بخشى‏ از زيبايى‏هاى‏ نهج‏البلاغه

جورج جرداق
مترجم: محمدرضاانصارى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه مترجم

نهج البلاغه نامى آشنا است كه مردم كم و بيش از محتويات ارزنده‏ى آن آگاه هستند، ليكن از آنجا كه اين مجموعه از عمق خاصى برخوردار است و داراى سطح بسيار گسترده‏اى ميباشد، شايد كمتر كسى آن را بطور كامل بررسى كرده و در مفاهيم عميق آن دقت نموده باشد .

نهج البلاغه مجموعه‏اى از سخنان زيباى على «ع» است كه از نظر اهميت در مرحله‏اى قرار گرفته كه اگر بگوئيم ميان آثار نويسندگان، كتابى در عظمت لفظ و معنى بپايه‏ى آن نمى‏رسد، سخن به گزاف نگفته‏ايم تاريخ بياد ندارد كسى مانند على «ع» آن مرد دانش و سخن مفاهيم درخشانى را در ضمن گفته‏ها و نوشته‏هايش به بشريت ارائه داده باشد. آرى على «ع» مرد دانش و سخن بود. علم وسيعش از منبع عميقى سرچشمه مى‏گرفت، زيرا او از نخستين روزى كه خود را شناخت، خود را در دامان پر محبت پيامبر اسلام «ص» ديد. از آن پس پيوسته مورد توجه رسول خدا «ص» بود. هنگامى كه پيامبر اسلام «ص» به رسالت مبعوث شد، وى نخستين كسى بود كه اين رسالت آسمانى را تصديق كرد و با پيامبر اسلام «ص» همصدا گرديد. و مهمتر آنكه تا آخرين لحظات زندگى، آن هدف پاك را دنبال كرد و لحظه‏اى دست از يارى حق برنداشت، او بدين جهت پس از رحلت پيامبر اسلام «ص» از طرف خداوند پيشواى مسلمين گرديد .

على «ع» چنانكه در معلومات خود منحصر بفرد بود، در سخن سازى و بيان نيز سرآمد سخنرانان گرديد، زيرا بيان او داراى شرايط كامل سخنورى بود كه بدون تكلف بر زبانش جارى مى‏گرديد و افكار شنوندگان را به خود جلب ميكرد. او احيانا حقايق را در ضمن نامه‏هائى براى افراد خاصى بيان مى‏نمود و گاهى هم زير عنوان «توصيه و سفارش» مطالب ارزنده‏اى براى مردم بازگو ميكرد .

اينجا اگر من بخواهم انگشت روى يك يك از موضوعات نهج البلاغه بگذارم و در باره‏ى هر يك توضيحاتى بدهم سخن بدرازا مى‏كشد، كافى است بطور خلاصه بگويم: نهج البلاغه نمايانگر اخلاق صحيح انسانى است. نهج البلاغه در طرفدارى از حقيقت و نابود ساختن باطل نيروئى فوق العاده است. در آشكار ساختن مظاهر طبيعت و بدنبال آن در تعظيم آفريدگار جهان و اثبات قدرت بى‏مانندش، سخنگويى آگاه است .

در زمينه‏ى حكومت و مسائل مربوط به دولت و ملت، رهبرى روشن و عميق محسوب مى‏شود. در تحذير از لذتهاى فريبنده دنيا و توجه‏دادن به حوادث خطرناك پس از مرگ، بزرگترين زنگ خطر است .

در شناساندن پيامبر اسلام «ص» و رهبران آسمانى، بهترين معرف است و خلاصه در مسائل علمى، اعتقادى، اجتماعى، سياسى و اخلاقى والاترين كتاب بشمار مى‏رود .

خواننده‏ى محترم، كتابى كه اكنون در دست شما است، برگزيده‏اى از همين كتاب والاى على «ع» است كه «جرج جرداق» نويسنده و اديب معروف لبنانى از ميان خطبه‏ها و نامه‏ها و سخنان كوتاه على «ع» استخراج نموده و به ترتيب خاصى جمع‏آورى كرده است .

علاوه بر اين، مواردى كه احتياج به توضيح داشته، توضيح داده و فصلهاى ويژه‏اى نيز به عنوان مقدمه، در اطراف شخصيت على «ع» و ارزش سخنانش، ضميمه‏ى كتاب نموده است .

من معتقدم كه «جرج جرداق» على «ع» را از ديد عميقى نگريسته و به درستى به عظمت و شخصيت امام «ع» پى برده است. اين حقيقتى است كه من در ضمن اشتغال به ترجمه‏ى كتاب، آن را درك كردم و شايد قبل از ترجمه، تا اين حد به آن اعتراف نمى‏كردم. با وجود اين جرج جرداق در پاسخ نامه‏اى كه براى يكى از نويسندگان نوشته، اعتراف ميكند كه: «من هنوز هم در تجزيه و تحليل شخصيت على بن ابى طالب «ع» مقصر هستم، زيرا نويسنده هر قدر كار كند و هر قدر كوشش نموده و زحمت بكشد و هر قدر كه بزرگ باشد اگر بخواهد شخصيت يك انسان عادى را تشريح كرده و حقيقت آن را يافته و اركان وجود او را درك كند، نمى‏تواند حق مطلب را ادا كند، پس چطور مى‏شود (حق مطلب را ادا كرد) اگر اين انسان شخص على بن ابى طالب «ع» و يا شبه على «ع» باشد» .

در هر حال، اكنون كتاب را در اختيار شما خواننده‏ى گرامى قرار مى‏دهيم تا پس از بازديد از فصول مقدمه‏ى كتاب، به سخنان ارزنده و عميق على «ع» نزديكتر شويد و با مفاهيم پر ارج آن بيشتر آشنا گرديد .

قم-  محمد رضا انصارى‏

ادبيات على «ع»

مرزهاى خرد و بينش

و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه، نيرومند و غران بود چشمه همان چشمه است، شب و روز در جريانش تأثير ندارند اگر زندگى شخصيت‏هاى واقعى تاريخ را اعم از شرق و غرب و قديم و جديد بررسى كنيم، پديده‏ى آشكارى را درك مى‏كنيم. آن پديده اين كه: شخصيت‏هاى تاريخى با وجود اختلافهاى فكرى و تضادهاى مذهبى كه دارند، با تفاوت در شدت و ضعف، اديبانى زبر دست هستند .

برخى بتمام معنى مؤثر و سازنده هستند و بعضى در آستانه‏ى تأثير و سازندگى قرار گرفته‏اند. حتى مى‏توان گفت: درك ادبى با معانى و شكل‏هاى گسترده‏اى كه دارد با هر موهبت فوق العاده‏ى ديگرى-  بهر رنگى از فعاليت‏هاى بزرگ جلوه كند-  همراه است براى اثبات اين پديده كافى است نظرى كوتاه به تاريخ انبياء بيافكنيم. حضرت داود، سليمان، اشعيا، ارميا، ايوب، مسيح و حضرت محمد «ص» اديبانى بودند كه علاوه بر موهبت‏هاى ويژه‏اى كه داشتند از موهبت ادبى نيز برخوردار بودند .

ناپلئون، افلاطون، پاستور، خيام، ابن خلدون، نهرو، دو گل و پاسكال با وجود اين كه هر كدام در رشته‏ى خاصى شهرت داشتند لكن بحكم موقعيت‏هاى ادبى كه واجد بودند در رديف اهل ادب قرار گرفته بودند، و روى اين اصل هر كدام به مقتضاى موهبت و فطرت، داراى يك سلسله فعاليت‏هاى فكرى بودند كه بضميمه‏اى زيباييهاى بيان، بصورت ادبيات كاملى جلوه ميكرد .

اين حقيقت بطور آشكار در شخصيت على «ع» تمركز داشت . او همان طور كه در زمينه‏ى اثبات حقوق و تعليمات و رهبريهايش امام بود، در ادبيات نيز عنوان امام را براى خود اتخاذ كرد. نشانه‏ى ادبيات على «ع» «نهج البلاغه» است. نهج البلاغه كتابى است كه در اصول بلاغت عرب در رديف قرآن آمده و هم اكنون كه حدود سيزده قرن از عمر آن مى‏گذرد هنوز در اسلوب عرب بعنوان يك ريشه اصيل تلقى مى‏شود و قطعات جالبى از آن اقتباس مى‏گردد و بيان سحر انگيز آن به اسلوب سخنورى روح مى‏بخشد .

در زمينه‏ى سخن‏پردازى على «ع» بايد گفت: وى شيوه‏ى سخنورى جاهليت را كه توأم با سرشت سالم بوده، به منطق نيرومند و بيان اصيل اسلام ضميمه كرده است. بيان جالب على «ع» كه از شيوه‏ى سخنورى و جاهليت و بيان سحر آميز پيامبر سرچشمه مى‏گرفت برخى را بر آن داشته كه در باره‏ى سخنانش بگويند: آن «فروتر از كلام خدا و فراتر از كلام مخلوق است» .

شگفت نيست، زيرا على «ع» از تمام وسايلى كه او را بين سخنوران به اين موقعيت نائل گردانيد برخوردار بود. او در محيطى كه فطرت سالم بر آن حكومت ميكرد پرورش يافته بود و با داناترين مردم يعنى با حضرت محمد «ص» زندگى ميكرد و رسالت وى را با آن حرارت و نيروى خاصى كه داشت با آغوش باز مى‏پذيرفت. گذشته از اينها خودش از آمادگيهاى شگفت و موهبت‏هاى بزرگى برخوردار بود، بدين جهت علل برترى‏هاى فطرى و اجتماعى در وى جمع بود اما هوشيارى و فراست عميق على «ع» در هر جمله‏اى از جملات نهج البلاغه بصورت يك عمل بزرگ نمودار است. اين فراستى زنده و توانا و گسترده و عميق است كه بصورت يك عمل در موضوعى كاملا گسترده كه تمام جوانب آن ملاحظه شده جلوه ميكند و على «ع» جوانب آن را بطور كامل زيرورو كرده و در باره‏ى آن كنجكاوى و آزمايش عميقى بعمل آورده و نهانترين و دقيق‏ترين اسباب آن را درك نموده است، چنانكه صحيح‏ترين نتايجى كه بر اين‏ اسباب مترتب است-  دور باشد يا نزديك-  براى او قابل درك خواهد بود .

پياپى بودن سخنان على «ع» كه در نهج البلاغه بطور آشكار مشهود است، و هم چنين ارتباط بين انديشه‏ها بطرزى كه هر انديشه‏اى نتيجه‏ى فكر سابق و منشاء پيدايش انديشه‏ى بعدى باشد، نشانه‏ى فراست بى‏مانند على «ع» است .

موضوعاتى كه در نهج البلاغه مورد بحث قرار گرفته از اين انديشه‏ها جدائى پذير نيستند. بلكه بايد گفت بحث از موضوعات، بدون انديشه‏هاى مزبور، صورت كاملى بخود نمى‏گيرد. زيرا اين انديشه‏ها آن چنان گسترده است كه هر كلمه‏اى از كلمات نهج البلاغه، خواننده را به دقت و تأمل وادار ميكند و هر جمله‏اى از جملاتش جهانى از معنى در برابر ديدگان او مجسم مى‏نمايد .

راستى آيا از كدام راه دقت مى‏توان به سخنانى از قبيل: «مردم دشمن مجهولات خود هستند... ارزش هر كسى به خوبيهاى اوست... گناه، دژى ذلت بار است» پى برد آيا كدام اختصارى مانند اين عبارت: «هر كه سبكبار شود مى‏پيوندد» معجزه آساست آيا اين جملات چهارگانه با وجود كمى الفاظ چه معانى ارزنده‏اى در بر دارد و چگونه حائز توضيحات فراوان مى‏باشد آيا كدام درك عميق و هوش سرشارى مى‏تواند از طبع حسود و صفات وى چنين پرده بردارد «هيچ ستمگرى را مانند حسود شبيه‏تر به ستمديده نديدم: چشمى شور و دلى ديوانه دارد و پيوسته با اندوه دمساز است. بر بى‏گناهان خشم مى‏گيرد و به چيزى كه مالك آن نيست بخل مى‏ورزد» در نهج البلاغه توليد فكر از فكر چنان روشن است كه هر كس در برابر آن قرار گيرد گويا در برابر توده‏اى انديشه قرار گرفته است. لكن بايد دانست كه اين انديشه‏ها متراكم نيستند بلكه نظم و ترتيب خاصى بر آنها حكومت ميكند، و در اين جهت فرقى ميان نوشته‏هاى على «ع» و خطبه‏هاى بديهى او نيست. زيرا چشمه همان چشمه است، شب و روز در جريانش تأثير ندارند .

خطبه‏هاى بديهى على «ع» حاكى از انديشه‏هائى معجزه آساست كه بر اساس دقت و منطق صحيح استوار است. راستى چنين دقتى حيرت زاست زيرا على «ع» در ايراد خطابه‏هاى خود، آمادگى قبلى و لو براى چند لحظه نداشت و خطبه‏هاى خود را بدون آمادگى قبلى ايراد ميكرد. اين خطبه‏ها چنان در افكار على «ع» جوشش داشت كه مانند برقى كه بى‏خبر جهش كند، يا صاعقه‏ى ناگهانى كه بى‏مقدمه به وقوع بپيوندد، يا گردبادى كه ناگهان وزيدن بگيرد و همه را به خود بپيچد و جاروب كند و به حكم قانون حادثه و حدود مناسبت‏هاى ويژه، مسيرى را پيش گيرد و از همان جا باز گردد، بدون كوچكترين رنج و زحمت به زبانش جارى مى‏شد .

ديگر از آثار ذكاوت نيرومند على «ع» در نهج البلاغه، مرزهائى‏ است كه احساسات وى را در شدت هيجان اندوه‏ها محدود ميكرد. على «ع» كسى نبود كه بحكم احساسات شديد، غرق درياى اندوه و افسردگى‏هاى دور گردد، زيرا او تسليم حكومت عقل بود و خرد تنها فرمانده وى بشمار مى‏رفت .

تنوع بحث‏ها و توصيف طبيعت در نهج البلاغه، نشانه‏ى ديگرى از فراست عميق على «ع» است. على «ع» انديشه‏ى خود را تنها در يك موضوع ويژه يا بحث خاصى بكار نبرده، بلكه در هر موضوعى بطور كامل بحث نموده است. او با بيان خردمندانه‏ى خود كه توأم با آگاهى كامل است، از چگونگى دنيا و طبيعت و شئون انسانها سخن مى‏گويد، و در زمينه‏ى مظاهر زنده‏ى طبيعت، سخن را گسترش مى‏دهد و رعد و برق زمين و آسمان را توصيف ميكند، و از شگفتى‏هاى آفرينش خفاش، مورچه، طاوس، ملخ و امثال اينها پرده برميدارد .

براى اجتماع، دستورات ويژه و در زمينه‏ى اخلاق، قوانيت ارزنده‏اى وضع ميكند و خلاصه در بحث از آفرينش جهان هستى و شگفتى‏هاى وجود، ابتكاراتى از خود نشان مى‏دهد. به حقيقت بايد گفت: انديشه‏ى سالم و بيان رسائى كه در نهج البلاغه بچشم مى‏خورد در ادبيات عرب هرگز يافت نخواهد شد .

دايره‏ى خيال در نهج البلاغه چنان گسترده و وسيع است كه بالهاى آن هر سطحى را فرا گرفته است. على «ع» بكمك اين خيال نيرومند-  كه بسيارى از متفكران و دانشمندان اعصار از آن محروم بودند-  مفاهيم واقعى خالص را در چهار چوبه‏اى كه از جالب‏ترين زيباييها برخوردار بود قرار مى‏داد و به كمك هوش سرشار و تجربه‏هاى عميق خود به آنها درخشندگى و حيات مى‏بخشيد. روى اين اصل مفهوم هر چند فكرى و جامد بود اما بمحض اين كه در مخيله‏ى على «ع» مى‏گذشت داراى بالهائى مى‏شد كه صفت جمود را از آن سلب ميكرد و حركت و حيات را جايگزين آن مى‏نمود .

خيال على «ع» خيال فوق العاده‏اى بود كه بر اساس واقع قرار داشت. على «ع» اين واقعيت را به مرحله‏ى بروز مى‏رسانيد و از طبيعت و بنياد آن، حدود گسترده‏اى بوجود مى‏آورد و آن را به رنگهاى فراوانى رنگين مى‏ساخت. آن گاه حقيقت بيشتر آشكار مى‏شد و جوينده به آسانى بر آن تسلط مى‏يافت .

على «ع» بحكم نيروى فكرى بى‏مانندى كه داشت بر ديگران برترى جست. انديشه‏ى بيدارش كه مخزن وسيعى بشمار مى‏رفت به او امتياز خاصى داده بود. او در مراحل زندگيش از يك سو با احساسات كينه ورزان و حيله گران، و از سوى ديگر با احساسات پاك دوستان صميمى و باوفا روبرو بود، بدين جهت براى على «ع» از مجموع اين احساسات، عناصر نيرومندى كه خيال ابتكارى او را پرورش مى‏داد آماده شده بود. على «ع» از عناصر مزبور در اين خيال كمك مى‏گرفت و آنها را در تابلوهائى بتمام معنى زنده و شگفت‏انگيز مجسم ميكرد .

اين عناصر درست بر يك واقعيت صاف كه داراى شاخه‏هاى برگ‏دار و ميوه ‏دارى بود تمركز داشت . شما اگر بخواهيد مى‏توانيد اين عناصر را از آنجا كه بتمام معنى واقعى و رسا است و بالهاى آن كشيده و خطوطش كاملا نمايان است، بصورت شكلهاى رنگ‏آميزى شده‏اى برگردانيد. راستى خيال على «ع» چقدر شگفت آور است آنجا كه مردم بصره را پس از واقعه‏ى جمل مخاطب قرار داده و با رنجى كه از آنان در دل دارد مى‏گويد: «همانا شهر شما غرق خواهد شد، گويا من مسجد آن را مى‏بينم بسان سينه‏ى مرغ، ميان امواج كوه پيكر دريا قرار گرفته است» چقدر اين تشبيه: «فتنه‏هايى مانند ساعات تاريك شب» سحر آميز است چگونه اين صورت، متحرك جلوه مى‏كند: «من مانند ميله‏ى آسيا هستم: آسيا دور من مى‏چرخد و من در جاى خود مى‏باشم» و بالاخره چقدر عظمت دارد اين تابلوئى كه در آن، ارتفاع خانه‏هاى اهل بصره به خرطوم فيل تشبيه شده و كنگره‏هاى آن در نظر على «ع» مانند بالهاى كركسان آشكار مى‏گردد: «واى بر خيابانهاى آباد و خانه‏هاى آراسته‏ى شما كه بالهائى مانند بالهاى كركسان و خرطومهائى مانند خرطوم پيلان دارد» يكى از مزاياى اين خيال وسيع، نيروى تمثيل است. تمثيل در ادبيات على «ع» چهره‏ى درخشان و زنده‏اى دارد. براى نمونه موقعيت همنشين سلطان را در نظر بگيريد: مردم به او رشك مى‏برند و مقام وى را آرزو ميكنند، در حالى كه او موقعيت خود را بهتر مى‏داند و از ترس‏ و بيم آن آگاه است. او هر چند ديگران را از مركوب خود مى‏ترساند اما خودش نيز ترس آن دارد كه بواسطه‏ى او كشته شود. اين كه به بينيد على «ع» چگونه اين معنى را مجسم ميكند: «همنشين سلطان مانند سوار بر شير است: مردم به مقام و مرتبه‏ى او رشك مى‏برند در حالى كه او به جايگاه خود داناتر است» .

به نمونه‏ى ديگر گوش فرا دهيد: على «ع» در باره‏ى مردى كه براى زيان رساندن به دشمنش در كارى مى‏كوشيد كه به خودش زيان مى‏رسانيد، مى‏گويد: «تو مانند كسى هستى كه به خود نيزه فرو ميكند تا سوار پشت سر خود را بكشد» و هم اكنون على «ع» شما را به اين شاهراه شگفت‏انگيز در زمينه‏ى همنشينى با دروغگو رهبرى ميكند: «از طرح دوستى با دروغگو پرهيز كن. زيرا او مانند سراب است: دور را براى تو نزديك و نزديك را دور مى‏گرداند» .

اما مسئله‏ى هنر كه قائل است هر زشتى در طبيعت بكمك اصول هنرى، زيبا جلوه ميكند، مسئله‏اى است كه ريشه‏ى آن را بايد در سخنان پسر ابو طالب-  آنجا كه مردگانى را توصيف ميكند-  جستجو كرد. راستى مرگ چقدر وحشت‏زا و چهره‏اش زشت و بدنما است، و سخن پسر ابو طالب در باره‏ى آن چقدر مهيج و تأثيرش زيبا است اين سخن از ناحيه‏ى عاطفه‏ى عميق على «ع» بهره‏ى فراوان و از خيال بارورش بهره‏ى بيشترى گرفته است، از اين رهگذر سخن او بصورت يك تابلوى هنرى بى‏نظير جلوه ميكند. تنها تابلوهاى ‏شخصيت‏هاى هنرى اروپا، ساعتى كه مرگ و وحشت را به رنگ ويژه‏اى در لباس شعر و آهنگ مجسم ميكنند، مى‏تواند به اين تابلو شباهت داشته باشد .

ادبيات على «ع»

على «ع» پس از آنكه مرگ را براى زندگان يادآورى ميكند و بستگى آنان را با مرگ اعلام مى‏دارد، در ضمن سخنى كه رنگ تيره و آهنگ غم‏انگيزش غربت ناگوارى به آن بخشيده به آنان هشدار مى‏دهد كه بسراى وحشت نزديك شده‏اند: «گويا هر يك از شما به منزل تنهائى خود از زمين رسيده است. شگفتا از خانه‏ى تنهائى و سراى وحشت و جاى بيكسى و غربت» سپس آنان را به آنچه ناخودآگاه بسوى آن شتاب ميكنند تحريك ميكند و با جملاتى كوتاه و پى‏درپى بسان صداى طبل، آنان را با خبر كرده و مى‏گويد: «ساعت‏هاى روز چه با شتاب مى‏گذرد، و روزهاى ماه چه زود سپرى مى‏شود، و ماههاى سال چه با سرعت تمام مى‏گردد، و سالهاى عمر چه با تندى مى‏گذرد» بار ديگر على «ع» صورتى اعجاب آميز و عقلانى در ميدان افكار آنان رها ميكند. اين صورت را عاطفه‏ى عميقى شعله‏ور ساخته و خيال جهش‏دارى عناصر آن را مجسم ميكند و حركاتى پى‏درپى بشكل چشم‏هاى گريان و صداى گريه و فغان و اعضاى نالان به آن ارزانى مى‏دارد و مى‏گويد: «به حقيقت، روزها ميان شما و آنان بسيار مى‏گريند و بر شما زارى ميكنند». على «ع» دوباره در عالم خيال و عاطفه فرو مى‏رود و اين تابلوى فنا ناپذير را در ضمن جملاتى زنده ابتكار ميكند: «بلكه آنان جا مى‏نوشيده‏اند كه گويائيشان را به گنگى، و شنوائيشان را به كرى، و حركتشان را به سكون تبديل نموده است.-  اگر بى‏انديشه توصيف شوند-  گويا در اثر خواب گران بخاك افتاده‏اند همسايگانى هستند كه با هم انس نمى‏گيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نمى‏روند. نسبت‏هاى آشنائى ميانشان كهنه شده و اسباب برادرى از آنان قطع گرديده است، از اين رو همگى با اين كه يكجا گرد آمده‏اند، تنها هستند و با اين كه دوست يكديگر بودند از هم دورند. نه براى شب صبحى مى‏شناسند و نه براى روز شبى هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كرده‏اند براى آنان هميشگى است» .

آن گاه على «ع» به اين سخن وحشت‏زا زبان مى‏گشايد: «كسى را كه بر سر گورشان بيايد نمى‏شناسند، و به كسى كه برايشان گريه كند اهميت نمى‏دهند، و به كسى كه آنان را بخواند پاسخ نمى‏گويند». آيا شما تاكنون در تصوير مرگ، وحشت قبر و توصيف مردگان ابتكارى چنين ديده‏ايد: «همسايگانى هستند كه با هم انس نمى‏گيرند و دوستانى كه بديدن يكديگر نمى‏روند» آيا تا بحال اين صورت وحشتناك كه تنها على «ع» مى‏تواند آن را براى ابدى بودن مرگ ترسيم كند، از نظر شما گذشته است: «هر يك از شب و روزى كه در آن كوچ كرده‏اند براى آنان هميشگى است» اين گونه تعبيرات شگفت‏آور در نهج البلاغه فراوان است .

در ادبيات امام اين هوش سرشار و خيال بارور، مانند تركيب دو طبيعت، با عاطفه‏ى عميقى تركيب داشت. اين عاطفه به كمك تابش حيات، هوش و خيال على «ع» را مى‏كشانيد. اينجا بود كه انديشه‏ى وى تحرك ويژه‏اى بخود مى‏گرفت و خونهاى گرم لطيفى در رگهاى آن جارى مى‏شد. اين انديشه بهمان اندازه كه عقل را مورد خطاب قرار مى‏دهد، احساسات را نيز تحريك ميكند، چرا كه انديشه‏ى مزبور از عقلى سرچشمه مى‏گيرد كه عاطفه با حرارت خاصى آن را مى‏كشاند .

در ميدان ادبيات يا هنرهاى ارزنده‏ى ديگر اگر عاطفه، اشتراك مؤثرى در توليد آثار انديشه يا خيال نداشته باشد آن اثر مورد پسند انسان قرار نمى‏گيرد. اين بدان جهت است كه تركيب انسانى طبعا چيزى را مى‏پسندد كه محصول همين مركب باشد. اين اثر ادبى كامل، درست در نهج البلاغه مشهود است. شما اگر در نهج البلاغه سير كنيد خود را در ميان امواج خروشانى از گرمى احساسات خواهيد يافت .

راستى آيا قلب شما را مهر و محبت فرا نمى‏گيرد اگر به سخنان على «ع» از اين قبيل گوش فرا دهيد: «اگر كوهى مرا دوست داشته باشد درهم فرو خواهد ريخت». «از دست دادن دوستان غربت است» .

«خدايا من بر انتقام قريش از تو كمك مى‏خواهم، زيرا آنان خويشاوندى مرا قطع كرده و ظرفم را سرازير نمودند و گفتند: آگاه باش حق آن است كه آن را بگيرى و حق آن است كه آن را از تو باز گيرند، پس با غصه و اندوه بساز يا با تأسف و دلتنگى بمير من ديدم ياور و پشتيبان‏ و حمايت‏گرى جز خاندان خود ندارم» .

و اينك سخن وى را كه هنگام دفن فاطمه، پسر عمويش پيامبر را با آن خطاب ميكند، بشنويد: «اى پيامبر خدا، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده بزودى به تو پيوست، بر تو درود باد اى پيامبر خدا، از برگزيده‏ى تو صبر من كم گرديد و طاقت و توانائيم از دست برفت، جز آنكه براى من در فراق عظيم و مصيبت ناگوارت شكيبائى جا دارد». در قسمت ديگرى از اين سخن چنين مى‏گويد: «اما اندوه من تمام نشدنى و شبم به بيدارى خواهد گذشت تا آنكه خداوند، سرائى كه تو در آن اقامت كرده‏اى براى من برگزيند» و هم اكنون به اين رويداد توجه كنيد: از نوف بكالى كه يكى از خطبه‏هاى على «ع» را بازگو ميكند، نقل كرده‏اند كه گفت: امير المؤمنين اين خطبه را در كوفه براى ما ايراد كرد. او در اين حال بر بالاى سنگى كه آن را جعدة بن هبيره مخزومى براى حضرت نصب كرد ايستاده بود. جبه‏اى پشمين به تن داشت و بند شمشير و كفش پايش از برگ درخت خرما بود. او در ضمن سخنانش گفت: «آگاه باشيد آنچه از دنيا روى آورده بود اينك پشت كرده، و آنچه پشت كرده بود هم اكنون روى آورده است، و بندگان نيكوكار خدا عازم كوچ كردن شدند و كمى دنياى بى‏بقا را به فراوانى آخرت فنا ناپذير فروختند برادران ما كه خونهايشان در جنگ صفين ريخته شد چه زيانى بردند از اين كه امروز زنده نيستند تا غصه‏ها بخود راه داده و آب تيره بياشامند راستى-  سوگند بخدا-  خدا را دريافتند، خدا هم پاداششان را بطور كامل عطا كرد و آنان را بعد از خوف و ترس، در سراى ايمنى جاى داد كجا هستند برادران من كه راه درست پيش گرفتند و بر حق و حقيقت در گذشتند كجا است عمار كجا است ابن تيهان كجا است ذو الشهادتين كجا هستند امثال اينان از برادرانشان كه با هم بر مرگ پيمان بستند» .

نوف مى‏گويد: در اين هنگام على «ع» با دست به ريش خود زد و گريه‏ى بسيار كرد ضرار بن حمزه ضبائى مى‏گويد: گواهى مى‏دهم كه او را (منظورش امام است) در جائى كه عبادت ميكرد ديدم، هنگامى كه شب پرده‏هاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را در دست گرفته و بخود مى‏پيچد و بسان محزون گريه ميكند و مى‏گويد: «اى دنيا اى دنيا، دور شو از من آيا خود را به من عرضه ميكنى يا خواهان من هستى زمان تو نزديك مباد، چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب، من بتو نيازى ندارم، ترا سه بار طلاق گفته‏ام كه در آن باز گشتى نيست. زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جايگاه ورود» .

عاطفه‏ى گرمى كه على «ع» در زندگى آن را شناخته بود، در همه جاى نهج البلاغه با او همراه بود. او در همه حال، چه در مواردى كه انگيزه‏ى خشم و نارضايتى وجود داشت و چه در مواردى كه موجبات مهربانى و رضايت در ميان بود، در همه حال از اين عاطفه برخوردار بود، حتى وقتى مى‏ديد پيروانش در جانبدارى از حقيقت، از خود سستى نشان مى‏دهند-  در حالى كه ديگران با جان و اسلحه به باطل كمك ميكنند-  احساس رنج كرده و شكايت مى‏نمود و پيروان سست عنصر خود را توبيخ و سرزنش ميكرد و بسان رعد در رگبارهاى تند شبانه، نيرومند و غران بود براى نمونه همين بس كه خطبه جهاد را بخوانيد و عواطف دردناك و هيجان انگيز را درك كنيد. همين عاطفه است كه با كمك از ضربان و جوشش حيات، اين خطبه را مى‏كشاند. خطبه با اين كلمات شروع مى‏شود: «اى مردمى كه بدنهايتان جمع و خواسته‏هايتان گوناگون است، سخنان شما سنگهاى سخت را سست مى‏كند...» .

اگر ما بخواهيم براى اين عاطفه زنده كه به كارهاى امام حرارت مى‏بخشيد مثال‏هاى متعددى بياوريم ممكن است براى شما خسته كننده باشد. تنها همين بس كه اين عاطفه در اعمال و گفتار وى يك سنجش اساسى بشمار مى‏رفت. شما فقط اين كتاب را باز كنيد تا از رنگهاى گوناگون عاطفه‏ى پسر ابو طالب، آن مرد سرشار از عمق و نيرو آگاه شويد

وحدت وجودى

و همه از يكديگر دورند اما در وحدتى كه دو طرف را ازل و ابد تشكيل داده، گرد آمده‏اند اصالت در انديشه و احساس و سليقه و خيال را ادب مى‏گويند. اصالت مزبور ميان صاحب اين صفات و تمامى موجودات، در وحدت وجود مطلق ارتباط خاصى برقرار مى‏سازد و خود را در دو چهره نمايش مى‏دهد: يكى حيات كه بر اصول ويژه‏اى از اين وحدت قائم است، و ديگر روش زيبا كه بزرگ سازى زنده‏اى از واكنش ادب و جهان هستى محسوب مى‏شود .

اگر علم، تجزيه و تحليل اشياء است، هنر را بايد توحيد و يكى كننده اشياء دانست. به عبارت ديگر علم، موجودات را از اين نظر كه تجزيه و تحليل آنها لازم است، مورد بررسى قرار مى‏دهد، اما هنر، موجودات را از اين جهت كه در ظاهر جدا جدا ولى در واقع يكى هستند، بررسى مى‏كند. يعنى همه اشياء را به وحدت وجودى بازگشت مى‏دهد و ميان مظاهر گوناگون وجود، ارتباط كاملى برقرار مى‏سازد. مسئله ادب نيز از همين وحدت برخوردار است .

اگر فلاسفه در اعصار اخير به وحدت وجود پى برده‏اند، اديب از روزى كه انسان وجود يافته و احساسات ادبى و هنرى در اعماق او ريشه داشته، به وحدت وجود پى برده است. اين بدان جهت است كه رهبر فيلسوف، عقل و قياس اوست و اين دو چيز براى يك انسان زنده، محدود است. اما راهنماى اديب، الهام و احساسات او مى‏باشد كه بصورت يك پديده سريع و درخشان از تمام هستى او حكايت مى‏كند .

اگر نظر فيلسوف را با نظر اديب مقايسه كنيم بايد بگوئيم: نظر فيلسوف به جهان هستى، سطحى و در حكم وحدت تفاعلى و تكاملى است. زيرا فيلسوف تنها به كمك عقل-  كه جزئى از انسان زنده محسوب مى‏شود-  نخست مشاهده و بررسى و مقايسه مى‏كند، آن گاه نظر قطعى خود را اعلام مى‏دارد، اما اديب هميشه بطور مستقيم با جهان هستى و حيات سر و كار دارد. زيرا او از عقل، سليقه، سرشت، خيال و احساسات و خلاصه از تمام هستى خود الهام مى‏گيرد. از اين رو اديب سابقه‏دارتر و عميق‏تر از فيلسوف است. اديب از اول، استاد و راهنماى فيلسوف بوده و براى هميشه نيز چنين خواهد بود روى همين اصل على «ع» ميان گروه ادباء از جهت نظر و اسلوب يكى از شخصيت‏هاى بزرگ اين گروه محسوب مى‏گردد: گروه زنده‏اى كه به ستارگان، آسمان، ريگهاى بيابان، درياها و بطور كلى به پوشش طبيعت نظر ميكنند و همه را از وجود خود مى‏دانند و در جهان هستى فقط يك نيروى وجودى واحد و جامع و ابدى احساس مى‏كنند .

«ميخائيل نعيمه» پس از آنكه قدرت هنرمند را در درك عميق وحدت وجود مجسم ميكند، در زمينه ادبيات عصر حاضر مى‏گويد: «چگونه مى‏توان كسى را كه ريشه‏هاى ازلى ادب را درك نمى‏كند و از گذشته و آينده بى‏خبر است اديب ناميد» .

اين درك زيبائى برتر-  كه تمام موجودات را با وجود اختلاف مظاهر با يك كمربند بهم وصل مى‏كند-  همان چيزى است كه در آثار شخصيت‏هاى ادبى با در نظر گرفتن تنوع موضوعات و اختلاف حالات مشاهده مى‏كنيم .

آرى اگر به صداى اين شاعر بزرگ كه از زبان مسيح سخن مى‏گويد گوش فرا دهيد، بزرگترين صدائى را كه جهان هستى شنيده است مى‏شنويد و بهترين نظر را كه در اعماق زيبائى نفوذ كرده درك خواهيد نمود. اين شاعر بزرگ مى‏گويد: «در اطراف چگونگى رشد زنبق‏هاى كشتزار انديشه كنيد، ولى من بشما مى‏گويم: سليمان ب

آن همه عظمت يكى از اين لباس‏ها را به تن نداشت». راستى اگر وحدت وجود نبود و زيبائى، مدار وجود واحد را تشكيل نمى‏داد و ربط دهنده اجزاى آن از آغاز تا انجام نبود، كجا خاكها، صخره‏ها و ابرهاى آسمان مى‏توانستند اين زيبائى و جمال را بوجود بياورند همين زيبائى و جمال است كه مدار انديشه و احساسات هنرمند-  اين آفريدگار كوچك-  را تشكيل مى‏دهد حضرت مسيح نيز سخنى جالب دارد. او در آن هنگام كه گروهى زن زناكارى را كه تن به قانون آنان داده بود نزد وى آوردند، به آنان چنين خطاب كرد: «بايد از شما مردم، آن كس كه گناهكار نيست اين زن بدكاره را سنگسار كند» شاعر بزرگ ديگرى از زبان سليمان بن داود چنين سخن مى‏گويد: «روزگارى مى‏گذرد و روزگارى مى‏آيد، اما زمين در طول زمان بحال خود باقى است. خورشيد طلوع ميكند و خورشيد غروب ميكند، آن گاه بسوى جايگاهى كه از آنجا طلوع نموده مى‏شتابد. باد، راهى جنوب مى‏شود و بسوى شمال گردش ميكند، در مسير خود مى‏چرخد و سپس به مدارهاى خود باز مى‏گردد رودها همه به دريا مى‏ريزند و دريا پر نمى‏شود آن گاه به همان جائى كه از آنجا جارى شده‏اند باز مى‏گردند تا دوباره جارى شوند» در جاى ديگر مى‏گويد:

«من گل سرخ شارون و سوسن دره‏ها هستم، مانند سوسنى كه ميان خارها است معشوقه من ميان دختران چنين است. مانند يك سيب ميان درختان جنگل معشوق من ميان پسران چنين است. راستى مايل شدم و در سايه آن نشستم اما ميوه‏اش در گلويم شيرين بود. گلها در زمين پديد آمدند و زمان هرس فرا رسيد و صداى كبوتر چاهى در زمين ما شنيده شد .

«اى كبوتر من كه در شكافهاى صخره‏ها و پنهانى دژها خانه گرفته‏اى، چهره‏ات را به من بنما و صدايت را به من بشنوان. زيرا صداى تو نمكين و چهره‏ات زيبا است، تا آنكه روز دگرگون شود و سايه‏ها با شكست مواجه گردند. اى معشوق من، راه گريز پيش گير و بسان آهو يا بچه گوزن به كوههاى برنده صعود كن .

«اى معشوقه‏ى من، تو زيبا هستى تو زيبا هستى چشم‏هايت از پشت نقاب مانند دو كبوتر است و موهايت مانند گله‏ى بزى است كه از كوه جلعاد نمايان است .

«لبهايت مانند رشته قرمز گردن‏بند و حرف زدنت شيرين است . گونه‏هايت از پشت نقاب مانند دو نيمه‏ى انار و گردنت مثل برج داود است: برجى كه براى اسلحه بنا گرديده و هزارها سپر، سپرهاى بيدادگران در آن آويخته شده است. آن گاه كه روز دگرگون شود و سايه‏ها با شكست مواجه گردند، بسوى كوه مر و تپه‏ى لبان روان مى‏شوم. اى عروس با من نگاه كن كه از قله‏ى امانه، از بالاى حرمون، از خوابگاههاى شيرها، از كوه‏هاى پلنگها، اى عروس. از لبهاى تو شهد مى‏ريزد و زير زبانت شير و عسل است و بوى خوش لباسهايت مثل بوى لبنان است .

«چشمه بوستانها و چاه آبهاى فناناپذير و نهرهاى لبنان، اى باد شمال وزيدن بگير و اى باد جنوب بيا بر بوستان من ملايم بگذر تا بوى خوش آن جريان يابد» .

آرى اگر به اين جملات گوش فرا دهيد و دقت كنيد درك خواهيد كرد كه شعر سليمان از همان چشمه‏اى كه مسيح سيراب شده، سيراب مى‏گردد هر چند موضوع آنها با يكديگر اختلاف دارد .

«ويكتور هوگو» نيز كه يكى از هنرمندان و نوابغ بزرگ بعد از انقلاب فرانسه بشمار مى‏رود سخنانى از اين نمونه دارد. سخنان وى گفتگوئى ميان ستارگان است. از آنجا كه انسان و زمينى كه انسان در آن زندگى ميكند، نسبت به جهان وسيع و شگفت آور هستى، كوچك بنظر مى‏رسند، شاعر مزبور در اين گفتگو موقعيت مبهم و پنهان انسان را مجسم ميكند: اين صداى ضعيف و آهسته و بى‏ارزش چيست اى زمين، تو از اين گردش در افق تنگ و محدودت چه هدفى دارى‏

آيا تو جز ريگى هستى كه آميخته با جزئى خاكستر است .

اما من در آسمان نيلگون دور، نمايشگر يك حلقه‏ى وحشت‏زا هستم .

تا آنجا كه فاصله‏ى مكانى كه در ترس و بيم فرو رفته، سيماى مرا زشت و بدنما مى‏بيند هاله‏ى من كه رنگ تغيير يافته شبها را به سرخى شديد تبديل ميكند. مانند كره‏هاى طلائى است كه در دست گيرنده‏ى آن جدا جدا بالا و پائين مى‏روند .

از يكديگر دور ميشوند و گرد هم جمع مى‏آيند و قمرهاى هفتگانه‏ى بزرگ و هولناك را نگاه مى‏دارند و اينك خورشيد پاسخ مى‏دهد: ساكت باشيد، آنجا در گوشه‏ى آسمانها، اى ستارگان، شما رعيت من هستيد آرام باشيد من فرمانده‏ام و شما رعيت، شما هر دو بمنظور داخل شدن از درب، مانند دو درشكه دوش به دوش حركت مى‏كنيد.

كره‏ى مريخ و زمين در كوچكترين كوه آتش‏فشان از نظر من، بدون تماس با اطراف ورودگاه، داخل مى‏شوند هان اين است ستارگان دب اصغر كه مانند چشمهاى هفتگانه‏ى فناناپذير كه بجاى مردمكهاى آن خورشيدها است، مى‏درخشد هان اين است راه كهكشان كه جنگل زيباى سر سبزى را تشكيل مى‏دهد در حالى كه از ستارگان آسمان پر شده است اى ستارگان پائين، جايگاه من نسبت به جايگاه شما در فاصله‏ى دورى قرار دارد، حتى ستارگان ثابت و درخشان من كه به جزيره‏هاى پراكنده‏ى در آب شباهت دارند، و خورشيدهاى بى‏شمار من، به نظر كوتاه و ضعيف شما، در گوشه‏ى دورى از آسمان، شبيه به صحراى افسرده‏اى كه صدا در آن محو مى‏گردد .

بجز اندكى خاكستر سرخ كه در دل شب پاشيده شده، چيزى نيست» هان اين است ستارگان كهكشان ديگرى كه جهان‏هائى را مجسم ميكند كه از آن جهانها كمتر نيست، و در فضا پراكنده شده‏اند، آن محيطى كه ريگستان نيست و سنگ پاره‏اى در آن يافت نمى‏شود، امواج آن روان است اما هرگز به ساحل‏هاى خود باز نمى‏گردد .

و در پايان، اين خداست سخن مى‏گويد: «پيش من جز اين نيست كه با يك دميدن همه چيز را تيره گردانم» .

«و از شگفت‏ترين مرغ‏ها در آفرينش، طاوس است كه خداوند آن را در كامل‏ترين نظم آفريده و رنگهايش را در بهترين ترتيب منظم گردانيده است با بالى كه بيخ آن را بهم پيوسته و دمى كه كشش آن را دراز قرار داده است. هرگاه بسوى ماده‏اش مى‏رود دمش را از پيچيدگى باز نموده آن را بلند ميكند در حالى كه بر سرش سايه مى‏افكند. گمان ميكنى پرهاى آن ميله‏هائى از نقره، و دايره‏ها و حلقه‏هاى زرين شگفت‏آورى كه بر آن بالها روييده شده، طلائى خالص و قطعات زبرجد است. اگر آن را به گياهان زمين تشبيه كنى ميگوئى دسته گلى است كه از شكوفه هر بهارى چيده شده است، و اگر به پوشاكى‏ها تشبيه كنى مانند حله‏هاى زينت يافته با نقش و نگار، يا مانند جامه‏هاى خوش رنگ و زيباى بافت يمن است، و اگر آن را به زيورها تشبيه گردانى مانند نگين‏هاى رنگارنگى است كه در ميان نقره‏ى مزين به جواهر نصب شده است: بسان خراميدن خودبين و شادمان راه مى‏رود، و با دقت به دم و بالش مى‏نگرد، و از زيبائى پيراهن و رنگهاى جامه‏اش قاه‏قاه مى‏خندد «هنگامى كه به پاهايش چشم مى‏اندازد چنان با شيون و فرياد بانك مى‏زند كه گويا آشكارا فريادرسى مى‏طلبد و به راستى اندوه خويش گواهى مى‏دهد. زيرا پاهايش مانند خروس سياه و سفيد، باريك است. بجاى تاج، كاكل سبز رنگ نقاشى شده‏اى دارد، و جاى برآمدگى گردنش مانند گردن ابريق است، و جاى فرو رفتن آن تا زير شكمش مانند رنگ وسمه‏ى يمنى يا مانند لباس ابريشمى بسان آينه‏ى جلددار است.