بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۳ -


على «ع» درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است، از اين رو وقتى باد به شدت مى‏وزد شاخه‏ها را بطور شديد حركت مى‏دهد و هنگامى كه از جا مى‏پرد درختان را كنده و ريشه‏هاى آن را به لرزه درمى‏آورد، و آن گاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى مى‏شود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش مى‏گرايد .

او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را به زمين مى‏افكند، نشانه‏هاى زمين در برابر چشمها و انديشه‏ها آشكار مى‏گردد، و هنگامى كه خورشيد از زمين روى مى‏گرداند پرده تاريكى بر آن مى‏گسترد. او دريافته بود كه گياه رشد ميكند و داراى برگ مى‏شود و گاهى ميوه مى‏دهد. اين گياه با اين كه در شكل و هدف خود، با نور خورشيد و هوا و آب و خاك تفاوت دارد، اما در عين حال، رشد و برگ دار شدنش وابسته به همين نور و همين هوا و آب و خاك ميباشد .

او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را رويهم غلطان است، بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند است بر نشانده شده است و بادى كه «خداوند وزش آن را تند كرده و جايگاه پيدايش آن را دور گردانيده» با وجود دورى محل پيدايش، مأمور «به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها است، و بسان وزش در فضا، به طورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش بازگرداند، به آن مى‏وزد تا آب فراوانى بالا بيايد» و اين ستارگان و اين كواكب و روشنائى نورافكن‏ها و چراغ نورافشان خورشيد و ماه تابان، زينت زمين و موجب سرور دلهاست على «ع» از آن سوى اينها درك كرده بود كه اين جهان هستى-  كه بر اساس حقيقت استوار است-  بر عناصر آن يك ارتباط تعاونى حكومت ميكند. چنانكه دريافته بود كه نيروهاى جهان هستى، از حقوقى كه براى بعضى بر بعض ديگر لازم شده است، برخوردارند، و اين نيروها بحكم وجود و استمرارى كه بر آنها حكومت دارد از هر جهت با يكديگر برابرند .

او عميقانه درك كرده بود كه مقايسه‏ى اين عناصر متعاون و متساوى، با انسانهائى كه ناچار بايد بحكم وجود و استمرارشان همكار و برابر با يكديگر باشند، مقايسه‏ائى صحيح و بجا است. زيرا انسانها از موجودات اين جهان هستى بشمار مى‏روند و آنچه بر عناصر وجود-  كه عبارت از شخصيت اشتراكى است-  حكومت ميكند و على «ع» آن را براى حيات انسان ضرورى ميداند، انسانها نيز از آن برخوردارند. اينجاست كه على «ع» جهان طبيعت و جهان انسان را به كمك تابش عقل و جهش احساس، بهم مى‏پيچد تا عدالت جهانى را بر اساس وحدتى مركب از درستى و پايدارى و عدالت دريابد. او به اين قانونى كه بوسيله‏ى آن در فهماندن مقصود خود، با جهان هستى شركت ميكند، زبان گشوده و مى‏گويد: «خداوند از جمله حقوق خود، حقوقى را براى بعضى از مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را در حالات گوناگون برابر ساخته است. بعضى از آنها انگيزه‏ى بعض ديگر است و بعضى لازم شمرده نمى‏شود مگر بسبب بعض ديگر» سخن بزرگ ديگرى كه على «ع» در زمينه دوام نعمت مى‏گويد از همين جا سرچشمه مى‏گيرد. او دوام هر نعمتى را مرهون انجام وظيفه‏ طبيعى صاحب نعمت نسبت به برادران انسانش دانسته و ترك اين وظيفه واجب را باعث زوال نعمت ميداند. مى‏گويد: «كسى كه نعمت‏هايش فراوان شد نيازمنديهاى ديگران به او زياد مى‏شود. پس هر كس در نعمت‏ها به حقوق واجب قيام كند نعمت‏ها را در معرض بقاء و دوام قرار داده است، و كسى كه در نعمت‏ها به حقوق واجب اقدام ننمايد نعمت‏ها را دستخوش فنا و نابودى ساخته است» .

اين دو سخن در باره عدالت جهان هستى-  كه انسان نيز از موجودات آن محسوب مى‏شود-  نيازى به توضيح فراوان ندارد. زيرا حقوق بندگان خدا در منطق على «ع» با هم برابر است. در حقيقت، اين حقوق شباهت تامى به حق آب بر باد، و حق نبات بر آب، و حق آب بر خورشيد، و حق خورشيد بر قانون وجود دارد. و اين سنت، سنت جهان هستى دادگر است كه هيچ حقى را براى انسان لازم نمى‏داند مگر آنكه حقوقى كه از ديگران به عهده‏ى اوست اداء كند .

خواننده بايد به اين مطلب عميقانه توجه كند، آن گاه نظريه‏ى خود را در آنچه ديده اعلام دارد. در اين صورت بدون ترديد درك ميكند كه قانونى كه على «ع» بوسيله‏ى آن به ريشه‏هاى عدالت جهانى نايل گرديد، قانونى ثابت و تغيير ناپذير است و انحرافى در آن وجود ندارد .

بنا بر اين عناصر اين جهان هستى، به همان اندازه كه مى‏دهد به همان اندازه مى‏گيرد، و چيزى بدست نمى‏آورد مگر در صورتى كه چيزى از دست بدهد. مثلا اگر زمين از خورشيد حرارت و نور مى‏گيرد، به همان اندازه از عمر خود به موجودات مى‏بخشد. و همينطور است كه اگر زمين از شب، تاريكى بگيرد. يا مثلا اگر گل از عناصر فراوان هستى، وسيله‏ى حيات و رشد و بوى خوش كسب كند، پس از اندك زمانى، نور و هوا از رنگ و عطرش به همان اندازه كه به آن داده‏اند از آن مى‏گيرند، تا وقتى آن گل به مرحله‏ى كمال و به اوج حيات خود رسيد عواملى كه آن را از عمرش دور مى‏سازد زيادتر مى‏شود، ناگاه مرگ و زندگى بر سر آن نزاع مى‏كنند و بالاخره ريشه‏ها و برگهاى آن تسليم مرگ مى‏شوند و زمين هم چيزهائى را كه به آن داده بود در خود مى‏بلعد. در دل دريا باز نمى‏گردد مگر همان ابرهائى كه دريا به آسمان داده و بارانهائى كه به بيابان بخشيده است .

انسان نيز در زندگى اختصاصى خود چنين است. او از لذتى برخوردار نمى‏گردد مگر آنكه خواه ناخواه از لذت ديگرى محروم مى‏شود، و به دنيا نمى‏آيد مگر آنكه بر طبق مقرر بزودى تسليم مرگ شود. على «ع» مى‏گويد: «مالك مرگ همان مالك حيات است» .

على «ع» اين توازن خردمندانه را كه در قانون زمين و آسمان و ستارگان و بطور كلى در موجودات حياتى و جامد وجود دارد، در ضمن اين جمله حائز تناسب فكر و كمال توجه و سادگى است، ابراز مى‏دارد: «انسان به هيچ نعمتى نمى‏رسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى‏دهد» بايد انسانها اين سخن را بشنوند و راستى اگر با دقت به اين سخن‏ گوش فرا دهند تصديق مى‏كنند كه اين يك واقعيتى است كه بصورت كلماتى شبيه به قواعد رياضى غير قابل اعتراض، نقش بسته است .

اما در زندگى عمومى، هيچ يك از شئون انسان از اين قاعده‏اى كه على «ع» آن را از ماده‏ى جهان عظيم هستى انتزاع كرده، مستثنى نيست. بنا بر اين حق شما بر اجتماع اين است كه بهره‏هائى كه به اجتماع مى‏رسانيد از نظر نوع و مقدار ارزيابى شود و به همان اندازه از اجتماع بهره‏بردارى كنيد. اما اگر از پاداش خود كمتر از آنچه داده‏ايد مالك شويد، نصيب شما عايد ديگرى شده و ديگرى از نصيب شما بهره مى‏برد. در نتيجه حق شما غصب گرديده و به شما ستم شده است .

همچنين اگر از پاداش خود، بيشتر از آنچه داده‏ايد بگيريد در اين صورت نصيب ديگرى عايد شما شده و ديگرى در اثر آنچه شما خورده‏ايد گرسنه مى‏ماند و شما حق او را غصب كرده و به او ستم نموده‏ايد، و وجود ظالم و مظلوم در ميان اجتماع، موجب فساد اجتماع و بروز نقص در موازين عدالت اجتماعى است، و عدالت اجتماعى در صورتى بپا مى‏شود كه در مرز روحبخش عدالت جهانى داخل باشد .

بديهى است كه باطل هيچگاه نمى‏تواند قانون باشد، بلكه قانون همان حق است و در قانون هستى و همچنين به عقيده‏ى على «ع» «هيچ چيزى حق را باطل نمى‏كند» .

توجه به مظاهر نمايان و عظيم عدالت جهانى، على «ع» را از توجه به مظاهر پنهان و دقيق آن باز نداشته است. او در اين جهت مانند شاعران برجسته بود كه از نظر آنان موجودات دقيق مادى و معنوى با موجودات بزرگ تفاوت ندارند، بدين معنى كه ميان بزرگ و كوچك فرقى نمى‏گذارند و موجودات را بطور كلى از نظر منشاء و دلالت، يكى مى‏دانند .

آرى از نظر اينها آنچه چشمها را خيره ميكند، بر آنچه ناپيدا و پنهان است برترى ندارد. چه بسا نگاه كوتاهى كه در وجود آنان احساساتى بوجود مى‏آورد كه چشمه‏هاى سخن نمى‏تواند آن را ايجاد كند و بسا اشاره‏اى است كه صراحتى را كه در آن درك مى‏كنند، بوسيله‏ى هزاران آگهى آن را نمى‏بينند، و بسا بواسطه‏ى گلى كه در دامن صخره‏اى شكفته بيشتر پى به عظمت وجود برده مى‏شود تا بواسطه‏ى يك درخت كهنسال و بلند. بلكه چه بسا كوچكى كه در نظر آنان از بزرگ هم بزرگتر و كمى كه از زياد هم زيادتر است بد نيست اينجا خلاصه‏اى از يك سخن طولانى را براى شما نقل كنم. من اين سخن را در زمينه موقعيت كسى كه از درك عظيم و انديشه وسيعى برخوردار است ايراد كرده‏ام انديشه‏ى وسيعى كه به جهان هستى كه پنهان و آشكارش در دلالت داشتن بر عظمت وجود يكسان است، احاطه دارد: «گويا اين طبيعت، زيبائى حريت را آن چنان كه آرزوى شاعر است براى او مجسم ميكند. زيرا باد را هر طور و بهر كجا بخواهد روانه ميكند و برايش مهم نيست مردم بر او خشم گيرند يا از او خشنود باشند چشمه‏ها را بدلخواه خود از تخته سنگهاى بزرگ و از خاك نرم جارى ميكند و بطور آرام در جلگه‏ها سرازير مى‏سازد يا از فراز كوهها آن را پرتاب ميكند. درختها، صخره‏ها، قله‏ها و دره‏ها را آن طور كه بخواهد آشكار مى‏سازد. براى او مهم نيست زنبق‏ها در كنار خارها برويند يا خارهاى نبات سمى به گلى خوشبو با شاخه‏هاى سبز رنگ بچسبند. به اين پاى بند نيست كه گياه خردشده‏ى خشك را تحقير كند و گياه سر سبز و بلند را بزرگ بشمارد، يا حشرات كوچك را كه از سوراخ صخره‏ها سركشى مى‏كنند مسخره نمايد و از وحشيگرى درندگان قوى كه حيوانات ضعيف را با چنگال خود مى‏درند تمجيد كند» .

على «ع» با اين نظر و احساس، با مظاهر وجود واحد در دو طبيعت: زنده و خاموش، روبرو شده بود و با بداهت و عمق خاصى درك كرده بود كه نيروى عمومى وجود بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقه‏اش ايستاده و در برابر باد بحركت در مى‏آيد، مواظبت ميكند، بحكم همان قانون از گياه خرد شده‏ى خشك نيز مراقبت مى‏نمايد، و همان طور كه درخت كهنسال و بزرگ را مورد توجه قرار مى‏دهد از درخت‏هاى ناچيز و كوچك نيز مواظبت ميكند، و همچنين مراقبت طبيعت از چهارپايان، حشرات، ملخ‏ها و پرندگان كوچك، كمتر از مراقبت آن از حيوانات وحشى و كركس فضا نيست، و بالاخره هر موجودى در صفحه‏ى گسترده وجود، موقعيت ويژه‏اى دارد و از اين وجود وسيع بهره‏اى گرفته است. بدين جهت كوه بلند جلوى ديد على «ع» را نسبت به ريگها و ذرات خاك نمى‏گرفت، و توجه به طاوس او را از توجه به مورچه خاك نشين كه در ميان شكافها و ريگهاى زمين مى‏جنبد باز نمى‏داشت، چرا كه آن هم در جهان هستى، موجودى بزرگ و چيزى فراوان بشمار مى‏رود .

على «ع» چنان نبود كه مفهوم وجود را در مورچه و طاوس-  كه با آمدن روز پراكنده مى‏شوند-  نسبت به خفاش كه شبش روز است و روشنائى آن را در تنگى قرار مى‏دهد، بيشتر ببيند، و براى مورچه و طاوس ارزش وجودى بيشترى نيست به خفاش قائل باشد. او حكمت‏هائى كه در موجودات بزرگ مى‏ديد در خفاش نيز همان حكمتها را مشاهده ميكرد .

از نظر على «ع» تنها همين كه يك موجود، رمقى داشته باشد كافى است كه نيروى عمومى وجود، آن را از خطر مرگ قبل از فرا رسيدن زمانش نگهدارى كند و بطور اساسى از آن حمايت نمايد .

زيرا عدالت جهانى وجود هر موجود زنده‏اى را بر پايه‏اى قرار داده كه نگهدارنده‏ى آن موجود در مدت بقاى آن ميباشد، و همين است آن چيزى كه على «ع» آن مرد فوق العاده دقيق، از سخن خود اراده ميكند: «براى هر جاندارى قوتى هست و هر دانه‏اى خورنده‏اى دارد». در اين‏ صورت اگر ميان ميان جاندار و قوتش يا ميان دانه و خورنده‏اش مانعى ايجاد شد، به موازين عدالت جهانى ستم شده و معنى وجود و ارزش حيات، مورد افتراء قرار گرفته است .

على «ع» مى‏گويد: «بخدا قسم اگر هفت اقليم را به من بدهند كه خدا را در باره‏ى مورچه‏اى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم، نخواهم كرد» .

كيفر تجاوز به موازين عدالت جهانى، وابسته به طبيعت عدالت عمومى است كه در مرافعه با تجاوز كار، ملايمت و سنگدلى را اعمال نمى‏كند بلكه با عدالت و مجازات به مرافعه پايان مى‏دهد. توجه ارزنده على «ع» به مفهوم حيات واحد-  كم و زياد و بزرگ و كوچكش-  از همين جا سرچشمه مى‏گرفت. بنا بر اين عدالت جهانى كه ميان موجودات زنده ايجاد توازن كرده و آنها را با داشتن موقعيت‏هاى گوناگون مراعات نموده و اعمال مشترك و حقوق متقابل و واجبات يكسانى ميان آنها برقرار ساخته، براى هيچيك از مظاهر حيات امتيازى قائل نشده و اجازه نمى‏دهد نيرومند بخاطر نيروئى كه دارد به ضعيف تجاوز كند يا كثير به خاطر كثرتى كه دارا ميباشد در حق قليل ستم نمايد. اينجاست كه عدالت جهانى، ظلم بر قليل را بخاطر مصلحت كثير نمى‏بخشد. روى اين اصل در منطق پسر ابو طالب كسى كه به موجود زنده‏اى ستم كند گويا به تمام موجودات زنده ظلم نموده است، و كسى كه بنا حق كسى را بكشد گويا همه مردم را كشته است، و كسى كه جاندارى را آزار كند گويا به تمام جانداران آزار رسانده است. آرى در منطق على «ع» حيات همان است، و احترام آن، اصلى است كه فروعش بر اساس آن رشد ميكند .

از نظر عده زيادى از متفكران و قانونگذاران و همچنين در «افكار» گروهى كه خود را از رجال سياسى معرفى مى‏كنند، تجاوز به اقليت بخاطر مصلحت اكثريت كارى شايسته است و در منطق اينها مقياس خوبى، تنها منحصر به سالم بودن اكثريت و رسيدن آنان به خواسته‏هاست. مثلا اگر هزار نفر در اثر وقوع يك حادثه ستمگرانه كشته شدند از نظر اينها كارى وحشتناك محسوب مى‏شود و اگر دو هزار نفر كشته شدند آن كار وحشتناكتر است و همينطور... اما اگر يك نفر در چنين حادثه‏اى كشته شد مسئله‏ى آسان و كار ساده‏اى است. زيرا در دفتر سوداگران ارواح، كثير از قلم نمى‏افتد اما جدول ضرب و عمليات جمع و تقسيم را ممكن است بصورت ساده و آسانى تنظيم نمود .

اما على «ع» نظريات اين سوداگران را با سخنى كه آن را بطور مستقيم از وجودى گرفته كه در مفهوم حيات بلكه در خود حيات براى ارقام ارزشى قائل نيست، مى‏كوبد: «بخدا قسم اگر دست نمى‏يافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى شده باشد بكشند، همانا كشتن همه‏ى آن لشكر بر من حلال بود» .

البته روشن است كه «كشتن همه‏ى لشكر» موضوع نيست بلكه منظور اين است كه انديشه‏ى احترام حيات، در افكار زمامداران رسوخ كند و توجه داشته باشند كه كشتن يك نفر از روى قصد، برابر با كشتن همه‏ى انسانهاست .

اينجا اگر ما نظريه على «ع» را با نظريات متفكرانى كه ميزان عدالت را در قوت و كثرت مى‏بينند بسنجيم براى ما روشن مى‏شود كه چگونه آنان در جائى كه على «ع» اوج مى‏گيرد، سرازير مى‏شوند، و در جائى كه افق على «ع» گسترش مى‏يابد و ارزش‏هاى حيات بدست او بالا مى‏رود، آنان سخت و خشن مى‏گردند آن گاه مى‏بينيم در مواردى كه اين گروه براى آراء و نظريات «اكتشافى» خود طبل و نى مى‏زنند و به نيرومند اجازه مى‏دهند به نيروى خود ببالد و براى اكثريت روا مى‏دانند آرزوهاى خود را بر اساس اين كثرت گسترش دهند-  در حالى كه همه اينها ستم بر قانون عادلانه‏ى حيات و اراده‏ى نيرومند و خيرانديش انسان محسوب مى‏شود-  مى‏بينيم در اين موارد پسر ابو طالب پرده از روى آنچه مقياس اعلاى حيات و اراده انسان است بر مى‏دارد و به سخن ساده بزرگى زبان مى‏گشايد: «بسا اندكى كه افزون‏تر از فراوان است» آن گاه با سخن زيباتر و مهم‏ترى توضيح مى‏دهد: «آدمى هر چند مقام و مرتبه‏اش بزرگ باشد. بالاتر از اين نيست كه به كمك ديگران در زمينه حقى كه خدا بر او واجب نموده نيازمند نباشد، و انسان هر چند در ديده‏ها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند» .

اينجا اگر شما دقت كنيد مى‏بينيد على «ع» يكى از مظاهر نمايان عدالت جهانى را در اين دو سخن براى مردم بيان ميكند و حقيقتى را كه از دير زمانى بر افكار محدود پوشيده بوده به اثبات مى‏رساند .

على «ع» ثابت ميكند كه مظاهر براق و گسترده‏ى وجود از نظر واقع وجودى، جز وجود ناچيز و بى‏ارزش چيزى نيست. اينجا ممكن است مردم نادان و سبك مغز و كسانى كه براى هر زرق و برق‏دار پوچى كف مى‏زنند، از شنيدن اين سخن مبهوت گردند، لكن اين فرو ريختگى، هنگامى كه خورشيد حقيقت طلوع كرد و پرتو عظيم آن، نور خيالى و ساختگى سبك مغزان را جاروب نمود، بيدرنگ پراكنده مى‏شود و اين كاه سبك وزن با وزش بادهاى وجود عادل نابود مى‏گردد اين اضطراب در سنجش كه در بين افراد و اجتماعات حكمفرما است، در تاريخ و عصر حاضر شواهد فراوانى دارد. اين اضطرابى است كه در اثر انحراف مقياس‏ها از موازين عدالت جهانى، آثار زيان بخشى در انسان و تمدن و حيات ببار مى‏آورد .

مثلا اگر شما در قرون وسطى در اروپا زندگى مى‏كرديد، بعضى روزها جمعيت فراوانى پشت سر هم در يكى از ميدانهاى اين شهر يا شهرهاى ديگر مى‏ديديد. اين جمعيت بخاطر اداى احترام و كف زدن براى شخصى كه با لباس آراسته و تاج زينتى به آنجا آمده، اجتماع‏ كرده‏اند. در اين ميان مى‏بينيد مردى بدون توجه به جمعيت، بى آنكه جمعيت نيز به او اعتنا كنند، با گامهاى محكم و نگاه تندى تنها از پياده‏رو عبور ميكند. مردم براى شخصيت بزرگى كه در واقع بزرگ نيست داد و فرياد مى‏كنند، پس از زمانى كوتاه خورشيد طلوع مى‏كند و بر تاريكيها چيره مى‏شود و همه چيز را در جاى مخصوص بخود نشان مى‏دهد. اينك شما چه مى‏بينيد مى‏بينيد آن جمعيت كه وجودشان در حكم عدم است، براى شخص پستى بنام «لوئى چهاردهم» كف مى‏زنند، يا براى فرومايه‏اى بنام «شارل اول» يا «شارل پنجم» و امثال اينها كه از بس كوچكند بدنبال نامشان ارقام زيادى در مى‏آيد، داد و فرياد مى‏كنند. آن گاه پس از آن به چه چيز پى مى‏بريد پى مى‏بريد كه مرد پياده‏اى كه جمعيت براى او سر و صدا نمى‏كردند و كف نمى‏زدند، شخصيت واقعى بزرگى بنام «موليير» يا «ميلتون» يا «گاليله» بوده است، و با گذشت زمان معلوم مى‏شود صاحبان اسمهائى كه داراى ارقام فراوانى مى‏باشند، بكلى ناچيز و بى‏ارزش‏اند، در حالى كه افرادى كه در پياده‏رو راه مى‏رفتند و نامشان ارقامى نداشت و كسى براى آنان كف نمى‏زد به تمام معنى از شخصيت و عظمت برخوردارند.

فراموشى، اين افراد بى‏ارزش را با آن كف زننده‏هاى ناچيز بهم مى‏پيچد و آن گروه بر فراز وجود آشكار مى‏گردند، و انسانيت، آنان را نسبت بخود بمنزله خورشيد نسبت به تاريكيها تلقى مى‏كند، و عده‏ى قليلى ظاهر ميشوند كه به عظمت و ارزش آنان پى مى‏برند و مانند استفاده زمين از نور خورشيد نيمروز، از آنان كسب حرارت مى‏كنند و آنچه را على «ع» درك نموده بود كه: «بسا اندكى افزون‏تر از فراوان است» آنان نيز درك مى‏كنند .

آرى اين يك عدالت جهانى است كه با مقياس عظيم خود، بدون تعارف و نيرنگ، هر جاندارى را مى‏سنجد و آن را در جاى مخصوص بخود قرار مى‏دهد عدالت جهانى‏يى كه هيچ ارزشى پيش آن پست نمى‏شود و هيچ ناچيزى سربلند نمى‏گردد اين مطلب را نبايد فراموش كرد كه اگر على «ع» از اين «اندك» به اندك تعبير ميكند يا «فراوان» را فراوان مى‏گويد بخاطر آن است كه در نظر مردم زمان و به عقيده آنان چنين است، و گرنه على «ع» ميداند كه مردم در اين عقيده خطا رفته‏اند و آنچه را اندك مى‏بينند در واقع اندك نيست و چيزى را كه فراوان مى‏بينند گاهى در مقياس حقيقت، سبك و كوچك مى‏باشد .

على «ع» بخوبى ارزش حيات را درك كرده بود و به امكانات عظيم حياتى، در تمام موجودات زنده پى برده بود و مى‏دانست كه جهان هستى در ارزيابى حيات و احترام موجودات زنده-  در هر حال و هر كجا باشند-  اراده‏ى عادلانه‏اى دارد، از اين رو به سخنان حكيمانه‏اى كه به برخى از آنها اشاره كرديم زبان مى‏گشايد، حتى هنگامى كه گزاف گويان، ارزش و امكانات مزبور را براى اندك در مقابل فراوان نمى‏پذيرند، روى به آنان كرده و مى‏گويد: «حق، بيشتر در چيزهائى‏ است كه شما انكار مى‏كنيد» آن گاه حقيقت ديگرى را با اين سخن بيان مى‏كند: «... و انسان هر چند در ديده‏ها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند» اين بخاطر آن است كه انسان در هر موقعيتى باشد و در هر مرتبه از كوچكى قرار گرفته باشد برايش امكان دارد به اجتماع خود سود برساند و خودش نيز از اجتماع بهره‏مند شود .

اين نظرى كه على «ع» به انسان كم بهره از موهبت‏ها افكنده، حاكى از ايمان عميق وى به عدالت جهانى است. عدالتى كه قطره‏هاى آب را اقيانوس، و ذرات ريز شن‏ها را صحرا و بيابان ميكند و هر اندكى را داخل فراوان و هر كوچكى را وابسته به بزرگ ميداند .

اين نظر كوتاه، از طبيعت حياتى خير انديش حكايت ميكند كه نسبت به فرزندان خود دلسوز است بطورى كه هر يك را در چهار چوب زندگى شايسته‏اى قرار مى‏دهد و هرگز به آنها ستم نمى‏كند .

اين نگاه كوتاه، نمايشگر مهر عميقى است كه على «ع» موجودات زنده را در آن غرق مى‏سازد و انسانها را شايسته آن مى‏بيند كه به تمام معنى از حيات برخوردار باشند و از منافع آن بهره‏مند گردند و ديگران را در اين زمينه مساعدت كنند و خود نيز كمك شوند .

اين نظر علوى-  كه به عدالت جهانى و ارزش حيات اطمينان دارد و به امكانات هر انسانى در زمينه‏ى ارزنده شدن وى، معتقد است-  در ادبيات ژان ژاك روسو كه بر محور اطمينان به عدالت طبيعت و ارزش حيات مى‏چرخد، نيز بچشم مى‏خورد .

على «ع» آن گاه كه مردم را مخاطب قرار داده و مى‏گويد: «خداوند شما را بيهوده نيافريده است» يا هنگامى كه با ابتكار خاصى اطمينان خود را به طبيعت خير انديش بشر توصيف ميكند و با اين عقيده ارزنده با مردم روبرو مى‏شود: «مادامى كه پراكنده نشويد توبيخى بر شما نيست» يعنى شما همه مادامى كه از روى قصد، از حق منحرف نشده‏ايد، از هر جهت خير انديش و سودمند مى‏باشيد، على «ع» در اين لحظات آنان را كه در ديده‏ها كوچكند و مردم آنان را خرد مى‏شمارند، به اهميت بيشترى اختصاص داده است .

على «ع» بمنظور تأكيد در اثبات اين عدالت جهانى-  كه حاكى از برابرى كاملى بين بزرگ و كوچك و كم و زياد در زمينه‏ى حقوق و واجبات است-  به اين مطلب اشاره مى‏كند كه عموم انسانها از نظر مركز اين عدالت با يكديگر برابرند و ميان آنها فرقى نيست: صفت انسانيت آنان يكى است و در ميزان وجود نيز يكى هستند و جز به عمل و سود رساندن به ديگران، بر يكديگر امتيازى ندارند و كسى كه كار كند و براى ديگران نافع باشد، قانون وجود به او پاداش مى‏دهد، اما كسى كه تنبلى و ناشكرى كند و حق ديگران را بربايد، همين قانون، او را چنانكه مستحق است به كيفر مى‏رساند. على «ع» مى‏گويد: «كسى او را از ديگرى باز نمى‏دارد، و صدائى او را از صداى ديگر مشغول‏ نمى‏سازد، و خشم، مانع رحمت او نيست، و مهربانى، او را از كيفر باز نمى‏دارد» .

اينك در باره‏ى آنچه سابقا گفتيم توضيح بيشترى مى‏دهيم. قبلا اشاره كرديم كه على «ع» پرده از روى اين وجود فوق العاده برداشته است .

اين وجود، حكمران والائى از طبيعت اشياء معين مى‏كند كه منع و بخشش و كيفر و پاداش به دست آن مى‏باشد. از اين رو موجودات به مقتضاى طبيعت وجودى خود، قدرت دارند بمنظور امتثال اراده عادلانه جهان هستى، خودشان با يكديگر مرافعه نمايند .

على «ع» وجود را در تمام اشياء برابر مى‏بيند، بطورى كه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد، در مورد ديگر جبران مى‏شود. اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص، و نقص به مقدار زيادى است. در اينجا بايد بگويم: نظريه‏اى كه در زمينه موجودات جهان هستى قائل به اين تساوى مى‏باشد، يكى از نتايج مهمى است كه فعاليت‏هاى فكرى بشر در ميدان اكتشافات اسرار هستى بدان نايل گرديده است، و اين خود آغاز جنبشى بزرگ در اين ميدان محسوب مى‏شود .

آنچه در اينجا لازم به تذكر است اين كه گروهى از متفكران قديم نتوانسته‏اند اين حقيقت را دريابند و حتى بعضى آن را انكار نموده‏اند .

اما آنانكه حقيقت مزبور را با تمام خصوصيات آن درك كرده و به آن‏ معتقد شده و ديگران را نيز بسوى آن فرا خوانده‏اند، در كيفيت بررسى و تمثيل و قدرت بيان با يكديگر تفاوت دارند برخى اين تساوى را در بعضى از مظاهر موجودات ملاحظه كرده و در زمينه بيان حقيقت، مطالبى ايراد كرده‏اند. برخى ديگر تساوى مزبور را فقط در موجودات بى‏روح ديده‏اند و از آنجا كه موجودات جامد را از موجودات زنده جدا دانسته‏اند، به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى نبرده‏اند. لكن بعضى اين تساوى را در طبيعت جامد بررسى كرده و به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى برده و آن را با موجودات زنده در يك رديف تلقى كرده و با روشن‏ترين بيان و استوارترين سخن در اين زمينه سخن گفته‏اند. على «ع» از اين گروه بشمار مى‏رود، بلكه بايد گفت او پيشرو متفكران قديم محسوب مى‏شود، زيرا او توانست اين نظريه را بر اساس صحيحى بدون كوچكترين اختلاف و تناقض اثبات كند، بلكه بايد اين اثبات و ابتكار را مخصوص او بدانيم .

شايد موقعيت على «ع» در بررسى مسئله تساوى وجود، از جهت عملى، مهمتر از موقعيت همكارانش باشد. زيرا او براى اثبات اين حقيقت پافشارى مى‏كرد تا به نتايج آن در حيات فردى و اجتماعى انسانها نايل گردد. اين حقيقت به تمام معنى با انسان-  كه محور انديشه على «ع» بشمار مى‏رفت-  هماهنگى داشت .

گفتيم على «ع» وجود را در تمام اشياء برابر مى‏بيند، بطورى كه اگر در موردى به وجودى نقص وارد شد در مورد ديگر جبران مى‏شود و اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص، و نقص به مقدار زيادى است. على «ع» به منظور آنكه انسان را از راه نزديك‏ترين چيزها به او، يعنى از راه ذاتش به اين حقيقت آشنا سازد، نخستين چيزى كه مى‏گويد اين است: «هيچ روزى از عمر انسان فرا نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست مى‏دهد» راستى آيا انكار اين حقيقت-  كه تعادل وجود را به مراتب، گسترده‏تر از حالات وجود بيان مى‏كند-  براى انسان امكان‏پذير است آيا هيچ قاعده‏ى رياضى جبرى و هندسى، نزديك‏تر به حقايق ثابت، و دلالت كننده‏تر بر حقيقت مطلق، و خلاصه‏تر در توصيف ثابت و مطلق، از اين نشانه‏اى كه على «ع» بواسطه‏ى آن تعادل وجود را در ضمن يك موجود زنده و ايام زندگى او مجسم ميكند، يافت مى‏شود اينجا اگر كسى به من ايراد كند كه: اين انديشه براى همه‏ى مردم روشن است، شما تصور مى‏كنيد على «ع» كدام حقيقت تازه‏اى را كشف كرده است در پاسخ مى‏گويم: در صورتى كه حقايق آشكار، ريشه‏ى حقايق پنهانى محسوب گردد، يا حقايق پنهانى را اصل حقايق آشكار بدانيم، يا بگوئيم روش عمومى اقتضا ميكند تمام جزئيات اعم از پنهان و آشكار ضبط شود، در اين صورت كشف حقايق پنهانى مستلزم آن نيست كه حقايق آشكار به سكوت برگزار شود. زيرا على «ع» كه افكارش با عقايدش متحد بود و عقايدش در يك وحدت فكرى شگفتى جلوه مى‏كرد، زبان به اين سخنانى «كه براى همه مردم روشن است» نگشود مگر به منظور آنكه ساختمان مفصلى در زمينه‏ى اثبات نظريه‏ى تساوى وجود، بر اين اساس مبتنى كند. از اين رهگذر به سخن جالب‏تر ديگرى زبان گشوده و مى‏گويد: «نفس انسان، گامهاى او بسوى مرگ است» .

آرى اگر على «ع» مى‏گويد: «هيچ روزى از عمر انسان فرا نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست مى‏دهد» يا مى‏گويد: «نفس انسان، گامهاى او بسوى مرگ است» مى‏خواهد حقيقتى را كه با افكار مردم فاصله دارد و از درك آنان پنهان است لكن در رديف اين دو سخن آمده، كشف كند: «انسان به هيچ نعمتى نمى‏رسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى‏دهد» لابد شما در زمينه‏ى كشف دقيق و صراحت انديشه و وضوح بيانى كه در اين سخن وجود دارد توضيح بيشترى مى‏خواهيد: آرى على «ع» بمنظور اين كه مضمون اين عبارت را بصورتهاى گوناگونى كه از نظر مورد، مختلف ولى از جهت ماده و معنى يكى هستند، ضبط كند، مى‏گويد: «بسا يك خوراك جلوى خوراكها را مى‏گيرد» .

«كسى كه نزديك‏تر او را رها كند دورتر براى او آماده مى‏گردد.» «بسا دورى كه از نزديك هم نزديكتر است». «دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهره‏اى مى‏باشد». «كسى كه آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در مى‏ماند». «خداوند هرگز پاداش كسى را كه كار نيك‏ كرده از بين نمى‏برد». «تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى خزانه‏دار هستى» .

اين عبارات و دهها نمونه آن در جزئيات نظريه تساوى وجود داراى اختصار آشكارى است. عبارات مزبور با وجود اختلافى كه بر موضوعات نزديك بهم آنها حكمفرماست، در فاصله و مأخذ دورشان بر محور واحدى كه عبارت از برابرى وجود است دور مى‏زنند. بنا بر اين اگر اينجا نقصى بود آنجا با زيادى جبران مى‏شود و اگر آنجا نقصى وجود داشت اينجا جبران مى‏گردد .

پسر ابو طالب با عمق و نيروى كاملى اين حقيقت وجودى را درك كرد. او زندگى خود را بر اساس حقيقت مزبور بر قرار ساخت و در هر بخشى از زندگى يا در هر سخنى از سخنان خود، آن را بطور مستقيم يا غير مستقيم به ديگران اعلام مى‏داشت. او جهتى از جهات عدالت جهانى را درك نمى‏كرد مگر آنكه به جهت ديگرى به عكس آن در شكل خاصى پى مى‏برد، يا بگوئيد جهت مزبور خود بخود از جهت اول صادر مى‏گرديد، و اين همان مسئله‏ى مورد بحث ما است كه: طبيعت، حامل اين مقياس است، و طبيعت است كه پاداش مى‏دهد يا كيفر ميكند. در حقيقت ميان مظاهر عدالت جهانى، آشكارتر از اين مظهر در زمينه‏ى اثبات عدالت عمومى نمى‏توان يافت .

على «ع» معتقد بود هيچ يك از موجودات جهان هستى بيهوده آفريده نشده، بلكه هر موجودى هدف و نتيجه‏اى دارد. او معتقد بود هر يك از موجودات وظيفه‏اى دارند و هر عضوى از اعضاى انسان داراى وظيفه‏اى است كه جهان عادل هستى، بوسيله آن بر انسان احتجاج ميكند و او را مورد سؤال و حساب قرار مى‏دهد. روى اين اصل موجودات جهان هستى از نظر حكم وجودى با هم برابرند و بزرگ و كوچك در اين ميزان به يكديگر شباهت دارند. على «ع» مى‏گويد: «خداوند، پيش از بررسى كارهاى بزرگ، كارهاى كوچك ترا به حساب مى‏آورد». او از آن جهت كه بيشتر مردم كارهاى كوچك را ناچيز مى‏دانند به اين سخن زبان گشوده است، و براى آنكه مطمئن شود عمل تسويه بين بزرگ و كوچك، در دلها و انديشه‏ها جايگزين شده مردم را توجه مى‏دهد كه كارهاى كوچك در پاداش يا كيفرى كه دارند بر كارهاى بزرگ مقدم مى‏شوند .

از ديدگاه على «ع» اگر جهان هستى به كمك آنچه بر اعضاى انسان لازم شمرده، بر انسان احتجاج كند و او را در كارهاى بزرگ و كوچك مورد سؤال و محاسبه قرار دهد و جزاى كارهاى خوب و بد او را بدهد، لازم نيست عمليات: احتجاج و محاسبه و مجازات، خارج از دايره‏ى انسان باشد. اين عمل واحد مركب با وجود تركيبى كه در آن است، هميشه در حدود موجودات-  كه انسان نيز از جمله آنها بشمار مى‏رود-  انجام مى‏گيرد. على «ع» مى‏گويد: «همانا بر شما نگهبانانى از خود شما و جاسوس‏هائى از اعضاى خودتان مى‏باشد». اين نگهبان هرگز از ديدن و ثبت كردن و كيفر يا پاداش دادن خوددارى نخواهد كرد .

در لحظات بيمانند درخشندگى عقل و انديشه رسا، چنان رنگهاى درخشان عدالت جهانى در برابر چشمان على «ع» آشكار مى‏گردد كه اگر شما در برابر آن قرار گيريد از اين عقل و انديشه در شگفت مى‏شويد. آيا پسر ابو طالب چنانكه با زبان اين عدالت سخن مى‏گويد، با زبان دانشمندان معاصر-  لحظه‏اى كه اين حقيقت را بيان مى‏كند-  سخن نمى‏گويد: «هر كه اخلاق خود را فاسد ساخت خودش را در شكنجه قرار داده است» آيا او با اين دو زبان سخن نمى‏گويد آن گاه كه مى‏گويد: «كسى كه در شك و ترديد قرار دارد، نزديك است بگويد دريابيد مرا» يا آن گاه كه مى‏گويد: «خود را از هر گونه زبونى و پستى گرامى دار هر چند ترا به آرزوها نايل گرداند، زيرا هرگز در برابر آنچه از خودت صرف مى‏كنى عوض نخواهى گرفت.» امثال اين سخنان خيلى زياد است. جملات شگفت‏انگيز زير از همين قبيل است: «مرگ انسان به گناهان، بيشتر از مرگ او به فرارسيدن پايان زندگى است». «دروغگو مردانگى ندارد و با حسد راحتى نيست و با انتقام برترى وجود ندارد و درستى در ترك مشورت نخواهد بود» .

«هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد» .

آرى على «ع» درك كرده بود كه جهان هستى از وحدت و عدالت برخوردار است و در اين دو حال، ثابت و برقرار مى‏باشد، و جهان هستى است كه نيروى حساب، و قدرت كيفر و پاداش ر در طبيعت موجودات قرار داده است. او تمام آنچه را درك كرده بود با شگفت‏ترين بيان اظهار داشت، جز آنكه جهات ديگرى نيز از جهات عدالت جهانى را بررسى، و رنگها و اشكال آن را ضبط نموده بود. آيا اين جهات چه بودند محبت عميق على «ع» درك كرده بود كه منطق محبت، بالاتر از منطق قانون است، و مهربانى انسان با انسان و ساير موجودات، دليل زندگى در برابر مرگ، وجود در برابر عدم است موقعيت زن از نظر على «ع» آن موقعيتى كه آنان تصور مى‏كردند نبود برخورد بادهاى سوزان تابستان و ابرهاى پر آب زمستان در يك زمين، از عدالت جهان هستى و تساوى وجود محسوب مى‏شود. نابود شدن طوفانها و گردبادها و نسيم‏هاى ملايم در يك حقيقت، بر اساس اين‏ عدالت و تساوى برقرار است. تحمل طبيعت، قانون كيفر و پاداش را در تمام مظاهر خود، ناشى از عدالت و تساوى مزبور است. بديهى است در اين صورت بايد نيروهاى طبيعت نيز اعم از جماد و حيوان درهم آميخته شوند و بطور اشتراك شروع به فعاليت كنند .

از آنجا كه صفات انسان و اخلاق و احساسات و اميال او از عناصر تركيبى و اتحادى حيات-  كه شخصيت انسان را تشكيل مى‏دهد-  سرچشمه مى‏گيرند، صفات و حالات مزبور، درهم آميخته شده و بطور اشتراك شروع به كار مى‏كنند. بررسى و سنجش عميق و بدنبال آن قواعد علمى جديد كه اكتشافات خود را بر پايه‏هاى ويژه‏اى استوار ساخته، مى‏تواند اين معنى را به اثبات برساند .

قبلا ديديم انسان از نظر على «ع» نمونه‏ى كاملى از جهان هستى بشمار مى‏رود. از جمله اشعارى كه به او نسبت مى‏دهند شعرى است كه انسان را در آن مخاطب ساخته و مى‏گويد: گمان مى‏كنى تو جسمى كوچك هستى، در حالى كه جهانى بزرگ در تو پيچيده شده است. طبيعى است على «ع» در اين موقعيت، تمام امكاناتى كه وابسته به انسان است جستجو مى‏كند و مظاهر عدالت جهانى و تساوى وجود را در اين «جسمى كه جهانى بزرگ در آن پيچيده شده» در ضمن چهار چوبه‏اى كه افكارش در آن مى‏چرخد، كشف مى‏كند.