شگفتيهاى نهج البلاغة

جرج جرداق
ترجمه فخرالدين حجازى

- ۱۵ -


خون بناحق مريز

زنهار ، از خونريزى بپرهيز و خونى بناحق مريز ، كه گناهى از آن بد كيفرتر و زشت حاصل‏تر نيست ، گناهى كه بدوران حكومت پايان ميدهد و روزگار زمامدارى را بسر مى‏آورد و خداى پاك در روز رستاخيز پيش از هر چيز درباره خونريزى بداورى مى‏پردازد پس مبادا كه زمامداريت را بريختن خونهاى ناروا استوار سازى كه اين جنايت حكومت را سست و ناتوان مى‏سازد بلكه تباه و ديگرگونش ميكند و تو در باره كشتار عمدى هيچ پوزشى در پيشگاه خدا و نزد من ندارى زيرا پاداش آن مرگ است و اگر باشتباه مرتكب قتلى شدى و تازيانه و شمشير تأديبت بدون عمد كسى را كشت چنانكه از مشت زدن هم ممكن است كسى از پاى درآيد ، بايد خونبهاى مقتول را بپردازى و نبايد قدرت حكومت ، ترا از پرداخت حق اولياء مقتول باز دارد .

خود خواه مباش

بر تو باد كه از خويشتن خواهى و خودپرستى بپرهيزى و از هر كار كه ترا به اين خوى بكشاند بر كنار بمانى و هرگز دوست ندارى كه ترا بستايند ، كه اين ستايش خواهى و خود پرستى براى شيطان فرصت بزرگى است كه ميتواند از راه آن احسان نيكوكاران را نابود سازد .

هرگز در برابر احسان خويش ، بر مردم منت مگذار ، و خدمات خود را بزرگ مشمار و اگر بمردم وعده‏اى ميدهى آنرا بر آور ، زيرا منت گزارى ، نيكوكارى را از بين ميبرد ، و فزون بينى فروغ حق را از دل ميزدايد و پيمان شكنى ، خشم خدا را بر مى‏انگيزد كه خداى تعالى فرمود :

( دشمنى بزرگى است نزد خدا كه به آنچه مى‏گوئيد عمل نكنيد ) از شتاب در كارها پيش از وقت بپرهيز و چون هنگام آن رسيد كندى روا مدار و در كارى كه هنوزش نمى‏شناسى سرسختى مكن و چون آنرا شناختى سستى روا مدار ، پس هر كار را بهنگامش انجام ده و هر عمل را در موقعش بكار بند .

از اين بپرهيز كه حقوق عمومى را كه همه مردم در آن برابرند بخويشتن اختصاص دهى و در توجه به مسائلى كه همه بآن آگاهى دارند خود را بنادانى زنى ، كه بزودى حقوقى را كه از ديگران ربوده‏اى از تو باز ميستانند و به اهلش ميرسانند و پرده از كارها فرو مى‏افتد و داد ستمديده از تو مى‏ستانند .

خشم خويش را فرو نشان و از ستيزه‏جوئى بپرهيز ، دست قدرت بستم مگشاى و زبان از دشنام فروبند و خويشتن از اين خويها با خويشتن دارى و تاخير از حمله ، بر كنار دار ، تا خشمت فرو نشيند و اختيار خويش بدست آرى و آنگاه ميتوانى بر خود چيره گردى كه بياد معاد باشى و بازگشت بخداى را بخاطر آرى .

پايان فرمان

و بر تو واجب است كه خدمات حكومتهاى دادگر پيش و روشهاى نيكوى آنها را بياد آرى و آنچه از پيامبرمان كه درود خداى بر او باد بيادگار مانده و فرمانهائى كه در كتاب خداى آمده است بخاطر آورى و كارهاى ما را كه در امر زمامدارى بچشم خويش مى‏بينى سرمشق خود سازى .

اى مالك ، بكوش تا از اين فرمان كه بنام تو نگاشتيم پيروى كنى اين حجتى است كه بر تو تمام كردم تا اگر بهواپرستى شتافتى بهانه و عذرى نداشته باشى تنها خداست كه بندگانش را از بدكارى بازميدارد و به نيكوكارى توفيق مى‏بخشد .

پيامبر خدا كه درود خداوند بر او باد در پيمانى كه از من گرفت سفارش فرمود كه نماز و زكوة را بر پاى داريم و بزيردستان مهر ورزيم در اينجا بفرمانم پايان ميدهم . و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

دستور ماليات

سفارشنامه‏اى است كه امام براى مأمور دريافت صدقات نوشته و در آن مهربانى حكومت بمانند پدرى نسبت بفرزندانش نمايانست و شايسته است دولتهاى نمونه‏اى كه آرمان انسانهاى برگزيده باشند از آن الهام گيرند .

بتقواى پروردگارى كه همانند ندارد ، روانه شو ، هيچ مسلمانى را مترسان و از سرزمين مردم بدون رضايشان مگذر ، و بيش از ميزانى كه حق خداست از كسى چيزى مگير ، چون به قبيله‏اى وارد شدى بر سر آبشان فرود آى و بخانه مردم مرو ، و با آرامش نزد آنها برو و بر آنها سلام كن و درود و احترام بكمال رسان ، پس از آن بگوى :

اى بندگان خدا ، مرا ولى خدا و جانشين او بسوى شما فرستاده است تا حق خدا را از اموالتان برگيرم ، آيا در سرمايه‏هاى شما حقوقى از خدا هست كه بمن بپردازيد ؟ اگر كسى گفت نه كارى به او مدار و اگر كسى گفت چرا ، همراه او برو و او را مترسان و بهراس مينداز و بر او سخت مگير ، و هر چه پول طلا و نقره برايت آورد بگير و اگر چهارپايان و يا شترانى داشت بى‏اجازه او بجانب آنها مرو زيرا بيشتر اين دامها از اويند و چون بسوى دامها رفتى با قهر و چيرگى پيش مرو و درشتخوئى مكن و دامها را مران و صاحبشان را نگران مساز دامها را بدو بخش تقسيم كن و او را در انتخاب هر بخشى كه بخواهد آزاد گذار و به انتخابش اعتراض مكن و باقيمانده را نيز بدو بخش تقسيم كن و باز او را در گزينش هر بخشى كه خواهد آزاد گذار و اعتراضى به انتخابش نداشته باش و اين تقسيم را همچنان ادامه ده تا آنچه سهم خداست باقى بماند و حق معين را دريافت كن و اگر خواست كه در اين تقسيم تجديد نظر كنى ، تقسيم را بهم بزن و درهم آميز و از نو بتقسيم پرداز تا سهم خدا را از مالش دريافت كنى و كسى را كه به ايمانش اطمينان دارى بر دامها بگمار تا اموال مسلمين را بحضور امام بياورد و امام آنرا به حقدارانش برساند .

نادانان و تبهكاران

اين نامه را امام بهمراه مالك اشتر براى مردم مصر فرستاد .

سوگند بخدا ، اگر با دشمنانم كه همه روى زمين را فرا گرفته باشند روبرو شوم باكى ندارم و هراسى بدل راه نمى‏دهم و من بگمراهى دشمنان و هدايت خويش بر بينشى آگاهانه و يقينى خدائى آگهى دارم و بديدار پروردگارم ( شهادت در راه خدا ) مشتاقم و بپاداش نيكوى پروردگار اميدوارم .

ولى از آن بيم دارم كه زمام حكومت اين امت را نادانها و تبهكاران بربايند و مال خدا را دست بدست دهند و بندگان خدا را به بردگى گيرند و با شايسته‏كاران بجنگ برخيزند و با بدكاران هم‏پيمان شوند .

در ميان اين تبهكاران ( بنى‏اميه ) گروهى هستند كه به جرم شرابخوارى تازيانه خورده‏اند و گروهى كه ايمان نياوردند و در برابر بهره اندكى كه از اسلام بردند بظاهر مسلمان شدند ، اگر چنين خطرى در پيش نبود هرگز شما را بجهاد نمى‏خواندم و سرزنشتان نمى‏كردم و به يگانگى و آمادگيتان برنمى‏انگيختم و چون سستى و امتناع شما را در جنگ ميديدم رهايتان ميكردم .

مگر نمى‏بينيد كه سرزمين‏هايتان را گرفته و شهرهاتان را گشوده و در كشورتان جا گزيده‏اند و سپاهيانشان را بسوى شما بسيج مى‏كنند خدايتان رحمت آورد براى پيكار با دشمن براه افتيد و گرانبار بر جاى نمانيد كه بخوارى مى‏افتيد و بيچاره مى‏شويد و فرومايگى بهره شما ميشود ، دشمن جنگاور شما هوشيار است و اگر شما بخوابيد او بيدار است .

و السلام

حاكمان رشوه خوار

اى مردم گونه‏گون ( كه هر روز برنگى درمى‏آئيد ) دلهائى پراكنده داريد ، پيكرهايتان نمايان و خردهاتان ناپيداست ، هر چند با مهربانى شما را بحق ميخوانم ، از حق بمانند بزى كه از فرياد شير بهراسد گريزانيد هيهات چگونه بكمك شما ميتوانم چهره عدل را از تاريكى ستم بيرون آرم و كجى حق را براستى آورم .

بار خدايا تو آگاهى كه تلاش و جهاد ما براى اشتياق و دست يابى بمقام حكومت نيست و نمى‏خواهيم كالاى بى‏ارج دنيا را بدست آوريم بلكه ميخواهيم نشانه‏هاى از ياد رفته دين را بمردم بازگردانيم و در شهرهاى تو شايستگى را پديد آوريم ، تا بندگان ستمديده آسايش يابند و كيفر بخشى تبهكاران را كه معطل مانده بر پاى دارم .

خدايا تو مى‏دانى ، من نخستين كسى هستم كه در اسلام بسوى تو آمدم و فرمانت را شنيدم و پذيرفتم و هيچكس جز پيامبر خدا كه درود خداى بر او باد بر من در اقامه نماز پيشى نگرفت .

و شما مردم بخوبى ميدانيد كه آنكس كه سرپرستى ناموس و جان و دارائى و قوانين و پيشوائى مسلمانان را بعهده ميگيرد نبايد بخيل باشد تا به اموال مردم طمع بندد و نبايد نادان باشد تا مردم را بجهل خويش گمراه كند و نبايد ستمگرى باشد كه با ستمكارى ريشه مردم را بر كند و بر حكومتش نترسد كه ناچار با گروهى خاص در آميزد و در داورى رشوه نگيرد كه حقوق مردم را پايمال سازد و از اجراى دادگرى باز ماند و نيز نبايستى روش پيامبر را از ياد برد و امت مسلمان را نابود كند .

با مظلوم

شما با من بدون بررسى و انديشه بيعت نكرديد و كار من با كار شما در اين بيعت يكسان نيست ، زيرا من شما را براى خدا ميخواهم و شما مرا براى خودتان مى‏خواهيد .

اى مردم مرا براى اصلاح كار خويش يارى كنيد ، سوگند بخدا ، كه حق ستمديده از ستمگر باز ستانم و بينى ستمكار را با مهار عدالت بكشم تا او را به آبشخور حق برسانم هر چند او را ناخوش آيد .

مال از مردم است

عبد اله بن زمعه كه از ياران امام بود بروزگار خلافت امام بحضور حضرتش آمد و مالى طلب كرد امام در پاسخ‏اش فرمود :

اين مالها نه از من است و نه از تو بلكه غنيمت مسلمانان و دستاورد شمشير آنهاست ، اگر تو هم در جنگ همراه آنها بوده‏اى بهره‏اى به ميزان بهره آنها ميبرى و گرنه دستاورد آنها را نمى‏توان بدهان ديگرى گذاشت .

امانت

نامه‏اى كه امام به اشعث بن قيس فرماندار آذربايجان نوشت .

اين زمامدارى كه بر عهده تو است ، طعمه‏اى نيست كه بچنگ گيرى ، بلكه امانتى بر عهده تو است كه بايد نسبت بفرمانروائى خويش برعايت آن پردازى ، ترا نرسد كه در كار مردم براى خويش رفتار كنى و جز بفرمان زمامدار خويش بكارهاى بزرگ حكومت پردازى ، اكنون اموالى از حقوق الهى را در دست دارى كه بايد آنها را بامانت نگهدارى تا بمن تسليم كنى و اميدوارم كه براى تو فرمانرواى بدى نباشم .

و السلام

ترا بشمشيرم ميزنم

نامه‏اى است كه امام به يكى از كار گزارانش كه موجودى بيت المال را برداشته و به حجاز رفته بود نوشته است .

اما بعد ، من ترا در امانت زمامدارى با خويش شريك ساختم و ترا يار و رازدار خود دانستم و در خاندانم به هيچكس چون تو اعتماد نكردم كه يار و همراه و امانتدار من باشد ولى تو ، چون ديدى كه روزگار بر پسر عمويت ( امام ) سخت گرفت و دشمن ، بجنگ او برخاست و امانت زمامدارى مردم بيغما رفت و امت بخونريزى گستاخ شدند و پراكنده شدند ، سپر دفاع را بر پسر عمويت وارونه ساختى و چون ديگران از او دورى كردى و با خوار گرداندن بخواريش پرداختى و با ديگر خائنان باو خيانت كردى نه به پسر عمويت كمك كردى و نه امانت بيت المال را پرداختى ، گويا تو در جهادت خدا را در نظر نداشتى و برهانى از پروردگارت در اختيارت نبود .

از رفتارت چنين پيداست كه تو از پيش مردم را فريب دادى و خواستى سرمايه‏شان را بربائى و چون در خيانت قدرت يافتى ، بشتاب حمله كردى و بزودى برجستى و تا توانستى اندوخته بيوه زنان و يتيمان را ربودى ، همچون گرگ سبك رفتارى كه ران بزغاله مجروح را بدندان كشد ، آنگاه با شادمانى و افتخار ، اموال مردم را به حجاز بردى و از اين خيانت احساس گناه نكردى .

پدرى براى غيرت مباد ( اف بر تو ) مثل اينكه ميراث پدر و مادرت را براى خانواده‏ات بردى ، سبحان الله ، آيا بروز رستاخيز ايمان ندارى و از حساب رسى دقيق آن روز نمى‏ترسى ؟

اى آنكه ترا انديشمند و با خرد ميدانستم ، چگونه آشاميدنى و خوراكى از گلويت بگوارائى فرو ميرود ، با اينكه ميدانى ، حرام ميخورى و مى‏آشامى ؟ و از اموال تهيدستان و يتيمان و مومنان مجاهدى كه خدا بهره غنيمت را به آنان بخشوده كنيزانى ميخرى و زنانى بكابين ميگيرى پس از خداى بترس و اموال آنها را بازگردان ، اگر چنين نكنى و بنيروى خداوند بر تو دست يابم بكيفرت ميرسانم و بهمين شمشير ترا ميزنم كه هر كس را به آن زده‏ام به آتش افتاده است .

بخدا سوگند ، حتى اگر حسنين ، كارى را كه تو كردى ميكردند هرگز از من روى آشتى نمى‏ديدند و درخواستشان را نمى‏پذيرفتم تا اينكه حق را از آنها باز مى‏ستاندم و ناروائى را از كردارشان ميربودم و سوگند بخداى كه پروردگار جهانيان است اگر مال حلالى هم از مردم براى شخص من ميگرفتى تا براى فرزندانم بميراث گذارم ، شادمان نمى‏شدم .

پس در چاشتگاه شتر را آهسته بران ( در خيانت شتاب مكن ) كه بزودى روزگارت بپايان ميرسد و در زير خاكها جاى ميگيرى و در دادگاه خداوندى از تو بازخواست ميشود ، دادگاهى كه ستمگر حسرت زده به فرياد مى‏آيد و تجاوزكار تباهگر درخواست بازگشت مى‏كند تا بجبران خيانت خويش پردازد ولى در آنروز فرصتى براى فرار از كيفر نيست .

اى دنيا از من دور شو

به امام گزارش رسيد كه عثمان بن حنيف فرماندار بصره بر سفره‏اى رنگين نشسته و دعوتى را پذيرفته است ، امام به او چنين نوشت .

اما بعد ، اى پسر حنيف بمن خبر رسيد كه يكى از جوانان بصره ترا بپذيرائى خوانده است و تو با شتاب بدعوت او رفته و بر سفره‏اش نشسته‏اى در آن پذيرائى خورشهاى رنگارنگ برايت آورده و كاسه‏هاى پر به پيشت نهاده‏اند هرگز گمان نمى‏كردم كه تو دعوتى را بپذيرى كه گرسنگان از آن ضيافت رانده شوند و سرمايه‏داران بخوردن بنشينند ، نگاه كن چه لقمه‏اى بزير دندان دارى اگر ندانستى كه حلال است آنرا از دهانت بيرون بينداز و اگر يقين كردى كه حرام نيست بخور .

آگاه باش كه هر پيروى پيشوائى دارد كه از او پيروى ميكند و از پرتوى رهبريش فروغ ميگيرد ، آگاه باش كه امام شما از دنيايش به دو كهن جامه و از خوراكش بدو قرص نان قناعت ورزيده است اگر چه شما را توان چنين پارسائى نيست اما مرا به زهد و تلاش و پاكدامنى و درستكارى خود ، كمك كنيد بخدا قسم كه من از دنياى شما دينارى نيندوختم و غنيمت فراوانى فراهم نياوردم و بر اين جامه كهنه چيزى نيفزودم چرا ، ما فقط در زير اين آسمان باغستان فدك را داشتيم كه گروهى بخيل ، آنرا از ما گرفتند و ما هم از آن دست برداشتيم و خدا بين ما و آنها بهترين داور است .

من با فدك و غير فدك چه كنم ؟ كه فردا خانه گور در انتظار است ، كه در تاريكى آن يادگارها پنهان و خبرها ناپيدا ميشود گودالى كه هر چند فراختر شود يا گوركن بر وسعت آن بيفزايد ، سنگ و كلوخ آنرا تنگ مى‏كند و سوراخهايش را خاكهاى انباشته فرا ميگيرد و من نفس خويش را با پرهيزگارى ميفرسايم تا در روز هراسناك بزرگ ، ايمن ماند و در كنار پرتگاه آتش پا بر جاى شود اگر بخواهم ميتوانم به عسلهاى صافى و مغز گندم و جامه ابريشمين راه يابم ولى دور است كه هوس بر من چيره گردد و شكمبارگى مرا بخوراكهاى لذيذ بكشاند و در آن حال در حجاز و يمن كسانى باشند كه به قرص نانى دست نيابند و هرگز سير نباشند يا من ، شبها را با شكم سير بخوابم و در اطرافم شكمهائى گرسنه و جگرهائى تشنه باشد يا چنان باشم كه شاعر گفت :

( اين درد براى تو بس است كه شب را سير بخوابى و در كنار تو جگرهائى باشند كه قدح پوستى را آرزو كنند ) آيا به اين دل خوش دارم كه امير مومنانم گويند و در سختيهاى روزگار با مردم شريك نباشم و در دشواريهاى زندگى سرمشق آنها نگردم ؟ من براى آن آفريده نشدم كه بخوردن خوراكهاى خوب سرگرم شوم همچون چارپائى كه به پروار بندند و تلاشش در علف خوارى باشد يا حيوانى كه در بيابان رهايش كنند تا زمينها را بكاود و چيزى بيابد و بخورد و شكمش را پر كند و نداند كه بر سرش چه خواهد آمد .

مرا نيافريده‏اند كه بيهوده رها باشم و زندگى بياوگى بسر آرم و ريسمان گمراهى را بگردن گيرم و در بيابان حيرت ، سرگردان بمانم شايد يكى از شما بگويد ، اگر خوراك فرزند ابيطالب ، اين باشد در نبرد با دليران و پيكار با جنگجويان ناتوان ميماند ، ولى بايد بدانيد كه چوب درختهاى بيابانى استوارتر و پوست شاخه‏هاى تر و سبز نازكتر است و گياهان صحرائى بيشتر در آتش ميسوزند و ديرتر خاموش ميشوند من با پيامبر خدا همچون دو نخل بهم پيوسته و يا بمانند ساق دست و بازو بيكديگر پيوند داشتيم .

بخدا سوگند اگر همه عرب به پيكار من آيند به آنها پشت نميكنم و اگر فرصت بيابم با شتاب بميدان مبارزه مى‏تازم و بزودى مى‏كوشم تا زمين را از پليدى وجود اين عنصر واژگونه و اين هيكل وارونه ( معاويه ) پاك سازم تا اينكه اين كلوخ پاره از ميان دانه‏هاى درو شده بيرون افتد .

از من دور شو اى دنيا كه مهارت را بكوهانت افكندم ( رهايت كردم ) از چنگال تو رهيدم و از ريسمانت جهيدم و از لغزشگاههايت بر كنار ماندم ، كجايند گروههائى كه آنها را ببازى خود فريفتى ، كجايند ملتهائى كه بزيورهايت آنها را از راه بردى ؟ آنها اكنون در گرو گورها و فرو خفته در لحدهايند .

بخدا سوگند ، اى دنيا اگر تو بصورت انسانى در مى‏آمدى و در قالبى حسى جاى ميگرفتى حدود خدائى را بر تو جارى ميكردم و بكيفرت ميرساندم چرا كه بندگان خدا را به آرزوهاى دراز فريب دادى و مردم را بگودالهاى خطر انداختى و پادشاهانى را به نيستى كشاندى و به سختى‏ها كشاندى چنانكه راه چاره‏اى برايشان نماند ، هيهات كه فريفته تو شوم ، زيرا هر كس براه ناهموار تو افتاد لغزيد و هر كس بر امواج تو نشست غرق شد و هر كس از دامهاى نيرنگت بر كنار ماند پيروز شد و آنكس كه از فريب تو سالم ماند از تنگى زندگى باكى نداشت و هر روز خود را آخرين روز زندگى پنداشت .

اى دنيا از من دور شو ، بخدا سوگند تسليم تو نمى‏شوم كه خوارم سازى و سر در برابرت فرود نمى‏آورم تا بهر جايم كه بخواهى بكشانى و سوگند بخدا انشاء الله ، نفس خويش را چنان بپارسائى پرورش دهم كه از خوردن قرص نانى شادمان شود و به نمكى در سفره قناعت ورزد و كاسه چشمم را بگريستن واگذارم تا چون چشمه‏اى فرو خشكد و اشكى در آن نماند .

اين چرندگانند كه چندان مى‏خورند كه بپهلو مى‏افتند و رمه‏ها كه سير مى‏شوند و بخوابگاه مى‏روند ، آيا على هم بمانند آنها چندان بخورد كه بخوابد چشمش روشن باد كه پس از سالها زندگى ، اكنون از چهار پايان يله و دامهاى چراگاه پيروى كند .

خوشا آنكس كه فرمان خدا را پذيرفت و در سختى‏ها و ناگواريها شكيبائى ورزيد و شبها ديده بر هم ننهاد و بپرستش پرداخت تا آنكه خواب بر او چيره شد و در آنحال بسترش خاك و بالينش دستش بود و بگروهى پيوست كه از ترس رستاخيز ، چشمانشان بيدار بود و پهلو از بستر خواب برميگرفتند و به عبادت برمى‏خاستند و لبهايشان بياد خدا مى‏جنبيد و گناهانشان به آمرزشخواهى بخشيده مى‏شد « آنان حزب خدا هستند و آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارند » پس اى پسر حنيف از خدا بترس و بهمان قرصهاى نانت قناعت كن تا از آتش رهائى يابى .

زمامدار و دادگرى

نامه‏اى است كه امام به اسود بن قطبه فرمانده سپاه حلوان ناحيه‏اى در نزديكى بغداد نوشت .

اما بعد ، اگر زمامدار بهمه مردمان يكسان نگاه نكند ، از اجراى دادگرى باز ميماند ، پس بايد كار مردم در نزد تو در اجراى حق برابر باشد زيرا هرگز ستمكارى ، پى‏آمد عدل را در بر ندارد پس هر كارى را كه براى خويش زشت مى‏دانى براى ديگران هم مخواه و از آن دورى كن نيروى خويش را در انجام فرمانهاى پروردگار به اميد پاداش و ترس از كيفر او بكار انداز و بدان كه دنيا سراى گرفتارى و آزمون است و هر كس ساعتى در دنيا آسايش يابد از اين آسودگى و بيخبرى در قيامت بحسرت افتد .

هيچ چيز ترا از حق بى‏نياز نمى‏كند و از لوازم حق آنست كه خود را از گناه باز دارى و براى سامان دادن كار مردم تلاش كنى كه سودى كه از خدمت مردم بتو مى‏رسد بيش از سودى است كه بهره آنان ميشود .

بالهاى خود را بگشاى

نامه‏اى كه به يكى از كارگزارانش نگاشت اما بعد ، تو از كسانى هستى كه در برپائى دين از آنها كمك ميخواهم تا بياريشان ريشه سركشى تجاوزكاران را بركنم و مرزهاى خطرناك دشمن را فرو بندم ، پس در انجام مسئوليت خويش از خداوند يارى جوى ، و سختى ، را با نرمى درهم آميز و در آنجا كه مدارا بهتر است مدارا كن و اگر كار جز با درشتى انجام نمى‏پذيرد ، سخت‏گير باش .

بالهاى مهربانى بر مردم بگستران و چهره مهر بر آنها بگشاى و با آنها نرمخوى باش و بين آنها حتى در نگاه و اشاره و سلام ، به يكسان رفتار كن تا توانگران بتو طمع ستم ندارند و ناتوانان از داد گريت نااميد نشوند .

نادان را بياموز

نامه‏اى كه امام به قثم بن عباس فرماندار مكه نوشت .

اما بعد ، حج را براى مردم بر پاى بدار و روزهاى خدا را بيادشان آر و در هر بامداد و شامگاه با آنها بنشين و بپرسشهاى دينى شان پاسخ گوى نادان را دانش بياموز و با دانشمند گفتگو كن .

زنهار كه ميان تو و مردمان ، سفيرى جز زبانت نباشد و جز چهره‏ات پرده‏دارى در ميان نيايد و از نيازمندان رخ مپوش و آنانرا از ديدارت بى‏بهره مساز ، زيرا اگر آنانرا از در برانى ، هر چند نيازشان را برآرى حاكمى ستوده نيستى .

اموالى را كه در نزدت فراهم مى‏آيد وارسى كن و آنها را به عيالمندان و گرسنگان و بيچيزان و تهيدستانى كه نزديك تو هستند ببخشاى و آنچه باقى ماند براى ما بفرست ، تا آنها را بين نيازمندانى كه پيش مايند بخش كنيم .

به مردم مكه فرمان بده كه اجاره‏اى از حاجيانى كه از ديگر جاها مى‏آيند و در خانه آنها نشيمن مى‏گزينند نستانند زيرا خداوند پاك فرمود ( شهرنشينان و مسافران در اين جاى يكسانند ) خداوند ، ما را و شما را بانجام كارهائى كه دوست مى‏دارد توفيق بخشد .

فرماندار خيانتكار

نامه‏اى است كه امام به منذر بن جارود عبدى كه در امر فرمانداريش خيانت كرده بود نوشته است .

اما بعد ، من فريب شايستگى پدرت را خوردم و گمان كردم كه تو هم از روش راستين او پيروى ميكنى و راه او را مى‏روى ، ولى اكنون بمن خبر رسيد كه زمام كارت را بدست هوس سپرده‏اى و توشه‏اى براى آخرتت نيندوخته‏اى ، دنيايت را به ويرانى آخرتت آباد ميكنى و ريشه دينت را برمى‏كنى كه بخويشاوندانت به پيوندى ، اگر گزارشى كه درباره تو بمن رسيده راست باشد شتر قبيله‏ات و بند كفشت از تو بهتر است و باعتماد تو و امثال تو نمى‏توان مرزى را استوار كرد و فرمانى را اجرا نمود و مقام چنين كسى را نمى‏توان بالا برد يا او را در امانتى شريك ساخت يا از خيانتش در امان بود پس تا نامه من بتو رسيد بنزد من بيا .

خويهاى نيكو

نامه‏اى كه امام به حارث همدانى نوشت به ريسمان قرآن ، چنگ بزن ، و از آن پند بياموز ، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدار و كتابها و پيامبران پيشين را باور بدار از گذشته‏هاى دنيا براى آينده‏ات عبرت آموز ، زيرا گذشته‏ها و آينده‏ها ( از لحاظ قوانين طبيعى و اجتماعى ) مانند يكديگرند و پايان آنها به آغازشان پيوسته است و همه در معرض نيستى و نابوديند ، نام خداى را بزرگ بدار و جز بدرستى به آنها سوگند ياد مكن ، خواستار مرگ مباش مگر آنكه به ايمان و كردار شايسته‏ات اعتمادى كامل داشته باشى ، هميشه مرگ و حوادث پس از مرگ را بفراوانى بياد آور ، از هر كارى كه براى خودت پسنديده و براى ديگر مسلمانان ناپسند باشد بپرهيز ، از هر عملى كه در پنهان بجاى آرى و در آشكارائى از آن شرم بدارى بپرهيز .

از هر كارى كه چون درباره‏اش باز خواست شوى آنرا انكار كنى و از آن پوزش بخواهى دورى كن ، ناموس و شرف خود را آماج تيرهاى اتهام قرار مده هر سخنى را كه از مردم شنيدى بازگوى مكن تا دروغگوى نباشى و همچنين سخنان مردم را بدون بررسى رد مكن تا نادانت ندانند ، خشمت را فرو خور و در توانائى گذشت كن و بهنگام غضب بردبار باش و با اينكه توانائى انتقام دارى از تلافى در گذر تا نيك فرجام باشى ، بهره‏هائى را كه خداوند بتو ارزانى داشته بشايستگى بكار بند و هيچيك از نعمت‏هاى خدائى را تباه مساز و بايد نشانه‏اى از نعمتهاى خداوندى بر تو پديدار باشد ( آنها را از مردم پنهان ندارى و در آنها شريكشان سازى ) و بدان ، كه مؤمن برتر از آنست كه بخشش را از خويش و خاندان و سرمايه خويش آغاز كند و هر كار خيرى كه از پيش فرستى براى آخرت تو سودش باقى مى‏ماند و اگر سرمايه‏اى را از خود بجاى گذارى بهره‏اش بديگران ميرسد ، از همنشينى سست انديشان و زشتكاران بپرهيز زيرا خوى همنشين اثر مى‏گذارد و انسان را به همنشينش مى‏شناسند ، در شهرهاى بزرگ نشيمن گزين كه مركز گروه مسلمانان است و در جائى كه بيخبرى و ستم از آن برميخيزد و فرمانبرداران خدا اندكند ساكن مشو ، انديشه‏ات را بآنچه بكارت آيد وادار ، بر سر بازارها منشين ( در آنجا به بيهوده وقت مگذران ) كه آنجا گذرگاه اهريمنان و جايگاهى فتنه خيز است .

بكسانى كه بر آنها برترى دارى نگاه كن و خداى را بنعمت فضيلت خويش سپاس كن ، روزهاى جمعه ، تا نماز جمعه را نخوانى مسافرت مكن ( اين سعادت را از دست مده ) مگر اينكه در راه خدا مسافرت كنى يا عذرى داشته باشى ، در همه كارها فرمانبردار خدا باش ، زيرا اطاعت خدا از هر كارى برتر است ، نفس خويش را به عبادت وادار و با آن مدارا كن و بر او سخت مگير ، فراغت و شاديش را درياب ( مگذار به انحراف افتد و آنرا بكوشش و كار وادار كن ) مگر گاههائى كه بايد فرايض دينى را بجاى آرى و ناگزير بايستى به ايفاى آنها در وقت معين بپردازى ، بترس از آنروز كه ترا مرگ فرا رسد و تو در جستجوى دنيا از خدايت گريخته باشى . از همنشينى تبهكاران بپرهيز كه بدى ببدى پيوند ميخورد ، خداى را بزرگ شمار و دوستانش را دوست بدار و از خشم بپرهيز كه سپاهى بزرگ از سپاهيان اهريمن است .

و السلام