سخنان‏ على ‏عليه‏السلام ‏از نهج‏البلاغه

فضل اللّه كمپانى

- ۲ -


(ظاهر و باطن خداوند يكى است و او مانند انسان بوسيله انديشه و نيروى ادراك از ظواهر كارها به باطن آنها پى نمى‏برد بلكه همه چيز در نظر او معلوم و روشن است) علم او به باطن و غيب پنهانيها نفوذ كرده و در درون رازها و اسرار مشكله راه يافته و به آنها محيط ميباشد.

از خطبه 108

1-  هر چيزى در برابر خداوند خاشع و خاضع و در هستى خود نيز باو قائم است (چون وجود ممكنات از خود نبوده و آفريده شده خدا هستند لذا در هستى خود قائم باو مى‏باشند بر خلاف خداوند كه او قائم بذات خويش است شاعر گويد:

زير نشين علمت كاينات

ما به تو قائم چو تو قائم بذات‏

اوست بى‏نياز كننده هر نيازمند و ارجمند كننده هر ذليل و توانائى بخش هر ناتوان و پناهگاه هر ستم رسيده. سخن هر گوينده‏اى را شنواست و باسرار نهانى هر خاموشى داناست روزى هر زنده‏اى را عهده‏دار است و مرجع و بازگشت هر مرده‏اى بسوى اوست.

2-  (خدايا) ديده‏ها ترا نديده‏اند تا از (كيفيت و چگونگى) تو خبر دهند بلكه پيش از اين كه وصف كنندگان را بيافرينى وجود داشتى. خلق را نه از وحشت (تنهائى) آفريدى و نه براى سود بردن از آنها. و هر كه را كه بخواهى از تو جلو نمى‏افتد و آن كه را كه تو بگيرى نمى‏تواند از دست قدرت تو بيرون رود. و معصيت كسى كه ترا نافرمانى كرد از سلطنت تو نمى‏كاهد و اطاعت كسى كه ترا فرمانبردارى كرد به ملك تو نمى‏افزايد. ناخشنودى كسى از قضاى تو امر ترا بر نمى‏گرداند و كسى هم كه از اطاعت فرمان تو سركشى كند از تو بى‏نياز نگردد.

3-  هر راز پنهانى نزد تو آشكار است و هر غيب و نهانى در نظر تو حاضر و هويداست، تو هميشه هستى و پايانى برايت نيست و پايان و انتهاى هر چيزى بتو است و از فرمان تو گريز نتوان نمود و توئى بازگشت هر چيزى پس از تو گريزى نيست مگر بسوى خود تو. (از عذاب و سخط تو بايد به كرم و رحمت تو پناه آورد.) موى پيشانى هر جنبنده‏اى بدست تست (هر موجودى در دست قدرت تست) و برگشت هر مخلوقى هم بسوى تست.

4-  خدايا (از هر عيب و نقصى) پاك و منزّهى تو، چه بسيار بزرگ است آنچه ما مى‏بينيم از مخلوقات تو و چقدر كوچك است عظمت‏ آن در برابر قدرت تو و چه بسيار مخوف و هول انگيز است آنچه كه ما از ملكوت تو مى‏بينم و چقدر ناچيز است اين ديدن ما در پيش تو آنچه از سلطنت تو بر ما ناپيداست و چقدر فراوان است نعمتهاى تو در دنيا و چقدر كوچك و كم است آن‏ها در برابر نعمتهاى ابدى آن جهان.

از خطبه 152

1-  سپاس و ستايش خداوندى را كه بوسيله آفريدگانش بوجود خود رهنمائى نموده و بحدوث ممكنات بازليّت خويش دلالت فرموده است (تمام كاينات چون ممكن الوجودند بنا بر اين در هستى خود نيازمند خالق و آفريدگار مى‏باشند و چون حادث و مسبوق بعدم‏اند لذا دلالت دارند كه ايجاد كننده آنها ازلى و سرمدى است و عدم و حدوث در ساحت كبريائى او راه ندارند.) شباهت مخلوقات بهمديگر دليل است كه او را مشابهتى نيست (هر صفتى كه لازمه وجود مخلوقات باشد بايد خدا را از آن منزّه دانست)

2-  قواى مدركه انسان (چه بوسيله حسّ و چه بوسيله عقل) بكنه و حقيقت او پى نبرد و پرده‏ها و حجابات او را نمى‏پوشاند. بعلت جدائى صانع و مصنوع و تحديد كننده و محدود شده و پروردگار و پرورده شده ميان خدا و مخلوقات فرق است (مصنوعيّت و محدوديّت و مربوبيّت صفات مخلوقاتست و صانع بودن و محدود كردن و ربوبيت صفات خداوند است). خداوندى كه يگانه است اما نه مثل واحد عددى كه شمرده شود (واحد عددى مبدأ اعداد است و مى‏توان بآن الى غير النهايه اضافه نمود ولى يكتائى خداوند حقيقى است و تصور دومى براى آن غير ممكن و باطل است). آفريننده است نه بمعنى حركت و رنج بردن، شنوائى او با گوش نيست و بينائيش بدون نظاره با چشم است (شنوائى و بينائى خداوند همان علم او به مسموعات و مبصرات است.) حاضر و شاهد است اما نه با ملاقات و رؤيت و جداست اما نه بفاصله و مسافت مكانى و آشكار است اما نه بديده شدن (بلكه‏ بوسيله آفرينش موجودات آشكار شده است) و پنهان است اما نه از ريزى و كوچكى (بلكه عقول و اوهام از درك حقيقت ذات او عاجز و درمانده‏اند).

3-  با چيرگى و قدرت بر (وجود و عدم) اشياء از آن‏ها جداست و اشياء و پديده‏ها هم بعلت اين كه در قبضه قدرت او بوده و باز گشتشان بسوى اوست از او جدا مى‏باشند (نه اشياء مى‏توانند صفات خدا را داشته باشند و نه ساحت كبريائى خدا بصفات اشياء كه همگى ممكن-  الوجودند آلوده مى‏شود زيرا اشياء آفريده شده او هستند).

4-  كسى كه او را توصيف كرد او را محدود نمود و هر كه او را محدود نمود او را تحت شمارش در آورد و آن موجب بطلان ازليت است. (زيرا چيزى تا محدود نشود قابل توصيف و شمارش نمى‏باشد و چيزى كه محدود و شمرده شود ازلى نخواهد بود و اين اوصاف از خصوصيّات ممكنات‏ بوده و بر خلاف صفات واجب ميباشد.) هر كس كه گفت خدا چگونه است او را توصيف كرده و كسى كه گفت خدا كجاست براى او مكان و محلى معين كرده است. خداوند داناست پيش از اين كه معلومى بوده و پروردگار قادر است پيش از آن كه پرورده شده‏اى و يا مقدورى وجود داشته باشد.

از خطبه 177

خداوند را هيچ كارى از كار ديگر باز نمى‏دارد و تغيير زمان او را تغيير نمى‏دهد. هيچ مكانى او را در برنمى‏گيرد و هيچ زبانى نمى‏تواند او را توصيف كند (تغيير و حركت و در مكان قرار گرفتن و بوصف آمدن چيزى از محدوديت آن كه لازمه موجودات ممكنه است حكايت ميكند و خداوند منزه از كليه صفات امكانى است) شماره قطره‏هاى آب و ستارگان آسمان را و آنچه باد در هوا پراكنده سازد ميداند و جنبش مور در روى سنگهاى سخت و محل خواب مورچه‏هاى ريز و كوچك در شب تاريك بر او پوشيده نيست. محل افتادن برگهاى درختان و نگاههاى پنهانى ديده‏ها را ميداند (علم خدا با لذّات است و بهمه چيز احاطه دارد همچنان كه در قرآن كريم فرمايد: يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ  يعنى چشمى در حدقه بخيانت و خاطرى در سينه نگذرد مگر اين كه خداوند بدان داناست.)

از خطبه 178

خدا را چشم‏هاى ظاهرى آشكارا مشاهده نمى‏كنند لكن دلها بوسيله حقايق ايمان بوجود او پى‏برند. بهر چيزى نزديك است ولى نه بطور چسبيدن و از هر چيزى دور است اما نه بطور جدائى (بكليه موجودات بدون دورى و نزديكى زمانى و مكانى كه از خواص اجسام است احاطه دارد). بدون انديشه و زبان گوياست و بدون تصميم قبلى اراده كننده‏ است و بدون كمك جوارح (مانند دست و پا و غيره) آفريننده است. لطيف است كه (بعلت شدت ظهور در اثر آفريدن مخلوقات) به پنهانى وصف نشود و بزرگى است كه بستمكارى موصوف نيست (هر چه كند از روى حكمت و عدل است). بدون اين كه چشم حسّى و ظاهرى و قلب رقيقى داشته باشد بينا و مهربان است. چهره‏ها در برابر عظمت او خاضع و خوار و دلها از ترس (عذاب و نقمت) او لرزان و مضطربند.

از خطبه 181

سپاس و ستايش مخصوص خداست كه پيش از آن كه كرسى و عرش و آسمان و زمين و جن و انسى بوده باشد، وجود داشت (همه حادث‏اند و مسبوق بعدم و خداوند بوجود آورنده آن‏هاست). بوهم و انديشه ادراك نشود و بفهم و عقل هم اندازه‏گيرى و محدود نگردد.

تقاضا كننده‏اى او را مشغول نمى‏كند (كه از كار ديگر بازماند) و بخشش و عطاء خزانه كرمش را كاهش نمى‏دهد. بچشم ديده نمى‏شود و با محل و مكان محدود نگردد. (ديده شدن بچشم و در مكانى محدود بودن از خواص اجسام است و خداوند تعالى منزه و مبرا از صفات و خصوصيات موجودات جسمانى و غير جسمانى است).

از خطبه 204

1-  سپاس خداوندى را كه بلندتر است از مشابهت آفريدگان و برتر است از گفتار توصيف كنندگان. (خداوند بهيچ وجه بصفات موجودات شباهت ندارد و هر چه هم در وصف او گفته شود خداوند بالاتر از آن است).

وجود خود را بوسيله شگفتيهاى آفرينش به نگاه كنندگان (در آثار خلقت و مظاهر طبيعت) آشكار ساخته و بعلت بزرگى عزّت و نيرومنديش (حقيقت خود را) از انديشه متفكّرين پنهان نموده است. او داناست بدون اين كه علمش را از ديگرى آموخته و يا احتياج‏ بافزودن و فائده بردن از دانشى داشته باشد. (آموختن علم از ديگرى و يا زياده كردن و بهره‏مند شدن از آن مخصوص انسان است و آنرا علم اكتسابى گويند در صورتى كه علم خداوند بالذات است).

تمام كارها را بدون بكار بردن انديشه و فكر اندازه‏گيرى كرده (آفريده) است.

2-  خداوندى كه نه تاريكى‏ها او را مى‏پوشانند و نه از روشنيها روشنى مى‏طلبد، نه شب او را دريابد و نه روز بر او گذر كند.

دريافتن و دانستن او (حال موجودات را) بوسيله چشم‏ها نيست و علمش نيز بوسيله آگاه شدن از ديگرى نمى‏باشد.

از خطبه 227

1-  سپاس خداوندى را كه حواسّ او را در نمى‏يابد و مكان‏ها او را احاطه نمى‏كند و چشم‏ها او را نمى‏بيند و پرده‏ها او را نمى‏پوشاند. بوسيله حدوث مخلوقات بوجود و قديم بودن خود راهنمائى فرموده و شباهت و همانندى موجودات بهمديگر دليل اين است كه او را مانندى نيست (وقتى مخلوقات حادث شدند مسلما در پيدايش خود نيازمند يك مبدأ قديمى هستند كه آفريننده آنها باشد و چون هر صفتى كه در مخلوقات است خداوند از آن منزه و مبراست لذا شباهت موجودات بيكديگر مى‏رساند كه ايجاد كننده آنها را شبيهى و مانندى نيست).

2-  خداوندى كه بوعده خود وفا كننده و از ستم و تعدّى در باره بندگانش دور و منزه است با آفريدگانش بعدل و داد رفتار كند و فرمان و دستورش را در باره آنها بدرستى اجرا نمايد. بوسيله حدوث اشياء بازليّت خود استشهاد نموده و بعجز و ناتوانى كه علامت مخلوقات است بقدرت و توانائى خود گواهى گرفته و به آن چه آنها را بنابودى و فنا ناچار ميكند بر دائميت و ابدى خويش دلالت فرموده است.

(حدوث موجودات دليل است كه آفريننده آنها ازلى و قديمى يعنى بدون آغاز و ابتداء است و در چهار چوب زمان و مكان قرار نگرفته است و عجز و ناتوانى كه لازمه هر موجود ممكن است گواه است كه آفريننده ممكنات داراى قدرت مطلقه است و هيچگونه عجز و نا-  توانى در ساحت مقدسش راه ندارد همچنين نابودى و فناى موجودات مى‏رساند كه خالق آنان دائمى و ابدى و باقى است).

3-  خداوند يكى است ولى نه واحد عددى و هميشگى و سرمدى است نه بغايت و نهايتى، (او را نهايت و پايانى نيست و در محدوده زمان قرار نمى‏گيرد.) و قائم و پاينده است نه بوسيله پشتوانه‏اى (چيزى او را نگه-  نداشته بلكه او قائم بذات بوده و خود نگهدارنده همه چيز است). اذهان بشرى وجود او را دريابد اما نه بوسيله مشاعره (حالت انفعال از راه حواس) و آيينه‏هاى موجودات باو شهادت مى‏دهند اما نه از طريق محاضره (ذهن انسان بوسيله حواس خمسه از خواص اشياء منفعل مى‏شود و از آن‏ها عكس بردارى ميكند همچنين اگر چيزى در مقابل آيينه قرار گيرد عكس آنرا نشان مى‏دهد. امام عليه السلام فرمايد ذهن‏ها كه او را در مى‏يابند اين دريافتن مانند ادراك آنها از صورت اشياء نيست زيرا خداوند مانند اشياء مادى نيست كه ذهن از او صورت بردارى كند بلكه از اثر فعل او بوجودش پى مى‏برد همچنين هر-  يك از موجودات مانند آيينه‏اى است كه خالق خود را نشان مى‏دهد اما نه مثل نشان دادن آيينه صورت شخص را كه در مقابل آن ايستاده است بلكه تمام موجودات بزبان تكوين مى‏گويند كه ما را خالقى است‏

ففى كلّ شي‏ء عله آية     

 تدلّ على انّه واحد

4-  افكار و انديشه‏ها باو احاطه ننموده بلكه او بانديشه‏ها بوسيله همان انديشه‏ها آشكار گشته است (انديشه‏ها بكنه و حقيقت او پى نبرده بلكه از وجود مخلوقات كه حادث‏اند بوجود او پى برده‏اند).

و باز بوسيله همان انديشه‏ها روى از اوهام و انديشه‏ها پوشانيده و انديشه‏ها را در اين مورد حكم قرار داده است. (افكار و اوهام در باره شناسائى خدا بعجز و ناتوانى خود مقرّند كه ذات و حقيقت خدا را نمى‏توان شناخت بلكه مى‏توان از آثار فعل او كه وجود مخلوقات است فقط بوجود وى پى برد) بزرگى او چنين نيست كه نهايات باو برسند و مانند جسم بزرگش نشان دهند و عظمت او بدين گونه نيست كه غايات باو پايان پذيرفته و از لحاظ جسد عظيمش جلوه دهند بلكه شأن و سلطنتش بزرگ و عظيم است.

از خطبه 228

1-  كسى كه خداوند را داراى كيفيت و چگونگى پندارد او را يگانه ندانسته و آنكه بر او مثل و مانندى قرار دهد او را بحقيقت نشناخته و كسى كه خدا را بچيزى شبيه كند و يا بذات مقدس وى اشاره كند در واقع او را قصد نكرده است.

2-  هر چه بكنه شناخته شود مصنوع و مخلوق است و آنچه قيام بغير داشته باشد معلول است (ولى خداوند نه حقيقش شناخته مى‏شود و نه بغير قائم است بلكه او خالق همه كاينات و قائم بذات خويش است)

آفريننده و ايجاد كننده است بدون بكار بردن وسائل و اسباب و مقدّر و اندازه‏گير است بدون بكار انداختن انديشه، بى‏نياز است اما نه با سود بردن از چيزى (بلكه او غنى بالذات است).

3-  زمانها و اوقات با او همراه نيستند و ابزار و آلات او را يارى نكنند. (زمان همراه موجودات مادى است و ذات حق تعالى موجود زمانى نيست و همچنين ابزار و آلات را هم او بوجود مى‏آورد در اين صورت نيازى بكمك آنها ندارد) هستى و بود او بر زمانها سبقت گرفته و وجودش بر عدم و نيستى و همچنين ازليتش بر هر ابتداء و آغازى پيشى گرفته است.

4-  قواى ادراكى و حسّى كه بوسيله خدا بوجود آمده بما مى‏شناساند كه خود او را آلت ادراكيه نمى‏باشد و از ضدّيت و اختلافى كه بين اشياء بوجود آورده است دانسته مى‏شود كه براى او ضدى نيست و چون اشياء را او قرين يكديگر ساخته است از اين امر روشن مى‏شود كه خود او را قرين و مشابهى نيست.

5-  روشنائى را با تاريكى و آشكار را با پنهانى و خشكى را با ترى و گرمى را با سردى ضد هم قرار داده است.

بين اشياء مختلف (مانند عناصر) الفت افكنده و چيزهاى جدا از هم را قرين هم قرار داده است.

چيزهاى از هم دور را بهم نزديك كرده و چيزهاى نزديك بهم را از هم جدا ساخته است.

6-  خداوند بحدّى (چه رياضى و چه منطقى) محدود نيست و تحت شمارش نمى‏آيد. وسائل و اسباب كه پديده‏هاى ممكنه‏اند با حدود مخصوص خود (خصوصيّات وجودى) ماهيتشان را محدود مى‏كنند و اجسام و ادوات مادى هستند كه به نظايرشان اشاره ميكنند.

كلمه‏هاى (منذ و قد) موجودات ممكنه را از لحاظ زمان محدود كرده و مانع از قدمت و ازليت آنها ميشوند (اين كه مى‏گوئيم فلان چيز از فلان زمان بوجود آمده و يا در فلان زمان بوده است دليل اين است كه پديده‏ها قديم و ازلى نبوده و ابتداى زمانى دارند از اين رو بكار بردن اين كلمات در باره خداى تعالى كه قديم و ازلى است شايسته نمى‏باشد.) و كلمه (لولا) كه در باره مخلوقات بكار برده مى‏شود دليل اين است كه آنها كامل نيستند (اين كه در باره موجودات مى‏گوئيم اگر چنين نبود. بهتر بود معلوم مى‏شود كه اشياء كامل نيستند بدين جهت اين كلمه را در باره خداوند نمى‏توان بكار برد).

بوسيله همين موجودات ممكنه خداوند بر عقل‏ها تجلى كرده باز بعلت محدوديّت آنها از نظرشان ناپديد گرديده است. (عقل انسان از مشاهده موجودات گوناگون عالم بوجود خداوند پى مى‏برد ولى در عين حال از درك كنه ذات و حقيقت او عاجز مى‏ماند).

7-  سكون و حركت كه دو موضوع متناقض و مخصوص اجسامند در باره خداوند صادق نمى‏باشند زيرا چگونه ممكن است چيزى را كه او در مخلوقات بوجود آورده در وجود خود او پديد آيد و آنچه احداث كرده در او حادث شود (اگر چنين شود) در اين صورت ذات او دستخوش تغيير گرديده و مركب از اجزاء مى‏شود و حقيقت او از ازلى و ابدى بودن امتناع مى‏ورزد.

8-  اگر وجود خدا را پيش روئى باشد پشت سرى هم خواهد بود (در صورتى كه جهت داشتن لازمه اجسام است و خداوند منزه از جسمانيت است).

اگر او ناقص بود طلب كامل شدن ميكرد و در اين صورت نشانه مخلوق بودن در او آشكار مى‏شد و خود او هم مانند ممكنات دليل بر وجود واجب الوجود مى‏گرديد.

و اگر آنچه در غير او (در ممكنات) اثر ميكند در او نيز تأثير ميكرد از سلطنت و عزت ازلى خود خارج مى‏شد.

9-  خداوندى كه (ذات مقدسش) تغيير و تحول نپذيرد و دست زوال و نابودى بر دامن كبريائى او نرسد و پنهان شدن و نا پديد گشتن (پس از ظهور) بر او جائز نباشد. نزاده است تا زائيده شده باشد و زائيده نشده است تا وجودش محدود (بوجود پدر و مادر) شود.

ذات مقدسش برتر از فرزند داشتن و منزه و مبرا از لمس نمودن زنهاست انديشه‏ها (بكنه و حقيقت) او نرسند تا او را اندازه گرفته و محدودش سازند و زيركى عقول او را بذهن و انديشه‏ها در نمى‏آورد تا تصورش كنند.

از قدرت ادراك حواس خارج است و دامن عظمت و كبريائى او از ملامسه دستها بسى بلندتر و برتر است.

متغير بحالى نشود و احوال گوناگون او را عارض نگردد، مرور شب‏ها و روزها او را (مانند موجودات ديگر) كهنه و فرسوده نمى-  گردانند و روشنائى و تاريكى هم تغييرش ندهند. (بطور كلى هر صفت و حالتى را كه عارض ممكنات مى‏شود بايد ساحت مقدس حق تعالى را از آن منزه دانست زيرا اين صفات و حالات بما مى‏فهماند كه بوجود آورنده آنها خود منزه از آن‏هاست.)

10-  خداوند بچيزى از اجزاء و يا باعضاء و جوارح و بعارضه‏اى از عرض‏ها و بغير بودن و بعض بودن توصيف نگردد. (تمام اين عوارض از خصوصيات موجودات امكانى است و خداوند منزه از آنهاست) و گفته نمى‏شود كه او را حد و نهايتى و يا انقطاع و پايانى است و يا اين كه اشياء او را محدود كرده‏اند تا كم گردانند و بيفكنند و يا اين كه چيزى او را برداشته و حمل كند تا مايل و يا متعادل نگه داشته باشد

11-  خداوند نه در اشياء داخل بوده و نه از آنها بيرون است (همه اشياء تحت قدرت و احاطه علمى او هستند).

خبر مى‏دهد نه با زبان و فضاى دهان و مى‏شنود نه بوسيله (تموج هوا كه ناقل امواج صوتى است) و آلت شنوائى كه گوش باشد.

سخن مى‏گويد نه بوسيله الفاظ و حفظ دارد (تمام امور را) نه به وسيله حافظه، اراده ميكند بدون انديشه و فكر.

دوست دارد (بندگان نيك و اعمال شايسته را) و خشنود مى-  شود بدون رقت قلب و دشمن دارد و خشمگين مى‏شود بدون مشقت و رنج. بهر چيزى كه اراده وجود او كند مى‏گويد باش پس موجود مى-  شود (چنان كه در قرآن كريم فرمايد: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.  (اما اين گفتن) نه بوسيله صدائى است كه پرده گوش را مرتعش كند و نه با آوازى كه شنيده شود بلكه سخن خداوند سبحان همان فعل اوست كه آن را ايجاد ميكند و قبلا سابقه نداشته است زيرا اگر (حادث نبود و) قبلا وجود داشت قديم بوده و خداى دوم مى‏شد (در صورتى كه اين امر محال است و خدا را شريك و نظيرى نيست)

12-  گفته نمى‏شود كه خداوند پس از نبودن بود شده است (زيرا در اين صورت) صفات موجودات حادثه بر او جارى مى‏شود و بين او و موجودات آفريده شده فرقى نمى‏ماند و او را بر مخلوقات مزيت و برترى نباشد.

پس آفريننده و آفريده شده مساوى شده و پديد آورنده و پديده ها يكسان مى‏گردد. (در صورتى كه ذات مقدس حق تعالى مسبوق به عدم نيست بلكه وجود او بر عدم سبقت گرفته و بر خلاف كليه موجودات امكانى كه حادث مى‏باشند ذات بى‏مانند او قديم و ازلى و سرمدى است). مخلوقات را بدون طرح و نقشه قبلى كه از ديگرى موجود باشد آفريد و در آفرينش آنها هيچيك از مخلوقاتش را كمك نگرفت.

(استفاده از تدبير و نقشه ديگرى و يا كمك گرفتن از مخلوقات مستلزم احتياج و نيازمندى است و ذات حق تعالى از چنين اوصافى منزه و مبرا است زيرا اين گونه صفات از خصوصيات مردم نيازمند است و خداوند سبحان قادر مطلق و غنى بالذات بوده و بر انجام هر كارى تواناست.)

در توصيف پيغمبر اكرم (صلّى اللّه عليه و آله)

از خطبه 2

1-  و گواهى مى‏دهم كه محمّد (ص) بنده و فرستاده خداست.

خدا او را با دين مشهور (اسلام) و با نشانه رسيده و كتاب نوشته شده (قرآن) و نور درخشنده و روشنى تابنده و فرمانى كه بنياد شرك و فساد را درهم ريزد براى دفع شبهه‏ها و احتجاج با دلائل و بيانات واضحه و براى ترسانيدن و متنبّه ساختن مردم بوسيله آيات قرآن از عقوبت‏هائى كه بر امّتهاى پيشين وارد گرديده فرستاد.

2-  در وقتى كه مردم دچار فتنه‏هاى بسيار بودند كه ريسمان دين پاره شده و پايه‏ها و ستونهاى ايمان و يقين متزلزل گرديده بود.

اصل دين درهم و مختلف و امر آن پراكنده راه خروج (از آن فتنه‏ها) تنك و راه راست و وسيله فرار ناپيدا و گمراهى شايع بود.

3-  خدا را معصيت مى‏كردند و شيطان را كمك مى‏نمودند.

ايمان خوار و ناچيز و پايه‏هاى آن ويران و آثار و نشانه‏هايش ناشناخته و طرق و راههايش خراب و ناپديد بود.

4-  مردم عموما شيطان را اطاعت مى‏كردند و براه او مى‏رفتند و بسر چشمه‏هاى او وارد مى‏شدند تا بوسيله آنان نيرنگ‏هاى او بكار افتاد و پرچمش افراشته گرديد در نتيجه مردم را زير فتنه‏ها لگدمال كرد و مانند چهارپايان زير سمهاى خود آنان را بماليد و روى پيكر آنان بايستاد (از هر جهت بمردم مسلط شد).

5-  همه مردم در آن فتنه‏ها حيران و سرگردان و نادان و گرفتار بودند در بهترين خانه‏ها (مكّه معظّمه) و بدترين همسايگان (بت پرستان قريش) كه خوابشان بى‏خوابى و سرمه چشمشان اشكها بود در سر-  زمينى كه دانايش خاموش و نادانش ارجمند بود.

از خطبه 26

خداوند تعالى محمّد صلّى اللّه عليه و آله را براى ترسانيدن جهانيان (از عذاب و خشم الهى) بر انگيخت در حالى كه بدانچه بوى نازل مى‏شد امين و نگهدارنده بود. و شما اى جماعت عرب پيرو بدترين دين‏ها (بت پرستى) بوده و در بدترين ديار (سرزمين حجاز از نظر شرايط و وضع جغرافيائى) بسر مى‏برديد.

در ميان زمين‏هاى پر سنگلاخ و مارهاى پر زهر كه (از صداى پا و آواز نمى‏رميده و گويا) كر بودند اقامت داشتيد. آشاميدنى شما آب تيره و گنديده و غذايتان خشن (مثل آرد هسته خرما و غيره) بود. خون يكديگر را مى‏ريختيد و با خويشاوندان خود قطع رحم مى‏كرديد. بتها (مانند لات و عزى و هبل و غيره) در ميان شما (براى پرستشتان) منصوب شده و گناهان و معاصى بوسيله شما شدت يافته بود.

از خطبه 88

1-  خداوند سبحان موقعى پيغمبر اكرم (ص) را برسالت فرستاد كه زمان درازى از بعثت پيغمبران پيشين سپرى شده و ملل مختلفه عالم در خواب غفلت و نادانى فرو رفته بودند. فتنه‏ها در سراسر گيتى بر پا گرديده و كارها آشفته و پراكنده گشته بود. آتش جنگ و خونريزى شعله‏ور و دنيا از نبودن نور (وجود پيغمبران) تيره و كدر شده و تاريكى فتنه و غرور آشكار بود در هنگامى كه برگهاى درخت زندگى رو بزردى گذاشته و مردم از ميوه و ثمره‏ آن نا اميد و آبش خشكيده بود.

2-  چراغ هدايت خاموش و نشانه‏هاى هلاكت و بد بختى نمايان، پس دنيا با قيافه گرفته و ترشرو باهل خود و بصورت طالبانش مى‏نگريست. نتيجه‏اش فتنه و فساد و خوراكش گوشت ميته، شعارش ترس و وحشت و دثارش شمشير بود. (عرب زمان جاهليت پيش از بعثت نبى اكرم مشغول قتل و غارت و انجام فتنه و فساد بود).

از خطبه 93

1-  پس خداوند او را از بهترين معدن‏ها رويانيد و در گرامى‏ترين اصل‏ها غرس نمود (از اصلاب پاك پيغمبران پيشين و ارحام مطهره مادرانش بيرون آورد) از همان شجره‏اى كه پيغمبران را از آن ظاهر نمود و امين‏هاى وحى را از آن برگزيد.

2-  اولاد او بهترين اولاد و خاندانش بهترين خاندانها و شجره او بهترين شجره‏ها است كه در (باغ) حرم روئيده و در (بوستان) مجد و كرامت قد كشيده است. آن شجره را شاخهاى بلند و ميوه‏هايى است كه دست هيچكس بدان نرسيده است (خود و اولادش معصوم و مطهرند و كسى مانند آنها نيست) پس آن حضرت پيشواى پرهيزكاران و روشنى دل هدايت يافتگان است.

3-  (رسول اكرم) چراغى است درخشان و ستاره‏ايست كه نورش تابان و آتش زنه‏اى است كه شعله‏اش در لمعان است. روش او استقامت و طريقه‏اش هدايت و سخنش جدا كننده (بين حق و باطل) و حكمش از روى عدل و داد است. خداوند او را موقعى برسالت فرستاد كه دوره فترت بود و مردم در انجام اعمال دينى در لغزش بودند و ملل جهان نيز در غفلت و نادانى بسر مى‏بردند.

از خطبه 95

قرارگاه او (مكّه) بهترين قرارگاه‏ها و محلّ نموّش شريف‏ترين جاهاست، در معادن كرامت و بساطهاى سلامت پرورش يافته است. نيكوكاران شيفته و دلباخته او شدند و نگاه چشم‏ها بسوى او متوجه گرديد. خداوند بوسيله او كينه‏هاى ديرينه و نفاق را از دلها بيرون آورد و شعله‏هاى آتش اختلافات و دشمنى‏ها را خاموش ساخت.

ميان مسلمانان طرح دوستى و برادرى افكند و بين همنشينان (بعلت اختلاف در دين) جدائى انداخت. عزيزان (ستم پيشه و يا مشركين) را خوار و بى‏مقدار و ذليلان (ستم كشيده يا مؤمنين) را ارجمند گردانيد. سخنش بيان (معارف و احكام) بود و خاموشى‏اش زبان.

از خطبه 107

1-  خداوند حضرت رسول (ص) را از شجره طيّبه پيغمبران و از چراغدان پر نور و درخشان و از پيشانى بلند (پاك نژادان) و از ناف بطحا و از چراغهاى روشن در تاريكى و از چشمه‏هاى حكمت برگزيد.

2-  او چون پزشك حاذقى با طبّ خود براى معالجه بيماريهاى‏ گوناگون (اخلاقى و اجتماعى و غيره) در گردش بود و وسائل طبابت و معالجه را از مرهم‏هاى سودمند (علوم و معارف دينى) و ابزار و آلات لازم براى التيام جراحات جهل و گمراهى آماده كرده و هر جا كه بدلهاى كور و گوشهاى كر و زبانهاى لال عبور مى‏كرد مرهم‏هاى سودمند خود را بر زخم آنان مى‏نهاد، اين پزشك روحانى بوسيله داروهاى خود بيماريهاى غفلت و نادانى و گمراهى را معاينه و معالجه مى‏نمود (ولى بعضى بيماران مانند ابو جهل و ابو لهب) از پرتو انوار حكمت آن حضرت روشنى نجستند و از آتش زنه‏هاى علوم درخشان او آتشى نيفروختند پس آنان نظير چهارپايان چرنده و مانند سنگهاى سخت (بدون شعور و فهم) بودند.

از خطبه 108

رسول اكرم (ص) دنيا را تحقير كرد و كوچك پنداشت و بنظر پستى و خوارى باو نگريست و دانست كه او برگزيده خداست و خدا (دوستى) دنيا را از او گرفته و بغير او جلوه داده است. پس آن جناب نيز قلبا از دنيا اعراض فرموده و گفتگو در باره آن را در نفس خود از بين برده بود و دوست داشت كه زرق و برق دنيا را نبيند تا از آن لباس فاخرى نجويد و يا آرزوى ماندن در آن را نداشته باشد. از طرف خدا با حجت و برهان احكام دين را بمردم ابلاغ فرمود و پيروان خود را از روى نصيحت (از عذاب الهى و آتش جهنم) بترسانيد و آنانرا بسوى بهشت در حالى كه مژده مى‏داد دعوت فرمود.

از خطبه 115

خداوند تبارك و تعالى نبى گرامى (ص) را فرستاد تا مردم را بسوى حق بخواند و بر اعمال آنان (از نيك و بد) شاهد باشد. پس آن حضرت احكام پروردگارش را بدون كندى و كوتاهى ابلاغ فرمود و در راه خدا با دشمنان دين بدون سستى و ناتوانى و بدون عذر و بهانه‏اى جهاد نمود. اوست پيشواى هر پرهيزكار و بينائى هر كسى كه هدايت يافته است.

از خطبه 133

خداوند پيغمبر اكرم (ص) را موقعى فرستاد كه در روى زمين پيغمبرى نبود و مردم با همديگر (بعلت اختلاف عقايد و افكار گوناگون) در نزاع و مشاجره و مجادله بودند. پس خداوند آن حضرت را پس از همه پيغمبران مبعوث كرده و وحى را باو ختم فرمود (پس از آن بزرگوار پيغمبر ديگرى نخواهد آمد و شريعت مقدسه او تا ابد بين مردم باقى خواهد ماند و چه خوبست كه فرقه ضالّه و مضلّه بدين فرمايش على عليه السلام توجه كرده و مردم نادان و ساده لوح را اغواء و گمراه ننمايند) پس آن حضرت در راه خدا با كسانى كه از خدا اعراض نموده و يا عديل و مانندى براى او قرار مى‏دادند جنگ نمود.

از خطبه 160

1-  خداوند پيغمبر اكرم (ص) را با نور روشن كننده (دلهاى مردم) و با دليل آشكار و طريق ظاهر (اسلام) و كتاب راهنما (قرآن كريم) برانگيخت. خاندان او بهترين خاندانها و شجره (نسب و نژاد) او بهترين شجره‏ها كه شاخه‏هايش معتدل و راست و ميوه‏هايش براى چيدن فرو ريخته است. محل تولدش مكه و هجرتش بمدينه طيبه است كه نامش در آنجا بلند آوازه گشته و دعوتش منتشر گرديد. (اهل مدينه كه آنان را انصار گويند از حضرت استقبال كرده و او را در جنگ با دشمنان يارى نمودند.)

2-  خداوند او را با دليل كافى (قرآن كه براى اثبات نبوت آن حضرت كافى است) و با پند و موعظه شافى (نصايح او حكيمانه و سنت و احكام او شفا بخش بيماريهاى جسمى و روحى و اخلاقى است) و با دعوت تلافى كننده (اصلاح كننده پيش از اين كه فساد آنرا هلاك سازد) فرستاد. احكام شرعيه كه پيدا نبود بوسيله او ظاهر و بدعت وارده (در زمان جاهليت) ريشه كن گرديد و بوسيله او احكام (آنچه خداوند انجام آن را به بندگانش دستور داده) بيان گرديد.

3-  پس كسى كه غير از اسلام دينى بطلبد بدبختى‏اش حتمى و بند و دستاويز (سعادتش) گسيخته و سقوطش بآتش سخت و پايان كارش باندوه بزرگ و عذاب دردناك منجر مى‏شود.

(چنانكه قرآن كريم فرمايد: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ.  

از خطبه 189

خداوند تعالى رسول گرامى را براى رسالت خود تبليغ كننده و براى امت او موجب عزت و بزرگى و براى (دلهاى) اهل زمان بهار و خرمى و براى مددكارانش سبب سر بلندى و براى ياورانش علت سر افرازى قرار داد.

از خطبه 204

خداوند تعالى نبى اكرم (ص) را با روشنى (علم و هدايت بسوى مردم) فرستاد و او را بر كليه برگزيدگانش مقدم داشت.

پس بوسيله او از هم گسيختگى امور را سامان بخشيد و او را بر غالبين (از كفار و مشركين و منافقين) چيره و مسلط نمود.

هر مشكلى را بوسيله او آسان نمود و ناهمواريها را هموار كرد تا گمراهى را از راست و چپ دور گردانيد. (در اثر تعليمات عاليه اسلام امور اجتماعى مردم منظم گرديد و مشكلات زندگى برطرف شد و آفتاب وجود حضرت ختمى مرتبت (ص) شرق و غرب عالم را روشن كرده و ظلمت كفر و گمراهى و نابسامانى را از ساحت عالم بشريت برطرف ساخت و در اندك زمانى تمدن اصيل و درخشان اسلامى را بوجود آورد.)

در توصيف آل محمد عليهم السلام

از خطبه 2

1-  آل محمد عليهم السلام نگهدارنده اسرار و پناهگاه فرمان و گنجينه دانش و مرجع حكمتها و حافظ كتابهاى آن حضرت هستند و مانند كوههائى براى دين او مى‏باشند (كه تند بادهاى مخالفين و مغرضين را در هم مى‏شكنند). پيغمبر اكرم (ص) بوسيله آنان خميدگى پشت خود (يا اسلام را) راست گردانيد و لرزش بدنش را برطرف نمود.

2- از اين امت كسى بآل محمد عليهم السلام مقايسه نمى‏شود و كسانى كه پيوسته از نعمت (علم و معارف) آنها بهره‏مند ميشوند نمى‏توانند با آنها برابرى كنند (زيرا): آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين مى‏باشند و افراط-  گران و واماندگان به آنها نزديك و ملحق ميشوند. خصايص امامت حق ايشان است و وصيت و وراثت پيغمبر نيز در باره آنهاست.

(فقط أئمه اثنى عشر عليهم السلام براى امامت و جانشينى پيغمبر لايق و مورد وصيت و وراثت آن حضرت مى‏باشند).

از خطبه 99

آگاه باشيد كه مثل آل محمد عليهم السلام مانند ستارگان آسمان است كه هر وقت ستاره‏اى ناپديد شد ستاره ديگرى ظاهر مى‏شود (در هر عصرى امامى از اولاد آن حضرت وجود دارد.)

از خطبه 108

ما (أئمه اطهار) از شجره نبوتيم و از خانواده‏اى هستيم كه وحى و رسالت در آنجا فرود آمده و آمد و شد فرشتگان در آنجا بوده است. ما معدنهاى علم و چشمه‏هاى حكمتيم و ياران و دوستان ما منتظر رحمت خدا هستند و دشمنان و مبغضين ما در انتظار عذاب و غضب الهى مى‏باشند.

از خطبه 239

1-  آل محمد (ائمه معصومين عليهم السلام) زنده كننده علم و دانش و از بين برنده جهل و نادانى هستند، بردبارى آنان از علمشان و خاموشى-  شان از راستى گفتارشان شما را آگاهى مى‏دهد. مخالفت حق نكنند و با همديگر در باره آن اختلاف ندارند (عقيده و گفتار همه آنها يكى است).

2-  آنها ستونها و پناهگاههاى اسلام هستند و بواسطه آنان حق‏