توحيد در نهج البلاغه

علامه حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (رحمه الله تعالى عليه)

- ۱۳ -


12. از خطبه 89

بعد ما مر:

الذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله، و لا مقدار احتذى عليه، من خالق معبود كان قبله، و أرنا من ملكوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته، و اعتراف الحاجة من الخلق الى أن يقيمها بمساك قوته، ما دلنا باضطرار قيام الحجة له على معرفته، فظهرت فى البدائع التى أحدثها آثار صنعته، و أعلام حكمته، فصار كل ما خلق حجة له، و دليلا عليه، و ان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبير ناطقة، و دلالته على المبدع قائمة.

امام (عليه السلام) در ادامه مطالب گذشته مى‏فرمايد:

خدا كسى است كه مجودات جهان آفرينش را آفريد بدون اين كه از كار ديگرى نمونه بردارى كند، و يا از نقشه و الگوى آفريننده پيش از خود اقتباس كند، خدا آن قدر از عظمت قدرتش و شگفتى‏هاى حكمتش كه موجودات جهان از آن‏ها حكايت دارد، و از نيازمندان مخلوقات و اعتراف آنان به وجود نيرويى كه با قدرت خويش آن‏ها را بر سر پا نگاهداشته به ما نمايانده كه دليل قطعى و برهان ضرورى بر معرفت و شناخت او مى‏باشد.

آثار صنعت و نشانه‏هاى حكمت او در همه پديده‏هايى كه به وجود آورده آشكار است.

بنابراين همه مخلوقات حجت و دليلى بر وجود خدا هستند، هر چند موجودى صامت باشند اما به زبان حال گوياى وجود آفريننده‏اى مدبر، و دليلى استوار بر وجود خالقى مبدع اند.

الذى ابتدع الخلق؛ خدا كسى است كه موجودات جهان آفرينش را بيافريد.

ابتدع: اختراع و نو آورى نمود. خداى تعالى مى‏فرمايد: بديع االسموات و الارض و اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون‏(549)؛ او آفريننده آسمان‏ها و زمين است.

على غير مثال امتثله؛ بدون اين كه كار ديگرى نمونه بردارى كند. زرگرى كه حلقه‏اى از سرب مى‏سازد و سپس بر همان منوال حلقه‏اى طلايى مى‏سازد. و مانند بنايى كه ابتدا نقشه ساختمان را مى‏كشد و سپس آن را پياده مى‏كند، و مانند كسى كه خشت و مصالح ساختمان را در قالب مى‏ريزد (ولى آفرينش خدا اين گونه نيست).

و لا مقدار احتذى عليه من خالق معهود كان قبله؛ و يا از نقشه و الگوى آفريننده‏اى پيش از خود اقتباس نمايد.

احتذى عليه يعنى نمونه و الگويى را در پيش رو قرار داد و از آن اقتباس نمود.

گويند: حذا النعل بالنعل و القذة بالقذة؛ اندازه گرفت كفش و تير را با تير و قذه پر تير است. در نسخه مصرى به جاى معبود، معهود آمده كه نادرست است، و معناى جمله اين است كه خداوند بمانند مخلوقى صنعتگر نيست كه معمولا از صنعتگر مخترع پيش از خود پيروى مى‏كند.

نشانه‏هاى فراوان بر وجود خالق هستى‏

و أرانا من ملكوت قدرته؛ خدا آن قدر از عظمت قدرتش بهما نمايانده.

خداى تعالى مى‏فرمايد: و من ءايته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون‏(550)؛ يكى از نشانه‏هاى قدرت خدا اين است كه (پدر) شما آدميان را از خاك خلق كرد، سپس كه (به توالد) بشرى شديد در همه روى زمين منتشر گشتيد.

پس آيا قدرتى بالاتر و نيرومندتر از اين يافت مى‏شود كه خاك را انسانى زنده قرار دهد؟!

و عجائب ما نطقت به آثار حكمته؛ و از شگفتى‏هاى حكمتش كه موجودات جهان از آن‏ها حكايت دارد. و من ءايته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لأيت لقوم يتفكرون‏(551)؛ و باز يكى از آيات لطف الهى آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در كنار او آرامش يافته و با هم انس گيريد و ميان شما رأفت و مهربانى برقرار فرمود، و در اين امر نيز براى مردم با فكرت ادله علم و حكمت حق آشكار است.

پس آيا حكمتى عجيب‏تر از اين يافت مى‏شود؟! اگر همسران مردم از نوع خودشان نبودند از آنان نفرت پيدا كرده وسيله آرامش و سكون آنان نمى‏شدند و زنان نيز از همسران خود متنفر گشته به وسيله آنان سكون و آرامش نمى‏يافتند هم چنان كه اگر خداوند ميان زن و مرد مودت و مهربانى قرار نمى‏داد چگونه مردان رنج و سختى كار و تأمين مايتحاج زندگى و اداره خانواده را تحمل مى‏كردند، و چگونه زنان رنج و سختى وظايف شوهر دارى را به جان و دل مى‏خريدند.و مواردى بى شمار ديگر از مظاهر قدرت الهى و حكمت‏هاى عجيبى كه در ميان خلق خود پديد آورده كه از حد افزون و از شماره بيرون است.

و اعتراف الحاجة من الخلق الى أن يقيمها بمساك قدرته ما دلنا باضطرار قيام الحجة له على معرفته؛ و از نيازمندى مخلوقات و اعتراف آنان به وجود نيرويى كه با قدرت خويش آن‏ها را بر سر و پا نگاه داشته (به ما نماينده) كه دليل قطعى و برهان ضرورى بر معرفت و شناخت او مى‏باشد... . يعنى تمام مخلوقات با زبان حال چنين اعترافى را دارند.

در تمام نسخه‏ها الى ان وارد شده‏(552) ول يظاهرا صحيح الى من، مى‏باشد.

خداى تعالى فرموده: ان الله يمسك السموات و الرض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده انه كان حليما غفورا(553)

؛ محققا خدا آسمان‏ها و زمين را از اين كه نابود شود نگاه مى‏دارد و اگر رو به زوال نهند گذشته از او هيچ كس آن‏ها را محفوظ نتواند داشت.

لفظ ما مفعول دوم أرانا مى‏باشد. على معرفته يعنى اينها دليل بر پى بردن به وجود و قدرت و حكمت خدا است.

نشانه‏هاى حكمت خدا در همه پديده‏ها

و ظهرت فى البدائع التى أحدثها آثار صنعته و أعلام حكمته؛ آثار صنعت و نشانه‏هاى حكمت خدا در همه پديده‏هايى كه به وجود آورده آشكار است. اين گونه در نهج البلاغه‏(554)آمده، ولى ظاهرا فقراتى از آن افتاده است؛ زيرا اول اين جمله چندان ارتباطى با جملات قبل ندارد و گواه بر اين افتادگى روايت توحيد است كه در آن پيش از جمله و ظهرت چنين آمده است: الذى صدرت الأمور عن مشيئته، و تصاغرت عزة المتجبرين دون جلال عظمته، و خضعت له الرقاب، و عنت الوجوه من مخافته‏(555)؛ خدايى كه مه امور با اراده و مشيت او صادر گشته، و عزت گردنكشان در برابر شكوه و عظمتش ناچيز است، و گردن‏ها براى او خاضع، و بزرگان عالم همه از ترس او در پيشگاهش خوار و ذليل اند.

فصار كل ما خلق حجة له و دليلا عليه؛ بنابراين همه مخلوقات حجت و دليلى بر وجود خدا هستند. شاعر گفته:

فوا عجبا كيف يعصى الأله   أم كيف يجحده الجاحد
و فى كل شى‏ء له آية   تدل على أنه واحد (556)

شگفتا: چگونه خداوند نافرمانى مى‏شود و يا چگونه منكران او را انكار مى‏كنند، حال آن كه تمام موجودات از او نشانى داشته كه دليل بر يگانگى اوست.

و ان كان خلقا صامتا فحجته بالتدبير ناطقة و دلالته على المبدع قائمة؛ هر چند موجودى صامت باشند اما به زبان حال گوياى وجود آفريننده‏اى مدبر و دليل استوار بر وجود خالقى مبدع اند. در نسخه ابن ميثم‏(557) و ان كان صامتا آمده بدون خلقا.

بالتدبير يعنى: به وجود مدبرى براى خلايق. ناطقة يعنى گويا با زبان حال. على البدع يعنى، بر اين كه خداى تعالى مبدع و آفريننده خلايق است. قائمة يعنى: استوار، به گواهى عقل‏ها. بعضى در توصيف نرگس گفته:

عيون فى جفون فى فنون   بدت فأجاد صنعتها الميلك
بأبصار التغنج لامحات   كأن حداقها ذهب سبيك
على غصن الزمرد مخبرات   بأن الله ليس له شريك

چشم‏هايى است اندرون پلك‏ها كه به گونه‏اى مختلف آشكار گشته، چه زيبا خداوند پادشاه هستى آن‏ها را پديد آورده به ناز و كرشمه چشمك مى‏زنند كه گويى حلقه آن ديدگان طلاى خالص است بر شاخه زمردين اعلام مى‏دارند كه خدا را شريك نيست.

13. از خطبه 89

بعد ما مر:

فأشهد أن من شبهك بتاين أعضاء خلقك و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبير حكمتك، لم يعقد غيب ضميره على معرفتك، و لم يباشر قلبه اليقين بأنه لا ند لك، و كأنه لم يسمع تبرؤ التابعين من المتبوعين، اذ يقولون: (تالله ان كنا لفى ظلال مبين اذ نسويكم برب العالمين).

كذب العادلون بك اذ شبهوك بأصنامهم، و نحلوك حلية المخلوقين بأوهامهم، و جزء وك تجزئة المجسمات بخواطرهم، و قدروك على الخلقه المختلفة القوى بقرائح عقولهم.

و أشهد أن من ساواك بشى‏ء من خلقك فقد عدل بك، و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آياتك، و نطقت عنه شواهد حجج بيناتك.

و أنك أنت الله الذى لم تتناه فى العقول، نتكون فى مهب فكرها مكيفا، و لا فى رويات خواطرها فتكون محدودا مصرفا.

امام (عليه السلام) در خطبه 89 در ادامه مطالب قبل مى‏فرمايد:

شهادت مى‏دهم آن كس كه تو را به مخلوقى تشبيه كند كه داراى اعضاى گوناگون و مفاصل به هم پيوسته‏اى است كه با تدبير حكيمانه تو (در زير پوست و گوشت) پنهان است تو را آن چنان كه بايد نشناخته و به يگانگى و بى همتايى تو يقين ننموده است و گويا بيزارى پيروان گمراه را (در روز قيامت) از رهبران فاسد خود نشنيده كه گويند: به خدا سوگند در گمراهى بسيار آشكارى بوديم كه شما بت‏ها را مى‏پرستيديم.

دروغ گفتند آنان كه از تو عدول كرده و تو را بت‏هاى خود تشبيه نمودند، و با اوهام باطل خود نسبت مخلوقين به تو دادند، و با پندارهاى باطل خويش تو را مانند اجسام داراى اجزا دانستند، و با عقل قاصر خود تو را با مخلوقات سنجيده و براى تو قواى گوناگونى قائل شدند.

گواهى مى‏دهم آن كس كه تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى بداند از تو روى برگردانده و كسى كه از تو به ديگرى رو كند به آيات محكم قرآن و شواهد روشن براهين عقلى كافر گشته است.

تو خدايى هستى كه عقل‏ها توان درك كنه تو را نداشته تا در مسير وزش انديشه‏هاى بشرى كيفيت و چگونگى داشته و يا در افكار محدود آنان داراى تغيير و انتقالى باشى.

خدا منزه از تشبيه به مخلوق‏

فأشهد؛ گواهى مى‏دهم. امام (عليه السلام) به منظور تأكيد مطلب از گواهى خود خبر داده نظير گفتار حضرت هود (عليه السلام) به قوم خود كه فرمود: انى اشهد الله و اشهدوا انى برى‏ء مما تشركون * من دونه‏(558)؛ هود به آن‏ها گفت: من خدا را گواه مى‏گيرم و شما هم گواهى دهيد كه از اين پس من از شما و خدايانى كه غير خداى يكتا مى‏پرستيد بيزارم... .

أن من شبهك بتباين أعضاء خلقك؛ آن كس كه تو را به مخلوقى كه داراى اعضاى گوناگون است تشبيه كند. بعضى از اعضاء بدن فرداند و بعضى جفت.

امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: سر از اعضاء فرد آدمى است اگر انسان بيش از يك سر مى‏داشت به مصلحت او نبود، آيا نمى‏بينى كه اگر با سر ديگر مى‏بود هر آينه آن زياد خواهد بود بر او بدون آن كه به آن احتياج داشته باشد، زيرا حواسى كه آدمى به آن محتاج است در يك سر مجتمع است. اگر انسان داراى دو سر بود در حقيقت به دو بخش تقسيم مى‏شد، اگر با يك سر سخن گويد سر ديگر معطل خواهد بود، اگر مى‏خواست با هر دو سر يك حرف را به زبان بياورد پس يكى از آن دو اضافى بود. و اگر با يكى سخن گويد به غير سخنى كه با ديگرى گويد شنونده نمى‏دانست به كدام يك از آن دو سر توجه كند، و با اين وجود ناهم‏آهنگى و مشكلات بسيارى براى انسان پيش مى‏آمد. دست‏ها در بدن از اعضاى جفت هستند. و خيرى نيست در آن كه آدم يك دست داشته باشد، زيرا در انجام كارهايش دچار مشكلات زيادى مى‏شد؛ نمى‏بينى كه نجار و بنا اگر يك دست ايشان شل شود نمى‏توانند صنعت و كار خود را انجام دهند و اگر با سختى و مشقت انجام دهند استوار نبوده مانند كسى نخواهد بود كه دو دست دارد و با هر دو كار مى‏كند.(559)

و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة؛ و مفاصل به هم پيوسته كه با تدبير حكيمانه تو (در زير پوست و گوشت) پنهان است.

تلاحم: تلاصق و چسبيدگى. از تلاحمت الشجه يعنى: به هم آمد شكستگى سر و بهبود يافت. حقاق جمع حق (به ضم).

در جمهره آورده: حق سر بازو و كه در آن كناره كتف است، و سر نشيمنگاه‏(560) كه در آن استخوان ران است. و در لسان گودال سر كتف را هم گفته است.(561)

المحتجبه: پوشيده و نهان از ديده‏ها.

جمجمه محافظ مغز

در توحيد مفضل آمده: اگر دماغ و مغزى كه در سر است براى تو گشوده شود خواهى ديد كه آن با لايه‏هاى گوناگون پوشيده شده است تا از حوادث آسيبى نبيند و سالم بماند و تكان نخورد، و مى‏ديدى كه جمجمه مانند كلاه خود است كه مغز آدمى را از آسيب ديدن در برابر ضربه‏ها نگه مى‏دارد، و بر روى پوست سر مو رويانيده تا محافظتى باشد براى سر و آن را از سرما و گرماى شديد محافظت نمايد، به راستى چه كسى اين گونه مغز را محافظت كرده جز آن خداوندى كه آن را آفريده و منبع حواس آدمى گردانيده كه سزاور محافظت كرده جز آن خداوندى كه آن را آفريده و منبع حواس آدمى گردانيده كه سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندى درجه و علو مرتبت كه نسبت به ساير اجزاى بدن دارد. اى مفضل! به پلك چشم فكر كن! ببين چگونه مانند پرده‏اى روى چشم را مى‏پوشاند و در كنار چشم حلقه‏ها و بندهايى قرار داده شده تا هر گاه خواهند بالا كشند.

و ديده را در ميان غارى قرار داده و به وسيله آن پرده و موهاى مژه كه بر آن رويانيده محافظت نموده است.

اى مفضل! چه كسى غير از خدا دل را در ميان سينه قرار داده و پنهان كرده، و با لايه‏اى محكم آن را پوشانيده، و به وسيله دنده‏ها و گوشت و پوست كه بر روى دنده‏ها رويانيده دور آن را حصارى كشيده تا از آسيب‏ها حفظ شود.(562)

لتدبير حكمتك؛ به جهت تدبير حكيمانه تو. در تباين اعضاى بدن كه بعضى از آن‏ها فرد آفريده شده و بعضى جفت و هم آهنگى و اتصال مفاصل پوشيده بدن، آن گونه كه قبلا شرح آن‏ها را دانستى.

ابن ابى الحديد در ذيل اين فراز آورده: بعضى لفظ المحتجبة را المحتجة نقل كرده‏اند و هر دو صحيح است، اما كسى كه المحتجة گفته مقصودش اين است كه لطافت و ظرافتى كه در تلاصق مفاصل پوشيده به كار رفته حجت و دليلى است بر تدبير حكيمانه ذات اقدس الهى. و كسى كه المحتجبة خوانده مقصودش مفاصل پوشيده و پنهان است، زيرا تركيب و التصاق مفاصل بدن مخفى و پنهان است.(563)

مؤلف: واژه صحيح المحتجبة است، زيرا ابن ميثم كه نسخه‏اش به خط سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) است المحتجبة نقل كرده‏(564) و در توحيد صدوق (رحمه الله تعالى عليه) نيز به همين كيفيت آمده است.(565)

و اين را دانستى كه تدبير حكيمانه الهى كه امام (عليه السلام) به آن اشاره فرموده راجع به مجموع كلام است، نه خصوص جمله تلاحم حقاق المفاصل.

در هر حال، اين قسمت از كلام امام (عليه السلام) كه راجع به تدبير حكيمانه خدا در آفرينش اعضا و مفاصل بدن است مطلبى ضمنى است زيرا امام (عليه السلام) در مقام انكار تشبيه خالق به مخلوق است. به مانند اين كه گاهى محور سخن زشتى كردار و اعتقاد قائلان به تشبيه بيان فرموده است.

لم يعقد غيب ضميره على معرفتك؛ تو را چنان كه بايد نشناخته است. يعنى: آن كس كه خدا را به خلق تشبيه كرده اگر چه مدعى شناخت توست ولى در حقيقت تو را نشناخته زيرا آن چه به گمان خويش پروردگار دانسته پروردگار نمى‏باشد.

ماجراى قتل احمد بن نصر به دست واثق‏

هنگامى كه واثق - خليفه عباسى - احمد بن نصر خزاعى را متهم به قيام و شورش عليه خويش نمود مأموران وى را دست گير نموده به نزدش آوردند. واثق به او گفت: رها كن آن چه را كه سبب گرفتارى تو شده، آيا تو خدايت را در قيامت مى‏بينى؟ گفت: اين گونه روايت شده است. واثق گفت: واى بر تو آيا خدا به سان اشياء محدود و داراى جسم كه مكان او را در بر مى‏گيرد و در دايره ديد چشم محصور مى‏گردد ديده مى‏شود، من به پروردگارى كه داراى چنين اوصاف و ويژگى‏هايى است كافرم.

ابن ابى داود درباره او وساطت كرد و به واثق گفت: او پير سالخورده خرفتى است كه شايد بيمار است و يا عقلش را از دست داده. واثق گفت: چنين نيست، بلكه او كفر درونى اش را آشكار ساخته و بر اعتقادش پا بر جاست. و سپس شمشير خواست و گفت: هر گاه به سوى اين كافر حركت كردم كسى به همراه من نيايد، زيرا من از اين گام هائى كه به سوى اين كافر بر مى‏دارم از خدا اميد ثواب دارم، كافرى كه پروردگارى را مى‏پرستد كه ما نمى‏پرستيم و او را با اوصافى معرفى مى‏كند كه ما نى شناسيم. پس به سوى او رفت تا اين كه گردنش را زد.(566)

گفتار خطيب حشوى‏

و خنده آور اين كه خطيب حشوى دو خواب در مدح همين احمد بن نصر جعل كرده است: يكى اين كه او را در خواب ديدند كه گفت: خدا را ديدار كردم و او به صورت خنديد.

و ديگر آن كه او را در خواب ديدند كه گفت: به خاطر خدا خشمگين شدم و او ديدارش را بر من مباح نمود. تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.

و نيز در عنوان حسين بن شبيب خبرى از ابو بكر صيدلانى از ابو بكر مروزى به اسنادش از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: كرسى جايگاهى است كه پروردگار بر روى آن مى‏نشيند و بدن او تنها به مقدار چهار انگشت از آن زيادتر مى‏باشد، و داراى صدايى است به مانند صداى رحل تازه.

و سپس آورده: كسى كه اين خبر را رد كند تنها خواسته بر (ابو بكر مروزى) و (ابو بكر بن سلم)، ناقلان خبر - طعن زده آنان را تكذيب كند!!

آرى دو فردى كه مشهور به فساد و خلاف بوده‏اند و عجب آور اين كه آن حشوى بر ادله عقلى و بر گفتار رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خدشه وارد مى‏كند و به گروهى حشوى ناصبى و معتقد به عقاديدى كه تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر الجبال هدا(567)؛ نزديك است از اين گفته زشت آسمانها از هم فرو ريزد، و زمين بشكافد، و كوه‏ها متلاشى گردد. اتكاء و اعتماد مى‏نمايد.

نشانه‏هاى آشكار وجود خدا

حضرت امام رضا (عليه السلام) مى‏فرمايد: خدايا نشانه‏هاى وجود تو آشكار است و چگونگى و هيئت تو پنهان، از اين رو افرادى تو را نشناخته براى تو اندازه و مقدار قائل گشته‏اند حال آن كه تقدير و بيان اندازه بر خلاف اوصافى است كه براى تو گفته‏اند، و من اى خدا از كسانى كه تو را با تشبيه - به مخلوق - مى‏جويند بيزارم.(568)

و لم يباشر قلبه اليقين بأنه لا ندلك؛ (چنين كسى) به يكتايى و بى همتايى تو يقين ننموده است. ند: مثل و مانند.

بعضى از استدلال‏هاى مشبهه‏

آرى اين قبيل افراد تنها به پندارهايى بى اساس و مطالبى پوچ استناد و اعتماد نموده‏اند و از جمله اين كسان ابو اسماعيل هروى است كه در انديشه‏هاى واهى خويش به مطالبى استدلال نموده كه با مقصودش فاصله بسيار دارد؛ به طور نمونه آن جا كه خداى تعالى در قرآن مجيد در مقام عيب جويى از بتان به اين كه نه پايى دارند كه با آن راه بپيمايند، نه دستى كه با آن كارى انجام دهند، نه چشمى كه با آن ببينند، نه گوشى كه با آن بشنوند كه مى‏فرمايد: الهم ارجل يمشون بها امير المؤمنين لهم ايد يبطشون بها امير المؤمنين لهم اعين يبصرون بها امير المؤمنين لهم ءاذان يسمعون بها(569). و نيز مى‏فرمايد: ان تدعوهم لا يسمعوا دعاء كم...(570)؛ اگر آن‏ها را بخوانيد نشنوند... .

و فرموده: الم يروا انه لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا...(571)؛ آيا نديدند كه آن مجسمه بى روح با آن‏ها سخنى نمى‏گويد و به راهى آن‏ها را هدايت نمى‏كند.

و فرموده: افلا يرون يرجع اليهم قولا(572)؛ آيا اين گوساله پرستان نمى‏نگرند كه هيچ سخنى از اين گوساله به آن‏ها بر نمى‏گردد.

مى‏گويد: از مجموع اين آيات بر مى‏آيد كه وجود چنين اوصافى در ذات بارى تعالى حقيقت داشته به آن‏ها ستايش مى‏شود.(573)

و پاسخ اين شبهه اين است كه عيب جويى از بتان به نداشتن اعضا و جوارح مستلزم اين نيست كه وجود اعضا و جوارح در ذات حق تعالى حقيقت داشته به آن‏ها ستوده مى‏شود، وگرنه لازمه‏اش اين است كه همه افراد بشر خدايان باشند چرا كه خداوند در مقام توبيخ و تقبيح كردار زشت بت پرستان بر معبودهاى ايشان عيب گرفته كه آن‏ها جماد بوده و مانند انسانها داراى صفات بشرى و اعضا و جوارح نيستند، پس چگونه آن‏ها را مى‏پرستند و البته اين موضوع منافات با اين مطلب ندارد كه تنها خداى متعال است كه بدون داشتن اعضا و جوارح ظاهرى جامع جميع صفات كماليه مى‏باشد.

بيزارى پيروان گمراه از معبودان خود

و كأنه لم يسمع تبرؤ التابعين من المتبوعين اذ يقولون (تالله ان كنا لفى ضلل مبين * اذ نسويكم برب العلمين)(574)؛ و گويا بيزارى گمراه را (در روز قيامت) از رهبران فاسد خود نشنيده كه مى‏گويند: به خدا سوگند در گمراهى بسيار آشكارى بوديم كه شما بت‏ها را مى‏پرستيديم.

اين دو آيه در سوره شعراء است و قبل از آن‏ها چنين است: قالوا و هم فيها يختصمون‏(575)؛ در دوزخ به مجادله و خصومت با يكديگر گويند... و مقصود از تابعين در اين فراز گمراهان، و از متبوعين معبودهايى است كه جز خداى سبحان مى‏پرستند.

خداى تعالى مى‏فرمايد: و برزت الجحيم للغاوين * و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون * من دون الله هل ينصرونكم او ينتصرون‏(576)؛ و دوزخ را بر گمراهان پديد گردانند، و آن روز به كافران گفته شود بت‏هايى كه مى‏پرستيديد به كجا شدند، آيا مى‏توانند به شما اينك يارى كرده يا از جانب شما دفاع كنند.

و خطاب امام (عليه السلام) در اين فراز اگر چه با يكتا پرستان است و آيات قرآن درباره مشركان اما از آن جا كه آن مخاطبان، خدا را به خلق تشبيه نموده در زمره كسانى قرار گرفته‏اند كه غير خدا را با خدا شريك دانسته و در واقع مشرك شده‏اند. چنانچه آن حضرت (عليه السلام) مى‏فرمايد:

كذب العادلون بك اذ شبهوك بأصنامهم؛ دروغ گفتند آنان كه از تو عدول كرده و تو را به بت‏هاى خود تشبيه نمودند. و خدا را داراى جسم دانستند. در توحيد صدوق به جاى با صنامهم، با صنافهم آمده است.(577)

و نحلوك حيلة المخلوقين بأوهامهم؛ و با اوهام باطل خود نسبت مخلوقين به تو دادند.

نحوك حيلة المخلوقين يعنى: به باطل درباره تو مطالبى ادعا نمودند و به تو نسبت‏هايى دادند كه آفريدگار از آن‏ها منزه است، و هيچ گاه به عقل خود مراجعه نكردند.

و جزءوك تجزئة المجسمات بخواطرهم و قدروك على الخلقة المختلفة القوى بقرائح عقولهم؛ و با پندارهاى باطل خود تو را مانند اجسام داراى اجزا دانستند و با عقل قاصر خود تو را با مخلوقات سنجيده و براى تو قواى گوناگون قائل شدند. عقولهم يعنى با عقل‏هاى ناقص خود، و مقصود به وسيله استنباط عقول ضعيفشان مى‏باشد و اصل در لفظ قريحه اول آبى است كه از چاه بر مى‏آيد.

بعضى عقايد گروه‏هاى مشبهه‏

دوانى گفته: قائلين به تشبيه چند گروه‏اند: بعضى مى‏گويند: خدا حقيقتا داراى جسم است. اين گروه هم نظريات مختلف دارند بعضى گفته‏اند: او مركب از گوشت و خون است. برخى گفته‏اند: او شى‏ء نورانى است به مانند قطعه نقره سفيد به طول هفت وجب به وجب‏هاى خودش. و عده‏اى گفته‏اند: او به شكل بشر است و بعضى گفته‏اند: او جوانى است زيبا، داراى زلف و موى مجعد، و دسته‏اى گفته‏اند: او مرد بزرگ سالى است كه موى سر و ريشش سياه و سفيد است و بعضى گفته‏اند: او در جهت فوق، مماس با روى بالايى عرش است، و حركت و انتقال او امكان‏پذير و عرش از زير پاى او صدايى مى‏كند به مانند صداى رحل تازه از زير پاى سوار سنگين وزن و بدن او به مقدار چهار انگشت بزرگ‏تر از عرش است. و بعضى گفته‏اند: موازى با عرش است ولى با آن تماس ندارد و بين آن‏ها فاصله محدودى است. و بعضى گفته‏اند: فاصله نامحدود.(578) و ديگر خرافه‏هايى كه در اين زمينه اظهار داشته‏اند. و تعالى عما يقولون علوا كبيرا؛ خدا بس متعالى است از آن چه كه ظالمان به او نسبت مى‏دهند.

تشبيه خدا به خلق موجب كفر

و أشهد أن من ساواك بشى‏ء من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آيات؛ گواهى مى‏دهم آن كس كه تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى بداند از (عظمت و جلال) تو روى برگردانده و كسى كه از تو به ديگرى روى آورد به آيات محكم قرآن كافر گشته است. خداى تعالى مى‏فرمايد: اءله مع الله بل هم قوم يعدلون‏(579)؛ آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست (هرگز خدايى نيست) لكن اين مشركان روى از خدا مى‏گردانند.

و لا تتبع اهواء الذين كذبوا بايتنا و الذين لا يؤمنون بالأخرة و هم بربهم يعدلون‏(580)؛ و پيروى از هواى نفس آن‏ها مكن كه آن‏ها آيات خدا را تمذيب كرده و به قيامت ايمان نمى‏آورند و از خداى خود به سوى بتان بر مى‏گردند.

ثم الذين كفروا بربهم يعدلون‏(581)؛ باز كافر به خداى خود شرك مى‏آورند.

و نطقت عنه شواهد حجج بيناتك؛ و (نيز) به شواهد روشن براهين عقلى تو (كافر گشته).

عقل‏هايى كه مى‏گويد محال است اين كه خالق به مانند مخلوقاتش باشد.

و أنك أنت الله الذى لم تتناه فى العقول؛ تو خدايى هستى كه عقل‏ها توان درك كنه ذات تو را ندارند.

به علت قصور عقل‏ها از احاطه بر تو.

فتكون فى مهب فكرها مكيفا؛ تا در مسير وزش انديشه‏هاى بشرى كيفيت داشته باشى.

يعنى در مسير وزش بادها انديشه‏هاى بشرى مانند بسيارى از اشيا براى تو كيفيت و شكل ترسيم شود.

و لا رويات خواطرها فتكون محدودا مصرفا؛ و يا در افكار آنان محدود و داراى تغيير و انتقال باشد.

رويات خاطرها يعنى تفكر و انديشه عقل‏ها در امور. محدودا مصرفا يعنى خدا به مانند آفريدگانش محدود و دست خوش تغيير و انتقال نمى‏باشد.

در خبر آمده: مردى از امير المؤمنين (عليه السلام) پرسيد معبود كجاست؟ امام (عليه السلام) به او فرمود: درباره خدا گفته نمى‏شود (كجاست؟) زيرا او كجايى و مكان را پديد آورده، و هم چنين گفته نمى‏شود چگونه است؟ زيرا او چگونگى را شكل داده، و گفته نمى‏شود چيست او؟ زيرا او ماهيت و چيستى را آفريده است. منزه است خداى بزرگى كه زيركى‏هاى هوشمندان در لابه لاى امواج عظمت او سرگردان است و خردها از بيان ازليتش درمانده و عقل‏ها در افلاك ملكوت او حيران است.(582)

داستان يكى از بزرگان حشويه‏

از يكى از زاهدين و بزرگان حشويه نقل شده كه گويد: روزى مردى نفت فروش به همراه نوجوانى خوشر و با موهاى مجعد و با اوصافى كه آنان براى پروردگارشان ابراز مى‏دارند مى‏گذشت، حشوى به آن نوجوان چنان خيره شده بود كه آن مرد درباره او گمانى برد، از اين رو شبانه به همراه نوجوان پيش او رفته به وى گفت: ديدم به اين نوجوان بسيار نگاه مى‏كرديد اينك او را نزد شما آورده‏ام... . حشوى خشمگين شد و گفت: منظوررى نداشته‏ام و علت آن نگاه‏هاى مكرر من اين بوده كه من اعتقاد دارم خداوند به شكل و قيافه اين نوجوان به زمين فرود مى‏آيد به همين جهت گمان مى‏كردم او خداست، آن مرد به او گفت: به خدا سوگند! اين شغلى كه من دارم به مراتب از زهد تو با آن اعتقادى كه تو داراى بهتر و مقدس‏تر است.(583)

خدا به صورت نوجوانى زيبا!

و نيز آورده: گروهى از حشويه معتقدند كه خدا هر شب جمعه به صورت نوجوانى سوار بر الاغى در بغداد فرود مى‏آيد حتى اين كه بعضى از اين گروه بر پشت بام خانه خود آخورى بسته و هر شب جمعه آن را پر از كاه و جو مى‏كرده به اين اميد كه خدا با الاغش بر پشت بام خانه‏اش فرود آمده الاغ مشغول خوردن شده و پروردگار نيز ندا دهد؟ آيا توبه كارى هست؟! آيا استغفار كننده‏اى هست؟!(584)

14. از خطبه 89

بعد ما مر:

قدر ما خلق فأحكم تقديره، و دبره فألطف تدبيره، و وجهه لوجهتة فلم يتعد حدود منزلته، و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته، و لم يستصعب اذ أمر بالمضى على ارادته.

و كيف و انما صدرت الأمور عن مشيئتة، المنشى أصناف الأشياء بلا روية فكر آل اليها، و لا قريحة غريزة أضمر عليها، و لا تجربة استفادها من حوادث الدهور، و لا شريك أعانه على ابتداع عجائب الأمور.

فتم خلقه، و أذعن لطاعته، و أجاب الى دعوته، و لم يعترض دونه ريث المبطى، و للا أناة المتكى، فأقام من الأشياء أودها، و نهج حدودها، و لاءم بقدرته بين متصادها، و وصل أسباب قرائنها.

و فرقها أجناسا مختلفات فى الحدود و الأقدار، و الغرائز و الهيئات، بدايا خلائق أحكم صنعها، و فطرها على ما أراد و ابتدعها.

امام (عليه السلام) در خطبه 89 در ادامه مطالب قبل مى‏فرمايد:

خدا مقدرات خلق را به طور متقين تقدير نمود و امورش را بل لطافت تدبير كرد و هر كدام را در مسير آفرينش خود قرار داد پس هيچ يك از حدودى كه برايش قرار داد تجاوز نكرد و براى رسيدن به هدف نهايى كوتاهى ننمود و اجراى خدا را دشوار نشمرد.

و چگونه تواند از اراده او سر كشى كند كه تمام كارها به مشيت او انجام گرفته است؛ او خدايى است كه انواع گوناگون موجودات را بدون مراجعه به انديشه يا غريزه و يا تجربه‏اى از حوادث روزگاران، و يا كمك گرفتن از شريكى كه او را در پيدايش امور شگفت آور جهان كمك نموده باشد خلق كرده است.

پس تمام موجودات طبق فرمانش به وجود آمد و سر تسليم در برابر او فرود آورد، و دعوتش را اجابت كرد. و هيچ گاه كندى و درنگ بعض آفريده‏ها در وجودشان و پيدايش آن‏ها در موعد مقررشان در برنامه‏هاى خدا تأثير نداشت، پس كجى و انحراف اشياء را راست و مرزهاى هر كدام را روشن ساخت، و با قدرت خويش ميان اشى‏ء متضاد سازش ايجاد نمود و اسباب ارتباط و هماهنگى آن‏ها را فراهم ساخت، و موجودات را به اجناس و انواع مختلف از جهت حدود، اندازه‏ها، غرايز و شكل‏ها تقسيم نمود. مخلوقاتى شگفت آور كه خدا در آفرينش آن‏ها نهايت تدبير و استحكام را به كار برده و بر طبق اراده و خواست خويش آن‏ها را ابداع و ايجاد فرموده است.

تقدير و تدبير متقن امور خلق‏

قدر ما خلق فأحكم تقديره؛ خدا مقدرات خلق را به طور متقن تقدير نمود. در نسخه مصرى فألطف آمده، ولى صواب فأحكم مى‏باشد چنانچه در ساير نسخه‏ها آمده است.(585)

فالق الاصباح و جعل اليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم‏(586)؛ خداست شكافنده پرده صبحگاهان و شب را براى آسايش خلق او مقرر داشته و خورشيد و ماه را به نظمى معين به گردش در آورده، اين خداى مقتدر داناست.

يى سبحن الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون * و ءاية لهم اليل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون * و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم * و القمر قدرنه منازل حتى عاد كالعرجون القديم‏(587)

؛ منزه است خدايى كه همه ممكنات عالم را جفت آفريده چه از نباتات و چه از نفوسى بشر و ديگر مخلوقات كه شما از آن آگاه نيستيد. و آيت ديگر براى خلق در اثبات قدرت حق وجود شب است كه ما چون (پرده) روز را از آن بر گيريم ناگهان همه را تاريكى فرا مى‏گيرد، و نيز خورشيد (تابان) كه بر مدار معين خود دايم بى هيچ اختلاف به گردش است برهان ديگر بر قدرت خداى داناى مقتدر است و نيز گردش ماه را كه در منازل معين مقدر كرديم تا مانند شاخه خرما (زرد و لاغر به منزل اول) باز گردد بر قدرت حق برهان ديگر است.

و دبره فألطف تدبيره؛ و امورش را با لطافت تدبير كرد. در نسخه مصرى فأحكم آمده ولى صواب فألطف مى‏باشد چنان چه در ساير نسخه‏ها آمده است.

قل ءانكم لتكفرون بالذى خلق الارض فى يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العلمين * و ججعل فيها روسى من فوقها و برك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام سواء للسائلين‏(588)؛ اى رسول! مشركان را بگو كه شما به خدا كه زمين (جهان را) در دو روز بيافريده كافر مى‏شويد و براى او مثل و مانند قرار مى‏دهيد، او خداى جهانيان است و او روى زمين كوه‏ها را بر افراشت و انواع بركات و منابع بسيارى در آن قرار داد و قوت و ارزاق اهل زمين را در چهار روز (براى هر شهر و ديارى) مقدر و معين فرمود، و روزى طلبان را يكسان در كسب روزى خود گردانيد.

و در دعاى رؤيت هلال آمده: سبحانه ما أعجب ما دبر فى أمرك، و ألطف ما صنع فى شأنك، جعلك مفتاح شهر حادث لأمر حادث‏(589)؛ منزه از نقايص است خدايى كه چه شگفت‏آميز در امر تو تدبير به كار برده، و در آفرينشت چه لطافت و ظرافت اعمال نموده، تو را كليد گشودن ماهى نو براى پديده‏اى نو قرار داده است.

گفتار امام صادق (عليه السلام) راجع به حواس پنج گانه و نعمت‏هاى ديگر بدن‏

در توحيد مفضل آمده: امام صادق (عليه السلام) فرموده: اى مفضل! اكنون به اين حواس پنج گانه انسان (بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى و لامسه) كه به طور خاصى در خلقت او به كار رفته و به وسيله آن‏ها بر ديگر مخلوقات شرافت و برترى يافته دقت كن چگونه چشم‏ها مانند چراغهايى كه در بالاى مناره قرار گيرد در سر او قرار گرفته تا بتواند همه چيز را خوب ببيند و بنگرد، چشم‏ها در اعضاى پايين‏تر مانند دست و پا قرار نگرفته تا از آفات در امان بماند و به طور مستقيم با كار و ابزار كار در تماس نباشد تا نقص و آسيبى بر او وارد نشود، و در اعضاى وسط بدن مانند شكم و پشت قرار نگرفت تا نگاه كردن با آن دشوار نباشد.(590)

و نيز در آن آمده است: اى مفضل! عبرت بگير از نعمت‏هاى عظيم خداوند در خوردن و نوشيدن و دفع اضافات انسان، آيا فكر صحيحى نيست كه هنگام ساختن خانه مستراح آن خانه در پوشيده‏ترين جاهاى خانه باشد؟ و اين چنين خداى تعالى راه خروج مدفوع انسان را در پوشيده‏ترين جاى بدن آدمى قرار داد، و آن را در پشت او نمايان نكرد، و در جلو او قرا نداد بلكه در جاى پنهانى از بدن دور از چشم ديگران گذاشت و به وسيله گوشت ران‏ها و لگن آن را مستور و پوشيده گردانيد. و هر گاه انسان محتاج به قضاى حاجت شود به نحو مخصوص بنشيند مخرج چنان قرار مى‏گيرد كه مدفوع با آسانى خارج مى‏شود. پس بسى صاحب نعمت و بركت است آن خداوندى كه رحمت هايش پياپى و نعمت هايش از شماره بيرون است.(591)

و وجهه لو جهته؛ و آن‏ها را در مسير آفرينش خود قرار داد. يعنى مخلوقات را در مسيرى كه شايسته آن‏ها بود قرار داد.

فلم يتعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الى غايته؛ پس هيچ كدام از حدودى كه برايش مقرر داشته بود تجاوز نكرد و براى رسيدن به هدف نهايى كوتاهى نكرد.

بلكه بدون زيادى و نقصان به سوى هدف نهايى از آفرينش آن‏ها حركت كردند.