على «ع» بطور مستقيم عميقانه درك كرد كه ميان موجودات،
روابطى زوال ناپذير وجود دارد و هر چيزى كه از اين روابط مىكاهد از مفهوم وجود نيز
كم مىكند و در صورتى كه انسان يكى از اين موجودات محسوب شود، ناچار بايد با
موجودات ديگر ارتباط وجودى داشته باشد. در اين صورت ارتباط موجود به مانند خود،
سزاوارتر و مناسبتر است. اين موجود اگر از موجودات زنده باشد بستگى آن به موجودات
زنده ديگر قويتر و ثابتتر خواهد بود. اما انسان كه در رأس موجودات زنده قرار دارد،
ارتباط او با برادر انسانش نخستين ضرورت وجودى او از نظر فردى و اجتماعى محسوب
مىگردد .
على «ع» آن گاه كه جمعيت شايسته را جمعيتى معرفى مىكند كه عدالت اجتماعى با
گستردهترين معانى و ارزندهترين اشكالش بر آن حكومت داشته باشد، در حقيقت، قانون
يا چيزى را كه وابسته به قانون است مورد اجرا قرار مىدهد. اين قانون از آنجا كه
طبعا از روح عدالت جهانى سرچشمه مىگيرد، در انديشهى على «ع» آشكار شده و بصورت يك
امر ضرورى جلوه مىكند. بدين جهت مىبينيم پسر ابو طالب اصرار شديدى دارد كه ماوراى
قوانين را بررسى كند و بوسيلهى محبت انسانى كه بالاتر از قانون است، قوانين را
مراعات نمايد. محبت جز علاقه عميق روحى و مادى به بلندى و كمال چيزى نيست. از آنجا
كه محبت يك ضرورت وجودى محسوب مىشود، يك ضرورت اخلاقى نيز بشمار مىرود .
على «ع» در نخستين صفحه از صفحات محبت يادآورى مىكند
كه مردم همگى با هم برادرند، از اين رو با وجود اين كه خود، زمامدار مردم است صريحا
آنان را به «برادرانم» توصيف مىكند و بدنبال آن به حكمرانان تذكر مىدهد كه آنان
با همه مردم برادراند و اين برادرى ناچار مستلزم محبت خواهد بود، او به سران
لشكرهايش چنين مىگويد: «براى حكمران سزاوار است برترى و نعمتى كه به او اختصاص
داده شده، باعث تغيير حال او بر رعيت نشود، و نعمتهائى كه خداوند نصيب او ساخته،
او را بيشتر به بندگان خدا نزديك كند و بيشتر به محبت به برادرانش وادارد» .
على «ع» از آنكه برادرى خود و فرمانروايان را با مردم در دوستى و محبت اعلام
مىدارد، با يك قضاوت صحيح با عموم انسانها روبرو شده و اين برادرى را بدون
پراكندگى يا امتياز به آنان اعلان مىكند و مىگويد: «همانا شما با هم برادريد،
ميان شما چيزى جز ناپاكى دلها و سوء انديشهها جدائى نيافكنده است». على «ع» بدين
وسيله ناپاكى دل و سوء انديشه را در يك سو، و دوستى و محبت قلبى را در سوى ديگر
قرار مىدهد .
از آنجا كه حق وجودى هر انسانى بهرهمند شدن از محبت ديگران است، ناچار بايد
طبيعت- كه حامل ارزشها و مقياسها است- به انسانى كه همسايگان و نزديكان و كسانش
او را رها ساخته و لباس محبت به تنش نكردهاند، با مهر و محبت فراوانى از ناحيهى
بيگانگان پاداش دهد. روى همين اصل على «ع» مىگويد: «كسى كه
نزديكتر او را رها كند، دورتر براى او آماده مىگردد» .
على «ع» بخاطر مراعات اين اخوت- كه بر اساس محبت انسانى برقرار است- خصلتهاى
ناپسند را از آنجا كه با دوستى و محبت سازش اساسى ندارد نمىپذيرد: «اما بعد، اگر
خصلتهاى ناپسند در تو نبود تو در اين كار بر ديگران مقدم بودى» .
اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه مىدهد با مخالفان خود نبرد كند، او پس از
آنكه تمام جوانب محبت را در قلب خود مراعات نموده و روابط اخوت انسانى را در دلهاى
جنگجويان جستجو كرده دست به جنگ مىزند. بنا بر اين اگر او در پايان كار دست به
شمشير مىبرد، از روى ناچارى و توأم با گريه و اندوه است نه آنكه از روى اختيار و
آميخته با خنده و شادى باشد. در حقيقت، احساس پيروزى براى على «ع» دردناكتر از
احساس شكست براى جنگجويان بود اگر قوانين متعارف به پسر ابو طالب اجازه مىدهد
تجاوزگران را پس از مرگ خود رها و فرزندان و پيروان خود را از انتقام و نبرد با
آنان باز دارد. محبت به انسان كه ماوراى هر قانونى است كه او را وادار ساخته با اين
سخن بزرگ، پيروان و فرزندان خود را مخاطب قرار دهد: «پس از من با خوارج نجنگيد،
زيرا كسى كه در جستجوى حق بوده و خطا كرده، مانند كسى نيست كه باطل را طلب نموده و
به آن رسيده است» .
على «ع» به كمك اين محبت عميق، سعادت انسان را به
سعادت همسايهاش بلكه به سعادت تمام انسانها مربوط مىسازد و آنچه براى انسان نسبت
به همسايهاش روا مىدارند، براى ساير مردم نيز نسبت به او روا مىشمارد، و از
سعادت انسان اين است كه محبت را از حد بگذراند و فرزندان ديگران را از همان محبتى
كه فرزندان خود را بهرهمند مىسازد، برخوردار گرداند: «به آنچه فرزندان خود را
تربيت مىكنى يتيم را به آن تربيت نما» تا همگى روح عدالت اساسى را درك كنند،
عدالتى كه از نظر ارزش و زيبائى بر قوانين رسمى برترى يافته و حامل حرارت انسانيت
است و مردم را به منطق قلب- نه منطق تسليم در برابر قانون- نايل مىگرداند: «بايد
خردسالان شما از بزرگسالان پيروى كنند و بزرگسالانتان به خردسالان محبت ورزند» .
اگر درماندگى از انجام دادن كارهاى نيك، نقص محسوب مىشود، منطق محبت به زبان على
«ع»، عجز از دوستيابى را بالاترين نقص معرفى مىكند: «ناتوانترين مردم كسى است كه
از دوستيابى عاجز باشد». على «ع» به اين درماندگى، عجز ديگرى كه تمايل به دشمنى و
جدال است، اضافه مىكند و مىگويد: «از دشمنى و جدال بپرهيزيد» بلكه نرمى سخن
بالاتر از اين است. زيرا سخن نرم، ارتباط دلها را كه سرچشمه محبت است محكم مىكند:
«نرمى سخن از بزرگوارى است» .
راستى ميان خواستههاى دل هيچ چيزى مانند احساس دوستيابى براى انسان موجب آسايش
نيست. على «ع» هنگامى كه از
بديهاى زمانش رنج مىبرد، پول و راستى و برادرى را كه مايه بقاى انسان است در يك
رديف قرار داده و در باره مردم زمانش مىگويد: «بزودى مردم سه چيز را از دست
مىدهند: پول حلال، زبان راست و برادرى كه از ناحيه او احساس آرامش كنند» .
اگر غربت بخاطر آنكه موجب تنهائى است بزرگترين سختى بشمار مىرود، شديدترين مرحلهى
آن، ساعتى است كه انسان برادران و دوستان خود را از دست مىدهد و بدنبال آن از
دلهائى كه مىبايست از مهر و محبت آنها بهرهمند گردد، محروم مىشود: «غريب كسى است
كه دوست نداشته باشد.» «از دست دادن دوستان غربت است» .
ما اينجا ناچاريم موقعيت زن را از نظر على «ع» بطور خلاصه بررسى كنيم. روشن است زن
نيمى از انسان محسوب مىشود. آيا ممكن است اين نصف، از محبت به نصف ديگر خالى باشد
آيا نصف ديگر موظف است مقياسهاى عدالت جهانى را كه حاكم به محبت انسان بر انسان
است مورد ستم قرار دهد گروهى، بعضى از سخنان على «ع» را در باره زن، نوعى لطيفه و
سرگرمى تفسير كرده و موقعيت زن را از نظر وى مهمل گذاشتهاند .
از اين رو به سخنانى كه على «ع» در موقعيتهاى ويژهاى به آن زبان مىگشوده، تكيه
كرده و در موردى كه زن شناخته شدهاى با وى دشمنى داشته و على «ع» در اين زمينه فقط
امر به معروف مىكرده، پافشارى كردهاند و فراموش نمودهاند كه على «ع» چنين سخنانى
را كه
در موقعيت محدودى گفته و منظورش روشن ساختن عوامل برخورد انديشههاى مختلف است، در
باره برخى از مردان، سختتر و محكمتر ايراد كرده است، در حالى كه منظور على «ع»
عموم مردم در تمام موقعيتها نيستند، چنانكه اگر امثال اين سخنان را در باره زن
مىگويد منظورش همه زنان در تمام حالات نمىباشند. زيرا كسانى كه باعث بروز
بدبختىها و انحرافات مىباشند در معرض اين گونه سخنان قرار گرفتهاند، چه مرد
باشند يا زنانى كه از نيرو و نفوذ مردان برخوردارند .
آرى، على «ع» اگر به اين گونه مردان و زنان در موارد مخصوصى هجوم مىكند بخاطر آن
است كه آنان در اين موارد از حق و عدالت و پيروان آن جلوگيرى مىكنند. اينجاست كه
اعتقاد به بدرفتارى على «ع» با زنان، بكلى از بين مىرود. من از كسانى كه به اين
مطلب توجه دارند درخواست مىكنم يك كلمه كه على «ع» بوسيله آن با زن بدرفتارى كرده
باشد و آن كلمه راجع به شخص معينى در موقعيت خاصى نباشد، براى من بياورند على «ع»
هنگامى به زن يا مرد حمله مىكرد كه فتنه و آشوب بپا مىكردند. بنا بر اين او تنها
با فتنه در ستيز بوده است موقعيت زن از نظر على «ع» بعنوان يك انسان، درست مانند
موقعيت مرد از نظر وى بود و كوچكترين امتيازى ميان آنها وجود نداشت. آيا اندوه عميق
على «ع» در مرگ همسرش فاطمه «ع»، دليل آن نيست كه وى زن را بعنوان انسانى درك كرده
بود كه از تمام
حقوق انسانى برخوردار گردد و تمام واجبات، بر عهدهى او باشد و بر اساس اين حقوق و
واجبات، از محبت انسانى بهرهمند شود و ديگران را بهرهمند گرداند آيا اعراب جاهليت
و بعد از جاهليت، از فرزند پسر خوشحال نمىشدند و آن را به فال نيك نمىگرفتند و
فرزند دختر آنان را اندوهناك نمىكرد و آن را به فال بد نمىگرفتند آيا اين سخن
شگفت آورى كه فرزدق پس از مرگ همسرش با اين كه او را دوست مىداشت، در باره او گفت،
نمايشگر نظريه عصر او كه متصل به عصر على «ع» است، در باره زن نمىباشد: براى انسان
آسانترين مرده از ميان دوستانش كه مرگ او فرا رسيده، كسى است كه نقاب داشته باشد .
يعنى آسانترين مرده براى انسان از ميان دوستان و آشنايانش مردهاى است كه نقاب
مىزند و منظورش زن است. بنا بر اين زن از نظر فرزدق شايسته آن نيست كه براى او
گريه كنند و در مرگ او اندوهناك باشند. چرا فقط بخاطر اين كه زن است على «ع» با
وجود اين كه از مردم همان زمان بود لكن از نظر انديشه و ديد و احساس، نافذترين و
ارزندهترين و عميقترين آنان بشمار مىرفت. او در ضمن سخنانى كه پيروان اين انديشه
احمقانه را سرزنش كرده، مىگويد: «برخى از آنان پسر را دوست دارند و از دختر بدشان
مىآيد...» در اين صورت پسر و دختر از نظر على «ع» يكى است و تنها صفت «انسان» همگى
را جمع مىكند .
گذشته از اين على «ع»- همان كسى كه به تمام مردم بويژه به ضعيفان محبت مىورزد-
براى انسان خوش قلب واجب ميداند نسبت به زن بخاطر آنكه ضعيف شمرده شده، اگر نگوئيم
ذاتا ضعيف است، مهربانتر باشد. از اين رو مىگويد: «ستمديده را يارى كنيد و مچ دست
ستمگرى كه باعث بدگمانى است بگيريد و با همسران خود نيكى كنيد». در مورد ديگرى
مىگويد: «من شما را به جلوگيرى از زشتيها و نيكى به همسرانتان فرمان مىدهم» .
پسر ابو طالب بمنظور آنكه نخست عموم انسانها و بدنبال آن انسانها با ساير موجودات،
خود را به گرمى محبت به پيچند، حلقههاى اين زنجير متصل را در دعوت خود تعقيب
مىكند و در زمينهى دانش- كه ارزش آن از نظر على «ع» آشكار است- مىگويد:
«مهربانى، آغاز دانش است» .
اگر على «ع» كثرت گناهان را وحشتناك مىبيند بخاطر آن است كه كثرت گناه بحكم كسب
عادت، انسان را به سنگدلى مىكشاند و بجاى آنكه در دلها محبت گرم ايجاد كند، تنفر
سردى در آنها بوجود مىآورد. او در اين زمينه مىگويد: «خشكيدن اشكها بخطر سخت شدن
دلها است، و سخت شدن دلها در اثر كثرت گناهان است». بنا بر اين اگر انسان گناهكار
نباشد مهربان خواهد بود و در اثر اين مهربانى، از آنچه دارد در راه كمك به برادر
انسانش دريغ نمىكند: «اگر نسبت به برادرت اطمينان دارى مال و دست آورد خود را به
او
ببخش و او را كمك كن و خوبى را براى او آشكار ساز» .
در پايان، على «ع» به مجموعه سخنانى كه بر محور دعوت به فانى شدن مردم در مردم از
نظر مهر و محبت، مىچرخد، زبان مىگشايد .
به حق بايد گفت اين سخنان بالاترين ميراث بزرگ اخلاقى انسان محسوب مىشود. سخنان
زيباى زير از همين قبيل است: «با كسى كه از تو جدا شده ارتباط برقرار كن و به كسى
كه ترا محروم كرده عطا كن .
چنانكه دوست دارى ديگران بتو خوبى كنند به عموم مردم نيكى كن .
به آن كس كه با تو بدرفتارى كرده نيكى كن. خود را به بخشش به كسى كه شما را محروم
كرده عادت دهيد...» .
پسر ابو طالب بمنظور تكميل اين دعوت بزرگ، چهارپايان، زمينها و انسانها را در اين
محبت مشترك ساخته و مىگويد: «از خدا بترسيد در بارهى بندگان و شهرهاى او، زيرا
شما حتى در باره زمينها و چهارپايان مورد سؤال قرار مىگيرد» .
آرى مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات، دليل زندگى در برابر مرگ، بلكه يكى از
خواستههاى وجود عادل بشمار مىرود
راستى حيات
اين راستى، از شما و بر شما پيمانى است .
زيرا آن، روح حقيقت و زيبائى است و خواستهى حيات نيرومند پيروز ميباشد شايد در
جهان جماد و حيات و بطور كلى در تمام آنچه وابسته به طبيعت وجود و خصوصيات موجودات
است، راستى خالص و كامل، آشكارترين مظاهر عدالت جهانى محسوب شود. بنا بر اين،
راستى، محور شب و روز و زمين و فلك مىباشد. تنها در اثر راستى است كه فصول
چهارگانه بدنبال يكديگر پديد مىآيند و باران مىبارد و خورشيد مىدرخشد. بواسطه
راستى است كه زمين بوعده خود وفا مىكند و بدون تقديم و تأخير زمانى، نباتات را
بموقع مىروياند .
ايستادگى قوانين طبيعت و حيات به راستى ميباشد. وزش باد، جريان خون در رگها و توليد
نسل موجودات زنده همه بحكم قانون صحيح راستى است .
اين راستى خالص و كامل- كه محور قانون بقاء است- نخستين و بزرگترين چشمهاى است
كه عدالت جهانى از آنجا سرچشمه گرفته و بسوى آن باز مىگردد.
از آنجا كه على «ع» در زمينهى راستى وجود، بررسى كامل و واكنش شديدى دارد، اصلاح
مردم را بحكم عقل و احساس و ديد خود، نخستين هدف خويش قرار داده است. مفهوم صحيح
اصلاح، جز درك عميق ارزش حيات و شخصيت وجود، چيزى نيست. از آنجا كه اين مفهوم، تنها
مفهوم اصلاح بشمار مىرود، راستى در هر موجود مادى و معنوى، تنها محور اصلاح خواهد
بود و چنانكه ديديم محور عدالت جهانى نيز بشمار مىرود .
اينجاست كه بسيارى از قوانينى كه بشر بدون توجه به قوانين عظيم وجود، بر آن اتفاق
نموده و به خيال خودش قوانين اصلاحى است، از دايره اصلاح صحيح خارج مىشود. چنانكه
هر چيزى كه با روح حقيقت و زيبائى مخالف است از اصلاح صحيح ساقط مىگردد .
زيرا اصلاح اگر بر اصول صحيح مبتنى نباشد چيزى جز توافق سطحى بر دروغ نخواهد بود.
اصلاح صحيح از آنجا كه بر اصول بعيدى استوار است از يك راستى زيبا حكايت مىكند كه
آن را با انقلاب حيات
پيروز، متحد مىگرداند. بدين جهت محور اصلاح از نظر على «ع» نگهدارى انسان از دروغ
يا بگوئيد نگاهدارى انسان زنده، از سردى مرگ بود نگهدارى انسان از دروغ باعث آن
مىشود كه آدمى در هر حال راستى را بزرگ بشمارد و آن را به عنوان يك ضرورت حياتى
تلقى كند و ديگران را- چه تنها باشند و چه در اجتماع- بسوى آن سوق دهد. اينجا على
«ع» غولى كه به چشم مردم نمىآيد نشان مىدهد و بسوى آنچه كه مردم نمىدانند اشاره
ميكند و كارى كه هم اكنون از عهده آنان ساخته نيست و مىخواهد قدرت آن را پيدا
كنند، انجام مىدهد. مىگويد: «از شكستن و دگرگون ساختن اخلاق بپرهيزيد و زبان خود
را يكى كنيد». على «ع» با اين جمله انسان راستگو را به خطرى كه از ناحيه دروغگوئى و
لو يك مرتبه- به او متوجه مىشود آگاه مىسازد. بنا بر اين راستگو اگر يك بار دروغ
گفت، راستى او درهم مىشكند چنانكه هر چيزى كه روى زمين افتاد خواه ناخواه شكسته
خواهد شد .
دوروئى و زبان بازى نيز دو رنگ از رنگهاى دروغ محسوب ميشوند. على «ع» در اين مورد
مىگويد: «مردمى راستگو باشيد .
در كارهاى خود تظاهر مكنيد. راستگوى درستكار را عزيز بدانيد و دروغگوى بدكردار را
خوار بشماريد. سخن راست بگوئيد و امانت را رد كنيد و به پيمان وفا نمائيد. آن كس كه
بسبب باطل در جستجوى
عزت باشد خداوند او را بوسيلهى حق به ذلت مىكشاند. اگر راستگو باشى بتو پاداش
مىدهيم و اگر دروغگو باشى ترا به كيفر مىرسانيم .
كسى كه در سخن گفتن راستى را از دست بدهد مصيبت گرامىترين اخلاقش را ديده است. هيچ
شمشير برندهاى در دست شجاع، ارزندهتر از راستى نيست» .
نمونههاى مزبور در زمينه راستى، از ميان صدها نمونهى ديگر كه على «ع» دستور عظيم
اخلاقى خود را بر آنها مبتنى مىكند، انتخاب شده است .
و اينك به اين نشانهى بزرگ كه عقل مؤثر و آگاه در آن نصيب فراوانى دارد توجه كنيد.
مىگويد: «دروغ انسان را بسوى گناه رهبرى مىكند». ما در اينجا در زمينهى آشكار
ساختن حقيقتى كه در اين كلمه پنهان است و بدنبال آن حقايق پايان ناپذيرى وجود دارد،
احتياج به تفصيل نداريم. چنانكه در زمينهى مجسم نمودن حقيقت اخلاقى راسخى كه اين
كلمه حاكى از آن است، نيازى به اطاله سخن نيست. نمونهى زير نيز از اين قبيل است:
«دروغ جدى و شوخى روا نيست و براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعدهاى
بدهد و به وعدهى خود وفا نكند» .
قسمت اول اين سخن ميان فلاسفه اخلاق بويژه فلاسفه اروپا مورد بحث قرار گرفته است.
حقيقت اين است كه فلاسفهى اخلاق همه بطور اتفاق معتقدند كه راستى حيات است، و دروغ
مرگ. لكن
در اين مسئله كه آيا دروغ در صورت ناچارى رواست يا نه با يكديگر اختلاف دارند. بعضى
موافق و برخى مخالفند و هر كدام از اين دو گروه دلايلى دارند .
اما على «ع» در برابر اين موضوع، در يك موقعيت قطعى كه با عقيده عظيم او در اخلاق
هماهنگى دارد، قرار مىگيرد. عقيدهاى كه مجددا باز مىگرديم و براى خوانندهى
محترم يادآورى مىكنيم كه عقيدهى مزبور از عدالت عمومى جهانى كه على «ع» آن را درك
كرده بود سرچشمه مىگيرد. او بدون ترديد مىگويد: «نشانهى ايمان آن است كه راستى
را جائى كه بتو زيان مىرساند بر دروغ، جائى كه براى تو سودمند است برترى دهى و اين
كه سخن تو زيادتر از عملت نباشد» روشن است پسر ابو طالب در دروغ سودى نمىبيند و
راستى را مايه زيان نمىداند، لكن بمنظور آنكه مردم سخن وى را بخوبى درك كنند از
ديدگاه آنان سخن مىگويد. از اين رو در تأكيد اين مطلب مىگويد: «بر تو باد كه در
تمام كارهاى خود راست بگوئى» و نيز مىگويد: «از دروغ دورى كنيد، زيرا راستگو مشرف
به نجات و عزت است و دروغگو بر پرتگاه هلاكت قرار دارد» اما در قسمت دوم سخن كه على
«ع» مىگويد: براى هيچيك از شما شايسته نيست به كودك خود وعدهاى بدهد و به وعدهاش
وفا نكند.» توجه عميقى به يك حقيقت تربيتى شده است. حقيقت مزبور را مسئلهى حيات و
اصول اخلاقىيى كه پيشرفت انسان بر آن مبتنى
است تأييد مىكند. اين اشاره كافى است براى اين كه بدانيم تربيت كودك تنها به اندرز
نيست بلكه بوسيلهى عمل نيز كودك را مىتوان تربيت كرد، و همين نظريه محور فلسفهى
تربيتى ژان ژاك روسو مىباشد حيات اگر توأم با راستى باشد از هرگونه پيچيدگى دور
است و همراه با سادگى خواهد بود .
زيرا هر حقيقتى به همان اندازه كه خورشيد، درخشان و شب قيرگون است، ساده و بسيط
مىباشد. ما اينجا بمنظور نشان دادن اين بساطت گرم- از آنجا كه بساطت مزبور بطور
زنده خود بخود از راستى صادر مىگردد- مىگوئيم: اگر على «ع» از غرور بيزارى
مىجويد بخاطر آن است كه غرور با طبع راست تطبيق نمىكند، زيرا عظمت و بزرگى راست
است نه غرور بنا بر اين مغرور از نظر على «ع» شخصى است كه بر طبيعت خود برترى
مىجويد. على «ع» مىگويد: «مانند كسى نباشيد كه بر پسر مادرش بزرگى ميكند». او در
عين حال از فروتنى در صورتى كه مقصود انسان باشد بدش مىآيد. زيرا در اين صورت
فروتنى يك سرشت راست نيست، بلكه احساس اين كه انسان در عظمت و بزرگى با هر انسان
ديگرى مساوى است راست مىباشد. بدين جهت على «ع» كسى را كه فروتنى او باعث شده خودش
را پست بشمارد. مخاطب قرار داده و مىگويد: «از فروتنى در برابر مردم بپرهيز» آن
گاه اين سخن را با جمله زيباترى تعقيب ميكند: «هرگز با كسى كه آن چنانكه تو او را
بر خودت
برترى مىدهى او ترا بر خودش ترجيح نمىدهد مسافرت مكن» من در ميان اصولى كه
حمايتگران عظمت انسان راستين به آن معتقدند، سخنى كه بر اين سخن برترى داشته باشد
يا از نظر ارزش با آن برابر باشد نيافتهام: «انسان آئينهى انسان است» از جمله
سخنان على «ع» كه لزوم سادگى حيات را مىرساند سخنان زير است: «چقدر زشت است فروتنى
در وقت احتياج و خشونت بهنگام بىنيازى ستودن بيشتر از استحقاق، چاپلوسى و كمتر از
استحقاق، ناتوانى يا حسد است .
آنچه نمىدانى مگو .
كار نيك را براى تظاهر انجام مده و آن را از روى شرم ترك مكن. اى پسر آدم، تو در
آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانهدار هستى. كسى به سخن نيكو گوش
ندهد كه بوسيلهى آن افتخار كند، و نه سخن بگويد تا بر ديگران بزرگى نمايد. كسى كه
آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در مىماند. در پشتيبان پست خيرى نيست» .
بدين ترتيب على «ع» هيچ جنبهاى از امور انسان و حيات را- كه بوسيلهى انديشه و
احساس خود به آنها پى برده- متعرض نمىشود مگر آنكه خلاصه يك دستور العمل كامل را
در ضمن آن بيان مىكند .
او اين كار را درست در آن لحظه كه مردم را بسوى حيات ساده و راستين توجه مىدهد
انجام داده و اين سخن گرم را ابراز داشته است: «هرگاه برادرانت شبانه بر تو وارد
شدند، آنچه در خانه دارى از آنان
ذخيره مكن و خود را در بيرون خانه براى آنان بزحمت ميانداز» .
على «ع» پس از آنكه از سخن سيار خود در پيرامون ضرورت مستقيم راستى براى حيات، فارغ
مىشود و در باره بساطتى كه توأم با راستى است سخن مىگويد، مسير خود را در مفاهيم
اصلاح- كه در عقيده وى متمركز شده و گويا صورتى از موجودات جهان بشمار مىرود-
تعقيب ميكند. مفاهيم مزبور هر چند عموم جهات اخلاقى را در بر دارد ليكن راستى،
نخستين مدار آن محسوب مىشود .
اينجاست كه على «ع» توصيه مىكند كه انسان از لغزشهاى ديگران صرفنظر كند. زيرا در
اين چشمپوشى، عطوفت انسان و اصلاح بدكار بوسيله رفتار وى، بمرحلهى بروز مىرسد و
بطور مسلم رفتار انسان در اصلاح ديگران از اندرز دادن يا دشمنى نمودن مؤثرتر است .
على «ع» مىگويد: «بهترين كارهاى بزرگوار اين است كه از آنچه ميداند چشم بپوشد».
على «ع» از آنجا كه بردبارى و تأنى را نتيجهى بلند على «ع» از آنجا كه بردبارى و
تأنى را نتيجهى بلند همتى و بزرگوارى ميداند بدو خصلت مزبور توصيه مىكند «بردبارى
و تأنى دو همزادند كه بلند همتى آن دو را مىزايد». او از غيبت چون بخشى از نفاق و
بدرفتارى محسوب مىشود بيزارى مىجويد: «از غيبت دورى كن زيرا بدگوئى مردم نان خورش
سگهاى دوزخ است»، نيرنگ نيز مانند غيبت است و هر دو از خبث باطن محسوب مىشوند، «از
نيرنگ بپرهيز، زيرا آن از اخلاق فرومايگان
است». على «ع» چنانكه يك دروغ را روا نمىداند و آن را شكننده راستى تلقى مىكند،
همچنين هر گناهى را هر چند از نظر مرتكب آن كوچك و كم اهميت باشد سخت ميداند، بلكه
گناه كوچك را در برابر عظمت انسان خطرناكتر از گناه بزرگى ميداند كه مرتكب آن فورا
در صدد توبه بر مىآيد: «سختترين گناهان گناهى است كه صاحبش آن را كوچك بشمارد».
على «ع» انسان را از شتاب در كار و سخن نهى ميكند، زيرا اين شتابزدگى انگيزهى سقوط
انسان است و انسان پاك نبايد خود را در معرض سقوط قرار دهد: «من ترا از شتاب در كار
و سخن نهى ميكنم». او بمنظور اصلاح اخلاق مىخواهد انسان از گناهى كه مرتكب شده
پوزش طلبد، ولى با يك بررسى و بيان فوق العاده توجه مىدهد كه انسان هرگز از كار
نيك پوزش نمىطلبد، بنا بر اين نبايد كارى كند كه به عذرخواهى ناچار گردد: «از آنچه
ترا به عذرخواهى مىكشاند بپرهيز، زيرا از كار نيك عذرخواهى نمىشود» .
على «ع» در زمينهى عيبجوئى انسان از ديگران و غفلت از عيوب خود، از آنجا كه اين
عمل را از نظر سلبى و ايجابى باعث سوء اخلاق و سوء روش ميداند، مىگويد: «بزرگترين
عيبها آن است كه چيزى را كه در خودت هست بر ديگران عيب بگيرى». «كسى كه به عيب
خودش توجه كند از عيب ديگران باز مىماند». و اگر با كار زشتى روبرو شدى نخست بايد
آن را رد كرده و نپذيرى و در غير اين صورت بر شما لازم
است آن عمل را زشت بدانى و گر نه در آن كار شريك خواهى بود: «كسى كه كار زشت را
نيكو بداند در آن كار شريك است» .
از آنجا كه محبت بيكديگر بحكم ضرورت وجودى، يك ضرورت اخلاقى محسوب مىشود، منطق عقل
و قلب انسان را وادار مىكند كه محبت او نسبت به كسى كه او را گويا ساخته و به او
نيكى نموده، زيادتر و وسيعتر باشد. على «ع» در اين زمينه مىگويد: «تيزى زبانت را
به كسى كه ترا گويا ساخته، و رسائى سخنت را به كسى كه ترا براه راست رهبرى كرده
مگردان». آن گاه مىگويد: «كسى كه مقام ترا بزرگ شمرده پاداشش آن نيست كه ارزش او
را كم كنى، و كسى كه ترا شاد كرده مزدش آن نيست كه با وى بدرفتارى نمائى» .
على «ع» حرص و غرور و حسد را كه موجب انحراف اخلاقى است شديدا مورد حمله قرار
مىدهد: «حرص و غرور و حسد باعث سقوط در گناهان هستند». اگر اخلاقيون قديم، از بخل
بخاطر آنكه ذاتا صفت ناپسندى است مذمت مىكردند، على «ع» كه با دقت بيشتر و
انديشهى عميقترى اخلاق را مورد توجه قرار داده، بخل را از اين نظر كه جامع تمام
عيوب است و انسان را به هر گونه انحراف اخلاقى و عملى مىكشاند، مذمت كرده است.
زيرا بخيل از دوروئى، تجاوز، غيبت، حسد، پستى، تقلب، حرص، نارضايتى و ستمگرى
برخوردار است. على «ع» مىگويد: «بخل، جامع هر خصلت ناپسندى است» .
اينجا اگر من بخواهم جزئيات عقيده پسر ابو طالب را در زمينه اخلاق و تهذيب نفس
بررسى كنم سخن به درازا مىكشد، ليكن بايد بگويم: على «ع» هيچ حركتى از حركات انسان
را ترك نكرده مگر آنكه آن را به شكلى در آورده و بطور كامل توضيح داده است. اگر شما
بگوئيد چنين كارى وسيع و طولانى و طاقت فرسا است، منظور من نيز همين است. براى شما
كافى است به زيبائىهايى كه ما از ادبيات على «ع» در اين كتاب جمعآورى كردهايم
سركشى كنيد تا ببينيد بررسى عقيدهى على «ع» در زمينهى اخلاق و تهذيب نفس، و
توضيحاتى كه در خور اين برگزيدهها است، ممكن است از چندين جلد تجاوز كند، ولى كافى
است بگويم: اين زيباييها بهترين و گستردهترين و عميقترين ميراث انسانيت محسوب
مىشود .
علاوه بر اين ما اينك ناچاريم نشانهى اصلاح عظيم را بطور خلاصه بررسى كنيم و آن را
به عنوان درك عميق ارزش حيات و عظمت روح و كمال وجود، مورد بحث قرار دهيم. البته
عدهى قليلى از اساتيد فن از قبيل مسيح، بودا، بتهوون و امثال آنان معتقدند كه در
درجهى اول، نشانهى اصلاح ميان انسان و روح خودش مىباشد، اما اصلاح ميان انسان و
ديگران، ناشى از حالت اوليه است كه بطور طبيعى از آن صادر مىگردد. على «ع» اين
حقيقت را بوسيلهى درك روشن و نيرومندى، خالى از هر گونه ابهام و پيچيدگى درك كرده
و از آن تعبير جامعى نموده است. او در زمينهى لزوم احترام انسان نسبت به
خودش و كارهايش بدون آنكه نگهبانى بر او گماشته شود، مىگويد: «در پنهانىها از
گناهان بپرهيزيد» و نيز در همين زمينه مىگويد: «از هر كارى كه پنهانى انجام
مىگيرد و آشكارا شرم آور است بپرهيز، و از هر كارى كه اگر از كنندهى آن بپرسند آن
را انكار مىكند بر حذر باش». و اينك به آنچه على «ع» در رابطهى ميان پنهان و
آشكار مىگويد و ما آن را نشانهى اصلاح و صدور طبيعى نام گذاشتيم توجه كنيد: «هر
كه باطن خود را درست كند خداوند ظاهر او را اصلاح خواهد كرد» .
جملهى زير در بارهى تهذيب نفس، از سخنان زيباى «كنفوسيوس» حكيم چينى مىباشد: «آن
طور كه بر سر سفرهى پادشاه غذا مىخورى بر سر سفرهى خودت غذا بخور». روشن است
منظور حكيم اين است كه هميشه براى خودت احترام قائل باش و احترام خود را مرهون
موقعيت خاصى مپندار تا رفتار تو بهنگام تنهايى مانند رفتارت در برابر پادشاه باشد .
على «ع» مثل همين معنى را به شكل تازهاى بيان مىكند: «هر يك از شما بايد براى
برادرش طورى زينت كند كه براى بيگانه زينت مىكند و دوست دارد بيگانه او را در
بهترين قيافه ببيند» منظور على «ع» اين است كه انسان بايد در هر حال برادرش را پند
دهد و او را در بهتر ساختن اخلاق و رفتار و سليقهاش كمك كند. البته اصلاح صحيح اين
نيست كه بطور آشكار او را اندرز دهد و بدين سبب به او
آزار يا اهانت كند، بلكه روح اصلاح اصيل بر انسان واجب ميداند كه ملايم و مهربان
باشد و ديگران را در پنهانى نصيحت كند. على «ع» مىگويد: «كسى كه برادرش را در
پنهانى موعظه كند او را زينت داده و اگر آشكارا به او پند دهد او را رسوا كرده
است» .
در هر صورت شما بايد با خودتان و با مردم و حيات راست باشيد . زيرا بوسيلهى اين راستى مىتوانيد زندگى كنيد و در غير اين صورت نابودى بر شما
حكمفرما است. بوسيلهى همين راستى است كه سلامت جسم و روح و قلب شما محفوظ مىماند
و در غير اين صورت همه چيز را از دست خواهيد داد. در اثر راستى است كه به ديگران
محبت مىورزيد و ديگران با شما مهربانى مىكنند و به شما اطمينان دارند، و گر نه
تنفر و بيزارى و بطور كلى همهى بديها را بطرف خود جلب خواهيد كرد و مردم با نظر
حقارت به شما خواهند نگريست. اين راستى از شما و بر شما پيمانى است، زيرا آن
خواستهى حيات نيرومند پيروز مىباشد. خواستهاى است كه بر شما حتم مىكند هر روز
به پيمان خود نظر بيافكنيد. على «ع» مىگويد: «بر هر كسى لازم است هر روز به پيمان
خودش نظر كند»
خير وجود و انقلاب حيات
مىبينيم انقلاب حيات را به تمام معنى نمايشگر خير وجود، و خير وجود را نمايانگر
انقلاب حيات ميداند انقلاب مىگويد: من ويران كننده و بنا كننده هستم طبيعت وجود
عادل بايد بخشنده و نيكوكار باشد. وجود عادل هيچيك از چيزهائى كه بخشيده پس
نمىگيرد مگر آنكه بجاى آن، چيز تازه ديگرى مىبخشد. خير وجود، ذاتى و طبيعى آن
مىباشد و پيمان على «ع» در بارهى وجود، همين پيمان است و اگر او خير وجود را
احساس مىكند در حقيقت عدالت وجود را بدون كم و زياد درك مىنمايد .
على «ع» در بارهى اين خير، فراوان سخن گفته است. ما بسيارى از سخنان وى را در
زمينهى خير وجود سابقا نقل كرديم، و اينك شايد بتوانيم آن سخنان زيبا و راستين را
در ضمن جملهاى كه حاكى از عقيدهى او به خير وجود است خلاصه كنيم: «خداوند نسبت به
آنچه از او درخواست شده، بخشندهتر از آنچه از او سؤال نشده نيست». اگر ما دانستيم
كلمه «خدا» از نظر قائلين به اصالت انديشه و روح مركز وجود و روابط جهانى است، آن
گاه به هر خير كلى و عمومى پى خواهيم برد و خواهيم دانست كه خير وجود در اين است كه
خواستهى انسان را در ضمن شرايطى تأمين مىكند و بالاتر آنكه از خواستهى او بيشتر
به او مىبخشد از آنجا كه اين انسان كوچك، نمايشگر اين جهان بزرگ مىباشد، ناچار
بايد چهرهاى از عدالت و خير وجود نيز محسوب گردد. بنا بر اين اگر وجود، بيش از
آنچه شما از آن درخواست خير مىكنيد به شما خوبى مىرساند، بخاطر آن است كه طبيعت
خود را نيكوكار معرفى كند، و شما هم كه نمونهاى از وجود محسوب مىشويد بايد به
نيكوكارى نيازمندتر باشيد از كسى كه به نيكى شما احتياج دارد، و اين همان مطلبى است
كه على «ع» در ضمن اين سخن تأكيد مىكند: «نيكوكاران به نيكوكارى نيازمندترند از
حاجتمندان» و نيز در ضمن جملهى زير و بطور كلى در هر زمانى كه سخن از نيكوكارى
مردم به ميان مىآورد اين مطلب را تأكيد مىكند: «برترى و
فضيلت براى كسى است كه در ابتدا نيكى كرده است» .
اگر ما در بارهى خير و معناى آن از نظر روابط اجتماعى دقتى بعمل بياوريم مىتوانيم
عقايد پسر ابو طالب را در جهات زير خلاصه كنيم:
1- نيكوئى در اين است كه مردم با
يكديگر مساعدت و همكارى كنند و هر يك از آنان براى خودش و براى ديگران بطور مساوى
كار كند و اين كار از ناحيهى يكى تظاهر و از ناحيهى ديگرى اجبار نباشد .
در حقيقت چنانكه على «ع» مىگويد «كار از روى تمايل و رغبت انجام گيرد نه از روى
ترس و اجبار». آن گاه بمنظور ايجاد آسايش بيشتر و اطمينان مردم نسبت به يكديگر، از
هيچ گونه فداكارى دريغ نكنند و اين فداكارى با زور و اجبار و بعد از درخواست نباشد،
بلكه همه در اين فداكارى بر يكديگر سبقت بگيرند. بطور كلى هر چيزى كه نافع و مفيد
مىباشد- چه مادى باشد يا روحى- خير خواهد بود.
2- على «ع» معتقد است كه نيكى، نخست در چهره عمل و سپس بصورت گفتار انجام مىگيرد.
زيرا انسان مانند وجود واحد، يكى محسوب مىشود و بر طبق اين قانون بايد بعضى از او
با بعض ديگر همكارى كند و در گفتار و كردار يكى باشد. يكى از سخنان زيباى على «ع»
جملهاى است كه آن را در بارهى كسى كه عملش مطابق با اميدش نيست گفته است: «به
گمان خود ادعا مىكند به خدا اميدوار است قسم به خداى بزرگ دروغ مىگويد چه شده است
كه اميد وى در
عملش نمودار نيست پس هر كه اميدوار است اميدش از كردارش پيداست» بنا بر اين اگر شما
كار نيكى انجام داديد بر شما لازم است سخن خوب بگوئيد: «سخن خوب بگو و كار نيك كن» .
3- على «ع» در برابر نيروهاى خير، فرصت وسيعى كه از مرز بعيدى برخوردار است در
اختيار انسان مىگذارد و پذيرش توبهى از گناه را در ضمن يك قانون عملى شده، اعلام
مىدارد. بنا بر اين اگر كسى با ديگران بدرفتارى كرد مىتواند از در توبه مجددا به
سوى جهان نيكى رهسپار شود. على «ع» مىگويد: «عذر كسى را كه از تو پوزش مىطلبد
بپذير. و تا مىتوانى بدى را به تأخير انداز» .
تاريخ از بدرفتاريهاى ابو موسى اشعرى نسبت به على «ع» آگاه است و مىداند كه على
«ع» در مشكلات و بطور كلى در هيچ موقعيتى از عقيدهى خود دست بر نمىدارد، لذا
مىبينيم كسى را به سوى ابو موسى مىفرستد و مىگويد: «راستى تو مردى هستى كه
خواهشهاى بيجا ترا گمراه نموده و ترا غرور فرا گرفته است، پس از خدا درخواست گذشت
كن تا از لغزشت صرفنظر كند، زيرا كسى كه از خدا درخواست گذشت كند خداوند از او
مىگذرد»
4- على «ع» معتقد است كه نيروهاى خير در انسان وابسته به يكديگرند و
بستگى شديدى بر آنها حكومت مىكند. بنا بر اين اگر در انسانى يك جهت خوب وجود داشت
ناچار بايد به جهات خوب ديگر مربوط باشد و بديهى است كه اين جهات در مناسبتهاى
ويژه بروز
مىكنند. اين بررسى كوتاه بطور اشاره مىرساند كه وجود- چه وجود عمومى بزرگ باشد
يا مانند انسان وجود خصوصى كوچك- در هر صورت يكى است و از برابرى و عدالت و خير
انديشى برخوردار است: «هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد» .
5- سرايتى كه ميان خصلتهاى پسنديده وجود دارد، درست مشابه آن در سرايت خوبى و بدى
بين مردم احساس مىشود: «با نيكوكاران معاشرت كن تا از آنان باشى». «نيكى و
نيكوكاران را جستجو كنيد» .
6- على «ع» ايمان دارد كه انسان- هر كه باشد- مىتواند در راه خير قدم نهد و اين
مسير را تعقيب كند و در اين راه هيچكس از ديگرى شايستهتر نيست: «هيچيك از شما
نبايد بگويد فلانى در انجام دادن كار خوب، بهتر از من است».