شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)
شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى
- ۵ -
وقال (عليه
السلام ): انا الراجفة و انا الرادفة .(249)
پوشيده نخواهد بود كه راجفة نفخه اولى است كه در صور دميده
(250) مى شود و تمام مكنونات را به حركت و اضطراب انداخته هلاك مى
سازد. و رادفة نفخه ثانى است كه باز ارواح را رديف اءعيان ساخته به محشر در مى
آورد. اكنون مى فرمايد، كه منم راجفة حقيقى كه حقايق موجودات متغايره متمايزه كه
نزد عقلا به حقايق ممكنه ثابت و موجودند، به نفخه توحيدى من همه در وجود مطلق
مستهلك اند بنوعى كه نه در اعيان
(251) و نه در علم از آن حقايق اثرى و خبرى نيست و منم رادفه حقيقى
كه بعد از فناى حقايق ممكنه متغايره و هلاك ايشان در حقيقت مطلقه ، باز همه را به
شاءن بقاء الله در مراتب شئون اشراقى به محشر شهود(252)
و عين اليقين در آورده به برپائى ميزان يقيين دارم و همچنين ذلت بندان سماط(253)
ولايت من در هر دمى ايشان را كلمه لا اله الا الله صورت راجفة و رادفة است بر طبق
اخذ از نفس من ، پس من حقيقت صورم و نفختين ، و اينان اولاد حقيقى افراد من اند،
و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الصحيحة
بالحق يوم الخروج الذى لا يكتم عنه
(254) خلق السموات والارض .
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : بنابر مفاد حديث اول
خلق الله نورى و انا و على من نور واحد منم آن صيحه فيضان نفس الرحمن كه به
موجب كريمه : (الرحمن على العرش استوى )(255)
بحق و عدل و قسط و مساوات ماهيات ممكنه را چون اموات يوم الخروج عن القبور كه هيچ
ذره اى از خلق سموات و ارض از آن يوم الخروج پنهان نمى ماند از گورستان عدم به طفيل
من برانگيخته ، به محشر وجود عالم درآورده به عدالتى كه هيچ فرد از خلق آسمان علم و
زمين اراده از روز خروج آن اموات ماهيات از قبور عدم نهان نمانده همه را در مرتبه
خود از نشئات جمال و جلال به ظهور و بطون به جزاى استعداد ذاتى خود رسانيده ، و
الله اعلم .
و قال (عليه السلام ): انا صوت على بن ابيطالب (عليه السلام
) فى الحرب
(256) كاصوات الرعد.
در بيان حقيقت مطلقه خود و ظهور آن در مظاهر و نزول آن در مراتب مى فرمايد (عليه
السلام ) كه : من آن حقيقت
(257) مطلقه ام همچنانكه
(258) [در مظاهر جوهرى بذات مشخصه ، على بن ابيطالبم و در او ظاهرم
همچنانكه ] در مظاهر عرضى بصورت صوت على بن ابيطالب ظهور دارم در جنگها كه موقع
ظهور آنست نه ظهورى خفى بلكه ظهورى چون آوازهاى رعد و در اين تشبيه اشاره ايست
(259) لطيف و آن اينستكه چون
(260) صوت رعد از ابر بر مى آيد پس گوئيا مى فرمايد: كه من از مرتبه
عماء كه مقام حقيقت من است در حروب به صورت صوت تجلى مى كنم نه از مرتبه شخص على بن
ابيطالب (عليه السلام )، و اين كلام خبر است از تساوى جميع مراتب و مقامات نزد آن
حضرت (عليه السلام )، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا اول
(261) ما خلق الله حجة وكتب على حواشيه لااله الا الله ، محمد رسول
الله ، (صلى الله عليه و آله و سلم ) على ولى الله ووصيه (عليه السلام ).
مى فرمايد كه : من اول آن حقايقم كه خلق كرده خدايتعالى و معين نموده حجت او
را بر حقايق مطلقه ، و بيان كلام آنستكه هر چه ممكن است البته آنرا جهت
(262) اءخذ و فرا گرفتن فيض وجود و هر فيض كه باشد از حق - سبحانه و
تعالى - است و جهت قبول آن فيض نيز هست و آن جهت اخذ فيض را ولايت نام است و حقيقت
ولايت مطلقه حقيقت على بن ابيطالب (عليه السلام ) است پس به جهت اندراج تمام جهات
ولايت
(263) مخلوقات كه رقايق ولايت مطلقه اند در ولايت مطلقه بر جميع
مخلوقات حجتى
(264) ثابت است ، از حقيقت على بن ابيطالب (عليه السلام )، و از اين
معين اكابر عرفا و محققين آن حضرت را امام العالم و سر الانبياء و امام الكل مى
گويند، چه جهت اخذ فيض وجود، در ممكن مقدم است بر وجود ممكن ، پس در جميع مطالب و
مدعيات و هر خواهشى
(265) كه از حق - سبحانه و تعالى - افراد موجودات را هست در آن
خواهش رقيقه آن ذريعه از حقيقت على بن ابيطالب (عليه السلام ) در كار است و اين
حجتى است قاطعه و برهانى است ساطع .
و در بوستان الاخبار، ابوالليث سمرقندى رحمه الله اين حديث را روايت مى كند كه :
حق على بن ابى طالب على هذه الامة كحق الوالد على الود(266)
[يعنى كه حق على بن ابيطالب بر اين امت چون حق پدر است بر پسر] و از مضمون اين حديث
به طريق تلويح ظاهر مى شود آنچه مويد بيان مذكور باشد، پس مى فرمايد كه : بسند حجت
بر حواشى آن نوشت لا اله الا الله يعنى موجودى و معبودى و مفيضى و معطلى نيست مگر
الله ، و جهت اخذ اين فيوض رقيقه حقيقت على بن ابيطالب (عليه السلام ) است . محمد
رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى آن متعين به رسالت ذاتى من كه صورتش
(267) عكس آينه است از شاهد به شاهد و باز از ذات من است از روى
الوهيت خبر به خلق مى رساند چون رسانيدن مجمل به
(268) مفصل محمد است (صلى الله عليه و آله و سلم ) على ولى الله و
وصيه يعنى على بن ابيطالب وصى
(269) من است
(270) [كه بجهت انجذاب فيض از من به خلق من ، كه رقايق حقيقت اوست و
وصى رسول من است ] چه وصى آنستكه آنرا تصرف در مال خاصه موصى باشد و اداء حقوق موصى
كند به مستحقين از ورثه و غيرهم ، و على (عليه السلام ) صاحب تصرف در اسرار خاصه
محمديست و از جانب محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اداء حقوق جميع
اشياء مى كند كه تعيين ماهيات و تجدد حقائق همه و اجراى احكام و بيان غايت وجود همه
از روى تحقق به حقايق همه مى نمايد و بر موجب فرض الهى از استعدادات و قابليات حقوق
ورثه محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به ايشان مى رساند و اينكه بر حواشى
نوشته اتمام حجت آن امام الكمل
(271) من الموجودات است - سلام الله عليه - و الله اعلم .
قال (عليه السلام ): ثم خلق العرش وكتب على اركانه الاربعة
(272) لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، (صلى الله عليه و آله و
سلم ) على ولى الله ووصيه (عليه السلام ).
باز عرش اعظم رحمانى كه عرض الوهيت است خلق نموده ،(273)
و به جهت حجت بر چهار ركن آن منشاء رقايق وجودى ائمه اربعه اسمائيه اند نوشته كه ،
لا اله الا الله يعنى الهى كه در حيات
(274) موجودات سريان دارد از چشمه حيوان اسم الحى رقائق علمش را
بماهيات ممكنه تعلق وجودى دهد و همه را در حيطه قدرتش در آورد و ظهور و قيام همه را
بر رشته ارادتش پيوند داده مقيد سازد و چنين الهى نيست بجز ذات مقدس مسمى بالله ،
محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )، اوست كه بوساطت حقيقتش جز از ذات
الوهيت به اين صفات اربعه به حقايق موجودات فيض مى رساند و على - (عليه السلام )
- ولى او است كه حقيقتش در حقايق مستفيضه به جهت منشاءيت قبول فيض متعين شده به
وساطت
(275) محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اسار اركان اربعه عرشيه
(276) به اهل قابليت اداء مى كند، و الله اعلم .
وقال عليه السلام :(277)
ثم خلق الارضين فكتب اطرافها لا اله الا الله محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله
و سلم ) و على وصيه (ع ).
باز زمينهاى استعدادات قبول فيض عرشى آفريد و بر اطراف و غايات آن نوشت كه
خدائى كه موجد قابليات و غايت ظهوراتست نيست مگر الله و وساطت ايجاد كه رسالت ذاتى
است محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را سزاست و وصى اين واسطه كه
متصدى ايصال حقوق حقايق مستعده است على - (عليه السلام ) - است .
وقال عليه السلام : ثم خلق اللوح فكتب
على حدوده لا اله الا الله ، محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) على وصيه
(ع ).
باز الواح عقول و نفوس و قلوب اشخاص و افراد را آفريد و بر نهايت فرضى خيالى
و حسى آنها نوشت كه خداى آفريننده كلى و جزئى و مفارق و مادى و نوعى و شخصى نيست
مگر ذات متعين بالوهيت مستحق معبوديت كه در تمام مرائى وجود باسماء حسنى متجلى است
و محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين خبر رساننده است به جميع
موجودات تا بالقوه همه به رسالت او بالفعل آيند و على وصى او است كه هدايت هر مهتدى
را واسطه و ايصال
(278) هر قابل را رابطه است ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الساعة التى
(279) اعتد لمن كذب بها سعيرا.
بدان - وفقك الله و ايانا لدرك الحقايق - كه دريافت و تحقيق معنى ساعت از
جمله متعلقات و معضلات اسرار است . بشنو كه حق - جل وعلا - در كلام مجيد خطاب حقيقت
نقاب به صاحب سر ((انا والساعة كهاتين ))(280)
كه مسند نشين ((لى مع الله وقت )) است
مى فرمايد كه : ويسئلونك عن الساعة ايان مرسيها فيم انت من
ذكريها الى ربك منتهيها(281)
و جاى ديگر مى فرمايد: عز من قائل عليم (ويسئلونك عن الساعة
ايان مرسيها قل انما علمها عند ربى لا يجليها لوقتها الا هو)(282)
و در ديگر آيات وارد است كه تلويحات آن مخصوص به
(283) راسخان است و به اتفاق همه ساعت نام قيامت است . و از كلام
اكابر محققين اقتباس نموده شده كه حال اهل حال و وقت مثل حارثه رضى الله عليه كه
وجود مطلق و آخرت و نقطه آخر دواير هر نشاءة كه متصل است به نقطه مبداء و محشر جميع
نقاط دايره و امثال اين كنايات و تعبيرات بتمامها اشارت به ساعت است و عندالله نيز
مى گويند: و حضرت شيخ ابوالجناب
(284) نجم الدين كبرى - قدس سره - در رساله ((فواتح
الجمال )) فرموده است كه آخرت به جميع اسامى خود نام خداست -
تعالى و تقدس - فهم من فهم ، اكنون مى فرمايد كه : من آن حقيقتم كه
(285) ساعت يكى از تعينات آنست و صفت
(286) من آنستكه مرد(287)
دروغ پندارنده آنراست آن دوزخى كه سعير نام آنست و اينكه خود(288)
را بآن ساعت خوانده يك وجهش اين تواند بود كه هم چنانكه ساعت عبارتست از محشر خلق
اولين و آخرين ، در حقيقت من همچنين خلايق اولين و آخرين جمعند. وجهى ديگر آنكه چون
((ساعت )) وقت حضور جمع
(289) است نزد رب الارباب و هر كه به من رسيد صاحب حضور دائمى مى
شود و خود را حاضر در محشر(290)
خلائق اولين و آخرين مى بيند پس من آن ساعتم .
وجهى ديگر آنكه نقطه
(291) آخر دوائر نشئات منم . وجهى ديگر آنكه هم چنانكه در ساعت
پنجاه هزار سال و مقدار يك نماز مساوى است ، همچنين كليه و جزئيه و قبض و بسط و طول
و قصر همه از من مساويست كه برزخ جميع متقابلاتم پس ساعت حقيقى منم .
و ديگر وجوه و تاءويل هست كه به اصطلاحات
(292) عربيت و تاءويلات علماء موافق
(293) و مطابق است و بر صاحب فكر صائب مخفى نيست ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا (ذلك الكتاب
لاريب فيه هدى للمتقين ).(294)
بدان - ايدك الله و ايانا - كه سوره فاتحه از قرآن عزيز به منزله تعين اول
است و باقى سور قرآنى تفصيل آن تعيين اول است و در اخبار آمده كه جميع قرآن در
فاتحه است اكنون مى فرمايد: - (عليه السلام ) - كه متحقق در اول مراتب تفصيل كلام
الهى منم ، همچنانكه در اول مراتب تفصيل علمى و وجودى ، پس : ((ذلك
الكتاب لا ريب فيه ))، كه اول تفصيل مندرجات كلمه مجمل (الم
)(295)
است منم ، همچنانكه در اجمال نقطه تحت الباء منم و خبر داده ام به راسخان كه
((العلم نقطه )) پس ريب در من محال
است كه كتاب الله ناطقم و ((هدى للمتقين ))
وصف من است كه ((بك يهتدى المهتدون ))
در شاءن من بر زبان حق ترجمان وحى بنيان حضرت مصطفوى - (صلى الله عليه و آله و سلم
) - جارى شده ، پس كتاب جامع اسماء الهى و كمال كونى
(296) هم من حيث الحقيقة و هم من حيث التشخيص منم ، كه آيات الهى
و كمال كونى از نسخه من منظور اهل ايمان و ايقانست
(297)، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا اسماء الله
الحسنى التى امر الله ان يدعى بها.
اشارتست به كريمه ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها(298)
و به جامعيت آن حضرت تمام اسماء الهى را تخلق با خلاق الله در نهايت جمع ، يعنى
كسيكه خدايتعالى را بمن بخواند بتوسل ، گويا خداى را بتمام اسماء حسنى خوانده ، كه
من در مقام جمع
(299) مظهر اسم اعظم
(300) جامعم ، و در محفل تفرقه مراتب جميع اسماء حسنى ، و در تحقق
به حقايق آن به منزله عليم ، و در تخلق
(301) در نهايت حب فرايض ، و اينجا نكته شريفه اى است كه چون عدد و
علم هويت ذاتيه را كه يازده است با عدد اسماء كه تسعه و تسعين است جمع كنند صدوده
مى شود مطابق عدد على (عليه السلام )، و نكته اشرف آنكه فرموده : - (عليه السلام ))
الالف يشاربها الى الذات الاحدية و الف كه مسماى اين
اسم است به لام و فاء ظهور كرده و الف شده ، پس لف مظهر اسم الف باشد كه اشارتست
بذات احديت و عدد لف با على (عليه السلام ) مطابق است و دلالت بر مظهريت آن حضرت مر
ذات احديت را مى كند(302)
و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا النور الذى
اقتبس منه موسى فهدى .
بيان ظهور حقيقت خودش (عليه السلام ) كه ولايت مطلقه است ، به تعين ولايت
موسى (عليه السلام ) مى فرمايد، چه سر اقتباس حضرت كليم الله - (عليه السلام ) - از
آن نور كه حقيقت مطلقه ولايت است تعين آن نور است به خصوصيت موسى ، و هدايت يافتن
بعد از اقتباس نبى و رسول مبعوث شدن است و راه يافتن به حقيقت مطلقه نبوت مصطفوى و
يكى از مظاهر كليه شدن ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا هادم
القصور.
اين هدم و فرود انداختن بحسب چنانست كه بقوت ولايت قصور انداخته ، تعينات
وجودى كونى را به ظهور حقيقه الحقايق در هم مى شكند، بحيث
لاترى فيها عوجا ولا اءمتا(303)
او بحسب شخصيت قصرها لوازم بشريت و كوشكهاى مقتضيات طبيعت تمام از بنياد كنده بر
باد فناء مى دهد. و بحسب التفات و توجه ، خوشه چينان خرمن ولايت خود را اين قوت عطا
مى فرمايد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا مخرج
المومنين من القبور.
اما بحسب اتحاد با حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مومنان امكانى
(304) را كه از كفر امتناع باز آمده اند و ايمان
(305) قبول فيض وجود رحمانى دارند از قبور عدم ذاتى به فضاى وجود
بيرونى آورده بطريق توسط و اما بحسب تشخص فردى به دعوت و هدايت و تربيت مومنان
ارواح را از قبور بشريت بيرون آورده به محشر ولايت و كمال رسانيده ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى عندى
الف كتاب من كتب الانبياء.
در بيان كليت و حيطه علم خود كه به وراثت از مصداق علم الله محمد المصطفى
(صلى الله عليه و آله و سلم ) دارد، مى فرمايد كه : نزد من است علم به جميع كتب
ادوارى انبياء و كتب وجودى ايشان و كتب عرفانى ايشان كه همه مظاهر(306)
اسماء الله اند و كتب منزله بر ايشان و كتب اخبار ايشان و كتب سلوك و سير در هزار
مقام ايشان و كتب نسبت ايشان بحقيقت مطلقه ولايت و كتب نسبت ايشان به كليت و جزئيت
نبوت بطريق عموم و خصوص و كتب اختصاص ايشان
(307) به زمان و به قوم مخصوص ، و على هذا القياس يعنى من علم مطلق
و علم مجمل و علم مفصلم و ذكر عدد الف به جهت عدم قلت است نه بيان انحصار، و الله
اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا المتكلم بكل
لغة فى الدنيا.
پوشيده نماند كه نزد عرفاء(308)
محقق هر عالمى را عالم جبروت و ملكوت و مثال و ملك
(309) دنيايى و آخرتى است ، و افلاكى و طبايعى و بسايطى و مركباتى و
معدنى و نباتى و حيوانى و جنى و ملكى و انسانى و كاملان و ناقصان انس و جن و هم
چنين باقى امور از لغت و تركيب و حروف كلمات بر طبق اين عالم ، علم به جميع اين
عوالم و مافيها يك فرد حقيقى را است كه حامل سر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم )
است ، و باقى كلاملانرابحسب استعداد و كمال شخصى خود از آن فرد ميراث مى رسد و اين
از قوت ولايت علوى مرتضوى (عليه السلام ) عجيب نيست خصوصا كه
(310) جامعيت جفر كلى را محيط و عالم به اسرار از تركيب حروفند بر
وفق تركيب وجود در جميع نشئات ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا صاحب نوح
ومنجيه ، انا صاحب ايوب المبتلى ومنجيه وشافيه ،(311)
انا صاحب يونس و منجيه .
بيان معيت خود با انبياء مى فرمايد، بحسب حقيقت كليه متحده يا مشخصه اش .
يعنى آن سريكه با انبياء بود كه بقوت آن بار ابتلاء كشيدند و به غلبه سلطنت آن نجات
مى يافتند حقيقت آن سر، حقيقت من بود كه با انبياء كه بجهة من جميع الجهات الكليه و
بمن و به حقيقت مطلقه من جميع الجهات الكليه و الجزئيه متشخص و متعين است پس عين من
است نه با من ، و با انبياء معيت داشته نه عينيت ، پس من از جهت حقيقت صاحب همه
(312) بوده ام ((كنت مع الانبياء سرا))
اشارت به اين معيت است و ((صرت معى جهرا))
كنايت از اين معيت است كه مراست .(313)
و از اينجا است كه
(314) شيخ الاكمل قدوة المحققين الموحدين محى الدين ابن العربى بر
اين رفته كه : ((متشخص در آن تشخص معرا از تشخص است
))، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا اقمت
السموات السبع بنور ربى وقدرته الكاملة .
چون سموات سبع الواح كه نفوس منطبعه اند بلكه به منزله ابدان ايشان و نفوس
الواح عقولند و عقول صورت تاءثير ائمه سبعه اسمائيه و ائمه سبعه حقايق اين جمله به
ترتيب ، پس از مرتبه تمكين و وقار خود (عليه السلام ) در تخلق به اسماء سبعه خبر مى
دهد و ((نور ربى )) اشاره تواند بود(315)
به اشراق انوار الوهيت ، كه از روزنه هاى
(316) اسماء سبعه بر دل مباركش برسم ربوبيت كه مخصص
(317) اشخاص است و ((قدرته الكامله
)) اشعار بر اينكه تمكين و وقار من ظهور اثر قدرت كلمه او
است - تعالى شاءنه - و اينكه مشهور است كه آسمان به نفس كاملان در گردش است و عالم
بوجود انسان كامل بر پا است به معنى آنستكه ايشان غايات و غرضند و اينكه مكمل اهل
كمال امير المومنين الموقنين الموحدين (عليه السلام ) فرموده : بمعنى تصرف است و
تاثير، زيرا كه همه تعينات حقيقت آن حضرتند، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الغفور
الرحيم وان عذابى هو العذاب الاليم .(318)
تاءويل اين كلام بحسب ظاهر از روى تحقق و تخلق و مظهريت روشن است و به زبان
اشارت تاءويل توان نمود كه غفر پوشش و رحم بخشش ، پس مى فرمايد كه : چون حقيقت
ولايت
(319) مطلقه منم ، پس بر جميع مستعدان كمال گناه لوازم بشريت و
مقتضيات طبيعت و وجود خودى موهوم ايشان را مى پوشم و پوشاننده امور منافى كمال و
بخشنده كمال انسانى و خصوصيات تجليات نورانى و لوازم آن
(320) منم ، و عذاب من كه عبارت است از بى بهره بودن از نسبت من و
جهل و نادانى داشتن بشاءن من ، عذابى دردناك و سوزنده تر از همه عذاب ها است ، زيرا
كه محرومى از نسبت من ، محرومى از كمال مطلق است و كدام عذاب برابر اين عذاب است .
و پوشيده نخواهد بود كه مقرر اهل رياضت است كه تا حضرت امير المومنين (عليه السلام
) را در خواب يا در غيبت يا در واقعه نبينند ايشان را فتح نمى شود و اين لاشى ء از
سيد محمد لار (رحمه الله )(321)
شنيد كه گفت : در(322)
وقتيكه مرا شيخ به خلوت نشاند مدتى فتح نشد تا در واقعه ديدم كه حضرت امير المومنين
(عليه السلام ) آمدند و نئى از طلا در دست ، يك سر آن را بر(323)
سينه من بر بالاى دل نهادند و دهان مبارك خود بر سر(324)
ديگر آن نهاده چند نفس دميدند مرا آغاز(325)
فتح شد [و از سيد محمد سر مست شنيدم كه گفت : مرا مدتى فتح نمى شد، شبى امير
المومنين على (عليه السلام ) را در خواب ديدم يا در واقعه ، به بدنى در كمال بزرگى
و قامتى در غايت بلندى كه سر بالا بايد كرد كه روى مبارك آنحضرت راديد، آنگاه مرا
بنياد فتح شد](326)
پس اين معنى تاءييد صورت تاءويلى كه كرده اند مى نماديد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): اناالذى
(327) بى اسلم ابراهيم الخليل لرب العالمين اءقر بفضله .
تاءويل الفاظ از اقتباس قرآنى
(328) فرا گرفته بر همان تعين حقيقت مطلقه به تشخص ابراهيمى محمول
مى توان داشت ، بلكه به لسان لطائف بيان واقفان اسرار ولايت تاءويل ، يحتمل كه چنين
فرا توان گرفت كه چون در عالم انفس قلب به منزله ابراهيم است و مقرر قوم است كه
حضرت ابراهيم (عليه السلام ) اول كسى است كه بتجليات ذات از مرائى صفاتى اختصاص
يافته شهود ذات مطلقه را در مرائى صفاتى مى فرموده ، مى فرمايد: على
(329) - (عليه السلام ) - كه منم آنكه ابراهيم قلبم از شركت مرائى
صفات در شهود به سلام تجلى ذاتى اطلاقى اختصاص يافته و آينه روحم بشرف قبول تجلى
ذاتى مشرف شده از آينه و شاهد و مشهود با من اثرى و خبرى نمانده چنانكه در نماز كه
معراج مومن است مناجاتم چنان بود در آن عروج كه احساس شكافتن بدنم نبود، پس چون رب
العالمين كه رب عالم صفات و عالم اسماء و عالم افعال و عالم آثار است به تجلى ذاتى
مشهود ابراهيم
(330) دلم شد و ابراهيم دلم به آن اسلام آورد كه جميع عوالم مرائى
ذات رب العالمين ديد بى اشتراك مرائى صفات و بدان متحقق شد و اقرار نمود(331)
كه اين سابقه فضل
(332) است كه بدين تجلى اختصاص يافته و كس بر من سابق نيست ، زيرا
كه اين سر محمديست (صلى الله عليه و آله و سلم ) و حاصل آن منم و كمال ورثه را از
من نصيب است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا عصاء الكليم
وبه آخذ بناصية الخلق اجميعن .
تواند بود كه عصا قوت الهيه باشد كه بدان قوت از انبياء معجزات و خوارق
عادات ظهور مى يابد و چون همان قوت الهى اخذ نواصى جميع خلق كرده از عدم بوجود
آورده و انبياء به همان قوت اخذ ناصيه مستعدان نسبى كرده در تحت طاعت و قبول دعوت
در مى آوردند و حضرت كليم الله به همان قوت ظاهره از عصاء اخذ ناصيه سحره قوم نمود
پس مى فرمايد كه : آن قوت ظاهره بصورت عصا منم ، و به حقيقت خود اءخذ ناصيه تمام
خلق كرده ام چه حقيقت من عين قوت مطلقه الهيه است كه در مراتب وجود انبياء و اوليا
متعين بحسب خصوصيات قوت نبوت ايشان است ، و چون نبوت حضرت كليم الله را نسبت نباتى
است لهذا در اخبار آمده : كه در بهشت هيچكس را تخليه نباشد مگر حضرت كليم را، پس
قوت معجزه ايشان از عصا كه فرد نباتى است اختصاص يافته هم چنانكه از حضرت روح الله
حيوانى است
(333) [از اين جهت قوت الهيه از ايشان بنفخ دم كه خاصه حيوان است ]
ظهور داشت و احياء موتى مى نمود، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى نظرت
فى عالم الملكوت
(334) فلم نجد غيرى شى ء وقد غاب .
پوشيده نماناد كه ترتيب اين الفاظ بحسب تركيب عربيت اغلاقى دارد اگر نسخه
غلط نباشد، و نسخه ديگر نيز در وقت ترجمه نمودن يافت نشده ،(335)
و اگر عزيزى اطلاع بر غلط نسخه يابد اميدوار است كه اصلاح نمايد، - و اجره على الله
- اكنون عبارت فلم نجد غير شى ء وقد غاب فعل است و
مفعول مضاف مقدم بر فاعل و شى ء فاعل لم نجد و قد غاب حال از شى ء و مفاد عبارت را
مقدرى ضرور است ، يعنى منم آنكه نظر كردم به عالم ملكوت كه اسم الحى رب آن عالم
(336) است يعنى مظهر اسم الحى كه روح اعظم است كه آدم آن عالم است
منم ، بدليل اول ما خلق الله روحى يا روح نبيك يا جابر و اتحاد روحى ميان محمد رسول
الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ميان من ثابت است و باقى افراد عالم ملكوت
اعتبارات و تعينات روح اعظم اند. پس در عالم ملكوت همين من ناظرم چه ولايت نبى
ملكوت نبوت اوست پس نمى يابد(337)
آنجا هيچ
(338) چيز غير مرا و حال آنكه آن چيز(339)
آنجا هم غايب است يعنى وجدانش بواسطه عدميت او است زيرا كه ناظر در ملكوت غير من
نيست . لهذا من صاحب تاويلم كه ملكوت تنزيل است و اگر صاحب بصيرت پيكر مرا نگرد
صورت عالم ملكوت را معاينه دريابد.
وتريهم ينظرون اليك وهم لا يبصرون
(340)، رحم الله الامام الهمام ذالبصيرة النافذة الشافعى المطلبى
حيث انشد عن يقين :
لو ان المرتضى ايدا محله |
|
لكان الخلق طرا سجدا له
(341) |
و بسيارى از اكابر علماء و فقها كه منكر يكى از خوشه چينان خرمن آن منبع ولايت -
(عليه السلام ) - بوده اند چون آن شخص را ديده اند بى اختيار سجده كرده اند و نسبت
با حضرت سيد محمد نور بخشى - قدس سره - اين معامله بيشتر(342)
به وقوع آمده از علماء، و الله اعلم .
|