در عين حال بسوى خودپرستى گريختند، خدا آنان را از رحمتش دور گرداند سوگند بخدا آنها از ستم فرار نكردند و به عدل و داد نپيوستند

اى مرد مانندها...

خطبه‏اى است كه امام «ع» پس از يورش سفيان بن عوف به شهر انبار، ايراد كرده است. شهر انبار در ساحل شرقى فرات قرار دارد. معاويه بمنظور آنكه مردم عراق را بترساند سفيان بن عوف را به آن سامان روانه ساخت. على «ع» به مردم چنين خطاب مى‏كند: اين برادر غامد است كه سوارانش به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بكرى را كشته‏اند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور كرده و مردان شايسته‏اى را از شما به خاك و خون كشيده‏اند. به من خبر رسيده كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و يك زن ذمى وارد مى‏شده و خلخال، النگو، گردن‏بند و گوشواره‏هاى او را مى‏كنده و آن زن جز با گريه و زارى و درخواست بخشش، نمى‏توانسته از او جلوگيرى كند .

آن گاه لشكريان با غنيمت فراوانى باز گشته‏اند در حالى كه به هيچكدام زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده است. راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه در اثر اندوه بميرد نبايد او را سرزنش كرد بلكه به مرگ سزاوار است .

شگفتا بخدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه شما در حق، دل را مى‏ميراند و غم و اندوه ببار مى‏آورد. واى بر شما، دلهايتان از غم و اندوه پر باد. شما آماج تير آنان قرار گرفته‏ايد: به شما يورش مى‏برند و شما حمله نمى‏كنيد، با شما مى‏جنگند و شما نمى‏جنگيد و معصيت خدا را مى‏كنند و شما خشنود هستيد.