توحيد در نهج البلاغه

علامه حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (رحمه الله تعالى عليه)

- ۱۶ -


صفات فعل و صفات ذات‏

شيخ كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى آورده: هر دو صفتى كه بتوانى خدا را به آن‏ها بستايى و هر دو در وجود باشند صفت فعل خدايند. و تفسير اين جمله اين است كه براى خدا ثابت مى‏كنى چيزى را كه مى‏خواهد و چيزى را كه نمى‏خواهد، و چيزى كه خشنودش كند و چيزى كه او را به خشم آورده و چيزى را كه دوست دارد و چيزى را كه دشمن دارد اينها همه صفات فعل خدا هستند.سپس آورده - ما در عالم وجود نمى‏يابيم آن چه را كه خدا نمى‏داند و آن چه را كه بر آن قدرت ندارد.(715)(بنابراين هر صفتى كه ضد آن نيز درباره خدا اطفال شود صفت فعل است، و هر صفتى كه ضد آن درباره او اطلاق نگردد صفت ذات است).

امام صادق (عليه السلام) به بكير بن اعين هنگامى كه از آن حضرت (عليه السلام)، پرسيد آيا علم خداى تعالى و مشيت او يك چيزند يا با هم فرق دارند فرمود: علم غير مشيت است.

مى‏گويى تو، اين كار را انجام خواهم داد اگر خدا بخواهد و نمى‏گويى اين كار را خواهم كرد اگر خدا بداند.(716)

و خلاصه اين كه خداى - عز و جل - همواره عالم است و رب است و قادر است پيش از خلق و پس از خلق.

19. از خطبه 161

و من خطبة له (عليه السلام):

الحمد لله خالق العباد، و ساطح المهاد، و مسيل الوهاد، و مخصب النجاد، ليس لأوليته ابتداء، و لا لأزليته انقضاء، هو الأول لم يزل و الباقى بلا أجل.

خرت له الجباه، و وحدته الشفاه. حد الأشياء عند خلقه لها ابانة له من شبهها لا تقدره الأوهام بالحدود و الحركات، و لا بالجوارح و الأدوات.

لا يقال متى و لا يضرب له أمد بحتى. الظاهر لا يقال: مما. و الباطن لا يقال: فيما. لا شبح فيتقضى، و لا محجوب فيحوى.

لم يقرب من الأشياء بالتصاق، و لم يبعد عنها بافتراق، و لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظة، و لا كرور لفظة، و لا ازدلاف ربوة، و لا انبساط خطوة فى ليل داج، و لا غسق ساج، يتفيا عليه القمر المنير، و تعقبه الشمس ذات النور فى الأفول و الكرور، و تقلب الأزمنة و الدهور، من اقبال ليل مقبل، و ادبار نهار مدبر.

قبل كل غية و مدة، و كل احصاء و عدة، تعالى عما ينجله المحددون من صفات الأقدار، و نهايات الأقطار، و تأثل المساكن، و تمكن الأماكن؛ فالحد لخلقه مضروب، و الى غيره منسوب.

لم يخلق الأشياء من أصول أزلية، و لا أوائل أبدية، بل خلق ما خلق فأقام حده، و صور ما صور فأحسن صورته، ليس لشى‏ء منه امتناع، و لا له بطاعة شى‏ء انتفاع، علمه بالأموات الماضين كعلمه بالأحياء الباقين، و علمه بما فى السماوات العلى كعلمه بما فى الأرضين السفلى.

امام (عليه السلام) در خطبه 161 مى‏فرمايد:

حمد خدا را كه آفرينده بندگان، و گستراننده زمين، و جارى كننده سيلاب در دره‏ها و زمين‏هاى پست، و سر سبز كننده كوه‏ها و مكان‏هاى مرتفع است. اولى است بدون آغاز، و جاودانى بدون انقضاء، اولى است هميشگى، و ماندگارى بدون پايان.

پيشانى‏ها در برابر عظمتش به خاك افتاده و زبان‏ها به وحدانيت او اعتراف دارد براى هر موجودى به هنگام آفرينش وى حد و مرزى قرار داده تا براى وجود پاكش شبيه و مانند نباشد، اوهام و انديشه‏ها نمى‏توانند با حدود و حركات و اعضا و ابزار براى او حد و اندازه‏اى تعيين كنند (زيرا او حد و حركت و عضو و ابزار ندارد).

درباره او نمى‏توان گفت: از چه زمان بوده، و سر آمدى نيز نمى‏توان معين كرد كه گفته شود تا چه زمان خواهد بود، آشكارى است كه مى‏توان گفت از كجا و چه چيز پيدا شده، پنهانى است كه مى‏شود گفت: در كجا و چه چيز است، او نه شبحى است تا تمام شود، و نه پوشيده و تحت حجاب است تا پوششى بر او احاطه داشته باشد.

به موجودات نزيدك است اما نه به صورت التصاق و چسبيدگى، از آن‏ها دور است نه به صورت جدايى، نگاه‏هاى زير چشمى بندگانش از او پنهان نيست، و نه تكرار الفاظ و سخن گفتن آنان، و نه پيش رفتن به تپه‏اى، و نه گام برداشتن در شب ظلمانى، و نه شب تار آرامى كه ماه درخشان بر آن بر مى‏گردد (و او را روشن مى‏كند) و خورشيد تابان در پى آن مى‏آيد، و غروب و طلوع مى‏كند و نه گردش ايام و روزگاران از آمدن شب و رفتن روز (هيچ كدام بر او پوشيده نيست).

خدا پيش از هر پايان و مدتى، و قبل از هر شمارش و شمارى وجود داشته است، بلند مرتبه است پروردگار از آن چه كه تحديد كنندگانش به او نسبت مى‏دهند، از داشتن خصوصيات اجسام، و اندازه و ابعاد (طول، عرض و عمق)، و برگزيدن مساكن و جا گرفتن در اماكن، زيرا حد و اندازه مخصوص مخلوقات بوده و به غير خدا نسبت داده مى‏شود، خدا موجودات را از اصول و موادى ازلى، و ريشه‏ها و مبادى ابدى نيافريد، بلكه آن‏ها را خلق و ابداع نمود، و براى هر كدام حدى مقرر ساخت، و با نيكوترين شكل و شمايل صورت بخشيد. هيچ موجودى را توان امتناع و سرپيچى در برابر خدا نيست، و از اطاعت و فرمانبرى هيچ چيز سودى نمى‏برد. آگاهى او از مردگان گذشته مانند دانايى او به زندگان موجود است، علم او به آن در آسمان‏هاى بالاست با علم او به آن چه در طبقات زيرين زمين است يك سان مى‏باشد.

سند خطبه‏

مؤلف: دور از اعتبار نيست كه اصل در اين خطبه روايتى باشد كه صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در كتاب توحيد به طور مسند ابو المعتمر مسلم بن اوس نقل كرده كه گويد: در مسجد جامع كوفه در مجلس عاى (عليه السلام) حضور يافتم، ديدم مردى زرد پوست كه گويا از يهوديان يمن بود به سوى او برخاست و گفت: آفريدگارت را براى ما توصيف كن، و اوصافش را به گونه‏اى براى ما شرح ده كه گويى او را مى‏بينم و به سوى او نظر مى‏كنيم، در اين موقع امام (عليه السلام) تسبيح پروردگار گفت و او را به عظمت ياد نمود و فرمود: الحمد لله الذى هو أول بلا بدء مما. و لا باطن فيما، و لا يزال مهما، و لا ممازج مع ما، و لا خيال و هما، ليس بشبح فيرى...(717).

زيرا خطبه نهج البلاغه با اين خطبه در بسيارى از فقرات با هم مشترك اند، و بعيد نيست كه منشأ اختلاف آن‏ها اختلاف روايات باشد، همان گونه كه بعيد نيست كمى و زيادى آن دو ناشى از انتخاب و گزينش سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) باشد چرا كه در همين خطبه فرموده: و منها أيها المخلوق السوى...(718)، و صدوق (رحمه الله تعالى عليه) هم در توحيد تصريح كرده به اين كه اصل خطبه طولانى بوده و او به مقدار نياز از آن نقل كرده است.

خدا آفريننده بندگان‏

ألحمد لله خالق العباد؛ حمد خدا را كه آفريننده بندگان است. يايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نساء(719)؛ اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد، و از آن دو تن خلقى بسيار از مرد و زن در اطراف عالم بر انگيخت.

ممكن است مقصود امام (عليه السلام) از كلمه العباد خصوص بشر باشد، و ممكن است هم مطلق جن و انس باشد، زيرا خداى تعالى فرموده: و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏(720)؛ و ما جن و انس را نيافريديم مگر اين كه مرا (به يكتايى) پرستش كنند.

بنابراين تمام جن و انس بندگان خدا هستند، بلكه با فرشتگان، چرا كه خداى تعالى فرموده: ان كل من فى السموات و الارض الا ءاتى الرحمن عبدا * لقد احصهم و عدهم عدا * و كلهم ءاتيه يوم القيمة فردا(721)؛ هيچ موجودى در آسمان‏ها و زمين نيست جز آن كه خدا را بنده و فرمانبردار است، او به شماره همه موجودات كاملا آگاه است و تمام آن‏ها روز قيامت منفرد و تنها پيشگاه حضرتش حضور مى‏يابند.

خدا، گستراننده زمين‏

و ساطح المهاد؛ و گستراننده زمين است. مقصود از مهاد زمين است كه خدا آن را براى آسايش مردم مانند مهد گهواره كودك آرام قرار داده است. خداى تعالى فرموده: الم نجعل الارض مهدا(722)؛ آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم.

و يا مقصود زمين است كه خداوند آن را مهياى انتفاع و بهره بردارى مردم قرار داده كه ره گونه بهره‏اى كه بخواهند از آن ببرند. خداى تعالى فرموده: و الله جعل لكم الارض بساطا * لتسكوا منها سبلا فجاجا(723)؛ و خداى زمين را براى شما بساط بگسترانيد تا در زمين راه‏هاى مختلف (براى تحصيل معاش و معاد) بپيماييد.

و نيز فرموده: و الارض فرشنها فنعم المهدون‏(724)؛ و زمين را بگسترديم و چه نيكو مهدى بگسترديم.

و فرموده: و الى الارض كيف سطحت‏(725)؛ و به زمين نمى‏نگرند چگونه گسترده‏اند.

بعضى گفته‏اند: گفتار امام (عليه السلام) به مانند آيه اخير منافاتى با كروى بودن ندارند.

و مسيل الوهاد؛ و جارى كننده سيلاب در دره‏ها و زمين‏هاى پست است.

و هاد: زمين‏هاى پست.

امام (عليه السلام)، خدا را بر اين پديده مهم كه زمين‏هاى پست را ايجاد نموده تا مسير جريان سيلاب‏ها قرار گيرند حمد و ستايش نموده، زيرا اگر آن‏ها نبود رودخانه‏ها پديد نمى‏آمد و باغ و بستان‏ها و درختان و گل‏ها و ريا حين موجود مى‏شد.

و مخصب النجاد؛ و سر سبز كننده كوه‏ها و مكان‏هاى مرتفع است. نجاد جمع نجد: جاى بلند، در مقابل (و هد). و (خضب) به معناى بسيارى گياه و حاصل خيزى است، ضد (جدب). امام (عليه السلام)، خداى تعالى را بر اين نعمت كه مكان‏هاى مرتفع را كه آب رودخانه‏ها به آن‏ها نمى‏رسد به وسيله فرو فرستادن باران آبيارى و سر سبز نموده ستوده است. وگرنه سرزمين‏هاى بلند و قله كوه‏ها و جنگل‏ها خشك و بى حاصل مى‏ماند.

خدا، اولى بدون آغاز و جاودانى بدون انقضاء

ليس لأوليته ابتداء و لا لأزليته انقضاء؛ خدايى كه اولى است بدون آغاز، و جاودانى است بدون انقضاء. و هو الاول و الأخر و الظهر و الباطن و هو بكل شى‏ء عليم‏(726)؛ اول و آخر هستى و پيدا و پنهان وجود همه اوست.

از امام صادق (عليه السلام) از معناى اول و آخر كه درباره خدا گفته مى‏شود سؤال گرديد.

فرمود: اولى است پيش از او اولى نبوده و آغازى او را سبقت نگرفته (از چيزى پيش از خود پديده نيامده) و آخرى است كه آخريتش از ناحيه پايان نيست، آن گونه كه از صفت مخلوقين فهميده مى‏شود، ولى خدا قديم است، اول است، آخر است، هميشه بوده و هميشه مى‏باشد، بدون آغاز و پايان.(727)

هو الأول لم يزل و الباقى بلا أجل؛ خدا اولى است هميشگى، و ماندگارى بدون مدت. اين دو جمله تفسير گونه است براى دو جمله قبل.

همه موجودات فرمانبردار خدا

خرت له الجباه؛ پيشانى‏ها در برابر عظمتش به خاك افتاده است. جباه جمع جبهه است، شايد مقصود از جبهه‏ها، جبهه‏هاى ظاهرى باشد كه مراد پيشانى انسان هاست، و شايد هو مقصود پيشانى‏هاى ذلت و خوارى از تمام مخلوقات باشد كه به طور استعاره به كار رفته است. و احتمال دوم اظهر است. خداى تعالى فرموده: او لم يروا الى ما خلق الله من شى‏ء يتفيؤا ظله عن اليمن و الشمائل سجدا الله و هم دخرون‏(728)؛ آيا نمى‏بينند كه هر موجودى چگونه آثار و اظله خود را هر جانب مى‏فرستد و از راست و چپ همه به سجده خدا با كمال فروتنى مشغول اند.

و لله يسجد من فى السموت و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الأصال‏(729)؛ هر كه در آسمان‏ها و زمين است به همه آثار وجوديش به رغيب و اشتياق و به جبر و الزام شب و روز به طاعت خدا مشغول است.

و وحدته الشفاه؛ و زبان‏ها به وحدانيت او اعتراف دارد. شفاه جمع شفه است، و دو احتمالى كه درباره جمله قبل گفته شد اين جا نيز مى‏آيد، بنابراين ممكن است استعمال، استعمال حقيقى باشد، و ممكن است استعاره باشد، و مقصود زبان‏هاى اعتراف باشد به زبان حال از تمام مخلوقات جهان هستى ربوبيت او. و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏(730)؛ هيچ موجودى نيست جز آن كه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت اوست، و لكن شما تسبيح آن‏ها را فهم نمى‏كنيد.

همه موجودات داراى حد واندازه‏

حد الأشياء عند خلقه لها؛ براى هر موجودى به هنگام آفرينش وى حد و مرزى قرار داده.

يعنى خداوند براى همه مخلوقات حد و اندازه‏اى قرار داده است. پس براى نشو و نمو حيوان و نبات حد و اندازه معينى است.

ابانة له من شبهها؛ تا براى وجود پاكش شبيه و مانند نباشد. ابانه: جدا ساختن. پس ممكن نيست كه خدا محدود باشد. و آن حضرت (عليه السلام) در خطبه ديگرى فرموده: ابانة لها من شبهه و ابانة له من شبهها(731)؛ به جهت جدا ساختن و امتياز موجودات از شباهت به خدا، و جدا ساختن از شباهت به مخلوقات.

نامحدود بودن خدا

لا تقدره الأوهام بالحدود و الحركات؛ اوهام و انديشه‏ها نمى‏توانند با حدود و حركات براى او حد و اندازه معين كند. يعنى افكار قادر نيستند از روى حدود و حركات براى او اندازه و مقدار تعيين كنند آن گونه كه براى ستارگان است.

و لا بالجوارح و الأدوات؛ و نه با اعضاء و ابزار.آن گونه كه براى انسان و حيوانات است.

يقال له متى؛ درباره او نمى‏توان گفت: از چه زمان،. زيرا لفظ متى براى سؤال از زمان وضع شده است. امرؤا القيس گفته:

متى عدنا بطعان الكماة   و المجد و الحمد و السودد (732)

از چه وقت است پيمان ما با نيزه زدن دلاوران، و بزرگى و ستايش و مهترى؟ (يعنى چه وقت بوده كه ما چنين نبوده ايم)

و (جرير) گفته:

متى كان حكم الله   فى كرب النخل (733)

از چه زمان بوده است حكم خدا درباره شاخه درخت خرما.

و خداى تعالى منزه از زمان است.

و لا يضرب له أمد بحتى؛ و براى او سر آمدى نيز نمى‏توان معين كرد. امد: مدت. مقصود اين است كه براى خدا آمد و مدتى نيست تا به وسيله حتى معين شود، زيرا حتى براى انتهاء وضع شده است و خداى تعالى انتها و پايان ندارد.

الظاهر لا يقال مما؛ خدا ظاهر و آشكارى است كه نمى‏توان گفت از كجا و چه چيز پيدا شده.

چنان كه مى‏گويى خورشيد از ابر آشكار گرديد.

و الباطن لا يقال فيما؛ خدا باطن و درون است كه نمى‏توان گفت در كجا و در چه چيز است.

آن چنان كه مى‏گويى ماه در ابر نهان گرديد، و لفظ ما در مما و فيما كنايه از شى‏ء نامعلوم و غير معين است.

لا شبح فيتقضى؛ خدا شبح نيست تا تمام شود و بگذرد. لفظ شبح گاه به معناى جسد آيد كه گويند: أشباح بلا أرواح؛ بدن‏هايى بى روح. و گاه به معناى غبار، كه گويند: أدق من شبح باطل؛ ريزتر از غبار پراكنده.

و ظاهرا مقصود امام (عليه السلام) در اين جمله معناى دوم است. يتقضى به معناى ينقضى است، يعنى بگذرد و تمام شود.

و لا محجوب فيحوى؛ و نه پوشيده و تحت حجاب است تا پوششى بر او احاطه داشته باشد.

يعنى خدا مانند پادشاهان دنيا محجوب و در پرده نيست تا پرده‏ها و پوشش‏ها او را فرا گيرد.

لم يقرب من الأشياء بالتصاق؛ به موجودات نزديك است اما نه به صورت التصاق و چسبيدگى. مانند نزديك بودن جسمى با جسم ديگر.

و لم يبعد عنها بافتراق؛ نگاه‏هاى زير چشمى از او پنهان نيست.

شخوص مأخوذ است از چشمى بصره، در مورد كسى كه چشم را باز نموده پلك بر هم نمى‏زند. لحظه: نگاه زير چشمى. و لحاظ (به فتح لام) گوشه چشم است. و لحاظ به (كسر) مصدر لا حظ نگريستن. خداى تعالى فرموده: يعلم خائنة الا عين و ما تخفى الصدور(734)؛ خدا به خيانت چشم خلق و انديشه‏هاى نهانى دل‏هاى مردم آگاه است.

و لا كرور لفظة؛ و نه تكرار الفاظ و سخن گفتن آنان. كرور مصدر كر است يعنى باز گرداندن. و اصل در معناى لفظ حذف و دور انداختن است. گويند: لفظ القمة من فيه؛ لقمه را از دهان بيرون انداخت. سخن گفتن را لفظ گويند بدان جهت كه كلمات از دهان بيرون انداخته مى‏شود، خداى تعالى فرموده: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد(735)؛ سخنى بر زبان نياورده جز آن كه همان دو رقيب و عتيد بر آن اآماده‏اند.

و مى‏فرمايد: ما يكون من نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا هو معهم اين ما كانوا ثم بما عملوا يوم القيمة ان الله بكل شى‏ء عليم‏(736)؛ هيچ رازى سه كس با هم نگويند جز آن كه خدا چهارم آن‏ها، و نه پنج كس جز آن كه او ششم آن‏ها، و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آن كه خدا هر كجا باشند با آن هاست، پس روز قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به هر چيزى آگاه است.

و لا ازدلاف ربوة؛ و نه پيش رفتن به تپه‏اى. از دلاف: پيش رفتن و نزديك شدن. شاعر گفته:

و كل يوم مضى أو لية سلفت   فيها النفوس الى الآجال تزدلف (737)

در اين دنيا روز يا شبى كه بگذرد، انسان‏ها را به مرگشان نزديك مى‏كند.

ربوه: (به ضم و كسر راء) جاى بلند و مرتفع.

و لا انبساط خطوة فى ليل داج؛ و نه گام برداشتن در شب ظلمانى. خطوه (به فتح) يك گام برداشتن است و اما (به ضم خاء) ما بين دو قدم است، يك دفعه باشد يا بيشتر.

داج: تاريك و ظلمانى. و از (اصمعى) نقل شده كه گفته: معناى ليل داج: شب تاريك فراگير است. زيرا گويند: دجى الأسلام؛ اسلام فراگير شد.

و شاعر گفته: و اليل داج كنفا جلبابه؛ تاريكى شب بر همه چيز دامن گسترانيد.

و لا غسق ساج؛ و نه شب تاريك آرام و خاموش. اين جمله عطف است بر جمله شخوص لحظة. جوهرى گفته: غاسق، شب است هنگامى كه سرخى افق نهان شود.

ساج دوام يافت و آرام گرفت. خداى تعالى فرموده: و اليل اذا سجى‏(738)؛ سوگند به شب آن گاه كه آرام شود. آرى، چگونه بر خدا چيزى پنهان باشد حال آن كه خودش مى‏فرمايد: و ما تكون فى شأن و ما تتلوا منه من قرء ان و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتب مبين‏(739)؛ اى رسول ما (بدان كه تو) در هيچ حالى نباشى و هيچ آيه از قرآن تلاوت نكنى، و به هيچ عملى با امتت وارد نشويد جز آن كه ما همان لحظه شما را مشاهده مى‏كنيم و هيچ ذره‏اى در همه زمين و آسمان از خداى تو پنهان نيست و كوچك‏تر از ذره و بزرگ‏تر از آن هر چه هست همه در كتاب مبين حق (و لوح علم الهى) مسطور است.

سواء منكم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار (740)؛ در پيش گاه علم ازلى اين كه شما سخن به سر گوييد يا آشكار، و آن كه در ظلمت شب است يا روشنى روز همه يكسان است.

يتفيأ عليه القمر المنير؛ كه ماه درخشان بر آن (شب تاريك) بر مى‏گردد. يتفيأ باز مى‏گردد. عليهيعنى بر آن شب ظلمانى و فراگير، يا شب آرام و دائم.

اولم يروا الى ما خلق الله شى‏ء يتفيوا ظلله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم دخرون‏(741)؛ آيا نمى‏بينند هر موجودى چگونه آثار واظله خود را به هر جانب مى‏فرستد و از راست و چپ همه به سجده خدا با كمال فروتنى مشغول اند.

و تعقبه الشمس ذات النور فى الأفول و الكرور؛ خورشيد تابان در پى آن مى‏آيد، و غروب و طلوع مى‏كند. أفول: غروب. كرور: رجوع و طلوع. خداى تعالى فرموده: و الشمس و ضحها * و القمر اذا تلها * و النهار اذا جلها * و اليل اذا يغشها(742)؛ قسم به آفتاب و تابش هنگام رفعتش، قسم به ماه كه پيرو آفتاب تابان است، و قسم به روز هنگامى كه جهان را روشن سازد، و به شب وقتى كه عالم را در پرده سياهى كشد.

و فرموده است: و اليل اذا يغشى * و النهار اذا تجلى‏(743)؛ قسم به ضشب تار هنگامى كه جهان را در پرده سياه بپوشاند، و قسم به روز هنگامى كه عالم را به ظهور خود روشن سازد.

و تقلب الأزمنة و االدهور من اقبال ليل مقبل و ادبار نهار مدبر؛ و نه گردش ايام و روزگاران، از آمدن شب و رفتن روز (هيچ كدام بر خدا پوشيده نيست).

و در نسخه مصرى تقلب آمده كه نادرست است، و صحيح: تقليب است.

خداى تعالى مى‏فرمايد: كلا و القمر * و اليل اذ ادبر * و الصبح اذا اسفر(744)؛ چنين نيست، قسم به ماه (تابان) و قسم به شب تار چون باز گردد، و قسم به صبح (نبوت) چون جهان را روشن سازد.

شايد وجه اين كه امام (عليه السلام) لفظ اقبال روى آوردن را درباره شب، و لفظ ادبار پشت كردن را درباره روز به كار برده، با اين هر كدام از شب و روز اقبال و ادبار دارند اين باشد كه امور بيشتر اوقات بر خلاف مراد و خواسته انسان رخ مى‏دهد.

قبل كل غاية و مدة؛ خدا پيش از هر پايان و مدتى وجود داشته است.

بنابراين محال است كه نهايت و مدتى درباره خداى تعالى در نظر گرفته شود.

و كل احصاء و عدة؛ و قبل از هر شمارش و شمارى بوده است. بنابراين ممتنع است اين دو به خداى - جل و علا - نسبت داده شوند.

خدا، برتر از خيال و قياس‏

تعالى عما ينحله المحددون؛ بلند مرتبه است پروردگار از آن چه كه تحديد كنندگانش به او نسبت مى‏دهند. تعالى: بلند مرتبه و متعالى است. ينحله (به فتح) يعنى ادعا مى‏كنند.

المحددون: تحديد كنندگان خداى تعالى.

من صفات الأقدار؛ از داشتن خصوصيات اجسام. أقدار: اشيايى كه داراى اندازه و مقدار است.

و نهايات الأقطار؛ و اندازه و ابعاد. از طول و عرض و عمق.

و تأثل المساكن و تكمن الأماكن؛ و برگزيدن مساكن، و جا گرفتن در اماكن.

تاثل: برگزيدن و اتخاذ. تمكن الأماكن: اماكن را مكان خويش قرار دادن.

فالحد لخلقه مضروب؛ پس حد و اندازه مخصوص مخلوقات است. و خداى تعالى اجل از اين است كه تحديد شود.

و الى غيره منسوب؛ و آن‏ها به غير خدا نسبت داده مى‏شوند. بنابراين كسى كه به خدا حدى نسبت دهد دچار خطا شده است.

لم يخلق الأشياء من أصول أزلية و لا أوائل أبدية؛ خدا موجودات را از موادى ازلى و مبادى ابدى نيافريد. اين جمله مانند گفتار امام (عليه السلام) است در خطبه ديگر كه فرموده يى لا من شى‏ء خلق ما كان‏ (745)؛ آن چه آفريده از چيزى و ماده‏اى نبوده.

بيان كلينى (قدس سره) پيرامون گفتار امام (عليه السلام)

شيخ كلينى (قدس سره) پس از نقل آن گفتار امام (عليه السلام) آورده: حضرتش (عليه السلام) با اين جمله تمام ادله و شبهات ثنويه را رد نموده، زيرا مهم‏ترين دليل دو گانه پرستان در عدم حدوث عالم اين است كه مى‏گويند از اين بيرون نيست كه خدا اشيا را يا از چيزى آفريده و يا از هيچ، از چيزى آفريدن را كه قبول نداريد و خطاست و از هيچ آفريدن هم تناقص و محال است؛ زيرا كلمه من از چيزى را ثابت مى‏كند، و كلمه لا شى‏ء (هيچ) آن را نفى مى‏كند، ولى امير المؤمنين (عليه السلام) اين كلمه را با رساترين و صحيح‏ترين تعبير ادا نموده و فرموده: آن چه بوده از چيزى نيافريده. لفظ من را كه اثبات چيزى مى‏كند برداشته. و چيزى را هم نفى كرده است، زيرا آن چه را خدا پديد آورده از اصل و ماده نيافريده، چنان كه ثنويه گويند: خدا اشيا را از ماده‏اى قديم آفريده است.(746)

نظام احسن جهان هستى‏

بل خلق ما خلق فأقام حده، بلكه موجودات را خلق و ابداع نموده، و براى هر كدام حدى قرار داد. الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى‏(747)؛ خدا آن كسى است كه همه موجودات عالم را نعمت وجود بخشيده و سپس به راه كمالش هدايت كرده است.

و صور فأحسن صوركم و اليه المصير(748)؛ خدا شما آدميان را به زيباترين صورت بر نگاشت و بازگشت همه خلايق به سوى اوست.

الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدا خلق الانسن من طين‏(749)؛ آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت كرد و آدميان را نخست از خاك آفريد.

ليس لشى‏ء منه امتناع؛ هيچ موجودى را توان سرپيچى و امتناع در برابر خدانيست.

ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق جديد * و ما ذلك على الله بعزيز(750)؛ اگر بخواهد همه شما را به ديار عدم مى‏فرستد و خلقى از نوبه عرصه وجود مى‏آورد، و هيچ اين كار بر خدا دشوار نيست.

و لا له! طاعة شى‏ء انتفاع؛ و از اطاعت و فرمانبرى هيچ چيز سودى نمى‏برد.

و قال موسى ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد(751)؛ و موسى گفت اگر شما و همه اهل زمين يك مرتبه كافر شويد خدا از همه بى نياز است.

احاطه كامل خدا بر گذشتگان و آيندگان‏

علمه بالأموات الماضين كعلمه بالأحياء الباقين؛ آگاهى او از مردگان گذشته مانند دانايى او به زندگان موجود است. و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا المستئخرين‏(752)؛ و البته علم ما به همه گذشتگان و آيندگان شما احاطه كامل دارد.

و علمه بما فى السماوات العلى كعلمه بما فى الأرضين السلفى؛ علم او به آن چه در آسمان‏هاى بالاست با علم به آن چه در طبقات زيرين زمين است يك سان مى‏باشد.

و لله غيب السموات و الارض و اليه يرجع الامر كله‏(753)؛ و هر چه در آسمان‏ها و زمين پنهان است همه براى خدا آشكار است و امور عالم همه راجع به خداست.

در خبر آمده: هنگامى كه حضرت داود (عليه السلام) در موقف عرفات ازدحام مردم را ديد بالاى كوه رفت و آن جا مشغول دعا و راز و نياز شد، پس جبرئيل به نزد او آمد و به او گفت: پروردگارت به تو مى‏فرمايد: آيا پنداشته‏اى كه كثرت آوازها موجب مى‏شود كه آوازها بر من پوشيده بماند. و آن گاه او را به شهر جده برد و به قدر پيمودن مسافت چهل شبانه روز در خشكى، و در عمق دريا فرو برد. ناگهان به سنگى رسيده آن را شكافت پس در ميان آن كرمى بود. و در اين موقع به او گفت: همانا پروردگارت مى‏فرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ در قعر اين دريا مى‏شنوم، تو پنداشته‏اى كه كثرت آوازها مانع از شنيدن آن‏ها مى‏شود.(754)

20. از خطبه 176

لا يشغله شأن، و لا يغيره زمان، و لا يحويه مكان، و لا يصفه لسان، و لا يعزب عنه عدد قطر الماء، و لا نجوم السماء، و لا سوافى الريح فى الهواء، و لا دبيبب النمل على الصفا، و لا مقيل الذر فى اليلة الظماء، يعلم مساقط الأوراق، و خفى طرف الأحداق.

هيچ چيز خدا را به خود مشغول نمى‏سازد، زمان او را تغيير نمى‏دهد، مكان او را در بر نمى‏گيرد، زبان از وصف او ناتوان است، شماره قطرات آب، ستارگان آسمان، ذرات خاك كه باد در هوا مى‏پراكند، حركت مور بر روى سنگ صاف، لانه مورچه‏هاى ريز در شب تار هيچ كدام از خدا پوشيده و پنهان نيست، او از محل سقوط برگها و نگاه‏هاى زير چشمى انسان‏ها كاملا آگاه است.

خدا پيراسته از اوصاف مخلوقات‏

لا يشغله شأن؛ هيچ چيز خدا را به خود مشغول نمى‏سازد، يعنى خدا مانند مردم نيست كه مشغول شدن به كارى او را از كار ديگر باز دارد؛ مثلا اگر كسى از مردم مشغول خياطى باشد در همان حال نمى‏تواند نجارى كند، و زمانى كه با زيد سخن مى‏گويد نمى‏تواند با عمرو سخن گويد.

و لا يغيره زمان؛ زمان او را تغيير نمى‏دهد. آن گونه كه خلق را دگرگون مى‏سازد.

و لا يحويه مكان؛ مكان او را در بر نمى‏گيرد. لا يحويه: در بر نمى‏گيرد او را. يعنى آن گونه كه اجسام را در بر مى‏گيرد.

در خبر است يونس بن عبدالرحمن از امام كاظم (عليه السلام) از عروج پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به آسمان و سپس به سدرة المنتهى و آن گاه به حجاب‏هاى نور و گفت و گو مناجاتش با خداى سبحان در آن مكان، با آن خدا به مكان وصف نمى‏شود، پرسش نمود.

امام (عليه السلام) فرمود: همانا زمان بر خدا نمى‏گذرد، و خدا به مكان وصف نمى‏شود، بلكه خداى - عز و جل - خواسته به وسيله آن حضرت (عليه السلام) فرشتگانش و ساكنان آسمان‏ها را شرافت بخشد، و آنان را با مشاهده او گرامى دارد و از شگفتى‏هاى عظمت خود چيزهايى به او نشان دهد تا پس از هبوط از آن‏ها به مردم خبر دهد.(755)

و لا يصفه لسان؛ زبان از وصف او ناتوان است. قل لو كان البحر مدادا لكلمت ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمت ربى و لو جئنا بمثله مددا(756)؛ اى رسول ما (به امت) بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود پيش از آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هر چند دريايى ديگر باز ضميمه آن كنند.