رابطه نهج البلاغه با قرآن

سيد جواد مصطفوى

- ۱۰ -


در بيان كيد و نيرنگ

قرآن مجيد در آيات بسيارى، از كيد "مكر و نيرنگ" نكوهش نموده است:

طور:42: ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون.

با آنكه كسانى كه كافرند. قصد نيرنگى دارند "در حالى كه" خودشان از نيرنگ خوردگانند. اين آيه در جواب كسانى نازل شده است كه به نبى اكرم "ص" نسبت كهانت و جنون و شعر مى دادند. يوسف:28: فلما راى قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم.

چون شوهر زليخا ديد كه پيراهن يوسف از پشت دريده است، گفت: اين از نيرنگ شما است و نيرنگ شما زنان، بزرگ است.

فيل:2: الم يجعل كيدهم فى تضليل؟

مگر پروردگارت نيرنگ اصحاب فيل را در گمراهى قرار نداد؟

انبياء:70: و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين.

كفار نسبت به ابراهيم قصد نيرنگى داشتند و ما ايشان را زيانكار نموديم.

على عليه السلام چون اصحابش را به جنگ با مردم شام دعوت مى كرد و آنها تسامح و تعلل مى كردند، ايشان را در مخيله گرد آورد و خطبه مفصلى ايراد فرمود كه در ضمن آن خطبه مى فرمايد:

خطبه 34: تكادون و لا تكيدون.

به شما نيرنگ مى زنند و شما نيرنگ نمى زنيد.

اشكال: قرآن مجيد در آيات شريفه ى ذكر شده از كيد و نيرنگ نكوهش نموده و ستم و اعمال زشت كفار را نيرنگ ناميده است در صورتى كه حضرت در نهج البلاغه به تلويح و اشاره، امر به كيد نموده است، و گويا به اصحابش مى فرمايد: چرا بايد مردم شام به شما نيرنگ بزنند و شما ساكت مى نشينيد، شما هم به آنها نيرنگ بزنيد.''

جواب: كيد را چنين تعريف مى كنند: ''الكيد السعى فى فساد الحال على وجه الاحتيال- تقول كاده يكيده كيدا فهو كائد له اذا عمل فى ايقاع الضرر به على وجه الحيله عليه'' و خلاصه معنى اين تعريف، اين است كه نيرنگ كوششى است كه بر زيان ديگرى به طور پوشيده و خفى انجام مى شود و گاهى لفظ كيد، در مجرد عملى كه به طور پوشيده و پنهان انجام مى شود، استعمال مى گردد اگر چه نتيجه اش به زيان ديگرى نباشد بلكه نصرت و غلبه ى حق باشد كه در اين مورد به تدبير و چاره جويى تفسير مى شود مانند تدبيرى كه حضرت يوسف به الهام الهى براى نگه داشتن برادر عزيزش نمود و دستور داد جام شاهانه را در بار او بگذارند و سپس فرياد بزنند، جام شاه گم شده است و چنين وانمود كنند كه برادر يوسف دزديده است. قرآن مجيد پس از بيان اين داستان مى فرمايد: ''كذلك كدنا ليوسف'' [ 122 ] يعنى: ''اين گونه براى يوسف تدبير و چاره جويى نموديم.'' و در آيه ى ديگر نيز كلمه كيد را به خود نسبت داده و مى فرمايد: ''و الذين كذبوا باياتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املى لهم ان كيدى متين.'' [ 123 ] يعنى: ''كسانى كه آيه هاى ما را دروغ شمردند، از آنجا كه نمى دانند، به دامشان خواهيم آورد و مدت زمانى به آنان مهلت مى دهيم، بدرستى كه تدبير من بسيار محكم است''

و گاهى كلمه ى كيد به عنوان صنعت ''مشاكله'' و ''مزاوجه'' كه از محسنات لفظيه ى علم بديع است، بكار مى رود و صنعت مشاكله اين است كه لفظى را به واسطه ى آنكه قرين و رديف لفظ ديگرى واقع شده است، مشاكل و مشابه آن بياورند در صورتى كه حق اين بود كه لفظ ديگرى آورده شود مانند:

لب سوال سزاوار بخيه بيشتر است
عبث به خرقه خود بخيه مى زند درويش

و مانند آيات شريفه ''ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم'' [ 124 ] و ''فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم'' [ 125 ] و هم چنين ''تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك''. [ 126 ]

مثلا در آيه ى اول خدعه را به خويش نسبت داده است با وجود آنكه او خادع نيست ولى فقط به جهت مشاكلت لفظى اين كلمه آورده شده است.

شيخ توسى- رضوان الله عليه- اين معنى مشاكلت و نيز معنى تدبير و چاره جويى را كه سابقا ذكر شد، در تفسير آيه ى شريفه ى ''انهم يكيدون كيدا و اكيد كيدا'' [ 127 ]

چنين بيان فرموده است كه: ''اى اجازيهم على كيدهم و سمى الجزاء على الكيد باسمه لازدواج الكلام و قيل المعنى انهم يحنالون لهلاك النبى و اصحابه و انا اسبب لهم النصر و الغلبه و اقوى دواعيهم الى التقال فسمى ذلك كيدا من حيث يخفى عليهم ذلك.'' [ 128 ]

و نيز همين دو تفسير را در آيه ى شريفه ى ''و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين'' [ 129 ]

نقل نموده است مى گويد: ''قيل فى معنى الايه قولان: احدهما قال السدى، مكروا بالمسيح بالحيله عليه لقتله و مكر الله بمجازاتهم عليه بالعقوبه و المكر و ان كان قبيحا فانما اضافه الى نفسه لمزاوجه الكلام.'' [ 130 ]

بنابراين معنى جمله نهج البلاغه كاملا روشن مى گردد زيرا از طرفى شرط مشاكلت كه اقتران لفظ كيد است در آن جمله موجود است، لذا معنى چنين مى شود كه ''مردم شام با شما نيرنگ مى زنند و شما جزاى نيرنگ آنها را نمى دهيد'' و از طرف ديگر، معنى تدبير و چاره جويى در آن جمله، كاملا روشن و هويدا است.

آيا هدايت مردم به عهده پيغمبر است؟

قصص:56: انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين.

تو نمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى، بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مى كند و او اهل هدايت را بهتر مى شناسد.

يونس:43: افانت تهدى العمى و لو كانوا لا يبصرون. مگر تو مى توانى كورانى را كه نمى بينند، هدايت كنى؟

به عبارت ديگر، يعنى تو نمى توانى كسانى را كه دل روشن ندارند، هدايت كنى.

زخرف:40: افانت تسمع الصم او تهدى العمى و من كان فى ضلال مبين.

مگر تو مى توانى كران را شنوا كنى يا كوران و كسانى كه در گمراهى آشكارند، هدايت كنى؟''

نحل:37: ان تحرص على هداهم فان الله لا يهدى من يضل و ما لهم من ناصرين.

اگر به هدايت كردنشان، اشتياق دارى خداوند كسى را كه محكوم به گمراهى نموده، هدايت نمى كند و ايشان را ياورانى نيست.

بقره:272: ليس عليك هداهم ولكن الله يهدى من يشاء.

هدايت ايشان به عهده ى تو نيست بلكه خدا هر كه را بخواهد، هدايت مى كند.

خطبه 1: فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله.

خداوند به وسيله ى پيغمبر، مردم را از گمراهى به هدايت كشانيد و به سبب شخصيت او ايشان را از نادانى، رهايى بخشيد.

اشكال: قرآن مجيد در پنج آيه ى مذكور و همچنين آيات ديگرى، هدايت مردم را از عهده ى پيغمبر سلب نموده و وظيفه ى آن حضرت ندانسته است و چنانكه از تاريخ پيداست، نبى اكرم "ص" به هدايت ايشان بسيار علاقه داشت و كوشش مى كرد. ولى آياتى در قرآن مجيد براى انصراف آن حضرت نازل مى شد. اما نهج البلاغه هدايت ايشان را به وسيله ى آن حضرت، ثابت نموده است. پس اگر عبارت نهج البلاغه را موجبه ى جزئيه بدانيم آيات شريفه را كه از بعضى از آنها سالبه كليه، بدست مى آيد، تناقض و تخالف پيدا مى شود.

جواب: درباره ى اين موضوع چون علاوه بر جمله ى نهج البلاغه، آياتى هم از خود قرآن مجيد كه منافات ظاهرى با پنج آيه ى مذكور دارد، وارد شده است مانند آيه ى شريفه ى:

''و انك لتهدى الى صراط مستقيم.'' [ 131 ] يعنى: ''همانا تو، به راهى راست، هدايت مى كنى.'' مفسرين اين تنافى و رفعش را چنين توضيح مى دهند:

هدايت دو معنى دارد: 1" ايصال الى المطلوب كه معنى اول را در فارسى، راهنمايى و معنى دوم را رسانيدن به هدف، بايد تفسير نمود. مثلا اگر شخصى آدرس منزلى را از شما پرسيد اگر شما با سر و انگشت اشاره و با زبان راهنماييش نموديد، اين ارائه ى طريق است ولى اگر دست او را گرفتيد و به در منزل برديد، اين ايصال الى المطلوب است.

اينك در مورد ما نحن فيه مى گوييم: اگر انبيا فقط ماموربه راهنمايى و بيان اعمال نيك و بد و موجبات سعادت و شقاوت و خلاصه نشان دادن راه بهشت و جهنم باشند، وظيفه ى ايشان ارائه ى طريق است و اگر ماموريت آنها چنين باشد كه كليه ى افراد بشر را كه در دسترس آنها و در حوزه ى ماموريت ايشانند، مومن و موحد و خداشناس و خلاصه، اهل بهشت كنند، بايد بگوييم وظيفه ى ايشان، ايصال الى المطلوب است.

مفسرين مى گويند به طور قطع و مسلم مى دانيم كه وظيفه پيغمبران هر چند اشرف و افضل آنها خاتم انبيا باشد ارائه طريق است نه ايصال الى المطلوب، زيرا در ميان افراد بشرى كه سخنان انبيا را مى شنوند، فرعونها و نمرودها و ابوجهل ها پيدا مى شوند كه بسيار لجوج و سرسخت و عنود و بدبختند كه خداوند درباره ى آنها به رسول محترمش چنين مى فرمايد:

فرقان:43 و 44: ارايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا.

مگر كسى را كه هوس خويش را خداى خود گرفته، نديده اى؟ مگر تو مى توانى وكيل و كارگزار او باشى؟ مگر مى پندارى بيشتر اين مردم مى شنوند يا مى فهمند؟ ايشان جز مانند حيوانات نيستند بلكه روش آنها گمراهانه تر است.

اگر اينگونه مردم و پيغمبران هزار سال عمر كنند و اينها بگويند و آنها بشنوند، نتيجه همان قول سعدى است كه:

بر سيه دل چه سود خواندن وعظ؟
نرود ميخ آهنين بر سنگ

بلكه علاوه بر آنكه سخنان نرم و پر مهر ايشان بر دل سخت تر از سنگ خاراى آنها كوچكترين تاثيرى نمى كند، بر شقاوت و خسارت آنها نيز افزوده مى گردد و پيغمبران را مجنون و ساحر و كاهن و شاعر مى خوانند ''و لا يزيد الظالمين الا خسارا.'' [ 132 ]

بنابراين روشن مى شود كه آيات شريفه يى كه هدايت را از گردن پيغمبر بر مى دارد ، هدايت به معنى ايصال الى المطلوب يا نسبت به اينگونه كوردلان است، و آياتى كه هدايت را به آن حضرت نسبت مى دهد و همچنين جمله نهج البلاغه كه افرادى را به سبب آن مشعل هدايت، مهتدى دانسته است، هدايت به معنى ارائه طريق و نسبت به افرادى چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است كه چون دل روشن و گوش شنوا داشتند و لجاج و عناد را كنار گذاشته بودند و منصفانه قضاوت مى كردند، از همان ارائه طريق نبى اكرم "ص" به سر منزل مقصود و سعادت ابدى رسيدند.

پيغمبر و امام تابع هوس مردم نمى شوند

انعام:56 و 57: قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله قل لا اتبع اهوائكم قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين قل انى على بيته من ربى و كذبتم به.

بگو: من از پرستيدن آن چيزها كه شما بهغير خدا مى خوانيد، ممنوع شده ام. بگو: من هوسهاى شما را پيروى نمى كنم وگرنه گمراه مى شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود. بگو: من از پروردگارم حجتى با خويش دارم كه شما آن را تكذيب كرده ايد.

جاثيه:18: ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون.

آنگاه ترا بر طريقى از دين قرار داديم، از آن پيروى كن و از هوسهاى مردمى كه دانش ندارند، پيروى مكن.

شورى:15: فذلك فادع و استقم كما امرت و لا تتبع اهواءهم.

به اين دين دعوت كن و چنانكه مامور شده يى، استوار باش و از هوسهاى ايشان پيروى مكن. بقره:120: و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جاءك من العلم مالك من الله من ولى و لا نصير؟

اگر با وجود دانشى كه سوى تو آمده است پيروى هوسهاى ايشان نمايى از جانب خدا دوست و ياور نخواهى داشت.

جماعتى كه در جنگ صفين با اميرالمومنين مخالفت نمودند و با وجود آنكه آن حضرت با امر حكمين مخالفت شديد مى فرمود، آنها از حضرت متابعت نكردند و جز به حكميت راضى نشدند و پس از امر حكمين نيز با آن حضرت مخالفت نمودند و جنگ نهروان را بپا كردند، به نام خوارج خوانده مى شوند. على عليه السلام قبل از جنگ نهروان، عبدالله بن عباس را فرستاد تا با ايشان صحبت و مباحثه كند و خود آن حضرت هم چند جلسه با ايشان صحبت فرمود، ولى سودى نبخشيد.

در يكى از آن جلسات كه ايشان را موعظه مى كرد چنين فرمود:

خطبه 36: و قد كنت نهيتكم عن هذه الحكومه فابيتم على اباء المخالفين المنابدين حتى صرفت رايى الى هواكم و انتم معاشر اخفاء الهام سفهاء الاحلام.

من شما را از حكومت حكمين بازداشتم و شما چون مخالفين پيمان شكن، امتناع ورزيديد تا راى خود را به هوس شما برگردانيدم، شما گروهى سبكسر و سفيه و بى خرديد.

اشكال: قرآن كريم در چهار آيه ى مذكور نبى اكرم را از متابعت هوسهاى مردم نهى مى كند و بلكه آن حضرت را تهديد مى نمايد كه اگر چنين كنى خدا دوست و ياور تو نخواهد بود و حق هم همين است هميشه بايد مردم از رهبر و پيشواى خود متابعت كنند نه آنكه رهبر و پيشوا مطابق هوس و خواهش آنها رفتار كند تا در نتيجه آنها رهبر و پيرو شوند، ولى ظاهر جمله ى اميرالمومنين كه به خوارج مى گويد: ''و صرفت رايى الى هواكم...'' با اين مطلب منافات دارد، زيرا مفاد آن جمله اين است كه در موضوع حكمين من از شما متابعت كردم. در اينجا خود آن حضرت اقرار مى نمايد كه تابع شما شدم و از نظر واقع و تاريخ هم كه چنين بوده است بالاخره موضوع حكمين واقع شد پس حل مطلب چيست؟

جواب: در مقام جواب اين اشكال سه مطلب بايد تجزيه و تحليل شود:

1- نهى از متابعت هوسهاى مردم در چگونه مطالبى است؟

2- اين نهيتا چه درجه قوت دارد و رهبر تا چه حدى بايد ايستادگى كند؟

3- تجزيه و تحيلل جمله ى: ''و صرفت رايى الى هواكم.''

مطلب اول: چنانكه از صدر و ذيل آيات شريفه پيداست نهى، از متابعت هوسهاى مردم در اركان دين و حدود و نواميس الهى است نه در امور اجتماعى و مطالبى كه دين در آنها اظهار نظرى نفرموده است مخصوصا در مواردى كه مراد از مردم، اصحاب و ياران پيغمبر و امام باشد، چنانكه مفسرين تمامى آيات مذكور را به نهى از متابعت هوسهاى كفار و مشركين معنى نموده، مى گويند اگر چه ظاهر خطاب متوجه نبى اكرم "ص" مى باشد ولى چون خداوند متعال مى داند كه آن حضرت هرگز متابعت ايشان نخواهد نمود، پس مقصود به خطاب، امت آن حضرت مى باشند. [ 133 ]

اما در امور اجتماعى مانند تنظيم صفوف جنگ و تعيين زمان و مكان آن، آن حضرت مامور به مشورت با اصحاب خويش بوده است، چنانكه در فصل دوم تحت عنوان ترغيب به مشورت بيان شد و پيداست كه مخالفت على عليه السلام با اصحابش بوده و نيز در موضوع متاركه و عدم متاركه جنگ واقع شده است.

مطلب دوم: راجع به مقدار قوت اين نهى و ايستادگى رهبر بايد گفت كه رهبر و پيشوا تا نهايت درجه قدرت خويش بايد با مردم مخالفت كند ولى اگر لجاج و عناد آنها به سر حد كشتن رهبر و پيشوا رسيد و يا آنكه تالى، افسدى پيدا مى كرد، نبايد پيشوا تن به كشتن دهد و در مخالفت اصرار ورزد چنانكه مخالفت كفار قريش با نبى اكرم در مكه به اين حد رسيد كه به كشتن حضرتش تصميم گرفتند و در آنجا پيغمبر اكرم به دستور خداى متعال ايشان را رها كرد و به مدينه هجرت فرمود. همچنين در موضوع مصالحه خطى كه در جنگ حديبيه بين نبى اكرم و سهيل بن عمرو نوشته مى شد و على عليه السلام كاتب آن بود در ابتدا مرقوم داشت: ''هذا ما تصالح عليه محمد رسول الله و سهيل بن عمرو'' در اينجا نيز سهيل مخالفت كرد و گفت بايد كلمه رسول الله حذف شود اگر ما او را به رسالت ياور مى داشتيم كه با او نمى جنگيديم. پيغمبر اكرم براى اينكه امر مصالحه به تعويق نيفتد به على عليه السلام فرمود: ''همانطور كه مى گويد بنويس و براى توهم چنين روزى پيش خواهد آمد.'' اين جمله نبى اكرم اشاره بود به مصالحه خطى كه در خاتمه جنگ صفين بين على عليه السلام و معاويه نوشته شد. در آنجا ابتدا كلمه ى ''على اميرالمومنين'' را نوشتند، سپس معاويه و عمروعاص با كلمه ى ''اميرالمومنين'' مخالفت كردند و پس از گفتگوهاى بسيار على عليه السلام دستور داد، حذف كنند. [ 134 ]

و اما در موضوع مخالفت اصحاب با آن حضرت، مورخين چنين مى گويند كه ''پس از آنكه شاميان پانصد قرآن بر سر نيزه نمودند و گفتند بياييد هر دو دسته به حكم قرآن تن دهيم و يكديگر را نكشيم، على عليه السلام به اصحابش فرمود اين عمل خدعه و نيرنگ است شاميان چون خود را در معرض شكست ديده اند، چنين نيرنگى زده اند... ولى آنها گوش نكردند و قريب بيست هزار از لشكر آن حضرت كه بعدا از خوارج شدند نزدش آمدند و گفتند اگر دستور متاركه جنگ ندهى و مالك اشتر را از جبهه ى جنگ بر نگردانى تو را مى كشيم و يا دست بسته تحويل دشمن مى دهيم. على عليه السلام و مالك اشتر با آنها بسيار صحبت كردند ولى ابدا تاثير نكرد تا بلاخره آن حضرت فرمود من ديروز امير شما بوده ام و امروز مامور شما شده ام . بر من نيست شما را به كارى كه اكراه داريد، به اجبار وادار كنم. سپس در موضوع تعيين حكم با آن حضرت مخالفت كردند و هر چند كه فرمود معاويه آن كس را كه دوست داشته و براى اين امر لايق مى دانسته تعيين نموده است من هم ابن عباس را لايق مى دانم و او را انتخاب مى كنم، ايشان بهانه ها آوردند و در مخالفت خود سرسخت ايستادند و على رغم آن حضرت، همواره از ابوموسى اشعرى نام بردند تا بالاخره آن امام ساكت شد و در گوشه يى نشست. پس پيداست كه على عليه السلام بيش از اين مقدار نمى توانست مخالفت كند زيرا به قيمت جانش تمام مى شد و آن به صلاح اسلام نبود، چنانكه بودن پيغمبر در مكه و ادامه ى تبليغ چون به قيمت جانش تمام مى شد و اسلامى پايه نمى گرفت و بارور نمى گشت، در مخالفت اصرار نكرد و آنها را رها نمود.''

مطلب سوم: ممكن است با وجود آنچه ذكر شد كسى بگويد جمله ى على عليه السلام: ''و صرف رايى الى هواكم'' دلالت دارد بر اينكه من با شما هم عقيده شدم در صورتى كه آن حضرت چنين سخنى نبايد بگويد ولى چنين توهمى در اين مقام بكلى بى مورد است زيرا:

اولا- حضرت در مقام محاجه ى با خصم است و بايد آنچه خصم را مجاب مى كند، بگويد. او هرگز نخواهد فرمود من با شما هم عقيده شدم.

ثانيا- صدر و ذيل اين جمله كه نكوهش و مذمت آنها را شامل است و سفاهت و سبك مغزى ايشان را بيان مى كند با اين معنى مناسب نيست.

ثالثا- مفردات و هيئت تركيبيه خود جمله اين توهم را نفى مى كند و بلكه اين جمله را بايد از شاهكارهاى بلاغت، مانند تمام نهج البلاغه بحساب آورد زيرا آن حضرت در اين جمله عقيده ى خويش را به لفظ ''راى'' و عقيده خصم را به لفظ ''هوى'' تعبير فرموده است و در بين الفاظى كه براى عقيده قلبى در عربى وضع شده است و شايد شماره ى آنها از سى متجاوز باشد مانند: ''ظن، وهم، علم، هوى، خيال، اعتقاد، نظر'' از لحاظ مطابقت و عدم مطابقت با واقع، لفظ راى در عاليترين درجه آنها و لفظ هوى در نازلترين درجه ى آنها مى باشد. زيرا در لفظ راى عقيده ى قلبى به ديدن به چشم تشبيه شده است، كه احتمال خطا و اشتباهى در آن نيست و همان لفظ ديدن به چشم براى عقيده ى قلبى هم به كار رفته است. و ثانيا موافقت اين دو عقيده را با هم به لفظ ''صرف'' "برگردانيدن" تعبير فرموده است. پس بايد گفت كه معنى جمله اين است: ''انكار و مخالفت شما به سر حدى رسيد كه من مجبور شدم راى روشن و مطابق با حق و واقع خويش را كه در طريق مستقيم خود مى رفت، به سوى هوس غلط و خواهش نفسانى گمراه شما بر گردانم.''

و از همه مهمتر اينكه اين عمل را به خود نسبت داده و به طريق فعل مجهول نفرموده است كه راى من به هواى شما برگشت، زيرا بسيار واضح است كه براى انسان هيچ گاه ممكن نيست عقيده ى قلبى خود را به معتقد ديگرى برگرداند مخصوصا در موردى كه عقيده ى خود را مطابق واقع و عقيده ى ديگر را مخالف آن مى داند. پس از اين معنى مى فهميم كه مقصود، موافقت در مقام عمل است كه به صورت سكوت و گوشه گيرى واقع شد، و اگر تصريح به آن مى نمود نكات و لطايف ادبى مذكور مراعات نشده بود. آنچه تا اينجا بيان كرديم، برخى از روابط نهج البلاغه با قرآن بود، نه همه ى آن، زيرا استخراج كامل روابط را اينجانب نمى توانم ادعا كنم و چناكه در جزوه '' بررسى نهج البلاغه و اسناد آن'' توضيح داده ايم، بررسى كامل زمانى ممكن است كه شخص تمام قرآن و نهج البلاغه را حفظ كرده و حاضر الذهن باشد. ما مى توانيم بگوييم: قرآن با نهج البلاغه هيچ گونه مخالفتى ندارد بلكه على عليه السلام تمام قرآن را در وجود خويش حفظ كرده و از اسرارش آگهى يافته و قرآن با گوشت و خون على عجين گشته است، على عليه السلام قرآن را بهترين هادى و رهبر مى داند، بهترين مقتداى روشنگر مى داند كه هنگام فتنه و بلا و مصيبت بايد به آن پناه برد و از انوار معنويش استمداد جست. على عليه السلام، در بسيارى از موارد به قرآن استناد جسته و در 3 خطبه مفصل، آيات و سوره هايى از قرآن مجيد را تفسير كرده است، ''على مع القران و القرآن مع على...''

صلواه الله عليه خطيبا بليغا

خاتمه

در پايان اين مبحث، سه موضوع ديگر درباره ى "ارتباط نهج البلاغه با قرآن" باقى مى ماند كه در اينجا به طور فشرده به آن اشاره مى شود:

1- موارد استشهاد نهج البلاغه به آيات قرآن.

2- تفاسير آيات و سور قرآنى در نهج البلاغه.

3- وصف قرآن در نهج البلاغه.

مورد اول

نهج البلاغه در 121 مورد به آيات قرآن كريم استشهاد نموده و يا اقتباس كرده است:

خطبه 1 :1. اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس.

خطبه 2 :1. انك من المنظرين الى يوم الوقت المعلوم.

خطبه 3 :1. و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا، و من كفر فان الله غنى عن العالمين. خطبه 4 :3. تلك الدار الاخره تجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارضو لا فسادا و العاقبه للمتقين.

خطبه 5 :23. احدى الحسنين.

خطبه 6 :85. تبيانا لكل شى ء.

خطبه 7 :18. ما فرطنا فى الكتاب من شى ء.

خطبه 8 :18. و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا.

خطبه 9 :28. قل تمتعوا فان مصيركم الى النار.

خطبه 10 :39. كانما يساقون الى الموت و هم ينظرون.

خطبه 11 :50. و ينجو الذين سبقتلهم من الله الحسنى.

خطبه 12 :57. لقد ضللت اذا و ما انا من المهتدين.

خطبه 13 :65. و انتم الاعلون و الله معكم، و لن يتركم اعمالكم.

خطبه 14 :70: و لتعلمن نباه بعد حين.

خطبه 15 :84. كل نفس معها سائق و شهيد.

خطبه 16 :86. فاين تذهبون.

خطبه 17 :86. و نى توفكون.

خطبه 18 :90. تالله ان كنا لفى ضلال مبين، اذ نسويكم برب العالمين.

خطبه 19 :90. بل عباد مكرمون، لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون. خطبه 20 :216. انك على كل شى ء قدير

خطبه 21 :97. فان العاقبه للمتقين.

خطبه 22 :102. ان فى ذلك لايات و ان كنا المبتلين.

خطبه 23 :108. من ماء مهين.

خطبه 24 :108. ريب المنون.

خطبه 25 :110. كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح، و كان الله على كل شى ء مقتدرا.

خطبه 26 :110. كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا، انا كنا فاعلين.

خطبه 27 :113. فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون.

خطبه 28 :114. تنزل الغيث من بعد ما قنطوا و تنشر رحمتك و انت الولى الحميد.

خطبه 29 :119. و تبلى فيه السرائر.

خطبه 30 :125. فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول.

خطبه 31 :128. ان الله عنده علم الساعه و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت.

خطبه 32 :129. فانا لله و انا اليه راجعون.

خطبه 33 :129. ظهر الفساد.

خطبه 34 :143. استغفروا ربكم انه كان غفارا، يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين. خطبه 35 :143. و لا تواخذنا بما فعل السفهاء منا.

خطبه 36 :144. ليبلوهم ايهم احسن عملا.

خطبه 37 :147. هدى للتى هى اقوم.

خطبه 38 :152. و لا ينبئك مثل خبير.

خطبه 39 :155. و تبرز الجحيم للغاوين.

خطبه 40 :155. الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا و هم لا يفتنون.

خطبه 41 :159. انك حى قيوم لا تخذك سنه و لا نوم.

خطبه 42 :159. و اخذت بالنواصى و الاقدام.

خطبه 43 :159. رب انى لما انزلت الى من خير فقير.

خطبه 44 :161. فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ان الله عليم بما يصنعون.

خطبه 45 :162. من سلاله من طين، وضعت فى قرار مكين، الى قدر معلوم.

خطبه 46 :175. ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التى كنتم توعدون.

خطبه 47 :175. ان الله لا يغفر ان يشرك به.

خطبه 48 :177. لان الله ليس بظلام للعبيد.

خطبه 49 :180. بعدا لهم كما بعدت ثمود.

خطبه 50 :182. من يتق الله يجعل له مخرجا خطبه 51 :182. ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم.

خطبه 52 :182. من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له، وله اجر كريم.

خطبه 53 :182. و له جنود السماوات و الارض و هو العزيز الحكيم.

خطبه 54 :182. و له خزائن السماوات و الارض و هو الغنى الحميد.

خطبه 55 :182. ذلك فضل الله يوتيه من يشاء، و الله ذوالفضل العظيم.

خطبه 56 :227. فتبارك الذى يسجد له من فى السموات و الارض طوعا و كرها.

خطبه 57 :227. و انشا السحاب الثقال.

خطبه 58 :228. يقول لئن اراد كونه كن فيكون.

خطبه 59 :231. الى اجل معلوم.

خطبه 60 :232. و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنه زمرا.

خطبه 61 :232. و كانوا احق بها و اهلها.

خطبه 62 :233. و قليل من عبادى الشكور.

خطبه 63 :233. ولات حين مناص.

خطبه 64 :233. فما بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين.

خطبه 65 :234. انى خالق بشرا من طين، فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين، فسجد الملائكه كلهم اجمعون الا ابليس.

خطبه 66 :234. قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لاغوينهم اجمعين.

خطبه 67 :234. ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين. نسارع لهم فى الخيرات؟ بل لا يشعرون.

خطبه 68 :234. فجعلها بيته الحرام الذى جعله الله للناس قياما.

خطبه 69 :234. فاقلوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين.

خطبه 70 :184. فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون.

خطبه 71 :185. اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون.

خطبه 72 :186. فى يوم تشخص فيه الابصار.

خطبه 73 :190. فانها كانت على المومنين كتابا موقوتا.

خطبه 74 :190. ما سلككم فى سقر؟ قالوا لم نك من المصلين.

خطبه 75 :190. رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلاه و ايتاء الزكاه.

خطبه 76 :190. و امر اهلك بالصلاه و اصطبر عليها.

خطبه 77 :190. و هو الانسان، انه كان ظلوما جهولا.

خطبه 78 :192. فعقروها فاصبحوا نادمين.

خطبه 79 :193. انا لله و انا اليه راجعون.

خطبه 80 :202. ان فى ذلك لعبره لمن يخشى.

خطبه 81 :212. الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر.

خطبه 82 :213. رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله. خطبه 83 :214. يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم.

خطبه 84 :217. هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق و ضل عنهم ما كانوا يفترون.

نامه 85 :3. و خير هنالك المبطلون.

نامه 86 :15. ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق، و انت خير الفاتحين.

نامه 87 :23. الا تحبون ان يغفر الله لكم.

نامه 88 :23. و ما عندالله خير للابرار.

نامه 89 :28. و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله.

نامه 90 :28. ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين امنوا، و الله ولى المومنين.

نامه 91 :28. لقد علم الله المعوقين منكم و القائلين لاخوانهم هلم الينا و لاياتون الباس الا قليلا.

نامه 92 :28. و ما اردت الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.

نامه 93 :28. و ما هى من الظالمين ببعيد.

نامه 94 :41. و لات حين مناص.

نامه 95 :45. اولئك حزب الله، الا ان حزب الله هم المفلحون.

نامه 96 :53. يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول.

نامه 97 :53. كبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون.

نامه 98 :55. حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين.

نامه 99 :67. سواء العاكف فيه و الباد.

نامه 100 :74. ان عهد الله كان مسوولا.

حكمت 101 :75. ذلك ظن الذين كفروا، فويل للذين كفروا من النار.

حكمت 102 :85. و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون.

حكمت 103 :90. و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه.

حكمت 104 :92. ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين امنوا.

حكمت 105 :95. انا لله و انا اليه راجعون.

حكمت 106 :125. ان خير الزاد التقوى.

حكمت 107 :130. ادعونى استجب لكم، و من يعمل سوء او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما، لئن شكرتم لا زيدنكم.

حكمت 108 :130. انما التوبه على الله للذين يعملون السوء بجهاله ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما.

حكمت 109 :195. و الله يحب المحسنين.

حكمت 110 :200. و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين. حكمت 111 :221. فلنحيينه حياه طيبه.

حكمت 112 :223. ان الله يامر بالعدل و الاحسان.

حكمت 113 :309. اجعل لنا الها كما لهم الهه فقال انكم قوم تجهلون.

حكمت 114 :335. كل نفس بما كسبت رهينه.

حكمت 115 :336. خسر الدنيا و الاخره، ذلك هو الخسران المبين.

حكمت 116 :369. فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون.

حكمت 117 :369. انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.

حكمت 118 :431. لكيلا تاسوا على ما فاتكم ولا تفرحوا بما اتاكم.

حكمت 119 :460. و لا تنسوا الفضل بينكم.

حكمت 120 :177. عفا الله عما سلف.

حكمت 121 :234. فهلا القى عليهما اساور من ذهب.

مورد دوم

مواردى كه در نهج البلاغه تفسير آيات و سوره هاى قرآنى آمده است:

1- در جمله ى: ''لم يوجس موسى- عليه السلام- خيفه على نفسه اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال.'' [ 135 ] اميرالمومنين عليه السلام آيه ى شريفه ى ''فاوجس فى نفسه خيفه موسى.'' [ 136 ] را تفسير نموده است.

2- جمله ى ''لم يلد فيكون مولودا و لم يولد فيصير محدودا.'' [ 137 ] آيه شريفه ى ''لم يلد و لم يولد.'' [ 138 ] را توضيح مى دهد.

3- راجع به آيه ى امانت چنين مى فرمايد: ''انها عرضت على السماوات المبنيه و الارضين المدحوه و الجبال ذات الطول المنصوبه فلا اطول و لا اعرض و لا اعلى و لا اعظم منها و لو امتنع شى ء بطول او عرض او قوه او عز لا متنعن ولكن اشفقن من العقوبه و عقلن ما جهل من هو اضعف منهن و هو الانسان.'' [ 139 ]

4- آيه ى شريفه ى ''لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم.'' [ 140 ] در دو مورد از نهج البلاغه تفسير شده است.

الف: ''اما بعد فان المرء قد يسره درك مالم يكن ليفوته و يسوءه فوت ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من اخرتك و ليكن اسفك على ما فاتك منه.'' [ 141 ]

ب: ''الزهد كله بين كلمتين من القران: قال الله سبحانه: ''لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم.'' و من لم ياس على الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه.'' [ 142 ]

5- ''فان الله سبحانه يقول "سواء العاكف فيه و الباد" فالعاكف المقيم به و البادى الذى يحج اليه من غير اهله.'' [ 143 ]

6- ''و سئل عليه السلام عن قوله تعالى "فلنحيينه حياه طيبه" فقال هى القناعه.'' [ 144 ]

7- ''و قال عليه السلام فى قوله تعالى "ان الله يامر بالعدل و الاحسان"، العدل: الانصاف و الاحسان: التفضل.'' [ 145 ]

8- ''و قد سمع- عليه السلام- رجلا يقول "انا لله و انا اليه راجعون" فقال ان قولنا "انا لله" اقرار على انفسنا بالملك، و قولنا "و انا اليه راجعون" اقرار على انفسنا بالهلك.'' [ 146 ]

9- ''قاله بعد تلاوته "الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر" يا له مراما ما ابعده و زورا ما اغفله...'' [ 147 ]

10- ''قاله عند تلاوته "رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله" ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره و تبصره به عد العشوه...'' [ 148 ]

11- ''قاله عند تلاوته "يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم" ادحض مسوول حجه و اقطع مغتر معذره، لقد ابرح جهاله بنفسه.'' [ 149 ]

علاوه بر اين، مواردى در قسمت اول ذكر شد كه اميرالمومنين- عليه السلام- در آنها به آيات قرآن استشهاد نموده يا اقتباس فرموده بود و همگى داراى نوعى تفسير و توضيح پيرامون آيات قرآن مى باشد.

مورد سوم

مواردى كه نهج البلاغه قرآن را وصف نموده و مردم را به تبعيت از آن دستور داده است: نهج البلاغه 96 بار كلمه ''قرآن، كتاب الله، كتاب ربكم'' و امثال آن را تكرار كرده است. به عنوان نمونه بعضى از اوصاف قرآن كه در نهج البلاغه آمده است، در اينجا ذكر مى شود:

خطبه 175: و اعلموا ان هذا القران هو الناصح الذى لا يغض و الهادى الذى لا يضل و المحدث الذى لا يكذب و ما جالس القرآن احد الا عنه بزياده او نقصان: زياده فى هدى و نقصان من عمى و اعلموا انه ليس على احد بعد القران من فاقه و لا لاحد قبل القران من غنى لاستشفعوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال.

بدانيد كه اين قرآن خيرخواهى، امين و راهنمايى بدون گمراهى و سخنگويى بدون دروغ است. هر كس با قرآن مصاحبت كند، هدايتش فزونى مى يابد و از كورى دلش كاسته مى شود. پس از هدايت گرفتن از قرآن، براى كسى نيازى باقى نمى ماند و غير از قرآن براى هيچ كس بى نيازى يى نباشد. از قرآن دواى دردهاى خود را بخواهيد و در گرفتاريها از آن كمك بجوييد كه شفاى بزرگترين دردها كه كفر و نفاق و كوردلى و گمراهى است در قرآن است.

خطبه 155: و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين والنور المبين و الشفاء النافع والرى الناقع و العصمه للمتمسك و النجاه للمتعلق لا يعوج فيقام و لا يزيغ فيستعتب و لا تخلقه كثره الرد و ولوج السمع من قال به صدق و من عمل سبق.

به كتاب خدا چنگ بزنيد كه ريسمانى محكم و نورى آشكار و شفادهنده يى سودمند و سيراب كننده يى كامل است، سنگر است براى پناهنده و نجات است براى چنگ زننده، از راه حق منحرف نشود تا نياز به راست كردن داشته باشد، هر چند تكرار شود، گوشها را بنوازد و كهنه نگردد، هر كس سخن قرآنى بگويد صادق است و هر كه به قرآن عمل كند از همه كس پيشى مى گيرد.

حكمت 305: فى القران نبا ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم.

قرآن از حال پيش از شما حكايت مى كند و از آينده ى شما، خبر مى دهد و در حال حاضر، حاكم و داور ميان شماست.

نامه 47: و الله الله فى القران لا يسبقكم بالعمل به غيركم.

شما را به خدا سوگند مى دهم درباره ى قرآن، مبادا كه ديگران در عمل كردن به قرآن از شما پيشى گيرند.