معناى كلام خدا
و انما كلامه سبحانه فعل
منه أنشاه و مثله؛ بلكه كلام خداى سبحان همان فعلى است كه ايجاد مىكند.
خداى تعالى داراى دو نوع صفت است، صفات ذات، مانند: علم، قدرت، و صفات فعل، مانند:
مشيت، اراده، و گفتار او با خلق خود.
لم يكن من قبل ذلك كائنا؛
فعلى كه پيش از آن وجود نداشت. لم يكن: نبود آن فعلى كه
انشاء و ايجاد نموده. من قبل ذلك پيش از آن كه آن فعل
را ايجاد كند. كائنا: موجود.
و لو كان قديما لكان الها
ثانيا؛ و اگر وجود داشت خدايى دومى مىبود. و لو كان
قديما: از قبل موجود بود. لكان الها ثانيا:
خداى ديگرى با خداى تعالى مىبود. گفتيم مقصود امام (عليه السلام) از كلام در اين
گفتار كلام تكوينى خداى متعال است، و اما كلام تكليفى خداوند با فرشتگان و
پيامبرانش با ايجاد كلمات است.
قوم موسى و تقاضاى استماع كلام
خدا
چنان چه در خبر است از حضرت امام رضا (عليه
السلام) كه فرمود: هنگامى كه خدا با حضرت موسى (عليه السلام) سخن گفت، و او را به
مقام قريب خود براى استماع كلامش برگزيد موسى (عليه السلام) به سوى قوم خود بازگشت
و به آنان خبر داد كه خداى عز و جل با او سخن گفته و او را به مقام خود نزديك نموده
و با وى نجوا كرده است، قوم به او گفتند: نمىپذيريم مگر اين كه ما هم كلام خدا را
بشنويم آن گونه كه تو شنيدهاى. و قوم او هفتصد هزار مرد بودند، پس موسى هفتاد هزار
نفر از ميان آنان برگزيد، و سپس هفت هزار از ميان آن گروه، و آن گاه هفتصد نفر و در
نهايت هفتاد تن از ميان آن برگزيدگان براى وعده با پروردگارش انتخاب كرد، و آنان را
با خود به جانب كوه طور برد، و ايشان را در دامنه كوه نگه داشت و خود بالاى كوه
رفت، و از خدا خواست تا با او سخن گويد و گفتارش را به آنان بشنواند، پس خداى تعالى
با موسى سخن گفت و آنان كلام خدا را از بالا و پايين و راست و چپ و پشت سر و جلو
شنيديد، زيرا خداى عز و جل آن گفتار را از درون درخت در تمام فضا پراكنده ساخت به
طورى كه آن را از همه طرف شنيدند.(911)
سخن گفتن با خدا با پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم) با لغت على (عليه السلام)
و در مناقب اخطب خوارزمى از ابن عمر نقل كرده
كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در پاسخ كسانى كه از آن حضرت (صلى
الله عليه و آله و سلم) پرسيدند خداوند در شب معراج با چه لغتى با شما سخن گفت
فرمود: با لغت على ابن ابى طالب، پس به من الهام نمود كه گفتم خدايا اين تويى كه با
من سخن مىگويى يا على است؟ گفت: اى محمد! من موجودى هستم سواى موجودات ديگر، با
مردم مقايسه نمىشوم و با اشياء قابل توصيف نمىباشم تو تو را از تو خودم آفريدم و
على را از نور تو، پس بر درون قلب تو آگهى يافتم و هيچ كس را محبوبتر از على ابن
ابى طالب به دل تو نيافتم، به همين جهت با زبان او با تو سخن گفتم تا دلت آرام
گيرد.(912)
مىتوان گفت كه فرمايش امام (عليه السلام):
و انما كلامه سبحان فعل أنشأه و مثله اشاره به كلام
تكليفى خداى سبحان باشد، ولى با وقوع تحريفى در متن جمله، و اصل آن چنين بوده:
و أما كلامه سبحانه فقول منه أنشأه و مثله؛ و اما سخن
گفتن خداى سبحان، پس گفتارى است از او كه آن را ايجاد نموده و صورت بخشيده است.
بنابراين معناى جمله بعد:
لم يكن من قبل ذلك كائنا... چنين مىشود: از آن جا كه كلام خداى تعالى از
صفات فعل بوده قديم نيست، و اگر قديم بود با توجه با اين كه كلام خدا غير از ذات
اوست پس لازمهاش وجود خداى ديگر بود.
و در خبر ابو بصير از امام صادق (عليه السلام)
آمده: عرضه داشتم آيا خدا هميشه متكلم بوده است؟
امام (عليه السلام) فرمود: كلام صفتى است حادث،
غير ازلى، خداى تعالى وجود داشته و متكلم وجود نداشته است.(913)
اشاره به بعض آراء پيرامون كلام
خدا
و از اين گفتار امام (عليه السلام) در خطبه،
بطلان مذهب حنبلىها و كراميه و اشاعره و روشن مىشود. حنابله
قائل بودهاند: كلام خداى تعالى حروف و اصوالتى است قديم (قائم به ذات او)، و
كراميه گفتهاند: كلام خداى تعالى صفتى است ذاتى از
براى او كه متشكل است از حروف و اصواتى حادث بسيطى است قائم به ذات قديم او.(914)
و در ملل و نحل شهرستانى در ضمن بيان متفردات
جبائى و پسرش ابو هاشم
آورده: آن دو قائل بودهاند كه خداى تعالى متكلم است به كلامى كه آن را در محلى خلق
مىكند، و حقيقت كلام به اعتقاد آن دو اصوات مقطع و حروف منظمى است كه از دهان
بيرون مىآيد و متكلم كسى است كه كلام را ايجاد مىكند، نه كسى كه كلام به او بستگى
دارد. ولى: جبائى بر خلاف ياران خويش سخن گفته، خصوص در اين نظريهاش كه: خداوند به
هنگام قرائت هر قارى كلامى براى خودش در محل قرائت پديد مىآورد، و اين سخن را بدان
جهت گفته كه بر او اشكال شده كه بنابر اعتقادش پس آن چه را كه قارى قرائت مىكند
كلام خدا نبوده و آن چه از او شنيده مىشود از كلام خدا نخواهد بود (بلكه كلام شخص
قارى است، چرا كه او آن را ايجاد كرده است) لذا اين مطلب محال غير معقول و غير
مسموع را كه اثبات دو كلام در محل واحدى باشد ماتزم شده است.(915)
به كارگيرى لفظ
كان درباره خدا به معناى استمرار
لا يقال كان بعد أن لم
يكن؛ آن جا كه درباره كلمه كان اطلاق شود به
معناى استمرار است، نه پيدايش از عدم وجود. يعنى در مواردى كه لفظ
كان درباره خدا به كار مىرود، مانند:
كان الله سميعا بصيرا(916)؛
خدا شنوا و بيناست. و كان الله عليما حكيما(917)؛
خدا آگاه و بصير و به همه امور حكيم است؛ به معناى دوام و استمرار است نه به معناى
صار گرديد، پديد آمد. وگرنه
چند مطلب باطل بر آن مترتب مىشود:
اول: فتجرى عليه الصفات
المحدثات؛ زيرا در اين صورت صفات موجودات حادث درباره او جارى مىشود. ابن
ابى الحديد و ابن ميثم گفتهاند: و روايت شده صفات المحدثات(918)
به صورت اضافه. در هر حال، وجه اين كه صفات موجودات حادث و نو ظهور درباره او جارى
مىشود اين است كه هر چيزى كه نبوده و بعد موجود شده حادث است.
دوم: و لا يكون بينها و
بينه فصل؛ و لازم مىآيد كه بين موجودات حادث و خداى سبحان تفاوتى نباشد.
بينها: بين موجودات حادث بينه:
بين خداى تعالى.
و عدم تفاوت بدان جهت خواهد بود كه خدا نيز
مانند ساير موجودات مسبوق به عدم مىشود.
سوم: و لا له عليها فضل؛
و اين كه خدا بر ساير موجودات برترى نداشته باشد.
يعنى برترى كه به سبب دوام وجود مىباشد نخواهد
بود.
فيسوى الصانع و المصنوع؛
پس صانع و مصنوع با هم برابر خواهند شد. در اين كه هر دو در آغاز معدوم بودهاند.
و يتكافأ المبتدع و
البديع؛ و ابداع شده و ابداع كننده هم سان گردند. (ابن ميثم) گفته: در نسخه
سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) المبدع (به فتح دال)
آمده است.(919)
و مقصود از بديع خداى تعالى است. خداى تعالى مىفرمايد:
بديع السموات و الأرض(920)؛
خدا آفريننده آسمانها و زمين است.
آفرينش خدا بدون الگو
خلق الخلائق على غير مثال
خلا من غيره؛ خداوند موجودات را آفريد بدون اين كه نمونه و نقشهاى از ديگرى
داشته باشد. خلا گذشت. آرى چگونه چنين نباشد حال آن كه
غير خدا كسى موجود نبوده تا خداوند از او نمونه و نقشهاى داشته باشد.
و لم يستعن على خلقها
بأحد من خلقه؛ و در آفرينش موجودات از احدى از مخلوقاتش كمك نگرفت. زيرا
مخلوقى وجود نداشته تا خدا از او استعانت جويد.
آفرينش زمين و نگهدارى آن
و أنشأ الأرض فأمسكها من
غير اشتغال؛ زمين را ايجاد فرمود و آن را نگه داشت بدون اين كه مشغول شود.
يعنى حفظ و نگهدارى زمين او را از پرداختن به كار ديگر باز نداشت آن گونه كه يكى از
ما هر گاه به چيزى مشغول شود از چيز ديگرى باز مىماند.
ان الله يمسك السموات و
الأرض أن تزولا ولئن زالتا ان أمسكهما من أحد من بعده(921)
؛ محققا خدا آسمانها و زمين را از اين كه
نابود شود نگاه مىدارد و اگر رو به زوال نهند گذشته از او هيچ كس آنها را محفوظ
نتواند داشت.
و أرساها على غير قرار؛
و آن را بدون تكيه گاه ثابت داشت. ارساها: آن را استوار
نگه داشت. يعنى خداوند زمين را بدون داشتن تكيه ثابت نگه داشت كه بدون اتكاء در فضا
حركت مىكند و گردش مىنمايد.
و أقامها بغير قوائم؛
و بدون پايه و ستون برقرار داشت. قوائم جمع
قائمه است به معناى پايه.
و رفعها بغير دعائم؛
و بدون عماد بر افراشت. يعنى خداوند زمين را در فضا مانند ساير كرات بدون عماد
برافراشت. دعائم جمع دعامه
به معناى عماد و ستون است.
و حصنها من الأود و
الاعوجاج؛ و آن را از كجى حفظ نمود. حصنها (به
تشديد) محكم ساخت. اود: تمايل و انحنا كه مقصود خروج از
مدار و مركزش مىباشد.
و منعها من التهافت و
الانفراج؛ و از سقوط و شكاف برداشتن جلوگيرى كرد. تهافت:
ريختن و افتادن پى در پى. گ: رخنه و شكاف. شاعر گفته:
له فرجة كحل العقال(922)؛
از براى آن (سختى) گشايشى است به مانند گشودن عقال.
كوهها و چشمه سارهاى زمين
أرسى أوتادها؛ كوه
هايش را ميخ كوب نمود. أرسى: استوار ساخت.
أوتاد: كوهها.
خداى تعالى فرموده: و
الجبال أرساها(923)؛
كوهها را ثابت و استوار ساخت.
و ضرب أسدادها؛ و
سدهايش را نصب كرد. تا چيزى از آن با چيز ديگر در نياميزد.
خداى تعالى فرموده: مرج
البحرين يلتقيان * بينهما برزخ لا يبغيان(924)؛
اوست كه دو دريا را به هم در آميخت، و ميان آن دو دريا برزخ و فاصلهاى است كه به
حدود يكديگر تجاوز نمىكنند. أمن جعل الأرض قرارا و جعل
خلالها أنهارا و جعل لها رواسى و جعل بين البحرين حاجزا أله مع الله بل أكثرهم لا
يعلمون(925)؛
آيا آن كيست (جز خداى يكتا) كه زمين را قرارگاه و محل آرامش براى شما قرار داد، و
در آن نهرهاى آب جارى كرده، و كوهها برافراشت، و ميان دو دريا حائل قرار داد، آيا
با وجود خداى قادر يكتا خدايى هست (هرگز نيست) لكن اكثر به اين حقيقت آگاه نيستند.
و استفاض عيونها؛
و چشمه هايش را جارى نمود. گويند فاض الماء يفيض در
جايى كه هر گاه آب زياد شده جارى گردد. عيون: چشمه
سارىها. أخرج منها ماءها و مرعاها(926)؛
و خدا در زمين آب و گياه پديد آورد.
و خد أوديتها؛ و
رود خانه هايش را شكافت. خد: شكافت و حفر نمود.
اوديه جمع وادى دره، در
لسان از ابن سيده نقل كرده كه گفته:
وادى فاصله بين كوهها و تپهها و بلندى هاست و بدان
جهت آن را وادى نامند زيرا آب در آن جارى شده مسير
سيلابها و محل فرو رفتن آن هاست. تغلبى گفته:
لا صلح بينى
فأعلموده و لا |
|
بينكم ما حملت
عاتقى |
سيفى و ما كنا
بنجد و ما |
|
قر قر قمر
الواد بالشاهق
(927) |
به او خبر دهيد كه ميان من و شما سازش نيست،
مادام كه شمشير حمايل دارم و مادام كه در رنجد هستيم، و مادام كه قمرى وادى بر
بلندى صدا مىكند.
و اما لفظ وادى در
قول خداى تعالى: ألم تر أنهم فى كل واد يهيمون(928)؛
آيا ننگرى كه آنها (شاعران گمراه) به هر وادى حيرت سرگشتهاند. مقصود از آن زمين
نيست، بلكه مثلى است براى شعر شاعران چنان چه گويى أنا لك فى
واد، و أنت لى فى واد؛ من درباره تو چيزى فكر مىكنم و تو درباره من چيز
ديگرى. يعنى شعرا در مقام بدگويى و مذمت سخن مىگويند و دروغ بافى مىكنند، و در
مقام مدح سخن مىگويند و دروغ مىبافند، و جمع وادى
اوداء و اوديه، و اودايه است، شاعر گفته: و أقطع الأبحر و
الأوداية(929)؛
درياها و درهها را مىپيمايم.
استحكام بخشيدن و استوارى آفرينش
زمين
فلم يهن ما بناه؛
خدا آن چه را كه ساخت سست نگشت. و السماء بنيناها بأيد و انا
لموسعون و الأرض فرشناها فنعم الماهدون(930)؛
و در آسمان (رفيع) را ما به قدرت خود برافراشتيم، و ماييم كه بر هر كار عالم
مقتدريم، و زمين را بگسترديم و چه نيكو مهدى بگسترديم.
و لا ضعف ما قواه؛
و آن چه را نيرومند گردانيد ضعيف نشد. و بينا فوقكم سبعا
شدادا * و جعلنا سراجا وهاجا(931)؛
و بر فراز آنها هفت آسمان محكم بنا كرديم، و چراغى رخشان بر افروختيم.
أأنتم أشد خلقا أم السماء بناها * رفع سمكها فسواها * و أغطش
ليلها و أخرج ضحاها * و الأرض بعد ذلك دحاها(932)؛
آيا بناى شما آدميان استوارتر است يا بناى آسمان بلند كه سقفى بس بلند و استوار
ساخت و شامش را تيره ساخت و روزش را روشن گردانيد، و زمين را پس از آن بگسترانيد.
تسلط خدا بر زمين
هو الظاهر عليها بسلطانه
و عظمته؛ خدا با قدرت بر زمين ظاهر و تسلط داشته.
ضمير عليها راجع به
ارض زمين است كه در جمله أنشأ
الأرض بيان شده است و يا راجع به الخلايق در
جمله خلق الخلائق و احتمال اول از نظر لفظ اقرب به صواب
است، و دوم از جهت معنا. و معناى جمله اين است كه خداوند با قدرت و عظمتى كه دارد،
بر زمين و مخلوقاتش تسلط و سيطره داشته هر چه بخواهد و هر طورى بخواهد در آنها
انجام مىدهد.
آگاهى خدا از درون زمين
و هو الباطن لها بعلمه و
معرفته؛ و با علم و معرفت خويش از درون آن آگاه است. و
لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب اليه من حبل الوريد(933)؛
و ما انسان را خلق كردهايم و از وساوس و انديشههاى نفس او كاملا آگاهيم از رگ
گردن او به او نزديك تريم.
سيطره و اقتدار خدا بر موجودات
و العاى على كل شىء منها
بحلاله و عزته؛ و با عزت و جلالش بر هر چيز سيطره و برترى دارد.
و الله غالب على أمره ولكن أكثر الناس لا يعلمون(934)؛
و خدا بر كار خود غالب است ولى بسيارى مردم بر اين حقيقت آگاه نيستند.
لا يعجزه شىء منها طلبه؛
آن چه را از آنها بخواهد او را ناتوان نمىسازد. و من لا يحب
داعى الله فليس بمعجز فى الأرض و ليس له من دونه أولياء(935)؛
و هر كه داعى حق را اجابت نكند در زمين مفر و پناهى از قهر خدا نخواهد و جز او هيچ
يار و ياورى نخواهد داشت.
... و لا يؤوده حفظهما و
هو العلى العظيم(936)؛
... و نگهبانى زمين و آسمان بر او آسان و بى زحمت است، چه او داناى بزرگوار و
تواناى با عظمت است.
و لا يمتنع عليه فيغلبه؛
و هيچ چيز از او سرپيچى نمىكند تا بر او غلبه نمايد.
يعنى هيچ چيز از او امتناع نمىورزد تا بتواند
از اين راه بر او غالب آيد. خداى تعالى فرموده: فلو لا ان
كنتم غير مدينين * ترجعونها ان كنتم صادقين(937)؛
اگر كار به دست شما و طبيعت است و شما را آفرينندهاى نيست پس روح را دوباره به بدن
مرده باز گردانيد اگر راست مىگوييد.
و لا يفوته السريع منها
فيسبقه؛ و هيچ چيز شتابنده از چنگ او در نرود تا بر او پيشى گيرد.
آن گونه كه بسيارى از اشياء سريع از چنگ ما
بيرون مىروند.
فيسبقه يعنى آن چيز
بر خدا پيشى گيرد و خدا به آن نرسد. ... يا أيها الناس انما
بغيكم على أنفسكم متاع الحياة الدينا ثم الينا مرجعكم فننبئكم بما كنتم تعلمون(938)؛
اى مردم (بدانيد) شما هر ظلم و ستم كنيد منحصرا به نفس خويش كنيد، در پى متاع فانى
دنيا، آن گاه در آخرت كه به سوى ما باز مىگردد شما را به آن چه (از نيك و بد)
كردهايد آگاه مىسازيم (و هر كس را به كيفر خود مىرسانيم).
در خبر آمده: هنگامى كه به حضرت ابراهيم (عليه
السلام) ملكوت آسمانها و زمين نشان داده شد، او سه بار توجه نموده مردانى را ديد
مرتكب زنا مىشوند، پس بر آنان نفرين كرده مردند، در اين موقع خداى تعالى به او وحى
نمود: من بندگانم را چند دسته آفريدهام، از جمله بندهاى كه غير مرا مىپرستيد، و
از ديد من پنهان نيست... .
خداى بى نياز
و لا يحتاج الى ذى مال
فيرزقه؛ خدا هيچ نيازى به ثروتمند نداشته تا به او روزى دهد.
و ما خلقت الجن و الانس
الا ليعبدون * ما أريد منهم من رزق و ما أريد أن يطعمون * ان الله هو الرزاق ذو
القوة المتين(939)؛
و ما جن و انس را نيافريديم مگر اين كه مرا (به يكتايى) پرستش كنند، و ما از خلقشان
رزق و طعام (و هيچ گونه سودى) بر خود نخواستيم، همانا روزى بخشنده خلق تنها خداست
كه صاحب قوت و اقتدار ابدى است.
خضوع موجودات در برابر عظمت خدا
خضعت الأشياء له و ذلت
مستكينة لعظمتة؛ تمام موجودات براى او خاضع و فرمانبردار و در برابر عظمتش
خوار و ذليل اند. قل أنكم لتكفرون بالذى خلق الأرض فى يومين و
تجعلون له أندادا ذلك رب العالمين ... ذلك تقدير العزيز العليم(940)؛
اى رسول! مشركان را بگو كه شما به خدا كه زمين را در دو روز بيافريد كافر مىشويد و
براى او مثل و مانند قرار مىدهيد، او خداى جهانيان است، و او روى زمين كوهها
برافراشت و انواع بركات و منابع بسيار در آن قرار داد. و قوت و ارزاق اهل زمين را
در چهار روز مقدر و معين فرمود، و روزى طلبان را يك سان در كسب روزى خود گردانيد، و
آن گاه به خلقت آسمانها (توجه كامل نمود كه آسمانها) دودى بود. او (به امر نافذ
تكوينى) فرمود: كه اى آسمان و زمين همه به سوى خدا به شوق و رغبت يا به جبر و كراهت
بشتابيد، آنها عرضه داشتند، ما با كمال شوق و ميل به سوى تو مىشتابيم، آن گاه نظم
هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود، و در هر آسمانى به نظم امرش وحى فرمود و
آسمان دنيا را به چراغهاى رخشان زينت داديم، اين تقدير خداى مقتدر است.
عدم امكان گريز از حكومت خدا
لا يستطيع الهرب من
سلطانه الى غيره فيمتنع من نفعه و ضره؛ كسى را توان گريز از قدرت و سلطنت او
به جانب ديگر نيست تا خود را از سود و زيانش باز دارد.
همانا حضرت موسى (عليه السلام) زمانى كه ترسيد
فرعون او را بكشد از مصر گريخت، پس به آب مدين رسيد و از چنگال فرعون رهايى يافت.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از دست
مشركين مكه آن گاه كه بر قتل او كمر بستند گريخت، و چون وارد مدينه شد از كيد و
آزار آنان اخلاصى يافت. و بسيارى از مردم چنين اند كه هر گاه از پادشاه كشور خود
ناراضى بوده از كشور خارج شده و از سود و زيان وى امتناع مىورزند، ولى خداى تعالى
چنان است كه زمين و آسمان همه در دست قدرت اوست، و خشكى و دريا تمامى در قلمرو و
حكومت او مىباشد. قل من ذا الذى يعصمكم من الله ان أراد بكم
سوء أو أراد بكم رحمة...(941)؛
اى رسول! به منافقان بگو اگر خدا به شما اراده بلا و شرى كند يا اراده لطف و مرحمتى
فرمايد آن كيست كه شما را از اراده خدا منع تواند كرد.
قل انى لا أملك لكم ضرا و
لا رشدا قل انى لن يجيزنى من الله أحد ولن من دونه ملتحدا(942)؛
بگو من مالك و قادر بر خير و شر شما نيستم، باز اى رسول بگو ابدا كسى مرا از قهر
خدا در پناه نتواند گرفت و به غير او هيچ گريزگاهى هرگز نخواهم يافت.
خداى بى همتا
و لا كفء له فيكافئه؛
خدا همتا نداشته تا با او برابرى كند. چگونه كفو داشته باشد با اين كه او خالق
موجودات است و موجودات همه مخلوق او.
و لا نظير له فيساويه؛
و همانند نداشته تا نظير او باشد. ليس كمثله شىء و هو السميع
البصير(943)؛
خداى يكتا را هيچ مثل و مانندى نيست، و او شنوا بيناست.
خدا فنا كننده تمام موجودات
هو المفنى لها بعد وجودها
حتى يصير موجودها كمفقودها؛ اوست نابود كننده موجودات پس از هستى آنها كه
گويى وجود نداشته است. كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو
الجلال و الاكرام(944)؛
هر كه روى زمين است دست خوش مرگ و فناست و زنده ابدى ذات خداى منعم با جلال و عظمت
است.
و ليس فناء الدميا بعد
ابتداعها بأعجب من انشائها و اختراعها؛ نابود ساختن دنيا پس از آفرينش شگفت
آورتر از اصل ايجاد و اختراع آن نيست.
در تمام نسخهها فناء
آمده،(945)ولى
ظاهرا صحيح افناء (با همزه) باشد. يعنى نابود ساختن
دنيا پس از خلق آن عجيبتر از اصل خلقت و ايجاد آن نيست، زيرا ايجاد دشوارتر از
افناء است، بنابراين استبعاد بعض از كوته فكران از چگونگى نابود ساختن اين افلاك،
ناشى از كوته فكرى و ضعف بينش آنان است.
ناتوانى همه جانداران از آفرينش
يك پشه
و كيف لوا جتمع جميع
حيوآنهامن طيرها و بهائمها؛ چگونه چنين نباشد با آن كه اگر تمام حيوانات
دنيا، پرندگان، چرندگان و... . كيف؟ يعنى چگونه ايجاد و
افناء دنيا مختص ذات پاك خداى تعالى نباشد. بهائم جمع
بهيمه، در لسان آورده: بهيمه
چارپاست، از جنبندگان دشت و دريا. و سپس از زجاج نقل كرده: هر زندهاى كه قدرت تميز
و تشخيص ندارد بهيمه است.(946)
و ما كان من مراحها و
سائمها؛ و حيوانات شهرى و بيابان چرا... . مراح
(بضم ميم) مقصود از آن حيوانى است كه از زحمت چريدن آسوده باشد، مانند الاغ، قاطر،
اسب، و مقصود از سائم حيوان چرنده است مانند اغنام و
نظائر آنها. بنابراين بين مراح و
سائم مانند طير و بهائم
تقابل است. و در اين جا ابن ابى الحديد و بسيارى از شارحان دچار خلط و اشتباه
شدهاند.
و أصناف أسناخها و
أجناسها؛ و اجناس مختلف حيوانات و انواع گوناگون آنها. مقصود از
أنسناخ اصلها و از أجناس
انواع است؛ مثلا گوسفند و بز در اصل يكى هستند ولى نوعشان مختلف است.
و متبلدة أممها و أكياسها؛
از دسته جات كند فهم و زيرك آنها... . متبلدة مأخوذ
است از بلاده كه ضد فراست و زيركى است.
اصطلاح بيضة
البلد
اين كه در مقام ذم گويند
بيضة البلد مانند قول (حسان) در ذم خودش: و ابن
الفريعة أمسى بيضه البلد(947).
بلد در آن به كسر
لام است، وصف بلادة و مقصود از آن شتر مرغ است. و از
امثال عرب است: أحمق من نعامه(948)؛
كودنتر از شتر مرغ كه گويند: شتر مرغ براى به دست آوردن خوراك محل خود را ترك
كرده، احيانا تخم شتر مرغ ديگرى را ديده مادرش نيز از پى خوراك بيرون رفته پس بر
روى تخمها او مىخوابد و تخمهاى خودش را فراموش مىكند.
ابن هرمه گفته:
كتاركة بيضها
بالعراء |
|
و ملبسة بيض
أخرى جناچا
(949) |
مانند شتر مرغى كه به صحرا رفته، و تخم شتر مرغ
ديگرى را زير بال و پر خود مىگيرد.
و نيز گفتهاند: أذل من
بيضة البدا(950)؛
خوارتر از تخم شتر مرغ.
و أم البيض در قول
شاعر:
و أتانا يسعى
تفرس أ ال |
|
بيض شدا و قد
تعالى النهار
(951) |
به شتر مرغ معنا شده است.
و اما در مقام مدح مانند گفتار خواهر عمرو بن
عبدود درباره امير المؤمنين (عليه السلام): أبوه قد كان يدعهى
بيضة البلد(952)؛
پدر او كسى بوده كه بيضة البلد (بزرگ رئيس شهر) خوانده
مىشده. در اين جا بلد به فتح لام است مفرد
بيضة الحديد است كه در فارسى به آن
كلاهخود مىگويند. و بعضى بين اين دو خلط كرده گفتهاند:
بيضة البلد براى مدح و ذم مىآيد. ولى صواب همان است كه
توضيح داديم.
گاه هم تبلد به
معناى اظهار ضعف و درماندگى در برابر
تجلد اظهار شجاعت و چابكى
مىآيد در صورتى كه عارضى و بر اثر شدت مصيبت باشد، شاعر گفته:
ألا لاتمله أن
يتبلدا |
|
فقد غلب
المحزون أن يتجلدا
(953) |
هان! او را بر ناتوانى و كند خاطريش سرزنش مكن،
چرا كه شدت مصيبت او را از اظهار چابكى بازداشته است.
و أمم جمع
أمت جوهرى گفته: هر دسته و جنس از حيوان
أمت است.(954)
و در حديث آمده: لولا أن
الكلاب أمة من الأمم لأمرت بقتلها(955)؛
اگر سگها دستهاى از مخلوقات خدا نبودند به قتل آنها فرمان مىدادم.
مؤلف: چرا (جوهرى) لفظ (امت) را به حيوان
اختصاص داده: با اين كه در كلام خدا آمده: و ما من دابة فى
الأرض و لا طائر يطير بجناحيه الا أمم أمثالكم(956)؛
بدانيد هر جنينده در زمين و هر پرنده كه به دو بال در هوا پرواز مىكند همگى
طايفهاى مانند شما نوع بشر هستند.
و اكياس: زيركان. و
از امثال عرب است كه گويند: أكيس من قشة(957)؛
زيركتر از بچه بوزينه. همان گونه كه از امثال آنان است: أبلد
من ثور و من سلحفاة(958)؛
كودنتر از گاو نر و سنگ پشت.
على احداث بعوضة ما قدرت
على احداثها؛ همگى گرد آيند و بخواهند پشهاى به وجود آورند نمىتوانند.
... ان الذى تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا
له...(959)؛
... آن بتهاى جمادى كه بدون خدا (معبود خود) مىخوانيد هرگز بر خلقت مگسى هر چند
همه اجتماع كنند قادر نيستند.
و لا عرفت كيف السبيل الى
ايجادها؛ و هرگز راه ايجاد آن را نخواهند دانست.
أفرأيتم ما تمنون * أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون(960)؛
آيا نديديد كه در نسخت شما نطفهاى بوديد، آيا شما خود آن نطفه (بى جان را) به صورت
فرزند انسان آفريديد يا ما آفريديم؟
و لتحيرت عقولها فى علم
ذلك و تاهت؛ و عقول آنان در اين مسير سرگردان و گمراه شود.
چگونه چنين نباشد حال آن كه هيچ كس بر حقيقت
روح آگهى نيافته چه رسد به دانش ايجاد آن. تاهت: گم
شود.
و عجزت قواها و تناهت؛
و نيروهايشان ناتوان گشته و به پايان رسد.
تناهت: به آخر رسد.
و رجعت خاسئة حسيرة؛
و خسته و درمانده بازگردند. خائة مأخوذ است از
خسأ البصر؛ درمانده و خسته گرديد چشم.
حسيرة مأخوذ از حسر بصره در
موردى كه هرگاه بر اثر طول نظر خسته شده و از ادامه باز ماند. و اصل در گفتار امام
(عليه السلام) قول خداى تعالى است: ماترى فى خلق الرحمن من
تفاوت فارجع البصر هلترى من فطور ثم ارجع البصر كرتين ينقلب اليك البصر خاسئا و هو
حسير(961)؛
... هيچ در نظم خلقت خداى رحمان بى نظمى و نقصان نخواهى يافت، بارها به ديده عقل در
نظام مستحكم آفرينش بنگر تا هيچ سستى و خلل در آن توانى يافت، باز دوباره به چشم
بصيرت دقت كن تا ديده زبون و خسته (نقصى نيافته) به سوى تو باز گردد.
عارفة بأنها مقهورة؛
و مىفهمند كه مغلوب قدرت هستند. مقهورة: مغلوب.
مقرة بالعجز عن انشائها؛
و اعتراف مىكنند كه از آفرينش پشهاى عاجزاند.
پس چگونه بتواند در او روح دمد و چگونه
مىتواند در او حس شنوايى، بينايى، چشايى، بويايى و لامسهاى ايجاد كند، و يا
عاطفهاى و قواى بى شمار ديگر بيافريند.
مدعنة بالضعف عن افنائها؛
و اذعان كنند كه از نيست كردن آن ناتوان اند. مذعنة:
معتقد.
و مقصود افناء نوع پشه است.
خدا پس از فناء دنيا، تنهاى تنها
و ان الله سبحانه يعو بعد
فناء الدنيا وحده لا شىء معه كما كان قبل ابتدائها كذلك يكون بعد فنائها؛
به راستى خداى سبحان پس از فناء دنيا همانند آغاز پيش از آفرينش آن كه تنها بود
تنها مانده هيچ چيز با او نيست. در نسخه مصرى و ان الله
آمده و صواب و انه مىباشد، چنان چه در نسخه ابن ابى
الحديد و ابن ميثم و خطى(962)
آمده است.
كما كان؛ يعنى: آن
گونه كه در آغاز تنها بود. كذلك يكون يعنى هم چنين تك و
تنها مىشود خداوند پس از فناء دنيا، حتى ملك الموت فرشته مرگ
هم باقى نمىماند.
چگونگى فناء جانداران
كافى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى از يعقوب
احمر نقل كرده كه گويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) شرفياب شديم تا او را در مرگ
فرزندش اسماعيل تسليت گوييم پس امام (عليه السلام) براى او طلب آمرزش نمود، و سپس
فرمود: همانا خداى سبحان خبر مرگ رسولش را به وى داد و فرمود:
انك ميت و انهم ميتون(963)؛
هر نفسى شربت مرگ خواهد چشيد. و سپس آن حضرت (عليه السلام) ادامه سخن داد و فرمود:
به راستى كه تمام ساكنان روى زمين مىميرند و هيچ كس باقى نمىماند و پس از آن اهل
آسمان مىميرند به طورى كه هيچ كس جز ملك الموت و حاملان عرش و جبرئيل و مكائيل
زنده نمىماند، پس ملك الموت مىآيد تا اين كه در پيش روى خدا متعال مىايستد. پس
خدا به او مىفرمايد: چه كسى زنده مانده؟ در حالى كه خود بهتر مىداند. ملك الموت
مىگويد: پروردگارا هيچ كس جز ملك الموت و حاملان عرش و جبرئيل و ميكائيل باقى
نمانده است پس به او بگويند: به جبرئيل و ميكائيل بگو بميرند... . آن گاه ملك الموت
عرضه مىدارد پروردگارا كسى جز ملك الموت باقى نمانده است، پس به خطاب شود: بمير اى
ملك الموت پس او مىميرد، و سپس خدا سبحان زمين را با دست (قدرت) خويش و آسمانها
را با دست (قدرت) خود مىگيرد و مىگويد: كجايند آنان كه با من خداى ديگر قرار
مىدادند؟!(964)
هيچ چيز جز خدا باقى نمىماند
بلا وقت؛ در آن
موقع نه وقت خواهد بود. از شب يا روز.
و لا مكان؛ و نه
مكان: زمين يا آسمان.
و لا حين و لا زمان؛
نه مجال و نه زمان. ماه يا سال.
عدمت عند ذلك الآجال؛
در آن هنگام ديگر مدتها بود. يعنى پس از نابود شدن جهان مدت اشياء نيز از بين
خواهد رفت.
و الأوقات؛ و
وقتها (از بين مىرود) به علت نبودن خورشيد و ماه.
و السنون؛ و
سالها نخواهد بود. در نسخه مصرى اين گونه آمده: و صواب
و زالت السنون؛ سالها زوال مىپذيرد مىباشد، چنان چه
در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى(965)
آمده است.
و اساعات؛ و
ساعتها (نيز وجود ندارد). يعنى ساعتها كه اجزاى شب و روزند.
فلا شىء الا الله الواحد
القهار؛ پس هيچ چيز جز خداى يكتاى قهار نخواهد بود.
لمن الملك اليوم لله الواحد القهار(966)؛
در آن روز سلطنت عالم با كيست، با خداى قاهر منتقم يكتاست.
الذى اليه مصير جميع
الأمور؛ خدايى كه بازگشت همه امور به سوى اوست. و تدبير و اداره آنها بر
عهده او خواهد بود.