شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۱۸ -


آه از دورى راه

ضرار بن ضمره ضبانى نزد معاويه آمد و معاويه از او درباره امير المؤمنين پرسيد ، ضرار گفت هنگامى كه شب تاريكى خود را گسترده بود ، على را بهنگام عبادت ديدم كه در محراب ايستاده و محاسنش را بدست گرفته بود و همچون مارگزيدگان بخود مى‏پيچيد و با گريه‏اى گلوگير چنين مى‏گفت :

اى دنيا ، اى دنيا ، از من دور شو ، آيا خود را بمن نشان ميدهى و خود را مشتاق من نشان ميدهى ؟ هنگامه فريبت از من دور و كار نيرنگ تو از من بدور است ، برو ديگرى را بفريب كه مرا بتو نيازى نيست من ترا سه بار طلاق گفته‏ام كه راه بازگشتى براى تو نيست زيرا ، كاميابى تو كوتاه و ارزش تو اندك و آرزويت كوچك است ، آه از توشه اندك و درازى راه و دورى مقصد و سختى ورودگاه ( قبر و قيامت )

سرشت آفرينش

خطبه‏اى از امام كه نشانگر دريافت ژرف او از سرشت آفرينش و احوال دنياست .

اى مردم شما در اين دنيا آماج تيره‏هاى مرگ و ناگواريهائيد كه خوردن و آشاميدنش گلوگير است . و هر بهره‏اى كه از آن برگيريد بهره‏اى ديگر را از دست ميدهيد و هر روز كه از عمر خود را دريابيد روز ديگرتان نابود مى‏شود و آنچه از اين خوان ناپايدار بخوريد ، سهمى از روزى خود را از دست ميدهيد و هر اثرى از آن را كه زنده بداريد اثرى ديگر در برابرتان مى‏ميرد و آنچه از آن تازه بداريد ، بخشى ديگرش بكهنگى ميگرايد و اگر گياهى در اين كشتزار برويد با زردروئى به دروگاه مى‏افتد ، پيشينيان كه ريشه‏ها بودند در گذشتند و ما كه شاخه‏هائيم باقى مانديم و شاخه‏ها هم پس از گذشت ريشه‏ها پايدار نمى‏مانند .

خورشيد و ماه را به گردش درآورد

خطبه‏اى از امام درباره آفرينش آسمانها و زمين .

ستايش سزاوار خداوندى است كه ستايشگران از ثنايش ناتوان مانند و آمارگران ، نعمتهايش را نتوانند بحساب آورند و كوششگران به اداى حقش نتوانند بپردازند ، خدائى كه بلندهمتان را توان ادراك ذاتش نباشد و هوشمندان و زيركان به ژرفاى شناختش راه نيابند ، پروردگارى كه صفاتش در مرزى محدود نيست و ستايشش در حدى نمى‏گنجد و ذاتش در حوصله زمان و مكان ، جاى نمى‏گيرد آفريدگان را به توان خويش بيافريد و بارها را بمهر خود بگسترانيد و زمين را با ميخهاى كوهساران استوار ساخت سرآغاز دين ،

شناخت اوست و شناختن به درست انگارى ذاتش كمال مى‏يابد و كمال باور داشتنش يگانه دانستن اوست و توحيد او را با اخلاص ميتوان كامل شناخت و در اين اخلاص بايستى صفاتش را از ذاتش جدا ندانست ،

زيرا هر صفتى گواهى ميدهد كه از موصوف خويش جداست و هر موصوفى با صفت خويش دوتاست ، ولى اگر كسى خداى را از صفتش جدا بداند او را با صفاتش جفت دانسته و آنكس كه چنين كند دوگانه‏اش پنداشته است و چون خداى را دوگانه پندارد تجزيه‏اش كرده و بدرستيش نشناخته و به او اشاره كرده و برايش مرزى و جائى تعيين كرده و بشمارش او پرداخته است .

اگر كسى بگويد خدا در چيست ؟ برايش جائى شناخته و اگر كسى بگويد خدا بر چيست ؟ جاهائى را از او تهى دانسته است ذاتى كه بوده و پديد نيامده و از نيستى به هستى نگرائيده است با همه چيز هست نه آنكه همتايش باشد و از همه چيز جداست نه آنكه از آن كناره گيرد ، فاعلى است كه دگرگونى در آن پديد نمى‏آيد و به ابزار كار نيازمند نيست و بينائى است كه پيش از هر پديده‏اى كه بچشم آيد موجود بوده است ، يگانه‏اى كه بهيچ چيز انس نبسته و از تنهائى بهراس نيفتاده است ، آفرينش را خود پديد آورد و هستى را بياغازيد ، بى‏آنكه انديشه‏اى بكار برد و از تجربتى بهره گيرد و در خود جنبشى پديد آورد و در آفرينش بسراسيمگى افتد همه چيز را بگاه معين بيافريد و تضادها را هماهنگ ساخت و غرايز را پديد آورد و به آنها پيوستگى و شكل بخشيد بهمه چيز پيش از آفرينش آگهى داشت و بمرزها و پايان آنها آگاه و به پيوندها و كرانه‏هاشان آشنا بود آنگاه پروردگار پاك ، جو بيكران را در هم شكافت و كرانه‏هاى هوا را باز گشود و فضائى خالى پديد آورد و آبهائى مواج و بر هم انباشته بجريان انداخت و بر دوش تند بادهاى توفنده سوار كرد و فرمان داد تا از هر سوى ابرها را باز گرداند و فراهم آورد و به استوارى نگه دارد و باد را هم مرز آب ساخت آنچنانكه هوا در زير آن تراكم يافت و از بالا آبها سرازير شد ، آنگاه بادى ديگر برانگيزانيد تا موجها پديد آورد و همراه آبها پيش رود ، و آن باد را به تندى بوزش آورد و از فرازگاههاى دور بجنبش درآورد و به او فرمان داد تا آبها را بشوراند و برانگيزد و موجها پديد آورد ، باد هم آبها را بمانند مشك بجنبانيد و به هر سوى بپراكند و آغازش را به انجامش پيوند داد و كرانه‏هايش به هم پيوست و ساكن را به متحرك بستگى داد ، تا آنكه انبوهى از آب بالا آمد و بخشى بر روى هم انباشته شد و كف برآورد پس خداوند آن كفها را بفضائى باز و جوى گشاده بالا برد و از آن هفت آسمان را پديد آورد و در زير آن امواجى ايستا و بازدارنده بيافريد و بر فراز سقف آسمان را برافراشت ، سقفى بلند و استوار كه بر ستونى تكيه ندارد و ميخهائى آنرا استوار و منظم نسازد ، آنگاه آسمان را بزيور اخترانى روشن و ستارگانى درخشنده بياراست و چراغهائى درخشان و ماهى روشنگر در مدارهائى گردان و سقفى چرخان و گنبدى جنبان بگردش آورد .

خروش آب

سخنى از امام درباره‏ى توانائى خداوند .

خداوند از فرياد دد و دام در بيابانها و گناه بندگان در نهانگاهها و رفت و آمد ماهيان در درياهاى پرموج و خروش آبها از وزش تند بادهاى توفنده آگهى دارد .

آفرينش شبپره

خطبه‏اى از امام درباره آفرينش شبپره ستايش شايسته خداوندى است كه زبان ستايشگران از دريافت ژرفاى شناختش بازماند و خردها را از درك بزرگيش باز داشت بدانسان كه براى رسيدن به ملكوت نامتناهيش راهى نيافت اوست خداى حاكم و پايدار و آشكار ، پايدارتر و آشكارتر از آنچه بچشم آيد خردها نتوانند ذات بى‏انتهايش را بمرزبندى كشانند تا نمونه‏اى براى او بنظر آورند ، آفريدگان را بدون نقشه‏اى قبلى بيافريد بى‏آنكه با كسى بمشورت پردازد و از ياورى يارى بخواهد پس آفريدگانش را بفرمان خود بيافريد و بفرمانبرى خويش واداشت آنها فرمانش را پذيرفتند و نافرمانى نكردند و امرش را گردن نهادند و به مخالفت برنخاستند .

از نازك كاريهاى آفرينش و شگفتى‏هاى حكمت او كه در پيچيدگيهاى خلقتش مى‏نگريم ، آفرينش شبپرگان است كه روشنى او را به تنگى مى‏كشاند و تاريكى متراكمى كه همه زنده‏ها را فرو ميگيرد او را بجنبش و پرواز مى‏آورد ، چشمهايش بهنگام تابش خورشيد در مسير حركت نابيناست و در پرتو آفتاب نمى‏تواند خود را بمقصدش برساند و درخشش خورشيد او را از ديده‏ورى و پرواز باز ميدارد و بناچار در آشيانه تاريك خود ميماند و بيرون نمى‏آيد و پلكها را در تمام روز بر هم ميگذارد و تاريكى شب را براى بدست آوردن روزيش چراغ راهش ميسازد و سياهى شباهنگام ، ديده‏اش را از بينائى باز نمى‏دارد ، تاريكى انباشته شب راه را بر پروازش نمى‏بندد و چون خورشيد پرده از چهره‏اش برميدارد و روشنى روز همه جا را فرا ميگيرد و نور آفتاب حتى سوراخ سوسمارها را روشن ميكند ، شبپره ديده بر هم ميگذارد و روزى خود را كه در تاريكى شب بدست آورده بكام ميگيرد .

پس پاك است خدائى كه شب را براى او روز قرار داد تا به دنبال روزى رود و روز را براى او شب ساخت تا به خواب و آرامش پردازد و براى او بالهائى از گوشت بيافريد كه بمانند لاله گوش انسان است كه پر و استخوانى ندارد ولى شاه رگهاى اين بالها بخوبى نمودار است ، دو بال او نازك نيست تا بهنگام پرواز پاره شود و كلفت و سخت نيست كه سنگين باشد و از حركتش باز دارد ،

او بچه‏اش را بهنگام پرواز با خود دارد و كودكش به او پناه ميبرد هر جا مادرش فرود آيد او هم فرود مى‏آيد و بهر جا پرواز كند به پرواز مى‏آيد و هرگز از او جدا نمى‏شود تا آنكه اندامش استوار گردد و بالهايش براى پرواز ، توان يابد و راههاى حركت و پيدا كردن روزى را باز يابد .

پس منزه است آفريدگارى كه همه چيز را بدون نمونه و نقشه‏اى پيشين بيافريد .

آفرينش طاووس

سخنى از امام درباره شگفتى‏هاى آفرينش طاووس سخنى از امام درباره شگفتى‏هاى آفرينش طاووس پديده‏هاى آفرينش را بشگفتى بيافريد ، برخى را جاندار و برخى را بيجان ، گروهى را بى‏جنبش و گروهى را در چرخش و با نازك كاريهاى آفرينش براهينى روشن بر توانائى بى‏پايانش بر پا داشت بدانسان كه خردها بزرگيش را پذيرفتند و در برابر فرمانش تسليم شدند ، دلايل يگانگيش در گوشها آواز ميدهند و ما را به پذيرش يكتائيش ميخوانند .

و پرندگان گوناگونى بيافريد كه در شكافهاى زمين و دره‏هاى ژرف و ستيغ كوهها آشيان گيرند با پرهاى رنگارنگ و اندامهاى گونه‏گون كه مهار فرمان او را بگردن دارند و با پر و بالهاى خويش در هواى گشاده و فضاى گسترده پرواز مى‏كنند و آنها را با همه شگفتيهائى كه در آفرينش خود دارند بدون نمونه و نقشه قبلى بيافريد و بر استخوانهايشان پرده‏هائى از پوست و گوشت فرو كشيد و برخى از آن پرندگان را بجهت سنگينى اندام از پرواز در اوج هوا باز داشت تا در نزديكى زمين بپرواز آيند و پر و بال هر دسته را برنگى بيافريد و نگارهائى در آنها پديد آورد و با صنعت دقيق خويش هر يك را در قالب رنگى ريخت كه رنگى ديگر در آن نياميخت و طوقى رنگين بپرنده‏اى بخشيد كه از رنگهاى ديگر ممتاز گرديد .

و از شگفت‏انگيزترين آفريده‏هاى او طاووس است كه پيكرش را در نهايت اعتدال بياراست و رنگهايش را به نيكوترين گونه ،

بنگاشت بالهايش را بهم پيوست و دمش را بدرازى كشيد كه چون بسوى جفتش روى آورد آن دم را چون چترى بگشايد و از آن سايبانى بر سرش بسازد ، همچون كشتيبانى كه بادبان كشتى را بهر سوى بگشايد ، حيوانك برنگهايش مينازد و به آهستگى و فخر ميخرامد تيغ بالهايش گويا از سيم خام است و بر پرهايش دايره‏هائى رنگين از طلاى ناب و پاره‏هاى زبرجد كه اگر بالهايش را بگياهان مانند كنى ، مثل دسته گلى رنگ برنگ است و اگر بجامه‏اى تشبيه كنى بمانند پارچه‏هاى پرنگار و قماش رنگين يمنى است و اگر بزيورها مانند شود همچون نقره‏هاى سپيد گونه‏اى است كه گوهرها بر صفحه مرصعش بدرخشد ، مستانه و شادمان ميخرامد و بر دم و بالهايش مى‏نگرد و از زيبائى پيراهنش بقهقهه مى‏افتد و از رنگهاى زيبايش به خنده ميآيد ولى چون بپاهايش نگاه ميكند بناله مى‏افتد و بانگ برمى‏آورد و ميگريد ، گويا فرياد رسى ميجويد و براى ناله‏هاى دردناكش گواهى ميخواهد زيرا پاهايش باريك و زشت است مانند پاى خروسى كه نه سپيد و نه سياه باشد و از ساقهايش خارهائى پنهان برآمده است .

افسرى سبز رنگ و پرنقش و نگار بر فراز يالش برخاسته و برآمدگى گردنش بمانند ابريقى است زيبا و كشيده و بلند كه تا زير شكمش با رنگى سبز و تند كشيده شد همچون حريرى رنگين كه بمانند آينه صيقل يافته ، گويا خود را بچادرى سياه پيچيده كه از بسيارى شادابى و خرمى سبز گونه است و از شكاف گوشش خطى بباريكى سر قلم بدرخشش گلى سفيد كشيده شده كه در متنى سياه ميدرخشد و از هر رنگى در پيكر خود بهره‏اى يافته و با شادابى به آن رنگها جلاء و درخشندگى داده است تا رنگها بهتر بجلوه افتد ، همچون شكوفه‏هائى پراكنده بدون آنكه از قطره باران و تابش آفتاب پرورش يافته باشد و گاه پرهايش ميريزد و جامه‏اش از تن مى‏افتد و پى‏درپى پرهايش همچون برگهاى درخت مى‏ريزد ولى بجايش پر هائى ديگر ميرويد و چندان بر مى‏آيد كه بچهره نخستين باز ميگردد ، بدانسان كه با رنگهاى پيش اختلافى ندارد و رنگى در غير جاى خويش پديد نمى‏آيد .

و اگر به يكى از موهاى نازك پرهايش نگاه كنى گاهى سرخ گلرنگ و گاهى سبز زبرجدى و زمانى زرد طلائى بنظر ميآيد ، پس چگونه دريافتهاى ژرف انسان را توان درك اينهمه شگفتى‏هاست و چگونه انديشه‏ها ميتواند بعمق اينهمه زيبائى فرو رود ؟ و يا زبان ستايش گران بتوصيف نظمهاى دقيقش بپردازد ؟ خيالها از درك كوچكترين جزئى از اينهمه زيبائى ناتوانست و زبانها از بيان اينهمه هنر مندى الكن .

پس پاك است پروردگارى كه خردها از ستايش يكى از آفريدگانش ناتوانند با اينكه اين آفريده‏اى كه در برابر چشمها جلوه ميكند پديده‏اى محدود است كه از نقشها و نگارهائى تركيب يافته و زبانها نتوانند بوصفش بپردازند و بشايستگى بشناختش نائل آيند .

پس پاك است پروردگارى كه پيكر جانورانى كوچك همچون مورچه و پشه و حيواناتى بزرگ همچون فيل و نهنگ را بياراست و مقرر فرمود كه هر جنبده‏اى كه روحى در پيكر دارد بسرانجام مرگ رسد و نابودى فرجام كارش باشد .

آفرينش مورچه

سخن امام درباره آفرينش مورچه اگر در بزرگى آفرينش بينديشيد و نعمتهاى فراوان خلقت را بديده آريد براه هدايت باز ميگرديد و از شكنجه آتش آخرت به هراس مى‏افتيد ولى در دلها بيمار و چشمها نابيناست آيا به آفريده‏هاى كوچك نمى‏نگريد كه چگونه آفرينش آنها استوار و تركيبشان منظم است و خداوند براى آنها چشم و گوش آفريده و پوست و استخوانشان را آراسته است ؟

بمورچه و كوچكى پيكر و نازكى اندامش نگاه كنيد كه بگوشه چشم نميآيد و انديشه به آفرينش آن راه نمى‏يابد ، چگونه بروى زمين راه مى‏رود و براى بدست آوردن روزيش مى‏جنبد و دانه را به لانه‏اش ميبرد و انبار مى‏كند و در تابستان براى زمستانش فراهم مى‏آورد و بگاه گرما براى سختى سرمايش ذخيره مى‏كند ، خداوند روزى او را كفالت مى‏فرمايد و به تناسب نيازش روزيش مى‏دهد ، خداى منت گزار از او بى‏خبر نيست و پروردگار پاداش بخش بى‏بهره‏اش نميگذارد هر چند در شكاف سنگهاى صاف و سخت باشد و اگر در اندامهاى گوارش و در پائين و بالاى آن و سازمان هاضمه آن و چشم و گوشى كه در سر دارد بينديشى بشگفتى مى‏افتى و از بيان شگفتيهاى پيكرش ناتوان ميمانى .

پس بلند مرتبه است خداوندى كه پيكرش را بپا داشت و ساختمان اندامش را بر بنيان هندسه‏اش بنا كرد و هيچكس را در آفرينش او شريك نگرفت و از ياورى يارى نخواست و اگر درست بينديشى در مى‏يابى كه آفريدگار مورچه همان آفريدگار درخت خرما است كه با وجود امتياز پديده‏ها و اختلاف جنبندگان دقتى يگانه بكار برده است و موجودات ريز و درشت و سنگين و سبك و توانا و ناتوان را يكسان آفريده است ، همچنين است آفرينش آسمان و هوا و باد و آب ، پس به آفرينش خورشيد و ماه و گياه و درخت و آب و سنگ و آمد و شد شبانه‏روز و جوش و خروش درياها و فراوانى كوهسارها و بلندى تيغها و گونه‏گونى واژه‏ها و زبانهاى مختلف بژرفى نگاه كن و بينديش ، پس واى بر آنكس كه خداى اندازه‏گير و پر تدبير را انكار كند ، آنها چنين مى‏پندارند كه در دنيا بمانند گياهى بدون كشاورز روئيده‏اند و با اينكه چهره‏اى گونه‏گون بدون سازنده‏اند ولى در گفتار و انديشه خويش برهانى ندارند آيا ممكن است كه ساختمانى بدون سازنده پديد آيد و يا كارى بدون كارگرى انجام پذيرد ؟

آفرينش ملخ

گفتارى از امام درباره خلقت ملخ و نيز اگر خواهى درباره آفرينش ملخ بينديش كه خدايش دو چشم سرخ بخشيد و آنرا چون چراغى در حدقه‏اى درخشنده جا داد و گوشى پنهان برايش قرار داد و دهانى مناسب در سرش باز گشود و احساسى نيرومند به او بخشيد و دندانهائى كه با آن گياه را خورد ميكند و داسهائى كه با آن مى‏درود ، كشاورزان از هجوم او بهراس مى‏افتند و اگر همه‏شان فراهم آيند توان بيرون راندنش را ندارند ، تا اينكه بكشتزارها درآيد و بهره‏اش را برگيرد با اينكه تمام پيكرش از يك انگشت نازك ، كوچكتر است .

پس خجسته است پروردگارى كه همه آفريده‏ها خواه و ناخواه بدرگاهش سجده ميبرند و پيشانى‏ها و رخهايشان را به آستانش مى‏سايند و در برابرش ابراز ناتوانى و فرمانبرى مى‏كنند و از بيم حشمتش به اظهار بندگى ميپردازند ، پرندگان در گرو فرمان اويند دريا اندامشان را مى‏آرايد و روزيشان ميدهد و گروههايشان را به آمار مى‏آورد ، پس اين كلاغ است و اين عقاب و اين كبوتر است و اين شتر مرغ ، هر پرنده‏اى را بنامش ميخواند و روزيش مى‏دهد ابرهاى پربار را پديد ميآورد تا بارانهاى خود را ببارند و هر گروه از ابرها را بجائى ميفرستد تا زمينهاى خشك را سيراب كنند و پس از مردگى با رويش گياهان زنده شوند .

خدايا مرا بيامرز

بخشى از دعاهاى امام .

خداوندا از گناه من كه تو به آن آگاه‏ترى در گذر و اگر به سوى تو بازگشتم تو هم با آمرزش خويش بجانب من باز گرد ، خدايا از پيمانهائى كه با تو بستم و به آنها وفا نكردم خواستار آمرزشم و تو بر من از اين گناه ببخشاى .

خدايا مرا بيامرز كه با زبان بتو نزديكى جستم و دلم آنرا نپذيرفت ، خدايا گناهان مرا در اشاره‏هاى گوشه چشم و بيهوده گوئيهاى زبان و ميلها و آرزوهاى دل و اشتباهات زبان بيامرز .

چه‏ها ديدم ؟

در بامدادى كه ضربت خورد چنين فرمود :

نشسته بودم كه چشمهايم را خواب گرفت و پيامبر خدا را در خواب ديدم و به او گفتم اى پيامبر خدا ، چه‏ها كه از امت تو در كجروى و دشمنى كه نديدم ، فرمود بر آنها نفرين كن ، گفتم خداوند آنها را از من بگيرد و بهتر از آنها بمن دهد و مرا از آنها بگيرد و بدتر از من زمامدارى به آنها بدهد .

بخشش قاتل

پس از ضربت ابن ملجم در بستر مرگ چنين وصيت فرمود :

من ديروز همنشين شما بودم و امروز عبرت شمايم و فردا از شما جدا مى‏شوم ، اگر زنده ماندم خودم خونخواه خويشم و اگر از دنيا رفتم و در ميان شما نبودم اگر كشنده‏ام را بخشيديد براى من مقامى است و براى شما پاداشى ، پس از او درگذريد .

مظلوم

درباره ستمهائى كه بر حضرتش وارد آمد فرمود :

من از آنروز كه پيامبر خدا از دنيا رفت تا به امروز مظلوم بودم قبل از اسلام هم بمن ستمى بيشتر مى‏شد زيرا برادرم عقيل در برابر اشتباهى كه از جعفر سر مى‏زد مرا كتك ميكرد .

گاوهاى سه‏گانه

بهتر آن ديديم كه اين مثل را در اينجا بياورم زيرا از زيباترين داستانهاى عربى است كه درباره حيوان آمده است و اين داستان كه از قول امام آمده است پيش از داستانهائى است كه ابن مقفع در كتاب مشهورش كليله و دمنه بيان داشته است و اين داستان دعوتى است به اتحاد و دورى از پراكندگى و فساد . عجب اينجاست كه چنين داستانى كه انتساب آن به امام ثابت شده در نهج البلاغه و كتاب هاى پيشينى كه نهج البلاغه از آن فراهم شده است نيامده است (119 سه گاو سفيد و سياه و قرمز ، بهمراه شيرى در بيشه‏اى بودند و چون گاوها با هم متحد بودند ، شير نمى‏توانست به آنها دست يابد روزى شير به گاوهاى سياه و سرخ گفت ، دليلى نمى‏بينيم كه گاو سفيد در بيشه ما باشد زيرا رنگ او بر خلاف رنگهاى ماست و شما دو تا با من همرنگيد ، اگر بگذاريد او را بخورم ، بيشه در انحصار خودمان ميماند ، آنها به شير گفتند مانعى ندارد او را بخور ، و شير گاو سفيد را خورد ، چند روزى كه گذشت شير به گاو سرخ گفت رنگ من بمانند رنگ تو است بگذار تا گاو سياه را بخورم و بيشه براى ما دو تا باقى ماند گاو قرمز گفت باكى نيست او را بخور ، پس از آنكه گاو قرمز تنها ماند شير به او گفت اينك ناگزير ترا ميخورم ، گاو قرمز گفت بگذار سه بار فرياد زنم ، شير به او گفت ، فرياد بزن ، گاو قرمز فرياد زد و گفت من آنروز خورده شدم كه گاو سفيد خورده شد .

شگفتيهائى از گفتار كوتاه امام

كسى كه بتو گمان نيكو دارد با كردار نيكويت گمانش را تأييد كن اگر در رفتار كسى احتمال خير دارى سخنش را ببدى تعبير مكن بدترين مردم كسى است كه بر اثر بدگمانيش بكسى اطمينان نكند و مردم هم بر اثر بدكاريش به او اعتماد نورزند .

اين از دادگرى نيست كه كسى باعتماد شخصى خويش بمردم بدگمان گردد .

بدگمانى دلها را بيمار و درستكاران را متهم سازد و همدم را براند و دوستى برادران را دگرگون سازد .

آنكس كه در راه خدا جهاد كند پاداشى بزرگتر از آنكس ندارد كه بتواند گناه كند و پاكدامن باشد ، پاكدامن ، فرشته‏اى از گروه فرشتگانست .

بخشش زكاة پيروزى است .

آنكس كه بانتقامجوئى تواناتر است به بخشش سزاوارتر است .

گناه برادرت را بپوشان و از لغزش دوستت درگذر در همه كارهايت راستگو و درستكار باش هيچ بدى ، بدتر از دروغگويى نيست .

دروغگو با آنكه در امنيت است خود را بهراس مى‏افكند

نشانه ايمان آنست كه راستگوئى را با آنكه برايت زيان دارد بر دروغى كه ترا سود مى‏بخشد برترى دهى .

از دروغ بپرهيز كه راستگوى در پايگاه رهائى و بزرگوارى جاى دارد و دروغگو در كنار پرتگاه نابودى است دروغگوى و مرده برابرند ، زيرا برترى زنده بر مرده ، اعتماد او برخويشتن است و اگر زنده‏اى بسخن خود اطمينان نداشته باشد زندگيش بيهوده است .

اگر راستگو باشى ترا يارى ميدهيم و اگر دروغ بگوئى كيفرت ميبخشيم دروغ ، در شوخى و واقعيت شايسته نيست و نبايد شما بدختر كوچك خود وعده‏اى بدهيد و به آن رفتار نكنيد ، دروغ انسان را ببدكارى مى‏كشاند .

بهترين گفتار آن است كه كردار گوينده آنرا تصديق كند كسى كه گفتارش بدروغ آلوده گردد بزرگواريهاى اخلاقيش بنابودى گرايد .

هيچ شمشير برنده‏اى در دست مرد دلاور ، عزيزتر از راستگوئى نيست زشت‏ترين راستگوئيها ، خودستائى انسان است .

هميشه مسئول گفتار خويشم تا بآن رفتار كنم بتعهدات خويش پاى بند باشيد براى عدم تعهد خويش پوزش مخواه و پيمانت را سست مشمار و دشمنت را فريب مده

به پيمانتان وفا كنيد و در داورى دادگر باشيد و به نياكانتان ننازيد چنان مباش كه مردم را از زشتى‏ها باز دارى و خود ، زشتكار باشى و مردم را به نيكى فرمان دهى و خود نيكوكار نباشى و مردم را پند دهى و پند نپذيرى كه در اينصورت مردم را گول زده و خود را خوار كرده‏اى با نادان همنشين مباش كه او كردار ناروايش را در برابرت زيور بخشد و خواهد كه تو نيز همانند او باشى مرد چند رنگ و چند چهره را دوستى نباشد و دروغگو را وفائى نيست و حسود ، آسايشى ندارد و دون همتان را جوانمردى نباشد فرصتهاى نيكو را ارج نهيد .

كار خير را انجام دهيد و آنرا كوچك نشماريد كه كار نيكوى كوچك بزرگ است و اندكش بسيار است .

سخن نيكو گوئيد تا به نيكى شناخته شويد و نيكو كار باشيد تا در شمار نيكوكاران بشمار آئيد .

آنكس كه مردم را به نيكوكارى وادار كند همچون نيكوكاران است و آنكس كه مردم را ببدى وا دارد و با نيكى بستيزد دشمن خدا و انسانهاست مبادا بگوئيد كه ديگرى در نيكوكارى از من شايسته است كه در اين صورت بخدا قسم چنان خواهيد شد چون بدى بجنبش درآيد ولى آشكار نشود سراسيمگى ميزايد و چون پديد آيد اندوه و درد بهمراه آرد ، و چون نيكى بجنبش آيد گشايش زايد و چون آشكار شود لذت پديد آورد آنكس كه دو روزش برابر باشد زيانكار است زيرك آنكس است كه امروزش از ديروز بهتر باشد هر كس بمردم منت گزارد نيكيش تباه گردد اگر ترا سپاس نگويند از نيكوكاريت دست برمدار نيكوكاران براى بدست آوردن زمينه نيكوكارى از نيازمندان ، نياز مندترند مبادا به بهانه نيكوكارى بيشتر از انجام كارهاى نيك كوچك دست بردارى زيرا كار كوچكى كه هنگام نياز انجام پذيرد بهتر از كار بزرگى است كه در بى‏نيازى صورت گيرد نيكوكارى از نيكى بهتر و بدكار از بدكارى ، بدتر است نيكى را با ريا كارى انجام مده و از شرمگينى كار خير را رها مكن كسى كه كار نيك را از بد باز نشناسد همچون چارپايانست خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏گرداند در جستجوى نيكى و نيكوكاران باش و بدان كه بهتر از خير آنكس است كه آنرا بجا آورد و بدتر از شر آنكس است كه بد كار باشد هر روز كه بر انسان مى‏گذرد فرياد ميكند ، من روزى تازه‏ام و بر كردار تو گواهم پس در من به نيكى سخن گوى و نيكوكار باش ، زيرا چون بگذرم هرگز مرا نخواهى ديد .

درباره انسان شريف فرمود : بسيار به نيكى مى‏انديشد و بخشى از نيكى‏ها را انجام ميدهد و از گذشته‏هاى خويش اندوهگين است كه چرا به كارهاى خير بيشترى دست نزده است .

و نيز فرمود . انسان شريف آنكس است كه خود را به دادگرى وا دارد و حق را بستايد و به آن عمل كند و نيكى را وا نگذارد تا به پايانش برساند و هر جا خيرى بيند آهنگ آن كند .

اگر خواهى كينه را از دل مردم بركنى نخست از دل خويش دور كن .

كسى كه زشتكارى را نيكو شمارد خود نيز زشتكار است اگر خواهى كسى را بشناسى با او مشورت كن تا به دادگرى و ستم و نيكى و بدى او آگاه شوى .

آنكس را كه در تاريكى‏ها فرو رفته است از درخشش روشنى سودى نباشد .

پوزش آنكس را كه از تو پوزش بخواهد بپذير و تا توانى بدى را بتأخير انداز بايد حقوق همه مردم در برابر تو يكسان باشد كسى كه بحق تجاوز كند مشى و منش او تباه گردد هر كس با حق بستيزد بخاك افتد جز با حق همدم مباش و جز از باطل دورى مگزين آگاه باش كه آسمانها و زمين بحق پايدار است از آنگاه كه حق را شناختم درباره آن ترديد نكردم از حق و پيروان آن هر كجا كه باشند پيروى كن چون مردم بر گردم فراهم آيند . عزتى بر من نيفزايند و اگر پراكنده شوند بهراس نيفتم و مرگ در راه حق را ناخوش نميدارم

آنكس كه حق را بجويد و به اشتباه افتد با آنكس كه باطل را بجويد و دريابد برابر نيست آنكس كه خواهد از راه باطل به پيروزى رسد خداوند او را از طريق حق خوار گرداند كسيكه شنيدن حق و دعوت بدادگرى بر او گران آيد ، رفتار بحق و عدالت بر او سنگين‏تر خواهد بود ما حقى داريم كه براى بدست آوردن آن مى‏كوشيم و اگر بما ندهند بر مركبها سوار مى‏شويم اگر چه راهى دراز در پيش داشته باشيم از اينكه رهروان حق اندكند بيمناك نباشيد كارها را بدون ريا انجام دهيد رياكاران را سه نشانى است ، چون در ميان مردم باشند شادمان شوند و در تنهائى به اندوه افتند و همى‏خواهند كه مردم آنها را در همه حال بستايند بايد آميزش تو با مردم از راه نرمخوئى و دوستى باشد برادر دينى خود را به نيكوكارى پاسخ داده و درشتخوئيش را با بزرگوارى جواب گوى آنكس كه از تو بريد با او پيوند كن ، و به آنكس كه بى‏بهره‏ات ساخت ببخشاى و به آنكس كه بتو بدى كرد نيكى كن و حق را هر چند بزيان تو باشد بگوى بدكار را پاداش نيكوكاران ده اگر بردبار نيستى خود را بشكيبائى زن ، زيرا هر كس خود را بگروهى همانند كند در شمار آنان بحساب آيد پاداش آنكس كه شادمانت كند اين نيست كه به او بدرفتارى كنى آنكس كه گناه بر او پيروز شود پيروز نيست و آنكس كه با بدكارى چيره گردد ، شكست خورده است بد خوى ، جان خويش را به رنج اندازد خوشخوئى نعمتى بزرگ است مهربان باش تا بتو مهربانى كنند ، به نيكى سخن گوى تا از تو به نيكى ياد كنند از غيبت بپرهيز كه غيبتگر خورش سگهاى جهنم است بايد بزرگتران شما بكوچكتران مهربانى كنند اگر كسى برادر شما را در پنهانى پند دهد او را زيور بخشيده است و اگر به آشكارائى اندرزش دهد خوارش شمرده است در خشنودى و خشم ، بحق سخن گوئيد و با دوست و دشمن به دادگرى رفتار كنيد آنكس كه غيبت را بشنود همچون غيبت كننده است غيبت ، تلاش ناتوانانست امام ديد كه كسى از ديگرى در نزد فرزندش حسن غيبت ميكند به فرزندش فرمود ، پسرم گوشت را از شنيدن گفتارش پاك نگه‏دار زيرا او به پليدترين چيزى كه در دل دارد مينگرد و ميخواهد آن پليدى را در گوش و دل تو فرو ريزد .

برادرت را خالصانه پند ده و در همه حال ياورش باش و باو بديده ترديد منگر و بى‏جهت محكومش مساز شايد كه او را عذرى باشد و تو او را بى‏جهت سرزنش كرده باشى واى بر آنكس كه آنچه را از ديگران ناخوش ميدارد براى خويش نيكو شمارد و گناهى را كه در ديگران زشت مى‏شمارد خويشتن بجا آورد .

آنكس كه چون سخن دروغ درباره‏اش گويند ناآرام شود خردمند نيست و آنكس كه از ستايش جاهلان خشنود شود از حكمت بدور باشد آنكس كه بسود تو گستاخى ورزد بزيانت نيز گستاخ باشد آنكس كه بهنگام خشنودى از تو به نيكى‏هائى كه در تو نيست ترا بستايد ، بهنگام خشم هم از تو درباره زشتى‏هائى كه در تو نيست بدگوئى كند .

در شگفتم از آنكس كه چون درباره خيرى كه در او نيست او را بستايند شادمان شود و يا درباره شرى كه در او نيست چون او را بد شمارند ، بخشم آيد بايد شناخت تو درباره خود ، از ستايش ستايشگران درباره‏ات استوارتر باشد آنكس كه از مردم شرم دارد ولى از خويشتن حيا نكند ، براى خود ارجى قائل نشود .

سرآمد دانش مدار است مدارا به هر چيز ، زيور بخشد آنكس كه شبانه روزش بمرگ مى‏كشاند شايسته است كه بتوبه كردن شتاب ورزد

خوشا آنكس كه به اصلاح ناروائيهاى خويش پردازد و از عيبگوئى مردم بر كنار ماند آنكس كه گناه مردم را زشت شمارد ولى خويشتن بگنه كارى خود خشنود باشد ، مردى واقعا احمق است هر كس گناهان خويش را فراموش كند ، گناه ديگران را بزرگ شمارد و آنكس كه بر مردم بنازد خوار گردد در نادانى مرد همين بس كه اندازه خويش نشناسد آنكس كه قدر خويش نشناسد قدر ديگران را بيشتر نشناسد هر كس كه خود را بشناسد خدايش را شناخته است هر كس كه ارج خويش نشناسد نابود گردد چهره خويش را هميشه در آينه نگاه كن اگر زيباست حاضر نباش كه با بدكارى آن را زشت كنى و اگر زشت است بپرهيز كه زشتكارى را با زشتروئى درآميزى انسان آئينه انسان است كه درباره او مى‏انديشد و كمبودهايش را جبران ميكند اگر در انسانى صفتى نيكو يافتى در انتظار صفات نيكوى ديگر او باش بدترين شما آنكس است كه بسخن‏چينى پردازد و بين دوستان جدائى افكند و براى بيگناهان ، گناه بتراشد انتقامجوئى با بزرگوارى و درستكارى با عدم مشورت همراه نيست گواهى تبهكار را نپذير مگر آنكه بر زيان خود گواهى دهد

چون بتو خوشامد گويند به نيكوترش پاسخ گوى و چون دستى بكمك كاريت دراز شود به آن پاداشى بهتر ده ، و برترى شايسته آن كس است كه در خير و خوشامد پيشگام باشد .

اگر انسان بيش از اندازه‏اش به بهره‏هاى دنيا دست يابد خوى او براى مردم زشت و ناشناخته گردد چون كسى را بيش از شايستگيش بالا برى منتظر باش كه بهمان ميزان قدر ترا پائين آورد مردم را بناگواريهايشان شماتت مكن و در باطل داخل مشو و از حق بيرون ميا از اينكه كسى بسختى افتاد شادمان مباش زيرا نميدانى كه روزگار با تو چه خواهد كرد ؟

جان خويش را از هر پستى بدور دار جز الاغ هيچكس از بزرگوارى كناره‏گيرى نكند دادرسى دردمندان و رها بخشى گرفتاران موجب آمرزش گناهان بزرگ است كسى كه سوگوارى را تسليت دهد خداوندش در زير سايه عرش خويش جاى دهد كودكان بى‏سرپرست را همچون فرزند خويش ادب بياموز بهنگام خوردن ناتوانها را با خويش برابر شماريد مباد كه خويشاوندانت بستمكارى تو طمع ورزند و دشمنت از دادگريت نوميد گردد

با آنكس كه براى تو بمانند امتيازى كه تو براى او قائلى فضيلتى قائل نيست ، همسفر مباش پياده راه رفتن در التزام سواره ، براى سواره تباهى و براى پياده خوارى ببار آورد در انجمن خويش با كسى راز مگوى و اگر خشمگين شدى برخيز و بهنگام خشم داورى مكن بهنگام خشنودى و ميل چنان رفتار كنيد كه بهنگام ترس و اضطراب رفتار مى‏كنيد چون برادرانت در خانه تو را بمهمانى كوبيدند ، همه چيزهائى كه در خانه دارى براى آنها بياور ولى از بيرون چيزى بر ايشان تهيه مكن بدترين برادران آنكس است كه برادريش براى تو تكلف آورد از هر رفتارى كه مردم آن را زشت شمارند بپرهيز كسى كه در نهان كارى كند كه از آشكاريش آزرم دارد براى جان خويش ارجى ننهاده است هر كس نهان خود را اصلاح كند ظاهر خويش را نيز اصلاح كرده است آنكس كه ترا از بدى بترساند همچون كسى است كه ترا به نيكى بشارت داده است .

حسود از تو خشنود نشود تا اينكه يكى از شما بميريد حسادت دوست از بيماريهاى دوستى است فروتنى نعمتى است كه حسود نتواند آنرا بخطر اندازد

من هيچ ستمگرى را شبيه‏تر به ستمديده از حسود نيافتم كه اندوهى هميشگى و قلبى دردمند و غمى بزرگ همراه دارد بر بيگناهان خشمگين است و به آنچه ندارد بخل ميورزد ستايش بيش از شايستگى چاپلوسى و كمتر از آن ناتوانى يا حسادت است .

چنان با مردم رفتار كن كه اگر مردى بر تو بگريند و اگر زنده بودى با تو مهربان باشند دوست آن است كه در سه مورد نگهبان شخصيت و اعتبار تو باشد در غيبت ، در سختى و بهنگام مرگ دشمن دانا بهتر از دوست نادان است از بهترين صفات مرد بزرگوار آن است كه خود را از رازهاى مردم بنادانى زند بزرگترين دشمنان آنكس است كه حيله‏گريش پنهان‏تر باشد كسى كه جامه آزرم بپوشد عيوبش از مردم پنهان ماند چشمها از سختى دلها از گريه خشك ماند و دلها از فراوانى گناه سخت گردد خويشاوندى بدوستى نيازمند است ولى دوستى بخويشاوندى نيازمند نيست چه بسا خويشاوندى كه از بيگانه دورتر باشد و چه بسا بيگانه‏اى كه از خويشاوند نزديك‏تر باشد و غريب آنكس است كه او را دوستى نباشد

دوستى ، خويشاوندى سودبخشى است غربت ، در نداشتن دوستانست نشانه بزرگوارى آنست كه انسان بر گذشته‏هاى خويش بگريد و به مردم خويش مهر بورزد و جانب دوستان ديرين را نگهدارد آزمندى بندى است كه هميشه بر گردن آزمند است خردها در زير شمشير آزها بخاك مى‏افتد چه بسا خردها كه اسير هوى پرستى است اگر بر آنچه از دست ميدهى ناله ميكنى پس بر آنچه هم كه بدست نمى‏آورى زارى كن هوسرانى مركب فتنه و تباهى است اگر زندگانى را بر خود آسان گيرى همه مردان ، خويشاوندان تواند و اگر سخت بگيرى خاندان خويش را هم نشناسى چون دنيا بكسى روى آورد نيكى‏هاى ديگران هم باو نسبت يابد و چون به او پشت گرداند خوبيهاى خودش هم از او سلب شود به نياز خويش نرسيدن بهتر از نياز به نااهل بردن به سه كس بايد رحم كرد ، دانائى كه نادان بر او فرمان راند ،

ناتوانى كه در چنگال ستمگرى تواناست و بزرگوارى كه نيازمند به پست همتى است چون از بزرگوارى نيازى خواستى ، بگذار تا بينديشد ، زيرا او جز به خير نمى‏انديشد ولى چون به دون همتى نياز بردى از او بشتاب بخواه زيرا چون بينديشد به پست فطرتى خويش بازگردد

روى آورى به بزرگوار او را به بخشش واميدارد و به پست همت او را به بخل وادار ميكند بزرگواران در تنگدستى به نرمى نگرايند و در توانگرى دل سخت نشوند به آنكس كه از دل دوستش ميداريد اميد ببنديد بخشندگى بايد پيش از پرسش انجام پذيرد و اگر بعد از سوال باشد از روى شرم و فرار از بدگوئى است .

بخل ، همه بديها را در بر دارد و افسارى است كه انسان را بسوى همه بديها ميكشاند بخل‏ورزى ، پرده‏اى بر چهره بى‏چيزى است بخيلان چنانند كه بى‏خبر ماندن آنها از گناهان بزرگ آسان‏تر از اين است كه به احسان اندكى پاداشى دهند اى فرزند آدم ، آنچه بيش از نياز خويش فراهم آورى براى ديگران بجا ميگذارى اى فرزند آدم ، خودت وصى خويشتن در سرمايه‏ات باش و آنچه ميخواهى پس از مرگت برايت انجام دهند خودت انجام ده آنرا كه سرمايه‏اى باشد بايد با آن گرفتاران را رهائى بخشد كسيكه جان خويش را گرامى دارد سرمايه‏اش را پست شمارد آزمندى و تكبر و حسد ، انسان را بگناهكارى وادار ميكند صفات نيكوى خويش را با نازش و تكبر نابود مكن اگر دوست دارى كه ترا بستايند آز خود را بستايش آشكار مكن

بزرگترين افتخار آنست كه بخود نبالى شكيبائى را باندازه گرفتارى ميدهند مصيبت يكى است و چون بزارى افتى دو تا ميشود جان خويش را بشكيبائى در برابر گرفتارى‏ها عادت بده چون ناگواريها ، بشدت رسد ، گشايش فرا ميرسد شكيبائى مركبى است كه سرنگون نمى‏شود صبر دو گونه است ، يكى در برابر ناگواريها و ديگر در برابر هوسرانيها روزگار دو روز است روزى بسود تو و روزى بزيان تو ، پس اگر بسودت بود به بيهودگيش مگذران و اگر بزيانت بود شكيبا باش آنكس كه بردبارى كند بايد همچون آزادگان شكيبا باشد و گرنه نادانى است كه خويشتن را به بى‏غمى زند بهنگام بهره‏مندى و گشايش به بيهودگى مگراى و بهنگام سختى‏ها سراسيمه مباش تكبر ورزيدن با متكبرين هم نوعى فروتنى است كسى كه بجستجوى چيزى برخيزد همه آن و يا برخى از آن را به دست آورد شخصيت انسان در زير زبان او پنهانست آنكس كه زبانش بر او فرمان راند جان خويش را ناچيز گرداند زبان خردمند در پشت قلب او و قلب نادان در پشت زبان اوست چون همه كارها را انجام دادى چنان باش كه گوئى كارى انجام نداده‏اى

خاموشى بهنگام دانائى بمانند سخن‏گوئى بوقت نادانى ، خيرى همراه نخواهد داشت زبانت را نگهدار ، زيرا تلافى خاموشى آسانتر از جبران زيانهاى سخنگوئى است درباره چيزى كه نيست پرسشى مكن زيرا در آنچه اكنون هست مشغوليتى دارى وفادارى با فريبكاران در نزد خداوند ، نوعى فريبكارى است چون در كارها به اشتباه افتى از كارهاى گذشته براى آينده پند بگير انديشمند در كارها به نتيجه ميرسد و مرد شتاب زده به اشتباه مى‏افتد چقدر پندها فراوان است و پندگيران اندكند انديشه پيرمردان از مبارزه جوانان ارزنده‏تر است به امام گفتند : خردمند را براى ما تعريف كن ، فرمود : آنكس كه هر چيز را بجاى خود گذارد گفتند : نادان را براى ما تعريف كن ، فرمود : تعريف كردم ( يعنى كسى كه هر چيز را بجاى خود نگذارد ) كسى را كه نمى‏شناسيد از رفيقانش بشناسيد شما كه بدنيا پشت كرده و بمرگ رو آورده‏ايد ، چه زود است كه بديدار مرگ برسيد كسيكه دورى سفر را بياد آورد آماده رفتن ميشود

نفسهاى انسان ، گامهاى او بسوى مرگ است چه بسا لقمه‏اى كه انسان را از بسيارى خوردنيها باز ميدارد اختلاف ، انديشه را در هم مى‏كوبد آنرا كه فرمان نبرند رايى نباشد چون سخن خوارج را شنيد كه مى‏گويند ( فرمانى جز از خدا نيست ) فرمود . سخن حقى است كه از آن نتيجه باطل مى‏گيرند آنكس كه چيزى را نشناسد برايش عيب ميتراشد مردم ، چيزى را كه نمى‏دانند دشمن آنند كسيكه درخت وجودش نرم و تازه باشد شاخه‏هاى فراوان از آن برميخيزد خفتن بر يقين بهتر از عبادت در شك است يك فقيه از هزار عابد براى شيطان خطرناكتر است بهترين پارسائى آنست كه پنهان باشد نماز در نشستن و برخاستن نيست بلكه در اخلاص است بزرگترين گناهان آنست كه كوچكش شمارند كوچك را ، كوچك نشماريد ، باشد كه بزرگ گردد و اندك را كم ندانيد شايد كه بسيار شود روزى بر مردم فرا رسد كه جز خبرچينان تقرب نيابند و جز تبهكاران هنرمند نباشند و جز دادگران ناتوان نمانند دنيا احمق است و نابخردان به آن روى آورند ما دنيا را به رو بر زمين انداختيم و به اندازه نياز از آن بهره گرفتيم و به پستيش به او نگاه كرديم اى مردم ، بخدا قسم شما را بهر طاعتى كه واداشتم خويشتن پيش از شما آنرا بجا آوردم و از هر گناهى كه بازتان داشتم ، خودم پيش از شما از آن دورى كردم كسيكه خويش را پيشواى مردم قرار ميدهد ، بايد پيش از ديگران به آموزش و تهذيب خويش پردازد و بايد مردم را پيش از زبانش با عملش هدايت كند و آنكس كه جان خود را پاك و تربيت كند بهتر از آنكس است كه به تربيت ديگران پردازد آنكس كه زمام امور مردم را بدست ميگيرد بايد نخست خويشتن را درست و راست گرداند و سپس به راست كردن ديگران پردازد و گرنه بمانند كسى است كه بخواهد سايه چوب كجى را قبل از راست كردن خود چوب راست گرداند شگفتا آيا شرط خلافت همنشينى و خويشاوندى پيامبر است ؟

( يعنى در اينصورت من از همه سزاوارترم ) بدبخت‏ترين زمامداران ، آنكس است كه مردم او را ببدبختى كشانند چقدر فريب كارى از زمامدار زشت است بدخوى را حق زمامدارى نيست اگر چوپان گرگ باشد ، پس گوسفند را چه كسى نگهبانى كند ؟

هرگز در انتخاب فرمانداران ، سفارش كسى را مپذير و كفايت و درستكارى را ملاك كار قرار ده آنكس كه رازداران و اطرافيانش تبهكار باشند چون كسى است كه آبى در گلويش گير كند ، زيرا اگر چيز ديگرى در گلو گيرند آنرا با آب دفع كنند ، ولى اگر آب در حلق فرو رود چه كنند ؟

دادگرى يك چهره دارد ، و ستمگرى چهره‏هاى گونه‏گون ، بدينجهت ستمگرى آسان است و دادگرى سخت و مشكل ، بمانند تيراندازى كه بخطا انداختن آسانست ولى بهدف انداختن نياز به ورزش و تمرين دارد دادگرى را بر سختگيرى پيشى ده و در آنجا كه سخن سود مى‏دهد فعل را بكار ببند بدترين مردم ، زمامدار گمراهى است كه مردم را بگمراهى كشاند ستمگرى آخرين دوران زمامدارى است دادگرى زمامدار از فراوانى و خرمى روزگار بهتر است انسان آزاد است ، ولى چون پيمانى و عهدى بندد در گرو مسئوليت آن است دلهاى مردم گنجينه زمامدار است و زمامدار آنچه از داد و بيداد در دل مردم بنهد آنرا بيابد بدانيد كه من با دو كس مى‏جنگم مردى كه به چيزى كه ندارد ادعا كند و آنكس كه حقى را كه بعهده دارد ايفا نكند تا زمامدار با مردم مهربانى كند دست لطف خداى بالاى سر او است و چون ستم ورزد خداوند او را بخود واگذارد امام درباره خداوند فرمود : و كوهها را از جاى كند و از هم پاشيد و سنگها از هيبت و شكوه خداوندى بر روى هم غلتيدند

سپاس خدائى را ، كه هيچ آسمانى آسمان ديگرى و هيچ زمينى زمين ديگرى را از نظر او پوشيده نمى‏دارد پيشوايان دادگر بايد زندگى خود را با زندگى توده مردم هماهنگ سازند مردى ساختمانى بلند و با شكوه ساخت ، امام فرمود سكه‏هاى پول از بلندى اين ساختمان سربرآورده و چنين خانه‏اى از سرمايه‏دارى تو حكايت ميكند چون خداوند بر مردمى خشم آورد كالاهايشان را گران ميكند و تبهكاران را بر آنها چيره ميگرداند سه گروهند كه پول را براى خود ميخواهند ، بازرگانان دريائى ( استعمارگران ) ، اطرافيان حكومتها و داوران رشوه خوار .

پروردگارا ما را از آنچه گمان ميبرند بهتر كن و گناهان ما را كه از آنها پوشيده است بيامرز عثمان به امام عتاب مى‏كرد و بفراوانى به سرزنش امام ميپرداخت و امام خاموش مانده بود ، عثمان گفت چرا چيزى نمى‏گويى ؟ امام فرمود اگر بخواهم چيزى بگويم ترا ناخوش آيد و حرفى هم كه ترا خوش آيد ندارم كه بزنم بر شما باد كه از رياكارى و دشمنى بپرهيزيد كه اين هر دو ، دل را بيمار مى‏كنند و بر آنها نفاق مى‏رويد كسى را كه از آزارش در امانى ، برادريش را بپذير خداوند شما را از ستم خويش پناه داده است ( بكسى ستم نمى‏كند )

ناتوان را كمك كنيد و ستمديدگان را يارى دهيد حق را در بين خودتان گسترش دهيد ، و آنرا بدست ستمگرى كه نمى‏فهمد يارى دهيد بار خدايا ، من فرماندارانم را فرمان ندادم كه بمردم ستم كنند روز انتقام ستمديده از ستمگر ، سخت‏تر از روز ستمكارى ستمگر بر ستمديده است پيروان ما چون بخشم آيند ستم نكنند ، آنها براى همسايگان خويش بركت و براى دوستان خود سلامت و آسايشند ستمكارى و دروغ بشخصيت مرد زيان ميرسانند ستمگران زيانكارند چقدر ، بدخوئى با همسايه بد است هلاك شد آنكس كه بى‏جهت ادعا كرد و زيانكار شد آنكس كه به مردم تهمت زد آنكس كه دشمنى بكارد ، زيانكارى بدرود دشمنى ببندگان خدا ، كارى نارواست ستم ، خواهان شمشير است حكومت خويش را با خونريزى بر پاى مدار بخدا قسم داد ستمديده از ستمگر بستانم و ستمگر را مهار كنم تا بسرچشمه عدالت بكشانم هر چند او را ناخوش آيد اگر عادلى شكست خورده باشى بهتر از آن است كه پيروزى را با ستم بدست آورى پست‏ترين مردم كسى است كه از ناتوانى ، بزمامدار ستمگرى سخن چينى كند ستم به ناتوانان زشت‏ترين ستمهاست اما گناهى كه آمرزيده نمى‏شود ، ستم مردم نسبت بيكديگر است هرگز ياور ستمكار مباش ستمگر را سه نشانه است ، خداى را كه فوق اوست با نافرمانى ستم كند و مردمى را كه در زير فرمان اويند بچيرگى ستم كند و گروه ستمكاران را نيز يارى دهد .

خداى رحمت كند آنكس را كه حق را بنگرد و آنرا يارى كند و ستم را ببيند و آنرا طرد كند و ياران حق را ياور باشد آنكس كه ستم كند و آنكه او را يارى دهد و هر كس بستم خشنود باشد هر سه در ستمكارى شريكند هر كس بكار نارواى گروهى خشنود باشد در شمار آنان است و هر كس در شمار بدكاران باشد دو گناه دارد گناه بدكارى و گناه رضايت به بدكارى از امام پرسيدند ، كدامين گناه زودتر كيفر داده ميشود و گناهكار را زودتر سرنگون ميكند ؟ فرمود : ستم به كسى كه جز خدا ياورى نداشته باشد ، و تجاوز بى‏نياز به نيازمند چون خواهى ستم كنى ، عدالت خداوند را نسبت بخويشتن بياد آور و بهنگام توانائى بياد توانائى خدا باش تبهكارى دژ خوارى است كه تبهكاران را از ورود باز نميدارد ولى پناهندگانش را نگهبانى نمى‏كند حكمت را به نااهلان نياموزيد كه در نتيجه بآنها ستم كرده‏ايد هر كس را دستاورد كار خويش بدست آورد ارزش مرد در آنچيزى است كه نيكويش ميشمارد بدانيد كه مردم ، فرزند نيكوكارى خويشند بسخن نگاه كن نه بگوينده سخن حسبى چون تواضع و شرفى مانند دانش و همدمى مثل خوشخوئى نيست شريفترين چيزها دانش است و خداى تعالى داناست و دانايان را دوست ميدارد كسيكه در رفتارى كندى كرد ، افتخار نژاديش او را بشتاب نميآورد آنكس كه در كسب دانش كوتاهى كرد بسختى‏ها گرفتار آيد آنچنان مباش كه بيشتر از كردارت براى خود اميدوار بپاداش باشى براى دنيايت چنان كار كن كه گوئى هميشه زنده خواهى ماند از آنكسان مباش كه بدون كردار شايسته ، به آخرت اميدوار باشند هرگز در جنگ پيشدستى مكن هيچ جنبشى نيست مگر آنكه بشناخت آن نيازمندى آنكس كه بدون دانش كار كند چون رهروى است كه براهى ديگر رود و هر چند راه پيمايد از مقصدش دورتر شود و آنكس كه با آگاهى كار كند چون رهروى است كه براهى روشن رود پس هر روز بايد بنگرد كه آيا پيش ميرود يا برميگردد ؟

انديشه ، روشنى پديد آورد و بى‏خبرى تاريكى ببار آورد براى دانستن بپرس نه براى ستيز و دشمنى داناترين مردم آنكس است كه دانش مردم را با رفتار خويش فراهم آورد آنكس كه خود راى باشد نابود گردد و كسيكه با مردم بمشورت پردازد در خرد آنها شريك شود آنكس كه انديشه مردم را بپذيرد ، اشتباهات را بشناسد گنجى سودمندتر از دانش و كرامتى بالاتر از بردبارى نيست دانش بپوزش بهانه جويان پايان دهد خير در فراوانى سرمايه و فرزندان نيست بلكه خير در بسيارى دانش است گنجوران با آنكه زنده‏اند مرده‏اند و دانشمندان تا روزگار پايدار است زنده‏اند زمامداران بر مردم حكمرانند و دانشمندان بر زمامداران چيره‏اند دانا زنده است اگر چه مرده باشد و نادان مرده است هر چند زنده باشد دانش يكى از دو زندگانى است و دوستى يكى از دو خويشاوندى است و نام نيكى يكى از دو عمر است اگر كسى پاسخ پرسشى را نميداند از اينكه بگويد نمى‏دانم شرم نكند و آنكس كه چيزى نمى‏داند اگر آنرا بياموزد نبايد شرم كند

چه بسا چيزى را كه ندانى و در راى خويش سرگردان مانى و بينائيت بگمراهى افتد ولى پس از آن بدانائى و بينائى رسى هيچ فقرى سخت‏تر از نادانى نيست نادان هرچند خويشاوند و همسايه‏ات باشد از شرش در امان نيستى چون خداوند خواهد بنده‏اى را خوار گرداند دانش را از او باز گيرد هر ظرفى كه چيزى در آن ريزند تنگ و پر گردد جز ظرف دانش كه هر چه در آن ريزند فراختر شود دلها نيز بمانند تنها خسته و فرسوده شوند ، پس دلها را بحكمت آموزى تازه داريد شعله اشتياق ، سبكبارتر از سنگينى خستگى و فرسودگى است در ارزش دانش همين بس كه بيدانشان هم ادعاى دانش كنند و چون آنها را بدانش بستايند شادمان شوند و در بى‏ارجى نادانى همين بس كه نادانان از آن بيزارى جويند و چون نادانشان خوانند خشمگين شوند كم‏ارجترين مردمان كم دانشانند دانش دينى است كه به آن ميگرايند و به آن پاداش مى‏يابند دانشها بيشتر از آنند كه به آمار آيند پس از هر دانشى بهترينش را برگزين كسى كه از روى نادانى فتوا دهد زمين و آسمان نفرينش كنند

دانشمندان در ميان انبوه بى‏دانشان غريبند خداوند بى‏دانشانى را كه دانش نياموخته‏اند بازخواست نمى‏كند تا آنكه دانشمندانى را كه بمردم دانش نياموخته‏اند بازخواست كند سپاس دانشمند از دانشى كه دارد آن است كه علم خويش به آنها كه سزاوارند بياموزد بلند همتان اگر چه فروتنى كنند باز هم بلندى يابند ، چنانكه هر چند بخواهند آتش را پنهان كنند شعله‏اش بالا ميزند چون با دانشمندى انجمن كنى ، بكوش بيشتر بشنوى تا اينكه سخن گوئى علم با عمل هماهنگ است ، پس كسى كه بداند به آن رفتار ميكند و علم مردم را به عمل ميخواند و اگر پاسخش ندهند ميرود اى دانشوران ، آيا بار دانش را بدوش مى‏كشيد ؟ دانش از آن كسى است كه بداند و بدانش خويش رفتار كند و علمش با عملش موافق باشد دانشمندى كه بدانش خويش رفتار نكند ، همچون نادان سرگردانى است كه بجهلش گرفتار باشد بلكه حجت بر عالم تمامتر و بزرگتر است دانشتان را نادانى و يقين خود را شك قرار ندهيد ، چون دانستيد به آن رفتار كنيد و چون يقين كرديد اقدام ورزيد چه نيكوست آن كه دانش را با مدارا زينت دهد گفتيد فلانى سرمايه‏اى فراوان فراهم آورده است ، آيا از روزهائى كه آن سرمايه را انفاق كند سود برده است ؟

فرزند آدم را در روز رستاخيز بر پاى ميدارند و از او مى‏پرسند كه عمر خود را چگونه گذرانده و جوانيش را چگونه سپرى كرده و سرمايه اش را از كجا فراهم كرده و در چه راهى خرج كرده و به علم خود چگونه عمل كرده است .

زياده‏روى در زندگى و بيش از نيازمندى فقرى بى‏پايان است چقدر دشوار است كه بنده شهوات بفضيلت گرايد آنكس كه توانا شود ، بهره‏ها را بخود اختصاص دهد دو گرسنه‏اند كه هرگز سير نمى‏شوند ، دانشجو در طلب دانش و دنيا پرست در بدست آوردن سرمايه بازرگان تبهكار است و تبهكار در آتش است مگر كسى كه بحق بگيرد و به حق باز ستاند سرمايه‏دار ، يا سرمايه‏اش را از راه باطل بدست آورده يا حقوقى را نپرداخته است فقر ، مرگ بزرگتر است فقر ، زيركى را ميربايد و فقير در شهر خويش غريب است هيچ سرزمينى از زادگاهت شايسته‏تر نيست و بهترين شهرها جائى است كه تو را نگهدارد اگر فقر در برابرم شكل گيرد او را خواهم كشت گرسنگى فقير ، پديده بهره‏كشى سرمايه‏دار است هر جا نعمتى فراوان ديدم ، حقوقى ضايع شده در كنارش يافتم

سرمايه فراهم نمى‏شود مگر از راه بخل و حرام هر نعمتى كه بدست مى‏آيد نعمتى ديگر از دست ميرود هيچ نعمتى بدون رنج بدست نمى‏آيد انسان ، بيهوده آفريده نشده است كه تا هوسرانى كند و او را رها نكرده‏اند تا به بيهودگى گرايد بخشش بكسى كه شايسته نيست و نبخشيدن بكسى كه سزاوار بخشش است هر دو اشتباهى بمانند هم است چون از چيزى بى‏نياز شدى آنرا فروگذار و آنچه را بدان نيازمندى برگير از احتكار جلوگيرى كن هر كس كه چيزى كه از او نيست بگيرد شايسته سرزنش است بر شما باد كه از وام گرفتن بپرهيزيد وام موجب خوارى است از گرفتاريهائى كه براى پيشينيان پيشآمد و نتيجه كردار زشت آنها بود ، دورى كنيد و در خير و شر ، احوال آنها را بياد آريد و بكوشيد كه همچون آنها نباشيد از رفتار گذشتگان پند گيريد پيش از آنكه آيندگان از رفتار شما اندرز يابند فرزندان خود را به خويهاى خويش پرورش ندهيد كه آنها براى روزگارى ديگر آفريده شده‏اند دلهاى مردم رمنده است هر كس با آنها همدم گردد بسوى او روى مى‏آورند بنده ديگران مباش كه خدايت آزاد آفريد هر چه بر آزاد مرد تحميل كنى ميپذيرد و بر بزرگواريش افزون مى‏گردد مگر آنكه بخشى از آزادى او را بازگيرى كه در اينصورت تحمل نخواهد كرد من چيزى را كه نمى‏خواهيد بر شما تحميل نمى‏كنم من بتو اجازه ميدهم كه به آنچه بر تو آشكار شد رفتار كنى اندوه نيمى از پيرى است ، من مردم را بسوء ظن ، كيفر نميدهم كسى كه خود را بر روزگار بزرگ شمارد روزگارش خوار گرداند ترا از شتابزدگى در گفتار و كردار بر كنار ميدارم از خدا بترسيد و به بندگان و شهرهاى خدا ستم نورزيد زيرا شما حتى درباره حيوانها و بيابانها مسئوليد چه بشتاب ميروند ساعتها در روزها و روزها در ماه‏ها و ماهها در سالها و چه به شتاب ميگذرند سالها در عمرها .

اللهم انا نرغب اليك فى دولة كريمة تعز بها الاسلام و اهله