سخنان‏ على ‏عليه‏السلام ‏از نهج‏البلاغه

فضل اللّه كمپانى

- ۴ -


تشكيل شورا در امر خلافت جز براى مهاجرين و انصار نيست پس اگر آنان به خلافت كسى اجتماع كرده و او را پيشوا قرار دادند (به عقيده آنان) خشنودى خدا در آن است و اگر كسى به طعن و بدعتى از اين اجتماع خارج شود بايد او را بسوى آن باز گردانند پس اگر سرپيچى و طغيان كند به علت اين كه غير راه مؤمنين را پيروى كرده با او مى‏جنگند و خداوند او را بدانچه كه رو آورده است وا گذارد.

(امام عليه السلام در اين نامه به اصطلاح اهل منطق از طريق جدل وارد شده و معاويه را به بيعت خود فرا خوانده است زيرا امامت منصب الهى است و تعيين امام از جانب خداوند مى-  باشد چنان كه خود حضرت امير (ع) در غدير خم از جانب خدا بدين امر تعيين و به وسيله رسول اكرم (ص) به مردم معرفى گرديد اما چون اهل سنت به عصمت امام قائل نبوده و با تشكيل شورا پيشوايى براى خود انتخاب كرده و از آن پيروى نمودند لذا على عليه السلام در نامه خود به معاويه مى‏نويسد حال كه به عقيده شما امام به وسيله شوراى مسلمين انتخاب مى‏شود همان شورا مرا به خلافت انتخاب نمود چنان كه ديگران را پيش از من انتخاب كرده بودند و با اين ترتيب راه فرار و هرگونه عذر و بهانه را از هر طرف به معاويه بسته است زيرا اگر به عقيده اهل تسنن هم كه باشد معاويه بايستى بدان حضرت بيعت مى‏كرد چون پس از قتل‏ عثمان شوراى مسلمانان او را خليفه مسلمين قرار داده بود). و بجان خودم سوگند اى معاويه اگر بدون هوى و غرض به-  عقلت رجوع كنى مرا از هر كسى نسبت بخون عثمان مبرا مى‏بينى و يقينا مى‏دانى كه من در اين كار عزلت اختيار كرده بودم مگر اين كه تهمت جنايت (كشته شدن عثمان را بمن) زنى و آنچه را كه بر تو آشكار است بپوشانى، و السلام.

نامه 32 (به معاويه)

گروه زيادى از مردم را هلاك نمودى و آنان را به گمراهى خود فريب دادى و در موج درياى (فسق و ستم) خويش انداختى.

تاريكيهاى ضلالت و بدبختى تو آنها را از همه طرف پوشانيد و شبهات زيادى (كه تو ايجاد كردى) بدين آنها لطمه‏هائى وارد ساخت كه از راه هدايتشان منصرف نمود در نتيجه آنان از حق روى گردانيده و متمايل بباطل شدند و باعقاب خود بازگشت نموده و به حسب‏هاى‏ خويش اعتماد كردند مگر كسانى كه در كار دين بصيرت داشتند و پس از آنكه (پليدى و سركشى) ترا شناختند از تو جدا گشتند و از پشتيبانى تو دست برداشته بسوى خدا گريختند در موقعى كه آنها را بسوى سختى كشانيده و از راه راستشان عدول مى‏دادى. پس اى معاويه در باره خودت از خدا بترس و مهار نفست را از دست شيطان بكش (از هواى نفس پيروى مكن) زيرا دنيا (دير يا زود) از دست تو خواهد رفت و آخرت بتو نزديك رسيدن است و السلام.

از نامه 38 (باهل مصر در باره معرفى مالك اشتر)

اما بعد-  (اى اهل مصر) يكى از بندگان خدا را بسوى شما (براى حكومت) روانه كردم كه در روزهاى خوفناك نمى‏خوابد و در ساعات وحشت و اضطراب از برابر دشمنان برنمى‏گردد و بيمناك نمى‏شود.

او بر بد كاران از سوزاندن آتش سخت‏تر است و آن كس مالك بن حارث از قبيله مذحج است. پس سخنش را بشنويد و فرمانش را در آنچه با حق مطابقت دارد اطاعت كنيد زيرا او شمشيرى از شمشيرهاى خداست كه تيزى آن كند نشود و ضربتش بى‏اثر نباشد (بر هر كه زده شود كشته مى‏گردد).

اگر او شما را براى جنگ با دشمن كوچ داد برويد و چنانچه دستور ماندن داد بمانيد زيرا كه او (فرماندهى دلاور و با تدبير است و در كارها) پيش نيفتد و باز نگردد و تقديم و تأخير روا ندارد جز بدستور من و من با اين كه به وجود وى نيازمندم ولى از نظر خير خواهى او بشما او را بسوى شما فرستادم كه بشدّت، دشمن شما را مهار كند.

از نامه 39 (به عمرو عاص)

تو دين خود را (در اثر تبعيت از نفس امّاره و آرزوى حكومت مصر) پيرو دنياى كسى (معاويه) قرار دادى كه گمراهى او واضح و آشكار و پرده‏اش دريده است (مرتكب فعل حرام مى‏شود).

شخص بزرگ را در مجلسش خوار مى‏گرداند و با معاشرت خود مرد بردبار و دانا را نادان مى‏نماياند و تو بدنبال چنين كسى رفتى و بخشش او را خواستى مانند سگى كه دنبال شير مى‏رود و بچنگالهاى صيد گير او پناه مى‏برد و بانتظار خوردن پس مانده شكار او مى‏نشيند (با اين ترتيب) دنيا و آخرتت را تباه كردى (در دنيا منفور و بد نام و در آخرت بعذاب الهى گرفتار خواهى شد).

اگر رو بحق مى‏كردى آنچه (از دنيا و آخرت) مى‏خواستى بدست ميآوردى و اگر خدا مرا بتو و به پسر ابى سفيان مسلط نمايد سزاى اعمالتان را در كف دستتان خواهم نهاد و اگر مرا ناتوان ساختيد و (بحال خود) باقى مانديد آنچه در پيش داريد (عذاب الهى) براى شما بدتر است. و السلام.

نامه 48 (به معاويه)

(على عليه السلام در اين نامه معاويه را اندرز مى‏دهد و مى‏فرمايد اى معاويه بدان كه) ستم و دروغ دين و دنياى شخص را تباه كرده و او را بهلاكت اندازد و عيب و نقص او را نزد كسى كه از او عيب جوئى ميكند آشكار مى‏سازد.

و تو خوب مى‏دانى كه آنچه از دست رفتنش مقدّر شده تو آن را در نمى‏يابى گروهى (اصحاب جمل) امرى (خونخواهى عثمان) را خواستند و بر خداى تعالى تأويل كردند (بوسيله تأويل بر احكام خدا تجاوز نمودند) خدا هم (قول آنها را) تكذيب فرمود. پس (اى معاويه) بترس از روزى كه در آن روز كسى كه عاقبت كارش را پسنديده يافته مسرور و شادمان و كسى كه زمام اختيارش را بدست شيطان سپرده و با او منازعه نكرده نادم و پشيمان است. و تو ما را (در صفين پس از شكست حتمى و قطعى كه ترا روى داد) بحكم قرآن در حالى كه اهل قرآن نبودى دعوت كردى و ما ترا جواب نداديم بلكه حكم قرآن را پذيرفتيم. و السلام.

نامه 68 (بسلمان فارسى)

اما بعد، (پس از ستايش خداوند سبحان و درود بر نبى-  اكرم) به راستى داستان دنيا به داستان مار گزنده‏اى ماند كه مالش آن نرم و زهرش كشنده است.

پس، از آن چه ترا خوشايند افتد به علّت اين كه زياد با تو باقى نمى‏ماند اعراض كن و چون به جدا شدن از آن چيز در اثر تحول و دگرگونى دنيا يقين دارى بنا بر اين غصّه‏هاى آن را از خود دور كن و هر وقت انس و دلبستگى تو به دنيا زياد شد ترس‏ و هراس تو از آن بايد زيادتر باشد زيرا دنيا طلب اگر به شادى و سرور آن خاطر جمع شود دنيا او را به سوى گرفتارى مى‏كشد و يا در عين انس و خو گرفتن او از آن حال دچار بيم و هراس مى‏نمايد، و السلام.

نامه 69

(نامه مفصّلى است كه حضرت امير عليه السلام بحارث همدانى نوشته و سيّد رضى عليه الرحمة فقط قسمتى از آن را در نهج البلاغه آورده است.)

1-  و برشته (محكم و ناگسستنى) قرآن چنگ زدن و از آن خواهان پند و اندرز باش حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان (برابر احكام و دستورات قرآن رفتار كن) و آن چه را كه در گذشته حق بوده تصديق نما (به پيغمبران گذشته و كتابهاى آسمانى پيشين در زمان خودشان معتقد باش).

گذشته دنيا را براى آينده‏اش مورد قياس قرار بده زيرا كه بعضى از آن شبيه بعضى ديگر و آخرش باولش ملحق و همه آن هم زائل شدنى و از دست رفتنى است. نام خدا را بزرگ شمار و آنرا جز در حق و حقيقت ياد مكن (بدروغ سوگند مخور و بامر باطل بنام او استشهاد منما) و پيوسته بياد مرگ و حالات پس از مرگ باش ولى آرزوى مرگ نكن مگر بشرط محكم و قوى (يقين داشته باشى كه آخرتت تأمين شده و بهتر از دنياست).

2-  و از هر كارى كه انجام دهنده آن براى خود. آن را شايسته دانسته و بديگر مسلمانان نپسندد دورى كن و از هر كارى كه در پنهانى انجام گيرد و در آشكار موجب شرمندگى شود بر حذر باش و از هر عملى كه انجام دهنده آن موقع سؤال و باز خواست آنرا انكار نموده و يا برايش عذرى آورد اجتناب كن و عرض و آبروى خود را هدف‏ تيرهاى گفتار ديگران قرار مده و هر چه را كه شنيدى (راست يا دروغ) بديگران نقل نكن كه همين بر دروغگويى تو كفايت ميكند و آن چه را هم كه مردم بتو بگويند بدانها بر مگردان (دروغ مپندار زيرا كه) اين كار نيز براى اثبات نادانى تو كافى ميباشد.

3-  خشم خود را فرو خور و موقعى كه (بر كيفر) توانائى دارى از آن در گذر و هنگام غضب و تند خوئى حليم و بردبار باش و با وجود تسلّط و شوكتى كه (بدشمنان خود يا بزهكاران دارى از انتقام آنان) دورى كن تا براى آينده تو پاداش خوبى باشد (خداوند نيز با سلطه و قدرت مطلقه‏اى كه دارد در برابر گناهان تو از تو انتقام نكشد چنان كه قرآن كريم فرمايد: وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي  بايد عفو كنند و

ببخشند آيا دوست نداريد اين كه خداوند هم براى شما ببخشد) و در برابر هر نعمتى كه خداوند بتو بخشيده است سپاسگزارى‏ كن و هيچيك از نعمتهاى الهى را كه بتو ارزانى داشته است ضايع نكن و بايد اثر هر نعمتى كه خداوند بتو بخشيده است آشكارا ديده شود.

4-  و بدان كه برترين مؤمنين آنهائى هستند كه از بذل جان و اهل و مال خود در راه خدا بر ديگران برترى جسته‏اند.

و تو آنچه را كه از اعمال حسنه (مانند انفاق در راه خدا) پيش فرستى براى آخرت تو ذخيره مى‏شود و آن چه كه از تو باقى بماند (ارث گذارى) سود آن براى ديگران است و از مصاحبت كسى كه انديشه‏اش سست و كردارش ناپسند باشد پرهيز كن زيرا كه دوست با دوست خود معتبر است. و براى سكونت خويش شهرستانهاى بزرگ را انتخاب كن كه محلّ اجتماع مسلمانان است و انديشه‏ات را منحصر بدانچه‏ بكارت آيد مصروف دار و از جاهائى كه موجب غفلت (از ياد خدا) و ستم بوده و همراهان بر بندگى خدا كمتر است بپرهيز.

5-  و از نشستن در سر گذر بازارها دورى كن زيرا محلّهاى مزبور جاى حاضر شدن شيطان و نمايشگاه فتنه‏هاست و در باره كسى كه تو بدان (از جهت مال و علم و ساير نعمتها) برترى دارى بسيار بينديش كه خود اين انديشه يكى از طرق شكرگزارى است. و در روز جمعه مسافرت مكن تا اين كه بنماز حاضر شوى مگر اين كه مسافرت تو در راه خدا و يا براى كارى باشد كه نسبت به آن عذر تو موجّه باشد.

6-  و در تمام كارهايت خدا را اطاعت كن زيرا كه فرمانبردارى‏ خدا بر همه چيز برترى دارد و نفست را براى اين كه باطاعت خدا وادار كنى گول زن و موقعى كه سر حال و با نشاط است (بيشتر براى بندگى خدا از آن كار بكش) و با آن بمهربانى رفتار كن و مقهورش نساز مگر براى بجا آوردن واجبات كه از انجام آنها در وقت معيّنه خود چاره‏اى نيست (مانند نمازهاى يوميّه و غيره كه آدم چه حوصله داشته باشد و چه بى‏حوصله شود بايد آن را انجام دهد).

7-  و مبادا كه اجل تو فرا رسد و مرگ ترا دريابد و تو در آن حال براى كارهاى دنيا از (عبادت) پروردگارت گريزان باشى و بپرهيز از معاشرت و مصاحبت بد كاران زيرا كه بدى به بدى مى‏پيوندد.

و خداوند را بزرگ شمار و دوستان او را دوست بدار و از خشم و تند خوئى دورى گزين كه آن سپاه بزرگى از سپاهيان شيطان است، و السلام.

نامه 72 (بعبد اللّه بن عباس)

اما بعد-  تو بر مرگت پيشى گيرنده نيستى (زودتر از اجلت نمى‏ميرى) و آنچه هم كه نصيب تو نيست نمى‏توانى بدست آورى، و بدان كه روزگار دو روز است روزى بنفع تو و روزى بزيان تست زيرا كه دنيا محلّ تحوّل خوشيها و سعادتهاست (نعمتهايش دست بدست مى‏گردد) پس آنچه بسود تست و لو اين كه (از بدست آوردن آن) ناتوان باشى بتو مى‏رسد و آنچه بزيان تست هر قدر هم توانا باشى نمى توانى از رسيدن آن ممانعت كنى.

از دعاهاى آن حضرت

از خطبه 90

1-  بار خدايا توئى در خور وصف نيكو و شايسته حمد و ثناى لا يتناهى، اگر (بندگانت) به (فضل و رحمت) تو آرزومندند پس تو از هر آرزو شده‏اى بهترى و اگر چشم اميد بتو داشته‏اند تو گرامى‏ترين مايه اميدها هستى. بار الها تو مرا قدرت (نطق و بيان) دادى كه غير ترا مدح نگويم و جز تو كسى را ثناگو نباشم و زبانم را بسوى جايگاههاى نااميدى و شك و بدگمانى متوجه نسازم و تو زبان مرا از مدح آدميان و ثناى پرورش يافتگان و آفريده شدگان باز داشتى.

2-  بار خدايا هر ثناگوئى را توقّع پاداشى از ممدوح خويش است منهم (كه فقط ترا سپاس و ثنا گفته‏ام بكرم و لطف تو) اميدوار هستم كه مرا بر ذخائر رحمت و گنجهاى غفران و آمرزش خود رهنمائى كنى.

3-  بار خدايا اين مقام كسى است كه فقط ترا بتوحيد حقيقى كه مخصوص تست يگانه دانسته و بر اين ستايشها و ثناهاديگرى را غير از تو شايسته و سزاوار نديده است و مرا بسوى تو نياز و حاجتى است كه مسكنت و مذلّت آنرا جز فضل و كرم تو جبران ننمايد و فقر و فاقه آنرا جز احسان و بخشش تو برطرف نمى‏كند پس (اى خداى كريم و مهربان) در اين مقام، رضا و خشنودى خود را بما عطاء كن و ما را از دراز كردن دستهايمان بسوى غير تو بى‏نياز گردان زيرا كه تو بر هر چيز توانائى.

از خطبه 143 (در طلب آب)

1-  بار الها ما از زير پرده‏ها و خانه‏ها پس از ناله و فرياد چهار-  پايان و كودكان خارج شده در حالى كه برحمت تو راغب و به زيادتى نعمت تو اميدوار و از عذاب و خشم تو بيمناكيم رو بسوى تو آورده‏ايم. بار خدايا ما را بوسيله بارانت آب ده و نا اميدمان مگردان و بقحطى و تنگى ما را هلاك نكن و بكردار بيخردانمان ما را مواخذه مفرماى اى آن كه از همه مهربانان مهربانترى.

2-  بار خدايا بسوى تو بيرون آمده‏ايم و شكايت مى‏كنيم از چيزى كه بر تو مخفى نيست، موقعى كه مضيقه‏هاى سخت و قحطيهاى مشقت-  بار ما را بيچاره كرده و مشكلات امر ما را ناتوان نموده و گرفتارى هاى سخت و ناهنجار بما رسيده است. بار الها از تو تقاضا داريم كه ما را نا اميد و اندوهگين نگردانى و ما را بگناهانمان مورد خطاب قرار ندهى و بكردارهايمان مقايسه نفرمائى (بلطف و كرم خود حاجت ما را بر آورى و الّا ما در اثر گناه و كردار ناپسند سزاوار پاداش نيستيم).

3-  بار خدايا باران و بركت و روزى و رحمت و مهربانى خود را بر ما پراكنده ساز و ما را چنان آبى ده كه سودمند و سيراب كننده و روياننده باشد تا بوسيله آن آنچه از دست رفته (خشك شده) برويانى و آنچه مرده زنده گردانى. بارانى كه موجب فراوانى ميوه‏ها و سبب سيراب شدن دشتها (محل كشت و زرع) و جارى شدن آب از دره‏ها باشد تا درختان را سبز و خرم و نرخها را ارزان فرمائى زيرا تو بر انجام هر كارى كه بخواهى توانائى.

از خطبه 218

1-  بار الها تو براى دوستانت مونس‏ترين مونسانى و براى آنان كه بتو (امورشان را واگذار كنند و) توكّل نمايند از جهت كفايت مهم آنان (استجابت دعا و بر آوردن حوائجشان) از همه حاضرترى.

باطن آنها را مى‏بينى و باسرار دلشان آگاه مى‏باشى و ميزان بصيرتشان را مى‏دانى پس رازهاى درونى آنان بر تو آشكار و دلهايشان‏ بسوى تو مضطر و متوجه است. اگر تنهائى و بيكسى آنها را به وحشت اندازد ياد تو مونس آنهاست و اگر مصائب و مشكلات زندگى به آنان رو آورند چون مى‏دانند كه زمام كارها در دست قدرت تو و محل صدور آن‏ها از قضاء تست لذا براى پناه خواستن از تو بسوى تو ملتجى ميشوند.

2-  بار خدايا اگر بيان من از خواهش و تقاضايم عاجز باشد و يا از درخواست خود متحيّر گردم تو مرا بدانچه صلاح من در آنست رهنمائى كن و دلم را بسوى هدايت و مواضع رشد متوجه گردان.

پس اين (اجابت دعاى من) از هدايت‏هاى تو دور نيست و از كفايت كردن‏هاى تو (مهمات بندگان را) شگفت و بى‏سابقه نمى‏باشد. بار خدايا با عفو و كرم خود با من رفتار كن نه با عدل و دادت.

(فضل و رحمت خداوند است كه مايه رستگارى و موجب رهائى از عذاب و آتش جهنم مى‏شود و الا اگر خداوند با عدل خود با مردم‏ رفتار كند احدى را راه نجات نباشد و بقول سعدى:

بنده همان به كه ز تقصير خويش

عذر به درگاه خدا آورد

ور نه سزاوار خداونديش‏

كس نتواند كه به جا آورد)

از وصاياى آن حضرت

از كلام 149 (پيش از مرگ)

1-  اى مردم، هر كسى كه از آنچه (مرگ) گريزان است در حال گريز آنرا ملاقات خواهد كرد (مرگ را بحكم اجبار خواهد ديد) و مدت زندگانى (هر فردى) جولانگاه نفس اوست (تا آنرا بآخر رساند) و فرار كردن از آن رسيدن به آنست. چه بسا روزگارى در باره مخفى بودن اين امر به كنجكاوى‏ گذرانيدم و (آخر سر دانستم كه) خدا نخواسته مگر پنهان بودن آن را، چه دور است دانستن آن (زيرا) علمى است پنهان شده. اما سفارش من (بشما در باره) خداست كه (او را بيگانگى بپرستيد و) چيزى را با او شريك قرار ندهيد و محمد صلى اللّه عليه و آله است كه سنت او را ضايع و تباه نگردانيد و اين دو ستون (اسلام) را بر پا داريد و اين دو چراغ (هدايت) را برافروزيد و براى شما (مادامى كه از پيرامون اين دو ستون پراكنده نشويد و از اين دو چراغ روشنى جوئيد) مذمت و سرزنشى نيست زيرا پروردگار مهربان هر يك از شما را در خور طاقت و توانائيش مكلّف فرموده و به نادانان سبك گرفته است و دين شما دينى است استوار و پاينده و پيشوايتان پيشوائى است (بتمام احكام شرع) دانا.

2-  من ديروز مصاحب و همنشين شما بودم و امروز موجب عبرت شما هستم و فردا از شما مفارقت خواهم نمود خداوند من و شما را بيامرزد.

پس اگر جاى پاى نهادن من در اين لغزشگاه (دنيا) ثابت باشد (اگر زنده ماندم) فهو المطلوب و اگر پايم لغزيد (از دنيا رفتم تعجبى ندارد زيرا اين) ما بوديم كه در سايه شاخهاى (درختان) و محل وزيدن بادها و زير سايه ابرى كه بين زمين و آسمان تراكم آن از هم پراكنده گشته و وزش بادهايش در زمين ناپيدا شده زندگى مى‏كرديم (دنيا محل ثبوت و استقرار نيست همه چيزش دستخوش تغيير و تحوّل است و انسان نيز دائما در معرض اين تغيير و تبدّل قرار گرفته است بنا بر اين نمى‏تواند هميشه زنده و سالم بماند و ناچار روزى مرگش فرا خواهد رسيد).

3-  و من شما را همسايه بودم و چند روزى بدنم همنشين شما بود و بزودى آنرا جثه بيروحى خواهيد ديد كه فعّاليت و حركتش به آرامى و سكون و منطق و گفتارش بخاموشى و سكوت مبدل شده‏ و اين سكون جسم و فرو افتادن چشمها و بيحسّى اعضاى من بايد شما را پند و موعظه دهد زيرا مرگ براى پند گيران از هر سخن بليغ و از هر حرف شنيدنى پند دهنده‏تر است. وداع من با شما مانند وداع كسى است كه يارانش ديدار او را منتظرند، فردا بياد دوران گذشته من مى‏افتيد و افكار و مكنونات من بر شما روشن و آشكار مى‏شود (و مى‏فهميد كه من در اين جنگها و كشمكش‏ها نظرى جز بدست آوردن رضاى خدا و احياى دين نداشتم). و پس از اين كه جاى مرا خالى ديديد (از دنيا رفتم) و ديگرى (معاويه غاصب) را بجاى من مشاهده كرديد آن وقت (حقيقت خواهى و عدل و داد من بر شما معلوم و) مرا خواهيدشناخت.

كلام 190 (سفارش باصحابش)

1-  كار نماز را عهده‏دار شويد و آنرا (با شرايط و آدابش) در مواقع خود گزارده و بسيار بجا آوريد و بوسيله آن (بآستان كبريائى حقّ) تقرّب جوئيد زيرا كه نماز فريضه‏اى است كه اوقاتش معيّن و بر مؤمنين مقرّر شده است (اشاره بمفاد آيه شريفه است كه فرمايد: فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ. آيا (گوش دل) بپاسخ اهل دوزخ نمى‏دهيد كه هنگامى كه از آنان پرسيده مى‏شود (چه چيزى شما را بدوزخ افكند گويند ما از نماز گزاران نبوديم.) .

و اين نماز گناهان را مانند ريختن برگ از درخت مى‏ريزد و (بند گناهان را از گردن‏ها) رها ميكند مانند رها كردن بندها (از گردن چهارپايان) و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنرا بچشمه آب گرمى تشبيه فرموده است كه از جلو در خانه مردى جارى شود و او در شبانه روز پنج نوبت خود را در آن شستشو دهد پس (در اين صورت مسلما) بر بدن او چركى باقى نخواهد ماند.

2-  و حقيقة گروهى از مردان مؤمنين حقّ آنرا شناخته‏اند كه زر و زيور دنيا و آنچه موجب روشنى چشم آنان از فرزند و مال است آنها را از انجام نماز (در وقت معين خود) باز نمى‏دارد همچنان كه خداوند سبحان فرمايد (مردانى هستند كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ذكر خدا و برپا نمودن نماز (در وقت فضيلت) و دادن زكاة مشغول نمى‏گرداند.)  و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه مژده بهشتش داده بودند مع الوصف خود را (از كثرت نماز خواندن) به رنج و زحمت مى-  انداخت از جهت اجراى دستور خداوند سبحان (كه در قرآن بدان حضرت دستور داده اهل خويش را بخواندن نماز امر كن و خود بر آن شكيبا باش)  لذا آن بزرگوار اهلش را به نمازگزاردن مأمور نموده و خود را نيز بشكيبائى در برابر مشقت آن وا مى‏داشت.

3-  زكاة هم با نماز براى اهل اسلام وسيله قرب (بساحت قدس‏ ربوبى) قرار داده شده است پس كسى كه آنرا با طيب نفس و رغبت تأديه نمايد برايش كفاره گناهان گرديده و مانع و سپرى از آتش دوزخ مى‏شود و زكاة دهنده نبايد بسيار بياد آن بوده و برايش غم و اندوه خورد زيرا كسى كه زكاة را از روى اكراه و بى‏ميلى بپردازد و اميد دريافت پاداش بهتر از آن (بهشت) را داشته باشد چنين كسى بسنت رسول خدا نادان و اجر و پاداشش ناقص و در عمل و كردار گمراه و ندامت و پشيمانيش (در آخرت) زياد و طولانى است.

4-  (پس از آن كه امر نماز و زكاة را صحيحا با شروط و آدابش رعايت نموديد) به اداء امانت ملزم باشيد كه يقينا كسى كه از اهل امانت نباشد نا اميد و زيانكار مى‏گردد زيرا اين امانت بر آسمانهاى بنا شده و زمينهاى گسترده و كوههاى سر بفلك كشيده و برقرار شده پيشنهاد و عرضه شد (ولى آنها چون از عهده تحمّل آن نمى‏آمدند با حال اعتذار از پذيرفتنش سرباز زدند) در صورتى كه چيزى درازتر و پهن‏تر و بلندتر و بزرگتر از آنها نبود و چنانچه چيزى بعلت طويلى و پهنى و توانائى و نيرومندى (از پذيرفتن امانت الهى) اباء و امتناع ميكرد آسمانها و زمينها امتناع مى‏نمودند اما آنها از عقوبت الهى ترسيدند و (نتيجه و عاقبت كار را) دانستند در حالى كه انسان ناتوانتر از آنها ندانست زيرا كه او بسيار ستمگر و نادان است. (اشاره بمضمون آيه كريمه است كه فرمايد: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا  حافظ نيز در ديوان خود بدين مطلب اشاره كرده و گويد:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد

 قرعه فال بنام من ديوانه زدند).

5-  آنچه را كه بندگان در شب و روزشان انجام مى‏دهند (از اقامه نماز و اداء زكاة و انجام ساير تكاليف و از ارتكاب محرّمات) بر خداوند سبحان پوشيده و مخفى نيست و او از كوچك-  ترين چيزها آگاه بوده و به علم ذاتى خود بدانها احاطه دارد (زيرا كه او لطيف و خبير و عليم است و چگونه اعمال شما بر او پنهان مى‏ماند در حالى كه) اعضاء و جوارح شما گواهان و لشكريان اويند و افكار و خاطره‏هايتان ديدبانان او بوده و پنهانيهايتان نزد او آشكار است.

از نامه 31 (وصيّت بامام حسن عليه السلام)

نامه مفصلى است كه حضرت امير (ع) پس از مراجعت از صفّين بفرزندش امام حسن (ع) و بگفته بعضى به محمّد حنفيه نوشته است ولى مفاد و مضمون آن شامل نصايح و اندرزهائى است كه براى تمامى افراد بشر بيان شده است و ذيلا فرازهايى از آن بطور خلاصه درج مى‏گردد.

1-  پسر جانم ترا سفارش ميكنم كه پرهيزكار و خدا ترس باش و خود را باجراى فرمان او ملزم بدان، دلت را (كه عرش رحمان است) بياد خدا آباد گردان و برشته طاعت و بندگى او چنگ زن (زيرا) كدام رشته‏اى محكمتر از رشته ارتباط تو با خداوند است اگر بدان چنگ زده باشى

2-  دلت را با پند و اندرز زنده بدار و آنرا بزهد و ورع (بى اعتنائى بدنيا و دل نبستن بزر و زيور آن) بميران و با يقين (ايمان به خدا و سراى آخرت) نيرو ده و با نور حكمت روشنش گردان و با ياد مرگ زبونش ساز.

آنرا بفناء و مرگ معترف كن و بمصائب و سختيهاى دنيا بينا گردان و از حمله (حوادث و انقلابات) روزگار و زشتى گردش شبها و روزهايش بر حذر دار.

تاريخ و اخبار گذشتگان را بر آن عرضه كن و آنچه پيش از تو به پيشينيان رسيده است بدو تذكر ده. در شهرها و خانه‏ها و آثار آنها (ملك و مزرعه و غيره) راه برو و به بين چه كردند و از كجا رفتند و بكجا فرود آمدند و منزل كردند (اگر چنين كنى) پس آنها را خواهى يافت كه از دوستان جدا شده و در سراى غربت فرود آمده‏اند و گويا تو هم پس از اندك زمانى مانند يكى از آنها خواهى گرديد.

3-  (چون با ديده عبرت آثار گذشتگان را ديدى) پس كار منزل (گور و آخرت را با اعمال نيك و شايسته و انجام دستورات شرع) اصلاح كن و آخرتت (دينت) را بدنيايت مفروش و چيزى را كه نمى‏دانى مگوى و در چيزى هم كه وظيفه ندارى (مربوط بتو نيست) گفتگو منما و از رفتن در راهى كه مى‏ترسى به گمراهى كشد خوددارى كن زيرا كه خود دارى كردن در موقع سرگردانى ضلالت بسى بهتر از انجام امور خطرناك است.

بكارهاى نيك و شايسته (مردم را) امر كن تا خود از نيكان باشى از كارهاى زشت و نكوهيده بوسيله دست و زبانت بازدار و تا مى‏توانى از كسانى كه مرتكب منكرات ميشوند دورى گزين و در راه خدا بدون اين كه سرزنش ملامت كننده‏اى ترا از كار باز دارد (بدون اعتناء بسرزنش ملامت كنندگان با دشمنان دين و نفس اماره) جهاد شايسته كن و در درياى شدائد و مشكلات فرو شو تا گوهر حقيقت را در هر جاى آن باشد بدست آورى و باحكام دين دانا و آگاه باش و خود را بتحمّل ناملايمات و سختيها عادت ده كه صبر و شكيبائى در راه حق نيكو خلقى است.

4-  در همه كارها خود را در پناه خدايت در آر زيرا كه (در اين صورت) خود را بپناهگاه نگهدارنده و مانع نيرومند پناهنده كرده‏اى. حوائج و درخواستهاى خود را از روى اخلاص (فقط) از پروردگارت بخواه كه بخشيدن و محروم نمودن در دست اوست (به هر كه ببخشد يا نبخشد از روى حكمت و مصلحت است) و طلب خير و نيكوئى (در كارها از خدا) بسيار كن و اين سفارش مرا بدقت بفهم و از آن (از پذيرفتن نصايح من) رومگردان زيرا بهترين سخن آن است كه سودمند باشد. و بدان كه هيچ خيرى نيست در دانشى كه از آن نفعى حاصل نشود و سود برده نمى‏شود از علمى كه آموختنش سزاوار نباشد.

5-  اى پسرك من، در اين موقع كه ديدم عمرم بآخر رسيده و ضعف‏ و سستى (بدنم در اثر پيرى) رو بفزونى است در باره وصيت تو پيشدستى كرده و امورى چند را بتو سفارش نمودم كه مبادا اجل من فرا رسد و نتوانم مكنونات خاطرم را بتو برسانم و يا همچنان كه قدرت جسمانى من كاهش يافته نيروى فكر و انديشه‏ام نيز نقصان پذيرد يا پاره‏اى هوا-  هاى نفسانى و فتنه‏ها و فريبندگيهاى دنيا پيش از نصيحت من بتو چيره گردد و تو مانند شتر سركش رمنده باشى.

و جز اين نيست كه (صفحه) دل جوان مانند زمين خالى (كشت نشده) است كه آن چه در آن افكنده شود آن را مى‏پذيرد. بنا بر اين پيش از آن كه قلب تو سخت و سنگين شود و عقلت (به كارهاى بيهوده) مشغول گردد بتعليم و تأديب تو شتافتم تا تو در كارها بجد و جهد انديشه‏ات روى نهى كه آزمايش تجربه كنندگان ترا از آزمايش چيزى كه در طلب آنى بدون تحمل رنج و زحمت بى‏نياز گرداند و تو از بكار بردن تجربه (مجدد) معاف مى‏گردى (در كارها بايد از تجربه ديگران استفاده نموده و آن را بكار بست و الا شخص بتنهائى نمى‏تواند همه كار را خود تجربه نمايد). پس (با اين ترتيب) از ادب و علم (بدون زحمت) بتو رسيد آن چه بما (با زحمت و رنج) رسيده است و براى تو آشكار و روشن گشت آن چه بسا براى ما مبهم و تاريك بود (من با زحمات بسيار و گذراندن دوران عمر تلخى و شيرينى و سردى و گرمى روزگار را چشيده و تجربه آموخته‏ام و اكنون برايگان و بى‏زحمت آنها را در اختيار تو مى‏گذارم.)

6. پسر جانم، اگر من مانند اشخاصى كه پيش از من بودند عمر طولانى نكردم (در عوض با ديده عبرت و تحقيق) در اعمال آن‏ها نظر كرده و در اخبارشان انديشيدم و در آثارشان (مانند ملك و خانه و مزرعه و غيره) كه بجا گذاشته‏اند سير كردم چنان كه (گويا) مانند يكى از آنها گرديدم بلكه در اثر آنچه از كارهاى آنها بمن رسيد (در اثر عبرت و پندى كه از شنيدن اخبار و حالات آنها و مشاهده آثارشان گرفتم) با همه آنان (از اولينشان تا آخرينشان) زندگى كرده‏ام. پس نقاط روشن و تاريك آنها را شناختم و سود و زيانشان را دانستم و از هر امرى زبده آن را براى تو انتخاب كرده و خلاصه نمودم و خوب و پسنديده آن‏ها را براى تو خواستم و چيزهاى مجهول را (مبهم و ناپسنديده را كه موجب سرگردانى است) از تو دور داشتم.

7-  و چيزى را كه در باره كار تو مهمّ ديدم همان است كه مورديك پدر مهربان (نسبت بفرزندش) ميباشد و اراده كردم كه ترا ادب آموزم تا اين (تعليم و تأديب من سرمايه و سرمشق زندگى) براى تو بوده باشد زيرا تو رو آورنده بزندگى و جوان تازه بدوران رسيده‏اى هستى و داراى نيّت سالم و نفس پاكيزه‏اى مى‏باشى.

و اين كه ترا ابتداء كتاب خدا (قرآن) و تأويل و تفسير آن و مقررات اسلام و احكامش از حلال و حرام بياموزم و در اين كار از كتاب خدا تجاوز نميكنم (هر چه بگويم خارج از آن نيست). سپس ترسيدم كه مبادا در آنچه مردم از روى خواهشها و انديشه‏هاى خود اختلاف كرده و باشتباه افتاده‏اند بر تو نيز اشتباهى رخ دهد و با اين كه دوست نداشتم ترا از آن مطالب آگاهت كنم ولى ديدم استوار كردن كار تو از اين راه در نزد من بهتر از رها كردن تو در برابر كارى است كه من از هلاكت آن بر تو ايمن و آسوده نيستم و اميدوارم كه خداوند ترا در اين كار توفيق دهد و بسوى مقصدت راهنمايى فرمايد پس اين وصيت خود را بر تو ايفاء كردم.

8-  پس پسر جانم وصيت مرا نيكو بفهم، و بدان آن كس كه مالك مرگ است هم او مالك زندگى است زيرا (خداوند است كه) مى-  آفريند و مى‏ميراند و بفنا مى‏كشد و باز مى‏گرداند و گرفتار ميكند و رهائى مى‏بخشد (همه كارهاى تكوينى در دست قدرت خداست) و (بدان كه مدار) دنيا قرار نگرفته مگر بر آنچه خداوند از نعمتها و گرفتاريها و پاداش اعمال در آخرت و چيزهاى ديگرى كه مورد اراده خدا بوده و بر ما پوشيده ميباشد بر آن قرار داده است.

9-  پس اگر (فهميدن) چيزى (از اسرار خلقت) بنظر تو مشكل برسد (ايراد و خرده مگير بلكه) آن را بر نادانى خود حمل كن زيرا كه تو در ابتداء كه آفريده شدى نادان بودى و بعد (بتدريج) دانا شدى.

و چه بسيار از امور است كه تو (مصلحت و فلسفه) آنها را ندانسته و انديشه و فكرت در (فهميدن اسرار) آن سرگردان و ديده‏ات در آن گمراه (نابينا) بوده و سپس بدان‏ها بصيرت پيدا كرده‏اى. بنا بر اين چنگ (بدامن كبريائى حضرت حق) بزن كه ترا بوجود آورد و روزيت داد و اندامت را موزون آفريد و بايد كه پرستش و بندگى تو براى او و ميل و رغبت باو و خوف و ترست از او باشد.

10-  و بدان پسر جانم كه هيچ كسى از جانب خداوند مانند پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نشان و خبرى نياورد (طرز پرستش خدا و توحيد حقيقى را كسى مانند او به بشر نياموخت و كسى دستورات حيات بخشى مانند احكام و مقررات اسلام كه متضمن سعادت دنيا و آخرت است براى مردم نياورد) پس او را براى پيشوائى و رهبرى طريق نجات و رستگارى بپسند كه من در باره نصيحت و اندرز تو كوتاهى نكردم و تو هم در فكر (سود خودت) هر قدر هم كه كوشش كنى باندازه‏اى كه من در فكر توام نمى‏رسى.

11-  و بدان اى پسرك من كه چنانچه پروردگار ترا (بفرض محال) شريكى و انبازى بود رسولان و فرستادگان او هم براى (ارشاد و راه نمائى) تو مى‏آمدند و تو نيز حتما آثار ملك و سلطنت او را ديده و افعال و صفاتش را شناخته بودى و لكن او خداى واحد و يگانه است چنان كه خودش را توصيف فرموده است (در قرآن كريم در سوره اخلاص‏ فرمايد: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و در سوره نحل فرمايد: قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ كسى در كار ملك با او بضديّت و مخالفت بر نخيزد و او هرگز زوال نپذيرد و هميشه بوده است (ازلى و ابدى است). پيش از هر چيز اوّل بدون آغاز است و پس از هر چيز آخر بى‏پايان.

او بزرگتر از آن است كه ربوبيّتش باحاطه دل و چشمى ثابت شود (زيرا نه چشمها مى‏توانند او را ببينند و نه عقلها مى‏توانند بكنه ذاتش پى برند).

12-  پس موقعى كه خدا را اين گونه شناختى همان كن كه براى چون تو (مخلوقى) با كوچكى قدر و كمى توانائى و بسيارى ناتوانى و زيادى نيازمندى بپروردگارش سزاوار است كه در طلب طاعت و بندگى او باشد و از عقاب و عذابش خوفناك و از خشم و غضبش بيمناك گردد زيرا او ترا امر نكرده است مگر به نيكوئى و نهى نكرده است مگر از زشتى.