شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)

شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى

- ۹ -


وقال (عليه السلام ): انا مصباح الهدى ، انا مشكوة الذى فيها نور المصطفى ، انا الذى ليسعمل عامل الا به معرفتى .
تعبير فرمود (عليه السلام ): من حيث التشخص از خود به مصباح كه در آيه نور واقع است و اضافه به هدايت فرموده : يهدى الله لنوره من يشاء(531) يعنى هدايت به من است كه مصباح اليهم و زجاجه ملكوت و مشكوة ملك و باز تعبير فرموده من حيث الحقيقه ، كه من مشكوتم و نورى كه در مشكوة من است عين نور مصطفى است كه چون يك شخص از دو آينه به جلوه انطباع در آمده يك عكس را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نام شده و ديگر عكس را على (عليه السلام ) و آن شخص آن نور است كه اول ما خلق الله هست در عالم انوار وجودى و باز آن چيز را يعنى فاعل مطلق و قابل مطلق از مرائى فواعل و قوابل به شناخت من آنرا متعين و ممتازند و در بعضى نسخه به جاى معرفتى لفظ به واقع است يعنى فاعليت مطلق در قوابل منند، هم چنان كه جهت فاعليت حقيقت نوعيه انسانيه در ذكور افرادش متعين است و جهت قابليت در اناث افرادش والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): اناخازن (532) السموات وخازن الارض ، اناقائم بالقسط، انا عالم بتغير الزمان وحدثانه ، انا الذى اعلم عددالنمل ووزنها وخفتها ومقدار الجبال ووزنها وعدد قطرات الامطار.
و مى فرمايد كه : من خازن سماوات غيب و ارض شهادتم و قسط عالم افراد شهادت را از عالم غيب ميرسانم كه برزخ و واسطه و علت و غايت والت منم و تاءويل باقى عبارات ظاهر است كه تفضيل بعد از اجمال است كه در اول خطبه فرموده كه : ((انا بكل شى ء عليم )) اكنون تفضيل بعضى از آن مى فرمايد.
و اگر عقل آميخته به او هم گويد كه علم به وزن و خفت نمل و وزن جبال شخص بشرى را چه گونه ميسر است ؟ گوئيم به دو نوع از علم ، يكى تحقق به حب فرائض و ديگرى ، به تعليم الهى كه الهام است وعلم لدنى ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا آية الكبرى التى اراها الله فرعون وعصى .
چون معجزات انبياء - صلوات الله عليهم - از حضرت ولايت ايشان است و ولايت همه در تحت ولايت مطلقه ، مى فرمايد (عليه السلام ) كه : من عين آيات كبرى اليهم كه خدايتعالى فرعون را نمود و او با وجود آن عصيان ورزيد و هم چنين در نشاءة شخصى نيز وجود من از اعظم آيات الهى است كه به مخالفان دين و منافقان نموده (533) با وجود اين آيات عصيان مى كنند به انكار و خلاف من ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا اقتل القتلتين احيى مرتين واظهر الاشياء كيف شئت
تواند بود كه قتلتين از روى تاءويل اشاره باشد به قتل حضرت اسماعيل و به قتل عبدالله والد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) و احياى مرتين به فداى هر دو تواند بود كه مراد در نشئتين جمال و جلال باشد و مى فرمايد (عليه السلام ) كه : در هر مرتبه از احياء و قتل اظهار اشياء نمودم ، چنانچه خواستم و دانستم كه مطابق و موافق نشاءة قتل و احيا است و اكنون نيز اگر خواهم اظهار مى نمايم ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى رميت وجه الكفار وبكف تراب فرجعوا هلكى ، انا الذى جحدوا ولايتى الف امة فمسخوهم .
به صيغه مجهول مضبوط شده و ضمير هم بدل از او خواهد بود و دليل بر دنائت احوال جاحدان مى فرمايد (عليه السلام ) كه : منم آن جهت ولايتى كه به غلبه آن محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) - كف خاك بر روى كافران انداخت در شب هجرت و ايشان به هلاكت ذاتى خود بازگشتند و آن منم كه هزاران امت انكار ولايت من كردند يعنى انكار نبى خود، پس مسخ شدند و به صورت صفتى كه بر ايشان غالب بود و باعث انكار مى شد برآمدند و سر اين مكرر مذكور شد.
وقال (عليه السلام ): انا المذكور فى سالف الزمان وخارج وظاهر فى آخرالزمان .
تواند بود كه مراد از زمان سالف و آخر سالف آخر همين نشاءة باشد و تواند بود كه سالف زمان هر نشاءة و آخر آن فراگيرند، و تواند بود كه سالف زمان را به نشئات سابقه حمل نمايند و آخرالزمان ، را بر اين نشاءة حاضر و على اى حال مضمون حديث (( كنت مع الانبياء سرا و صرت معى جهرا)) مستفاد مى شود از كلام اگر نشاءة حال مراد باشد و ظهور حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظاهر مى شود در نشاءت وجودى اگر وجود باقى بگيرند و خبر ((نحن السابقون اللاحقون )) پرده از چهره مى گشايد، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا قاصم فراعنة الاولين ومخرجهم ومعذبهم فى الاخرين ، انا معذب الجبت والطاغوت ومحرقهم ومعذبهم يغوث و يعوق و نسرا.
مجمل تاءويل اين عبارت حقيقت اشارات اين است كه مى فرمايد (عليه السلام ) كه : جميع تعينات جزئى و كلى جلالى كه منشاء ظهور كمال جمال انسانى اند و از ادوار وجود و عوالم آن و جميع موانع حق را خواه آفاقى و خواه انفسى من فاعل استيصال آن و تبديل آن و رفع اصلاح آن بوده و هستم ، زيرا كه اين از نسبت ولايت است و به من منسوب در همه نشئآت و مقامات و مراتب وجودى و علمى و تاءويل جبت و طاغوت و يغوث و يعوق و نسر و سر تعينات اوصاف و اخلاق خبيثه رذيله است كه مانع راه حق و قاطع كمال باشد چون شهوت و غضب و امثال آن ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا متكلم بسبعين لسانا ومفتى كل شى ء على سبعين وجها، انا الذى اعلم ما يحدث فى الليل والنهار اءمرا بعد امر وشيئا بعد شى ء الى يوم القيمة .
مى تواند بود لفظ سبعين كنايه از كثرت باشد نه از براى اعصار يا بر طبق مجاورت وقت باشد كقوله تعالى ان تستغفر لهم سبعين مرة (534 ) و اگر به اعصار حمل كننده تاءويلش تواند بود كه چنين فراگيرند كه ممكنات انحصار در ده مقوله دارند، و مؤ ثر در مقولات ائمه سبعه ذاتيه اند، به حسب ظهور اثر كه هفت در ده هفتاد است و هر يك را زبانى خاص در بيان احكام حقائق و آثار كه مطابق آن مقوله است يا آن كه تاءويلش بر طبق حديث ((ان الله سبعين حجابا)) كه در روايتى ((سبعين الف حجاب )) آمده اخذ نمايند و على اى حال مى فرمايد (عليه السلام ) كه : در هر نشاءة و هر مقام و هر مقوله و هر مرتبه من متكلمم به زبان آن نشاءة و مقام و مقوله و مرتبه ام و مفتى و بين احكام هر چيز به هفتاد وجه ، زيرا چون كل شى ء مشهد تجليات شاءنى آنى قدمگاه من است پس حوادث (535) روز و شب و ساعات آنرا مفصل و مرتب تا آخر نشاءة مى دانم زيرا كه مورد همه منم و بر آگاهان اسرار وجود و شناسايان حقيقت ظاهر و منكشف است كه هر فيض كه بر دائره وارد مى شود موردش ‍ مركز است ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى عندى اثنان وسبعون اسما من اسماء العظام .
چون مقرر عرفا محققين و علماء بالله شده كه ظهور و ايجاد از طرف اسماء الله است و بر حسب اقتضاء آن و هر فرقه و ملتى را اسمى مربى است و هفتاد و دو فرقه از اين امت هلاك اند بنابر حديث ((ستفرق امتى الحديث )).
پس مى فرمايد كه : من آنم كه نزد من است علم هفتاد و دو اسم اعظم كه مربى اين هفتاد و دو فرقه اند، و دانايم بدانكه از چه وجه به وادى هلاك افتاده اند و كدام اثر از آثار جلال آن اسماء است كه ايشان را باز گذاشته به گمراهى ، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى ارى اعمال الخلايق فى مشارق الارض ومغاربها لايخفى على منهم شى ء.
نزد عارفان محقق است ، هر كه را معرفت شهودى حاصل شد، هيچ چيز بر او پوشيده نمى ماند، چنانكه سيد التابعين اويس قرنى (رضى الله عنه ) فرموده : ((من عرف الله لايخفى عليه شى ء)). و امام تمام عارفان و قائد محققان و موحدان و مشهود شاهدان على بن ابيطالب (عليه السلام ) پس به طريق اولى تمام وجود مفصلا نزد آن حضرت - يعنى حضور شخص ‍ خودش - حاضر باشد، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الكعبة والبيت الحرام والبيت العتيق ، انا الذى يملكنى الله شرق الارض وغربها فى طرفة عين ولمح البصر.
چون تمام موجودات هميشه برگرد دل عارف طواف مى كنند پس دل عارف كعبه وجود باشد و حضرت سيد محى الدين عبدالقادر اشاره به اين معنى فرمود: ((انا طائف البيت بجنانى )) و حقيقت كعبه كه بيت الحرام و بيت العتيق است و حقيقت بيت المعمور دل حاصل سر محمديست اكنون اشاره مى فرمايد (عليه السلام ) كه : دل من حاصل سر محمديست پس كعبه حقيقى و بيت الحرام نظر به اين نشاءة و بيت العتيق نظر به نشئآت سابقه منم . و منم آن كه از خصوصيات من اين است كه خدايتعالى مرا تمليك مشارق ارض و مغارب آن فرموده كه زودتر از چشم زدنى و نظر كردنى در قدم همتم درنورديده مى شود و اين امر به ملكيت است كه حقيقت ولايتم ديگران را به حسب نسبت و قرب به حقيقت من ، اين عبارات امتثال امر الهى فرموده به موجب كريمه (و اما بنعمة ربك فحدث )(536)، بر زبان حقيقت برهان جارى مى فرمايد، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا محمد المصطفى ، انا على المرتض كما قال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم ): ((على ظهر منى ))، انا الممدوح بروح القدس ، انا المعنى الذى لايقع عليه اسم ولا شبه .
چون مقام تحديث نعم ربانى بود به اتم نعم و اعظم آن ختم نموده فرموده (عليه السلام ) كه : تفرقه و امتياز ميانه محمد مصطفى و على مرتضى - صلوات الله عليهما - من حيث الحقيقه نيست زيرا كه شى ء از نفس خود ممتاز نمى باشد و امتياز شخص حسى به مرتبه اى است كه در روح مؤ ثر نمى آيد و در اين معنى احاديث بسيار است و رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده كه : على پيدا شد از من و در آينه من چهره حقيقت خود ديده و مرتبه علويت او به ظهور من ظاهر گشته ، پس من محمد مصطفى ام زيرا كه من على مرتضى ام و بالعكس ، و من آن حقيقتم كه سابقان پيشگاه قدم مرا بر روح القدس مدح گفته اند، پس قدس حقيقت من در مرتبه اى است كه از آن هيچ اسم و رسم خبر نمى توان داد و بر اين معنى كه منم در حقيقت نه اسم واقع مى شود و نه تشبيه ، زيرا كه چون روح قدسى مدح من باشد، قدس قالب من خواهد بود. پس حقيقت من جز حقيقتى منزه و مقدس از جميع قيود نباشد لهذا اسم و شبه بر آن واقع نمى شود، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا اظهر الاشياء الوجودية كيف اشاء، انا باب حطتهم (537) التى يدخلون فيها.
چون بيان اتم نعم الهى فرمود اثر مرتب بر آن نعمت بيان مى فرمايد كه مظهر اشياء وجوديه منم چنانچه خواهم و چندانكه خواهم ، و هرگاه كه خواهم در هر دوره اى و نشئه اى كه خواهم يعنى حب فرايض من در مرتبه اى است كه اثر فعل و اسم و صفت و ذات من در آن تساوى يافته به موجب كريمه (و ما تشاؤ ن الا ان يشاء الله )(538)، چنان تحقق در تخلق دارم كه مشيت من عين مشيت حق است و من از نسبت مشيت معرى ، چه وجود من نمانده و خلقى كه داخل در خطاياى عقلى و عرفى و قولى و حالى مى شوند باب آن خطايا منم كه از آن درى كه من مى دانم و بر آن متحققم از اسماء مربى هر طائفه و فرقه اى از همان در درون مى روند و تخلف از آن در محال است ايشان را در درون رفتن بخطايا، پس در فعل مطلق جمالى و جلالى همه موجودات را بازگشت به من واقع است و نكته اى در اين كه ختم خطبه به ذكر خطية و دخول در آن فرموده اين است كه ، چون خاتم جميع موجودات انسان است و فرد اولش كه ابوالبشر است به جهت جامعيت كمالى اسمائى كه انسان را است ارتكاب خطية نموده تا به اثر آسمانى غفرانى متاءثر آيد و آخرين امم انسان امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه قلم در شاءن ايشان جارى شده كه : ((امة مذنبة رب غفور)) پس اين خطبه نيز كه عالمى است روحانى كه اشخاص آن همه كاملانند به جهت مطابقت به انواع انسانى به لفظ خطية و دخول در آن ختم فرموده و سرى نازك اينجاست و آن آن است كه انجام هر مرتبه سابق دخول در مرتبه لاحق سرى است پس انجام اين خطبه اول وجود مرتبه ديگر از كمال است (539) مر آن را كه بعد از مطالعه ادراك تاءويلات اين كلام و غور در آن نموده باشد و كمالى وجودى تازه آن را به حصول پيوسته باشد پس ختم اين با لسان كمالى مى گويد با آن كس كه از اين خطبه كمال وجودى در خود يافته كه هر چند وجود كمالى ترا حاصل شده به اين خطبه اما بدانكه ((وجودك ذنب لايقاس به ذنب )) پس به صلح مثال شد كه از باب اين خطيه در آمد و در خطية و گناه نيست وجودى كمالى كه او را حاصل و از اين خطبه شد بخود وفيه غنيمة للمتاءهل المتفطن الذكى الجليل (والله يقول الحق وهو يهدى السبيل .(540)
والحمدلله رب العالمين على ما انعم من اتمام هذه الارقام الصماة بخلاصة الترجمان فى تاءويل خطبة البيان و چون بر نعمت شكرى واجب پس از حمد و شكر الهى ، صلوات و سلام بر حضرت رسالت پناه و اهل بيت او، سيما صاحب الخطبة البيان صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين (541).
حرره راقم الحروف ابن عبدالله زين العابدين نقيب قد التمس الدعاء 1254 ق .
قصيده مرحوم دهدار
مرحوم خواجه محمد دهدار اين قصيده را در مدح و ثناء ((خطبة البيان )) و به شكرانه توفيق شرح اين خطبه سروده اند، ما نيز در پايان اين شرح ، آنرا تقديم مى داريم به شما دوستداران مولى على (عليه السلام ) و خاندان پاك و معصوم آن بزرگوار و التماس دعا داريم .

چو كاسه عنبى از كف مغان رسدم   رموز عالم غيبى به ارمغان رسدم
به بوى باده دماغ دلم چو گرم شود   نسيم نگهت رحمانى از عيان رسدم
نمايد آتش مى گر رهم بوادى دل   نواى شعله طور از نى ميان رسدم
چو نقد عقلى حرامست به من ار نكنم   به باده حرف به فرزانگى زيان رسدم
كند چو باده زبان بند عقل خويش انديش   زعشق از لب هر ذره داستان رسدم
چو عقل آب سرشت است نقل وارون گير   بسوز سينه اگر ندهمش ‍ نشان رسدم
بس است عكس خودم هم پياله و همدم   كه مى نهان كند و مستيش ‍ به جان رسدم
بيك درم كه زنقد خودى دهم از كف   هم از خرابه خود گنج شايگان رسدم
سوال چاشنى غم نمايد از دل ريش   به حسرت از همه هستى جواب آن رسدم
چه غيرتست كه نام محبت ار گويم   هزار محنت پنهان به امتحان رسدم
هجوم عام كثرت مرا چو هندسه است   كه نقش پيكر وحدت از آن عيان رسدم
نظر ز جنس تشخص اگر فرا گيرم   متاع ملك حقايق به كاروان رسدم
نشسته ام پى فكرى چو ديده بر در حب   جهان جهان همگى روح ديده بان رسدم
به عزم ياد رخ صد بهشت حسن و صفا   چو شكل آينه بر صفحه لسان رسدم
بهر دمى كه برآيد به بوى شوق از دل   نسيم خلد برين پيرهن دران رسدم
چو بو به عزم درى گيردم سمند طلب   پى پذيره جان مطلب آن چنان رسدم
كه آرزو ز دل شوقناك نتواند   كه بر تكاور انديشه هم عنان رسدم
كدام شوق ، كدام آرزو، كدام طلب   من آن نيم كه بر اين آستانه آن رسدم
كه نسبت طلب خاك روب آن درگه   به پايمردى وهم از در گمان رسدم
بلى به مهر على (عليه السلام ) سربلند از آن رستم   كه پا نهادن بر فرق فرقدان رسدم
امام عالم لاهوت و خازن جبروت   كه شخص او به تصور چو ناگهان رسدم
بديده مردم چشم وجود و نسخه غيب   ز انطباع در آئينه ميان رسدم
صفاى جوهر هستى روان پيكر علم   كه با محبت او ملك جاودان رسدم
چو مرغ جان به هواى درش كند پرواز   صداى شهپرش از فوق لامكان رسدم
فضاى عالم امكان ضمير انور اوست   بگويم از پى حجت خرد روان رسدم
تعينات وجود از تصورات ويست   قبول اين ز خردمند نكته دان رسدم
ز خانقاه وى آن صوفيم كه از گردون   بشب مرقع و در صبح طيلسان رسدم
رسم به حد كمال از دو هفته همچو هلال   ز سفره كرمش فيض ‍ استخوان رسدم
جهان تصور من مى كند كه مهر على (عليه السلام )   بچاشنى بدلش از دل طپان رسدم
نسيج فطرتم از تارو پود مهر على (عليه السلام ) است   كجا تصرف مهتاب در كتان رسدم
جهان نگين وجود است و نقش معكوسش   به مهر مهر على (عليه السلام ) راست بر نشان رسدم
زهى مهندس نقاش خانه ابداع   كز آشكار تو دانستن نهان رسدم
توئى بيان وجود و توئى عيان شهود   نشان دهم چو ز اهل زمان امان رسدم
الف شناس كتاب توام در آن مكتب   ندارم ار چو الف هيچ از تو و آن رسدم
مرا كه مردم چشم دلست نقطه باء   هزار نكته برآيد كه از دهان رسدم
به پيش ديده دوران كه هست آينه ام   ز انطباع تو ترجيح بر جهان رسدم
بهشت عالم قدس است خاطرم گاهى   كه بوى درك تو از جان همگنان رسدم
به بزمگاه نظر هر زمان كه بنشستم   جهان پير ز كوى تو نوجوان رسدم
بر آستان تو چون فكر سر نهد به سجود   به هوش زمزمه ذكر عرشيان رسدم
ز بطن مادر تحقيق در كنار يقين   محبت تو ايمان تو امان رسدم
چو هست پايه قدرت برون ز حيطه عقل   كجا بداعيه مدح تو بيان رسدم
مرا به حوصله دانش اينقدر گنجد   كه از تخيل تو صورت جهان رسدم
تو مبتدائى و عالم خبر، دليلم اين   كه در حديث تو سر تا بپا زبان رسدم
خطيب منبر گلبن منم در اين روضه   كه رمز گوئى ام از خطبة البيان رسدم
چه حاجتست مرا عرض حال خود كردن   چو راز سينه به سمع خدايگان رسدم
ز روزگار نگويم گرم رسدم اءلمى   چو جبر آن زموالات خاندان رسدم
بگفتى از لب جودت نواز (( فانى )) را   كه گوى چرخ به پابوس ‍ صولجان رسدم
چو يافت ترجمه خطبة البيان انجام   ز جزء جزء بدن شكرين زبان رسدم
سپاس و حمد خداوند را بر آن نعمت   زياده از آن چه در امكان شمار آن رسدم
صرير خامه تحرير اين خجسته بيان   اگر به سامعه هوش انس و جان رسدم
ز دلپذيرى اين طور ترجمان غريب   جهان جهان زه و تحسين ز هركران رسدم
سزاست كز پى پاداش طرز اين تاءويل   نثار نور به دست فرشتگان رسدم
بزرگوار خدايا به حق آل عبا (علهيما السلام )   كه اين كنى كه ز فضل و عطايت آن رسدم
كه در دو كون ز جام ولاى آل نبى (صلى الله عليه و آله و سلم )   مدام لذت عرفان به كام جان رسدم
ز ((فيض جود على (عليه السلام ))) چون رسيدم اين توفيق   چنان رواست كه تاريخش از همان رسدم
الحمدلله على الاتمام والفوز به حسن الاختتام والصلوة والسلام على مبداء الانام محمد وآله الكرام . سنه 1229