بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۴ -


على «ع» بطور مستقيم عميقانه درك كرد كه ميان موجودات، روابطى زوال ناپذير وجود دارد و هر چيزى كه از اين روابط مى‏كاهد از مفهوم وجود نيز كم مى‏كند و در صورتى كه انسان يكى از اين موجودات محسوب شود، ناچار بايد با موجودات ديگر ارتباط وجودى داشته باشد. در اين صورت ارتباط موجود به مانند خود، سزاوارتر و مناسب‏تر است. اين موجود اگر از موجودات زنده باشد بستگى آن به موجودات زنده ديگر قويتر و ثابت‏تر خواهد بود. اما انسان كه در رأس موجودات زنده قرار دارد، ارتباط او با برادر انسانش نخستين ضرورت وجودى او از نظر فردى و اجتماعى محسوب مى‏گردد .

على «ع» آن گاه كه جمعيت شايسته را جمعيتى معرفى مى‏كند كه عدالت اجتماعى با گسترده‏ترين معانى و ارزنده‏ترين اشكالش بر آن حكومت داشته باشد، در حقيقت، قانون يا چيزى را كه وابسته به قانون است مورد اجرا قرار مى‏دهد. اين قانون از آنجا كه طبعا از روح عدالت جهانى سرچشمه مى‏گيرد، در انديشه‏ى على «ع» آشكار شده و بصورت يك امر ضرورى جلوه مى‏كند. بدين جهت مى‏بينيم پسر ابو طالب اصرار شديدى دارد كه ماوراى قوانين را بررسى كند و بوسيله‏ى محبت انسانى كه بالاتر از قانون است، قوانين را مراعات نمايد. محبت جز علاقه عميق روحى و مادى به بلندى و كمال چيزى نيست. از آنجا كه محبت يك ضرورت وجودى محسوب مى‏شود، يك ضرورت اخلاقى نيز بشمار مى‏رود .

على «ع» در نخستين صفحه از صفحات محبت يادآورى مى‏كند كه مردم همگى با هم برادرند، از اين رو با وجود اين كه خود، زمامدار مردم است صريحا آنان را به «برادرانم» توصيف مى‏كند و بدنبال آن به حكمرانان تذكر مى‏دهد كه آنان با همه مردم برادراند و اين برادرى ناچار مستلزم محبت خواهد بود، او به سران لشكرهايش چنين مى‏گويد: «براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص داده شده، باعث تغيير حال او بر رعيت نشود، و نعمت‏هائى كه خداوند نصيب او ساخته، او را بيشتر به بندگان خدا نزديك كند و بيشتر به محبت به برادرانش وادارد» .

على «ع» از آنكه برادرى خود و فرمانروايان را با مردم در دوستى و محبت اعلام مى‏دارد، با يك قضاوت صحيح با عموم انسانها روبرو شده و اين برادرى را بدون پراكندگى يا امتياز به آنان اعلان مى‏كند و مى‏گويد: «همانا شما با هم برادريد، ميان شما چيزى جز ناپاكى دلها و سوء انديشه‏ها جدائى نيافكنده است». على «ع» بدين وسيله ناپاكى دل و سوء انديشه را در يك سو، و دوستى و محبت قلبى را در سوى ديگر قرار مى‏دهد .

از آنجا كه حق وجودى هر انسانى بهره‏مند شدن از محبت ديگران است، ناچار بايد طبيعت-  كه حامل ارزش‏ها و مقياس‏ها است-  به انسانى كه همسايگان و نزديكان و كسانش او را رها ساخته و لباس محبت به تنش نكرده‏اند، با مهر و محبت فراوانى از ناحيه‏ى بيگانگان پاداش دهد. روى همين اصل على «ع» مى‏گويد: «كسى كه‏ نزديك‏تر او را رها كند، دورتر براى او آماده مى‏گردد» .

على «ع» بخاطر مراعات اين اخوت-  كه بر اساس محبت انسانى برقرار است-  خصلت‏هاى ناپسند را از آنجا كه با دوستى و محبت سازش اساسى ندارد نمى‏پذيرد: «اما بعد، اگر خصلت‏هاى ناپسند در تو نبود تو در اين كار بر ديگران مقدم بودى» .

اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه مى‏دهد با مخالفان خود نبرد كند، او پس از آنكه تمام جوانب محبت را در قلب خود مراعات نموده و روابط اخوت انسانى را در دلهاى جنگجويان جستجو كرده دست به جنگ مى‏زند. بنا بر اين اگر او در پايان كار دست به شمشير مى‏برد، از روى ناچارى و توأم با گريه و اندوه است نه آنكه از روى اختيار و آميخته با خنده و شادى باشد. در حقيقت، احساس پيروزى براى على «ع» دردناكتر از احساس شكست براى جنگجويان بود اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه مى‏دهد تجاوزگران را پس از مرگ خود رها و فرزندان و پيروان خود را از انتقام و نبرد با آنان باز دارد. محبت به انسان كه ماوراى هر قانونى است كه او را وادار ساخته با اين سخن بزرگ، پيروان و فرزندان خود را مخاطب قرار دهد: «پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده، مانند كسى نيست كه باطل را طلب نموده و به آن رسيده است» .

على «ع» به كمك اين محبت عميق، سعادت انسان را به‏ سعادت همسايه‏اش بلكه به سعادت تمام انسانها مربوط مى‏سازد و آنچه براى انسان نسبت به همسايه‏اش روا مى‏دارند، براى ساير مردم نيز نسبت به او روا مى‏شمارد، و از سعادت انسان اين است كه محبت را از حد بگذراند و فرزندان ديگران را از همان محبتى كه فرزندان خود را بهره‏مند مى‏سازد، برخوردار گرداند: «به آنچه فرزندان خود را تربيت مى‏كنى يتيم را به آن تربيت نما» تا همگى روح عدالت اساسى را درك كنند، عدالتى كه از نظر ارزش و زيبائى بر قوانين رسمى برترى يافته و حامل حرارت انسانيت است و مردم را به منطق قلب-  نه منطق تسليم در برابر قانون-  نايل مى‏گرداند: «بايد خردسالان شما از بزرگسالان پيروى كنند و بزرگسالانتان به خردسالان محبت ورزند» .

اگر درماندگى از انجام دادن كارهاى نيك، نقص محسوب مى‏شود، منطق محبت به زبان على «ع»، عجز از دوست‏يابى را بالاترين نقص معرفى مى‏كند: «ناتوان‏ترين مردم كسى است كه از دوست‏يابى عاجز باشد». على «ع» به اين درماندگى، عجز ديگرى كه تمايل به دشمنى و جدال است، اضافه مى‏كند و مى‏گويد: «از دشمنى و جدال بپرهيزيد» بلكه نرمى سخن بالاتر از اين است. زيرا سخن نرم، ارتباط دلها را كه سرچشمه محبت است محكم مى‏كند: «نرمى سخن از بزرگوارى است» .

راستى ميان خواسته‏هاى دل هيچ چيزى مانند احساس دوست‏يابى براى انسان موجب آسايش نيست. على «ع» هنگامى كه از بديهاى زمانش رنج مى‏برد، پول و راستى و برادرى را كه مايه بقاى انسان است در يك رديف قرار داده و در باره مردم زمانش مى‏گويد: «بزودى مردم سه چيز را از دست مى‏دهند: پول حلال، زبان راست و برادرى كه از ناحيه او احساس آرامش كنند» .

اگر غربت بخاطر آنكه موجب تنهائى است بزرگترين سختى بشمار مى‏رود، شديدترين مرحله‏ى آن، ساعتى است كه انسان برادران و دوستان خود را از دست مى‏دهد و بدنبال آن از دلهائى كه مى‏بايست از مهر و محبت آنها بهره‏مند گردد، محروم مى‏شود: «غريب كسى است كه دوست نداشته باشد.» «از دست دادن دوستان غربت است» .

ما اينجا ناچاريم موقعيت زن را از نظر على «ع» بطور خلاصه بررسى كنيم. روشن است زن نيمى از انسان محسوب مى‏شود. آيا ممكن است اين نصف، از محبت به نصف ديگر خالى باشد آيا نصف ديگر موظف است مقياس‏هاى عدالت جهانى را كه حاكم به محبت انسان بر انسان است مورد ستم قرار دهد گروهى، بعضى از سخنان على «ع» را در باره زن، نوعى لطيفه و سرگرمى تفسير كرده و موقعيت زن را از نظر وى مهمل گذاشته‏اند .

از اين رو به سخنانى كه على «ع» در موقعيت‏هاى ويژه‏اى به آن زبان مى‏گشوده، تكيه كرده و در موردى كه زن شناخته شده‏اى با وى دشمنى داشته و على «ع» در اين زمينه فقط امر به معروف مى‏كرده، پافشارى كرده‏اند و فراموش نموده‏اند كه على «ع» چنين سخنانى را كه‏ در موقعيت محدودى گفته و منظورش روشن ساختن عوامل برخورد انديشه‏هاى مختلف است، در باره برخى از مردان، سخت‏تر و محكم‏تر ايراد كرده است، در حالى كه منظور على «ع» عموم مردم در تمام موقعيت‏ها نيستند، چنانكه اگر امثال اين سخنان را در باره زن مى‏گويد منظورش همه زنان در تمام حالات نمى‏باشند. زيرا كسانى كه باعث بروز بدبختى‏ها و انحرافات مى‏باشند در معرض اين گونه سخنان قرار گرفته‏اند، چه مرد باشند يا زنانى كه از نيرو و نفوذ مردان برخوردارند .

آرى، على «ع» اگر به اين گونه مردان و زنان در موارد مخصوصى هجوم مى‏كند بخاطر آن است كه آنان در اين موارد از حق و عدالت و پيروان آن جلوگيرى مى‏كنند. اينجاست كه اعتقاد به بدرفتارى على «ع» با زنان، بكلى از بين مى‏رود. من از كسانى كه به اين مطلب توجه دارند درخواست مى‏كنم يك كلمه كه على «ع» بوسيله آن با زن بدرفتارى كرده باشد و آن كلمه راجع به شخص معينى در موقعيت خاصى نباشد، براى من بياورند على «ع» هنگامى به زن يا مرد حمله مى‏كرد كه فتنه و آشوب بپا مى‏كردند. بنا بر اين او تنها با فتنه در ستيز بوده است موقعيت زن از نظر على «ع» بعنوان يك انسان، درست مانند موقعيت مرد از نظر وى بود و كوچكترين امتيازى ميان آنها وجود نداشت. آيا اندوه عميق على «ع» در مرگ همسرش فاطمه «ع»، دليل آن نيست كه وى زن را بعنوان انسانى درك كرده بود كه از تمام‏ حقوق انسانى برخوردار گردد و تمام واجبات، بر عهده‏ى او باشد و بر اساس اين حقوق و واجبات، از محبت انسانى بهره‏مند شود و ديگران را بهره‏مند گرداند آيا اعراب جاهليت و بعد از جاهليت، از فرزند پسر خوشحال نمى‏شدند و آن را به فال نيك نمى‏گرفتند و فرزند دختر آنان را اندوهناك نمى‏كرد و آن را به فال بد نمى‏گرفتند آيا اين سخن شگفت آورى كه فرزدق پس از مرگ همسرش با اين كه او را دوست مى‏داشت، در باره او گفت، نمايشگر نظريه عصر او كه متصل به عصر على «ع» است، در باره زن نمى‏باشد: براى انسان آسانترين مرده از ميان دوستانش كه مرگ او فرا رسيده، كسى است كه نقاب داشته باشد .

يعنى آسانترين مرده براى انسان از ميان دوستان و آشنايانش مرده‏اى است كه نقاب مى‏زند و منظورش زن است. بنا بر اين زن از نظر فرزدق شايسته آن نيست كه براى او گريه كنند و در مرگ او اندوهناك باشند. چرا فقط بخاطر اين كه زن است على «ع» با وجود اين كه از مردم همان زمان بود لكن از نظر انديشه و ديد و احساس، نافذترين و ارزنده‏ترين و عميق‏ترين آنان بشمار مى‏رفت. او در ضمن سخنانى كه پيروان اين انديشه احمقانه را سرزنش كرده، مى‏گويد: «برخى از آنان پسر را دوست دارند و از دختر بدشان مى‏آيد...» در اين صورت پسر و دختر از نظر على «ع» يكى است و تنها صفت «انسان» همگى را جمع مى‏كند .

گذشته از اين على «ع»-  همان كسى كه به تمام مردم بويژه به ضعيفان محبت مى‏ورزد-  براى انسان خوش قلب واجب ميداند نسبت به زن بخاطر آنكه ضعيف شمرده شده، اگر نگوئيم ذاتا ضعيف است، مهربان‏تر باشد. از اين رو مى‏گويد: «ستمديده را يارى كنيد و مچ دست ستمگرى كه باعث بدگمانى است بگيريد و با همسران خود نيكى كنيد». در مورد ديگرى مى‏گويد: «من شما را به جلوگيرى از زشتيها و نيكى به همسرانتان فرمان مى‏دهم» .

پسر ابو طالب بمنظور آنكه نخست عموم انسانها و بدنبال آن انسانها با ساير موجودات، خود را به گرمى محبت به پيچند، حلقه‏هاى اين زنجير متصل را در دعوت خود تعقيب مى‏كند و در زمينه‏ى دانش-  كه ارزش آن از نظر على «ع» آشكار است-  مى‏گويد: «مهربانى، آغاز دانش است» .

اگر على «ع» كثرت گناهان را وحشتناك مى‏بيند بخاطر آن است كه كثرت گناه بحكم كسب عادت، انسان را به سنگدلى مى‏كشاند و بجاى آنكه در دلها محبت گرم ايجاد كند، تنفر سردى در آنها بوجود مى‏آورد. او در اين زمينه مى‏گويد: «خشكيدن اشكها بخطر سخت شدن دلها است، و سخت شدن دلها در اثر كثرت گناهان است». بنا بر اين اگر انسان گناهكار نباشد مهربان خواهد بود و در اثر اين مهربانى، از آنچه دارد در راه كمك به برادر انسانش دريغ نمى‏كند: «اگر نسبت به برادرت اطمينان دارى مال و دست آورد خود را به او ببخش و او را كمك كن و خوبى را براى او آشكار ساز» .

در پايان، على «ع» به مجموعه سخنانى كه بر محور دعوت به فانى شدن مردم در مردم از نظر مهر و محبت، مى‏چرخد، زبان مى‏گشايد .

به حق بايد گفت اين سخنان بالاترين ميراث بزرگ اخلاقى انسان محسوب مى‏شود. سخنان زيباى زير از همين قبيل است: «با كسى كه از تو جدا شده ارتباط برقرار كن و به كسى كه ترا محروم كرده عطا كن .

چنانكه دوست دارى ديگران بتو خوبى كنند به عموم مردم نيكى كن .

به آن كس كه با تو بدرفتارى كرده نيكى كن. خود را به بخشش به كسى كه شما را محروم كرده عادت دهيد...» .

پسر ابو طالب بمنظور تكميل اين دعوت بزرگ، چهارپايان، زمين‏ها و انسانها را در اين محبت مشترك ساخته و مى‏گويد: «از خدا بترسيد در باره‏ى بندگان و شهرهاى او، زيرا شما حتى در باره زمين‏ها و چهارپايان مورد سؤال قرار مى‏گيرد» .

آرى مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات، دليل زندگى در برابر مرگ، بلكه يكى از خواسته‏هاى وجود عادل بشمار مى‏رود

راستى حيات

اين راستى، از شما و بر شما پيمانى است .

زيرا آن، روح حقيقت و زيبائى است و خواسته‏ى حيات نيرومند پيروز ميباشد شايد در جهان جماد و حيات و بطور كلى در تمام آنچه وابسته به طبيعت وجود و خصوصيات موجودات است، راستى خالص و كامل، آشكارترين مظاهر عدالت جهانى محسوب شود. بنا بر اين، راستى، محور شب و روز و زمين و فلك مى‏باشد. تنها در اثر راستى است كه فصول چهارگانه بدنبال يكديگر پديد مى‏آيند و باران مى‏بارد و خورشيد مى‏درخشد. بواسطه راستى است كه زمين بوعده خود وفا مى‏كند و بدون تقديم و تأخير زمانى، نباتات را بموقع مى‏روياند .

ايستادگى قوانين طبيعت و حيات به راستى ميباشد. وزش باد، جريان خون در رگها و توليد نسل موجودات زنده همه بحكم قانون صحيح راستى است .

اين راستى خالص و كامل-  كه محور قانون بقاء است-  نخستين و بزرگترين چشمه‏اى است كه عدالت جهانى از آنجا سرچشمه گرفته و بسوى آن باز مى‏گردد.

از آنجا كه على «ع» در زمينه‏ى راستى وجود، بررسى كامل و واكنش شديدى دارد، اصلاح مردم را بحكم عقل و احساس و ديد خود، نخستين هدف خويش قرار داده است. مفهوم صحيح اصلاح، جز درك عميق ارزش حيات و شخصيت وجود، چيزى نيست. از آنجا كه اين مفهوم، تنها مفهوم اصلاح بشمار مى‏رود، راستى در هر موجود مادى و معنوى، تنها محور اصلاح خواهد بود و چنانكه ديديم محور عدالت جهانى نيز بشمار مى‏رود .

اينجاست كه بسيارى از قوانينى كه بشر بدون توجه به قوانين عظيم وجود، بر آن اتفاق نموده و به خيال خودش قوانين اصلاحى است، از دايره اصلاح صحيح خارج مى‏شود. چنانكه هر چيزى كه با روح حقيقت و زيبائى مخالف است از اصلاح صحيح ساقط مى‏گردد .

زيرا اصلاح اگر بر اصول صحيح مبتنى نباشد چيزى جز توافق سطحى بر دروغ نخواهد بود. اصلاح صحيح از آنجا كه بر اصول بعيدى استوار است از يك راستى زيبا حكايت مى‏كند كه آن را با انقلاب حيات‏ پيروز، متحد مى‏گرداند. بدين جهت محور اصلاح از نظر على «ع» نگهدارى انسان از دروغ يا بگوئيد نگاهدارى انسان زنده، از سردى مرگ بود نگهدارى انسان از دروغ باعث آن مى‏شود كه آدمى در هر حال راستى را بزرگ بشمارد و آن را به عنوان يك ضرورت حياتى تلقى كند و ديگران را-  چه تنها باشند و چه در اجتماع-  بسوى آن سوق دهد. اينجا على «ع» غولى كه به چشم مردم نمى‏آيد نشان مى‏دهد و بسوى آنچه كه مردم نمى‏دانند اشاره ميكند و كارى كه هم اكنون از عهده آنان ساخته نيست و مى‏خواهد قدرت آن را پيدا كنند، انجام مى‏دهد. مى‏گويد: «از شكستن و دگرگون ساختن اخلاق بپرهيزيد و زبان خود را يكى كنيد». على «ع» با اين جمله انسان راستگو را به خطرى كه از ناحيه دروغگوئى و لو يك مرتبه-  به او متوجه مى‏شود آگاه مى‏سازد. بنا بر اين راستگو اگر يك بار دروغ گفت، راستى او درهم مى‏شكند چنانكه هر چيزى كه روى زمين افتاد خواه ناخواه شكسته خواهد شد .

دوروئى و زبان بازى نيز دو رنگ از رنگهاى دروغ محسوب ميشوند. على «ع» در اين مورد مى‏گويد: «مردمى راستگو باشيد .

در كارهاى خود تظاهر مكنيد. راستگوى درستكار را عزيز بدانيد و دروغگوى بدكردار را خوار بشماريد. سخن راست بگوئيد و امانت را رد كنيد و به پيمان وفا نمائيد. آن كس كه بسبب باطل در جستجوى‏ عزت باشد خداوند او را بوسيله‏ى حق به ذلت مى‏كشاند. اگر راستگو باشى بتو پاداش مى‏دهيم و اگر دروغگو باشى ترا به كيفر مى‏رسانيم .

كسى كه در سخن گفتن راستى را از دست بدهد مصيبت گرامى‏ترين اخلاقش را ديده است. هيچ شمشير برنده‏اى در دست شجاع، ارزنده‏تر از راستى نيست» .

نمونه‏هاى مزبور در زمينه راستى، از ميان صدها نمونه‏ى ديگر كه على «ع» دستور عظيم اخلاقى خود را بر آنها مبتنى مى‏كند، انتخاب شده است .

و اينك به اين نشانه‏ى بزرگ كه عقل مؤثر و آگاه در آن نصيب فراوانى دارد توجه كنيد. مى‏گويد: «دروغ انسان را بسوى گناه رهبرى مى‏كند». ما در اينجا در زمينه‏ى آشكار ساختن حقيقتى كه در اين كلمه پنهان است و بدنبال آن حقايق پايان ناپذيرى وجود دارد، احتياج به تفصيل نداريم. چنانكه در زمينه‏ى مجسم نمودن حقيقت اخلاقى راسخى كه اين كلمه حاكى از آن است، نيازى به اطاله سخن نيست. نمونه‏ى زير نيز از اين قبيل است: «دروغ جدى و شوخى روا نيست و براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعده‏اى بدهد و به وعده‏ى خود وفا نكند» .

قسمت اول اين سخن ميان فلاسفه اخلاق بويژه فلاسفه اروپا مورد بحث قرار گرفته است. حقيقت اين است كه فلاسفه‏ى اخلاق همه بطور اتفاق معتقدند كه راستى حيات است، و دروغ مرگ. لكن‏ در اين مسئله كه آيا دروغ در صورت ناچارى رواست يا نه با يكديگر اختلاف دارند. بعضى موافق و برخى مخالفند و هر كدام از اين دو گروه دلايلى دارند .

اما على «ع» در برابر اين موضوع، در يك موقعيت قطعى كه با عقيده عظيم او در اخلاق هماهنگى دارد، قرار مى‏گيرد. عقيده‏اى كه مجددا باز مى‏گرديم و براى خواننده‏ى محترم يادآورى مى‏كنيم كه عقيده‏ى مزبور از عدالت عمومى جهانى كه على «ع» آن را درك كرده بود سرچشمه مى‏گيرد. او بدون ترديد مى‏گويد: «نشانه‏ى ايمان آن است كه راستى را جائى كه بتو زيان مى‏رساند بر دروغ، جائى كه براى تو سودمند است برترى دهى و اين كه سخن تو زيادتر از عملت نباشد» روشن است پسر ابو طالب در دروغ سودى نمى‏بيند و راستى را مايه زيان نمى‏داند، لكن بمنظور آنكه مردم سخن وى را بخوبى درك كنند از ديدگاه آنان سخن مى‏گويد. از اين رو در تأكيد اين مطلب مى‏گويد: «بر تو باد كه در تمام كارهاى خود راست بگوئى» و نيز مى‏گويد: «از دروغ دورى كنيد، زيرا راستگو مشرف به نجات و عزت است و دروغگو بر پرتگاه هلاكت قرار دارد» اما در قسمت دوم سخن كه على «ع» مى‏گويد: براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعده‏اى بدهد و به وعده‏اش وفا نكند.» توجه عميقى به يك حقيقت تربيتى شده است. حقيقت مزبور را مسئله‏ى حيات و اصول اخلاقى‏يى كه پيشرفت انسان بر آن مبتنى‏ است تأييد مى‏كند. اين اشاره كافى است براى اين كه بدانيم تربيت كودك تنها به اندرز نيست بلكه بوسيله‏ى عمل نيز كودك را مى‏توان تربيت كرد، و همين نظريه محور فلسفه‏ى تربيتى ژان ژاك روسو مى‏باشد حيات اگر توأم با راستى باشد از هرگونه پيچيدگى دور است و همراه با سادگى خواهد بود .

زيرا هر حقيقتى به همان اندازه كه خورشيد، درخشان و شب قيرگون است، ساده و بسيط مى‏باشد. ما اينجا بمنظور نشان دادن اين بساطت گرم-  از آنجا كه بساطت مزبور بطور زنده خود بخود از راستى صادر مى‏گردد-  مى‏گوئيم: اگر على «ع» از غرور بيزارى مى‏جويد بخاطر آن است كه غرور با طبع راست تطبيق نمى‏كند، زيرا عظمت و بزرگى راست است نه غرور بنا بر اين مغرور از نظر على «ع» شخصى است كه بر طبيعت خود برترى مى‏جويد. على «ع» مى‏گويد: «مانند كسى نباشيد كه بر پسر مادرش بزرگى ميكند». او در عين حال از فروتنى در صورتى كه مقصود انسان باشد بدش مى‏آيد. زيرا در اين صورت فروتنى يك سرشت راست نيست، بلكه احساس اين كه انسان در عظمت و بزرگى با هر انسان ديگرى مساوى است راست مى‏باشد. بدين جهت على «ع» كسى را كه فروتنى او باعث شده خودش را پست بشمارد. مخاطب قرار داده و مى‏گويد: «از فروتنى در برابر مردم بپرهيز» آن گاه اين سخن را با جمله زيباترى تعقيب ميكند: «هرگز با كسى كه آن چنانكه تو او را بر خودت‏ برترى مى‏دهى او ترا بر خودش ترجيح نمى‏دهد مسافرت مكن» من در ميان اصولى كه حمايت‏گران عظمت انسان راستين به آن معتقدند، سخنى كه بر اين سخن برترى داشته باشد يا از نظر ارزش با آن برابر باشد نيافته‏ام: «انسان آئينه‏ى انسان است» از جمله سخنان على «ع» كه لزوم سادگى حيات را مى‏رساند سخنان زير است: «چقدر زشت است فروتنى در وقت احتياج و خشونت بهنگام بى‏نيازى ستودن بيشتر از استحقاق، چاپلوسى و كمتر از استحقاق، ناتوانى يا حسد است .

آنچه نمى‏دانى مگو .

كار نيك را براى تظاهر انجام مده و آن را از روى شرم ترك مكن. اى پسر آدم، تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانه‏دار هستى. كسى به سخن نيكو گوش ندهد كه بوسيله‏ى آن افتخار كند، و نه سخن بگويد تا بر ديگران بزرگى نمايد. كسى كه آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در مى‏ماند. در پشتيبان پست خيرى نيست» .

بدين ترتيب على «ع» هيچ جنبه‏اى از امور انسان و حيات را-  كه بوسيله‏ى انديشه و احساس خود به آنها پى برده-  متعرض نمى‏شود مگر آنكه خلاصه يك دستور العمل كامل را در ضمن آن بيان مى‏كند .

او اين كار را درست در آن لحظه كه مردم را بسوى حيات ساده و راستين توجه مى‏دهد انجام داده و اين سخن گرم را ابراز داشته است: «هرگاه برادرانت شبانه بر تو وارد شدند، آنچه در خانه دارى از آنان‏ ذخيره مكن و خود را در بيرون خانه براى آنان بزحمت ميانداز» .

على «ع» پس از آنكه از سخن سيار خود در پيرامون ضرورت مستقيم راستى براى حيات، فارغ مى‏شود و در باره بساطتى كه توأم با راستى است سخن مى‏گويد، مسير خود را در مفاهيم اصلاح-  كه در عقيده وى متمركز شده و گويا صورتى از موجودات جهان بشمار مى‏رود-  تعقيب ميكند. مفاهيم مزبور هر چند عموم جهات اخلاقى را در بر دارد ليكن راستى، نخستين مدار آن محسوب مى‏شود .

اينجاست كه على «ع» توصيه مى‏كند كه انسان از لغزش‏هاى ديگران صرفنظر كند. زيرا در اين چشم‏پوشى، عطوفت انسان و اصلاح بدكار بوسيله رفتار وى، بمرحله‏ى بروز مى‏رسد و بطور مسلم رفتار انسان در اصلاح ديگران از اندرز دادن يا دشمنى نمودن مؤثرتر است .

على «ع» مى‏گويد: «بهترين كارهاى بزرگوار اين است كه از آنچه ميداند چشم بپوشد». على «ع» از آنجا كه بردبارى و تأنى را نتيجه‏ى بلند على «ع» از آنجا كه بردبارى و تأنى را نتيجه‏ى بلند همتى و بزرگوارى ميداند بدو خصلت مزبور توصيه مى‏كند «بردبارى و تأنى دو همزادند كه بلند همتى آن دو را مى‏زايد». او از غيبت چون بخشى از نفاق و بدرفتارى محسوب مى‏شود بيزارى مى‏جويد: «از غيبت دورى كن زيرا بدگوئى مردم نان خورش سگهاى دوزخ است»، نيرنگ نيز مانند غيبت است و هر دو از خبث باطن محسوب مى‏شوند، «از نيرنگ بپرهيز، زيرا آن از اخلاق فرومايگان‏ است». على «ع» چنانكه يك دروغ را روا نمى‏داند و آن را شكننده راستى تلقى مى‏كند، همچنين هر گناهى را هر چند از نظر مرتكب آن كوچك و كم اهميت باشد سخت ميداند، بلكه گناه كوچك را در برابر عظمت انسان خطرناكتر از گناه بزرگى ميداند كه مرتكب آن فورا در صدد توبه بر مى‏آيد: «سخت‏ترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمارد». على «ع» انسان را از شتاب در كار و سخن نهى ميكند، زيرا اين شتابزدگى انگيزه‏ى سقوط انسان است و انسان پاك نبايد خود را در معرض سقوط قرار دهد: «من ترا از شتاب در كار و سخن نهى ميكنم». او بمنظور اصلاح اخلاق مى‏خواهد انسان از گناهى كه مرتكب شده پوزش طلبد، ولى با يك بررسى و بيان فوق العاده توجه مى‏دهد كه انسان هرگز از كار نيك پوزش نمى‏طلبد، بنا بر اين نبايد كارى كند كه به عذرخواهى ناچار گردد: «از آنچه ترا به عذرخواهى مى‏كشاند بپرهيز، زيرا از كار نيك عذرخواهى نمى‏شود» .

على «ع» در زمينه‏ى عيبجوئى انسان از ديگران و غفلت از عيوب خود، از آنجا كه اين عمل را از نظر سلبى و ايجابى باعث سوء اخلاق و سوء روش ميداند، مى‏گويد: «بزرگترين عيب‏ها آن است كه چيزى را كه در خودت هست بر ديگران عيب بگيرى». «كسى كه به عيب خودش توجه كند از عيب ديگران باز مى‏ماند». و اگر با كار زشتى روبرو شدى نخست بايد آن را رد كرده و نپذيرى و در غير اين صورت بر شما لازم‏ است آن عمل را زشت بدانى و گر نه در آن كار شريك خواهى بود: «كسى كه كار زشت را نيكو بداند در آن كار شريك است» .

از آنجا كه محبت بيكديگر بحكم ضرورت وجودى، يك ضرورت اخلاقى محسوب مى‏شود، منطق عقل و قلب انسان را وادار مى‏كند كه محبت او نسبت به كسى كه او را گويا ساخته و به او نيكى نموده، زيادتر و وسيع‏تر باشد. على «ع» در اين زمينه مى‏گويد: «تيزى زبانت را به كسى كه ترا گويا ساخته، و رسائى سخنت را به كسى كه ترا براه راست رهبرى كرده مگردان». آن گاه مى‏گويد: «كسى كه مقام ترا بزرگ شمرده پاداشش آن نيست كه ارزش او را كم كنى، و كسى كه ترا شاد كرده مزدش آن نيست كه با وى بدرفتارى نمائى» .

على «ع» حرص و غرور و حسد را كه موجب انحراف اخلاقى است شديدا مورد حمله قرار مى‏دهد: «حرص و غرور و حسد باعث سقوط در گناهان هستند». اگر اخلاقيون قديم، از بخل بخاطر آنكه ذاتا صفت ناپسندى است مذمت مى‏كردند، على «ع» كه با دقت بيشتر و انديشه‏ى عميق‏ترى اخلاق را مورد توجه قرار داده، بخل را از اين نظر كه جامع تمام عيوب است و انسان را به هر گونه انحراف اخلاقى و عملى مى‏كشاند، مذمت كرده است. زيرا بخيل از دوروئى، تجاوز، غيبت، حسد، پستى، تقلب، حرص، نارضايتى و ستمگرى برخوردار است. على «ع» مى‏گويد: «بخل، جامع هر خصلت ناپسندى است» .

اينجا اگر من بخواهم جزئيات عقيده پسر ابو طالب را در زمينه اخلاق و تهذيب نفس بررسى كنم سخن به درازا مى‏كشد، ليكن بايد بگويم: على «ع» هيچ حركتى از حركات انسان را ترك نكرده مگر آنكه آن را به شكلى در آورده و بطور كامل توضيح داده است. اگر شما بگوئيد چنين كارى وسيع و طولانى و طاقت فرسا است، منظور من نيز همين است. براى شما كافى است به زيبائى‏هايى كه ما از ادبيات على «ع» در اين كتاب جمع‏آورى كرده‏ايم سركشى كنيد تا ببينيد بررسى عقيده‏ى على «ع» در زمينه‏ى اخلاق و تهذيب نفس، و توضيحاتى كه در خور اين برگزيده‏ها است، ممكن است از چندين جلد تجاوز كند، ولى كافى است بگويم: اين زيباييها بهترين و گسترده‏ترين و عميق‏ترين ميراث انسانيت محسوب مى‏شود .

علاوه بر اين ما اينك ناچاريم نشانه‏ى اصلاح عظيم را بطور خلاصه بررسى كنيم و آن را به عنوان درك عميق ارزش حيات و عظمت روح و كمال وجود، مورد بحث قرار دهيم. البته عده‏ى قليلى از اساتيد فن از قبيل مسيح، بودا، بتهوون و امثال آنان معتقدند كه در درجه‏ى اول، نشانه‏ى اصلاح ميان انسان و روح خودش مى‏باشد، اما اصلاح ميان انسان و ديگران، ناشى از حالت اوليه است كه بطور طبيعى از آن صادر مى‏گردد. على «ع» اين حقيقت را بوسيله‏ى درك روشن و نيرومندى، خالى از هر گونه ابهام و پيچيدگى درك كرده و از آن تعبير جامعى نموده است. او در زمينه‏ى لزوم احترام انسان نسبت به‏ خودش و كارهايش بدون آنكه نگهبانى بر او گماشته شود، مى‏گويد: «در پنهانى‏ها از گناهان بپرهيزيد» و نيز در همين زمينه مى‏گويد: «از هر كارى كه پنهانى انجام مى‏گيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز، و از هر كارى كه اگر از كننده‏ى آن بپرسند آن را انكار مى‏كند بر حذر باش». و اينك به آنچه على «ع» در رابطه‏ى ميان پنهان و آشكار مى‏گويد و ما آن را نشانه‏ى اصلاح و صدور طبيعى نام گذاشتيم توجه كنيد: «هر كه باطن خود را درست كند خداوند ظاهر او را اصلاح خواهد كرد» .

جمله‏ى زير در باره‏ى تهذيب نفس، از سخنان زيباى «كنفوسيوس» حكيم چينى مى‏باشد: «آن طور كه بر سر سفره‏ى پادشاه غذا مى‏خورى بر سر سفره‏ى خودت غذا بخور». روشن است منظور حكيم اين است كه هميشه براى خودت احترام قائل باش و احترام خود را مرهون موقعيت خاصى مپندار تا رفتار تو بهنگام تنهايى مانند رفتارت در برابر پادشاه باشد .

على «ع» مثل همين معنى را به شكل تازه‏اى بيان مى‏كند: «هر يك از شما بايد براى برادرش طورى زينت كند كه براى بيگانه زينت مى‏كند و دوست دارد بيگانه او را در بهترين قيافه ببيند» منظور على «ع» اين است كه انسان بايد در هر حال برادرش را پند دهد و او را در بهتر ساختن اخلاق و رفتار و سليقه‏اش كمك كند. البته اصلاح صحيح اين نيست كه بطور آشكار او را اندرز دهد و بدين سبب به او آزار يا اهانت كند، بلكه روح اصلاح اصيل بر انسان واجب ميداند كه ملايم و مهربان باشد و ديگران را در پنهانى نصيحت كند. على «ع» مى‏گويد: «كسى كه برادرش را در پنهانى موعظه كند او را زينت داده و اگر آشكارا به او پند دهد او را رسوا كرده است» .

در هر صورت شما بايد با خودتان و با مردم و حيات راست باشيد . زيرا بوسيله‏ى اين راستى مى‏توانيد زندگى كنيد و در غير اين صورت نابودى بر شما حكمفرما است. بوسيله‏ى همين راستى است كه سلامت جسم و روح و قلب شما محفوظ مى‏ماند و در غير اين صورت همه چيز را از دست خواهيد داد. در اثر راستى است كه به ديگران محبت مى‏ورزيد و ديگران با شما مهربانى مى‏كنند و به شما اطمينان دارند، و گر نه تنفر و بيزارى و بطور كلى همه‏ى بديها را بطرف خود جلب خواهيد كرد و مردم با نظر حقارت به شما خواهند نگريست. اين راستى از شما و بر شما پيمانى است، زيرا آن خواسته‏ى حيات نيرومند پيروز مى‏باشد. خواسته‏اى است كه بر شما حتم مى‏كند هر روز به پيمان خود نظر بيافكنيد. على «ع» مى‏گويد: «بر هر كسى لازم است هر روز به پيمان خودش نظر كند»

خير وجود و انقلاب حيات

مى‏بينيم انقلاب حيات را به تمام معنى نمايشگر خير وجود، و خير وجود را نمايانگر انقلاب حيات ميداند انقلاب مى‏گويد: من ويران كننده و بنا كننده هستم طبيعت وجود عادل بايد بخشنده و نيكوكار باشد. وجود عادل هيچيك از چيزهائى كه بخشيده پس نمى‏گيرد مگر آنكه بجاى آن، چيز تازه ديگرى مى‏بخشد. خير وجود، ذاتى و طبيعى آن مى‏باشد و پيمان على «ع» در باره‏ى وجود، همين پيمان است و اگر او خير وجود را احساس مى‏كند در حقيقت عدالت وجود را بدون كم و زياد درك مى‏نمايد .

على «ع» در باره‏ى اين خير، فراوان سخن گفته است. ما بسيارى از سخنان وى را در زمينه‏ى خير وجود سابقا نقل كرديم، و اينك شايد بتوانيم آن سخنان زيبا و راستين را در ضمن جمله‏اى كه حاكى از عقيده‏ى او به خير وجود است خلاصه كنيم: «خداوند نسبت به آنچه از او درخواست شده، بخشنده‏تر از آنچه از او سؤال نشده نيست». اگر ما دانستيم كلمه «خدا» از نظر قائلين به اصالت انديشه و روح مركز وجود و روابط جهانى است، آن گاه به هر خير كلى و عمومى پى خواهيم برد و خواهيم دانست كه خير وجود در اين است كه خواسته‏ى انسان را در ضمن شرايطى تأمين مى‏كند و بالاتر آنكه از خواسته‏ى او بيشتر به او مى‏بخشد از آنجا كه اين انسان كوچك، نمايشگر اين جهان بزرگ مى‏باشد، ناچار بايد چهره‏اى از عدالت و خير وجود نيز محسوب گردد. بنا بر اين اگر وجود، بيش از آنچه شما از آن درخواست خير مى‏كنيد به شما خوبى مى‏رساند، بخاطر آن است كه طبيعت خود را نيكوكار معرفى كند، و شما هم كه نمونه‏اى از وجود محسوب مى‏شويد بايد به نيكوكارى نيازمندتر باشيد از كسى كه به نيكى شما احتياج دارد، و اين همان مطلبى است كه على «ع» در ضمن اين سخن تأكيد مى‏كند: «نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از حاجتمندان» و نيز در ضمن جمله‏ى زير و بطور كلى در هر زمانى كه سخن از نيكوكارى مردم به ميان مى‏آورد اين مطلب را تأكيد مى‏كند: «برترى و فضيلت براى كسى است كه در ابتدا نيكى كرده است» .

اگر ما در باره‏ى خير و معناى آن از نظر روابط اجتماعى دقتى بعمل بياوريم مى‏توانيم عقايد پسر ابو طالب را در جهات زير خلاصه كنيم:

1-  نيكوئى در اين است كه مردم با يكديگر مساعدت و همكارى كنند و هر يك از آنان براى خودش و براى ديگران بطور مساوى كار كند و اين كار از ناحيه‏ى يكى تظاهر و از ناحيه‏ى ديگرى اجبار نباشد .

در حقيقت چنانكه على «ع» مى‏گويد «كار از روى تمايل و رغبت انجام گيرد نه از روى ترس و اجبار». آن گاه بمنظور ايجاد آسايش بيشتر و اطمينان مردم نسبت به يكديگر، از هيچ گونه فداكارى دريغ نكنند و اين فداكارى با زور و اجبار و بعد از درخواست نباشد، بلكه همه در اين فداكارى بر يكديگر سبقت بگيرند. بطور كلى هر چيزى كه نافع و مفيد مى‏باشد-  چه مادى باشد يا روحى-  خير خواهد بود.

2-  على «ع» معتقد است كه نيكى، نخست در چهره عمل و سپس بصورت گفتار انجام مى‏گيرد. زيرا انسان مانند وجود واحد، يكى محسوب مى‏شود و بر طبق اين قانون بايد بعضى از او با بعض ديگر همكارى كند و در گفتار و كردار يكى باشد. يكى از سخنان زيباى على «ع» جمله‏اى است كه آن را در باره‏ى كسى كه عملش مطابق با اميدش نيست گفته است: «به گمان خود ادعا مى‏كند به خدا اميدوار است قسم به خداى بزرگ دروغ مى‏گويد چه شده است كه اميد وى در عملش نمودار نيست پس هر كه اميدوار است اميدش از كردارش پيداست» بنا بر اين اگر شما كار نيكى انجام داديد بر شما لازم است سخن خوب بگوئيد: «سخن خوب بگو و كار نيك كن» .

3-  على «ع» در برابر نيروهاى خير، فرصت وسيعى كه از مرز بعيدى برخوردار است در اختيار انسان مى‏گذارد و پذيرش توبه‏ى از گناه را در ضمن يك قانون عملى شده، اعلام مى‏دارد. بنا بر اين اگر كسى با ديگران بدرفتارى كرد مى‏تواند از در توبه مجددا به سوى جهان نيكى رهسپار شود. على «ع» مى‏گويد: «عذر كسى را كه از تو پوزش مى‏طلبد بپذير. و تا مى‏توانى بدى را به تأخير انداز» .

تاريخ از بدرفتاريهاى ابو موسى اشعرى نسبت به على «ع» آگاه است و مى‏داند كه على «ع» در مشكلات و بطور كلى در هيچ موقعيتى از عقيده‏ى خود دست بر نمى‏دارد، لذا مى‏بينيم كسى را به سوى ابو موسى مى‏فرستد و مى‏گويد: «راستى تو مردى هستى كه خواهش‏هاى بيجا ترا گمراه نموده و ترا غرور فرا گرفته است، پس از خدا درخواست گذشت كن تا از لغزشت صرفنظر كند، زيرا كسى كه از خدا درخواست گذشت كند خداوند از او مى‏گذرد»

4-  على «ع» معتقد است كه نيروهاى خير در انسان وابسته به يكديگرند و بستگى شديدى بر آنها حكومت مى‏كند. بنا بر اين اگر در انسانى يك جهت خوب وجود داشت ناچار بايد به جهات خوب ديگر مربوط باشد و بديهى است كه اين جهات در مناسبت‏هاى ويژه بروز مى‏كنند. اين بررسى كوتاه بطور اشاره مى‏رساند كه وجود-  چه وجود عمومى بزرگ باشد يا مانند انسان وجود خصوصى كوچك-  در هر صورت يكى است و از برابرى و عدالت و خير انديشى برخوردار است: «هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد» .

5-  سرايتى كه ميان خصلت‏هاى پسنديده وجود دارد، درست مشابه آن در سرايت خوبى و بدى بين مردم احساس مى‏شود: «با نيكوكاران معاشرت كن تا از آنان باشى». «نيكى و نيكوكاران را جستجو كنيد» .

6-  على «ع» ايمان دارد كه انسان-  هر كه باشد-  مى‏تواند در راه خير قدم نهد و اين مسير را تعقيب كند و در اين راه هيچكس از ديگرى شايسته‏تر نيست: «هيچيك از شما نبايد بگويد فلانى در انجام دادن كار خوب، بهتر از من است».