شرح خطبه البيان امام على بن ابى طالب (عليه السلام)

شارح: علامه بزرگوار محمد بن محمود دهدار شيرازى (ره)
به اهتمام: محمد حسين اكبرى ساوى

- ۳ -


مقدمه شارح
بدان جعلك الله وايانا(56) من اهله بحق اهل البيت - سلام الله عليهم اجمعين - كه ذات مقدسه الهى - تعالى شانه و جل برهانه - از حيث اطلاق ، صاحب شئون كليه غير متناهيه است و اين شئون كليه را افراد جزئيه متناهى است از روى ظهور و ظهور هر يك شاءن كلى وجود تام است (57) و عالم موجود(58) (عبارت از مظاهر آنست و ايجاد افراد عالم به جهت اظهار آن شاءن كلى است .) و ماده شئون آن ظهور كليه لايتناهى حقيقه محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و هر يك شان كلى كه غايت ايجاد از عالم قدس لاهوت به امر ارادى الهى بر عالم جبروت و عالم ملكوت و عالم مثال و عالم ملك گذر كرده ، هنگامه اين عالم به دور انداخته از بسايط عالم ملك متوجه عالم تركيب شده از امتزاجات طبايع هيئتى جمعى مزاجى وحدانى (59) پرداخته آينه وار در برابر آورده جلوه شاهد خويش را مهيا مى آيد. كه ((نحن معاشر الانبياء اءرواحنا اشباحنا)) و اين نزول امر و هنگامه پردازى عوالم مذكوره ، عبارت است از تعلق علم قديم الهى بظاهر(60). پس ايجاد و اختراع و ابداع و خلق و امثال اين اءسماء تمام خبرى است از تعلق علم بظاهرش و ظهور حال همين است و چون نشئه وجود و ظهور هر شاءن كلى متناهى است بحسب ظهور جزئيات ، پس دور معينى داشته باشد و در هر عالمى مناسب آن عالم ، كه چون دوره هر عالمى بانجام رسد علم هر(61) عالمى قديم از(62) تعلق بظاهر خود در آن عالم روى گردانيده بباطن خود متوجه (63) شود و اين باطن علم قيامت است و ظهور و جلال و اعلام آن عالم و استهلاك آن در غيبت ذات و چون علم به ظاهر تعلق گيرد و در هر عالمى رابطه (64) و واسطه فيض ذات مقدس به آن عالم دقيقه ايست از دقايق نبوت حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و چون به باطن عود كند رابطه واسطه نسبت عودش دقيقه ايست از دقايق ولايت حقيقت (65) محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دوره عود مطلق مطابق دوره ظهور است در امتداد مقدر معقول نامحسوس و نبوت حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حقيقت مطلقه نبوت است و ولايت حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) حقيقت مطلقه ولايت است كه در هر نشئه معلوم و خصوص ظهور در ساير انبياء و اولياء مى كند و آن شاءن كلى كه غايت هر نشاءة است ظهور آن - من حيث النبوة - شخص ‍ محمدى است و - من حيث الولاية - شخص على است و اين مفاد حديث ((انا و على من نور واحد)) و به روايتى ، ((من شجرة واحدة )) و ايضا على منى واءنا من على ولا يؤ دى عنى الا انا او على و از اين قسم احاديث بسيار است و همچنين مفاد حديث كنت مع الانبياء سرا وصرت (66) معى جهرا و چون آن شاءن كلى كه غايت است در هر مرتبه اى از مراتب عوالم اربعه به كمال لايق آن مرتبه در آن مرتبه ظاهر بود تا به تشخص عنصرى انسانى پس همين نسبت كه در عالم محسوس اين دو فرد را حاصل است - من حيث المقدمتين (67) و النتيجه - در جميع مراتب حاصل است (68) به فراخور آن مرتبه . پس اگر بعضى از احوال سير خود را در مراتب وجود و مقام خود در منازل موجود به نوعى خبر دهند كه عقول جزئيه عالم ملك و در ادراك آن عاجز و متحير شوند و قبول آن در حوصله آن نگنجد كاملان نشاءة آگاهند كه آن خبرها خبر است از كمالات ربى و دورى كه در هر مرتبه ايشانرا حاصل است (69) يا در هر دوره ، چه كامل در همه جا كامل است و در هر دوره اى به كمال خود داير، زيرا كه قلب حقايق محال است و نشئه كمال مطلق ، حاوى جميع كمالات عام (70) و خاص است . مثلا كمال ناسوتى البته كامل ملكى و مثالى و ملكوتى و جبروتى است . پس ‍ در عالم جبروت اسم اعظم است ، و در عالم ملكوت روح اعظم ، و در عالم مثال و ملك عرش اعظم ، و در عالم ناسوت انسان كامل ، و دوره اش در عالم ملك مطابق ايام و سنين عالم ملك است ، و در عالم مثال مطابق ايام و سنين عالم مثال (71) است . و هم چنين است در عالم ملكوت و جبروت . و نيز بايد دانست كه مثال دو است : يكى (72) مثال سابق كه به واسطه ملك و ملكوت و برزخ بين الطرفين است ، دويم مثال لاحق كه مستقر ارواح است بعد از مفارقت از(73) اجساد و برزخ دنيا و آخرت ، و هر يك را دوره اى است معين ، و اهل حقايق از قرآن و اخبار اقتباس نموده ، ادوار را به چهار اسم نسبت داده اند. هر يك را مرتبه عددى تعيين نموده اند و آن چهار اسم ائمه اسماء ذاتيه اند و اسم العليم را جبروتى گفته كه صفات و شئون (74) و اعتبارات علمى اند و اسماء تعينات علمى و عالم جبروت علم صفات و اسماء است پس مربى عالم جبروت اسم العليم باشد، و اسم الحى را مربى (75) عالم ملكوت ، [كه عالم ارواح و عقول و نفوس و مفارقه است يافته اند] و اسم القدير را عالم مثال ، و اسم المريد را مربى عالم ملك شناخته اند. دوره عالم جبروت را دوره عظمى گفته اند، و دوره عالم ملكوت را دوره كبرى ، و دوره عالم مثال را دوره وسطى ، و دوره عالم ملك را دوره صغرى ، و آنچه اين لاشى ء در تعيين مدت دورات اربعه از خرمن اهل تحقيق به خوشه چينى استراق نموده به اجمال مرقوم مى سازد.
بدانكه ظرف ظهور تجلى ذاتى حق - سبحانه و تعالى - وقت مطلق است و آن عبارت است از معقوليت امتداد و ديموميت وجود مطلق كه سرمد(76) نام آن امتداد است ، [(77)از حيث تماميت امتداد] و(78) دهر نام آن باعتبارى و اين امتداد را حصص مقدره هست هر يك به نسبتى ، چنانچه بعضى از آن در قرآن و اخبار وارد است كه چون نسبت به الوهيت تقدير كنند، يك روز پنجاه هزار سال عالم (79) ملكى است كه تعرج الملائكة والروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة (80) و اگر نسبت به ربوبيت تقدير كنند(81) [روزى هزار سال است كه ان يو ما عند ربك كاءلف سنة مما تعدون (82) و اگر نظر به عالم ملك ، تقدير كنند] روزى يك دوره فلك الافلاك كه بيست و چهار ساعت باشد، بر اين قياس ، ايام بعضى از موجودات مثل عالم طبيعى و بروج و غيرها، در فتوحات مكيه مذكور است سر سوم آنكه ايام ربوبيت هزار سال است شايد كه هر هزار سال نقطه اى كه محل پرتو نور نفس كلى است تبدل به نقطه اى ديگر مى يابد و تا هزار سال قبول آن نور، مى كند و تا بر كمال خود استيفاء مى نمايد و باز نقطه ديگر بر جاى آن مى آيد و روز ربوبيت در ادوار مثالى (83) معتبر است و بس .(84) و در ملكوتى و جبروتى روز الوهيت معتبر است و سر آنكه روز الوهيت پنجاه روز ربوبيت است همانا خواهد بود كه موثر در عالم بحسب ظهور اثر ائمه اسماء الهيه اند كه هفت اسمند و متاءثر اين اسماء روحانيت كواكب سبعه سياره است و چون تاءثير كلى واحد در كل واحد اعتبار شود هفت در هفت چهل و نه مى شود و اسم جامع كه محتد اسماء است و اسماء بدان قائم و به اين (85) اسم و باءذن آن (86) اسم ظاهر بالاثر، چون به آن حاصل الضرب اعتبار نمايند پنجاه مى شود پس مدت تربيت اسماء مذكوره به اين روز تقدير مى كنند و چون ارتباط عوالم نازلا وصاعدا ثابت است عقلا و نقلا، پس ضابطه تقدير نيز مرتبط خواهد بود و چون تقدير ايام اسبوعات و شهور و سنين عالم ملك مشهود و محسوس است آنرا معيار تقديرات ساخته ميگوئيم كه سيصد و شصت روز يك سال است پس در همه عوالم سيصد و شصت روز آن عالم يكسال باشد و سبب اين آن است كه دايره افلاك الافلاك سيصد و شصت درجه منقسم است بعدد دندانه قلم اعلى (87) و چون اين سيصد و شصت درجه يك دوره تمام كند يك روز است و چون دور آتش بعدد ايام رسد يكسال است و موجب تقسيم به سيصد و شصت ، آن است كه از اسماء نود و نه گانه الهى دو اسم تعلق به ايجاد دارند من حيث العلوم و الخصوص و هفت اسم ذاتى مربى اند بحسب ظهور و تاءثير، و از اين هفت چهار اصلند و سه فرع .
اما آن دو اسم كه تعلق به ايجاد دارند الرحمن الرحيم و چهار اسم از ائمه سبعه كه اصلند الحى العليم القدير المريد است و سه اسم كه فرع اند البصير السميع المتكلم اند كه در تحت العليم و القدير تاءثير از چهارند و چون چهار در نود ضرب شود، حاصل سيصد و شصت مى شود، و كل واحد از اين نود سدنه تابع كل واحد از اين ائمه اربعه اند ليكن از اين سيصد و شصت در هر نود درجه غلبه سلطنت از يك اسم است و ظهور آن اظهر است و تفضيلش ‍ اين است كه در فصل ربيع ظهور و سلطنت اسم الحى غالب است به واسطه موافقت طبيعت كه دموى مزاج را اگر عوارض غريبه مضرت نرساند طويل العمر مى شود بالنسبة الى غيره و(88) در فصل صيف ظهور سلطنت اسم القدير غالب است به واسطه موافقت بالطبع ، و اسم القدير كه روحانى است مريخ مظهر اوست ، و طبيعت او گرم خشك است چون هواى عالم مثل ،(89) و در فصل شتاء كه زمستان (90) است ظهور سلطنت اسم العليم غالب است ، چون مزاج هواى عالم جبروت بارد و مرطوب است و از اين روى حامل وحى بانبياء نام دارد فافهم .
و در خريف ، غلبه سلطنت از اسم المريد، است بر وجه مذكور و منشاء تقسيم اين سيصد و شصت درجه به دوازده برج از روى حقيقت اين است كه ، فيض اول كه حقيقة الحقايق و روح (91) محمدى - (صلى الله عليه و آله و سلم ) - مظهر مطلق اسماء و صفات الهى است (92) محقق مرتبه ثلاثه است زيرا كه سه اعتبار اصلى با او است ، تعقل ذات ،(93) فاعل و تعقل ذات ، قابل و تعقل جوهر فعل ، و چون اين سه تعقل اصل جميع اعتبارات آن حقيقت است و از اين سه اعتبار سه (94) تعين در عقل مدرك مى شود، يكى لابشرط و مطلق ، دويم به شرط لا و عام (95)، سيم به شرط شى و خاص . پس اين تثليث در همه (96) جا معتبر است و نمونه اش آن كه استدلال عقلى محتاج است به اصغر و اكبر و حد وسط و لهذا تثليث در همه افعال سنت نبوى (97) است و معنى فعل نيز در اصطلاح علماء مشتمل است بر سه امر، حدث ، اقتران به زمان و نسبت به فاعل ما.
اما چون اين سه نسبت در كل واحد از اسماء، اربعه كه مستقل التاءثيرند در در ظهور اعتبار شود دوازده مى شود و اعتبار اين سه نسبت در اسم چنانست كه اسم عبارت از تعين ذات بصفتى از صفاتست پس در اسم ذات و(98) صفت ، تعين معتبر باشد و اين نسبت تحقق ثلاثه در جميع ممكنه (99) هست چه حقيقت هر شيى ممكن مركب است از وجود و ماهيت و تشخص ، اعم از آنكه شخصى باشد يا صنفى يا نوعى يا جنسى به اين سبب مراتب اعداد بر نه قرار يافته كه نه حاصل شده از ملاحظه سه در نفس سه مقولات موجوده (100) امكانى از اين روى ده (101) است يك مقوله جوهر و نه عرض و مراتب عقول و نفوس و تجويز اجتماع نه جفت مرجوهر وجود حقيقى را (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اينجا است ، و سه عدد حروف جيم است كه هندسه اصلى آن مثلث متساوى الضلاع است و اصل جميع اشكال هندسى است چنانكه آنحضرت (عليه السلام ) اصل جميع موجودات است و سر اينكه سنت است كه عقد پنجاه و سه در تشهد بدست راست بگيرند تواند بود كه همين باشد كه عدد حرف جيم است و موافق اسم احمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و به موجب الكلام يجر الكلام سر رشته مقصود مباد از دست برود و الا اينجا بسيارى از اسرار مرقوم مى گشت اكنون چون مقرر شد كه سيصد و شصت روز يكسال است و دوره اين عالم شهادت كه متاءثر بواسطت عالم مثال است مطابق عالم مثال است ، پس سيصد و شصت روز ربوبيت كه يكسال عالم مثال است (102)، يكدوره عالم ملك باشد كه صغرى است و اين بنابر(103) قاعده مستخرجه از قرآن است اگر نسبت بربوبيت ملحوظ شود و اگر نسبت ايام الوهيت تقدير كنند پس سيصد و شصت روز كه صد و هشتاد و يك سال ملكى باشد و دروه صغرى مى شود و آنكه ربوبيت اسم المريد متوجه باطن مى شود و حكماء و منجمان و سيد ناصر خسرو(104) در رساله جان بخش هر يك تقديرى ديگر كرده اند و الله اعلم بخفيات الامور.
و چون روز مثال متقدم ظاهر شد كه هزار سال است روز برزخ كه مثال متاخر است صد سال است بقرينه كريمه كم لبثت قال لبثت يو ما او بعض يوم قال بل لبثت ماءة عام (105) اين يو ما اشاره به روز برزخى تواند بود(106) و بعضى يوم اشاره بمثالى و العلم عندالله تعالى .
پس يكسال مثالى (107) سيصد و شصت هزار سال شهادت است و سيصد و شصت هزار سال مثالى يكدوره و سطى است و گفته شده كه در عالم ملكوت سنين الهى معتبر است پس يك روز ملكوت پنجاه هزار سال ملكى باشد و سيصد و شصت روز يكسال شد و شصت هزار سال ملكوتى دوره كبرى باشد و شصت روز يكسال شد و سيصد و شصت هزار سال ملكوتى دوره كبرى باشد و اما دوره عظمى كه جبروتى است يك روزش [سيصد و شصت هزار سال ملكوتى است و سيصد و شصت روزش (108)] يكسال جبروتى است و سيصد و شصت هزار سال جبروتى يك دوره عظمى است . كه چون از اين دورات هر كدام كه منقضى شود اسمى كه مربى آن عالم است بباطن عود كند و قيامت آن عالم قائم شود و ظهور جلال قهارى و سر ولايت ظاهر شود و امتداد بطون همان مدت امتداد ظهور باشد و الله اعلم بحقائق الامور.
اكنون به موجب كريمه قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى ولا ينسى (109) نفس نفيس آن كاملى كه محل تجلى آن شاءن كلى است يا بالاصالة چون نبى مطلق كه محمد رسول الله است و يا(110) ولى مطلق (عليه السلام ) كه سر محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه منبسط است بر اسرار انبياء يعنى على بن ابيطالب (عليه السلام )، يا بالتبع چون كل ذريه و ورثه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسخه اين كتاب است و چون (لا يضل ربى و لا ينسى ) وصف آن كتاب است ، پس آن كامل متبوع يا تابع وقتيكه از تنگناى تشخص به فضاى پيشگاه حقيقت خود نقل نمود از جام شهود ذات سرمست شده نقل مجلس قدم آيينش ذكر بعضى از آن (111) احوال قرون اولى است چنانچه از زبان حقايق بيان امام العالم و سرالوجود - سلام الله عليهم - در اين خطبه ظاهر شده و از مستقبل نيز شمه اى بيان مى نمايد چنانچه در خطبه ملاحم مذكور است و همانا كه سبب ورود اين خطبه بر آن لسان كه قلم اءعلى است اين تواند بود كه ذوى العقول الضعيفه ورثه را معذور(112) دارند چون اطلاع بر اين خطبه يابند و بدانند كه آن كمل بوارثه امام الموحدين و قائد الغر المحجلين سر الله فى العالمين ليث بنى غالب على ابن ابيطالب (عليه السلام ) اين خبر مى دهد چنانچه به كميل ((رض )) گفت كه ولكن يترشح (113) عليك ما يطفح منى و مراد اينجا به ورثه كمل آنست كه سر(114) حقيقت ايشان در تمام ادوار شده باشد نه آنانكه مختص به بعضى يا(115) بيكى باشند چه هر كاملى از مقدار سير(116) دور حقيقت خود آگاهى مى يابد و بقدر تحقق خود(117) در مقامات (118) ادوار از حال و مقام خود خبر مى دهد و جمعى كه صاحب حقيقت جمعيت (119) كلى اند بوارثت حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) مرايشان را عطا شده آگاهى از تمام سوابق و لواحق مى يابند و اگر عقل ضعيف گويد كه چگونه شخص بشرى را اين گونه (120) از علم ميسر شود گوئيم كه منجى مثل جاماسب (121) احوال لا حق تا آخر الزمان از روى علم بقرانات كواكب كه مظاهر اسمااند و احكام آنها را(122) تمام نوشته و الى الان تمام مطابق آمده (123) و هر گاه از روى نجوم اطلاع بر لواحق توان يافت چرا از روى حقيقت و تحقق با سماء كه موثرات (124) نجوم اند خبر از حال سابق و لا حق خود و عالم چنين كمل را حاصل نشود و حال آنكه علم ايشان در مقام حب فرائض اتحاد با علم رب خويش يافته و الله اعلم .
چون اين مقدمه از روى اجمال ، تمهيد يافت شروع در تاويل خطبه مى نمايد و آنچه از ضروريات ادراك مطلب باشد در جاى خود - على قدر الاستعداد الناقص - تحرير خواهد يافت وبالله سبحانه التوفيق ومنه الاستعانة فى طريق الحق والتحقيق .
شرح خطبة البيان
بسم الله الرحمن الرحيم
قال الامام المتحقق فى مشاهدة الذات البحت المحقق والوجود المطلق ، ابوالوقت والحال العالم بالسابق والمال ، مقدم الال حجة الله تعالى على العالمين اميرالمومنين وامام العارفين الموحدين خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله و سلم ) ليث نبى غالب امام الثقلين زوج البتول ابوالحسنين ابوتراب الحيدر على بن ابيطالب حاكيا عن تحققه بالاسماء الحسنى .
وقال (عليه السلام ): اناالذى عندى مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) غيرى
چون اقفال خزاين وجود و(125) ابواب فيض وجود بر روى ماهيات عدميه اولا بر چهره حقايق امكانيه كه اعيان ثابته اند ثانيا به مفاتيح غيب گشوده (126) شد كه آن مفاتيح ائمه را مفاتيح غيب از آن گويند كه باب غيب بر روى شعور و اشعار و ظهور و(127) اظهار گشوده اند و تحقق به حقايق اين اسماء چنانچه در اعلى درجه حب فرايض باشد موجب تخلقوا باخلاق الله به وراثت اسماء محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز صاحب سر آن حضرت على بن ابيطالب (عليه السلام ) را نبود پس به موجب (و اما بنعمة فحدث )(128) خبر از آن مى دهد كه مفاتيح غيب كه ائمه ائمه اسماء الهى اند كه از محتد(129) محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) ظهور يافته نزد من است يعنى در حقيقت من به نوعى متحقق است كه بعد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين نوع تحقق در هيچ مظهرى از مظاهر علمى ندارد در غير من ، زيرا كه من مظهر جميع تعينات ادوارى (130) و اءكوارى ام ، اما در عوالم اربعه چون هيچ موجودى از ممكنات خارج از تاثير اين ائمه نيستند و اين ائمه در حقيقت من اندراج دارند از روى تحقق من در تخلق به آنها پس از احوال جميع موجودات امكانى آگاه باشم و از اين روى ((سلونى )) گفتن ، حق من باشد كه هندسه ظاهرم به تابعيت (131) نبوت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) مشتمل بر تمام اشكال جمالى است در تمام عوالم و جميع ادوار ظهور آن و تعين باطنم به مظهريت (132) ولايت محمدى محتوى بر جميع حقايق جلالى است در تمام اكوار بطون آن عوالم (133) و اصل حقيقتم (134) با حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) متحد است پس مرتبه جمع الجمع (135) اطلاقى بزمگاه عشرت شهودى من است و به موجب حديث على منى واءنا من على و لا يودى عنى الا انا او على اسرار حقايق اين مفاتيح را به اهل قابليت و استعداد ذاتى (136) مى رسانم كه عالم بآنم بعد از محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) يعنى حضرت خاتم الانبياء صدرنشين پيشگاه كبريائى كه خداوند(137) هر دو(138) سراى محمد مصطفى فحواى آن مفاتيح را به بيان تنزيل و لسان تشريع كه لازم نبوت است اظهار فرموده و من (139) مرموزات ظهورات آنرا مع مايندرج فيها به زبان تاءويل و تبيان حقيقت كه شاءن ولايت است آشكارا(140) دارم و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا بكل شى ء عليم .
اخبارى مى فرمايند - سلام الله عليها - كه علم الهى محيط است به (141) جميع اشياء و من موجب ((تخلقوا باخلاق الله )) تحقق در اعلى مراتب حب فرايض يافته ام و علم من از مغايرات با علم الله من حيث وجود البشريه (142) پاك شده چه فناء فى الله و الاندماج فى وجود الله در مرتبه اى كه فوق طور بشريت است مرا حاصل است و من حيث البقاء بالله اتحاد با علم ازلى قديم يافته پس من به هر چيز كه هست و بود و باشد دنا باشم چه من عين علم ازليم و از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام ) مروى است كه فرمود: علمنا(143) غاير ومذبور و نكث فى القلوب وتقر فى الاسماع وعند ناالجفر الاحمر والجفر الابيض ومصحف فاطمة (عليها السلام ) و از خوشه چينان خرمن آن جناب ولايت مآب منقولست كه : عالم نزد عارف چون سفره است پيش نظرش انداخته ، و از قدوة الاولياء خواجه بهاء الدين نقشبند منقولست كه : عالم نزد عارف چون سفره است پيش نظرش ‍ انداخته ، و از قدوه الاوليا خواجه بهاء الدين نقشبند منقولست كه : عالم نزد عارف چون پشت ناخن اوست ، و از سيد التابعين اويس قرنى (رضى الله عنه ) روايت آمده كه گفت : من عرف الله لا يخفى عليه شى ء، و از حضرت قطب الاولياء العارفين المحققين الشيخ الحاج محمد بن ابى النجم الخنجى - قدس الله روحه (144) العزيز - آمده كه : بر اوليا امت محمد سر خلقت پشه (145) پوشيده نيست و هرگاه حال خوشه چينان اين باشد چه گمان مى رود در حق صاحب خرمن كه وجودش من حيث الاتحاد بالحقيقه المحمديه (صلى الله عليه و آله و سلم ) شامل جميع جزئى و كلى ممكنات است و روحش آيينه تجلى ذات مع جميع الاسماء و الصفات و از شاءن خود خبر داده كه مفاتيح غيب ((اسم العليم )) است كه امام الائمه است و شامل جميع عوالم وجوب و امكان و امتناع چه شكى نيست كه آنحضرت (عليه السلام ) اعرف خلق است بخداى سبحانه پس اعرف خلق است بنفس خود، و چون نفس خود را دانسته جميع مندرجات نفس را نيز دانسته ، پس جميع اشياء را دانسته و از اين خبر فرموده :
اتزعم انك جرم صغير   وفيك انطوى العالم الاكبر
و بعضى از محققين عرفاء گفته اند
ليس على الله بمستنكر   ان يجمع العالم فى واحد
والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الذى قال خير رسول الله : ((انا مدينة العلم و على بابها)).
و در اين حديث شريف اشاره ايست لطيف كه از خود خبر داده ، همچنانكه مدينه شامل جميع سكنه است من شامل جميع علمم ، پس محيط و عالم به جميع (146) معلو مات باشم به طريق جمع ، و على (عليه السلام ) دروازه آن مدينه است پس او عالم به جميع افراد آن معلو مات باشد به طريق تفرقه و امتياز، چه سكنه مدينه البته رجوع به در دارند داخلا و خارجا. لكن متفرقة ، پس تفصيل آنچه در من مجمل است نزد على (عليه السلام ) است پس هر چه از جهت ولايت به من در مى آيد و از من (147) بر مى آيد البته به على (عليه السلام ) مى رسد و على (عليه السلام ) او را مى شناسد زيرا كه حقيقت خود را مى شناسد و به موجب : ((انا من الله و الخلق منى )) هيچ حقيقت جوهرى و عرضى خارج از حقيقت محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست و على (عليه السلام ) بالحقيقه با آن حضرت متحد است و آيه مباهله نيز مبين آن اتحاد است ، پس آن داناى حقايق وجوه نيز بالحقيقه حاوى جميع بلكه عين حقيقة الحقايق باشد، والله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا ذوالقرنين المذكور فى الصحف الاولى .
در اين كلام خبر از(148) مقام خود مى دهد كه من برزخ البرازخم (149) چه مراد بذوالقرنين برزخ متقابلين است و مراد از صحف اولى ، يا نشئات وجودى امكانى است ، يا عوالم خمسه ، يا ادوار و اكوار اين نشاءة ، يا اشياء متقدمه بالوجود، يا ادوار ثلاثه جبروتى و ملكوتى و مثالى كه بر ملكى تقدم دارند.
پس تاءويل كلام حقيقت اعلام (150) آن امام كل انام - عليه من الله تعالى السلام - اين است كه من برزخ وجود و عدمم و برزخ وجوب و اماكنم و برزخ غيب و شهادتم و برزخ تمام اين برازخم ، و مجمع حقايق الهى و كونى ام و مجمع تضاد و متقابلاتم و محتد اسرار نبوت و ولايت (151) و مقسم سعادت و شقاوتم و مطلق نور و ظلمتم و سور مضروب و مالك اعرافم و مراكز دوائر طلوع و غرب كواكب حقايقم و حاوى اسرار ظاهر و باطنم و مرتبه جامع تمام نشئات و ادوارم و اين نسبت در جميع مراتب سابقه و لاحقه مرا ثابت است ، به تحقيق حقيقت من در آن مرتبه و جمع الجوامع اين مجموعم ، و الله اعلم .
وقال (عليه السلام ): انا الحجرالمكرم التى (152) يتفجر منه اثنتا عشرة عينا.
تاءويل اين كلام به انحاء متنوعه ميسر است . لكن تاءويلى كه اءخصر و انسب الى المقام (153) و اقرب الى الافهام باشد اين است كه ، حجر مكرم مرتبت احديت ذاتيه باشد كه اجزاى اسماء و صفات آنجا(154) منتجة التمايز و متماسك الاعتبارند، كه چون كليم شاءن الوهيت به عصاى مشيت آنرا زده و دوازده (155) عين از آن منفجر شده ، چهار چشمه جبروتى و چهار چشمه (156) ملكوتى و چهار چشمه (157) ملكى روان شدند.
اما چهار چشمه جبروتى : اول حيات سارى در مجارى اشياء، دوم علم محيط بر تمام حقايق وجودى ، سيم قدرت شامله ، چهارم اراده مخصصه ، و اين چهار چشمه بسوى حياض عالم اسماء جارى آمدند.
و چهار ملكوتى : اول منبع ارواح ، دوم معدن عقول ، سيم محتد(158) نفوس ، چهارم منشاء طبايع ، و اين چهار در جويبار عالم افعال روان گشتند.
و چهار ملكى : كيفيات اربعه كه جريان آنها در مرزوبوم عالم آثار بظهور، پيوست يا آنكه مراد از حجر مكرم مركز عالم باشد، و دوازده چشمه : اول هيولى ، دوم صورت ، سيم عرش ، چهارم كرسى ، پنجم افلاك ، ششم اثير، هفتم هوا، هشتم آب ، نهم خاك ، دهم معدن ، يازدهم نبات ، دوازدهم حيوان ، يا اينكه حجر مكرم حقيقت ولايت مطلقه (159) باشد، كه از آن دوازده چشمه (160) شخصى كه حضرت امير المومنين و يازده امام كه از اهل بيت طاهرينند (عليهم السلام ) بجويبار ظهور روان آمده . و الله اعلم .