جفتگيرى فيل
در توحيد مفضل آمده: اكنون بنگر كه چگونه فرج
فيل ماده را در زير شكمش قرار داده كه هر گاه براى جفتگيرى به هيجان مىآيد بلند
مىشود و خود را آشكار مىكند تا نرينه بتواند با آن جفت شود. پس عبرت بگير كه
چگونه فرج فيل ماده بر خلاف ديگر حيوانات قرار داده شده و سپس ابن خصلت به او داده
شده تا اين كه مهيا شود براى كارى كه در آن بقا و دوام نسل او مىباشد.(592)
اطاعت بدون چون و چرا
و لم يستصعب اذ أمر
بالمضى على ارادته؛ و اجراى فرمان خدا را دشوار نشمرد. يعنى آفريدهها اجراى
فرمان خدا را و مشى در مسير اراده و خواست او را سخت و دشوار نشمردند. خداى
تعالى.يفرمايد: ثم الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض
ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين * فقضهن سبع سموات فى يومين و اوحى فى كل
سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصبيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم(593)؛
آن گاه به خلقت آسمانها (توجه كامل فرمود كه آسمان ها) دودى بود او (به امر نافذ
تكوينى) فرمود كه اى آسمان و زمين همه به سوى خدا (و اطاعت فرمان حق) به شوق و رغبت
يا به جبر و كراهت بشتابيد، آنها عرضه داشتند ما با كمال شوق و ميل به سوى تو
مىشتابيم، آن گاه نظم هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود، و در هر آسمانى به نظم
امرش وحى فرمود، آسمان (محسوس) دنيا را به چراغهاى رخشنده (مهر و ماه و ستارگان)
زينت داديم، و از شر شياطين حفظ نموديم، اين تقدير خداى مقتدر داناست.
و لا الشمس ينبغى لها
تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون(594)؛
نه خورشيد را شايد كه به ماه فرا رسيد و نه شب به روز سبقت گيرد و هر يك بر مدار
معينى شناورند.
و كيف و انما صدرت الأمور
عن مشيئته؛ و چگونه (تواند از اراده او سر كشى كند) كه تمام كارها به مشيت
او انجام گرفته است.
انما امره اذا اراد شيا
يقول له كن فيكون(595)؛
فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى مىكند به محض اين كه گويد موجود باش
بلافاصله موجود خواهد شد. و ما تشاءون الاات يشاء الله(596)؛
نخواهيد جز آنكه خدا خواهد.
آفرينش خدا بدون تفكر و تجربه
المنشى أصناف الأشياء بلا
روية فكر آل اليها؛ خدايى كه انواع گوناگون موجودات را بدون مراجعه به
انديشهاى آفريده است.
روية: تأمل و
انديشه. آل: رجوع نمود. يعنى خدا بسان مردم نيست كه
كارهايشان را با تفكر و انديشه انجام مىدهند. و هو الذى انشا
جنت معروشت و غير معروشت و النخل و الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و
غير متشبه كلوا من ثمره اذا اثمر و ءاتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب
المسرفين(597)؛
او آن خدايى است كه براى شما بستانها از درختان داربستى (و درختان آزاد) چون ساير
درختان، و درختان خرما و زراعتها كه ميوه و دانههاى گوناگون آرند و زيتون و انار
و ميوههاى مشابه يكديگر و نامشابه بيافريد. شما هم از آن ميوه هر گاه برسد تناول
كنيد و حق زكات فقيران را به روز درو كردن بدهيد و اسراف مكنيد كه خدا مسرفان را
دوست نمىدارد.
و لا قريحة غريزة أضمر
عليها؛ و بدون استنباط از غريزهاى درونى. اصل در (قريحه) اول آبى است كه از
چاه بر آيد و آن گاه به طور استعاره درباره هر چيز كه از طبع و استعداد ذاتى تراوش
كند به كار مىرود.
غريزه: (به تقديم
راء بر زاء) طبيعت و سرشت. أضمر عليها يعنى بر اساس آن
قريحه در وين انجام گرفته باشد.
و لا تجربة أفادها من
حوادث الدهور؛ و نه تجربهاى كه از حوادث روزگار كسب كرده باشد.
بمانند افراد معمر كه از تجارت گذشته خود
استفاده مىكنند.
و لا شريك أعانه على
ابتداع عجادب الأمور؛ و نه از شريكى كه او را در پيدايش امور شگفت آور جهان
كمك نموده باشد. آن گونه كه معمول و متعارف خلايق است.
فتم خلقه؛ پس
موجودات طبق فرمانش تمام گشت و به وجود آمد. تماميت آنها بدان جهت است كه هر آن چه
كه به صلاح و مصلحتشان بوده در آنها پديد آمده است.
ماترى فى خلق الرحمن من
تفوت(598)؛
هيچ در نظم خلقت خداى رحمن بى نظمى و نقصان نخواهى يافت.
و أذعن لطاعته؛ و
سر تسليم در برابر او فرود آورد. أذعن: خاضع و ذليل
گرديد.
لطاعته يعنى براى
اطاعت و فرمانبردارى از او.
و أجاب الى دعوته؛
و دعوت او را اجابت كرد. پس آن هنگام كه خداى سبحان با زبان قدرت به آسمان و زمين
فرمود: ... ائتيا طوعا أو كرها؛ بياييد خواسته يا
ناخواسته.
آنها با زبان مذلت و خوارى گفتند:
أتينا طائعين(599)؛
آمديم فرمانبردار.
آفرينش مخلوقات در زمان مناسب
و لم يعترض دونه ريث
المبطى و لا أناه المتلكى؛ و هيچ گاه كندى و درنگ بعض مخلوقات در وجودشان و
پيدايش آنها در موعد مقررشان در برنامههاى خدا تأثير نداشت.
ريث ضد عجله است
مانند بطء كه آن نيز ضد عجله و هر دو به معناى كندى
است. و أناة: درنگ و تأنى. متلكى:
درنگ كننده.
در روايت توحيد به جاى جمله
و أجاب الى دعوته... أناة المتلكىء چنين آمده:
و وافى الوقت الذى أخرجه اليه اجابة لم يعترض دونها ريث
المبطىء و لا أناة المتلكى(600)؛
و در زمان مقرر موجود شد و دعوت حق را اجابت كرد و كندى و درنگ آنها در وجودشان
هيچ گونه تأثيرى در برنامههاى خدا نداشت .
البته عبارت دوم افاده مقصود اقرب است و حاصل
مراد اين است كه هر چيز كه در اين جهان موجود مىشود مانند دندان براى طفل شير
خوار، و ريش براى مرد و پستان براى زن همه از روى حكمت است. زيرا اول در موقعى
مىرويد كه كودك نيازمند خوردن است و دوم در زمانى است كه مرد از حالت كودكى تميز
داده مىشود.
و سوم در وقتى است كه زن آماده باردارى مىگردد
و وجود آنها پيش از زمان مناسب و نياز به آنها لغو و بيهوده است. نه اين كه در
آفرينش آنها تأخيرى رخ داده و طول كشيده باشد، مانند مردم كه گاهى وجود چيزى را
اراده مىكنند ولى در زمان دلخواهشان براى آنها مسير نمىشود.
فأقام من الأشياء أودها؛
پس كجى و انحراف اشيا را راست گرداند. اود: كجى و
خميدگى.
تعيين حد و مرز موجودات
و نهج حدودها؛ و
مرزهاى هر كدام را روشن ساخت.
نهج: روشن و آشكار
گرداند. ابن ابى الحديد به جاى حدودها،
جددها نقل كرده و گفته كه آن معناى راه است. با اين كه
در صحاح آمده: جدد به (فتح) زمين سخت است.(601)و
در لسان آورده: ابن ميثم شكيل گفته است: جدد زمين صاف و
هموار است.(602)
مؤلف: شاهد بر صحت معناى دوم - كه در صحاح آمده
- اين مثل است: من سلك الجدد أمن العثار(603)؛
كسى كه بر زمين سفت و سخت راه رود از لغزش در امان باشد. و در كتاب توحيد به جاى
جمله فأقام من الأشياء أودها آمده است:
و نهى معالم حدودها(604)؛
و مرزهاى آنان را مشخص ساخت.
سازش ميان اشياء متضاد
و لاءم بقدرته بين
متضادها؛ و با قدرتش ميان اشيا متضاد سازش برقرار نمود.
بعضى در تفسير اين جمله گفتهاند:
مانند ايجاد سازش ميان گرمى و سردى، وترى و خشكى و بعضى هم آتش
و آب، و باد و خاك را گفتهاند.
و وصل أسباب قرائنها؛
و اسباب و ارتباط و هماهنگى آنها را فراهم نمود.
عدهاى گفتهاند: مقصود اقتران نفوس به
بدنهاست.و بعضى گفتهاند: هدايت نفوس به چيزهايى كه در امر معاش و معادشان براى
آنها مناسبترست.
در توحيد صدوق اين جمله نيز اضافه شده است:
و خالف بين ألوانها(605)؛
و رنگهايشان را از هم جدا و با يكديگر مختلف نمود.
اجناس و انواع مختلف موجودات
و فرقها أجناسا مختلفات
فى الحدود و الأقدار و الغرائز و الهيئات؛ و موجودات را به اجناس و انواع
مختلف از جهت حدود و اندازهها و غرايز و شكلها تقسيم نمود. اجناس مختلف مانند
انسان و انواع حيوانات و طيور و جانوران.
اقدار: اندازهها و
مقادير. غرائز (به تقديم راء) طبايع.
هيئات: شكلها.
امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: اى
مفضل؛ در اين سه صنف از حيوان (انسان و چهار پايان و مرغان) فكر كن. خداوند هر يك
را آن چه مناسب حكمت وجود اوست به او عطا كرده، پس آدميان را مقدار ساخته كه صاحب
عقل و زيركى باشند و متوجه صنعتهايى شوند از قبيل بنايى، زرگرى، و نجارى و غير
اينها؛ از اين رو براى ايشان دستهايى بزرگ با انگشتان قوى كه بتواند چيزها را به
دست گيرد و اين صنعت را انجام دهد، آفريده است و حيوانات گوشت خوار را مقدار
گردانيده كه غذاى ايشان از شكار باشد پس براى ايشان دستها آفريده در نهايت استحكام
با ناخنها و چنگالها كه براى گرفتن شكار مناسب است و براى صنعتهاى بشر به كار
نمىآيد. و حيوانات علف خوار چون نه براى صنعت آفريده شدهاند و نه براى شكار كردن
براى ايشان سم آفريده كه در چراگاه كه چرند ناهموارى زمين به ايشان آسيب نرساند و
از براى چهار پايان سم آفريده كه در وسط آن گودى است مانند گودى كف پاى آدمى كه بر
زمين استوار شود و براى سوارى دادن و باربرى مهيا باشند.
اى مفضل! در تدبير آفرينش حيوانات درنده و
شكارى تأمل كن كه چگونه براى ايشان دندانهاى تيز و چنگال محكم سخت و دهانهاى بزرگ
و وسيع آفريده شده تا مناسب آن وضع و شرايطى باشد كه براى آن آفريده شده است و به
اسلحه و ادوات مخصوص مجهزند كه در شكار كردن به كار مىآيد و هم چنين مرغان درنده
را مىيابى كه صاحب منقار و چنگال اند موافق با كار ايشان. حال اگر وحوش داراى
چنگالهايى مانند چنگالهاى مرغان شكارى بودند بى فايده بود و چيزى به آنها داده
شده بود كه به آن احتياج نداشتند، زيرا آنها شكار نمىكنند و گوشت نمىخورند و اگر
به درندگان سم مىداد و به ايشان چيزى داده بود كه به آن محتاج نبودند و چيزى از
آنها گرفته بود كه به آن نياز داشتند؛ يعنى سلاحى كه به آن غذاى خود را شكار كنند
و به زندگى خود ادامه دهند. آيا نمىبينى كه خداوند به هر كدام از اين دو صنف حيوان
چيزى داده كه مناسب صنف و نياز اوست بلكه چيزى كه بقا و صلاح آنان به آن بستگى
دارد.(606)
بدايا خلائق أحكم صنعها؛
مخلوقاتى شگفت آور كه خداوند در آفرينش آنها نهايت تدبير و استحكام را به كار
برده.
عجايب خلقت زرافه
امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: در
آفرينش زراقه و اختلاف اعضاى آن تفكر كن كه هر عضوى از آن به حيوانى شبيه است سرش
سر اسب مىماند و گردنش به گردن شتر و سم آن به سم گاو و پوستش به پوست پلنگ.
گروهى از جاهلان به خداى تعالى، خيال كردهاند
كه از آميزش چند نوع حيوان با يك ماده متولد مىشود گفتهاند: بدان سبب كه چون
اصناف صحرايى بر سر آب جمع مىشوند چند صنف آنها به بعضى از چرندگان مىجهند و اين
حيوان به وجود مىآيد، و هر عضوى از آن به حيوانى شبيه مىگردد. و اين سخن از جهالت
گويندهاش ناشى مىشود و از كم معرفتى او به قدرت خالق جهان - جل قدسه - زيرا هيچ
صنف حيوانى با صنف ديگر جمع نمىشود. چنان كه مىبينى اسب بر شتر نمىجهد و شتر با
گاو جفت نمىشود. بلى اگر حيوانى در شكل با حيوانى شبيه باشد گاهى بر آن مىجهد،
مانند الاغ كه بر اسب مىجهد و از ميان ايشان استر به هم مىرسد، و گرگ با كفتار
جفت مىشود و از ايشان سمع به وجود مىآيد.(607)
و فطرها على ما أراد و
ابتدعها؛ و بر طبق اراده و خواست خويش آنها را ابداع و ايجاد فرموده است.
سبح ربك الا على * الذى خلق فسوى * و الذى قدر فهدى(608)؛
اى رسول ما به نام خداى خود كه برتر از همه موجودات است به تسبيح و ستايش مشغول
باش، آن خدائى كه عالم را خلق كرد و به حد كمال خود رساند، و آن خدايى كه هر چيز را
قدر و اندازهاى داده به راه كمالش هدايت نمود.
زيركى غريزى گوزن
امام صادق (عليه السلام) به مفضل مىفرمايد: در
هشيارى و زيركى از حيوانات به علت مصلحت طبيعت و خلقت ايشان فكر كن، و اين از لطف
خداى عز و جل درباره آن هاست تا احدى از مخلوقاتش از نعمتهاى او بى بهره نباشد. و
اين زيركى حيوان نه از روى عقل و تأمل است. همانا گوزن مارها را مىخورد و بسيار
تشنه مىشود اما از نوشيدن آب خوددارى مىكند از ترس اين كه سم مار در بدنش پراكنده
شود و او را بكشد، و در كنار گودال آب تشنه مىايستد و از شدت عطش ناله مىكند ولى
آب نمىنوشد و اگر بنوشد همان ساعت مىميرد. نگاه كن به آن چه كه در نهاد اين حيوان
گذاشته شده از شدت تشنگى غالب به خاطر ترسى كه از خطر نوشيدن آب دارد و اين چيزى
است كه بسا انسان مميز عاقل نتواند در چنين شرايطى خودداراى كند.(609)
و در كتاب توحيد صدوق (رحمه الله تعالى عليه)
اين فقرات نيز آمده است: انتظم علمه صنوف ذرئها، و أدرك
تدبيره حسن تقديرها(610).
15. از خطبه 106
و من خطبة له (عليه
السلام) (و هى من خطب الملاحم):
الحمد لله المتجلى لخلقه،
بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته، خلق الخلق من غير روية اذ كانت الرويات لا تليق الا
بذوى الضمائر و ليس بذى ضمير فى نفسه، خرق علمه باطن غيب السترات، و أحاط بغموض
عقائد السريرات.
امام (عليه السلام) در خطبه (106) (كه از
خطبههاى آن حضرت (عليه السلام) درباره ملاحم است)
مىفرمايد: ستايش مخصوص خدايى است كه به وسيله خلق خويش براى آفريدگانش جلوه گرست،
و با دليل و حجت خويش بر دلهايشان آشكار است، خدا مخلوق را بدون به كارگيرى فكر و
انديشه بيافريد، زيرا فكر و انديشه جز براى كسانى كه دل در سينه دارند نمىباشد در
حالى كه خدا چنين نيست، علم خدا اعماق پردهها غيب و ناديدنىها را شكافته و به
عقايد و افكار پنهانى كاملا احاطه و آگاهى دارد.
گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه): (اين
خطبههاى ملاحم است) ملاحم حوادث و پيش آمدهاى بزرگ است
در زمينه فتنهها و آشوبها. و سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) اين خطبه را از
ملاحم قرار داده، زيرا در آن آمده:
راية ضلالة قد قامت على قطبها...؛ پرچم گمراهى است كه
بر گردونه ضلالت و انحراف بر پا شده است. چنانچه شرح اين فراز از خطبه در
فصل خبر دادن از ملاحم خواهد آمد.
(611)
گفتار امام (عليه السلام):
الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه؛ ستايش مخصوص خدايى است
كه به وسيله خلق خويش براى آفريدگانش جلوه گر است. يعنى تجلى كه با مشاهده مخلوقاتش
حاصل مىشود، پس اگر در ميان مخلوقاتش جز خورشيد نباشد در اين زمينه كافى است چه
رسد به اين كه آفريدههاى او از شماره بيرون است. آن چنان تجلى و ظهورى كه از
خورشيد هم روشنتر و آشكارتر است، زيرا خورشيد گاه به علت نهان بودن در پشت ابر،
طلوع و غروب و زوال ظهر و محل آن در آسمان نامعلوم و
مورد ترديد قرار مىگيرد اما در وجود صانع هيچ انسان منصفى در هيچ زمانى شك
نمىكند، قرآن مىفرمايد: أفى الله شك فاطر السموات و الأرض...
(612)؛
آيا در خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است شك توانيد كرد... .
و الظاهر لقلوبهم بحجته؛
و با دليل و حجت خويش بر دلهايشان آشكار است. اگر چه در برابر چشم سر ظاهر
نمىباشد.
مناظره ابن ابى العوجاء با امام
صادق (عليه السلام) پيرامون وجود صانع
روزى امام صادق (عليه السلام) با ابن ابى العو
جاء گفت و گو كرد، وى فردا صبح به نزد آن حضرت باز آمد، امام (عليه السلام) به او
فرمود: گويا آمدهاى كه بعضى مطالبى را ككه بحث مىكرديم بازگو كنى؟ گفت: چنين
خواستم اى پسر رسول خدا. امام (عليه السلام) به او فرمود: عجيب است كه تو خدا را
منكر مىشوى ولى گواهى مىدهى كه من پسر رسول خدا هستم.گفت: عادت مرا بر گفتن اين
جمله وادار مىكند.
امام (عليه السلام) به او فرمود: پس چرا سخن
نمىگويى؟ گفت: از شكوه و جلال و مهابت شماست كه در برابر شما زبانم به سخن
نمىآيد، من دانشمندان را ديده و با متكلمين مناظره كردهام اما هيچ گاه چنين هيبتى
كه از شما به من دست داده به من روى نداده است. امام (عليه السلام) فرمود: چنين
باشد. ولى من در پرسش را به روايت باز مىكنم، و سپس به او توجه نموده و فرمود: آيا
تو مصنوعى يا غير مصنوع؟ (كسى تو را ساخته يا خود به خود پيدا شدهاى؟) - ساخته
نشدهام.
- به من بگو مصنوع بودى چگونه مىبودى؟
- او لختى در فكر فرو رفته پاسخ نمىداد و به
چوبى كه در جلوش بود ور مىرفت و مىگفت: دراز، پهن، عميق، كوتاه، متحرك، ساكن همه
اينها صفت مخلوق است.
- اگر براى مصنوع صفتى جز اينها ندانى پس خودت
را مصنوع بدان، زيرا در خودت از اين امور حادث شده مىيابى.
- از من چيزى پرسيدى كه هيچ كس قبل از تو
نپرسيده و كسى بعد از تو هم نخواهد پرسيد.
- گيرم كه تو دانستى در گذشته چنين چيزى از تو
نپرسيدهاند ولى از كجا مىدانى كه در آينده هم از تو نمىپرسند؛ به علاوه اين كه
تو معتقدى همه اشيا از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چيزى را مقدم داشتى و
چيزى را مأخر. براى تو بيشتر توضيح دهم: به من بگو اگر با تو كيسه جواهرى باشد و
كسى به تو بگويد آيا در اين كيسه اشرفى هست و تو بگويى نيست پس او بگويد اشرفى را
برايم تعريف كن و تو اوصاف آن را ندانى آيا مىتوانى وجود اشرفى را در كيسه انكار
كنى؟ گفت: نه.
امام (عليه السلام) فرمود: جهان آفرينش كه از
كيسه بزرگتر و طول و عرضش بيشتر است، شايد در اين جهان مصنوعى باشد، زيرا تو مصنوع
را از غير مصنوع تشخيص نمىدهى (يعنى چگونه مصنوع را انكار مىكنى؟).
ابن ابى العو جاء در ماند، ولى بعضى از يارانش
اسلام آوردند و او و بعضى هم به كفر باقى ماندند.
روز سوم نزد آن حضرت (عليه السلام) بازگشت و
گفت: مىخواهم من از شما بپرسم. امام (عليه السلام) فرمود: هر چه مىخواهى بپرس.
گفت: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: من هيچ چيز كوچك و بزرگ
را نديدهام مگر اين كه هر گاه چيزى مانند او به آن ضميمه شود بزرگتر شود و اين
موجب نابودى (چيز كوچك) و انتقال از حالت اول است (كه كوچك بود به حالت دوم كه بزرگ
گشت و همين است معناى حدوث) و اگر قديم مىبود زوال و انتقال نمىيافت، زيرا آن چه
كه نابود شود و انتقال يابد رواست اين كه يافت شود و نابود گردد، پس با وجودش بعد
از عدم داخل در حدوث گردد و با بودنش در ازل (و عدم زوال و انتقال) داخل در قدم
گردد و صفت ازل و حدوث و قدم و عدم در يك چيز جمع نشود.
ابن ابى الغو جاء گفت: فرض در صورت جريان دو
حالت كوچكى و بزرگى و دو زمان سابق و لا حق چنان است كه فرمودى و بر حدوث اجسام
استدلال نمودى. ولى اگر تمام اشياء بر كوچكى خود باقى مانند چگونه مىتوانيد بر
حدوث آنها استدلال كنيد؟ امام (عليه السلام) فرمود: فرض سخن ما روى همين جهان
موجود است اما اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى جاى آن بگذاريم هيچ چيز دلالتش
بر حدوث از اين برداشتن و جايگزين نمودن بيشتر نيست. و.لى من از همين راه كه خواستى
با ما احتجاج كنى و ما را ملزم سازى به تو پاسخ مىدهم.
مىگوييم: اگر اشياء بر حال كوچكى باقى مىماند
در عالم فرض و خيال صحيح است كه هر گاه بر چيز كوچكى چيزى مانندش را ضميمه كنيم
بزرگتر گردد و اين جواز تغيير او را از قدم خارج و در حدوث داخل نمايد، غير از اين
ديگر سخنى ندارى.
ابن ابى الغو جاء پاسخى نداشت و رسوا گرديد.
چون سال آينده شد امام (عليه السلام) در حرم مكه با وى برخوردارى كرد و بعضى از
شيعيان به آن حصرت (عليه السلام) عرض كردند ابن ابى الغو جاء مسلمان شده امام (عليه
السلام) فرمود او نسبت به اسلام كور است و هرگز مسلمان نخواهد شد، سپس امام (عليه
السلام) او را مشاهده كرد و به او فرمود: براى چه اين جا آمدهاى؟ گفت: به خاطر
عادت بدن و سنت وطن و براى اين كه ديوانگى و سر تراشى و سنگ زدن مردم را ببينم.
امام (عليه السلام) به او فرمود: تو هنوز بر سركشى و گمراهىات پا بر جايى.
او خواست با امام (عليه السلام) وارد بحث و گفت
و گو شود كه امام (عليه السلام) به او فرمود: در حج جدال جايز نيست و عبايش را
تكانيد و فرمود: اگر حقيقت چنان باشد كه تو مىگويى - و در واقع چنان نيست - ما و
تو رستگاريم، و اگر حقيقت چنان است كه ما مىگوييم - و در واقع چنان است - ما
رستگاريم و تو هلاكت. در اين وقت ابن ابى العو جاء به همراهان خود رو كرد و گفت: در
قلبم احساس حرارت مىكنم مرا برگردانيد، او را برگرداندند و جان سپرد.(613)
خلق الخلق من غير روية؛
خدا مخلوقات را بدون به كارگيرى فكر و انديشه بيافريد.
روية: تفكر و
انديشه.
اذ كانت الرويات لا تليق
الا بذوى الضمائر؛ زيرا فكر و انديشه جز براى كسانى كه دل در سينه دارند
نمىباشد. ذوى الضمائر: كسانى كه دل در سينه دارند.
و ليس بذى ضمير فى نفسه؛
در حالى كه خدا فى نفسه داراى ضمير نيست. اين جمله مانند گفتار امام (عليه السلام)
است در خطبه اول: بلا روية أجالها، و لا همامة نفس اضطرب فيها(614).
خدا علام الغيوب
خرق علمه باطن غيب
السترات؛ علم هدا اعماق پردهها غيب و ناديدنىها را شكافته و آنها را
آشكار و منكشف ساخته است. يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور(615)؛
خدا به خيانت چشم خلق و انديشههاى نهانى دلهاى مردم آگاه است.
فانه يعلم السر و اخفى(616)؛
همانا خدا بر (پيدا) و نهان و مخفىترين امور جهان كاملا آگاه است.
گفته شده مخفىتر از سر چيزى است كه از دل
گذشته ولى در عالم خارج موجود نشده است.(617)
و أحاط بغموض عقائد
السريرات؛ و به عقايد پنهانى كاملا احاطه و آگاهى دارد.
غموض: پوشيده و
پنهانى. قرآن مىفرمايد: قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه
يعلمه الله و يعلم ما فى السموات و ما فى الارض و الله على كل شىء قدير(618)؛
بگو اى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هر چه را در دل پنهان داشته و يا آشكار
كنيد خدا به همه آگاه است و به هر چه در آسمانها و زمين است داناست و بر همه چيز
تواناست.
باز مىفرمايد: يستخفون
من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول و كان الله
بما يعملون محيطا(619)؛
مردم خيانت كار در كار خيانت از خلق شرم مىكنند و از خدا شرم نمىكنند و شبانگاه
در انديشه سخن ناپسند (براى متهم ساختن مردم اند) كه خدا همه گاه با آن هاست و به
هر چه كنند آگاه است.
و عنده مفاتح الغيب لا
يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى
ظلمت الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين(620)؛
و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آن آگاه نيست، و نيز آن چه در خشكى و
درياست همه را مىداند و هيچ برگى از درخت نيفتد مگر كه او آگاه است، و هيچ دانه در
زير تاريكىهاى زمين و هيچ ترو خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين (مسطور) است.
و هو الذى يتوفاكم باليل
و يعلم ما جرحتم بالنهار(621)؛
و اوست خدايى كه چون شب به خواب مىرويد جان شما را نزد خود برده و شما را
مىميراند كردار شما را در روز مىداند.
16. از خطبه 107
و من خطبه له (عليه
السلام):
كل شىء خاضع له، شىء
قائم به، غنى كل فقير، و عز كل ذليل، و قوة كل ضعيف، و مفزع كل ملهوف، من تكلم سمع
نطقه، و من سكت علم سره، و من عاش فعليه رزقه، و من مات فاليه منقلبه.
لم ترك العيون فتخبر عنك،
بل كنت قبل الواصفين من خلقك، لم تخلق الخلق لوحشة و لا استعملتهم لمنفعة، و لا
يسبقك من طلبت، و لا يفلتك من أخذت، و لا ينقص سلطانك من عصاك، و لا يزيد فى ملك من
أطاعك، و لا يرد أمرك من سخط قضاءك، و لا يستغنى عنك من تولى عن أمرك.
كل سر عندك علانية، و كل
غيب عندك شهادةت أنت الأبد لا أمد لك، و أنت المنتهى لا محيص عنك، و أنت الموعد لا
منجى منك الا اليك، بيدك ناصية كل دابة و اليك مصير كل نسمة.
سبحانك ما أعظم ما نرى من
خلقك، و ما أصغر عظيمه فى جنب قدرتك، و ما أهول ما نرى من ملكوت، و ما أحقر ذلك
فيما غاب عنا من سلطانك، و ما أسبغ نعمك فى النيا، و ما أصغرها فى نعم الآخرة.
اما (عليه السلام) در خطبه 107 مىفرمايد:
تمام موجودات در برابر خدا تسليم و خاشع اند، و
همه قائم به او هستند، خدايى كه بى نياز كننده هر نيازمند، عزت بخش هر ذليل، نيرو
دهنده هر ناتوان، و پناه گاه درماندگان است؛ هر كس سخن گويد خدا مىشنود، هر كس
ساكت ماند از درونش آگاه است، هر كس زندگى كند رزقش را متعهد است، كس كه بميرد
بازگشتش به سوى اوست.
خدايا! چشمها تو را نديده تا از تو خبر دهد
بلكه تو پيش از آن كه آفريده هايت از تو سخن گويند وجود داشتهاى، مخلوقات را نه به
علت ترس از تنهايى آفريدهاى، و آنان را نه براى نفع خويش به كار و تلاش
واداشتهاى، هر كه را طلب كنى بر تو پيشى نگيرد، و هر كه بگيرى از چنگ تو بيرون
نرود، و هر كه تو را نافرمانى كند از سلطنت تو نمىكاهد، و هر كه از تو فرمان برد
بر قدرت و ملك تو نمىافزايد. و هر كس از قضاء تو خشمگين باشد امر تو را باز
نمىگرداند، و هر كس از فرمانت سر پيچى كند از تو بى نياز نگردد.
هر پنهانى نزد تو آشكار است و هر غيبى پيش تو
حاضر است تو وجودى هميشگى هستى كه مدت و نهايت ندارى، تويى منتهى كه از تو عدول و
رجوعى نباشد، تو وعده گاهى هستى كه از حكم تو نجاتى جز به وسيله تو نباشد، مهار هر
جنبدهاى به دست توست، و سرانجام و بازگشت هر جاندارى به سوى تو مىباشد.
اى خدا منزهى تو، چه با عظمت است آفريدههاى تو
كه مىنگريم، و چه بسيار كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت تو، چه هراسانگيز است آن
چه از شكوه و ملكوت تو مىبينيم، و چه حقير و ناچيز است آن چه كه مىبينيم در برابر
آن چه كه از آثار قدرت و سلطنت تو از نظر ما پنهان است. چه بسيار گسترده است
نعمتهاى تو در دنيا، و چه اندك و كوچك آن در برابر نعمتهاى آخرت.
جهان هستى در برابر خدا خاضع
كل شىء خاضع له؛
تمام موجودات در برابر خدا تسليم و خاضع اند. در نسخه مصرى اين گونه آمده و صحيح،
خاشع له مىباشد، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن
ميثم و خطى آمده است. خاشع بودن اشياء در برابر خدا به معناى مطيع بودن و تحت اراده
و فرمان او بودن است؛ به مانند سجده كردن در برابر خدا. خداى تعالى مىفرمايد:
و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو
و الأصال(622)؛
و هر كه در آسمانها و زمين است با همه آثار وجوديش به رغبت و اشتياق و به جبر
الزام و شب و روز به طاعت خدا مشغول است.
اولم يروا الى ما خلق
الله من سىء طلله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم دخرون * و لله يسجد ما فى
السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لا يسكبرون(623)؛
آيا نمىبينند هر موجودى چگونه آثار و اظله خود را به هر جانب مىفرستد و از راست و
چپ همه به سجده خدا با كمال فروتنى مشغول اند هر چه در آسمانها و زمين است از
جنبدگان همه بى هيچ تكبر به عبادت خدا مشغول اند.
همه مخلوقات وابسته به خدا
و كل شىء قائم به؛
و همه اشياء به او هستند. قرآن مىفرمايد:ء افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت
(624)؛
آيا خدايى را كه نگهبان همه نفوس عالم با آثارشان است (فراموش كردند).
باز مىفرمايد: ان الله
يمسك السموات و الارض ان تزولا و لن زالتا ان امسكهما من احد من بعده
(625)؛
مققا خدا آسمانها و زمين را از اين كه نابود شود نگاه مىدارد و اگر رو به زوال
نهند گذشته از او هيچ كس آنها را محفوظ نتواند داشت.
غنى كل فقير؛
خدايى كه بى نياز كننده نيازمندان است. خدايى سبحان مىفرمايد:
هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و
لله خزائن السموات و الارض و لكن المنفقين لا يفقهون(626)؛
اينها همان مردم بدخواهاند كه مىگويند بر اصحاب رسول انفاق مكنيد تا از گرد او
پراكنده شوند، در صورتى كه خدا راست گنجهاى آسمانها و زمين، لكن منافقان درك آن
نمىكنند.
باز مىفرمايد: و وجدك
عائلا فاغنى(627)؛
خدا تو را فقير يافت پس بى نيازت گرداند.
در آيه ديگرى آمده است:
ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا؛ فعسى ربى ان يؤتين خيرا من جنتك(628)؛
اگر تو مرا از خود به مال و فرزند كمتر دانى، اميد است خدا مرا بهتر از باغ تو
بدهد.
و عز كل ذليل؛ خدا
عزت بخش هر ذليل است.
ايبتغون عندهم العزة فان
العزة لله جميعا(629)؛
آيا نزد كافران عزت مىطلبند كه عزت همه نزد خداست.
و الله العزة و لرسوله و
للمؤمنين و لكن المنفقين لا يعلمون(630)؛
عزت مخصوص خدا و رسول و مؤمنان است، لكن منافقان درك آن نمىكنند.
خدا نيرو بخش ضعيفان و پناهگاه
درماندگان
و قوة كل ضعيف؛
خدا نيرو دهنده هر ناتوان است. الم يجدك يتيما فئاوى(631)؛
آيا خدا تو را يتيمى نيافت كه در پناه خود جاى داد.
و مفزع كل ملهوف؛
خدا پناهگاه درماندگان است. امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف
السوء(632)؛
آيا كيست كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مىرساند و رنج و غم آنان را بر طرف
مىسازد.
و ما بكم من نعمة فمن
الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجأرون(633)؛
و شما بندگان با آن ككه هر نعمت كه داريد همه از خداست و چون بلايى رسد به درگاه او
پناه جسته و به او در رفع بلا استغاثه مىكنيد. و گواه بر تمام فقرات ياد شده قول
خداوند متعال است كه.فرمايد:
قل اللهم ملك الملك تؤتى
الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك
على كل شىء قدير * تولج اليل فى النهار و تولج النهار فى اليل و تخرج الحى من
الميت و تخرج الميت من الحى المميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب(634)؛
بگو اى پيغمبر! بار خدايا اى پادشاه ملك هستى
تو هر كه را خواهى عزت ملك و سلطنت بخشى و از هر كه خواهى بگيرى و به هر كه خواهى
عزت و اقتدار بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى و هر خير و هر نيكويى به دست توست
و تنها تو بر هر چيز توانايى. شب را در روز نهان سازى و روز را در پرده شب ناپديد
گردانى، و زنده را از مرده و مرده را از زنده برانگيزى، و به هر كه خواهى روزى بى
حساب عطا فرمايى.
خدا شنواى سخن و آگاه از درون
و من تكلم سمع نطقه؛
و هر كس سخن گويد خدا مىشنود. اين گونه در نسخه مصرى آمده ولى صواب
من بدون و او است، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد(635)
و ابن ميثم و خطى آمده است.
و من سكت علم سره؛
و هر كس ساكت ماند خدا از درونش آگاه است. سواء منكم من اسر
القول و من جهر به ومن هو مستحف باليل و سارب بانهار(636)؛
در پيشگاه علم ازلى اين كه شما به سر گوييد يا آشكار و آن كه در ظلمت شب است يا
روشنى روز، همه يك سان است.
ان تجهر بالقول فانه يعلم
السر و اخفى(637)؛
و اگر به آواز بلند سخن گويى همانا خدا بر (پيدا و) نهان و مخفىترين امور جهان
كاملا آگاه است.
و من عاش فعليه رزقه؛
و هر كس زندگى كند خدا رزق او را متعهد است.
و ما من دابة فى الارض
الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتب مبين(638)؛
هيچ جنبنده زمين نيست جز آن كه روزيش بر خداست و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و آرامش
گاه (جاى موقت) او را مىداند، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.
و شاعر گفته:
ان الذى شق فمى
ضامن |
|
للرزق حتى
يتوفانى |
آن كس كه دهانم را شكافته (مرا نيازمند به غذا
آفريده) رزق روزى مرا تا دم مرگ متعهد است.
بازگشت هر جاندارى به سوى خدا
و من مات منقلبه؛
كسى كه بميرد بازگشتش به سوى خداست.
قل يتوفكم ملك الوت الذى
و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون(639)؛
اى رسول ما به آنها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت و
پس از مرگ به سوى خدا باز مىگرديد.
لم ترك العيون فتخبر عنك؛
خدايا چشمها تو را نديده تا از تو خبر دهد.
كاف در جمله
لم ترك مفعل لم تر است.
يعنى اى خدا! تو را چشمهاى سر آن گونه كه اجسام را مىبيند و از كميت و كيفيت
آنها خبر مىدهد نمىبيند.
گواهى عقلها بر وجود خدا
بل كنت قبل الواصفين من
خلقك؛ بلكه تو پيش از آن كه آفريده هايت از تو سخن گويند وجود داشتهاى دليل
بر اين است كه مخبر از تو قلبهايى است كه غيبها و ناديدنىها را مىبيند، نه
چشمهايى كه از ديدن امور پنهان قاصراند.
ترس عامل آفرينش نبوده
لم تخلق الخلق لوحشتة؛
مخلوقات را نه به علت ترس از تنهايى آفريدهاى.
و ما خلقت الجن و الانس
الا ليعبدون(640)؛
و جن و انس را نيافريدم مگر براى اين كه مرا پرستش كنند.
و لا استعملتهم لمنفعة؛
و آنان را نه براى نفع خويش به كار و تلاش وا داشتهاى.
ما اريد منهم من رزق و ما
اريد ان يطعمون * ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين(641)؛
ما از خلق جن و انس و طعام (و هيچ گونه سودى) بر خود نخواستيم همانا روزى بخشنده
خلق تنها خداست كه صاحب قوت و اقتدار ابدى است.