خداى خالق رازق مطاع
ذلك مبتدع الخلق و وارثه
و اله الخلق و رازقه و الشمس و القمر دائبان فى مرضاته؛ اوست پديد آورنده
خلق و وارث ابدى او، اوست خداى خلايق و روزى دهنده آنها، خورشيد و ماه در راه
اطاعت فرمان او در گردش اند. دائبان يعنى كوشا و فعال
مأخوذ از: دأب فلان: رنج و تعب ديد در كار. اصل در
فرمايش امام (عليه السلام) آيه شريفه است: و سحر لكم الشمس و
القمر دائبين(417)؛
و خورشيد و ماه را مسخر و در تحت اراده و فرمان خدا هستند و جز اطاعت از او
نمىتوانند كارى انجام دهند. خداى تعالى مىفرمايد: و الشمس
تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم * و القمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون
القديم(418)؛
و خورشيد كه بر مدار معين خود دائم بى هيچ اختلاف به گردش است برهان ديگرى بر قدرت
خداى داناى مقتدر است، و نيز گردش ماه را كه در منازل معين مقدر كرديم تا مانند
شاخه خرما (زرد و لاغر به منزل اول) باز گرديد... .
امام صادق (عليه السلام) به زنديق مصرى فرمود:
آيا نمىبينى كه (خورشيد و ماه) در افق فرو رفته مشتبه نشوند، و باز گشته ناچار و
مجبورند، جز مكان و مسير خود مسيرى ندارند، پس اگر مىتوانستند بروند و برنگردند پس
چرا بر مىگردند، و اگر مجبور و بى اختيار نيستند چرا شب روز نمىشود، و روز شب
نمىگردد. به خدا سوگند! اى برادر مصرى آنها هميشه ناچار و مجبورند، و آنكه آنها
را ناچار و بر كار گمارده از آنان استوارتر و بزرگتر است. زنديق گفت: راست گفتى.(419)
يبلبان كل جديد؛
هر تازهاى را كهنه مىكنند. يبليان يعنى كهنه و فرسوده
گردانند.
ابو النجم گفته:
ميز عنه قنزعا
عن قنزع |
|
جذب الليالى
أبطأى او أسرعى |
روزگار موهاى اطراف سر مرا از هم جدا كرد
روزگارى كه به او گفته شده بود كند حركت كن و يا تند و سريع.
أفنا قيل الله
الشمس اطلعى |
|
حتى اذا و
اراك أفق فارجعى
(420) |
نابود كرد آن موى سر مرا فرمان خدا به خورشيد
كه طلوع كن تا آن كه بپوشاند و پنهان سازد تو را مغرب، پس برگرد به سوى مشرق خود.
و يقربان كل بعيد؛
و هر دورى را نزديك مىگردانند. صلتان عبدى گفته است:
أشاب الصغير و
أفتى الكبير |
|
كر الغداة و
مر العشى |
اذا هرمت ليلة
يومها |
|
أتى بعد ذلك
يوم فتى |
جوان كرده است كودك را و پير كرده است بزرگ را
روى آوردن و بازگشتن صبح و گذشتن شام، هر گاه روزى به سر آيد پس از آن روز تازهاى
بيايد.
قسم أرزقهم و أحصى آثارهم
و أعمالهم؛ خدايى كه روزى مخلوقات را بين آنها تقسيم نموده و آثار و اعمال
آنان را كنترل دارد. بعضى گفتهاند اين فرمايش امام (عليه السلام) مأخوذ است از آيه
شريفه: نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحياة الدنيا(421)؛
ما خود معاش و روزى آنها را در حيات دنيا تقسيم كردهايم.
و از آيه شريفه: ... و
نكتب ما قدموا و آثارهم(422)؛
و كردار گذشته و آثار ايشان همه را در نامه اعمال آنها ثبت خواهيم كرد... .
مؤلف: و نيز از آيات شريفه
فالمقسمات أمرا(423)؛
قسم به فرشتگانى كه كار (جهانيان) را (به اذن خدا) قسمت كنند.
و كل صغير و كبير مستطر(424)؛
هر امر كوچك و بزرگ آن جا نگاشته است. ما يلفظ من قول الا
لديه رقيب عتيد(425)؛
سخنى بر زبان نياورد جز آنكه هماندم رقيب و عتيد بر آن آمادهاند.
و ان عليكم لحافظين *
كراما كاتبين * يعلمون ما تفعلون(426)؛
البته نگهبانها بر مراقبت احوال و اعمال شما مأمورند، كه آنها نويسندگان اعمال
شما و فرشته مقرب خدايند، شما هر چه كنيد همه را مىدانند.
و عدد أنفاسهم؛
شماره نفسهايشان را عالم است. در خبر آمده: مقصود از آيه شريفه:
انما نعد لهم عدا(427)؛
ما حساب آنان را كاملا در نظر داريم، اين است كه خداى تعالى شماره نفسهاى بندگانش
را حساب دارد، زيرا شماره سالهاى عمر ايشان را پدر و مادرشان هم حساب دارند.(428)
و خائنة أعينهم و ما تخفى
صدورهم من الضمير؛ (خدا) خيانت چشمها و آنچه را در سينهها پنهان مىدارند
مىداند. قرآن مىفرمايد: يعلم خائنة الأعين و ما تخفى الصدور(429)؛
خدا به خيانت چشم خلق و انديشههاى نهانى دلهاى مردم آگاه است.
و مستقرهم و مستودعهم من
الأرحام و الظهور الى أن تتناهى بهم الغايات؛ و محل استقرار و جايگاه ايشان
را در رحمهاى مادران و پشت پدران مىداند، تا آن زمان كه دنيايشان پايان پذيرد و
در جايگاه ابدى خويش سامان بگيرند. و هو الذى أنشأكم من نفس
واحدة فمستقر و مستودع قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون(430)؛
اوست خدايى كه همه شما را از يك تن در آرامگاه (رحم) و وديعت گاه (صلب) بيافريد، ما
نيكو آيات خود را براى اهل بصيرت مفصل بيان نموديم.
و ما من دابة فى الأرض
الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و مستودعها كل فى كتاب مبين(431)؛
هيچ جنبنده زمين نيست جز آنكه روزىاش بر خداست، و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و
آرامشگاه (جاى موقت) او را مىداند، و همه احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.
از حسن بصرى نقل شده كه گفته است: انسان در قبر
براى هميشه قرار و آرام گرفته و در دنيا موقت است.
و سليمان عدوى سروده است:
فجع الأحبة
قبلنا |
|
فالناس مفجوع
به و مفجع |
مستودع او
مستقر مدخلا |
|
فالمستقريزوره
المستودع
(432) |
پيش از ما دوست به خاطر (فقدان) دوست مصيبت زده
شده، پس مردمى بعضى مصيبت زدهاند و برخى مصيبت زننده، گروهى در قرار گاه موقت دنيا
و گروهى در آرامگاه قبر آرميده، و آن كه موقت است به ديدار كسى مىرود كه آرميده
است.
و ظاهرا گفتار امام (عليه السلام) ناظر به اين
آيه شريفه است: و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين *... ثم
انكم يوم القيامة تبعثون(433)؛
و همانا آدمى را از گل خالص آفريديم، پس آن گاه او را نطفه گردانيده و؛ رجاى استوار
(صلب رحم) قرار داديم، آن گاه نطفه را علقه و علقه را گوشت انشاء نموديم، آفرين بر
قدرت كامل بهترين آفريننده، باز همه خواهيد مرد، و آنگاه روز قيامت به يقين تمام
مبعوث خواهيد شد.
هو الذى اشتدت نقمته على
أعدائه فى سعة رحمته و اتسعت رحمته لأوليائه فى شدة نقمته؛ خدايى كه در عين
اين كه كيفر و خشم او سخت است رحمتش براى دوستانش گسترده و وسيع است. بر خلاف
پادشاهان و قدرتمندان دنيا كه شدت غضب و وسعت رحمت و عطوفت آنان در يك زمان با هم
جمع نمىشوند. و در دعاى افتتاح آمده: و أيقنت أنك أنت أرحم
الراحمين فى موضع العفو و الرحمة، و أشد المعاقبين فى موضع النكان و النقمة(434)؛
اى خدا يقين دارم كه تو در موضع عفو و رحمت ارحم الراحمينى، و در موضع كيفر و نقمت
سختترين عقوبت كنندگان.
پيروز واقعى خداست
قاهر من عازه؛ كسى
را كه بخواهد با او برابرى كند مىكوبد. عازه: با او
برابرى كرد و چيرگى جست. قرآن مىفرمايد: و قال فرعون يا أيها
الملأ ما عملت لكم من اله غيرى فأوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى
اطلع أطلع الى اله موسى و انى لأظنه من الكاذبين... فانظر كيف كان عاقبة الظالمين(435)؛
و فرعون با بزرگان قوم خود چنين گفت كه من هيچ يك را غير خودم خداى شما نمىدانم و
گفت: اى هامان خشتى در آتش پخته و از آن براى من قصرهاى بلند پايه بنا كن تا من بر
خداى موسى مطلع شوم هر چند او را دروغگو مىپندارم، فرعون و فرعونيان بنا حق در
زمين از فرمان حق سركشى و تكبر كردند و چنين پنداشتند كه به سوى ما باز نخواهند گشت
ما هم از اعمال آن متكبر ظالم و لشكر و اتباعش سخت مؤاخذه كرديم و همه را به دريا
غرق ساختيم، اى رسول ما بنگر تا عاقبت كار ستمكاران به كجا كشيد.
ژيى و مدمر من شاقه و مذل من ناواه؛ كسى را
بخواهد به او ضرر زند نابود مىسازد و كسى را كه بخواهد با او دشمنى كند خوار
گرداند. ناواه: با او دشمنى كرد. جوهرى گفته: اصل آن
همزه است، زيرا از نوء است به معناى تلاش و كوشش.(436)خداى
تعالى مىفرمايد: و جادلوا بالباطل ليد حضوا به الحق فأخذتهم
فكيف كان عقاب(437)؛
و با جدل و گفتار باطل برهان حق را پايمال سازند و ما آنها را به كيفر كفر گرفتيم
و چگونه عقوبت سخت كرديم. و نيز مىفرمايد: فمنهم من أرسلنا
عليه حاصبا و منهم من أخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الأرض و منهم من أعرقنا(438)؛
بعضى را بر سرشان سنگ فرو باريديم، و برخى را به صيحه عذاب آسمانى و برخى را به
زلزله زمين و گروهى ديگر را به غرق دريا به هلاكت رسانديم.
و غالب من عاداه؛
و بر كسى كه بخواهد با او ستيز كند پيروز گردد. اين سخن قرآن است كه:
و الله غالب على أمره و لكن أكثر الناس يعملون(439)؛
و خدا بر كار خود غالب است ولى بسيارى مردم بر اين حقيقت آگه نيستند.
و شاعر درباره قيام قريش - به آنان سخينه لقب
داده بودند - در برابر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سروده است:
زعمت سخينة أن
ستغلب ربها |
|
و ليغلبن
مغالب الغلاب
(440) |
گمان كرد سخينه (قريش) به زودى بر پروردگارش
غالب مىآيد، و البته كه مغلوب مىشود آن كس كه با پيروز پيروزان ستيز كند.
و من توكل عليه كفاه؛
كسى كه بر او توكل كند كفايتش مىكند. قرآن مىفرمايد: و من
يتوكل على الله فهو حسبه(441)؛
هر كه بر خدا توكل كند خدا او را كفايت خواهد كرد. و از جمله كسانى كه بر خداى خود
توكل نموده و خدايش او را كفايت كرد خليل او ابراهيم (عليه السلام) است. خداى تعالى
مىفرمايد: قالوا حرقوه و انصروا الهتكم ان كنتم فاعلين *
قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم * و أرادوا به كيدا فجعلنا هم الأخسرين(442)؛
قوم گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى مىكنيد، ما
خطاب كرديم كه اى آتش بر ابراهيم سرد باش، باز قوم در مقام كيد و كينه او بر آمدند
و ما كيدشان را باطل كرده آنها را به سختترين زيان و حسرت انداختيم. و نيز حبيب
خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را كفايت كرد، كه به او مىفرمايد:
قاصدع تؤمر و أعرض عن المشركين * انا كفيناك المستهزئين(443)؛
پس تو به صداى بلند آنچه مأمورى به خلق برسان و از مشركان روى بگردان، همانا ما تو
را از شر استهزاء كنندگان محفوظ مىداريم. كه خداى تعالى همه استهزاء كنندگان او را
به هلاكت رساند: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، عدى بن قيس، اسود بن مطلب، اسود بن
عبد يغوث و غير اينها هر كدام را با بلا و عقوبتى.
كرامت و پاداش گسترده خدا
و من سأله اعطاه؛
كسى كه از او چيزى بخواهد به او مىبخشد. زكريا به درگاه خدا عرضه داشت:
... فهب لى من لدنك وليا * يرثنى و يرث من آل يعقوب و اجعله
رب رضيا... و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا(444)؛
خدايا از لطف خاص خود فرزندى صالح و جانشينى شايسته به من عطا فرما كه او وارث من و
همه آل يعقوب باشد و تو اى خدا او را وارثى پسنديده و صالح مقرر فرما، اى زكريا
همانا ما تو را به فرزندى كه نامش يحيى است و از اين پيش همنام و همانندش در تقوا
نيافريديم بشارت مىدهيم، زكريا عرض كرد الها مرا از كجا پسرى تواند بود در صورتى
كه همسر من نازا و من هم از شدت پيرى خشك و فرتوت شدهام، خدا فرمود: اين كار براى
من بسيار آسان است و من امير المؤمنين كه تو را از هيچ و معدوم صرف بودن نعمت وجودم
بخشيدم.
و من أقرضه قضاه؛
كسى كه به او وام دهد آن را مىپردازد. و آن چه را كه قرض داده به او مىبخشد.
من ذا الذى يقرص الله قرضا حسنا فيضاعفه له أصعافا كثيرة(445)؛
كيست كه خدا را وام (يعنى قرض الحسنه) دهد تا خدا بر او به چندين برابر بيفزايد.
من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له و له أجر كريم(446)؛
آن كيست كه به خدا قرض نيكو دهد (يعنى قرض الحسنه و احسان به فقيران) تا خدا به او
چندين برابر گرداند و پاداش با لطف كرامت (نا متناهى) او را عطا فرمايد.
و من شكره جزاه؛
كسى كه شكر او را به جا آورد به او پاداش مىدهد. لئن شكرتم
لأزيدنكم(447)؛
اگر شكر نعمت به جا آريد بر نعمت شما مىافزايم.
8. از خطبه 89
و من خطبة له (عليه
السلام) تعرف بخطبة الأشباح، و هى من جلائل خطبه، و كان سأله سائل أن يصف الله حتى
كأنه يراه عيانا، فغضب (عليه السلام) لذالك:
ألحمد لله الذى لا يفره
المنع و الجمود، و لا يكديه الاعطاء و الجود، اذ كل معط منتقص سواه، و كل مانع
مذموم ما خلاه، و هو المنان بفوائد النعم، و عوائد المزيد و القسم.
عياله الخلق ضمن أرزقهم،
و قدر أقواتهم، و نهج سبيل الراغبين اليه، و الطالبين ما لديه، و ليس بما سئل بأجود
منه بما لم يسأل.
الأول الذى لم يكن له قبل
فيكون شىء قبله، و الآخر الذى ليس له بعد فيكون شىء بعده.
و الرادع أناسى الأبصار
عن أن تناله أو تدركه، ما اختلف عليه دهر فيختلف منه الحال، و لا كان فى مكان فيجوز
عليه الانتقال.
امام (عليه السلام) در خطبه 89 به خطبه
أشباح معروف است، و از خطبههاى گران قدر آن حضرت (عليه
السلام) است، و آن را در زمانى ايراد فرموده كه سائلى از آن حضرت خواست تا خدا را
به گونهاى برايش توصيف كند كه گويى او را با چشم مىبيند، پس امام (عليه السلام)
خشمگين شده و فرمود: ستايش مخصوص خدايى است كه بخل ورزيدن و نبخشيدن بر ثروتش
نمىافزايد، وجود و بخشش او را فقير نمىگرداند، زيرا هر بخشندهاى غير خدا ثروتش
كم مىشود، و هر كس جز خدا از بخشش دست كشد مذموم شمرده مىشود، اوست خدايى كه با
ارزانى داشتن انواع نعمتها و بهرههاى فزاينده و روزىهاى بسيار بر خلايق منت نهاد
است.
مخلوقات همه جيره خوار او هستند، روزى آنان را
ضامن شده، و قوتشان را مقدر و معين نموده، راه را به شيفتگانش و جويندگان آن چه نزد
اوست (از ثواب و پاداش) نشان داده است. بخشش او درباره آن چه كه از او خواسته شده،
زيادتر از آن چه كه در خواست نشده است نيست.
خدا اولى است كه قبل ندارد تا پيش از او چيزى
باشد، و آخرى است كه بعد ندارد تا پس از او چيزى باشد.
خدا نمىگذرد مردمك چشمها او را مشاهده كند يا
در ادراكش نمايد، زمان در او اثر گذار نيست تا وضعش متغير و دگرگون شود، و در مكانى
نيست تا نقل و انتقاد درباره او روا باشد.
وجه نام گذارى خطبه به
اشباح
گفتار سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه):
تعرف بخطبة الأشباح؛ اين خطبه
اشباح معروف است. ابن ابى الحديد مىگويد: اشباح
اشخاصى است، و در اين جا مقصود فرشتگان اند، زيرا خطبه مشتمل بر بيان چگونگى اوصاف
فرشتگان است.(448)
و خوئى نيز از او پيروى كرده است.(449)
ولى ظاهرا وجه نام گذارى اين است كه در خطبه لفظ اشباح
ذكر شده است. هم چنان كه خطبه شقشقيه(450)
متضمن لفظ شقشقه است. و شيخ كلينى در روضه خطبهاى از
آن حضرت (عليه السلام) معروف به طالئتيه(451)
نقل كرده كه مشتمل بر قصه حضرت طالوت است. و خطبهاى
نيز نقل كرده كه به وسيله(452)
معروف است به علت آن كه متضمن ذكر وسيله است. و در اين
خطبهاى كه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) نقل كرده اگر چه لفظ
اشباح در آن ذكر نشده ولى تمام خطبه را نياورده بلكه
قسمتى از آن را انتخاب نموده به همين جهت گاهى مىفرمايد:
منها فى صفة خلق السماء؛ قسمتى از اين خطبه است درباره چگونگى آفرينش
آسمانها، و گاهى مىفرمايد: منها: ثم خلق سبحانه...؛
و نيز فرموده: منها فى صفة الأرض؛ قسمتى از اين خطبه
است راجع به چگونگى آفرينش زمين. و اگر علت اين نام گذارى مطلبى بود كه ابن ابى
الحديد ياد كرده بايد گفت كه بسيارى از خطبههاى نهج البلاغه مشتمل بر ذكر ملائكه
است. و از جمله در خطبه اول، پس به چه سبب اين خطبه بالخصوص به اين اسم نام گذارى
شده است. گذشته از اين كه به چه مناسبت از فرشتگان به لفظ
اشباح تعبير شود، بلكه كلمه اشباح در سخنان امام
(عليه السلام) در برابر اجناس به كار رفته است، چنان چه
در خطبهاى از آن حضرت (عليه السلام) كه صدوق در كتاب توحيد آورده آمده است:
ليس بجنس فتعادله الأجناس، و لا بشبح فتصارعه الأشباح(453)
و ظاهرا مقصود از شبح جسميت باشد، زيرا در روايت ديگرى
اين چنين آمده است: ليس بشبح فيرى(454)؛
خدا شبح نيست تا با چشم ديده شود. و ظاهرا در اين خطبه اين فقره:
و كيف يوصف بالأشباح و ينعت بالألسن الفصاح؛ چگونه خدا
به شيخ بودن توصيف شود، و با زبانهاى فصيح قابل وصف باشد؟! كه در كتاب توحيد صدوق
نقل شده(455)
- وجود داشته و سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) آن را نياورده است.
و هى من جلائل خطبه؛
و آن از خطبههاى گران قدر آن حضرت (عليه السلام) است. جلال
جمع جليله به معناى گران قدر و ارزشمند است. در نسخه
ابن ابى الحديد به جاى خطبه الخطب
آمده است.(456)
و كان سأله سائل أن يصف
الله؛ سائلى از آن حضرت (عليه السلام) خواسته بود تا خدا را توصيف كند.
اين گونه در نسخه مصرى آمده ولى در نسخه ابن
ميثم و خطى(457)
و كان سائل سأله نقل شده است. و در نسخه ابن ميثم پس
از كلمه الله لفظ تعالى و
در نسخه خطى كلمه له اضافه شده است.
حتى كأنه يراه عيانا فغضب
(عليه السلام) لذلك؛ آن چنان كه گويى خدا را با چشم مىبيند، پس امام (عليه
السلام) از اين سخن او خشمگين گرديد.
بررسى عنوان خطبه
در نسخه ابن ميثم جمله و
قال الخطبة افزوده شده است. و جملات و كان سأله
سائل... لذلك تنها در نسخه ابن ميثم و خطى با اختلافاتى كه ياد شديم آمده، و
در نسخه ابن ابى الحديد كلا نقل نشده است. و ابن ابى الحديد به جاى آن فقرات اين
گونه نقل كرده است:
روى مسعدة بن صدقة عن
الصادق جعفر بن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) أنه قال خطب امير المؤمنين (عليه
السلام) بهذه الخطبة على منبر الكوفة و ذلك أن رجلا أتاه فقال يا امير المؤمنين: صف
لنا ربنا مثل ما نراه عيانا لنزداد له حبا و به معرفة، فغضب و نادى: الصلاة جمعة،
فاجتمع اليه الناس حتى غص المسجد! هله، فصعد المنبر و هو مغضب متغير اللون. فحمد
الله و أثنى عليه، وصلى على النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) ثم قال...؛
مسعدة بن صدقه از صادق جعفر بن محمد (عليه
السلام) نقل كرده كه گفت: امير المؤمنين (عليه السلام) اين خطبه را بر منبر كوفه
ايراد كرد، بدان جهت كه مردى نزد آن حضرت (عليه السلام) آمده گفت: اى امير مؤمنان
پروررگار ما را آن گونه بر ايمان توصيف كن كه گويى او را با چشم مىبينم تا محبت و
معرفت ما نسبت به او افزون گردد، پس آن بزرگوار خشمناك شده فرياد بر آورد:
الصلوة جامعة پس مرد همه گرد آمده مسجد پر از جمعيت شد،
در اين موقع حضرتش بر منبر فراز آمد در حالى كه خشمگين و رنگ رخسارش متغير بود، پس
حمد و ثناى الهى به جا آورد و بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درود فرستاد
و سپس فرمود:... .
و ابن ميثم نيز علاوه بر نقل عنوان سابق روايت
مسعده را هم آورده، بدون فقره مثل ما نراه عيانا، و در
روايت مسعده كلا نيامده است و احتمال اين كه سيد رضى
(رحمه الله تعالى عليه) هم عنوان سابق را آورده باشد و هم روايت مسعده را بعيد به
نظر مىرسد، زيرا اين نوعى تكرار است و دأب او بر آن نيست.
و گويا نسخههاى نهج البلاغه مختلف بوده، مثلا
نسخه ابن ابى الحديد تنها روايت را نقل كرده، و نسخه خطى فقط عنوان سابق را، و ابن
ميثم بين هر دو جمع نموده است.
در هر حال، بى شك خطبه ياد شده همان روايت
مسعده منقول از امام صادق (عليه السلام) است چنان چه صدوق در توحيد از اسدى، از بر
مكى... از مسعده از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: در اثباتى كه امير
المؤمنين (عليه السلام) در كوفه بر منبر خطبه مىخواند ناگهان مردى بر خاست و به آن
حضرت (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارت را برايمان توصيف كن تا محبت و معرفت ما به
او زياده شود، پس آن حضرت (عليه السلام) خشمگين شده ندا داد:
الصلاة جامعة، پس مرد اجتماع نموده به حدى كه مسجد پر از جمعيت گرديده سپس
برخاست و در حالى كه رنگ رخسارش متغير شده بود فرمود: الحمد
لله الذى لا يفره المنع، و لا يكديه الأعطاء...(458)
ولى اين روايت به جامعيت آن خطبهاى كه در نهج البلاغه آمده نيست، و با آن
اختلافاتى هم دارد. در هر صورت، علت خشم و تغير امام (عليه السلام) از در خواست آن
مرد اين بوده كه از او چنين احساسى كرده كه توصيف كامل و تعريف تام خدا را با تشبيه
به مخلوقات در خواست نموده است، چنان چه در خطبه - بنا به روايت صدوق - آمده:
الذى عجزت الملائكه على
قربهم من كرسى كرامته، و طول ولههم اليه، و تعظيم جلال عزه، و قربهم من غيب ملكوته
أن يعلموا من أمره الا ما أعلمهم(459)؛
خدايى كه فرشتگان با وصف قربشان به مقام شامخ
كرامت او، و طول وله و شيفتگى شان به ذات مقدس او، و بزرگداشتى كه براى شكوه عزت او
مىنمايند و نزديكى شان به غيب ملكوت او، با اين همه، از امر پروردگار فقط آن مقدار
مىدانند كه او به ايشان ياد داده است.
و نيز در آن آمده: أيها
السائل! اعلم أن من شبه ربنا الجليل بتباين أعضاء خلقه...(460)
بنابراين اين سؤال آن مرد و خشم امام (عليه السلام) نظير در خواست بنى اسرائيل است
از موسى بن عمران اين كه خدا را به عيان به آنان بنماياند. و خداى تعالى بر آنان
غضب نموده چنان چه خداى عزل و جل در قرآن از داستان ايشان خبر داده است:
و اذ قلتم يا موسى لن نأمن لك حتى نرى الله جهرة فأخذتكم
الصاعقة و أنتم تنظرون(461)؛
و به خاطر آريد وقتى را كه گفتيد اى موسى ما به تو ايمان نمىآوريم تا اين كه خدا
را آشكار به بينيم، پس شما را صاعقه آتش در گرفت و آن حال را به چشم خود مشاهده
نموديد.
بخل ورزيدن خدا را مالدار
نمىگرداند
الحمد لله الذى يفره
المنع و الجمود؛ ستايش مخصوص خدايى است كه نبخشيدن بر ثروتش نمىافزايد.
جمله لا يفره در اين جا متعدى است. و به صورت لازم هم
استعمال مىشود گويند: و فرت الشىء؛ افزون كردم آن چيز را.
و و فر الشىء؛ افزون شد. يعنى خدا بمانند مردم نيست كه
خود دارى از بخشش برداريى او بيفزايد. كلمه جمود تنها
در نسخه مصرى آمده ولى در نسخه ابن ابى الحديد و ابن ميثم و خطى موجود نيست
بنابراين زايد است.
و لا يكديه الا عطاء و
الجود؛ و داد و دهش او را فقير نمىگرداند. لا يكديه
(به ضم ياء) خداى تعالى مىفرمايد: و أعطى قليلا و أكدى(462)؛
(أكدى): اندك بخشش خود را قطع كرد.
اذا كل معط منتقص سواه؛
زيرا هر بخشندهاى غير خدا مالش نقصان مىيابد. اين جمله علت است براى جمله
و لا يكديه الأعطاء و الجود.
و كل مانع مذموم ما خلاه؛
هر بخل ورزندهاى جز خدا مذموم شمرده مىشود. ما خلاه
يعنى غير خدا، و جمله علت است براى جمله سابق لا يفره المنع
يعنى عدم اعطاى خدا به جهت بخل ورزيدن نيست تا مذموم و نكوهيده شمرده شود، بلكه از
روى حكمت و صلاح بوده و شايسته حمد و ستايش است، زيرا در صورت ظاهر منع كرده ولى در
حقيقت بخشيده است. و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الأرض
و لكن ينزل بقدر ما يشاء انه بعباده خبير بصير(463)؛
و اگر خدا روزى بندگان را وسيع و فراوان كند در روى زمين ظلم و طغيان بسيار كنند
لكن روزى خلق را به اندازهاى كه به خواهد نازل مىگرداند كه خدا به احوالبندگانش
بصير و آگاه است. و أصبح الذين تمنوا مكانه بالأمس يقولون و
يكأن الله يبسط الرزق لمن يشاء من عباده و يقدر لولا أن من الله علينا لخسف بنا(464)؛
صبحگاه هم آنان كه روز گذشته ثروت و مقام او (قارون) را آرزو مىكردند با خود
مىگفتند اى واى گويى خداست كه هر كه را خواهد فراوان دهد و هر كه را خواهد تنگ
روزى كند و اگر نه اين بود كه خدا بر ما منت گذاشت ما را هم (مثل او زمين فرو
مىبرد). و نكته علت بودن آن اين است خود دارى از بخشش با انگيزه تكثير ثروت خصلتى
است نكوهيده، زيرا بخل است.
خلايق همه روزى خوار خدا
و هو المنان بفوائد النعم
و عوائد المزيد و القسم؛ اوست خدايى كه با ارزانى داشتن انواع نعمتها و
بهرههاى فزاينده و روزىهاى بسيار بر خلايق منت نهاده است. و
لكن الله يمن على من يشاء من عباده(465)؛
لكن خدا هر كس از بندگان را بخواهد به نعمت نبوت منت مىگذارد.
قال أنا يوسف و هذا أخى
قد من الله علينا انه من يتق و يصبر فان الله لا يضيع أجر المحسنين(466)؛
گفت: من همان يوسفم و اين برادر من است. خدا بر ما منت نهاد كه البته هر كس تقوا و
صبر پيشه كند خدا اجرا نيكوكاران را ضايع نگرداند.
عياله الخلق؛
مخلوقات همه جيره خوار او هستند در نسخه مصرى اين گونه آمده ولى صواب
الخلايق مىباشد، چنانچه در نسخه ابن ابى الحديد و ابن
ميثم و خطى آمده است، بنابراين تعبير نهج البلاغه خلايق
است. و لكن در توحيد صدوق آمده: بجوده ضمن عيالة الخلق(467).
و در دعاى ابو حمزه است: و الخلق كلهم عيالك و فى قبضتك؛
خلق، همگى در تحت تكفل و در قبضه قدرت تواند. و در آيه شريفه است:
و ما من دابة فى الأرض الا على الله رزقها و يعلم مستقرها و
مستود عها كل فى كتاب مبين(468)؛
هيچ جنبنده زمين نيست جز آن كه روزيش بر خداست و خدا قرارگاه (منزل دائمى) و
آرامشگاه (جاى موقت) او را مىداند و همه احوال خلق در دفتر علم ازلى خدا ثبت است.
و لا تقلوا أولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم ان قتلهم
كان خطئا كبيرا(469)؛
هرگز فرزند خود را از ترس فقر به قتل مرسانيد كه ما رازق شما و آنها هستيم، زيرا
اين قتل و زنده به گور كردن فرزندان گناه بسيار بزرگى است.
ضمن أرزقهم و قدر أقواتهم؛
روزى آنان را ضامن شده و قوتشان را مقدر و معين نموده است. يعنى روزى تمام مخلوقاتش
را از انسان گرفته تا انواع حيوان، و اصناف پرندگان و حيوانات وحشى، و حشرات و
ماهيان دريا همه را تضمين و تأمين نموده ولى در ضمير ارزاقهم
جانب انسان تغليب شده است. و بدين ترتيب خداى تعالى قوت هر جنس از جاندار را بر حسب
تناسب و نيازشان مقدر و مقرر فرموده حتى جنين و شير خوار. و اصل در اين گفتار امام
(عليه السلام) آيه شريفه است ... و قدر فيها أقواتها فى أربعة
أيام سواء للسائلين(470)؛
و قوت و ارزق اهل زمين را در چهار روز مقدر و معين فرمود و روزى طلبان را يك سان در
كسب روزى خود گردانيد.
نعمتهاى معنوى پروردگار
و نهج سبيل الراغبين اليه؛
و راه را براى شيفتگانش آشكار نموده.
نهج: روشن و آشكار
ساخت. و مقصود از راغبين رغبت كنندگان و مشتاقان عبادت
و بندگى او هستند.
و الطابين ما لديه؛
و آنان كه خواستار ثواب و پاداش اويند. يعنى خواستارند آنچه را كه نزد خداست، از
اجر و ثواب. و مقصود اين است كه خداوند به وسيله آفرينش عقل و خرد براى آنان،
فرستادن رسولان به سوى ايشان، و انزال كتابهاى آسمانى برايشان راه رسيدن به مطلوب
و مقصودشان را برايشان آشكار نموده است.
و ليس بما سئل بأجود منه
بمالم يسأل؛ بخشش خدا درباره آنه چه كه از او درخواست شده زيادتر از آنچه
درخواست نشده نيست. و در دعا آمده: يا من يعطى من سأله و من
لم يسأله تحننا منه و رحمة، و يبتدى بالخبر من لم يسأله تفضلات منه و كرما(471)؛
اى خدايى كه عطا مىكند آن كسى را كه از او سئوال كند و آن كسى را كه از او سئوال
ننمايد از مهر خود و رحمتش، و ابتدا مىكند به خير هر كه را كه از او نخواهد از روى
تفصل و كرم.
و در خبر آمده، اميد تو نسبت به آن چه كه به آن
اميد ندارى بيش از چيزى باشد كه به آن اميد دارى، همانا موسى بن عمران براى به دست
آوردن شعله آتشى براى خانوادهاش بيرون شد، پس خدا با او سخن گفت، و به خانهاش
بازگشت در حالى كه پيغمبر مرسل بود. و ملكه سبأ به
منظور حفظ دنياى خود به بارگاه سليمان (عليه السلام) رفت، پس دعوت سليمان را اجابت
كرد و به خدا ايمان آورد. و ساحران فرعون به انگيزه كسب عزت براى فرعون بيرون شده،
مؤمن بازگشتند.(472)
الاول الذى لم يكن له قبل
فيكون شىء قبله و الآخر الذى ليس يعد فيكون شىء بعده؛ خدا اولى است كه قبل
ندارد تا پيش از او چيزى باشد، و آخرى است كه بعد ندارد تا پس از او چيزى باشد.
نظير اين جمله در عنوان (5 و 6) از همين فصل گذشت.
خدا با چشم رؤيت و ادراك نمىشود
و الرادع اناسى الأبصار
عن أن تناله أو تدركه؛ خدا نمىگذارد مردمك چشمها به او رسد، يا ادراكش
كند. الرادع: مانع. أناسى
جمع انسان العين مردمك چشم. در صحاح آورده:
انسان العين صورتى است كه در سياهى چشم ديده مىشود، و
جمع آن أناسى آيد نه أناى.
ذو الرامه در وصف شترانى كه به علت خستگى و رنج سفر چشمهايشان فرو رفته گفته است:
أناسى ملحود لها فى الحواجب؛
(473)
مردمك چشمها در ابروها نهان شده. تناله: به او
به رسد. تدركه: ادراك كند او را، يعنى آن گونه كه اجسام
را ادراك مىكند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: به راستى چشمها تنها چيزى را
ادراك مىكنند كه رنگ و حالت داشته باشد، حال آن كه خدا خالق رنگها و كيفيت هاست.(474)
و لما جاء موسى لميقاتنا
و كلمه ربه قال رب أرنى أنظر اليك قال لن ترانى و لكن انظر الى الجبل فان استقر
مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما أفاق قال
سبحانك تبت اليك و أنا أول المومنين(475)؛
و چون موسى با هفتاد نفر بزرگان قومش كه انتخاب شده بودند وقت معين به وعد گاه ما
آمد و خدا با وى سخن گفت مسى (به تقاضاى قوم خود) عرض كرد كه خدايا خود را به من
آشكار بنما كه تو را مشاهده كنم، خدا در پاسخ او فرمود كه مرا تا ابد نخواهى ديد و
لكن در كوه بنگر اگر كوه را مندك و متلاشى ساخت و مسى بن هوش افتاد سپس كه به هوش
آمد عرض كرد خدايا تو منزهى به درگاه تو تبه كردم و من اول كسى هستم كه ايمان دارم.
آزمايش اسيران مسلمان
به مناسبت نقل مىشود، در تاريخ طبرى آمده:
واثق - خليفه عباسى - به سال 231 هنگامى كه خواست اسيران مسلمان را با پرداخت خون
بها از دست روميان آزاد سازد، مأمورانى را گسيل داشت تا اسيران را آزمايش نموده هر
كس از آنان اعتقاد داشت كه قرآن مخلوق نبوده و خدا در آخرت ديده نمىشود. فديهاش
را مىداد، و هر كس چنين اعتقادى نداشت او را در دست روميان باقى مىگذاشت.(476)
گفت و گوى واثق با احمد بن نصر
و نيز آورده: واثق با دست خود و با شمشير عمر و
بن معديكرب احمد بن نصر بن مالك بن هيثم خزاعى را كشت
(و پدر بزرگ او يعنى مالك از بزرگان بنى العباس بوده) و بر قبر او در بغداد قبه و
بارگاهى ساخت و نگهبان گمارد، و آن محل به نام رأس احمد بن نصر
معروف گرديد. و در گوش او رقعهاى نوشتند به اين مضمون: اين سر
كافر مشرك گمراهى است كه قائل به تشبيه بوده و سخنان كفرآميز بر زبان آورده و به
همين جهت خونش مباح شده است. و واثق به او مىگفت: درباره پروردگارت چه
مىگويى؟ او گفت: در اخبار و آثار از پيامبران (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده
كه مىفرمود: شما پروردگارتان را در روز قيامت مىبينيد آن گونه كه ماه را
مىبينيد، آشكار و كامل. و اعتقاد ما بر طبق اخبار است. و مىگفت: سفيان بن عيينه
در حديثى مرفوع برايم نقل كرده كه همانا قلب آدمى در ميان دو انگشت از انگشتان خدا
قرار داشته هر طور بخواهد آن را مىگرداند. و همانا رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) چنين دعا مىكرد: يا مقلب القلوب ثبت قلبى(477)
مؤلف: اما خبر اول او مجعول است، و دو خبر اخيرش داراى معناهايى است كه با مقصود او
فرسنگها فاصله دارد.
خدا همواره بر يك حال
ما اختلف عليه دهر فيختلف
منه الحال؛ گذشت زمان در او اثر نمىگذارد تا وضعش متغير و دگرگون گردد.
ممكن است مقصود از اين جمله باشد كه وضع و حال خدا همواره يك سان و يك نواخت است، و
گذشت روزگاران و تحول زمان در رابطه با خصوصياتى كه در جملات قبل براى او ذكر شده
از بخشش و عدم بخشش او، تضمين روزىهاى مردم، و مقدر نمودن قوت خلايق، و آشكار
ساختن راه حق، و تساوى سائل و غير سائل در نظر او و... در او اثر نمىگذارد و حال
او را تغيير نمىدهد، زيرا سخاوتمندان از مردم چنان اند كه مىبخشند آن گاه كه
روزگار بر آنان ببخشيد، و بخل مىورزند زمانى كه تهيدست شوند، گاه مىبخشند و سپس
خود داراى مىكنند، چيزى را ضمانت مىنمايند و پس از آن از زير بار آن شانه خالى
مىكنند و... .
اينها همه به خاطر تأثير روزگاران و تحول زمان
در آنان بوده كه خداى متعال از آن منزه است. و ممكن است مقصود اعم باشد؛ مثلا انسان
در نشو و نموش و با گذشت زمان حالش تغيير مىيابد چنانچه در فقه اللغه آمده - كه او
مادام كه در رحم است جنين است، و پس از تولد
وليد و مادام كه هفت روزش تمام نشده
صديغ زيرا صدغ (شقيقه) او سفت و محكم نيست و مادام كه
شير خوار است رضيع، و پس از آن
فظيم و آن گاه كه فربهى شير خوارگى از او بر طرف شود
جحوش است. هذلى سروده است:
قتلنا مخلدا و
ابنى حراق |
|
و آخر جحوشا
فوق الفظيم |
كشتيم، مخلد را و
دو پسر حراق، و ديگرى كه به سن
جحوش، بود بزرگتر از فظيم.
و آن گاه كه رشد كرد و قد كشيد
دارج و زمانى كه بلنداى قد او پنج وجب شد
خماسى و آن گاه كه دندانهاى شير او ريخت
مثغور و زمانى كه دندان هايش پس از افتادن روييد
مثغر (با ثاء و تاء)، زمانى كه سنش از ده سال گذشت
مترعرع، و ناشىء و هر گاه
نزديك به بلوغ رسيد يافع و مراهق
و هر گاه بالغ گرديد و قوى گشت حزور، و نام او در تمام
اين دورانها غلام پسر است و هر گاه سبيل در آورد
گويند: بقل وجهه مو بر صورت نوجوان
روييد، و هر گاه به جوانى رسيد مجتمع، و پس از
آن مادام كه بين سى و چهل است شاب، و تا زمان شصت سالگى
كهل است، و همين طور بر حسب بالا رفتن سن او نامهاى
خاص دارد.(478)
اما خداى تعالى از همه اينها منزه است.
خدا مكان ندارد
و لا كان فى مكان فيجوز
عليه الانتقال؛ خدا در مكانى نيست تا نقل و انتقال درباره او روا باشد. به
حضرت امام رضا (عليه السلام) عرض كردند: چه مىگوييد راجع به حديثى كه مردم نقل
مىكنند از اين كه پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده: خدا در هر شب به
آسمان دنيا نازل مىشود.(479)
فرمود: نفرين خدا بر كسانى باد كه مطالب را تحريف و عوض مىكنند، به خدا سوگند هرگز
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين نفرموده. بلكه فرموده؛ خدا هر شب در ثلث
آخر شب فرشتهاى را به آسمان دنيا فرو مىفرستند، و در شب جمعه در اول شب مىفرستد.(480)
9. از خطبه 89
بعد ما مر فى سابقه:
و لو وهب ما تنفست عنه
معادن الجبال، و ضحكت عنه أصداف البحار، من فلز اللجين و العقيان، و نثارة الدر و
حصيد المرجان، ما أثر ذلك فى جوده و لا أنفد سعة ما عنده، و لكان عنده من ذخائر
الانعام ما لا تنفده مطالب الأنام، لأنه الجواد الذى لا يغضه سؤال السائلين، و لا
يبخله الحاح الملحين.
امام (عليه السلام) در ادامه خطبة قبل
مىفرمايد:
اگر خداوند آن چه را از معادن كه از دل كوهها
بيرون مىآيد، و يا آن چه از لبان خندان صدفهاى دريا خارج مىشود از نقره و طلاى
خالص و در و مرواريد غلطان، و خوشه مرجان همه را ببخشيد هيچ گونه تأثيرى در سخاوت
او ندارد، و نعمتهاى گستردهاش را تمام نمىكند. خدا آن قدر ارزاق و نعمتها ذخيره
دارد كه درخواستهاى مردم آنها را به پايان نمىبرد، زيرا او بخشندهاى است كه
درخواست سائلان چيزى از او نمىكاهد، و تقاضاهاى مكرر اصرار كنندگان او را به بخل
وا نمىدارد.