سخنان‏ على ‏عليه‏السلام ‏از نهج‏البلاغه

فضل اللّه كمپانى

- ۳ -


باصل و ريشه خود جا گرفت و باطل از مقام خود زائل گرديد و زبانش از ريشه بريده شد. دين را شناختند بطورى كه از روى فهم و تطبيق اعمال بر احكام آن باشد نه (مانند ديگران) از روى شنيدن و نقل كردن زيرا روايت كنندگان علم زياد اما رعايت كنندگان آن كم‏اند. (تمام احكام و دستورات دين آن چنانكه رسول اكرم (ص) از جانب خداوند آورده است در نظر أئمه اطهار عليهم السلام روشن و آشكار است و مردم ديگر هم براى فهميدن و بكار بستن آنها بروايات و احاديث آل محمد عليهم السلام مراجعه نمايند).

پيروى از سنت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

از خطبه 159

1-  پيروى كردن از روش رسول خدا (در دنيا) براى تو كافى است و ترا بر مذمت و عيب دنيا و بر خواريها و بديهاى آن دلالت ميكند زيرا كه اطراف آن (تعلقات و دلبستگى‏ها) از آن حضرت گرفته شده و بديگران واگذار و آماده شده است و آن بزرگوار از نوشيدن شيرش (لذايذ دنيا) باز گرفته شده و از زيورهاى آن بر كنار گرديده بود.

2- اگر بخواهى براى بار دوم از پيغمبر ديگرى پيروى كنى از موسى عليه السلام كه كليم الله بود سرمشق بگير كه مى‏گفت (پروردگارا من بدانچه از خير و نيكوئى برايم فرستى نيازمندم) بخدا سوگند موسى جز نانى كه بخورد چيز ديگرى از خدا نخواسته بود زيرا او گياهان زمين را مى‏خورد و از شدت لاغرى و كم گوشتى سبزى گياه از زير پوست شكمش ديده مى‏شد.

3-  اگر خواستى براى بار سيم از داود عليه السلام كه صاحب مزامير و قارى اهل بهشت است پيروى كن كه بدست خود زنبيلهائى از ليف خرما مى‏بافت و به همنشينهايش مى‏گفت كه كدام يكى از شما در فروش اينها مرا كمك ميكند و خوراكش نان جوينى بود كه از بهاى آن خريدارى ميكرد.

4-  و اگر در باره عيسى بن مريم عليه السلام بگوئى بالش زير سرش سنگ بود و لباس خشن مى‏پوشيد و طعام خشن مى‏خورد و خورش او گرسنگى بود و چراغش در شب نور ماه و پناهگاهش در زمستان مشرق-  هاى زمين و مغربهاى آن بود و ميوه و سبزيهاى خوشبوى او همان سبزيهاى زمين بود كه چهارپايان مى‏خوردند. نه زنى داشت كه بفتنه و گرفتارى افكند و نه فرزندى كه غمناكش كند و نه مالى كه در اثر اشتغال بآن از عبادت خدا بازماند و نه حرص و طمعى كه او را بخوارى كشاند. مركبش دو پاى او و خدمتكارش دو دست او بود (پياده راه مى رفت و همه كارش را خود انجام مى‏داد.)

5-  پس اقتداء كن به پيغمبر خود صلّى اللّه عليه و آله كه از همه خلايق بهتر و پاكيزه‏تر بود زيرا كسى كه بخواهد پيروى كند، او براى‏ مقتدى شدن از همه سزاوارتر است و براى كسى كه بخواهد خود را بديگرى منسوب نمايد او بهترين فردى است كه شايسته انتساب است (چنانكه در قرآن كريم فرمايد: لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ  و محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه بپيغمبرش تأسّى و اقتداء كند و نشانه او را دنبال نمايد.

6-  او نان دنيا را با كنار دندانها مى‏جويد (كنايه از اينست كه همچنان كه آدم سير با بى‏ميلى گوشه نان را فقط دندان مى‏زند و لقمه درستى بدهان نمى‏گذارد آن حضرت هم از وسائل و نعمت‏هاى دنيا به-  همان كيفيت استفاده ميكرد) و بدنيا با تمام چشم نمى‏نگريست. پهلويش از همه لاغرتر و شكمش از همه خالى‏تر بود. دنيا باو نشان داده شد و او از قبولش امتناع فرمود و دانست كه خداوند سبحان دنيا را دشمن داشته و خوار دانسته و كوچك شمرده‏ است پس او هم دشمن داشت و خوار دانست و كوچك شمرد. و اگر در ما نبود جز دوست داشتن و بزرگ شمردن دنيائى كه خدا و رسولش آنرا دشمن داشته و كوچك شمرده‏اند همين مقدار براى سركشى و طغيان و مخالفت فرمان خدا كافى بود.

7-  پيغمبر اكرم در روى زمين (بدون سفره) غذا مى‏خورد و مانند بندگان مى‏نشست بدست خود پارگى كفشش را دوخته و جامه‏اش را وصله مى‏زد و بر الاغ برهنه سوار مى‏شد و ديگرى را نيز پشت سرش سوار ميكرد. (روزى) پرده‏اى نقاشى شده را كه بر در خانه‏اش آويخته شده بود مشاهده كرد پس بيكى از زنهايش فرمود اى فلانه اين را از نظر من دور كن زيرا وقتى چشمم بدان افتاد دنيا و زيورهايش را بياد آوردم.

8-  پس آن حضرت قلبا از دنيا اعراض كرده و ياد آنرا از لوح خاطرش زدوده بود و دوست داشت كه چشمش به زر و زيور دنيا نيفتد تا لباس فاخرى از آن نپوشد و آنرا جاى زيستن و قرار گرفتن ندانسته و اميد ماندن در آنرا نداشته باشد پس آنرا از نزد خود براند و علاقه‏اش را از دل خود دور ساخت و زيورهايش را از چشم پنهان گردانيد. و البته چنين است كسى كه چيزى را دشمن دارد نگاه كردن بدان را نيز خوش نداشته و بدش مى‏آيد كه نام آن پيش وى برده شود.

9-  و البته روش و رفتار رسول خدا طورى است كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 113

بديها و زشتيهاى دنيا را بتو نشان مى‏دهد زيرا آن حضرت در دنيا با خصوصيتى كه نزد خدا داشت (و يا با اهل بيت خود) گرسنه زيسته و با آن علو مقام و تقرب (بخدا) از زيورهاى آن كناره گرفت. پس بيننده بايد بعقل خود رجوع كند و به بيند آيا خداوند با اين كيفيت محمد (ص) را گرامى داشته يا خوار نموده است اگر بگويد خوار شمرده بخداى بزرگ سوگند كه دروغ گفته و بهتان عظيمى زده و اگر بگويد گرامى داشته بايد بداند كه خداوند غير او را كه دنيا را بدو ارزانى داشته خوار نموده و از مقرب‏ترين مردمان بخود دور گردانيده است. پس شخص پيرو بايد از پيغمبر خودش پيروى كرده و دنبال نشانه او رود و به محل در آمدن او در آيد در غير اين صورت ايمن از هلاكت نخواهد بود.

10-  زيرا خداوند محمّد صلّى اللّه عليه و آله را نشانه قيامت و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم قرار داده است. آن حضرت با شكم گرسنه از دنيا رحلت فرمود و با سلامت دين بآخرت وارد شد در دوران عمرش سنگى روى سنگ نگذاشت (خانه‏اى نساخت) تا دعوت پروردگارش را اجابت نمود. پس نعمت وجود پيغمبر اكرم (ص) چه نعمت بزرگى است كه خداوند بما عطاء فرموده و او را براى ما پيشوا قرار داده تا از وى پيروى كنيم.

در باره دين اسلام

از خطبه 105

1-  حمد و ستايش خداوندى را كه (حقايق) اسلام را بر (جهانيان) آشكار نمود و راههاى ورود بسر چشمه‏هاى آن را براى كسى كه وارد آن گردد (اسلام را پذيرد) آسان ساخت و پايه‏هاى آنرا محكم و استوار نمود تا كسى (از كفار و مخالفين) نتواند بر آن غلبه كند. پس آنرا براى كسى كه (بريسمان دين) چنگ زد و داخل آن گرديد محل امن و سلامت قرار داد. و آن برهان و حجتى است براى كسى كه بدلايل آن سخن گويد و گواهى است براى كسى كه با گوينده‏ آن بستيزه برخيزد و نورى است براى كسى كه از آن طلب روشنى كند و فهم و ادراكى است براى كسى كه در باره آن تعقل نمايد و عقلى است براى كسى كه در آن تدبر كند و نشانه‏اى است براى جوينده راه حق و بينائى است براى كسى كه اراده نمود و وسيله عبرتى است براى آنكه پند پذيرفت و موجب نجات و رستگارى است براى كسى كه او را تصديق كرد و سبب اطمينان كسى است كه بدان توكل نمود و راحت و آسايش است براى كسى كه (كارش را بخدا) وا گذار كرد و سپرى است (از آتش جهنم) براى كسى كه شكيبائى نمود.

2-  پس اسلام روشن‏ترين راهها و آشكارترين مذاهب است. علايمش بلند و درخشان و جاده‏هايش روشن و نمايان و چراغ-  هايش نور افشان و در مسابقه سبقت گيرنده است و نتيجه و پايان آن (تقرب ببارگاه الهى و يا رفتن به بهشت) بسى رفيع و عالى است. جمع كننده اسبان مسابقه است و جايزه آن مسابقه مورد رغبت‏ همگان است. سواران آن بزرگوار و شريفند و راه آن خدا و رسول او را تصديق كردن است. علاماتش انجام اعمال صالحه و شايسته و مرگ نيز پايان آنست (در صورت عمل باحكام و مقررات اسلام و انجام اعمال شايسته در دوران حيات مى‏توان بسعادت ابدى كه پس از مرگ شروع مى‏شود نائل گرديد). و دنيا ميدان مسابقه (محل انجام وظايف دينى) و قيامت محل اسب دوانى و بهشت برين پاداش و جايزه آن مسابقه است.

از خطبه 189

1-  اين اسلام دين خداست كه آنرا براى (اطاعت و شناسائى) خود برگزيده است (چنان كه در قرآن كريم فرمايد: إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ-  الْإِسْلامُ.  و بچشم عنايت بدان نگريسته و بهترين خلق (پيغمبر اكرم «ص») را براى تبليغ آن اختيار فرموده است.

پايه‏هاى آن را بر اصل دوستى خود قرار داده و بعزت و ارجمندى آن اديان پيشين را خوار (نسخ و بى‏ارزش) نمود.

و به بلندى و رفعت آن ملتها را پست و بكرامت آن دشمنانش‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 121

را بى‏مقدار و بكمك آن مخالفين سر سخت را خوار گردانيد.

پايه‏هاى گمراهى را با نيروى آن ويران نمود و تشنگان (معارف و حقايق) را از حوض‏هاى آن سيراب و آن حوض‏ها را به-  وسيله آب برداران پر و لبريز گردانيد.

2-  سپس (پايه و اساس اين دين را) طورى قرار داد كه نه رشته‏اش گسستنى و نه حلقه‏اش جدا شدنى است. (چنانكه در قرآن كريم فرمايد: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها  پايه‏اش محكم بوده و ستونهايش را خرابى نيست، نه درختش كنده شدنى است و نه زمانش پايان پذير است (اسلام براى هميشه زنده و پا برجاست و دين ديگرى بعد از آن نخواهد بود.) احكامش كهنه و شاخه‏هايش كنده نمى‏شود.

نه راههايش تنك مى‏شود و نه زمين‏هاى هموارش ناهموار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 122

مى‏گردد.

سفيديش را سياهى و اعتدالش را كجى عارض نشود چوبش اعوجاج نپذيرد و راه رفتن در دره‏هاى وسيع آن سخت نباشد.

چراغهايش هرگز خاموش نشود و حلاوت و شيرينى او بمرارت و تلخى مبدل نگردد.

3-  پس اسلام ستونهائى است كه پايه‏هاى آنرا خداوند در (زمين) حق فرو برده و اساسش را ثابت كرده است و چشمه‏هائى است كه نهرهاى آن پر آب و چراغهائى است كه نورشان بالا رفته و منار مرتفعى است كه (در بيابان زندگى) براى پيدا كردن راه مسافرين (بسوى حق) نصب گرديده است و نشانه‏هائى است كه بوسيله آنها راه‏ها يافته مى‏شود و آبشخورهائى است كه واردين بدانها سيراب مى‏گردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 123

4-  خداوند نهايت خشنودى و برترين دستورات و بالاترين طاعت خود را در آن قرار داده است.

پس اسلام دينى است كه در نزد خداوند پايه‏هايش محكم و بنايش عالى، دليلش روشن، انوارش درخشان و سلطنتش نيرومند و نشانه‏اش بلند است و زوال و نابوديش بر احدى امكان ندارد. پس آنرا بزرگ و شريف شمرده و از آن پيروى نمائيد و حقش را اداء نموده و آنرا در مواضع خود قرار دهيد. (اسلام دين جاودانى و ابدى است و خداوند آنرا براى سعادت افراد انسانى تشريع فرموده است و تكامل يافته تمام اديان پيشين است و خود نيز بالذات كامل مى‏باشد. بنا بر اين دين ديگرى پس از آن وجود نخواهد داشت و كسى هم نمى‏تواند آنرا از بين ببرد زيرا مقنن قوانين آن ذات مقدس حق تعالى است كه در قرآن كريم اين دين را آخرين اديان آسمانى خوانده و در چند آيه صريحا قيد فرموده است كه اسلام دين هميشگى است و پس از آن دين ديگرى تشريع نخواهد شد و پيغمبر ديگرى هم نخواهد آمد همچنان كه در كتاب‏هاى آسمانى پيشين از آمدن پيغمبر اكرم (ص) خبر مى‏داد در قرآن نيز ختم وحى و نبوت را اعلام فرموده است.)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 125

در توصيف قرآن كريم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 127

از خطبه 109

و قرآن را بياموزيد كه آن نيكوترين گفتار است و در آن تفقّه كنيد كه بهار دل‏هاست (گلهاى حكمت و علوم و اخلاق و غيره را در صحن دل مى‏روياند و آنرا مسرور سازد). و از روشنى هدايت آن (براى بهبود بيماريهاى اخلاقى و نادانى و غفلت) شفاء بخواهيد كه آن شفاى (دردهاى) سينه‏ها است. و آنرا به نيكوترين وجهى تلاوت كنيد (الفاظ را صحيح و حروف را از مخارج مربوطه ادا نموده و با صوت حسن بخوانيد) كه سودمندترين داستانها را شامل است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 128

(و كسى كه عالم به قرآن باشد بايد كردارش هم مطابق عملش باشد و الا) عالمى كه بر خلاف علمش عمل كند مانند شخص نادانى است كه از خواب جهالت بيدار نشود بلكه (در قيامت) حجت و برهان بر عذاب او افزون‏تر و حسرت و اندوهش زيادتر و توبيخش نزد خداوند بيشتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 129

از خطبه 133

1-  (اى مردم) كتاب خداوند (قرآن) ميان شماست گوينده‏اى است كه هرگز زبانش خسته نگردد (در تمام شئون زندگى و در كليّه امور دنيا و آخرت شما را راهنماست) و خانه‏اى است كه پايه‏هايش خراب نمى‏شود (قرآن از بين نمى‏رود و تا قيامت باقى و پا برجاست زيرا خداوند خود حافظ آنست چنانكه فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.  و نيرومند و پيروزى است كه يارانش شكست نمى‏خورند (پيروانش هميشه ارجمند و سربلندند).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 130

2-  كتاب خدا (قرآن) است كه شما را بحق بينا و گويا و شنوا ميكند و بعضى از آيات آن بوسيله ديگر گويا و برخى هم بر برخى ديگر شاهد و گواه است (براى تفسير بعضى از آيات قرآن بايد از معانى و مضامين آيات ديگر استفاده كرد و شاهد آورد.) و با احكام الهى اختلاف نداشته و پيرو خود را نيز از راه خدا دور نگرداند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 131

از خطبه 157

پس پيغمبر با تصديق و اعتراف و آيتى كه در دست داشت و نورى كه بايد از آن پيروى كنند بسوى مردم آمد و آن قرآن است از آن بخواهيد تا براى شما سخن گويد در حالى كه هرگز قرآن (بدون محقق) سخن نمى‏گويد ولى من (كه قرآن ناطق هستم) شما را از حقايق آن آگاه مى‏سازم. آگاه باشيد كه علم آينده و اخبار گذشته و داروى درد شما و نظم امور زندگيتان در آنست (در اثر بكار بردن قوانين قرآن امور زندگى اجتماعى منظم شده و مدينه فاضله بوجود مى‏آيد.)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 132

از خطبه 175

1-  و بدانيد كه اين قرآن پند دهنده‏ايست كه خيانت نمى‏كند و هدايت كننده‏ايست (بسوى حق و سعادت) كه گمراه نمى‏نمايد و سخنگويى است كه دروغ نمى‏گويد و كسى با آن همنشين نشد مگر اين كه موقع برخاستن از نزد آن (پس از تلاوت آن) هدايت و ثوابش افزون گرديد و گمراهى و گناهش نقصان پذيرفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 133

2-  و بدانيد كه كسى را با داشتن قرآن نيازى نيست و كسى هم بدون قرآن توانگر و بى‏نياز نمى‏باشد پس براى بهبودى دردهاى گوناگون خود از آن طلب شفاء كنيد و در سختى‏ها و شدايد روزگار از آن يارى جوئيد زيرا كه او بزرگترين دردها را كه كفر و نفاق و ضلالت و گمراهى است شفاء بخشد بنا بر اين حاجات خود را بوسيله قرآن از خدا بخواهيد و بدوستى آن بسوى خدا توجه نمائيد و آنرا وسيله تقاضا از بندگانش قرار مدهيد زيرا كه بندگان به چيزى مانند آن بخدا رو نياوردند.

3-  و بدانيد كه قرآن شفاعت كننده‏اى است كه شفاعتش نزد خدا پذيرفته مى‏شود و گوينده‏اى است كه سخنش مورد تصديق است و براى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 134

كسى كه در قيامت شفاعت كند (اعمال و رفتار آن كس با آيات قرآن تطبيق كند) شفاعتش مقبول و كسى را هم كه در قيامت زشت دانست (كردار آن كس با قرآن انطباق نداشت) گفتارش در باره او تصديق مى گردد زيرا در روز قيامت ندا كننده‏اى فرياد مى‏زند (آگاه باشيد هر-  كشت كننده‏اى در پايان كار و كشته خود گرفتار است جز كشتكاران قرآن) پس شما از كشت كنندگان و پيروان قرآن باشيد و آنرا بسوى پروردگارتان رهنما قرار دهيد و براى خودتان از آن پند و اندرز بجوئيد و افكارتان را كه بر خلاف دستورات آن باشد متّهم سازيد و نسبت بتمايلات و خواسته‏هاى خود بد گمان شويد (كه مبادا با قرآن مباينت داشته باشد).

4-  و خداوند سبحان هيچكس را (از امّت‏هاى گذشته) بمانند قرآن پند نداده است (هيچ كتاب آسمانى براى پند و موعظه و ارشاد بسوى حق و نيكبختى بپايه قرآن نرسد) زيرا كه آن ريسمان محكم خداست و (براى رسيدن بسعادت ابدى) راه مورد اطمينان و امن است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 135

و در آنست بهار و خرّمى دل و چشمه‏هاى علم و حكمت و جز آن چيزى دل را صفا و روشنى نمى‏بخشد (تلاوت قرآن با تدبّر و انديشه موجب جلاى قلب و سبب جارى شدن نهرهاى علم و حكمت در دل مى‏شود.)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 136

از خطبه 182

1-  قرآن امر كننده (بمعروف) و نهى كننده (از منكر) است و ظاهرش خاموش ولى در واقع گوياست (بظاهر جز حروف و كلمات چيز ديگرى نيست ولى موقع تلاوت تمام مطالب مربوط بسعادت دنيا و آخرت انسانى را گويا ميباشد) قرآن حجّت خداست بر بندگانش كه براى عمل كردن به-  دستورات آن از آنها پيمان گرفته و جانهاى آنان را در گرو اين پيمان قرار داده است. نور خود را بواسطه آن تمام گردانيد و دينش (اسلام) را با وجود آن بحدّ كمال رسانيد و موقعى پيغمبرش را قبض روح فرمود كه آن-  حضرت از تبليغ احكام قرآن كه موجب هدايت و ارشاد مردم است‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 137

فراغت جسته بود.

2-  پس خدا را بعظمت و بزرگى ياد كنيد چنانكه او بزرگى خود را در قرآن ياد كرده است زيرا كه خداوند چيزى را كه مربوط بدين خود باشد از شما پوشيده نكرده و چيزى را كه از آن رضايت داشته و يا مكروه شمرده است رها ننموده جز اين كه نشانه‏اى آشكار و علامتى واضح (در كتاب خود) براى آن قرار داده است تا از ناپسنديده‏ها باز دارد و به پسنديده‏ها دعوت نمايد. پس خشنودى و غضب خدا (در گذشته و آينده) يكسان است (احكام قرآن تغيير پذير نيست و از زمان نزول تا ابد ثابت و لا يتغير است).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 138

از خطبه 189

1-  سپس قرآن را بر پيغمبر (ص) نازل فرمود و آن نورى است كه روشنيهايش خاموش نشود و چراغى است كه فروزندگى آن فرو نمى‏نشيند و دريائى است كه بقعر آن نتوان رسيد و شاهراهى است كه سير در آن گمراهى ندارد و شعاع تابانى است كه روشنى‏اش بتاريكى نگرايد و جدا كننده‏اى است (ميان حق و باطل) كه دليل آن تباه نشود و بنائى است كه پايه‏هايش ويران نگردد و شفائى است كه بيماريهايش را ترسى نيست و عزيز و نيرومندى است كه يارانش شكست نمى‏خورند و حقى است كه مدد كارانش خوار نگردند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 139

2-  پس اين قران معدن و مركز ايمان و درياها و چشمه‏هاى علم و باغستانها و حوض‏هاى عدل و داد و سنگ بناى اصلى اسلام و دشتهاى هموار و بيابانهاى حقيقت مى‏باشد.

3-  و دريائى است كه آب برندگان آنرا فانى نمى‏كنند و چشمه‏هائى است كه آبكشان از آن كم نمى‏نمايند و در اثر وارد شدگان بدانها آب آنها نقصان نيابد و منزلهائى است كه مسافران راه آنها را گم نمى‏كنند و نشانه‏هائى است كه از نظر روندگان پنهان نمى‏مانند و تپه‏هائى است كه روندگان از آن عبور نتوانند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 140

4-  خداوند قرآن را موجب سيراب شدن تشنگى دانايان و بهار و خرّمى دلهاى دانشمندان و مقصد راههاى شايستگان قرار داد و آن داروئى است كه با بكار بردن آن دردى باقى نمى‏ماند و نورى است كه با وجودش ظلمتى نيست و رشته‏اى است كه محل چنگ-  زدنش محكم و پناهگاهى است كه داراى دژ بلند و استوار ميباشد. كسى كه آنرا دوست دارد ارجمند و آنكه داخل در آن گردد سالم و ايمن و كسى كه پيرو آن باشد رستگار و كسى كه آنرا بخود نسبت دهد معذور است.

دليل و راهنماى كسى است كه با آن سخن گويد و گواه آن كسى است كه بوسيله آن با دشمن مجادله كند و موجب پيروزى كسى است كه آنرا حجت آورد و نگهبان كسى است كه بدان عمل كند و مركب كسى است كه آنرا بكار برد و علامت آن كس است كه دنبال نشانه رود و سپر كسى است كه آن را ببر گيرد و دانشى است براى آنكه آنرا حفظ كند و سخن و گفتارى است براى كسى كه آن را روايت نمايد و حكمى است براى آن كس كه بين مردم داورى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 141

در شرح حال خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 143

از خطبه 3 معروف به (شقشقيّه)

1-  آگاه باشيد بخدا سوگند فلانى (ابو بكر) پيراهن خلافت را (كه خياط ازل بر اندام موزون من دوخته بود بر پيكر منحوس خود) پوشانيد و حال آنكه او مى‏دانست كه محلّ و موقعيّت من نسبت بامر خلافت مانند ميله وسط آسياب است نسبت بسنگ آسياب كه آن را بگردش در مى‏آورد. (من در فضايل و معنويّات چون كوه بلند و مرتفعى هستم كه)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 144

سيلابهاى علم و حكمت از دامن من سرازير شده و طاير بلند پرواز انديشه را نيز هر قدر كه در فضاى كمالات اوج گيرد رسيدن بقله من امكان پذير نباشد. با اين حال شانه از زير بار خلافت (در آن شرايط نامساعد) خالى كرده و آنرا رها نمودم و در اين دو كار انديشه كردم كه آيا با دست تنها (بدون داشتن كمك براى گرفتن حق خود بر آنان) حمله آرم يا اين كه بر تاريكى كورى (گمراهى مردم) كه شدت آن پيران را فرسوده و جوانان را پير ميكرد و مؤمن در آن وضع رنج مى‏برد تا پروردگارش را ملاقات مى‏نمود شكيبائى كنم پس ديدم صبر كردن بر اين ظلم و ستم (از نظر مصلحت اسلام) بعقل نزديكتر است پس، از شدت اندوه مثل اين كه خار و خاشاك در چشمم فرو رفته و استخوانى در گلويم گير كرده باشد در حالى كه ميراث خود را غارت زده مى‏ديدم صبر كردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 145

2-  تا اين كه اولى راه خود را بپايان رسانيد و عروس خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت عجبا با همه اقرارى كه در حيات خويش به بى‏لياقتى خود و شايستگى من ميكرد (مى‏گفت: اقيلونى و لست بخيركم و علىّ فيكم-  مرا رها كنيد كه بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست) بيش از چند روز از عمرش باقى نمانده بود كه مسند خلافت را بديگرى (عمر) واگذار نمود و اين دو تن دو پستان شتر خلافت را دوشيدند: پس خلافت را در دست كسى كه طبيعتش خشن و درشت و زخم زبانش شديد و لغزش و خطايش در مسائل دينى زياد و عذرش از آن خطاها بيشتر بود قرار داد. او چون شتر سركش و چموشى بود كه مهار از پره بينى‏اش عبور كرده و شتر سوار را بحيرت افكند كه اگر زمام ناقه را سخت كشد بينى‏اش پاره و مجروح شود و اگر رها ساخته و بحال خودگذارد شتر سوار را به پرتگاه هلاكت اندازد. پس سوگند بخدا مردم در زمان او دچار اشتباه شده و از راه راست بيرون رفتند پس من هم (براى بار دوم) در طول اين مدت با سختى محنت و اندوه صبر كردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 146

3-  تا اين كه (عمر نيز) براه خود رفت و خلافت را در ميان جمعى كه گمان كرد من هم (در رتبه و منزلت) مانند يكى از آنها هستم قرار داد. پس خدايا كمكى فرماى و در اين شورا نظرى كن چگونه اين مردم مرا با اولى (ابو بكر) برابر دانسته و در باره من بشك افتادند تا امروز در رديف اين اشخاص قرار گرفتم و لكن (بمصلحت دين) باز هم صبر كردم و در فراز و نشيب با آنها هماهنگ شدم (اعضاء شورا كه عمر انتخاب كرده بود شش نفر بودند سعد وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحه، زبير، عثمان، على عليه السلام). پس مردى (سعد وقاص) بسابقه حسد و كينه‏اى كه داشت از راه حقّ منحرف شد و قدم در جاده باطل نهاد و مرد ديگرى (عبد الرحمن بن عوف) بعلت اين كه داماد عثمان بود از من اعراض كرده و متمايل‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 147

به او شد و دو نفر ديگر (طلحه و زبير هم از رذالت طبع و پستى آنها) زشت است كه نامشان برده شود. با اين ترتيب سومين قوم (عثمان) در حالى كه (كار او مانند چهار-  پايان پر كردن و خالى كردن شكم بود و از كثرت خوردن) دو پهلويش باد كرده بود زمام امور را در دست گرفت و فرزندان پدرش (بنى-  اميه) نيز با او همدست شده و مانند شترى كه با حرص و ولع گياهان سبز بهارى را خورد مشغول خوردن مال خدا گرديدند تا اين كه طنابى كه تابيده بود باز شد (مردم بيعتش را شكستند) و كردارش موجب قتل او گرديد و شكم چرانى او را برو انداخت.

4-  پس چيزى مرا (پس از قتل عثمان) بترس و وحشت نينداخت‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 148

مگر اين كه مردم مانند يال كفتار بسوى من هجوم آورده و از همه طرف در ميانم گرفتند بطورى كه از ازدحام و فشار آنان حسنين در زير دست و پا مانده و دو طرف جامه‏ام پاره گرديد. مردم چون گله گوسفندى كه در جاى خود گردايند (براى بيعت) دور من جمع شدند و چون بيعت آنانرا پذيرفتم گروهى (طلحه و-  زبير) بيعت خود را شكستند و گروه ديگرى (خوارج) از زير بار بيعت من بيرون رفتند و برخى نيز (معاويه و طرفدارانش) بسوى جور و باطل گرائيدند مثل اين كه آنان كلام خدا را نشنيدند كه فرمايد (ما سراى آخرت را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه در روى زمين اراده سركشى و فساد نداشته باشند و حسن عاقبت هم مخصوص پرهيز-  كاران است). بلى بخدا سوگند اين آيه را يقينا شنيده و حفظ كردند و ليكن دنيا در چشم آنان جلوه كرد و زينتهايش آنها را فريب داد.

5-  بدانيد سوگند بدان خدائى كه دانه را (در زير زمين براى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 149

روئيدن) شكافت و بشر را آفريد اگر حضور آن جمعيت كثير و قيام حجت بوسيله يارى كنندگان نبود و پيمانى كه خداوند از علماء براى قرار نگرفتن آنان در برابر تسلّط ستمگر و خوارى ستمديده گرفته است وجود نداشت هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته و رها مى‏كردم و آخر خلافت را به كاسه اول آن آب مى‏دادم (مانند گذشته از آن صرف نظر مى‏كردم زيرا) شما خوب دريافته‏ايد كه اين دنياى شما (با تمام زرق و برقش) در نزد من بى‏ارزش‏تر از آب بينى بز است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 150

كلام 191

بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و باهوش‏تر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب فجور مى‏گردد و اگر مكر و بيوفائى نكوهيده نبود من (نه تنها از معاويه بلكه) از همه مردم زيركتر بودم ولى هر پيمان شكنى گناهكار است و هر گنه‏كارى هم كافر و نافرمان ميباشد و براى هر پيمان شكنى در روز قيامت پرچمى است كه بوسيله آن شناخته مى‏شود. بخدا سوگند من غافلگير نمى‏شوم تا در باره من حيله بكار برند (گول نمى‏خورم) و در سختى و گرفتارى هم ضعيف و درمانده نمى‏گردم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 151

كلام 83

(عمرو عاص براى فريفتن مردم شام و اغفال آنان بدانها گفته بود كه على عليه السلام بسيار شوخى كننده و بذله گوست و بدين جهت سزاوار خلافت نمى‏باشد چون اين سخن بگوش حضرت رسيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 152

چنين فرمود): شگفتا از پسر نابغه كه بدروغ بمردم شام گفته است كه من بذله‏گو و شوخى كننده و سرگرم بازى هستم و كارم شوخى و مزاح است. او به باطل سخن گفته و در اين مورد گناهكار است. بدانيد كه بدترين گفتار دروغ است و عمرو سخنى كه گويد دروغ مى‏گويد او وعده مى‏دهد ولى خلاف وعده مى‏كند و هرگاه پرسشى كند اصرار مى‏كند اما اگر از وى سؤالى شود در پاسخ آن بخل مى‏ورزد او پيمان شكنى و قطع رحم مى‏كند و چون در ميدان جنگ حاضر شود تا موقعى كه شمشيرها از غلافهايشان بيرون نيامده‏اند زياد امر-  و نهى ميكند ولى آن گاه كه شمشيرها كشيده شد بزرگترين حيله او اينست كه عورت خود را سپر خويش قرار مى‏دهد.

(روزى در جنگ صفين عمرو عاص غافلگير شد و خود را در مقابل على عليه السلام ديد حضرت او را بطعن نيزه از اسب بزمين انداخت و قصد كشتن وى نمود چون برق شمشير آن جناب چشمان بهت زده عمرو را خيره نمود فورا از شيطنت و حيله‏گرى خود استفاده كرده و عورتش را نمايان ساخت حضرت روى از او بر-  گردانيد و فاصله را زياد نمود عمرو بسرعت از آن مهلكه فرار كرده و خود را بچادر فرماندهى معاويه رسانيد و مورد استهزاء و مسخره او و ديگران قرار گرفت).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 153

بدانيد بخدا سوگند ياد مرگ مرا از چنين كارهائى كه شوخى كنم و بذله‏گوئى نمايم مانع مى‏شود همچنان كه فراموشى آخرت او را از گفتن سخن حق باز مى‏دارد زيرا كه او با معاويه بيعت نكرد مگر اين كه شرط نمود باو بخششى كند و در برابر ترك دينش رشوه ناچيزى (حكومت چند روزه مصر را) باو دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 154

از نامه 45 (كه بعثمان بن حنيف حاكم بصره نوشته است)

1-  آگاه باش كه براى هر پيروى پيشوائى است كه بايد در كارها از آن سرمشق گيرد و بنور دانش او روشنى جويد (با اين ترتيب) بدان كه پيشواى شما از تمام دنيا بدو جامه كهنه و بدو قرص نان اكتفاء كرده است.

اگر چه اين روش از عهده قدرت شما خارج است و لكن مرا بپارسائى و كوشش (در راه حق) و بپاكدامنى و درستكارى (تا مى-  توانيد) كمك كنيد. بخدا سوگند از دنياى شما طلائى نيندوخته و از غنائم آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 155

مال فراوانى گرد نياورده‏ام و با لباس كهنه‏اى كه در بر دارم لباس كهنه ديگرى آماده ننموده‏ام.

2-  بلى از آنچه آسمان بدان سايه افكنده (از تمام مال دنيا فقط) فدك در دست ما بود كه قومى بدان هم بخل ورزيدند (بر خلاف حق و عدالت آن را غصب كردند) و گروه ديگرى نيز (امام عليه السلام و خاندانش) بخشش نموده و دست از آن باز داشتند و (در اين كار) خداوند نيكو داورى است. ولى من فدك و غير فدك را چه ميكنم در حالى كه جايگاه آدمى فردا (پس از مرگ) گورى است كه از تاريكى آن نشانه‏ها گم شده و خبرها در آن پنهان مى‏گردد و گودالى است كه هر قدر در گشادى آن كوشش كنند و دستهاى گوركن آنرا وسعت دهد سنگ و كلوخ بآن فشار خواهد داد و خاكهاى متراكم خلل و فرج آن را مسدود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 156

نمايد. من فقط در اين انديشه‏ام كه نفسم را به پرهيزكارى و ترس از خدا پرورش دهم تا در روزى كه خوف و وحشت آن بسيار است آسوده آيد و بر اطراف لغزشگاه ثابت بماند.

3-  و اگر خواستم مى‏توانم از عسل مصفّى استفاده كرده و از مغز گندم نانى تهيه كنم و جامه‏هاى ابريشمى بپوشم اما چه دور است كه هواى نفس بر من چيره شود و شدّت حرص و طمع مرا وادار باختيار چنان غذاهائى نمايد در حالى كه ممكن است در حجاز و يمامه كسى باشد كه از بدست آوردن نانى نااميد بوده و سير شدن را به ياد نداشته باشد. يا چه دور است كه من شب را با شكم پر بخوابم و در اطراف من مردمى با شكم‏هاى گرسنه و جگرهاى تشنه بسر برند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 157

يا چه دور است كه من مصداق سخن آن گوينده‏اى باشم كه گفت: اين درد براى تو كافى است كه شب با شكم پر بخوابى و در اطراف تو جگرهائى باشد كه آرزوى قطعه‏اى پوست دباغى نشده را براى خوردن نمايند و دستشان بدان نرسد.

4-  آيا من بهمين قناعت ميكنم كه در باره‏ام بگويند پيشوا و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 158

امير مؤمنان است اما در ناملائمات روزگار با آنان شركت ننمايم و يا (بايد) در سختى‏ها و درشتيهاى زندگى مقتدا و پيشواى آن‏ها باشم پس من خلق نشده‏ام كه خوردن غذاهاى پاك و لذيذ مرا مشغول و سرگرم سازد مانند حيوانى كه بريسمانى بسته شده و همّتش خوردن علف باشد و يا مانند چهار پاى رها شده‏اى كه كارش چريدن و جستجوى علف براى پر كردن شكم بوده و از هدف زندگيش غافل باشد و يا بيهوده و عبث آفريده نشده‏ام كه وجودم عاطل و مهمل مانده طناب گمراهى را بكشم و يا در موضع حيرت و سرگردانى بدون مقصد و مقصود براه افتم. گويا گوينده‏اى از شما را مى‏بينم كه مى‏گويد: اگر خوراك پسر ابي طالب اين باشد (دو قرص نان در روز) پس ضعف و سستى (در اثر كمبود مواد غذائى) او را از رزم با اقران و شجاعان باز دارد (در صورتى كه او نمى‏داند كه قوت ايمان است كه بمن نيرو مى‏بخشد نه مواد غذائى او را بگوئيد).

آگاه باش كه درخت بيابانى چوبش سختر و محكمتر است و درختهاى سبز و خرمى كه در باغستانها مى‏رويند پوستشان نازك و با طراوت است و گياهان صحرائى شعله آتششان فروزنده‏تر و خاموشى-  شان ديرتر است. و نسبت قرب و منزلت من برسول خدا (ص) مانند نخلى است‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 159

از نخل كه از يك ريشه روئيده‏اند و يا چون دست است بباز و (كه بهم پيوسته‏اند).

سوگند بخدا اگر تمام عرب به پشتيبانى يكديگر براى جنگ با من بپاخيزند من از آنها رو نمى‏گردانم و اگر امكان فرصت باشد بسوى آنان مى‏شتابم و زود باشد كه كوشش نمايم كه زمين را (از وجود) اين شخص واژگونه در دين (معاويه) پاك سازم تا اين كه خاك از ميان دانه درو شده خارج شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 161

از نامه‏هاى آن حضرت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 163

نامه 5 (به اشعث بن قيس كه استاندار آذربايجان بود)

اين شغلى كه بتو واگذار شده (حكومت آذربايجان) براى تأمين روزى و خوراك تو نيست بلكه امانتى است در گردن تو و تو هم در برابر مقام بالاتر از خود مسئوليّت حفظ و نگاهدارى آن را دارى. ترا نمى‏رسد كه خود سرانه (بدون رعايت احكام دين) در كار مردم رفتار نمائى و نبايد بفكر انجام كارهاى مهم بيفتى مگر با اطمينان و استناد دستورى كه (ازجانب من) به تو رسيده باشد. و اين مالى كه در دست تو است از مال خداى عز و جل است‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 164

و تو هم يكى از خزانه داران آن هستى كه بايد آن را (بدون حيف و ميل) به من تسليم كنى و اميدوارم كه من بدترين حكام براى تو نباشم (اگر چه ظاهرا دستورات من تند و ملال آور است ولى مصلحت دين و دنياى تو در انجام آنهاست) و السلام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 165

نامه 6 (بمعاويه)

كسانى كه با ابو بكر و عمر و عثمان (در امر خلافت) بيعت كرده بودند بهمان روش با من نيز بيعت كرده و مرا به سمت خلافت انتخاب كردند.

پس نه آن‏هائى كه در آنجا حضور داشتند و نه كسانى كه (مانند تو) حضور نداشته‏اند در اين مورد حق تخلف ندارند و