شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)

شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى

- ۶ -


وقال (عليه السلام ): انا الذى اءحصى هذا الخلق وان كثروا حتى اءردهم الى الله
تاءويل اين كلام به زبان اشارت اعلام اين است كه در هر آن شاءنى از شئون كليه الهيه متجلى است و آن كلى در مرآت روح صاحب آن زمان منطبع و بحسب جزئيات آن شاءن افراد خلق در آن موجودند پس من در آن (343) تجلى كلى كه در آينه روح من منطبع است شماره آن جزئيات مى بينم و معانيه من است كه هر فرد از خلق مظهر كدام فرد از آن (344) شاءن كلى اند كه مشهود من است و طريق نزول از فرد كلى شاءن بر آن فرد جزئى خلق مى دانم پس آن فرد را به همان طريق صعودش مى بينم تا به مقام واليه يرجع الامر كله ، و كثرت افراد خلق حاجب اين شهود من نيست و(345) نمى شود چه عين شهود تجلى روح من است در مرائى ارواح و اطلاع بر شئون آينه وجود كه نقد وقت من است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى (ما يبدل القول لدى و ما اءنا بضلام للعبيد)(346)
خبر از تحقق خويش در حضرت حقيقه الحقايق مى فرمايد و مى گويد: من آنم كه قول من مبدل نمى شود، يعنى افراد موجودات كه كلمات الله اند به نوعى كه در حقيقت من كه ام الكتاب است ثبت (347) شده به همان نوع بر علم من كه شخص حقيقت خويشم ثابت آمده و تبديل بر آن محال است ، (لا تبدل لخلق الله )(348) وقال عز من قائل عليم (وان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )(349) و اين خزائن همان ام الكتاب است و از پيش ‍ فرموده كه : انا خازن علم الله ، و امثال اين .(350) [پس بنابر اقوال مذكوره علم بر احوال جميع اقوال كه حقائق بندگان است داشته باشد] پس هيچ فرد از مرتبه خويش در نگذرد و هيچ حكم را در غير محل خود جارى نفرمايد تا ظلم كه وضع شى ء است در غير موضع خود لازم نيايد و اين است (351) مفاد حديث شريف كه : ((حق دائر است با على (عليه السلام )، حيث ما دار))، چه ظلم از جهل ناشى است كه حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده كه : ((الظلم ظلمات يوم القيمة )) و تاريكى قيامت عين جهل است پس ظلم جهل است و از شخص عالم ، جهل (352) صادر نمى شود زيرا كه شى ء حامل ضد، خود نمى تواند بود پس او (عليه السلام ) مطابق وجود است علما و عينا، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا ولى الله فى الارض والمفوض اليه امره و(353) [حاكم ] فى عباده .
تاءويل كلام شريف آنستكه ولى خليفه است و متولى احكام و از ارض ، مراد زمين قابليات و استعدادات ممكنات مى توان (354) گرفت كه مفاد كلام حق نظام اين باشد كه در اراضى استعدادات خلايق من متوليم بولايت الله در اجراى احكام (355) سعادت و شقاوت كه ، ((و بك يا على يهتدى المهتدون )) و تفويض امرى كه غايت ايجاد و مقصود وجود آنست بسوى من است زيرا كه هر آينه (356)، روح من محاذى آئينه روح حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه آن آئينه محاذى تجلى كلى است كه غايت وجود است پس چون غايت ايجاد به من مفوض است و غايت ايجاد مشتمل است بر جميع احكام موجوداتى كه مخلوق براى آن غايت اند.
پس حكم در بندگان از من باشد چه آنچه غايت ايجاد بندگانست به من (357) تفويض شده و متولى است (358) در زمين قابليات بالضروره ، و آن حاكم است در بندگان به همان دقيقه كه موجب ربط ايشان شده با غايت ايجاد كه علت خلق ايشانست ، زيرا كه اين موجودات را چون به جهت غايتى ايجاد نموده اند، پس البته رابط نسبت به ميانه اينها و آن غايت متحقق است و حامل آن غايت علم به آن روابط دارد و بر موجب همان بر هريك احكام جارى مى دارد، و الله اعلم .
و قال (عليه السلام ): انا الذى دعوت السموات السبع بما فيهن فاءجابونى فاءمرتها فينتصبون لامرى .
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : چون مفاتيح غيب كه ائمه سبعه ذاتيه نزد من است بالتحقيق و التخلق سماوات سبع آثار(359) ائمه اند پس مرا در آن آثار متحقق است و از آنجا كه تخلق (360) من است به اءسماء سبعه خواندم آسمانهاى هفت گانه را در تحت شهود و طاعت و تصرف خود در آوردم (361) كه در شهود من از وجود مغاير ممتاز خود گريخته در تحت وجود مطلق مشهود من مخفى شدند و به عين طاعت من از حضرت كليت من (362 ) مر معبود خود را ايشان طاعت (363) معبود من كردند چه كليت من شامل تمام افراد كلى و جزئى نشاءة وجود است پس چون طاعت من معبود مرا از(364 ) مقام كليت من باشد تمام مندرجات كليت من به عين طاعت من در مرتبه وجود جزئى خود طاعت معبود به موجب اطاعت اقتضاء كليت من مى كنند طوعا، و اين است مراد فاجابونى ، و تصرف من در ايشان و فرمان بردارى ايشان حكم مرا در قضيه رد شمس (365) از مغرب بجاى (366) وقت عصر ظاهر است و اينست اجابت دعوت در تصرف و امر كردن او - (عليه السلام ) - و امتثال آسمانها(367) امرا على القدر(368) آنجناب را و مخفى نماند كه چون بعضى عقول كه از عقال اعتقاد بقواعد فلسفه خلاص نشده اند در رمد(369) طبيعت از ديده بصيرت ايشان بكحل الجواهر ايمان به مفاد قرآن زايل نشده قضاياى مذكوره در شرع را كه قواعد ناقصه ايشان مخالف آنست تاءويل بر طبق معتقد خود مى كنند و ضعفاى امت به شومى آشنائى ايشان خلل را در ايمان تقليدى خود در راه داده و(370) مى دهند واجب است كه به جهت ثبات اين ضعفا چند كلمه صورت تحرير يابد.
بدان - ثبك الله (371) و ايانا - كه دو امر ضروريست كه ايمان خويش را بان مستحكم دارند(372) يكى آنكه آيه كريمه (و الله على كلى شى قدير) را به عموم خود اعتقاد كند و يقين دانند كه محال و ممتنع نزد خداى تعالى نمى باشد(373). و اينكه عقل بعضى از(374) امور را حكم بر(375) امتناع مى كند از جهل است و لازم نيست كه هرچه نزد عقل ممتنع باشد آن چيز نزد خدا ممتنع باشد زيرا كه عقل يكى از مخلوقاتست و فعل خداى تعالى منزه و مقدس از تقييد(376) به قوانين و قواعد اين عقل ضعيف (377) حادث است بلكه خداى تعالى از روى قدرت فعال لما(378) يشاء است نه آنكه مقيد داشته فعل خود را به قواعد بنده ضعيف خود چه ايجاد عقل [وقتى شده كه از عقل و قواعد آن اثرى و خبرى جائى نبوده چنانچه حالا فى الحقيقه نيز نيست و اگر ممتنع عقل ممتنع خدا بودى عقل ](379) حكم بر امتناع ممتنع چون كردى بى تعلق ممتنع خدا و حكم بر امتناع آن چون از عقل ممكن آيد، فافهم .
و چون اين يك امر دانسته شد اءمر ثانى كه از ضروريات استحكام ايمان است اينستكه سر آنكه قرآن مجيد و سور آن مصدر به اسم شده (380) كه ((بسم الله الرحمن الرحيم )) باشد(381) و در جميع امور حسنه امر فرموده كه ابتدا به بسمله نمايند همين است كه ايجاد اشياء به موجب اقتضاء اسماء الهى است و اسماء الهى تقاضاى اظهار عالم ايجاد نموده اند و هر امر كه وقوع مى يابد در عالم وجود وقوع آن بوساطت اسمى است از اسماء الهى و اسماء در مرتبه متفاوتند چنانكه افعال اينطورند چه تفاوت (382) افعال به موجب (383) تفاوت اسماء است اكنون فعلى كه در مرتبه اعلاى (384) از همه افعال است مثل ايجاد معدوم و اعدام موجود و احيا و اماته و خرق و التيام افلاك و امور ممتنع نزد عقل وقوع اين قسم افعال به توسط اسم اعظم الهى است و انبياء و اكابر اولياء كه امثال اين خوارق و معجزات ظاهر مى سازند ايشان عند الاظهار تحقق [ و ] تخلق به اسم اعظم مى نمايند چنانچه در كتب قوم مفصلا مذكور است پس بعضى از امور مثل احضار تخت بلقيس از شهر(385) سبا نزد حضرت سليمان (عليه السلام ) و رد شمس و امثال اين به طريق ايجاد و اعدام مى نمايند.
و اين امر ايشان (386) به توسط اسم اعظم و تخلق بان آسان (387) مى شود و فعل ايشان همين تخلق است و تعلق همت (388) و باقى فعل حق است - تعالى شانه - و اين تخلق (389) و تعلق ايشان نيز به فعل حق است (390) و چون اين اعتقاد ثبوت يافت ايمان خلل نمى پذيرد و بتوفيقه (391) تعالى مى تواند كه معاد كه مفاد و - امرتها فينتصبون لامرى - را چنين اخذ كنند كه امر كردم سماوات را به احكام كيفيت ايجاد(392) ايشان و احوال مندرجه در وجود و حركات ايشان و - ما يكون منها الى يوم القيمة - پس بر طبق امر صدق من بر پاى امتثال و فرمان برى ايستاده اند چه ميان علم من و وجود واقع تطابق كلى است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى بعثت النبيين والمرسلين .
تاويل اين خبر حقيقت اثر آنست كه (393) تا انبياء و مرسلين (عليه السلام ) حقيقت ولايت بر ايشان چنان غالب نيايد(394) كه از احكام و لوازم بشريت ايشان را مطلق سازد به نبوت مشرف نمى شود پس ولايت مطلقه انبياء يعنى مطلق از قيود(395) و احكام و لوازم آن منشاء وصول به مقام نبوت است و مقرر(396) است كه تمام ولايت يا(397) انبياء افراد ولايت مطلقه از اطلاق و تقييد محمديست (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اين ولايت مطلقه محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حقيقت كليه على بن ابيطالب است پس ‍ ولايت انبياء كه منشاء بعثت ايشان است رقايق حقيقت كلى سرالانبياء است و از اينجا ظاهر شد تاويل كلام و تواند بود كه اصل كلام بعثت الانبياء باشد(398) [ظاهر اينست كه در اين صورت موصول هم نباشد(399)] و به صيغه مصدر به سياق اءقرب و اءنسب است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى دعوت الشمس والقمر فاءجابونى .
اين كلام و امثال اين از سابق و لا حق تفصيل بعد از اجمال است و تاويلش ‍ بر وجه تاويلات گذشته ظاهر خواه در آفاق و خواه در انفس كه شمس و قمر كنايه است از روح و قلب خواه در نشئه انفس خواه در نشئات سابقه ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا فطرت العالمين .
مى فرمايد كه : مطابقه نخستين آفاقى و انفسى در من چنانست كه غيب و شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و ساير عوالم (400) [من عين غيب و شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و ساير عوالم آفاقى و انفسى است ] كه هر كه فطرت مرا بشناسد تمام عالم را شناخته باشد و هر كه خواهد كه فطرت مرا بشناسد بايد كه فطرت تمام عوالم آفاقى را بشناسد و در بعضى روايات (401) آمده از صاحب و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (402) كه فرمود: يا على ما عرف الله حق المعرفة الا انا و انت و ما عرفنى حق (403) المعرفة الا الله وانت و ما عرفك حق المعرفة الا الله وانا.
و بنابراين خبر حقيقت اثر دست ادراك از فتراك آرزوى معرفت ايشان كوتاه است و بنابر حديث من عرف نفسه فقد عرف ربه - كما قال (صلى الله عليه و آله و سلم ): - شناخت خود را كه اين مرتبه باشد از هزاران هزار يكى بآن نرسد شناخت اين خلاصه كه آن وجود كه را يا تو را ممكن باشد - صلوات الله و سلامه عليهم و على ذريتهم اجمعين - و ديگر تاويلات ظاهر از تاويل صافى است مر اين كلام را، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا داحى الارضين وعالم بالاقاليم .
مى فرمايد كه : من به حقيقت شخصيت خود در اين نشئه با حقيقت مطلقه خود در جميع نشاءت گستراننده زمينهاى استعداد ممكناتم چه استعداد من استعداد مطلق و ماده جميع استعدادات (404) است بدليل آنكه بحسب قبول فيض وجود استعداد هر فرد نمايان مى شود و جهت قبول فيض در هر قابل رقيقه (405) ايست از حقيقت ولايت مطلقه كه حقيقت من است و من دانايم به اقاليم سبعه (406) كه مساكن (407) مظاهر ائمه سبعه اند چه آن ائمه نزد من اند تخلقا و تحققا پس مظاهر هر يك را علما و عينا و تخلقا و تحققا مى شناسم اجمالا عند غلبه البشريه و تفصيلا عند غلبة الجذبة الالهية ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا امر الله والروح .
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : من صورت امر مطلق الهيم كه بدان ايجاد ممكنات از عدم نموده و باز بروح اعظم متعين داشته چنانچه مى فرمايد - عز من قائل عليم - (ويسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى )(408) پس عالم امر كه عالم ملكوت است به انواع مخلوقات آن عالم از ارواح و عقول و نفوس و عوالم معانى و غيرها بدان امر كه اصل روح است تربيت وجودى يافته ، پس به تدبير و مشيت الهى آن امر از عوالم مثال و طبيعت و مايتبعها به سموات از راه انوار كواكب رسيده و از آنجا به زمين نزول كرده بعد از اتمام تدبير(409) عروج نموده دايره اى از دواير آثار آسمانى تحقق يافته كه (يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه (الاية ))(410)
و چون فرد اكمل از افراد مظاهر آن امر روح است كه (يوم يقوم الروح و الملائكه صفا)(411) همان را اختصاص بذكر فرموده و خلاصه كلام افاده تحقق آن حضرت مى نمايد من حيث الاتحاد(412) در مرتبه فيض نخستين و عموم آن تعين آن در مراتب كليه و جزئيه ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى قال الله لنبيه : (اءلقيا فى جهنم كل كفار عنيد)(413)
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم آنكه در اين امر كه در آيه مذكوره است شريكم و بمن لفظ امر تثنيه (414) نازل شده كه القيا بيندازيد اى محمد و على (عليه السلام ) در تجليات نورى جمالى دورات حقيقت خود در جهنم كه مكان خالى از نور است و جاى مظاهر جهل و خلاف همه (415) پوشندگان حق را و كفران كنندگان نعمت هدايت را كه از روى عناد در راه (416) ضلالت افتاده اند و چهره حق را كه از شما تابان است به ستر عناد خود مى پوشانند.
پس به ظهور حقيقت خود در تمام مظاهر به اظهار و اشراق نور خويش بر تمام زجاجات قوابل بالقوه همه را بالفعل سازيد تا به شما مظاهر جمال صعود به جنات كنند،(417) و مظاهر جلال به جهنم افتند كه اگر دعوت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظهور ننمايد حمزه و ابوجهل در تساوى نسبت مقيد مانند، لكن به اشراق نور دعوت حمزه به معراج شهادت صعود به جنت كند و سيد الشهدا باشد، و ابوجهل به جهل (418) كفر و عناد به جهنم ساقط شود و فرعون هذه الامة باشد، و سر تثنيه حديث :(419) انا المنذر و على الهادى وبك يا على يهتدى المهتدون بيان فرموده ، و الله اعلم .(420)
وقال (عليه السلام ): انا الذى ارسيت الجبال وبسطت الارضين ، انا مخرج العيون ومنبت الزروع (421) ومغرس الشجار ومخرج الثمار.
اين فقرات با بعضى (422) از فقرات كه عقب اينها مذكور است تمام تفصيل انا امرالله است . تاويلش اين كه منم آنكه كوههاى اعيان امكانى در مراتب علمى و عينى به وساطت (423) رقيقه حقيقت من قبول انواع فيض نموده بلند و مرتفع به من شده و زمين استعدادات قوابل به من گسترده آمد و من بيرون آورنده چشمهاى استعداد همه ام از قوه بفعل و رياننده تخم كمال همه ام و درخت كمالات هر مرتبه بمن (424) نشانده مى شود و ميوه اش به من از شكوفه و پوست غيب (425) و بطون بر شاخسار شهادت و ظهور نمايان مى گردد، چه تعينات و مجالى حقيقت من اند.(426)
و در تمام مراتب و عوالم وجودى نسبت من با موجودات آن مراتب و عوالم (427) همين است خواه عينى يا(428) يا معنوى يا مفارق يا مادى يا جوهرى يا عرضى يا قدسى يا حسى يا ملكى يا انسى يا عقلى يا نفسى يا آفاقى يا انفسى ، زيرا كه همه (429) بر يكديگر منطبق افتاده اند. وقال : - جل وعلا - (يسقى بماء واحد ونفضل بعضها على بعض فى الاكل ).(430)
و تفاوت از مراتب نه از ذى مرتبه مراتب رقيقه ولايت من واسطه قبول فيض ‍ وجود در آن مرتبه است چنانچه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر داده كه حق پدر است بر فرزندان ، پس نسبت حقيقت من در عوالم اربعه با افراد، عوالم نسبت واحد عدديست با مراتب آحاد و عشرات و مات و الوف ، فافهم ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى اقدر اقواتها ومنزل المطر ومسمع الرعد ومسرق البرق .
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : تعيين و تقدير زروع و اشجار آثار امكانى و مراتب علم و عين و بساطت و تركيب و آفاق و انفس و لطيف و كثيف و كمال و نقص به من مفوض است چه امهات حقايق كه اسماء اربعه اند و اصل (431) طبايع و عناصر نزد من است پس قوام و قيام و ما يحتاج اليه الوجود و البقاء همه كميت (432) و كيفيت و لوازم نشات و مراتب همه در علم من بواسطه اسماء اربعه موزون و مقدر است و باران امدادات (433) فيوضات ربانى از سحاب آسمانى و تاثيرات نفحات الهيو تاييدات غيبى (434) به وساطت (435) حقيقت من بهم رسيده و مى رسد و من واسطه اصطكاكات (436) نسبتين فاعليت و قابليتم كه آواز رعد وجود اثر از آن چون حصول نتيجه از اصطكاك مقدمتين به گوش زبان مى رسد و برق طلب وصول به كمال استعدادى همه را از آفاق قابليات بذريعه من مى درخشد، و الله اعلم .
و قال (عليه السلام ): انا مضيئى الشمس ومطلع القمر ومنشى ء النجوم ، انا منشى ء جوارى الفلك فى البحور.
اين نور بخش عيون اعيان عرفاء موحدين - سلام الله تعالى عليه - خبر حقيقت خود در مراتب ثلاثه اطلاق و عموم و خصوص مى فرمايد كه : من تابان دارنده آفتاب اطلاق و روشن سازنده شمس (437) ذاتم از اوج تعين (438) اولى و برزخ تجلى جمالى و جلالى هم بحسب غايت و هم به موجب مظهريت در درجه اول از تمام بروج افلاك مراتب وجود و طالع و سازنده قمر حقيقت امكانيه كه عبارتست از عموم قبول كه در فيض نخستين مندرج است منم ، چه مقصود بالذات از تجلى كلى كه غايت مراتب (439) اظهار هر نشاءة است و سر محمدى صلى اله عليه و آله آن نشاءة همين است كه از آينه حقيقت شخصيه من در جلوه است و روح من حامل آنست و در ساير افراد پرتو انداخته بالتبع ، و انشاء نجوم قابليات پرتو آن تجلى از آفاق و انفس ‍ مستعد آن افراد نوعى را موجب و واسطه و منشاء منم .
و كشتيهاى توحيد مشحون به اسرار درياهاى استعدادات (440) امكانى از من روان و سارى شده و تاجر(441) وجود بر آن كشتى از اهداف قلوب اولياء لعالى مفرفت در سلك ظهور مى كشد و از معادن صدور جواهر علوم به خزانه مى فرستد و از سواحل تشخصات امتعه تجليات جلال و جمال تحصيل مى نمايد و اينها همه نسبت و اضافات حقيقت مطلقه ولايت است كه در ادوار و نشئات به تشخص على بن ابيطالب (عليه السلام ) به حقيقتها ظاهر و متعين است ، ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع وهو شهيد(442) والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى اقوم الساعة ، انا الذى ان امت فلم امت وان قتلب فلما قتل .
مى فرمايد- (عليه السلام ) - كه : منم آن فردى كه در قيامت حقيقى برمى خيزم و قيامات ادوار(ى ) عظمى و كبرى و وسطى و صغرى كه در عوالم اربعه مى شود، فرد اول نزد انتقال آن نشاءة منم ، كه در نشاءة لا حق بظهور حقيقت خود قائم اولا و بالذات و مراد از قيامت حقيقى (443) آن قيامت جامعه ميان قيامتها است كه از افراد كمل اوليا در هر آن ظهور انفسى دارد و بعد از اتمام دوره عظمى ظهور آفاقى مى يابد و دريافت آن بسيار عزيز و نادر است و مى فرمايد: (عليه السلام ) كه من آنم كه اگر مرا بميرانند نمى ميرم و اگر مرا بكشند كشته نمى شوم زيرا كه حيات سارى در مجارى عوالم اربعه منبعثى از حقيقت من است و عين آن حياتم و شى ء قبول ضد خود نمى كند.
و در حق تابعان منتبسان وارد است كه ، ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (444) - و المومنون لا يموتون الحديث - پس من عين وجود عام و حيات ساريم و مرا موت و قتل ممتع باشد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ) : انا الذى اءعلم ما يحدث آنا بعد آن وساعة بعد ساعة ، انا الذى اءعلم خطرات القلوب ولمح العيون ((و ما تخفى الصدور))(445)
بيان تفصيل كليت خويش در نشاءة شخصى عنصرى مى فرمايد و هرگاه كه از قطرات بحر او اين اشراف و كليه بظهور آيد و خبر از حال خويش دهند چنانكه منقول است از شبلى ((رحمه الله ))كه گفت : در شب تيره ظلمانى اثر قدم مورى كه بر بالاى سنگ سياه سخت رود از من پوشيده ماند(446) دانم كه از مرتبه خود نازل شده ام .
پس اگر از محيط علم و عرفان اين رشحه به ساحل رسد چه شگفت ، و سر اين آنستكه هر كامل كه آينه وجود شد و با علم اتحاد كلى يافت هم دلها در اوست و همه خاطرها خاطر او، تمام حواس مشاعر او، و هميشه در برابر عالم آينه دار است و هر چه در عالم مى گذرد در او منطبع است و ظاهر و باطن و دنيا و آخرت و غيب و شهادت نزد او يكسان است و اين دولت موهبتى (447) است نه كسبى ، و از خزانه (و اصطنعتك لنفسى )(448) بهر كسى كه خواهند مى دهند و خزانه دار اين نقود و جواهر در هر مرتبه و نشاءة نيست مگر على بن ابيطالب - عليه جميع (449) سلام النشات و الدورات - و بشنو كه ابن عباس - رضى الله عليه - در هر آسمانى (450) و زمينى از مكه (451 ) محمدى خبر مى دهد - صلوات الله وسلامه (452) على نبينا وآله اءينما كانوا او حيثما كانوا وحسبما كانوا و على اخوانه من النبيين واصحابه اجمعين -.
اكنون مى فرمايد كه : من آن كسم كه مى دانم هر شان حادث در آن حاضر از تجليات كدام اسم است از اسماء الهى و سلطنت و غلبه از كدام اسم است و انطباع آن شان متجلى در هر آن در آئينه هاى اعيان موجودات كليا و جزئيا مى دانم و بر علم من پوشيده نيست كه آن شان از مركز ظهور تجلى خود بر دلها و خواطر چه پرتوى مى اندازد بحسب قابليت آن مظاهر و در هر شى ء چه اثر از تجلى آن حاصل مى شود و موجب كدام تجلى لا حق مى گردد و خطرات القلوب و لمح العيون و مخفيات الصدور چون تمام در تحت اثر آن شان مندرجست پس همه بر من ظاهر باشد، هم از جهت مشاهده آن شان و هم از ظهور و حضور مظاهر آن شان نزد علم من ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ) : انا صلوة المومنين وزكوتهم وحجهم وجهادهم .
چون بيان اصليت خود من حيث الحقيقة نسبت به موجودات فرموده هم چنين بيان مى فرمايد: كه اصل حقيقت عبادات منم ، زيرا كه صلوة انسان عبارتست بحسب جامعيت او مر عبادات انواع عالم را، پس يكى از مظاهر انسان كامل به موجب نسبت جامعيت نماز است از اين جهت مى فرمايد (عليه السلام ) كه من نماز مومنانم ، يعنى نماز اثر جامعيت من است كه بصورت عبادت در مومنان ظهور مى نمايد.
و من زكوة ايشانم كه مال و استعداد و سرمايه قابليت ايشان از فضلات لوازم بشرى و مقتضيات نفس پاك و طيب به اثر ولايت من و اقتضاى قول و فعل من مى شود و حج ايشانم كه مقصد اصلى از توجه حقايق ايشان از مواطن عدم به كعبه وجود آنستكه به استلام حجر الاسود حرم دل من مشرف شوند و طواف احوال من كنند تا از ذنوب خودى پاك شده ((كيوم ولدته امه )) دائره كمال خود تمام نميايند.
و جهاد ايشانم كه مقاتله ايشان با نفس (453) و شيطان بحسب ظهور اثر قوت ولايت من است در دل (454) ايشان و انينكه همين چهار عبارت ذكر فرموده مراد حصر نيست چه همه افعال و اقوال و احوال حسن را به آن جناب ولايت مآب (455) همين انتساب است كه واسطه قول فيض و حصول آنها رقيقه حقيقت ولايت او است (عليه السلام ) ، بلكه چون اهم و افضل عبادات بودند به عموم اثر ذكر فرموده و سر تخصيص اينستكه اين چهار عمل را با ساير اعمال نسبت ائمه اربعه اسمائيه است به اسماء چه نماز بمنزله اسلم العليم است و زكوة بمنزله اسم القدير و حج بمنزله اسم المريد و جهاد بمنزله اسم الحى .
باز از اين چهار عمل دو غيبى است و دو شهادتى و از هر دو يكى لازم است و يكى متعدى ، و الله اعلم .