12. از خطبه 89
بعد ما مر:
الذى ابتدع الخلق على غير
مثال امتثله، و لا مقدار احتذى عليه، من خالق معبود كان قبله، و أرنا من ملكوت
قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته، و اعتراف الحاجة من الخلق الى أن يقيمها
بمساك قوته، ما دلنا باضطرار قيام الحجة له على معرفته، فظهرت فى البدائع التى
أحدثها آثار صنعته، و أعلام حكمته، فصار كل ما خلق حجة له، و دليلا عليه، و ان كان
خلقا صامتا فحجته بالتدبير ناطقة، و دلالته على المبدع قائمة.
امام (عليه السلام) در ادامه مطالب گذشته
مىفرمايد:
خدا كسى است كه مجودات جهان آفرينش را آفريد
بدون اين كه از كار ديگرى نمونه بردارى كند، و يا از نقشه و الگوى آفريننده پيش از
خود اقتباس كند، خدا آن قدر از عظمت قدرتش و شگفتىهاى حكمتش كه موجودات جهان از
آنها حكايت دارد، و از نيازمندان مخلوقات و اعتراف آنان به وجود نيرويى كه با قدرت
خويش آنها را بر سر پا نگاهداشته به ما نمايانده كه دليل قطعى و برهان ضرورى بر
معرفت و شناخت او مىباشد.
آثار صنعت و نشانههاى حكمت او در همه
پديدههايى كه به وجود آورده آشكار است.
بنابراين همه مخلوقات حجت و دليلى بر وجود خدا
هستند، هر چند موجودى صامت باشند اما به زبان حال گوياى وجود آفرينندهاى مدبر، و
دليلى استوار بر وجود خالقى مبدع اند.
الذى ابتدع الخلق؛
خدا كسى است كه موجودات جهان آفرينش را بيافريد.
ابتدع: اختراع و نو
آورى نمود. خداى تعالى مىفرمايد: بديع االسموات و الارض و
اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون(549)؛
او آفريننده آسمانها و زمين است.
على غير مثال امتثله؛
بدون اين كه كار ديگرى نمونه بردارى كند. زرگرى كه حلقهاى از سرب مىسازد و سپس بر
همان منوال حلقهاى طلايى مىسازد. و مانند بنايى كه ابتدا نقشه ساختمان را مىكشد
و سپس آن را پياده مىكند، و مانند كسى كه خشت و مصالح ساختمان را در قالب مىريزد
(ولى آفرينش خدا اين گونه نيست).
و لا مقدار احتذى عليه من
خالق معهود كان قبله؛ و يا از نقشه و الگوى آفرينندهاى پيش از خود اقتباس
نمايد.
احتذى عليه يعنى
نمونه و الگويى را در پيش رو قرار داد و از آن اقتباس نمود.
گويند: حذا النعل بالنعل
و القذة بالقذة؛ اندازه گرفت كفش و تير را با تير و قذه
پر تير است. در نسخه مصرى به جاى معبود،
معهود آمده كه نادرست است، و معناى جمله اين است كه
خداوند بمانند مخلوقى صنعتگر نيست كه معمولا از صنعتگر مخترع پيش از خود پيروى
مىكند.
نشانههاى فراوان بر وجود خالق
هستى
و أرانا من ملكوت قدرته؛
خدا آن قدر از عظمت قدرتش بهما نمايانده.
خداى تعالى مىفرمايد: و
من ءايته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون(550)؛
يكى از نشانههاى قدرت خدا اين است كه (پدر) شما آدميان را از خاك خلق كرد، سپس كه
(به توالد) بشرى شديد در همه روى زمين منتشر گشتيد.
پس آيا قدرتى بالاتر و نيرومندتر از اين يافت
مىشود كه خاك را انسانى زنده قرار دهد؟!
و عجائب ما نطقت به آثار
حكمته؛ و از شگفتىهاى حكمتش كه موجودات جهان از آنها حكايت دارد.
و من ءايته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل
بينكم مودة و رحمة ان فى ذلك لأيت لقوم يتفكرون(551)؛
و باز يكى از آيات لطف الهى آن است كه براى شما از جنس خودتان جفتى بيافريد كه در
كنار او آرامش يافته و با هم انس گيريد و ميان شما رأفت و مهربانى برقرار فرمود، و
در اين امر نيز براى مردم با فكرت ادله علم و حكمت حق آشكار است.
پس آيا حكمتى عجيبتر از اين يافت مىشود؟! اگر
همسران مردم از نوع خودشان نبودند از آنان نفرت پيدا كرده وسيله آرامش و سكون آنان
نمىشدند و زنان نيز از همسران خود متنفر گشته به وسيله آنان سكون و آرامش
نمىيافتند هم چنان كه اگر خداوند ميان زن و مرد مودت و مهربانى قرار نمىداد چگونه
مردان رنج و سختى كار و تأمين مايتحاج زندگى و اداره خانواده را تحمل مىكردند، و
چگونه زنان رنج و سختى وظايف شوهر دارى را به جان و دل مىخريدند.و مواردى بى شمار
ديگر از مظاهر قدرت الهى و حكمتهاى عجيبى كه در ميان خلق خود پديد آورده كه از حد
افزون و از شماره بيرون است.
و اعتراف الحاجة من الخلق
الى أن يقيمها بمساك قدرته ما دلنا باضطرار قيام الحجة له على معرفته؛ و از
نيازمندى مخلوقات و اعتراف آنان به وجود نيرويى كه با قدرت خويش آنها را بر سر و
پا نگاه داشته (به ما نماينده) كه دليل قطعى و برهان ضرورى بر معرفت و شناخت او
مىباشد... . يعنى تمام مخلوقات با زبان حال چنين اعترافى را دارند.
در تمام نسخهها الى ان
وارد شده(552)
ول يظاهرا صحيح الى من، مىباشد.
خداى تعالى فرموده: ان
الله يمسك السموات و الرض ان تزولا و لئن زالتا ان امسكهما من احد من بعده انه كان
حليما غفورا(553)
؛ محققا خدا آسمانها و زمين را از اين كه
نابود شود نگاه مىدارد و اگر رو به زوال نهند گذشته از او هيچ كس آنها را محفوظ
نتواند داشت.
لفظ ما مفعول دوم
أرانا مىباشد. على معرفته
يعنى اينها دليل بر پى بردن به وجود و قدرت و حكمت خدا است.
نشانههاى حكمت خدا در همه
پديدهها
و ظهرت فى البدائع التى
أحدثها آثار صنعته و أعلام حكمته؛ آثار صنعت و نشانههاى حكمت خدا در همه
پديدههايى كه به وجود آورده آشكار است. اين گونه در نهج البلاغه(554)آمده،
ولى ظاهرا فقراتى از آن افتاده است؛ زيرا اول اين جمله چندان ارتباطى با جملات قبل
ندارد و گواه بر اين افتادگى روايت توحيد است كه در آن پيش از جمله
و ظهرت چنين آمده است: الذى صدرت
الأمور عن مشيئته، و تصاغرت عزة المتجبرين دون جلال عظمته، و خضعت له الرقاب، و عنت
الوجوه من مخافته(555)؛
خدايى كه مه امور با اراده و مشيت او صادر گشته، و عزت گردنكشان در برابر شكوه و
عظمتش ناچيز است، و گردنها براى او خاضع، و بزرگان عالم همه از ترس او در پيشگاهش
خوار و ذليل اند.
فصار كل ما خلق حجة له و
دليلا عليه؛ بنابراين همه مخلوقات حجت و دليلى بر وجود خدا هستند. شاعر
گفته:
فوا عجبا كيف
يعصى الأله |
|
أم كيف يجحده
الجاحد |
و فى كل شىء
له آية |
|
تدل على أنه
واحد
(556) |
شگفتا: چگونه خداوند نافرمانى مىشود و يا
چگونه منكران او را انكار مىكنند، حال آن كه تمام موجودات از او نشانى داشته كه
دليل بر يگانگى اوست.
و ان كان خلقا صامتا
فحجته بالتدبير ناطقة و دلالته على المبدع قائمة؛ هر چند موجودى صامت باشند
اما به زبان حال گوياى وجود آفرينندهاى مدبر و دليل استوار بر وجود خالقى مبدع
اند. در نسخه ابن ميثم(557)
و ان كان صامتا آمده بدون خلقا.
بالتدبير يعنى: به
وجود مدبرى براى خلايق. ناطقة يعنى گويا با زبان حال.
على البدع يعنى، بر اين كه خداى تعالى مبدع و آفريننده
خلايق است. قائمة يعنى: استوار، به گواهى عقلها. بعضى
در توصيف نرگس گفته:
عيون فى جفون
فى فنون |
|
بدت فأجاد
صنعتها الميلك |
بأبصار التغنج
لامحات |
|
كأن حداقها
ذهب سبيك |
على غصن الزمرد
مخبرات |
|
بأن الله ليس
له شريك |
چشمهايى است اندرون پلكها كه به گونهاى
مختلف آشكار گشته، چه زيبا خداوند پادشاه هستى آنها را پديد آورده به ناز و كرشمه
چشمك مىزنند كه گويى حلقه آن ديدگان طلاى خالص است بر شاخه زمردين اعلام مىدارند
كه خدا را شريك نيست.
13. از خطبه 89
بعد ما مر:
فأشهد أن من شبهك بتاين
أعضاء خلقك و تلاحم حقاق مفاصلهم المحتجبة لتدبير حكمتك، لم يعقد غيب ضميره على
معرفتك، و لم يباشر قلبه اليقين بأنه لا ند لك، و كأنه لم يسمع تبرؤ التابعين من
المتبوعين، اذ يقولون: (تالله ان كنا لفى ظلال مبين اذ نسويكم برب العالمين).
كذب العادلون بك اذ شبهوك
بأصنامهم، و نحلوك حلية المخلوقين بأوهامهم، و جزء وك تجزئة المجسمات بخواطرهم، و
قدروك على الخلقه المختلفة القوى بقرائح عقولهم.
و أشهد أن من ساواك بشىء
من خلقك فقد عدل بك، و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آياتك، و نطقت عنه شواهد
حجج بيناتك.
و أنك أنت الله الذى لم
تتناه فى العقول، نتكون فى مهب فكرها مكيفا، و لا فى رويات خواطرها فتكون محدودا
مصرفا.
امام (عليه السلام) در خطبه 89 در ادامه مطالب
قبل مىفرمايد:
شهادت مىدهم آن كس كه تو را به مخلوقى تشبيه
كند كه داراى اعضاى گوناگون و مفاصل به هم پيوستهاى است كه با تدبير حكيمانه تو
(در زير پوست و گوشت) پنهان است تو را آن چنان كه بايد نشناخته و به يگانگى و بى
همتايى تو يقين ننموده است و گويا بيزارى پيروان گمراه را (در روز قيامت) از رهبران
فاسد خود نشنيده كه گويند: به خدا سوگند در گمراهى بسيار
آشكارى بوديم كه شما بتها را مىپرستيديم.
دروغ گفتند آنان كه از تو عدول كرده و تو را
بتهاى خود تشبيه نمودند، و با اوهام باطل خود نسبت مخلوقين به تو دادند، و با
پندارهاى باطل خويش تو را مانند اجسام داراى اجزا دانستند، و با عقل قاصر خود تو را
با مخلوقات سنجيده و براى تو قواى گوناگونى قائل شدند.
گواهى مىدهم آن كس كه تو را با چيزى از آفريده
هايت مساوى بداند از تو روى برگردانده و كسى كه از تو به ديگرى رو كند به آيات محكم
قرآن و شواهد روشن براهين عقلى كافر گشته است.
تو خدايى هستى كه عقلها توان درك كنه تو را
نداشته تا در مسير وزش انديشههاى بشرى كيفيت و چگونگى داشته و يا در افكار محدود
آنان داراى تغيير و انتقالى باشى.
خدا منزه از تشبيه به مخلوق
فأشهد؛ گواهى مىدهم. امام (عليه السلام) به
منظور تأكيد مطلب از گواهى خود خبر داده نظير گفتار حضرت هود (عليه السلام) به قوم
خود كه فرمود: انى اشهد الله و اشهدوا انى برىء مما تشركون *
من دونه(558)؛
هود به آنها گفت: من خدا را گواه مىگيرم و شما هم گواهى دهيد كه از اين پس من از
شما و خدايانى كه غير خداى يكتا مىپرستيد بيزارم... .
أن من شبهك بتباين أعضاء
خلقك؛ آن كس كه تو را به مخلوقى كه داراى اعضاى گوناگون است تشبيه كند. بعضى
از اعضاء بدن فرداند و بعضى جفت.
امام صادق (عليه السلام) به مفضل فرمود: سر از
اعضاء فرد آدمى است اگر انسان بيش از يك سر مىداشت به مصلحت او نبود، آيا نمىبينى
كه اگر با سر ديگر مىبود هر آينه آن زياد خواهد بود بر او بدون آن كه به آن احتياج
داشته باشد، زيرا حواسى كه آدمى به آن محتاج است در يك سر مجتمع است. اگر انسان
داراى دو سر بود در حقيقت به دو بخش تقسيم مىشد، اگر با يك سر سخن گويد سر ديگر
معطل خواهد بود، اگر مىخواست با هر دو سر يك حرف را به زبان بياورد پس يكى از آن
دو اضافى بود. و اگر با يكى سخن گويد به غير سخنى كه با ديگرى گويد شنونده
نمىدانست به كدام يك از آن دو سر توجه كند، و با اين وجود ناهمآهنگى و مشكلات
بسيارى براى انسان پيش مىآمد. دستها در بدن از اعضاى جفت هستند. و خيرى نيست در
آن كه آدم يك دست داشته باشد، زيرا در انجام كارهايش دچار مشكلات زيادى مىشد؛
نمىبينى كه نجار و بنا اگر يك دست ايشان شل شود نمىتوانند صنعت و كار خود را
انجام دهند و اگر با سختى و مشقت انجام دهند استوار نبوده مانند كسى نخواهد بود كه
دو دست دارد و با هر دو كار مىكند.(559)
و تلاحم حقاق مفاصلهم
المحتجبة؛ و مفاصل به هم پيوسته كه با تدبير حكيمانه تو (در زير پوست و
گوشت) پنهان است.
تلاحم: تلاصق و
چسبيدگى. از تلاحمت الشجه يعنى: به هم آمد شكستگى سر و
بهبود يافت. حقاق جمع حق
(به ضم).
در جمهره آورده: حق
سر بازو و كه در آن كناره كتف است، و سر نشيمنگاه(560)
كه در آن استخوان ران است. و در لسان گودال سر كتف را هم گفته است.(561)
المحتجبه: پوشيده و
نهان از ديدهها.
جمجمه محافظ مغز
در توحيد مفضل آمده: اگر دماغ و مغزى كه در سر
است براى تو گشوده شود خواهى ديد كه آن با لايههاى گوناگون پوشيده شده است تا از
حوادث آسيبى نبيند و سالم بماند و تكان نخورد، و مىديدى كه جمجمه مانند كلاه خود
است كه مغز آدمى را از آسيب ديدن در برابر ضربهها نگه مىدارد، و بر روى پوست سر
مو رويانيده تا محافظتى باشد براى سر و آن را از سرما و گرماى شديد محافظت نمايد،
به راستى چه كسى اين گونه مغز را محافظت كرده جز آن خداوندى كه آن را آفريده و منبع
حواس آدمى گردانيده كه سزاور محافظت كرده جز آن خداوندى كه آن را آفريده و منبع
حواس آدمى گردانيده كه سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندى درجه و
علو مرتبت كه نسبت به ساير اجزاى بدن دارد. اى مفضل! به پلك چشم فكر كن! ببين چگونه
مانند پردهاى روى چشم را مىپوشاند و در كنار چشم حلقهها و بندهايى قرار داده شده
تا هر گاه خواهند بالا كشند.
و ديده را در ميان غارى قرار داده و به وسيله
آن پرده و موهاى مژه كه بر آن رويانيده محافظت نموده است.
اى مفضل! چه كسى غير از خدا دل را در ميان سينه
قرار داده و پنهان كرده، و با لايهاى محكم آن را پوشانيده، و به وسيله دندهها و
گوشت و پوست كه بر روى دندهها رويانيده دور آن را حصارى كشيده تا از آسيبها حفظ
شود.(562)
لتدبير حكمتك؛ به
جهت تدبير حكيمانه تو. در تباين اعضاى بدن كه بعضى از آنها فرد آفريده شده و بعضى
جفت و هم آهنگى و اتصال مفاصل پوشيده بدن، آن گونه كه قبلا شرح آنها را دانستى.
ابن ابى الحديد در ذيل اين فراز آورده: بعضى
لفظ المحتجبة را المحتجة
نقل كردهاند و هر دو صحيح است، اما كسى كه المحتجة
گفته مقصودش اين است كه لطافت و ظرافتى كه در تلاصق مفاصل پوشيده به كار رفته حجت و
دليلى است بر تدبير حكيمانه ذات اقدس الهى. و كسى كه المحتجبة
خوانده مقصودش مفاصل پوشيده و پنهان است، زيرا تركيب و التصاق مفاصل بدن مخفى و
پنهان است.(563)
مؤلف: واژه صحيح المحتجبة
است، زيرا ابن ميثم كه نسخهاش به خط سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) است
المحتجبة نقل كرده(564)
و در توحيد صدوق (رحمه الله تعالى عليه) نيز به همين كيفيت آمده است.(565)
و اين را دانستى كه تدبير حكيمانه الهى كه امام
(عليه السلام) به آن اشاره فرموده راجع به مجموع كلام است، نه خصوص جمله
تلاحم حقاق المفاصل.
در هر حال، اين قسمت از كلام امام (عليه
السلام) كه راجع به تدبير حكيمانه خدا در آفرينش اعضا و مفاصل بدن است مطلبى ضمنى
است زيرا امام (عليه السلام) در مقام انكار تشبيه خالق به مخلوق است. به مانند اين
كه گاهى محور سخن زشتى كردار و اعتقاد قائلان به تشبيه بيان فرموده است.
لم يعقد غيب ضميره على
معرفتك؛ تو را چنان كه بايد نشناخته است. يعنى: آن كس كه خدا را به خلق
تشبيه كرده اگر چه مدعى شناخت توست ولى در حقيقت تو را نشناخته زيرا آن چه به گمان
خويش پروردگار دانسته پروردگار نمىباشد.
ماجراى قتل احمد بن نصر به دست
واثق
هنگامى كه واثق -
خليفه عباسى - احمد بن نصر خزاعى را متهم به قيام و شورش عليه خويش نمود مأموران وى
را دست گير نموده به نزدش آوردند. واثق به او گفت: رها كن آن چه را كه سبب گرفتارى
تو شده، آيا تو خدايت را در قيامت مىبينى؟ گفت: اين گونه روايت شده است. واثق گفت:
واى بر تو آيا خدا به سان اشياء محدود و داراى جسم كه مكان او را در بر مىگيرد و
در دايره ديد چشم محصور مىگردد ديده مىشود، من به پروردگارى كه داراى چنين اوصاف
و ويژگىهايى است كافرم.
ابن ابى داود درباره او وساطت كرد و به واثق
گفت: او پير سالخورده خرفتى است كه شايد بيمار است و يا عقلش را از دست داده. واثق
گفت: چنين نيست، بلكه او كفر درونى اش را آشكار ساخته و بر اعتقادش پا بر جاست. و
سپس شمشير خواست و گفت: هر گاه به سوى اين كافر حركت كردم كسى به همراه من نيايد،
زيرا من از اين گام هائى كه به سوى اين كافر بر مىدارم از خدا اميد ثواب دارم،
كافرى كه پروردگارى را مىپرستد كه ما نمىپرستيم و او را با اوصافى معرفى مىكند
كه ما نى شناسيم. پس به سوى او رفت تا اين كه گردنش را زد.(566)
گفتار خطيب حشوى
و خنده آور اين كه خطيب
حشوى دو خواب در مدح همين احمد بن نصر جعل كرده است: يكى اين كه او را در
خواب ديدند كه گفت: خدا را ديدار كردم و او به صورت خنديد.
و ديگر آن كه او را در خواب ديدند كه گفت: به
خاطر خدا خشمگين شدم و او ديدارش را بر من مباح نمود. تعالى
الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.
و نيز در عنوان حسين بن
شبيب خبرى از ابو بكر صيدلانى از ابو بكر مروزى به اسنادش از رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه فرمود: كرسى
جايگاهى است كه پروردگار بر روى آن مىنشيند و بدن او تنها به مقدار چهار انگشت از
آن زيادتر مىباشد، و داراى صدايى است به مانند صداى رحل تازه.
و سپس آورده: كسى كه اين خبر را رد كند تنها
خواسته بر (ابو بكر مروزى) و (ابو بكر بن سلم)، ناقلان خبر - طعن زده آنان را تكذيب
كند!!
آرى دو فردى كه مشهور به فساد و خلاف بودهاند
و عجب آور اين كه آن حشوى بر ادله عقلى و بر گفتار رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خدشه وارد مىكند و به گروهى حشوى ناصبى و معتقد
به عقاديدى كه تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر
الجبال هدا(567)؛
نزديك است از اين گفته زشت آسمانها از هم فرو ريزد، و زمين بشكافد، و كوهها متلاشى
گردد. اتكاء و اعتماد مىنمايد.
نشانههاى آشكار وجود خدا
حضرت امام رضا (عليه السلام) مىفرمايد: خدايا
نشانههاى وجود تو آشكار است و چگونگى و هيئت تو پنهان، از اين رو افرادى تو را
نشناخته براى تو اندازه و مقدار قائل گشتهاند حال آن كه تقدير و بيان اندازه بر
خلاف اوصافى است كه براى تو گفتهاند، و من اى خدا از كسانى كه تو را با تشبيه - به
مخلوق - مىجويند بيزارم.(568)
و لم يباشر قلبه اليقين
بأنه لا ندلك؛ (چنين كسى) به يكتايى و بى همتايى تو يقين ننموده است.
ند: مثل و مانند.
بعضى از استدلالهاى مشبهه
آرى اين قبيل افراد تنها به پندارهايى بى اساس
و مطالبى پوچ استناد و اعتماد نمودهاند و از جمله اين كسان ابو اسماعيل هروى است
كه در انديشههاى واهى خويش به مطالبى استدلال نموده كه با مقصودش فاصله بسيار
دارد؛ به طور نمونه آن جا كه خداى تعالى در قرآن مجيد در مقام عيب جويى از بتان به
اين كه نه پايى دارند كه با آن راه بپيمايند، نه دستى كه با آن كارى انجام دهند، نه
چشمى كه با آن ببينند، نه گوشى كه با آن بشنوند كه مىفرمايد:
الهم ارجل يمشون بها امير المؤمنين لهم ايد يبطشون بها امير المؤمنين لهم اعين
يبصرون بها امير المؤمنين لهم ءاذان يسمعون بها(569).
و نيز مىفرمايد: ان تدعوهم لا يسمعوا دعاء كم...(570)؛
اگر آنها را بخوانيد نشنوند... .
و فرموده: الم يروا انه
لا يكلمهم و لا يهديهم سبيلا...(571)؛
آيا نديدند كه آن مجسمه بى روح با آنها سخنى نمىگويد و به راهى آنها را هدايت
نمىكند.
و فرموده: افلا يرون يرجع
اليهم قولا(572)؛
آيا اين گوساله پرستان نمىنگرند كه هيچ سخنى از اين گوساله به آنها بر نمىگردد.
مىگويد: از مجموع اين آيات بر مىآيد كه وجود
چنين اوصافى در ذات بارى تعالى حقيقت داشته به آنها ستايش مىشود.(573)
و پاسخ اين شبهه اين است كه عيب جويى از بتان
به نداشتن اعضا و جوارح مستلزم اين نيست كه وجود اعضا و جوارح در ذات حق تعالى
حقيقت داشته به آنها ستوده مىشود، وگرنه لازمهاش اين است كه همه افراد بشر
خدايان باشند چرا كه خداوند در مقام توبيخ و تقبيح كردار زشت بت پرستان بر معبودهاى
ايشان عيب گرفته كه آنها جماد بوده و مانند انسانها داراى صفات بشرى و اعضا و
جوارح نيستند، پس چگونه آنها را مىپرستند و البته اين موضوع منافات با اين مطلب
ندارد كه تنها خداى متعال است كه بدون داشتن اعضا و جوارح ظاهرى جامع جميع صفات
كماليه مىباشد.
بيزارى پيروان گمراه از معبودان
خود
و كأنه لم يسمع تبرؤ
التابعين من المتبوعين اذ يقولون (تالله ان كنا لفى ضلل مبين * اذ نسويكم برب
العلمين)(574)؛
و گويا بيزارى گمراه را (در روز قيامت) از رهبران فاسد خود نشنيده كه مىگويند: به
خدا سوگند در گمراهى بسيار آشكارى بوديم كه شما بتها را مىپرستيديم.
اين دو آيه در سوره شعراء است و قبل از آنها
چنين است: قالوا و هم فيها يختصمون(575)؛
در دوزخ به مجادله و خصومت با يكديگر گويند... و مقصود از
تابعين در اين فراز گمراهان، و از متبوعين
معبودهايى است كه جز خداى سبحان مىپرستند.
خداى تعالى مىفرمايد: و
برزت الجحيم للغاوين * و قيل لهم اين ما كنتم تعبدون * من دون الله هل ينصرونكم او
ينتصرون(576)؛
و دوزخ را بر گمراهان پديد گردانند، و آن روز به كافران گفته شود بتهايى كه
مىپرستيديد به كجا شدند، آيا مىتوانند به شما اينك يارى كرده يا از جانب شما دفاع
كنند.
و خطاب امام (عليه السلام) در اين فراز اگر چه
با يكتا پرستان است و آيات قرآن درباره مشركان اما از آن جا كه آن مخاطبان، خدا را
به خلق تشبيه نموده در زمره كسانى قرار گرفتهاند كه غير خدا را با خدا شريك دانسته
و در واقع مشرك شدهاند. چنانچه آن حضرت (عليه السلام) مىفرمايد:
كذب العادلون بك اذ شبهوك
بأصنامهم؛ دروغ گفتند آنان كه از تو عدول كرده و تو را به بتهاى خود تشبيه
نمودند. و خدا را داراى جسم دانستند. در توحيد صدوق به جاى با
صنامهم، با صنافهم آمده است.(577)
و نحلوك حيلة المخلوقين
بأوهامهم؛ و با اوهام باطل خود نسبت مخلوقين به تو دادند.
نحوك حيلة المخلوقين
يعنى: به باطل درباره تو مطالبى ادعا نمودند و به تو نسبتهايى دادند كه آفريدگار
از آنها منزه است، و هيچ گاه به عقل خود مراجعه نكردند.
و جزءوك تجزئة المجسمات
بخواطرهم و قدروك على الخلقة المختلفة القوى بقرائح عقولهم؛ و با پندارهاى
باطل خود تو را مانند اجسام داراى اجزا دانستند و با عقل قاصر خود تو را با مخلوقات
سنجيده و براى تو قواى گوناگون قائل شدند. عقولهم يعنى
با عقلهاى ناقص خود، و مقصود به وسيله استنباط عقول ضعيفشان مىباشد و اصل در لفظ
قريحه اول آبى است كه از چاه بر مىآيد.
بعضى عقايد گروههاى مشبهه
دوانى گفته: قائلين به
تشبيه چند گروهاند: بعضى مىگويند: خدا حقيقتا داراى
جسم است. اين گروه هم نظريات مختلف دارند بعضى گفتهاند: او مركب از گوشت و خون
است. برخى گفتهاند: او شىء نورانى است به مانند قطعه نقره سفيد به طول هفت وجب به
وجبهاى خودش. و عدهاى گفتهاند: او به شكل بشر است و بعضى گفتهاند: او جوانى است
زيبا، داراى زلف و موى مجعد، و دستهاى گفتهاند: او مرد بزرگ سالى است كه موى سر و
ريشش سياه و سفيد است و بعضى گفتهاند: او در جهت فوق، مماس با روى بالايى عرش است،
و حركت و انتقال او امكانپذير و عرش از زير پاى او صدايى مىكند به مانند صداى رحل
تازه از زير پاى سوار سنگين وزن و بدن او به مقدار چهار انگشت بزرگتر از عرش است.
و بعضى گفتهاند: موازى با عرش است ولى با آن تماس ندارد و بين آنها فاصله محدودى
است. و بعضى گفتهاند: فاصله نامحدود.(578)
و ديگر خرافههايى كه در اين زمينه اظهار داشتهاند. و تعالى
عما يقولون علوا كبيرا؛ خدا بس متعالى است از آن چه كه ظالمان به او نسبت
مىدهند.
تشبيه خدا به خلق موجب كفر
و أشهد أن من ساواك بشىء
من خلقك فقد عدل بك و العادل بك كافر بما تنزلت به محكمات آيات؛ گواهى
مىدهم آن كس كه تو را با چيزى از آفريده هايت مساوى بداند از (عظمت و جلال) تو روى
برگردانده و كسى كه از تو به ديگرى روى آورد به آيات محكم قرآن كافر گشته است. خداى
تعالى مىفرمايد: اءله مع الله بل هم قوم يعدلون(579)؛
آيا با وجود خداى يكتا خدايى هست (هرگز خدايى نيست) لكن اين مشركان روى از خدا
مىگردانند.
و لا تتبع اهواء الذين
كذبوا بايتنا و الذين لا يؤمنون بالأخرة و هم بربهم يعدلون(580)؛
و پيروى از هواى نفس آنها مكن كه آنها آيات خدا را تمذيب كرده و به قيامت ايمان
نمىآورند و از خداى خود به سوى بتان بر مىگردند.
ثم الذين كفروا بربهم
يعدلون(581)؛
باز كافر به خداى خود شرك مىآورند.
و نطقت عنه شواهد حجج
بيناتك؛ و (نيز) به شواهد روشن براهين عقلى تو (كافر گشته).
عقلهايى كه مىگويد محال است اين كه خالق به
مانند مخلوقاتش باشد.
و أنك أنت الله الذى لم
تتناه فى العقول؛ تو خدايى هستى كه عقلها توان درك كنه ذات تو را ندارند.
به علت قصور عقلها از احاطه بر تو.
فتكون فى مهب فكرها مكيفا؛
تا در مسير وزش انديشههاى بشرى كيفيت داشته باشى.
يعنى در مسير وزش بادها انديشههاى بشرى مانند
بسيارى از اشيا براى تو كيفيت و شكل ترسيم شود.
و لا رويات خواطرها فتكون
محدودا مصرفا؛ و يا در افكار آنان محدود و داراى تغيير و انتقال باشد.
رويات خاطرها يعنى
تفكر و انديشه عقلها در امور. محدودا مصرفا يعنى خدا
به مانند آفريدگانش محدود و دست خوش تغيير و انتقال نمىباشد.
در خبر آمده: مردى از امير المؤمنين (عليه
السلام) پرسيد معبود كجاست؟ امام (عليه السلام) به او فرمود: درباره خدا گفته
نمىشود (كجاست؟) زيرا او كجايى و مكان را پديد آورده،
و هم چنين گفته نمىشود چگونه است؟ زيرا او چگونگى را شكل داده، و گفته نمىشود
چيست او؟ زيرا او ماهيت و چيستى را آفريده است. منزه است خداى بزرگى كه زيركىهاى
هوشمندان در لابه لاى امواج عظمت او سرگردان است و خردها از بيان ازليتش درمانده و
عقلها در افلاك ملكوت او حيران است.(582)
داستان يكى از بزرگان حشويه
از يكى از زاهدين و بزرگان
حشويه نقل شده كه گويد: روزى مردى نفت فروش به همراه نوجوانى خوشر و با
موهاى مجعد و با اوصافى كه آنان براى پروردگارشان ابراز مىدارند مىگذشت، حشوى به
آن نوجوان چنان خيره شده بود كه آن مرد درباره او گمانى برد، از اين رو شبانه به
همراه نوجوان پيش او رفته به وى گفت: ديدم به اين نوجوان بسيار نگاه مىكرديد اينك
او را نزد شما آوردهام... . حشوى خشمگين شد و گفت:
منظوررى نداشتهام و علت آن نگاههاى مكرر من اين بوده كه من اعتقاد دارم خداوند به
شكل و قيافه اين نوجوان به زمين فرود مىآيد به همين جهت گمان مىكردم او خداست، آن
مرد به او گفت: به خدا سوگند! اين شغلى كه من دارم به مراتب از زهد تو با آن
اعتقادى كه تو داراى بهتر و مقدستر است.(583)
خدا به صورت نوجوانى زيبا!
و نيز آورده: گروهى از
حشويه معتقدند كه خدا هر شب جمعه به صورت نوجوانى سوار بر الاغى در بغداد
فرود مىآيد حتى اين كه بعضى از اين گروه بر پشت بام خانه خود آخورى بسته و هر شب
جمعه آن را پر از كاه و جو مىكرده به اين اميد كه خدا با الاغش بر پشت بام خانهاش
فرود آمده الاغ مشغول خوردن شده و پروردگار نيز ندا دهد؟ آيا توبه كارى هست؟! آيا
استغفار كنندهاى هست؟!(584)
14. از خطبه 89
بعد ما مر:
قدر ما خلق فأحكم تقديره،
و دبره فألطف تدبيره، و وجهه لوجهتة فلم يتعد حدود منزلته، و لم يقصر دون الانتهاء
الى غايته، و لم يستصعب اذ أمر بالمضى على ارادته.
و كيف و انما صدرت الأمور
عن مشيئتة، المنشى أصناف الأشياء بلا روية فكر آل اليها، و لا قريحة غريزة أضمر
عليها، و لا تجربة استفادها من حوادث الدهور، و لا شريك أعانه على ابتداع عجائب
الأمور.
فتم خلقه، و أذعن لطاعته،
و أجاب الى دعوته، و لم يعترض دونه ريث المبطى، و للا أناة المتكى، فأقام من
الأشياء أودها، و نهج حدودها، و لاءم بقدرته بين متصادها، و وصل أسباب قرائنها.
و فرقها أجناسا مختلفات
فى الحدود و الأقدار، و الغرائز و الهيئات، بدايا خلائق أحكم صنعها، و فطرها على ما
أراد و ابتدعها.
امام (عليه السلام) در خطبه 89 در ادامه مطالب
قبل مىفرمايد:
خدا مقدرات خلق را به طور متقين تقدير نمود و
امورش را بل لطافت تدبير كرد و هر كدام را در مسير آفرينش خود قرار داد پس هيچ يك
از حدودى كه برايش قرار داد تجاوز نكرد و براى رسيدن به هدف نهايى كوتاهى ننمود و
اجراى خدا را دشوار نشمرد.
و چگونه تواند از اراده او سر كشى كند كه تمام
كارها به مشيت او انجام گرفته است؛ او خدايى است كه انواع گوناگون موجودات را بدون
مراجعه به انديشه يا غريزه و يا تجربهاى از حوادث روزگاران، و يا كمك گرفتن از
شريكى كه او را در پيدايش امور شگفت آور جهان كمك نموده باشد خلق كرده است.
پس تمام موجودات طبق فرمانش به وجود آمد و سر
تسليم در برابر او فرود آورد، و دعوتش را اجابت كرد. و هيچ گاه كندى و درنگ بعض
آفريدهها در وجودشان و پيدايش آنها در موعد مقررشان در برنامههاى خدا تأثير
نداشت، پس كجى و انحراف اشياء را راست و مرزهاى هر كدام را روشن ساخت، و با قدرت
خويش ميان اشىء متضاد سازش ايجاد نمود و اسباب ارتباط و هماهنگى آنها را فراهم
ساخت، و موجودات را به اجناس و انواع مختلف از جهت حدود، اندازهها، غرايز و شكلها
تقسيم نمود. مخلوقاتى شگفت آور كه خدا در آفرينش آنها نهايت تدبير و استحكام را به
كار برده و بر طبق اراده و خواست خويش آنها را ابداع و ايجاد فرموده است.
تقدير و تدبير متقن امور خلق
قدر ما خلق فأحكم تقديره؛
خدا مقدرات خلق را به طور متقن تقدير نمود. در نسخه مصرى فألطف
آمده، ولى صواب فأحكم مىباشد چنانچه در ساير نسخهها
آمده است.(585)
فالق الاصباح و جعل اليل
سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم(586)؛
خداست شكافنده پرده صبحگاهان و شب را براى آسايش خلق او مقرر داشته و خورشيد و ماه
را به نظمى معين به گردش در آورده، اين خداى مقتدر داناست.
يى سبحن الذى خلق الازواج
كلها مما تنبت الارض و من انفسهم و مما لا يعلمون * و ءاية لهم اليل نسلخ منه
النهار فاذا هم مظلمون * و الشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم * و
القمر قدرنه منازل حتى عاد كالعرجون القديم(587)
؛ منزه است خدايى كه همه ممكنات عالم را جفت
آفريده چه از نباتات و چه از نفوسى بشر و ديگر مخلوقات كه شما از آن آگاه نيستيد. و
آيت ديگر براى خلق در اثبات قدرت حق وجود شب است كه ما چون (پرده) روز را از آن بر
گيريم ناگهان همه را تاريكى فرا مىگيرد، و نيز خورشيد (تابان) كه بر مدار معين خود
دايم بى هيچ اختلاف به گردش است برهان ديگر بر قدرت خداى داناى مقتدر است و نيز
گردش ماه را كه در منازل معين مقدر كرديم تا مانند شاخه خرما (زرد و لاغر به منزل
اول) باز گردد بر قدرت حق برهان ديگر است.
و دبره فألطف تدبيره؛
و امورش را با لطافت تدبير كرد. در نسخه مصرى فأحكم
آمده ولى صواب فألطف مىباشد چنان چه در ساير نسخهها
آمده است.
قل ءانكم لتكفرون بالذى
خلق الارض فى يومين و تجعلون له اندادا ذلك رب العلمين * و ججعل فيها روسى من فوقها
و برك فيها و قدر فيها اقواتها فى اربعة ايام سواء للسائلين(588)؛
اى رسول! مشركان را بگو كه شما به خدا كه زمين (جهان را) در دو روز بيافريده كافر
مىشويد و براى او مثل و مانند قرار مىدهيد، او خداى جهانيان است و او روى زمين
كوهها را بر افراشت و انواع بركات و منابع بسيارى در آن قرار داد و قوت و ارزاق
اهل زمين را در چهار روز (براى هر شهر و ديارى) مقدر و معين فرمود، و روزى طلبان را
يكسان در كسب روزى خود گردانيد.
و در دعاى رؤيت هلال آمده:
سبحانه ما أعجب ما دبر فى أمرك، و ألطف ما صنع فى شأنك، جعلك
مفتاح شهر حادث لأمر حادث(589)؛
منزه از نقايص است خدايى كه چه شگفتآميز در امر تو تدبير به كار برده، و در
آفرينشت چه لطافت و ظرافت اعمال نموده، تو را كليد گشودن ماهى نو براى پديدهاى نو
قرار داده است.
گفتار امام صادق (عليه السلام)
راجع به حواس پنج گانه و نعمتهاى ديگر بدن
در توحيد مفضل آمده: امام صادق (عليه السلام)
فرموده: اى مفضل! اكنون به اين حواس پنج گانه انسان (بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى
و لامسه) كه به طور خاصى در خلقت او به كار رفته و به وسيله آنها بر ديگر مخلوقات
شرافت و برترى يافته دقت كن چگونه چشمها مانند چراغهايى كه در بالاى مناره قرار
گيرد در سر او قرار گرفته تا بتواند همه چيز را خوب ببيند و بنگرد، چشمها در اعضاى
پايينتر مانند دست و پا قرار نگرفته تا از آفات در امان بماند و به طور مستقيم با
كار و ابزار كار در تماس نباشد تا نقص و آسيبى بر او وارد نشود، و در اعضاى وسط بدن
مانند شكم و پشت قرار نگرفت تا نگاه كردن با آن دشوار نباشد.(590)
و نيز در آن آمده است: اى مفضل! عبرت بگير از
نعمتهاى عظيم خداوند در خوردن و نوشيدن و دفع اضافات انسان، آيا فكر صحيحى نيست كه
هنگام ساختن خانه مستراح آن خانه در پوشيدهترين جاهاى خانه باشد؟ و اين چنين خداى
تعالى راه خروج مدفوع انسان را در پوشيدهترين جاى بدن آدمى قرار داد، و آن را در
پشت او نمايان نكرد، و در جلو او قرا نداد بلكه در جاى پنهانى از بدن دور از چشم
ديگران گذاشت و به وسيله گوشت رانها و لگن آن را مستور و پوشيده گردانيد. و هر گاه
انسان محتاج به قضاى حاجت شود به نحو مخصوص بنشيند مخرج چنان قرار مىگيرد كه مدفوع
با آسانى خارج مىشود. پس بسى صاحب نعمت و بركت است آن خداوندى كه رحمت هايش پياپى
و نعمت هايش از شماره بيرون است.(591)
و وجهه لو جهته؛ و
آنها را در مسير آفرينش خود قرار داد. يعنى مخلوقات را در مسيرى كه شايسته آنها
بود قرار داد.
فلم يتعد حدود منزلته و
لم يقصر دون الانتهاء الى غايته؛ پس هيچ كدام از حدودى كه برايش مقرر داشته
بود تجاوز نكرد و براى رسيدن به هدف نهايى كوتاهى نكرد.
بلكه بدون زيادى و نقصان به سوى هدف نهايى از
آفرينش آنها حركت كردند.