قدرت لايزال الهى
و لا يسبقك من طلبت؛
هر كه را طلب كنى بر تو پيشى نگيرد. و اذا اراد الله بقوم
سوءا فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال(642)؛
و هر گاه خدا اراده كند كه قومى را به بدى اعمالشان عقاب كند هيچ راه دفاعى نداشته
و هيچ كس را جز خدا ياراى آن كه آن بلا بگرداند نيست.
ام لهم ءالهة تمنعهم من
دوننا(643)؛
آيا براى اين مشركان غير ما خدايانى هست كه بتواند عذاب را از اينان منع كنند.
و لا يفلتك من أخذت؛
و هر كه را بگيرى از چنگ تو بيرون نرود.
لا يفلتك: از دست
تو خارج نشود. فاخذنهم اخذ عزيز مقتدر(644)؛
ما هم به قهر و اقتدار خود از آنها سخت مؤاخذه كرديم.
فحسفنا به و بداره الارض
فما كان له من فئة ينصرونه من دون الله(645)؛
پس ما هم او را به خانهاش به زمين فرو برديم و هيچ حزب و جمعيتى جز خدا نتوانست او
را يارى كند.
فلو لا ان كنتم غير
مدينين * ترجعونها ان كنتم صدقين(646)؛
اگر كارى به دست شما و طبيعت است و شما را آفرينندهاى نيست، پس روح را به بدن مرده
باز گردانيد اگر راست مىگوييد.
و لا ينقص سلطانك من عصاك؛
و هر كه تو را نافرمانى كند از سلطنت تو نمىكاهد.
و لا يحرنك الذين يسرعون
فى الكفر انهم لن يضروا الله شيئا(647)؛
اى پيغمبر! تو اندوهناك مباش كه گروهى به راه كفر مىشتابند، آنها به خداوند هرگز
زيان نرسانند.
يايها الناس انما بغيكم
على انفسكم متع الحيوة الدنيا ثم الينا مرجعكم فننبئكم بما كنتم تعملون(648)؛
اى مردم! شما هر ظلم و ستم منحصرا به نفس خويش كنيد، در پى متاع فانى دنيا آن گاه
در آخرت كه به سوى ما باز مىگرديد شما را به آنچه مىكردهايد آگاه مىسازيم.
و لا يزيد فى ملك من
أطاعك؛ و هر كه از تو فرمان برد بر قدرت و ملك تو نمىافزايد.
من عمل صلحا فلنفسه و من
اساء فعليها و ما ربك بظلم للعبى(649)؛
هر كس كار نيكى كند بر نفع خود و هر كه بد كند بر ضرر خويش كرده است.
و من شكر فانما يشكر
لنفسه و من كفر فان ربى غنى كريم(650)؛
هر كه شكر نعمت حق كند شكر به نفع خويش كرده است و هر كس كفران كند، همانا خدا (از
شكر خلق) بى نياز (و بر كافر) كريم و مهربان است.
و لا يرد أمرك من سخط
قضاءك؛ و هر كس از قضاء تو خشمگين باشد امر تو را باز نمىگرداند. مقصود از
امر، امر قدرى است نه تكليفى، يعنى آن چه از قلم تقدير تو گذشته قطعى است و برگشت
ندارد. و له اسلم ممن فى السموات و الارض طوعا و كرها(651)؛
هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه مطيع فرمان خداست.
يهب لمن يشاء انثا و يهب
لمن يشاء الذكور * او يزوجهم ذكرانا و انثا و يجعل من يشاء عقيما(652)؛
و به هر كه خواهد فرزند دختر و به هر كه خواهد پسر عطا مىكند، يا در يك رحم دو
فرزند پسر و دختر را قرار مىدهد و هر كه را خواهد عقيم (نازاينده) مىگرداند.
و لا يستغنى عنك من تولى
عن أمرك؛ و هر كس از فرمانت سرپيچى كند از تو بى نياز نگردد.
مقصود از امر در
اين جا امر تشريعى است، و به همين جهت نفرموده است عنه
(تكرا لفظ امر شاهد بر تعدد معناى مراد است).
و اذا الانسن الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما فلما كشفنا
ضره مركان لم يدعنا الى ضر مسه(653)؛
و هر گاه آدمى به رنج و زيانى در افتد همان لحظه به هر حالت باشد از نشسته و خفته و
ايستاده فورا ما را به دعا مىخواند، آن گاه كه رنج و زيانش بر طرف شود باز مىگردد
كه گويى هيچ ما را براى دفع ضرر و رنج خود نخوانده.
و ما بكم من نعمة فمن
الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجئرون * ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم
يشركون(654)؛
شما بندگان با آن كه هر نعمت كه دارد همه از خداست و چون بلايى رسد به درگاه او
پناه جسته و به او در رفع بلا استغاثه مىكنيد، باز وقتى كه بلا را از سر شما رفع
كرد گروهى از شما به خداى خود شك مىآوريد.
علم نا متناهى خدا
كل سر عندك علانية؛
هر پنهانى نزد تو آشكار است. الا انهم يثون صدورهم ليستخفوا
منه الا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه عليم بذات الصدور(655)؛
آگاه باشيد كه آنان (يعنى منافقان امت) روى دلها مىگردانند تا خود را از او پنهان
دارند آگاه باش كه هر كه سر در جامههاى خود بپيچند خدا هر چه پنهان يا آشكار كنند
همه را مىداند كه او بر درون دلها محققا آگاه است.
و كل غيب عندك شهادة؛
و هر غيبى پيش تو حاضر است. علم الغيب و الشهدة و هو الحكيم
الخبير(656)؛
خدا داناى نهان و آشكار خلق است، و هم او به تدبير خلق دانا و بر همه چيز عالم آگاه
است.
وجود خدا ابدى و سرمدى
انت الأبد؛ تو
وجودى هميشگى هستى. يعنى وجود تو ابدى و جاودان است.
لا أمد لك؛ كه مدت
و نهايت ندارى. امد: نهايت و پايان. بمانند مخلوقات كه
داراى نهايت اند، حتى آسمان و زمين و خورشيد و ماه.
ابن ابى الحديد آورده: جمله
أنت الأبد فلا أمد لك گفتارى است بلند مرتبه و گران
قدر كه جز راسخين در علم آن را درك نمىكنند و در آن شمهاى از گفتار رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) است كه فرموده: لا تسبو الدهر فان
الدهر هو الله(657)
؛ روزگار را ناسزا نگوييد، زيرا روزگار خداست.
و نيز در مناجات حكما پرتوى از آن هست كه
گويند: أنت الأزل السرمد، و أنت الأبدى الذى لا ينفذ(658)؛
اى خدا! تويى ازلى و بدون آغاز، و تويى هميشگى و جاودان كه هيچ گاه تمام نمىشود.
مؤلف: ولى اين معنا مورد اشكال است، زيرا
ماديين آفرينش موجودات را به دهر نسبت مىدهند و از خدا به دهر تعبير مىكنند؛ يعنى
مىگويند دهر و مقصودشان خداست.
و اما لفظ ابد هيچ
كس افعال خدا را به نسبت نداده است. و اما نهى از ناسزاگويى به
دهر كه در آن خبر آمده بدان سبب است كه مردم هر گاه حادثه ناگوارى برايشان
رخ دهد آن را به دهر نسبت مىدهند و روزگار را سب
مىكنند با اين كه ريشه و اساس و مبدأ پديدهاى خداست.و اما گفتارى را كه به حكما
نسبت داده حجيت و اعتبار آن ثابت نيست، با اين كه اگر مأخوذ از كلام اما (عليه
السلام) باشد در آن مجاز گويى به كار رفته، و اصل آن الى الأبد
است.
و أنت المنتهب لا محيص
عنك؛ تويى منتهى كه از تو عدول و رجوعى نيست. لا محيص:
چاره و عدولى نيست. و ان ربك المنتهى(659)؛
و كار خلق عالم به سوى خدا منتهى مىشود.
و أنت الموعد لا منجى منك
ال اليك؛ تو وعده گاهى هستى كه از حكم تو نجاتى جز به وسيله تو نباشد. مقصود
از موعد در اين جا روز قيامت است. اين جمله با اين
تفصيل تنها در نسخه مصرى آمده. و در نسخه ابن ميثم و خطى لفظ الا اليك نيست و ابن
ميثم آن را در شرح گفتار آورده است. و گويا آن را از ابن ابى الحديد اخذ كرده است.(660)
در هر حال، اصل در اين فراز آيه شريفه است:
و ظنوا ان لا ملجا من اله الا اليه(661)؛
و دانستند كه از غضب خدا جز به لطف او ملجا و پناهى نيست.
زيرا مفاد آيه همان فرمايش امام (عليه السلام)
است، پس همان گونه كه ملجأ و پناه گاهى غير خدا نيست همچنين منجى و راه نجاتى جز او
نمىباشد.
بيدك ناصية كل دابة؛
مهار هر جنبندهاى به دست توست. ما من دابة الا هو ءاخذ
بناصيتها ان ربى على صرط مستقيم(662)؛
زمام اختيار هر جنبنده به دست مشيت اوست و البته (هدايت) پروردگار به راه راست
خواهد بود.
و اليك مصير كل نسمة؛
و بازگشت هر جاندارى به سوى توست. نسمه: صاحب روح يا
صاحب نفس (موجود زنده). اليه مرجعكم جميعا(663)؛
بازگشت شما همه به سوى خداست.
عظمت مخلوقات خدا
سبحانك ما أعظم ما نرى من
خلقك؛ اى خدا! منزهى تو، چه با عظمت است آفريدههاى تو كه مىنگريم.از آسمان
و زمين و مهر و ماه و ستارگان و كوهها، و درياها و نهرها و حوش و طيور.
و ما أصغر عظيمه فى جنب
قدرتك؛ و چه بسيار كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت تو.
در نسخه مصرى عظمه
آمده ولى صحيح عظيمه مىباشد، چنانچه در نسخه ابن ابى
الحديد و ابن ميثم و خطى(664)
آمده است. قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل
أن تنفد كلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا(665)؛
(اى رسول ما به امت) بگو كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود پيش از
آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هر چند دريايى ديگر باز ضميمه آن
كنند.
ان يشأ يذهبكم و يأت بخلق
جديد و ما ذلك على الله بعزيز(666)؛
اگر خدا بخواهد شما جنس بشر همه را نابود مىسازد و خلقى ديگر از نو مىآفريند، و
اين كار اصلا بر خدا دشوار نيست.
در خبر است مردى نزد آن حضرت آمده گفت: آيا خدا
قادر است كه زمين را درون تخم مرغى جا داده به طورى كه نه زمين كوچك و نه تخم مرغ
بزرگ شود؟ امام (عليه السلام) به او فرمود: واى بر تو خدا هيچ گاه به عجز و ناتوانى
وصف نمىشود و چه كسى تواناتر از خدايى كه به زمين لطافت بخشيد يا تخم مرغ را بزرگ
كند.(667)
و ما أهول ما نرى من
ملكوتك و ما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك؛ چه هراسانگيز است آن چه از
شكوه ملكوت تو مىبينيم، و چه حقير است آن چه مىبينيم در برابر آن چه كه از آثار
قدرت و سلطنت تو از نظر ما پنهان است. الله الذى خلق سبع سموت
و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان الله على كل شىء قدير و ان الله قد
احاط بكل شىء علما(668)؛
خدا آن كسى است كه هفت آسمان را آفريد و مانند آن آسمانها از (هفت طبقه) زمين خلق
فرمود و امر نافذ خود را در بين هفت آسمان و زمين نازل كند تا بدانيد كه خدا بر هر
چيز توانا و به احاطه علمى بر همه امور آگاه است.
له ما فى السموت و ما فى
الارض و مابينهما و ما تحت الثرى(669)؛
هر چه در آسمان و زمين است و بين آن يا زير كره خاك موجود است همه ملك خداست.
وسع كرسيه السموات و
الارض و لا يئوده حفظهما و هو العلى العظيم(670)؛
علم خدا از آسمانها و زمين فراتر، و نگهبانى زمين و آسمان بر او آسان و بى زحمت
است چه او داناى بزرگوارى و تواناى با عظمت است.
قل من رب السموات السبع و
رب العرش العظيم سيقولون لله(671)؛
به آنها بگو پروردگار آسمانها هفت گانه و خداوند عرش بزرگ كيست، جواب دهند خداست.
و ينزل من السماء من جبال
فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكاد سنا برقه يذهب بالابصار(672)؛
و نيز جبال آسمان تگرگ فرو بارد كه آن به هر كه خدا بخواهد اصابت كند و از هر كه
بخواهد باز دارد، و روشنى برق چنان بتابد كه خواهد روشنى ديدهها را از بين برد.
سبحان الله از آثار عظمت
پروردگار
در كتاب فقيه در باب وصف نماز آمده: خواندن
تسبيح در دو ركعت آخر نماز (ركعت سوم و چهارم) افضل از خواندن حمد و سوره است؛ زيرا
هنگامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در دو ركعت آخر نماز بود به ياد
آثار عظمت خدا كه ديده بود افتاد پس ترسيد و گفت: سبحان الله
و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر؛ و بدان سبب تسبيح افضل از قرائت
گرديد.(673)
و ما أسبغ نعمك فى الدينا؛
چه بسيار گسترده است نعمتهاى تو در دنيا. ما أسبغ: چه
كامل و تمام است. و اسبع عليكم نعمه ظهرة و باطنة(674)؛
... و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را براى شما فراوان فرموده.
و ما أصغرها فى نعم
الآخرة؛ و چه كوچك اند در برابر نعمتهاى آخرت.
در نسخه مصرى
فى نعيم آمده ولى صواب:: فى نعم است، چنانچه در سه نسخه
ديگر آمده.(675)
فلا تعلم نفس ما اخفى لهم
من قرة اعين جزاء بما كانوا يعلمون(676)؛
هيچ كس نمىداند كه پاداش نيكوكاريش چه نعمت و لذتهاى بى نهايت است كه روشنى بخش
ديده است در عالم غيب بر او ذخيره شده است.
و در خبر آمده: در ميان بهشت نعمتهايى هست كه
هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و در خاطر هيچ كس خطور نكرده است. به راستى كه
نعمت پايينترين افراد بهشتى هفتاد برابر تمام نعمتهاى دنياست.(677)
17. از خطبه 131
و من كلام له (عليه
السلام):
و انقادت له الدينا و
الآخرة بأزمتها، و قذفت اليه السماوات و الأرضون مقاليدها، و سجدت له بالغدو و
الآصال الآشجار الناضرة، و قدحت له من قضبانها النيران المضيئة، و آتت أكلها
بكلماته الثمار اليانعة.
گفتارى است از آن حضرت (عليه السلام) كه
فرموده:
دنيا و آخرت فرمانبردار خدا و زمام امورشان در
دست قدرت اوست، آسمانها و زمينها كليدهاى خود را به او تسليم نمودهاند، درختان
سر سبز هر صبح و شب در برابر عظمتش سجده مىكنند، و به فرمانش از شاخههاى آنها
آتش روشنى بخش شعله ور مىشود و به اراده و امر او ميوههاى خوردنى و رسيده
مىدهند.
زمام امور دنيا و آخرت در دست
خدا
و انقادت له الدينا و
الآخرة بأزمتها؛ دنيا و آخرت فرمانبردار خدا و زمام امورشان در دست قدرت
اوست. بمانند فرمانبردار بودن اسبان سوارانشان به وسيله افسار آنها كه در دست
ايشان مىباشد. اما مطيع بودن دنيا براى خدا با زمام هايش از اين روست كه او در وصف
خويش فرموده: قل اللهم ملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك
ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شىء قدير(678)؛
بگو پيغمبر! بار خدايا اى پادشاه ملك هستى تو هر كه را خواهى عزت ملك و سلطنت بخشى
و از هر كه خواهى بگيرى، و به هر كه خواهى عزت و اقتدار بخشى، و هر كه را خواهى
خوار گردانى، هر خير و نيكويى به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانايى.
و اما فرمانبردار بودن آخرت براى خداى تعالى پس
روشنتر و آشكار ترست، زيرا هيچ كس در آن روز جز خدا اختيار و قدرتى ندارد.
لمن الملك اليوم لله الواحد القهار(679)
در آن روز سلطنت عالم با كيست، با خداى قاهر منتقم يكتاست.
يوم لا تملك نفس لنفس
شيئا و الامر يومئذ لله(680)؛
آن روز هيچ كس براى كسى قادر بر هيچ كارى نيست، و تنها حكم و فرمان در آن روز با
خداست.
و حشعت الاصوات للرحمن
فلا تسمع الا همسا * يومئذ لا تنفع الشفعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا *
يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون به علما * و عنت الوجوه للحى القيوم و
قد خاب من حمل ظلما(681)؛
و صداها پيش خداى رحمان خاشع و خاموش گردد كه از هيچ كى جز زير لب و آهسته صدايى
نخواهى شنيد، و در آن روز شفاعت هيچ كس سود نبخشد جز آن كس كه خداى رحمان به او
رخصت شفاعت داده و سخنش پسند او گرديده و خدا به علم ازلى بر همه آينده و گذشته
خلايق آگاه است و خلق را هيچ به او احاطه و آگاهى نيست، و بزرگان عالم همه در
پيشگاه عزت آن خداى حى توانا ذليل و خاضع اند و در آن روز هر كه بار ظلم و ستم به
دوش دارد سخت زبون و زيان كار است.
و قذفت اليه السماوات و
الأرضون مقاليدها؛ و آسمانها و زمينها كليدهاى خود را به او تسليم
نمودهاند. قذفت: انداخت. مقاليد
جمع مقلد: كليد. و اصل در اين تعبير قول خداى تعالى است: له
مقاليد السموت و الارض(682)؛
و كليدهاى خزائن آسمانها و زمين از براى خداست.
انداختن و تسليم نمودن آسمان و زمين كليدهايشان
را به خداى تعالى كنايه زيبايى است از كمال سيطره و تسلط خداوند بر آسمان و زمين،
بمانند خانهاى كه كليدش در دست شخصى باشد كه هر وقت بخواهد آن را مىگشايد و هر
وقت بخواهد قفل مىكند، پس هر گاه خدا بخواهد آسمان مىبارد و هر وقت بخواهد
نمىبارد، و هر وقت بخواهد زمين سر سبز مىشود و هر وقت اراده كند خشك مىگردد.
خداى تعالى در داستان حضرت نوح (عليه السلام) در آغاز آن مىفرمايد:
ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر * و فجر نا الارض عيونا
فالتقى الماء على امر قد قدر(683)؛
ما هم درهاى آسمان گشوديم و سيلابى از آسمان فرو ريختيم، و در زمين چشمهها جارى
ساختيم تا آب آسمان و زمين با هم به طوفانى كه مقدر حتمى بود اجتماع يافت.
و در پايان آن مىفرمايد:
و قيل يارض ابلعى ماءك و يسماء اقلعى...(684)؛
و به زمين خطاب شد كه فورا آب را فرو برد، و به آسمان امر شد كه باران را قطع
كرد... .
در تمام نسخههاى نهج البلاغه عبارت متن با لفظ
بأزمتها و مقاليدها(685)
آمده و ظاهرا در آن تصحيف رخ داده، و اصل بأزمتهما و
مقاليد هما - با ضمير تثنيه - است كه مرجع ضمير در اول:
الدنيا و الآخرة و در دوم:
السماوات و الآرضون باشد. و اگر در دوم چنين تأويل شود كه
سماوات و ارضون به لفظ جمع
اند. ولى در اول قابل تأويل نيست، زيرا لفظ دنيا و
آخرت مفرد بوده و در معناى جمع هم نيستند تا به لحاظ
معنا از آنها به لفظ جمع تعبير شود، مانند آيه شريفه هذان
خصمان اختصموا فى ربهم(686)
با اين كه در مورد دوم: (سماوات و ارضون) نيز معمولا با لفظ تثنيه تعبير مىشود،
مانند قول خداى تعالى: او لم ير الذين كفروا ان السموات و
الارض كانتا رتقا ففتقنهما
(687) - ضمير تثنيه
ففتقنا هما به سماوات و ارض
بر مىگردد -.
و سجدت له بالغدو و
الآصال الأشجار الناضرة؛ و درختان سر سبز هر صبح و شب در برابر عظمتش سجده
مىكنند. غدو جمع غدو بر
وزن فعل است، چنانچه ليث گفته، و جمع ديگر آن
غدوات است، و اما غدايا در
قول عرب كه گويند: انى لآتيه بالغدايا و العشايا؛ من
هر صبح و شب به نزد او مىآيم. پس تنها در صورت همراه بودن با
عشايا جمع استعمال مىشود.
آصال جمع: اصيل
به معناى زمان پس از عصر تا مغرب است.
و در قرآن مجيد لفظ اصيل
در تمام موارد همراه با لفظ بكرة و
آصال همراه با غدو به كار رفته است، هم چنان كه
دو تاى اول پيوسته نكره استعمال شده كه فرموده است: بكرة و
اصيلا و دو تاى اخير معرفه كه فرموده: بالغدود و الآصال.
و دو تاى اول در چهار مورد از قرآن آمده (سورههاى فرقان، احزاب، فتح و دهر(688)).
و دوم در سه مورد: (اعراف، رعد و نور(689)
الأشجار الناضرة
يعنى درختان زيبا و سبز و خرم، و درختان زيبا و باطراوت اگر چه بسان ديگر موجودات
جهان هستى هميشه در حال سجده و خضوع براى خداى تعالى هستند، كه خداى تعالى فرموده:
الم تر ان الله يسجد له من فى السموات و من فى الارض و الشمس
و القمر و النجوم و الجبال و الشجر و الدواب و كثير من الناس(690)؛
آيا (به چشم بصيرت) مشاهده نكردى كه هر چه در آسمانها و در زمين است و خورشيد و
ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم همه (با كمال شوق) به سجده خدا
(و اطاعت او) مشغول اند.
ولى امام (عليه السلام) در اين فراز سجده كردن
آنها را براى خدا مقيد به هنگام صبح و عصر نموده بدين جهت كه مقصود از سجده در اين
مورد سجده و كرنش خاصى است كه همان ظهور و آشكارى طراوت و صفا و شميم دلنشين آنها
در اين دو زمان است، نه سجود عام كه مقصود از آن داخل بودن در تحت فرمان خدا و
قانون و مقررات نظام هستى است كه خداى عز و جل از موجودات اراده فرموده است.
و قدحت له من فضبانها
النيران المضيئة؛ و به فرمان خدا از شاخههاى آنها آتش روشنى بخش شعله ور
مىشود. قدحت به لفظ مجهول است، مأخوذ از
قدحت النار يعنى بر افروختم آتش را.
له يعنى به خاطر فرمان و امر خدا.
قضبان جمع قضيب: شاخه، و
نيران جمع نار: آتش.
افرءيتم النار التى تورون * ءانتم انشأتم شجرتها ام نحن المنشئون * نحن جعلناها
تذكرة و متاعا للمقوين(691)؛
آيا آتش كه روشن مىكنيد مىنگريد، آيا شما درخت آن را آفريديد يا ما آفريديم؟ ما
آن آتش را خلق كرديم و مايه پند (و عبرت) مسافران كوه و بيابان گردانيديم كه براى
مايحتاج خود به كار مىبرند.
الذى جعل لكم من الشجر
الاخضرا نارا فاذا انتم منه توقدون(692)؛
آن خدايى كه از درخت سبز براى انتفاع شما آتش قرار داده تا وقتى (كه خواهيد) بر
افروزيد.
و آتت أكلها بكلماته
الثمار اليانعة؛ و به اراده امر خدا ميوههاى خوردنى و رسيده مىدهند.
آتت: عطا مىكنند.
أكلها: خوردنىاش را، مفعول مقدم است.
اليانعة رسيده. و ينع المثر
يعنى هنگام رسيدن و چيدن ميوه. خداى تعالى فرموده: انظروا الى
ثمره اذا اثمر وينعه ان فى ذلكم اثمر وينعه ان فى ذلكم لقوم يؤمنون(693)؛
در آن باغهاى هنگامى كه ميوه آن پديد آيد و برسد به چشم تعقل بنگريد كه در آن آيات
و نشانههاى قدرت خدا براى اهل ايمان آشكار است.
و لفظ بكلماته در
فرمايش امام (عليه السلام) اشاره است به قول خداى تعالى: تؤتى
اكلها كل حين باذن ربها(694)؛
آن درخت زيبا به اذن خدا همه اوقات ميوههاى مأكول و خوش دهد.
فرازهايى از مناجات انجيلى امام
سجاد (عليه السلام)
و نظير اين فقرات خطبه است گفتار از سلاله پاك
آن حضرت، امام زين العابدين (عليه السلام) كه در مناجات انجيلى خود مىفرمايد:
فسبحت له السماوات و أكنافها، و الأرض و أطرافها، و الجبال و
أعراقها، و الشجر و أغصانها...(695)؛
تسبيح گوى خداست آسمانها و كنارههاى آنها، و زمين و اطرافش، و كوهها و ريشههاى
آنها، و درختان و شاخههاى آنها، و درياها و ماهيان آنها، و ستارگان در محل طلوع
خود، و بارانها در محل فرودشان، و حيوانات وحشى زمين و درندگانش، و روييدنىهاى
درياها و امواج آنها، و آبهاى شيرين و تلخ، و وزش بادها و گردبادها، و هر آن چه
كه قابل توصيف و نام گذارى يا به فكر آمده داراى تعريف باشد، يا جسم و اندازه داشته
باشد، يا به عرض و جوهر نسبت داده شود از اشياء بسيار كوچك يا بسيار بزرگ، همه در
برابر خدا مقربه و خاشع و معترف به وحدانيت او، و فرمانبردار و اجابت كننده دعوت
او، و خاضع و متضرع و متواضع در برابر مشيت و اراده او هستند .
18. خطبه 150
و من كلام له (عليه
السلام):
الحمد لله الدال على
وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه على أزايته، و باشتباههم على أن لا شبه له، تستلمه
المشاعر، و لا تحجبه السواتر، لا فتراق الصانع و المصنوع، و الحاد و المحدود، و
الرب و المربوب.
الأحد لا بتاويل عدد، و
الخالق لا بمعنى حركة و نصب، و السميع لا بأداة، و البصير لا بتفريق آلة، و الشاهد
لا بمماسة، و البائن لا بتراخى مسافة، و الظاهر لا بروية، و الباطن لا بلطافة، بان
الأشياء بالقهر لها و القدرة عليها، و بانت الأشياء منه بالحضوع له و الرجوع اليه.
من وصفه فقد حده، و من
حده فقد عده، و من عده فقد أبطا أزله، و من قال كيف فقد استوصفه، و من قال أين فقد
حيزه.
عالم اذ لا معلوم و رب اذ لا مربوب و قادر اذ
لا مقدور.
امام (عليه السلام) در گفتار 150 مىفرمايد:
ستايش مخصوص خدايى است كه آفريده هايش بر وجود
او دلالت دارد، و حادث بودن و تغيير يافتن آنها بر ازلى بودنش، و شباهت داشتن
آنها به يكديگر بر اين كه او شبيه ندارد، خدايى كه حواس او را درك نمىكنند، و
پردهها او را نمىپوشانند، زيرا صانع و مصنوع، و محدود كننده و محدود شونده، و
پرورش يابنده با هم تفاوت دارند.
خدا يكى است، نه يك عددى، آفريننده است نه با
حركت و تحمل زحمت، شنواست نه به وسيله دستگاه سامعه، بيناست نه با نگاهها و
برگرداندن حدقه چشم، همه جا حاضر است ولى نه با تماس و اتصال با اشياء، از اشياء
جداست ولى نه اين كه با آنها فاصله داشته باشد، آشكار است نه با ديدن چشم، پنهان
است نه بر اثر لطافت و ريزى، از اشيا جداست با غلبه داشتن و قدرت كامل بر آنها،
موجودات از او جدا هستند با خضوع در برابر او و بازگشتن به سويش.
كسى كه خدا را وصف كند او را محدود نموده، و
كسى كه او را محدود كند او را به شماره آورده، و كسى كه او را به شمارش آورد ازلى
بودن او را ابطال نموده، و كسى كه بگوييد خدا چگونه است از صفت او پرسيده، و كسى كه
بگويد كجاست براى او مكان قرار داده است.
خدا داناست آن گاه كه معلوم وجود نداشت.
پروردگارست آن گاه كه پروردهاى نبود، قادر است آن گاه كه مقدور تحت قدرتى نبود.
بررسى سند خطبه
مؤلف: اين خطبه را شيخ كلينى (رحمه الله تعالى
عليه) در كافى به سندى از اما صادق (عليه السلام) از امير المؤمنين (عليه السلام)
نقل كرده، و نيز به سندى ديگر از امام كاظم (عليه السلام) از امير المؤمنين (عليه
السلام).
و شيخ صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در توحيد آن
را از حضرت رضا (عليه السلام) از امير المؤمنين (عليه السلام) نقل كرده است. اما
شيخ كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در اسناد اول خود آورده: از على بن محمد، از سهل،
از شباب صيرفى، از على بن سيف، از اسماعيل بن قتيبه كه گويد: من و عيسى شلقان بر
امام صادق (عليه السلام) وارد شديم، آن حضرت (عليه السلام) فرمود:: شگفت از مردى كه
به امير المؤمنين (عليه السلام) چيزى نسبت مىدهند كه او هرگز چنان چيزى نفرموده
است. آن حضرت، در كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود: الحمد
لله الملهم عباده حمده، و فاطرهم على معرفة ربوبيته، الدال على وجوده بخلقه، و
بحدوث خلقه على أزله...(696).
و سپس آورده: همين خطبه را محمد بن حسين از صالح بن حمزه از فتح بن عبد الله مولى
(برده آزاد شده) بنى هاشم نقل كرده كه گويد: به حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام)
نامه نوشتم و راجع به توحيد مطالبى از او پرسيدم: پس آن حضرت (عليه السلام) به خط
خود نوشت: الحمد لله الملهم عباده حمده... و مانند آن
چه كه در روايت سهل آمده تا جمله و قمع وجوده جوائل الأوهام
نقل شده كرده است.(697)
و شيخ صدوق (رحمه الله تعالى عليه) از دقاق از
اسدى از بر مكى از على بن عباس بن جعفر بن محمد اشعرى از فتح بن يزيد جرجانى نقل
كرده كه گفت: به حضرت اما رضا (عليه السلام) نامه نوشتم و راجع به توحيد مطالبى از
او پرسيدم، حضرت به خط خود به من نوشت - جعفر مىگويد: فتح
نامه را به من داد و من آن را خواندم كه به خط اباالحسن (عليه السلام) نوشته بود:
الحمد لله الملهم عباده... (با اندك تفاوتى با روايت
قبل
(698)).
الحمد لله الدال على
وجوده بخلقه و بمحدث خلقه على أزليته و باشتباههم على أن لا شبه له؛ ستايش
مخصوص خدايى است كه آفريده هايش بر وجود او دلالت دارد، و حادث بودن و تغيير يافتن
آنها بر ازلى بودنش، و شباهت آنها به يكديگر بر اين كه او را شبيهى نيست.
امام (عليه السلام) در اين فراز، نخست بر اصل
وجود خداى تعالى و سپس بر ازلى بودنش و آن گاه بر نفى شبيه از براى او استدلال
نموده است.
مصنوع نيازمند صانع است
امام صادق (عليه السلام) فرموده: مصنوعات جهان
ناچار بايد صانع داشته باشند. زيرا مصنوع اند، و آن صانع نه خودشان مىتواند باشد و
نه كسى كه در تركيب و ساختمان وجود و حدوث و انتقال از كوچكى به بزرگى، و از سياهى
به سفيدى و از قوت به ضعف مانند ايشان باشد.(699)
لا تستلمه المشاعر؛
خدايى كه حواس او را درك نمىكنند. لا تستلمه مأخوذ است
از استلم الحجر: سنگ را با كف دست
مسح نمود. مشاعر: حواس ظاهر كه عبارتند از
شنوائى، بينايى، چشايى، بويايى و لامسه.
شاعر گفته:
و الرأس مرتفع
فيه مشاعره |
|
يهدى السبيل
له سمع و عينان
(700) |
سر آدمى بر فراز بدن او قرار گرفته مركز حواس
او بوده راهنماى راه راست، داراى گوش و چشم.
و لا تحجبه السواتر؛
و پردهها او را نمىپوشانند. آن چنان كه پردههاى كعبه، خانه كعبه را مىپوشانند.
لا فتراق الصانع و
المصنوع؛ زيرا صانع و مصنوع با هم تفاوت دارند. به همين جهت ممكن نيست در
صانع حواسى باشد حواس مصنوعين.
و الحاد و المحدود و الرب
و ژ؛ و (هم چنين) محدود كننده و محدود شونده و پرورش دهنده و پرورش يابنده.
از اين رو محال است كه پوششها او را بپوشانند آن گونه كه اشياء محدود و مربوب را
مىپوشانند.
الأحد لا بتأويل عدد؛
خدا يكى است، نه يك عددى. اين گونه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى(701)آمده،
و اما آن چه كه در نسخه مصرى الأحد بلا تأويل عدد آمده
غلط است.
نسبت يك دادن به خدا
در خبر آمده: مردى اعرابى در روز جنگ جمل
برخاست و به امير المؤمنين (عليه السلام) گفت: آيا مىگويى خدا يكى است - تا آن جا
كه اما (عليه السلام) به او فرمود: - نسبت يگانگى به خداوند چهار قسم است، دو قسم
ديگر ناروا. اما آن دو كه روا نيست، يكى نسبت يك است كه در برابر دو مىباشد، و وجه
ناروايىاش اين است كه خدا دو ندارد و در باب اعداد يكى كه دو ندارد داخل در اعداد
نبوده به آن يك گفته نمىشود.(702)
و اما تعبيرى كه در دعاى صحيفه آمده: لك يا الهى وحدانيه
العداد. مقصود اين است كه از لفظ اعداد تنها عدد يك بر خدا اطلاق مىشود،
اگر چه اين اطلاق هم به معناى (يك) عددى نمىباشد بلكه به معناى اين است كه او ثانى
ندارد (يعنى غير او چيزى نيست
(703)). و اما اشكالى كه ابن سينا
بر تعريف مشهور راجع به موضوع علم حساب كه گفتهاند: (عدد حاصل در ماه است) گرفته؛
به اين كه حسابگر از عدد موجودات غير مادى نيز بحث مىكند، زيرا عدد عارض مجردات
مانند عقول و نفوس و ذات واجب هم مىشود البته اگر بگوييم يك
از اعداد است،(704)خطايى
است از او (زيرا نسبت دادن (يك) عددى به خدا نارواست)، بمانند بسيارى از اشتباهات
او در باب اصول دين.
و الخالق لا بمعنى حركة و
نصب؛ خدا آفريننده است، نه با حركت و تحمل زحمت.
نصب: رنج و تعب.
انما امره اذا اراد شيئا يقول له كن فيكون(705)؛
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى را كند به محض اين كه گويد موجود باش
بلافاصله موجود خواهد شد.
شنيدن و ديدن خدا به نفس ذات
است
و السميع لا بأداة؛
شنواست، نه با دستگاه سامعه. مقصود از اداة گوش و
دستگاه سامعه است.
و البصير لا بتفرق آله؛
و بيناست، نه با نگاهها برگرداندن حدقه چشم.
اين كه در نسخه مصرى و
البصير بلا تفريق آمده خطا است.
شيخ كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى اين
دو فقره را چنين نقل كرده: البصير لا بأداة و السميع لا
بتفريق آلة(706)؛
خداوند بيناست نه با وسيله، و شنواست نه با گردانيدن دستگاه سامعه. ولى ظاهرا
تعبيرى كه در اين جا آمده صحيح است، زيرا موافق با تعبير توحيد صدوق (رحمه الله
تعالى عليه) است.(707)
گذشته از اين كه گردانيدن دستگاه سامعه
به هنگام شنيدن معنا ندارد؛ به خلاف چشم زيرا انسان به
هنگام ديدن اشياء حدقه چشم را گاهى به طرف اين شىء و زمانى به آن شىء مىگرداند،
ولى در مورد شنيدن اگر چه گاهى به اين صدا و زمانى به صداى ديگر گوش مىدهد اما با
گردانيدن دستگاه سامعه نيست.
ابن ابى الحديد آورده: مقصود از
تفريق آلة در مورد ابصار
شعاعى است كه به اعتبار آن يكى از ما مبصر (بيننده) مىشود، زيرا قائلين به شعاع
مىگويند: به واسطه شعاع نورى كه از چشم خارج مىشود يا در خارج حادث مىگردد و به
مرئى رسيده سپس به سوى چشم باز مىگردد ديدن انجام مىگيرد، بنابراين هر جسمى كه از
آن شعاع بر آن بيفتد ديده مىشود.(708)
مؤلف: ولى بنا بر تفسيرى كه ما براى اين گفتار
امام (عليه السلام) بيان داشتيم لازمهاش صحت نظريه خروج شعاع
نبوده بلكه اصح نظريه انطباع(709)
است، و گواه بر آن اخبارى است كه دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى جهان را با آن
همه بزرگى در سياهى چشم به قدر دانه عدسى است داخل نموده است.(710)
حضور و جدا بودن از اشياء
و الشاهد لا بمماسة؛
همه جا حاضر است ولى نه با تماس و اتصال با اشياء. يعنى خداوند اشياء را مىبيند و
همه در محضر او حاضرند ولى نه با تماس با آنها بلكه با آگاهى و احاطهاى كه بر
آنها دارد.
و البائن لا بتراخى مسافة؛
از اشياء جداست، نه اين كه با آنها فاصله داشته باشد.
البائن: دور.
تراخى وزن تفاعل است از رخو:
نرمى، در برابر صعب سختى، و مقصود از تراخى در اين جا
دورى است كه گويند: تراخى السماء در موردى كه آمدن
باران طول كشد. و اصل در مسافت (سفت الشىء) است يعنى
بوييدم آن چيز را. در قديم چنان بوده كه هر گاه راهنماى راه در بيابان راه گم
مىكرد مقدارى از خاك زمين بر مىداشت و مىبوييد تا بداند بر راه است يا بيراهه
مىرود.
رو به گفته:
اذا الدليل استاف أخلاص الطرق(711)؛
هنگامى كه راهنماى راه خصوصيات راهها را ببويد.
و سپس به علت كثرت استعمال دورى را مسافت
ناميدند. و اصطلاح مسافت در مورد شكسته شدن نماز بيست و
چهار ميل است.
و الظاهر لا بروية؛
آشكار است، نه اين كه با چشم ديده شود. يعنى خدا ظاهر و آشكار است نه مانند آشكارى
ساير اشياء كه به چشم ديده مىشود.
و الباطن لا بلطافة؛
پنهان است، نه بر اثر لطافت و ريزى. يعنى به مانند نهانى ديگر اشيا.
بان من الأشياء بالقهر
لها و القدرة عليها؛ از اشيا جداست با غلبه داشتن و قدرت كامل بر آنها.
(بان): مفصل و جدا گرديد. اين جمله تفسير و شرح جمله سابق است كه فرموده:
البائن لا بتراخى مسافة.
و بانت الأشياء منه
بالخضوع له و الرجوع اليه؛ موجودات از او جدا هستند با خضوع در برابر او و
بازگشت به سويش. اين جمله تمام كننده جمله قبل است، زيرا در صورتى كه خداى تعالى از
اشياء جدا باشد، اشياء نيز از او جدا هستند، ولى اين جدايى بسان جدايى اشياء از
يكديگر نيست.
توصيف خدا ناممكن
من وصف فقد حده؛
كسى كه خدا را وصف كند او را محدود نموده است.و خدا حد ندارد.
و من حده فقد عده؛
و كسى كه او را محدود كند وى را به شماره آورده است. و خدا منزه از عدد و شمارش
است.
و من عده فقد أبطل أزله؛
و كسى كه او را به شمارش آورد ازلى بودن او را ابطال كرده است.
با اين كه خدا ازلى و هميشگى بوده نهايت ندارد،
بنابراين شمارش در زمان و مدت او راه ندارد.
و من قال كيف؛ و
كسى كه بگوييد خدا چگونه است. كيف به صورت خبر (نه
استفهام) يعنى كسى كه خدا را بستايد.
فقد استوصفه؛ او
را وصف نموده. با اين بيان اوصاف براى خدا ممتنع است.
و من قال أين فقد حيزه؛
و كسى كه بگوييد خدا كجاست براى او مكان قرار داده است.
اين به صورت خبر
(نه استفهام). (حيزه) يعنى او را در حيز و مكان قرار داده است. قطامى درباره زنى كه
مىترسد بر او مهمان شود گفته:
تحيز منى خشية
ان أضيفها |
|
كما انحازت
الأفعى مخافة ضارب
(712) |
از من كناره گرفت از ترس اين كه مهمان او شوم،
بسان افعى كه از ترس ضارب بر خود مىپيچد و مىگريزد.
در كافى به جاى فقد حيزه،
فقد غياه آمده.(713)
و در توحيد فقد أخلنى منه وارد شده است.(714)
عالم اذ لا معلوم و رب اذ
مربوب و قادر اذ لا مقدور؛ خدا داناست آن گاه كه معلومى وجود نداشت،
پروردگار است آن گاه كه پروردهاى نبود، قارد است آن گاه كه مقدور و تحت قدرتى
نبود.
زيرا اين سه صفت از صفات ذات اند، نه فعل، و
صفات ذات هستند بدون داشتن ضد، بخلاف صفات فعل.