از خطبه 105
1- حمد و ستايش خداوندى را كه (حقايق) اسلام را بر (جهانيان) آشكار نمود و
راههاى ورود بسر چشمههاى آن را براى كسى كه وارد آن گردد (اسلام را پذيرد) آسان
ساخت و پايههاى آنرا محكم و استوار نمود تا كسى (از كفار و مخالفين) نتواند بر آن
غلبه كند. پس آنرا براى كسى كه (بريسمان دين) چنگ زد و داخل آن گرديد محل امن و
سلامت قرار داد. و آن برهان و حجتى است براى كسى كه بدلايل آن سخن گويد و گواهى است
براى كسى كه با گوينده آن بستيزه برخيزد و نورى است براى كسى كه از آن طلب روشنى كند و فهم و ادراكى
است براى كسى كه در باره آن تعقل نمايد و عقلى است براى كسى كه در آن تدبر كند و
نشانهاى است براى جوينده راه حق و بينائى است براى كسى كه اراده نمود و وسيله
عبرتى است براى آنكه پند پذيرفت و موجب نجات و رستگارى است براى كسى كه او را تصديق
كرد و سبب اطمينان كسى است كه بدان توكل نمود و راحت و آسايش است براى كسى كه (كارش
را بخدا) وا گذار كرد و سپرى است (از آتش جهنم) براى كسى كه شكيبائى نمود.
2- پس اسلام روشنترين راهها و آشكارترين مذاهب است. علايمش بلند و درخشان و
جادههايش روشن و نمايان و چراغ- هايش نور افشان و در مسابقه سبقت گيرنده است و
نتيجه و پايان آن (تقرب ببارگاه الهى و يا رفتن به بهشت) بسى رفيع و عالى است. جمع
كننده اسبان مسابقه است و جايزه آن مسابقه مورد رغبت همگان است. سواران آن بزرگوار و شريفند و راه آن خدا و رسول او را تصديق كردن
است. علاماتش انجام اعمال صالحه و شايسته و مرگ نيز پايان آنست (در صورت عمل باحكام
و مقررات اسلام و انجام اعمال شايسته در دوران حيات مىتوان بسعادت ابدى كه پس از
مرگ شروع مىشود نائل گرديد). و دنيا ميدان مسابقه (محل انجام وظايف دينى) و قيامت
محل اسب دوانى و بهشت برين پاداش و جايزه آن مسابقه است.
از خطبه 189
1- اين اسلام دين خداست كه آنرا براى (اطاعت و شناسائى) خود برگزيده است (چنان
كه در قرآن كريم فرمايد: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ- الْإِسْلامُ. و بچشم
عنايت بدان نگريسته و بهترين خلق (پيغمبر اكرم «ص») را براى تبليغ آن اختيار فرموده
است.
پايههاى آن را بر اصل دوستى خود قرار داده و بعزت و ارجمندى آن اديان پيشين را
خوار (نسخ و بىارزش) نمود.
و به بلندى و رفعت آن ملتها را پست و بكرامت آن دشمنانش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 121
را بىمقدار و بكمك آن مخالفين سر سخت را خوار گردانيد.
پايههاى گمراهى را با نيروى آن ويران نمود و تشنگان (معارف و حقايق) را از
حوضهاى آن سيراب و آن حوضها را به- وسيله آب برداران پر و لبريز گردانيد.
2- سپس (پايه و اساس اين دين را) طورى قرار داد كه نه رشتهاش گسستنى و نه
حلقهاش جدا شدنى است. (چنانكه در قرآن كريم فرمايد: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ
وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لَا انْفِصامَ
لَها پايهاش محكم بوده و ستونهايش را خرابى نيست، نه درختش كنده شدنى است و نه
زمانش پايان پذير است (اسلام براى هميشه زنده و پا برجاست و دين ديگرى بعد از آن
نخواهد بود.) احكامش كهنه و شاخههايش كنده نمىشود.
نه راههايش تنك مىشود و نه زمينهاى هموارش ناهموار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 122
مىگردد.
سفيديش را سياهى و اعتدالش را كجى عارض نشود چوبش اعوجاج نپذيرد و راه رفتن در
درههاى وسيع آن سخت نباشد.
چراغهايش هرگز خاموش نشود و حلاوت و شيرينى او بمرارت و تلخى مبدل نگردد.
3- پس اسلام ستونهائى است كه پايههاى آنرا خداوند در (زمين) حق فرو برده و
اساسش را ثابت كرده است و چشمههائى است كه نهرهاى آن پر آب و چراغهائى است كه
نورشان بالا رفته و منار مرتفعى است كه (در بيابان زندگى) براى پيدا كردن راه
مسافرين (بسوى حق) نصب گرديده است و نشانههائى است كه بوسيله آنها راهها يافته
مىشود و آبشخورهائى است كه واردين بدانها سيراب مىگردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 123
4- خداوند نهايت خشنودى و برترين دستورات و بالاترين طاعت خود را در آن قرار
داده است.
پس اسلام دينى است كه در نزد خداوند پايههايش محكم و بنايش عالى، دليلش روشن،
انوارش درخشان و سلطنتش نيرومند و نشانهاش بلند است و زوال و نابوديش بر احدى
امكان ندارد. پس آنرا بزرگ و شريف شمرده و از آن پيروى نمائيد و حقش را اداء نموده
و آنرا در مواضع خود قرار دهيد. (اسلام دين جاودانى و ابدى است و خداوند آنرا براى
سعادت افراد انسانى تشريع فرموده است و تكامل يافته تمام اديان پيشين است و خود نيز
بالذات كامل مىباشد. بنا بر اين دين ديگرى پس از آن وجود نخواهد داشت و كسى هم
نمىتواند آنرا از بين ببرد زيرا مقنن قوانين آن ذات مقدس حق تعالى است كه در قرآن
كريم اين دين را آخرين اديان آسمانى خوانده و در چند آيه صريحا قيد فرموده است كه
اسلام دين هميشگى است و پس از آن دين ديگرى تشريع نخواهد شد و پيغمبر ديگرى هم
نخواهد آمد همچنان كه در كتابهاى آسمانى پيشين از آمدن پيغمبر اكرم (ص) خبر مىداد
در قرآن نيز ختم وحى و نبوت را اعلام فرموده است.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 125
در توصيف قرآن كريم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 127
از خطبه 109
و قرآن را بياموزيد كه آن نيكوترين گفتار است و در آن تفقّه كنيد كه بهار
دلهاست (گلهاى حكمت و علوم و اخلاق و غيره را در صحن دل مىروياند و آنرا مسرور
سازد). و از روشنى هدايت آن (براى بهبود بيماريهاى اخلاقى و نادانى و غفلت) شفاء
بخواهيد كه آن شفاى (دردهاى) سينهها است. و آنرا به نيكوترين وجهى تلاوت كنيد
(الفاظ را صحيح و حروف را از مخارج مربوطه ادا نموده و با صوت حسن بخوانيد) كه
سودمندترين داستانها را شامل است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 128
(و كسى كه عالم به قرآن باشد بايد كردارش هم مطابق عملش باشد و الا) عالمى كه بر
خلاف علمش عمل كند مانند شخص نادانى است كه از خواب جهالت بيدار نشود بلكه (در
قيامت) حجت و برهان بر عذاب او افزونتر و حسرت و اندوهش زيادتر و توبيخش نزد
خداوند بيشتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 129
از خطبه 133
1- (اى مردم) كتاب خداوند (قرآن) ميان شماست گويندهاى است كه هرگز زبانش خسته
نگردد (در تمام شئون زندگى و در كليّه امور دنيا و آخرت شما را راهنماست) و خانهاى
است كه پايههايش خراب نمىشود (قرآن از بين نمىرود و تا قيامت باقى و پا برجاست
زيرا خداوند خود حافظ آنست چنانكه فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ
إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ. و نيرومند و پيروزى است كه يارانش شكست نمىخورند
(پيروانش هميشه ارجمند و سربلندند).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 130
2- كتاب خدا (قرآن) است كه شما را بحق بينا و گويا و شنوا ميكند و بعضى از آيات
آن بوسيله ديگر گويا و برخى هم بر برخى ديگر شاهد و گواه است (براى تفسير بعضى از
آيات قرآن بايد از معانى و مضامين آيات ديگر استفاده كرد و شاهد آورد.) و با احكام
الهى اختلاف نداشته و پيرو خود را نيز از راه خدا دور نگرداند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 131
از خطبه 157
پس پيغمبر با تصديق و اعتراف و آيتى كه در دست داشت و نورى كه بايد از آن پيروى
كنند بسوى مردم آمد و آن قرآن است از آن بخواهيد تا براى شما سخن گويد در حالى كه
هرگز قرآن (بدون محقق) سخن نمىگويد ولى من (كه قرآن ناطق هستم) شما را از حقايق آن
آگاه مىسازم. آگاه باشيد كه علم آينده و اخبار گذشته و داروى درد شما و نظم امور
زندگيتان در آنست (در اثر بكار بردن قوانين قرآن امور زندگى اجتماعى منظم شده و
مدينه فاضله بوجود مىآيد.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 132
از خطبه 175
1- و بدانيد كه اين قرآن پند دهندهايست كه خيانت نمىكند و هدايت كنندهايست
(بسوى حق و سعادت) كه گمراه نمىنمايد و سخنگويى است كه دروغ نمىگويد و كسى با آن
همنشين نشد مگر اين كه موقع برخاستن از نزد آن (پس از تلاوت آن) هدايت و ثوابش
افزون گرديد و گمراهى و گناهش نقصان پذيرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 133
2- و بدانيد كه كسى را با داشتن قرآن نيازى نيست و كسى هم بدون قرآن توانگر و
بىنياز نمىباشد پس براى بهبودى دردهاى گوناگون خود از آن طلب شفاء كنيد و در
سختىها و شدايد روزگار از آن يارى جوئيد زيرا كه او بزرگترين دردها را كه كفر و
نفاق و ضلالت و گمراهى است شفاء بخشد بنا بر اين حاجات خود را بوسيله قرآن از خدا
بخواهيد و بدوستى آن بسوى خدا توجه نمائيد و آنرا وسيله تقاضا از بندگانش قرار
مدهيد زيرا كه بندگان به چيزى مانند آن بخدا رو نياوردند.
3- و بدانيد كه قرآن شفاعت كنندهاى است كه شفاعتش نزد خدا پذيرفته مىشود و
گويندهاى است كه سخنش مورد تصديق است و براى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 134
كسى كه در قيامت شفاعت كند (اعمال و رفتار آن كس با آيات قرآن تطبيق كند) شفاعتش
مقبول و كسى را هم كه در قيامت زشت دانست (كردار آن كس با قرآن انطباق نداشت)
گفتارش در باره او تصديق مى گردد زيرا در روز قيامت ندا كنندهاى فرياد مىزند
(آگاه باشيد هر- كشت كنندهاى در پايان كار و كشته خود گرفتار است جز كشتكاران
قرآن) پس شما از كشت كنندگان و پيروان قرآن باشيد و آنرا بسوى پروردگارتان رهنما
قرار دهيد و براى خودتان از آن پند و اندرز بجوئيد و افكارتان را كه بر خلاف
دستورات آن باشد متّهم سازيد و نسبت بتمايلات و خواستههاى خود بد گمان شويد (كه
مبادا با قرآن مباينت داشته باشد).
4- و خداوند سبحان هيچكس را (از امّتهاى گذشته) بمانند قرآن پند نداده است
(هيچ كتاب آسمانى براى پند و موعظه و ارشاد بسوى حق و نيكبختى بپايه قرآن نرسد)
زيرا كه آن ريسمان محكم خداست و (براى رسيدن بسعادت ابدى) راه مورد اطمينان و امن
است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 135
و در آنست بهار و خرّمى دل و چشمههاى علم و حكمت و جز آن چيزى دل را صفا و
روشنى نمىبخشد (تلاوت قرآن با تدبّر و انديشه موجب جلاى قلب و سبب جارى شدن نهرهاى
علم و حكمت در دل مىشود.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 136
از خطبه 182
1- قرآن امر كننده (بمعروف) و نهى كننده (از منكر) است و ظاهرش خاموش ولى در
واقع گوياست (بظاهر جز حروف و كلمات چيز ديگرى نيست ولى موقع تلاوت تمام مطالب
مربوط بسعادت دنيا و آخرت انسانى را گويا ميباشد) قرآن حجّت خداست بر بندگانش كه
براى عمل كردن به- دستورات آن از آنها پيمان گرفته و جانهاى آنان را در گرو اين
پيمان قرار داده است. نور خود را بواسطه آن تمام گردانيد و دينش (اسلام) را با وجود
آن بحدّ كمال رسانيد و موقعى پيغمبرش را قبض روح فرمود كه آن- حضرت از تبليغ احكام
قرآن كه موجب هدايت و ارشاد مردم است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 137
فراغت جسته بود.
2- پس خدا را بعظمت و بزرگى ياد كنيد چنانكه او بزرگى خود را در قرآن ياد كرده
است زيرا كه خداوند چيزى را كه مربوط بدين خود باشد از شما پوشيده نكرده و چيزى را
كه از آن رضايت داشته و يا مكروه شمرده است رها ننموده جز اين كه نشانهاى آشكار و
علامتى واضح (در كتاب خود) براى آن قرار داده است تا از ناپسنديدهها باز دارد و به
پسنديدهها دعوت نمايد. پس خشنودى و غضب خدا (در گذشته و آينده) يكسان است (احكام
قرآن تغيير پذير نيست و از زمان نزول تا ابد ثابت و لا يتغير است).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 138
از خطبه 189
1- سپس قرآن را بر پيغمبر (ص) نازل فرمود و آن نورى است كه روشنيهايش خاموش
نشود و چراغى است كه فروزندگى آن فرو نمىنشيند و دريائى است كه بقعر آن نتوان رسيد
و شاهراهى است كه سير در آن گمراهى ندارد و شعاع تابانى است كه روشنىاش بتاريكى
نگرايد و جدا كنندهاى است (ميان حق و باطل) كه دليل آن تباه نشود و بنائى است كه
پايههايش ويران نگردد و شفائى است كه بيماريهايش را ترسى نيست و عزيز و نيرومندى
است كه يارانش شكست نمىخورند و حقى است كه مدد كارانش خوار نگردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 139
2- پس اين قران معدن و مركز ايمان و درياها و چشمههاى علم و باغستانها و
حوضهاى عدل و داد و سنگ بناى اصلى اسلام و دشتهاى هموار و بيابانهاى حقيقت
مىباشد.
3- و دريائى است كه آب برندگان آنرا فانى نمىكنند و چشمههائى است كه آبكشان
از آن كم نمىنمايند و در اثر وارد شدگان بدانها آب آنها نقصان نيابد و منزلهائى
است كه مسافران راه آنها را گم نمىكنند و نشانههائى است كه از نظر روندگان پنهان
نمىمانند و تپههائى است كه روندگان از آن عبور نتوانند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 140
4- خداوند قرآن را موجب سيراب شدن تشنگى دانايان و بهار و خرّمى دلهاى
دانشمندان و مقصد راههاى شايستگان قرار داد و آن داروئى است كه با بكار بردن آن
دردى باقى نمىماند و نورى است كه با وجودش ظلمتى نيست و رشتهاى است كه محل چنگ-
زدنش محكم و پناهگاهى است كه داراى دژ بلند و استوار ميباشد. كسى كه آنرا دوست دارد
ارجمند و آنكه داخل در آن گردد سالم و ايمن و كسى كه پيرو آن باشد رستگار و كسى كه
آنرا بخود نسبت دهد معذور است.
دليل و راهنماى كسى است كه با آن سخن گويد و گواه آن كسى است كه بوسيله آن با
دشمن مجادله كند و موجب پيروزى كسى است كه آنرا حجت آورد و نگهبان كسى است كه بدان
عمل كند و مركب كسى است كه آنرا بكار برد و علامت آن كس است كه دنبال نشانه رود و
سپر كسى است كه آن را ببر گيرد و دانشى است براى آنكه آنرا حفظ كند و سخن و گفتارى
است براى كسى كه آن را روايت نمايد و حكمى است براى آن كس كه بين مردم داورى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 141
در شرح حال خود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 143
از خطبه 3 معروف به (شقشقيّه)
1- آگاه باشيد بخدا سوگند فلانى (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر
اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه او مىدانست كه
محلّ و موقعيّت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب كه آن
را بگردش در مىآورد. (من در فضايل و معنويّات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 144
سيلابهاى علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر
قدر كه در فضاى كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد. با اين حال شانه
از زير بار خلافت (در آن شرايط نامساعد) خالى كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو
كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان)
حمله آرم يا اين كه بر تاريكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و
جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آن وضع رنج مىبرد تا پروردگارش را ملاقات مىنمود
شكيبائى كنم پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر
است پس، از شدت اندوه مثل اين كه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلويم
گير كرده باشد در حالى كه ميراث خود را غارت زده مىديدم صبر كردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 145
2- تا اين كه اولى راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب
انداخت عجبا با همه اقرارى كه در حيات خويش به بىلياقتى خود و شايستگى من ميكرد
(مىگفت: اقيلونى و لست بخيركم و علىّ فيكم- مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در
حالى كه على در ميان شماست) بيش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت
را بديگرى (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند: پس خلافت
را در دست كسى كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل دينى
زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود قرار داد. او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار
از پره بينىاش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد
بينىاش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خودگذارد شتر سوار را به پرتگاه
هلاكت اندازد. پس سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون
رفتند پس من هم (براى بار دوم) در طول اين مدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 146
3- تا اين كه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعى كه گمان كرد من
هم (در رتبه و منزلت) مانند يكى از آنها هستم قرار داد. پس خدايا كمكى فرماى و در
اين شورا نظرى كن چگونه اين مردم مرا با اولى (ابو بكر) برابر دانسته و در باره من
بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن (بمصلحت دين) باز هم صبر
كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (اعضاء شورا كه عمر انتخاب كرده بود شش
نفر بودند سعد وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحه، زبير، عثمان، على عليه السلام). پس
مردى (سعد وقاص) بسابقه حسد و كينهاى كه داشت از راه حقّ منحرف شد و قدم در جاده
باطل نهاد و مرد ديگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اين كه داماد عثمان بود از من
اعراض كرده و متمايل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 147
به او شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير هم از رذالت طبع و پستى آنها) زشت است كه
نامشان برده شود. با اين ترتيب سومين قوم (عثمان) در حالى كه (كار او مانند چهار-
پايان پر كردن و خالى كردن شكم بود و از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام
امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى- اميه) نيز با او همدست شده و مانند شترى
كه با حرص و ولع گياهان سبز بهارى را خورد مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اين كه
طنابى كه تابيده بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد و
شكم چرانى او را برو انداخت.
4- پس چيزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 148
مگر اين كه مردم مانند يال كفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم
گرفتند بطورى كه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف
جامهام پاره گرديد. مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گردايند (براى بيعت) دور
من جمع شدند و چون بيعت آنانرا پذيرفتم گروهى (طلحه و- زبير) بيعت خود را شكستند و
گروه ديگرى (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخى نيز (معاويه و
طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائيدند مثل اين كه آنان كلام خدا را نشنيدند كه
فرمايد (ما سراى آخرت را براى كسانى قرار مىدهيم كه در روى زمين اراده سركشى و
فساد نداشته باشند و حسن عاقبت هم مخصوص پرهيز- كاران است). بلى بخدا سوگند اين
آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و ليكن دنيا در چشم آنان جلوه كرد و زينتهايش آنها
را فريب داد.
5- بدانيد سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زير زمين براى
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 149
روئيدن) شكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت كثير و قيام حجت بوسيله يارى
كنندگان نبود و پيمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلّط
ستمگر و خوارى ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن
انداخته و رها مىكردم و آخر خلافت را به كاسه اول آن آب مىدادم (مانند گذشته از
آن صرف نظر مىكردم زيرا) شما خوب دريافتهايد كه اين دنياى شما (با تمام زرق و
برقش) در نزد من بىارزشتر از آب بينى بز است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 150
كلام 191
بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و باهوشتر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب
فجور مىگردد و اگر مكر و بيوفائى نكوهيده نبود من (نه تنها از معاويه بلكه) از همه
مردم زيركتر بودم ولى هر پيمان شكنى گناهكار است و هر گنهكارى هم كافر و نافرمان
ميباشد و براى هر پيمان شكنى در روز قيامت پرچمى است كه بوسيله آن شناخته مىشود.
بخدا سوگند من غافلگير نمىشوم تا در باره من حيله بكار برند (گول نمىخورم) و در
سختى و گرفتارى هم ضعيف و درمانده نمىگردم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 151
كلام 83
(عمرو عاص براى فريفتن مردم شام و اغفال آنان بدانها گفته بود كه على عليه
السلام بسيار شوخى كننده و بذله گوست و بدين جهت سزاوار خلافت نمىباشد چون اين سخن
بگوش حضرت رسيد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 152
چنين فرمود): شگفتا از پسر نابغه كه بدروغ بمردم شام گفته است كه من بذلهگو و
شوخى كننده و سرگرم بازى هستم و كارم شوخى و مزاح است. او به باطل سخن گفته و در
اين مورد گناهكار است. بدانيد كه بدترين گفتار دروغ است و عمرو سخنى كه گويد دروغ
مىگويد او وعده مىدهد ولى خلاف وعده مىكند و هرگاه پرسشى كند اصرار مىكند اما
اگر از وى سؤالى شود در پاسخ آن بخل مىورزد او پيمان شكنى و قطع رحم مىكند و چون
در ميدان جنگ حاضر شود تا موقعى كه شمشيرها از غلافهايشان بيرون نيامدهاند زياد
امر- و نهى ميكند ولى آن گاه كه شمشيرها كشيده شد بزرگترين حيله او اينست كه عورت
خود را سپر خويش قرار مىدهد.
(روزى در جنگ صفين عمرو عاص غافلگير شد و خود را در مقابل على عليه السلام ديد
حضرت او را بطعن نيزه از اسب بزمين انداخت و قصد كشتن وى نمود چون برق شمشير آن
جناب چشمان بهت زده عمرو را خيره نمود فورا از شيطنت و حيلهگرى خود استفاده كرده و
عورتش را نمايان ساخت حضرت روى از او بر- گردانيد و فاصله را زياد نمود عمرو بسرعت
از آن مهلكه فرار كرده و خود را بچادر فرماندهى معاويه رسانيد و مورد استهزاء و
مسخره او و ديگران قرار گرفت).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 153
بدانيد بخدا سوگند ياد مرگ مرا از چنين كارهائى كه شوخى كنم و بذلهگوئى نمايم
مانع مىشود همچنان كه فراموشى آخرت او را از گفتن سخن حق باز مىدارد زيرا كه او
با معاويه بيعت نكرد مگر اين كه شرط نمود باو بخششى كند و در برابر ترك دينش رشوه
ناچيزى (حكومت چند روزه مصر را) باو دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 154
از نامه 45 (كه بعثمان بن حنيف حاكم بصره نوشته است)
1- آگاه باش كه براى هر پيروى پيشوائى است كه بايد در كارها از آن سرمشق گيرد و
بنور دانش او روشنى جويد (با اين ترتيب) بدان كه پيشواى شما از تمام دنيا بدو جامه
كهنه و بدو قرص نان اكتفاء كرده است.
اگر چه اين روش از عهده قدرت شما خارج است و لكن مرا بپارسائى و كوشش (در راه
حق) و بپاكدامنى و درستكارى (تا مى- توانيد) كمك كنيد. بخدا سوگند از دنياى شما
طلائى نيندوخته و از غنائم آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 155
مال فراوانى گرد نياوردهام و با لباس كهنهاى كه در بر دارم لباس كهنه ديگرى
آماده ننمودهام.
2- بلى از آنچه آسمان بدان سايه افكنده (از تمام مال دنيا فقط) فدك در دست ما
بود كه قومى بدان هم بخل ورزيدند (بر خلاف حق و عدالت آن را غصب كردند) و گروه
ديگرى نيز (امام عليه السلام و خاندانش) بخشش نموده و دست از آن باز داشتند و (در
اين كار) خداوند نيكو داورى است. ولى من فدك و غير فدك را چه ميكنم در حالى كه
جايگاه آدمى فردا (پس از مرگ) گورى است كه از تاريكى آن نشانهها گم شده و خبرها در
آن پنهان مىگردد و گودالى است كه هر قدر در گشادى آن كوشش كنند و دستهاى گوركن
آنرا وسعت دهد سنگ و كلوخ بآن فشار خواهد داد و خاكهاى متراكم خلل و فرج آن را
مسدود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 156
نمايد. من فقط در اين انديشهام كه نفسم را به پرهيزكارى و ترس از خدا پرورش دهم
تا در روزى كه خوف و وحشت آن بسيار است آسوده آيد و بر اطراف لغزشگاه ثابت بماند.
3- و اگر خواستم مىتوانم از عسل مصفّى استفاده كرده و از مغز گندم نانى تهيه
كنم و جامههاى ابريشمى بپوشم اما چه دور است كه هواى نفس بر من چيره شود و شدّت
حرص و طمع مرا وادار باختيار چنان غذاهائى نمايد در حالى كه ممكن است در حجاز و
يمامه كسى باشد كه از بدست آوردن نانى نااميد بوده و سير شدن را به ياد نداشته
باشد. يا چه دور است كه من شب را با شكم پر بخوابم و در اطراف من مردمى با شكمهاى
گرسنه و جگرهاى تشنه بسر برند و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 157
يا چه دور است كه من مصداق سخن آن گويندهاى باشم كه گفت: اين درد براى تو كافى
است كه شب با شكم پر بخوابى و در اطراف تو جگرهائى باشد كه آرزوى قطعهاى پوست
دباغى نشده را براى خوردن نمايند و دستشان بدان نرسد.
4- آيا من بهمين قناعت ميكنم كه در بارهام بگويند پيشوا و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 158
امير مؤمنان است اما در ناملائمات روزگار با آنان شركت ننمايم و يا (بايد) در
سختىها و درشتيهاى زندگى مقتدا و پيشواى آنها باشم پس من خلق نشدهام كه خوردن
غذاهاى پاك و لذيذ مرا مشغول و سرگرم سازد مانند حيوانى كه بريسمانى بسته شده و
همّتش خوردن علف باشد و يا مانند چهار پاى رها شدهاى كه كارش چريدن و جستجوى علف
براى پر كردن شكم بوده و از هدف زندگيش غافل باشد و يا بيهوده و عبث آفريده نشدهام
كه وجودم عاطل و مهمل مانده طناب گمراهى را بكشم و يا در موضع حيرت و سرگردانى بدون
مقصد و مقصود براه افتم. گويا گويندهاى از شما را مىبينم كه مىگويد: اگر خوراك
پسر ابي طالب اين باشد (دو قرص نان در روز) پس ضعف و سستى (در اثر كمبود مواد
غذائى) او را از رزم با اقران و شجاعان باز دارد (در صورتى كه او نمىداند كه قوت
ايمان است كه بمن نيرو مىبخشد نه مواد غذائى او را بگوئيد).
آگاه باش كه درخت بيابانى چوبش سختر و محكمتر است و درختهاى سبز و خرمى كه در
باغستانها مىرويند پوستشان نازك و با طراوت است و گياهان صحرائى شعله آتششان
فروزندهتر و خاموشى- شان ديرتر است. و نسبت قرب و منزلت من برسول خدا (ص) مانند
نخلى است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 159
از نخل كه از يك ريشه روئيدهاند و يا چون دست است بباز و (كه بهم پيوستهاند).
سوگند بخدا اگر تمام عرب به پشتيبانى يكديگر براى جنگ با من بپاخيزند من از آنها
رو نمىگردانم و اگر امكان فرصت باشد بسوى آنان مىشتابم و زود باشد كه كوشش نمايم
كه زمين را (از وجود) اين شخص واژگونه در دين (معاويه) پاك سازم تا اين كه خاك از
ميان دانه درو شده خارج شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 161
از نامههاى آن حضرت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 163
نامه 5 (به اشعث بن قيس كه استاندار آذربايجان بود)
اين شغلى كه بتو واگذار شده (حكومت آذربايجان) براى تأمين روزى و خوراك تو نيست
بلكه امانتى است در گردن تو و تو هم در برابر مقام بالاتر از خود مسئوليّت حفظ و
نگاهدارى آن را دارى. ترا نمىرسد كه خود سرانه (بدون رعايت احكام دين) در كار مردم
رفتار نمائى و نبايد بفكر انجام كارهاى مهم بيفتى مگر با اطمينان و استناد دستورى
كه (ازجانب من) به تو رسيده باشد. و اين مالى كه در دست تو است از مال خداى عز و جل
است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 164
و تو هم يكى از خزانه داران آن هستى كه بايد آن را (بدون حيف و ميل) به من تسليم
كنى و اميدوارم كه من بدترين حكام براى تو نباشم (اگر چه ظاهرا دستورات من تند و
ملال آور است ولى مصلحت دين و دنياى تو در انجام آنهاست) و السلام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 165
نامه 6 (بمعاويه)
كسانى كه با ابو بكر و عمر و عثمان (در امر خلافت) بيعت كرده بودند بهمان روش با
من نيز بيعت كرده و مرا به سمت خلافت انتخاب كردند.
پس نه آنهائى كه در آنجا حضور داشتند و نه كسانى كه (مانند تو) حضور نداشتهاند
در اين مورد حق تخلف ندارند و