توحيد در نهج البلاغه

علامه حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (رحمه الله تعالى عليه)

- ۱۴ -


جفت‏گيرى فيل‏

در توحيد مفضل آمده: اكنون بنگر كه چگونه فرج فيل ماده را در زير شكمش قرار داده كه هر گاه براى جفت‏گيرى به هيجان مى‏آيد بلند مى‏شود و خود را آشكار مى‏كند تا نرينه بتواند با آن جفت شود. پس عبرت بگير كه چگونه فرج فيل ماده بر خلاف ديگر حيوانات قرار داده شده و سپس ابن خصلت به او داده شده تا اين كه مهيا شود براى كارى كه در آن بقا و دوام نسل او مى‏باشد.(592)

اطاعت بدون چون و چرا

و لم يستصعب اذ أمر بالمضى على ارادته؛ و اجراى فرمان خدا را دشوار نشمرد. يعنى آفريده‏ها اجراى فرمان خدا را و مشى در مسير اراده و خواست او را سخت و دشوار نشمردند. خداى تعالى.يفرمايد: ثم الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين * فقضهن سبع سموات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها و زينا السماء الدنيا بمصبيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم‏(593)؛ آن گاه به خلقت آسمان‏ها (توجه كامل فرمود كه آسمان ها) دودى بود او (به امر نافذ تكوينى) فرمود كه اى آسمان و زمين همه به سوى خدا (و اطاعت فرمان حق) به شوق و رغبت يا به جبر و كراهت بشتابيد، آن‏ها عرضه داشتند ما با كمال شوق و ميل به سوى تو مى‏شتابيم، آن گاه نظم هفت آسمان را در دو روز استوار فرمود، و در هر آسمانى به نظم امرش وحى فرمود، آسمان (محسوس) دنيا را به چراغ‏هاى رخشنده (مهر و ماه و ستارگان) زينت داديم، و از شر شياطين حفظ نموديم، اين تقدير خداى مقتدر داناست.

و لا الشمس ينبغى لها تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون‏(594)؛ نه خورشيد را شايد كه به ماه فرا رسيد و نه شب به روز سبقت گيرد و هر يك بر مدار معينى شناورند.

و كيف و انما صدرت الأمور عن مشيئته؛ و چگونه (تواند از اراده او سر كشى كند) كه تمام كارها به مشيت او انجام گرفته است.

انما امره اذا اراد شيا يقول له كن فيكون‏(595)؛ فرمان نافذ خدا (در عالم) چون اراده خلقت چيزى مى‏كند به محض اين كه گويد موجود باش بلافاصله موجود خواهد شد. و ما تشاءون الاات يشاء الله‏(596)؛ نخواهيد جز آنكه خدا خواهد.

آفرينش خدا بدون تفكر و تجربه‏

المنشى أصناف الأشياء بلا روية فكر آل اليها؛ خدايى كه انواع گوناگون موجودات را بدون مراجعه به انديشه‏اى آفريده است.

روية: تأمل و انديشه. آل: رجوع نمود. يعنى خدا بسان مردم نيست كه كارهايشان را با تفكر و انديشه انجام مى‏دهند. و هو الذى انشا جنت معروشت و غير معروشت و النخل و الزرع مختلفا اكله و الزيتون و الرمان متشبها و غير متشبه كلوا من ثمره اذا اثمر و ءاتوا حقه يوم حصاده و لا تسرفوا انه لا يحب المسرفين‏(597)؛ او آن خدايى است كه براى شما بستان‏ها از درختان داربستى (و درختان آزاد) چون ساير درختان، و درختان خرما و زراعت‏ها كه ميوه و دانه‏هاى گوناگون آرند و زيتون و انار و ميوه‏هاى مشابه يكديگر و نامشابه بيافريد. شما هم از آن ميوه هر گاه برسد تناول كنيد و حق زكات فقيران را به روز درو كردن بدهيد و اسراف مكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد.

و لا قريحة غريزة أضمر عليها؛ و بدون استنباط از غريزه‏اى درونى. اصل در (قريحه) اول آبى است كه از چاه بر آيد و آن گاه به طور استعاره درباره هر چيز كه از طبع و استعداد ذاتى تراوش كند به كار مى‏رود.

غريزه: (به تقديم راء بر زاء) طبيعت و سرشت. أضمر عليها يعنى بر اساس آن قريحه در وين انجام گرفته باشد.

و لا تجربة أفادها من حوادث الدهور؛ و نه تجربه‏اى كه از حوادث روزگار كسب كرده باشد.

بمانند افراد معمر كه از تجارت گذشته خود استفاده مى‏كنند.

و لا شريك أعانه على ابتداع عجادب الأمور؛ و نه از شريكى كه او را در پيدايش امور شگفت آور جهان كمك نموده باشد. آن گونه كه معمول و متعارف خلايق است.

فتم خلقه؛ پس موجودات طبق فرمانش تمام گشت و به وجود آمد. تماميت آن‏ها بدان جهت است كه هر آن چه كه به صلاح و مصلحتشان بوده در آن‏ها پديد آمده است.

ماترى فى خلق الرحمن من تفوت‏(598)؛ هيچ در نظم خلقت خداى رحمن بى نظمى و نقصان نخواهى يافت.

و أذعن لطاعته؛ و سر تسليم در برابر او فرود آورد. أذعن: خاضع و ذليل گرديد.

لطاعته يعنى براى اطاعت و فرمانبردارى از او.

و أجاب الى دعوته؛ و دعوت او را اجابت كرد. پس آن هنگام كه خداى سبحان با زبان قدرت به آسمان و زمين فرمود: ... ائتيا طوعا أو كرها؛ بياييد خواسته يا ناخواسته.

آن‏ها با زبان مذلت و خوارى گفتند: أتينا طائعين‏(599)؛ آمديم فرمانبردار.

آفرينش مخلوقات در زمان مناسب‏

و لم يعترض دونه ريث المبطى و لا أناه المتلكى؛ و هيچ گاه كندى و درنگ بعض مخلوقات در وجودشان و پيدايش آن‏ها در موعد مقررشان در برنامه‏هاى خدا تأثير نداشت.

ريث ضد عجله است مانند بطء كه آن نيز ضد عجله و هر دو به معناى كندى است. و أناة: درنگ و تأنى. متلكى: درنگ كننده.

در روايت توحيد به جاى جمله و أجاب الى دعوته... أناة المتلكى‏ء چنين آمده: و وافى الوقت الذى أخرجه اليه اجابة لم يعترض دونها ريث المبطى‏ء و لا أناة المتلكى‏(600)؛ و در زمان مقرر موجود شد و دعوت حق را اجابت كرد و كندى و درنگ آن‏ها در وجودشان هيچ گونه تأثيرى در برنامه‏هاى خدا نداشت .

البته عبارت دوم افاده مقصود اقرب است و حاصل مراد اين است كه هر چيز كه در اين جهان موجود مى‏شود مانند دندان براى طفل شير خوار، و ريش براى مرد و پستان براى زن همه از روى حكمت است. زيرا اول در موقعى مى‏رويد كه كودك نيازمند خوردن است و دوم در زمانى است كه مرد از حالت كودكى تميز داده مى‏شود.

و سوم در وقتى است كه زن آماده باردارى مى‏گردد و وجود آن‏ها پيش از زمان مناسب و نياز به آن‏ها لغو و بيهوده است. نه اين كه در آفرينش آن‏ها تأخيرى رخ داده و طول كشيده باشد، مانند مردم كه گاهى وجود چيزى را اراده مى‏كنند ولى در زمان دلخواهشان براى آن‏ها مسير نمى‏شود.

فأقام من الأشياء أودها؛ پس كجى و انحراف اشيا را راست گرداند. اود: كجى و خميدگى.

تعيين حد و مرز موجودات‏

و نهج حدودها؛ و مرزهاى هر كدام را روشن ساخت.

نهج: روشن و آشكار گرداند. ابن ابى الحديد به جاى حدودها، جددها نقل كرده و گفته كه آن معناى راه است. با اين كه در صحاح آمده: جدد به (فتح) زمين سخت است.(601)و در لسان آورده: ابن ميثم شكيل گفته است: جدد زمين صاف و هموار است.(602)

مؤلف: شاهد بر صحت معناى دوم - كه در صحاح آمده - اين مثل است: من سلك الجدد أمن العثار(603)؛ كسى كه بر زمين سفت و سخت راه رود از لغزش در امان باشد. و در كتاب توحيد به جاى جمله فأقام من الأشياء أودها آمده است: و نهى معالم حدودها(604)؛ و مرزهاى آنان را مشخص ساخت.

سازش ميان اشياء متضاد

و لاءم بقدرته بين متضادها؛ و با قدرتش ميان اشيا متضاد سازش برقرار نمود.

بعضى در تفسير اين جمله گفته‏اند: مانند ايجاد سازش ميان گرمى و سردى، وترى و خشكى و بعضى هم آتش و آب، و باد و خاك را گفته‏اند.

و وصل أسباب قرائنها؛ و اسباب و ارتباط و هماهنگى آن‏ها را فراهم نمود.

عده‏اى گفته‏اند: مقصود اقتران نفوس به بدن‏هاست.و بعضى گفته‏اند: هدايت نفوس به چيزهايى كه در امر معاش و معادشان براى آن‏ها مناسب‏ترست.

در توحيد صدوق اين جمله نيز اضافه شده است: و خالف بين ألوانها(605)؛ و رنگ‏هايشان را از هم جدا و با يكديگر مختلف نمود.

اجناس و انواع مختلف موجودات‏

و فرقها أجناسا مختلفات فى الحدود و الأقدار و الغرائز و الهيئات؛ و موجودات را به اجناس و انواع مختلف از جهت حدود و اندازه‏ها و غرايز و شكل‏ها تقسيم نمود. اجناس مختلف مانند انسان و انواع حيوانات و طيور و جانوران.

اقدار: اندازه‏ها و مقادير. غرائز (به تقديم راء) طبايع. هيئات: شكل‏ها.

امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: اى مفضل؛ در اين سه صنف از حيوان (انسان و چهار پايان و مرغان) فكر كن. خداوند هر يك را آن چه مناسب حكمت وجود اوست به او عطا كرده، پس آدميان را مقدار ساخته كه صاحب عقل و زيركى باشند و متوجه صنعت‏هايى شوند از قبيل بنايى، زرگرى، و نجارى و غير اينها؛ از اين رو براى ايشان دست‏هايى بزرگ با انگشتان قوى كه بتواند چيزها را به دست گيرد و اين صنعت را انجام دهد، آفريده است و حيوانات گوشت خوار را مقدار گردانيده كه غذاى ايشان از شكار باشد پس براى ايشان دست‏ها آفريده در نهايت استحكام با ناخن‏ها و چنگال‏ها كه براى گرفتن شكار مناسب است و براى صنعت‏هاى بشر به كار نمى‏آيد. و حيوانات علف خوار چون نه براى صنعت آفريده شده‏اند و نه براى شكار كردن براى ايشان سم آفريده كه در چراگاه كه چرند ناهموارى زمين به ايشان آسيب نرساند و از براى چهار پايان سم آفريده كه در وسط آن گودى است مانند گودى كف پاى آدمى كه بر زمين استوار شود و براى سوارى دادن و باربرى مهيا باشند.

اى مفضل! در تدبير آفرينش حيوانات درنده و شكارى تأمل كن كه چگونه براى ايشان دندان‏هاى تيز و چنگال محكم سخت و دهان‏هاى بزرگ و وسيع آفريده شده تا مناسب آن وضع و شرايطى باشد كه براى آن آفريده شده است و به اسلحه و ادوات مخصوص مجهزند كه در شكار كردن به كار مى‏آيد و هم چنين مرغان درنده را مى‏يابى كه صاحب منقار و چنگال اند موافق با كار ايشان. حال اگر وحوش داراى چنگال‏هايى مانند چنگال‏هاى مرغان شكارى بودند بى فايده بود و چيزى به آن‏ها داده شده بود كه به آن احتياج نداشتند، زيرا آن‏ها شكار نمى‏كنند و گوشت نمى‏خورند و اگر به درندگان سم مى‏داد و به ايشان چيزى داده بود كه به آن محتاج نبودند و چيزى از آن‏ها گرفته بود كه به آن نياز داشتند؛ يعنى سلاحى كه به آن غذاى خود را شكار كنند و به زندگى خود ادامه دهند. آيا نمى‏بينى كه خداوند به هر كدام از اين دو صنف حيوان چيزى داده كه مناسب صنف و نياز اوست بلكه چيزى كه بقا و صلاح آنان به آن بستگى دارد.(606)

بدايا خلائق أحكم صنعها؛ مخلوقاتى شگفت آور كه خداوند در آفرينش آن‏ها نهايت تدبير و استحكام را به كار برده.

عجايب خلقت زرافه‏

امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: در آفرينش زراقه و اختلاف اعضاى آن تفكر كن كه هر عضوى از آن به حيوانى شبيه است سرش سر اسب مى‏ماند و گردنش به گردن شتر و سم آن به سم گاو و پوستش به پوست پلنگ.

گروهى از جاهلان به خداى تعالى، خيال كرده‏اند كه از آميزش چند نوع حيوان با يك ماده متولد مى‏شود گفته‏اند: بدان سبب كه چون اصناف صحرايى بر سر آب جمع مى‏شوند چند صنف آن‏ها به بعضى از چرندگان مى‏جهند و اين حيوان به وجود مى‏آيد، و هر عضوى از آن به حيوانى شبيه مى‏گردد. و اين سخن از جهالت گوينده‏اش ناشى مى‏شود و از كم معرفتى او به قدرت خالق جهان - جل قدسه - زيرا هيچ صنف حيوانى با صنف ديگر جمع نمى‏شود. چنان كه مى‏بينى اسب بر شتر نمى‏جهد و شتر با گاو جفت نمى‏شود. بلى اگر حيوانى در شكل با حيوانى شبيه باشد گاهى بر آن مى‏جهد، مانند الاغ كه بر اسب مى‏جهد و از ميان ايشان استر به هم مى‏رسد، و گرگ با كفتار جفت مى‏شود و از ايشان سمع به وجود مى‏آيد.(607)

و فطرها على ما أراد و ابتدعها؛ و بر طبق اراده و خواست خويش آن‏ها را ابداع و ايجاد فرموده است. سبح ربك الا على * الذى خلق فسوى * و الذى قدر فهدى‏(608)؛ اى رسول ما به نام خداى خود كه برتر از همه موجودات است به تسبيح و ستايش مشغول باش، آن خدائى كه عالم را خلق كرد و به حد كمال خود رساند، و آن خدايى كه هر چيز را قدر و اندازه‏اى داده به راه كمالش هدايت نمود.

زيركى غريزى گوزن‏

امام صادق (عليه السلام) به مفضل مى‏فرمايد: در هشيارى و زيركى از حيوانات به علت مصلحت طبيعت و خلقت ايشان فكر كن، و اين از لطف خداى عز و جل درباره آن هاست تا احدى از مخلوقاتش از نعمت‏هاى او بى بهره نباشد. و اين زيركى حيوان نه از روى عقل و تأمل است. همانا گوزن مارها را مى‏خورد و بسيار تشنه مى‏شود اما از نوشيدن آب خوددارى مى‏كند از ترس اين كه سم مار در بدنش پراكنده شود و او را بكشد، و در كنار گودال آب تشنه مى‏ايستد و از شدت عطش ناله مى‏كند ولى آب نمى‏نوشد و اگر بنوشد همان ساعت مى‏ميرد. نگاه كن به آن چه كه در نهاد اين حيوان گذاشته شده از شدت تشنگى غالب به خاطر ترسى كه از خطر نوشيدن آب دارد و اين چيزى است كه بسا انسان مميز عاقل نتواند در چنين شرايطى خودداراى كند.(609)

و در كتاب توحيد صدوق (رحمه الله تعالى عليه) اين فقرات نيز آمده است: انتظم علمه صنوف ذرئها، و أدرك تدبيره حسن تقديرها(610).

15. از خطبه 106

و من خطبة له (عليه السلام) (و هى من خطب الملاحم):

الحمد لله المتجلى لخلقه، بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته، خلق الخلق من غير روية اذ كانت الرويات لا تليق الا بذوى الضمائر و ليس بذى ضمير فى نفسه، خرق علمه باطن غيب السترات، و أحاط بغموض عقائد السريرات.

امام (عليه السلام) در خطبه (106) (كه از خطبه‏هاى آن حضرت (عليه السلام) درباره ملاحم است) مى‏فرمايد: ستايش مخصوص خدايى است كه به وسيله خلق خويش براى آفريدگانش جلوه گرست، و با دليل و حجت خويش بر دل‏هايشان آشكار است، خدا مخلوق را بدون به كارگيرى فكر و انديشه بيافريد، زيرا فكر و انديشه جز براى كسانى كه دل در سينه دارند نمى‏باشد در حالى كه خدا چنين نيست، علم خدا اعماق پرده‏ها غيب و ناديدنى‏ها را شكافته و به عقايد و افكار پنهانى كاملا احاطه و آگاهى دارد.

گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه): (اين خطبه‏هاى ملاحم است) ملاحم حوادث و پيش آمدهاى بزرگ است در زمينه فتنه‏ها و آشوب‏ها. و سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) اين خطبه را از ملاحم قرار داده، زيرا در آن آمده: راية ضلالة قد قامت على قطبها...؛ پرچم گمراهى است كه بر گردونه ضلالت و انحراف بر پا شده است. چنانچه شرح اين فراز از خطبه در فصل خبر دادن از ملاحم خواهد آمد. (611)

گفتار امام (عليه السلام): الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه؛ ستايش مخصوص خدايى است كه به وسيله خلق خويش براى آفريدگانش جلوه گر است. يعنى تجلى كه با مشاهده مخلوقاتش حاصل مى‏شود، پس اگر در ميان مخلوقاتش جز خورشيد نباشد در اين زمينه كافى است چه رسد به اين كه آفريده‏هاى او از شماره بيرون است. آن چنان تجلى و ظهورى كه از خورشيد هم روشن‏تر و آشكارتر است، زيرا خورشيد گاه به علت نهان بودن در پشت ابر، طلوع و غروب و زوال ظهر و محل آن در آسمان نامعلوم و مورد ترديد قرار مى‏گيرد اما در وجود صانع هيچ انسان منصفى در هيچ زمانى شك نمى‏كند، قرآن مى‏فرمايد: أفى الله شك فاطر السموات و الأرض... (612)؛ آيا در خدا كه آفريننده آسمان‏ها و زمين است شك توانيد كرد... .

و الظاهر لقلوبهم بحجته؛ و با دليل و حجت خويش بر دل‏هايشان آشكار است. اگر چه در برابر چشم سر ظاهر نمى‏باشد.

مناظره ابن ابى العوجاء با امام صادق (عليه السلام) پيرامون وجود صانع‏

روزى امام صادق (عليه السلام) با ابن ابى العو جاء گفت و گو كرد، وى فردا صبح به نزد آن حضرت باز آمد، امام (عليه السلام) به او فرمود: گويا آمده‏اى كه بعضى مطالبى را ككه بحث مى‏كرديم بازگو كنى؟ گفت: چنين خواستم اى پسر رسول خدا. امام (عليه السلام) به او فرمود: عجيب است كه تو خدا را منكر مى‏شوى ولى گواهى مى‏دهى كه من پسر رسول خدا هستم.گفت: عادت مرا بر گفتن اين جمله وادار مى‏كند.

امام (عليه السلام) به او فرمود: پس چرا سخن نمى‏گويى؟ گفت: از شكوه و جلال و مهابت شماست كه در برابر شما زبانم به سخن نمى‏آيد، من دانشمندان را ديده و با متكلمين مناظره كرده‏ام اما هيچ گاه چنين هيبتى كه از شما به من دست داده به من روى نداده است. امام (عليه السلام) فرمود: چنين باشد. ولى من در پرسش را به روايت باز مى‏كنم، و سپس به او توجه نموده و فرمود: آيا تو مصنوعى يا غير مصنوع؟ (كسى تو را ساخته يا خود به خود پيدا شده‏اى؟) - ساخته نشده‏ام.

- به من بگو مصنوع بودى چگونه مى‏بودى؟

- او لختى در فكر فرو رفته پاسخ نمى‏داد و به چوبى كه در جلوش بود ور مى‏رفت و مى‏گفت: دراز، پهن، عميق، كوتاه، متحرك، ساكن همه اين‏ها صفت مخلوق است.

- اگر براى مصنوع صفتى جز اين‏ها ندانى پس خودت را مصنوع بدان، زيرا در خودت از اين امور حادث شده مى‏يابى.

- از من چيزى پرسيدى كه هيچ كس قبل از تو نپرسيده و كسى بعد از تو هم نخواهد پرسيد.

- گيرم كه تو دانستى در گذشته چنين چيزى از تو نپرسيده‏اند ولى از كجا مى‏دانى كه در آينده هم از تو نمى‏پرسند؛ به علاوه اين كه تو معتقدى همه اشيا از روز اول مساوى و برابر است، پس چگونه چيزى را مقدم داشتى و چيزى را مأخر. براى تو بيشتر توضيح دهم: به من بگو اگر با تو كيسه جواهرى باشد و كسى به تو بگويد آيا در اين كيسه اشرفى هست و تو بگويى نيست پس او بگويد اشرفى را برايم تعريف كن و تو اوصاف آن را ندانى آيا مى‏توانى وجود اشرفى را در كيسه انكار كنى؟ گفت: نه.

امام (عليه السلام) فرمود: جهان آفرينش كه از كيسه بزرگ‏تر و طول و عرضش بيشتر است، شايد در اين جهان مصنوعى باشد، زيرا تو مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نمى‏دهى (يعنى چگونه مصنوع را انكار مى‏كنى؟).

ابن ابى العو جاء در ماند، ولى بعضى از يارانش اسلام آوردند و او و بعضى هم به كفر باقى ماندند.

روز سوم نزد آن حضرت (عليه السلام) بازگشت و گفت: مى‏خواهم من از شما بپرسم. امام (عليه السلام) فرمود: هر چه مى‏خواهى بپرس. گفت: دليل بر حدوث اجسام چيست؟ امام (عليه السلام) فرمود: من هيچ چيز كوچك و بزرگ را نديده‏ام مگر اين كه هر گاه چيزى مانند او به آن ضميمه شود بزرگ‏تر شود و اين موجب نابودى (چيز كوچك) و انتقال از حالت اول است (كه كوچك بود به حالت دوم كه بزرگ گشت و همين است معناى حدوث) و اگر قديم مى‏بود زوال و انتقال نمى‏يافت، زيرا آن چه كه نابود شود و انتقال يابد رواست اين كه يافت شود و نابود گردد، پس با وجودش بعد از عدم داخل در حدوث گردد و با بودنش در ازل (و عدم زوال و انتقال) داخل در قدم گردد و صفت ازل و حدوث و قدم و عدم در يك چيز جمع نشود.

ابن ابى الغو جاء گفت: فرض در صورت جريان دو حالت كوچكى و بزرگى و دو زمان سابق و لا حق چنان است كه فرمودى و بر حدوث اجسام استدلال نمودى. ولى اگر تمام اشياء بر كوچكى خود باقى مانند چگونه مى‏توانيد بر حدوث آن‏ها استدلال كنيد؟ امام (عليه السلام) فرمود: فرض سخن ما روى همين جهان موجود است اما اگر اين جهان را برداريم و جهان ديگرى جاى آن بگذاريم هيچ چيز دلالتش بر حدوث از اين برداشتن و جايگزين نمودن بيشتر نيست. و.لى من از همين راه كه خواستى با ما احتجاج كنى و ما را ملزم سازى به تو پاسخ مى‏دهم.

مى‏گوييم: اگر اشياء بر حال كوچكى باقى مى‏ماند در عالم فرض و خيال صحيح است كه هر گاه بر چيز كوچكى چيزى مانندش را ضميمه كنيم بزرگ‏تر گردد و اين جواز تغيير او را از قدم خارج و در حدوث داخل نمايد، غير از اين ديگر سخنى ندارى.

ابن ابى الغو جاء پاسخى نداشت و رسوا گرديد. چون سال آينده شد امام (عليه السلام) در حرم مكه با وى برخوردارى كرد و بعضى از شيعيان به آن حصرت (عليه السلام) عرض كردند ابن ابى الغو جاء مسلمان شده امام (عليه السلام) فرمود او نسبت به اسلام كور است و هرگز مسلمان نخواهد شد، سپس امام (عليه السلام) او را مشاهده كرد و به او فرمود: براى چه اين جا آمده‏اى؟ گفت: به خاطر عادت بدن و سنت وطن و براى اين كه ديوانگى و سر تراشى و سنگ زدن مردم را ببينم. امام (عليه السلام) به او فرمود: تو هنوز بر سركشى و گمراهى‏ات پا بر جايى.

او خواست با امام (عليه السلام) وارد بحث و گفت و گو شود كه امام (عليه السلام) به او فرمود: در حج جدال جايز نيست و عبايش را تكانيد و فرمود: اگر حقيقت چنان باشد كه تو مى‏گويى - و در واقع چنان نيست - ما و تو رستگاريم، و اگر حقيقت چنان است كه ما مى‏گوييم - و در واقع چنان است - ما رستگاريم و تو هلاكت. در اين وقت ابن ابى العو جاء به همراهان خود رو كرد و گفت: در قلبم احساس حرارت مى‏كنم مرا برگردانيد، او را برگرداندند و جان سپرد.(613)

خلق الخلق من غير روية؛ خدا مخلوقات را بدون به كارگيرى فكر و انديشه بيافريد.

روية: تفكر و انديشه.

اذ كانت الرويات لا تليق الا بذوى الضمائر؛ زيرا فكر و انديشه جز براى كسانى كه دل در سينه دارند نمى‏باشد. ذوى الضمائر: كسانى كه دل در سينه دارند.

و ليس بذى ضمير فى نفسه؛ در حالى كه خدا فى نفسه داراى ضمير نيست. اين جمله مانند گفتار امام (عليه السلام) است در خطبه اول: بلا روية أجالها، و لا همامة نفس اضطرب فيها(614).

خدا علام الغيوب‏

خرق علمه باطن غيب السترات؛ علم هدا اعماق پرده‏ها غيب و ناديدنى‏ها را شكافته و آن‏ها را آشكار و منكشف ساخته است. يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور(615)؛ خدا به خيانت چشم خلق و انديشه‏هاى نهانى دل‏هاى مردم آگاه است. فانه يعلم السر و اخفى‏(616)؛ همانا خدا بر (پيدا) و نهان و مخفى‏ترين امور جهان كاملا آگاه است.

گفته شده مخفى‏تر از سر چيزى است كه از دل گذشته ولى در عالم خارج موجود نشده است.(617)

و أحاط بغموض عقائد السريرات؛ و به عقايد پنهانى كاملا احاطه و آگاهى دارد.

غموض: پوشيده و پنهانى. قرآن مى‏فرمايد: قل ان تخفوا ما فى صدوركم او تبدوه يعلمه الله و يعلم ما فى السموات و ما فى الارض و الله على كل شى‏ء قدير(618)؛ بگو اى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هر چه را در دل پنهان داشته و يا آشكار كنيد خدا به همه آگاه است و به هر چه در آسمانها و زمين است داناست و بر همه چيز تواناست.

باز مى‏فرمايد: يستخفون من الناس و لا يستخفون من الله و هو معهم اذ يبيتون ما لا يرضى من القول و كان الله بما يعملون محيطا(619)؛ مردم خيانت كار در كار خيانت از خلق شرم مى‏كنند و از خدا شرم نمى‏كنند و شبانگاه در انديشه سخن ناپسند (براى متهم ساختن مردم اند) كه خدا همه گاه با آن هاست و به هر چه كنند آگاه است.

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمت الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتب مبين‏(620)؛ و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسى جز خدا بر آن آگاه نيست، و نيز آن چه در خشكى و درياست همه را مى‏داند و هيچ برگى از درخت نيفتد مگر كه او آگاه است، و هيچ دانه در زير تاريكى‏هاى زمين و هيچ ترو خشكى نيست جز آن كه در كتاب مبين (مسطور) است.

و هو الذى يتوفاكم باليل و يعلم ما جرحتم بالنهار(621)؛ و اوست خدايى كه چون شب به خواب مى‏رويد جان شما را نزد خود برده و شما را مى‏ميراند كردار شما را در روز مى‏داند.

16. از خطبه 107

و من خطبه له (عليه السلام):

كل شى‏ء خاضع له، شى‏ء قائم به، غنى كل فقير، و عز كل ذليل، و قوة كل ضعيف، و مفزع كل ملهوف، من تكلم سمع نطقه، و من سكت علم سره، و من عاش فعليه رزقه، و من مات فاليه منقلبه.

لم ترك العيون فتخبر عنك، بل كنت قبل الواصفين من خلقك، لم تخلق الخلق لوحشة و لا استعملتهم لمنفعة، و لا يسبقك من طلبت، و لا يفلتك من أخذت، و لا ينقص سلطانك من عصاك، و لا يزيد فى ملك من أطاعك، و لا يرد أمرك من سخط قضاءك، و لا يستغنى عنك من تولى عن أمرك.

كل سر عندك علانية، و كل غيب عندك شهادةت أنت الأبد لا أمد لك، و أنت المنتهى لا محيص عنك، و أنت الموعد لا منجى منك الا اليك، بيدك ناصية كل دابة و اليك مصير كل نسمة.

سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك، و ما أصغر عظيمه فى جنب قدرتك، و ما أهول ما نرى من ملكوت، و ما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك، و ما أسبغ نعمك فى النيا، و ما أصغرها فى نعم الآخرة.

اما (عليه السلام) در خطبه 107 مى‏فرمايد:

تمام موجودات در برابر خدا تسليم و خاشع اند، و همه قائم به او هستند، خدايى كه بى نياز كننده هر نيازمند، عزت بخش هر ذليل، نيرو دهنده هر ناتوان، و پناه گاه درماندگان است؛ هر كس سخن گويد خدا مى‏شنود، هر كس ساكت ماند از درونش آگاه است، هر كس زندگى كند رزقش را متعهد است، كس كه بميرد بازگشتش به سوى اوست.

خدايا! چشم‏ها تو را نديده تا از تو خبر دهد بلكه تو پيش از آن كه آفريده هايت از تو سخن گويند وجود داشته‏اى، مخلوقات را نه به علت ترس از تنهايى آفريده‏اى، و آنان را نه براى نفع خويش به كار و تلاش واداشته‏اى، هر كه را طلب كنى بر تو پيشى نگيرد، و هر كه بگيرى از چنگ تو بيرون نرود، و هر كه تو را نافرمانى كند از سلطنت تو نمى‏كاهد، و هر كه از تو فرمان برد بر قدرت و ملك تو نمى‏افزايد. و هر كس از قضاء تو خشمگين باشد امر تو را باز نمى‏گرداند، و هر كس از فرمانت سر پيچى كند از تو بى نياز نگردد.

هر پنهانى نزد تو آشكار است و هر غيبى پيش تو حاضر است تو وجودى هميشگى هستى كه مدت و نهايت ندارى، تويى منتهى كه از تو عدول و رجوعى نباشد، تو وعده گاهى هستى كه از حكم تو نجاتى جز به وسيله تو نباشد، مهار هر جنبده‏اى به دست توست، و سرانجام و بازگشت هر جاندارى به سوى تو مى‏باشد.

اى خدا منزهى تو، چه با عظمت است آفريده‏هاى تو كه مى‏نگريم، و چه بسيار كوچك است هر بزرگى در برابر قدرت تو، چه هراس‏انگيز است آن چه از شكوه و ملكوت تو مى‏بينيم، و چه حقير و ناچيز است آن چه كه مى‏بينيم در برابر آن چه كه از آثار قدرت و سلطنت تو از نظر ما پنهان است. چه بسيار گسترده است نعمت‏هاى تو در دنيا، و چه اندك و كوچك آن در برابر نعمت‏هاى آخرت.

جهان هستى در برابر خدا خاضع‏

كل شى‏ء خاضع له؛ تمام موجودات در برابر خدا تسليم و خاضع اند. در نسخه مصرى اين گونه آمده و صحيح، خاشع له مى‏باشد، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى آمده است. خاشع بودن اشياء در برابر خدا به معناى مطيع بودن و تحت اراده و فرمان او بودن است؛ به مانند سجده كردن در برابر خدا. خداى تعالى مى‏فرمايد: و لله يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظللهم بالغدو و الأصال‏(622)؛ و هر كه در آسمان‏ها و زمين است با همه آثار وجوديش به رغبت و اشتياق و به جبر الزام و شب و روز به طاعت خدا مشغول است.

اولم يروا الى ما خلق الله من سى‏ء طلله عن اليمين و الشمائل سجدا لله و هم دخرون * و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض من دابة و الملائكة و هم لا يسكبرون‏(623)؛ آيا نمى‏بينند هر موجودى چگونه آثار و اظله خود را به هر جانب مى‏فرستد و از راست و چپ همه به سجده خدا با كمال فروتنى مشغول اند هر چه در آسمان‏ها و زمين است از جنبدگان همه بى هيچ تكبر به عبادت خدا مشغول اند.

همه مخلوقات وابسته به خدا

و كل شى‏ء قائم به؛ و همه اشياء به او هستند. قرآن مى‏فرمايد:ء افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت‏ (624)؛ آيا خدايى را كه نگهبان همه نفوس عالم با آثارشان است (فراموش كردند).

باز مى‏فرمايد: ان الله يمسك السموات و الارض ان تزولا و لن زالتا ان امسكهما من احد من بعده‏ (625)؛ مققا خدا آسمان‏ها و زمين را از اين كه نابود شود نگاه مى‏دارد و اگر رو به زوال نهند گذشته از او هيچ كس آن‏ها را محفوظ نتواند داشت.

غنى كل فقير؛ خدايى كه بى نياز كننده نيازمندان است. خدايى سبحان مى‏فرمايد: هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنفقين لا يفقهون‏(626)؛ اين‏ها همان مردم بدخواه‏اند كه مى‏گويند بر اصحاب رسول انفاق مكنيد تا از گرد او پراكنده شوند، در صورتى كه خدا راست گنج‏هاى آسمان‏ها و زمين، لكن منافقان درك آن نمى‏كنند.

باز مى‏فرمايد: و وجدك عائلا فاغنى‏(627)؛ خدا تو را فقير يافت پس بى نيازت گرداند.

در آيه ديگرى آمده است: ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا؛ فعسى ربى ان يؤتين خيرا من جنتك‏(628)؛ اگر تو مرا از خود به مال و فرزند كمتر دانى، اميد است خدا مرا بهتر از باغ تو بدهد.

و عز كل ذليل؛ خدا عزت بخش هر ذليل است.

ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا(629)؛ آيا نزد كافران عزت مى‏طلبند كه عزت همه نزد خداست.

و الله العزة و لرسوله و للمؤمنين و لكن المنفقين لا يعلمون‏(630)؛ عزت مخصوص خدا و رسول و مؤمنان است، لكن منافقان درك آن نمى‏كنند.

خدا نيرو بخش ضعيفان و پناهگاه درماندگان‏

و قوة كل ضعيف؛ خدا نيرو دهنده هر ناتوان است. الم يجدك يتيما فئاوى‏(631)؛ آيا خدا تو را يتيمى نيافت كه در پناه خود جاى داد.

و مفزع كل ملهوف؛ خدا پناهگاه درماندگان است. امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء(632)؛ آيا كيست كه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت مى‏رساند و رنج و غم آنان را بر طرف مى‏سازد.

و ما بكم من نعمة فمن الله ثم اذا مسكم الضر فاليه تجأرون‏(633)؛ و شما بندگان با آن ككه هر نعمت كه داريد همه از خداست و چون بلايى رسد به درگاه او پناه جسته و به او در رفع بلا استغاثه مى‏كنيد. و گواه بر تمام فقرات ياد شده قول خداوند متعال است كه.فرمايد:

قل اللهم ملك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك على كل شى‏ء قدير * تولج اليل فى النهار و تولج النهار فى اليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى المميت من الحى و ترزق من تشاء بغير حساب‏(634)؛

بگو اى پيغمبر! بار خدايا اى پادشاه ملك هستى تو هر كه را خواهى عزت ملك و سلطنت بخشى و از هر كه خواهى بگيرى و به هر كه خواهى عزت و اقتدار بخشى و هر كه را خواهى خوار گردانى و هر خير و هر نيكويى به دست توست و تنها تو بر هر چيز توانايى. شب را در روز نهان سازى و روز را در پرده شب ناپديد گردانى، و زنده را از مرده و مرده را از زنده برانگيزى، و به هر كه خواهى روزى بى حساب عطا فرمايى.

خدا شنواى سخن و آگاه از درون‏

و من تكلم سمع نطقه؛ و هر كس سخن گويد خدا مى‏شنود. اين گونه در نسخه مصرى آمده ولى صواب من بدون و او است، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد(635) و ابن ميثم و خطى آمده است.

و من سكت علم سره؛ و هر كس ساكت ماند خدا از درونش آگاه است. سواء منكم من اسر القول و من جهر به ومن هو مستحف باليل و سارب بانهار(636)؛ در پيشگاه علم ازلى اين كه شما به سر گوييد يا آشكار و آن كه در ظلمت شب است يا روشنى روز، همه يك سان است.

ان تجهر بالقول فانه يعلم السر و اخفى‏(637)؛ و اگر به آواز بلند سخن گويى همانا خدا بر (پيدا و) نهان و مخفى‏ترين امور جهان كاملا آگاه است.

و من عاش فعليه رزقه؛ و هر كس زندگى كند خدا رزق او را متعهد است.

و ما من دابة فى الارض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتب مبين‏(638)؛ هيچ جنبنده زمين نيست جز آن كه روزيش بر خداست و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و آرامش گاه (جاى موقت) او را مى‏داند، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.

و شاعر گفته:

ان الذى شق فمى ضامن   للرزق حتى يتوفانى

آن كس كه دهانم را شكافته (مرا نيازمند به غذا آفريده) رزق روزى مرا تا دم مرگ متعهد است.

بازگشت هر جاندارى به سوى خدا

و من مات منقلبه؛ كسى كه بميرد بازگشتش به سوى خداست.

قل يتوفكم ملك الوت الذى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون‏(639)؛ اى رسول ما به آن‏ها بگو فرشته مرگ كه مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوى خدا باز مى‏گرديد.

لم ترك العيون فتخبر عنك؛ خدايا چشم‏ها تو را نديده تا از تو خبر دهد.

كاف در جمله لم ترك مفعل لم تر است. يعنى اى خدا! تو را چشم‏هاى سر آن گونه كه اجسام را مى‏بيند و از كميت و كيفيت آن‏ها خبر مى‏دهد نمى‏بيند.

گواهى عقل‏ها بر وجود خدا

بل كنت قبل الواصفين من خلقك؛ بلكه تو پيش از آن كه آفريده هايت از تو سخن گويند وجود داشته‏اى دليل بر اين است كه مخبر از تو قلب‏هايى است كه غيب‏ها و ناديدنى‏ها را مى‏بيند، نه چشم‏هايى كه از ديدن امور پنهان قاصراند.

ترس عامل آفرينش نبوده‏

لم تخلق الخلق لوحشتة؛ مخلوقات را نه به علت ترس از تنهايى آفريده‏اى.

و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون‏(640)؛ و جن و انس را نيافريدم مگر براى اين كه مرا پرستش كنند.

و لا استعملتهم لمنفعة؛ و آنان را نه براى نفع خويش به كار و تلاش وا داشته‏اى.

ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون * ان الله هو الرزاق ذو القوة المتين‏(641)؛ ما از خلق جن و انس و طعام (و هيچ گونه سودى) بر خود نخواستيم همانا روزى بخشنده خلق تنها خداست كه صاحب قوت و اقتدار ابدى است.