على «ع» درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته
است، از اين رو وقتى باد به شدت مىوزد شاخهها را بطور شديد حركت مىدهد و هنگامى
كه از جا مىپرد درختان را كنده و ريشههاى آن را به لرزه درمىآورد، و آن گاه كه
آهسته و آرام بر سطح زمين جارى مىشود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در
زير آن به آرامش مىگرايد .
او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را به زمين مىافكند، نشانههاى زمين در
برابر چشمها و انديشهها آشكار مىگردد، و هنگامى كه خورشيد از زمين روى مىگرداند
پرده تاريكى بر آن مىگسترد. او دريافته بود كه گياه رشد ميكند و داراى برگ مىشود
و گاهى ميوه مىدهد. اين گياه با اين كه در شكل و هدف خود، با نور خورشيد و هوا و
آب و خاك تفاوت دارد، اما در عين حال، رشد و برگ دار شدنش وابسته به همين نور و
همين هوا و آب و خاك ميباشد .
او درك كرده بود كه وقتى خورشيد پرتو خود را رويهم غلطان است، بر پشت باد تندى كه
نيرومند و با صداى بلند است بر نشانده شده است و بادى كه «خداوند وزش آن را تند
كرده و جايگاه پيدايش آن را دور گردانيده» با وجود دورى محل پيدايش، مأمور «به برهم
زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها است، و بسان وزش در فضا، به طورى كه اول آن
را به آخرش و ساكنش را به متحركش بازگرداند، به آن مىوزد تا آب فراوانى بالا
بيايد» و اين ستارگان و اين كواكب و روشنائى نورافكنها و چراغ نورافشان خورشيد و
ماه تابان، زينت زمين و موجب سرور دلهاست على «ع» از آن سوى اينها درك كرده بود كه
اين جهان هستى- كه بر اساس حقيقت استوار است- بر عناصر آن يك ارتباط تعاونى حكومت
ميكند. چنانكه دريافته بود كه نيروهاى جهان هستى، از
حقوقى كه براى بعضى بر بعض ديگر لازم شده است، برخوردارند، و اين نيروها بحكم وجود
و استمرارى كه بر آنها حكومت دارد از هر جهت با يكديگر برابرند .
او عميقانه درك كرده بود كه مقايسهى اين عناصر متعاون و متساوى، با انسانهائى كه
ناچار بايد بحكم وجود و استمرارشان همكار و برابر با يكديگر باشند، مقايسهائى صحيح
و بجا است. زيرا انسانها از موجودات اين جهان هستى بشمار مىروند و آنچه بر عناصر
وجود- كه عبارت از شخصيت اشتراكى است- حكومت ميكند و على «ع» آن را براى حيات
انسان ضرورى ميداند، انسانها نيز از آن برخوردارند. اينجاست كه على «ع» جهان طبيعت
و جهان انسان را به كمك تابش عقل و جهش احساس، بهم مىپيچد تا عدالت جهانى را بر
اساس وحدتى مركب از درستى و پايدارى و عدالت دريابد. او به اين قانونى كه بوسيلهى
آن در فهماندن مقصود خود، با جهان هستى شركت ميكند، زبان گشوده و مىگويد: «خداوند
از جمله حقوق خود، حقوقى را براى بعضى از مردم بر بعض ديگر واجب كرده و آن حقوق را
در حالات گوناگون برابر ساخته است. بعضى از آنها انگيزهى بعض ديگر است و بعضى لازم
شمرده نمىشود مگر بسبب بعض ديگر» سخن بزرگ ديگرى كه على «ع» در زمينه دوام نعمت
مىگويد از همين جا سرچشمه مىگيرد. او دوام هر نعمتى را مرهون انجام وظيفه
طبيعى صاحب نعمت نسبت به برادران انسانش دانسته و ترك اين وظيفه واجب را باعث زوال
نعمت ميداند. مىگويد: «كسى كه نعمتهايش فراوان شد نيازمنديهاى ديگران به او زياد
مىشود. پس هر كس در نعمتها به حقوق واجب قيام كند نعمتها را در معرض بقاء و دوام
قرار داده است، و كسى كه در نعمتها به حقوق واجب اقدام ننمايد نعمتها را دستخوش
فنا و نابودى ساخته است» .
اين دو سخن در باره عدالت جهان هستى- كه انسان نيز از موجودات آن محسوب مىشود-
نيازى به توضيح فراوان ندارد. زيرا حقوق بندگان خدا در منطق على «ع» با هم برابر
است. در حقيقت، اين حقوق شباهت تامى به حق آب بر باد، و حق نبات بر آب، و حق آب بر
خورشيد، و حق خورشيد بر قانون وجود دارد. و اين سنت، سنت جهان هستى دادگر است كه
هيچ حقى را براى انسان لازم نمىداند مگر آنكه حقوقى كه از ديگران به عهدهى اوست
اداء كند .
خواننده بايد به اين مطلب عميقانه توجه كند، آن گاه نظريهى خود را در آنچه ديده
اعلام دارد. در اين صورت بدون ترديد درك ميكند كه قانونى كه على «ع» بوسيلهى آن به
ريشههاى عدالت جهانى نايل گرديد، قانونى ثابت و تغيير ناپذير است و انحرافى در آن
وجود ندارد .
بنا بر اين عناصر اين جهان هستى، به همان اندازه كه مىدهد به همان اندازه مىگيرد،
و چيزى بدست نمىآورد مگر در صورتى كه چيزى از دست بدهد. مثلا اگر زمين از خورشيد
حرارت و نور مىگيرد،
به همان اندازه از عمر خود به موجودات مىبخشد. و همينطور است كه اگر زمين از شب،
تاريكى بگيرد. يا مثلا اگر گل از عناصر فراوان هستى، وسيلهى حيات و رشد و بوى خوش
كسب كند، پس از اندك زمانى، نور و هوا از رنگ و عطرش به همان اندازه كه به آن
دادهاند از آن مىگيرند، تا وقتى آن گل به مرحلهى كمال و به اوج حيات خود رسيد
عواملى كه آن را از عمرش دور مىسازد زيادتر مىشود، ناگاه مرگ و زندگى بر سر آن
نزاع مىكنند و بالاخره ريشهها و برگهاى آن تسليم مرگ مىشوند و زمين هم چيزهائى
را كه به آن داده بود در خود مىبلعد. در دل دريا باز نمىگردد مگر همان ابرهائى كه
دريا به آسمان داده و بارانهائى كه به بيابان بخشيده است .
انسان نيز در زندگى اختصاصى خود چنين است. او از لذتى برخوردار نمىگردد مگر آنكه
خواه ناخواه از لذت ديگرى محروم مىشود، و به دنيا نمىآيد مگر آنكه بر طبق مقرر
بزودى تسليم مرگ شود. على «ع» مىگويد: «مالك مرگ همان مالك حيات است» .
على «ع» اين توازن خردمندانه را كه در قانون زمين و آسمان و ستارگان و بطور كلى در
موجودات حياتى و جامد وجود دارد، در ضمن اين جمله حائز تناسب فكر و كمال توجه و
سادگى است، ابراز مىدارد: «انسان به هيچ نعمتى نمىرسد مگر آنكه نعمت ديگرى را از
دست مىدهد» بايد انسانها اين سخن را بشنوند و راستى اگر با دقت به اين سخن
گوش فرا دهند تصديق مىكنند كه اين يك واقعيتى است كه بصورت كلماتى شبيه به قواعد
رياضى غير قابل اعتراض، نقش بسته است .
اما در زندگى عمومى، هيچ يك از شئون انسان از اين قاعدهاى كه على «ع» آن را از
مادهى جهان عظيم هستى انتزاع كرده، مستثنى نيست. بنا بر اين حق شما بر اجتماع اين
است كه بهرههائى كه به اجتماع مىرسانيد از نظر نوع و مقدار ارزيابى شود و به همان
اندازه از اجتماع بهرهبردارى كنيد. اما اگر از پاداش خود كمتر از آنچه دادهايد
مالك شويد، نصيب شما عايد ديگرى شده و ديگرى از نصيب شما بهره مىبرد. در نتيجه حق
شما غصب گرديده و به شما ستم شده است .
همچنين اگر از پاداش خود، بيشتر از آنچه دادهايد بگيريد در اين صورت نصيب ديگرى
عايد شما شده و ديگرى در اثر آنچه شما خوردهايد گرسنه مىماند و شما حق او را غصب
كرده و به او ستم نمودهايد، و وجود ظالم و مظلوم در ميان اجتماع، موجب فساد اجتماع
و بروز نقص در موازين عدالت اجتماعى است، و عدالت اجتماعى در صورتى بپا مىشود كه
در مرز روحبخش عدالت جهانى داخل باشد .
بديهى است كه باطل هيچگاه نمىتواند قانون باشد، بلكه قانون همان حق است و در قانون
هستى و همچنين به عقيدهى على «ع» «هيچ چيزى حق را باطل نمىكند» .
توجه به مظاهر نمايان و عظيم عدالت جهانى، على «ع» را از
توجه به مظاهر پنهان و دقيق آن باز نداشته است. او در اين جهت مانند شاعران برجسته
بود كه از نظر آنان موجودات دقيق مادى و معنوى با موجودات بزرگ تفاوت ندارند، بدين
معنى كه ميان بزرگ و كوچك فرقى نمىگذارند و موجودات را بطور كلى از نظر منشاء و
دلالت، يكى مىدانند .
آرى از نظر اينها آنچه چشمها را خيره ميكند، بر آنچه ناپيدا و پنهان است برترى
ندارد. چه بسا نگاه كوتاهى كه در وجود آنان احساساتى بوجود مىآورد كه چشمههاى سخن
نمىتواند آن را ايجاد كند و بسا اشارهاى است كه صراحتى را كه در آن درك مىكنند،
بوسيلهى هزاران آگهى آن را نمىبينند، و بسا بواسطهى گلى كه در دامن صخرهاى
شكفته بيشتر پى به عظمت وجود برده مىشود تا بواسطهى يك درخت كهنسال و بلند. بلكه
چه بسا كوچكى كه در نظر آنان از بزرگ هم بزرگتر و كمى كه از زياد هم زيادتر است بد
نيست اينجا خلاصهاى از يك سخن طولانى را براى شما نقل كنم. من اين سخن را در زمينه
موقعيت كسى كه از درك عظيم و انديشه وسيعى برخوردار است ايراد كردهام انديشهى
وسيعى كه به جهان هستى كه پنهان و آشكارش در دلالت داشتن بر عظمت وجود يكسان است،
احاطه دارد: «گويا اين طبيعت، زيبائى حريت را آن چنان كه آرزوى شاعر است براى او
مجسم ميكند. زيرا باد را هر طور و بهر كجا بخواهد روانه ميكند
و برايش مهم نيست مردم بر او خشم گيرند يا از او خشنود باشند چشمهها را بدلخواه
خود از تخته سنگهاى بزرگ و از خاك نرم جارى ميكند و بطور آرام در جلگهها سرازير
مىسازد يا از فراز كوهها آن را پرتاب ميكند. درختها، صخرهها، قلهها و درهها را
آن طور كه بخواهد آشكار مىسازد. براى او مهم نيست زنبقها در كنار خارها برويند يا
خارهاى نبات سمى به گلى خوشبو با شاخههاى سبز رنگ بچسبند. به اين پاى بند نيست كه
گياه خردشدهى خشك را تحقير كند و گياه سر سبز و بلند را بزرگ بشمارد، يا حشرات
كوچك را كه از سوراخ صخرهها سركشى مىكنند مسخره نمايد و از وحشيگرى درندگان قوى
كه حيوانات ضعيف را با چنگال خود مىدرند تمجيد كند» .
على «ع» با اين نظر و احساس، با مظاهر وجود واحد در دو طبيعت: زنده و خاموش، روبرو
شده بود و با بداهت و عمق خاصى درك كرده بود كه نيروى عمومى وجود بحكم همان قانونى
كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقهاش ايستاده و در برابر باد بحركت در مىآيد،
مواظبت ميكند، بحكم همان قانون از گياه خرد شدهى خشك نيز مراقبت مىنمايد، و همان
طور كه درخت كهنسال و بزرگ را مورد توجه قرار مىدهد از درختهاى ناچيز و كوچك نيز
مواظبت ميكند، و همچنين مراقبت طبيعت از چهارپايان، حشرات، ملخها و
پرندگان كوچك، كمتر از مراقبت آن از حيوانات وحشى و كركس فضا نيست، و بالاخره هر
موجودى در صفحهى گسترده وجود، موقعيت ويژهاى دارد و از اين وجود وسيع بهرهاى
گرفته است. بدين جهت كوه بلند جلوى ديد على «ع» را نسبت به ريگها و ذرات خاك
نمىگرفت، و توجه به طاوس او را از توجه به مورچه خاك نشين كه در ميان شكافها و
ريگهاى زمين مىجنبد باز نمىداشت، چرا كه آن هم در جهان هستى، موجودى بزرگ و چيزى
فراوان بشمار مىرود .
على «ع» چنان نبود كه مفهوم وجود را در مورچه و طاوس- كه با آمدن روز پراكنده
مىشوند- نسبت به خفاش كه شبش روز است و روشنائى آن را در تنگى قرار مىدهد، بيشتر
ببيند، و براى مورچه و طاوس ارزش وجودى بيشترى نيست به خفاش قائل باشد. او
حكمتهائى كه در موجودات بزرگ مىديد در خفاش نيز همان حكمتها را مشاهده ميكرد .
از نظر على «ع» تنها همين كه يك موجود، رمقى داشته باشد كافى است كه نيروى عمومى
وجود، آن را از خطر مرگ قبل از فرا رسيدن زمانش نگهدارى كند و بطور اساسى از آن
حمايت نمايد .
زيرا عدالت جهانى وجود هر موجود زندهاى را بر پايهاى قرار داده كه نگهدارندهى آن
موجود در مدت بقاى آن ميباشد، و همين است آن چيزى كه على «ع» آن مرد فوق العاده
دقيق، از سخن خود اراده ميكند: «براى هر جاندارى قوتى هست و هر دانهاى خورندهاى
دارد». در اين
صورت اگر ميان ميان جاندار و قوتش يا ميان دانه و خورندهاش مانعى ايجاد شد، به
موازين عدالت جهانى ستم شده و معنى وجود و ارزش حيات، مورد افتراء قرار گرفته است .
على «ع» مىگويد: «بخدا قسم اگر هفت اقليم را به من بدهند كه خدا را در بارهى
مورچهاى كه پوست جوى از آن بربايم نافرمانى كنم، نخواهم كرد» .
كيفر تجاوز به موازين عدالت جهانى، وابسته به طبيعت عدالت عمومى است كه در مرافعه
با تجاوز كار، ملايمت و سنگدلى را اعمال نمىكند بلكه با عدالت و مجازات به مرافعه
پايان مىدهد. توجه ارزنده على «ع» به مفهوم حيات واحد- كم و زياد و بزرگ و
كوچكش- از همين جا سرچشمه مىگرفت. بنا بر اين عدالت جهانى كه ميان موجودات زنده
ايجاد توازن كرده و آنها را با داشتن موقعيتهاى گوناگون مراعات نموده و اعمال
مشترك و حقوق متقابل و واجبات يكسانى ميان آنها برقرار ساخته، براى هيچيك از مظاهر
حيات امتيازى قائل نشده و اجازه نمىدهد نيرومند بخاطر نيروئى كه دارد به ضعيف
تجاوز كند يا كثير به خاطر كثرتى كه دارا ميباشد در حق قليل ستم نمايد. اينجاست كه
عدالت جهانى، ظلم بر قليل را بخاطر مصلحت كثير نمىبخشد. روى اين اصل در منطق پسر
ابو طالب كسى كه به موجود زندهاى ستم كند گويا به تمام موجودات زنده ظلم نموده
است، و كسى كه بنا حق كسى را بكشد گويا همه مردم را كشته است،
و كسى كه جاندارى را آزار كند گويا به تمام جانداران آزار رسانده است. آرى در منطق
على «ع» حيات همان است، و احترام آن، اصلى است كه فروعش بر اساس آن رشد ميكند .
از نظر عده زيادى از متفكران و قانونگذاران و همچنين در «افكار» گروهى كه خود را از
رجال سياسى معرفى مىكنند، تجاوز به اقليت بخاطر مصلحت اكثريت كارى شايسته است و در
منطق اينها مقياس خوبى، تنها منحصر به سالم بودن اكثريت و رسيدن آنان به
خواستههاست. مثلا اگر هزار نفر در اثر وقوع يك حادثه ستمگرانه كشته شدند از نظر
اينها كارى وحشتناك محسوب مىشود و اگر دو هزار نفر كشته شدند آن كار وحشتناكتر است
و همينطور... اما اگر يك نفر در چنين حادثهاى كشته شد مسئلهى آسان و كار سادهاى
است. زيرا در دفتر سوداگران ارواح، كثير از قلم نمىافتد اما جدول ضرب و عمليات جمع
و تقسيم را ممكن است بصورت ساده و آسانى تنظيم نمود .
اما على «ع» نظريات اين سوداگران را با سخنى كه آن را بطور مستقيم از وجودى گرفته
كه در مفهوم حيات بلكه در خود حيات براى ارقام ارزشى قائل نيست، مىكوبد: «بخدا قسم
اگر دست نمىيافتند به مسلمانان مگر به يك نفر كه او را عمدا بدون آنكه مرتكب گناهى
شده باشد بكشند، همانا كشتن همهى آن لشكر بر من حلال بود» .
البته روشن است كه «كشتن همهى لشكر» موضوع نيست بلكه منظور اين است كه انديشهى
احترام حيات، در افكار زمامداران رسوخ كند و توجه داشته باشند كه كشتن يك نفر از
روى قصد، برابر با كشتن همهى انسانهاست .
اينجا اگر ما نظريه على «ع» را با نظريات متفكرانى كه ميزان عدالت را در قوت و كثرت
مىبينند بسنجيم براى ما روشن مىشود كه چگونه آنان در جائى كه على «ع» اوج
مىگيرد، سرازير مىشوند، و در جائى كه افق على «ع» گسترش مىيابد و ارزشهاى حيات
بدست او بالا مىرود، آنان سخت و خشن مىگردند آن گاه مىبينيم در مواردى كه اين
گروه براى آراء و نظريات «اكتشافى» خود طبل و نى مىزنند و به نيرومند اجازه
مىدهند به نيروى خود ببالد و براى اكثريت روا مىدانند آرزوهاى خود را بر اساس اين
كثرت گسترش دهند- در حالى كه همه اينها ستم بر قانون عادلانهى حيات و ارادهى
نيرومند و خيرانديش انسان محسوب مىشود- مىبينيم در اين موارد پسر ابو طالب پرده
از روى آنچه مقياس اعلاى حيات و اراده انسان است بر مىدارد و به سخن ساده بزرگى
زبان مىگشايد: «بسا اندكى كه افزونتر از فراوان است» آن گاه با سخن زيباتر و
مهمترى توضيح مىدهد: «آدمى هر چند مقام و مرتبهاش بزرگ باشد. بالاتر از اين نيست
كه به كمك ديگران در زمينه حقى كه خدا بر او واجب نموده نيازمند نباشد، و انسان هر
چند در ديدهها كوچك باشد و مردم او را خرد
بشمارند، چنان نيست كه نتواند ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او
كمك نمايند» .
اينجا اگر شما دقت كنيد مىبينيد على «ع» يكى از مظاهر نمايان عدالت جهانى را در
اين دو سخن براى مردم بيان ميكند و حقيقتى را كه از دير زمانى بر افكار محدود
پوشيده بوده به اثبات مىرساند .
على «ع» ثابت ميكند كه مظاهر براق و گستردهى وجود از نظر واقع وجودى، جز وجود
ناچيز و بىارزش چيزى نيست. اينجا ممكن است مردم نادان و سبك مغز و كسانى كه براى
هر زرق و برقدار پوچى كف مىزنند، از شنيدن اين سخن مبهوت گردند، لكن اين فرو
ريختگى، هنگامى كه خورشيد حقيقت طلوع كرد و پرتو عظيم آن، نور خيالى و ساختگى سبك
مغزان را جاروب نمود، بيدرنگ پراكنده مىشود و اين كاه سبك وزن با وزش بادهاى وجود
عادل نابود مىگردد اين اضطراب در سنجش كه در بين افراد و اجتماعات حكمفرما است، در
تاريخ و عصر حاضر شواهد فراوانى دارد. اين اضطرابى است كه در اثر انحراف مقياسها
از موازين عدالت جهانى، آثار زيان بخشى در انسان و تمدن و حيات ببار مىآورد .
مثلا اگر شما در قرون وسطى در اروپا زندگى مىكرديد، بعضى روزها جمعيت فراوانى پشت
سر هم در يكى از ميدانهاى اين شهر يا شهرهاى ديگر مىديديد. اين جمعيت بخاطر اداى
احترام و كف زدن براى شخصى كه با لباس آراسته و تاج زينتى به آنجا آمده، اجتماع
كردهاند. در اين ميان مىبينيد مردى بدون توجه به جمعيت، بى آنكه جمعيت نيز به او
اعتنا كنند، با گامهاى محكم و نگاه تندى تنها از پيادهرو عبور ميكند. مردم براى
شخصيت بزرگى كه در واقع بزرگ نيست داد و فرياد مىكنند، پس از زمانى كوتاه خورشيد
طلوع مىكند و بر تاريكيها چيره مىشود و همه چيز را در جاى مخصوص بخود نشان
مىدهد. اينك شما چه مىبينيد مىبينيد آن جمعيت كه وجودشان در حكم عدم است، براى
شخص پستى بنام «لوئى چهاردهم» كف مىزنند، يا براى فرومايهاى بنام «شارل اول» يا
«شارل پنجم» و امثال اينها كه از بس كوچكند بدنبال نامشان ارقام زيادى در مىآيد،
داد و فرياد مىكنند. آن گاه پس از آن به چه چيز پى مىبريد پى مىبريد كه مرد
پيادهاى كه جمعيت براى او سر و صدا نمىكردند و كف نمىزدند، شخصيت واقعى بزرگى
بنام «موليير» يا «ميلتون» يا «گاليله» بوده است، و با گذشت زمان معلوم مىشود
صاحبان اسمهائى كه داراى ارقام فراوانى مىباشند، بكلى ناچيز و بىارزشاند، در
حالى كه افرادى كه در پيادهرو راه مىرفتند و نامشان ارقامى نداشت و كسى براى آنان
كف نمىزد به تمام معنى از شخصيت و عظمت برخوردارند.
فراموشى، اين افراد بىارزش را با آن كف زنندههاى ناچيز بهم مىپيچد و آن گروه بر
فراز وجود آشكار مىگردند، و انسانيت، آنان را نسبت بخود بمنزله خورشيد نسبت به
تاريكيها تلقى مىكند، و عدهى قليلى ظاهر ميشوند كه به عظمت و ارزش آنان پى
مىبرند و
مانند استفاده زمين از نور خورشيد نيمروز، از آنان كسب حرارت مىكنند و آنچه را على
«ع» درك نموده بود كه: «بسا اندكى افزونتر از فراوان است» آنان نيز درك مىكنند .
آرى اين يك عدالت جهانى است كه با مقياس عظيم خود، بدون تعارف و نيرنگ، هر جاندارى
را مىسنجد و آن را در جاى مخصوص بخود قرار مىدهد عدالت جهانىيى كه هيچ ارزشى پيش
آن پست نمىشود و هيچ ناچيزى سربلند نمىگردد اين مطلب را نبايد فراموش كرد كه اگر
على «ع» از اين «اندك» به اندك تعبير ميكند يا «فراوان» را فراوان مىگويد بخاطر آن
است كه در نظر مردم زمان و به عقيده آنان چنين است، و گرنه على «ع» ميداند كه مردم
در اين عقيده خطا رفتهاند و آنچه را اندك مىبينند در واقع اندك نيست و چيزى را كه
فراوان مىبينند گاهى در مقياس حقيقت، سبك و كوچك مىباشد .
على «ع» بخوبى ارزش حيات را درك كرده بود و به امكانات عظيم حياتى، در تمام موجودات
زنده پى برده بود و مىدانست كه جهان هستى در ارزيابى حيات و احترام موجودات زنده-
در هر حال و هر كجا باشند- ارادهى عادلانهاى دارد، از اين رو به سخنان
حكيمانهاى كه به برخى از آنها اشاره كرديم زبان مىگشايد، حتى هنگامى كه گزاف
گويان، ارزش و امكانات مزبور را براى اندك در مقابل فراوان نمىپذيرند، روى به آنان
كرده و مىگويد: «حق، بيشتر در چيزهائى
است كه شما انكار مىكنيد» آن گاه حقيقت ديگرى را با اين سخن بيان مىكند: «... و
انسان هر چند در ديدهها كوچك باشد و مردم او را خرد بشمارند، چنان نيست كه نتواند
ديگران را در اين زمينه مساعدت كند يا ديگران به او كمك نمايند» اين بخاطر آن است
كه انسان در هر موقعيتى باشد و در هر مرتبه از كوچكى قرار گرفته باشد برايش امكان
دارد به اجتماع خود سود برساند و خودش نيز از اجتماع بهرهمند شود .
اين نظرى كه على «ع» به انسان كم بهره از موهبتها افكنده، حاكى از ايمان عميق وى
به عدالت جهانى است. عدالتى كه قطرههاى آب را اقيانوس، و ذرات ريز شنها را صحرا و
بيابان ميكند و هر اندكى را داخل فراوان و هر كوچكى را وابسته به بزرگ ميداند .
اين نظر كوتاه، از طبيعت حياتى خير انديش حكايت ميكند كه نسبت به فرزندان خود دلسوز
است بطورى كه هر يك را در چهار چوب زندگى شايستهاى قرار مىدهد و هرگز به آنها ستم
نمىكند .
اين نگاه كوتاه، نمايشگر مهر عميقى است كه على «ع» موجودات زنده را در آن غرق
مىسازد و انسانها را شايسته آن مىبيند كه به تمام معنى از حيات برخوردار باشند و
از منافع آن بهرهمند گردند و ديگران را در اين زمينه مساعدت كنند و خود نيز كمك
شوند .
اين نظر علوى- كه به عدالت جهانى و ارزش حيات اطمينان دارد و به امكانات هر انسانى
در زمينهى ارزنده شدن وى، معتقد است- در
ادبيات ژان ژاك روسو كه بر محور اطمينان به عدالت طبيعت و ارزش حيات مىچرخد، نيز
بچشم مىخورد .
على «ع» آن گاه كه مردم را مخاطب قرار داده و مىگويد: «خداوند شما را بيهوده
نيافريده است» يا هنگامى كه با ابتكار خاصى اطمينان خود را به طبيعت خير انديش بشر
توصيف ميكند و با اين عقيده ارزنده با مردم روبرو مىشود: «مادامى كه پراكنده نشويد
توبيخى بر شما نيست» يعنى شما همه مادامى كه از روى قصد، از حق منحرف نشدهايد، از
هر جهت خير انديش و سودمند مىباشيد، على «ع» در اين لحظات آنان را كه در ديدهها
كوچكند و مردم آنان را خرد مىشمارند، به اهميت بيشترى اختصاص داده است .
على «ع» بمنظور تأكيد در اثبات اين عدالت جهانى- كه حاكى از برابرى كاملى بين بزرگ
و كوچك و كم و زياد در زمينهى حقوق و واجبات است- به اين مطلب اشاره مىكند كه
عموم انسانها از نظر مركز اين عدالت با يكديگر برابرند و ميان آنها فرقى نيست: صفت
انسانيت آنان يكى است و در ميزان وجود نيز يكى هستند و جز به عمل و سود رساندن به
ديگران، بر يكديگر امتيازى ندارند و كسى كه كار كند و براى ديگران نافع باشد، قانون
وجود به او پاداش مىدهد، اما كسى كه تنبلى و ناشكرى كند و حق ديگران را بربايد،
همين قانون، او را چنانكه مستحق است به كيفر مىرساند. على «ع» مىگويد: «كسى او را
از ديگرى باز نمىدارد، و صدائى او را از صداى ديگر مشغول
نمىسازد، و خشم، مانع رحمت او نيست، و مهربانى، او را از كيفر باز نمىدارد» .
اينك در بارهى آنچه سابقا گفتيم توضيح بيشترى مىدهيم. قبلا اشاره كرديم كه على
«ع» پرده از روى اين وجود فوق العاده برداشته است .
اين وجود، حكمران والائى از طبيعت اشياء معين مىكند كه منع و بخشش و كيفر و پاداش
به دست آن مىباشد. از اين رو موجودات به مقتضاى طبيعت وجودى خود، قدرت دارند
بمنظور امتثال اراده عادلانه جهان هستى، خودشان با يكديگر مرافعه نمايند .
على «ع» وجود را در تمام اشياء برابر مىبيند، بطورى كه اگر در موردى به وجودى نقص
وارد شد، در مورد ديگر جبران مىشود. اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى
به مقدار نقص، و نقص به مقدار زيادى است. در اينجا بايد بگويم: نظريهاى كه در
زمينه موجودات جهان هستى قائل به اين تساوى مىباشد، يكى از نتايج مهمى است كه
فعاليتهاى فكرى بشر در ميدان اكتشافات اسرار هستى بدان نايل گرديده است، و اين خود
آغاز جنبشى بزرگ در اين ميدان محسوب مىشود .
آنچه در اينجا لازم به تذكر است اين كه گروهى از متفكران قديم نتوانستهاند اين
حقيقت را دريابند و حتى بعضى آن را انكار نمودهاند .
اما آنانكه حقيقت مزبور را با تمام خصوصيات آن درك كرده و به آن
معتقد شده و ديگران را نيز بسوى آن فرا خواندهاند، در كيفيت بررسى و تمثيل و قدرت
بيان با يكديگر تفاوت دارند برخى اين تساوى را در بعضى از مظاهر موجودات ملاحظه
كرده و در زمينه بيان حقيقت، مطالبى ايراد كردهاند. برخى ديگر تساوى مزبور را فقط
در موجودات بىروح ديدهاند و از آنجا كه موجودات جامد را از موجودات زنده جدا
دانستهاند، به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى نبردهاند. لكن بعضى اين تساوى را
در طبيعت جامد بررسى كرده و به نتايج محسوس آن در مجراى وجود پى برده و آن را با
موجودات زنده در يك رديف تلقى كرده و با روشنترين بيان و استوارترين سخن در اين
زمينه سخن گفتهاند. على «ع» از اين گروه بشمار مىرود، بلكه بايد گفت او پيشرو
متفكران قديم محسوب مىشود، زيرا او توانست اين نظريه را بر اساس صحيحى بدون
كوچكترين اختلاف و تناقض اثبات كند، بلكه بايد اين اثبات و ابتكار را مخصوص او
بدانيم .
شايد موقعيت على «ع» در بررسى مسئله تساوى وجود، از جهت عملى، مهمتر از موقعيت
همكارانش باشد. زيرا او براى اثبات اين حقيقت پافشارى مىكرد تا به نتايج آن در
حيات فردى و اجتماعى انسانها نايل گردد. اين حقيقت به تمام معنى با انسان- كه محور
انديشه على «ع» بشمار مىرفت- هماهنگى داشت .
گفتيم على «ع» وجود را در تمام اشياء برابر مىبيند، بطورى كه اگر در موردى به
وجودى نقص وارد شد در مورد ديگر جبران مىشود و
اين زيادى و نقص هر دو مساوى هستند يعنى زيادى به مقدار نقص، و نقص به مقدار زيادى
است. على «ع» به منظور آنكه انسان را از راه نزديكترين چيزها به او، يعنى از راه
ذاتش به اين حقيقت آشنا سازد، نخستين چيزى كه مىگويد اين است: «هيچ روزى از عمر
انسان فرا نمىرسد مگر آنكه روز ديگرى را بخاطر آن از دست مىدهد» راستى آيا انكار
اين حقيقت- كه تعادل وجود را به مراتب، گستردهتر از حالات وجود بيان مىكند-
براى انسان امكانپذير است آيا هيچ قاعدهى رياضى جبرى و هندسى، نزديكتر به حقايق
ثابت، و دلالت كنندهتر بر حقيقت مطلق، و خلاصهتر در توصيف ثابت و مطلق، از اين
نشانهاى كه على «ع» بواسطهى آن تعادل وجود را در ضمن يك موجود زنده و ايام زندگى
او مجسم ميكند، يافت مىشود اينجا اگر كسى به من ايراد كند كه: اين انديشه براى
همهى مردم روشن است، شما تصور مىكنيد على «ع» كدام حقيقت تازهاى را كشف كرده است
در پاسخ مىگويم: در صورتى كه حقايق آشكار، ريشهى حقايق پنهانى محسوب گردد، يا
حقايق پنهانى را اصل حقايق آشكار بدانيم، يا بگوئيم روش عمومى اقتضا ميكند تمام
جزئيات اعم از پنهان و آشكار ضبط شود، در اين صورت كشف حقايق پنهانى مستلزم آن نيست
كه حقايق آشكار به سكوت برگزار شود. زيرا على «ع» كه افكارش با عقايدش متحد بود و
عقايدش در يك وحدت فكرى
شگفتى جلوه مىكرد، زبان به اين سخنانى «كه براى همه مردم روشن است» نگشود مگر به
منظور آنكه ساختمان مفصلى در زمينهى اثبات نظريهى تساوى وجود، بر اين اساس مبتنى
كند. از اين رهگذر به سخن جالبتر ديگرى زبان گشوده و مىگويد: «نفس انسان، گامهاى
او بسوى مرگ است» .
آرى اگر على «ع» مىگويد: «هيچ روزى از عمر انسان فرا نمىرسد مگر آنكه روز ديگرى
را بخاطر آن از دست مىدهد» يا مىگويد: «نفس انسان، گامهاى او بسوى مرگ است»
مىخواهد حقيقتى را كه با افكار مردم فاصله دارد و از درك آنان پنهان است لكن در
رديف اين دو سخن آمده، كشف كند: «انسان به هيچ نعمتى نمىرسد مگر آنكه نعمت ديگرى
را از دست مىدهد» لابد شما در زمينهى كشف دقيق و صراحت انديشه و وضوح بيانى كه در
اين سخن وجود دارد توضيح بيشترى مىخواهيد: آرى على «ع» بمنظور اين كه مضمون اين
عبارت را بصورتهاى گوناگونى كه از نظر مورد، مختلف ولى از جهت ماده و معنى يكى
هستند، ضبط كند، مىگويد: «بسا يك خوراك جلوى خوراكها را مىگيرد» .
«كسى كه نزديكتر او را رها كند دورتر براى او آماده مىگردد.» «بسا دورى كه از
نزديك هم نزديكتر است». «دوستى يك نوع خويشاوندى مورد بهرهاى مىباشد». «كسى كه
آنچه طاقت فرسا است بر خود تحميل كند در مىماند». «خداوند هرگز پاداش كسى را كه
كار نيك
كرده از بين نمىبرد». «تو در آنچه زياده از روزى خود بدست آوردى براى ديگرى
خزانهدار هستى» .
اين عبارات و دهها نمونه آن در جزئيات نظريه تساوى وجود داراى اختصار آشكارى است.
عبارات مزبور با وجود اختلافى كه بر موضوعات نزديك بهم آنها حكمفرماست، در فاصله و
مأخذ دورشان بر محور واحدى كه عبارت از برابرى وجود است دور مىزنند. بنا بر اين
اگر اينجا نقصى بود آنجا با زيادى جبران مىشود و اگر آنجا نقصى وجود داشت اينجا
جبران مىگردد .
پسر ابو طالب با عمق و نيروى كاملى اين حقيقت وجودى را درك كرد. او زندگى خود را بر
اساس حقيقت مزبور بر قرار ساخت و در هر بخشى از زندگى يا در هر سخنى از سخنان خود،
آن را بطور مستقيم يا غير مستقيم به ديگران اعلام مىداشت. او جهتى از جهات عدالت
جهانى را درك نمىكرد مگر آنكه به جهت ديگرى به عكس آن در شكل خاصى پى مىبرد، يا
بگوئيد جهت مزبور خود بخود از جهت اول صادر مىگرديد، و اين همان مسئلهى مورد بحث
ما است كه: طبيعت، حامل اين مقياس است، و طبيعت است كه پاداش مىدهد يا كيفر ميكند.
در حقيقت ميان مظاهر عدالت جهانى، آشكارتر از اين مظهر در زمينهى اثبات عدالت
عمومى نمىتوان يافت .
على «ع» معتقد بود هيچ يك از موجودات جهان هستى بيهوده آفريده نشده، بلكه هر موجودى
هدف و نتيجهاى دارد. او معتقد بود
هر يك از موجودات وظيفهاى دارند و هر عضوى از اعضاى انسان داراى وظيفهاى است كه
جهان عادل هستى، بوسيله آن بر انسان احتجاج ميكند و او را مورد سؤال و حساب قرار
مىدهد. روى اين اصل موجودات جهان هستى از نظر حكم وجودى با هم برابرند و بزرگ و
كوچك در اين ميزان به يكديگر شباهت دارند. على «ع» مىگويد: «خداوند، پيش از بررسى
كارهاى بزرگ، كارهاى كوچك ترا به حساب مىآورد». او از آن جهت كه بيشتر مردم كارهاى
كوچك را ناچيز مىدانند به اين سخن زبان گشوده است، و براى آنكه مطمئن شود عمل
تسويه بين بزرگ و كوچك، در دلها و انديشهها جايگزين شده مردم را توجه مىدهد كه
كارهاى كوچك در پاداش يا كيفرى كه دارند بر كارهاى بزرگ مقدم مىشوند .
از ديدگاه على «ع» اگر جهان هستى به كمك آنچه بر اعضاى انسان لازم شمرده، بر انسان
احتجاج كند و او را در كارهاى بزرگ و كوچك مورد سؤال و محاسبه قرار دهد و جزاى
كارهاى خوب و بد او را بدهد، لازم نيست عمليات: احتجاج و محاسبه و مجازات، خارج از
دايرهى انسان باشد. اين عمل واحد مركب با وجود تركيبى كه در آن است، هميشه در حدود
موجودات- كه انسان نيز از جمله آنها بشمار مىرود- انجام مىگيرد. على «ع»
مىگويد: «همانا بر شما نگهبانانى از خود شما و جاسوسهائى از اعضاى خودتان
مىباشد». اين نگهبان هرگز از ديدن و ثبت كردن و كيفر يا پاداش دادن خوددارى نخواهد
كرد .
در لحظات بيمانند درخشندگى عقل و انديشه رسا، چنان رنگهاى درخشان عدالت جهانى در
برابر چشمان على «ع» آشكار مىگردد كه اگر شما در برابر آن قرار گيريد از اين عقل و
انديشه در شگفت مىشويد. آيا پسر ابو طالب چنانكه با زبان اين عدالت سخن مىگويد،
با زبان دانشمندان معاصر- لحظهاى كه اين حقيقت را بيان مىكند- سخن نمىگويد:
«هر كه اخلاق خود را فاسد ساخت خودش را در شكنجه قرار داده است» آيا او با اين دو
زبان سخن نمىگويد آن گاه كه مىگويد: «كسى كه در شك و ترديد قرار دارد، نزديك است
بگويد دريابيد مرا» يا آن گاه كه مىگويد: «خود را از هر گونه زبونى و پستى گرامى
دار هر چند ترا به آرزوها نايل گرداند، زيرا هرگز در برابر آنچه از خودت صرف مىكنى
عوض نخواهى گرفت.» امثال اين سخنان خيلى زياد است. جملات شگفتانگيز زير از همين
قبيل است: «مرگ انسان به گناهان، بيشتر از مرگ او به فرارسيدن پايان زندگى است».
«دروغگو مردانگى ندارد و با حسد راحتى نيست و با انتقام برترى وجود ندارد و درستى
در ترك مشورت نخواهد بود» .
«هرگاه كسى خصلت خوبى داشت امثال آن را انتظار داشته باشيد» .
آرى على «ع» درك كرده بود كه جهان هستى از وحدت و عدالت برخوردار است و در اين دو
حال، ثابت و برقرار مىباشد، و جهان هستى است كه نيروى حساب، و قدرت كيفر و پاداش
ر
در طبيعت موجودات قرار داده است. او تمام آنچه را درك كرده بود با شگفتترين بيان
اظهار داشت، جز آنكه جهات ديگرى نيز از جهات عدالت جهانى را بررسى، و رنگها و اشكال
آن را ضبط نموده بود. آيا اين جهات چه بودند
محبت عميق على «ع» درك كرده بود كه منطق محبت، بالاتر از منطق قانون است، و مهربانى
انسان با انسان و ساير موجودات، دليل زندگى در برابر مرگ، وجود در برابر عدم است
موقعيت زن از نظر على «ع» آن موقعيتى كه آنان تصور مىكردند نبود برخورد بادهاى
سوزان تابستان و ابرهاى پر آب زمستان در يك زمين، از عدالت جهان هستى و تساوى وجود
محسوب مىشود. نابود شدن طوفانها و گردبادها و نسيمهاى ملايم در يك حقيقت، بر اساس
اين
عدالت و تساوى برقرار است. تحمل طبيعت، قانون كيفر و پاداش را در تمام مظاهر خود،
ناشى از عدالت و تساوى مزبور است. بديهى است در اين صورت بايد نيروهاى طبيعت نيز
اعم از جماد و حيوان درهم آميخته شوند و بطور اشتراك شروع به فعاليت كنند .
از آنجا كه صفات انسان و اخلاق و احساسات و اميال او از عناصر تركيبى و اتحادى
حيات- كه شخصيت انسان را تشكيل مىدهد- سرچشمه مىگيرند، صفات و حالات مزبور،
درهم آميخته شده و بطور اشتراك شروع به كار مىكنند. بررسى و سنجش عميق و بدنبال آن
قواعد علمى جديد كه اكتشافات خود را بر پايههاى ويژهاى استوار ساخته، مىتواند
اين معنى را به اثبات برساند .
قبلا ديديم انسان از نظر على «ع» نمونهى كاملى از جهان هستى بشمار مىرود. از جمله
اشعارى كه به او نسبت مىدهند شعرى است كه انسان را در آن مخاطب ساخته و مىگويد:
گمان مىكنى تو جسمى كوچك هستى، در حالى كه جهانى بزرگ در تو پيچيده شده است.
طبيعى است على «ع» در اين
موقعيت، تمام امكاناتى كه وابسته به انسان است جستجو مىكند و مظاهر عدالت جهانى و
تساوى وجود را در اين «جسمى كه جهانى بزرگ در آن پيچيده شده» در ضمن چهار چوبهاى
كه افكارش در آن مىچرخد، كشف مىكند.