بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۲ -


«و به شكاف گوش آن خطى است مانند باريكى سر قلم كه به رنگ گل بابونه بسيار سفيد ميباشد، اين سفيدى ميان سياهى اطراف مى‏درخشد و كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهره‏اى نبرده باشد، اين رنگها در اثر كثرت جلاء و درخشندگى و برجستگى بر ساير رنگها برترى يافته است، در حقيقت مانند شكوفه‏هاى پراكنده‏اى است كه بارانهاى بهار و آفتابهاى سوزان آن را تربيت نكرده است.

«و گاهى از پرهاى خود بيرون آمده و از لباس برهنه مى‏گردد، پس پى‏درپى پرش ريخته و مجددا يكى پس از ديگرى مى‏رويد، و پرهايش مانند برگهاى شاخه‏ها مى‏ريزد، آن گاه پشت سر هم مى‏رويد تا بصورت پيش از ريختن باز مى‏گردد: با رنگهاى پيش هيچگونه تفاوتى ندارد و هيچ رنگى در غير جاى خود قرار نمى‏گيرد. اگر با دقت موئى از موهاى پرش را بنگرى، سرخ گلى رنگ و گاهى سبز زبر جدى و زمانى زرد طلائى رنگ بتو مى‏نماياند. آيا زيركيهاى ژرف و عميق چگونه مى‏تواند آفرينش اين حيوان را دريابد آيا درك خردها چگونه به آن مى‏رسد و آيا سخنان وصف كنندگان چگونه وصف آن را بنظم مى‏آورد» .

و هم اكنون به قسمت كوتاهى از سخنانش در زمينه آفرينش آسمان و زمين گوش فرادهيد:

«به قدرت خود مخلوقات را آفريد، و به مهربانيش بادها را پراكنده كرد، و به كمك صخره‏ها حركت زمين را استوار گردانيد، آن گاه شكاف فضا را ايجاد و اطراف آن را باز نمود و راههاى هوائى را احداث كرد. سپس آبى كه امواجش خروشان و رويهم غلطان بود در آن جارى گردانيد. آن آب را بر پشت باد تندى كه نيرومند و با صداى بلند بود بر نشانيد. آن گاه باد ديگرى كه جهت وزش آن را عقيم قرار داد آفريد و وزش آن را تند كرد و جايگاه پيدايش آنرا دور گردانيد، پس آن را به برهم زدن آب فراوان و برانگيختن موج درياها فرمان داد، آن باد هم آب را مانند مشك جنبانيد و بسان وزش در فضا، بطورى كه اول آن را به آخرش و ساكنش را به متحركش باز گرداند، به آن وزيد...» خواننده محترم، من شما را به اين نشانه‏هاى شگفتى كه امام «ع» براى انسانها از آن سخن مى‏گويد، سفارش ميكنم، على «ع» تساوى موجودات لطيف و بزرگ، تساوى ماه و خورشيد، تساوى آب و سنگ، تساوى بزرگ و كوچك و تساوى مشكل و آسان را در مفهوم وجود براى انسان مجسم ميكند، و اشتراك همه‏ى موجودات را در صفت وجود اعلام مى‏دارد بطورى كه همه با هم با پيروى از يكديگر در يك سرود بزرگ شركت دارند: اين سرود، سرود وجود واحد است .

در اين سرود، بزرگ خواندن درخت كهنسال قوى در برابر گياه كوچك، و ستودن درياى پهناور در مقابل جوى آبى كه آبهاى آن‏ ميان ريگها و علفزارها از بين مى‏رود، هرگز صحيح نيست .

على «ع» مى‏گويد: «اگر راههاى انديشه‏ات را بپيمائى تا به پايان آن برسى، دليل و برهان ترا رهبرى نمى‏كند مگر به اين كه آفريننده‏ى مورچه همان آفريننده‏ى درخت خرما است، و بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، نيرومند و ضعيف در آفرينش او يكسان است و آسمان و فضا و آب و بادها نيز چنين است. بنا بر اين به ماه و خورشيد، و گياه و درخت، و آب و سنگ و گردش شب و روز، و جريان اين درياها، و كثرت اين كوهها و ارتفاع اين قله‏ها نظر كنيد...» .

باز بسوى او گوش فرا دهيد: «به هيچ نعمتى از نعمت‏هاى دنيا نمى‏رسيد مگر آنكه نعمت ديگرى را از دست مى‏دهيد، و هيچ كهنسالى از كهنسالان شما به يك روز عمر خود نمى‏رسد مگر آنكه روز ديگرى از عمرش نابود مى‏گردد، و براى او افزونى در خوراك تجديد نمى‏شود مگر آنكه روزى قبلى او از بين مى‏رود، و اثر و نشانه‏اى براى او بوجود نمى‏آيد مگر آنكه اثر ديگرش فانى مى‏گردد، و هيچ تازه‏اى براى او تجديد نمى‏شود مگر بعد از آنكه تازه‏ى او كهنه مى‏شود، و هيچ خوشه‏اى براى او نمى‏رويد مگر آنكه خرمنى از او كم مى‏شود، و همانا دودمان‏هائى كه ما فروع آنها، هستيم در گذشتند» .

آرى على «ع» وجود واحدى است كه از خودش با زبان خودش‏ سخن مى‏گويد من فكر ميكنم مقطع قصيده‏ى امرئى القيس با مقاطع زيادى كه در ادبيات على «ع» بچشم مى‏خورد شباهت تامى دارد كه در هر صورت بازگشت همه‏ى اينها به وحدت وجودى كاملى ميباشد و بالاتر اين كه اين وحدت روش بى‏مانندى را تعقيب ميكند كه بر ستمگر و تجاوز كار چيره مى‏شود و در نبات، حيوان و زمين پست از ضعيف حمايت ميكند تا صحنه وجود، بطور مساوى از نيروى درخشانى برخوردار گردد .

امرئى القيس شاعر جهانى آنچه نخست مى‏گويد خلاصه‏اش اين است: در كمين آن آسمان درخش نشسته بودم. انتظار مى‏كشيدم ببينم از كدام سوى باران مى‏آيد. آخ چه وحشت‏زا بود باران سيل آسا از چهار جهت مى‏باريد از دور آن را تماشا مى‏كردم. طرف راست آن بنظر من بر كوه «قطن» و طرف چپش بر دو كوه «ستار» و «يذبل» قرار داشت. آب از اين طرف و آن طرف با صداى مهيبى سرازير شد و گستاخانه درختان را دگرگون نمود و با ترشحات خود بر كوه «قنان» عبور كرد و بزهاى كوهى را به پائين آمدن از كوه مجبور ساخت .

آن گاه مى‏گويد: بيابان گمراه و خطرناكى كه تنه‏اى از درخت خرما در آن باقى نمانده و ساختمان بلندى در آن ديده نمى‏شود مگر ساختمانى كه با تخته سنگها بنا شده است .

«ثبير» در اوايل رگبارهاى شديد خود، گويا مرد بزرگى است كه در عباى راه راه پيچيده شده است .

بامدادان ارتفاعات قله «مجيمر» در اثر سيل و كف گويا فلكه‏ى چرخ ريسندگى است .

باران آبهاى خود را در صحراى «غبيط» فرو ريخت، مانند مرد يمنى كه با زنبيل‏هاى بار شده فرا مى‏رسد .

گويا پرندگان خوش‏خوان بيابان، صبحگاهان سرمست شراب تند و خوشبوئى هستند، شامگاهان درندگان غرق شده در اطراف آن آب بى‏پايان، گويا ريشه‏هاى پياز دشتى هستند .

ملاحظه مى‏كنيد: امرئى القيس باران را بصورتى مى‏بيند كه درختان خرماى بيابان را ريشه كن كرده و ساختمان‏هاى آن را ويران نموده و تنها ساختمانهاى سنگى را باقى گذاشته است. اما كوه «ثبير» كه به ارتفاع خود بر زمين‏هاى گود اطراف مى‏بالد، در باران فرو رفته و تنها قله‏ى آن از آب بيرون مانده و مانند بزرگ يك طايفه كه خود را به عباى راه راه پيچيده، جلوه كرده است. باران طوفان‏هاى پى‏درپى را در اطراف كوهها روانه ساخته آن گاه آبهاى فراوان خود را در صحراهاى بى آب و علف مى‏ريزد، ناگهان گياهها و گلهاى رنگارنگ در صحرا مى‏رويد. اين گلها و گياهها مانند پارچه‏هاى زيبا و رنگارنگى است كه تاجر يمنى در برابر چشم مردم مى‏گسترد. باران اين صحراهاى خشك شده را سيراب مى‏كند، در نتيجه صحراها بصورت‏ سبزه‏زارهاى باشكوهى در مى‏آيند كه پرندگان سرمست در آن نغمه خوانى ميكنند اما درندگان وحشى كه دريدن حيوانات و پرندگان ضعيف را براى خود مباح مى‏دانستند، باران آنها را ذليل كرده و در خود فرو برده است، پس از لحظاتى كه روى آب مى‏افتند گويا ريشه‏هاى پياز درشتى هستند .

آرى، باران در خيال شاعر بزرگ جاهليت چنين جلوه ميكند .

شاعرى كه مقصد باران را قدم بقدم تا پايان كار دنبال مى‏نمايد و نيروى پرورش دهنده‏ى وجود را مجسم ميكند. بنا بر اين باران، نيروى ارزنده‏ى دادگرى است كه به ضعيفانى از قبيل: زمين‏هاى گود و پرندگان كوچك كمك ميكند، يعنى بيابان را از گل و گياه و رنگ پر مى‏سازد و دلهاى پرندگان را شاد كرده آنها را به نغمه‏خوانى وادار ميكند، و با نيرومندانى مانند كوهها شوخى ميكند و آنها را از هر جهت بيچاره مى‏سازد و از موقعيت آنها مى‏كاهد، و بر زورمندانى چون درندگان يورش مى‏برد و بر آنها چيره شده غرقشان ميكند و بصورت ناچيزى نمايان مى‏سازد اينك على «ع» است كه آنچه را امرئى القيس در تمثيل نيروى ارزنده‏ى دادگرى همچون باران، احساس كرده، او نيز حس ميكند و در پايان يك سخن طولانى چنين مى‏گويد: «هنگامى كه ابرها آب فراوانى كه در بر داشتند فرو ريختند، بسبب باران، گياهان از زمين‏هاى خشك و علفها از كوههاى كم‏ علف سر بر آوردند، از اين رو زمين به زيبائى مرغزارهاى خود شادى ميكند و به لباسى كه از گلها و شكوفه‏هاى زيبا پوشيده و به آن آراسته گرديده بر خود مى‏بالد. خداوند آن گياهان را توشه‏ى مردم و روزى چهارپايان قرار داده است» .

آن گاه على «ع» انديشه‏ى دور را-  كه امرئى القيس بوسيله آن، عمليات باران را در كوهها و درندگان مشاهده ميكرد-  در اين جمله كوتاه خلاصه ميكند: «هر كس به روزگار بزرگى فروخت روزگار او را زبون ساخت» .

زيباييهاى فراوانى كه در اين فصل تماشا كرديم، على رغم اختلاف موضوعات و تفاوت آثار و موقعيت‏ها، همه از يكجا سرچشمه مى‏گيرند و در تمام آنها اصالت در انديشه و احساس و سليقه و خيال وجود دارد: اصالتى كه ميان صاحب اين صفات و تمام موجودات، در وحدت وجودى مطلق، ارتباط خاصى برقرار مى‏سازد شما اگر در ادبيات على «ع» سير كنيد اين اصالت را درك خواهيد كرد. اين همان اصالتى است كه على «ع» را بر آن مى‏داشت كه روابط پوشيده‏ى مظاهر مرگ و زندگى را عميقانه درك كند و پيوستگى اشكال گوناگون را-  كه بر يك حقيقت ثابت و تغيير ناپذير اجتماع دارند-  بطور كامل دريابند. تمايل سريع يگانه‏سازى على «ع»، نمونه‏اى از تمايل يك اديب راستين بود كه وجود را بدون تفاوت، در عقل و قلبش متمركز مى‏ساخت و آن را بر اصولى كه قديم و جديد در آن ممنوع است مبتنى ميكرد از نهج البلاغه آشكار مى‏شود كه نظريات اخلاقى و اجتماعى پسر ابو طالب، بطور مستقيم يا غير مستقيم از اين ديد وسيع كه شامل وجود است سرچشمه مى‏گيرد. بنا بر اين در قانون وجود، مرگ نزديك‏ترين چيز به زندگى است، و خوبى و بدى بسيار بهم نزديكند، و بسا اندوه و شادى در يك لحظه در يك دل اجتماع ميكنند يا تنبلى و فعاليت در جسم واحدى بروز مى‏نمايند، و در ادبيات على: «چه بسا دورى كه از نزديك نزديكتر است، و بسا اميدى كه به محروميت منتهى مى‏گردد و تجارتى كه به زيان كشيده مى‏شود» .

شگفت نيست اگر سخن پسر ابو طالب در بين مردم به حقيقت نايل گردد: «هر كه براى برادرش چاهى حفر كرد خودش در آن افتاد، و هر كه پرده‏ى حجاب ديگران را دريد پوشيده رويان خانه‏اش آشكار گرديدند و كسى كه بر مردم بزرگى فروخت خوار شد» .

بنا بر اين دايره‏ى وجود واحد، تسليم در برابر قانون متناسب وجود را بر مردم و بطور كلى بر همه‏ى موجودات لازم ميداند. اين قانونى است كه امام «ع» بوسيله عقل و احساس و خيال خود، آن را درك كرده است، درك شگفتى كه كثرت وضوح آن محسوس است و صاحب آن را با اجبار بر آشكار ساختن حقايق سوق مى‏دهد. اينجاست كه درك مزبور بصورت كلماتى كه تركيب دهنده‏ى قواعد رياضى است بروز ميكند. اين قواعد، مظاهر وجود را در بر مى‏گيرد و به اصول‏ وجودى ثابت و عميقى كه ماوراى آن است نفوذ ميكند .

على «ع» و فرازهاى وجود، از نظر توجه به وحدت حيات و درك عميق وجود واحد، بر سطح واحدى در رديف يكديگر قرار دارند .

از اين رو ادبيات وى فريادهاى پى‏درپى و بهم پيوسته‏اى است كه از عقل فوق العاده‏اى صادر مى‏گردد، عقلى كه مى‏خواهد براى وصول به اين درك عميق، در تمام موجودات نفوذ كند و اعماق آنها را ببيند، موجودات گوناگونى كه همه بر يك اساس قرار گرفته و از يكجا سرچشمه مى‏گيرند و همه از يكديگر دورند اما در وحدتى كه دو طرفش را ازل و ابد تشكيل داده، گرد آمده‏اند

روش سخنورى على (ع)

بيانى است كه اگر به ملامت زبان بگشايد، زبان تند بادها را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد كند، كوههاى آتش‏فشان را توام با سر و صدا و روشنائى‏ها از هم مى‏پاشد و اگر به انديشه فراخواند ريشه‏ى درك و انديشه را در شما بوجود مى‏آورد و شما را به آنجا كه اراده دارد روانه ميكند و به راستى شما را به جهان هستى مى‏پيوندد صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشيد و نور و هوا با هوا، با يكديگر نمونه‏اى از سرشت صاحبان موهبت و اصالت بود كه با يك نگاه كوتاه، عميقانه درك ميكنند، آن گاه باختيار زبانشان به آنچه در دلهايشان مى‏جوشد و به آن پى برده‏اند باز مى‏شود .

از اين رو ادبيات على «ع» بر اثر راستى امتياز خاصى يافته بود، همان طور كه زندگانى وى بدين سبب بر زندگى ديگران برترى داشت. آرى راستى، تنها مقياس هنر برتر و تنها ميزان اسلوب صحيح است .

به حقيقت بايد گفت: شرايط سخنورى-  كه توافق سخن با اوضاع و احوال است-  براى هيچ اديبى مانند على «ع» جمع نشده است. زيرا سخنان وى پس از قرآن، بزرگترين نمونه‏ى بلاغت است، سخنانى است كوتاه و آشكار اما نيرومند و جوشان... در اثر هم آهنگى الفاظ و معانى و اغراض، بصورت كاملا رسائى در آمده است .

انعكاس آن در گوش آدمى شيرين، و اثرش با تحريك احساسات توأم است، بويژه هنگامى كه به منظور حمايت از بينوايان و ستمديدگان، در باره‏ى منافقان و حيله‏گران و دنياپرستان سخن به ميان آيد. بنا بر اين روش على «ع» در سخنورى بسان عقل و انديشه‏اش، روشن و مانند وجدانش صحيح و درست است، پس شگفت نيست سخنان وى شاهراه سخنورى تلقى شود .

اسلوب على «ع» در اثر درستى بحدى رسيد كه حتى سخنان مسجع وى از مرحله‏ى تصنع و مشقت به بلندى گرائيد. اينجا بود كه سخنان مسجع او با وجود اين كه جمله‏هائى جدا جدا و موزون فراوانى‏ داشت، اما دورترين چيز از تصنع و نزديك‏ترين چيز به طبع سرشار بود .

هم اكنون اين سخن مسجع و حد سلامت طبع را ببينيد: يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف النينان في البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات» يا به اين قسمت از يك خطبه توجه كنيد: «و كذلك السماء و الهواء، و الرياح و الماء، فانظر الى الشمس و القمر، و النبات و الشجر و الماء و الحجر، و اختلاف هذا الليل و النهار، و تفجر هذه البحار، و كثرة الجبال، و طول هذه القلال، و تفرق هذه اللغات، و الالسن المختلفات...» و اينك شما را به اين قافيه كه با طبع سالمى همراه است توجه مى‏دهيم: «ثم زينها بزينة الكواكب، و ضياء الثواقب، و اجرى فيها سراجا مستطيرا، و قمرا منيرا، في فلك دائر، و سقف سائر...» .

اگر شما بخواهيد در اين جمله‏هاى شگفت‏انگيز يك كلمه‏ى قافيه‏دار به كلمه‏ى بى‏قافيه‏اى تبديل كنيد خواهيد ديد چگونه فروغ آن خاموش و زيبائيش محو مى‏گردد، و سليقه و اصالت و دقت خود را كه دليل و مقياس ادب است، از دست مى‏دهد. بنا بر اين قافيه در سخنان على «ع» يك احتياج هنرى است كه طبع آميخته با صناعت، اين احتياج را در خود احساس ميكند. طبع مزبور چنان با صناعت آميخته است‏ كه گويا هر دو از يك جا سرچشمه گرفته‏اند. اينجاست كه چنين طبعى مى‏تواند نثر را بصورت شعرى موزون و آهنگ‏دار-  كه معنى را به اشكال لفظى مربوط بخود مى‏پيوندد-  جلوه دهد .

در قافيه‏پردازى امام «ع» نمونه‏هاى جالبى بچشم مى‏خورد كه آهنگ را بصورت زيبائى به آهنگ ديگر باز مى‏گرداند و تأثيرش بمرتبه‏اى است كه هيچ گوشى موزونتر از آن نشنيده و از نظر ترجيع زيباترين مرحله را واجد شده است. ما آنچه تا كنون از سخنان مسجع على «ع» نقل كرده‏ايم، براى مثال كافى است، در عين حال به اين كلمات كه مورد پسند سليقه و شنوايى ميباشد گوش فرا دهيد: «انا يوم جديد، و انا عليك شهيد، فاعمل في خيرا، و قل خيرا» .

اگر مى‏گوئيم اسلوب على «ع» داراى صراحت معنى و بيان رسا و سلامت ذوق است، منظور اين است كه خواننده‏ى گرامى را به «زيباييهاى نهج البلاغه» ارجاع دهيم تا ببيند سخنان على «ع» چگونه از چشمه‏هاى عميق و ريشه‏دارى سرازير مى‏شود و با چه لباس هنرى و زيبائى دلپسندى به جنبش در آمده و جارى مى‏گردد .

اينك شما را به اين تعبيرات زيبا در سخنان على «ع» توجه مى‏دهيم: «آدمى زير زبان خويش پنهان است». «بردبارى قبيله‏اى است». «آن كس كه چوب او نرم باشد شاخه‏هايش فراوان است». «هر ظرفى به آنچه در آن مى‏گذارند پر مى‏شود مگر ظرف دانش كه فراخ مى‏گردد» .

اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت .

به اين سخنان شگفت نيز توجه كنيد: «دانش، ترا نگهبانى ميكند و تو نگهبان مال هستى. بسا انسانى كه بواسطه گفتار نيك ديگران در باره‏ى وى، مورد آزمايش قرار مى‏گيرد. هرگاه دنيا به كسى روى آورد خوبى‏هاى ديگران را به او عاريت مى‏دهد، و هرگاه به او پشت كند خوبى‏هاى خودش را هم از او سلب ميكند. بايد كار مردم در حق، پيش تو يكسان باشد. كار نيك انجام دهيد و هيچ كار خوبى را كوچك مشماريد، زيرا كوچك آن بزرگ، و كم آن زياد است .

جمع كنندگان مال نابود شدند در حالى كه زنده هستند. هيچ ثروتمندى بهره‏مند نشد مگر به آنچه فقير بسبب آن گرسنه گرديد» .

هم اكنون به اين تعبير كه به اوج زيبائى هنرى رسيده، گوش فرا دهيد. على «ع» قدرت خود را بر تصرف شهر كوفه توصيف كرده و مى‏گويد: «آن نيست مگر كوفه كه آن را در تصرف خود مى‏گيرم و آن را گسترش مى‏دهم...» .

خواننده محترم، اصالت انديشه و بيان را در اين سخنان ملاحظه كرديد. اين همان اصالتى است كه هميشه با اديب راستين همراه است و تا هنگامى كه شخصيت ادبى او باقى است، اصالت مزبور از وى جدا نخواهد شد .

در مواردى كه عاطفه‏ى گرم على «ع» تحريك و خيالش شعله‏ور مى‏شد و شكلهاى گرمى از تازه‏هاى حيات-  كه با آنها در تماس بود- در خيال او نقش مى‏بست، در چنين مواردى روش سخنورى على «ع» به اوج زيبائى مى‏رسيد. قلب او سرشار از بلاغت مى‏شد و بسان جريان دريا بر زبانش جارى مى‏گرديد .

اسلوب على «ع» در چنين مواردى امتياز خاصى داشت. زيرا على «ع» بمنظور توضيح و تأثير سخن، جملات را در ضمن استعمال واژه‏هاى مترادف تكرار مى‏كرد و كلمات فصيحى كه داراى انعكاس بود انتخاب مى‏نمود و گاهى اقسام گوناگون تعبيرات را به دنبال يكديگر قرار مى‏داد: از جمله‏ى خبرى به استفهامى و از استفهام بتعجب و از تعجب بانكار انتقال مى‏يافت. موارد وقف در آن نيرومند و شفا بخش جانها بود. روح هنر و معنى بلاغت، آشكارا در آن وجود داشت .

براى نمونه، خطبه‏ى معروف جهاد را براى شما نقل مى‏كنيم .

على «ع» اين خطبه را پس از آنكه سفيان بن عوف اسدى در عراق به شهر انبار يورش برد و فرماندار آن را كشت، براى مردم ايراد كرد: «اين برادر غامد است كه سواران وى به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بكرى را كشته‏اند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور كرده و مردان شايسته‏اى را از شما بخاك و خون كشيده‏اند.

«به من خبر رسيده است كه يكى از آنان بر يك زن مسلمان و يك زن ذمى وارد مى‏شده و خلخال و النگو و گوشواره‏هاى او را مى‏كنده است. آن گاه لشكريان با غنيمت فراوانى بازگشته‏اند در حالى كه به‏ هيچكدام زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده است. راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه در اثر اندوه بميرد نبايد او را سرزنش كرد بلكه به مرگ سزاوار است» .

«شگفتا به خدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه‏ى شما در حق، دل را مى‏ميراند و غم و اندوه ببار مى‏آورد. واى بر شما، شما آماج تير آنان قرار گرفته‏ايد: به شما يورش مى‏برند و شما حمله نمى‏كنيد، و با شما مى‏جنگند و شما نمى‏جنگيد، و معصيت خدا را مى‏كنند و شما خشنود هستيد» قدرت امام «ع» را در اين جملات كوتاه ببينيد: على «ع» بمنظور تحريك احساسات شنوندگان خود، آهسته آهسته پيش مى‏رود تا بالاخره به كمك آنان به آرزوى خود نايل مى‏گردد. او در اينجا راهى را كه توأم با بيان رسا و تأثير قوى است پيموده است. زيرا مردم را از تاخت و تاز سفيان بن عوف در شهر انبار، آگاه ميكند و اين براى آنان يك ننگ و رسوائى محسوب مى‏شود، آن گاه به آنان خبر مى‏دهد كه اين ستمگر، فرماندار امير المؤمنين «ع» را كشته و تنها به اين اكتفا نكرده بلكه شمشير خود را در گلوى بسيارى از مردان و زنان غلاف كرده است .

على «ع» در قسمت دوم خطبه، غيرت شنوندگان و قدرت و مردانگى هر عربى را در زمينه احترام زن، مورد توجه قرار مى‏دهد. او ميداند بين اعراب كسانى هستند كه بخاطر حفظ شخصيت و احترام زن‏ از جان خود مى‏گذرند، از اين رو آنان را سخت سرزنش ميكند كه چرا در برابر جنگجويانى كه به يك زن تجاوز كرده و بسلامت بازگشته‏اند و به هيچيك زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده، ساكت نشسته‏اند .

آن گاه وحشت و حيرتى را كه در اثر اين كار عجيب در او بوجود آمده ابراز مى‏دارد، زيرا دشمنان وى به باطل چنگ زده و از آن پشتيبانى ميكنند و تبهكارى را پيشه خود ساخته و به شهر انبار هجوم مى‏برند، در حالى كه پيروان او از حمايت حق دست برداشته و باعث ضعف و شكست آن مى‏گردند .

طبيعى است امام «ع» در چنين موردى خشمناك مى‏گردد و سخنان او كه حاكى از خشم درونيش ميباشد، توأم با تندى و حرارت، در ضمن جملاتى مسجع و كوتاه بروز ميكند: واى بر شما، شما آماج تير آنان قرار گرفته‏ايد به شما يورش مى‏برند و شما حمله نمى‏كنيد و با شما مى‏جنگند و شما نمى‏جنگيد و معصيت خدا را مى‏كنند و شما خشنود هستيد» .

گاهى احساسات على «ع» تحريك مى‏شود و بصورت قطعاتى كه بعضى با بعض ديگر مزاحمت دارند در چهره‏ى اين جملات كوتاه و پى‏درپى، بروز ميكنند: «هرگز ناتوان نشدم، و نترسيدم، و خيانت نكردم و سستى ننمودم» گاهى هم اين احساسات از ناحيه يك درد درونى محرك گرم مى‏شود و جمعيتى را كه على «ع» خير خواه آنان‏ است، در حالى كه خودشان بر اثر غفلت و سستى اراده خير خواه خود نيستند، با اين جمله انقلابى و تؤام با خشم، مورد خطاب قرار داده و مى‏گويد: «چه شده است شما را مى‏بينم بيداريد اما در خوابيد، و حاضريد اما غائبيد، و شنوا هستيد اما كر مى‏باشيد، و سخن مى‏گوئيد اما لال هستيد...» در عهد جاهليت و اسلام بويژه در عصر پيامبر و خلفاى راشدين، گويندگان زيادى وجود داشتند و از آنجا كه به سخنرانيها نياز شديدى داشتند با روش سخنورى، بصورتهاى گوناگون ادبى، كاملا آشنا بودند. اما در عهد پيامبر، همه معتقدند كه بزرگترين سخنور آن زمان، پيامبر اسلام (ص) بوده و در عصر خلفاى راشدين و بطور كلى در اعصار بعدى، هيچكس در سخنورى بپايه على بن ابي طالب «ع» نرسيده است .

گفتار ساده و بيان نيرومند على «ع» كه از عناصر طبع و صناعت تشكيل مى‏شد، از اركان شخصيت او به شمار مى‏رفت. گذشته از اين، چنانكه ديديم، خداوند وسايل كامل ديگرى كه از شرايط سخنورى محسوب مى‏شود براى او آماده كرده بود. زيرا خداوند بسبب فطرت سالم، سليقه رفيع و بلاغت جذاب به او امتياز خاصى داده بود، همان طور كه بواسطه‏اى ذخاير علمى كه او را از همگنانش جدا مى‏ساخت و همچنين بخاطر برهان استوار و نيروى اقناع و نبوغ‏ بيمانندش در بديهه گوئى، او را بر ديگران برترى داده بود. علاوه بر اين، من راستى نامحدود او را كه در هر خطبه مؤثرى ضرورى ميباشد، به اينها اضافه ميكنم. چنانكه تجربه‏هاى تلخ فراوان وى را-  كه در زمينه اخلاق و طبايع مردم و صفات اجتماع و عوامل جنبش‏هاى اجتماعى براى عقل نيرومندش كشف مى‏شد-  نبايد فراموش كرد. گذشته از اينها آن اعتقاد محكم و تزلزل ناپذير، و آن درد عميقى كه با محبت و پاكدلى و سلامت وجدان و عظمت هدف آميخته بود، از امتيازات وى بشمار مى‏رفت.

راستى صرفنظر از على «ع» و عده محدود ديگرى، مشكل است بتوانيم در ميان شخصيت‏هاى تاريخى كسى را كه جامع اين شرايط باشد و به عنوان سخنگوى نمونه معرفى شده باشد پيدا كنيم. كافى است شما اين شرايط را در نظر بگيريد آن گاه نظرى به گويندگان معروف شرق و غرب بيافكنيد تا بدانيد گفته ما صحيح است و هيچ گونه اغراقى در آن وجود ندارد .

پسر ابو طالب بالاى منبر، خوددار و متين بود و به گفتار درست و به خويشتن كاملا اطمينان داشت. هوش او نيرومند و دركش بحدى سريع بود كه بر افكار مردم و خواسته‏هاى جمعيت تسلط داشت. روح او چنان از حريت و انسانيت و فضيلت سرشار بود كه وقتى زبان سحر آميزش به آنچه در دل داشت گويا مى‏شد، مردم بخوبى حس مى‏كردند كه على «ع» فضايل خواب رفته و احساسات خاموش آنان‏ را تحريك ميكند .

سخن سازى على «ع» را بايد اساس بلاغت عرب دانست .

ابو هلال عسكرى نويسنده كتاب «الصناعتين» مى‏گويد: تنها ايراد معانى مهم نيست، بلكه زيبائى، صفا و پاكى لفظ كه توأم با صحت تركيب و اسلوب باشد و از بار سنگين نظم و تأليف، خالى باشد، نيز شرط است .

بعضى از اين الفاظ بقدرى فصيح است كه گويا دامنهاى ارغوانى را با غرور و خودخواهى مى‏كشاند. برخى از آنها مانند سربازانى كه در زمين پهناورى يورش مى‏برند، غران و بعضى ديگر مانند شمشير، دو لبه هستند. برخى ديگر مانند نقاب ضخيم، روى بعضى احساسات قرار مى‏گيرند تا تندى آن را پوشانده و از شدتش بكاهند. بعضى ديگر مانند لبخند آسمان در شب‏هاى زمستانى، لبخند مى‏زنند. بعضى چون تازيانه كار ميكنند و برخى مانند چشمه زلال جارى مى‏گردند .

تمام اينها با مفردات و تعبيراتى كه در خطبه‏هاى على «ع» است تطبيق ميكند. گذشته از اين، خطبه از نظر نويسنده كتاب «الصناعتين» در صورتى زيباست كه به اين صفات لفظى نقش پذيرد، پس آيا مانند خطبه‏هاى پسر ابو طالب كه هيجان صفات لفظى را به هيجان و نيرو و عظمت معنى ضميمه ميكند چگونه است» اينك به قسمتى كوتاه از مطالبى كه در جلد سوم كتابم: «امام‏ على «ع»، نداى عدالت انسانى» در زمينه بيان امام بويژه در خطبه‏هايش، نوشته‏ام توجه كنيد: نهج البلاغه از انديشه و خيال و عاطفه نشانه‏هائى دارد. تا هنگامى كه انسان باقى است و از خيال و عاطفه و انديشه برخوردار است اين نشانه‏ها نيز با ذوق هنرى بلندى، بستگى خواهد داشت. نهج البلاغه با نشانه‏هاى خود ارتباط خاصى دارد و با درك بلند و دورى كه توأم با حرارت واقع و علاقه به شناخت ماوراى اين حقيقت است جارى مى‏گردد. مجموعه‏اى است كه ميان زيبائى موضوع و زيبائى بيان جمع ميكند تا تعبير و مفهوم و به عبارت ديگر صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشيد و نور، و هوا با هوا، با يكديگر متحد گردند. آن گاه شما در برابر آن مانند كسى هستيد كه در مقابل سيل خروشانى قرار گرفته يا با درياى مواج و طوفان شديدى روبرو شده است، يا مانند كسى هستيد كه در برابر يك پديده طبيعى قرار گرفته است پديده‏اى كه بر اساس وحدت استوار است و هيچگونه پراكندگى در عناصر آن ايجاد نمى‏كند مگر آنكه وجود عناصر را محو كند و آن را بسوى نيستى سوق دهد بيانى است كه اگر به ملامت زبان بگشايد، زبان تندبادها را تحت الشعاع قرار مى‏دهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد كند كوه‏هاى آتشفشان را توأم با سروصدا و روشنائيها از هم مى‏پاشد، و اگر به سخن باز شود، عقل‏ها و احساسات را مخاطب قرار داده و هر درى را به روى هر برهانى غير از برهان خود مى‏بندد و اگر بانديشه فراخواند ريشه درك و انديشه را در شما به وجود مى‏آورد و شما را به آنجا كه اراده دارد روانه ميكند و براستى شما را به جهان هستى مى‏پيوندد و تمام نيروها را در شما بمنظور اكتشاف، يكى مى‏سازد. بيان مزبور اگر شما را محترم بشمارد، به مهر پدر و منطق پدرى پى مى‏بريد و وفاى راستين انسانى و حرارت محبت بى‏پايان را درك خواهيد كرد اما اگر از زيبائى وجود و جمال آفرينش و كمالات هستى، براى شما سخن بگويد، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مى‏نويسد بيانى است كه از بلاغت و تنزيل بهره فراوانى گرفته است. بيانى است كه با اسباب بيان عرب، در گذشته و آينده بستگى دارد. حتى بعضى در باره سخنان وى گفته‏اند: آن فروتر از كلام خدا و فراتر از كلام مخلوق است تمام خطبه‏هاى على «ع» بوسيله برهان‏هاى ذاتى آبيارى مى‏شود، تا آنجا كه گويا معانى و تعبيرات خطبه‏ها، پديده‏هاى زمان او و عين افكار و خيالاتش ميباشد پديده‏هائى كه مانند شعله‏ى آتش كوره در زير باد شمال در قلبش شعله مى‏كشد. گاه با يك درك سرشار و بيان بى‏اندازه زيبا، بدون مقدمه ايراد سخن ميكند .

آرى، سخنان بديهى على «ع» چنين بود. اين سخنان از نظر درستى، عمق انديشه و هنرى بودن تعبير، از نيرومندترين سخنان‏ بديهى بشمار مى‏رفت، تا آنجا كه كلماتى كه از دو لب او صادر مى‏شد، بعنوان يك مثل متداول تلقى مى‏گرديد .

يكى از سخنان زيباى بديهى او سخنى است كه آن را به مردى كه حضرت را به زبان مى‏ستود اما در واقع وى را متهم مى‏دانست، گفته است: «من از آنچه تو با زبان ميگوئى فروتر و از آنچه در دل دارى فراترم» .

هنگامى كه تصميم گرفته بود براى موضوع مهمى كه پيروانش در آن ترديد داشتند و از او پشتيبانى نكردند، به تنهائى قيام كند، عده‏اى از پيروانش نزد وى آمدند و در باره دشمن به حضرت عرضه داشتند: يا امير المؤمنين، ما ترا از شر آنان مصون مى‏داريم. على «ع» فورا در پاسخ گفت: «شما مرا از شر خود حفظ نمى‏كنيد، چگونه از شر ديگران حفظ مى‏كنيد اگر مردم پيش از من، از ستم حكمرانانشان شكايت مى‏كردند، امروز من از ظلم رعيت خود شكايت دارم. گويا من پيرو، و آنان پيشوا هستند» .

روزى كه پيروان معاويه، محمد بن ابى بكر را كشتند و خبر كشته شدنش به امام رسيد، فرمود: «همانا اندوه ما بر او به اندازه شادى آنان براى او است، ولى آنان دشمنى كم كردند و ما دوستى از دست داديم» .

از وى پرسيدند: كدام يك از دادگرى يا بخشش برتر است فرمود: «عدالت، چيزها را بجاى خود مى‏گذارد و بخشش، آن را از جاى خود بيرون مى‏كند. دادگرى، نگهدارنده همگان است و بخشش، عطائى خصوصى است. بنا بر اين عدالت، شريف‏تر و برتر مى‏باشد» .

در وصف مؤمن بطور بديهى فرمود: «مؤمن، شاديش در چهره و اندوهش در دل است. سينه‏اش از هر چيزى گشاده‏تر و نفسش از هر چيزى خوارتر است. برترى و بزرگوارى را خوش نمى‏دارد و از خودنمايى بدش مى‏آيد. اندوه وى دراز و نگرانيش دور است. خاموشيش زياد است. وقتش مشغول است . سپاسگزار و شكيبا است. طبيعتش نرم و خوى او هموار است» .

روزى نادان خيره سرى از او مشكلى پرسيد. حضرت بيدرنگ در پاسخ گفت: «بمنظور فهميدن و آموختن بپرس، و از روى خيره‏سرى چيزى سؤال مكن، زيرا نادانى كه فراگيرنده دانش است به دانشمند شباهت دارد، و دانشمندى كه در بيراهه قدم نهد به نادان خيره سر مى‏ماند» خلاصه على «ع» اديب بزرگى بود كه بر اساس تماس با حيات و كشش اسلوب سخنورى، پرورش يافته بود. ازين رو از اصالتى كه در شخصيت اديب ضرورى است و همچنين از فرهنگ ويژه‏اى كه موجب رشد شخصيت و تمركز اصالت است برخوردار بود .

اما در باره زبان، يعنى زبان محبوب عربى، «مرشلوس» در جلد اول كتابش «سفرى به شرق» سخنى زيبا دارد. مى‏گويد: «در ميان زبانها، زبان عربى غنى‏ترين و فصيح‏ترين زبانها است و تأثيرش از همه‏ بيشتر و زيباتر است. با تركيب افعال خود، پرواز انديشه را دنبال ميكند و آن را بدقت ترسيم مى‏نمايد و با نغمه‏هاى صوتى خود، از نعره حيوانات، شرشر آبهاى فرارى، صداى بادها و غرش رعد تقليد ميكند» .

اصول و فروع اين زبان، و زيبائى رنگها و سحر آميز بودن بيان آن و بطور كلى تمام خصوصياتى كه مرشلوس به برخى از آنها اشاره كرده، همه بطور كامل در ادبيات على «ع» مشهود است آرى آن ادبى بود در خدمت انسان و تمدن

2 على «ع» نمايشگر عدالت جهانى

تساوى وجودى

على «ع» درك كرده بود كه اين جهان عظيم هستى، بر اساس تعاون و اشتراك قرار گرفته است. از اين رو وقتى باد بشدت مى‏وزد شاخه‏ها را بطور شديد حركت مى‏دهد، و هنگامى كه از جا مى‏پرد درختان را كنده و ريشه‏هاى آن را به لرزه در مى‏آورد، و آن گاه كه آهسته و آرام بر سطح زمين جارى مى‏شود صفحات آب به وزش آن مست ميشوند و همه چيز در زير آن به آرامش مى‏گرايد همچنين او درك كرده بود كه نيروى‏ عمومى وجود، بحكم همان قانونى كه از برگ سبز و از گياهى كه بر ساقه‏اش ايستاده و در برابر باد به حركت در مى‏آيد، مواظبت ميكند، بحكم همان قانون از گياه خرد شده‏ى خشك نيز مراقبت مى‏نمايد پسر ابو طالب با سخنى كه آن را از روح وجود گرفته، نظريه سوداگران را درهم مى‏كوبد. گويا او بوسيله اين سخن، در فهماندن مقصود خود، با جهان هستى شركت ميكند نظرى كه انسان به جهان هستى و حالات آن مى‏افكند: به ستارگان ثابت فضاى وجود، و كواكب شناور كرانه‏هاى ابد، به خورشيد تابان و ابرهاى پديدار و بادهاى تند، به كوههاى بلند و درياهائى كه امواج خروشان آنها را مى‏شكند يا شب صفحات آنها آرام مى‏گيرد، نظرى كوتاه به اينها براى او كافى است اطمينان پيدا كند كه جهان هستى و حالات آن، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركه‏ى انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .

نگاهى كه آدمى به اين طبيعت نزديك و احوال آن ميكند: به تابستان سوزان كه باد در آن ساكن مى‏شود، به پائيز آن گاه كه جنگلهاى‏ آن افسرده و هوايش طوفانى و اطراف آسمانش گرفته و عبوس مى‏شود، به زمستان گاهى كه آسمان آن رعدى و به سبب برقها پريشان است و باران‏هاى آن سيل آسا سرازير مى‏شود و ابرهايش بحدى مى‏پيچد كه آثار آسمان و زمين را مى‏پوشاند، به بهار هنگامى كه جهان را بصورت كرانه‏هاى مرطوب و نهرهاى فراوان و زيبا و باغهاى رنگارنگ مى‏گسترد، نگاهى كوتاه به اينها كافى است او را مطمئن كند كه اين طبيعت و حالات آن، قانون و اسرارى دارد كه هر كدام تحت قواى مدركه‏ى كه انسان قرار گرفته و بر مقياس صحيحى استوار است .

آرى، نظرى كوتاه و آزمايشى به طبيعت و جهان هستى، كافى است انسان را دلالت كند بر اين كه اين اسرار و قوانين، به تمام معنى درست و پايدار و عادل هستند و منطق آنها بر اساس اين صفات استوار است، و تنها صفات مزبور است كه وجود جهان عظيم هستى را تصديق ميكند پسر ابو طالب چنين نظرى به جهان هستى افكند و اسرار وجود را-  كه عبارت از درستى، پايدارى و عدالت بود-  بطور مستقيم درك كرد. آن گاه آنچه ديده بود و به آن پى برده بود او را تكان داد و در خون او جارى گرديد و در وجودش راه يافت و از روى انديشه و احساس بصورت ندائى رسا در آمد و لب‏هايش به اين جمله حركت كرد: «آگاه باشيد، آسمانها و زمين بر اساس حق بپا شده‏اند». اگر شما بخواهيد درستى و پايدارى و عدالت را در يك كلمه جمع كنيد، هيچ كلمه‏اى جامعتر از كلمه «حقيقت» نخواهيد يافت. زيرا در مفهوم اين كلمه، درستى و پايدارى و عدالت نهفته است پسر ابو طالب عميقانه درك كرد كه مقايسه‏ى آسمان و زمين-  كه بر اساس حقيقت استوار و با مفاهيم سه‏گانه‏ى درستى و پايدارى و عدالت متلازم است-  با حكومت كه ناچار صورت كوچكى از اين وجود قائم بر اركان سالم و ثابت بشمار مى‏رود، از حيث اصل و فرع مقايسه‏اى صحيح و بجا است. اينجاست كه مقايسه مزبور-  كه افراد دور از انديشه و احساس از آن بى‏بهره هستند-  خود بخود در عقل و وجدانش زنده مى‏شود، آن گاه بيدرنگ مى‏گويد: «و بزرگترين حقى كه خداوند واجب نموده، حق حاكم بر رعيت و حق رعيت بر حاكم است .

دين حقى است كه خداوند براى هر كدام بر ديگرى واجب كرده و آن را سبب الفت و هماهنگى آنان قرار داده است. بنا بر اين رعيت جز به شايستگى حكمرانان، و حكمرانان جز به استقامت رعيت شايسته نمى‏شوند. پس هرگاه رعيت حق حاكم را اداء كرد و حاكم نيز حق رعيت را اداء نمود، حقيقت ميان آنان عزيز مى‏گردد و نشانه‏هاى عدالت برپا مى‏شود و سنت‏ها در مسير خود جارى مى‏گردد و بر اثر آن روزگار اصلاح مى‏شود و در بقاى حكومت اميدى هست. و اگر رعيت بر حاكم چيره شد يا حاكم به رعيت ستم كرد، آن گاه اختلاف كلمه بروز ميكند و نشانه‏هاى ظلم آشكار مى‏شود و راههاى سنت‏ها ترك مى‏گردد: به خواسته‏هاى نفسانى عمل مى‏شود و احكام تعطيل مى‏گردد و بيماريهاى افراد فراوان مى‏شود، هيچكس براى حق عظيمى كه تعطيل شده و باطل بزرگى كه انجام مى‏شود احساس نگرانى نمى‏كند. اينجاست كه نيكوكاران خوار و بدكاران عزيز مى‏گردند و مسئوليت‏هاى بندگان نسبت به خدا زياد مى‏شود» اينجا من توجه شما را به دقتى كه بر زبان على «ع» در روابط عمومى بزرگ، بين عناصر حكومت به عمل آمده جلب ميكنم، آن گاه شما را به ارتباط دقيقى كه ميان اعمال پسنديده‏ى ثمربخش و ثبوت اين عناصر بر اساس حقيقت، حكمفرماست توجه مى‏دهم. اين همان حقيقتى است كه از درستى و پايدارى و عدالت تشكيل يافته و آسمانها و زمين بر اساس آن برقرار شده است.