توحيد در نهج البلاغه

علامه حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (رحمه الله تعالى عليه)
ترجمه: سيد محمد موسوى جزايرى

- ۱ -


پيش گفتار

حمد و سپاس بى پايان خداوندى را سزد كه لباس هستى بر اندام ما بپوشانيد، و به انواع نعمت‏ها متنعم گردانيد، و اشرف پيامبران را براى هدايت ما برگزيد، و برترين اوصياء را براى رهبرى امت اسلامى تعيين نمود، و با كردار شايسته و گفتار حكيمانه و بليغ ايشان راه حق را آشكار ساخت، و صبغة الله را زيباترين صبغه قرار داد تا هلاكت و حيات انسان‏ها با بينه باشد: ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة(1).

و درود و صلوات بى انتهاى خدا بر آخرين رسولان، و صفوت آدميان، و رحمت عالميان حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و بر اهل بيت طيبين و طاهرين آن بزرگوار (عليه السلام)، خاصه پسر عم و وصى او امير المومنين و يعسوب الدين على بن ابى طالب (عليه السلام) كه حق و رستگارى بر محور وجود پاكش دائم در گردش است.

بارى، گفته‏ها و نوشته‏ها درباره كتاب ماندگار نهج البلاغه مولا امير المومنين (عليه السلام) به اندازه‏اى فراوان و گسترده است كه از حد شمارش و امكان احاطه بر آن‏ها بيرون است. در طول قرون متمادى، انسان‏هاى زيادى فراخور ادراك و استعدادشان در اين باره سخن گفته و قلم زده و مطالب ارزشمند و آموزنده‏اى آورده‏اند كه هر كدام به نوبه خود مفيد و منشأ استفاده‏اند. اما به نظر مى‏رسد كه گويى آن همه توصيف و تعريف به سان ستودن مهر درخشان و ماه تابان است كه هر چه بيان شود در حريم حسن يار خوار، و در كنار غمزه دلدار بى مقدار مى‏نمايد، چرا كه واقعيت موصوف فراتر از اوصاف، و محدوده اوصاف فروتر از موصوف است، و جمال بى مثال ماه كنعان بى نياز از وصف و اصفان.

ولى با آن همه، ناگفته‏ها و نا نوشته‏ها در اين زمينه بيش از گفته‏ها و نوشته هاست، بسا اسرار حكمت و رازهاى نهفته كه با پيشرفت علوم و فنون آشكار گشته و از درون و اثناى اين گنجينه بى مانند استفاده و استنباط گردد، زيرا محتويات اين كتاب از سرچشمه زلال وحى و ارتباط با مبدأ هستى صادر شده و امير المومنين (عليه السلام) اولين و برترين مصداق عترت طاهرين است كه با قرآن قرين و پيوندشان تا قيام قيامت ناگسستنى است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏فرمايد:

انا مدينة العلم و على بابها، فمن اراد المدينة و الحكمة فليأتها من بابها(2)؛

منم شهر علم و على درب آن، پس هر كه اراده شهر علم و حكمت كند، بايد از در آن بيايد.

و خودش هم بارها مى‏فرمود:

ايها الناس، سلونى قبل ان تفقدونى، فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الأرض‏(3)؛

اى مردم بپرسيد از من پيش از آن كه مرا نيابيد، كه من به راه‏هاى آسمان داناتر از راه‏هاى زمين هستم.

و نهج البلاغه كه مشتمل بر بسيارى از بيانات آن حضرت (عليه السلام) است، درياى بيكرانى از معارف الهى است نهايت و پايانى ندارد.

اين كتاب مجموعه اسرارآميزى است كه چه بسيار انسان‏هاى متفكر و بزرگ را در برابر عظمتش به خضوع و اقرار به عجز و ناتوانى واداشته است. ابن ابى الحديد معتزلى، دانشمند آشناى با نهج البلاغه در شرح مبسوطى كه بر اين كتاب نگاشته، بارها به هنگام تفسير بعضى از فرازهاى معجز گونه آن دچار اضطراب شده و اظهار شگفتى و درماندگى مى‏نمايد.

او در مقدمه كتابش هم درباره امير المومنين (عليه السلام) مكرر چنين تعبير مى‏آورد: ما أقول فى رجل... ؛ چه گويم درباره انسانى كه چنين و چنان بود.

و ستايش گر امروز نهج البلاغه نيز همان مى‏گويد كه ابن ابى الحديد و امثال او در طول قرن‏ها گفته‏اند و ستايش گر فردايش هم بدين گونه خواهد بود؛ چرا كه كلام و پيام نهج البلاغه عين صواب، محض حكمت و حجت قطعى بر مردم است و بر همه لازم مى‏كند كه با دقت در آن بنگرد و آموزه هايش را حد امكان فرا گرفته، سرلوحه برنامه زندگى خود قرار دهند، كه سلامت و عزت فرد و جامعه، و سعادت دنيا و آخرت انسان‏ها در گرو عمل به راهنمايى‏ها و دستورهاى نشئت گرفته از منابع وحى و معادن حكمت است و جهان تشنه ارشادها و رهبرى‏هاى رهبران الهى است و نهج البلاغه پس از قرآن كريم، بارزترين و شيواترين آن منابع و گل سر سبد آن‏هاست.

اين كتاب بزرگ به خاطر اهميت و جايگاه منيعش، از ابتداى تأليف تا كنون همواره مورد توجه و عنايت خاص متفكران و صاحب نظران اسلامى و حتى غير اسلامى بوده و هر كدام موافق فكر و تواناييشان در اين ميدان گسترده قدم نهاده‏اند؛ گروهى با نوشتن شرح و عده‏اى هم كارها و پژوهش‏هاى ديگر.

از جمله كسانى كه در اين عرصه وارد شده، علامه بزرگوار و محقق عالى مقدار آية الله حاج شيخ محمد تقى شيخ شوشترى (قدس سره) كه شرحى جامع به زبان عربى و به صورت موضوعى به نام بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه بر آن نگاشته كه در شصت فصل تهيه و تنظيم شده و در چهارده مجلد به چاپ رسيده و در اختيار اهل فضل و مشتاقان معارف ناب نهج البلاغه قرار گرفته است.

كتاب حاضر

اينك خدا را شاكر و سپاس گذارم كه مجلد اول ترجمه فارسى اين شرح شامل مقدمه و فصل اول راجع به توحيد، چاپ و در اختيار علاقه‏مندان قرار مى‏گيرد. اميد است اين خدمت ناچيز مقبول درگاه خداى سبحان و مولى الموالى امير مؤمنان (عليه السلام) واقع شده و همه ما مشمول الطاف و عنايات پروردگار متعادل و برگزيدگان پاك و مطهر او در هر دو سرا باشيم.

در اين اثر سعى شده كه مطالب كتاب به فارسى ساده و روان با حفظ امانت ترجمه شده، جز در مواردى كه ناچار به استفاده از اصطلاحات خاص خود بوده است، و در همين راستا و به منظور تكميل فايده، عناوين مطالب از مترجم افزوده گرديد.

روش مؤلف بزرگوار در اين شرح بدين گونه است كه ابتدا متن مورد نظر را از نهج البلاغه نقل و آن گاه سند آن را در حد امكان بررسى مى‏نمايد. سپس به شرح تفصيلى واژه‏ها و جملات متن پرداخته، نخست در صورت اختلاف نسخه‏هاى نهج البلاغه، نسخه صحيح و يا تعبير صحيح را مشخص مى‏كند و نيز به اختلاف و كم و زيادهاى مآخذ اشاره مى‏نمايد. پس از آن، واژه‏ها و فرازها را از جهت ادبى مورد بحث و كنكاش قرار مى‏دهد و احيانا به نقل گفته‏هاى ديگر شارحان و نقد آن‏ها مى‏پردازد. آن گاه به مقتضاى حال و مقام، از آيات قرآن و احاديث اهل بيت (عليه السلام) و فرازهاى تاريخى و نكات آموزنده و مطالب متنوع مناسب استفاده نموده، محتواى كلام امام (عليه السلام) را به نحو شايسته روشن و فايده را تمام و خواننده را از سر چشمه زلال معارف شيرين و مواعظ دل نشين و خطابه‏هاى آتشين نهج البلاغه سيراب و از حكمت‏هاى گفتار گهر بار آن بزرگوار، كامياب مى‏گرداند.

وجود چنين مزايا و ويژگى‏هايى در اين شرح، خصوصا موضوعى بودن آن، موجب گشته كه آن را در زمره بهترين شرح‏هاى نهج البلاغه، كه به زبان عربى نگاشته شده، در آورده و از جهاتى كم نظير و يا بى نظير گرداند.

قصيده استاد شهيدى در تمجيد از بهج الصباغه‏

مرحوم استاد دكتر سيد جعفر شهيدى (قدس سره) درباره اين شرح مى‏گويد:

وقتى كه مجلد چهاردهم بهج الصباغه به دستم رسيد، آن چنان زير سيطره شخصيت علمى و فعال او (مؤلف كتاب) واقع شدم، كه سطرى چند به عربى به قلم آوردم - چون تأليفات ايشان به عربى است - و با اين كه نه شاعرم و نه ادعاى شاعرى كرده و مى‏كنم، چند بيتى بر ساختم و براى ايشان نوشتم و چون داوران وزارت ارشاد اسلامى يكى از كتاب‏هاى ايشان را مستحق جايزه دانستند، آن شعرها را براى مجله نشر دانش فرستادم و در شماره دوم سال چهارم آن چاپ شد:

مع الفخر عش و انشر لوى المجد رافعا   فمثلك أحرى أن يعيش ممجدا
شرحت لنا نهج البلاغة وافيا   و أوضحت ما كنا نراه معقدا
و أبديت فى بهج الصباغة معجزا   فصيرت صعب الأمر فيها ممهدا
بنيت بها صرحا مع الفخر عاليا   سيبقى على كر الزمان مشيدا
فراعيك عين الله عن كل آفة   و حظلك منه العيش رغدا مؤيدا

با افتخار زندگى كن و پرچم مجد و شرافت را بالا ببر، كه همچون تويى سزاوار است اين كه با مجد و عظمت زندگى كند... . نهج البلاغه را براى ما شرحى جامع نمودى، و آن چه را كه در نظر ما پيچيده و مشكل بود، روشن و آشكار ساختى. در كتاب بهج الصباغه كارى معجز آسا به نمايش گذاشتى، و دشوارى پژوهش در آن را آسان كردى. با نگاشتن اين شرح كاخى بلند از افتخار بنا نهادى كه با گذشت زمان هم چنان استوار باقى خواهد ماند. خدا تو را هر گزندى نگهدار باد، و از لطف خويش زندگانى خوش و آسوده نصيب تو گرداند.(4)

نگاهى بر زندگانى علامه شوشترى (قدس سره)

جناب آقاى دكتر محمد على شيخ، فرزند مؤلف در اين باره چنين مى‏نويسد:

در شهر شوشتر فقيهى دانشمند و محققى وارسته، منقطع از علايق و زخارف دنيا و متوجه خداى تعالى زندگى مى‏كند كه عمر گرانمايه خود را در راه ارشاد مردم و نشر معارف اسلامى سپرى كرده است.

معظم له در سال 1320 ه. ق در شهر نجف اشرف متولد و تا هفت سالگى در آن ديار مقدس به سر برد. هنگامى كه پدرش علامه حاج شيخ محمد كاظم شوشترى تحصيلات نهايى خود را در آن حوزه بزرگ به پايان رساند و به اخذ درجه اجتهاد نائل و به زادگاه خود شوشتر مراجعت نمود، پس از اندك زمانى والد اين جانب با دايى و والده خود به پدر ملحق مى‏شود و در شوشتر به يادگيرى خواندن و نوشتن و قرآن كريم پرداخته و پس از اتمام اين مرحله، به تحصيل علوم دينى با اشتياق و علاقه وافر مشغول شده و از اساتيد گران قدرى همانند سيد حسين نورى و سيد محمد على امام و سيد على اصغر حكيم استفاده نمود. دروس عالى خود را نيز در محضر علماى بزرگى همانند سيد محمد تقى شيخ الاسلام و سيد مهدى آل طيب و پدر بزرگوارش به اتمام رسانده و به درجه اجتهاد نائل مى‏شود.

ايشان در سال 1314 ه. ش به هنگام كشف حجاب اجبارى كه توسط رضاخان بر ملت ايران تحميل گرديد، همراه با خانواده خود از شوشتر مهاجرت و در شهر مقدس كربلا رحل اقامت مى‏افكند و اشتغالات علمى خود را در عتبات عاليات با جديت پيگيرى نموده و موفق به اخذ اجازه روايى از ايشان مى‏گردد.

پس از عزل رضاخان در سال 1321 ه. ش به شوشتر مراجعت كرده و در آن ديار سكونت اختيار نموده به تدريس و تحقيق و ارشاد مردم و تأليف همت مى‏گمارد.

مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب طبقات اعلام الشيعه در ترجمه و شرح حال ايشان مى‏نويسد:

شيخ محمد تقى فرزند شيخ محمد كاظم فرزند شيخ محمد على فرزند عالم شهير شيخ جعفر شوشترى دانشمندى است مبرز كه در سال 1320 ه. ق در نجف اشرف متولد و در آن جا با شوق و علاقه وافر به كسب علوم دينى كه آن را از پدرانش و از جد اعلايش شيخ جعفر شوشترى كه بى نياز از توصيف است، پرداخته و با كوشش و تلاش از محضر علماى بزرگ كسب دانش نموده تا خود دانشمند توانا و محقق و داراى تأليف شده‏(5) (و بعضى از آثار قلمى ايشان را نام مى‏برد)

و سرانجام آن عالم وارسته پس از عمرى تلاش و مجاهدت خستگى‏ناپذير در روز نوزدهم ذى الحجة الحرام سال 1416 ه.ق، مطابق با 29 ارديبهشت ماه سال 1374 ه.ش دعوت حق را لبيك گفت و به ديدار معبود شتافت و پيكر پاكش در شوشتر در محوطه مزار سيد محمد گلابى به خاك سپرده شد - تغمده الله برحمته و غفرانه - .

در پايان ياد آورى مى‏شود كه چاپ دوم كتاب بهج الصباغه فى شرح نهج البلاغه توسط مؤسسه نهج البلاغه، تحقيق و استخراج منابع شده و انتشارات امير كبير نشر آن را بر عهده داشته كه براى ايشان و هم چنين مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامى) كه در ابراز اين اثر ما را مساعدت فرموده‏اند، توفيقات روز افزون در راه نشر و گسترش فرهنگ اسلامى و معارف دينى و مذهبى از خداى متعال مسئلت دارد. هم چنين بر خود لازم مى‏دانم از همكارى‏هاى صميمانه برادران محترم در مؤسسه فرهنگى علامه شيخ (قدس سره) جناب آقاى دكتر شيخ، فرزند برومند مؤلف، و آقاى حاج محمد على فرهنگ و آقاى حاج احمد ابن عباس كه در هزينه چاپ اين ترجمه مخلصانه اقدام نموده قدر دانى كنم، و براى ايشان توفيق بيش از پيش از خداى منان خواستارم.

در خاتمه ثواب اين ترجمه را به روح مطهر پدر بزرگوارم آية الله حاج سيد محمد موسوى جزايرى (قدس سره) تقديم مى‏دارم.

و السلام عليكم و رحمة الله

سيد على محمد موسوى

12 ربيع المولود 1429

برابر با 1/1/ 1387

مقدمه مؤلف‏

ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است. و درود بر حضرت محمد و دودمان پاكش باد.

اهميت و ارزش نهج البلاغه‏

علماى اسلام از خاصه و عامه، اگر چه از همان دوران‏هاى نخستين اسلام در هر رشته و فنى كتاب‏ها تأليف نموده‏اند، ولى هيچ كدام كتابى همانند نهج البلاغه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) پديد نياورده است، زيرا اهميت هر كتاب به مقدار فايده آن و ارزش هر تأليف به اندازه نفع و سودى است كه براى مردم دارد.

به راستى هيچ كتابى پس از قرآن مجيد به قدر و منزلت اين كتاب نمى رسد، چرا كه نهج البلاغه در فصاحت و بلاغت و مشتمل بودن بر هر گونه پند و حكمت، تالى تلو كتاب خداست، و شاعر چه زيبا در وصف آن سروده:

كتاب كأن الله رصع لفظه   بجوهر آيات الكتاب المنزل
حوى حكما كالدر ينطق صادقا   فلا فرق الا أنه غير منزل (6)

كتابى است كه گويى خدا واژه‏هايش را با گوهر آيات قرآن دانه نشان نموده است. كتابى مشتمل بر حكمت‏هايى هم چون در كه به صداقت سخن مى‏گويد، در حقيقت هيچ تفاوتى با قرآن ندارد؛ جز در اين جهت كه نازل شده نيست.

در خبر ذعلب خواهد آمد(7) كه او به هنگام شنيدن پاسخ امام از اين سؤالش كه پرسيده بود: آيا شما پروردگارت را ديده‏اى؟ بى هوش شده بر زمين افتاد، وقتى به هوش آمد گفت: به خدا سوگند هرگز مانند چنين جوابى نشنيده‏ام. در خطبه متقين هم مى‏آيد: وقتى همام وصف پرهيزكاران را از آن حضرت (عليه السلام) شنيد چنان صيحه كشيد كه جان به جان آفرينش تسليم كرد.(8)

و در عنوان 11 از فصل جمل، 30 مى‏آيد كه اين گفتار اما (عليه السلام): ان الحق لايعرف بالرجال؛ حق با افراد شناخته نمى شود و نيز فرمايش آن حضرت (عليه السلام): أنظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال؛ به محتواى گفتار بنگر نه به شخص گوينده، قابل قيمت گذارى نيستند.

جاحظ گفته است: علماى ادب اتفاق كرده‏اند بر اين كه: هيچ گفتارى كوتاه‏تر، زيباتر، سودمندتر، تحريك كننده‏تر براى شكوفايى استعدادها، و آشكارى مهارت‏ها و هجوآميزتر درباره كسى كه فهميدن را ترك و از فهماندن باز مانده از اين گفتار على نيافته‏اند: قيمة كل امرى ما يحسنه؛ ارزش هر كس به اندازه كار آيى و تخصص اوست.

خليل گفته است: اين گفتار امير المومنين كه: قيمة كل امرى ما يحسنه برانگيزاننده‏ترين گفتار در فراگيرى دانش است.(9)

تمجيد سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) از بيانات امير المومنين (عليه السلام)

سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) در كتاب خصائص آورده است: اين سخن امام (عليه السلام): كلمة حق يراد بها الباطل؛ سخن حقى است كه از آن هدف و اراده باطل دارند، در رد گفتار خوارج كه مى‏گفتند:

لا حكم الا لله حكميت و حكومت مخصوص خداست، زيباترين تعبيرى است كه از چهره خوارج پرده برداشته آن گاه كه آنان با قيافه‏هاى حق به جانب و شعارهاى فريبنده ظاهر شده و افكار پليد خود را پنهان نمودند.(10)

و نيز درباره اين سخن امام (عليه السلام): لم يذهب من مالك ما و عضك؛ آن چه از مال تو در راه پند آموزيت صرف گرديده از دست رفته نيست، مى‏گويد: سبحان الله! چه الفاظ اين فراز كوتاه و در ميدان حكمت و پند آموزى بلند مرتبه است.(11)

و در همين كتاب ذيل اين فرمايش آن حضرت: فلئن أمر الباطل لقديما فعل؛ اگر باطل پيروز شود و حكومت كند از دير زمان چنين بوده، مى‏گويد: در اين فراز جنبه‏هايى از زيبايى وجود دارد كه تحسين ستايش گران به پايه آن نمى رسد، به راستى كه بهره شگفتى ما از اين سخن بيش از بهره خود پسندى از درك لطايف آن است. در اين سخن علاوه بر وجهى كه ياد كرديم ظرافت‏هايى از فصاحت است كه نه زبانى قادر به بيان. و نه فكرى به عمق آن‏ها پى مى‏برد و نه آن چه را مى‏گويم جز آنان كه در فصاحت و فنون ادب تبحر و احاطه دارند مى‏توانند بفهمند.(12)

و در ذيل گفتار امام (عليه السلام): فان الغاية أمامكم...؛ قيامت در پيش روى شماست، آورده: اين كلام امام (عليه السلام) پس از كلام خدا و رسول خدا با هر سخنى سنجيده شود بر آن برترى يابد و گوى سبقت بر بايد، اما جمله: تخففوا تلحقوا؛ سبك بار شويد تا به كاروان پيشينيان بپيونديد، هيچ گفتارى كوتاه‏تر و پر محتواتر از آن شنيده نشده، چه كلمه ژرف و چه حكمت سيراب كننده‏اى است.(13)

و در ذيل خطبه 28 فرموده: اگر گفتارى باشد كه مردم را به زهد و پارسايى در دنيا و به عمل براى آخرت ملزم سازد حقا همين سخن است كه مى‏تواند رشته آرزوها را قطع و شعله‏هاى موعظه پذيرى و دورى از گناه را در اندرون آدمى فروزان سازد.

و در ذيل خطبه 8 آورده: هر گاه كسى در اين گفتار امام (عليه السلام): من أبصر بها بصرته؛ كسى كه به دنيا بنگرد بينايش كند، دقت نمايد در آن معنايى عجيب و مقصودى دور مى‏يابد كه به نهايت آن نتواند رسيد، و به عمق آن دست نتوان يافت، خصوص اگر اين سخن امام (عليه السلام) در كنار آن قرار گيرد: و من أبصر اليها أعمته؛ و كسى كه به سوى دنيا چشم دوزد او را كور كند. و در ذيل حكمت 150: و لا تكن ممن يرجو الآخرة بغير عمل؛ از كسانى مباش كه بدون عمل به آخرت اميد داشته باشد، فرموده: اگر نبود در اين كتاب جز اين حكمت كافى بود به عنوان موعظه‏اى سودمند و حكمتى رسا و بصيرتى براى مبصر و عبرتى براى ناظر مفكر.

هم چنين گفته‏هاى فراوان ديگر از انديشوران در تجليل و تمجيد از سخنان گهر بار آن حضرت (عليه السلام)، كه اگر جمع آورى شود كتاب (يا كتاب‏هاى) مستقل مى‏شود. خداوند به گرد آورنده اين اثر جاودان پاداش نيك دهد كه چه بسيار انسان‏ها را از ابتداى تأليفش تا به امروز به راه راست هدايت نموده و چه بسيار انسان‏ها را كه در آينده تا ابد هدايت خواهد نمود.

به علاوه كه اين تأليف موجب اتقان و استحكام لغت و ادبيات عرب گرديده است. خداوند سعى‏اش را مشكور دارد، و بهترين پاداش را به او عطا فرمايد.

تذكر نكاتى چند درباره نهج البلاغه‏

ولى از آن جا كه مؤلف كتاب (سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه)) بسيار آزمند نقل سخنان فصيح و زيباى منسوب به آن حضرت (عليه السلام) بوده احيانا در مواردى توجه پيدا نكرده كه گاهى خصم درصدد حيله بر آمده و با آراستن و زيبا ساختن كلام خويش آن را به حضرتش نسبت مى‏دهد، چنان چه اين موضوع را در خطبه 163 مى‏يابى كه ما آن را در عنوان 24 از فصل 29 عثمان بررسى كرده‏ايم. و نيز در خطبه 223 كه ما آن را در عنوان 26 از همان فصل شرح داده‏ايم. و هم در خطبه 88 كه ما پيرامون آن در عنوان 8 از (فصل 30 بيعت امام (عليه السلام)) سخن گفته‏ايم، و در خطبه 5 كه ما آن را در عنوان 3 از فصل 31 نقل و تحقيق كرده‏ايم. و نيز از آن جا كه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) تمام اهتمام و وجهه نظرش انتخاب فرازهاى فصيح و بليغ از سخنان آن حضرت (عليه السلام) بوده گاه به نقل مطلب ناتمامى از گفتار امام (عليه السلام) بسنده مى‏كند، نظير اين جمله از آيه شريفه قرآن: لا تقربوا الصلاة بدون و أنتم سكارى‏(14) چنان چه اين موضوع را در حكمت 467 ملاحضه مى‏كنى كه ما آن را در عنوان 27 از فصل 29 عثمان نقل و بررسى كرده‏ايم.

و نيز از آن جا كه مراجعه سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) تنها به كتاب‏ها و روايات عامه بوده گاهى مطلبى نقل مى‏كند كه روايات خاصه آن را تكذيب مى‏كند، چنان چه اين موضوع را در خطبه 56 مشاهده مى‏كنى و ما آن را در عنوان 15 از فصل 9 پيش گويى‏هاى غيبى آن حضرت (عليه السلام) شرح كرده‏ايم.

همان گونه كه گاهى سخنى را كه از ديگرى است به آن حضرت (عليه السلام) نسبت مى‏دهد.

چنان چه اين را در حكمت 289 مى‏بينى كه به اتفاق تمام روايات، آن از سخنان فرزندش امام حسن (عليه السلام) مى‏باشد. و ما آن را در عنوان 15 از فصل 40 ايمان، نقل و بررسى كرده‏ايم. و نيز در حكمت 227 كه به اتفاق روايات، امام (عليه السلام) آن را از قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده است، و ما آن را در عنوان 5 از همان فصل روشن ساخته‏ايم.

و هم چنين احيانا مطلبى را به آن حضرت (عليه السلام) نسبت مى‏دهد كه بنا به نقل روايت وارده امام (عليه السلام) آن را در عالم خواب براى كسى فرموده، چنانچه اين را در حكمت 406 مى‏يابى و ما پيرامون آن در عنوان 25 از (فصل 60 مطالب گوناگون) سخن گفته‏ايم.

و گاهى مطلبى را كه امام (عليه السلام) در مناسبتى فرموده آن را به مناسبت ديگرى نسبت مى‏دهد چنان چه در نامه 62 آورده: و من كتاب له (عليه السلام) الى أهل مصر مع مالك الأشتر؛ نامه آن حضرت (عليه السلام) براى مصريان كه آن را با مالك اشتر فرستاده است. با اين كه ثقفى در غارات و ابن قتيبه در خلفاء و كلينى در رسائل و ابن جرير طبرى در مستر شد گفته‏اند كه اين خطبه‏اى از آن حضرت (عليه السلام) است در تحريص و تشويق به جهاد كه به هنگام فتح مصر و كشته شدن محمد بن ابى بكر بيان فرموده است.(15)

همان گونه كه گاهى به علت كم دقتى و يا ناصحيح بودن نسخه مستندش كلمه‏اى را تحريف مى‏كند، چنان چه در نامه 57 نقل مى‏كند كه آن حضرت (عليه السلام) فرموده: خرجت من حيى هذا با اين كه آن تحريف شده خرجت مخرجى هذا مى‏باشد، و ما آن را در عنوان 7 از فصل 31، جمل نقل و بررسى كرده‏ايم. و در حكمت 371 آورده: و الشر جامع لمساوى العيوب، كه آن محرف و البخل جامع لمساوى العيوب است، چنان چه خود مؤلف آن را به همين عبارت در حكمت 378 نقل كرده است.(16)

و نيز در خطبه 62 آورده: و لا وقف به عجز عما خلق كه ظاهرا محرف و لا وقف به عجز عمالم يخلق است و ما آن را در عنوان 5 از فصل 1، توحيد نقل و بررسى كرده‏ايم.

و در خطبه 48 نقل كرده: فلا عين من لم يره تنكره، و لا قلب من أثبته يبصره كه محرف فلا قلب من لم يره ينكره، و لا عين من أثبته تبصره مى‏باشد، و بعضى تعبير دوم را لفظ روايت دانسته‏اند، و ما در عنوان 4 از فصل 1 توحيد پيرامون آن بحث كرده‏ايم.

تاريخچه گردآورى سخنان آن حضرت (عليه السلام)

پيش از سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) عده‏اى از دانشمندان خطبه‏هاى آن حضرت را جمع آورى نموده كه اسامى آنان در فهرست شيخ طوسى و فهرست نجاشى ذكر شده است، كه از آن جمله است: ابراهيم بن اسحاق فزارى‏(17) و اسماعيل بن مهران،(18) و زيد بن وهب‏(19) و عبدالعظيم حسنى‏(20)و مسعدة بن صدقه،(21) و مدائنى،(22) و عبدالعزيز جلودى،(23) و لى كتاب‏هاى ايشان به ما نرسيده است. به گمان قوى اولين كسى كه در اين باره كتاب نوشته حارث اعور است كه از خواص اصحاب آن حضرت (عليه السلام) بوده، و امام (عليه السلام) به او فرموده: آگاه باش! هيچ بنده‏اى نيست كه (در اين دنيا) مرا دوست داشته مگر اين كه به هنگام مرگ و جدايى روح از بدن مرا مى‏بيند آن گونه كه خودش دارد، و هيچ بنده‏اى نيست كه مرا دشمن داشته مگر اين كه به هنگام مرگ و جدايى روح از بدن مرا مى‏بيند آن گونه كه خوش ندارد، چنان چه اين روايت را كشى‏(24) نقل كرده است.

نيز آن حضرت (عليه السلام) به حارث فرمود: به تو مژده مى‏دهم اى حارث! كه تو مرا در وقت مرگ، و عبور از صراط، و در كنار حوض، و به هنگام مقاسمه مى‏شناسى. حارث گفت: مقاسمه چيست؟ فرمود: تقسيم آتش كه آن را به گونه‏اى صحيح (عادلانه) تقسيم مى‏كنم، مى‏گويم: اين دوست من است او را رها كن، و اين دشمن من است او را بگير، چنان چه اين خبر را شيخ مفيد در امالى‏(25) و شيخ طوسى در امالى‏(26) نقل كرده‏اند و سيد حميرى در اشعار معروف خود مضمون اين دو خبر را به نظم آورده است:

يا حار همدان من يمت يرنى   من مؤمن أو منافق قبلا

شيخ كلينى (رحمه الله تعالى عليه) در كافى و شيخ صدوق (رحمه الله تعالى عليه) در توحيد به اسناد خود از ابوالاسحاق سبيعى از حارث نقل كرده‏اند كه گويد: روزى بعد از عصر امير المومنين (عليه السلام) خطبه‏اى خواند كه مردم را از خوش ستايى و بزرگداشتش خداى تعالى را خوش آمد، ابو اسحاق گويد: به حارث گفتم آن خطبه را حفظ كرده‏اى؟ گفت: آن را نوشته‏ام.

سبيعى گويد - پس حارث آن نوشته را براى ما املاء كرد.(27)و پس از حارث زيد بن وهب كه او نيز از اصحاب آن حضرت (عليه السلام) بوده است.

بررسى شرح‏هاى نهج البلاغه‏

دانشمندان بسيارى، كتاب ارزشمند نهج البلاغه را شرح كرده‏اند، كسى كه بخواهد بر آن‏ها اطلاع پيدا كند به كتاب الذريعه‏(28) مراجعه نمايد. ولى مفصل‏ترين و متين‏ترين آن‏ها شرح ابن ابى الحديد، سپس شرح ابن ميثم، و پس از آن شرح خوئى است. ولى هيچ كدام از آن‏ها شرح جامعى نيست. با اين كه شرح اخير ناتمام است، زيرا تا خطبه 228 شرح كرده است.

اما شرح راوندى كه منهاج البراعه نام دارد بنا به گفته ابن طاووس در طرائف‏(29) تنها چند نسخه از آن در بعضى كتاب خانه‏ها موجود است. از جمله نسخه‏اى در كتاب خانه آستان قدس رضوى.

هم چنين شرح ابوالحسن كيذرى كه ابن ميثم از آن زياد نقل مى‏كند، از جمله در خطبه شقيقيه راجع به نامه مرد عراقى،(30) از اين شرح هم تنها چند نسخه در بعض كتاب خانه‏ها موجود است، از جمله نسخه‏اى در كتاب خانه اميريه، اين شرح به طورى كه خود گفته جمعى است بين شرح راوندى و شرح بيهقى.(31)

اما شرح ابن ابى الحديد: اگر چه خود مدعى است كه شرحى تاريخى و ادبى است ولى داراى معايب و اشكالاتى است، از جمله اين كه در پاره‏اى موارد در نقل تاريخ چنان افراط مى‏كند كه منقولاتش را مى‏توان يك كتاب تاريخ مستقل قرار داد، با اين كه مى‏بايست به مقدار مناسب بسنده كند، و در بعض موارد هيچ نقل نمى كند. همان گونه كه در نقل مطالب ادبى دچار افراط و تفريط مى‏شود، بلكه در بسيارى جاها مطالبى مى‏آورد كه ارتباطى با موضوع بحث ندارد، چنان چه در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خبر دادن از امر خوارج كه فرموده: كلا و الله انهم نطف فى أصلاب الرجال و قرارت النساء(32)؛ نه، به خدا سوگند هرگز، آنان نطفه‏هايى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود، پيش آمده است. و گاهى هم از بيان مطلبى در جاى مناسبش غفلت ورزيده آن را در جاى ديگر نقل مى‏كند چنان چه در شرح گفتار آن حضرت (عليه السلام): رب عالم قتله جهله، و معه علمه لا ينفعه‏(33)؛ چه بسا دانشمندى كه جهلش او را بكشد در حالى كه عملش با او بوده به حالش سودى نمى دهد رخ داده است.

به علاوه، داراى اشتباهات زيادى است، از جمله اين كه خطبه 38 را مربوط به حمله نعمان بن بشير انصارى در عين التمر دانسته با اين كه در مورد قتل محمد بن ابى بكر بوده است.(34)

و نيز خطبه 28 را مربوط به حمله و تاخت ضحاك دانسته، با اين كه آن پس از جنگ نهروان به هنگام عزيمت آن حضرت (عليه السلام) به سوى معاويه رخ داده است.(35)

و نامه 36 را در مورد تاخت و تاراج بسر بن ارطاة قرار داده، با اين كه آن در قضيه يورش ضحاك بوده است.(36) ما اين نكات را در فصل 34 غارات در ذيل عناوين 5 و 6 و 12 روشن نموده‏ايم.

و در فصل سخنان غريب امام (عليه السلام) در ذيل عنوان 2: هذا الخطيب الشحش؛ اين سخنران زبر دست فصيح آورده: اين سخن را امام (عليه السلام) درباره صعصعة بن صوحان عبدى فرموده است، با اين كه آن درباره مردى از اهل جمل از ياران عايشه بوده است. و ما آن را در عنوان 64 از فصل 60 سخنان گوناگون امام (عليه السلام) روشن ساخته‏ايم.

به علاوه، احيانا تفسيرهاى نادرستى بيان مى‏كند. كه در طى مطالب آينده كتاب بر آن‏ها آگاه خواهى شد.

و بالاخره اگر چه او در شرح خود مطالب جالب و مباحث و نكات مهم و ارزشمندى را رقم زده ولى به طور غالب رعايت مناسب نكرده است.

اما ابن ميثم مذاق فلاسفه را دارد و در بسيارى جاها تأويل‏هاى بى دليل و تعليل‏هاى نادرست مى‏آورد، چنان كه در شرح قول امام (عليه السلام): لعلى وزيرا خيرا لكم منى أميرا مرتكب شده است. و گاه در فهم مراد دچار خطا مى‏شود. چنان چه در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 106: و أيم الله لو فرقوكم تحت كل كوكب لجمعكم الله لشر يوم لهم پيش آمده و ما آن را در عنوان 28 از فصل 9 فتنه‏ها و شورش‏ها آورده و توضيح داده‏ايم.

گذشته از كم اطلاعى او از تاريخ. و به همين جهت گاهى در اين زمينه دچار اشتباه مى‏شود. چنان چه در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 47 پيرامون خبر دادن از آينده كوفه: ما أراد بك جبار سوءا... اتفاق افتاده كه ما آن را در عنوان 14 از فصل 9 بررسى كرده‏ايم. و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 219: أدركت وترى من بنى عبد مناف و أفلتنى أعيان بنى جمح و ما آن را در عنوان 11 از فصل 31 جمل آورده‏ايم.و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در خطبه 192: و ان منكم من يطرح فى القليب و ما آن را در عنوان 42 از فصل 6 نبوت خاصه نقل كرده‏ايم.

و عجيب‏تر در شرح گفتار امام (عليه السلام) در نامه 28: منا النبى و منكم المكذب است و ما آن را در عنوان 11 از فصل 7 امامت عامه ذكر نموده‏ايم. و نيز در شرح گفتار امام (عليه السلام) در نامه 58: و من تم على ذلك كه ما آن را در عنوان 25 از فصل 29 عثمان آورده‏ايم.

و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در نامه 64 من أعمال و أخوال و ما آن را در عنوان 8 از فصل 8، امامت خاصه نقل كرده‏ايم. و در شرح گفتار امام (عليه السلام) در نامه 62: الذى قد شرب فيكم الحرام و جلد حدا فى الاسلام و ما آن را در عنوان 22 از همان فصل نقل كرده‏ايم. و شگفت اين كه او با وصفى كه خود را از فلاسفه مى‏داند، ولى گاهى بر روى مطلب نادرستى پافشارى مى‏كند، از جمله اين كه در بسيارى موارد ديده كه ابن ابى الحديد به خطاى راوندى تصريح نموده و بر او خرده گرفته كه وى بى اطلاع از تاريخ است، با اين همه بر پيروى از راوندى اصرار مى‏ورزد كه اگر خود راوندى به اشتباه خود پى مى‏برد از گفته‏اش بر مى‏گشت. همان گونه كه گاهى از اشتباهات كيدرى پيروى مى‏كند. و اما شرح خوئى چيزى جز زياده روى در نقل اخبار ضعيف ندارد، با اين كه در نقل اخبار تنها به روايات منقول از طريق خاصه كه در برابر ديگران قابل استدلال نيست اكتفا مى‏كند. به علاوه بر كم اطلاعى او از تاريخ، و به همين جهت از بسيارى از اشتباهات ابن ميثم كه قبلا به آن‏ها اشاره رفت پيروى نموده است.

توضيحاتى درباره شرح حاضر

با توجه به نكات ياد شده مناسب ديدم كه با يارى خداوند شرح جامعى به نگارم كه در آن به قدر نياز و رعايت مناسبت از مطالب متنوع تاريخى، ادبى، اخبار و آثار قوى و مستند استفاده كنم و در حد توان به نقل مدارك و مآخذ عناوين كتاب بپردازم. و اما شارحان متقدم، بر بسيارى از مدارك نهج البلاغه اساسا دست نيافته‏اند، و در پاره‏اى موارد هم تنها بر بعضى از آن‏ها اطلاع يافته‏اند.

من در شرح و بررسى فرازهاى نهج البلاغه از جهت اعراب، لغت، تفسير، تنها بر موارد مشكل كه نيازمند بررسى بوده بسنده كردم و از بررسى كامل آن گونه كه بعض شارحان انجام داده‏اند خوددارى نمودم، زيرا نيازى به آن نبود.

هم چنان كه توضيحات لغوى را پس از نقل هر جمله يا كلمه بلافاصله آوردم و به روش ديگر شارحان كه آن‏ها را پس از نقل تمام عنوان يك جا مى‏آورند انجام ندادم تا خواننده معنا و مقصود هر جمله و يا كلمه را در محل خودش بفهمد، و دچار مشكل نشود.

بحرانى در اول كتابش به نقل مقدارى از مباحث علم بيان پرداخته، و خوئى نيز از او پيروى نموده در حالى كه نيازى به آن نيست، چرا كه در اين زمينه كتاب‏هاى مستقلى نگاشته شده است. وگرنه مى‏بايست مباحث علم صرف و نحو و لغت نيز آورده شود. روش من بمانند بسيارى از شارحان نيست كه متأخر از متقدم پيروى نموده مطالب ديگران را در قالب گفته خويش نقل مى‏كند، زيرا اين نوعى سرقت است، از اين رو مطالب ديگران را به آنان نسبت مى‏دهم، و هر جا نسبت ندهم از خودم مى‏باشد.

و از آن جا كه ترتيب سيد رضى (رحمه الله تعالى عليه) براى كتاب نهج البلاغه به سه بخش خطبه‏ها، نامه‏ها و كلمات قصار ترتيبى لفظى است مايل شدم آن را به ترتيبى معنوى و موضوعى مرتب سازم به همين جهت بيانات امام (عليه السلام) را مثلا درباره توحيد، نبوت، امامت، و... هر كدام در فصل جداگانه‏اى آورده‏ام و اينك تفصيل فصل‏هاى كتاب: