7- انسان نبايد كار نيكى كه
انجام داده زياد بشمارد، بلكه بايد كار خير را هر چند زياد باشد كم بداند، زيرا اگر
به اندازهى معيّنى اكتفا كند خير وجود عظيم را انكار نموده و توانائى انسان را-
كه جهانى بزرگ در او نهفته شده- نپذيرفته است. على «ع» در بارهى نيكوكاران
مىگويد: «آنان از كردار اندك خود خشنود نمىشوند و زياد را زياد نمىشمرند و خود
را متهم مىدانند و از اعمال خويش
ترسانند» .
8- اينجا بايد بطور اشاره نظر عميقى را كه على «ع» به مفاهيم تمايل انسانى افكنده
و بدين وسيله عموم مردم را به آسايش فرا خوانده مورد بررسى قرار دهيم .
اگر ما به نوشتههاى متفكرين بزرگ كه توجه خود را فقط به شئون مردم معطوف ساختهاند
مراجعه كنيم مىبينيم كلمهى «خوشبختى» در اين نوشتهها زياد به چشم مىخورد و
متفكرين بطور كلى اين كلمه را محور بحث خود قرار داده و روى آن سخن گفتهاند .
ليكن على «ع» اين كلمه را به كلمه ديگرى كه وسيعتر و از نظر معنى عميقتر است و
اتصاف طبيعت به آن مناسبتتر مىباشد تبديل نموده است. على «ع» كلمهى خوشبختى را
به كلمهى «خير» تبديل نموده و دلها را بسوى اين كلمه توجه داده است. زيرا خوشبختى
بر خلاف خير، در دايرهى فرد مىباشد. بنا بر اين خير، بزرگتر است. بعلاوه خير شامل
خوشبختى مىباشد، در حالى كه خوشبختى ممكن است منهاى خير تحقق يابد. گذشته از اين
برخى از مردم گاهى در اثر موقعيتى كه اصلا براى انسان ايجاد شرافت نمىكند بلكه
گاهى باعث آزار ديگران مىشود خوشبخت مىشوند و حتى گاهى با وجود اين كه در مرحلهى
پستى قرار گرفتهاند گمان مىكنند خوشبخت هستند، ليكن خير چنين
نيست، زيرا معدن خوشبختى، معدن خير است. بنا بر اين خير سعادتى است كه وابسته به
سعادت عموم مردم است و با جسم و جان و عقل ارتباط دارد از اين رو على «ع» هنگامى كه
انسان را به عوامل ترقى دعوت مىكند در دعوت گرم خود از اين كلمه كمك مىگيرد .
من در آثار على «ع» كلمهى «خوشبختى» را جز يك بار نديدم، در عين حال معنى كلمه
مزبور در اين مورد نيز از مفهوم وسيع خير بيرون نيست. جملهاى كه كلمهى «خوشبختى»
در آن بكار رفته اين است: «خوشبختى مرد در آن است كه همسرش شايسته و فرزندانش نيكو
كار و برادرانش بزرگوار و همسايگانش شايسته باشند و روزى او در شهر خودش باشد».
ببينيد على «ع» چگونه خوشبختى انسان را وابسته به خوشبختى افراد خانواده و برادران
و همسايگانش دانسته و سپس سعادت همين انسان را به سعادت شهرهاى خودش مربوط ساخته و
به اين تكيه كرده است كه اين شهرها بوجود آورندهى خوراك فرزندان خود- كه او هم
يكى از آنها محسوب مىشود- مىباشد 9- خير وجود و خير انسان ناچار اطمينان به
وجدان انسان را بدنبال دارند: اطمينانى كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينهى
سود و زيان اشياء معرفى مىكند. ما در باره اين موضوع عقيدهاى داريم كه بطور تفصيل
ذيلا شرح مىدهيم: سخنان زيباى على «ع» از سه قسم بيرون نيست، بعضى از آنها
فقط عقل را مخاطب قرار مىدهد و برخى تنها وجدان انسان را بدنبال دارند: اطمينانى
كه وجدان را بعنوان آخرين داور در زمينهى سود و زيان اشياء معرفى ميكند، ما در
بارهى اين موضوع عقيدهاى داريم كه بطور تفصيل ذيلا شرح مىدهيم: سخنان زيباى على
«ع» از سه قسم بيرون نيست، بعضى از آنها فقط عقل را مخاطب قرار مىدهد و برخى تنها
وجدان را مورد خطاب قرار داده و بيشتر آنها عقل و وجدان را با هم مخاطب ساخته است .
اما در بارهى سخنانى كه تنها عقل را مخاطب قرار داده بايد گفت: اين سخنان، هدف
اصلى و نتيجهى قطعى فعاليتهاى عقل بشمار مىرود .
عقلى كه با بررسى و دقت خود، خوبى و بدى زمان را درك نموده و در اثر تجربههاى
فراوان، تمام حقايقى كه براى او كشف مىشود شناخته است. بدين جهت سخنان مزبور از
آنجا كه
عقلى كه با بررسى و دقت خود، خوبى و بدى زمان را درك نموده و در اثر تجربههاى
فراوان، تمام حقايقى كه براى او كشف مىشود شناخته است. بدين جهت سخنان مزبور از
آنجا كه ارتباط محكمى با حقايق دارد، درست بر طبق قواعد هندسى، داراى حدود و ابعاد
ويژهاى القاء مىگردد، از آن سو چون بستگى كاملى نيز با زيبائى بيان دارد در ميان
اصول ادبى كلاسيكى عرب، در زيباترين چهارچوب هنرى از نظر ماده و صورت، جلوه مىكند .
در اين نوع حكمتهائى كه به عقل متوجه شده مىبينيم على «ع» اختيار را بدست مردم
داده تا خودشان در آنچه مىبينند قضاوت كنند و به اختيار خودشان آن را گرفته يا ترك
كنند، و لذا در اين نوع حكمتها صيغهى طلب بچشم نمىخورد، تنها چيزى كه مىبينيم
حكمتهائى است كه در قالب خبرى خالص، بدون امر و نهى، ترتيب يافته است: حكمتهائى
كه در آن طبيعت دوست و دشمن، نيكوكار و بدكار، عاقل و نادان، بخشنده و بخيل، راستگو
و منافق، ستمگر و ستمديده، پرخور و تهى دست، پيرو حق و پيرو باطل، اخلاق سالم و
اخلاق بيمار، موقعيت دانا و نادان، سخنگو و ساكت، تندخو و بردبار، طمعكار و قانع،
سختى و آسانى و دگرگونيهاى زمان و اثرات آن در اخلاق انسانها و ساير امورى كه آن را
در يك فصل يا يك باب نمىتوان بشمار آورد، آشكار مىگردد .
اما در زمينهى سخنانى كه وجدان يا عقل و وجدان را با هم مخاطب قرار داده شما را به
مطالب زير توجه مىدهيم: روشن است كسانى كه سلامت انسان و رضايت اجتماع را تنها در
قانونگذارىها و تنظيم برنامهها مىدانند، خطاى بزرگى نمودهاند .
زيرا اين برنامهها و قوانين- كه حاكى از حقوق انسان و جانبدارى از آنهاست- انسان
را درست به نتيجه نمىرساند، بلكه بايد عقل سالم و روح پاك و وجدان والائى، حقوق
مزبور را كشف و ابتكار كند. زيرا تمام آنچه در دنياى مردم است به همان اندازه كه با
وجدان جمعيتى كه ميدان را براى برنامهها و قوانين آماده نموده و وجود آنها را
تصديق مىكنند، بستگى دارد، طبعا در ضمن حدود معينى با اخلاق سرپرستان اين
برنامهها و با مرزهاى خير كه در آنان توسعه و تضييق مىيابد نيز بستگى خواهد داشت.
اين را نيز نبايد فراموش كرد كه برنامههاى جديد
اجتماعى، بحكم طبيعت و به نسبت امكانات اجرائى اصول آنها، در اين كه نسبت به
سرپرستان خود اجازهاى موافقت يا اعتراض مىدهند با يكديگر تفاوت دارند. اما
برنامهها و قوانين قديم در برابر اخلاق سرپرستان خود- كه بر اقامهى حدود اقتضائى
قوانين مسلط بودند- عكس العمل بيشترى داشت، و اين خود عللى دارد كه فعلا مورد بحث
ما نيست .
على رغم اين كه برنامهها و قوانين مناسب مىتواند رهبرى مردم را عهدهدار شود و
آنان را به جلب منافع ملزم سازد، ليكن در صورتى كه اين رهبرى و الزام، با عمل ناشى
از وجدان، موافقت نداشته باشد از حدود ارزش انسانيت بيرون خواهد بود. بعقيده ما هر
عملى كه انسان انجام مىدهد اگر حامل تابش وجدان و فشارهاى روحى و بخشش از روى ميل،
نباشد بطور مسلم فاقد حرارت انسانيت كه بزرگترين و گرانبهاترين چيز در عمل محسوب
مىشود، خواهد بود .
برنامهها و قوانين هنگامى مىتوانند در تحكيم روابط انسانى به پيروزى نائل گردند
كه با عقل و وجدان ارتباط داشته و آنها را بسوى خير بكشانند و همآهنگى جالبى ميان
آمادگى فرصت براى عمل نافع و ارادهى فاعل كه ارتقاء به تمدن را براى فرد و اجتماع
ضمانت مىكند، ايجاد نمايند .
آنچه در اين زمينه در چهار چوب فرد و اجتماع صدق مىكند، در تاريخ متفكران،
قانونگذاران، دانشمندان مكتشفين و امثال آن نيز
صادق است. از اين رو اگر تاريخ خدمتگزاران انسان و تمدن را از نظر بگذرانيد
مىبينيد تنها عقل، آنان را در هر مىدانى به راه صحيح رهبرى نكرده است، زيرا عقل
به تنهائى سرد و خشك مىباشد و جز با ارقام و اقسام و جهات محدودى با چيز ديگر سر و
كار ندارد و لذا فقط راه را به شما نشان مىدهد، اما شما را در راهپيمائى كمك
نمىكند و در پستى و بلندى آن شما را پيش نمىبرد، پس آنچه مىتواند شما را به جلو
سوق دهد وجدان سالم و عاطفهى گرم مىباشد .
راستى آيا غير از وجدان و عاطفه، چيز ديگرى «ماركونى» را بر آن گوشهنشينى و تنهائى
وحشتناك واداشت آرى وجدان بود كه كنارهگيرى از زيباييهاى حيات و تحمل تنهائى را
بخاطر تمدن و انسان، در نظر او زيبا جلوه داد، و عاطفهى او بود كه اين وجدان سالم
را آن چنان غرق حرارت نمود كه هرگز سستى در آن راه نيافت .
آنچه در بارهى ماركونى گفتيم، در باره پاستور، گاليله، گاندى، بتهوون، بودا،
افلاطون، گوته و انسانهاى تكامل يافتهى ديگر نيز بايد بگوئيم .
براى توضيح بيشتر، بدنبال دليل ايجابى اين حقيقت، دليل سلبى آن را نيز نبايد فراموش
كرد. براى نمونه مىتوان ادولف هيتلر، چنگيز خان، هلاكوخان، حجاج بن يوسف ثقفى و
قيصر بورگيا قهرمان شوم كتاب «شهريار» اثر ماكياولى را نام برد، چنانكه
بعضى از اتم شناسان معاصر نيز- كه عمليات خود را روى انسانها آزمايش مىكنند- از
اين دسته محسوب مىشوند. راستى آيا اين گروه جز بخاطر عقل وسيع و درك سريع خود كه
درك ديگران در برابر آن ناچيز است، امتياز يافتهاند در عين حال مىبينيم كارشان جز
آدم كشى، تجاوز به مقدسات تمدن و بقاياى كوششهاى انسانى و ستم به ارزش حيات و
زندگان و خير وجود، چيزى نبوده است. اين بدان جهت است كه عقل آنان همراه با وجدان
سالم و عواطف پاك نبوده، و آنجا كه وجدان و عاطفه نيست از عقل بهرهاى نمىتوان برد
بلكه بايد گفت چنين عقلى به زيان نزديكتر است .
من اينجا در صدد توضيح عاطفه و عقل و وجدان و ساير نيروهاى انسانى نيستم. زيرا
نيروهاى مزبور بدون ترديد از واكنش و همكارى خاصى برخوردارند. منظور من از عقل،
نيروئى است كه مطالب را در سطح ويژهاى كه سبب را به نتيجه مربوط مىسازد و ميان
علت و معلول حكم مىكند، درك مىنمايد و در چهار چوب ارقام و حدودى كه ذاتا در اثر
موقعيت خصوصى و عمومى انسان تحت تأثير قرار نمىگيرند، گردش مىكند. من روى اين اصل
توضيح مزبور را يادآور شدم .
بنا بر اين كسى كه داراى چنين عقلى هست ناچار بايد از وجدان و عاطفهاى كه او را
بسوى خير سوق مىدهد برخوردار باشد، و آنچه در بارهى قانونگذار مىگوئيم بايد در
بارهى افرادى كه قانون براى آنان وضع شده نيز بگوئيم. بنا بر اين افرادى كه از
آنان انتظار مىرود بر طبق اين روش پسنديده گام بردارند بايد علاوه بر ايمان عقلى
مجرد، از اعتقاد وجدانى نيز بهرهمند باشند تا بمنظور ايجاد يك اجتماع شايسته، در
راه تهذيب والاى انسانى گام نهند. بايد با فضائل اخلاقى- كه قوانين و برنامهها را
در دژهاى بلند و محكمى احاطه مىكند- آشنا و پيوسته خير انديش باشند على «ع» روى
همين اصل- چنانكه قبلا ديديم- عواطف پاك را در انسانها تحريك مىكرد و وجدانهاى
سالم آنان را كه رنگ ديگرى بخود گرفته بود بيدار مىساخت و براى رشد آن كوشش
مىكرد و مردم را به رعايت آن اندرز مىداد .
على «ع» در خطبهها، سفارشها، عهدها و بطور كلى در تمام سخنانش به وجدانها توجه
داشت. زيرا مىدانست تهذيب اخلاق، در مراعات نظام عادلانه و ايجاد حرارت در رفتار
مردم، اثر بسزائى دارد. او مىدانست اين تهذيب همان طور كه براى پشتيبانى از عدالت
و سنن اجتماعى در زمينهى نگهدارى بيگانگان و رهبرى ديگران، امرى لازم بشمار
مىرود، ذاتا نيز يكى از ارزشهاى انسانى محسوب مىشود .
گذشته از اين على «ع» از نيروى فوق العادهى ديگرى برخوردار بود كه بوسيلهى آن در
اعماق انسانها نفوذ مىكرد و خواستههاى آنان را درك مىنمود و به سرشت و اخلاق
آنان پى مىبرد، آن گاه بد و خوب آنها را تصور و مقايسه ميكرد و در پرتو اطمينان
عميق به وجدان انسان، زبان به امر و نهى مىگشود .
اطمينان پسر ابو طالب به وجدان انسان مانند اطمينان شخصيتهاى بزرگى بود كه از عقلى
تابناك و قلبى سرشار از حرارت انسانيت و توأم با محبت عميق برخوردار بودند. اطمينان
او به اين وجدان مانند اطمينان بودا، بتهوون، روسو، گاندى و امثال آنان بود كه به
نور دل كه هر نورى در برابر آن خاموش مىگردد رهبرى يافته بودند. پسر ابو طالب
سخنان حكمت آميز خود را بر اساس همين اطمينان استوار ساخته بود. بر اساس چنين
اطمينانى است كه انديشهها و رهبريهائى كه وجدان انسان را مخاطب قرار مىدهد، با
يكديگر
ارتباط پيدا مىكنند .
اگر على «ع» با وجود مصائب و حادثههاى ناگوارى كه از ناحيهى مردم تحمل كرد، اين
چنين به جهات خير در آنان اطمينان دارد بخاطر آنست كه تخم اين اطمينان را در
دلهايشان بيافشاند. او مىداند كه «حق و باطل و راست و دروغ در اختيار مردم قرار
دارد» ليكن براى انسان سزاوار است چشم و قلب خود را بسوى جهات خير باز كند، زيرا
اين جهات بر خلاف جهات شر، رشد مىكند و افزايش مىيابد و شايد آموختن بواسطهى
تاريخ و حكمت، مهمتر و نافعتر باشد .
على «ع» بطور مكرر در زمينهى لزوم اطمينان به وجدان انسان، توصيه مىكرد. از جمله
مىگفت: «كسى كه بتو گمان نيك برد گمانش را تصديق كن». در مورد ديگرى مىگويد:
«هرگز به سخنى كه از دهان كسى خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مىدهى گمان بد
مبر». «از دادگرى نيست كه بر شخص مورد اعتماد با بدگمانى قضاوت شود». «هرگاه
نيكوكارى، روزگار و مردم آن را فرا گرفت، سپس كسى نسبت به انسانى كه بدنامى او
آشكار نشده بد گمان شود همانا به او ستم نموده است». «بدحالترين مردم كسى است كه
به خاطر بدگمانى خود به هيچكس اطمينان ندارد و ديگران نيز بخاطر بدرفتارى او به وى
اعتماد ندارند» .
گروهى از كسانى كه شخصيت على «ع» را مورد بررسى قرار دادهاند دچار اشتباه شدهاند،
زيرا تصور كردهاند على «ع» نسبت به
مردم بدبين و از آنان بكلى بيزار بوده است. اين گروه براى اثبات نظريهى خود، به
سخنان خشن على «ع»- كه مردم زمانش را بوسيلهى آن مورد حمله قرار مىداده- احتجاج
كردهاند. ليكن ما موضوع را بعكس مىدانيم. ما معتقديم كه على «ع» هر چند در
موقعيتهاى خاصى اطمينان خود را از بعضى مردم سلب مىكرده، ولى بايد گفت او حتى
براى يك لحظه اطمينان خود را نسبت به انسان از دست نداده است. راستى اگر كسى تحمل
على «ع» را در برابر ناراحتىهائى كه از مردم به او مىرسيد، از نظر بگذراند، و به
بردبارى عجيب او در مقابل سختىهاى وحشتزا كه ناشى از خيانت و نيرنگ دشمنان و
يارانش بود پى ببرد، و از آن سو روش على «ع» را با آنان در نظر بگيرد كه چگونه تا
حد امكان با آنها مهربانى و محبت مىكرد، من معتقدم اگر كسى اينها را بداند بطور
مسلم درك خواهد كرد كه على «ع» به حقيقت و فطرت انسان- كه متأسفانه اجتماع در بعضى
موارد آن را گمراه مىكند- خوش بين بوده و در اين جهت با «روسو» اختلافى ندارد .
آرى اگر على «ع» خيانتگران و ستمگران و نيرنگبازان را توبيخ مىكند، در عين حال
معترف است كه انسان هر چند زمانى طولانى بر او گذشته باشد باز قابل اصلاح خواهد
بود. زيرا همين كسى كه به انسان خوشبين است، چنانكه از نيكوكار تمجيد مىكند، بدكار
را به اميد آنكه در اخلاق و رفتارش تغييرى ايجاد كند سرزنش
مىنمايد. راستى اگر پسر ابو طالب چنين اميدى نداشت نمىتوانست سختىهاى روزگار را
كه از ناحيه دشمنان به او مىرسيد تحمل كند و در برابر حوادث ناگوار صبر نمايد اگر
على «ع» در بارهى دنيا و دنيا پرستان مىگويد: «دنيا پرستان، سگهاى فرياد كننده و
درندگان وحشى هستند، بعضى بر سر بعضى فرياد مىكشند، نيرومند آنها ناتوانشان را
مىخورد و بزرگشان بر كوچكشان پيروز مىشود» بخاطر آن است كه از مكر نيرنگ بازان و
گناه معصيت كاران رنج مىكشد، از اين رو آنان را سخت سرزنش مىكند تا كسى را كه
گناهكار و مكار و سگ زوزه كش و درنده وحشى نيست ترجيح دهد آرى على «ع» اين سخن را
مىگويد آن گاه با درندهاى وحشى و نيرومند ستمگر و بزرگ ظالم مبارزه مىكند همان
طور كه پزشك بمنظور سلامت روح و بدن، بلكه بمنظور ترجيح حيات بر مرگ و بخاطر خوش
بين بودن به خوبى نجات، با ريشه بيماريها مبارزه مىكند بنا بر اين على «ع» همان
كسى كه به حيات، بزرگترين مخلوق خدا احترام مىگذارد و براى انسان زنده كه زيباترين
نمونهى حيات است احترام قائل است، اطمينان عظيمى به خير انسان دارد و به او خوش
بين است و مىخواهد او چنانكه بايد آزاد باشد اگر على «ع» از اين اطمينان و خوش
بينى برخوردار نبود با مردم چنين رفتار نمىكرد و نمىگفت: «هرگز به سخنى كه از
دهان كسى
خارج شده و تو احتمال نيكى در آن مىدهى گمان بد مبر» و بوسيلهى وصاياى خود كه
حائز درك عميق و حرارت عاطفه و عظمت هدف است، به وجدان فردى و اجتماعى توجه
نمىيافت: وصايائى كه قلعهى محكمى براى اخلاق عمومى و عاطفهى انسانى بشمار مىرفت
و عمل نافع را بر اساسهاى ايجابى در عقل و وجدان استوار مىساخت. على «ع» به
استناد همين اطمينان و بمنظور برقرارى عمل پسنديده، ديدهبانهائى از خود انسانها و
جاسوسهائى از اعضايشان بر آنان معيّن ميكند و به آنان چنين خطاب ميكند: «بدانيد بر
شما ديدهبانانى از خودتان و جاسوسهائى از اعضايتان و نگهبانان راستگوئى كه اعمال
شما و شمارهى نفسهايتان را حفظ ميكنند گماشته شده است» على «ع» به استناد اطمينان
به عدالت و خير وجود و اعتماد به عظمت حيات و جانداران، مردم زمانش را با سخنانى
بيدار كننده مخاطب قرار داده و به آنان هشدار مىدهد كه حيات، توأم با آزادى و بقاى
آن ابدى است و با هيچگونه قيدى سازگار نخواهد بود. تنها آنچه واسطه در بقاى حيات
است و قاعدهاى از قواعد آن يا پارهاى از نور آن بشمار مىرود مىتواند از قيود
حيات باشد. پس انسان نمىتواند در صدد مقيد ساختن حيات برآيد و گر نه حيات به
نابودى خواهد گرائيد. بنا بر اين حيات نيز مانند وجود، زيبا و آزاد و خير انديش است
و خود را بوسيلهى قوانين ثابت خود حفظ مىكند و براى قوانينى كه
بدبينان براى او خواستهاند ارزشى قائل نيست .
اين حيات پيوسته به تجدد و تكامل گرايش دارد تا آنجا كه هيچ چيز جايگزين آن دو
نخواهد شد. اين تجدد و تكامل، اسلوبى است كه حيات در فتوحات خود- كه عبارت از خير
بيشتر و بقاى اصلح است- آن را دنبال ميكند. بررسى عميق پسر ابو طالب در زمينهى
حيات و نواميس آن كه بزرگترين موجود در جهان خيرانديش هستى محسوب مىشود، او را
معتقد ساخته است كه حيات، موجودى انقلابى است كه پيوسته به جلو مىنگرد و هميشه در
مسير خير بيشتر، در حركت است .
انقلابى بودن حيات، ريشهى تحرك حيات و باعث تكامل آن مىباشد بدين جهت حيات مقيد
به چيزى جز به شرايط وجودش نمىباشد. انقلابى بودن حيات، ريشهى جنبشهاى اجتماعى و
باعث تكامل اجتماع است و اگر اين خصوصيت وجود نداشت حيات جز مرگ و جانداران جز جماد
چيزى نبودند .
على «ع» به انقلاب حيات ايمان راسخى داشت. ايمان وى به انقلاب حيات به معرفت
شبيهتر بود، بلكه اين ايمان خود معرفت بود .
على «ع» بر اساس اين ايمان عظيم معتقد بود كه افراد زنده قدرت دارند خود را اصلاح
كنند و اين اصلاح وابسته به اين است كه با قوانين حيات سير كنند، و قدرت دارند بر
سرنوشت خود حاكم باشند به اين كه در برابر عظمت حيات تسليم گردند .
ما قبلا در ضمن بحثى گفتيم كه انقلاب حيات، نزديكترين
مزاياى حيات و عظيمترين آنها از نظر دلالت بر امكانات عظيم حياتى بشمار مىرود. بر
كسانى كه به انقلاب حيات ايمان دارند لازم است عمليات خود را بر اساس اطمينان كلى
به تكامل حتمى استوار كنند، به علاوه انديشهها را بسوى تكامل مزبور متوجه سازند و
افرادى را كه به گمان خود مىتوانند در برابر حيات انقلابى و توأم با تكامل،
ايستادگى كنند، با دليل و برهان از هر گونه رفتار احمقانهاى باز دارند .
پسر ابو طالب انسان را به همين ايمان و اطمينان مخاطب قرار داده و مىگويد: «تو در
آغاز آفرينش خود، نادان بودى آن گاه ديگران بتو آموختند، و چه بسيار چيزهائى كه
نمىدانى و انديشهى تو در آن سرگردان و چشمت در آن گمراه است سپس به آن بينا
مىشوى» در اين سخن اعتراف است به اين كه حيات داراى تكامل است، و بهرهبردارى از
حياتى كه در سينهى زندگان مخزون است همان آموختن مجهولات است. سخن مزبور مىرساند
كه انسان براى پيشرفت يا بگوئيد براى خوبيها، آمادگى و قابليت عظيمى دارد .
دعوت گرم على «ع» بسوى معرفتى كه هر روز تازهاى را كشف و جديدى را بنا مىكند،
بهترين دليل ايمان وى به انقلاب حيات و امكانات زندگان بشمار مىرود. بنا بر اين
معرفت از نظر او يك پيروزى و اكتشاف آرامش ناپذير خواهد بود .
على «ع» مردم زمانش را به همين اطمينان و ايمان مخاطب قرار داده و مىگويد:
«فرزندانتان را به اخلاق خود مجبور نسازيد زيرا آنها
براى زمانى غير از زمان شما آفريده شدهاند». آرى اگر خوش بينى على «ع» به زيبائى
حيات و قابليت مردم براى تكامل نبود هرگز على «ع» اين سخن را ايراد نمىكرد، سخنى
كه حاكى از علم او به انقلاب حيات است و خوشبينى او را نسبت به امكانات انسان
تكامل يافته، خلاصه مىكند، سخنى كه روح تربيت صحيح را بطور خلاصه اعلان مىكند و
هر نسلى را از قيود عرفى و عادى نسل سابق رهائى مىبخشد .
پسر ابو طالب در اين زمينه سخنان فراوانى دارد. نمونههاى زندهى زير كه عمل انسان
را بعنوان يك حقيقت و انقلاب و خير توصيف مىكند، از اين قبيل است: «كسى كه عملش او
را كند گرداند خويشاونديش او را تند نخواهد ساخت». «ارزش هر كسى به خوبىهاى او
است». «بدانيد مردم فرزندان كارهاى شايستهى خويش مىباشند». «سود كار هر كس ويژهى
خود اوست» .
على «ع» در ضمن بعضى از سخنانش انسان را وادار مىكند كه در عمل، خواهان پيشرفت
باشد و اگر از كم يا زياد محروم گرديد دست از كوشش برندارد، زيرا وجود خيرانديش
هرگز فرزندان خود را از آنچه استحقاق دارند محروم نمىكند و اگر محروم كند، محروميت
جزئى است نه كلى. علاوه بر اين گاهى آن محروميت در دومين بار عمل جبران مىشود. على
«ع» مىگويد: «كسى كه در جستجوى چيزى بر آمد، به آن چيز يا به بعض آن خواهد رسيد».
من تصور مىكنم خوانندهى محترم روح اين عبارت درخشان را درك كرده
است. گويا اين جمله از سخن معروف مسيح سرچشمه گرفته است: «بكوبيد بكوبيد تا براى
شما باز شود» .
شايد زيباترين چيزى كه در اين زمينه در عقيدهى على «ع» بچشم مىخورد، اتحادى است
كه على «ع» ميان انقلاب حيات و خير وجود از نظر ماده و معنى مجسم مىكند. مىبينيم
على «ع» مفهوم تكامل، يا انقلاب حيات را با مفهوم خير وجود طورى متحد مىگرداند كه
خير وجود، جزئى از انقلاب حيات يا انقلاب حيات، جزئى از خير وجود محسوب نمىشود
بلكه انقلاب حيات به تمام معنى نمايشگر خير وجود است و خير وجود نيز نمايانگر
انقلاب حيات مىباشد .
سخنان على «ع» در اين زمينه بهترين دليل درستى گفتار ما مىباشد. اينك به
نمونههائى از آن توجه كنيد: «خردمند كسى است كه امروزش بهتر از روز گذشتهاش
باشد». «كسى كه فردايش بدتر از امروزش باشد محروم است». «آن كس كه دو روزش برابر
باشد فريب خورده است» .
در پايان به اين سخن زيبا كه شامل بحث كنونى ما است و از حرارت محبت عميق، و زيبائى
هنر اصيل برخوردار است، و روزها را با احساسات بشر شريك ميداند توجه كنيد: «هيچ
روزى بر پسر آدم نمىگذرد مگر آنكه به او مىگويد: من روز جديدى هستم و بر تو گواه
مىباشم، در من سخن نيك بگو و كار شايسته كن، زيرا ديگر مرا براى هميشه نخواهى ديد»
ما اكنون سخنان زيباى پسر ابو طالب را در اين كتاب نقل مىكنيم. اين سخنان در
زمينهى اخلاق پاك و خودسازى والاى انسانى كه از انقلاب حيات و خير وجود سرچشمه
مىگيرد، شاهراهى بزرگ تشكيل مىدهد. اين سخنان زيبا تا روزى كه انسان خيرانديش
باقى است، جاويد خواهد بود بيروت- جرج جرداق
3 على «ع» در آغاز سخن
على (ع) در آغاز سخن آيا از خودم به اين قانع باشم كه به من زمامدار مؤمنان بگويند
در حالى كه با مردم در سختىهاى روزگار شريك نباشم از احتكار جلوگيرى كن .
هرگز آنچه را تمام مردم در آن يكسانند بخود اختصاص مده .
آگاه باشيد، من با دو كس مىجنگم: كسى كه چيزى را كه ندارد ادعا كند و كسى كه چيزى
را كه به عهدهى او است دريغ نمايد .
هيچ فقيرى گرسنه نشد مگر به آنچه ثروتمند از آن بهرهمند گرديد .
نعمتى را فراوان نديدم مگر آنكه در كنار آن حقى ضايع شده است .
هميشه ويرانى زمين بخاطر تنگدستى اهل آن است، راستى مردم
در اثر توجه حكمرانان به جمع آورى مال، پريشان مىشوند بايد فكر تو در آبادانى
زمين، از فكر گرفتن ماليات بيشتر باشد .
هيچ شهرى از شهر ديگر براى تو سزاوارتر نيست، بهترين شهرها شهرى است كه ترا بدوش
گيرد .
تنگدستى در وطن غربت است .
اگر فقر براى من بصورت انسانى مجسم شود او را خواهم كشت .
روز رستاخيز آدمى را از مالش سؤال مىكنند كه از كجا بدست آورده است .
چگونه آشاميدنى و غذا را بر خود گوارا مىدارى در حالى كه مىدانى حرام مىخورى و
حرام مىآشامى زشتترين ستمها ستم بر ناتوان است. ستم به شمشير مىكشاند .
نوميد گرديد آن كس كه ستمى بدوش گرفت .
روز ستمديده بر ستمگر سختتر از روز ستمگر بر ستمديده است .
ستمگر و كمكدهندهى او و كسى كه به ستم راضى است هر سه با يكديگر شريكند .
هرگز حق برادرات را بخاطر اعتماد به آنچه ميان تو و او مىباشد ضايع مكن، زيرا كسى
كه حقش را تباه گردانى برادر تو نيست .
اگر در نويسندگان تو نقصى باشد و تو از آن غافل باشى آن را به گردن تو مىگذارند .
بدترين وزيران تو وزيرى است كه پيش از تو وزير اشرار و با آنان در گناهان شريك بوده
است .
در امور كارگردانان خود انديشه كن و بر اساس تجربه آنان را استخدام نما و از روى
طرفدارى بيجا و به ميل خود، آنان را به كارى نصب مكن، زيرا دلبخواهى و حمايت بيجا
از فروع ستم و خيانت محسوب مىشوند .
از هر كارى كه پنهانى انجام مىگيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز .
خداوند بر پيشوايان عادل مقرر كرده است كه خود را با مردم ناتوان مقايسه كنند .
دلهاى رعيت خزانهى فرمانرواى آنها است، همان عدالت يا ستمى كه در آن سپرده است
خواهد يافت .
دوستى و اندرز رعيت هنگامى آشكار مىگردد كه حكومتهاى خود را سنگين نشمارند .
هنگامى كه زمامدار تغيير يافت زمان دگرگون مىشود .
خشم خصوصى در برابر رضايت عمومى قابل اغماض است .
هرگاه خداوند بر ملتى خشم گرفت نرخهاى آنان بالا مىرود و تبهكاران بر آنان چيره
مىشوند .
ولى من تأسف مىخورم از اين كه كار اين ملت را بيخردان و تبهكارانشان بعهده
مىگيرند و مال خدا را دست بدست گردانده و
بندگانش را برده مىكنند .
دانشمندان، فرمانرواى پادشاهانند و ستم پايان زمامدارى آنان است. دانش دينى است كه
بسبب آن پاداش داده مىشود .
پستترين مردم كسى است كه نزد زمامدار ستمگر از انسان ناتوان بدگوئى كند .
اين ساعتى است- از شب- كه هر بندهاى در آن دعا كند دعايش مستجاب مىشود مگر آنكه
باجگير يا جاسوس يا شرطى باشد .
سه كس مال را برترى مىدهند: بازرگان دريا و همنشين سلطان و كسى كه در قضاوت رشوه
مىگيرد .
اگر گرگ چوپان باشد چه كسى گوسفندان را نگاهدارى ميكند خدا لعنت كند كسانى را كه به
معروف امر مىكنند و خودشان آن را انجام نمىدهند، و كسانى را كه از منكر جلوگيرى
مىكنند و خود مرتكب آن مىشوند .
بدانيد شما در زمانى هستيد كه گويندهى حق در آن كم است و زبان از راستگوئى كند و
پيرو حقيقت خوار است .
ذليل، نزد من عزيز است تا آنكه حق او را بستانم، و نيرومند، نزد من ناتوان است تا
آنكه حق را از او بگيرم .
روزگارى براى مردم خواهد آمد كه در آن مقرب نيست مگر سخنچين، و زيرك خوانده
نمىشود مگر تبهكار، و ناتوان شمرده نمىشود مگر شخص با انصاف
4 پارهاى از نامهها، خطبهها، عهدها و وصاياى على «ع»
پرستش آزادگان
سخن زيباى على «ع» در معنى عبادت: گروهى خدا را بر اساس آرزو و پرستش مىكنند و اين
عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از روى ترس عبادت مىنمايند و اين عبادت بردگان
است. و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى بندگى مىكنند و اين پرستش آزادگان است
اى مردم.. .
قسمتى از خطبهاى است كه على «ع» در مدينه ايراد كرده است: احتكار مركب رنج، و حرص
انگيزهى سقوط در گناهان و جامع هر خصلت ناپسندى است .
اى مردم، هيچ گنجى سودمندتر از دانش و هيچ عزتى والاتر از بردبارى و هيچ كار زشتى
بدتر از دروغ و هيچ غايبى نزديكتر از مرگ نيست اى مردم، كسى كه در عيب خويش بنگرد
از عيب ديگران باز مىماند، و كسى كه شمشير ستم در كشد به همان شمشير كشته خواهد
شد، و كسى كه چاهى حفر كند در آن خواهد افتاد، و كسى كه لغزش خويش را فراموش كند
اشتباهات ديگران را بزرگ مىشمارد، و كسى كه رأى خود را پسنديد گمراه مىگردد، و
كسى كه به عقل خود بىنيازى جست مىلغزد، و كسى كه به مردم بزرگى فروخت خوار گرديد .
در دگرگونيهاى حالات، حقيقت افراد دانسته مىشود. روزها اسرار پنهان را آشكار
مىسازند. آنچه از ديگران ناپسند مىدانى براى تربيت تو كافى است. كسى كه به راههاى
انديشهها روى آورد موارد اشتباه را مىشناسد. دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهرهاى
مىباشد. همان حقوقى كه تو بر برادرت دارى برادرت نيز بتو دارد. به هيچ نعمتى
نمىرسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مىدهيد .
هر جاندارى قوتى و هر دانهاى خورندهاى دارد و تو قوت مرگ هستى .
اى مردم از نيرنگ بپرهيزيد، زيرا آن از اخلاق فرومايگان است .
اخلاص در عمل مشكلتر و انديشه را از فساد رهائى دادن از درازى جهاد سختتر است .
هيهات اگر پرهيزكارى نبود من زيركترين مردم عرب بودم
در حال خشنودى و خشم، سخن حق بگوئيد و در حال بىنيازى و فقر اعتدال را از دست
ندهيد و با دوست و دشمن دادگرى كنيد و در آسايش و سختى خشنود باشيد .
كسى كه خواستههاى نفسانى را ترك كند آزاده است .
خود پسندى دليل سستى عقل انسان است. ستم بر بندگان خدا براى آخرت بد توشهاى است
سخنى با ابو ذر
سخنى است كه امام «ع» به ابو ذر غفارى صحابى بزرگ، هنگامى كه خليفه سوم او را به
«ربذه» تبعيد كرد فرموده است .
ربذه سرزمين بىآب و علفى در نزديكى مدينه بود. خليفه سوم هنگام تبعيد ابو ذر كسى
را فرستاد تا به مردم اعلان كند كه: «هيچكس حق ندارد با ابو ذر سخن بگويد و او را
مشايعت نمايد» روى اين اصل مردم از وى دورى جستند اما على بن ابي طالب «ع» و برادرش
عقيل و دو فرزندش حسن و حسين «ع» و عمار او را مشايعت نمودند:
اى ابو ذر، تو براى خدا بخشم آمدى پس به آن كسى كه براى او خشمگين شدى اميدوار باش.
اين مردم بر دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خود از آنان ترسيدى، پس آنچه را
كه بخاطر آن از تو مىترسيدند به دستشان بسپار و براى آنچه بخاطر آن از آنان
مىترسيدى فرار كن. راستى چقدر آنان به آنچه تو منعشان كردى نيازمندند و چقدر تو از
آنچه آنان ترا منع كردند بىنيازى اگر آسمانها و زمين به روى بندهاى بسته شود و آن
بنده از خدا بترسد خداوند براى او راه خلاصى قرار مىدهد البته جز حق چيزى با تو
انس نمىگيرد و جز باطل چيزى از تو وحشت ندارد. اگر دنياى آنان را مىپذيرفتى البته
ترا دوست داشتند و اگر چيزى از دنيا براى خود جدا مىكردى ترا در امان مىگذاشتند .
اطمينان به دنيا
قسمتى از نامهاى است كه على «ع» پيش از خلافتش به سلمان فارسى نوشته است: هرگاه به
دنيا بيشتر انس گرفتى از آن بيشتر بر حذر باش، زيرا دنياپرست اگر در دنيا به شادى
اطمينان يابد، دنيا او را از آن شادى بسوى اندوه مىكشاند
درود بر تو اى پيامبر خدا
سخنى است كه على «ع» هنگام دفن همسرش فاطمه «ع» فرموده است: اى پيامبر خدا، از من و
از دخترت كه در جوار تو فرود آمده و بزودى بتو پيوست بر تو درود باد. اى پيامبر خدا
از برگزيده تو صبر من كم گرديد و طاقت و توانائى من از دست برفت، جز آنكه براى من
در فراق بزرگ و مصيبت ناگوارت شكيبائى جا دارد .
اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنكه خداوند، سرائى كه تو
در آن اقامت كردهاى براى من برگزيند .
بهترين و بدترين مردم
قسمتى از سخنانى است كه على «ع» هنگامى آن را ايراد كرد كه مردم نزد وى اجتماع
نمودند و از اعمال ناپسند عثمان شكايت كردند و از او خواستند با خليفه سوم گفتگو
كند و از وى بخواهد رضايت آنان را فراهم نمايد. امام «ع» نزد عثمان رفت و فرمود:
مردم پشت سر من هستند و مرا ميان تو و خودشان واسطه قرار دادهاند .
بخدا قسم نمىدانم بتو چه بگويم چيزى نمىدانم كه تو آن را ندانى و ترا به چيزى كه
آن را نشناسى راهنمايى نمىكنم، آنچه ما مىدانيم تو نيز مىدانى و در چيزى بر تو
سبقت نگرفتيم تا ترا از آن آگاه سازيم و با چيزى خلوت نكرديم تا آن را به تو ابلاغ
كنيم. آنچه ما ديده و شنيدهايم تو نيز ديده و شنيدهاى. پس در باره خود از خدا
بترس، از خدا بترس، زيرا- بخدا قسم- تو از كورى بينا نمىشوى و راهها آشكار است.
بدان كه بهترين بندگان نزد خداوند پيشواى دادگرى است كه هدايت شده و راهنما باشد و
بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمگرى است كه گمراه شده و ديگران بوسيلهى او ضلالت
يافتهاند. من از پيامبر خدا شنيدم كه مىفرمود: «روز قيامت پيشواى ستمگر را
مىآورند در حالى كه مددكار و عذرخواهى ندارد، او را در آتش دوزخ مىاندازند و
چنانكه آسيا مىچرخد در آتش گردش مىكند آن گاه در قعر دوزخ بازداشت مىشود» من ترا
بخدا سوگند مىدهم كه مبادا پيشواى مقتول اين امت باشى، زيرا قبلا گفته مىشد: در
اين امت، پيشوائى كشته مىشود كه جنگ و خونريزى را تا روز قيامت بر آنان مىگشايد و
كارها را بر آنان مشتبه مىسازد و تبهكاريها را ميان آنان گسترش مىدهد، در نتيجه
حق را از باطل تشخيص نمىدهند، در فتنهها دست از حق برمىدارند و آشفته و نگران
مىشوند. پس تو بعد از زيادى سن و سپرى شدن عمر، براى مروان مانند چارپائى كه دشمن
آن را
به تندى ميراند مباش كه ترا به هر كجا خواست براند
استبداد و خودكامى عثمان
سخنى است كه على «ع» در باره كشتن عثمان فرموده است: اگر به كشتن عثمان فرمان داده
بودم خودم كشندهاى او بودم، و اگر جلوگيرى كرده بودم پشتيبانش بودم ليكن كسى كه او
را يارى كرده نمىتواند بگويد: من بهترم از كسى كه او رها كرده و كسى كه او را رها
كرده نمىتواند بگويد: كسى كه او را يارى كرده بهتر از من است. من اكنون سبب قتل او
را براى شما مىگويم: عثمان با خودكامى، خلافت را بخود
اختصاص داد و بد كرد كه چنين كارى نمود و شما هم بىصبرى كرديد و در اين بىصبرى بد
كرديد، و خداوند در باره خودسر و بىطاقت حكم ثابتى دارد.