(ظاهر و باطن خداوند يكى است و او مانند انسان بوسيله انديشه و نيروى ادراك از
ظواهر كارها به باطن آنها پى نمىبرد بلكه همه چيز در نظر او معلوم و روشن است) علم
او به باطن و غيب پنهانيها نفوذ كرده و در درون رازها و اسرار مشكله راه يافته و به
آنها محيط ميباشد.
از خطبه 108
1- هر چيزى در برابر خداوند خاشع و خاضع و در هستى خود نيز باو قائم است (چون
وجود ممكنات از خود نبوده و آفريده شده خدا هستند لذا در هستى خود قائم باو
مىباشند بر خلاف خداوند كه او قائم بذات خويش است شاعر گويد:
زير نشين علمت كاينات
ما به تو قائم چو تو قائم بذات
اوست بىنياز كننده هر نيازمند و ارجمند كننده هر ذليل و توانائى بخش هر ناتوان
و پناهگاه هر ستم رسيده. سخن هر گويندهاى را شنواست و باسرار نهانى هر خاموشى
داناست روزى هر زندهاى را عهدهدار است و مرجع و بازگشت هر مردهاى بسوى اوست.
2- (خدايا) ديدهها ترا نديدهاند تا از (كيفيت و چگونگى) تو خبر دهند بلكه پيش
از اين كه وصف كنندگان را بيافرينى وجود داشتى. خلق را نه از وحشت (تنهائى) آفريدى
و نه براى سود بردن از آنها. و هر كه را كه بخواهى از تو جلو نمىافتد و آن كه را
كه تو بگيرى نمىتواند از دست قدرت تو بيرون رود. و معصيت كسى كه ترا نافرمانى كرد
از سلطنت تو نمىكاهد و اطاعت كسى كه ترا فرمانبردارى كرد به ملك تو نمىافزايد.
ناخشنودى كسى از قضاى تو امر ترا بر نمىگرداند و كسى هم كه از اطاعت فرمان تو
سركشى كند از تو بىنياز نگردد.
3- هر راز پنهانى نزد تو آشكار است و هر غيب و نهانى در نظر تو حاضر و هويداست،
تو هميشه هستى و پايانى برايت نيست و پايان و انتهاى هر چيزى بتو است و از فرمان تو
گريز نتوان نمود و توئى بازگشت هر چيزى پس از تو گريزى نيست مگر بسوى خود تو. (از
عذاب و سخط تو بايد به كرم و رحمت تو پناه آورد.) موى پيشانى هر جنبندهاى بدست تست
(هر موجودى در دست قدرت تست) و برگشت هر مخلوقى هم بسوى تست.
4- خدايا (از هر عيب و نقصى) پاك و منزّهى تو، چه بسيار بزرگ است آنچه ما
مىبينيم از مخلوقات تو و چقدر كوچك است عظمت آن در برابر قدرت تو و چه بسيار مخوف و هول انگيز است آنچه كه ما از ملكوت تو
مىبينم و چقدر ناچيز است اين ديدن ما در پيش تو آنچه از سلطنت تو بر ما ناپيداست و
چقدر فراوان است نعمتهاى تو در دنيا و چقدر كوچك و كم است آنها در برابر نعمتهاى
ابدى آن جهان.
از خطبه 152
1- سپاس و ستايش خداوندى را كه بوسيله آفريدگانش بوجود خود رهنمائى نموده و
بحدوث ممكنات بازليّت خويش دلالت فرموده است (تمام كاينات چون ممكن الوجودند بنا بر
اين در هستى خود نيازمند خالق و آفريدگار مىباشند و چون حادث و مسبوق بعدماند لذا
دلالت دارند كه ايجاد كننده آنها ازلى و سرمدى است و عدم و حدوث در ساحت كبريائى او
راه ندارند.) شباهت مخلوقات بهمديگر دليل است كه او را مشابهتى نيست (هر صفتى كه
لازمه وجود مخلوقات باشد بايد خدا را از آن منزّه دانست)
2- قواى مدركه انسان (چه بوسيله حسّ و چه بوسيله عقل) بكنه و حقيقت او پى نبرد
و پردهها و حجابات او را نمىپوشاند. بعلت جدائى صانع و مصنوع و تحديد كننده و
محدود شده و پروردگار و پرورده شده ميان خدا و مخلوقات فرق است (مصنوعيّت و
محدوديّت و مربوبيّت صفات مخلوقاتست و صانع بودن و محدود كردن و ربوبيت صفات خداوند
است). خداوندى كه يگانه است اما نه مثل واحد عددى كه شمرده شود (واحد عددى مبدأ
اعداد است و مىتوان بآن الى غير النهايه اضافه نمود ولى يكتائى خداوند حقيقى است و
تصور دومى براى آن غير ممكن و باطل است). آفريننده است نه بمعنى حركت و رنج بردن،
شنوائى او با گوش نيست و بينائيش بدون نظاره با چشم است (شنوائى و بينائى خداوند
همان علم او به مسموعات و مبصرات است.) حاضر و شاهد است اما نه با ملاقات و رؤيت و
جداست اما نه بفاصله و مسافت مكانى و آشكار است اما نه بديده شدن (بلكه بوسيله آفرينش موجودات آشكار شده است) و پنهان است اما نه از ريزى و كوچكى (بلكه
عقول و اوهام از درك حقيقت ذات او عاجز و درماندهاند).
3- با چيرگى و قدرت بر (وجود و عدم) اشياء از آنها جداست و اشياء و پديدهها
هم بعلت اين كه در قبضه قدرت او بوده و باز گشتشان بسوى اوست از او جدا مىباشند
(نه اشياء مىتوانند صفات خدا را داشته باشند و نه ساحت كبريائى خدا بصفات اشياء كه
همگى ممكن- الوجودند آلوده مىشود زيرا اشياء آفريده شده او هستند).
4- كسى كه او را توصيف كرد او را محدود نمود و هر كه او را محدود نمود او را
تحت شمارش در آورد و آن موجب بطلان ازليت است. (زيرا چيزى تا محدود نشود قابل توصيف
و شمارش نمىباشد و چيزى كه محدود و شمرده شود ازلى نخواهد بود و اين اوصاف از
خصوصيّات ممكنات بوده و بر خلاف صفات واجب ميباشد.) هر كس كه گفت خدا چگونه است او را توصيف كرده
و كسى كه گفت خدا كجاست براى او مكان و محلى معين كرده است. خداوند داناست پيش از
اين كه معلومى بوده و پروردگار قادر است پيش از آن كه پرورده شدهاى و يا مقدورى
وجود داشته باشد.
از خطبه 177
خداوند را هيچ كارى از كار ديگر باز نمىدارد و تغيير زمان او را تغيير نمىدهد.
هيچ مكانى او را در برنمىگيرد و هيچ زبانى نمىتواند او را توصيف كند (تغيير و
حركت و در مكان قرار گرفتن و بوصف آمدن چيزى از محدوديت آن كه لازمه موجودات ممكنه
است حكايت ميكند و خداوند منزه از كليه صفات امكانى است) شماره قطرههاى آب و
ستارگان آسمان را و آنچه باد در هوا پراكنده سازد ميداند و جنبش مور در روى سنگهاى
سخت و محل خواب مورچههاى ريز و كوچك در شب تاريك بر او پوشيده نيست. محل افتادن برگهاى درختان و نگاههاى پنهانى ديدهها را ميداند (علم خدا با لذّات
است و بهمه چيز احاطه دارد همچنان كه در قرآن كريم فرمايد: يَعْلَمُ خائِنَةَ
الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ يعنى چشمى در حدقه بخيانت و خاطرى در سينه
نگذرد مگر اين كه خداوند بدان داناست.)
از خطبه 178
خدا را چشمهاى ظاهرى آشكارا مشاهده نمىكنند لكن دلها بوسيله حقايق ايمان بوجود
او پىبرند. بهر چيزى نزديك است ولى نه بطور چسبيدن و از هر چيزى دور است اما نه
بطور جدائى (بكليه موجودات بدون دورى و نزديكى زمانى و مكانى كه از خواص اجسام است
احاطه دارد). بدون انديشه و زبان گوياست و بدون تصميم قبلى اراده كننده است و بدون كمك جوارح (مانند دست و پا و غيره) آفريننده است. لطيف است كه (بعلت
شدت ظهور در اثر آفريدن مخلوقات) به پنهانى وصف نشود و بزرگى است كه بستمكارى موصوف
نيست (هر چه كند از روى حكمت و عدل است). بدون اين كه چشم حسّى و ظاهرى و قلب رقيقى
داشته باشد بينا و مهربان است. چهرهها در برابر عظمت او خاضع و خوار و دلها از ترس
(عذاب و نقمت) او لرزان و مضطربند.
از خطبه 181
سپاس و ستايش مخصوص خداست كه پيش از آن كه كرسى و عرش و آسمان و زمين و جن و
انسى بوده باشد، وجود داشت (همه حادثاند و مسبوق بعدم و خداوند بوجود آورنده
آنهاست). بوهم و انديشه ادراك نشود و بفهم و عقل هم اندازهگيرى و محدود نگردد.
تقاضا كنندهاى او را مشغول نمىكند (كه از كار ديگر بازماند) و بخشش و عطاء
خزانه كرمش را كاهش نمىدهد. بچشم ديده نمىشود و با محل و مكان محدود نگردد. (ديده شدن بچشم و در مكانى
محدود بودن از خواص اجسام است و خداوند تعالى منزه و مبرا از صفات و خصوصيات
موجودات جسمانى و غير جسمانى است).
از خطبه 204
1- سپاس خداوندى را كه بلندتر است از مشابهت آفريدگان و برتر است از گفتار
توصيف كنندگان. (خداوند بهيچ وجه بصفات موجودات شباهت ندارد و هر چه هم در وصف او
گفته شود خداوند بالاتر از آن است).
وجود خود را بوسيله شگفتيهاى آفرينش به نگاه كنندگان (در آثار خلقت و مظاهر
طبيعت) آشكار ساخته و بعلت بزرگى عزّت و نيرومنديش (حقيقت خود را) از انديشه
متفكّرين پنهان نموده است. او داناست بدون اين كه علمش را از ديگرى آموخته و يا
احتياج بافزودن و فائده بردن از دانشى داشته باشد. (آموختن علم از ديگرى و يا زياده
كردن و بهرهمند شدن از آن مخصوص انسان است و آنرا علم اكتسابى گويند در صورتى كه
علم خداوند بالذات است).
تمام كارها را بدون بكار بردن انديشه و فكر اندازهگيرى كرده (آفريده) است.
2- خداوندى كه نه تاريكىها او را مىپوشانند و نه از روشنيها روشنى مىطلبد،
نه شب او را دريابد و نه روز بر او گذر كند.
دريافتن و دانستن او (حال موجودات را) بوسيله چشمها نيست و علمش نيز بوسيله
آگاه شدن از ديگرى نمىباشد.
از خطبه 227
1- سپاس خداوندى را كه حواسّ او را در نمىيابد و مكانها او را احاطه نمىكند
و چشمها او را نمىبيند و پردهها او را نمىپوشاند. بوسيله حدوث مخلوقات بوجود و
قديم بودن خود راهنمائى فرموده و شباهت و همانندى موجودات بهمديگر دليل اين است كه
او را مانندى نيست (وقتى مخلوقات حادث شدند مسلما در پيدايش خود نيازمند يك مبدأ
قديمى هستند كه آفريننده آنها باشد و چون هر صفتى كه در مخلوقات است خداوند از آن
منزه و مبراست لذا شباهت موجودات بيكديگر مىرساند كه ايجاد كننده آنها را شبيهى و
مانندى نيست).
2- خداوندى كه بوعده خود وفا كننده و از ستم و تعدّى در باره بندگانش دور و
منزه است با آفريدگانش بعدل و داد رفتار كند و فرمان و دستورش را در باره آنها
بدرستى اجرا نمايد. بوسيله حدوث اشياء بازليّت خود استشهاد نموده و بعجز و ناتوانى
كه علامت مخلوقات است بقدرت و توانائى خود گواهى گرفته و به آن چه آنها را بنابودى
و فنا ناچار ميكند بر دائميت و ابدى خويش دلالت فرموده است.
(حدوث موجودات دليل است كه آفريننده آنها ازلى و قديمى يعنى بدون آغاز و ابتداء
است و در چهار چوب زمان و مكان قرار نگرفته است و عجز و ناتوانى كه لازمه هر موجود
ممكن است گواه است كه آفريننده ممكنات داراى قدرت مطلقه است و هيچگونه عجز و نا-
توانى در ساحت مقدسش راه ندارد همچنين نابودى و فناى موجودات مىرساند كه خالق آنان
دائمى و ابدى و باقى است).
3- خداوند يكى است ولى نه واحد عددى و هميشگى و سرمدى است نه بغايت و نهايتى،
(او را نهايت و پايانى نيست و در محدوده زمان قرار نمىگيرد.) و قائم و پاينده است
نه بوسيله پشتوانهاى (چيزى او را نگه- نداشته بلكه او قائم بذات بوده و خود
نگهدارنده همه چيز است). اذهان بشرى وجود او را دريابد اما نه بوسيله مشاعره (حالت
انفعال از راه حواس) و آيينههاى موجودات باو شهادت مىدهند اما نه از طريق محاضره
(ذهن انسان بوسيله حواس خمسه از خواص اشياء منفعل مىشود و از آنها عكس بردارى
ميكند همچنين اگر چيزى در مقابل آيينه قرار گيرد عكس آنرا نشان مىدهد. امام عليه
السلام فرمايد ذهنها كه او را در مىيابند اين دريافتن مانند ادراك آنها از صورت
اشياء نيست زيرا خداوند مانند اشياء مادى نيست كه ذهن از او صورت بردارى كند بلكه
از اثر فعل او بوجودش پى مىبرد همچنين هر- يك از موجودات مانند آيينهاى است كه
خالق خود را نشان مىدهد اما نه مثل نشان دادن آيينه صورت شخص را كه در مقابل آن
ايستاده است بلكه تمام موجودات بزبان تكوين مىگويند كه ما را خالقى است
ففى كلّ شيء عله آية
تدلّ على انّه واحد
4- افكار و انديشهها باو احاطه ننموده بلكه او بانديشهها بوسيله همان
انديشهها آشكار گشته است (انديشهها بكنه و حقيقت او پى نبرده بلكه از وجود
مخلوقات كه حادثاند بوجود او پى بردهاند).
و باز بوسيله همان انديشهها روى از اوهام و انديشهها پوشانيده و انديشهها را
در اين مورد حكم قرار داده است. (افكار و اوهام در باره شناسائى خدا بعجز و ناتوانى
خود مقرّند كه ذات و حقيقت خدا را نمىتوان شناخت بلكه مىتوان از آثار فعل او كه
وجود مخلوقات است فقط بوجود وى پى برد) بزرگى او چنين نيست كه نهايات باو برسند و
مانند جسم بزرگش نشان دهند و عظمت او بدين گونه نيست كه غايات باو پايان پذيرفته و
از لحاظ جسد عظيمش جلوه دهند بلكه شأن و سلطنتش بزرگ و عظيم است.
از خطبه 228
1- كسى كه خداوند را داراى كيفيت و چگونگى پندارد او را يگانه ندانسته و آنكه
بر او مثل و مانندى قرار دهد او را بحقيقت نشناخته و كسى كه خدا را بچيزى شبيه كند
و يا بذات مقدس وى اشاره كند در واقع او را قصد نكرده است.
2- هر چه بكنه شناخته شود مصنوع و مخلوق است و آنچه قيام بغير داشته باشد معلول
است (ولى خداوند نه حقيقش شناخته مىشود و نه بغير قائم است بلكه او خالق همه
كاينات و قائم بذات خويش است)
آفريننده و ايجاد كننده است بدون بكار بردن وسائل و اسباب و مقدّر و اندازهگير
است بدون بكار انداختن انديشه، بىنياز است اما نه با سود بردن از چيزى (بلكه او
غنى بالذات است).
3- زمانها و اوقات با او همراه نيستند و ابزار و آلات او را يارى نكنند. (زمان
همراه موجودات مادى است و ذات حق تعالى موجود زمانى نيست و همچنين ابزار و آلات را
هم او بوجود مىآورد در اين صورت نيازى بكمك آنها ندارد) هستى و بود او بر زمانها
سبقت گرفته و وجودش بر عدم و نيستى و همچنين ازليتش بر هر ابتداء و آغازى پيشى
گرفته است.
4- قواى ادراكى و حسّى كه بوسيله خدا بوجود آمده بما مىشناساند كه خود او را
آلت ادراكيه نمىباشد و از ضدّيت و اختلافى كه بين اشياء بوجود آورده است دانسته
مىشود كه براى او ضدى نيست و چون اشياء را او قرين يكديگر ساخته است از اين امر
روشن مىشود كه خود او را قرين و مشابهى نيست.
5- روشنائى را با تاريكى و آشكار را با پنهانى و خشكى را با ترى و گرمى را با
سردى ضد هم قرار داده است.
بين اشياء مختلف (مانند عناصر) الفت افكنده و چيزهاى جدا از هم را قرين هم قرار
داده است.
چيزهاى از هم دور را بهم نزديك كرده و چيزهاى نزديك بهم را از هم جدا ساخته است.
6- خداوند بحدّى (چه رياضى و چه منطقى) محدود نيست و تحت شمارش نمىآيد. وسائل
و اسباب كه پديدههاى ممكنهاند با حدود مخصوص خود (خصوصيّات وجودى) ماهيتشان را
محدود مىكنند و اجسام و ادوات مادى هستند كه به نظايرشان اشاره ميكنند.
كلمههاى (منذ و قد) موجودات ممكنه را از لحاظ زمان محدود كرده و مانع از قدمت و
ازليت آنها ميشوند (اين كه مىگوئيم فلان چيز از فلان زمان بوجود آمده و يا در فلان
زمان بوده است دليل اين است كه پديدهها قديم و ازلى نبوده و ابتداى زمانى دارند از
اين رو بكار بردن اين كلمات در باره خداى تعالى كه قديم و ازلى است شايسته
نمىباشد.) و كلمه (لولا) كه در باره مخلوقات بكار برده مىشود دليل اين است كه
آنها كامل نيستند (اين كه در باره موجودات مىگوئيم اگر چنين نبود. بهتر بود معلوم
مىشود كه اشياء كامل نيستند بدين جهت اين كلمه را در باره خداوند نمىتوان بكار
برد).
بوسيله همين موجودات ممكنه خداوند بر عقلها تجلى كرده باز بعلت محدوديّت آنها
از نظرشان ناپديد گرديده است. (عقل انسان از مشاهده موجودات گوناگون عالم بوجود
خداوند پى مىبرد ولى در عين حال از درك كنه ذات و حقيقت او عاجز مىماند).
7- سكون و حركت كه دو موضوع متناقض و مخصوص اجسامند در باره خداوند صادق
نمىباشند زيرا چگونه ممكن است چيزى را كه او در مخلوقات بوجود آورده در وجود خود او پديد آيد و آنچه احداث كرده در او
حادث شود (اگر چنين شود) در اين صورت ذات او دستخوش تغيير گرديده و مركب از اجزاء
مىشود و حقيقت او از ازلى و ابدى بودن امتناع مىورزد.
8- اگر وجود خدا را پيش روئى باشد پشت سرى هم خواهد بود (در صورتى كه جهت داشتن
لازمه اجسام است و خداوند منزه از جسمانيت است).
اگر او ناقص بود طلب كامل شدن ميكرد و در اين صورت نشانه مخلوق بودن در او آشكار
مىشد و خود او هم مانند ممكنات دليل بر وجود واجب الوجود مىگرديد.
و اگر آنچه در غير او (در ممكنات) اثر ميكند در او نيز تأثير ميكرد از سلطنت و
عزت ازلى خود خارج مىشد.
9- خداوندى كه (ذات مقدسش) تغيير و تحول نپذيرد و دست زوال و نابودى بر دامن
كبريائى او نرسد و پنهان شدن و نا پديد گشتن (پس از ظهور) بر او جائز نباشد. نزاده
است تا زائيده شده باشد و زائيده نشده است تا وجودش محدود (بوجود پدر و مادر) شود.
ذات مقدسش برتر از فرزند داشتن و منزه و مبرا از لمس نمودن زنهاست انديشهها
(بكنه و حقيقت) او نرسند تا او را اندازه گرفته و محدودش سازند و زيركى عقول او را
بذهن و انديشهها در نمىآورد تا تصورش كنند.
از قدرت ادراك حواس خارج است و دامن عظمت و كبريائى او از ملامسه دستها بسى
بلندتر و برتر است.
متغير بحالى نشود و احوال گوناگون او را عارض نگردد، مرور شبها و روزها او را
(مانند موجودات ديگر) كهنه و فرسوده نمى- گردانند و روشنائى و تاريكى هم تغييرش
ندهند. (بطور كلى هر صفت و حالتى را كه عارض ممكنات مىشود بايد ساحت مقدس حق تعالى
را از آن منزه دانست زيرا اين صفات و حالات بما مىفهماند كه بوجود آورنده آنها خود
منزه از آنهاست.)
10- خداوند بچيزى از اجزاء و يا باعضاء و جوارح و بعارضهاى از عرضها و بغير
بودن و بعض بودن توصيف نگردد. (تمام اين عوارض از خصوصيات موجودات امكانى است و
خداوند منزه از آنهاست) و گفته نمىشود كه او را حد و نهايتى و يا انقطاع و پايانى
است و يا اين كه اشياء او را محدود كردهاند تا كم گردانند و بيفكنند و يا اين كه
چيزى او را برداشته و حمل كند تا مايل و يا متعادل نگه داشته باشد
11- خداوند نه در اشياء داخل بوده و نه از آنها بيرون است (همه اشياء تحت قدرت
و احاطه علمى او هستند).
خبر مىدهد نه با زبان و فضاى دهان و مىشنود نه بوسيله (تموج هوا كه ناقل امواج
صوتى است) و آلت شنوائى كه گوش باشد.
سخن مىگويد نه بوسيله الفاظ و حفظ دارد (تمام امور را) نه به وسيله حافظه،
اراده ميكند بدون انديشه و فكر.
دوست دارد (بندگان نيك و اعمال شايسته را) و خشنود مى- شود بدون رقت قلب و دشمن
دارد و خشمگين مىشود بدون مشقت و رنج. بهر چيزى كه اراده وجود او كند مىگويد باش
پس موجود مى- شود (چنان كه در قرآن كريم فرمايد: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ
شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. (اما اين گفتن) نه بوسيله صدائى است كه
پرده گوش را مرتعش كند و نه با آوازى كه شنيده شود بلكه سخن خداوند سبحان همان فعل
اوست كه آن را ايجاد ميكند و قبلا سابقه نداشته است زيرا اگر (حادث نبود و) قبلا
وجود داشت قديم بوده و خداى دوم مىشد (در صورتى كه اين امر محال است و خدا را شريك
و نظيرى نيست)
12- گفته نمىشود كه خداوند پس از نبودن بود شده است (زيرا در اين صورت) صفات
موجودات حادثه بر او جارى مىشود و بين او و موجودات آفريده شده فرقى نمىماند و او
را بر مخلوقات مزيت و برترى نباشد.
پس آفريننده و آفريده شده مساوى شده و پديد آورنده و پديده ها يكسان مىگردد.
(در صورتى كه ذات مقدس حق تعالى مسبوق به عدم نيست بلكه وجود او بر عدم سبقت گرفته
و بر خلاف كليه موجودات امكانى كه حادث مىباشند ذات بىمانند او قديم و ازلى و
سرمدى است). مخلوقات را بدون طرح و نقشه قبلى كه از ديگرى موجود باشد آفريد و در
آفرينش آنها هيچيك از مخلوقاتش را كمك نگرفت.
(استفاده از تدبير و نقشه ديگرى و يا كمك گرفتن از مخلوقات مستلزم احتياج و
نيازمندى است و ذات حق تعالى از چنين اوصافى منزه و مبرا است زيرا اين گونه صفات از
خصوصيات مردم نيازمند است و خداوند سبحان قادر مطلق و غنى بالذات بوده و بر انجام
هر كارى تواناست.)
از خطبه 2
1- و گواهى مىدهم كه محمّد (ص) بنده و فرستاده خداست.
خدا او را با دين مشهور (اسلام) و با نشانه رسيده و كتاب نوشته شده (قرآن) و نور
درخشنده و روشنى تابنده و فرمانى كه بنياد شرك و فساد را درهم ريزد براى دفع
شبههها و احتجاج با دلائل و بيانات واضحه و براى ترسانيدن و متنبّه ساختن مردم
بوسيله آيات قرآن از عقوبتهائى كه بر امّتهاى پيشين وارد گرديده فرستاد.
2- در وقتى كه مردم دچار فتنههاى بسيار بودند كه ريسمان دين پاره شده و
پايهها و ستونهاى ايمان و يقين متزلزل گرديده بود.
اصل دين درهم و مختلف و امر آن پراكنده راه خروج (از آن فتنهها) تنك و راه راست
و وسيله فرار ناپيدا و گمراهى شايع بود.
3- خدا را معصيت مىكردند و شيطان را كمك مىنمودند.
ايمان خوار و ناچيز و پايههاى آن ويران و آثار و نشانههايش ناشناخته و طرق و
راههايش خراب و ناپديد بود.
4- مردم عموما شيطان را اطاعت مىكردند و براه او مىرفتند و بسر چشمههاى او
وارد مىشدند تا بوسيله آنان نيرنگهاى او بكار افتاد و پرچمش افراشته گرديد در
نتيجه مردم را زير فتنهها لگدمال كرد و مانند چهارپايان زير سمهاى خود آنان را بماليد و روى پيكر آنان بايستاد (از هر
جهت بمردم مسلط شد).
5- همه مردم در آن فتنهها حيران و سرگردان و نادان و گرفتار بودند در بهترين
خانهها (مكّه معظّمه) و بدترين همسايگان (بت پرستان قريش) كه خوابشان بىخوابى و
سرمه چشمشان اشكها بود در سر- زمينى كه دانايش خاموش و نادانش ارجمند بود.
از خطبه 26
خداوند تعالى محمّد صلّى اللّه عليه و آله را براى ترسانيدن جهانيان (از عذاب و
خشم الهى) بر انگيخت در حالى كه بدانچه بوى نازل مىشد امين و نگهدارنده بود. و شما
اى جماعت عرب پيرو بدترين دينها (بت پرستى) بوده و در بدترين ديار (سرزمين حجاز از
نظر شرايط و وضع جغرافيائى) بسر مىبرديد.
در ميان زمينهاى پر سنگلاخ و مارهاى پر زهر كه (از صداى پا و آواز نمىرميده و
گويا) كر بودند اقامت داشتيد. آشاميدنى شما آب تيره و گنديده و غذايتان خشن (مثل
آرد هسته خرما و غيره) بود. خون يكديگر را مىريختيد و با خويشاوندان خود قطع رحم
مىكرديد. بتها (مانند لات و عزى و هبل و غيره) در ميان شما (براى پرستشتان) منصوب
شده و گناهان و معاصى بوسيله شما شدت يافته بود.
از خطبه 88
1- خداوند سبحان موقعى پيغمبر اكرم (ص) را برسالت فرستاد كه زمان درازى از بعثت
پيغمبران پيشين سپرى شده و ملل مختلفه عالم در خواب غفلت و نادانى فرو رفته بودند.
فتنهها در سراسر گيتى بر پا گرديده و كارها آشفته و پراكنده گشته بود. آتش جنگ و
خونريزى شعلهور و دنيا از نبودن نور (وجود پيغمبران) تيره و كدر شده و تاريكى فتنه
و غرور آشكار بود در هنگامى كه برگهاى درخت زندگى رو بزردى گذاشته و مردم از ميوه و
ثمره آن نا اميد و آبش خشكيده بود.
2- چراغ هدايت خاموش و نشانههاى هلاكت و بد بختى نمايان، پس دنيا با قيافه
گرفته و ترشرو باهل خود و بصورت طالبانش مىنگريست. نتيجهاش فتنه و فساد و خوراكش
گوشت ميته، شعارش ترس و وحشت و دثارش شمشير بود. (عرب زمان جاهليت پيش از بعثت نبى
اكرم مشغول قتل و غارت و انجام فتنه و فساد بود).
از خطبه 93
1- پس خداوند او را از بهترين معدنها رويانيد و در گرامىترين اصلها غرس نمود
(از اصلاب پاك پيغمبران پيشين و ارحام مطهره مادرانش بيرون آورد) از همان شجرهاى
كه پيغمبران را از آن ظاهر نمود و امينهاى وحى را از آن برگزيد.
2- اولاد او بهترين اولاد و خاندانش بهترين خاندانها و شجره او بهترين شجرهها است كه در (باغ) حرم روئيده و در (بوستان) مجد و كرامت قد كشيده
است. آن شجره را شاخهاى بلند و ميوههايى است كه دست هيچكس بدان نرسيده است (خود و
اولادش معصوم و مطهرند و كسى مانند آنها نيست) پس آن حضرت پيشواى پرهيزكاران و
روشنى دل هدايت يافتگان است.
3- (رسول اكرم) چراغى است درخشان و ستارهايست كه نورش تابان و آتش زنهاى است
كه شعلهاش در لمعان است. روش او استقامت و طريقهاش هدايت و سخنش جدا كننده (بين
حق و باطل) و حكمش از روى عدل و داد است. خداوند او را موقعى برسالت فرستاد كه دوره
فترت بود و مردم در انجام اعمال دينى در لغزش بودند و ملل جهان نيز در غفلت و
نادانى بسر مىبردند.
از خطبه 95
قرارگاه او (مكّه) بهترين قرارگاهها و محلّ نموّش شريفترين جاهاست، در معادن
كرامت و بساطهاى سلامت پرورش يافته است. نيكوكاران شيفته و دلباخته او شدند و نگاه
چشمها بسوى او متوجه گرديد. خداوند بوسيله او كينههاى ديرينه و نفاق را از دلها
بيرون آورد و شعلههاى آتش اختلافات و دشمنىها را خاموش ساخت.
ميان مسلمانان طرح دوستى و برادرى افكند و بين همنشينان (بعلت اختلاف در دين)
جدائى انداخت. عزيزان (ستم پيشه و يا مشركين) را خوار و بىمقدار و ذليلان (ستم
كشيده يا مؤمنين) را ارجمند گردانيد. سخنش بيان (معارف و احكام) بود و خاموشىاش
زبان.
از خطبه 107
1- خداوند حضرت رسول (ص) را از شجره طيّبه پيغمبران و از چراغدان پر نور و
درخشان و از پيشانى بلند (پاك نژادان) و از ناف بطحا و از چراغهاى روشن در تاريكى و
از چشمههاى حكمت برگزيد.
2- او چون پزشك حاذقى با طبّ خود براى معالجه بيماريهاى گوناگون (اخلاقى و اجتماعى و غيره) در گردش بود و وسائل طبابت و معالجه را از
مرهمهاى سودمند (علوم و معارف دينى) و ابزار و آلات لازم براى التيام جراحات جهل و
گمراهى آماده كرده و هر جا كه بدلهاى كور و گوشهاى كر و زبانهاى لال عبور مىكرد
مرهمهاى سودمند خود را بر زخم آنان مىنهاد، اين پزشك روحانى بوسيله داروهاى خود
بيماريهاى غفلت و نادانى و گمراهى را معاينه و معالجه مىنمود (ولى بعضى بيماران
مانند ابو جهل و ابو لهب) از پرتو انوار حكمت آن حضرت روشنى نجستند و از آتش
زنههاى علوم درخشان او آتشى نيفروختند پس آنان نظير چهارپايان چرنده و مانند
سنگهاى سخت (بدون شعور و فهم) بودند.
از خطبه 108
رسول اكرم (ص) دنيا را تحقير كرد و كوچك پنداشت و بنظر پستى و خوارى باو نگريست
و دانست كه او برگزيده خداست و خدا (دوستى) دنيا را از او گرفته و بغير او جلوه
داده است. پس آن جناب نيز قلبا از دنيا اعراض فرموده و گفتگو در باره آن را در نفس
خود از بين برده بود و دوست داشت كه زرق و برق دنيا را نبيند تا از آن لباس فاخرى
نجويد و يا آرزوى ماندن در آن را نداشته باشد. از طرف خدا با حجت و برهان احكام دين
را بمردم ابلاغ فرمود و پيروان خود را از روى نصيحت (از عذاب الهى و آتش جهنم)
بترسانيد و آنانرا بسوى بهشت در حالى كه مژده مىداد دعوت فرمود.
از خطبه 115
خداوند تبارك و تعالى نبى گرامى (ص) را فرستاد تا مردم را بسوى حق بخواند و بر
اعمال آنان (از نيك و بد) شاهد باشد. پس آن حضرت احكام پروردگارش را بدون كندى و
كوتاهى ابلاغ فرمود و در راه خدا با دشمنان دين بدون سستى و ناتوانى و بدون عذر و
بهانهاى جهاد نمود. اوست پيشواى هر پرهيزكار و بينائى هر كسى كه هدايت يافته است.
از خطبه 133
خداوند پيغمبر اكرم (ص) را موقعى فرستاد كه در روى زمين پيغمبرى نبود و مردم با
همديگر (بعلت اختلاف عقايد و افكار گوناگون) در نزاع و مشاجره و مجادله بودند. پس
خداوند آن حضرت را پس از همه پيغمبران مبعوث كرده و وحى را باو ختم فرمود (پس از آن
بزرگوار پيغمبر ديگرى نخواهد آمد و شريعت مقدسه او تا ابد بين مردم باقى خواهد ماند
و چه خوبست كه فرقه ضالّه و مضلّه بدين فرمايش على عليه السلام توجه كرده و مردم
نادان و ساده لوح را اغواء و گمراه ننمايند) پس آن حضرت در راه خدا با كسانى كه از
خدا اعراض نموده و يا عديل و مانندى براى او قرار مىدادند جنگ نمود.
از خطبه 160
1- خداوند پيغمبر اكرم (ص) را با نور روشن كننده (دلهاى مردم) و با دليل آشكار
و طريق ظاهر (اسلام) و كتاب راهنما (قرآن كريم) برانگيخت. خاندان او بهترين
خاندانها و شجره (نسب و نژاد) او بهترين شجرهها كه شاخههايش معتدل و راست و
ميوههايش براى چيدن فرو ريخته است. محل تولدش مكه و هجرتش بمدينه طيبه است كه نامش
در آنجا بلند آوازه گشته و دعوتش منتشر گرديد. (اهل مدينه كه آنان را انصار گويند از حضرت استقبال كرده و او را در جنگ با دشمنان يارى نمودند.)
2- خداوند او را با دليل كافى (قرآن كه براى اثبات نبوت آن حضرت كافى است) و با
پند و موعظه شافى (نصايح او حكيمانه و سنت و احكام او شفا بخش بيماريهاى جسمى و
روحى و اخلاقى است) و با دعوت تلافى كننده (اصلاح كننده پيش از اين كه فساد آنرا
هلاك سازد) فرستاد. احكام شرعيه كه پيدا نبود بوسيله او ظاهر و بدعت وارده (در زمان
جاهليت) ريشه كن گرديد و بوسيله او احكام (آنچه خداوند انجام آن را به بندگانش
دستور داده) بيان گرديد.
3- پس كسى كه غير از اسلام دينى بطلبد بدبختىاش حتمى و بند و دستاويز (سعادتش)
گسيخته و سقوطش بآتش سخت و پايان كارش باندوه بزرگ و عذاب دردناك منجر مىشود.
(چنانكه قرآن كريم فرمايد: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ
يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ.
از خطبه 189
خداوند تعالى رسول گرامى را براى رسالت خود تبليغ كننده و براى امت او موجب عزت
و بزرگى و براى (دلهاى) اهل زمان بهار و خرمى و براى مددكارانش سبب سر بلندى و براى
ياورانش علت سر افرازى قرار داد.
از خطبه 204
خداوند تعالى نبى اكرم (ص) را با روشنى (علم و هدايت بسوى مردم) فرستاد و او را
بر كليه برگزيدگانش مقدم داشت.
پس بوسيله او از هم گسيختگى امور را سامان بخشيد و او را بر غالبين (از كفار و
مشركين و منافقين) چيره و مسلط نمود.
هر مشكلى را بوسيله او آسان نمود و ناهمواريها را هموار كرد تا گمراهى را از
راست و چپ دور گردانيد. (در اثر تعليمات عاليه اسلام امور اجتماعى مردم منظم گرديد
و مشكلات زندگى برطرف شد و آفتاب وجود حضرت ختمى مرتبت (ص) شرق و غرب عالم را روشن
كرده و ظلمت كفر و گمراهى و نابسامانى را از ساحت عالم بشريت برطرف ساخت و در اندك
زمانى تمدن اصيل و درخشان اسلامى را بوجود آورد.)