سخنان‏ على ‏عليه‏السلام ‏از نهج‏البلاغه

فضل اللّه كمپانى

- ۱ -


مقدمه

نهج البلاغه كتابى است دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق.

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم سپاس بيقياس خداوندى را سزاست كه بقدرت نامتناهى خود جهان را بيافريد و انسان را به نيروى منطق و خرد بر ديگر موجودات برترى بخشيد.

درود بى‏شمار بر رسولان و فرستادگان او مخصوصا بر روان پاك حضرت ختمى مرتبت و اولاد گرامى او باد كه با مشعل فروزان دين طريق زندگى بشريت را روشن و منور ساخته و با تعليمات عاليه و حيات بخش اسلام (آخرين اديان آسمانى) افراد انسانى را بسوى تكامل مادى و معنوى رهبرى فرموده‏اند. صلوات اللّه عليه و عليهم أجمعين.

اما بعد-  كتابى كه بنام نهج البلاغه در جهان علم و ادب‏ معروف و مشهور گرديده است از تراوشات افكار بلند پايه مولاى متقيان و امير مؤمنان على عليه السلام است كه مشحون از حقايق عاليه بوده و بطور قطع و اليقين نه كتاب را مى‏توان توصيف نمود و نه صاحب كتاب را: زيرا على (ع) در تمام صحنه خلقت نسخه عديم النظيرى است كه بدست قدرت لا يزال الهى نوشته شده و اعجوبه‏اى است كه عقول بشرى را بحيرت و سرگردانى در افكنده است.

هر يك از نوابغ و بزرگان جهان كه در يك رشته معيّنى از علوم تخصّص داشته و يا بدارا بودن صفتى مشهور و معروف بوده‏اند تخصص و شهرتشان نسبى بوده و هرگز ادعاى مطلقيت آنرا ننموده‏اند و از طرفى در رشته و صفت ديگرى تخصص و معروفيتى نداشته و شايد بكلى فاقد آن هم بوده‏اند.

مثلا هرگز ديده نشده است كه يك نفر شيميدان معروف ادعا نمايد كه كس ديگرى (چه در گذشته و چه در آينده) باندازه او در علم شيمى مهارت نداشته است و يا اين شيميدان در علم معانى و بيان هم مهارتى داشته باشد.

همچنين ديده نشده است كه عابد و زاهدى كه در گوشه خانقاه و صومعه‏اى مشغول ذكر و تسبيح است در ميدان جنگ بسمت فرماندهى انتخاب گردد و يا بر عكس يك مرد سلحشور و رزمى و جنگجو دلنرم و رءوف بوده و يتيم نوازى نمايد و يا مانند يك شاعر خوش قريحه قصيده‏اى سرايد و يا در برابر ظلم و تعدّى ديگران صبر و تحمل پيشه گيرد.

اما اين اعجوبه خلقت (على عليه السلام) هر فضيلتى را در حدّ كمال ممكنه كه بالاتر از آن را نمى‏توان تصوّر نمود دارا بوده و در عين حال صفات مزبور با همديگر تنافى و تضادّ هم داشته‏اند در صورتى كه بظاهر از نظر منطق اجتماع ضدين و نقيضين نيز محال است.

او در كمال قدرت و شجاعت نهايت حلم و صبر را داشته و در حالى كه در صحنه‏هاى پر خروش نبرد فرماندهى ميكرد درياى علم و حكمت در سينه‏اش متموّج بود و نكات دقيق فلسفى و لطيف ادبى را چنان بيان فرموده است كه همه متخصصين و اهل فن را به-  تحير و شگفتى واداشته است: اگر در محراب عبادت مى‏ايستاد رعشه و لرزه اندامش را فرا مى‏گرفت و از خوف عظمت الهى اشك چشمانش بر محاسن مباركش جارى مى‏شد و مانند اشخاص مار گزيده بر خود مى‏پيچيد و چه بسا كه بيهوش مى‏گرديد.

اما همين موجود نازنين هنگامى كه پا بميدانهاى نبرد مى‏گذاشت با قلبى محكمتر از پولاد در برابر سيل دشمن ايستادگى ميكرد و تمام شجاعان و قهرمانان نامى نه تنها از ديدن وى بلكه از شنيدن نامش دچار اضطراب و وحشت گشته و كسى را تصور مقابله با او در انديشه‏اش راه نمى‏يافت. شاعر گويد:

اغمد السّيف متى قابله

 كلّ من جرّد سيفا و شهر.

(هر كسى كه شمشير كشيد و اظهار شجاعت نمود موقع برخورد با او از ترس خود شمشيرش را غلاف ميكرد.) و عجيب‏تر اين كه آن حضرت در ميدانهاى هولناك جنگ كه زهره شير مردان و رزمجويان آب مى‏شد نه تنها خوف و هراسى بخود راه نمى‏داد بلكه با كمال طمأنينه و با چهره خندان باستقبال مرگ مى‏شتافت.

عمرو عاص با اين كه از مخالفين او بود ولى در مدح و تعريفى كه از وى در حضور معاويه كرده چنين گويد:

هو البكّاء فى المحراب ليلا

 هو الضّحّاك اذ اشتدّ الضّراب‏

(او در محراب عبادت بشدت گريان و در موقع شدت جنگ هم خندان بود).

و باز مى‏بينيم همين مرد رزمى در فصاحت و بلاغت كلام و در فن معانى و بيان چنان در افشانى كرده و داد سخن داده است كه بتصديق عموم فصحاء و بلغاء عرب قانون بلاغت را از سخنان او بايد فرا گرفت.

هنگامى كه عمرو بن عبدود آن رزم آزماى معروف و شجاع در جنگ احزاب مبارز مى‏طلبيد و رجز مى‏خواند على (ع) ضمن رفتن‏ بمبارزه او پاسخ وى را بهمان وزن و قافيه كه عمرو رجز مى‏خواند ولى خيلى فصيح‏تر و بليغتر از اشعار او سروده است كه گوئى يك نفر شاعر فارغ البال در زير درخت و كنار چشمه‏اى نشسته و مشغول قصيده سرائى است.

و باز همين قهرمان جنگ كه با شمشير آتشبارش صفوف دشمنان را مى‏شكافت و به هر گروهى كه حمله ميكرد عفريت مرگ در چشم آنان مجسم مى‏شد چنان رقت قلب و عاطفه داشت كه از ديدن يك طفل يتيم متأثر شده و اشك چشمش جارى مى‏شد چه خوب گفته شاعر:

اسد اللّه اذا صال و صاح

ابو الايتام اذا جاد و برّ

(موقعى كه حمله ميكرد و صيحه مى‏زد شير خدا بود و هنگام جود و احسان پدر يتيمان بود).

و باز مى‏بينيم كه چنين نامدارى كه دل و زهره شجعان عرب از هيبت و ترس او ذوب مى‏گرديد در شبانه روزى به يكى دو قرص نان خشك جوين اكتفاء ميكرد و در تمام عمر بشهادت تاريخ حتى بتصديق مخالفين و دشمنانش يك وعده از غذا سير نشد و با اين كه انرژى و نيروى بدن از مواد غذائى حاصل شده و در صورت عدم تكافوى مواد مزبور قواى جسمانى رو بضعف مى‏رود ولى همين اعجوبه دهر با صرف همان دو قرص نان با يك تكان حيدر انه درب آهنين قلعه خيبر را كه بعلت سنگينى بوسيله چندين نفر باز و بسته مى‏شد از جا در آورد و بكنارى افكند و همين عمل موجب تحير تمام عالم بشريت گرديد چنانكه ابن ابى الحديد در يكى از قصائد خود كه در مدح آن حضرت سروده است اشاره بدين مطلب كرده و چنين گويد:

يا قالع الباب الّتى عن هزّها

عجزت اكفّ اربعون و اربع‏

 (اى كننده دربى كه از حركت دادن آن دست و بازوى چهل و چهار نفر عاجز بود) و در عين حال با داشتن چنين نيروئى كه از قدرت نامتناهى الهى افاضه مى‏شد مصلحة براى حفظ موجوديت دين در برابر تعدّى و ستم آشوبگران و دنيا طلبان با كمال حلم و بردبارى در مقام صبر و سكوت بر مى‏آيد.

محى الدين خياط در مقدمه شرح نهج البلاغه خود مى‏نويسد: هو اعلم الصّحابة بلا استثناء و افصحهم بلا مراء و اقضاهم بلا شبهة و اشجعهم بلا ريب و اشرفهم حسبا و اقربهم من النّبىّ نسبا و اذودهم عنه بالسّيف و السّنان و ادرأهم بالبنان و البيان.

(على عليه السلام دانشمندترين اصحاب پيغمبر بدون استثناء و فصيح‏ترين آنها بدون ترديد و قاضى‏ترين آنها بدون شبهه و شجاعترين آنها بدون شك و شريفترين ياران پيغمبر از نظر حسب و نزديكترين آنها به پيغمبر از لحاظ نسب است و بيشتر از همه بوسيله شمشير و نيزه از آن حضرت دفاع كرده و بيشتر از همه بوسيله قلم و بيان از او جانبدارى نموده است.)  عجبا اگر صحبت از تقوى شود كيست كه بتواند مانند او پرهيزكار باشد تا او را مولاى متقيان گويند.

اگر از شجاعت بحثى بميان آيد چه كسى را ياراى چنين ادعائى باشد كه او كرده و فرموده است: و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولّيت عنها.

(بخدا سوگند اگر تمام عرب به پشتيبانى يكديگر بجنگ من برخيزند من پشت به آنها نميكنم.) اگر از بذل و انفاق سؤالى شود خداوند او را در قرآن باحسان و انفاق ستوده و فرموده است: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً.  معاويه هم كه دشمن سر سخت او بود مى‏گفت اگر على انبارى از طلا و انبارى از كاه داشته باشد طلا را زودتر از كاه مى‏بخشد.

اگر از علم و حكمت پرسش شود كه مى‏تواند بگويد سلونى قبل ان تفقدونى. (هر چه مى‏خواهيد از من بپرسيد پيش از آن كه از ميان شما بروم) چنانچه از زهد و عبادت صحبتى شود امام چهارم حضرت على بن الحسين كه از كثرت عبادت بكلمه سجاد و زين العابدين ملقب گشته وقتى از فرط عبادت و سجود او مى‏پرسند مى‏فرمايد كو عبادت جدم على (ع) اگر مرتبه يقين كسى را مطرح نمايند چه كسى مى‏تواند بپايه او برسد كه فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا.

(اگر پرده برداشته شود من بر يقينم چيزى نيفزايم.) اگر از ايمان وى خواهى پيغمبر اكرم (ص) فرمود: لو انّ-  السّموات و الارض وضعتا فى كفّة و وضع ايمان علىّ فى كفّة لرجّح ايمان علىّ.  (اگر آسمانها و زمين را در يك كفه ترازو و ايمان على را در كفه ديگر گذارند ايمان على به تنهائى بر آنها فزونى ميكند.) چنانچه از فصاحت و بلاغت پرسى سخنوران عرب او را امير سخن گفته‏اند

اگر از عدل و داد او گوئى تمام دنيا بعدالت و حقيقت خواهى او معترفند زيرا او عملا ثابت نمود كه نه تنها بين فرزند خود و بيگانه در تقسيم بيت المال كوچكترين فرقى نمى‏گذاشت بلكه بين دوست و دشمن نيز عدالت را بتمام معنى بكار مى‏برد چنانكه ضمن كلمات قصار خود فرمايد: عليك بالعدل فى الصّديق و العدوّ. (بر تو باد كه با دوست و دشمن بعدل رفتار كنى) در مخالفت با تمايلات نفسانى چه كسى مى‏تواند بدو قرص نان جو در روز اكتفاء كند و لباسى بپوشد كه از كثرت اندراس قابل وصله نباشد در حالى كه در دوران خلافت پنجساله‏اش در آمد كشورهاى پهناور اسلامى هم بظاهر در دست او بود.

خلاصه از هر فضيلتى كه نام برده شود بعقيده عموم محققين جهان على (ع) آن فضيلت را بحد كمال و تمام دارا بود بهمين جهت ابن ابى الحديد با كمال تعجب گويد: سبحان اللّه يك فرد و اين همه فضايل ولى نگارنده را عقيده بر اينست كه وجود على (ع) فى نفسه ميزان فضايل است يعنى تمام فضايل نفسانى و اخلاقى مانند دانش و حكمت و شجاعت و سخاوت و عدالت و فصاحت و غير آنها را بايد با وجود على سنجيد نه على را با آنها مقايسه نمود بعبارت ديگر تمام فضايل با حد كمال ممكنه خود كه امور معنوى هستند (مانند تبديل نيرو بماده) در خارج تجسم پيدا كرده و بصورت على (ع) ظاهر شده‏اند اما نهج البلاغه كه گزيده‏اى از خطبه‏ها و نامه‏ها و كلمات قصار آن حضرت است نمودار عظمت روح على (ع) بوده و مانند آيينه ايست كه ايمان و تقوى و ديگرى فضايل نفسانى او را در آن مى‏توان مشاهده نمود همچنان كه گفته‏اند: سخن آيينه مرد سخنگوست.

جرجى زيدان در كتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مى‏نويسد: (ما كه على بن ابي طالب و معاويه بن ابى سفيان را نديده‏ايم چگونه مى‏توانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و پى بميزان ارزش وجودى آنها ببريم ما از روى سخنان و نامه‏ها و كلماتى كه از على و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى مى‏توانيم در باره آنها قضاوت كنيم.

معاويه در نامه‏هائى كه بعمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقيه را براى او بفرستند ولى على بن ابي طالب در تمام نامه‏هاى خود بفرمانداران و استانداران خود قبل از هر چيز اكيدا سفارش ميكند كه پرهيزكار باشند و از خدا بترسند، نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند، امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبت بزيردستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان مى‏باشد و پايان اين زندگى گذاشتن و گذشتن از اين دنياست.)  آنچه كه مربوط بامور فردى و شئون اجتماعى باشد در اين كتاب به بهترين وجهى بيان شده و موضوعات اخلاقى و مطالب علمى و فلسفى و مسائل فقهى و حقوقى و نكات ادبى بطرز بى‏سابقه‏اى در آن مشاهده مى‏شود.

علامه فقيد مرحوم سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب (ما هو نهج البلاغه) كه تحت عنوان نهج البلاغه چيست بفارسى ترجمه شده چنين گويد: شخصى از يك دانشمند مسيحى بنام (امين نخله) خواسته است كه چند كلمه از سخنان على عليه السلام را برگزيند تا وى در كتابى گرد آورد و منتشر سازد دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشته است: از من خواسته‏اى كه صد كلمه از گفتار بليغ‏ترين نژاد عرب (ابو الحسن) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى من اكنون دسترسى بكتابهائى كه چنين نظرى را تأمين كند ندارم مگر كتابهائى چند كه از جمله نهج البلاغه است.

با مسرت تمام اين كتاب با عظمت را ورق زدم بخدا نمى‏دانم چگونه از ميان صدها كلمات على (ع) فقط صد كلمه را انتخاب كنم بلكه بالاتر بگويم نمى‏دانم چگونه كلمه‏اى را از كلمه ديگر جدا سازم اين كار درست باين مى‏ماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بردارم سرانجام من اين كار را كردم در حالى كه دستم ياقوت‏هاى درخشنده را پس و پيش ميكرد ديدگانم از تابش نور آنها خيره مى‏گشت.

باور كردنى نيست كه بگويم بواسطه تحير و سرگردانى با چه سختى كلمه‏اى را از اين معدن بلاغت بيرون آوردم بنا بر اين تو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه‏هائى از شكوفه فصاحت است آرى نعمتهائى كه خداوند متعال از راه سخنان على (ع) بر ادبيات عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است.  همچنين مرحوم شهرستانى در كتاب تنزيه التنزيه مى‏نويسد: و از سخنان مسترگر نيكوى انگليسى استاد ادبيات عرب در دانشكده عليگره هندوستان كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس او حاضر بوده و از اعجاز قرآن از او پرسيدند اينست كه در پاسخ آنان گفت:

قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين برادر كوچك بياورد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن) و امكان آوردن نظير آن باشد  بدينجهت در تعريف نهج البلاغه گفته‏اند كه فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق است.

بارى كتاب نهج البلاغه از افتخارات عالم اسلام و مخصوصا اهل تشيع بوده و مانند درياى خروشانى است كه غواص انديشه بشرى را توانائى رسيدن بقعر آن نباشد و مملو از درهاى ثمين و گوهرهاى درخشنده‏اى است كه صرافان حقايق و معانى را گاهى در اثر غور و تلاش رشته‏اى از آن بچنگ افتاده و از اين رو شرح‏هاى متعددى بدين كتاب بى‏نظير بوسيله دانشمندان نوشته شده است.

نگارنده نيز با كمى بضاعت علمى گوهرى چند از اين گنجينه حقايق انتخاب و ترجمه فارسى آنرا (در صورت لزوم با شرح مختصر) در دسترس شيفتگان سخنان على (ع) و جويندگان راه حقيقت مى‏گذارد تا مطالعه كنندگان گرامى را بسخنان گهربار و دلپذير آن حضرت كه حاوى معانى دقيقه و حقايق عاليه است آشنا سازد. ضمنا از آقاى حاجى سبز على على پناه مدير كتابفروشى فروغى كه با سرمايه خود چاپ اين كتاب را تقبل نموده و اين جانب‏ را براى تأليف آن تشويق فرمودند تشكر نموده و موفقيت ايشان را از خداوند متعال مسألت مى‏نمايم.

و ما توفيقى الّا باللّه عليه توكّلت و اليه انيب.

تهران-  آذر ماه 1353
فضل اللّه كمپانى

در توحيد و صفات حق تعالى

از خطبه 1

1-  حمد و ستايش خداوندى را سزاست كه همه گويندگان از مدح و ثنائى كه سزاوار او باشد عاجزند (زيرا بقول سعدى: ما نتوانيم ذكر و حمد تو گفتن-  با همه كروبيان عالم بالا) و جميع شمارندگان و حسابگران از شمردن نعمتهاى او درمانده و ناتوانند (چون نعم الهى نامتناهى بوده و تحت شماره در نمى‏آيد) و كوشش كنندگان با تمام سعى و تلاش خود نمى‏توانند حق نعمت او را (بعلت اين كه بحساب و شمارش در نمى‏آيد) اداء كنند. (بنده همان به كه ز تقصير خويش-  عذر بدرگاه خدا آورد-  ورنه سزاوار خداونديش-  كس نتواند كه بجا آورد.) خداوندى كه شاهباز همت‏هاى بلند در فضاى بى‏انتهاى معرفتش از طيران پر افشاند و غواص انديشه‏ها و هوشها از رسيدن بقعر درياى ابديتش بازماند.

 (موج از حقيقت گهر بحر غافل است

 حادث چگونه باز شناسد قديم را)

خداوندى كه صفتش را نهايتى نيست و نه ذات مقدسش بوصف خاصى محدود و مقيد است. وجودش را وقت و زمان معينى نيست و نه براى او زمان دور و درازى است كه بدان منتهى شود (زمان مربوط بماديات است و از استمرار وجود ماده و حركت آن حاصل مى‏شود و وجودش در خارج مربوط بوجود ماده است. خداوند خالق زمان و زمانيات بوده و خود از شائبه زمان و مكان بيرون است.) خلايق را بقدرت كامله خويش بيافريد و بادها را بسبب مهربانى و رحمتش منتشر نمود (بادها موجب لقاح نباتات و سبب حركت ابرها كه حامل قطرات باران هستند مى‏باشند) و حركت و جنبش زمين را بسنگهاى بزرگ و كوههاى پا برجا ملايم نمود.

2-  اساس و پايه دين كه موجب پرستش خداست شناسائى اوست (اگر كسى خدا را نشناسد بطور اولى باحكام دين عمل نخواهد كرد زيرا اديان منشاء الهى دارند و مقررات و احكام آنها از جانب خداوند تشريع و بوسيله پيغمبران ابلاغ گرديده است كسانى كه مانند ماديون معتقد بدين و مذهب نيستند در واقع خدا را نمى‏شناسند بدينجهت حضرت امير فرمايد پايه و اساس دين خدا شناسى است.) و كمال شناسائى او تصديق و گرويدن باوست (قلبا بوجود خدا بايد معتقد بود) و كمال ايمان و تصديق يگانه دانستن اوست (زيرا لازمه اعتقاد بوجود خدائى كه آفريننده جهان و جهانيان است يگانه دانستن اوست.) و كمال توحيد او خالص نمودن هر عملى است براى او.

 (خاطرت كى رقم فيض پذيرد هيهات

مگر از نقش پراكنده ورق ساده كنى)

و اخلاص كامل هم در صورتى است كه بايد صفات را بر ذات او زايد ندانسته بلكه عين ذات او دانست. (مثلا كسى كه عالم است صفت علم در او اكتسابى و زائد بر ذات اوست چون قبلا عالم نبوده بلكه بعدا فرا گرفته است چنين تصورى در مورد خدا با توحيد و يگانه دانستن او منافات دارد زيرا صفات خدا عين ذات اوست نه زائد بر ذات).

زيرا هر صفتى گواهى مى‏دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى هم شاهد است بر اين كه او غير صفتى است كه بر آن عارض شده پس اگر كسى خدا را اين چنين توصيف كند براى او قرينى دانسته است (ذات و صفات جدا از هم بوده و قرين يكديگر شده‏اند) و كسى كه براى خدا قرينى جسته باشد او را دوتا دانسته و كسى كه او را دو تا بداند پس او را مركب دانسته و تجزيه كرده است و كسى كه او را تجزيه كند نسبت باو نادان است (اگر او را مى‏شناخت مى‏دانست كه ساحت مقدسش از تجزيه و تركيب بدور است) و كسى كه باو نادان شد بسوى او اشاره كرد و آنكه باو اشاره نمود او را محدود و معين كرده و كسى كه او را محدود دانست او را بحساب آورده و شمرده است. و كسى كه بگويد خدا در چيست او را در ضمن محلى دانسته و كسى كه بگويد بر چيست محل‏هاى ديگر را از وجود او خالى دانسته است. (بطور كلى ساحت مقدس كبريائى را بايستى از هر گونه صفتى كه از عوارض ممكنات و مخلوقات باشد منزه و برى دانست.)

3-  وجودى است كه هميشه بوده و خواهد بود نه اين كه (مانند ممكنات) حادث باشد و موجودى است كه مسبوق بعدم نيست (تمام ممكنات مسبوق بحدوث و عدم‏اند اعم از اين كه مسبوق بحدوث ذاتى باشند يا مسبوق بحدوث زمانى اما خداوند قديم بالذات است كه وجودش بر عدم و زمان سبقت دارد و امام‏ عليه السلام حدوث بهر دو معنى را از ساحت كبريائى نفى فرموده است.) او با هر چيزى است نه بطور مقارنه و پيوستگى (وجود هر چيزى باو قائم است) و غير از هر چيزى است اما نه بطور جدا بودن (علم و قدرت او بهمه چيز محيط است و وجود هر چيزى بسته باراده اوست زيرا:

باندك التفاتى زنده دارد آفرينش را

 اگر نازى كند از هم بپاشد جمله قالبها)

فاعلى است كه صدور فعل از او بصورت حركات و انتقال از حالى بحالى و يا بوسيله آلتى نيست (زيرا حركت از عوارض جسم است و احتياج بآلت فعل هم با وجوب وجود او كه غنى بالذات است منافات دارد.) او بيناست پيش از اين كه ديدنى‏ها آفريده شده باشند. (بينائى خدا مانند بينائى انسان بوسيله چشم نيست بلكه مقصود از بينائى خدا علم او بمبصرات است كه عين ذات اوست.) او منفرد و واحد است و مأنوس كسى يا چيزى نيست كه از فقدان آن وحشت داشته باشد. مخلوقات را بيافريد و بايجاد آنها ابتداء فرمود بدون اين كه انديشه‏اى بكار برد يا از تجربه‏اى استفاده كند و يا حركتى در خود پديد آورد و يا اهتمام نفسى كه در آن مضطرب و نگران گردد. (تمام اين اوصاف از صفات مخلوقات است كه آدمى براى انجام كارى انديشه مى‏نمايد و يا از تجربه خود و ديگران استفاده ميكند و يا مشغول فعاليت و حركت شده و از كارهائى كه شروع كرده است بعلت عدم آگاهى از عواقب و نتايج آن نگران ميباشد و هيچيك از اين اوصاف و حالات در باره خداوند صادق نمى‏باشد زيرا ساحت مقدس او منزه از كليه صفات امكانى است.) وجود هر يك از اشياء را بوقت مخصوص خود محول گردانيد (اين همان مطلب مشكل و دقيق فلسفى است كه زمان هر موجودى مقوم ذات اوست و هر چيزى درزمان مخصوص خود بايد وجود پيدا كند مثلا محال است كه كسى كه در زمان حاضر حيات دارد در زمان سعدى بدنيا مى‏آمد و يا فردوسى كه هزار سال پيش زندگى ميكرد فرضا در زمان حافظ وجود پيدا ميكرد از اين رو امام عليه السلام بدين نكته مشكل فلسفى اشاره فرموده است.) اضداد مختلف را با هم الفت و سازگارى داد و طبايع را در اشياء جايگير گردانيد در حالى كه پيش از بوجود آوردن آنها بحال آنها دانا بوده و بحدود و انتهاى آنها احاطه داشت و بقرائن و چيزهاى پيوسته بآن با علم ازلى خود عارف و شناسا بود.

خطبه 49

1-  سپاس مخصوص خداوندى است كه بامور پنهانى داناست و علامت‏هاى ظاهر و آشكار بر وجود او دلالت ميكنند.

(برگ درختان سبز در نظر هوشيار

هر ورقش دفتريست معرفت كردگار)

ديدن او با چشم ظاهر محال و ممتنع است (زيرا چشم فقط محسوسات را آنهم تحت شرايط محدود و معينى مى‏بيند). پس چشمى كه او را نديده است انكار نمى‏كند (با ديدن وجود اشياء كه خود استقلالى ندارند مى‏توان عقلا پى برد كه براى آنها خالقى است.) و دل كسى كه بوجود وى پى برده بكنه ذاتش پى نمى‏برد (فقط از راه وجود ممكنات دل و عقل آدمى گواهى مى‏دهد كه براى بوجود آوردن آنها خدائى هست ولى درك حقيقت ذات او بر احدى امكان پذير نمى‏باشد.)

2-  او در بلندى (بلندى مرتبه وجوب نسبت بمرتبه ممكنات نه بلندى در مكان و محل) بر همه موجودات برترى دارد و هيچ چيز بالاتر از او نيست و در نزديكى (از نظر احاطه علمى و عنايت به-  بندگان) هيچ چيز از او نزديكتر نيست. پس نه بلندى و برترى او از چيزى او را دور كرده و نه نزديكى او چيزى را در مكانى با او مساوى نموده است.

3-  عقل‏ها را براى محدود كردن صفت خود آگاهى نداده و (در عين حال) آنها را از شناسائى خويش بقدر ضرورت باز نداشته است. (اگر چه عقل‏ها نمى‏توانند بكنه ذات او و همچنين بحقيقت صفات او كه عين ذاتند پى ببرند ولى بميزانى كه لازم است مى‏توانند از حدوث ممكنات بوجود او معترف شوند همچنان كه سعدى گويد جهان متفق بر الهيتش-  خرد مانده در كنه ماهيتش) پس او خدائى است كه آثار و نشانه‏هاى وجود بر بودن او گواهى مى‏دهند و حتى شخص منكر هم عقلا بدان معترف است.

(كسى كه در گفتارش منكر خداست چون بعقل و دل خود رجوع كند مى‏فهمد كه موجودات و كاينات خود بخود بوجود نيامده بلكه براى آنها آفريننده‏اى هست مگر كسى كه اصلا عقل و دلى نداشته باشد چنانكه سعدى گويد:

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

آفرينش همه تنبيه دل اهل دل است‏

دل ندارد كه ندارد بخداوند اقرار)

پس خداى تعالى منزه و بزرگتر است از گفتار كسانى كه او را به مخلوقات تشبيه ميكنند و يا وجودش را انكار مى‏نمايند.

خطبه 64

1-  حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه هيچيك از حالات او بر حال ديگرش پيش نگرفته است (هيچيك از صفات خدا بر صفت ديگرش سبقت ندارد بلكه همه آنها عين ذات بوده و از يك حقيقت لا يتناهى و غير قابل ادراك حكايت ميكنند) پس پيش از آنكه آخر است اول ميباشد و پيش از اين كه پنهان باشد آشكار است.

(كلمات پس و پيش و اول و آخر و امثال اينها از خصوصيات موجودات زمانى است و بدينصورت بر ذات مقدس حق تعالى وارد نمى‏باشند)

2-  غير خدا هر كه بوحدت و يكى بودن ناميده شود كم است (وحدت هر يك از موجودات وحدت عددى است كه كمترين اعداد و مبدأ آنهاست و مى‏توان براى آن دومى و سيمى و بيشتر فرض نمود ولى وحدت حق تعالى وحدت حقيقى است نه عددى و تصور دومى و سيمى براى آن محال است.) و هر عزيزى غير او ذليل و خوار است (زيرا تمام موجودات نيازمند او هستند و احتياج و نيازمندى موجب ذلت و خوارى است.) و هر نيرومند و توانائى غير او ناتوان و ضعيف است (نيرو و توانائى حقيقى مخصوص ذات الهى و صفت ذاتى اوست و خود منشاء تمام نيروهاست و جز او كسى را چنين نيروئى نباشد كه لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم.) و هر مالكى غير از او مملوك است (مالكيت اشخاص امرى اعتبارى و مجازى است زيرا چنين مالكيتى خود مخلوق و مملوك‏ خدا هستند ولى مالكيت خداوند حقيقى و اصلى است كه خود فرموده وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) و هر دانائى غير او ياد گيرنده است (زيرا دانائى اشخاص خيلى جزئى و ناچيز و آنهم در نتيجه ياد گرفتن از ديگرى است ولى خداوند عالم بالذات بوده و چون علمش نيز عين ذات اوست حد و مرزى ندارد.) و هر صاحب قدرتى غير او (گاهى در بعضى كارها) توانا و گاهى هم عاجز است (بر خلاف خداوند كه ذاتا قادر و قدرتش منشاء تمام قدرت‏هاست.) و هر شنونده‏اى غير او از شنيدن آوازهاى دور و آهسته در مى‏ماند و در اثر آوازهاى بسيار بلند كر مى‏شود (گوش انسان در اثر تموج هوا اصواتى را مى‏شنود كه اگر ارتعاشات آن كمتر از حد معين و يا بيشتر از آن باشد قابل شنيدن نمى‏باشند ولى شنوائى خدا بدون آلت سامعه بوده و همه صداها چه دور و چه نزديك چه آهسته و چه بلند در نزد او يكسان‏اند زيرا علم او بمسموعات همان شنوائى اوست.) و هر بينائى غير او از ديدن رنگهاى پنهانى و اجسام لطيف نابيناست (بدون نور نمى‏توان رنگها را از هم تشخيص داد بنا بر اين رنگ اشياء در تاريكى از نظر ما پنهان است همچنين موجودات ذره بينى را نمى‏توان با چشم ديد در صورتى كه تمام ذرات عالم در نظر خدا آشكار است و علم او به مبصرات بمعنى بينائى اوست.) و هر آشكارى غير او نمى‏تواند پنهان باشد و هر پنهانى غير او آشكار نيست.

(خداوند در عين پنهانى آشكار است و در عين آشكارى پنهان زيرا چنانكه اشاره شد حقيقت ذات احديث نه تنها از چشم‏ها بلكه از عقول عاليه هم پنهان است ولى بوسيله آثار فعلش كه جهان آفرينش و موجودات ممكنه‏اند وجودش براى همگان روشن و آشكار است.)

3-  آنچه را كه آفريده است براى محكم كردن پايه سلطنتش يا براى ترس از پيشامدهاى زمان و يا براى كمك خواستن از آنها بمنظور دفع همتايى كه با او بمنازعه برخيزد و يا براى منع غلبه و چيرگى شريكى و ضدى خلق نكرده است بلكه آفريدگان مخلوقاتى هستند پرورده (خوان نعمت او) و بندگانى مى‏باشند مسخر و مطيع امر او.

4-  خداوند در چيزها حلول نكرده تا گفته شود كه در آنهاست و از اشياء دور نگشته تا گفته شود كه از آنها جداست. آفريدن موجودات و تدبير حال آنها او را خسته و درمانده نكرد و در آفرينش آنها عاجز و ناتوان نگرديد و در آنچه حكم كرده و مقدر فرموده شبهه‏اى بر او دست نداد بلكه حكم او محكم و پايدار و علمش ثابت و استوار و امرش حتمى و برقرار است. كسانى كه (در اثر معصيت و گناه) مورد خشم و انتقام الهى قرار گرفته‏اند باز (بلطف و رحمت او) اميدوارند و آنانكه در نعمت‏ها بسر مى‏برند باز از عذاب او ترسناكند. (كه مبادا كفران نعمت كرده و گرفتار گردند.)

خطبه 84

گواهى مى‏دهم باين كه يقينا خدائى جز خداى يگانه و بى‏شريك نيست. اول است كه پيش از او چيزى نبوده و آخرى است كه او را پايانى نيست.

(خداوند ازلى و ابدى است و به تعبير ما اول و آخرى ندارد بلكه او خود مبدأ و منتهى اليه همه موجودات است.) اوهام بشرى بهيچ يك از صفات او نمى‏رسد (زيرا صفاتش عين ذاتند) و دلها و عقلها از راه كيفيتى باو معتقد نمى‏شوند (زيرا او را كميّت و كيفيتى نيست تا عقل آنرا توضيح دهد) و تجزيه و تبعيض هم در باره او روا نباشد (زيرا تجزيه و تركيب از صفات اجسام است.) و چشم‏ها و دلها را هم باو احاطه نباشد (زيرا خداوند نه جسم است كه با چشم ديده شود و نه حقيقتش قابل ادراك بوسيله عقل ميباشد.)

از خطبه 89

1-  سپاس و ستايش خداوندى را كه شناخته شده است بدون ديده شدن با چشم.

(با چشم او را نمى‏توان ديد بلكه بوسيله عقل از آثار فعل او كه موجودات عالم هستند مى‏توان بوجودش پى برد.) و آفريننده است بدون فكر و انديشه. (زيرا انديشه و فكر براى پى بردن به مجهول است و ساحت مقدس ربوبى از جهل بدور است.) خداوندى كه هميشه باقى و برقرار بوده (و ميباشد و خواهد بود) در موقعى كه نه آسمان صاحب برج‏ها و نه حجابهاى داراى درهاى بزرگ و نه شب ظلمانى و نه درياى آرام (بدون موج زدن) و نه كوهى كه داراى دره‏ها و نه راههاى فراخ پر پيچ و خم و نه زمين گسترده شده و نه خلقى توانا وجود داشت. (هيچيك از موجودات عالم وجود نداشته و همه را او بوجود آورده است) اوست ابداع كننده آفريدگان و وارث آنها و پيوسته باقى و برقرار و اوست خداى خلايق و روزى دهنده آنها. و خورشيد و ماه در طلب رضاى او سير ميكنند (باراده حكيمانه او در فضا حركت مى‏نمايند) و هر چيز نو را كهنه و هر چيز دور را نزديك ميكنند.

2-  روزى آنها را تقسيم كرده و آثار و اعمال آنان و عدد نفس‏ها و خيانت چشمها و آنچه در سينه‏ها و ضمايرشان پنهان است همچنين قرارگاه و محل وديعت آنها را در رحم مادران و صلب پدران تا آخر كارشان دانسته است.

3-  و او خدائى است كه در عين وسعت رحمتش عذابش بر دشمنان سخت است و در عين شدت عذابش رحمتش دوستانش را فرا گرفته است. (در يك آن دوستانش قرين رحمت و دشمنانش دچار عذابند). مسلّط است بر كسى كه در مقام غلبه بر او در آيد و هلاك ميكند كسى را كه در صدد منازعت بر آيد و خوار گرداند كسى را كه او را معصيت و نافرمانى كند و غالب است بر كسى كه با او دشمنى نمايد. كفايت ميكند كسى را كه بر او توكّل نمايد (چنانكه در قرآن‏ كريم فرمايد: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ  و كسى كه از او چيزى خواست باو بخشيد و هر كه باو قرض داد قرض خود را اداء گردانيد (منظور از قرض دادن بخدا انفاق و احسان در راه خداست و يا قرض دادن بكسى كه نيازمند قرض است) و بكسى كه او را شكرگزارى نمود پاداش داد.

از خطبه 90

1-  شكر و سپاس خداوندى را سزاست كه مكنت و دارائى او از نبخشيدن و عطاء نكردن افزون نگردد و از بخشش وجود هم كاهش نيابد. جز خداوند مال هر بخشش كننده‏اى كم مى‏شود و جز او هر كه از عطاء منع كند نكوهش شده است. (مال و نعمت خدا مانند اموال و دارائى بندگان نيست كه از بذل و بخشش كاهش يابد و از نبخشيدن زياد گردد بلكه نعم او بى‏پايان است و اگر نعمت خود را از كسى منع كند نه براى افزايش و نگهداشتن آن نعمت است بلكه از نظر مصلحت حال آن كس است كه در باره‏اش منع عطاء شده است و

بقول سعدى:

آن كس كه توانگرت نمى‏گرداند

او مصلحت تو از تو بهتر داند

اوست كه با نعمتهاى پر سود و عايدات و بهره‏هاى زياد بر بندگان خود احسان كننده است.

2-  همه خلايق روزيخوار سفره نعمت او هستند كه او روزيهاى آنها را ضمانت كرده و مقدّر فرموده است و راه را بر كسانى كه باو راغب و مايلند و براى آنانكه مى‏خواهند از آنچه در نزد اوست بدست آورند آشكار و روشن نموده است. و بخشش و احسان او در باره چيزى كه از وى خواسته شده بيش از جود و احسان او در مورد چيزى كه از وى تقاضا شده نيست (زيرا خداوند ذاتا بخشنده و جواد است)

3-  خداوند آن چنان اوّلى است كه براى او قبلى وجود ندارد تا گفته شود چيزى قبل از آن بوده و آن چنان آخرى است كه بعدى براى او وجود ندارد تا گفته شود كه چيزى بعد از آن خواهد بود (خداوند ازلى و ابدى است) و حقيقت ذات او مانع از اينست كه چشمها او را ببينند و يا (عقول) وى را ادراك كنند. روزگار براى او مختلف نشود تا در اثر اختلاف آن حالات وى نيز گوناگون شود. (اين بشر است كه در نتيجه اختلاف اوضاع و احوال روزگار وضع او نيز مانند دارا بودن و بيمار شدن و غيره تغيير ميكند اما ذات مقدس خدا از اين تغييرات و تحوّلات منزه است.) خداوند در يك مكان معينى نيست (كه براى حضور در مكان ديگر) حركت و انتقال در باره او روا باشد.

از خطبه 107

سپاس خداوندى را كه بوسيله آفرينش موجودات وجود خود را براى خلايق آشكار كرده و با براهين عقلى در دلهاى آنان ظاهر شده است.

(انسان اگر در وجود خود و يا در وجود موجودات ديگر انديشه نمايد در مى‏يابد كه هيچيك از مخلوقات خود بخود بوجود نيامده بلكه همه كاينات نيازمند خالق و آفريننده‏اى است) مخلوقات را بدون انديشه و فكر آفريد زيرا انديشه كردن جز براى آنانكه داراى ضماير و قواى باطنى هستند سزاوار نيست و خداوند را ضمير و باطنى نيست.