من يكى از افراد شما هستم
سخن زيبائى است كه امام «ع» پس از كشته شدن عثمان، هنگامى كه مردم با وى بيعت
مىكردند، ايراد كرده است: دست از من بداريد و ديگرى را طلب كنيد، زيرا ما با كارى
روبرو هستيم كه راهها و رنگهاى گوناگونى دارد. كارى كه دلها در برابر آن ايستادگى
نمىكنند و خردها توانائى تحمل آن را ندارند. راستى كرانهها را ابر فرا گرفته و
راه تغيير يافته است بدانيد اگر من دعوت
شما را بپذيرم شما را بر آنچه مىدانم سوار خواهم كرد و به سرزنش نكوهش كننده و حرف
كسى گوش نمىدهم، و اگر مرا رها كنيد من مانند يكى از افراد شما هستم و شايد من در
برابر كسى كه وى را زمامدار كار خود قرار مىدهيد از شما شنوندهتر و فرمانبردارتر
باشم، و من وزير شما باشم براى شما بهتر است از اين كه زمامدار باشم
حق باطل شدنى نيست
خطبه زيبائى است كه على «ع» آن را در مدينه در دومين روز بيعتش براى مردم مدينه
ايراد كرده است. اين خطبه در بارهى بازگرداندن زمينها و اموالى كه عثمان از مال
عموم بخشيده بود سخن مىگويد: اى مردم، من مردى از شما هستم، آنچه به سود و زيان
شما است به سود و زيان من نيز خواهد بود. آگاه باشيد هر قطعه زمينى كه عثمان تيول
كرده و هر مالى از اموال خدا را بخشيده به بيت المال باز مىگردد، زير
هيچ چيز حق نخست را باطل نمىكند و اگر بخشيدهى عثمان را بيابم آن را به صاحبش باز
مىگردانم هر چند در شهرها پراكنده شده باشد يا زنان بوسيلهى آن ازدواج كرده باشند
و يا كنيزانى خريده شده باشند، زيرا در عدالت گشايش است و بر كسى كه عدالت تنگ گردد
ستم تنگتر خواهد بود. اى مردم، آگاه باشيد اگر من افرادى از شما را كه دنيا آنان را
در خود فرو برده و املاك را متصرف شدهاند و نهرها را جارى و بر اسبها سوار گرديده
و كنيزان نازك اندام را براى خود گرفتهاند، از آنچه در آن غرق شدهاند جلوگيرى كنم
و آنان را بسوى حقوقشان كه مىدانند بازگردانم، مىگويند: پسر ابو طالب ما را از
حقوقمان محروم ساخت آگاه باشيد هر مردى از ياران پيامبر از مهاجران و انصار معتقد
باشد كه به سبب مصاحبت با پيامبر بر ديگرى امتياز دارد، فرداى قيامت برترى نزد خدا
است. شما همه بندگان خدا هستيد و مال مال خداست كه ميان شما بطور مساوى تقسيم
مىشود، و در اين زمينه هيچكس بر ديگرى برترى ندارد
پستترين شما بمقام والاترين شما باز مىگردد
قسمتى از خطبهاى است كه على «ع» پس از آنكه مردم مدينه با وى بيعت كردند، آن را
ايراد كرده است: آگاه باشيد، بدبختى شما بصورت بدبختى روزى كه خداوند پيامبر شما را
برانگيخت، بازگشته است. قسم به آن كسى كه پيامبر را بحق مبعوث كرد شما غربال
مىشويد و مانند آنچه در ديگ است درهم آميخته خواهيد شد تا پستترين شما به مقام
والاترين شما، و بلندترين شما به مرتبهى پستترين شما بازگردد و كسانى كه در اسلام
بر ديگران سبقت داشتند اما از موقعيت معنوى برخوردار نبودند سبقت مىگيرند، و
آنانكه در اسلام تقدم بيشترى داشتند باز مىمانند. به خدا قسم هيچ سخنى را پنهان
نساختم و يك بار هم دروغ نگفتم آگاه باشيد گناهان، اسبهاى سركش و لجام گسيختهاى
هستند كه صاحبانشان بر آنها سوار شده و آنها سواران خود را در آتش مىاندازند
بدانيد پرهيزكارى مركوب رامى است كه صاحبش بر پشت آن سوار شده و مهارش
بدست او است و صاحبش را وارد بهشت مىكند. آرى اين دو حق و باطلند و هر كدام
بستگانى دارند كسى كه بنا حق ادعا كرد هلاك گرديد و هر كه بهتان بست نااميد شد و
كسى كه چهره خود را در برابر حق آشكار ساخت نابود گرديد. از نادانى مرد همين بس كه
ارزش خود را نداند. در خانههاى خود پنهان شويد و آشتى را ميان خود حكومت دهيد و
توبه پشت سر شما است. هيچ سپاسگزارى جز پروردگار خود را سپاس نكند و هيچ سرزنشگرى
جز خويشتن را ملامت ننمايد . خدا گذشتهها را مىبخشد قسمتى از خطبهاى است كه امام
«ع» پس از كشته شدن عثمان در آغاز خلافت خود ايراد كرده است: اى مردم، راستى دنيا
اميد دارنده و اعتماد كننده بخود را فريب مىدهد و به كسى كه شيفته آن شده بخل
نمىورزد و به كسى كه بر آن پيروز شده غلبه خواهد يافت. بخدا قسم هرگز نعمتى از
ملتى كه در طراوت زندگى بودهاند سلب نشده مگر بخاطر گناهانى كه مرتكب شدهاند،
زيرا خداوند به بندگانش ستم نمىكند. و اگر مردم هنگامى كه سختىه
به آنان روى مىآورد و نعمتها از ايشان سلب مىشود با نيتهاى راست و دلهاى شيفته
به پروردگارشان پناه ببرند هر گمشدهاى را به آنان باز مىگرداند و هر فسادى را
براى آنان اصلاح مىنمايد .
راستى من مىترسم شما در ضعف و سستى واقع شويد. كارهائى بود كه گذشت و شما نسبت به
آن تمايل داشتيد و در اين امور مورد پسند من نبوديد. اينك اگر كارتان به شما باز
گردد از سعادتمندان خواهيد بود. من جز كوشش وظيفهاى ندارم، اگر مىخواستم بگويم
مىگفتم. خدا گذشتهها را ببخشد
رشوه
نامهاى است كه على «ع» پس از رسيدن به خلافت به سرلشكران نوشته است: پس از سپاس و
درود، هلاكت پيشينيان شما بدان جهت بود كه مردم را از حق بازداشتند، پس مردم. آن را
خريدند از آن سو آنان را بباطل وادار ساختند آنها هم از باطل پيروى كردند.
اگر پايدار نباشيد
قسمتى از نامهاى است كه على «ع» به فرماندهان مرزى خود نوشته است: پس از سپاس و
درود، براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص داده شده، باعث تغيير
حال او بر رعيت نشود و نعمتهائى كه خداوند نصيبش ساخته او را بيشتر به بندگان خدا
نزديك كند و بيشتر به محبت نسبت به برادرانش وادارد .
آگاه باشيد حق شما بر من اين است كه هيچ حقى را از مورد خود براى شما جلوگيرى نكنم
و شما در حق نزد من برابر باشيد، پس هرگاه من چنين كردم بر خدا لازم است نعمت را بر
شما تمام كند و شما اطاعت مرا نمائيد و از دعوت من كنارهگيرى نكنيد و در صلاح خود
كوتاهى ننمائيد و در راه حق در سختىها فرو رويد .
اگر شما در اين امور پايدار نباشيد هيچكس از شما در نظر من پستتر از كسى كه انحراف
يافته نخواهد بود، آن گاه كيفر او را بزرگ مىشمارم و او از اين كيفر نزد من رهائى
نخواهد يافت
با مردم از روى انصاف رفتار كنيد
قسمتى از نامهاى است كه على «ع» به مأمورين ماليات نوشته است:
با مردم از روى انصاف رفتار كنيد و در برابر خواستههايشان بردبار باشيد، زيرا شما
خزانهداران رعيت و نمايندگان ملت هستيد .
هرگز هنگام گرفتن ماليات، لباس زمستانى و تابستانى مردم و چهارپائى را كه با آن كار
مىكنند نفروشيد و به هيچكس بخاطر درهمى تازيانه نزنيد و به مال هيچيك از
نمازگزاران و هم پيمانها دست دراز نكنيد .
آيا پيروزى را در سايه ظلم جستجو كنيم
هنگامى كه امام «ع» را بخاطر برابرى در بخشش سرزنش كردند فرمود: آيا به من فرمان
مىدهيد در حق كسى كه بر او زمامدار شدهام، پيروزى را در سايهى ظلم جستجو كنم
بخدا قسم تا هنگامى كه روزگار باقى است و ستارهاى در آسمان ستاره ديگر را قصد
مىكند، به اين كار فرمان نمىدهم و نزديك آن نمىشوم. اگر مال مال من بود آن را بطور مساوى ميان
مسلمانان تقسيم مىكردم، پس چگونه است و حال آنكه مال مال خدا است آگاه باشيد
بخشيدن مال در غير مورد حق، زيادهروى و اتلاف است .
مردم در حقوق با يكديگر برابرند
سخنى است كه امام «ع» با طلحه و زبير پس از بيعت آنان بخلافت، در حالى كه آن حضرت
را بر مشورت نكردن و كمك نگرفتن از آنان در كارها، نكوهش مىكردند، ايراد فرموده
است: راستى شما براى چيز اندك خشم نموديد و فراوان را به تأخير انداختيد. بگوئيد
ببينم شما در چه چيزى حق داشتهايد كه من شما را از آن بازداشتهام يا كدام بهرهاى
را بخود اختصاص داده و شما را از آن محروم ساختهام يا از كدام حقى كه مسلمانى نزد
من آورده ناتوان ماندهام يا نسبت به آن نادان بوده يا در باره آن اشتباه كردهام
بخدا قسم من هرگز خواهان خلافت و در جستجوى حكومت نبودهام. اين شما بوديد كه مرا
به آن دعوت نموديد. هنگامى كه خلافت به من رسيد به كتاب خدا نظر نمودم و لذا در اين
زمينه به رأى شما و رأى ديگران نيازمند نشدم، و حكمى پيش نيامد كه نسبت به آن نادان
باشم
تا با شما و برادران مسلمانم مشورت نمايم، اگر چنين بود از شما و ديگران روى گردان
نبودم .
اما مسئله برابرى كه يادآورى كرديد، مسئلهاى است كه من به رأى خود و از روى هوس در
باره آن حكم نكردم، بلكه من و شما آنچه را پيامبر خدا «ص» آورده و از آن فارغ شده
بدست آورديم. بنا بر اين من در آنچه خداوند از تقسيم آن فارغ گرديده به شما نيازمند
نبودم .
خداوند دلهاى ما و شما را بسوى حق گرايش دهد و به ما و شما صبر عطا فرمايد. خدا
رحمت كند مردى را كه حقى ببيند و به آن كمك نمايد يا ستمى ببيند و از آن جلوگيرى
كند و به زيان ستمگر مددكار ستمديده باشد
بسوى اصحاب جمل
نامهاى است كه على «ع» پيش از واقعه جمل به طلحه و زبير و عايشه نوشته است: اين
نامهاى است از بنده خدا على پيشواى مؤمنان به طلحه و زبير و عايشه، سلام بر شما .
پس از سپاس و درود، اى طلحه و زبير شما خود مىدانيد كه من قصد بيعت نكردم تا آنكه
به آن مجبور شدم و شما از افرادى بوديد كه بيعت مرا پذيرفتيد، پس اگر از روى اطاعت
بيعت كردهايد، بسوى خدا توبه نموده و از تصميمى كه داريد منصرف شويد و اگر با
اكراه بيعت
نمودهايد با آشكار ساختن اطاعت و پنهان نمودن گناه، براى من به زيان خود راه
گشودهايد .
اى طلحه تو بزرگ مهاجران هستى و اى زبير تو قهرمان قريش مىباشى. نرفتن شما زير بار
بيعت پيش از آنكه داخل آن شويد، از خارج شدن شما از آن پس از پذيرفتن براى شما
آسانتر بود .
اى عايشه تو براى طلب كردن كارى كه از عهده تو بيرون بود، خدا و پيامبرش را معصيت
كردى و از خانهات خارج شدى و گمان مىكنى مىخواهى ميان مردم را اصلاح دهى به من
بگو زنان را با فرماندهى سپاه و نمايان شدن در برابر مردان چه كار به خيال خودت خون
عثمان را مىطلبى در حالى كه عثمان از بنى اميه و تو از قبيله تميم هستى. تو ديروز
در برابر گروهى از اصحاب پيامبر خدا مىگفتى: اين پيرمرد احمق را كه كافر شده بكشيد
خدا او را بكشد» و امروز خون او را مىطلبى از خدا بترس و به خانهات بازگرد و پوشش
خود را بياويز، و السلام .
از لانهات بيرون بيا
قسمتى از نامهاى است كه على «ع» آن را به ابو موسى اشعرى فرماندار خود در كوفه،
نوشته است. على «ع» پس از آنكه مردم را براى جنگ با اصحاب جمل
دعوت كرد به او خبر رسيد كه ابو موسى مردم را از آمدن بسوى او جلوگيرى كرده است،
امام «ع» به او نوشت:
از بنده خدا على پيشواى مؤمنان به عبد الله بن قيس . پس از سپاس و درود، سخنى از تو به من رسيده كه هم به سود تو و هم به زيان تست.
هرگاه فرستاده من بر تو وارد شد دامن خود را بالا بزن و كمربندت را محكم كن و از
لانهات بيرون بيا و كسانى را كه با تو هستند دعوت كن . عقلت را مقيد نما و زمام كارت را در دست گير و بهره و نصيب را درياب. اگر از اين
پيشنهاد كراهت دارى بجاى تنگى كه رهائى در آن نيست دور شو بخدا قسم اين جنگ، بر حق
و بدست كسى است كه بر حق است و من از آنچه كافران كردهاند باك ندارم
اتمام حجت
سخنى است كه امام «ع» با مردى بنام «كليب جرمى» در ميان گذاشته، پس از
آنكه گروهى از مردم بصره وى را نزد حضرت فرستادند تا حقيقت حال او را با اصحاب جمل
معلوم نمايد و شبه آنان بر طرف شود. امام «ع» رفتار خود را با آنان طورى توضيح داد
كه از آن پس مرد دانست وى بر حق است، پس امام «ع» به او فرمود: بيعت كن آن مرد گفت:
من فرستاده گروهى هستم و از پيش خود كارى نمىكنم تا بسوى آنان باز گردم .
امام «ع» اين سخن زيبا را بيان فرمود: بگو ببينم اگر كسانى كه از طرف آنها بسوى من
آمدهاى، ترا بعنوان راهنما بفرستند كه براى آنان زمينى كه در آن باران آمده پيدا
كنى و تو بسوى آنان باز گردى و به آنها از گياه و آب خبر دهى و آنها با تو مخالفت
كنند و در زمينهاى بى آب و گياه فرود آيند، تو در اين صورت چه مىكنى آن مرد گفت:
من آنان را رها كرده و با آنان مخالفت مىكنم و در جائى كه آب و گياه وجود دارد
فرود مىآيم. امام «ع» فرمود: پس اكنون دستت را دراز كن آن مرد گفت: بخدا قسم
هنگامى كه حجت بر من تمام گرديد نتوانستم از بيعت امتناع كنم ازين رو با امام «ع»
بيعت نمودم
وقتى از امام «ع» پرسيدند: به چه چيز بر همگنانت پيروز شدى فرمود: به هيچكس روبرو
نشدم مگر آنكه بر زيان خودش مرا يارى كرد
او خواست مغالطه كند
سخنى است منطقى كه امام «ع» در باره طلحه و موقعيت او پيش از كشته شدن عثمان و بعد
از آن، ايراد كرده است: من تا بحال به جنگ تهديد نمىشدم و كسى مرا از ضرب شمشير
نمىترسانيد. بخدا قسم او با برهنگى براى خونخواهى عثمان شتاب نكرده مگر بخاطر آنكه
مىترسد از او خونخواهى كنند، زيرا وى مورد گمان قتل است و ميان مردم كسى حريصتر
از او در ريختن خون عثمان نبوده، از اين رو خواسته بوسيلهى جمع آورى لشكر مغالطه
كند تا امر اشتباه شود و ترديد صورت گيرد بخدا قسم او در بارهى عثمان هيچيك از سه
كار را انجام نداد: اگر پسر عفان- چنانكه او گمان مىكرد- ستمگر بود مىبايست از
قاتلان او پشتيبانى كند و با يارانش مخالفت نمايد، و اگر مظلوم بود سزاوار بود از
كسانى باشد كه از قاتلانش جلوگيرى مىكردند و براى
او عذرخواهى مىنمودند، و اگر در اين دو خصلت شك و تردى داشت مىبايست از او
كنارهگيرى كند و در گوشهاى قرار گيرد و مردم را با او بگذارد و او هيچيك از سه
كار را انجام نداد و كارى كرد كه راهش شناخته نشده و عذرهاى او صحيح نبوده است
من همراه آنان خواهم بود
عبد الله بن عباس مىگويد: در ذىقار بر امير المؤمنين وارد شدم در حالى كه كفش خود
را مىدوخت، به من گفت: قيمت اين كفش چند است گفتم: ارزشى ندارد .
فرمود: بخدا قسم اين كفش در نظر من از حكومت بر شما محبوبتر است، مگر آنكه حقى بپا
كنم يا از باطلى جلوگيرى نمايم .
آن گاه بيرون آمد و براى مردم خطبهاى ايراد كرد- و اين هنگامى بود كه براى جنگ با
مردم بصره خارج شده بود- فرمود: من هرگز ناتوان نشدم و ترس بخود راه ندادم. رفتن
من به اينجنگ مانند رفتن به جنگهاى ديگر است همانا باطل را مىشكافم تا حق از پهلوى آن خارج
گردد مرا با قريش چه كار بخدا قسم وقتى كافر بودند با آنان جنگيدم و اكنون هم كه در
گمراهى قرار گرفتهاند با آنان نبرد خواهم كرد. من همان طور كه ديروز با آنان همراه
بودم امروز نيز همراه خواهم بود
با چه چيز پاسخ داده مىشود ؟
على «ع» در باره اصحاب جمل سخن مىگويد: آگاه باشيد شيطان حزب خود را تحريك كرده و
سپاهش را گرد آورده تا ستم به جايگاههاى خود باز گردد و باطل به ريشهاش برسد. بخدا قسم هيچ كار زشتى را بر من انكار نكردند و ميان من و خودشان از روى عدالت حكم
ننمودند. اين گروه حقى را كه خود ترك كردند و خونى را كه خود ريختند از من
مىطلبند. اگر من در اين خون شريك آنان بودم آنها نيز از آن بهرهاى داشتند و اگر
بدون من عهدهدار بودند مسئوليت بر خودشان هست و بزرگترين دليلشان بر زيان خودشان
مىباشد اى نوميدى كه دعوت كننده هستى چه كسى دعوت كرده و با چه چيز پاسخ داده
مىشود من به حجت خدا بر آنان و علم او در باره آنها راضى هستم. اگر امتناع كردند
آنها را از تيزى شمشير برخوردار خواهم ساخت و شمشير براى درمان باطل و يارى حق كافى
خواهد بود شگفت اين است كه براى من پيام آوردهاند كه براى نيزه زدن بيرون بيايم و
در شمشير كشيدن بردبار باشم مادر به عزايشان بنشيند من تا بحال به جنگ تهديد
نمىشدم و كسى مرا از ضرب
شمشير نمىترسانيد. من به پروردگار خود يقين دارم و در دينم شبهاى نخواهم داشت .
در ميان امواج كوه پيكر دريا
على «ع» پس از واقعه جمل مردم بصره را سرزنش مىكند: شما سپاه آن زن و پيرو حيوان
بوديد : صداى شتر را پاسخ مىداديد و هنگامى كه او را پى كردند فرار نموديد. اخلاق
شما پست و پيمان شما ناسازگارى و دين شما نفاق و آب شما شور است. كسى كه در ميان
شما اقامت گزيند به گناه خويش كيفر مىشود و هر كس از ميان شما بيرون رود رحمت
پروردگارش را درك خواهد كرد. بخدا قسم شهر شما غرق خواهد شد، گويا من مسجد آن را
مىبينم بسان سينه مرغ در ميان امواج كوه پيكر دريا قرار گرفته است .
آنان را با نيرنگ كشتند
قسمتى از خطبهاى است كه على «ع» در باره اصحاب جمل ايراد كرده است:
آنها بيرون آمدند و همسر پيامبر خدا را بسوى بصره مىكشيدند: زنان خود را در
خانهها نگاه داشته بودند و نگاهداشتهى پيامبر خدا را در برابر خود و ديگران در
ميان لشكر نمايان ساختند. لشكرى كه از آنان مردى نبود مگر آنكه اطاعت مرا به گردن
گرفته و بدون اكراه، از روى ميل با من بيعت كرده بودند. آنان به فرماندار من در
بصره و خزانهداران بيت المال مسلمين و مردم بصره وارد شده و گروهى را از روى نيرنگ
كشته و عدهاى را آن قدر زدند كه مردند بخدا قسم اگر دست نمىيافتند به مسلمانان
مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند همانا كشتن
همهى آن لشكر بر من حلال بود
كسانى كه با من جنگيدند
على «ع» در بارهى خصوصيات جنگ جمل سخن مىگويد: من در جنگ جمل دچار شجاعترين و
ثروتمندترين و بخشندهترين مردم گرديدم. با افرادى روبرو شدم كه در ميان مردم از
همه بيشتر فرمانبردار داشتند و از نظر جمعيت و نيرنگ بازى كاملترين مردم بودند:
دچار زبير گرديدم كه هرگز روى گردان نبود. گرفتار يعلى بن منيه شدم كه اموال را بر
شتران فراوانى حمل مىكرد و به هر نفرى يك اسب و سى دينار مىداد تا با من بجنگد.
دچار عايشه شدم كه هرگز چيزى را با دست اشاره نكرد مگر آنكه مردم از او پيروى
كردند. گرفتار طلحه شدم كه باطنش درك نشدنى و نيرنگش پايان ناپذير بود
سخن مىگوئيد اما لال هستيد
قسمتى از خطبهاى است كه على «ع» در ضمن آن پيروان خود را در كوفه سرزنش مىكند:
اگر خداوند به ستمگر مهلت دهد كيفر او از بين نمىرود و خداوند بر گذرگاه راهش در
كمين است. آگاه باشيد، قسم به آن كسى كه جانم در دست او است اين گروه بر شما چيره
خواهند شد، اين بدان جهت نيست كه آنان از شما بحق سزاوارترند بلكه بخاطر اين است كه
آنها بسوى باطل زمامدار خود شتاب ميكنند و شما در حق من كندى مىكنيد. هميشه ملتها
از ظلم حكمرانان خود مىترسيدند و اينك من از ستم افراد ملتم هراس دارم من شما را
براى جهاد روانه كردم شما نرفتيد، به شما گوشزد كردم نشنيديد، آشكارا و پنهانى از
شما دعوت نمودم اجابت نكرديد، به شما اندرز دادم نپذيرفتيد. راستى آيا شما حاضريد و
مانند غائبان هستيد و بندهايد و همچون اربابان مىباشيد حكمتها را براى شما
مىخوانم از آن فرار مىكنيد، با موعظه به شما پند مىدهم از آن دورى مىجوئيد و
شما را به جهاد با ستمگران تحريك مىكنم هنوز سخنم تمام نشده مىبينم مانند جمعيت
سبا پراكنده
شدهايد و به مجالس خود باز مىگرديد و يكديگر را به پندهاى خود فريب مىدهيد .
اى كسانى كه بدنهايشان حاضر و عقلهايشان ناپيدا و خواستههايشان گوناگون است و
زمامدارانشان به سبب آنان گرفتار شدهاند، زمامدار شما اطاعت خدا ميكند در حالى كه
شما نافرمانى او مىكنيد، و زمامدار مردم شام معصيت خدا ميكند در حالى كه مردم از
او اطاعت ميكنند بخدا قسم دوست داشتم معاويه- همان طور كه دينار را با درهم مبادله
ميكند- شما را مبادله ميكرد و ده نفر از شما را از من مىگرفت و يك نفر از خودشان
به من تحويل مىداد .
اى مردم كوفه، من از ناحيهى شما به سه مصيبت و دو مصيبت گرفتار آمدم: گوش داريد
اما كر هستيد و سخن مىگوئيد اما لال هستيد و چشم داريد اما نابينا هستيد، نه هنگام
ملاقات، آزادگانى راستين هستيد و نه موقع گرفتارى، برادرانى مورد اطمينان
هرگز از دشمن انتقام نگيريد
قسمتى از نامهاى است كه على «ع» به عبد الله بن عباس فرماندار خود در بصره نوشته
است. قبيلهى بنى تميم چون در حادثه جمل با طلحه و زبير بودند عبد الله بن عباس بر
آنان سخت گرفت و
بسيارى از آنان را از خود دور كرد. اين عمل براى على «ع»- كه قلب عظميش از انتقام
بيزار بود- بزرگ تلقى شد، از اين رو به عبد الله بن عباس نامهاى نوشت و او را
سرزنش نمود و از اين عمل جلوگيرى كرد و حقيقتى را كه ما امروز نسبت به آن تجاهل
مىكنيم بيان فرمود، آن حقيقت اين كه: رئيس حكومت نيز نسبت به كارهاى مأمورين خود
كه بر مردم گماشته شدهاند مسئوليت دارد. فرمود: مردم بصره را با احسان و نيكوئى
شاد گردان و گره ترس را از دلهايشان باز كن به من خبر رسيده است كه با بنى تميم
بداخلاقى و خشونت مىكنى، اى ابو العباس- خدا ترا رحمت كند- در نيكى و بدى كه بر
دست و زبانت جارى مىشود مدارا كن زيرا ما هر دو در اين جهت با هم شريك هستيم و
چنان كن كه گمان نيكوى من بتو باشد و انديشه من در باره تو سست نگردد
زنان
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» پس از جنگ جمل در نكوهش زنان ايراد فرموده است:
از زنان بد پرهيز كنيد و از خوبان آن بر حذر باشيد و در كارهاى شايسته اطاعت آنان
را مكنيد تا در كارهاى زشت طمع نكنند
زمامداران ننگين
قسمتى از خطبهاى است كه امام «ع» در ضمن آن مردم را از بنى اميه بر حذر مىدارد:
آگاه باشيد، بنظر من ترسناكترين فتنهها بر شما، فتنه بنى اميه است .
زيرا آن فتنه تاريك و كور كورانهاى است. بخدا قسم بعد از من بنى اميه براى شما
زمامداران بدى خواهند بود. آنها مانند شتر پير بدخو هستند كه با دهان گاز مىگيرند
و با دست مىكوبند و با پا لگد مىزنند و از دوشيدن شير جلوگيرى مىكنند. پيوسته بر
شما تسلط دارند تا از شما كسى را- جز آنكه بحالشان نافع است، باقى نمىگذارند و
همواره بلاى آنان برقرار است تا آنكه انتقام شما از آنان مانند انتقام بنده از
مولا و انتقام تابع از متبوعش مىباشد . فتنه آنان بصورتى زشت و هولناك و بر طبق
روش جاهليت بر شما وارد مىگردد
خانه و خيمهاى باقى نمىماند
على «ع» در باره بنى اميه سخن مىگويد: بخدا سوگند بنى أميه پيوسته ستم مىكنند تا
محرمات خدا را حلال گردانند و پيمانها را بشكنند، در آن هنگام خانه و خيمهاى باقى
نمىماند مگر آنكه ظلم آنها در آن داخل مىگردد، و مردم دو دسته مىشوند و هر دو
دسته گريه مىكنند: يكى براى دينش مىگريد و ديگرى براى دنيايش گريان است. آن روز
يارى شما براى آنان مانند يارى بنده نسبت به مولايش مىباشد كه اگر حاضر شد از او
اطاعت مىكند و اگر غائب گرديد از او بدگوئى مىنمايند
گشاده گلو
على «ع» با اصحاب خود سخن مىگويد: آگاه باشيد بزودى بعد از من مردى گشاده گلو و
شكم بر آمده بر شما چيره مىشود، آنچه پيدا كند مىخورد و آنچه نيابد جستجو مىكند
آگاه باشيد بزودى او شما را به ناسزاگوئى و بيزارى از من فرمان مىدهد، اما در باره
ناسزاگوئى پس مرا دشنام دهيد زيرا آن باعث پاكى من و موجب نجات شما است و اما در
باره بيزارى جستن پس هرگز از من بيزارى مجوئيد، زيرا من بر فطرت اسلام تولد
يافتهام و بسوى ايمان و هجرت سبقت گرفتهام
حرص توانگران
نامهاى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است. در اين نامه نظريه صحيح وى را در
باره توانگرانى كه زيادى مال، آنان را حريصتر مىسازد، مىخوانيم: پس از سپاس و
درود، راستى دنيا آدمى را از غير خودش باز مىدارد دنيا پرست به چيزى از دنيا
نمىرسد مگر آنكه دنيا در حرص و ولع بيشترى بسوى او مىگشايد، و هرگز به سبب آنچه
در دنيا به آن رسيده از آنچه به آن نرسيده بىنياز نمىگردد، و به دنبال اين
جمعآورى و استوار سازى، جدائى و شكست خواهد بود. تو اگر از گذشته عبرت بگيرى بقيه
را نگاهدارى خواهى كرد. و السلام .
بسوى حق
معاويه نامهاى به على «ع» نوشت و از وى
درخواست كرد كه شام را به او واگذار نمايد. امام «ع» در پاسخ او نامهاى نوشت كه
متضمن جملات زير بود: اما اين كه شام را از من خواستهاى، من چنين نبودم كه چيزى را
كه ديروز از تو منع كردم امروز آن را به تو ببخشم. و اما اين كه مىگوئى: «جنگ، عرب
را بجز نيمه جانهائى كه باقى ماندهاند خورده است» آگاه باش هر كه را حق خورده بسوى
بهشت رهسپار شده، و هر كه را باطل خورده بسوى دوزخ روانه مىشود. و اما برابرى ما
از نظر سپاه و جنگ، پس تو در شك و ترديد، قوىتر از من در يقين نيستى
خرما به «هجر» بردن
نامه ديگرى است كه امام «ع» در پاسخ معاويه نوشته است: پس از سپاس و درود، نامهى
تو به من رسيد. در نامهى خود يادآور شده بودى كه خداوند محمد «ص» را براى دين خود
برگزيد و او را بواسطهاى اصحابش كمك كرد. راستى روزگار مسئله شگفتانگيزى را از تو
بر ما پنهان داشته بود زيرا تو شروع كردهاى ما را از امتحان خدا و نعمت او بر ما
در باره پيامبر، آگاه مىسازى تو در اين كار مانند كسى هستى كه خرما به «هجر» بار
كند، يا مانند كسى كه معلم خود را به
مسابقه تيراندازى دعوت نمايد .
آن گاه مسئله مربوط به من و عثمان را يادآور شدى، تو بايد بخاطر خويشاوندى با عثمان
خودت از اين سخن پاسخ دهى . راستى آيا كداميك از ما با او دشمنتر و به راههاى كشته
شدنش آشناتر بوديم: آيا كسى كه او را يارى كرد و او درخواست خوددارى از پشتيبانى و
ياورى نمود، يا كسى كه عثمان از او درخواست يارى كرد و او از ياريش دريغ نمود و مرگ
را بسوى او روانه ساخت تا به سرنوشت خود رسيد من تاكنون در عيبجوئى از عثمان-
بخاطر بدعتهائى كه مىگذاشت- عذرخواهى نكردهام، اگر گناه من اين است كه او را
ارشاد و راهنمائى كردهام پس چه بسا سرزنش شدهاى است كه گناهى ندارد .
از خدا بترس
قسمتى از نامهاى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است: در بارهى آنچه نزد تو است
از خدا بترس، و در حقى كه خدا بر تو دارد نظر كن، و بسوى شناخت چيزهائى كه به نادانى آن معذور نيستى باز گرد. نفس تو ترا در
بديها داخل كرده و در گمراهى افكنده و در تبهكاريها وارد ساخته و راهها را بر تو
سخت و ناهموار نموده است .
گروهى را هلاك ساختى
قسمتى از نامهاى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است: و گروه زيادى از مردم را
هلاك ساختى: آنان را به گمراهى خود فريب دادى و در موج درياى خود افكندى آن چنانكه
تيرهگيها آنان را فرا گرفته و اشتباهات بر آنها مىخروشد، ازين رو از مقصد خود دور
شدند و به عقب برگشته و پشت كردند و به شرافت نياكان خود اعتماد نمودند . تنها
كسانى كه بينش داشتند (بسوى حق) بازگشتند .
فريب دادن كودك
قسمتى از نامهاى است كه على «ع» در پاسخ معاويه نوشته است: ياد آور شدهاى كه من طلحه و زبير را كشتهام و عايشه را
دور كرده و كارش را بر هم زدهام و در بصره و كوفه فرود آمدهام البته اين كارى است
كه تو از آن بركنار بودى، بنا بر اين زيانى بر تو نيست و عذرخواهى آن بتو مربوط
نخواهد بود .
در باره قاتلان عثمان زياد سخن گفتى، تو نيز در آنچه مردم داخل شدهاند داخل شو، آن
گاه قضاوت را بعهده من بگذاريد تا تو و مردم را بر كتاب خداى تعالى وادار كنم، و
اما آنچه تو مىخواهى فريب دادن كودك براى نخوردن شير است .
شگفتا
نامهاى است كه امام «ع» به معاويه نوشته است: سبحان الله چقدر با تباه ساختن
حقايق، هواپرستى و خواهشهاى تازه را بر خود لازم مىدانى اما اين كه در باره عثمان
و قاتلان وى زياد احتجاج مىكنى، تو عثمان را هنگامى كه به نفع خودت بود يارى كردى
اما وقتى به سود او بود دست از ياريش برداشتى و السلام .
گناه و نيرنگ
على «ع» در بارهى روش خود و معاويه سخن مىگويد: بخدا قسم معاويه از من زيركتر
نيست، ولى او نيرنگ و گناه مىكند، و اگر مكر و حيله زشت نبود من زيركترين مردم
بودم
بهاى بيعت
قسمتى از خطبهاى است كه على «ع» ايراد كرده است: او (عمرو بن عاص) بيعت نكرد تا
آنكه شرط كرد معاويه بهائى در مقابل بيعت او بدهد هرگز دست فروشنده كامياب نگردد، و
امانت خريدار به رسوائى گرايد. پس شما آماده جنگ شويد و وسايل آن را فراهم سازيد
رشوهخواران
على «ع» نامهاى نيز به همين مضمون براى گروهى از اصحابش فرستاده است:
همانا شما با رشوه خواران و دنياپرستان و بدعتگزاران مىجنگيد. به من خبر دادهاند
كه فرزند ستمگر (عمرو بن عاص) با معاويه بيعت نكرده تا آنكه شرط نموده معاويه
رشوهاى كه بزرگتر از حكومت اوست به او بدهد. دست اين فروشنده كه دينش را به دنيا
فروخت تهى شد، و دست اين خريدار كه پيروزى يك مرد جنايتكار گمراه را به اموال مردم
خريد، محتاج گرديد
دنيا و آخرت خود را به باد دادى
روزى كه عمرو عاص به معاويه پيوست على «ع» به او چنين نوشت: تو دين خود را تابع
دنياى مردى ننگين قرار دادى كه گمراهى او آشكار است. در مجلس خود از شخص بزرگ
عيبجوئى مىكند و در معاشرت خود، بردبار را احمق مىداند. تو بدنبال او رفتى و
مانند پيروى سگ از شير- كه به چنگالهاى او پناه مىبرد و انتظار دارد از
باقيمانده شكارش بسويش بيافكند- بخشش او را طلب كردى و دنيا و آخرت خود را به باد
دادى اگر حق را مىگرفتى، به آنچه مىخواستى مىرسيدى. اگر خدا مرا بر تو و پسر ابو
سفيان مسلط ساخت شما را بخاطر كارهاى گذشته كيفر خواهم كرد
بر تو سخت خواهم گرفت
امام «ع» به زياد بن ابيه كه بر حكومت بصره گماشته شده بود چنين مىنويسد: من
براستى بخدا قسم مىخورم كه اگر به من برسد كه تو به بيت المال مسلمين، كم يا زياد
خيانت كردهاى چنان بر تو سخت خواهم گرفت كه مال تو اندك و پشت تو سنگين و كار تو
ناچيز گردد، و السلام .
در خوشگذرانى غلطانى
نامهى ديگرى است كه على «ع» به زياد بن ابيه نوشته است: آيا آرزو دارى خداوند
پاداش فروتنان را بتو بدهد در حالى كه تو نزد او از گردنكشان هستى و طمع دارى پاداش
صدقه دهندگان را براى تو لازم گرداند و حال آنكه تو در خوشگذرانى غلطانى و ناتوان و
بيوهزن را از نعمتها محروم مىكنى البته انسان به كارهاى گذشته خود پاداش داده
مىشود و بر آنچه پيش فرستاده وارد مىگردد .
از معاويه بر حذر باش
هنگامى كه به على «ع» خبر رسيد كه معاويه به زياد بن ابيه نامه نوشته و مىخواهد او را با ملحق ساختن به خود فريب دهد، به زياد چنين نوشت: آگاه شدم كه
معاويه نامهاى بتو نوشته و مىخواهد عقلت را بلغزاند و تيزى ترا كند نمايد، پس از
او برحذر باش، زيرا او شيطانى است كه از پس و پيش و چپ و راست انسان مىآيد تا
ناگهان در غفلت او وارد گردد و عقل سادهاش را بربايد .
مردم نزد ما برابرند
على «ع» در باره گروهى از مردم مدينه كه به معاويه پيوستند، به سهل بن حنيف انصارى،
فرماندار خود در مدينه چنين نوشته است: پس از سپاس و درود، به من خبر رسيده كه
گروهى از نزد تو بطور پنهانى بسوى معاويه مىشتابند. تو بخاطر از دست رفتن آنان و
محروم شدن از كمكشان افسرده مباش. همين بس كه آنها گمراه باشند و تو از ناحيه آنان
درمان شوى . اين گروه، عدالت را شناختند و آن را ديدند و شنيدند و بخاطر سپردند و دانستند كه مردم نزد ما در حق برابرند، در عين حال
بسوى خودپرستى گريختند، خدا آنان را از رحمتش دور گرداند سوگند بخدا آنها از ستم
فرار نكردند و به عدل و داد نپيوستند
اى مرد مانندها...
خطبهاى است كه امام «ع» پس از يورش سفيان بن عوف به شهر انبار، ايراد كرده است.
شهر انبار در ساحل شرقى فرات قرار دارد. معاويه بمنظور آنكه مردم عراق را بترساند
سفيان بن عوف را به آن سامان روانه ساخت. على «ع» به مردم چنين خطاب مىكند: اين
برادر غامد است كه سوارانش به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بكرى را كشتهاند و
سواران شما را از مرزهاى شهر دور كرده و مردان شايستهاى را از شما به خاك و خون
كشيدهاند. به من خبر رسيده كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و يك زن ذمى وارد
مىشده و خلخال، النگو، گردنبند و گوشوارههاى او را مىكنده و آن زن جز با گريه و
زارى و درخواست بخشش، نمىتوانسته از او جلوگيرى كند .
آن گاه لشكريان با غنيمت فراوانى باز گشتهاند در حالى كه به هيچكدام زخمى نرسيده و
خونى از آنان ريخته نشده است. راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه در اثر اندوه
بميرد نبايد او را سرزنش كرد بلكه به مرگ سزاوار است .
شگفتا بخدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه شما در حق، دل را مىميراند و غم و
اندوه ببار مىآورد. واى بر شما، دلهايتان از غم و اندوه پر باد. شما آماج تير آنان
قرار گرفتهايد: به شما يورش مىبرند و شما حمله نمىكنيد، با شما مىجنگند و شما
نمىجنگيد و معصيت خدا را مىكنند و شما خشنود هستيد.