2- سپس (خداوند) فرشتگان مقرب خود را با آن (دو صفت كه بخود اختصاص داده)
بيازمود تا تواضع كنندگان آنها را از متكبرين و سركشان جدا سازد (البته اين آزمايش
براى نشان دادن اطاعت و عصيان فرشتگان بخود آنها بود و الا حقيقت امر پيش از آزمايش
بر خدا روشن و معلوم بود از اين رو حضرت امير فرمايد) در حالى كه خداوند سبحان به
پنهانيهاى قلبها و پوشيده شدههاى مخفى آگاه بود (بفرشتگان) فرمود (من بشرى از گل
مىآفرينم پس هنگامى كه او را آفريدم و جانش دادم برو بيفتيد و براى احترام و تعظيم
(نه براى پرستش) او را سجده كنيد پس تمام فرشتگان او را سجده كردند مگر ابليس) كه
كبر و حميّت بدو رو آورد و بخلقت خود (كه از آتش بود) بآدم (كه از خاك بود) بنازيد
و افتخار نمود و بر اصل خويش تعصّب ورزيد و از فرمان خدا سرپيچى كرد (و در نتيجه
دشمن خدا شد) و پيشواى متعصّبين و متكبّرين گرديد و بنيان عصبيّت را پىريزى كرد و با خداوند در
جبروت و بزرگى بمنازعه خاست و لباس عزت و نيرومندى را (كه سزاوار او نبود) بتن
پوشيد و جامه ذلت و خوارى را (كه مخصوص آفريدگان است) از تن خود بدور افكند.
3- آيا نمىبينيد خداوند او را بخاطر سركشى و تكبرش چگونه كوچك و حقير كرده و
براى بزرگ خواهيش چسان پست و بىمقدار نموده است او را در دنيا از رحمت خود رانده و
در آخرت نيز آتش فروزان جهنم را برايش آماده كرده است.
4- و اگر خدا اراده ميكرد كه (بعوض گل) آدم را از نورى بيافريند كه درخشندگى آن
چشمها را خيره نموده و حسن منظرش خردها را مبهوت كند و يا از چيز پاكيزه و خوشبو كه بوى خوش آن نفسها را مدهوش كند (مسلّما
قادر بود و) مىآفريد و چنانچه اين كار را ميكرد گردنها در برابر آدم خاضع شده و
آزمايش براى فرشتگان سهل و ساده مىگرديد (در نتيجه ابليس هم او را از خود برتر
مىديد و بدون چون و چرا فرمان خدا را در باره سجده بآدم فورا انجام مىداد) ولى
خداوند سبحان آفريدگانش را بپارهاى كارها كه حقيقت آنها از نظر آفريدگان مجهول و
ناشناخت است بمنظور جدا كردن (فرمانبران از سركشان) و نفى تكبّر و سركشى و دور
ساختن خودپسندى مبتلا و آزمايش ميكند.
5- پس (اى مردم) از كار خدا در مورد ابليس پند گيريد (و هرگز گرد كبر و سركشى
نگرديد زيرا) او اعمال و عبادات طولانى و كوشش و جهد خود را كه ششهزار سال در
عبادت خدا بكار برده بود و اين
مدّت (بعلّت نقصان عقل و فهم شما) معلوم نيست كه از سالهاى دنيا و يا از سالهاى
آخرت بود بر اثر كبر و سركشى يك ساعت ضايع و تباه نمود پس چه كسى پس از ابليس
مىتواند با بجا آوردن معصيتى مانند گناه او (كبر و سركشى) از عذاب خدا سالم بماند
حاشا هرگز خداوند بشرى را بوسيله كارى به بهشت نمىبرد كه بجهت آن كار فرشتهاى را
از بهشت بيرون كرده است زيرا كه حكم و فرمان خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكسان
است و ميان خداوند و هيچيك از مخلوقاتش اجازه و رخصتى در مباح شمردن چيزى كه (كبريا
و عظمت و جلال كه مخصوص ذات اقدس خود دانسته و) بر تمام عالميان آنرا ممنوع و حرام
كرده است وجود ندارد. (چنانكه در قرآن كريم فرمايد: وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي
السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. كبرياء و بزرگى در تمام
آسمانها و زمين براى خداوند بوده و او عزيز و حكيم است)
6- پس آتش عصبيّت و كينههاى دوران جاهليّت را كه در دلهاى شما پنهان است خاموش
كنيد زيرا كه اين حميّت و خود پسندى در قلب شخص مسلمان از افكندهها و نخوتها و
تباهىها و وسوسههاى شيطان است و شما بدين تصميم باشيد كه فروتنى و تواضع را بر
سرتان نهاده و عجب و خود پسندى را زير پايتان بيفكنيد و تكبّر و خود خواهى را از
گردنهاىتان برداريد و سلاح فروتنى را ميان خود و دشمنتان كه شيطان و لشكرهاى اوست
بكار بريد زيرا كه براى او از هر گروهى لشكرها و ياوران و پيادگان و سوارانى است (و
شما بجاى تكبّر با حربه تواضع و فروتنى با آنان پيكار كنيد.)
7- و شما مانند آن متكبّرى (قابيل) كه بر پسر مادرش (هابيل) تكبّر نمود نباشيد
بدون اين كه خداوند فضيلتى در او قرار داده باشد جز اين كه كبر و نخوت كه ريشهاش
حسد و دشمنى بود او را فرا گرفت و (در نتيجه) از آتش خشم و غضب تعصّب و حميت در دلش افروخته شد و شيطان باد كبر و
نخوت را در بينى او دميد آن چنان نخوتى كه خداوند در پى آن او را پشيمانى داد و
گناهان كشندگان را تا روز رستاخيز بر او الزام نمود.
8- پس در مورد كبر و سركشى كه از تعصّب ريشه مىگيرد و در باره فخر و مباهات
دوران جاهليّت از خدا بترسيد زيرا كبر پديد آورنده دشمنى و دميد نگاههاى شيطان است
كه با آن امّتهاى گذشته و پيشينيان را فريب داد تا اين كه در تاريكيهاى نادانى و
دامهاى گمراهى او افتادند بطورى كه براى راندن او رام شده و بكشيدنش آرام بودند و
بسوى كارى كه دلها در آن همانند هستند شتاب كردند و گذشتگان بر آن كار از پى يكديگر
رفتند و بسوى خود پسندى و سرافرازى كه سينهها از آن بتنگ آمدهاند گرائيدند.
9- پس به آن چه از عذاب و خشم خدا و حملهها و وقايع ناگوار و عقوبات او
بمتكبّرين پيش از شما رسيده است عبرت كنيد و از جاهائى (خاك گور) كه صورتهاى آنها
بدانجا نهاده شده و پهلوهايشان (بخاك) افكنده گشته است پند گيريد و از چيزهائى كه
موجب كبر و سركشى مىگردند بخداوند پناه ببريد همچنان كه در سختىهاى روزگار بدو
پناه مىبريد. (متكبّرينى كه در روى زمين با غرور و نخوت راه مىرفتند بالاخره زير
خاك رفتند و تمام اعضاء و جوارح آنان پوسيد و با خاك يكسان گرديد سعدى گويد:
خاك راهى كه بر او مىگذرى ساكن باش
كه عيون است و جفونست و خدود است و قدود
خاك مصر طرب انگيز نبينى كه همان
خاك مصر است ولى بر سر فرعون و جنود)
10- پس اگر خداوند بيكى از بندگانش كبر و گردنكشى را جائز مىشمرد يقينا آنرا
به پيغمبران و دوستان برگزيده خود روا مىداشت و ليكن تكبّر و خود پسندى را بدانها
خوش نداشت و تواضع و فروتنى را براى آنها پسنديد پس آنان نيز (فرمان خدا را اطاعت
كرده و از كبر دورى گزيده و فروتنى را اختيار كردند و در نتيجه) گونههاى خود را
بزمين گذاشته و صورتهايشان را در خاك نهادند و بالهاى (مهربانى و تواضع) خود را
براى مؤمنين فرو خوابانيدند و آنان گروهى بودند (كه در نظر مردم) ضعيف و ناتوان
شمرده مىشدند (در صورتى كه ضعيف نبودند بلكه اطاعت امر پروردگارشان را نمودند و با
مردم بتواضع رفتار كردند چنانكه قرآن كريم فرمايد: وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ
يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً
و بندگان خاص خداى رحمان كسانى هستند كه بر روى زمين بتواضع و فروتنى راه مىروند
و هر گاه مورد خطاب اشخاص نادان قرار گيرند با سلامت نفس و زبان خوش جواب مىدهند)
و خداوند آنان را بگرسنگى بيازمود و برنج و مشقت گرفتار كرد و بترس و وحشت امتحان
نمود و از زشتىها و ناشايستگىها پاك گردانيد.
در باره ظلم و ستم
از خطبه 175
آگاه باشيد كه ظلم بر سه گونه است: يكى ظلمى است كه آمرزيده نمىشود و ديگرى
ظلمى است كه از آن صرف نظر نمىگردد و سومى ظلمى است كه آمرزيده مىشود و مورد
بازخواست قرار نگيرد. اما ظلمى كه هرگز آمرزيده نشود شرك بخداست (چنانكه خداوند سبحان فرمايد (خداوند كسى را كه بدو شرك آورد نمىآمرزد) و اما ظلمى كه
مورد آمرزش قرار گيرد ظلم بنده در اثر انجام پارهاى از گناهان بنفس خويش است. و
اما ظلمى كه از آن بازخواست مىشود ظلم بعضى از بندگان در باره بعضى ديگر است (كه
آن حقّ النّاس است و در قيامت قصاص خواهد شد و بايد دانست كه) قصاص و كيفر در آنجا
خيلى سخت است و (عذاب و درد آن) مانند زخم كارد يا ضرب تازيانه نيست بلكه چنان شديد
و سخت است كه اينها در نزد آن بسيار كوچك و ناچيز است.
كلام 215
1- بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بروى خار سعدان (كه به تيزى مشهور است) به
بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارها بكشند در نزد من
بسى خوشتر است از اين كه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كنم در حالى كه به
بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم، و چگونه بخاطر
نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسيدگى برگشته و مدّت طولانى در زير خاك خواهد ماند
بكسى ستم نمايم
2- بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدّت فقر و پريشانى ديدم كه مقدار يكمن گندم
(از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاى ژوليده و كثيف ديدم
كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئى با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها
بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مىنمود و من هم بسخنانش گوش
مىدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروى نموده و روش و
طريق خود را رها كردهام.
3- پس تكه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد از درد آن
مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين
ديدم) بدو گفتم اى عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهنى كه انسانى
آنرا براى بازى و شوخى خود گداخته است ناله ميكنى و مرا بسوى آتشى كه خداوند جبّار آنرا براى خشم
و غضبش افروخته است مىكشانى، آيا تو از اين درد (كوچك) ناله ميكنى و من از آتش
جهنم ننالم
4- و شگفتتر از داستان عقيل آنست كه شخصى (اشعث بن قيس كه از منافقين بود)
شبانگاه با هديهاى كه در ظرفى نهاده بود پيش ما آمد (و آن هديه) حلوائى بود كه از
آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و يا قىّ آن خمير شده و آميخته بود، بدو گفتم آيا
اين هديه است و يا زكاة و صدقه است و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت: نه صدقه
است و نه زكاة بلكه هديّه است.
5- پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه كند آيا از طريق دين خدا آمدهاى كه مرا
فريب دهى آيا بخبط دماغ دچار گشتهاى يا ديوانه شدهاى يا هذيان ميگوئى (كه براى
فريفتن على آمدهاى) بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنهاست
بمن بدهند كه خدا را در باره مورچهاى كه پوست جوى را از آن بگيرم نافرمانى كنم
هرگز نميكنم و اين دنياى شما در نظر من پستتر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان
خود مىجود، على را با نعمت زود گذر و لذّتى كه پايدار نيست چكار است.
از خواب عقل (كه در اثر غفلت، خير و صلاح آدمى را تشخيص ندهد) و از زشتى لغزشها
بخدا پناه مىبريم و (در همه حال) از او يارى مىطلبيم.
در اوصاف اهل ذكر
كلام 213
1- خداوند سبحان و تعالى ياد خود را (موجب) روشنى دلها قرار داد (كه صاحبدلان)
بوسيله آن پس از سنگينى گوش و ضعف چشم (نشنيدن و نديدن احكام و دستورات دين)
مىشنوند و مىبينند و پس از كينه توزى و دشمنى مطيع و فرمانبردار مىگردند. و براى
خداوندى كه نعمتهايش گرامى است همواره اوقات در دورانى بعد از دورانى و در زمانهاى
فترت (كه پيغمبرى نبوده و آثار شريعت انبياى پيشين هم از بين رفته) بندگانى است كه
از طريق الهام در فكر و حقيقت عقلشان (خدا) با آنها راز و سخن گويد و آنان چراغ
هدايت را بنور بيدارى (بروشنى عقل و هوشيارى) در چشمها و گوشها و دلها بيفروختند.
2- روزهاى خدا را (ايّامى را كه بر امّتهاى پيشين گذشته) بمردم تذكّر مىدهند و
آنان را از جبروت و سطوت او مىترسانند (چنين بندگانى) مانند راهنمايانى هستند كه
كسى را كه از وسط شاهراه مىرود مىستايند و بنجات و رهائى (از گمراهى و عذاب آخرت)
بشارت مىدهند و آنرا كه (از راه مستقيم خدا شناسى) براست و چپ منحرف شوند سرزنش
نموده و از هلاك شدنش مىترسانند و آنان بمنزله چراغهاى اين تاريكيها و رهنمايان
اين شبههها هستند.
3- و براى ذكر خدا (در دنيا) اهلى است كه آنرا عوض دنيا اختيار كردهاند پس
تجارت و داد و ستد، آنانرا از ياد خدا بخود مشغول نگرداند (چنانكه خداوند در قرآن
كريم فرمايد: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ .
مردانى هستند كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ياد خدا باز نمىدارد).
ايّام زندگانى را با ياد خدا سپرى كنند و در گوش غفلت زدگان و بيخبران سخنان
مانع شونده از محرّمات الهى را ندا دهند و بعدل و نيكى امر كرده و خود نيز بدان عمل
كنند و از زشتى و ناشايسته نهى نموده و خود نيز از آن اجتناب ميكنند.
4- پس گوئى آنان (با اين كه در دنيا زندگى ميكنند) مدّت عمر را سپرى كرده و
براى آخرت وارد شدهاند و (هم اكنون) آنجا مىباشند و آنچه را كه پشت سر اين (جهان)
است ديدهاند مثل اين كه بر حالات پنهانى و پوشيده برزخيان در طول اقامتشان در آنجا آگاهى يافتهاند و قيامت
وعدههاى خود را (كه بر نيكان و اشرار داده) بر آنها تحقّق بخشيده است. پس پردهاى
از روى احوال قيامت را براى اهل دنيا كنار زدهاند (در نتيجه ايمان و ذكر خدا حالات
قيامت بر آنان روشن بوده و گاهى هم از چگونگى اوضاع آن عالم باهل دنيا بازگو
ميكنند) بطورى كه گويا چيزهائى را كه مردم نمىبينند و نمىشنوند اهل ذكر مىبينند
و مىشنوند.
5- و اگر آنها را با مقامات پسنديده و مجالس شايستهاى كه دارند از روى خرد در
ذهن خود مجسّم كنى (مىبينى كه) دفاتر اعمالشان را باز كرده و براى محاسبه نفس خويش
در برابر هر كار كوچك و بزرگى از او امر و نواهى كه در انجام آنها و يا اجتناب از
آنها قصور و كوتاهى كردهاند آمادهاند و بار سنگين گناهانشان را بر پشت خود برداشته و از حمل آن درمانده و ناتوان گرديدهاند (در نتيجه) گريه گلوگير آنها
شده و (در چنين موقعى) با گريه شديد با خود سؤال و جواب نمودهاند، با حالت ندامت و
اعتراف بگناه با شيون و زارى بسوى پروردگارشان رو مىآورند.
6- (اگر بسوى آنان بنگرى آنها را) نشانههاى هدايت و چراغهائى در تاريكى
مىبينى كه فرشتگان آنان را احاطه كرده و آرامش و آسودگى (از گرفتارى و عذاب قيامت)
بر آنها نازل شده و درهاى آسمان بر ايشان گشوده گشته و منازل عالى و ارجمند براى
آنان آماده گرديده است در محلّى كه خداوند بر (وضع و حال) آنها آگاه بوده و از
سعيشان خشنود و مقام (بندگى) آنها را پسنديده است.
7- آنان بوسيله دعا و مناجات نسيم عفو و گذشت (از گناه) را استشمام ميكنند و
گروگان احتياج بفضل و كرم خدا بوده و در برابر عظمتش اسيران متواضعند كثرت حزن و
اندوه (از گرفتارى و عذاب قيامت) دلهاى آنها را زخمدار و زيادى گريه چشمهايشان را
آزرده ساخته است با دست (استغاثه) هر درى را كه از آن، راهى بسوى خدا باز مىشود
مىكوبند و (حاجت خود را) از كسى تقاضا ميكنند كه فراخىها پيش او تنگ نمىشود و
خواهندگان از او نااميد نمىگردند. پس (اى شنونده پيش از اين كه بحساب تو هم برسند)
تو خود بحساب خويش رسيدگى كن (و بحساب ديگران كار نداشته باش) زيرا براى حساب
ديگران محاسبى غير از تو وجود دارد كه بدانها رسيدگى ميكند.
در باره گناهكاران
كلام 214
1- اى انسان چه چيز ترا بگناه كردنت دلير و به پروردگارت مغرور كرده و چه چيز
ترا بهلاكت و تباهى خويش مأنوست ساخته است آيا (اين) درد ترا شفاء و بهبودى و يا از
خواب (غفلت) ترا بيدارى نيست آيا همچنان كه بديگرى ترحّم و دلسوزى مىنمائى بخودت
رحم نمىكنى
2- چه بسا كسى را كه در گرماى آفتاب مىبينى او را سايه ميافكنى و يا ديگرى را
كه مىبينى بدردى گرفتار شده و آن درد پيكر او را مىگدازد از راه ترحّم و دلسوزى
بر او گريه ميكنى.
پس چه چيز ترا بدرد خود شكيبا نموده و به (تحمّل) مصائبت نيرو داده و از گريستن
بجان خويش كه از همه جانها پيش تو عزيزتر است باز داشته و ترا آرامش داده است
3- و چگونه ترس شبيخون خشم خدا ترا بيدار نمىكند در صورتى كه در نتيجه
نافرمانيهاى او در راههاى قهر و غضب او افتادهاى پس (تا فرصت باقى است) درد سستى
دلت را با عزم (و اراده خويش) و خواب غفلت ديدهات را با بيدارى مداوا كن و براى
خدا (بنده) فرمانبردار باش و بياد او مأنوس شو، و هنگامى را كه تو از او اعراض
ميكنى در نظر آر كه او (چون منبع رحمت است) بتو رو مىآورد و ترا بعفو و بخشش خود مىخواند و (عيوب و زشتىهايت را) بفضل خويش مىپوشاند در
حالى كه تو از او بديگرى رو گردان شدهاى.
4- پس چه بسيار كريم است خداوندى كه بلند مرتبه و تواناست و تو ضعيف و ناتوان
چقدر بر نافرمانى او دليرى در حالى كه هميشه در پناه پوشش (عفو و اغماض) او جا
گرفته و در وسعت فضل و احسانش در گردشى و او فضل و كرمش را از تو باز نداشته و پرده
(عفو خود) را بر تو ندريده است بلكه باندازه يك چشم بهمزدن از لطف و عنايت او در
باره نعمتى كه براى تو بوجود آورده و يا گناهى كه بر تو پوشانيده و يا گرفتارى و
بلائى كه از تو برطرف كرده دور نبودهاى پس چه گمان دارى باو اگر اطاعتش كنى
5- و بخدا قسم اگر اين صفت (اعراض تو از خدا و رو آوردن خدا بتو) در دو كس بود
كه از حيث توانائى با يكديگر برابر و از جهت مكنت و دارائى با هم يكسان بودند (و
يكى از آن دو تو بودى كه با وجود رو آوردن و توجّه ديگرى بتو از او كناره مىگرفتى)
يقينا اول كسى بودى كه از زشتى اخلاق و بدى اعمالت بزيان خود حكم مىدادى. (پس تو
كه در برابر خداى تعالى مخلوقى درمانده و نيازمند بوده و از او اعراض ميكنى و
خداوند قادر و غنىّ بالذّات هم بتو رو مىآورد چرا بر بدى خويش اقرار نمىكنى و در
صدد توبه و انابه بر نمىآئى)
6- و راست مىگويم دنيا ترا فريب نداد بلكه تو بدان فريفته شدى (زيرا) دنيا
براى تو موعظههائى ظاهر ساخت و بعدل و داد آگاهت نمود (براى كسى كه بخواهد پند
گيرد تمام كارهاى دنيا پند و عبرت است و بمقتضاى قانون عدل، هر عملى نيز نتيجه و
عكس العملى را بوجود مىآورد.) و دنيا آنچه را كه از رسيدن درد و بيمارى بر تن تو و كاهش نيرو و
توانائىات بتو وعده مىدهد در وعدهاش راستگوتر و با وفاتر از آنست كه با تو دروغ
گويد و يا فريبت دهد. و تو (بيجهت) دنيا را متّهم ميكنى و خبرش را دروغ پندارى (در
صورتى كه) دنيا بسى پند دهنده و راستگوست. (حوادث دنيا براى تو موجب پند و عبرت
است).
7- و اگر در ديار و يران شده و مساكن خالى (با ديده عبرت نظر نموده و) طالب
شناسائى دنيا باشى حتما آنرا از جهت اين كه ترا ياد آورنده نيكو بوده و پندهاى
بليغى مىدهد همچون دوست مهربانى مىيابى كه براى تباهى و بدبختى تو بخل مىورزد. و
(در اين صورت) چه خوب سرائى است دنيا براى كسى كه بدان دل نبندد و آنرا اقامتگاه
دائمى خويش نداند، و سعادتمندان دنيا در فرداى قيامت كسانى هستند كه امروز از
(دلبستگى شيفته شدن بزرق و برق) دنيا گريزانند.
8- (اى كسى كه در دوران زندگى بخدا نافرمانى كردى و فريفته دنيا شدى يقين بدان)
هنگامى كه صور دميده شود و زمين شديدا بلرزه در آيد و قيامت با هول و سختىهايش
وقوع يابد و بهر دين و مرامى گروندگان آن و بهر معبودى پرستندگانش و به هر اطاعت
شدهاى پيروانش ملحق شوند در آن موقع در پيشگاه عدل و داد الهى (هيچ عملى حتّى) هر
نگاهى كه بهوا افكنده شده و هر قدمى كه بآرامى در زمين برداشته شده جز بحقّ و عدالت
جز داده نمىشود. (چنانكه خداوند در قرآن كريم فرمايد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ
ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. پس در آن روز چه بسيار حجت و برهانى باطل و پيوند عذرهاى (نا موجّه) گسيخته
مىشود.
بنا بر اين از امر خود (اعمال و رفتارت) آنچه را كه شايسته است بخواه تا بوسيله
آن عذرت پذيرفته شود و حجتت برقرار گردد (برابر دستورات و احكام شرع رفتار كن تا در
قيامت گرفتار عذاب نشوى) و از دنيائى كه تو (چند صباحى در آن زندگى كرده و) براى آن
باقى نمىمانى آنچه را كه (از اعمال شايسته و نيكو) براى تو باقى مىماند فراگير
(تا در دنيا هستى و فرصت باقى است با انجام واجبات و ترك محرّمات و با احسان و
انفاق در راه خدا و دستگيرى نيازمندان و بيچارگان و بجا آوردن اعمال صالحه و نيكو
آسايش و خوشى سراى جاودانى آخرت را تأمين كن) و براى مسافرت خود (كه سفر دور و دراز
و پر خطرى بوده و از سر منزل گور شروع مىشود) آماده باش و ببرق نجات نگاه كن (تا
ببينى بچه وسيلهاى مىتوانى رستگار شوى) و بر شتران تندرو (اعمال نيك و عبادات
توشه آخرت را) بار كن (تا در طول راه پر خطر قيامت بىمركب و بىتوشه نمانى).
در باره نيازمندان و توانگران
خطبه 23
1- پس از ستايش حقّ تعالى و درود بر نبىّ اكرم- همچنان كه قطرات باران از
آسمان بسوى زمين فرود مىآيند فرمان الهى (مقدّرات) نيز از آسمان مشيّت او بسوى هر
كسى بدانچه از زياده و نقصان نصيب و قسمت اوست نازل مىشود. در اين صورت موقعى كه
يكى از شما براى برادر (دينى) خود از جهت اهل و مال و شخصيت و خصوصيّات وجودى كثرت
و فزونى بيند نبايد (اين فزونى و زيادتى) برايش موجب فتنه و فساد گردد زيرا شخص
مسلمان مادامى كه (براى حفظ آبرويش نيازمندى خود را از مردم پوشيده داشته و) خفّت و پستى از خود بروز نداده تا داستانش سر زبان مردم
لئيم افتاده و در نتيجه موجب خجلت و شرمندگى او شود (بشرف دنيا و سعادت آخرت نائل
شده و) مانند قمار باز مسلّط (بفنّ بازى) است كه از اوّلين تيرهاى خود (از شروع
بازى) انتظار بردن را داشته تا غنيمتى بدست آرد و غرامت و زيان باختن را از خود
برطرف سازد. (شخص فقير و نيازمند بايد عزّت نفس داشته و زهد پيشه كند و با اظهار
تنگدستى در انظار ديگران خود را خوار و كوچك ننمايد بلكه در اثر استغناى طبع و
توكّل بخدا شخصيّت و احترام خود را حفظ كرده و در نتيجه فعاليّت و كوشش منتظر وسعت
رزق و بىنيازى باشد).
2- و همچنين است مرد مسلمانى كه از خيانت دورى جسته (قناعت كرده و بفقر و
تهيدستى صبر نموده و) از خداوند يكى از دو نيكى را انتظار مىكشد:
يا دعوت كننده خدا را (مرگ را كه بوسيله آن از فقر و تنگدستى رهائى يافته و در
نتيجه به نعمتهاى بىپايان اخروى نائل مىشود) در اين صورت آنچه نزد خداست (نعمتهاى
اخروى) براى او بهتر است. و يا روزى خدا را (تا موقعى كه زنده است) پس او صاحب اهل
و مال گشته و دين و حسبش نيز محفوظ ماند زيرا مال و اولاد كشت (متاع) دنيا است (كه
فانى شود و از بين رود) و عمل نيكو و شايسته كشت آخرت است (كه هميشه باقى مىماند)
و گاهى خداوند هر دو را بگروهى عطاء فرمايد.
3- پس بترسيد از عذاب خدا كه شما را از آن بيم داده است و بترسيد از او چنان
ترسيدنى كه بدون عذر و بهانه باشد و هر عمل و عبادتى كه مىكنيد بدون رياء و سمعه
بجا آوريد زيرا كسى كه براى غير خدا (بمنظور تظاهر و خود نمائى) كارى انجام دهد
خداوند او را بكسى كه براى آن عمل نموده است وا مىگذارد. از خداوند جايگاه شهيدان
و زندگى نيكبختان و رفاقت پيغمبران را مسألت مىنمائيم.
4- اى مردم هيچ مردى اگر چه متموّل و ثروتمند هم باشد از اقوام و خويشان خود و
از حمايت و دفاع آنها با دست و زبانشان بىنياز نيست و خويشان و بستگان هر كسى براى
نگاهدارى اسرار او بزرگترين اشخاص بوده و بهتر از همه پريشانيهاى او را سامان
مىبخشند و چنانچه در موقع گرفتاريها و پيش آمدها براى او نيز حادثهاى رخ دهد
(براى دلدارى و دفع اندوه) آنان مهربانترين مردم بشمار آيند (ثروتمندان و توانگران
نبايد بمال و دارائى خود مغرور شده و از اقوام تهيدست و نيازمند خويش بىخبر بمانند
بلكه بايستى بشكرانه نعمت توانگرى كه خداوند بدانها كرامت فرموده است از حال
نزديكان فقير و تنگدست خود جويا بوده و از آنان دستگيرى نمايند) و نام نيكى كه
خداوند براى شخص در ميان مردم قرار دهد براى او بهتر از دارائى و مالى است كه آنرا
براى ديگران ميراث گذارد (زيرا بقول سعدى:
نام نيكو گر بماند ز آدمى
به كز او ماند سراى زرنگار)
5- (اى مردم) آگاه باشيد آن گاه كه يكى از شما خويشان خود را در شدت فقر و
تهيدستى ببيند نبايد از آنها رو گردان شده و مالى را كه نگاهداشتنش آنرا زياد نكرده
و از صرف كردنش (در راه خدا) كاهش نيابد بروى آنان ببندد. و كسى كه دست خود را از
طايفه خويش بردارد (بكار آنها نرسد و كمكشان نكند) در اين صورت از آنها يك دست و از
او دستهاى زيادى گرفته مىشود. و كسى كه باقوام و اطرافيانش ملايمت و مهربانى كند
(متقابلا) از آنها نيز دوستى و محبّت دائمى را در مىيابد.
از كلمات قصار (حكم و مواعظ)
1- كسى كه طمع و روزى (باندوخته مردم را) شعار خود ساخت خويشتن را كوچك و حقير
گردانيد، و آنكه گرفتارى و پريشانى خود را (پيش ديگران) آشكار نمود بذلّت و خوارى
تن در داد، و كسى كه زبانش را بر خود حاكم و مسلّط نمود (بدون انديشه و فكر سخن
گفت) نسبت بخود اهانت روا داشته است.
2- بخل ورزيدن (براى آدمى مايه) ننگ بوده و ترسوئى (موجب) نقصان و كاهش است، و
فقر و نيازمندى شخص زيرك و هوشمند را از (اقامه) برهانش بىزبان و گنگ گرداند، و
نادار و اندك مال در شهر خود غريب و بيكس است (مردم بخاطر تنگدستى او با وى معاشرت
نمىكنند بر خلاف شخص توانگر كه در همه جا مورد توجّه است چنانكه سعدى گويد:
منعم بكوه و دشت و بيابان غريب نيست
هر جا رسيد خيمه زد و خوابگاه ساخت
آنرا كه بر مراد جهان نيست دسترس
در زاد و بوم خويش غريب است و ناشناخت)
و عجز و ناتوانى (براى انسان) آفت است و صبر و شكيبائى (در برابر مشكلات و
ناملائمات روزگار) شجاعت است و زهد و پارسائى ثروت و دارائى است (زيرا كسى كه بمال
دنيا بىاعتنا باشد داراى استغناى طبع يعنى توانگرى حقيقى خواهد بود) و پارسائى
(اجتناب و دورى از گناهان و پرهيز از انجام محرّمات) سپر و نگهدارنده (از آتش جهنّم
و عذاب خدا در قيامت) است.
3- راضى و خشنود بودن (بمقدّرات و قضاء الهى در همه حال) نيكو همنشينى است، و
دانش ميراثى است ارجمند، و آداب (و مكارم اخلاق) زيورهاى تازهاند، و فكر و انديشه
آينه صاف و صيقلى شده است (كه صورت امور و قضايا در آن منعكس ميشوند.)
4- هر كه خود بين و خود پسند باشد خشمگين بر او زياد شود (بعلّت خود پسندى كه
لازمهاش كوچك شمردن ديگرانست مردم بر او خشمگين شوند)، و صدقه داروى شفابخش و نجات
دهنده است، و اعمال و كردار مردمان در دنيا (هر چه باشد) در آخرت جلو چشمشان آشكار
و هويد است.
5- براى (وجود) اين انسان (كه اثر قدرت و خلاقيّت خدا است) تعجب كنيد (زيرا) با
پيهى (حدقه چشم) مىنگرد و با پاره گوشتى (زبان) سخن گويد و با استخوانى
(استخوانهائى كه در گوش وجود داشته و ارتعاش و تموج هوا را به پرده صماخ گوش
مىرسانند) مىشنود و از سوراخ (بينى) نفس مىكشد.
6- زمانى كه دنيا بگروهى رو نهد نيكوئيهاى ديگران را بحساب آنها در آرد و هر
گاه بدانها پشت كند نيكوئيهاى خودشان را نيز از آنها مىگيرد.
7- با مردم آن چنان آميزش و معاشرت كنيد كه اگر در آن حال مرديد بر شما گريه
كنند و اگر زنده مانديد مايل بمعاشرتتان باشند.
(آن شنيدم كه وقت زادن تو
همه خندان بدند و تو گريان
آن چنان زى كه وقت مردن تو
همه گريان شوند و تو خندان)
8- هرگاه بر دشمنت ظفر يافتى بشكرانه (نعمت) پيروزى بر او عفو و گذشت را بكار
بند.
9- عاجزترين مردمان كسى است كه از بدست آوردن برادران (دوستان) ناتوان باشد و
عاجزتر از آن كسى است كه دوستى را هم كه بمصاحبتش موفّق شده از دست دهد.
10- هر گرفتار شده ببلائى را نبايد ملامت نمود (زيرا گاهى انسان
در اثر اجبار و يا نادانى و يا وجود شرايط ديگرى براى خود ايجاد گرفتارى ميكند
كه جاى سرزنش نمىباشد).
11- لغزشها و خطاهاى اشخاص با مروّت و آبرومند را رها كنيد (ناديده بگيريد
زيرا) از آنان كسى نمىلغزد مگر اين كه دستش بدست (حمايت) خداوند ميباشد كه او را
بلندميكند.
12- وقت و فرصت مانند گذشتن ابر (در آسمان) مىگذرد پس فرصتهاى خوب را زودتر
دريابيد (از اوقات عزيز عمر كه هر لحظه در گذر است براى سفر آخرت توشه برداريد)
13- بيچاره و ستمديدهاى را بفرياد رسيدن و از دل اندوهگين غم و اندوه را بيرون
كردن از جمله كفّارات گناهان بزرگ محسوب مىشود.
14- اى فرزند آدم زمانى كه ديدى پروردگار پاكت نعمتهاى خود را پشت سر هم بتو
مىبخشد و تو (بجاى سپاسگزارى بدان نعمتها) او را معصيت و نافرمانى ميكنى پس (از
عذاب و عقوبت) او بترس.
15- برترين زهد پنهان داشتن آن (از نظر مردم) است.
16- زمانى كه تو (در اثر گذشتن ساعات عمر) پشت بدنيا كرده (و رو بطرف مرگ
مىروى) و مرگ (هم بتو) رو مىآورد پس چه زودتر (بين تو و مرگ) ملاقات خواهد بود.
17- جوانمرد و بخشنده باش و اسراف منما و اندازه گير و ميانهرو باش و سختگيرى
مكن.
18- شريفترين توانگرى و بىنيازى رها كردن آرزوها است.
19- كسى كه آرزو و اميد را طولانى كرد عمل (خود) را بد نمود.
20- از دوستى كردن با احمق بر حذر باش زيرا كه او مىخواهد بتو سود رساند (ولى
بعلّت بيخردى) زيان مىرساند. و از دوستى بخيل بپرهيز زيرا آنچه را كه بدان بسيار نيازمندى از تو باز دارد. و
از دوستى بد عمل و تبهكار سخت پرهيز كن كه ترا ببهاء ناچيزى مىفروشد. و از دوستى
دروغگو دورى گزين كه او مانند سراب است (ترا مىفريبد) و دور را بتو نزديك و نزديك
را از تو دور گرداند.
21- در صورتى كه انجام مستحبات بواجبات لطمهاى وارد آورد بجا آوردن آنها موجب
تقرّب به پيشگاه خداوند نمىباشد.
22- زبان خردمند پشت دل اوست و دل احمق پشت زبان او (خردمند ابتداء تأمل و
انديشه ميكند آن گاه سخن گويد و نادان و احمق اوّل سخن گويد بعد بفكر و انديشه
افتد).
23- گناه و عمل بدى كه (از تو سر زند و) ترا اندوهگين نمايد در نزد خداوند بهتر
از كردار نيكى است كه ترا بعجب و خود بينى وا دارد.
24- قدر و منزلت مرد باندازه همّت او و صدق و راستيش بميزان مروّتش و شجاعت او
بقدر حميّتش و عفّت و پاكدامنى وى بقدر غيرت اوست.
25- پيروزى يافتن (در كارها) باحتياط و دور انديشى است و احتياط
و حزم بكار انداختن نيروى فكر و انديشه است و راى و انديشه بمحكم نگهداشتن اسرار
است.
26- از صولت و سطوت كريم هنگامى كه گرسنه شد و از حمله و تسلّط لئيم موقعى كه
سير شد بترسيد.
27- دلهاى مردم رمنده و بهم نامأنوسند پس كسى كه ميان آنها انس و الفت برقرار
سازد (دلها) بدو رو آورند.
28- مادامى كه دنيا بتو رو آورده و ترا خوشبخت ساخته عيب تو (از انظار مردم)
مخفى و پوشيده است.
29- هر كه بكيفر رسايندن (دشمن و يا خطا كار) تواناتر باشد بعفو و بخشيدن او
سزاوارتر است.
30- جود، ناخواسته بخشيدن است و امّا بخشيدن پس از سؤال براى شرم (از سائل) و
(فرار از) سرزنش مردم است.
31- هيچ بىنيازى مانند عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ ميراثى همچون ادب و هيچ
يارى كنندهاى مانند مشورت نيست.
32- قناعت مالى است تمام نشدنى.
33- مال و ثروت مايه تمام خواهشها و تمايلات است. (زيرا ثروتمند بوسيله مالى كه
در اختيار دارد هواهاى نفسانى و آرزوى خود را آسانتر مىتواند جامه عمل بپوشاند).
34- زبان (آدمى چون حيوان) درّندهاى است كه اگر آزادش گذارند مىگزد (نبايد
بدون انديشه و تعقّل سخن گفت).
35- از دست دادن دوستان تنهائى و بيكسى است.
36- مردم جهان مانند كاروانيانى هستند كه در حال خواب آنها را سير مىدهند (و
موقعى كه مرگ فرا رسيد و بزندگى آنان خاتمه داد از خواب بيدار ميشوند و اين بيدارى
بحال آنها سودى نخواهد داشت)
37- از بخشيدن اندك شرمگين مباش زيرا نااميد كردن (سائل) از آن كمتر است.
38- پاكدامنى زيور تهيدستى و سپاسگزارى زيور توانگرى است.
39- هر گاه عقل (آدمى) كمال يابد سخنش نقصان پذيرد (پر حرفى دليل بيخردى است)
40- روزگار بدنها را فرسوده و آرزوها را تازه و مرگ را نزديك و آرزو را دور
گرداند. هر كه بر آن چيره گشت (مال و دارائى بدست آورد) بمشقّت افتاد و هر كه آنرا
از دست داد دچار سختى و محنت گرديد (سعدى گويد:
اگر دنيا نباشد دردمنديم
و گر باشد بمهرش دل ببنديم
بلائى زين جهان آشوبتر نيست
كه رنج خاطر است ار هست ور نيست. )
41- هر نفسى كه مرد مىكشد يك قدم بسوى مرگش برميدارد.