خون بناحق مريز
زنهار ، از خونريزى بپرهيز و خونى بناحق مريز ، كه گناهى از آن بد
كيفرتر و زشت حاصلتر نيست ، گناهى كه بدوران حكومت پايان ميدهد و روزگار
زمامدارى را بسر مىآورد و خداى پاك در روز رستاخيز پيش از هر چيز درباره
خونريزى بداورى مىپردازد پس مبادا كه زمامداريت را بريختن خونهاى ناروا استوار
سازى كه اين جنايت حكومت را سست و ناتوان مىسازد بلكه تباه و ديگرگونش ميكند و
تو در باره كشتار عمدى هيچ پوزشى در پيشگاه خدا و نزد من ندارى زيرا پاداش آن
مرگ است و اگر باشتباه مرتكب قتلى شدى و تازيانه و شمشير تأديبت بدون عمد كسى
را كشت چنانكه از مشت زدن هم ممكن است كسى از پاى درآيد ، بايد خونبهاى مقتول
را بپردازى و نبايد قدرت حكومت ، ترا از پرداخت حق اولياء مقتول باز دارد .
خود خواه مباش
بر تو باد كه از خويشتن خواهى و خودپرستى بپرهيزى و از هر كار كه ترا
به اين خوى بكشاند بر كنار بمانى و هرگز دوست ندارى كه ترا بستايند ، كه اين ستايش
خواهى و خود پرستى براى شيطان فرصت بزرگى است كه ميتواند از راه آن احسان نيكوكاران
را نابود سازد .
هرگز در برابر احسان خويش ، بر مردم منت مگذار ، و خدمات خود را بزرگ مشمار و اگر بمردم وعدهاى ميدهى آنرا بر آور ، زيرا منت
گزارى ، نيكوكارى را از بين ميبرد ، و فزون بينى فروغ حق را از دل ميزدايد و پيمان
شكنى ، خشم خدا را بر مىانگيزد كه خداى تعالى فرمود :
( دشمنى بزرگى است نزد خدا كه به آنچه مىگوئيد عمل نكنيد ) از شتاب
در كارها پيش از وقت بپرهيز و چون هنگام آن رسيد كندى روا مدار و در كارى كه هنوزش
نمىشناسى سرسختى مكن و چون آنرا شناختى سستى روا مدار ، پس هر كار را بهنگامش
انجام ده و هر عمل را در موقعش بكار بند .
از اين بپرهيز كه حقوق عمومى را كه همه مردم در آن برابرند بخويشتن
اختصاص دهى و در توجه به مسائلى كه همه بآن آگاهى دارند خود را بنادانى زنى ، كه
بزودى حقوقى را كه از ديگران ربودهاى از تو باز ميستانند و به اهلش ميرسانند و
پرده از كارها فرو مىافتد و داد ستمديده از تو مىستانند .
خشم خويش را فرو نشان و از ستيزهجوئى بپرهيز ، دست قدرت بستم مگشاى و
زبان از دشنام فروبند و خويشتن از اين خويها با خويشتن دارى و تاخير از حمله ، بر
كنار دار ، تا خشمت فرو نشيند و اختيار خويش بدست آرى و آنگاه ميتوانى بر خود چيره
گردى كه بياد معاد باشى و بازگشت بخداى را بخاطر آرى .
پايان فرمان
و بر تو واجب است كه خدمات حكومتهاى دادگر پيش و روشهاى نيكوى
آنها را بياد آرى و آنچه از پيامبرمان كه درود خداى بر او باد بيادگار مانده و
فرمانهائى كه در كتاب خداى آمده است بخاطر آورى و كارهاى ما را كه در امر
زمامدارى بچشم خويش مىبينى سرمشق خود سازى .
اى مالك ، بكوش تا از اين فرمان كه بنام تو نگاشتيم پيروى كنى اين
حجتى است كه بر تو تمام كردم تا اگر بهواپرستى شتافتى بهانه و عذرى نداشته باشى
تنها خداست كه بندگانش را از بدكارى بازميدارد و به نيكوكارى توفيق مىبخشد .
پيامبر خدا كه درود خداوند بر او باد در پيمانى كه از من گرفت
سفارش فرمود كه نماز و زكوة را بر پاى داريم و بزيردستان مهر ورزيم در اينجا
بفرمانم پايان ميدهم . و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
دستور ماليات
سفارشنامهاى است كه امام براى مأمور دريافت صدقات نوشته و در آن
مهربانى حكومت بمانند پدرى نسبت بفرزندانش نمايانست و شايسته است دولتهاى نمونهاى كه آرمان انسانهاى برگزيده باشند از آن الهام
گيرند .
بتقواى پروردگارى كه همانند ندارد ، روانه شو ، هيچ مسلمانى را
مترسان و از سرزمين مردم بدون رضايشان مگذر ، و بيش از ميزانى كه حق خداست از
كسى چيزى مگير ، چون به قبيلهاى وارد شدى بر سر آبشان فرود آى و بخانه مردم
مرو ، و با آرامش نزد آنها برو و بر آنها سلام كن و درود و احترام بكمال رسان ،
پس از آن بگوى :
اى بندگان خدا ، مرا ولى خدا و جانشين او بسوى شما فرستاده است تا
حق خدا را از اموالتان برگيرم ، آيا در سرمايههاى شما حقوقى از خدا هست كه بمن
بپردازيد ؟ اگر كسى گفت نه كارى به او مدار و اگر كسى گفت چرا ، همراه او برو و
او را مترسان و بهراس مينداز و بر او سخت مگير ، و هر چه پول طلا و نقره برايت
آورد بگير و اگر چهارپايان و يا شترانى داشت بىاجازه او بجانب آنها مرو زيرا
بيشتر اين دامها از اويند و چون بسوى دامها رفتى با قهر و چيرگى پيش مرو و
درشتخوئى مكن و دامها را مران و صاحبشان را نگران مساز دامها را بدو بخش تقسيم
كن و او را در انتخاب هر بخشى كه بخواهد آزاد گذار و به انتخابش اعتراض مكن و
باقيمانده را نيز بدو بخش تقسيم كن و باز او را در گزينش هر بخشى كه خواهد آزاد
گذار و اعتراضى به انتخابش نداشته باش و اين تقسيم را همچنان ادامه ده تا آنچه
سهم خداست باقى بماند و حق معين را دريافت كن و اگر خواست كه در اين تقسيم
تجديد نظر كنى ، تقسيم را بهم بزن و درهم آميز و از نو بتقسيم پرداز تا سهم خدا را از مالش دريافت كنى و كسى را كه به ايمانش اطمينان
دارى بر دامها بگمار تا اموال مسلمين را بحضور امام بياورد و امام آنرا به
حقدارانش برساند .
نادانان و تبهكاران
اين نامه را امام بهمراه مالك اشتر براى مردم مصر فرستاد .
سوگند بخدا ، اگر با دشمنانم كه همه روى زمين را فرا گرفته باشند
روبرو شوم باكى ندارم و هراسى بدل راه نمىدهم و من بگمراهى دشمنان و هدايت
خويش بر بينشى آگاهانه و يقينى خدائى آگهى دارم و بديدار پروردگارم ( شهادت در
راه خدا ) مشتاقم و بپاداش نيكوى پروردگار اميدوارم .
ولى از آن بيم دارم كه زمام حكومت اين امت را نادانها و تبهكاران
بربايند و مال خدا را دست بدست دهند و بندگان خدا را به بردگى گيرند و با
شايستهكاران بجنگ برخيزند و با بدكاران همپيمان شوند .
در ميان اين تبهكاران ( بنىاميه ) گروهى هستند كه به جرم
شرابخوارى تازيانه خوردهاند و گروهى كه ايمان نياوردند و در برابر بهره اندكى
كه از اسلام بردند بظاهر مسلمان شدند ، اگر چنين خطرى در پيش نبود هرگز شما را
بجهاد نمىخواندم و سرزنشتان نمىكردم و به يگانگى و آمادگيتان برنمىانگيختم و چون سستى و امتناع شما را در
جنگ ميديدم رهايتان ميكردم .
مگر نمىبينيد كه سرزمينهايتان را گرفته و شهرهاتان را گشوده و
در كشورتان جا گزيدهاند و سپاهيانشان را بسوى شما بسيج مىكنند خدايتان رحمت
آورد براى پيكار با دشمن براه افتيد و گرانبار بر جاى نمانيد كه بخوارى
مىافتيد و بيچاره مىشويد و فرومايگى بهره شما ميشود ، دشمن جنگاور شما هوشيار
است و اگر شما بخوابيد او بيدار است .
و السلام
حاكمان رشوه خوار
اى مردم گونهگون ( كه هر روز برنگى درمىآئيد ) دلهائى پراكنده
داريد ، پيكرهايتان نمايان و خردهاتان ناپيداست ، هر چند با مهربانى شما را بحق
ميخوانم ، از حق بمانند بزى كه از فرياد شير بهراسد گريزانيد هيهات چگونه بكمك
شما ميتوانم چهره عدل را از تاريكى ستم بيرون آرم و كجى حق را براستى آورم .
بار خدايا تو آگاهى كه تلاش و جهاد ما براى اشتياق و دست يابى
بمقام حكومت نيست و نمىخواهيم كالاى بىارج دنيا را بدست آوريم بلكه ميخواهيم
نشانههاى از ياد رفته دين را بمردم بازگردانيم و در شهرهاى تو شايستگى را پديد
آوريم ، تا بندگان ستمديده آسايش يابند و كيفر بخشى تبهكاران را كه معطل مانده
بر پاى دارم .
خدايا تو مىدانى ، من نخستين كسى هستم كه در اسلام بسوى تو آمدم
و فرمانت را شنيدم و پذيرفتم و هيچكس جز پيامبر خدا كه درود خداى بر او باد بر
من در اقامه نماز پيشى نگرفت .
و شما مردم بخوبى ميدانيد كه آنكس كه سرپرستى ناموس و جان و
دارائى و قوانين و پيشوائى مسلمانان را بعهده ميگيرد نبايد بخيل باشد تا به
اموال مردم طمع بندد و نبايد نادان باشد تا مردم را بجهل خويش گمراه كند و
نبايد ستمگرى باشد كه با ستمكارى ريشه مردم را بر كند و بر حكومتش نترسد كه
ناچار با گروهى خاص در آميزد و در داورى رشوه نگيرد كه حقوق مردم را پايمال
سازد و از اجراى دادگرى باز ماند و نيز نبايستى روش پيامبر را از ياد برد و امت
مسلمان را نابود كند .
با مظلوم
شما با من بدون بررسى و انديشه بيعت نكرديد و كار من با كار شما در
اين بيعت يكسان نيست ، زيرا من شما را براى خدا ميخواهم و شما مرا براى خودتان
مىخواهيد .
اى مردم مرا براى اصلاح كار خويش يارى كنيد ، سوگند بخدا ، كه حق ستمديده از ستمگر باز ستانم و بينى ستمكار را با مهار عدالت
بكشم تا او را به آبشخور حق برسانم هر چند او را ناخوش آيد .
مال از مردم است
عبد اله بن زمعه كه از ياران امام بود بروزگار خلافت امام بحضور
حضرتش آمد و مالى طلب كرد امام در پاسخاش فرمود :
اين مالها نه از من است و نه از تو بلكه غنيمت مسلمانان و دستاورد
شمشير آنهاست ، اگر تو هم در جنگ همراه آنها بودهاى بهرهاى به ميزان بهره
آنها ميبرى و گرنه دستاورد آنها را نمىتوان بدهان ديگرى گذاشت .
امانت
نامهاى كه امام به اشعث بن قيس فرماندار آذربايجان نوشت .
اين زمامدارى كه بر عهده تو است ، طعمهاى نيست كه بچنگ گيرى ،
بلكه امانتى بر عهده تو است كه بايد نسبت بفرمانروائى خويش برعايت آن پردازى ،
ترا نرسد كه در كار مردم براى خويش رفتار كنى و جز بفرمان زمامدار خويش بكارهاى بزرگ حكومت پردازى ، اكنون
اموالى از حقوق الهى را در دست دارى كه بايد آنها را بامانت نگهدارى تا بمن
تسليم كنى و اميدوارم كه براى تو فرمانرواى بدى نباشم .
و السلام
ترا بشمشيرم ميزنم
نامهاى است كه امام به يكى از كار گزارانش كه موجودى بيت المال
را برداشته و به حجاز رفته بود نوشته است .
اما بعد ، من ترا در امانت زمامدارى با خويش شريك ساختم و ترا يار
و رازدار خود دانستم و در خاندانم به هيچكس چون تو اعتماد نكردم كه يار و همراه
و امانتدار من باشد ولى تو ، چون ديدى كه روزگار بر پسر عمويت ( امام ) سخت
گرفت و دشمن ، بجنگ او برخاست و امانت زمامدارى مردم بيغما رفت و امت بخونريزى
گستاخ شدند و پراكنده شدند ، سپر دفاع را بر پسر عمويت وارونه ساختى و چون
ديگران از او دورى كردى و با خوار گرداندن بخواريش پرداختى و با ديگر خائنان
باو خيانت كردى نه به پسر عمويت كمك كردى و نه امانت بيت المال را پرداختى ،
گويا تو در جهادت خدا را در نظر نداشتى و برهانى از پروردگارت در اختيارت نبود .
از رفتارت چنين پيداست كه تو از پيش مردم را فريب دادى و خواستى
سرمايهشان را بربائى و چون در خيانت قدرت يافتى ، بشتاب حمله كردى و بزودى
برجستى و تا توانستى اندوخته بيوه زنان و يتيمان را ربودى ، همچون گرگ سبك
رفتارى كه ران بزغاله مجروح را بدندان كشد ، آنگاه با شادمانى و افتخار ، اموال
مردم را به حجاز بردى و از اين خيانت احساس گناه نكردى .
پدرى براى غيرت مباد ( اف بر تو ) مثل اينكه ميراث پدر و مادرت را
براى خانوادهات بردى ، سبحان الله ، آيا بروز رستاخيز ايمان ندارى و از حساب
رسى دقيق آن روز نمىترسى ؟
اى آنكه ترا انديشمند و با خرد ميدانستم ، چگونه آشاميدنى و
خوراكى از گلويت بگوارائى فرو ميرود ، با اينكه ميدانى ، حرام ميخورى و
مىآشامى ؟ و از اموال تهيدستان و يتيمان و مومنان مجاهدى كه خدا بهره غنيمت را
به آنان بخشوده كنيزانى ميخرى و زنانى بكابين ميگيرى پس از خداى بترس و اموال
آنها را بازگردان ، اگر چنين نكنى و بنيروى خداوند بر تو دست يابم بكيفرت
ميرسانم و بهمين شمشير ترا ميزنم كه هر كس را به آن زدهام به آتش افتاده است .
بخدا سوگند ، حتى اگر حسنين ، كارى را كه تو كردى ميكردند هرگز از
من روى آشتى نمىديدند و درخواستشان را نمىپذيرفتم تا اينكه حق را از آنها باز
مىستاندم و ناروائى را از كردارشان ميربودم و سوگند بخداى كه پروردگار جهانيان
است اگر مال حلالى هم از مردم براى شخص من ميگرفتى تا براى فرزندانم بميراث گذارم ، شادمان
نمىشدم .
پس در چاشتگاه شتر را آهسته بران ( در خيانت شتاب مكن ) كه بزودى
روزگارت بپايان ميرسد و در زير خاكها جاى ميگيرى و در دادگاه خداوندى از تو
بازخواست ميشود ، دادگاهى كه ستمگر حسرت زده به فرياد مىآيد و تجاوزكار تباهگر
درخواست بازگشت مىكند تا بجبران خيانت خويش پردازد ولى در آنروز فرصتى براى
فرار از كيفر نيست .
اى دنيا از من دور شو
به امام گزارش رسيد كه عثمان بن حنيف فرماندار بصره بر سفرهاى
رنگين نشسته و دعوتى را پذيرفته است ، امام به او چنين نوشت .
اما بعد ، اى پسر حنيف بمن خبر رسيد كه يكى از جوانان بصره ترا
بپذيرائى خوانده است و تو با شتاب بدعوت او رفته و بر سفرهاش نشستهاى در آن
پذيرائى خورشهاى رنگارنگ برايت آورده و كاسههاى پر به پيشت نهادهاند هرگز
گمان نمىكردم كه تو دعوتى را بپذيرى كه گرسنگان از آن ضيافت رانده شوند و
سرمايهداران بخوردن بنشينند ، نگاه كن چه لقمهاى بزير دندان دارى اگر ندانستى
كه حلال است آنرا از دهانت بيرون بينداز و اگر يقين كردى كه حرام نيست
بخور .
آگاه باش كه هر پيروى پيشوائى دارد كه از او پيروى ميكند و از
پرتوى رهبريش فروغ ميگيرد ، آگاه باش كه امام شما از دنيايش به دو كهن جامه و
از خوراكش بدو قرص نان قناعت ورزيده است اگر چه شما را توان چنين پارسائى نيست
اما مرا به زهد و تلاش و پاكدامنى و درستكارى خود ، كمك كنيد بخدا قسم كه من از
دنياى شما دينارى نيندوختم و غنيمت فراوانى فراهم نياوردم و بر اين جامه كهنه
چيزى نيفزودم چرا ، ما فقط در زير اين آسمان باغستان فدك را داشتيم كه گروهى
بخيل ، آنرا از ما گرفتند و ما هم از آن دست برداشتيم و خدا بين ما و آنها
بهترين داور است .
من با فدك و غير فدك چه كنم ؟ كه فردا خانه گور در انتظار است ،
كه در تاريكى آن يادگارها پنهان و خبرها ناپيدا ميشود گودالى كه هر چند فراختر
شود يا گوركن بر وسعت آن بيفزايد ، سنگ و كلوخ آنرا تنگ مىكند و سوراخهايش را
خاكهاى انباشته فرا ميگيرد و من نفس خويش را با پرهيزگارى ميفرسايم تا در روز
هراسناك بزرگ ، ايمن ماند و در كنار پرتگاه آتش پا بر جاى شود اگر بخواهم
ميتوانم به عسلهاى صافى و مغز گندم و جامه ابريشمين راه يابم ولى دور است كه
هوس بر من چيره گردد و شكمبارگى مرا بخوراكهاى لذيذ بكشاند و در آن حال در حجاز
و يمن كسانى باشند كه به قرص نانى دست نيابند و هرگز سير نباشند يا من ، شبها
را با شكم سير بخوابم و در اطرافم شكمهائى گرسنه و جگرهائى تشنه باشد يا چنان باشم كه شاعر گفت :
( اين درد براى تو بس است كه شب را سير بخوابى و در كنار تو
جگرهائى باشند كه قدح پوستى را آرزو كنند ) آيا به اين دل خوش دارم كه امير
مومنانم گويند و در سختيهاى روزگار با مردم شريك نباشم و در دشواريهاى زندگى
سرمشق آنها نگردم ؟ من براى آن آفريده نشدم كه بخوردن خوراكهاى خوب سرگرم شوم
همچون چارپائى كه به پروار بندند و تلاشش در علف خوارى باشد يا حيوانى كه در
بيابان رهايش كنند تا زمينها را بكاود و چيزى بيابد و بخورد و شكمش را پر كند و
نداند كه بر سرش چه خواهد آمد .
مرا نيافريدهاند كه بيهوده رها باشم و زندگى بياوگى بسر آرم و
ريسمان گمراهى را بگردن گيرم و در بيابان حيرت ، سرگردان بمانم شايد يكى از شما
بگويد ، اگر خوراك فرزند ابيطالب ، اين باشد در نبرد با دليران و پيكار با
جنگجويان ناتوان ميماند ، ولى بايد بدانيد كه چوب درختهاى بيابانى استوارتر و
پوست شاخههاى تر و سبز نازكتر است و گياهان صحرائى بيشتر در آتش ميسوزند و
ديرتر خاموش ميشوند من با پيامبر خدا همچون دو نخل بهم پيوسته و يا بمانند ساق
دست و بازو بيكديگر پيوند داشتيم .
بخدا سوگند اگر همه عرب به پيكار من آيند به آنها پشت نميكنم و
اگر فرصت بيابم با شتاب بميدان مبارزه مىتازم و بزودى مىكوشم تا زمين را از
پليدى وجود اين عنصر واژگونه و اين هيكل وارونه ( معاويه ) پاك سازم تا اينكه
اين كلوخ پاره از ميان دانههاى درو شده بيرون افتد .
از من دور شو اى دنيا كه مهارت را بكوهانت افكندم ( رهايت كردم )
از چنگال تو رهيدم و از ريسمانت جهيدم و از لغزشگاههايت بر كنار ماندم ، كجايند
گروههائى كه آنها را ببازى خود فريفتى ، كجايند ملتهائى كه بزيورهايت آنها را
از راه بردى ؟ آنها اكنون در گرو گورها و فرو خفته در لحدهايند .
بخدا سوگند ، اى دنيا اگر تو بصورت انسانى در مىآمدى و در قالبى
حسى جاى ميگرفتى حدود خدائى را بر تو جارى ميكردم و بكيفرت ميرساندم چرا كه
بندگان خدا را به آرزوهاى دراز فريب دادى و مردم را بگودالهاى خطر انداختى و
پادشاهانى را به نيستى كشاندى و به سختىها كشاندى چنانكه راه چارهاى برايشان
نماند ، هيهات كه فريفته تو شوم ، زيرا هر كس براه ناهموار تو افتاد لغزيد و هر
كس بر امواج تو نشست غرق شد و هر كس از دامهاى نيرنگت بر كنار ماند پيروز شد و
آنكس كه از فريب تو سالم ماند از تنگى زندگى باكى نداشت و هر روز خود را آخرين
روز زندگى پنداشت .
اى دنيا از من دور شو ، بخدا سوگند تسليم تو نمىشوم كه خوارم
سازى و سر در برابرت فرود نمىآورم تا بهر جايم كه بخواهى بكشانى و سوگند بخدا
انشاء الله ، نفس خويش را چنان بپارسائى پرورش دهم كه از خوردن قرص نانى شادمان
شود و به نمكى در سفره قناعت ورزد و كاسه چشمم را بگريستن واگذارم تا چون
چشمهاى فرو خشكد و اشكى در آن نماند .
اين چرندگانند كه چندان مىخورند كه بپهلو مىافتند و رمهها كه سير مىشوند و بخوابگاه مىروند ، آيا على هم بمانند آنها
چندان بخورد كه بخوابد چشمش روشن باد كه پس از سالها زندگى ، اكنون از چهار
پايان يله و دامهاى چراگاه پيروى كند .
خوشا آنكس كه فرمان خدا را پذيرفت و در سختىها و ناگواريها
شكيبائى ورزيد و شبها ديده بر هم ننهاد و بپرستش پرداخت تا آنكه خواب بر او
چيره شد و در آنحال بسترش خاك و بالينش دستش بود و بگروهى پيوست كه از ترس
رستاخيز ، چشمانشان بيدار بود و پهلو از بستر خواب برميگرفتند و به عبادت
برمىخاستند و لبهايشان بياد خدا مىجنبيد و گناهانشان به آمرزشخواهى بخشيده
مىشد « آنان حزب خدا هستند و آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارند » پس اى پسر حنيف
از خدا بترس و بهمان قرصهاى نانت قناعت كن تا از آتش رهائى يابى .
زمامدار و دادگرى
نامهاى است كه امام به اسود بن قطبه فرمانده سپاه حلوان ناحيهاى
در نزديكى بغداد نوشت .
اما بعد ، اگر زمامدار بهمه مردمان يكسان نگاه نكند ، از اجراى
دادگرى باز ميماند ، پس بايد كار مردم در نزد تو در اجراى حق برابر باشد زيرا هرگز ستمكارى ، پىآمد عدل را در بر ندارد پس هر كارى
را كه براى خويش زشت مىدانى براى ديگران هم مخواه و از آن دورى كن نيروى خويش
را در انجام فرمانهاى پروردگار به اميد پاداش و ترس از كيفر او بكار انداز و
بدان كه دنيا سراى گرفتارى و آزمون است و هر كس ساعتى در دنيا آسايش يابد از
اين آسودگى و بيخبرى در قيامت بحسرت افتد .
هيچ چيز ترا از حق بىنياز نمىكند و از لوازم حق آنست كه خود را
از گناه باز دارى و براى سامان دادن كار مردم تلاش كنى كه سودى كه از خدمت مردم
بتو مىرسد بيش از سودى است كه بهره آنان ميشود .
بالهاى خود را بگشاى
نامهاى كه به يكى از كارگزارانش نگاشت اما بعد ، تو از كسانى
هستى كه در برپائى دين از آنها كمك ميخواهم تا بياريشان ريشه سركشى تجاوزكاران
را بركنم و مرزهاى خطرناك دشمن را فرو بندم ، پس در انجام مسئوليت خويش از
خداوند يارى جوى ، و سختى ، را با نرمى درهم آميز و در آنجا كه مدارا بهتر است
مدارا كن و اگر كار جز با درشتى انجام نمىپذيرد ، سختگير باش .
بالهاى مهربانى بر مردم بگستران و چهره مهر بر آنها بگشاى و با
آنها نرمخوى باش و بين آنها حتى در نگاه و اشاره و سلام ، به يكسان رفتار كن تا
توانگران بتو طمع ستم ندارند و ناتوانان از داد گريت نااميد نشوند .
نادان را بياموز
نامهاى كه امام به قثم بن عباس فرماندار مكه نوشت .
اما بعد ، حج را براى مردم بر پاى بدار و روزهاى خدا را بيادشان
آر و در هر بامداد و شامگاه با آنها بنشين و بپرسشهاى دينى شان پاسخ گوى نادان
را دانش بياموز و با دانشمند گفتگو كن .
زنهار كه ميان تو و مردمان ، سفيرى جز زبانت نباشد و جز چهرهات
پردهدارى در ميان نيايد و از نيازمندان رخ مپوش و آنانرا از ديدارت بىبهره
مساز ، زيرا اگر آنانرا از در برانى ، هر چند نيازشان را برآرى حاكمى ستوده
نيستى .
اموالى را كه در نزدت فراهم مىآيد وارسى كن و آنها را به
عيالمندان و گرسنگان و بيچيزان و تهيدستانى كه نزديك تو هستند ببخشاى و آنچه
باقى ماند براى ما بفرست ، تا آنها را بين نيازمندانى كه پيش مايند بخش كنيم .
به مردم مكه فرمان بده كه اجارهاى از حاجيانى كه از ديگر جاها
مىآيند و در خانه آنها نشيمن مىگزينند نستانند زيرا خداوند پاك فرمود (
شهرنشينان و مسافران در اين جاى يكسانند ) خداوند ، ما را و شما را بانجام
كارهائى كه دوست مىدارد توفيق بخشد .
فرماندار خيانتكار
نامهاى است كه امام به منذر بن جارود عبدى كه در امر فرمانداريش
خيانت كرده بود نوشته است .
اما بعد ، من فريب شايستگى پدرت را خوردم و گمان كردم كه تو هم از روش
راستين او پيروى ميكنى و راه او را مىروى ، ولى اكنون بمن خبر رسيد كه زمام كارت
را بدست هوس سپردهاى و توشهاى براى آخرتت نيندوختهاى ، دنيايت را به ويرانى
آخرتت آباد ميكنى و ريشه دينت را برمىكنى كه بخويشاوندانت به پيوندى ، اگر گزارشى كه درباره تو بمن رسيده راست باشد شتر قبيلهات و بند كفشت
از تو بهتر است و باعتماد تو و امثال تو نمىتوان مرزى را استوار كرد و فرمانى را
اجرا نمود و مقام چنين كسى را نمىتوان بالا برد يا او را در امانتى شريك ساخت يا
از خيانتش در امان بود پس تا نامه من بتو رسيد بنزد من بيا .
خويهاى نيكو
نامهاى كه امام به حارث همدانى نوشت به ريسمان قرآن ، چنگ بزن ،
و از آن پند بياموز ، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدار و كتابها و پيامبران
پيشين را باور بدار از گذشتههاى دنيا براى آيندهات عبرت آموز ، زيرا گذشتهها
و آيندهها ( از لحاظ قوانين طبيعى و اجتماعى ) مانند يكديگرند و پايان آنها به
آغازشان پيوسته است و همه در معرض نيستى و نابوديند ، نام خداى را بزرگ بدار و
جز بدرستى به آنها سوگند ياد مكن ، خواستار مرگ مباش مگر آنكه به ايمان و كردار
شايستهات اعتمادى كامل داشته باشى ، هميشه مرگ و حوادث پس از مرگ را بفراوانى بياد آور ، از هر كارى
كه براى خودت پسنديده و براى ديگر مسلمانان ناپسند باشد بپرهيز ، از هر عملى كه
در پنهان بجاى آرى و در آشكارائى از آن شرم بدارى بپرهيز .
از هر كارى كه چون دربارهاش باز خواست شوى آنرا انكار كنى و از
آن پوزش بخواهى دورى كن ، ناموس و شرف خود را آماج تيرهاى اتهام قرار مده هر
سخنى را كه از مردم شنيدى بازگوى مكن تا دروغگوى نباشى و همچنين سخنان مردم را
بدون بررسى رد مكن تا نادانت ندانند ، خشمت را فرو خور و در توانائى گذشت كن و
بهنگام غضب بردبار باش و با اينكه توانائى انتقام دارى از تلافى در گذر تا
نيك فرجام باشى ، بهرههائى را كه خداوند بتو ارزانى داشته بشايستگى بكار بند و
هيچيك از نعمتهاى خدائى را تباه مساز و بايد نشانهاى از نعمتهاى خداوندى بر
تو پديدار باشد ( آنها را از مردم پنهان ندارى و در آنها شريكشان سازى ) و بدان
، كه مؤمن برتر از آنست كه بخشش را از خويش و خاندان و سرمايه خويش آغاز كند و
هر كار خيرى كه از پيش فرستى براى آخرت تو سودش باقى مىماند و اگر سرمايهاى
را از خود بجاى گذارى بهرهاش بديگران ميرسد ، از همنشينى سست انديشان و
زشتكاران بپرهيز زيرا خوى همنشين اثر مىگذارد و انسان را به همنشينش مىشناسند
، در شهرهاى بزرگ نشيمن گزين كه مركز گروه مسلمانان است و در جائى كه بيخبرى و
ستم از آن برميخيزد و فرمانبرداران خدا اندكند ساكن مشو ، انديشهات را بآنچه
بكارت آيد وادار ، بر سر بازارها منشين ( در آنجا به بيهوده وقت مگذران ) كه
آنجا گذرگاه اهريمنان و جايگاهى فتنه خيز است .
بكسانى كه بر آنها برترى دارى نگاه كن و خداى را بنعمت فضيلت خويش
سپاس كن ، روزهاى جمعه ، تا نماز جمعه را نخوانى مسافرت مكن ( اين سعادت را از
دست مده ) مگر اينكه در راه خدا مسافرت كنى يا عذرى داشته باشى ، در همه كارها
فرمانبردار خدا باش ، زيرا اطاعت خدا از هر كارى برتر است ، نفس خويش را به
عبادت وادار و با آن مدارا كن و بر او سخت مگير ، فراغت و شاديش را درياب ( مگذار به انحراف افتد و آنرا بكوشش و كار وادار كن ) مگر
گاههائى كه بايد فرايض دينى را بجاى آرى و ناگزير بايستى به ايفاى آنها در وقت
معين بپردازى ، بترس از آنروز كه ترا مرگ فرا رسد و تو در جستجوى دنيا از خدايت
گريخته باشى . از همنشينى تبهكاران بپرهيز كه بدى ببدى پيوند ميخورد ، خداى را
بزرگ شمار و دوستانش را دوست بدار و از خشم بپرهيز كه سپاهى بزرگ از سپاهيان
اهريمن است .
و السلام