شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)
شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى
- ۸ -
وقال(عليه السلام ): انا اسم من اسماء الله الحسنى وهو
الاعظم الاعلى .
مى فرمايد كه : من اسمى ام از اسماء حسنى كه اسم الاسماء الهى است و اعظم
اسماء است بحسب احاطت
(495) و اطلاق و اندراج اتمام اسماء در آن . و بدان كه اسم عبارت
است از تعين ذات به صفتى از صفات و براى هر تعينى در شرع لفظى مقرر شده كه اسم آن
تعين است پس اسمى كه عين مسمى است ، آن تعين است و اسمى كه غير مسمى است اين الفاظ
است كه اسماء اسماءاند، و هر نوع از انواع موجودات و هر شخصى كلى از اشخاص مظهر و
مطلع آثار(496)
اسم الاسماء است كه اعظم اسماء الهى است .
و معنى جامعيت انسان مر اسماء الهى را نيست مگر كه آن مظهر اسم اعظم است و مظاهر به
حسب ظهور متفاوتند و اكمل مظاهر جمعى كه صاحب اطلاق ذاتى و جمع الجمع است محمد رسول
الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و حاملان سر او، و از جمله حاملان آن كه
امام و اقدم و بعينيت اقربست على بن ابيطالب (عليه السلام ) است كه بلاواسطه و نفس
واسطه است ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا صاحب الطور
و انا صاحب الكتاب المسطور و انا بيت الله المعمور وانا الحرثوالنسل و انا الذى فرض
الله طاعتى على كل قلب ذى روح متنفس من خلق الله .
چون بيان فرمود (عليه السلام ) كه : من اسم اعظمم ، پس در تمام مراتب عالم
اسمائى و افعالى و آثارى هر فرد كه اكمل است آنرا به مظهريت خويش اختصاص فرموده
چندى را كه در كلام الهى مذكورند، بيان مى فرمايد و مى گويد (عليه السلام ) كه : من
صاحب
(497) طورم يعنى در هر طور از اطوار وجود كه طور وجود معتبر است
حقيقت آن طور و سرى كه به معيت سر طور هر طور است آن منم ، زيرا كه از جبل حقيقت من
شجره صفات الله روئيده و آتش تجلى ذاتى به كليم وجود امكانى نموده و تاءويل تمام
كتب شئونى و كلام ذاتى از من ظاهر است .
چنانچه طور فيض نخستين ، كه مطلع نور غيبت ذات است و طور(498)
الوهيت كه مطلع نور ذاتست و طور حب كه مطلع انوار لاهوت و جبروتست و طور قلوب كه
مطلع انوار علم و عرفان و ايقانست اين همه را معيت من و مصاحبت من ثابت است و به
معيت من همگى مطلع انوارند و صاحبت كتاب مسطور منم كه ام الكتاب حقيقى ام ، كه تمام
اسرار و احكام و اخبار الهى و كونى در كتاب من است و بيت المعمور منم كه خانه دلم
عرش الله هميشه به طايفان عوالم لاهوت و جبروت و ملكوت و ملك و ناسوت معمور است و
حرث و نسل امكان و تعينات نفس الرحمن منم كه انواع تخمهاى امكانى در حقيقت من
مندرجست .
و چون حقيقت من حقيقة الحقايق است پس ارواح جميع متنفسان همه تعين و فرع روح من
باشد كه روح الارواح است و طاعت اصل را خدايتعالى بر من فرض كرده كه
من يطع الرسول فقد اطاع الله
(499) و اين طاعت ، هم وجوديست و هم علمى و هم عينى و هم
دينى و هم دنيوى ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى انشر
الاولين والاخرين ، انا قاتل الاشقياء بسيفى ذى الفقار ومحرقهم
(500) بنارى
مى فرمايد: منم كه نشر مى كنم و منبسط مى سازم افراد حقايق نشئآت اولين از
عالم لاهوت و جبروت و ملكوت و آخرين از عالم مثال و ملك و ناسوت را، چه همه در
حقيقت من مندرجند.
و نشر اول همه از عدم به جهت غايتى شده كه از من ظاهر است در ادوار جمالى ، و نشر
آخر همه از وجود به من مى شود، در ادوار جلالى ، يعنى افراد ظاهره به من از باطن
نشر مى يابند، و به نور ظهور نمايان ، مى شوند، و افراد باطن به من از ظاهر نشد، مى
يابند، و به ظلمت خفاء پنهان مى شوند(501)
پس هم چنانكه نبوت محتدكل منم پس به مقتضاى جلال كه اثر ولايت است كشنده بدبختانم
به تيغى كه دو سر جلال و جمال دارد و سوزاننده اشقياء كه صور صفات ذميمه اند بنار
خودم كه شعله محبت نيز از آن سر ميزند چون شراره قهر و صورت اين صفت من در هر مرتبه
شخص عنصرى ظاهر آيد، كه كشتم ناكثين و مارقين و قاسطين
(502) را و تربيت كردم و زنده جاويد ساختم اهل استعداد را، و الله
اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى اظهرنى
الله على الدين ، انا منتقم من الظالمين ، انا الذى اءرى دعوة الامم كلها، انا الذى
ارد المنافقين عن حوض رسول الله .
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم آن كه خدايتعالى مرا ظهير و منير و مؤ يد
دين خود ساخت و بر ساق عرش نوشت كه ((ايدته بعلى
)) و منم انتقام گيرنده از ظالمان كه وضع شى ء و غير موضوع
مى كنند چه ظاهر عنوان باطن است
(503) و از نشاءة ظاهر انتقام انتقام كشيدم كه به همت وجود حق واجب
كه بر ممكن نهاده بودند، رفع و نفى كردم پس در نشئآت باطن نيز كشنده ام و خواهم
انتقام كشيد.
و من آنم كه بيانم ، و مى بينم ، به عين اليقين ، دعوت امم ماضيه و مستقبله را مطيع
و عاصى را مى شناسم ، و تفرقه مى نمايم در جميع ادوار به جهت انطباق ادوار بر تعين
روح من .
و بشنو كه فاروق اعظم و صاحب مكرم بزبان صدق بيان او را شهادت به اين معنى به صورت
شهود مى نمايد و مى فرمايد كه : ما در زمان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )
منافقان را به على بن ابيطالب (عليه السلام ) مى شناختيم .
و منم آن كه دور مى سازم منافقان را از حوض رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )
زيرا كه ساقى كوثر منم و قسيم نار و جنت منم و خبر از اين حالات من داده مخبر صادق
و مطبوع و مطاع و عارف به شاءن من (صلى الله عليه و آله و سلم ) و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا باب فتح
الله لعباده من دخله كان آمنا ومن خرج منه كان كافرا، انا الذى بيده مفاتيح الجنان
ومقاليد النيران
مى فرمايد كه : فتوحات الهى در مراتب نامتناهى به وساطت حقيقت كلى و روح
شخصى من به مستعدان قبول فتح و فيض مى رسد و من باب فتح مدينه الهى ام همچنانكه باب
مدينه علم كه حبيب مطلق است منم ، پس هر كس كه از جهت من داخل در مدينه فتح شده
ايمن است (و اتوالبيوت من ابوابها)(504).
پس حارسان مدينه او را ايمن سازند و اگر از راه در به مدينه در نرود و دزدانه از
ديوار خواهد كه بالا رود ايمن نخواهد بود و از پاسبان ، تعرض و ايذاء به او خواهد
رسيد، و ((بعلى يهتد المهتدون )) و
چون مفاتيح الغيب كه ائمه اسماء الهيه نزد من است پس كليد بهشت و دوزخ كه مظاهر
جلال و جمال ائمه اند، نزد من باشد، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذين جهد(505)
الجبابره باطفاء نور الله وادحاض حجة فيابى الله الا ان يتم نوره وولايته اعطى الله
نبيه نهرالكوثر واعطانى نهر الحيوة ، انا مع رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم
) فى الارض فعرفنى الله من يشاء
و به معنى من يشاء مى فرمايد كه : منم آن نور الهى كه جباران و آنانكه به
خود گمان قدرت و قوت مى داشتند و مشقت و سعى بسيار در فرو نشاندن آن نور كردند و
خواستند كه حجت آن نور را كه محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) است تباه
كنند، پس جهد و مشقت ايشان فائده نداده ارادت الله (جل جلاله ) سر باز زد و اتمام
آن نور خود به من نمود پس من عين آن نور توحيد و ايمانم ، آنان كه سعى در فرو
نشانيدنش كردند من آنها را فرو نشاندم و چون حجت آن نور به من تاءييد يافت و من به
صورت آن نور برآمدم و عالم وجود به فيض آن نور رسيد و ظلمت زايل شد عطا كرده ، الله
تعالى نبى خود را نهر كوثر كه تعلق به نبوت دارد و عطا كرد به من نهر حياة ابدى را
كه باطن كوثر است و تعلق به ولايت دارد، لهذا(506)
محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به تنزيل حكم فرمودند و به من تاءويل
حكم مى كند، كه تنزيل از كوثر است كه حقيقت آنجا به صورت آب اربعه ظاهر شده ، و آن
تاءويل از حياتست كه حقيقت آنجا به صورت علم به بطون وارد(507)
شده ، كوثر و نهر حيات مثل نبوت و ولايت حقيقت محمديست در جميع نشئات و ادوار و
مراتب و عوالم و مقامات من با محمدم و در آسمان جلال ولايت و در زمين جلال نبوت پس
شناساى من گردانيد، خداى تعالى آن كس را كه خواست و باز داشت از شناخت من آن كس را
كه خواست ، يعنى در اطوار و ادوار مرا مى شناسد، آنان كه به تعريف الهى و عطاياى
استعدادى و قابليت اختصاص به شناخت من كه مفيد ايمان به توحيد و مفيض نور، عرفان
الهى است يافته اند كه (( السعيد سعيد فى الازل
)) و مرا نمى شناسند، آنان كه آينه استعدادشان قابل انطباع
صورت حق نيامده و زنگ شاقوت ازلى داشته كه (( الشقى شقى فى
الازل )) والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا قائم فى
ظلمة خضر(508)
حيث لا روح يتحرك ولا نفس يتنفس غيرى
بدان - رزقك الله و ايانا معرفة الحقايق - كه در اصطلاح محقيقن صوفيه هرگاه
نوبت تربيت وجود به اسم العليم در عالم جبروت به توجه علم به باطن وجود در رسد و
تعلق علم از ظاهر وجود اختفاء يابد و جهل مطلق كه قيامت جبروتى است ظاهر شود، آن
اختفاء و جهل را ظلمت خضر مى نامند كه آب حيات علم آن جا مختفى است و اين نشاءة
ولايت است هم چنانكه عكس اين نشاءة نبوت است و در مقدمه تعين
(509) دورتين جمالى و جلالى تلويحى واضح ذكر شده ، و نيز بدانكه
تشخص خضريت عبارتست از مبداء فرد اول بروزات جمالى بودن و همچنين تشخص الياسيت
مبداء بروزات جلالى و تخشص علويت مبداء بروزات جمعى بودن ، و محمديت جمع الجمع و سر
ياسر در تمام بروزاتست و از آن جا سر نسبت ظلمت به خضر و ادراك آب حيات و اعطاء نهر
حيات به على (عليه السلام ) ظاهر مى شود و الله اعلم .
اكنون مى فرمايد كه : در ظلمت خضر كه دوره اختفاء علم و جمال و نور نبوتست و نبوت
ظهور جمال و جلال و نور ولايت ، من به غلبه ولايت و جمعيت اطلاقى آن جا ايستاده ام
چه دوره مذكوره تعلق به ولايت دارد و من حقيقت مطلقه ولايتم و چون علم مطلق كه نهر
حياتست به باطن راجع شده مختفى است پس آن جا نه روحى جنبش كند و نه نفسى تنفس زند
مگر من كه صاحب نهر حياتم ، زيرا كه دوره نسبت من است پس غير من و صور جمال مطلق
هيچ موجودى از جهت معلوميت آنجا نباشد، يعنى آن نشاءة ، نشاءة احديت ذاتى ولايت
تصرفى است و به من تعلق دارد، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا علم صامت
ومحمد علم ناطق
بيان شخص خود صريحا و حقيقت خود تلويحا مى فرمايد و تاءييد سخن سابق نموده
مى گويد (عليه السلام ) كه : من علم صامتم كه ، تاءويل نطق من است و محمد رسول الله
- (صلى الله عليه و آله و سلم ) - علم ناطق است كه تنزيل نطق وى است .
و علم صامت ولايت است و تعلق به باطن علم دارد و علم ناطق نبوت است و تعلق به ظاهر
علم دارد پس حقيقت هر دو علم مطلق است نه مقيد باطلاق كه مقابل جهل مطلق است زيرا
كه جهل مطلق از اطلاق و قيد عدم است و مجزى عنه نمى شود.
پس چون علم صامت است نشاءة اختفاء علم و دوره جلال تعلق به آن حضرت داشته باشد
تاءمل تعزز(510)
به اسرار عزيزه غريبه و بدانكه صمت عبارت است از سكوت و عدم تعلق آن صفات الله كه
به واسطه استهلاك و اندراج صفات در ذات آن جا علم نتواند كه خبر دهد و چنين و چنان
گويد و اين مرتبه احديت است .
و نطق علم عبارت است از اعتبار كردن علم صفات را و خبر دادن او از ذات ، كه رحمن و
رحيم و عليم و قدير و مريد است و اين مرتبه واحديت است و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا صاحب القرون
الاولى ، انا جاوزت موسى الكليم واغرقت فرعون ، انا عذاب يوم الظلة
اين كلام تمام بيان مراتب ولايت است و از دقايق قرآنى آن است كه اول سوره اى
كه تمامش در شاءن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نازل شده بى خلاف اين است كه
هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(511)
و اين آيه كه در آن انسان را(512)
به كليت مذكور فرموده و از روى تاءويل شخص را مراد مى توان داشت و ذكر حين از هر كه
بتاءويل اناده خضيه از وجودش مى كند و لم يكن شيئا مذكورا كه افاده مجهوليت دوره اى
كه همان حين باشد و عدم ذكر كه متعلق به شخصيت است مى نمايد همه ايما و اشاره است
باكثر فقرات اين خطبه و حالت نماز آن حضرت (عليه السلام ).
و عدم علم و شعورش به شكافتن بدن مباركش مبين بعضى از اشارتست نزد صاحب عقل سليم ،
والله اعلم .
و تاءويل ديگر كه مناسب مقام است اين است كه مى فرمايد كه : من صاحب قرون اولى ام
يعنى همچنانكه در مراتب عدد لايتناهى هر مرتبه اى شامل تمام مراتب است كه آن مرتبه
اى كه اوست سابق بوده ، يعنى وجود مرتبه خود نه به تركيب هم چنين در هر آن ، از
وجود من در ادوار جمال و جلالى تمام آيات وجوديه
(513) ادوار اندراج دارد به نوعى كه با علم من مصاحبت و معيت وجودى
ثابت است ممكن را. همگى ادوار را پس در هر آن من مصاحبت جميع شئون آينه سابقه ام از
قرون اولى و نشاءت ماضى به دليل قول حق تعالى جل و جلا كه فرموده :
قال فمابال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل
ربى ولاينسى .(514)
و آن كتاب حقيقت من است و من كليم روح خود را از درياى لوازم امكان گذرانيده ام و
فرعون طبيعت بشرى را غرق كردم و عذاب قيامت انفسى بر نفوس اماره و لوامه كه در ظلمت
بشريت و سيه ماده جسيمت اند، منم كه به محبت و متابعت من آن ها را عذاب اليم است و
در قيامت آفاقى كه يوم الظلة اشاره به آن است كه : ياءتيهم
الله فى ظل من الغمام
(515) واسطه عذاب نيز منم كه شخص نور توحيدم و بى بهره گان
از اين نور از بى بهره گى در عذابند، هر كه مقدار ذره اى از نور توحيد دارد خلاصى
از عذاب خواهد يافت كه فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره
(516) والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا آيات الله
وامين الله ، انا احيى واميت ، انا الخلق وارزق ، انا السميع ، انا العليم ، انا
البصير، انا الذى اجود السموات السبع والارضين السبع فى طرفة عين ، انا الاول و انا
الثانى .
مى فرمايد كه : همچنانكه عالم آيات الله هست و من به حسب جمعيت و كليت خود
آيات الله و جامع عوالم مالانهاية لهاام و امانت الهى از كه آسمانها و زمينها و
كوهها حمل آن برنتافت نزد من است و به حسب جامعيت خود مر اسماء الهى را و به تخلق
در مرتبه آن شخص آثار اسماء الهى از من ظاهر مى شود يعنى در هر مظهر كه ظهور كنند
اين آثار خواه از انبياء و راسخان علما همه از من است و من متخلق باسم سميع و عليم
و بصيرم و در مقام حب فرايض و چون غايت وجود عالم با من است كه امانت الهى است پس
من جوادم به وجود هفت آسمان و هفت زمين در هر چشم زدن ، زيرا كه من از خلق جديد كه
تجليات آنى شاءنى است در لبس نيستم پس در هر آن تمام عالم از حقيقت من و تعين
وجود من و عليت واليت من و مظهريت من ايجاد خلق جديد مى يابد در نظر شهود من ،(517)
و من بآن مجددات و كيفيت تجديدات دانا و بيناام و اول منم كه در هر آن به شاءنى
ظاهرم چون ظهور واحد در مراتب اعداد، و دويم منم كه وجود مستمر علمى دارم ، چون
استمرار وحدت در مراتب كثرة لانهاية عددى و اين دو نظر دو رقيقه است از حقيقت من كه
اول ولايت ووجود و جلال است و دويم نبوت و علم و جمال و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا ذوالقرنين
هذة الامة .
بيان نسبت شخص خويش در اين امت مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم و جز من
نيست آن كس كه در اين امت صاحب هر دو نسبت ظاهرى جمال و باطنى جلال باشد. زيرا كه
سير مشرق تجليات ذاتى است كه مطلع آفتاب حقيقت من است و سير مغرب تجليات صفاتى كه
سرچشمه آب حيات عارفان است كرده ام آنگاه در ميانه اين دو سد براى افراد حقيقى
حقيقت خود سر بر ياءجوج امكانى بسته و اقفال سر اعرافى را بر آن سد جاى داده ام چه
آن كه مظاهر تجلى اطلاقند به وراثت من و اين نسبت از جمله مخصصات و مشخصات من است
والله اعلم .
وقال(عليه السلام ): انا صاحب الناقة
التى اخرجها الله لنبيه صالح .
اين نوع مصاحبت مكرر مذكور شده و تصديق اين نسبت را همانا رسول الله (صلى
الله عليه و آله و سلم ) قاتل آن حضرت را به عاقر ناقه صالح خواند و نيز بعضى
مفسرين در كريمه فان الله هو موليه و جبرئيل وصالح المؤ منين
(518) گفته اند صالح المؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام
) است والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى انفخ
(فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير.(519)
مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم آن كه نفخ مى كنم در ناقور اسرار توحيد
كه كلمه لااله الاالله است و از فقرات آن در مرتبه اولى از نفخه نفى مى كنم تمامى
موجودات امكانى كه در سموات شعورى و ارضى وجودى محسوس اند به صعق نفى به عدم ذاتى
خود باز ميگردند.
و در مرتبه ثانى از نفخ كه اثبات مى كنم كه تمام مستعدان قبول نور توحيد، سر از
قبور ظهور شاءنى برمى آورند، عارى از لباس وجود و همى ، و در محشر نفس الرحمن كه
وجود عام مفاض است جمع مى آيند، و در ظل غمان كان فى عماء سر نور توحيد اله برايشان
فايض شده ، به جنت حيات جاويد و بقاء الله مى رسند، و اين روز بر سائران نور توحيد
بسيار دشوار است به واسطه حرمان و هيچ آسانى ندارند به جهت طول ابدى كه لزوم
استعداد است ، چه اين روز من است و تابعان من كه به وراثت من توانند كه اين نفخ را
در ناقور دمند، الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الاسم
الاعظم و هو (كهيعص ).(520)
بدان - عرفك الله وايانا اسرار الحروف ومعانيها
- كه مقطعات قرآن را كه هر كس از علما تاءويلى نموده اند، و از اسرار عظيمه قرآن
است و مراد الله از اين جز حضرت رسول الله و حاملان اسرار آن حضرت سلام الله عليهم
، هيچ كس نمى داند، و تاءويلاتى كه علما مى كنند، مناسبات تخمينى است و
((كهيعص )) پنج حرف است كه تمام اسرار
عوالم خمس و ادوار خمسه در آن مستتر است .
اگر خواهى كه بوئى از اين گلستان به مشامت رسد درياب كه از حضرت رسول (صلى الله
عليه و آله و سلم ) پرسيدند كه ماالصاد؟ فرمود كه : بحر بمكة
عليه عرش الرحمن و در جواب مسائل ديگر كه ((اين كان
ربنا؟)) فرمود: (صلى الله عليه و آله و سلم ):
كان فى عماء ما تحته هواء و ما فوقه وكان عرشه على الماء(521
) او كما قال .(522)
اگر تاءملى در اين اخبار نصيب شود بوئى به مشام جان مى رسد، اكنون مى فرمايد: (عليه
السلام ) كه : منم آن اسم اعظم كه كهيعص است و غرض نه همين است بلكه غرض همانا اين
است كه اعظم
(523) اسماء الهى كه در قرآن است از روى مناسبت به غيب ذات مقطعات
است كه تمام اسرار وجود در آن مكنونست و من عين آن مقطعاتم ، يعنى من در مصحف وجود
اسم اعظم تمام اسرار نشئات وجود را شامل و حاريم و هم چنانكه سر مقطعات
(524) را على الخصوص كهيعص خلق نمى داند، الا نادر، همچنين سر مرا
و شناخت شاءن مرا نيز خلق نمى دانند، الا نادر، و از حضرت مرويست كه در وقايع شديده
مى خوانده اند، ((يا كهيعص يا (حمعسق )(525)
اغثنى )) والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا المتكلم على
لسان عيسى (فى المهد صبيا)(526)
انا يوسف الصديق ، انا المتقلب فى الصور.
بيان بعضى بروزات مختصه مى فرمايد (عليه السلام )، و چون آن تخمى كه حامل
كليت درخت است در تمام اجزاء درخت سريان و سير دارد و فردا اكمل كه حامل كليت وجود
دارد در تمام مراتب كلى و جزئى وجود سريان و سير دارد در اين فقره
((انا المتقلب فى الصور)) بيان تتمه كرده و شكى نيست
كه حقيقت كليه نوعيه انسانى به جميع كمالات مندرجه در ذاتش ظهور مى كند در افراد
اكمل و كامل و متوسط و ناقص و در هر نشاءة از نشئات وجود آن قدر از كمالات آن حقيقت
كه مخصوص و مناسب آن نشاءة وجود است ، بر طبق آن افراد در آن نشاءة به وجود مى
آيند.
و يك فرد البته يعنى همان حقيقت موجود، مى باشد كه انسان حامل امانت در آن نشاءة
وجود، است بر طبق آن افراد در آن نشاءة به وجود مى آيند.
و يك فرد البته يعنى همان حقيقت موجود مى باشد كه انسان حامل امانت در آن نشاءة او
است و او را به تمام موجودات آن نشاءة معيت و غائيت ثابت است و اين خصوصيات كه از
سرالله فى العالمين است در اين خطبه و ديگر خطب و كلام به ظهور آمده بيان همين مقام
مى تواند بود، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الاخرة
والاولى ، انا اءبدى واءعيد، انا فرع من فروع الزيتون و قنديل من قناديل النبوة .
مى فرمايد كه : منم آخرت هر مرتبه و هر مقام و هر نشاءة و دوره ، و هر امر
كه آنرا آخرتى باشد چه آخرت هر چيز بازگشت آن چيز است به اصل خود، و اين بازگشت اثر
مرتبه ولايت است و من حقيقت مطلقه ولايتم و اولى نيز منم يعنى نقطه اول و آخر هر
دائره كه در تعينات وجودى واقع است منم به حسب حقيقت و از اين جهت ابداء و اعاده
نقاط هر دائره از من است چه نقاط دائره تعينات نقطه اولى است كه به نقطه آخر كمال
دورى يافته و امثال اين كلام مذكور شد.
و زيتون همان زيتون است كه در آيه نور كه از قرآن مجيد مذكور شده و از جمله
تاءويلاتش كه جايز الاخذ است ، اين است كه مشكوة روح حيوانى باشد، و زجاجه روح
انسانى و مصباح روح قدسى و شجره مباركه قابليت مطلق و زيتون اطلاق كه نه شرقى صفات
جمال است و نه غربى صفات جلال . و اين اطلاق به تقاضاى اسماء ذاتيه چنان قريب
الضياء است كه هنوز نار مشيت به آن نپيوسته است به مجرد پرتو آن روشن مى شود(527)،
اكنون مى فرمايد (عليه السلام ) كه : من شاخه اى و فرعى از شاخها و فروع زيتون
(528) اطلاقى ام كه هر جا زجاجه نبوت يا ولايت ظرف مصباح وجودى قدسى
شده از آن شاخ و فرع كه منم ((زيت ))(529)،
يافته كه ((كنت مع الانبياء سرا)) و
من قنديلى از قنديلهاى نبوتم به حسب حقيقت نبوت و ولايت كه به تعينات انبياء و
اولياء روشنى يافته فى الحقيقة قناديل انبياء تعينات قنديل حقيقت مطلقه نبوت است و
من به آن متحدم ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا مظهر كيف
الاشياء.
در خطبه ،(530)
مظهر به صيغه اسم فاعل اعراب شده بود و مظهر اسم محل نيز مى تواند بود و برهر تقدير
مفاد كلام قائد الانام (عليه السلام ) اين است كه ، ظهور كيفيات اشياء از من است كه
از كيفيات مندرجه در تعين حقيقت نشاءة وجود من اشياء متكيف مى شوند چه وجود هر چيز
تابع غايت است پس ظهور كيفيات اشياء عين ظهور كيفيت من است والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى ارى
اعمال العباد لايعزب عنى شى ء فى الارض ولافى السماء.
مثل اين كلام قبل از اين مذكور شده ، افاده زائدى كه اينجا ظاهر مى شود، اين
است كه ، اعمال عباد كه از انسان به عمل خواهد آمد من از ام الكتاب حقيقت خود مى
بينم و از اين جا است كه علم كان و ما يكون نزد من است و هيچ در زمين و آسمان از من
پنهان نيست ، پس لوح محفوظ و لوح محو و اثبات نيز در نظر علم من عندالتوجه حاضر است
و من به جميع آنچه در آنهاست دانايم ، والله اعلم .
|