علم نامتناهى
خدا
لا يعزب عنه عدد قطر
الماء؛ شماره قطرات آب بر او پوشيده نيست.
لا يعزب: پنهان و
دور نمىباشد. قطر (به كسر اول و فتح دوم) جمع قطره.
الماء: آب. اعلم از
بارانها و درياها. خداى تعالى فرموده: و احطى كل شىء عددا(757)؛
خدا به شماره هر چيز در عالم به خوبى آگاه است.
و لا نجوم السماء؛
و نه ستارگان آسمان (بر خدا پوشيده نيست). و النجوم مسخرت
بامره(758)؛
و ستارگان آسمان مسخر فرمان خدا هستند.
و لا سوافى الريح فى
الهئاء؛ و نه ذرات خاك كه در هوا پراكنده مىشود.
سوافى جمع
سافيه از سفت الريح التراب:
برد باد خاك را و برداشت، و مقصود ذرات خاك است كه باد در فضا مىپراكند. خداى
تعالى فرموده: علم الغيب لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و
لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتب مبين(759)؛
خدا بر غيب جهان آگاه است و مقدار ذره يا كمتر و بيشتر ذرهاى از موجودات عالم در
همه آسمانها و زمين نيست جز آن كه در كتاب (علم ازلى حق) آشكار است.
و لا دبيب النمل على
الصفا؛ و نه حركت مور بر روى سنگ صاف. دبيب
خزيدن بر شكم است. صفا: سنگ سخت و صاف.
وسع كل شىء علما(760)؛
خداوند به مصالح ما آگاه است.
و لا مقيل الذر فى الليلة
الظلماء؛ نه لانه مورچههاى ريز در شب تار (هيچ كدام بر خدا پوشيده نيست).
مقيل: قرارگاه و لانه. ابن رواة
گفته:
اليوم نضربكم
على تنزيله |
|
ضربا يزيل
الهام عن مقيله
(761) |
امروز به خاطر قرآن با شما مىجنگيم، جنگيدنى
كه سرها را از تن بگيرد.
جوهرى گفته: ذر جمع
ذره، و آن ريزتر از مور است.(762)
و ما من دابة فى الارض
الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتب مبين(763)؛
هيچ جنبنده زمين نيست جر آن كه روزيش بر خداست و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و
آرمشگاه (جاى موقت) او را مىداند، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.
يعلم مساقط الأوراق؛
خدا از محل سقوط برگها آگاه است. و ما تسقط من ورقة الا
يعلمها و لا حبة فى ظلمت الارض و لا رطب يابس الا فى كتب مبين(764)؛
و هيچ برگى از درخت نيفتد مگر اين كه او آگاه است، و هيچ دانه زير تاريكىهاى زمين
و هيچ تر و خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين (و قرآن عظيم) مسطور است.
و خفى طرف الأحداق؛
و نگاههاى زير چشمى انسانها را مىداند.
خفى طرف از باب
اضافه صفت به موصوف است. طرف (به فتح اول و سكون دوم)
جوهرى گفته: طرف بصره يطرف طرفا پلكها را روى هم
گذاشت و طرفه يك بار چشمها بر هم زدن است. گويند:
أسرع من طرفة عين: سريعتر از يك چشم بر هم زدن. و
فلان مطروف العين بفلان در موردى كه هر گاه كسى به
ديگران چشم دوزد.(765)
احداق جمع
حدقه: سياهى بزرگ چشم است.
خداى تعالى فرموده: يعلم
خائنة الاعين و ما تخفى الصدور(766)؛
خدا به خيانت چشم خلق و انديشههاى نهانى دلهاى مردم آگاه است.
21. از خطبه 170
و من خطبه له (عليه
السلام):
ألحمد لله الذى لا توارى
عنه سماء سماء و لا أرض أرضا.
امام (عليه السلام) در خطبه 170 مىفرمايد:
ستايش مخصوص خداوندى است كه نه آسمانى مانع از
آگاهى او از آسمان ديگر، و نه زمينى مانع از آگاهى او از زمين ديگر مىشود.
دعاى تسبيح (صحيفه)
در دعاى تسبيح صحيفه آمده:
سبحانك تسمع وترى ما تحت
الثرى، سبحانك أنت شاهد كل نجوى، سبحانك موضع كل شكوى، سبحانك حاضر كل ملأ، سبحانك
عظيم الرجاء، سبحانكترى ما فى قعر الماء، سبحانك تسمع أنفاس الحيتان فى قعور
البحار، سبحانك تعلم وزن السماوات، سبحانك تعلم وزن الأرضين، سبحانك تعلم وزن الشمس
و القمر، سبحانك تعلم وزن الظلمة و النور، سبحانك تعلم وزن الفىء و الهواء، سبحانك
تعلم وزن الريح كم هى من مثقال ذرة، سبحانك قدوس، قدوس(767)؛
منزهى اى خدا! مىشنوى و مىبينى آن چه زير خاك
است، منزهى تو اى گواه هر راز، منزهى اى مرجع هر شكايت، منزهى تو! اى حاضر در هر
جمعيت، منزهى تو! اميد بزرگ.
منزهى تو! مىبينى آن چه را كه در ته آب
درياست. منزهى تو! مىشنوى نفسهاى ماهيان را در اعماق درياها، منزهى تو! مىدانى
وزن آسمانها را، منزهى تو! مىدانى وزن زمينها را، منزهى تو! آگاهى از وزن خورشيد
و ماه، منزهى تو! مىدانى وزن ظلمت و روشنايى را، منزهى تو! مىدانى وزن سايهها و
هوا را، منزهى تو! مىدانى وزن باد را كه چه مقدار خردل دانه است، منزهى تو! پاك و
پاكيزه و مباركى.
خداى تعالى مىفرمايد:
يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها(768)؛
خدا هر چه درون زمين رود و هر چه از زمين به در آيد و هر چه از آسمان فرود آيد و هر
چه به آسمان بالا رود همه را مىداند... .
و هو معكم اين ما كنتم و
الله بما تعلمون بصير(769)؛
هر كجا باشيد خدا با شماست و به ر چه كنيد به خوبى آگاه است.
و ما يعزب عن ربك من
مثقال ذرة فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتب مبين(770)؛
هيچ ذرهاى در همه زمين و آسمان از خدا تو پنهان نيست و كوچكتر از ذره بزرگتر از
آن هر چه هست همه در كتاب مبين حق (و لوح علم الهى) مسطور است.
22. از خطبه 196
يعلم عجيج الوحوش فى
الفلوات، و معاصى العباد فى الخلوات، و اختلاف النينان فى البحار الغامرات، تلاطم
الماء بالرياح العاصفات.
امام (عليه السلام) در خطبه 196 مىفرمايد:
خداوند از فريادهاى حيوانات وحشى در دشت و
بيابان، و گناهان بندگان در خلوتها و جاهاى پنهان، و آمد و شد ماهيان در
اقيانوسهاى بيكران، و طوفانى شدن آب بر اثر وزش بادها، از همه آگاه است.
يعلم عجيج الوحوش فى
الفلوات؛ خداوند از فريادهاى حيوانات وحشى در دشت و بيابان آگاه است.
عجيج: نالهها و فريادها و مقصود از
محوش، مطلق حيوان وحش است، نه خصوص درندگان. فلوات: صحراها و
دشتها خشك و بى آب.
خبر حضرت داود (عليه السلام) در اين باره گذشت.
خدا در همه جا حاضر و ناظر
و معاصى العباد فى
الخلوات؛ و از گناهان بندگان در خلوتها مطلع است. و
هو الذى يتوفاكم باليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه اجل مسمى ثم اليه
مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون(771)؛
و اوست خدايى كه چون شب به خواب مىرويد جان شما را نزد خود برده و شما را
مىميراند، و كردار شما را در روز مىداند و پس از آن مرگ موقت خواب شما را بر
مىانگيزاند. تا به اجلى كه در قضا و قدر او معين است برسيد، سپس به هنگام مرگ به
سوى او باز مىگرديد تا به نتيجه آن چه كردهايد شما را آگاه گرداند. و در دعاى
نماز (وتر) آمده: پس اگر بگويم: بله، پس كجاست گريز از عدالت تو؟ و اگر بگويم انجام
ندادهام، گويى آيا من بر تو گواه نبودهام.(772)
در خبر آمده: هنگامى كه به حضرت ابراهيم (عليه السلام) ملكوت آسمانها و زمين نشان
داده شد، و توجهى كرد پس مردى را در حال زنا ديد، بر او نفرين كرد و زناكار مرد، تا
سه مورد چنين شد. پس خداى تعالى به او وحى نمود، همانا دعاى تو مستجاب است، زنهار
بر بندگانم نفرين نكن، اگر مىخواستم آنان را نمىآفريدم... .(773)
نمونهاى از خوش گذرانى دنيا
پرستان
به مناسب نقل مىشود: در كتاب يتيمه آمده: از
جمله قضاتى كه با وزير مهلبى منادمت و شب نشينى داشتند ابن قريعه و ابن معروف و
قاضى تنوخى بودند كه همه ريشها بلند و سفيد داشته، وزير مهلبى نيز چنين بود، آنها
هفتهاى دو شب لباس حشمت و وقار از تن بيرون آورده به عياشى و خوش گذرانى
مىپرداختند و آن گاه كه حال و جد و طرب آنان به كمال مىرسيد از خود بى خود شده به
دست هر كدام از آنان كاسه بزرگى به وزنها هزار مثقال يا كمتر كه پر از شراب ناب
بود مىدادند. پس هر كدام ايشان ريش خود را در آن فرو برده قدرى مىنوشيد و بقيهاش
را به رفيقان مىپاشيد، و به رقص و پايكوبى مىپرداختند، و لباس الوان و در نشان به
تن داشتند... و تا آخر شب بدين منوال ادامه مىدادند، و صبح گاهان به حال نخستين
بازگشته ابهت قضات و هيبت بزرگان به خود مىگرفتند... .(774)
سرى در اين اشعارش به ايشان نظر داشته است:
مجالس ترقص
القضاة بها |
|
اذا انتشوا فى
مخانق البرم |
و صاحب يخلط
المجون لنا |
|
بشيمة حلوة من
الشيم |
تخضب بالراح
شيبة عبثا |
|
أنامل مثل
حمرة النعم |
حتى تخال
العيون شيبته |
|
شيبة قتلان
ضرجت بدم |
مجالس بزمى كه قضاوت در آنها پايكوبى مىكردند
زمانى كه مستى و طرب آنان به اوج مىرسيد، همنشينى كه بذله گويى و اخلاق نيكو را
براى ما با هم در مىآميخت، به بازيچه شراب را با دستش به ريش مىپاشيد و آن را
رنگين مىكرد، و انگشتانش بمانند شتر شرح مو قرمز مىشد به حدى كه بيننده ريش او را
چنان مىپنداشت كه گويى كشتهاى است كه ريشش به خونش آغشته شده است.
مؤلف: آيا گفتارى خداى تعالى را نشنيده بودند:
يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم اذ يبيتون
ما لا يرضى من القول و كان الله بما يعملون محيطا(775)؛
مردم خيانت كار در كار خيانت از خلق شرم مىكند و از خدا شرم نمىكنند، و شبانگاه
در انديشه سخن ناپسند (براى متهم ساختن مردم اند) كه خدا همه گاه با آن هاست و به
هر چه كنند آگاه است.
فاذا برزوا من عندك بيت
طائفة منهم غير الذى تقول و الله ما يبيتون(776)؛
و شب چون (منافقان) از حضور تو (اى رسول) دور شوند گروهى خلاف گفته تو را در دل
گيرند و خدا انديشه شبانه آنها را خواهد نوشت.
و اختلاف النينان؛
و از آمد و شد ماهيان (آگاه است). نينان جمع
نون يعنى ماهيان به گونههاى مختلف - كه كسى جز خدا از
آنها آگاه نيست - و مقصود از اختلاف ماهيان، رفت و آمد
آنها در آب است.
عجايب خلقت ماهيان
در توحيد مفضل آمده: تأمل كن در خلقت ماهى و
مناسب او با امرى كه براى آن آفريده شده، ماهى بدون دست و پا آفريده شده، زيرا
احتياج به راه رفتن ندارد چون مسكن او آب است، و بدون ريه خلق شده، زيرا قادر بر
نفس كشيدن نيست در حالى كه در انبوه آب فرو مىرود. و به جاى دست و پا از دو طرف
كشتى پارو مىزند، و بدنش با پولكهاى محكم و تو در تو پوشانيده شده، مانند
حلقههاى زره تا او را از آفتها نگهدارند. و چون بينايى او ضعيف است و آب هم مانع
ديدن وى است بويايى قوى به اعطا شده تا كمك او باشد پس بوى طعمه خود را از مسافت
دور احساس مىكند و به سويش مىرود، وگرنه چگونه به طعمه خود و جاى آن آگاه مىشد.
بدان كه از دهان ماهى تا گوش هايش سوراخهايى است كه مرتب دهانش را پر آب مىكند و
از گوش هايشس بيرون مىفرستند، و بدين وسيله راحتى مىيابد، هم چنان كه حيوانات
ديگر با نفس كشيدن و استفاده از هوا راحتى مىيابند.
اكنون در زيادى نسل ماهى فكر كن! خصوصيتى كه در
اين جهت دارد، زيرا مىبينى كه در شكم يك ماهى تخمهاى بسيار زياد كه قابل احصاء
نيست وجود دارد علتش اين است كه بيشتر اصناف حيوانات غذاى آنها ماهى است، حتى
درندگان در نيزارها كه در كنار آب مىايستند و در كمين ماهى مىباشند، وقتى او
مىگذرد به او حمله مىكنند و او را مىربايند. و چون درندگان ماهى مىخورند و
مرغان ماهى مىخورند، و مردم هم ماهى مىخورند و ماهى هم ماهى مىخورد از اين رو
تدبير چنان است كه ماهى به همين فراوانى و كثرت باشد و اگر بخواهى وسعت حكمت خالق و
كوتاهى علم مخلوقين را بدانى نگاه كن به آن چه در دريا هاست از انواع ماهيان، و
حيوانات آبى و صدفها و اقسام ديگرى كه به شمارش نمىآيند. و كسى از منافع آنها
آگاهى ندارد مگر اندكى كه مردم به مرور زمان و بر اثر برخى حوادث به آن پى مىبرند.
مانند رنگ قرمز كه مردم رنگ كردن آن را زمانى دريافتند كه سگى در كنار دريا
مىگرديد و حلزونى را پيدا كرد و آن را خورد و پوزهاش بر اثر خون و آن حلزون قرمز
شد و چون مردم رنگ دهان آن سگ را ديدند آن را پسنديدند و آن را براى رنگآميزى
انتخاب كردند و مانند اين پيش آمده مه مردم به تدريج به مرور زمان بر آن واقف شده و
به مصالح آن پى مىبرند.(777)
فى البحار الغامرات؛
در درياهاى بيكران. غامرات يعنى درياهايى كه هر چه در
آنها بيفتد فرو مىرود و پنهان مىشود به علت كثرت و فراوانى آب آنها، سه چهارم
كره زمين درياست.
حكمت وجود درياها
امام صادق (عليه السلام) به مفضل مىفرمايد:
اگر در منفعت اين آب متراكم و انبوه در درياها شك دارى و مىگويى فايده آن چيست؟ پس
بدان كه آن در اندرون خود به مقدار بى شمارى از اصناف ماهى و حيوانات آبى جا داده،
و در آن است كه معدن لؤلؤ و ياقوت و عنبر و اصناف گوناگون يكه از دريا استخراج
مىشود و در سواحل دريا عود بخور و انواع گياهان خوشبو و عقاقير مىرويد، به علاوه
دريا محل سوارى مردم و حمل كالاهاست كه از شهرهاى دور طلب مىكنند. مانند چيزهايى
كه از چين به عراق مىآورند و از عراق به چين مىبرند و اگر نقل و انتقال اين
كالاها و اجناس منحصر به چارپايان و از طريق خشكى بود بسيار از حبوب و امتعه و
عقاقير و دواجات در شهرهاى خود و روى دست مردمش مىماند، زيرا اجرت حمل آنها از
قيمت خودشان بيشتر بود و كسى به حمل آنها اقدام نمىكرد، و با اين وضع دو مشكل پيش
مىآيد: يكى نبودن بسيارى از چيزهايى كه مردم به آنها احتياج زياد داشتند، و ديگرى
بيكارى افراد زيادى كه به وسيله حمل آنها و استفاده از سود آنها امرار معاش
مىنمايند.(778)
و تلاطم الماء بالرياح
العاصفات؛ و از طوفانى شدن آب بر اثر وزش تندبادان آگاه است.
خدا تعالى فرموده: و
المرسلت عرفا * فالصفت عصفا(779)؛
قسم به رسولانى كه از پى هم فرستاده شدند، قسم به فرشتگانى كه به سرعت تند باد به
انجام حكم حق مىشتابند.
عاصفات: بادهاى سخت
و شديد بمانند يال اسب پى در پى و پشت اندر پشت.
و خداى - جل و جلا - فرموده:
حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبة و فرحوا بها
جاءتها ريح عاصف و جاء هم الموج من كل مكان(780)؛
... تا آن گاه كه در كشتى نشينيد و باد ملايمى كشتى را به حركت آرد و شما شادمان و
خوش وقت باشيد كه ناگاه باد تندى بوزد و كشتى از هر جانب به امواج خطر در افتد....
.
23. از خطبه 177
و من كلامه له (عليه
السلام):
و قد سأله ذعلب اليمانى
فقال: هل رأيت ربك يا امير المؤمنين؟ فقال (عليه السلام): أفأعبد ما لا أرى؟ فقال:
و كيف تراه؟ فقال: لا تراه العيون بمشاهدة العيان، و لكن تدركه القلوب بحقائق
الايمان، قريب من الأشياء غير ملامس، بعيد منها غير مباين.
متكلم لا بروية، مريد لا
بهمة، صانع لا بحارحة، لطيف لا يوصف بالخفاء، كبير لا يوصف بالجفاء، بصير لا يوصف
بالحاسة، رحيم لا يوصف بالرقة، تعنو الوجوه لعظمته، و تجب القلوب من مخافته.
از سخنان آن حضرت (عليه السلام) است در خطبه
177 هنگامى كه ذغلب يمانى از آن حضرت (عليه السلام) پرسيد: يا امير المؤمنين (عليه
السلام) آيا پروردگارت را ديدهاى؟اما (عليه السلام) فرمود: آيا من چيزى را كه
نديدهام مىپرستم؟! او را چگونه ديدهاى؟ فرمود: چشمهاى ظاهرى هرگز به عيان او را
نيم بينند، بلكه قلبها با حقايق ايمان او را درك مىنمايند، خدا به موجودات نزديك
است اما نه به طور التصاق و چسبيده، از آنها دور است نه به طور جدايى و افتراق.
سخن مىگويد اما نه با سابقه تفكر و انديشه
نمودن، اراده مىكند اما نه با تصميم و عزم درونى، سازنده است اما نه با كمك اعضا و
جوارح، لطيف است اما به خفاء ستوده نمىشود، بزرگ است اما به درشتى وصف نمىشود،
بيناست اما به داشتن چشم وصف نمىشود، رحيم است اما به دليل سوزى وصف نمىشود،
بزرگان عالم در پيشگاه عظمتش ذليل و خاضع اند، و دلها از ترس عذاب او مضطرب و
لرزان اند.
بررسى عنوان خطبه
گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه):
و من كلام له (عليه السلام)؛ از سخنان آن حضرت (عليه
السلام). از مآخذ و اسانيد اين بيانات نورانى امام (عليه السلام) جنين بر مىآيد از
خطبههاى آن حضرت (عليه السلام) است (نه گفتارها) چنان چه صدوق (رحمه الله تعالى
عليه) در توحيد به دو روايت، و در امالى به يك روايت مسند از اصبغ نقل كرده كه
گويد: هنگامى كه مردم با على (عليه السلام) بيعت كردند آن حضرت (عليه السلام): در
حالى كه عمامه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر سر و پيراهن آن بزرگوار را
بر تن و نعلين او را به پا داشت، و شمشيرش را به كمر بسته بود بالاى منبر رقت و با
تمكين و وقار نشست، و سپس انگشتان مبارك در ميان هم گذاشت و در پايين شكم خود قرار
داد و آن گاه فرمود: اى! از من بپرسيد پيش از آن كه مرا نيابيد و به سينه مبارك
اشاره نمود و فرمود: اين جا صندوق علم است. اين جاى لعاب دهان رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) است، از من بپرسيد زيرا من داراى علم اولين و آخرين هستم، هان!
به خدا سوگند اگر بر بساط قضاوت تكيه زنم حكم مىكنم بين پيروان تورات به توراتشان
و پيروان انجيل به انجيلشان، و پيروان قرآن به قرآنشان، به طورى كه هر كدام به نطق
آمده بگويند: على به عين آن چه در ما هست داورى نموده است. شما شب و روز قرآن
مىخوانيد، آيا كسى از شما به آن چه كه در آن نازل شده آگاه است؟ و اگر نبود آيهاى
از قرآن البته من به شما خبر مىدادم از آن چه كه روى داده و روى خواهد داد تا روز
قيامت. و آن آيه اين است: يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده
ام الكتب(781)؛
خدا هر چه را خواهد محو و هر چه را خواهد اثبات مىكند و اصل كتاب
آفرينش مشيت اوست.
سپس فرمود: بپرسيد از من پيش از آن كه مرا
نيابيد، سوگند به خدايى كه دانه را شكافته و موجودات را آفريده اگر از من تك تك
آيا، بپرسيد كه در شب نازل شده يا در روز، مكى است يا مدنى، در سفر نازل شده يا در
حضر، كدام ناسخ و كدام منسوخ و كدام محكم و كدام متشابه است، تأويل و تنزيل آنها
چيست؟به شما خبر مىدهم در اين هنگام مردى ذغلب نام كه سخنورى پر دل بود برخاست و
گفت: پسر ابى طالب بر نردبان سختى بالا رفته و مقام شامخى به خود بسته الآن او را
با سؤالاتى كه از او مىكنم شرمنده مىگردانم، پس به آن حضرت گفت: آيا پروردگارت را
ديدهاى؟ امام (عليه السلام) فرمود: واى بر تو اى ذغلب! من هرگز خداى ناديده را
پرستش نمىكنم. ذغلب گفت: او را چگونه ديدهاى، براى ما توصيف كن.
حضرت فرمود (عليه السلام) فرمود: واى بر تو
چشمهاى ظاهر او را نديدهاى، بلكه قلبها به حقايق ايمان او را دريافته است. واى
بر تو اى ذغلب! همانا پروردگار من به دورى، و حركت و سكون و راست ايستادن و آمدن و
رفتن وصف نمىشود. در عين لطافت به لطف وصف نمىشود در عين بزرگى به عظمت وصف
نمىشود، جليل است ولى به غلظت وصف نمىشود.
بسيار مهربان است ولى به دلسوزى وصف نمىشود،
مؤمن است ولى نه به عبادت كردن، مدرك است ولى نه با ابزار، گوينده است ولى نه با
تلفظ، در اشيا داخل است نه به گونه ممازجت و اختلاط، از اشيا خارج است نه بر وجه
مباينت و انقطاع، بالاى هر چيزى است كه نمىشود گفت چيزى بالاى اوست. جلو هر چيزى
است پس گفته نمىشود چيزى جلو اوست، در اشياء داخل است نه مانند داخل بودن چيزى در
چيز ديگر، از اشياء خارج است نه مانند بيرون بودن چيزى از چيز ديگر. اصبغ گويد: در
اين موقع ذغلب مدهوش شده بر زمين افتاد و چون به هوش آمد گفت: به خدا سوگند هرگز
مثل چنين جوابى نشنيده و نخواهم شنيد.
(782)
ولى مىتوان مىگفت: از آن جا كه اين سخنان
امام (عليه السلام) در پاسخ به اعتراض ذغلب در اثناء خطبه آن حضرت (عليه السلام)
بوده از اين رو صحيح است كه با عنوان و من كلام له (عليه
السلام)؛ از سخنان آن حضرت (عليه السلام) از آن تعبير شود.
و قد سأله ذغلب اليمانى؛
هنگامى كه ذغلب يمانى از آن حضرت (عليه السلام) پرسيد:
راجع به (ذغلب يمانى)
در مدارك و اسانيد خطبه لفظ ذغلب بدون وصف
يمانى ذكر شده است، چنان چه ملاحضه نمودى صدوق (قدس
سره) در توحيد و امالى بدون يمانى بود. و كلينى (قدس
سره) نقل كرده كه گويد: در اثنايى كه امير المؤمنين (عليه السلام) بر منبر كوفه
خطبه مىخواند ناگهان مردى ذغلب نام كه سخنورى قوى
القلب بود به سوى او برخاست و گفت: يا امير المؤمنين آيا پروردگارت را ديدهاى؟...
(783)
(و روايت را با اختلافى با آن چه صدوق (قدس سره) نقل كرده آورده است).
و شيخ مفيد (قدس سره) در ارشاد آورده: مورخان و
ناقلان حديث نقل كردهاند: كه مردى نزد امير المؤمنين (عليه السلام) آمده و گفت: يا
امير المؤمنين! مرا از خداى تعالى با خبر ساز. آيا او را به هنگام عبادت مىبينى؟
آن حضرت (عليه السلام) به او فرمود: من هرگز خداى ناديه را نمىپرستم. گفت: او را
با چه اوصافى ديدهاى؟ امام (عليه السلام) فرمود: واى بر تو چشمهاى ظاهرى او را
نمىبينند و لكن دلها به حقيقت ايمان او را مشاهده نموده است، شناخته شده است با
دلالتها، منعوت است با علامتها. به مردم قياس نمىشود و به حواس ادراك و احساس
نمىگردد. پس آن مرد برگشت در حالى كه مىگفت: خدا داناترست كه
رسالت خويش را در كجا قرار مىدهد(784).
و طبرسى نيز در احتجاج از ارشاد پيرورى نموده
است.(785)
و مضمون همين خبر را شيخ كلينى (رحمه الله
تعالى عليه) در كافى در باب ابطال رؤيت خدا از امام
باقر (عليه السلام) نقل كرده، و در آن آمده است كه مردى از خوارج از امام باقر
(عليه السلام) پرسيد... و ظاهرا اين نقل كلينى (قدس سره) صحيح بوده و شيخ مفيد
(رحمه الله تعالى عليه) به اشتباه آن را به امير المؤمنين نسبت داده است.
و شايد سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) بر
مستند ديگرى غير از سند كلينى (قدس سره) در كافى و صدوق در توحيد و امالى دست يافته
كه مشتمل بر لفظ يمانى بوده است. ولى ظاهرا
ذغلب يمانى فرد ديگرى است متأخر از عصر راويان حديث، و
سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) آن دو را با هم اشتباه نموده و گواه بر اين مطلب
اين كه خود او در عنوان خطبه! 232 آورده: روايت كرده ذغلب
يمانى از احمد بن قتيبه، از عبد الله بن يزيد از مالك بن دحيه كه گفت: در
محضر امير المؤمنين (عليه السلام) بوديم... ولكن ابن ابى الحديد همين شخص را به نام
ذغلب يمامى ثبت كرده است.(786)
فقال هل رأيت ربك يا امير
المؤمنين (عليه السلام)؛ گفت يا امير المؤمنين آيا پروردگارت را ديدهاى؟
پيش از اين دانستى كه مانند همين پرسش را مردى از خوارج از امام محمد باقر (عليه
السلام) پرسيده.
هرگز خداى ناديده را نمىپرستم!
فقال: افأعبد ما لا ارى؛
امام (عليه السلام) فرمود: آيا من چيزى را كه نديدهام مىپرستم؟!
محاسن روايت نموده: مردى يهودى نزد آن حضرت آمده گفت:
يا على آيا پروردگارت را ديدهاى؟ امام (عليه السلام) فرمود: من كسى نيستم كه خداى
ناديده را عبادت كنم، سپس فرمود: ديدههاى ظاهرى او را نمىبيند بلكه دلها به
حقايق ايمان، او را باور كرده و با او عقد قلب بسته است.(787)
فقال و كيف تراه؟ فقال؛
(ذغلب) گفت: خدا را چگونه ديدهاى؟ امام (عليه السلام) فرمود: اين گونه در نسخه
مصرى آمده، ولى صواب قال: كيف تراه؟ قال مىباشد.
چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى(788)
آمده است. و كلمه قال دوم، زائد و براى تأكيد است وگرنه
فرازهاى بعد مقول آن خواهد شد، و در نتيجه جمله و من كلام له
(عليه السلام) خبرى مىشود بدون مبتدا.
خدا با چشم ديده نمىشود
لا تراه العيون بمشاهدة
العيان؛ چشمهاى ظاهرى هرگز او را به عيان نمىبيند. در روايت كلينى (قدس
سره) اين گونه آمده: لم تره العيون بمشاهدة الأبصار(789).
و لكن تدركه القلوب
بحقائق الايمان؛ بلكه قلبها با حقايق ايمان او را درك مىنمايند. و ادراك
قلبها! مراتب از ادراك چشمها بالا ترست، زيرا در ادراك قلب خطا و اشتباه رخ
نمىدهد بر خلاف ادراك به چشم كه در آن اشتباه بسيار رخ مىدهد.
بعضى گفتهاند:
لئن لم ترك
العين |
|
فقد أبصرك
القلب |
اگر چشم تو را نديده، حقا كه دل تو را دريافته
است.
گفتار صدوق (قدس سره) پيرامون
مسئله رؤيت
صدوق در توحيد فرموده: اخبارى كه احمد بن محمد
بن عيسى در نوادر خود آورده و نيز اخبارى كه محمد بن احمد بن يحيى در جامع خود در
معناى رؤيت نقل نموده صحيح بوده هيچ كس جز تكذيب كننده
حق و يا جاهل به حق آنها را رد ننمايد. و الفاظى كه در آنها به كار رفته الفاظ
قرآن است. مضمون هر خبر تشبيه و
تعطيل را درباره خدا نفى و توحيد را اثبات
مىنمايد.و امامان معصوم (عليه السلام) به ما دستور دادهاند كه با مردم به اندازه
عقل و دركشان سخن گوييم. معناى رؤيتى كه در اخبار آمده علم و يقين است (نه رؤيت به
چشم) زيرا دنيا خانه شك و ترديد و اوهام است و آن گاه كه قيامت بر پا شود آيات و
نشانههاى عظمت خدا در پاداش دادن و كيفر نمودن، آن گونه بر بندگان آشكار گردد كه
شك و ترديد از آنان برطرف شده به حقيقت قدرت خداى تعالى علم و يقين پيدا كنند.و
بيانگر اين معناست آيه شريفه قرآن: لقد كنت فى غفلة من هذا
فكشفنا عنك غطناءك فبصرك اليوم حديد(790)؛
و تو از اين روز سخت در غفلت بودى تا آن كه ما پردهاى از كارت بر انداختيم و چشم
بصيرت بيناتر گرديد.
پس معناى آن چه كه در حديث آمده از اين كه خداى
تعالى ديده مىشود اين است كه وجود او به طور قطع و يقين معلوم مىشود، مانند قول
خدا تعالى: المتر الى ربك كيف مد الظل(791)؛
آيا نديدى كه لطف خدا چگونه سايه را بر سر عالميان بگسترانيد.
و قول خداى تعالى: المتر
الى الذى حلج ابراهيم فى ربه(792)؛
آيا نديدى كه پادشاه زمان ابراهيم درباره يكتايى خدا با ابراهيم به جدل و احتجاج
برخاست.
و قول خداى تعالى: الم تر
الى خرجوا من ديرهم و هم الوف حذر الموت(793)؛
آيا نديديد آنهايى را كه از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند كه هزارها تن بودند.
و قول خداى تعالى: المتر
كيف فعل ربك باصحب الفيل(794)؛
اى رسل ما آيا نديدى كه خداى تو با اصحاب فيل چه كرد؟
و نظاير اين آيات، كه مقصود از رؤيت در آن رؤيت
قلب است نه رؤيت چشم.
و اما قول خداى تعالى:
فلما تجلى ربه للجبل(795)؛
... پس آن گاه كه نور تجلى خدا بر كوه تابيد... .
معنايش اين است كه هنگامى كه خداى عز و جل با
آيهاى از آيات آخرت كه با آنها كوهها سراب گشته، و از بنياد كنده مىشود آشكار و
متجلى گرديده كوه از هم پاشيد و خاك شد زيرا تاب تحمل آن آيه را نداشت. و بعضى
گفتهاند: معنايش تجلى خداوند است از نور عرش.(796)
و اما قول موسى (عليه السلام):
رب أرنى أنظر اليك(797)؛
پروردگارا خود را به من آشكار بنما كه تو را مشاهده كنم.
معنايش اين نيست كه حضرت موسى (عليه السلام)
رؤيت خداى تعالى را جايز و ممكن دانست، زيرا حضرت موسى (عليه السلام) اين سخن را
هنگامى گفت كه قوم او رؤيت خدا را به طور آشكار از وى خواسته بودند و حضرت موسى
(عليه السلام) آن جمله را گفت تا با پاسخ خداى تعالى كه فرمود:
... لن ترانى(798)
هرگز مرا نخواهى ديد. به آنان بفهماند كه آنم خواسته ايشان ممتنع و ناممكن است.
چنانچه بر اين مطلب گواهى مىدهد قول خداى تعالى در جاى ديگر كه مىفرمايد:
يسئلك اهل الكتب ان تنزل عليهم كتبا من السماء فقد سالوا موسى
اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة فاخذتهم الصعقة بظلمهم(799)؛
اى پيغمبر! از تو اهل كتاب درخواست كنند از آسمان كتابى (يك دفعه) بر آنان فرود آرى
(از تقاضاى بى جا و جاهلانه آنها دلتنگ مباش) از موسى نيز درخواستى بالاتر از اين
كردند كه گفتند خدا را به ديده ما آشكار بنما. پس آنها را به سبب تقاضاشان صاعقه
درگرفت... .
زيرا داستان در هر دو آيه يكى است و در آيه دوم
تصريح شده كه آن تقاضاى حضرت موسى (عليه السلام) از خداى تعالى از سوى قومش بوده و
موسى (عليه السلام) آن مطلب را از زبان ايشان گفته است.
بعضى اقوال متكلمين در زمينه
رؤيت
مطلب ديگر اين كه اماميه و معتزله هر دو قائل
به امتناع رؤيت خداى تعالى شدهاند هم در دنيا و هم در آخرت، به دليل قول خداى
تعالى: لا تدركه الا بصر و هو يدرك الا بصر و هو اللطيف
الخبير(800)؛
او را هيچ چشمى درك ننمايد و حال آن كه بينندگان را مشاهده مىكند و او لطيف و
نامرئى و به همه خلق آگاه است.
و نيز گفتار خداى تعالى به حضرت موسى (عليه
السلام): ... لن ترانى ...(801)؛
هرگز مرا نخواهى ديد... .
ولى اشاعره قائل به
جواز شدهاند در دنيا بدون اين كه داراى جهت و مكان و مقابله باشد و
مشبهه و كراميه قائل به
جواز شدهاند با داشتن جهت و مكان، زيرا آنان معتقد به جسميت خدا بودهاند.
به ابن عباس نسبت دادهاند ككه گفته: خداوند
تنها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به رؤيت خويش مخصوص گردانده آن گونه كه
موسى را به سخن گفتن با خود مختص نموده است.(802)
و احمد بن حائط و فضل حدثى از پيروان
نظام بودهاند گفتهاند: هر آن چه كه در اخبار پيرامون
رؤيت بارى تعالى آمده، مانند گفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم):
انكم سترون ربكم يوم القيامة كما ترون القمر ليلة البدر و لا
تضامون فى رؤيته(803)
به راستى شما به زودى پروردگارتان را در روز قيامت مىبينيد آن گونه كه ماه را در
شب چهارده مىبينيد، و هرگز در ديدن او ترديد نمىكنيد. حمل مىشود بر رؤيت عقل اول
كه اول مبدع و مخلوق خداست و او عقل فعال است كه صورت بخش موجودات مىباشد و اوست
مقصود پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرموده: أول
ما خلق الله العقل، فقال له أقبل فأقبل ثم قال له: أدبر فأدبر فقال: و عزتى و جلالى
ما خلقت خلقا أحسن منك، و بك أعز و بك أذل و بك أعطى و بك أمنع(804)؛
اول مخلوقى كه خدا آفريد عقل بود، پس به او گفت: پيش آى پيش آمد و سپس به او گفت:
برو پس او رفت. پس خداى تعالى فرمود: به عزت و جلالم سوگند هيچ آفريدهاى را زيباتر
از تو نيافريدم، به واسطه تو عزيز گردانم، و خوار نمايم و عطا كنم و منع نمايم.
و و همين عقل اول است كه در روز قيامت آشكار
شده و حجابهاى ميان او و صورتهايى كه بر مواد جهان افاضه كرده برداشته شده و آنان
وى را مىبينند بمانند ماه شب چهارده و اما آفريدگار عقل پس هرگز ديده نمىشود و
فقط شىء ابداع شده با ابداع شده شبيه مىباشد، و ديگر مذاهب بدعتآميز آنان كه در
كتابهاى ملل و نحل به تفصيل نقل شدهاند.(805)
و اين دو گوينده (ابن حائط و فضل حدثى) اگر چه
رؤيت به چشم را درباره خدا نفى كردهاند كه مطلب درستى است، ولى براى او شريك قائل
شدهاند و تعالى الله عما يشركون؛ خدا برتر است از آن
چه كه به او شرك مىورزند.
قرب و بعد خدا نسبت به موجودات
قريب من الأشياء غير
ملامى؛ خدا به موجودات نزديك است نه به طور چسبيده. خداى تعالى در وصف نزديك
بودن خود مىفرمايد: ... و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب
اليه من حبل الوريد(806)؛
ما از وسواس و انديشههاى نفس انسان كاملا آگاهيم كه از رگ گردن او به او نزديك
تريم.
و مىفرمايد: و اذا سالك
عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان(807)؛
و چون بندگان من از دور و نزديكى من از تو پرسند بدانند كه من به آنها نزديك خواهم
بود و هر كه مرا خواند دعاى او اجابت كنم.
بعيد منها غير مباين؛
از موجودات دور است، نه به طور جدايى و افتراق.
زيرا دورى به شكل جدايى و بينونت از ويژگىهاى
اجسام است.
چگونگى صفات خداوند
متكلم لا بروية؛
سخن مىگويد، اما نه با سابقه تفكر و انديشه نمودن. مانند انسان كه ابتدا در معانى
تأمل و انديشه مىكند و سپس آنها را در قالب الفاظ مىريزد.
مريد لا بهمة؛
اراده مىكند، اما نه با تصميم و عزم درونى.
صانع لا بحارحة؛
سازنده است اما نه با كمك اعضا و جوارح. مانند انسان كه چيزى را با دست مىسازد.
لطيف لا يوصف بالخفاء؛
لطيف است اما به خفا ستوده نمىشود. مانند ارواح صاحبان روح (كه به خفاء و پنهان
بودن وصف مىشوند).
كبير لا يوصف بالجفاء؛
بزرگ است اما به درشتى وصف نمىشود. مانند اجساد موجودات داراى جسم و جسد (كه به
درشتى و ضخامت وصف مىشوند).
بصير يوصف بالحسة؛
بيناست اما به داشتن چشم وصف نمىشود.
مقصود از حاسه حس
بينايى است.
رحيم لا يوصف بالرقة؛
رحيم است اما به دل سوزى وصف نمىشود. مقصود از رقه رقت
قلب و دل نازكى است.
بزرگان در پيشگاه عظمت خدا ذليل
اند
تعنو الوجوه لعظمته؛
بزرگان در پيشگاه عظمت او ذليل و خاضع اند.
تعنو خاضع و ذليل
مىباشد. و عنت الوجوه للحى القيوم و قد خاب من حمل ظلما(808)؛
و بزرگان عالم همه در پيشگاه عزت آن خداى حى توانا ذليل و خاضع اند، و در آن روز هر
كه بار ظلم و ستم به دوش دارد سخت زبون و زيانكار است.
و تحب القلوب من مخافته؛
و دلها از ترس عذاب او مضطرب و لرزان اند.
تجب: مضطرب و لرزان
است. و الذين يؤتون ما ءاتوا و قلوبهم وجلة انهم الى ربهم
رجعون(809)؛
و آنان كه آن چه وظيفه بندگى است به جاى آورده و باز از روزى كه به خداى خود رجوع
مىكنند دل هاشان ترسان است.
ربنا لا تزغ قلوبنا بعد
اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب(810)؛
بار پروردگارا، ما را به باطل ميل مده پس از آن كه به حق هدايت فرمودى و به ما از
لطف خويش رحمتى عطا فرما كه همانا تويى بخشنده بى عوض و منت.
24. از خطبه 183
الحمد لله الذى لا تدركه
الشواهد، ولا تحويه المشاهد، و لا تراه النواظر، ولا تحجبه السواتر، الدال على قدمه
بحدوث خلقه، و باشتباههم على أن لا شبه له.
الذى صدق فى ميعاده، و
ارتفع عن ظلم عباده، و قام بالقسط فى خلقه، و عدل عليهم فى حكمه، مستشهد بحدوث
الأشياء على أزليته، و بما وسمها به من العجز على قدرته، و بما اضطرها اليه من
الفناء على دوامه.
واحد لا بعدد، و دائم لا
بأمد، و قائم لا بعمد، تتلقاه الأذهان لا بمشاعرة، و تشهد له المرائى لا بمحاضرة.
لم تحط به الأوهام بل تجلى لها بها، و بها امتنع منها، و اليها حاكمها.
ليس بذى كبر امتدت به
النهايات فكبرته تجسيما، و لا بذى عظم تناهت به الغايات فعظمته تجسيدا، بل كبر شأنا
و عظم سلطانا.
ستايش مخصوص خداوندى است كه حواس ظاهر او را
درك نمىكنند، و مكانهاى وسيع و انجمنها او را فرا نمىگيرند. و چشمها او را
نمىبينند، و پردهها او را نمىپوشانند، با حدوث مخلوقاتش قديم بودن خود را به
اثبات رسانده است. و با همانند بودن آفريده هايش بى همانندى خود را مدلل ساخته است.
خدايى كه وعده هايش راست و برتر از آن است كه
بر بندگانش ستم روا دارد. او در ميان مخلوقاتش به عدل و داد رفتار مىنمايد و به
عدالت حكم مىكند، حدوث موجودات شاهد بر ازليت خداست، و عجز و ناتوانى آنها گواه
بر قدرت اوست، و فنا و نابودى قهرى آنها دليل بر جاودانگى او.
خدا يك است اما نه به عدد، هميشگى است نه به
مقياس زمان، استوار است نه با ستوان و تكيه گاه، ذهنها او را درك مىكند نه با
حواس. ديدگان (باطن) بر وجودش گواهى مىدهد نه با حضور در برابر هم، اوهام و
انديشهها بر او احاطه نداشته بلكه با آثار عظمتش بر آن تجلى كرده است، و با عقلها
دريافتهاند كه به كنه ذاتش نتوان پى برد، و داورى اين ناتوانى را بر عهده خردها
نهاد.
خدا بزرگ است، نه اين كه داراى ابعاد طولانى
بوده جسمش بزرگ باشد، عظيم است نه اين كه كالبدش بى نهايت ضخيم و ستبر باشد. بلكه
بزرگى و عظمت او در مقام و مرتبه و قدرت و حكومت است.
مؤلف: در مقدمه كتاب دانستنى كه نسخههاى ما از
نهج البلاغه از اين خطبه تا خطبه متقين - كه هشت خطبه است - با نسخه ابن ابى الحديد
اختلاف دارند، و دانستنى كه ابن ميثم به اين اختلاف نسبت به تمام كتاب تصريح كرده
نه فقط از اين خطبه به بعد.