پيش گفتار
حمد و سپاس بى پايان خداوندى را سزد كه لباس
هستى بر اندام ما بپوشانيد، و به انواع نعمتها متنعم گردانيد، و اشرف پيامبران را
براى هدايت ما برگزيد، و برترين اوصياء را براى رهبرى امت اسلامى تعيين نمود، و با
كردار شايسته و گفتار حكيمانه و بليغ ايشان راه حق را آشكار ساخت، و صبغة الله را
زيباترين صبغه قرار داد تا هلاكت و حيات انسانها با بينه
باشد: ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة(1).
و درود و صلوات بى انتهاى خدا بر آخرين رسولان،
و صفوت آدميان، و رحمت عالميان حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
و بر اهل بيت طيبين و طاهرين آن بزرگوار (عليه السلام)، خاصه پسر عم و وصى او امير
المومنين و يعسوب الدين على بن ابى طالب (عليه السلام) كه حق و رستگارى بر محور
وجود پاكش دائم در گردش است.
بارى، گفتهها و نوشتهها درباره كتاب ماندگار
نهج البلاغه مولا امير المومنين (عليه السلام) به اندازهاى فراوان و گسترده است كه
از حد شمارش و امكان احاطه بر آنها بيرون است. در طول قرون متمادى، انسانهاى
زيادى فراخور ادراك و استعدادشان در اين باره سخن گفته و قلم زده و مطالب ارزشمند و
آموزندهاى آوردهاند كه هر كدام به نوبه خود مفيد و منشأ استفادهاند. اما به نظر
مىرسد كه گويى آن همه توصيف و تعريف به سان ستودن مهر درخشان و ماه تابان است كه
هر چه بيان شود در حريم حسن يار خوار، و در كنار غمزه دلدار بى مقدار مىنمايد، چرا
كه واقعيت موصوف فراتر از اوصاف، و محدوده اوصاف فروتر از موصوف است، و جمال بى
مثال ماه كنعان بى نياز از وصف و اصفان.
ولى با آن همه، ناگفتهها و نا نوشتهها در اين
زمينه بيش از گفتهها و نوشته هاست، بسا اسرار حكمت و رازهاى نهفته كه با پيشرفت
علوم و فنون آشكار گشته و از درون و اثناى اين گنجينه بى مانند استفاده و استنباط
گردد، زيرا محتويات اين كتاب از سرچشمه زلال وحى و ارتباط با مبدأ هستى صادر شده و
امير المومنين (عليه السلام) اولين و برترين مصداق عترت طاهرين است كه با قرآن قرين
و پيوندشان تا قيام قيامت ناگسستنى است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
مىفرمايد:
انا مدينة العلم و على
بابها، فمن اراد المدينة و الحكمة فليأتها من بابها(2)؛
منم شهر علم و على درب آن، پس هر كه اراده شهر
علم و حكمت كند، بايد از در آن بيايد.
و خودش هم بارها مىفرمود:
ايها الناس، سلونى قبل ان
تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الأرض(3)؛
اى مردم بپرسيد از من پيش از آن كه مرا نيابيد،
كه من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمين هستم.
و نهج البلاغه كه مشتمل بر بسيارى از بيانات آن
حضرت (عليه السلام) است، درياى بيكرانى از معارف الهى است نهايت و پايانى ندارد.
اين كتاب مجموعه اسرارآميزى است كه چه بسيار
انسانهاى متفكر و بزرگ را در برابر عظمتش به خضوع و اقرار به عجز و ناتوانى
واداشته است. ابن ابى الحديد معتزلى، دانشمند آشناى با نهج البلاغه در شرح مبسوطى
كه بر اين كتاب نگاشته، بارها به هنگام تفسير بعضى از فرازهاى معجز گونه آن دچار
اضطراب شده و اظهار شگفتى و درماندگى مىنمايد.
او در مقدمه كتابش هم درباره امير المومنين
(عليه السلام) مكرر چنين تعبير مىآورد: ما أقول فى رجل...
؛ چه گويم درباره انسانى كه چنين و چنان بود.
و ستايش گر امروز نهج البلاغه نيز همان مىگويد
كه ابن ابى الحديد و امثال او در طول قرنها گفتهاند و ستايش گر فردايش هم بدين
گونه خواهد بود؛ چرا كه كلام و پيام نهج البلاغه عين صواب، محض حكمت و حجت قطعى بر
مردم است و بر همه لازم مىكند كه با دقت در آن بنگرد و آموزه هايش را حد امكان فرا
گرفته، سرلوحه برنامه زندگى خود قرار دهند، كه سلامت و عزت فرد و جامعه، و سعادت
دنيا و آخرت انسانها در گرو عمل به راهنمايىها و دستورهاى نشئت گرفته از منابع
وحى و معادن حكمت است و جهان تشنه ارشادها و رهبرىهاى رهبران الهى است و نهج
البلاغه پس از قرآن كريم، بارزترين و شيواترين آن منابع و گل سر سبد آنهاست.
اين كتاب بزرگ به خاطر اهميت و جايگاه منيعش،
از ابتداى تأليف تا كنون همواره مورد توجه و عنايت خاص متفكران و صاحب نظران اسلامى
و حتى غير اسلامى بوده و هر كدام موافق فكر و تواناييشان در اين ميدان گسترده قدم
نهادهاند؛ گروهى با نوشتن شرح و عدهاى هم كارها و پژوهشهاى ديگر.
از جمله كسانى كه در اين عرصه وارد شده، علامه
بزرگوار و محقق عالى مقدار آية الله حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (قدس سره) كه شرحى
جامع به زبان عربى و به صورت موضوعى به نام بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه بر آن
نگاشته كه در شصت فصل تهيه و تنظيم شده و در چهارده مجلد به چاپ رسيده و در اختيار
اهل فضل و مشتاقان معارف ناب نهج البلاغه قرار گرفته است.
كتاب حاضر
اينك خدا را شاكر و سپاس گذارم كه مجلد اول
ترجمه فارسى اين شرح شامل مقدمه و فصل اول راجع به توحيد،
چاپ و در اختيار علاقهمندان قرار مىگيرد. اميد است اين خدمت ناچيز مقبول درگاه
خداى سبحان و مولى الموالى امير مؤمنان (عليه السلام) واقع شده و همه ما مشمول
الطاف و عنايات پروردگار متعادل و برگزيدگان پاك و مطهر او در هر دو سرا باشيم.
در اين اثر سعى شده كه مطالب كتاب به فارسى
ساده و روان با حفظ امانت ترجمه شده، جز در مواردى كه ناچار به استفاده از اصطلاحات
خاص خود بوده است، و در همين راستا و به منظور تكميل فايده، عناوين مطالب از مترجم
افزوده گرديد.
روش مؤلف بزرگوار در اين شرح بدين گونه است كه
ابتدا متن مورد نظر را از نهج البلاغه نقل و آن گاه سند آن را در حد امكان بررسى
مىنمايد. سپس به شرح تفصيلى واژهها و جملات متن پرداخته، نخست در صورت اختلاف
نسخههاى نهج البلاغه، نسخه صحيح و يا تعبير صحيح را مشخص مىكند و نيز به اختلاف و
كم و زيادهاى مآخذ اشاره مىنمايد. پس از آن، واژهها و فرازها را از جهت ادبى مورد
بحث و كنكاش قرار مىدهد و احيانا به نقل گفتههاى ديگر شارحان و نقد آنها
مىپردازد. آن گاه به مقتضاى حال و مقام، از آيات قرآن و احاديث اهل بيت (عليه
السلام) و فرازهاى تاريخى و نكات آموزنده و مطالب متنوع مناسب استفاده نموده،
محتواى كلام امام (عليه السلام) را به نحو شايسته روشن و فايده را تمام و خواننده
را از سر چشمه زلال معارف شيرين و مواعظ دل نشين و خطابههاى آتشين نهج البلاغه
سيراب و از حكمتهاى گفتار گهر بار آن بزرگوار، كامياب مىگرداند.
وجود چنين مزايا و ويژگىهايى در اين شرح،
خصوصا موضوعى بودن آن، موجب گشته كه آن را در زمره بهترين شرحهاى نهج البلاغه، كه
به زبان عربى نگاشته شده، در آورده و از جهاتى كم نظير و يا بى نظير گرداند.
قصيده استاد شهيدى در تمجيد از
بهج الصباغه
مرحوم استاد دكتر سيد جعفر شهيدى (قدس سره)
درباره اين شرح مىگويد:
وقتى كه مجلد چهاردهم بهج الصباغه به دستم
رسيد، آن چنان زير سيطره شخصيت علمى و فعال او (مؤلف كتاب) واقع شدم، كه سطرى چند
به عربى به قلم آوردم - چون تأليفات ايشان به عربى است - و با اين كه نه شاعرم و نه
ادعاى شاعرى كرده و مىكنم، چند بيتى بر ساختم و براى ايشان نوشتم و چون داوران
وزارت ارشاد اسلامى يكى از كتابهاى ايشان را مستحق جايزه دانستند، آن شعرها را
براى مجله نشر دانش فرستادم و در شماره دوم سال چهارم آن چاپ شد:
مع الفخر عش و
انشر لوى المجد رافعا |
|
فمثلك أحرى أن
يعيش ممجدا |
شرحت لنا نهج
البلاغة وافيا |
|
و أوضحت ما
كنا نراه معقدا |
و أبديت فى بهج
الصباغة معجزا |
|
فصيرت صعب
الأمر فيها ممهدا |
بنيت بها صرحا
مع الفخر عاليا |
|
سيبقى على كر
الزمان مشيدا |
فراعيك عين
الله عن كل آفة |
|
و حظلك منه
العيش رغدا مؤيدا |
با افتخار زندگى كن و پرچم مجد و شرافت را بالا
ببر، كه همچون تويى سزاوار است اين كه با مجد و عظمت زندگى كند... . نهج البلاغه را
براى ما شرحى جامع نمودى، و آن چه را كه در نظر ما پيچيده و مشكل بود، روشن و آشكار
ساختى. در كتاب بهج الصباغه كارى معجز آسا به نمايش گذاشتى، و دشوارى پژوهش در آن
را آسان كردى. با نگاشتن اين شرح كاخى بلند از افتخار بنا نهادى كه با گذشت زمان هم
چنان استوار باقى خواهد ماند. خدا تو را هر گزندى نگهدار باد، و از لطف خويش
زندگانى خوش و آسوده نصيب تو گرداند.(4)
نگاهى بر زندگانى علامه شوشترى
(قدس سره)
جناب آقاى دكتر محمد على شيخ، فرزند مؤلف در
اين باره چنين مىنويسد:
در شهر شوشتر فقيهى دانشمند و محققى وارسته،
منقطع از علايق و زخارف دنيا و متوجه خداى تعالى زندگى مىكند كه عمر گرانمايه خود
را در راه ارشاد مردم و نشر معارف اسلامى سپرى كرده است.
معظم له در سال 1320 ه. ق در شهر نجف اشرف
متولد و تا هفت سالگى در آن ديار مقدس به سر برد. هنگامى كه پدرش علامه حاج شيخ
محمد كاظم شوشترى تحصيلات نهايى خود را در آن حوزه بزرگ به پايان رساند و به اخذ
درجه اجتهاد نائل و به زادگاه خود شوشتر مراجعت نمود، پس از اندك زمانى والد اين
جانب با دايى و والده خود به پدر ملحق مىشود و در شوشتر به يادگيرى خواندن و نوشتن
و قرآن كريم پرداخته و پس از اتمام اين مرحله، به تحصيل علوم دينى با اشتياق و
علاقه وافر مشغول شده و از اساتيد گران قدرى همانند سيد حسين نورى و سيد محمد على
امام و سيد على اصغر حكيم استفاده نمود. دروس عالى خود را نيز در محضر علماى بزرگى
همانند سيد محمد تقى شيخ الاسلام و سيد مهدى آل طيب و پدر بزرگوارش به اتمام رسانده
و به درجه اجتهاد نائل مىشود.
ايشان در سال 1314 ه. ش به هنگام كشف حجاب
اجبارى كه توسط رضاخان بر ملت ايران تحميل گرديد، همراه با خانواده خود از شوشتر
مهاجرت و در شهر مقدس كربلا رحل اقامت مىافكند و اشتغالات علمى خود را در عتبات
عاليات با جديت پيگيرى نموده و موفق به اخذ اجازه روايى از ايشان مىگردد.
پس از عزل رضاخان در سال 1321 ه. ش به شوشتر
مراجعت كرده و در آن ديار سكونت اختيار نموده به تدريس و تحقيق و ارشاد مردم و
تأليف همت مىگمارد.
مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب طبقات
اعلام الشيعه در ترجمه و شرح حال ايشان مىنويسد:
شيخ محمد تقى فرزند شيخ محمد كاظم فرزند شيخ
محمد على فرزند عالم شهير شيخ جعفر شوشترى دانشمندى است مبرز كه در سال 1320 ه. ق
در نجف اشرف متولد و در آن جا با شوق و علاقه وافر به كسب علوم دينى كه آن را از
پدرانش و از جد اعلايش شيخ جعفر شوشترى كه بى نياز از توصيف است، پرداخته و با كوشش
و تلاش از محضر علماى بزرگ كسب دانش نموده تا خود دانشمند توانا و محقق و داراى
تأليف شده(5)
(و بعضى از آثار قلمى ايشان را نام مىبرد)
و سرانجام آن عالم وارسته پس از عمرى تلاش و
مجاهدت خستگىناپذير در روز نوزدهم ذى الحجة الحرام سال 1416 ه.ق، مطابق با 29
ارديبهشت ماه سال 1374 ه.ش دعوت حق را لبيك گفت و به ديدار معبود شتافت و پيكر پاكش
در شوشتر در محوطه مزار سيد محمد گلابى به خاك سپرده شد - تغمده الله برحمته و
غفرانه - .
در پايان ياد آورى مىشود كه چاپ دوم كتاب بهج
الصباغه فى شرح نهج البلاغه توسط مؤسسه نهج البلاغه،
تحقيق و استخراج منابع شده و انتشارات امير كبير نشر آن را بر عهده داشته كه براى
ايشان و هم چنين مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى) كه در
ابراز اين اثر ما را مساعدت فرمودهاند، توفيقات روز افزون در راه نشر و گسترش
فرهنگ اسلامى و معارف دينى و مذهبى از خداى متعال مسئلت دارد. هم چنين بر خود لازم
مىدانم از همكارىهاى صميمانه برادران محترم در مؤسسه فرهنگى
علامه شيخ (قدس سره) جناب آقاى دكتر شيخ، فرزند برومند مؤلف، و آقاى حاج
محمد على فرهنگ و آقاى حاج احمد ابن عباس كه در هزينه چاپ اين ترجمه مخلصانه اقدام
نموده قدر دانى كنم، و براى ايشان توفيق بيش از پيش از خداى منان خواستارم.
در خاتمه ثواب اين ترجمه را به روح مطهر پدر
بزرگوارم آية الله حاج سيد محمد موسوى جزايرى (قدس سره) تقديم مىدارم.
و السلام عليكم و رحمة
الله
سيد على محمد موسوى
12 ربيع المولود 1429
برابر با 1/1/ 1387
مقدمه مؤلف
ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان
است. و درود بر حضرت محمد و دودمان پاكش باد.
اهميت و ارزش نهج البلاغه
علماى اسلام از خاصه و عامه، اگر چه از همان
دورانهاى نخستين اسلام در هر رشته و فنى كتابها تأليف نمودهاند، ولى هيچ كدام
كتابى همانند نهج البلاغه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) پديد نياورده است، زيرا
اهميت هر كتاب به مقدار فايده آن و ارزش هر تأليف به اندازه نفع و سودى است كه براى
مردم دارد.
به راستى هيچ كتابى پس از قرآن مجيد به قدر و
منزلت اين كتاب نمى رسد، چرا كه نهج البلاغه در فصاحت و بلاغت و مشتمل بودن بر هر
گونه پند و حكمت، تالى تلو كتاب خداست، و شاعر چه زيبا در وصف آن سروده:
كتاب كأن الله
رصع لفظه |
|
بجوهر آيات
الكتاب المنزل |
حوى حكما كالدر
ينطق صادقا |
|
فلا فرق الا
أنه غير منزل
(6) |
كتابى است كه گويى خدا واژههايش را با گوهر
آيات قرآن دانه نشان نموده است. كتابى مشتمل بر حكمتهايى هم چون در كه به صداقت
سخن مىگويد، در حقيقت هيچ تفاوتى با قرآن ندارد؛ جز در اين جهت كه نازل شده نيست.
در خبر ذعلب خواهد
آمد(7)
كه او به هنگام شنيدن پاسخ امام از اين سؤالش كه پرسيده بود:
آيا شما پروردگارت را ديدهاى؟ بى هوش شده بر زمين افتاد، وقتى به هوش آمد
گفت: به خدا سوگند هرگز مانند چنين جوابى نشنيدهام. در خطبه
متقين هم مىآيد: وقتى همام وصف پرهيزكاران را
از آن حضرت (عليه السلام) شنيد چنان صيحه كشيد كه جان به جان آفرينش تسليم كرد.(8)
و در عنوان 11 از فصل جمل، 30 مىآيد كه اين
گفتار اما (عليه السلام): ان الحق لايعرف بالرجال؛ حق
با افراد شناخته نمى شود و نيز فرمايش آن حضرت (عليه السلام):
أنظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال؛ به محتواى گفتار بنگر نه به شخص
گوينده، قابل قيمت گذارى نيستند.
جاحظ گفته است:
علماى ادب اتفاق كردهاند بر اين كه: هيچ گفتارى كوتاهتر، زيباتر، سودمندتر، تحريك
كنندهتر براى شكوفايى استعدادها، و آشكارى مهارتها و هجوآميزتر درباره كسى كه
فهميدن را ترك و از فهماندن باز مانده از اين گفتار على نيافتهاند:
قيمة كل امرى ما يحسنه؛ ارزش هر كس به اندازه كار آيى
و تخصص اوست.
خليل گفته است: اين
گفتار امير المومنين كه: قيمة كل امرى ما يحسنه
برانگيزانندهترين گفتار در فراگيرى دانش است.(9)
تمجيد سيد رضى (رحمه الله تعالى
عليه) از بيانات امير المومنين (عليه السلام)
سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) در كتاب خصائص
آورده است: اين سخن امام (عليه السلام): كلمة حق يراد بها
الباطل؛ سخن حقى است كه از آن هدف و اراده باطل دارند، در رد گفتار خوارج كه
مىگفتند:
لا حكم الا لله
حكميت و حكومت مخصوص خداست، زيباترين تعبيرى است كه از چهره خوارج پرده برداشته آن
گاه كه آنان با قيافههاى حق به جانب و شعارهاى فريبنده ظاهر شده و افكار پليد خود
را پنهان نمودند.(10)
و نيز درباره اين سخن امام (عليه السلام):
لم يذهب من مالك ما و عضك؛ آن چه از مال تو در راه پند
آموزيت صرف گرديده از دست رفته نيست، مىگويد: سبحان الله! چه الفاظ اين فراز كوتاه
و در ميدان حكمت و پند آموزى بلند مرتبه است.(11)
و در همين كتاب ذيل اين فرمايش آن حضرت:
فلئن أمر الباطل لقديما فعل؛ اگر باطل پيروز شود و
حكومت كند از دير زمان چنين بوده، مىگويد: در اين فراز جنبههايى از زيبايى وجود
دارد كه تحسين ستايش گران به پايه آن نمى رسد، به راستى كه بهره شگفتى ما از اين
سخن بيش از بهره خود پسندى از درك لطايف آن است. در اين سخن علاوه بر وجهى كه ياد
كرديم ظرافتهايى از فصاحت است كه نه زبانى قادر به بيان. و نه فكرى به عمق آنها
پى مىبرد و نه آن چه را مىگويم جز آنان كه در فصاحت و فنون ادب تبحر و احاطه
دارند مىتوانند بفهمند.(12)
و در ذيل گفتار امام (عليه السلام):
فان الغاية أمامكم...؛ قيامت در پيش روى شماست، آورده:
اين كلام امام (عليه السلام) پس از كلام خدا و رسول خدا با هر سخنى سنجيده شود بر
آن برترى يابد و گوى سبقت بر بايد، اما جمله: تخففوا تلحقوا؛
سبك بار شويد تا به كاروان پيشينيان بپيونديد، هيچ گفتارى كوتاهتر و پر محتواتر از
آن شنيده نشده، چه كلمه ژرف و چه حكمت سيراب كنندهاى است.(13)
و در ذيل خطبه 28 فرموده: اگر گفتارى باشد كه
مردم را به زهد و پارسايى در دنيا و به عمل براى آخرت ملزم سازد حقا همين سخن است
كه مىتواند رشته آرزوها را قطع و شعلههاى موعظه پذيرى و دورى از گناه را در
اندرون آدمى فروزان سازد.
و در ذيل خطبه 8 آورده: هر گاه كسى در اين
گفتار امام (عليه السلام): من أبصر بها بصرته؛ كسى كه
به دنيا بنگرد بينايش كند، دقت نمايد در آن معنايى عجيب و مقصودى دور مىيابد كه به
نهايت آن نتواند رسيد، و به عمق آن دست نتوان يافت، خصوص اگر اين سخن امام (عليه
السلام) در كنار آن قرار گيرد: و من أبصر اليها أعمته؛
و كسى كه به سوى دنيا چشم دوزد او را كور كند. و در ذيل حكمت 150:
و لا تكن ممن يرجو الآخرة بغير عمل؛ از كسانى مباش كه
بدون عمل به آخرت اميد داشته باشد، فرموده: اگر نبود در اين كتاب جز اين حكمت كافى
بود به عنوان موعظهاى سودمند و حكمتى رسا و بصيرتى براى مبصر و عبرتى براى ناظر
مفكر.
هم چنين گفتههاى فراوان ديگر از انديشوران در
تجليل و تمجيد از سخنان گهر بار آن حضرت (عليه السلام)، كه اگر جمع آورى شود كتاب
(يا كتابهاى) مستقل مىشود. خداوند به گرد آورنده اين اثر جاودان پاداش نيك دهد كه
چه بسيار انسانها را از ابتداى تأليفش تا به امروز به راه راست هدايت نموده و چه
بسيار انسانها را كه در آينده تا ابد هدايت خواهد نمود.
به علاوه كه اين تأليف موجب اتقان و استحكام
لغت و ادبيات عرب گرديده است. خداوند سعىاش را مشكور دارد، و بهترين پاداش را به
او عطا فرمايد.
تذكر نكاتى چند درباره نهج
البلاغه
ولى از آن جا كه مؤلف كتاب (سيد رضى (رحمه الله
تعالى عليه)) بسيار آزمند نقل سخنان فصيح و زيباى منسوب به آن حضرت (عليه السلام)
بوده احيانا در مواردى توجه پيدا نكرده كه گاهى خصم درصدد حيله بر آمده و با آراستن
و زيبا ساختن كلام خويش آن را به حضرتش نسبت مىدهد، چنان چه اين موضوع را در خطبه
163 مىيابى كه ما آن را در عنوان 24 از فصل 29 عثمان بررسى كردهايم. و نيز در
خطبه 223 كه ما آن را در عنوان 26 از همان فصل شرح دادهايم. و هم در خطبه 88 كه ما
پيرامون آن در عنوان 8 از (فصل 30 بيعت امام (عليه السلام)) سخن گفتهايم، و در
خطبه 5 كه ما آن را در عنوان 3 از فصل 31 نقل و تحقيق كردهايم. و نيز از آن جا كه
سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) تمام اهتمام و وجهه نظرش انتخاب فرازهاى فصيح و
بليغ از سخنان آن حضرت (عليه السلام) بوده گاه به نقل مطلب ناتمامى از گفتار امام
(عليه السلام) بسنده مىكند، نظير اين جمله از آيه شريفه قرآن:
لا تقربوا الصلاة بدون و أنتم
سكارى(14)
چنان چه اين موضوع را در حكمت 467 ملاحضه مىكنى كه ما آن را در عنوان 27 از فصل 29
عثمان نقل و بررسى كردهايم.
و نيز از آن جا كه مراجعه سيد رضى (رحمه الله
تعالى عليه) تنها به كتابها و روايات عامه بوده گاهى مطلبى نقل مىكند كه روايات
خاصه آن را تكذيب مىكند، چنان چه اين موضوع را در خطبه 56 مشاهده مىكنى و ما آن
را در عنوان 15 از فصل 9 پيش گويىهاى غيبى آن حضرت (عليه السلام) شرح كردهايم.
همان گونه كه گاهى سخنى را كه از ديگرى است به
آن حضرت (عليه السلام) نسبت مىدهد.
چنان چه اين را در حكمت 289 مىبينى كه به
اتفاق تمام روايات، آن از سخنان فرزندش امام حسن (عليه السلام) مىباشد. و ما آن را
در عنوان 15 از فصل 40 ايمان، نقل و بررسى كردهايم. و نيز در حكمت 227 كه به اتفاق
روايات، امام (عليه السلام) آن را از قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل
كرده است، و ما آن را در عنوان 5 از همان فصل روشن ساختهايم.
و هم چنين احيانا مطلبى را به آن حضرت (عليه
السلام) نسبت مىدهد كه بنا به نقل روايت وارده امام (عليه السلام) آن را در عالم
خواب براى كسى فرموده، چنانچه اين را در حكمت 406 مىيابى و ما پيرامون آن در عنوان
25 از (فصل 60 مطالب گوناگون) سخن گفتهايم.
و گاهى مطلبى را كه امام (عليه السلام) در
مناسبتى فرموده آن را به مناسبت ديگرى نسبت مىدهد چنان چه در نامه 62 آورده:
و من كتاب له (عليه السلام) الى أهل مصر مع مالك الأشتر؛
نامه آن حضرت (عليه السلام) براى مصريان كه آن را با مالك اشتر فرستاده است. با اين
كه ثقفى در غارات و ابن قتيبه در خلفاء و كلينى در رسائل و ابن جرير طبرى در مستر
شد گفتهاند كه اين خطبهاى از آن حضرت (عليه السلام) است در تحريص و تشويق به جهاد
كه به هنگام فتح مصر و كشته شدن محمد بن ابى بكر بيان فرموده است.(15)
همان گونه كه گاهى به علت كم دقتى و يا ناصحيح
بودن نسخه مستندش كلمهاى را تحريف مىكند، چنان چه در نامه 57 نقل مىكند كه آن
حضرت (عليه السلام) فرموده: خرجت من حيى هذا با اين كه
آن تحريف شده خرجت مخرجى هذا مىباشد، و ما آن را در
عنوان 7 از فصل 31، جمل نقل و بررسى كردهايم. و در حكمت 371 آورده:
و الشر جامع لمساوى العيوب، كه آن محرف
و البخل جامع لمساوى العيوب است، چنان چه خود مؤلف آن
را به همين عبارت در حكمت 378 نقل كرده است.(16)
و نيز در خطبه 62 آورده:
و لا وقف به عجز عما خلق كه ظاهرا محرف و لا وقف به
عجز عمالم يخلق است و ما آن را در عنوان 5 از فصل 1، توحيد نقل و بررسى
كردهايم.
و در خطبه 48 نقل كرده:
فلا عين من لم يره تنكره، و لا قلب من أثبته يبصره كه محرف
فلا قلب من لم يره ينكره، و لا عين من أثبته تبصره
مىباشد، و بعضى تعبير دوم را لفظ روايت دانستهاند، و ما در عنوان 4 از فصل 1
توحيد پيرامون آن بحث كردهايم.
تاريخچه گردآورى سخنان آن حضرت
(عليه السلام)
پيش از سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) عدهاى
از دانشمندان خطبههاى آن حضرت را جمع آورى نموده كه اسامى آنان در فهرست شيخ طوسى
و فهرست نجاشى ذكر شده است، كه از آن جمله است: ابراهيم بن اسحاق فزارى(17)
و اسماعيل بن مهران،(18)
و زيد بن وهب(19)
و عبدالعظيم حسنى(20)و
مسعدة بن صدقه،(21)
و مدائنى،(22)
و عبدالعزيز جلودى،(23)
و لى كتابهاى ايشان به ما نرسيده است. به گمان قوى اولين كسى كه در اين باره كتاب
نوشته حارث اعور است كه از خواص اصحاب آن حضرت (عليه
السلام) بوده، و امام (عليه السلام) به او فرموده: آگاه باش! هيچ بندهاى نيست كه
(در اين دنيا) مرا دوست داشته مگر اين كه به هنگام مرگ و جدايى روح از بدن مرا
مىبيند آن گونه كه خودش دارد، و هيچ بندهاى نيست كه مرا دشمن داشته مگر اين كه به
هنگام مرگ و جدايى روح از بدن مرا مىبيند آن گونه كه خوش ندارد، چنان چه اين روايت
را كشى(24)
نقل كرده است.
نيز آن حضرت (عليه السلام) به
حارث فرمود: به تو مژده مىدهم اى حارث! كه تو مرا در
وقت مرگ، و عبور از صراط، و در كنار حوض، و به هنگام مقاسمه مىشناسى. حارث گفت:
مقاسمه چيست؟ فرمود: تقسيم آتش كه آن را به گونهاى صحيح (عادلانه) تقسيم مىكنم،
مىگويم: اين دوست من است او را رها كن، و اين دشمن من است او را بگير، چنان چه اين
خبر را شيخ مفيد در امالى(25)
و شيخ طوسى در امالى(26)
نقل كردهاند و سيد حميرى در اشعار معروف خود مضمون اين دو خبر را به نظم آورده
است:
يا حار همدان
من يمت يرنى |
|
من مؤمن أو
منافق قبلا |
شيخ كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى و
شيخ صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در توحيد به اسناد خود از ابوالاسحاق سبيعى از
حارث نقل كردهاند كه گويد: روزى بعد از عصر امير المومنين (عليه السلام) خطبهاى
خواند كه مردم را از خوش ستايى و بزرگداشتش خداى تعالى را خوش آمد، ابو اسحاق گويد:
به حارث گفتم آن خطبه را حفظ كردهاى؟ گفت: آن را نوشتهام.
سبيعى گويد - پس حارث آن نوشته را براى ما
املاء كرد.(27)و
پس از حارث زيد بن وهب كه او نيز از اصحاب آن حضرت (عليه السلام) بوده است.
بررسى شرحهاى نهج البلاغه
دانشمندان بسيارى، كتاب ارزشمند نهج البلاغه را
شرح كردهاند، كسى كه بخواهد بر آنها اطلاع پيدا كند به كتاب الذريعه(28)
مراجعه نمايد. ولى مفصلترين و متينترين آنها شرح ابن ابى الحديد، سپس شرح ابن
ميثم، و پس از آن شرح خوئى است. ولى هيچ كدام از آنها شرح جامعى نيست. با اين كه
شرح اخير ناتمام است، زيرا تا خطبه 228 شرح كرده است.
اما شرح راوندى كه منهاج البراعه نام دارد بنا
به گفته ابن طاووس در طرائف(29)
تنها چند نسخه از آن در بعضى كتاب خانهها موجود است. از جمله نسخهاى در كتاب خانه
آستان قدس رضوى.
هم چنين شرح ابوالحسن كيذرى كه ابن ميثم از آن
زياد نقل مىكند، از جمله در خطبه شقيقيه راجع به نامه مرد عراقى،(30)
از اين شرح هم تنها چند نسخه در بعض كتاب خانهها موجود است، از جمله نسخهاى در
كتاب خانه اميريه، اين شرح به طورى كه خود گفته جمعى
است بين شرح راوندى و شرح بيهقى.(31)
اما شرح ابن ابى الحديد: اگر چه خود مدعى است
كه شرحى تاريخى و ادبى است ولى داراى معايب و اشكالاتى است، از جمله اين كه در
پارهاى موارد در نقل تاريخ چنان افراط مىكند كه منقولاتش را مىتوان يك كتاب
تاريخ مستقل قرار داد، با اين كه مىبايست به مقدار مناسب بسنده كند، و در بعض
موارد هيچ نقل نمى كند. همان گونه كه در نقل مطالب ادبى دچار افراط و تفريط مىشود،
بلكه در بسيارى جاها مطالبى مىآورد كه ارتباطى با موضوع بحث ندارد، چنان چه در شرح
گفتار امام (عليه السلام) در خبر دادن از امر خوارج كه
فرموده: كلا و الله انهم نطف فى أصلاب الرجال و قرارت النساء(32)؛
نه، به خدا سوگند هرگز، آنان نطفههايى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود، پيش
آمده است. و گاهى هم از بيان مطلبى در جاى مناسبش غفلت ورزيده آن را در جاى ديگر
نقل مىكند چنان چه در شرح گفتار آن حضرت (عليه السلام): رب
عالم قتله جهله، و معه علمه لا ينفعه(33)؛
چه بسا دانشمندى كه جهلش او را بكشد در حالى كه عملش با او بوده به حالش سودى نمى
دهد رخ داده است.
به علاوه، داراى اشتباهات زيادى است، از جمله
اين كه خطبه 38 را مربوط به حمله نعمان بن بشير انصارى در عين
التمر دانسته با اين كه در مورد قتل محمد بن ابى بكر بوده است.(34)
و نيز خطبه 28 را مربوط به حمله و تاخت ضحاك
دانسته، با اين كه آن پس از جنگ نهروان به هنگام عزيمت آن حضرت (عليه السلام) به
سوى معاويه رخ داده است.(35)
و نامه 36 را در مورد تاخت و تاراج بسر بن
ارطاة قرار داده، با اين كه آن در قضيه يورش ضحاك بوده است.(36)
ما اين نكات را در فصل 34 غارات در ذيل عناوين 5 و 6 و
12 روشن نمودهايم.
و در فصل سخنان غريب امام
(عليه السلام) در ذيل عنوان 2: هذا الخطيب الشحش؛
اين سخنران زبر دست فصيح آورده: اين سخن را امام (عليه السلام) درباره
صعصعة بن صوحان عبدى فرموده است، با اين كه آن درباره
مردى از اهل جمل از ياران عايشه بوده است. و ما آن را در عنوان 64 از
فصل 60 سخنان گوناگون امام (عليه السلام) روشن
ساختهايم.
به علاوه، احيانا تفسيرهاى نادرستى بيان
مىكند. كه در طى مطالب آينده كتاب بر آنها آگاه خواهى شد.
و بالاخره اگر چه او در شرح خود مطالب جالب و
مباحث و نكات مهم و ارزشمندى را رقم زده ولى به طور غالب رعايت مناسب نكرده است.
اما ابن ميثم مذاق
فلاسفه را دارد و در بسيارى جاها تأويلهاى بى دليل و تعليلهاى نادرست مىآورد،
چنان كه در شرح قول امام (عليه السلام): لعلى وزيرا خيرا لكم
منى أميرا مرتكب شده است. و گاه در فهم مراد دچار خطا مىشود. چنان چه در
شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 106: و أيم الله لو
فرقوكم تحت كل كوكب لجمعكم الله لشر يوم لهم پيش آمده و ما آن را در عنوان
28 از فصل 9 فتنهها و شورشها آورده و توضيح دادهايم.
گذشته از كم اطلاعى او از تاريخ. و به همين جهت
گاهى در اين زمينه دچار اشتباه مىشود. چنان چه در شرح گفتار امام (عليه السلام) در
خطبه 47 پيرامون خبر دادن از آينده كوفه: ما أراد بك جبار
سوءا... اتفاق افتاده كه ما آن را در عنوان 14 از فصل 9 بررسى كردهايم. و
در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 219: أدركت وترى من
بنى عبد مناف و أفلتنى أعيان بنى جمح و ما آن را در عنوان 11 از فصل 31 جمل
آوردهايم.و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 192: و
ان منكم من يطرح فى القليب و ما آن را در عنوان 42 از فصل 6 نبوت خاصه نقل
كردهايم.
و عجيبتر در شرح گفتار امام (عليه السلام) در
نامه 28: منا النبى و منكم المكذب است و ما آن را در
عنوان 11 از فصل 7 امامت عامه ذكر نمودهايم. و نيز در شرح گفتار امام (عليه
السلام) در نامه 58: و من تم على ذلك كه ما آن را در
عنوان 25 از فصل 29 عثمان آوردهايم.
و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در نامه 64
من أعمال و أخوال و ما آن را در عنوان 8 از فصل 8،
امامت خاصه نقل كردهايم. و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در نامه 62:
الذى قد شرب فيكم الحرام و جلد حدا فى الاسلام و ما آن
را در عنوان 22 از همان فصل نقل كردهايم. و شگفت اين كه او با وصفى كه خود را از
فلاسفه مىداند، ولى گاهى بر روى مطلب نادرستى پافشارى مىكند، از جمله اين كه در
بسيارى موارد ديده كه ابن ابى الحديد به خطاى راوندى تصريح نموده و بر او خرده
گرفته كه وى بى اطلاع از تاريخ است، با اين همه بر پيروى از راوندى اصرار مىورزد
كه اگر خود راوندى به اشتباه خود پى مىبرد از گفتهاش بر مىگشت. همان گونه كه
گاهى از اشتباهات كيدرى پيروى مىكند. و اما شرح
خوئى چيزى جز زياده روى در نقل اخبار ضعيف ندارد، با
اين كه در نقل اخبار تنها به روايات منقول از طريق خاصه كه در برابر ديگران قابل
استدلال نيست اكتفا مىكند. به علاوه بر كم اطلاعى او از تاريخ، و به همين جهت از
بسيارى از اشتباهات ابن ميثم كه قبلا به آنها اشاره
رفت پيروى نموده است.
توضيحاتى درباره شرح حاضر
با توجه به نكات ياد شده مناسب ديدم كه با يارى
خداوند شرح جامعى به نگارم كه در آن به قدر نياز و رعايت مناسبت از مطالب متنوع
تاريخى، ادبى، اخبار و آثار قوى و مستند استفاده كنم و در حد توان به نقل مدارك و
مآخذ عناوين كتاب بپردازم. و اما شارحان متقدم، بر بسيارى از مدارك نهج البلاغه
اساسا دست نيافتهاند، و در پارهاى موارد هم تنها بر بعضى از آنها اطلاع
يافتهاند.
من در شرح و بررسى فرازهاى نهج البلاغه از جهت
اعراب، لغت، تفسير، تنها بر موارد مشكل كه نيازمند بررسى بوده بسنده كردم و از
بررسى كامل آن گونه كه بعض شارحان انجام دادهاند خوددارى نمودم، زيرا نيازى به آن
نبود.
هم چنان كه توضيحات لغوى را پس از نقل هر جمله
يا كلمه بلافاصله آوردم و به روش ديگر شارحان كه آنها را پس از نقل تمام عنوان يك
جا مىآورند انجام ندادم تا خواننده معنا و مقصود هر جمله و يا كلمه را در محل خودش
بفهمد، و دچار مشكل نشود.
بحرانى در اول
كتابش به نقل مقدارى از مباحث علم بيان پرداخته، و خوئى
نيز از او پيروى نموده در حالى كه نيازى به آن نيست، چرا كه در اين زمينه كتابهاى
مستقلى نگاشته شده است. وگرنه مىبايست مباحث علم صرف و نحو و لغت نيز آورده شود.
روش من بمانند بسيارى از شارحان نيست كه متأخر از متقدم پيروى نموده مطالب ديگران
را در قالب گفته خويش نقل مىكند، زيرا اين نوعى سرقت است، از اين رو مطالب ديگران
را به آنان نسبت مىدهم، و هر جا نسبت ندهم از خودم مىباشد.
و از آن جا كه ترتيب سيد رضى (رحمه الله تعالى
عليه) براى كتاب نهج البلاغه به سه بخش خطبهها، نامهها و كلمات قصار ترتيبى لفظى
است مايل شدم آن را به ترتيبى معنوى و موضوعى مرتب سازم به همين جهت بيانات امام
(عليه السلام) را مثلا درباره توحيد، نبوت، امامت، و... هر كدام در فصل جداگانهاى
آوردهام و اينك تفصيل فصلهاى كتاب: