بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۵ -


7-  انسان نبايد كار نيكى كه انجام داده زياد بشمارد، بلكه بايد كار خير را هر چند زياد باشد كم بداند، زيرا اگر به اندازه‏ى معيّنى اكتفا كند خير وجود عظيم را انكار نموده و توانائى انسان را-  كه جهانى بزرگ در او نهفته شده-  نپذيرفته است. على «ع» در باره‏ى نيكوكاران مى‏گويد: «آنان از كردار اندك خود خشنود نمى‏شوند و زياد را زياد نمى‏شمرند و خود را متهم مى‏دانند و از اعمال خويش‏ ترسانند» .

8-  اينجا بايد بطور اشاره نظر عميقى را كه على «ع» به مفاهيم تمايل انسانى افكنده و بدين وسيله عموم مردم را به آسايش فرا خوانده مورد بررسى قرار دهيم .

اگر ما به نوشته‏هاى متفكرين بزرگ كه توجه خود را فقط به شئون مردم معطوف ساخته‏اند مراجعه كنيم مى‏بينيم كلمه‏ى «خوشبختى» در اين نوشته‏ها زياد به چشم مى‏خورد و متفكرين بطور كلى اين كلمه را محور بحث خود قرار داده و روى آن سخن گفته‏اند .

ليكن على «ع» اين كلمه را به كلمه ديگرى كه وسيع‏تر و از نظر معنى عميق‏تر است و اتصاف طبيعت به آن مناسبت‏تر مى‏باشد تبديل نموده است. على «ع» كلمه‏ى خوشبختى را به كلمه‏ى «خير» تبديل نموده و دلها را بسوى اين كلمه توجه داده است. زيرا خوشبختى بر خلاف خير، در دايره‏ى فرد مى‏باشد. بنا بر اين خير، بزرگتر است. بعلاوه خير شامل خوشبختى مى‏باشد، در حالى كه خوشبختى ممكن است منهاى خير تحقق يابد. گذشته از اين برخى از مردم گاهى در اثر موقعيتى كه اصلا براى انسان ايجاد شرافت نمى‏كند بلكه گاهى باعث آزار ديگران مى‏شود خوشبخت مى‏شوند و حتى گاهى با وجود اين كه در مرحله‏ى پستى قرار گرفته‏اند گمان مى‏كنند خوشبخت هستند، ليكن خير چنين‏ نيست، زيرا معدن خوشبختى، معدن خير است. بنا بر اين خير سعادتى است كه وابسته به سعادت عموم مردم است و با جسم و جان و عقل ارتباط دارد از اين رو على «ع» هنگامى كه انسان را به عوامل ترقى دعوت مى‏كند در دعوت گرم خود از اين كلمه كمك مى‏گيرد .

من در آثار على «ع» كلمه‏ى «خوشبختى» را جز يك بار نديدم، در عين حال معنى كلمه مزبور در اين مورد نيز از مفهوم وسيع خير بيرون نيست. جمله‏اى كه كلمه‏ى «خوشبختى» در آن بكار رفته اين است: «خوشبختى مرد در آن است كه همسرش شايسته و فرزندانش نيكو كار و برادرانش بزرگوار و همسايگانش شايسته باشند و روزى او در شهر خودش باشد». ببينيد على «ع» چگونه خوشبختى انسان را وابسته به خوشبختى افراد خانواده و برادران و همسايگانش دانسته و سپس سعادت همين انسان را به سعادت شهرهاى خودش مربوط ساخته و به اين تكيه كرده است كه اين شهرها بوجود آورنده‏ى خوراك فرزندان خود-  كه او هم يكى از آنها محسوب مى‏شود-  مى‏باشد 9-  خير وجود و خير انسان ناچار اطمينان به وجدان انسان را بدنبال دارند: اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينه‏ى سود و زيان اشياء معرفى مى‏كند. ما در باره اين موضوع عقيده‏اى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح مى‏دهيم: سخنان زيباى على «ع» از سه قسم بيرون نيست، بعضى از آنها فقط عقل را مخاطب قرار مى‏دهد و برخى تنها وجدان انسان را بدنبال دارند: اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينه‏ى سود و زيان اشياء معرفى ميكند، ما در باره‏ى اين موضوع عقيده‏اى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح مى‏دهيم: سخنان زيباى على «ع» از سه قسم بيرون نيست، بعضى از آنها فقط عقل را مخاطب قرار مى‏دهد و برخى تنها وجدان را مورد خطاب قرار داده و بيشتر آنها عقل و وجدان را با هم مخاطب ساخته است .

اما در باره‏ى سخنانى كه تنها عقل را مخاطب قرار داده بايد گفت: اين سخنان، هدف اصلى و نتيجه‏ى قطعى فعاليت‏هاى عقل بشمار مى‏رود .

عقلى كه با بررسى و دقت خود، خوبى و بدى زمان را درك نموده و در اثر تجربه‏هاى فراوان، تمام حقايقى كه براى او كشف مى‏شود شناخته است. بدين جهت سخنان مزبور از آنجا كه عقلى كه با بررسى و دقت خود، خوبى و بدى زمان را درك نموده و در اثر تجربه‏هاى فراوان، تمام حقايقى كه براى او كشف مى‏شود شناخته است. بدين جهت سخنان مزبور از آنجا كه ارتباط محكمى با حقايق دارد، درست بر طبق قواعد هندسى، داراى حدود و ابعاد ويژه‏اى القاء مى‏گردد، از آن سو چون بستگى كاملى نيز با زيبائى بيان دارد در ميان اصول ادبى كلاسيكى عرب، در زيباترين چهارچوب هنرى از نظر ماده و صورت، جلوه مى‏كند .

در اين نوع حكمت‏هائى كه به عقل متوجه شده مى‏بينيم على «ع» اختيار را بدست مردم داده تا خودشان در آنچه مى‏بينند قضاوت كنند و به اختيار خودشان آن را گرفته يا ترك كنند، و لذا در اين نوع حكمت‏ها صيغه‏ى طلب بچشم نمى‏خورد، تنها چيزى كه مى‏بينيم‏ حكمت‏هائى است كه در قالب خبرى خالص، بدون امر و نهى، ترتيب يافته است: حكمت‏هائى كه در آن طبيعت دوست و دشمن، نيكوكار و بدكار، عاقل و نادان، بخشنده و بخيل، راستگو و منافق، ستمگر و ستمديده، پرخور و تهى دست، پيرو حق و پيرو باطل، اخلاق سالم و اخلاق بيمار، موقعيت دانا و نادان، سخنگو و ساكت، تندخو و بردبار، طمعكار و قانع، سختى و آسانى و دگرگونيهاى زمان و اثرات آن در اخلاق انسانها و ساير امورى كه آن را در يك فصل يا يك باب نمى‏توان بشمار آورد، آشكار مى‏گردد .

اما در زمينه‏ى سخنانى كه وجدان يا عقل و وجدان را با هم مخاطب قرار داده شما را به مطالب زير توجه مى‏دهيم: روشن است كسانى كه سلامت انسان و رضايت اجتماع را تنها در قانونگذارى‏ها و تنظيم برنامه‏ها مى‏دانند، خطاى بزرگى نموده‏اند .

زيرا اين برنامه‏ها و قوانين-  كه حاكى از حقوق انسان و جانبدارى از آنهاست-  انسان را درست به نتيجه نمى‏رساند، بلكه بايد عقل سالم و روح پاك و وجدان والائى، حقوق مزبور را كشف و ابتكار كند. زيرا تمام آنچه در دنياى مردم است به همان اندازه كه با وجدان جمعيتى كه ميدان را براى برنامه‏ها و قوانين آماده نموده و وجود آنها را تصديق مى‏كنند، بستگى دارد، طبعا در ضمن حدود معينى با اخلاق سرپرستان اين برنامه‏ها و با مرزهاى خير كه در آنان توسعه و تضييق مى‏يابد نيز بستگى خواهد داشت. اين را نيز نبايد فراموش كرد كه برنامه‏هاى جديد اجتماعى، بحكم طبيعت و به نسبت امكانات اجرائى اصول آنها، در اين كه نسبت به سرپرستان خود اجازه‏اى موافقت يا اعتراض مى‏دهند با يكديگر تفاوت دارند. اما برنامه‏ها و قوانين قديم در برابر اخلاق سرپرستان خود-  كه بر اقامه‏ى حدود اقتضائى قوانين مسلط بودند-  عكس العمل بيشترى داشت، و اين خود عللى دارد كه فعلا مورد بحث ما نيست .

على رغم اين كه برنامه‏ها و قوانين مناسب مى‏تواند رهبرى مردم را عهده‏دار شود و آنان را به جلب منافع ملزم سازد، ليكن در صورتى كه اين رهبرى و الزام، با عمل ناشى از وجدان، موافقت نداشته باشد از حدود ارزش انسانيت بيرون خواهد بود. بعقيده ما هر عملى كه انسان انجام مى‏دهد اگر حامل تابش وجدان و فشارهاى روحى و بخشش از روى ميل، نباشد بطور مسلم فاقد حرارت انسانيت كه بزرگترين و گرانبهاترين چيز در عمل محسوب مى‏شود، خواهد بود .

برنامه‏ها و قوانين هنگامى مى‏توانند در تحكيم روابط انسانى به پيروزى نائل گردند كه با عقل و وجدان ارتباط داشته و آنها را بسوى خير بكشانند و همآهنگى جالبى ميان آمادگى فرصت براى عمل نافع و اراده‏ى فاعل كه ارتقاء به تمدن را براى فرد و اجتماع ضمانت مى‏كند، ايجاد نمايند .

آنچه در اين زمينه در چهار چوب فرد و اجتماع صدق مى‏كند، در تاريخ متفكران، قانونگذاران، دانشمندان مكتشفين و امثال آن نيز صادق است. از اين رو اگر تاريخ خدمت‏گزاران انسان و تمدن را از نظر بگذرانيد مى‏بينيد تنها عقل، آنان را در هر مى‏دانى به راه صحيح رهبرى نكرده است، زيرا عقل به تنهائى سرد و خشك مى‏باشد و جز با ارقام و اقسام و جهات محدودى با چيز ديگر سر و كار ندارد و لذا فقط راه را به شما نشان مى‏دهد، اما شما را در راه‏پيمائى كمك نمى‏كند و در پستى و بلندى آن شما را پيش نمى‏برد، پس آنچه مى‏تواند شما را به جلو سوق دهد وجدان سالم و عاطفه‏ى گرم مى‏باشد .

راستى آيا غير از وجدان و عاطفه، چيز ديگرى «ماركونى» را بر آن گوشه‏نشينى و تنهائى وحشتناك واداشت آرى وجدان بود كه كناره‏گيرى از زيباييهاى حيات و تحمل تنهائى را بخاطر تمدن و انسان، در نظر او زيبا جلوه داد، و عاطفه‏ى او بود كه اين وجدان سالم را آن چنان غرق حرارت نمود كه هرگز سستى در آن راه نيافت .

آنچه در باره‏ى ماركونى گفتيم، در باره پاستور، گاليله، گاندى، بتهوون، بودا، افلاطون، گوته و انسانهاى تكامل يافته‏ى ديگر نيز بايد بگوئيم .

براى توضيح بيشتر، بدنبال دليل ايجابى اين حقيقت، دليل سلبى آن را نيز نبايد فراموش كرد. براى نمونه مى‏توان ادولف هيتلر، چنگيز خان، هلاكوخان، حجاج بن يوسف ثقفى و قيصر بورگيا قهرمان شوم كتاب «شهريار» اثر ماكياولى را نام برد، چنانكه‏ بعضى از اتم شناسان معاصر نيز-  كه عمليات خود را روى انسانها آزمايش مى‏كنند-  از اين دسته محسوب مى‏شوند. راستى آيا اين گروه جز بخاطر عقل وسيع و درك سريع خود كه درك ديگران در برابر آن ناچيز است، امتياز يافته‏اند در عين حال مى‏بينيم كارشان جز آدم كشى، تجاوز به مقدسات تمدن و بقاياى كوشش‏هاى انسانى و ستم به ارزش حيات و زندگان و خير وجود، چيزى نبوده است. اين بدان جهت است كه عقل آنان همراه با وجدان سالم و عواطف پاك نبوده، و آنجا كه وجدان و عاطفه نيست از عقل بهره‏اى نمى‏توان برد بلكه بايد گفت چنين عقلى به زيان نزديكتر است .

من اينجا در صدد توضيح عاطفه و عقل و وجدان و ساير نيروهاى انسانى نيستم. زيرا نيروهاى مزبور بدون ترديد از واكنش و همكارى خاصى برخوردارند. منظور من از عقل، نيروئى است كه مطالب را در سطح ويژه‏اى كه سبب را به نتيجه مربوط مى‏سازد و ميان علت و معلول حكم مى‏كند، درك مى‏نمايد و در چهار چوب ارقام و حدودى كه ذاتا در اثر موقعيت خصوصى و عمومى انسان تحت تأثير قرار نمى‏گيرند، گردش مى‏كند. من روى اين اصل توضيح مزبور را يادآور شدم .

بنا بر اين كسى كه داراى چنين عقلى هست ناچار بايد از وجدان و عاطفه‏اى كه او را بسوى خير سوق مى‏دهد برخوردار باشد، و آنچه در باره‏ى قانونگذار مى‏گوئيم بايد در باره‏ى افرادى كه قانون براى آنان وضع شده نيز بگوئيم. بنا بر اين افرادى كه از آنان انتظار مى‏رود بر طبق اين روش پسنديده گام بردارند بايد علاوه بر ايمان عقلى مجرد، از اعتقاد وجدانى نيز بهره‏مند باشند تا بمنظور ايجاد يك اجتماع شايسته، در راه تهذيب والاى انسانى گام نهند. بايد با فضائل اخلاقى-  كه قوانين و برنامه‏ها را در دژهاى بلند و محكمى احاطه مى‏كند-  آشنا و پيوسته خير انديش باشند على «ع» روى همين اصل-  چنانكه قبلا ديديم-  عواطف پاك را در انسان‏ها تحريك مى‏كرد و وجدانهاى سالم آنان را كه رنگ ديگرى بخود گرفته بود بيدار مى‏ساخت و براى رشد آن كوشش‏ مى‏كرد و مردم را به رعايت آن اندرز مى‏داد .

على «ع» در خطبه‏ها، سفارش‏ها، عهدها و بطور كلى در تمام سخنانش به وجدان‏ها توجه داشت. زيرا مى‏دانست تهذيب اخلاق، در مراعات نظام عادلانه و ايجاد حرارت در رفتار مردم، اثر بسزائى دارد. او مى‏دانست اين تهذيب همان طور كه براى پشتيبانى از عدالت و سنن اجتماعى در زمينه‏ى نگهدارى بيگانگان و رهبرى ديگران، امرى لازم بشمار مى‏رود، ذاتا نيز يكى از ارزش‏هاى انسانى محسوب مى‏شود .

گذشته از اين على «ع» از نيروى فوق العاده‏ى ديگرى برخوردار بود كه بوسيله‏ى آن در اعماق انسانها نفوذ مى‏كرد و خواسته‏هاى آنان را درك مى‏نمود و به سرشت و اخلاق آنان پى مى‏برد، آن گاه بد و خوب آنها را تصور و مقايسه ميكرد و در پرتو اطمينان عميق به وجدان انسان، زبان به امر و نهى مى‏گشود .

اطمينان پسر ابو طالب به وجدان انسان مانند اطمينان شخصيت‏هاى بزرگى بود كه از عقلى تابناك و قلبى سرشار از حرارت انسانيت و توأم با محبت عميق برخوردار بودند. اطمينان او به اين وجدان مانند اطمينان بودا، بتهوون، روسو، گاندى و امثال آنان بود كه به نور دل كه هر نورى در برابر آن خاموش مى‏گردد رهبرى يافته بودند. پسر ابو طالب سخنان حكمت آميز خود را بر اساس همين اطمينان استوار ساخته بود. بر اساس چنين اطمينانى است كه انديشه‏ها و رهبريهائى كه وجدان انسان را مخاطب قرار مى‏دهد، با يكديگر ارتباط پيدا مى‏كنند .

اگر على «ع» با وجود مصائب و حادثه‏هاى ناگوارى كه از ناحيه‏ى مردم تحمل كرد، اين چنين به جهات خير در آنان اطمينان دارد بخاطر آنست كه تخم اين اطمينان را در دلهايشان بيافشاند. او مى‏داند كه «حق و باطل و راست و دروغ در اختيار مردم قرار دارد» ليكن براى انسان سزاوار است چشم و قلب خود را بسوى جهات خير باز كند، زيرا اين جهات بر خلاف جهات شر، رشد مى‏كند و افزايش مى‏يابد و شايد آموختن بواسطه‏ى تاريخ و حكمت، مهمتر و نافعتر باشد .

على «ع» بطور مكرر در زمينه‏ى لزوم اطمينان به وجدان انسان، توصيه مى‏كرد. از جمله مى‏گفت: «كسى كه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن». در مورد ديگرى مى‏گويد: «هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مى‏دهى گمان بد مبر». «از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود». «هرگاه نيكوكارى، روزگار و مردم آن را فرا گرفت، سپس كسى نسبت به انسانى كه بدنامى او آشكار نشده بد گمان شود همانا به او ستم نموده است». «بدحال‏ترين مردم كسى است كه به خاطر بدگمانى خود به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران نيز بخاطر بدرفتارى او به وى اعتماد ندارند» .

گروهى از كسانى كه شخصيت على «ع» را مورد بررسى قرار داده‏اند دچار اشتباه شده‏اند، زيرا تصور كرده‏اند على «ع» نسبت به‏ مردم بدبين و از آنان بكلى بيزار بوده است. اين گروه براى اثبات نظريه‏ى خود، به سخنان خشن على «ع»-  كه مردم زمانش را بوسيله‏ى آن مورد حمله قرار مى‏داده-  احتجاج كرده‏اند. ليكن ما موضوع را بعكس مى‏دانيم. ما معتقديم كه على «ع» هر چند در موقعيت‏هاى خاصى اطمينان خود را از بعضى مردم سلب مى‏كرده، ولى بايد گفت او حتى براى يك لحظه اطمينان خود را نسبت به انسان از دست نداده است. راستى اگر كسى تحمل على «ع» را در برابر ناراحتى‏هائى كه از مردم به او مى‏رسيد، از نظر بگذراند، و به بردبارى عجيب او در مقابل سختى‏هاى وحشت‏زا كه ناشى از خيانت و نيرنگ دشمنان و يارانش بود پى ببرد، و از آن سو روش على «ع» را با آنان در نظر بگيرد كه چگونه تا حد امكان با آنها مهربانى و محبت مى‏كرد، من معتقدم اگر كسى اينها را بداند بطور مسلم درك خواهد كرد كه على «ع» به حقيقت و فطرت انسان-  كه متأسفانه اجتماع در بعضى موارد آن را گمراه مى‏كند-  خوش بين بوده و در اين جهت با «روسو» اختلافى ندارد .

آرى اگر على «ع» خيانتگران و ستمگران و نيرنگ‏بازان را توبيخ مى‏كند، در عين حال معترف است كه انسان هر چند زمانى طولانى بر او گذشته باشد باز قابل اصلاح خواهد بود. زيرا همين كسى كه به انسان خوشبين است، چنانكه از نيكوكار تمجيد مى‏كند، بدكار را به اميد آنكه در اخلاق و رفتارش تغييرى ايجاد كند سرزنش‏ مى‏نمايد. راستى اگر پسر ابو طالب چنين اميدى نداشت نمى‏توانست سختى‏هاى روزگار را كه از ناحيه دشمنان به او مى‏رسيد تحمل كند و در برابر حوادث ناگوار صبر نمايد اگر على «ع» در باره‏ى دنيا و دنيا پرستان مى‏گويد: «دنيا پرستان، سگهاى فرياد كننده و درندگان وحشى هستند، بعضى بر سر بعضى فرياد مى‏كشند، نيرومند آنها ناتوانشان را مى‏خورد و بزرگشان بر كوچكشان پيروز مى‏شود» بخاطر آن است كه از مكر نيرنگ بازان و گناه معصيت كاران رنج مى‏كشد، از اين رو آنان را سخت سرزنش مى‏كند تا كسى را كه گناهكار و مكار و سگ زوزه كش و درنده وحشى نيست ترجيح دهد آرى على «ع» اين سخن را مى‏گويد آن گاه با درنده‏اى وحشى و نيرومند ستمگر و بزرگ ظالم مبارزه مى‏كند همان طور كه پزشك بمنظور سلامت روح و بدن، بلكه بمنظور ترجيح حيات بر مرگ و بخاطر خوش بين بودن به خوبى نجات، با ريشه بيماريها مبارزه مى‏كند بنا بر اين على «ع» همان كسى كه به حيات، بزرگترين مخلوق خدا احترام مى‏گذارد و براى انسان زنده كه زيباترين نمونه‏ى حيات است احترام قائل است، اطمينان عظيمى به خير انسان دارد و به او خوش بين است و مى‏خواهد او چنانكه بايد آزاد باشد اگر على «ع» از اين اطمينان و خوش بينى برخوردار نبود با مردم چنين رفتار نمى‏كرد و نمى‏گفت: «هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مى‏دهى گمان بد مبر» و بوسيله‏ى وصاياى خود كه حائز درك عميق و حرارت عاطفه و عظمت هدف است، به وجدان فردى و اجتماعى توجه نمى‏يافت: وصايائى كه قلعه‏ى محكمى براى اخلاق عمومى و عاطفه‏ى انسانى بشمار مى‏رفت و عمل نافع را بر اساس‏هاى ايجابى در عقل و وجدان استوار مى‏ساخت. على «ع» به استناد همين اطمينان و بمنظور برقرارى عمل پسنديده، ديده‏بان‏هائى از خود انسانها و جاسوس‏هائى از اعضايشان بر آنان معيّن ميكند و به آنان چنين خطاب ميكند: «بدانيد بر شما ديده‏بانانى از خودتان و جاسوس‏هائى از اعضايتان و نگهبانان راستگوئى كه اعمال شما و شماره‏ى نفس‏هايتان را حفظ ميكنند گماشته شده است» على «ع» به استناد اطمينان به عدالت و خير وجود و اعتماد به عظمت حيات و جانداران، مردم زمانش را با سخنانى بيدار كننده مخاطب قرار داده و به آنان هشدار مى‏دهد كه حيات، توأم با آزادى و بقاى آن ابدى است و با هيچگونه قيدى سازگار نخواهد بود. تنها آنچه واسطه در بقاى حيات است و قاعده‏اى از قواعد آن يا پاره‏اى از نور آن بشمار مى‏رود مى‏تواند از قيود حيات باشد. پس انسان نمى‏تواند در صدد مقيد ساختن حيات برآيد و گر نه حيات به نابودى خواهد گرائيد. بنا بر اين حيات نيز مانند وجود، زيبا و آزاد و خير انديش است و خود را بوسيله‏ى قوانين ثابت خود حفظ مى‏كند و براى قوانينى كه‏ بدبينان براى او خواسته‏اند ارزشى قائل نيست .

اين حيات پيوسته به تجدد و تكامل گرايش دارد تا آنجا كه هيچ چيز جايگزين آن دو نخواهد شد. اين تجدد و تكامل، اسلوبى است كه حيات در فتوحات خود-  كه عبارت از خير بيشتر و بقاى اصلح است-  آن را دنبال ميكند. بررسى عميق پسر ابو طالب در زمينه‏ى حيات و نواميس آن كه بزرگترين موجود در جهان خيرانديش هستى محسوب مى‏شود، او را معتقد ساخته است كه حيات، موجودى انقلابى است كه پيوسته به جلو مى‏نگرد و هميشه در مسير خير بيشتر، در حركت است .

انقلابى بودن حيات، ريشه‏ى تحرك حيات و باعث تكامل آن مى‏باشد بدين جهت حيات مقيد به چيزى جز به شرايط وجودش نمى‏باشد. انقلابى بودن حيات، ريشه‏ى جنبش‏هاى اجتماعى و باعث تكامل اجتماع است و اگر اين خصوصيت وجود نداشت حيات جز مرگ و جانداران جز جماد چيزى نبودند .

على «ع» به انقلاب حيات ايمان راسخى داشت. ايمان وى به انقلاب حيات به معرفت شبيه‏تر بود، بلكه اين ايمان خود معرفت بود .

على «ع» بر اساس اين ايمان عظيم معتقد بود كه افراد زنده قدرت دارند خود را اصلاح كنند و اين اصلاح وابسته به اين است كه با قوانين حيات سير كنند، و قدرت دارند بر سرنوشت خود حاكم باشند به اين كه در برابر عظمت حيات تسليم گردند .

ما قبلا در ضمن بحثى گفتيم كه انقلاب حيات، نزديكترين‏ مزاياى حيات و عظيم‏ترين آنها از نظر دلالت بر امكانات عظيم حياتى بشمار مى‏رود. بر كسانى كه به انقلاب حيات ايمان دارند لازم است عمليات خود را بر اساس اطمينان كلى به تكامل حتمى استوار كنند، به علاوه انديشه‏ها را بسوى تكامل مزبور متوجه سازند و افرادى را كه به گمان خود مى‏توانند در برابر حيات انقلابى و توأم با تكامل، ايستادگى كنند، با دليل و برهان از هر گونه رفتار احمقانه‏اى باز دارند .

پسر ابو طالب انسان را به همين ايمان و اطمينان مخاطب قرار داده و مى‏گويد: «تو در آغاز آفرينش خود، نادان بودى آن گاه ديگران بتو آموختند، و چه بسيار چيزهائى كه نمى‏دانى و انديشه‏ى تو در آن سرگردان و چشمت در آن گمراه است سپس به آن بينا مى‏شوى» در اين سخن اعتراف است به اين كه حيات داراى تكامل است، و بهره‏بردارى از حياتى كه در سينه‏ى زندگان مخزون است همان آموختن مجهولات است. سخن مزبور مى‏رساند كه انسان براى پيشرفت يا بگوئيد براى خوبيها، آمادگى و قابليت عظيمى دارد .

دعوت گرم على «ع» بسوى معرفتى كه هر روز تازه‏اى را كشف و جديدى را بنا مى‏كند، بهترين دليل ايمان وى به انقلاب حيات و امكانات زندگان بشمار مى‏رود. بنا بر اين معرفت از نظر او يك پيروزى و اكتشاف آرامش ناپذير خواهد بود .

على «ع» مردم زمانش را به همين اطمينان و ايمان مخاطب قرار داده و مى‏گويد: «فرزندانتان را به اخلاق خود مجبور نسازيد زيرا آنها براى زمانى غير از زمان شما آفريده شده‏اند». آرى اگر خوش بينى على «ع» به زيبائى حيات و قابليت مردم براى تكامل نبود هرگز على «ع» اين سخن را ايراد نمى‏كرد، سخنى كه حاكى از علم او به انقلاب حيات است و خوش‏بينى او را نسبت به امكانات انسان تكامل يافته، خلاصه مى‏كند، سخنى كه روح تربيت صحيح را بطور خلاصه اعلان مى‏كند و هر نسلى را از قيود عرفى و عادى نسل سابق رهائى مى‏بخشد .

پسر ابو طالب در اين زمينه سخنان فراوانى دارد. نمونه‏هاى زنده‏ى زير كه عمل انسان را بعنوان يك حقيقت و انقلاب و خير توصيف مى‏كند، از اين قبيل است: «كسى كه عملش او را كند گرداند خويشاونديش او را تند نخواهد ساخت». «ارزش هر كسى به خوبى‏هاى او است». «بدانيد مردم فرزندان كارهاى شايسته‏ى خويش مى‏باشند». «سود كار هر كس ويژه‏ى خود اوست» .

على «ع» در ضمن بعضى از سخنانش انسان را وادار مى‏كند كه در عمل، خواهان پيشرفت باشد و اگر از كم يا زياد محروم گرديد دست از كوشش برندارد، زيرا وجود خيرانديش هرگز فرزندان خود را از آنچه استحقاق دارند محروم نمى‏كند و اگر محروم كند، محروميت جزئى است نه كلى. علاوه بر اين گاهى آن محروميت در دومين بار عمل جبران مى‏شود. على «ع» مى‏گويد: «كسى كه در جستجوى چيزى بر آمد، به آن چيز يا به بعض آن خواهد رسيد». من تصور مى‏كنم خواننده‏ى محترم روح اين عبارت درخشان را درك كرده‏ است. گويا اين جمله از سخن معروف مسيح سرچشمه گرفته است: «بكوبيد بكوبيد تا براى شما باز شود» .

شايد زيباترين چيزى كه در اين زمينه در عقيده‏ى على «ع» بچشم مى‏خورد، اتحادى است كه على «ع» ميان انقلاب حيات و خير وجود از نظر ماده و معنى مجسم مى‏كند. مى‏بينيم على «ع» مفهوم تكامل، يا انقلاب حيات را با مفهوم خير وجود طورى متحد مى‏گرداند كه خير وجود، جزئى از انقلاب حيات يا انقلاب حيات، جزئى از خير وجود محسوب نمى‏شود بلكه انقلاب حيات به تمام معنى نمايشگر خير وجود است و خير وجود نيز نمايانگر انقلاب حيات مى‏باشد .

سخنان على «ع» در اين زمينه بهترين دليل درستى گفتار ما مى‏باشد. اينك به نمونه‏هائى از آن توجه كنيد: «خردمند كسى است كه امروزش بهتر از روز گذشته‏اش باشد». «كسى كه فردايش بدتر از امروزش باشد محروم است». «آن كس كه دو روزش برابر باشد فريب خورده است» .

در پايان به اين سخن زيبا كه شامل بحث كنونى ما است و از حرارت محبت عميق، و زيبائى هنر اصيل برخوردار است، و روزها را با احساسات بشر شريك ميداند توجه كنيد: «هيچ روزى بر پسر آدم نمى‏گذرد مگر آنكه به او مى‏گويد: من روز جديدى هستم و بر تو گواه مى‏باشم، در من سخن نيك بگو و كار شايسته كن، زيرا ديگر مرا براى هميشه نخواهى ديد»

ما اكنون سخنان زيباى پسر ابو طالب را در اين كتاب نقل مى‏كنيم. اين سخنان در زمينه‏ى اخلاق پاك و خودسازى والاى انسانى كه از انقلاب حيات و خير وجود سرچشمه مى‏گيرد، شاهراهى بزرگ تشكيل مى‏دهد. اين سخنان زيبا تا روزى كه انسان خيرانديش باقى است، جاويد خواهد بود بيروت-  جرج جرداق

3 على «ع» در آغاز سخن

على (ع) در آغاز سخن آيا از خودم به اين قانع باشم كه به من زمامدار مؤمنان بگويند در حالى كه با مردم در سختى‏هاى روزگار شريك نباشم از احتكار جلوگيرى كن .

هرگز آنچه را تمام مردم در آن يكسانند بخود اختصاص مده .

آگاه باشيد، من با دو كس مى‏جنگم: كسى كه چيزى را كه ندارد ادعا كند و كسى كه چيزى را كه به عهده‏ى او است دريغ نمايد .

هيچ فقيرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهره‏مند گرديد .

نعمتى را فراوان نديدم مگر آنكه در كنار آن حقى ضايع شده است .

هميشه ويرانى زمين بخاطر تنگدستى اهل آن است، راستى مردم‏ در اثر توجه حكمرانان به جمع آورى مال، پريشان مى‏شوند بايد فكر تو در آبادانى زمين، از فكر گرفتن ماليات بيشتر باشد .

هيچ شهرى از شهر ديگر براى تو سزاوارتر نيست، بهترين شهرها شهرى است كه ترا بدوش گيرد .

تنگدستى در وطن غربت است .

اگر فقر براى من بصورت انسانى مجسم شود او را خواهم كشت .

روز رستاخيز آدمى را از مالش سؤال مى‏كنند كه از كجا بدست آورده است .

چگونه آشاميدنى و غذا را بر خود گوارا مى‏دارى در حالى كه مى‏دانى حرام مى‏خورى و حرام مى‏آشامى زشت‏ترين ستمها ستم بر ناتوان است. ستم به شمشير مى‏كشاند .

نوميد گرديد آن كس كه ستمى بدوش گرفت .

روز ستمديده بر ستمگر سخت‏تر از روز ستمگر بر ستمديده است .

ستمگر و كمك‏دهنده‏ى او و كسى كه به ستم راضى است هر سه با يكديگر شريكند .

هرگز حق برادرات را بخاطر اعتماد به آنچه ميان تو و او مى‏باشد ضايع مكن، زيرا كسى كه حقش را تباه گردانى برادر تو نيست .

اگر در نويسندگان تو نقصى باشد و تو از آن غافل باشى آن را به گردن تو مى‏گذارند .

بدترين وزيران تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار و با آنان در گناهان شريك بوده است .

در امور كارگردانان خود انديشه كن و بر اساس تجربه آنان را استخدام نما و از روى طرفدارى بيجا و به ميل خود، آنان را به كارى نصب مكن، زيرا دلبخواهى و حمايت بيجا از فروع ستم و خيانت محسوب مى‏شوند .

از هر كارى كه پنهانى انجام مى‏گيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز .

خداوند بر پيشوايان عادل مقرر كرده است كه خود را با مردم ناتوان مقايسه كنند .

دلهاى رعيت خزانه‏ى فرمانرواى آنها است، همان عدالت يا ستمى كه در آن سپرده است خواهد يافت .

دوستى و اندرز رعيت هنگامى آشكار مى‏گردد كه حكومت‏هاى خود را سنگين نشمارند .

هنگامى كه زمامدار تغيير يافت زمان دگرگون مى‏شود .

خشم خصوصى در برابر رضايت عمومى قابل اغماض است .

هرگاه خداوند بر ملتى خشم گرفت نرخهاى آنان بالا مى‏رود و تبهكاران بر آنان چيره مى‏شوند .

ولى من تأسف مى‏خورم از اين كه كار اين ملت را بيخردان و تبهكارانشان بعهده مى‏گيرند و مال خدا را دست بدست گردانده و بندگانش را برده مى‏كنند .

دانشمندان، فرمانرواى پادشاهانند و ستم پايان زمامدارى آنان است. دانش دينى است كه بسبب آن پاداش داده مى‏شود .

پست‏ترين مردم كسى است كه نزد زمامدار ستمگر از انسان ناتوان بدگوئى كند .

اين ساعتى است-  از شب-  كه هر بنده‏اى در آن دعا كند دعايش مستجاب مى‏شود مگر آنكه باجگير يا جاسوس يا شرطى باشد .

سه كس مال را برترى مى‏دهند: بازرگان دريا و همنشين سلطان و كسى كه در قضاوت رشوه مى‏گيرد .

اگر گرگ چوپان باشد چه كسى گوسفندان را نگاهدارى ميكند خدا لعنت كند كسانى را كه به معروف امر مى‏كنند و خودشان آن را انجام نمى‏دهند، و كسانى را كه از منكر جلوگيرى مى‏كنند و خود مرتكب آن مى‏شوند .

بدانيد شما در زمانى هستيد كه گوينده‏ى حق در آن كم است و زبان از راستگوئى كند و پيرو حقيقت خوار است .

ذليل، نزد من عزيز است تا آنكه حق او را بستانم، و نيرومند، نزد من ناتوان است تا آنكه حق را از او بگيرم .

روزگارى براى مردم خواهد آمد كه در آن مقرب نيست مگر سخن‏چين، و زيرك خوانده نمى‏شود مگر تبهكار، و ناتوان شمرده نمى‏شود مگر شخص با انصاف

4 پاره‏اى از نامه‏ها، خطبه‏ها، عهدها و وصاياى على «ع»

پرستش آزادگان

سخن زيباى على «ع» در معنى عبادت: گروهى خدا را بر اساس آرزو و پرستش مى‏كنند و اين عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از روى ترس عبادت مى‏نمايند و اين عبادت بردگان است. و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى بندگى مى‏كنند و اين پرستش آزادگان است

اى مردم.. .

قسمتى از خطبه‏اى است كه على «ع» در مدينه ايراد كرده است: احتكار مركب رنج، و حرص انگيزه‏ى سقوط در گناهان و جامع هر خصلت ناپسندى است .

اى مردم، هيچ گنجى سودمندتر از دانش و هيچ عزتى والاتر از بردبارى و هيچ كار زشتى بدتر از دروغ و هيچ غايبى نزديك‏تر از مرگ نيست اى مردم، كسى كه در عيب خويش بنگرد از عيب ديگران باز مى‏ماند، و كسى كه شمشير ستم در كشد به همان شمشير كشته خواهد شد، و كسى كه چاهى حفر كند در آن خواهد افتاد، و كسى كه لغزش خويش را فراموش كند اشتباهات ديگران را بزرگ مى‏شمارد، و كسى كه رأى خود را پسنديد گمراه مى‏گردد، و كسى كه به عقل خود بى‏نيازى جست مى‏لغزد، و كسى كه به مردم بزرگى فروخت خوار گرديد .

در دگرگونيهاى حالات، حقيقت افراد دانسته مى‏شود. روزها اسرار پنهان را آشكار مى‏سازند. آنچه از ديگران ناپسند مى‏دانى براى تربيت تو كافى است. كسى كه به راههاى انديشه‏ها روى آورد موارد اشتباه را مى‏شناسد. دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهره‏اى مى‏باشد. همان حقوقى كه تو بر برادرت دارى برادرت نيز بتو دارد. به هيچ نعمتى نمى‏رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى‏دهيد .

هر جاندارى قوتى و هر دانه‏اى خورنده‏اى دارد و تو قوت مرگ هستى .

اى مردم از نيرنگ بپرهيزيد، زيرا آن از اخلاق فرومايگان است .

اخلاص در عمل مشكل‏تر و انديشه را از فساد رهائى دادن از درازى جهاد سخت‏تر است .

هيهات اگر پرهيزكارى نبود من زيرك‏ترين مردم عرب بودم‏ در حال خشنودى و خشم، سخن حق بگوئيد و در حال بى‏نيازى و فقر اعتدال را از دست ندهيد و با دوست و دشمن دادگرى كنيد و در آسايش و سختى خشنود باشيد .

كسى كه خواسته‏هاى نفسانى را ترك كند آزاده است .

خود پسندى دليل سستى عقل انسان است. ستم بر بندگان خدا براى آخرت بد توشه‏اى است

سخنى با ابو ذر

سخنى است كه امام «ع» به ابو ذر غفارى صحابى بزرگ، هنگامى كه خليفه سوم او را به «ربذه» تبعيد كرد فرموده است .

ربذه سرزمين بى‏آب و علفى در نزديكى مدينه بود. خليفه سوم هنگام تبعيد ابو ذر كسى را فرستاد تا به مردم اعلان كند كه: «هيچكس حق ندارد با ابو ذر سخن بگويد و او را مشايعت نمايد» روى اين اصل مردم از وى دورى جستند اما على بن ابي طالب «ع» و برادرش عقيل و دو فرزندش حسن و حسين «ع» و عمار او را مشايعت نمودند:

اى ابو ذر، تو براى خدا بخشم آمدى پس به آن كسى كه براى او خشمگين شدى اميدوار باش. اين مردم بر دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خود از آنان ترسيدى، پس آنچه را كه بخاطر آن از تو مى‏ترسيدند به دستشان بسپار و براى آنچه بخاطر آن از آنان مى‏ترسيدى فرار كن. راستى چقدر آنان به آنچه تو منعشان كردى نيازمندند و چقدر تو از آنچه آنان ترا منع كردند بى‏نيازى اگر آسمانها و زمين به روى بنده‏اى بسته شود و آن بنده از خدا بترسد خداوند براى او راه خلاصى قرار مى‏دهد البته جز حق چيزى با تو انس نمى‏گيرد و جز باطل چيزى از تو وحشت ندارد. اگر دنياى آنان را مى‏پذيرفتى البته ترا دوست داشتند و اگر چيزى از دنيا براى خود جدا مى‏كردى ترا در امان مى‏گذاشتند .

اطمينان به دنيا

قسمتى از نامه‏اى است كه على «ع» پيش از خلافتش به سلمان فارسى نوشته است: هرگاه به دنيا بيشتر انس گرفتى از آن بيشتر بر حذر باش، زيرا دنياپرست اگر در دنيا به شادى اطمينان يابد، دنيا او را از آن شادى بسوى اندوه مى‏كشاند

درود بر تو اى پيامبر خدا

سخنى است كه على «ع» هنگام دفن همسرش فاطمه «ع» فرموده است: اى پيامبر خدا، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده و بزودى بتو پيوست بر تو درود باد. اى پيامبر خدا از برگزيده تو صبر من كم گرديد و طاقت و توانائى من از دست برفت، جز آنكه براى من در فراق بزرگ و مصيبت ناگوارت شكيبائى جا دارد .

اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنكه خداوند، سرائى كه تو در آن اقامت كرده‏اى براى من برگزيند .

بهترين و بدترين مردم

قسمتى از سخنانى است كه على «ع» هنگامى آن را ايراد كرد كه مردم نزد وى اجتماع نمودند و از اعمال ناپسند عثمان شكايت كردند و از او خواستند با خليفه سوم گفتگو كند و از وى بخواهد رضايت آنان را فراهم نمايد. امام «ع» نزد عثمان رفت و فرمود: مردم پشت سر من هستند و مرا ميان تو و خودشان واسطه قرار داده‏اند .

بخدا قسم نمى‏دانم بتو چه بگويم چيزى نمى‏دانم كه تو آن را ندانى و ترا به چيزى كه آن را نشناسى راهنمايى نمى‏كنم، آنچه ما مى‏دانيم تو نيز مى‏دانى و در چيزى بر تو سبقت نگرفتيم تا ترا از آن آگاه سازيم و با چيزى خلوت نكرديم تا آن را به تو ابلاغ كنيم. آنچه ما ديده و شنيده‏ايم تو نيز ديده و شنيده‏اى. پس در باره خود از خدا بترس، از خدا بترس، زيرا-  بخدا قسم-  تو از كورى بينا نمى‏شوى و راهها آشكار است. بدان كه بهترين بندگان نزد خداوند پيشواى دادگرى است كه هدايت شده و راهنما باشد و بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگرى است كه گمراه شده و ديگران بوسيله‏ى او ضلالت يافته‏اند. من از پيامبر خدا شنيدم كه مى‏فرمود: «روز قيامت پيشواى ستمگر را مى‏آورند در حالى كه مددكار و عذرخواهى ندارد، او را در آتش دوزخ مى‏اندازند و چنانكه آسيا مى‏چرخد در آتش گردش مى‏كند آن گاه در قعر دوزخ بازداشت مى‏شود» من ترا بخدا سوگند مى‏دهم كه مبادا پيشواى مقتول اين امت باشى، زيرا قبلا گفته مى‏شد: در اين امت، پيشوائى كشته مى‏شود كه جنگ و خونريزى را تا روز قيامت بر آنان مى‏گشايد و كارها را بر آنان مشتبه مى‏سازد و تبهكاريها را ميان آنان گسترش مى‏دهد، در نتيجه حق را از باطل تشخيص نمى‏دهند، در فتنه‏ها دست از حق برمى‏دارند و آشفته و نگران مى‏شوند. پس تو بعد از زيادى سن و سپرى شدن عمر، براى مروان مانند چارپائى كه دشمن آن را به تندى ميراند مباش كه ترا به هر كجا خواست براند

استبداد و خودكامى عثمان

سخنى است كه على «ع» در باره كشتن عثمان فرموده است: اگر به كشتن عثمان فرمان داده بودم خودم كشنده‏اى او بودم، و اگر جلوگيرى كرده بودم پشتيبانش بودم ليكن كسى كه او را يارى كرده نمى‏تواند بگويد: من بهترم از كسى كه او رها كرده و كسى كه او را رها كرده نمى‏تواند بگويد: كسى كه او را يارى كرده بهتر از من است. من اكنون سبب قتل او را براى شما مى‏گويم: عثمان ‏با خودكامى، خلافت را بخود اختصاص داد و بد كرد كه چنين كارى نمود و شما هم بى‏صبرى كرديد و در اين بى‏صبرى بد كرديد، و خداوند در باره خودسر و بى‏طاقت حكم ثابتى دارد.