شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)

شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى

- ۴ -


وقال (عليه السلام ): انا الذى عندى خاتم سليمان .
خبر مى فرمايد: كه من آن كس ام كه متحققم بر جلوس به تخت اطلاق (161) بر فوق ابر عالى به سليمان حقيقة الحقايق كه نبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است از غيب مطلق بشهادت مطلق و(162) پادشاه است بر عالم نورانى و اشخاص عالم روحانى ملكى و انسانى و طيور عالم علوى و بر جن هيولائى مادى و ديو و پرى حجب ظلمانى و حيوانات عالم سفلى و بر سويداى اقليم كه نگين خاتم تشخص من است اسم اعظم مخزون در خزاين غيب الغيب كه انتقاش دارد و در هر نشاءة از نشئات وجود كه ماهى جلال احديت آن خاتم را فرو برده به باطن بعد ولايت مختفى مى شود، باز بعد از انقضاى دوره اختفاى تجدد سليمانى وجودى و خاتمى نورى مى آيد و در عالم ظهور بر تخت نشاءة از نشئات انسانى متحقق مى شود و اين همه تعينات حقيقت من است در اطوار عينى شهادتى .(163) (بل هم فى لبس من خلق جديد)(164) يا اينكه آن خاتمى كه سليمان را جن و انس و وحش و طير و ابر و باد مسخر داشت به امر الهى ، من حقيقت آن خاتم و سر آن سليمانم كه قدسيان لاهوتى و كروبيان جبروتى و انسيان (165) ملكوتى و روحانيون ملكى و ساكنان عالم سفلى و متحركان علوى و جهان حقايق معانى در تحت حقيقت من مندرجند و در ضمن تشخص من (166) مسخر. و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى اتولى حساب الخلايق .
ظاهر مفهوم اين الفاظ به حسب تتبع اخبار نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم ) معتقد اهل ايمان و ارباب ايقان است . لكن آنكه مطلوب و مقصود ذوى العقول است از اسرار و باطن اءديان ، خبر حقيقت اثر از احتمال آنست كه مى فرمايد: من آنم كه بقوت ولايت ، كه حقيقت من حقيقت مطلقه آن است ، متولى و متصدى (167) حساب و جمع و خرج و فاضل و باقى ارباب التماويل سر كار و وجودم چه تعين ماهيات كه تحول وهله اولى است همه ممكنات را از خزانه وجود و تعين لوازم ماهيات كه تحول (168) ثانى (169) است مر آن ماهيات را از خازن فيض و قهرمان وجود در دفتر سر حقيقت (170) من ثبت است و آن ماهيات را اعيان ثابته باصطلاح محرر آن اسرار از اين روى مى خوانند و تعين قابليات و استعدادات كل واحد از سر دفتران اجناس و سر كار داران انواع در روز نامجات كليت من مندراج اند و خرج كمالات كليات وجودى ، به ضروريات كارخانه تشخص افراد، بوقوف قهرمان علم حقيقت من است و اخراجات يوميه عاملان كارگاه زمان از(171) ادوار حال به حضور حقيقت من است و او در دفتر شعورم (172) ابواب دخل و خرج هر يك عين از اعيان ثابته تا مرتبه جمع تشخص در تحت مد نظرم مفصلا تحرير يافته الف (173) فراستم از صورت وجودى هر فردى از افراد موجودات تفصيل احوال عينى و شهادتى (174) [آن فرد را اعلى الوجه الاتم بر لوح اظهار] هر يك مى نگارد و حكم (175) علمم يك يك جزء از اجزاء تشخص وجود بر صفحه عيان آشكار(176) مى دارد و نقيب بيانم كل واحد را به مرتبه لائق آن بزمگاه جاى مى دهد و حساب اءدهار جمالى و اكوار جلالى و ادهال جمعى نشئات يك يك متولى قوت ناطقه ام كافل است و محاسبات عوالم اربعه بطريق اجمال در طو مار سير من در اطوار مثبت شده علما و عينا، زيرا كه علم من از علم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و حقيقت من حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است . كما قال ابن عباس - (رضى الله عنه ) -: على (177) علم علما علمه اياه رسول الله ورسول الله علمه الله تعالى فعلم النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) من علم الله وعلم على (عليه السلام ) من علم النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ) وعلمى من علم على و ما علمى وعلم اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) فى علم على (عليه السلام ) الا كقطرة فى بحر رواها صاحب درر السبطتين ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا اللوح المحفوظ.
پوشيده نماند كه چون سلسله ارتباط و تناسب فقرات اين خطبه با يكديگر در تقديم و تاخير در نظر صافى صاحب فطنت ظاهر است به فى الجمله تاءملى ، پس قصدا(178) للاختصار در صدد اظهار آن نمى آيد و نزد اهل تحقيق لوح محفوظ را شايد عبارت است از نفس كليه كه بانوى خانه عقل كل است و آن كدخداى خانه وجود عام مفاض است كه آن خانه نگارستان مهندس ‍ شئون الوهيت است و اين نفس كليه مربى افراد عالم هيولائى است و حصول طبيعت كليه اثر تربيت اوست اكنون اين پادشاه اقليم ولايت (عليه السلام ) مى فرمايد كه چون جميع اجزاى شخص من بحسب اقتضاى حقيقت من خواه اجزاى ملكى من و خواه اجزاء ملكوتى من همه در مرتبه كلى (179) خود تحقق دارند، پس نفس من نفس كلى است كه لوح محفوظ است كه جميع جزئيات وجودى بر وجه كلى در آن مرقوم و ثبت (180) است همچنانكه عقل كل است كه ام الكتاب كتب وجودى است و چون دو مرتبه جمع اين شمع بزم الهى اتحاد جزوى و كلى تحقق دارد پس از جزء خود به انا تعبير فرموده . و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا مقلب القلوب والابصار (ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم ).(181)
اين كلام هدايت اعلام را تاءويلات حقيقت انتظام است كه اندكى از بسيارش ‍ صورت تحرير مى يابد اول آنكه تقلب قلوب ارباب استعداد و ابصار اهل قابليت را از اندك مرائى كونى و مشاهده مظاهر خلقى بسوى دريافت تجلى و معاينه ظهور خفى اختصاص به من (182) دارد هر كه اين نسبت يافته از من يافته زيرا كه من ساقى كوثر و قسيم جنت و نارم و ديگر آنكه وجود كونى من بوجود حقانى من تبديل يافته فانى من باقى بالله (183) شده در تحقق بمن به تخلق باخلاق الله بر مسند حب فرايض تكيه كرده ام پس جميع صفات الله حلية (184) شاهد حقيقت من باشد.
قال الامام الحجة الاسلام ابو حامد محمد الغزالى سمعت شيخى ابا على الفارندى انه قال : ان الاسماء التسعة والتسعين مغير اوصافا للعبد وهو بعد غير واصل انتهى ، پس شخص كامل مطلق متصف بجميع صفات غير وجوب ذاتى باشد.
قال الحسين بن منصور الحلاج : لافرق بينى وبين ربى الا بصفتين وجودنا منه وقيامنا به . وايضا قال :
بينى وبينك انى يناز عنى   فارفع بلطفك انى من البين
تاءويلى ديگر آنكه من در وقت خود مركز وجود و ابوالوقتم و در هر آن متحقق به آن شاءن از شئون الهى كه اختصاص به آن يافته و آينه تجليات آنى شاءنى روح من است كه غايت وجود زمان خود است و باقى موجودات متطفل اند(185) پس آن تقلبى كه مرا در شهود تجليات شانى كل يوم هو فى شاءن (186) حاصل است سرايت در ذوى العقول و اولى الابصار(187) مى كند چه تشخيص وجودى عالم تابع (188) تشخص وجود مركز است كه غوث الاعظم است پس بعين آن تقلب من قلوب و ابصار تقليب يابند بسرايت حال من در آنها و بحسب استعداد ذاتى و مناسبت فطرى با آن حال كه من در آن تحقق دارم اثر در ايشان ظهور يابد پس بنابراين وجود بازگشت احوال من حيث الحقيقه بسوى حال ما باشد و حسنات و تعين مراتب همه در تحقق بدان حال و تقلب ايشان در آن اطوار تجليات بر ما، چه حالت متحقق ما در آن تجلى آنى ، حقيقت حال همه است و شكى نيست كه ((كل شى ء يرجع الى اصله )).
خواجه احرار قدس سره حكايت كرده اند كه : در امرى از جمع حيوانات اسرار بلند و سخنان حقيقت پيوند استماع مى افتاد و ايشان اهل آن نبودند و تعجب روى مى داد كه منشاء ظهور اين اسرار از غير اهل چه بوده باشد پس ‍ ظاهر شد كه به واسطه صفاى طبيعى احوال سيد قاسم تبريزى - قدس سره - در ايشان سرايت كرده بدان الفاظ به ظهور مى آمده ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى قالرسول الله (189) (صلى الله عليه و آله و سلم ): يا على ، الصراط صراطك والموقف موقفك .
اخبار از فصت برزخيت خود مى فرمايد،(190) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) آنحضرت را بدين برزخيت ستوده چه مراد از صراط اينجا حقيقت كليه اعتداليه است كه جامع جميع انواع مراتب اعتدال است كه انسان اكمل جامع آنست و مزاج معتدل صورت آن و هر خط فاصله (191) ميانه در طرف صراط است و برزخ اين صراط حقيقتى است معقوله در ميان طرفين متقابلين مثل : نور و ظلمت و علم و جهل و افراط و تفريط و ظاهر و باطن ، پس حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين شخص ‍ كامل مطلق و برزخ حقيقى را خبر داده از مقام خود كه يا على صراط از روى تحقيق (192) و حقيقت همين است كه تو بر آنى چه نشاء عنصرى بشرى را زياده بر اين ممكن نيست و چون تحقق تو در اين مرتبه است از اعتدال و استقامت صراط پس در جميع محشرها كه در ادوار و نشئات مى شود موقف تو باشد كه آن مركز حقيقى دواير وجودى جمالى (193) و جلالى است و آنكه فرموده كه : ((انا النقطة تحت الباء)) اشارت به اين مركزيت است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى عنده علم الكتاب على ما كان و ما يكون .
مى فرمايد: منم آنكه چون بوجود خودم پردازم و حقيقت خود را كتاب مطلق جامع جميع كتب وجودى نشئات و كتب علمى ادوار و اكرار و كتب كلامى شهادى و كتب معنوى غيبى عوالم الهى بينم ،(194) از صور آن حقايق مراتب كليه وجود و از آيات آن اسرار ظهور و بطون علم و قدرت و از كلمات (195) آن تجليات شئون كليه الهيه و غايات آن مطالعه نمايم ، پس علم قرون و ادوار ماضيه نزد من باشد كه مصداق كريمه : علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى ولا ينسى (196) منم و علم نشئات مستقبله را حاوى باشم كه كواكب اسماء الهى در فلك حقيقت من سير و دور و قرانات سباعى و غيره و اتصالات و انظار دارند و حال من در تحقق در جميع (197) شهود است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا آدم الاول ، انا نوح الاول . انا ابراهيم الخليل حين القى (198) فى النار. انا موسى مونس المومنين .
بدان ايدك الله تعالى و ايانا بدرك (199) الحقائق ، كه ادراك اين كلام حقيقت مقام بر نهجى كه مطابق عقل (200) و نقل باشد و شك و وهم را در آن تصرفى نرسد موقوف (201) است بر تحقيق مقدمه اى و آن بطريق تمثيل اينست كه شكى نيست كه حقيقت نوعيه انسانيه كه در نشاءة عنصرى بصور افراد كامله و متوسط و ناقصه متشخص و ظاهر است حقيقتى است وجودى و تحقق وجودش نزد محققين كامل عينى (202) است و نزد مستدلين فاضل عملى ، پس ‍ على ايحال (203) موجودى حقيقى (204) است اعم از هر دوقول .
اكنون ما فرض وجود عينى آن كنيم بجهت ادراك معنى اين كلام پس (205) گوئيم بنابر قول كاملا محقق ، اگر حقيقت نوعيه انسانيه حقيقى موجوده عينيه ظاهره در مرائى تشخصات فرديه كامله و متوسطه و ناقصه باشد و از حضرت آدم (عليه السلام ) با انقضاء نشاءة عنصريه انسانيه تمام صور صفات مندرجه در ذات آن حقيقت باشد پس صحيح و حق است كه اطلاق آن حقيقت بر كل افراد كنند كه گويند مر آن حقيقت را كه او و نوح (عليهما السلام ) و اوست محمد و على (عليهما السلام ) و اوست فرعون و شداد و اوست زيد و عمر و اوست صالح و فاسق يعنى ظاهر از مرائى افراد همان حقيقت است و چون اين اطلاق حق و صدق است پس اگر فردى اكمل خود را در مرتبه آن حقيقت متحقق بيند مر او را رسد كه نسبت به حقيقت و ذات خويش همين اطلاق نمايد و قولش حق و صدق باشد و نشاءة نهايت تحقق در مرتبه حقيقت كليه خويش و انخلاع از وجود شخصى بشرى آنستكه از موثرات شعورى متاءثر نشوند، چنانكه بدن مباركش را - سلام الله عليه - در اثناء نماز شكافته و پيكان را بر آوردند و خبر نداشت و چون اين مقدمه در اعتقاد ثبوت يافت پس همين نسبت فردى را كه با حقيقت نوعيه ادراك نمودند نسبت با حقيقة الحقائق بايد ادراك نمود كه جنس الاجناس ‍ است و حقايق نوعيه را بجاى افراد، فرد بايد گرفت ، و بدانكه فرد اول هر نوع از انواع موجودات آدم آن نوع و الف آن نوع است و باقى افراد باقى حروف . و باز آدم اول عبارت است از حقيقت نوعيه و آنرا آدم معنوى نيز گويند و فرد اول كه آدم نوعى است آنرا آدم ثانى و صورى (206) مى گويند و چون حضرت امير المومنين و امام المشارق و المغارب على بن ابيطالب (عليه السلام ) حقيقت ولايت مطلقه است ، از اين روى آنحضرت را آدم ولايت مى گويند. كه شخص اول حقيقت مطلقه ولايت است و چون اين مقدمه يافته شد، پس مفاد(207) كلام حقيقت انتظام آن را سر الانبياء ظاهر شد كه من آدم اولم يعنى من حقيقت مطلقه انسانيم كه در مرتبه اول به حقيقت نوعيه بشريه كه آدم معنوى است متعين شده ام ، و ثانى الحال در مرتبه آدم صورى كه ابوالبشر است چون شاهد از آينه به جلوه انطباع (208) نمايان (209) آمدم . و نوح اول به همين معنى است و غرض اندراج حقيقت همه است در حقيقت واحده و اين حكم بر انحصار در فرد بشرى خودش - (عليه السلام ) - نفرموده بلكه خبر از تحقيق خود در اين مرتبه مى دهد بالاصالة به حكم اتحاد نورى با حضرت محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) نه بالتبع و سر اينكه حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را تخصيص فرموده ((بحين القى فى النار)) يحتمل اين باشد كه در اين حين حضرت خليل تحقيق در مقام توحيدى وجودى داشت كه به حضرت جبرئيل (عليه السلام ) گفت : كه بتو حاجتى ندارم و علم حق را پسنديده بر جاى سئوال خويش و اين مرتبه ظهور سر ولايت است و به نبوت تعلق ندارد چه توحيد نبوى عند الهيجان از جميع ذرات موجودات سئوال مى كند و به همه اشياء محتاج است پس چون در آن حين حكم ولايت بر حضرت خليل الرحمن (عليه السلام ) غلبه و هيجان داشت شاه اقليم ولايت تخصيص به همان وقت فرموده حضرت موسى را با مونس المومنين ، سرش مى تواند اين باشد همچنانكه بموجب كريمه : (انس من جانب الطور)(210) از آفرينش جهان ادراك و اطلاق فاعليت بر غايت شى ء صادق است ، والله اعلم .
وقال(عليه السلام ): انا مفجر العيون ، انا مطرد الانهار.
مى فرمايد: كه من گشاينده چشمه هاى معارف و علوم و حقائقم از ينابيع قلوب اهل استعداد و قابليت ، همچنانكه منشى ء سحاب غيب بودم بر مزارع شهادت ، و از اين روى سقايت كوثر بمن اختصاص دارد، كه آن صورت اين است و اين معنى آن . و چون اينحال مرا دائمى است پس من پيوسته دارنده جويهاى روانم از درياى حقيقت بر ساحل دلهاى تشنگان باديه طلب ، چه از درياى حقيقت من كه حقيقت تمام درياها است (211) عيون حيات و علم و قدرت و اراده سمع و بصر و كلام به جانب شخم زار(212) امكان روان است و غايتش بار آوردن معرفت شخصى من كه (213) منبع ينابيع معارف و(214) علوم است (215).
از سيد الطائفه جنيد بغدادى (رضى الله عليه ) مرويست (216) كه گفت : كاش ‍ مشغول نمى داشتند حضرت امير المومنين على (عليه السلام )(217) را به غزوات تا بيشتر از آنچه (218) رسيده ، از او اثر فيض به ما مى رسيد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا داحى الارضين ، انا سماك السموات .
خبر از تفضيل معرفت خود مى دهد كه چون من جامع ائمه سبعه اسماء الهيم بطريق تحقيق ،(219) هم بتفضيل و هم به اجمال ، پس گستراننده ارضين سبع كه عبارت از محل (220) ظهور آثار(221) آن اسماء است من باشم كه مهبط اثر هر يك را انفرادا(222) جمعا منبسط ساخته امتياز وجودى مى دهم (223) تا غلبه سلطنت هر يك از آن در محل خود ثابت آيد و حقايق آثارى و ظهورى آن اسماء در عوالم ملك و ملكوت و جبروت متعين نمايد، و هر يك دوره خود در عالم مخصوص به خود تمام نمايند، تا بر يابندگان و بينندگان مشتبه نشود من بلند دارنده و بر پاى دارنده هفت آسمان شاءن آن اسمايم كه آنها را از نسبت اتحاد با آثار يا حلول در آن و از(224) نسبت حدوث و مغايرت وجودى با ذات مقدس و مسمى و از اتصاف ذات اقدس بدان و عروض آن مر ذات را و از تشبيه به صفات ممكن باز داشته ، آسمانهاى شاءن آن اسماء را چنان بلند مى دارد(225) كه در عالم لاهوت از ديده عقل نهان مينمايد چنانچه صورت اين معنى در زمين و آسمان عالم ملك بطريق اثريت ظهور دارد، و بدان كه لاهوت حقيقت جبروت است و جبروت ملكوت است و آن حقيقت ملك ، اكنون نفس اكملى كه بموجب خبر مصطفوى ممسوس فى ذات الله و مهندس لاهوت باشد كه به حقيقت شخصيت خود تصرف در آن عالم بتعين احكام و بتعيين احكام و مراتب شئون ذاتيه الهيه در آنجا مى كرده باشد نه شگفت و اگر در عالمى كه مثل كالبد آن عالم و كالبد كالبد باشد اين قسم تصرفات داشته باشد و حال آنكه از حقايق جويان سواحل بحر او (عليه السلام ) تصرفات (226) در آسمان و زمين شده مثل توقيف آفتاب و قبض و بسط زمان و انبساط و طى الارض و احياء و اماته ، تا بحدى كه از كثرت وقوع اين خوارق عادات (227) شك را مجال انكار نماند، پس اگر تمام اين كلام را كه در ضمن اين خطبه است به صرافت مفهوم الفاظ قرار گيرند، عقل را بديع الوقوع نخواهد نمود، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): اناالذى عندى فصل الخطاب ، انا قسيم الجنة والنار.
اشعار مى فرمايد: بر اينكه تفاصيل احكام موجودات صادره از خطاب ((كن من الاءزل الى الاءبد)) بر وجه امتياز حقايق ايشان و جريان حكم بر آن حقايق نهج ظهور و بر لوازم آنها خواه بحسب نشئات جمالى (228) و خواه به حسب نشئات جلالى در علم من مثبت و در حقيقت من مندرج است كه چون به يك امر كن خطاب بر امكان شد، و دفعتا ممكنات در حيطه وجود در آمدند مجمل آن نزد من بر نهج مذكور مفصل است به نوعى كه اگر در صدد تبيين يك يك از آن حقايق در آيم همگى را كما هى به بيانى روشن و خطابى مفصل در عرصه علم بحد خودشان جاى دهم كه اصل و فرع و حكم و اثر و غايت و مبداء و منتهى هر يك ممتاز و نمايان آيد زيرا كه همه تفاصيل مرتبه كليه جامعه من است و چون عقل اول را كه مبداء تعينات علمى حقيقت من (229) است امر به اقبال و ادبار باشد و او در امتثال در هر دو طرف مسارعت نموده صفراء صحيفه امتثالش چنين ثابت آمد كه هولاء للنار لا ابالى (230) به تاءويل اينكه متعينان بصورت ادبار عقل از براى نارند پس بنابراين قسيم و بر پا دارنده جنت و نار منم كه تعيين اين دو صفت از عقل من تحقق اين دو مقام در وجود شده و از اين روى قسيم الجنة و النار نيز منم ، هر كه به محبت روى بمن آورد او را قسيم جنت شمرند و هر كه بوجهى روى از محبت من بگرداند او را قسيم نار دارند، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا ترجمان وحى الله ، انا معصوم من (231) عندالله .
مى فرمايد: هر كجا وحى الهى صورت تحقق دارد ترجمان آن وحى و مبين مراد الله از آن وحى منم ، زيرا كه انبياء - صلوات الله عليهم اجمعين - بقوت باطن كه جهت ولايت ايشان است اخذ فيض و وحى مى نمايند و ادراك مراد الله بقوت ولايت مى كنند و حقيقت مطلقه منم و از اين جهت من به سر انبياء مخاطبم كه به خصوصيت هر نبى حقيقت من متعين شده سر آن نبى را حامل بودم كه ولايت اوست و نيز وحى الهى را خواه بكتب الهى باشد و خواه بصحف و خواه بملك و خواه به الهام و سروش هاتف و خواه به منام بيان كننده مرا الله از جمله و متعين حدود احكام آن و عالم به جميع وجوه آن منم كه وارث حقيقى علوم انبياءام و نيز جميع كتب و صحف وجوه نبوت انبياء در قران و نبوت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مندرج است لهذا قرآن نام دارد و من (232) اعلم به جميع وجوه ظاهر و باطن و حد و مطلع آنم و حاوى اسرار نبوتم و نيز وجود(233) مشخص ‍ من اهل بصيرت و يقين را، ترجمان كتاب الله است كه به عرفان مندرجه در آن عارفم و به توحيد مقرره در آن موحدم و به حقايق بينه در آن متحققم و به حدود مشروعه در آن متشرعم و بعمل مذكوره در آن مختص و عالمم ، و بر جميع خصوصيات معلومه و غير معلومه آن مطلعم تا به حديكه عين آن كتابم پس ترجمان وحى الهى (234) منم و از(235) اين جهت چون وحى اختتام يافت من متشخص و ظاهر آمدم و همچنانكه قرآن خلق محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، بر همان تيره به آن متخلقم (236) و مرا(237) اين مرتبه من عند الله است ، پس من معصوم من عند الله باشم از هر چه مخالفت وحى باشد، زيرا كه ترجمان وحى بودن وقتى است كه تمام اقوال و افعال و احوال برطبق وحى باشد و اين مطابقت مرا متحقق از جانب حق تعالى است و عصمت عبارت است از تحقق به اين (238) مطابقت ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا حجة الله على من فى السموات و على من فى الارضين .
مى فرمايد: كه من از جهت بشريت حجة الله ام بر ملا اعلى زيرا كه با وجود لوازم بشريت و ظلمت هيولائى جسمانى ، و لوازم وجود عنصرى در نوارانيت و تجرد روحانيت علم و عمل ، و عصمت و قرب الهى ، و آداب عبوديت و اداى حقوق ربوبيت ، و معرفت اسرار الوهيت و شناخت حقايق ، و حدود اشياء و خصوصا ملا اعلى ، و تعيين مراتب ايشان و علو مرتبه در توحيد كثرت كه در شاءن من است ، و در دوام شهود جمال وجود مطلق (239) از مرائى تغييرات (240) و تحقق در اعلى مراتب كمال وجودى ، بر همه مقدمم . تقدم اصل بر فرع و هم چنين حجة الله منم بر هر چه بالاى زمينها است زيرا كه (241) هيچ يك از آنها را چيزى از موقوف عليه كمال وجودى نيست كه (242) نتواند آن را از من اقوال من افعال و احوال من فرا (گيرد)(243)، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا خازن علم الله ، انا قائم بالقسط.
مى فرمايد: كه من خزانه دار علم الهيم ، يعنى تعين هر شيئى از اشياء را در علم الله مى دانم و آنكه در خزانه علم الهى هر معلومى صورت شاءنى است كه شئون ذاتيه يا از شئون الوهيت يا از شئون ربوبيت همه را من خازنم و مى دانم كه هر يك را كدام مرتبه و حد و مقام معين است و صورت كدام شاءن است و ضبط آنها هم بالحقيقه و بر وجه اندراج و هم بالوجود به طريق تضمن و هم بالعلم از روى تشخص مى نمايم و بموجب امر الهى آنچه از آن بايد رسانيد مى رسانم (244) و حقوق اشياء را چنانچه بميزان عدل موافق آيد اداء مى نمايم زيرا كه من ايستاده ام بر سر حد طريق اعتدال (245) و ترازوى قسط در دست دارم و هر دو كفه احكام ماهيت و وجود اشياء را به شاهين عدل بربسته ام ، چه صاحب مقام برزخ البرازخ منم كه منشاء حقيقت عدل است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا دابة الارض .(246)
مى فرمايد: كه بموجب اتحاد با حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) من اول حقيقتى ام از حقايق كه بر زمين علم و(247) وجود بحركت آمده ام و همچنين در(248) تمام مراتب وجوه و نشئات و ادوار و اكوار به من شناخته مى شود مومن ، و جدا مى گردد منافق از مومن ، و مى شناسم و خبر مى دهم از اين دو طائفه و از جميع ضدين و متقابلين ، و الله اعلم .