شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)

شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى

- ۷ -


وقال (عليه السلام ): انا الناقور الذى قال الله تعالى : (فاذا نقر فى الناقور)(456) و انا صاحب النشر الاول والاخر، انا اول ما خلق الله نورى و انا و على من نور واحد.
در اين فقرات معرفت آيات دو اشاره كليه فرموده - (عليه السلام ) - يكى آنكه حقيقة الحقايق و عماد تعين اول و نفس الرحمن و وجوه مطلق و فيض ‍ نخصتين و صور و ناقور حقيقى و جنس الاجناس و امثال اين ، تمام اسامى حقيقت اوست ، اشاره دويم آنكه حقيقت او عين حقيقت محمدى است و روح شخصى او عين روح شخصى محمديست و ماده جسمى او عين ماده جسمى محمدى و به تشخص عرضى ممتاز از يكديگر- صلوات الله وسلامه عليهما و على آلهما وصحبهما كلما ذكرهما الذاكرون وكلما غفل عن دكر هما الغافلون -.
و دليل اين معنى احاديث نبوى است يكى اتحاد نور كه در اينجا ذكر فرموده در مرتبه حقيقى است و ديگر ((شجره واحده )) كه در حديث مشهور است روح شخصى است بقرينه ((و الناس من اشجار شتى )) و ماده جسمى از ((لحمك لحمى و دمك دمى )) مستفاد است .
و عينيت مطلقه را كريمه آيه مباهله به عبارت ((انفسنا شاهد عدل ))، اكنون مى فرمايد- (عليه السلام ) - كه : حقيقت ناقور كه بنقرات آن اموات برانگيخته مى شوند منم كه (457) بنفس من كه نفس الرحمانم اموات و قوالب قوابل امكانى از قور عدم به صداى صلاى من برانگيخته شده اند و به محشر وجود جمع آمده و صاحب نشر(458) اول هر نشاءة و انتقال منشر ديگر منم و همچنين نشور هر مقدم و موخر به من مفوض است و من صاحب آنم كه بدون آنكه حقيقت من واسطه باشد نشرى نمى شود.
و اين نه بطريق دعوى تقدم است بر محمد رسول الله صلى اله عليه و آله ، چه به موجب نص - كلام مجيد- تقدم شى بر نفس لازم مى آيد، بلكه بيان اتحاد حقيقت است تا به حديكه قايل ((اول ما خلق الله نورى )) منم و قائل ((انا و على من نور واحد)) منم و آن على كه با من متحد بالنور است محمد است و تواند بود كه مراد بنشر اول نشر(459) ايجادى باشد و بنشر اخر نشر قيامت عظمى كه يوم النشور است و نشر كبرى و وسطى و صغرى در آن مندرج است و تواند بود كه نشر اول ، اول هر نشاءة و آخر همان نشاءة مراد باشد و تواند بود كه مراد نقطه اول و آخر هر دائره كمال فردى باشد يا نوعى يا جنسى و ديگر احتمالات دارد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا صاحب الكواكب ومزيلالدول ، انا الذى هو صاحب الزلازل و الرجفة ، انا صاحب المنايا و صاحب البلايا ويافصل الخطاب .
تفصيل مجملى است كه در اول خطبه فرموده است : انا الذى عندى مفاتيح الغيب مى فرمايد كه : چون كواكب آثار اسماء سبعه اند كه مفاتيح غيب و ائمه اند و آن اسماء نزد من است هم از روى تخلق و هم از جهت اشتمال حقيقت من آنرا، پس من صاحب كواكبم . يعنى در ظهور آثار اسماء از ايشان و هم به معيت من آثار اسمائى اند پس ازاله دولت جمالى لطفى و تلبس به تاثيرات جلالى كه مستند بر ادوار كواكب است آن نسبت به من دارد از روى حقيقت .
و هر اثرى كه از عالم از سفليات ظاهر مى شود همه به استصحاب و عليت من است پس زلزله كه در نشاءة جزئى انسانى زمين استعدادش را مى لرزاند و كوه قابليتش را مى شكافد تا به ينابيع معارف و علوم و معادن حكم و حقايق ظاهر مى شود و هم چنين در نشاءة كلى مراتب و نشئات كه بر همين منوال واقع است تمام به معيت و آليت من است .
و رجفها و منايا كه هلاكها است خواه در روز لمن الملك و خواه در باقى ايام الهى و ربانى و ملكوتى و مثالى و دورات مذكور است در همين حكم اندراج من اند و چون خبر از مرتبه ولايت خويش مى فرمايد و ولايت خويش مى فرمايد و ولايت را توحيد و احديت و جلال و قهر و قيامات غالبست منتسب امور جلالى را ذكر فرموده تا بهمين مرتبه مقيد در توهم نيايد به مرتبه اطلاق و برزخيت خود نيز اشاره كرد كه من صاحب فصل الخطابم كه فرق و امتياز ميان ادوار جمالى و جلالى و تمام افراد متقابلين از من است .
وقال (عليه السلام ): انا صاحب ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد ونازلها بما فيها وانا المنفق الباذل بما فيها.
نزد متتبعات تواريخ و اخبار و آثار و حكايت ، ارم عماد و روضه او مشهور است و در تفاسير و قصص مسطور، كه آن بلده مخلوق خداى تعالى در وسط بلاد عالم بوده و سيصد و شصت دروازه (460) داشته و فاصله ميان (461) هر درى تا دروازه ديگر يك ماه راه بوده و در آن بلده عجايب و غرايب و لطائف از حصر بيرون بوده (462) و عاد اول كه او ارم ابن عوص بن ارم ابن سام ابن نوح - (عليه السلام ) - است آنرا معمود داشته و روضه اى عظيم آنجا ساخته در مدت چهارصد سال ، و حالا آن مختفى و نهان است از نظر خلق و در زمان حضرت مهدى - (عليه السلام ) - ظاهر خواهد شد و آنچه در آن روضه است از جواهر همه را انفاق و بذل خواهد نمود، اكنون مى فرمايد كه : صاحب ارم مذكور كه در وسط عالم ملك بود. منم زيرا كه من برزخ البرازخم و هر جا در(463) هر نشاءة كه برزخى است آن ظهور برزخيت حقيقى من است و برزخ اولى كه ميانه واجب و ممكن در وجود و عدم و غيب و شهادتست و باز ميانه (464) هاهوت و ناسوت و لاهوت و همچنين برازخ تمام عوالم همه تعينات برزخ اطلاقى من است و منشاء تمام برزخ ‌ها اطلاق ولايت من است ، كه اعتدال حقيقى تمام مراتب كلى و جزئى وجود است و چون در مظهر اول برزخيت من كه يك نامش قلم اعلى است سيصد و شصت دندانه است ، پس در فلك الافلاك كه برزخ مثال و جسم است سيصد و شصت درجه است و در آن ارم سيصد و شصت در بوده و اين عدد به شماره تصرفات كليه ائمه اربعه است در نور اسم كه سد نه اند و مراد از كلمه ((و نازلها)) شايد كه اين باشد كه به موجب اتحاد حقيقت من با حقيقت محمد رسول الله صلى اله عليه و آله اين برزخيت اختصاص به من دارد چون اختصاص مقام محمد به حضرت حبيب الله ، و اعاده لفظ انا در كلام ((و انا المنفق )) افاده همين اختصاص بنابر قواعد عربيت ، يعنى آن جواهر غيبى و عجائب و غرائب و لطائف و معارف لاريبى كه در همه برازخ ايجاد يافته و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم (465) نفقه كننده آن منم و بذل به ارباب استعداد ذاتى كه استحقاق تربيت (466) است ، به من مفوض است و در آخر الزمان فرزند من مهدى موعود - (عليه السلام ) - انفاق و بذل آنرا به نيابت من متصدى است هم بصورت و هم به حقيقت ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى اهلكت الجبارين والفراعنة المتقدمين بسيفى ذى الفقار.
چون جبابره و فراعنه تمام به توجه و دعاء انبياء هلاك شده اند، بطريق اظهار معجزه از طرف ولايت انبياء است و ولايت سر على بن ابيطالب (عليه السلام ) و تعين حقيقت اوست چنانكه مكررا ذكر شده .
پس على بن ابيطالب (عليه السلام ) هلاك كننده آن جبابره و فراعنه باشد كه ((كنت مع الانبياء سرا)) و چون صورت اين معنى حقيقت و اصل است نه مجاز و فرع ، مى فرمايد (عليه السلام ) كه : بسيف حقيقت خود آنها را هلاك مى كردم كه آن سيف دو فقره داشت جمالى و جلالى .
كه فقرة جمالش منشاء نبوت انبياء است و فقره جلالش منشاء ولايت اوليا.(467) پس فى الحقيقه انبياء به ظهور تعين حقيقت من كه عين حقيقت محمديست صلى اله عليه و آله ظاهراند، پس منم كه در مرائى ايشان منطبعم و از آن ساطع ، پس ظاهر از ايشان عين ظاهر از من است و آن فقره و دو شاخ حقيقت من ، يكى از صلب عبدالله سر بر آورد و يكى از صلب ابى طالب ، چنانكه كريمه (انفسنا و انفسكم )(468) تلويح نموده .
وقال (عليه السلام ): انا الذى حملت النوح فى السفينة التى عملها، انا الذى انجيت ابراهيم من ناز نمرود ومونسه ، و انا مونس يوسف الصديق فى الجب ومخرجه ، انا صاحب موسى والخضر ومعلمها.
تاويل اين فقرات از تاويلات گذشته ظاهر است و اشعارى ديگر در تاويل آنكه مى فرمايد كه : منم آنكس كه برداشتم نوح روح را در كشتى بدن .
آن كشتى كه نوح آن را ساخته چه در اين ؛ نشاءة كه بدن به صفات روح متشخص است چنانچه از علم قيافه ظاهر است ونحن معاشرت الانبياء ارواحنا اشباحنا واشباحنا ارواحنا. و چه در نشاءة قيامت كه روح به صورت علم و بدن بصورت عمل برمى خيزد و حشر مى شود، پس حامل ارواح در سفن ابدان منم ، هم بطريق غايت و هم بر وجه آليت و منم كه ابراهيم (469) دل را از آتش نفس و شهوت و غضب نجات مى دهم و مونس ‍ اويم كه به لوازم فيضان انوار ولايت بر روح و ريحانش مى رسانم و منم كه يوسف عقل را به معارف علوم خود انس مى دهم و به حبل اعمال از چاه طبيعت بيرون مى آورم و من تعليم دهنده و مصاحب موسى و خضرم - (عليه السلام ) -، از يك طرف به غلبه نور نبوت و از طرف ديگر به غلبه نور ولايت ، چه حقيقت من برزخ اين دو طرف است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا منشاء الملكوت فى الكون
و نسخه منشى ء هم اگر يافت (470) شود درست است . مى فرمايد كه كريمه : (فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء)(471) اثبات ملكوت (472) براى هر ذره اى از موجودات مى نمايد و من انشاء كننده و ظاهر سازنده ملكوتم يا منشاء محل ظهور ملكوت افراد عالم كون و وجودم كه عالم شهادت است . يعنى حيات ملكوتى از من سريان در قوالب استعدادات دارد، زيرا كه ظهور انوار ملكوت كه مبادى ولايت است پرتو نور من است و آفتاب ولايت من از روزنهاى قلوب افراد(473) در آن تافته خلوتخانه استعداد را بحسب وسعت قابليت روشن دارد.
وقال (عليه السلام ): انا البارى ء، انا المصور فى الاءرحام .
مى فرمايد كه : بارى ء و از غيب به شهادت آورنده حقايق جواهر اشياء و سازنده اشخاص آنم به حدود علمى و عينى ، كه هر تعينى و تشخصى كه در عالم شهادت ، مشهود(474) مشاعر ذوى العقول است و حقايق آن بر ايشان پنهان و نزد اداركشان معدوم ، من آن را به نوعى كه در عين از حقيقت من ناشى شده كه انا من الله والخلق (475) منى وفى رواية والمومنون . الحديث بهمان نوع در وجود علمى در مى آورم و من تصوير كننده چنين حقايقم در رحم وجود، چه هندسى وجود بر طبق هندسه (476) حقيقت من است و تشخص من و تشخص وجود كه عالم مشهود است مطابق كلى اند، پس ‍ نقوشى كه من تصور(477) كنم همان از رحم وجود به عالم تصوير مى آيد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى ابرء الاءكمه وادفع الاءبرص واعلم الضماير، انا انبئكم بما تاءكلون و ماتدخرون فى بيوتكم .
چون حضرت عيسى - (عليه السلام ) - را نسبت ولايت از جهت ولايت ختميت و ولايت عام ، اتم و اظهر بود و تجدد كه از لوازم ولايت است غالب ، بر اين وجه مناسب با مظهر ولايت مطلقه كه آدم ولايت محمديست صلى اله عليه و آله بيشتر بود هر آن حضرت را. لهذا كليات معجزات آن حضرت را تعديد فرموده ، بخود نسبت به طريق عليت مى فرمايد و خبر مى دهد كه منم آنكس كه از كورى مادرزادى پاك مى سازم يعنى لوازم امكان از ديده ممكن زايل مى كنم تا جمال مطلق از آينه ماهيت خويش مى بيند و دفع بر حل مادى كه لون فطرى را عارض شده و بياض وجود وهمى را بر بدن قابليت ظاهر مى نمايم تا از آن سفيدى و همى به سواد امكانى خود باز مى گردد كه لون فطرى ممكناتست و وجود خودش از نظر به مشاهده سواد الوجه فى الامكان مخفى و مستهلك مى شود و من مى دانم آنچه در ضمير همه مذكور است .
يعنى اقتضاء استعداد و قابليت ماهيات ممكنات كه بالقوه ايشانست مى دانم و نزد من روشن است كه عين ثابته هر يك چه اقتضاء مى كند و از جمله كمالات بالقوه امكانى از هر يك كدام بفعل مى آيد و من آگاه مى سازم همه شما را كه در هر مرتبه از مراتب سبعه (478) اسمائى بحسب مظهريت و تاثر در مراتب ملكوت و مثالى و مراتب سبعه فلكى و بسايط عنصرى و مراتب تركيب توليدى و در مراتب نشو و نماى انسانى عنصرى تا كمال جسمى و مراتب سبعه اطوارى و در مراتب سير مقامات هر يك را چه غذا است و بر قابليت هر يك چه وارد مى شود از آن واردات كه غذاى وجود هر يك است ، در آن مرتبه چه چيز ذخيره در خانه استعداد به جهت نشاءة ثانى مى نمايد كه سراى جزاست .
و نيز هر واردى چه اثر در هريك وديعت و ذخيره مى نمايد كه منشاء تعين ورود غذاى ديگر شود، و مراد از اين كلام اخبار است از علم تفصيلى خويش به مراتب هر شى ء از نشئات و مقامات علمى و عينى ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا البعوضه التى ضرب الله بها مثلا.
اين بيان احاطت حقيقت خويش است ، لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها.(479) يعنى انحصار و تقييد در من نيست چه متشخص مطلق و مطلق به متشخص منم ، و اين اطلاق و تشخص دو آينه منند و من از حلول در هر دو مبرا و من بعوضه ام (480) كه احقر مخلوقات است زيرا كه من انسانى حقيقى ام كه اعظم مبدعات است به جهت آنكه مظهر اطالق ذاتى است ، پس بزرگ و كوچك و عظيم و حقير و جميع متقابلين نزد من مساوى است ، كه همه فرع من است پس مثل حقيقى منم و باقى مثال تعينات من ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى قرر الله اطاعنى فى الظلمة .
از اين كلام حقيقت اعلام مسئله عظيمى از ضروريات دينى كه فحول علماء در آن متحيرند و جمعى جبرى و گروهى قدرى شده اند از نايافت آن مسئله ظاهر مى شود و اشكالات حل مى گردد، مى فرمايد (عليه السلام ): من آنم كه فرمان بردارى من مقرر كرد- الله تعالى - در حالتى كه من در تاريكى امكان عدميت ذاتى امكانى بودم ، يعنى بحسب اقتضاء ماهيت من كه در آن تاريكى داشت و بر او - تعالى شانه - روشن بود، به موجب همان مرا از تاريكى عدم برآورد، به نور وجود منور ساخت تا من از آن خبر دادم كه عالم اذ لا معلوم له بصير(481) - اذ له منظور اليه من خلقه . پس در ايجاد من به فرمان اقتضاء من عمل فرمود، پس روى مطلق وجود و مطلق علم و مطلق قدرت و مطلق ارادت و مطلق فيض و مطلق كمال به من آورده و من از هر يك بحسب اقتضاء ماهيت خود متاثر شده ، قبول حقيقت معينه نمودم ، پس در اين نشاءة همان قدر كه در اين نشاءة مقتضاى ظهور ماهيت من است از من صادر مى شود. وان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم (482) پس جميع احوال و افعال و اقوال من در اين نشاءة بر طبق اقتضاى عين ثابت من است ، و الله اعلم .
وقال : انا الذى اقامنى الله والخلق فى الظلمة فدعا الى طاعتى فلما ظهرت انكر وامره ثم قال الله تعالى : فلما جاءهم ما عرفوا كفروا به .(483)
بيان حديث شريف ((انا من الله و الخلق منى )) مى فرمايد (عليه السلام ) كه : به موجب اتحاد حقيقت ، من آنم كه الله تعالى مرا در ايوان وجود وپيشگاه جود بر پاى داشت در حالتى كه تمام مخلوقات در تاريكى عدم بودند و همه را به اطاعت من خواند و دعوت همه از كتم عدم به مهمانخانه وجود بر سر خوان مطابقت وجود من نمود كه اطاعت و فرمان بردارى من نمايد و بتعينى كه حقيقت من تقاضا كند همه تعين وجودى يابند و وجه اين آنستكه هر نشاءة از نشئات وجود غايتى دارد چنانكه مذكور شده قبل از اين ، و اين غايت عبارت است از تجلى كلى نوعى اختصاصى كه آن تجلى در آيينه روح محمد و على - (عليه السلام ) - و آن نشاءة انطباع دارد و در آن نشاءة اين روح ، اول مبدعات است و مخلوقات ، چنانچه در اخبار نبوى آمده و آن روح را تعينى است كلى بر طبق تعين آن تجلى ، و جميع موجودات آن نشاءة بنوعى كه تعين آن روح اقتضاء كند تعين وجودى مى يابند زيرا كه آن روح اصل است و باقى فرع ، كه اگر به جهت ظهور آن روح در نشاءة عنصرى انسانى يك فرد از اين افراد موجودات در وقتى از اوقات و مرتبه اى از مراتب در كار نباشد و ايجاد نمى يابد و از وجود بيرون مى رود.
پس چندان كه ظهور آن (484) روح در مرتبه اى و وقتى اقتضاء نمايد همان چندان در آن مرتبه و وقت بوجود(485) مى آيند بر طبق اقتضاء آن روح در آن مرتبه وقت اين است طاعت و فرمان بردارى خلق مران روح را، اكنون مى فرمايد كه : مخلوقات بر طبق اقتضاء ظهور من موجود شده اند و در آن نشاءة شناختند و دانستند كه وجود ايشان و تعين ايشان بحسب اقتضاء وجود و تعين روح من است .
پس چون در اين نشاءة عنصرى كه مظهر و محل ظهور غايت است ، من ظاهر شدم جمله انكار نمودند و محل من كه مركز حقيقت من است نشناختند و ندانستند كه مركز دائره آينه ظهور غايت دايره است . پس خدايتعالى خبر داد همه را بوحى كه به رسول الله صلى اله عليه و آله فرستاد كه ، ((فلما جائهم ما عرفوا كفروا به )) تاويلش آنستكه چون من متحدم با محمد صلى اله عليه و آله و يهود آن حضرت در تورات به صفات مذكوره شناخته بودند و به وصيت حضرت موسى - (عليه السلام ) - نيز، و همين كه آمدم شناخته خود را ناشناخته فرا گرفتند و شناخت او را و حقيقت او را و حقيقت حقانيت او را كه خوانده و شناخته بودند، مستور داشتند و پنهان داشتند و كافر شدند.
و همچنين معامله برزخيت بر من يافت از ساختگان نشاءة اولى كه حق حقيقت من و مكان جوهر من و مرتبه تعين من در اين نشاءة به سبب آنكه عوارض بشرى و لوازم طبيعت و مقتضيات نفس و آرزوها و علايق دنيوى ساتر ايشان شد نشناختند و ناشناخته گذاشته به حديكه اكثر افكار بر ستيزه و كفران نعمت وجود و شناخت من در افتادند و با آنكه صاحب سابقه تصديق صديق على التحقيق از لسان حضرت رسول الله صلى اله عليه و آله گواهى رسانيد كه ((على منى كمنزلتى من ربى )) فائده اى ايشان را نشد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى كسوت العظام لحما، ثم اءنشاءته بقدره الله .
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم آنكه در مرتبه اولى عظام ماهيات را لحم امتياز و تعين ، از غذا پوشانيدم و در مرتبه اخرى استخوانهاى استعداد قابلان را لحم ظهور كمال پوشانيدم از غذاء تربيت ، خواه صورى و خواه معنوى ، چه در جميع مراتب بر عظام ذوات اشياء، كسوت صفات از من است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى هو حامل عرش الله مع الابرار من ولدى وحامل العلم ، انا الذى اعلم بتاءويل القرآن والكتب السالفة ، انا المرسوخ فى العلم .
بيان شرف ائمه و علماى راسخين مى فرمايد (عليه السلام )، در ضمن بيان حال خويش تاويل ((قلب المومن عرش الله )) و مراد به عرش الله آن عرشى است كه محل تجلى اطلاق الوهيت باشد و اين نيست الا دل انسان كامل .
پس مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم آنكه او بر دارنده عرش است با نيكوان از فرزندان من خواه نسبى و خواه جسمى كه اين وراثت انحصار به نسبى ندارد و آنچه انحصار به نسبى دارد همين حمل سر محمديست صلى اله عليه و آله كه البته حامل آن در اولاد حضرت سيده نساء العالمين - عليها السلام - مى بايد و حمل عرش الله و جمله عروش در ضمن حمل سر محمديست - صلى اله عليه و آله - اندراج دارد و مى فرمايد كه : من حامل علمم كه به آن حمل عرش الله مى توان كرد من حامل آنم .
تفصيل اين علم از تنزيلات الهى كه قرآن و كتب سالفه است يافته مى شود و اين تاويل اختصاص به من دارد كه من مرسوخ در علمم يعنى اصل علم راسخ و حقيقت رسوخ در علم به من اختصاص وهبى يافته و بس . تاويل كتب الهى نزد من باشد چنانچه معدن علم فرموده : انا قاتل على تنزيل القرآن وعلى يقاتل على تاويل القرآن (486) والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا وجه الله فى السموات والارضين ، كمال قال الله :(كل شى ء هالك الا وجهه )(487) انا صاحب الجبت والطاغوت ومحرقهما.
چون حقيقت هر شى ء و وجود هر شى ء و وجود هر شى ء از جهت توجه خاص است به آن شى ء كه رحمت رحيمى نيز خوانند كه اگر طرفه العينى آن توجه نباشد آن شى ء معدوم شود مى فرمايد كه : من آن وجه خدايم كه وجه توجه است كه هم در سموات اسمائى و زمين افعالى و هم در سموات ملكوتى و زمين ملكى و هم در سموات و زمين باقى عوالم ، و هر چيز در هر عالم در هر مرتبه كه باشد آن بالفعل به همگى هلاك است مگر وجه الله محقق (488) است ، جهت وجود و معين شيئيت او است يا وجه آن شى ء يعنى حقيقت آن پس آنچه بالفعل ثابت است نه هالك آن وجه كلى وجودى حقى ظاهر از مظاهر اشياء است كه عبارت از حصه وجود است من حيث التعين .
كه اگر فرض انفكاك آن كنيم از اشياء همه عالم معدوم و نفى شوند و هميشه متحقق به آن وجه منم و مى فرمايد كه : منم صاحب جبت و طاغوت و سوزاننده آنها يعنى آن اموريكه روى خلق را از سوى حق مى گرداند و مانع از توجه بحق مى شود من حاكم آنم كه آنرا مى سوزانم و از روئى به روئى مى گردانم بقوت ولايت و غلبه نور جذبات الوهيت .
قال الامام محمد بن على الباقر (عليه السلام ) فى قوله : (فمن يكفر بالطاغوت )(489): كل ما شغلك عن مطالعة الحق فهو طاغوتك ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا باب الله الذى قال الله تعالى : (ان الذين كذبوا باياتنا واستكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء ولا يدخلون الجنةحتى يلج الجمل فى سم الخياط وكذلك نجزى المجرمين )(490)
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : من باب الله و واسطه حصول اسم اعظم و وصول بكمال ذاتى انسانيم و آن باب همين است كه در آيه كريمه به ابواب السماء معبر شده يعنى كه تا باب ولايت من كه آن سماء ملكوتست گشاده نشود دخول جنت كمال انسانيكه رجوع به اصل است واقع نمى شود و آنانكه به آيات الهى كه مظهرش منم ايمان نياورند و تكذيب كنند و بزرگى و استكبار از آن نمايند به روى ايشان گشاده نمى شود، اين در معرفت اسماء سبعه است و تخلق به آن و داخل جنت ذات نمى شود تا آنكه جمل نفس ‍ مستكبره ايشان به حدى رسد به رياضت ، و تموج كند در او و در سوراخ ، يعنى به مرتبه اى رسد كه پيش او تنگ و فراخ مساوى باشد كه مرتبه اطمينان است پس چون به اين مرتبه رسد در اين حال به او خطاب مى رسد كه : يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية (491) زيرا كه صفات متقابله بر او تساوى يافته و از سوراخ سوزن چنان مى گذرد كه از دروازه فراخ ، پس مى گويندش : فاد خلى فى عبادى وادخلى جنتى (492)، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى خدمنى جبرئيلوميكائيل ، انا الذى ردت على الشمس مرتين ، اناالذى خص الله جبرئيل وميكائيل بالطاعة لى .
بدان - وفقك الله تعالى و ايانا الحقايق - كه نسبت ملائك به شخص ‍ وجود چون سبت قوى و مشاعر و آلات است به شخص انسان و بعضى محققين تخصيص فرموده اند بعضى را از ملائك به ذكر و اندك اخلاقى در نسبت كه بيان كرده اند واقع است .
و اسرافيل را قلب گفته اند و جبرئيل را عقل اول و بعضى عقل عاشر و بعضى قوه متفكره و ميكائيل را به همت نسبت كرده اند و على هذا القياس ، ايجاد شخص وجود بر طبق ايجاد محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه او موجود برطبق تعين غايت است پس همان نسبت كه ملائك را با عالم است با حضرت محمدى است (صلى الله عليه و آله و سلم ) و با حاملان سر او - و جميع اجزاى عالم همين حكم را دارند.
اكنون مى فرمايد كه : من آنم كه جميع قوى ، و آلات عالم و خصوصا اين دو قوت كه از بزرگانند، همه در خدمت من كه عبارت از مطابقت وجودى و موافقت امريست كه كمر طاعت بسته اند چه خدمت من كه بر ايشان فرض ‍ شده به واسطه آن است كه از من تربيت يافته اند و تبعيت من مرتبه جمعى از مقام (و ما منا الا له مقام معلوم )(493)، چه رسد در اطوار وجود چه مقام جمع خاصه انسانست و به كمال وجود رسيدن به اين مقام است .
و هر موجود كه به اين كمال رسد به انسان مى رسد و ناچار است تمام موجودات را به كمال رسيدن ، اگر چه در ادوار نشئات باشد و مى فرمايد كه : منم كه در اين نشاءة وجود عنصرى دو مرتبه آفتاب ازمغرب به سوى من و براى من بازگشته ، زيرا كه آفتاب حقيقة الحقايق هميشه از مغرب بشريت من طالع است و اين دو مرتبه كه يك مرتبه اش به دعاء حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) فراگير بود و يك مرتبه دعاء من بود در مسجد در شمس و اين دو مرتبه واقع شده سببش اختصاص نشاءة است و نشانه آن است كه در جميع ادوار و نشئآت جمالى و جلالى آفتاب حقيقت اطلاقى ذاتى (494) از مغرب شخص تعينى من طالع است از جهتى بالاصالة و از جهتى بالتبع .
و مى فرمايد (عليه السلام ) كه : من آنم كه الله تعالى اختصاص فرموده جبرئيل و ميكائيل را به طاعت و فرمان بردارى من در جميع مراتب و نشئات و ادوار وجود و در جميع افراد كمل چه تمام وجود اطاعت وجودى غايت مى كنند و غايت منم ، و هر فرد را كه اين نسبت حاصل است از جهت ولايت است و حقيقت ولايات تمام اولياء منم ، پس اختصاص هر دو به خدمت من هم بالاصابة است ، بلاواسطه و بالواسطه و هم باتلبع ، بلاواسطه . پس خدمت و فرمان بردارى ايشان مطلقا مخصوص به من باشد باختصاص بخشيدن الهى و تكرار در كلام نشده ، زيرا كه فقره اول خبر است از اطاعت ايشان و فقره دوم خبر است از اختصاص الهى اين دو ملك را به آن حضرت (عليه السلام ) در هر منطقه كه واقع شد خواه وجودى و خواه شخصى .
و بحسب ظاهر در شب هجرت كه در بستر نبى الله خوابيد جبرئيل و ميكائيل به پاسبانى ماءمور شدند چنانچه مفصلا در اخبار مذكور است والله اعلم .