صفات فعل و صفات ذات
شيخ كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى
آورده: هر دو صفتى كه بتوانى خدا را به آنها بستايى و هر دو در وجود باشند صفت فعل
خدايند. و تفسير اين جمله اين است كه براى خدا ثابت مىكنى چيزى را كه مىخواهد و
چيزى را كه نمىخواهد، و چيزى كه خشنودش كند و چيزى كه او را به خشم آورده و چيزى
را كه دوست دارد و چيزى را كه دشمن دارد اينها همه صفات فعل خدا هستند.سپس آورده -
ما در عالم وجود نمىيابيم آن چه را كه خدا نمىداند و آن چه را كه بر آن قدرت
ندارد.(715)(بنابراين
هر صفتى كه ضد آن نيز درباره خدا اطفال شود صفت فعل است، و هر صفتى كه ضد آن درباره
او اطلاق نگردد صفت ذات است).
امام صادق (عليه السلام) به بكير بن اعين
هنگامى كه از آن حضرت (عليه السلام)، پرسيد آيا علم خداى تعالى و مشيت او يك چيزند
يا با هم فرق دارند فرمود: علم غير مشيت است.
مىگويى تو، اين كار را انجام خواهم داد اگر
خدا بخواهد و نمىگويى اين كار را خواهم كرد اگر خدا بداند.(716)
و خلاصه اين كه خداى - عز و جل - همواره عالم
است و رب است و قادر است پيش از خلق و پس از خلق.
19. از خطبه 161
و من خطبة له (عليه
السلام):
الحمد لله خالق العباد، و
ساطح المهاد، و مسيل الوهاد، و مخصب النجاد، ليس لأوليته ابتداء، و لا لأزليته
انقضاء، هو الأول لم يزل و الباقى بلا أجل.
خرت له الجباه، و وحدته
الشفاه. حد الأشياء عند خلقه لها ابانة له من شبهها لا تقدره الأوهام بالحدود و
الحركات، و لا بالجوارح و الأدوات.
لا يقال متى و لا يضرب له
أمد بحتى. الظاهر لا يقال: مما. و الباطن لا يقال: فيما. لا شبح فيتقضى، و لا محجوب
فيحوى.
لم يقرب من الأشياء
بالتصاق، و لم يبعد عنها بافتراق، و لا يخفى عليه من عباده شخوص لحظة، و لا كرور
لفظة، و لا ازدلاف ربوة، و لا انبساط خطوة فى ليل داج، و لا غسق ساج، يتفيا عليه
القمر المنير، و تعقبه الشمس ذات النور فى الأفول و الكرور، و تقلب الأزمنة و
الدهور، من اقبال ليل مقبل، و ادبار نهار مدبر.
قبل كل غية و مدة، و كل
احصاء و عدة، تعالى عما ينجله المحددون من صفات الأقدار، و نهايات الأقطار، و تأثل
المساكن، و تمكن الأماكن؛ فالحد لخلقه مضروب، و الى غيره منسوب.
لم يخلق الأشياء من أصول
أزلية، و لا أوائل أبدية، بل خلق ما خلق فأقام حده، و صور ما صور فأحسن صورته، ليس
لشىء منه امتناع، و لا له بطاعة شىء انتفاع، علمه بالأموات الماضين كعلمه
بالأحياء الباقين، و علمه بما فى السماوات العلى كعلمه بما فى الأرضين السفلى.
امام (عليه السلام) در خطبه 161 مىفرمايد:
حمد خدا را كه آفرينده بندگان، و گستراننده
زمين، و جارى كننده سيلاب در درهها و زمينهاى پست، و سر سبز كننده كوهها و
مكانهاى مرتفع است. اولى است بدون آغاز، و جاودانى بدون انقضاء، اولى است هميشگى،
و ماندگارى بدون پايان.
پيشانىها در برابر عظمتش به خاك افتاده و
زبانها به وحدانيت او اعتراف دارد براى هر موجودى به هنگام آفرينش وى حد و مرزى
قرار داده تا براى وجود پاكش شبيه و مانند نباشد، اوهام و انديشهها نمىتوانند با
حدود و حركات و اعضا و ابزار براى او حد و اندازهاى تعيين كنند (زيرا او حد و حركت
و عضو و ابزار ندارد).
درباره او نمىتوان گفت: از چه زمان بوده، و سر
آمدى نيز نمىتوان معين كرد كه گفته شود تا چه زمان خواهد بود، آشكارى است كه
مىتوان گفت از كجا و چه چيز پيدا شده، پنهانى است كه مىشود گفت: در كجا و چه چيز
است، او نه شبحى است تا تمام شود، و نه پوشيده و تحت حجاب است تا پوششى بر او احاطه
داشته باشد.
به موجودات نزيدك است اما نه به صورت التصاق و
چسبيدگى، از آنها دور است نه به صورت جدايى، نگاههاى زير چشمى بندگانش از او
پنهان نيست، و نه تكرار الفاظ و سخن گفتن آنان، و نه پيش رفتن به تپهاى، و نه گام
برداشتن در شب ظلمانى، و نه شب تار آرامى كه ماه درخشان بر آن بر مىگردد (و او را
روشن مىكند) و خورشيد تابان در پى آن مىآيد، و غروب و طلوع مىكند و نه گردش ايام
و روزگاران از آمدن شب و رفتن روز (هيچ كدام بر او پوشيده نيست).
خدا پيش از هر پايان و مدتى، و قبل از هر شمارش
و شمارى وجود داشته است، بلند مرتبه است پروردگار از آن چه كه تحديد كنندگانش به او
نسبت مىدهند، از داشتن خصوصيات اجسام، و اندازه و ابعاد (طول، عرض و عمق)، و
برگزيدن مساكن و جا گرفتن در اماكن، زيرا حد و اندازه مخصوص مخلوقات بوده و به غير
خدا نسبت داده مىشود، خدا موجودات را از اصول و موادى ازلى، و ريشهها و مبادى
ابدى نيافريد، بلكه آنها را خلق و ابداع نمود، و براى هر كدام حدى مقرر ساخت، و با
نيكوترين شكل و شمايل صورت بخشيد. هيچ موجودى را توان امتناع و سرپيچى در برابر خدا
نيست، و از اطاعت و فرمانبرى هيچ چيز سودى نمىبرد. آگاهى او از مردگان گذشته مانند
دانايى او به زندگان موجود است، علم او به آن در آسمانهاى بالاست با علم او به آن
چه در طبقات زيرين زمين است يك سان مىباشد.
سند خطبه
مؤلف: دور از اعتبار نيست كه اصل در اين خطبه
روايتى باشد كه صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در كتاب توحيد به طور مسند ابو المعتمر
مسلم بن اوس نقل كرده كه گويد: در مسجد جامع كوفه در مجلس عاى (عليه السلام) حضور
يافتم، ديدم مردى زرد پوست كه گويا از يهوديان يمن بود به سوى او برخاست و گفت:
آفريدگارت را براى ما توصيف كن، و اوصافش را به گونهاى براى ما شرح ده كه گويى او
را مىبينم و به سوى او نظر مىكنيم، در اين موقع امام (عليه السلام) تسبيح
پروردگار گفت و او را به عظمت ياد نمود و فرمود: الحمد لله
الذى هو أول بلا بدء مما. و لا باطن فيما، و لا يزال مهما، و لا ممازج مع ما، و لا
خيال و هما، ليس بشبح فيرى...(717).
زيرا خطبه نهج البلاغه با اين خطبه در بسيارى
از فقرات با هم مشترك اند، و بعيد نيست كه منشأ اختلاف آنها اختلاف روايات باشد،
همان گونه كه بعيد نيست كمى و زيادى آن دو ناشى از انتخاب و گزينش سيد رضى (رحمه
الله تعالى عليه) باشد چرا كه در همين خطبه فرموده: و منها
أيها المخلوق السوى...(718)،
و صدوق (رحمه الله تعالى عليه) هم در توحيد تصريح كرده به اين كه اصل خطبه طولانى
بوده و او به مقدار نياز از آن نقل كرده است.
خدا آفريننده بندگان
ألحمد لله خالق العباد؛
حمد خدا را كه آفريننده بندگان است. يايها الناس اتقوا ربكم
الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نساء(719)؛
اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از
آن جفت او را خلق كرد، و از آن دو تن خلقى بسيار از مرد و زن در اطراف عالم بر
انگيخت.
ممكن است مقصود امام (عليه السلام) از كلمه
العباد خصوص بشر باشد، و ممكن است هم مطلق جن و انس
باشد، زيرا خداى تعالى فرموده: و ما خلقت الجن و الانس الا
ليعبدون(720)؛
و ما جن و انس را نيافريديم مگر اين كه مرا (به يكتايى) پرستش كنند.
بنابراين تمام جن و انس بندگان خدا هستند، بلكه
با فرشتگان، چرا كه خداى تعالى فرموده: ان كل من فى السموات و
الارض الا ءاتى الرحمن عبدا * لقد احصهم و عدهم عدا * و كلهم ءاتيه يوم القيمة فردا(721)؛
هيچ موجودى در آسمانها و زمين نيست جز آن كه خدا را بنده و فرمانبردار است، او به
شماره همه موجودات كاملا آگاه است و تمام آنها روز قيامت منفرد و تنها پيشگاه
حضرتش حضور مىيابند.
خدا، گستراننده زمين
و ساطح المهاد؛ و
گستراننده زمين است. مقصود از مهاد زمين است كه خدا آن
را براى آسايش مردم مانند مهد گهواره كودك آرام قرار
داده است. خداى تعالى فرموده: الم نجعل الارض مهدا(722)؛
آيا ما زمين را مهد آسايش خلق نگردانيديم.
و يا مقصود زمين است كه خداوند آن را مهياى
انتفاع و بهره بردارى مردم قرار داده كه ره گونه بهرهاى كه بخواهند از آن ببرند.
خداى تعالى فرموده: و الله جعل لكم الارض بساطا * لتسكوا منها
سبلا فجاجا(723)؛
و خداى زمين را براى شما بساط بگسترانيد تا در زمين راههاى مختلف (براى تحصيل معاش
و معاد) بپيماييد.
و نيز فرموده: و الارض
فرشنها فنعم المهدون(724)؛
و زمين را بگسترديم و چه نيكو مهدى بگسترديم.
و فرموده: و الى الارض
كيف سطحت(725)؛
و به زمين نمىنگرند چگونه گستردهاند.
بعضى گفتهاند: گفتار امام (عليه السلام) به
مانند آيه اخير منافاتى با كروى بودن ندارند.
و مسيل الوهاد؛ و
جارى كننده سيلاب در درهها و زمينهاى پست است.
و هاد: زمينهاى
پست.
امام (عليه السلام)، خدا را بر اين پديده مهم
كه زمينهاى پست را ايجاد نموده تا مسير جريان سيلابها قرار گيرند حمد و ستايش
نموده، زيرا اگر آنها نبود رودخانهها پديد نمىآمد و باغ و بستانها و درختان و
گلها و ريا حين موجود مىشد.
و مخصب النجاد؛ و
سر سبز كننده كوهها و مكانهاى مرتفع است. نجاد جمع
نجد: جاى بلند، در مقابل (و هد). و (خضب) به معناى
بسيارى گياه و حاصل خيزى است، ضد (جدب). امام (عليه السلام)، خداى تعالى را بر اين
نعمت كه مكانهاى مرتفع را كه آب رودخانهها به آنها نمىرسد به وسيله فرو فرستادن
باران آبيارى و سر سبز نموده ستوده است. وگرنه سرزمينهاى بلند و قله كوهها و
جنگلها خشك و بى حاصل مىماند.
خدا، اولى بدون آغاز و جاودانى
بدون انقضاء
ليس لأوليته ابتداء و لا
لأزليته انقضاء؛ خدايى كه اولى است بدون آغاز، و جاودانى است بدون انقضاء.
و هو الاول و الأخر و الظهر و الباطن و هو بكل شىء عليم(726)؛
اول و آخر هستى و پيدا و پنهان وجود همه اوست.
از امام صادق (عليه السلام) از معناى
اول و آخر كه درباره خدا
گفته مىشود سؤال گرديد.
فرمود: اولى است پيش از او اولى نبوده و آغازى
او را سبقت نگرفته (از چيزى پيش از خود پديده نيامده) و آخرى است كه آخريتش از
ناحيه پايان نيست، آن گونه كه از صفت مخلوقين فهميده مىشود، ولى خدا قديم است، اول
است، آخر است، هميشه بوده و هميشه مىباشد، بدون آغاز و پايان.(727)
هو الأول لم يزل و الباقى
بلا أجل؛ خدا اولى است هميشگى، و ماندگارى بدون مدت. اين دو جمله تفسير گونه
است براى دو جمله قبل.
همه موجودات فرمانبردار خدا
خرت له الجباه؛
پيشانىها در برابر عظمتش به خاك افتاده است. جباه جمع
جبهه است، شايد مقصود از جبههها، جبهههاى ظاهرى باشد
كه مراد پيشانى انسان هاست، و شايد هو مقصود پيشانىهاى ذلت و خوارى از تمام
مخلوقات باشد كه به طور استعاره به كار رفته است. و احتمال دوم اظهر است. خداى
تعالى فرموده: او لم يروا الى ما خلق الله من شىء يتفيؤا ظله
عن اليمن و الشمائل سجدا الله و هم دخرون(728)؛
آيا نمىبينند كه هر موجودى چگونه آثار و اظله خود را هر جانب مىفرستد و از راست و
چپ همه به سجده خدا با كمال فروتنى مشغول اند.
و لله يسجد من فى السموت
و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الأصال(729)؛
هر كه در آسمانها و زمين است به همه آثار وجوديش به رغيب و اشتياق و به جبر و
الزام شب و روز به طاعت خدا مشغول است.
و وحدته الشفاه؛ و
زبانها به وحدانيت او اعتراف دارد. شفاه جمع
شفه است، و دو احتمالى كه درباره جمله قبل گفته شد اين
جا نيز مىآيد، بنابراين ممكن است استعمال، استعمال حقيقى باشد، و ممكن است استعاره
باشد، و مقصود زبانهاى اعتراف باشد به زبان حال از تمام مخلوقات جهان هستى ربوبيت
او. و ان من شىء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم(730)؛
هيچ موجودى نيست جز آن كه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت اوست، و لكن شما تسبيح آنها را
فهم نمىكنيد.
همه موجودات داراى حد واندازه
حد الأشياء عند خلقه لها؛
براى هر موجودى به هنگام آفرينش وى حد و مرزى قرار داده.
يعنى خداوند براى همه مخلوقات حد و اندازهاى
قرار داده است. پس براى نشو و نمو حيوان و نبات حد و اندازه معينى است.
ابانة له من شبهها؛
تا براى وجود پاكش شبيه و مانند نباشد. ابانه: جدا
ساختن. پس ممكن نيست كه خدا محدود باشد. و آن حضرت (عليه السلام) در خطبه ديگرى
فرموده: ابانة لها من شبهه و ابانة له من شبهها(731)؛
به جهت جدا ساختن و امتياز موجودات از شباهت به خدا، و جدا ساختن از شباهت به
مخلوقات.
نامحدود بودن خدا
لا تقدره الأوهام بالحدود
و الحركات؛ اوهام و انديشهها نمىتوانند با حدود و حركات براى او حد و
اندازه معين كند. يعنى افكار قادر نيستند از روى حدود و حركات براى او اندازه و
مقدار تعيين كنند آن گونه كه براى ستارگان است.
و لا بالجوارح و الأدوات؛
و نه با اعضاء و ابزار.آن گونه كه براى انسان و حيوانات است.
يقال له متى؛
درباره او نمىتوان گفت: از چه زمان،. زيرا لفظ متى براى سؤال
از زمان وضع شده است. امرؤا القيس گفته:
متى عدنا بطعان
الكماة |
|
و المجد و
الحمد و السودد
(732) |
از چه وقت است پيمان ما با نيزه زدن دلاوران، و
بزرگى و ستايش و مهترى؟ (يعنى چه وقت بوده كه ما چنين نبوده ايم)
و (جرير) گفته:
متى كان حكم
الله |
|
فى كرب النخل
(733) |
از چه زمان بوده است حكم خدا درباره شاخه درخت
خرما.
و خداى تعالى منزه از زمان است.
و لا يضرب له أمد بحتى؛
و براى او سر آمدى نيز نمىتوان معين كرد. امد: مدت.
مقصود اين است كه براى خدا آمد و مدتى نيست تا به وسيله حتى
معين شود، زيرا حتى براى انتهاء وضع شده است و خداى
تعالى انتها و پايان ندارد.
الظاهر لا يقال مما؛
خدا ظاهر و آشكارى است كه نمىتوان گفت از كجا و چه چيز پيدا شده.
چنان كه مىگويى خورشيد از ابر آشكار گرديد.
و الباطن لا يقال فيما؛
خدا باطن و درون است كه نمىتوان گفت در كجا و در چه چيز است.
آن چنان كه مىگويى ماه در ابر نهان گرديد، و
لفظ ما در مما و
فيما كنايه از شىء نامعلوم و غير معين است.
لا شبح فيتقضى؛
خدا شبح نيست تا تمام شود و بگذرد. لفظ شبح گاه به
معناى جسد آيد كه گويند: أشباح بلا أرواح؛ بدنهايى بى
روح. و گاه به معناى غبار، كه گويند: أدق من شبح باطل؛
ريزتر از غبار پراكنده.
و ظاهرا مقصود امام (عليه السلام) در اين جمله
معناى دوم است. يتقضى به معناى
ينقضى است، يعنى بگذرد و تمام شود.
و لا محجوب فيحوى؛
و نه پوشيده و تحت حجاب است تا پوششى بر او احاطه داشته باشد.
يعنى خدا مانند پادشاهان دنيا محجوب و در پرده
نيست تا پردهها و پوششها او را فرا گيرد.
لم يقرب من الأشياء
بالتصاق؛ به موجودات نزديك است اما نه به صورت التصاق و چسبيدگى. مانند
نزديك بودن جسمى با جسم ديگر.
و لم يبعد عنها بافتراق؛
نگاههاى زير چشمى از او پنهان نيست.
شخوص مأخوذ است از
چشمى بصره، در مورد كسى كه چشم را باز نموده پلك بر هم
نمىزند. لحظه: نگاه زير چشمى. و
لحاظ (به فتح لام) گوشه چشم است. و لحاظ به
(كسر) مصدر لا حظ نگريستن. خداى تعالى فرموده:
يعلم خائنة الا عين و ما تخفى الصدور(734)؛
خدا به خيانت چشم خلق و انديشههاى نهانى دلهاى مردم آگاه است.
و لا كرور لفظة؛ و
نه تكرار الفاظ و سخن گفتن آنان. كرور مصدر
كر است يعنى باز گرداندن. و اصل در معناى
لفظ حذف و دور انداختن است. گويند:
لفظ القمة من فيه؛ لقمه را از دهان بيرون انداخت.
سخن گفتن را لفظ گويند بدان جهت كه كلمات از دهان بيرون
انداخته مىشود، خداى تعالى فرموده: ما يلفظ من قول الا لديه
رقيب عتيد(735)؛
سخنى بر زبان نياورده جز آن كه همان دو رقيب و عتيد بر آن اآمادهاند.
و مىفرمايد: ما يكون من
نجوى ثلثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم و لا ادنى من ذلك و لا اكثر الا
هو معهم اين ما كانوا ثم بما عملوا يوم القيمة ان الله بكل شىء عليم(736)؛
هيچ رازى سه كس با هم نگويند جز آن كه خدا چهارم آنها، و نه پنج كس جز آن كه او
ششم آنها، و نه كمتر از آن و نه بيشتر جز آن كه خدا هر كجا باشند با آن هاست، پس
روز قيامت همه را به نتيجه اعمالشان آگاه خواهد ساخت كه خدا به هر چيزى آگاه است.
و لا ازدلاف ربوة؛
و نه پيش رفتن به تپهاى. از دلاف: پيش رفتن و نزديك
شدن. شاعر گفته:
و كل يوم مضى
أو لية سلفت |
|
فيها النفوس
الى الآجال تزدلف
(737) |
در اين دنيا روز يا شبى كه بگذرد، انسانها را
به مرگشان نزديك مىكند.
ربوه: (به ضم و كسر
راء) جاى بلند و مرتفع.
و لا انبساط خطوة فى ليل
داج؛ و نه گام برداشتن در شب ظلمانى. خطوه (به
فتح) يك گام برداشتن است و اما (به ضم خاء) ما بين دو قدم است، يك دفعه باشد يا
بيشتر.
داج: تاريك و
ظلمانى. و از (اصمعى) نقل شده كه گفته: معناى ليل داج:
شب تاريك فراگير است. زيرا گويند: دجى الأسلام؛ اسلام
فراگير شد.
و شاعر گفته: و اليل داج
كنفا جلبابه؛ تاريكى شب بر همه چيز دامن گسترانيد.
و لا غسق ساج؛ و
نه شب تاريك آرام و خاموش. اين جمله عطف است بر جمله شخوص لحظة.
جوهرى گفته: غاسق، شب است هنگامى كه سرخى افق نهان شود.
ساج دوام يافت و
آرام گرفت. خداى تعالى فرموده: و اليل اذا سجى(738)؛
سوگند به شب آن گاه كه آرام شود. آرى، چگونه بر خدا چيزى پنهان باشد حال آن كه خودش
مىفرمايد: و ما تكون فى شأن و ما تتلوا منه من قرء ان و لا
تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة
الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتب مبين(739)؛
اى رسول ما (بدان كه تو) در هيچ حالى نباشى و هيچ آيه از قرآن تلاوت نكنى، و به هيچ
عملى با امتت وارد نشويد جز آن كه ما همان لحظه شما را مشاهده مىكنيم و هيچ ذرهاى
در همه زمين و آسمان از خداى تو پنهان نيست و كوچكتر از ذره و بزرگتر از آن هر چه
هست همه در كتاب مبين حق (و لوح علم الهى) مسطور است.
سواء منكم من اسر القول و
من جهر به و من هو مستخف باليل و سارب بالنهار
(740)؛
در پيش گاه علم ازلى اين كه شما سخن به سر گوييد يا آشكار، و آن كه در ظلمت شب است
يا روشنى روز همه يكسان است.
يتفيأ عليه القمر المنير؛
كه ماه درخشان بر آن (شب تاريك) بر مىگردد. يتفيأ باز مىگردد.
عليهيعنى بر آن شب ظلمانى و فراگير، يا شب آرام و دائم.
اولم يروا الى ما خلق
الله شىء يتفيوا ظلله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم دخرون(741)؛
آيا نمىبينند هر موجودى چگونه آثار واظله خود را به هر جانب مىفرستد و از راست و
چپ همه به سجده خدا با كمال فروتنى مشغول اند.
و تعقبه الشمس ذات النور
فى الأفول و الكرور؛ خورشيد تابان در پى آن مىآيد، و غروب و طلوع مىكند.
أفول: غروب. كرور: رجوع و
طلوع. خداى تعالى فرموده: و الشمس و ضحها * و القمر اذا تلها
* و النهار اذا جلها * و اليل اذا يغشها(742)؛
قسم به آفتاب و تابش هنگام رفعتش، قسم به ماه كه پيرو آفتاب تابان است، و قسم به
روز هنگامى كه جهان را روشن سازد، و به شب وقتى كه عالم را در پرده سياهى كشد.
و فرموده است: و اليل اذا
يغشى * و النهار اذا تجلى(743)؛
قسم به ضشب تار هنگامى كه جهان را در پرده سياه بپوشاند، و قسم به روز هنگامى كه
عالم را به ظهور خود روشن سازد.
و تقلب الأزمنة و االدهور
من اقبال ليل مقبل و ادبار نهار مدبر؛ و نه گردش ايام و روزگاران، از آمدن
شب و رفتن روز (هيچ كدام بر خدا پوشيده نيست).
و در نسخه مصرى تقلب
آمده كه نادرست است، و صحيح: تقليب است.
خداى تعالى مىفرمايد:
كلا و القمر * و اليل اذ ادبر * و الصبح اذا اسفر(744)؛
چنين نيست، قسم به ماه (تابان) و قسم به شب تار چون باز گردد، و قسم به صبح (نبوت)
چون جهان را روشن سازد.
شايد وجه اين كه امام (عليه السلام) لفظ
اقبال روى آوردن را درباره
شب، و لفظ ادبار پشت كردن
را درباره روز به كار برده، با اين هر كدام از شب و روز اقبال و ادبار دارند اين
باشد كه امور بيشتر اوقات بر خلاف مراد و خواسته انسان رخ مىدهد.
قبل كل غاية و مدة؛
خدا پيش از هر پايان و مدتى وجود داشته است.
بنابراين محال است كه نهايت و مدتى درباره خداى
تعالى در نظر گرفته شود.
و كل احصاء و عدة؛
و قبل از هر شمارش و شمارى بوده است. بنابراين ممتنع است اين دو به خداى - جل و علا
- نسبت داده شوند.
خدا، برتر از خيال و قياس
تعالى عما ينحله المحددون؛
بلند مرتبه است پروردگار از آن چه كه تحديد كنندگانش به او نسبت مىدهند.
تعالى: بلند مرتبه و متعالى است.
ينحله (به فتح) يعنى ادعا مىكنند.
المحددون: تحديد
كنندگان خداى تعالى.
من صفات الأقدار؛
از داشتن خصوصيات اجسام. أقدار: اشيايى كه داراى اندازه
و مقدار است.
و نهايات الأقطار؛
و اندازه و ابعاد. از طول و عرض و عمق.
و تأثل المساكن و تكمن
الأماكن؛ و برگزيدن مساكن، و جا گرفتن در اماكن.
تاثل: برگزيدن و
اتخاذ. تمكن الأماكن: اماكن را مكان خويش قرار دادن.
فالحد لخلقه مضروب؛
پس حد و اندازه مخصوص مخلوقات است. و خداى تعالى اجل از اين است كه تحديد شود.
و الى غيره منسوب؛
و آنها به غير خدا نسبت داده مىشوند. بنابراين كسى كه به خدا حدى نسبت دهد دچار
خطا شده است.
لم يخلق الأشياء من أصول
أزلية و لا أوائل أبدية؛ خدا موجودات را از موادى ازلى و مبادى ابدى
نيافريد. اين جمله مانند گفتار امام (عليه السلام) است در خطبه ديگر كه فرموده
يى لا من شىء خلق ما كان
(745)؛
آن چه آفريده از چيزى و مادهاى نبوده.
بيان كلينى (قدس سره) پيرامون
گفتار امام (عليه السلام)
شيخ كلينى (قدس سره) پس از نقل آن گفتار امام
(عليه السلام) آورده: حضرتش (عليه السلام) با اين جمله تمام ادله و شبهات ثنويه را
رد نموده، زيرا مهمترين دليل دو گانه پرستان در عدم حدوث عالم اين است كه مىگويند
از اين بيرون نيست كه خدا اشيا را يا از چيزى آفريده و يا از هيچ، از چيزى آفريدن
را كه قبول نداريد و خطاست و از هيچ آفريدن هم تناقص و محال است؛ زيرا كلمه
من از چيزى را ثابت مىكند،
و كلمه لا شىء (هيچ) آن را نفى مىكند، ولى امير
المؤمنين (عليه السلام) اين كلمه را با رساترين و صحيحترين تعبير ادا نموده و
فرموده: آن چه بوده از چيزى نيافريده. لفظ
من را كه اثبات چيزى مىكند برداشته. و چيزى را هم نفى
كرده است، زيرا آن چه را خدا پديد آورده از اصل و ماده نيافريده، چنان كه
ثنويه گويند: خدا اشيا را از مادهاى قديم آفريده است.(746)
نظام احسن جهان هستى
بل خلق ما خلق فأقام حده،
بلكه موجودات را خلق و ابداع نموده، و براى هر كدام حدى قرار داد.
الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى(747)؛
خدا آن كسى است كه همه موجودات عالم را نعمت وجود بخشيده و سپس به راه كمالش هدايت
كرده است.
و صور فأحسن صوركم و اليه
المصير(748)؛
خدا شما آدميان را به زيباترين صورت بر نگاشت و بازگشت همه خلايق به سوى اوست.
الذى احسن كل شىء خلقه و
بدا خلق الانسن من طين(749)؛
آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت كرد و آدميان را نخست از خاك آفريد.
ليس لشىء منه امتناع؛
هيچ موجودى را توان سرپيچى و امتناع در برابر خدانيست.
ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق
جديد * و ما ذلك على الله بعزيز(750)؛
اگر بخواهد همه شما را به ديار عدم مىفرستد و خلقى از نوبه عرصه وجود مىآورد، و
هيچ اين كار بر خدا دشوار نيست.
و لا له! طاعة شىء
انتفاع؛ و از اطاعت و فرمانبرى هيچ چيز سودى نمىبرد.
و قال موسى ان تكفروا
انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد(751)؛
و موسى گفت اگر شما و همه اهل زمين يك مرتبه كافر شويد خدا از همه بى نياز است.
احاطه كامل خدا بر گذشتگان و
آيندگان
علمه بالأموات الماضين
كعلمه بالأحياء الباقين؛ آگاهى او از مردگان گذشته مانند دانايى او به
زندگان موجود است. و لقد علمنا المستقدمين منكم و لقد علمنا
المستئخرين(752)؛
و البته علم ما به همه گذشتگان و آيندگان شما احاطه كامل دارد.
و علمه بما فى السماوات
العلى كعلمه بما فى الأرضين السلفى؛ علم او به آن چه در آسمانهاى بالاست با
علم به آن چه در طبقات زيرين زمين است يك سان مىباشد.
و لله غيب السموات و
الارض و اليه يرجع الامر كله(753)؛
و هر چه در آسمانها و زمين پنهان است همه براى خدا آشكار است و امور عالم همه راجع
به خداست.
در خبر آمده: هنگامى كه حضرت داود (عليه
السلام) در موقف عرفات ازدحام مردم را ديد بالاى كوه رفت و آن جا مشغول دعا و راز و
نياز شد، پس جبرئيل به نزد او آمد و به او گفت: پروردگارت به تو مىفرمايد: آيا
پنداشتهاى كه كثرت آوازها موجب مىشود كه آوازها بر من پوشيده بماند. و آن گاه او
را به شهر جده برد و به قدر پيمودن مسافت چهل شبانه روز در خشكى، و در عمق دريا فرو
برد. ناگهان به سنگى رسيده آن را شكافت پس در ميان آن كرمى بود. و در اين موقع به
او گفت: همانا پروردگارت مىفرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ در قعر اين
دريا مىشنوم، تو پنداشتهاى كه كثرت آوازها مانع از شنيدن آنها مىشود.(754)
20. از خطبه 176
لا يشغله شأن، و لا يغيره
زمان، و لا يحويه مكان، و لا يصفه لسان، و لا يعزب عنه عدد قطر الماء، و لا نجوم
السماء، و لا سوافى الريح فى الهواء، و لا دبيبب النمل على الصفا، و لا مقيل الذر
فى اليلة الظماء، يعلم مساقط الأوراق، و خفى طرف الأحداق.
هيچ چيز خدا را به خود مشغول نمىسازد، زمان او
را تغيير نمىدهد، مكان او را در بر نمىگيرد، زبان از وصف او ناتوان است، شماره
قطرات آب، ستارگان آسمان، ذرات خاك كه باد در هوا مىپراكند، حركت مور بر روى سنگ
صاف، لانه مورچههاى ريز در شب تار هيچ كدام از خدا پوشيده و پنهان نيست، او از محل
سقوط برگها و نگاههاى زير چشمى انسانها كاملا آگاه است.
خدا پيراسته از اوصاف مخلوقات
لا يشغله شأن؛ هيچ
چيز خدا را به خود مشغول نمىسازد، يعنى خدا مانند مردم نيست كه مشغول شدن به كارى
او را از كار ديگر باز دارد؛ مثلا اگر كسى از مردم مشغول خياطى باشد در همان حال
نمىتواند نجارى كند، و زمانى كه با زيد سخن مىگويد
نمىتواند با عمرو سخن گويد.
و لا يغيره زمان؛
زمان او را تغيير نمىدهد. آن گونه كه خلق را دگرگون مىسازد.
و لا يحويه مكان؛
مكان او را در بر نمىگيرد. لا يحويه: در بر نمىگيرد
او را. يعنى آن گونه كه اجسام را در بر مىگيرد.
در خبر است يونس بن عبدالرحمن از امام كاظم
(عليه السلام) از عروج پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به آسمان و سپس به
سدرة المنتهى و آن گاه به حجابهاى نور و گفت و گو مناجاتش با خداى سبحان در آن
مكان، با آن خدا به مكان وصف نمىشود، پرسش نمود.
امام (عليه السلام) فرمود: همانا زمان بر خدا
نمىگذرد، و خدا به مكان وصف نمىشود، بلكه خداى - عز و جل - خواسته به وسيله آن
حضرت (عليه السلام) فرشتگانش و ساكنان آسمانها را شرافت بخشد، و آنان را با مشاهده
او گرامى دارد و از شگفتىهاى عظمت خود چيزهايى به او نشان دهد تا پس از هبوط از
آنها به مردم خبر دهد.(755)
و لا يصفه لسان؛
زبان از وصف او ناتوان است. قل لو كان البحر مدادا لكلمت ربى
لنفد البحر قبل ان تنفد كلمت ربى و لو جئنا بمثله مددا(756)؛
اى رسول ما (به امت) بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود پيش از
آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هر چند دريايى ديگر باز ضميمه آن
كنند.