پرده پندار
(تحليلى از غفلت در پرتو خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه )

احد فرامرز قراملكى

- ۴ -


5-2)سكولاريزم مصداق بارز زندگى غافلانه  
يكى از ابعاد غفلت آدمى ، بسنده كردن به ظاهر و بى خبرى از باطن امور است . آنچه در حيات آدمى مشهود است ، ظاهر دنيوى و لوازم اين جهانى زندگى است . انسانهاى غافل ، به تعبير مولوى ، كوه تن را مى نگرند اما كان جان را در آن نمى بينند و به همين دليل تنها دغدغه آفات و بيماريهاى تن را دارند و از دغدغه فرسودگى روان و سقوط وجودى ، فارغ هستند. بر خلاف هشياران و عاقلان كه از تن به جان مى نگرند و از صورت به معنا مى پردازند؛ هزاران فم بر دل دارند تا مبادا آسيبى بر جان و دل رسد و روان ، مرتع شيطان گردد و انسان از سلوك به اهداف و آرمانهاى والاى انسانى بازماند:

بى خبر بودند از جان آن گروه
كوه را ديده ، نديده كان كوه
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر زباغ دل ، خلالى كم بود (128)
ظاهر بينى آدمى محدود به تن و جان نيست بلكه در خصوص دنيا و روح آن نى صادق است . بى خبران ظاهر بين به مظاهر زندگى اين جهانى حصر توجه دارند و از ديدن حقايق هستى محروم هستند.
يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون
اكثرا به امور ظاهر دنيا آگاهند و از عالم آخرت بكلى بى خبرند.
ظاهر بينى ناشى از چشم حس است كه به تعبير مولوى مانند كف دست از اشراف بر همه امور ناتوان است . انسان غافل كف روى آب دريا را مى نگرد و انسان هشيار از چشم دريا بين مى نگرد زيرا از نظر وى جنبش كفها از دريا هست و لذا ديدن كف و نديدن دريا جاى شگفتى است .
چشم حس همچون كف دستست و بس
نيست كف را بر همه او دست رس
چشم دريا ديگر است و كف دگر
كف بهل وز ديده دريا نگر
جنبش كفها ز دريا روز شب
كف همى بينى و دريا نه عجب (129)
مولوى با همين بيان تمثيلى غافلان را در مورد هشدار قرار مى دهد كه وقتى آب را مى بيند، آب آب را نيز ببيند. ظواهر دنيا از حقيقتى برخوردار هستند كه توقف در ظواهر جر غفلت نيست و لذا انسان هشيار از تن ، جان را مى بيند و از جان ، جان جان را مى يابد.
ما چو كشتيها بهم بر مى زنيم
تيره چشميم و در آب روشنيم
اى تو در كشتى تن رفته به خواب
آب را ديدى مگر در آب آب
آب را آبى ست كو مى راندش
روح را روحى است كو مى خواندش (130)
سكولاريزم نيز بر اساس چنين غفلت و بى خبرى ، سامان يافته است زيرا سكولاريزم چيزى جز حصر توجه به ظواهر اين جهانى و حذف كردن هر گونه فراتر رفتن از دنياى مادى نيست . مديريت سكولار، به عنوان مثال ، مديريتى است كه اساسا جز به عوامل و آثار اين جهانى نيانديشد و هرگونه عنصر وراى اين جهانى را از نظام مديريتى بيرون كند و مناسبات گوناگون سازمان را عارى از هر گونه رنگ و صبغه اخروى شكل دهد.
نمونه بارز جهان بينى سكولاريزم و معيشت سكولاريستى را نزد عربهاى عصر جاهليت مى توان يافت . در اين جهان بينى اگر چه ، چنان تصور مى شد كه آدمى ، هستى و وجود را به فعاليت آفرينندگى الله مديون است لكن آدمى پس از آنكه به وسيله الله آفريده شد، گرده هاى ارتباط خود را با آفريننده خويش قطع كرد و هستى او بر روى زمين ، از آن به بعد، در دستهاى ارباب نيرومند ديگرى قرار مى گيرد و سلطه ظالمانه اين ارباب تا زمان مرگ ادامه دارد، كه چيزى جز اوج ظلم و ستمى نيست كه در سراسر عمر از آن آزار مى ديده و ناله و شكايت مى كرده است . نام اين سلطه گر ظالم و ستمگر، دهر، يعنى زمان است . (131)
و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر (جاثيه 23 و 24)
و گفتند چيزى جز زندگى اين جهانى ما نيست ، مى ميريم و زنده مى مانيم . جز روزگار چيزى ما را هلاك نمى كند.
بنابراين زندگى عرب جاهلى بين دو امر تولد و مرگ قرار دارد كه در سيطره حاكم كور و ناشنوا، دهر روزگار، اسير است . چنين بى خبرى از حضور مدبر و حاكم كه لطيف به بندگان است ، تمام اضلاع زندگى عرب جاهلى و مناسبات اجتماعى آنها را شكل مى دهد:
نمودار شماره دو، صفحه 110 كتاب
جاهليت نوين بشر نيز شكل جديدى از همان زندگى عرى جاهلى است . سكولاريزم روزگار ما، زندگى انسان معاصر را بر مبناى حذف حضور خداوند حكيم بنا نهاده است . در برخى از جهان بينى هاى سكولاريته به جاى دهر نام ديگرى بر سلطه گر كور، ناشنوا و پيش بينى ناپذير بر مى گزينند كه على رغم فلسفى تر شدن مفهوم ، تفاوت ماهرى با دهر ندارد: تاريخ
نمودار شماره سه ، صفحه 110 كتاب
تلقى هاى سكولاريستى از زندگى با تصوير اسلامى آن تفاوت ماهوى دارد. در تصوير اسلامى خلق آفرينش ‍ درست ، آغاز فرمانروايى الهى بر موجودات آفريده شده است . همه كارهاى بشرى حتى كوچكترين و ظاهرا كم اهميت ترين جزئيات زندگى در زير نظارت عالى و انحصارى خدا قرار دارد. خداى عادل و مهربانى كه هرگز به كسى ظلم نمى كند و بر بندگان خود مهربان و لطيف است . در اين تصوير، از دهر و يا مفاهيمى شبيه به آن و كارهاى اسرارآميز دهرى خبرى نيست . وجود چيزى همچون دهر آشكار انكار مى شود. عنوان ساخته و پرداخته بى اساس تخيل پيدا مى كند. سراسر جريان زندگى آدمى اكنون در زير نظارت مطلق اراده خداوند شنوا و بيناست .
(132) مرگ در اين تصوير مفهوم تازه اى پيدا مى كند و آن عبارت است از گذرى از زندگى اين جهانى به زندگى جديد جاودان .
نمودار شماره چهار، صفحه 111 كتاب
5-3) غفلت از آرمانهاى قدسى  
يكى از مراتب ظاهر بينى و غفلت از حقيقت ، غفلت از آرمانهاى والاى انسانى است . زيرا بى هدف پنداشتن طبيعت و بيهوده انگاشتن حيات ، از لوازم ظاهر بينى و نشناختن حقيقت است . غفلت از هدف ، مراتب گوناگون دارد: مرتبه نخست ، آن است كه فرد اساسا دغدغه هدف ندارد و به زندگى متداول و آمد و شد روز شب چنان عادت كرده است كه هدف آن را اساسا فراموش مى كند. چنين زندگى فاقد روح حيات است و در واقع لب طاقچه عادت از ياد رفته است . (133)
زندگى غافلانه ، زيبايى و طرب انگيز بودن خود را نشان نمى دهد بلكه چون از ياد خدا تهى است ، در سخن و غم در مى پيچد، غافلانه به آمد و شد روز و شب بى آنكه از آن فايدتى حاصل كنند، روزگار كى گذرانند.
روز شب چون غافلى از روز شب
كى كنى از سر روز و شب طرب ؟
روى او چون پرتو افكند، اينت روز
زلف او چون سايه انداخت ، اينت شب
گاهى فرد زندگى را هدفدار دنبال مى كند اما امورى را كه ارتباطى با هدف ندارد هدف مى پندارد و از اصول به هدف واقعى باز مى ماند، و اين خود مراتب گوناگون دارد؛ در مرتبه اى ، ضد هدف به عنوان مقصد انتخاب مى شود، يعنى فرد، به عنوان مثال ، از تهران به مقصد مشهد در جاده تبريز مى افتد و هرچه پيش مى رود و تلاش مى كند، نه تنها به مقصد نمى رسد، بلكه از آن دور مى افتد. مرتبه ديگر توقف در اهداف اوليه است . كوهنوردى را مى ماند كه چون به پناهگاه اول رسيده ، خود را به قله رسيده تلقى كند و از اهداف والاتر بازماند. بسندگى به توفيقات چشمگير زندگى و اهداف عاليتر را دنبال نكرده ، ناشى از غفلت به آن اهداف است . بسيارند بى خبرانى كه در ابتداى سلوك خود را واصل پنداشتند و از سلوك بازماندند.
مرتبه ديگر از بى خبرى نسبت به اهداف ، هدف پندارى فايده است . اين نوع غفلت رواج زيادى دارد و در بهد نظرى مغالطه هاى فراوانى را به بار مى آورد. و در بعد علمى انسان را از وصول به اهداف واقعى باز مى دارد. سر رواج چنين غفلتى اين است كه فوايد، غالبا سهلتر و سريعتر حاصل آيد و نسبت به اهداف ، نزديكتر و ظاهرتر هستند و به گونه اى كه ساده انگاران عافيت طلب چون به آنهابرسند دل مشغول دارند و از ديدن اهداف اصلى باز مى ماند. گاهى دغدغه عدم غفلت از اهداف ، خود موجب بروز نوعى غفلت مى شود كه مى توان آن را غفلت از راه مشروع ناميد. عده اى در وصول به هدف چنان حصر توجه مى كنند كه از راه ، شرايط، آفات و لوازم آن غافل مى گردند. معتقدان به انگاره هدف ، وسيله را مباح مى كند در واقع دچار چنين بى خبرى هستند. كسانى كه در خصوص شريعت ابراز انگار هستند و عبادات و شرايع را صرفا ابزارهايى براى وصول به حقيقت مى پندارند به گونه اى كه در مرحله سلوك مى توان آنها را فروگذاشت ، بر چنين غفلتى غلطيده اند. آفت غفلت از مشروعيت وسيله آن است كه اخذ راههاى نامشروع و استفاده از ابزارهاى غير اخلاقى سبب مى شود هدف نيز تحت الشعاع آن قرار بگيرد و فرد از وصول به اهداف باز ماند. فقدان دغدغه هاى اخلاقى نزد بسيارى از مديران سبب شده است آنها نه تنها بسيارى از اصول اخلاقى را قربانى اهداف سازمانى قرار بدهند بلكه به دليل عدم تاكيد علمى بر آرمان اخلاقى از دستيابى به اهداف بازمانند. در كتاب اخلاق حرفه اى به تفصيل در اين مقام سخن رفته است .
گفتار ششم : آثار غفلت در زندگى فردى و اجتماعى 
آدمى را دشمن پنهان بسى ست
آدمى با حذر عاقل كسى ست
چكيده  
غفلت ، آثار زيانبارى فراوانى در زندگى فردى و اجتماعى دارد و به گونه اى كه در ادبيات روايى از آن به عنوان زيان آورترين دشمن ، تعبير شده است . آثار ويرانگر غفلت كه در اين نوشتار به اختصار مورد بحث واقع شده عبارتند از: خودباختگى و تهى شدن شخصيت آدمى ، آفت عزم و اراده ، بى حاصلى كوشش و تلاش ، افزايش گناه و رذايل اخلاقى ، ازدياد مشقت ، محنت و اندوه در زندگى ، قساوت قلب و دلمردگى ، آفت مديريت ؛ مانع استكمال و عامل انحطاط فرد و ناشى از غفلت به طور كلى است كه در مقدمه همين گفتار بيان مى شود.
مقدمه  
غفلت در ادبيات روايى ، به عنوان زيان آورترين دشمن ، توصيف شده است . از اميرالمؤ منين ، حضرت على (ع )نقل شده است : الغفله اضر الاعداء (134) يعنى غفلت ، زيان آورترين دشمن است . اين سخن حكيمانه به چند دليل ، قابل ابتناء است . دليل نخست ، درونى بودن غفلت است . بى خبرى فرد از حالات جوانحى و درونى است كه در فرد پايگاه دارد و آثار ماندگار و دائمى بر روان آدمى مى گذارد. مبارزه با امر درونى و ناپيدا، سخت تر و رهايى از آن دشوارتر است . به تعبير عارف رومى ، ظلم و جور روزگاران و ناملايمات و رنجهايى كه نصيب انسان مى شود، در مقايسه با رنج غفلت از خداوند، قابل تحملتراست ، زيرا اين رنجها، زودگذر و قابل رفع است ، اما رنج دورى از خداوند و درد غفلت به سادگى قابل رفع نيست ، بلكه مصيبتى است ماندگار و دردى است پايدار.
جور دوران و هر آن رنجى كه هست
سهلتر از بعد حق و غفلتست
زانكه اينها بگذرد، آن نگذرد
دولت آن دارد كه جهان آگه برد (135)
بنابراين غفلت به دليل درونى بودن ، به سختى قابل درمان است و به دليل صعوبت درمان پرضررتر است . كسى مى تواند از سعادت و دولت برخوردار باشد كه از غفلت رهايى يافته و جان آگاه يابد. مصراع اخير، ظاهرا اقتباس از روايتى است كه از اميرالمؤ منين على (ع )نقل شده است :
من دلائل الدوله قله الغفله
يعنى از عوامل دولت ، اندكى غفلت است .
دليل دوم بر اينكه غفلت ، زيان آورترين دشمن است اين است كه انسان از دشمنان پيدا و پنهان فراوانى برخوردار است . دشمنان بيرونى راه نفوذى بر آدمى ندارد، جز از مواضع غفلت و بى خبرى وى . غفلت راه نفوذ و تسلط دشمنان و بيگانگان بيرونى را هموار مى كند و عزم و اراده فرد را رد مبارزه ، با آنها از بين مى برد. آنچه ، در مواقع ، ملك وجود آدمى را در تسلط شياطين قرار داده و دل آدمى را چراگاه ابليس مى كند، غفلت است . روايتى كه از امام صادق (ع )نقل شده است ، به همين نكته ناظر است :
و ان كان الشيطان عدوا فالغفله لماذا؟
اگر شيطان دشمن آدمى است ، پس چه جاى غفلت است ؟
انسان با داشتن دشمنى چون شيطان چگونه مى تواند غفلت بورزد و از خويشتن بى خبر باشد؟ انسان با حذر از خطرهاى دشمنان پيدا و پنهان غفلت نمى ورزد بلكه از هشيارى ، دژى مستحكم مى سازد و از تقوى ، حزم و احتياط حصارى پولادين ايجاد مى كند تا دشمنان بر او راهى نيابند.
آدمى را دشمن پيدا و پنهان بسى است
آدمى با حذر عاقل كسى است
خلق پنهان زشتشان و خوبشان
ميزند بر دل هر دو كويشان (136)
تصرف انسان بى خبر از خويشتن و تسلط بر فردى كه دغدغه و هراس سلطه دشمنان را ندارد، امرى سهل است . بنابراين غفلت به دو دليل ، بزرگترين ضررآور است ، اولا به دليل ناپيدايى آن كه پيشگيرى و درمان را سخت مى سازد و ثانيا به دليل هموار ساختن راه نفوذ دشمنان كه روحيه دشمن شناسى و دشمن ستيزى را از فرد سلب مى كند.
نمودار شماره پنج صفحه 119 كتاب
انسان غافل در برابر دشمنان ، اژدهايى را ماند كه از شدت سرماى زمستان افسرده شده و از هويت واقعى خود تهى گرديده است ، به گونه اى كه به وسيله مارگير شكار مى شود و مورد تمسخر مردم قرار مى گيرد در معركه ها ابزار روزى عده اى و وسيله تفريح عده اى ديگر مى شود. اما اگر آفتاب هشيارى بر او بتابد و به خويشتن آيد، تحقير را نمى پذيرد و دشمنان را نابود مى كند. عارف رومى داستانى را در همين خصوص آورده است كه غفلت زدا است :
گفته اند كه مارگيرى براى گرفتن مار راهى كوهساران مى شود، پس از تكاپوى بسيار به اژدهايى بزرگ برخورد مى كند كه درميان برف مرده مى نمود. مارگير بى درنگ دست به كار مى شود و آن اژدها را به زنجير در مى آورد و رهسپار شهر بغداد مى شود تا معركه و نمايشى بر پا كند. اژدهاى مرده اش را كشان كشان با خود برد تا آنكه به كنار دجله بغداد رسيد و بساط معركه را گسترد و مردم از هر سو باى ديدن نمايش هجوم آوردند و از انبوهى و ازدهام جمعيت ، به اصطلاح جا براى سوزن انداختن نبود، ديرى نگذشت كه آفتاب عالمتاب ، تابش سوزان خود را بر روى زمين پخش كرد و اژدهاى خمود و افسرده را گرمى بخشيد و كم كم جان گرفت و جنبيدن آغاز كرد. مردم با ديدن اين صحنه هولناك پا به فرار گذاشتند و اژدها، خشمگين و آتشين زنجيرها و بندها را از هم گسست و به راه افتاد و شاهدان از هر سو گريزان . ولى ازدحام بيش از حد سبب شد كه شمار بسيارى از آنان زير دست و پا تلف شوند. مارگير نيز حيرت زده و بيمناك بر جاى خشكيده بود و با خود مى گفت : عجب تحفه اى از كوهسار آورده ام ؟ اژدها، به مارگير حمله كرد و در دم به هلاكتش رساند و مردم هراسان و گريزان ...خمود و فسرده شده و هويت واقعى خود را از دست داده است و به همين دليل مورد تمسخر و تفريح مردمان گشته است اما وقتى كه در اثر تابش آفتاب هويت خود را بدست آورد، تحقير و آزار مردمان را تحمل ننمود و بر آنها خروشيد. از طرف ديگر اين داستان درجه غفلت و حيرانى خلق را نيز نشان مى دهد. انسان كه كوهى تبر و استوار است و اشرف مخلوقات ؛ به دليل غفلت از خويشتن حيران مار مى شود.
مار گير از بهر حيرانى خلق
مار گيرد، اينت نادانى خلق
آدمى كوهى ست چون مفتون شود
كوه اندر مار جيران چون شود؟
خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد و شد در كمى
خويشتن را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس ، خويش بر دلقى بدوخت
صد هزاران مار و كه حيران اوست
او چرا حيران شدست و مار دوست (137)
مار دوستى ، نمونه اى از شيفتگى غوغا و معركه عوام الناس است . مولوى تحليل روشن و عبرت آموزى از اين پديده به دست مى دهد. اين تحليل بر آنچه كه در خود باختگى فرهنگى ، برخى از جوانان بدان دچار مى شوند، به طور كامل صدق مى كند. بيان مولوى از منشا حيرانى آدمى كه شايسته حيران شدن همه مخلوقات است ، در خصوص حيرانى برخى از جوانان به معركه هاى دشمنان پيدا و پنهان ، به دقت صادق است . چقدر غمناك است حيرانى عده اى بر سمبلهاى فرهنگ مبتذل كه از طريق رسانه هاى برون مرزى و درون منزلها بساط معركه بر پا كرده و بر غفلت ، خمودگى و فسردگى غافلان ، حيران مى شوند و غفلتى بر غفلت خود مى افزايند. انسانى كه از در گرانبهاى وجود خود بى خبر است ، خود را به قيمت ارزان مى فروشد و در برابر دلق فرهنگ مبتذل غرب ، اطلس ‍ هويت خود را از دست ميدهد. چه بايد كرد كه هر وقت معركه اى جديد برپا مى شود، ساده لوحان بى خبر از هويت خويشتن ، برگرد آن جمع مى آيند.
جمع آمد صد هزاران خام ريش
صيد او گشته چو او از ابلهيش (138)
خطر غفلت در اين است كه سرمايه وجود آدمى را تباه مى سازد. از حضرت اميرالمؤ منين على (ع )نقل شده است كه فرمودند:
من طاعت غفلته تعجلت هلكته (139)
هر كه غفلتش به درازا كشد هلاك و تباهى اش شتاب گيرد..
به همين جهت حضرت فرموده اند:
ان كنتم لنجاه طالبين فارفضوا الغفله و اللهو و الزموا الاجتهاد و
الجد
(140)
اگر خواهان نجات هستيد، غفلت و بى خبرى را رها كنيد و بر تلاش و جديت پايبند باشيد.
بر اساس همين روايت معلوم مى شود كه اولا نجات در گرو غفلت زدايى است ، ثانيا تلاش و جديت با غفلت و بى خبرى نسبت معكوس دارد و لذا غفلت از موانع رشد و توسعه هر جامعه است . جامعه غفلت زده از تلاش و كوشش گريزان بوده و به وضعيت موجود بسنده مى كند و لذا از توسعه و رشد باز مى ماند.
6-1)خود باختگى  
غفلت از خويشتن ، به ويژه اگر در مرتبه غفلت مستقر باشد، شخصيت ستان است زيرا غفلت از هر امرى در درجه اول موجب از دست رفتن هويت فرد غافل است و در درجه دوم سبب تباه شدن متعلق شدن غفلت است و در روايتى از امام صادق (ع )نقل شده است :
اياكم و الغفله ! فانه من غفل فانما يغفل على نفسه .
از غفلت بپرهيزيد! چرا كه هر كس دچار غفلت شود بر خويشتن ، بى خبرى روا داشته است .
انسان غافل به جاى شكوفا كردن استعدادهاى خويش ، به خيالپردازى مشغول مى گردد، در جهل مركب مى غلطد و عنكبوت گونه لاف مى زند و گزاف مى بافد و بر زندان اوهام خويش حصارهاى پولادين مى كشد. غفلت و بى دغدغه بودن منشاء اوهام و پندارها مى شود و فرد، تصوير واقعى خويش را از دست داده و با تصوير وارونه و خيالى زندگى مى كند اما غافل از اينكه با خود واقعى زندگى نمى كند.
غفلت و بى درديت فكر آورد
در خيالت نكته بكر آورد (141)
همان گونه كه غفلت فردى ، شخصيت ستان است ، غفلت شايع در جامعه نيز هويت جمعى را تباه مى كند. از خود بيگانگى ، منحصر در فرد نيست ممكن است فرهنگ سازمانى و جامعه نيز دچار اين بيمارى گردد. يكى از عوامل خود باختگى اجتماعى ، غفلت شايع و مستقر است . انسان غافل از خويشتن ، خود واقعى را از دست مى دهد و در تسخير بيگانگان در مى آيد و عمرش چراگاه شياطين مى گردد و جامعه گرفتار به بيمارى غفلت ، همه سرمايه هاى ملى ، توان جمعى در عرصه هاى مختلف آن را از دست داده و از توسعه از مى ماند. يكى از عوامل فقرزايى جامعه ، غفلت جمعى است . در روايت به همبستگى غفلت و فقر اشاره شده است :
الغفله فقد، (142)
غفلت ، فقدان و از دست دادن است .
بى خبرى از هر چيزى ، در واقع ، از دست دادن همان چيز است . شرط برخوردارى از امكانات ، موفقيتها، وقوف بر آنها است لذا غفلت از خويش به معناى از دست دادن خود واقعى است . آفت خودباختگى ناشى از غفلت هايى است كه فرد را از زندگى انسانى سقوط مى دهد و آن را به صورت حيوان در مى آورد و متناسب با غفلت بيشتر، از حيوان نيز گمراهتر مى كند، زيرا وى بر خلاف حيوان ، از استعداد، آگاهى و كمال برخوردار است ولى به دليل غفلت ، استعداد از خود را تباه كرده و گمراه شده است :
و لقد ذر انا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل ، اولئك هم الغافلون .
و به راستى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم چرا كه دلهايى دارند كه با آن در نمى يابند و ديدگانى دارند كه با آن نمى بينند و گوشهايى دارند كه با آنان نمى شوند، اينان همچون چارپايانند، بلكه گمراه تر، اينان غافلانند.(143)
كه آن مردمان جملگى جاهلند
ز معناى انسانيت غافلند (144)
6-2) آفت عزم و اراده  
انسان غافل ، به دليل خودباختگى ، بى خبرى از كوتاهى فرصت در زندگى اين جهانى و غفلت از اهميت سعادت اخروى ، سست راى و بى اراده مى گردد. انسانهاى رازدان ، اراده هاى پولادين دارند. سخت رويى و خودباختگى دو ميوه هشيارى اند. هشياران ، عرصه اراده پولاديشان را جولانگاه كنديها و غفلت ورزيها نمى كنند و لذا خدنگ شهوتشان فرصت نمى يابد تا در تصميم نفوذناپذيرشان به نشانه بنشيند:
لا تعدوا على عزيمه جهدهم بلاده الغفلات و لا تنتضل هم خدائع الشهوات (145)
6-3) جهد بى توفيق  
انسان غافل همانگونه كه بيان شد، مرد كار و تلاش نيست و اگر به دلايلى ناچار از تلاش و كوشش باشد، جهد او حاصلى ندارد. كوششى كه انسان هاى هشيار را به كام مى رساند، در كام غافلان شهد نمى شود زيرا خلاف تصور غالب ، جهد لزوما با توفيق همراه نيست . همراهى جهد و توفيق كه در ادبيات اخلاقى و متون دينى به آن اشارت شده است ، مشروط بر هشيارانه بودن جهد است . پس در بيان حكيم سنايى
جهد بر توست و(ره ) خدا توفيق
زآنكه توفيق و جهد هست رفيق
تلاش انسان بى خبر او را به كام نمى رساند توفيق به شرطى لازمه جهد است كه غافلانه انجام نپذيرد. (146) مولوى كه بدون ترديد از حكيم سنايى متاءثر و ملهم است ، سخن مجمل وى را با ذكر نمونه تاريخى قابل تاءمل ، توضيح مى دهد:
گرچه جمله اين جهان بر جهد است
جهد كى بر كام جاهل شهد شد؟
تلاش توام با بى خبرى به دليل اينكه بى ثمر است ، در واقع جز جان كندن نيست ، تلاشى بيهوده كه از آن بايد به خداوند رحمان پناه برد.
جهد بى توفيق جان كندن بود
زارزانى كم گر چه صد خرمن بود
جهد بى توفيق خود كس را مباد
در جهان والله اعلم بالسداد(147)
مولوى مثال بارز تلاش و بى توفيق ناشى از غفلت را تدبير و تلاش فرعون مى داند و هرچه وى تدبير مى كرد ناكام مى ماند.
جهد فرعونى چو بى توفيق بود
هر چه او مى دوخت آن تفتيق (148)بود (149)
احاديث فراوانى در بيان اين حقيقت كه جهد غافل بى توفيق است ، در ادبيات روايى وجود دارد، از جمله روايتى از امام على (ع )نقل شده است :
اياك و الغفله و الاغترار بالمهله ، فان الغفله تفسد الاعمال و الاجال تقطع الامال ؛(150)
از غفلت و فريفتگى به مهلت پرهيز كنيد چرا كه غفلت ، كردارها را تباه مى كند و اجلها، اميدها را از بين مى برند.
كفى بالمرء غفله ان يصرف همته فيما لا يعينه ؛ (151)
مرد غافل را همين بس كه همت خود را در امرى صرف كند كه كمترين كمكى به او ندارد.
كفى بالرجل غفله ان يضيع عمره فيما لا ينجيه ؛ (152)
فرد غافل را همين بس كه عمر خود را در امورى تباه كند كه موجب رستگارى وى نيست .
روايات ياد شده نه تنها بى حاصلى جهد غافلان را بيان مى كند بلكه به دليل آن را نيز توضيح مى دهند. غفلت و بى خبرى ، اعمال و رفتار آدمى را تباه مى كند زيرا بى خبرى موجب مى شود كه فرد غافل ، همت خود را مصروف امرى كند كه به او يارى نمى رساند و عمر خود را در امرى از بين مى برد كه نجاتش نمى دهد.
دليل عمده ناكام بودن جهد غافلانه در اين است كه اثر بخشى و كارآيى فعاليت ها در گرو هشيارى دائمى نسبت به اهداف فعاليت است : آيا رفتار و تلاش هدفمند است ؟ آيا كوشش نسبت به اهداف وفادار است ؟ بنابراين غفلت موجب مى شود انسان در زمينه هايى تلاش كند كه برايش حقيقتا سود ندارد و عمر خود را در ميدانهايى از دست بدهد كه مايه نجات او نيست . به تعبير شيخ عطار نيشابورى :
چون ز اول تا به آخر غافليست
حاصل ما لاجرم بى حاصليست (153)
ممكن است ، پرسيده شود، دليل اينكه انسان غافل همت خود را مصروف امرى بى فايده كند، چيست ؟ پاسخ اين است كه غافل به حسابرسى خود نمى پردازد و دغدغه سود دهى ندارد، او به تلاش صرف ، بسنده مى كند. روشن است كه مديرى كه به حسابرسى سازمان خود وقوف كامل نداشته باشد، از خسارتهاى وارد بر سازمان غافل مى ماند. همچنين است حال انسان غافل كه مدير سازمان روانى خويش است اما از حسابرسى خويش بى خبر. به همين دليل در نهج البلاغه مى خوانيم :
من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر (154)
هر كه به محاسبه خويشتن بپردازد، سود برده است و كسى كه از آن غفلت بورزد، خسران مى يابد.
نمودار شماره شش ، صفحه 127 كتاب
6-4) كشتزار گناه و زشتى  
غفلت ، مزرعه مستعدى براى رشد و بارورى رذايل اخلاقى و مفاسد اجتماعى است . منشاء بسيارى از رذايل ، ببى خبرى فرد است و انسان بى خبر خود، به عيب ديگران مشغول است و مرتكب گناه و غيبت مى گردد.
غافلند اين خلق از خود اى پدر
لاجرم گوين عيب همدگر (155)
همچنين است عجب ، دنيازدگى ، كبر، و خود خواهى ، دروغگويى و ديگر بزهكاريها، انسان بيدار، قدر و منزلت خود را مى شناسد و از بيماريهايى چون عجب ،، كبر و خودخواهى مصون مى گردد. چه سعادتمند است كسى كه خود را بشناسد: رحم الله امر عرف قدره . اما كسى كه از منزلت خويش بى خبر است و از موضع خويش در جهان هستى غافل ، لاف كبر مى زند و به گزاف ، فخر مى فروشد. چنين كسى نه خويش را مى شناسد و نه ديگران را لذا نه حرمت خود را نگه مى دارد و نه حرمت خلق را. منشاء چنين گستاخى و بى ادبى ، فروگذارى غفلت آدمى از لباب و روح هستى است :
اين تكبر چيست ؟ غفلت از لباب
منجمد چون غفلت يخ از آفتاب
چون خبر شد ز آفتابش يخ نماند
نرم گشت گرم گشت و تيز راند
كبر ز آن جويد هميشه جاه و مال
كه زسرگين است گلخن را كمال
كين دو دايه را افزون كنند
شحم و لحم و كبر و نخوت آگنند؟
ديده را بر لب لب (156)نفراشتند
پوست را زان روى لب پنداشتند (157)
6-5) مشقت در زندگى  
همان گونه كه بيان شد جهد غافلانه ، جهد بى توفيق است و جهد بى توفيق ، جان كندن و مشقت بى معنا بردن است . آنچه تلاش و كوشش اين جهانى را معنا دار و لذت بخش مى كند، پرتو هشيارى است كه از زندگى پايدار و سعادت جاودان بر آن مى تابد. يكى از دلايل كسب آرامش از طريق كسب آرامش از طريق ياد خدا، همين است . ياد خدا، موجب آرامش دل و تسكين قلوب مى شود. بر اساس آيات قرآن هر كس از ياد خداوند، رويگردانى كند و غفلت ورزد، در زندگى اين جهانى چنان دچار مشقت ، رنج و عذاب مى شود كه جز در رحمت الهى از آن ، نتوان رهايى يافت . نتيجه طبيعى اعراض غافلانه از ياد خدا و بى خبرى از نعمات الهى ، گرفتار آمدن به معيشت پر رنج و عذاب است .
و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا(طه - 124)
و به تعبير جامى :
مى رود عمر گرانمايه و ما غافل از او

وه كه جزمحنت و اندوه نشد حاصل از او
6-6) قساوت دل  
آثارى كه از غفلت بر شمرديم ، به قساوت دل آدمى منجر مى شود. غفلت به تدريج موجب خودباختگى ، حريم شكنى و بزهكارى مى گردد و گناه و بى شرمى بر دل آدمى قساوت مى آورد. همبستگى بين غفلت و قساوت دل ، در روايات گوناگونى بيان شده است ، از جمله در روايتى از امام باقر (ع ) نقل شده است :
اياك و الغفله ! ففيها تكون قساوه القلب . (158)
از غفلت بپرهيز! زيرا قساوت قلب در آن شكل مى گيرد.
غفلت ناشى از گستاخى است و سبب دريده شدن پرده ادب و عبوديت است . بى خبرى ، حرمت كبريائى را مى شكند و بر دل آدمى نيز قساوت و سنگدلى مى زند. در روايتى از امام على (ع ) مى خواهم كه فرموده اند:
من غلبت عليه الغفله مات قلبه (159)
غفلت بر قلب هر كسى چيره شود دل او مى ميرد.
بر اساس همين روايت مى توان گفت قساوت قلب و دل مردگى از آثار غفلت مستقر و مراتب شديدتر از آن است . (160)
6-7) آفت مديريت  
غفلت و بى خبرى ، علاوه بر آثار زيانبار بر شخصيت آدمى ، آفات ويرانگرى در مناسبات سازمان و مديريت دارد. غفلت سبب مس شود، مديران نگرش يك بعد يافته و از واقع بينى نسبت به واقعيات مربوط به سازمان خود محروم گردند و از تصميم گيريهاى دقيق باز مانند. توضيح مورد پژوهانه (161) آسيب غفلت در مديريت را با توجه به نسبت هشيارى و بى خبرى با آنچه مديريت خوانده مى شود، مى توان توضيح داد. مى دانيم كه بر آورده نشدن انتظارات افراد سبب ناخوشنودى و نارضايتى آنها مى گردد. چنين نارضايتى موجب بروز دغدغه و و تشويش ‍ مى شود كه اصطلاحا درد ناميده مى شود. درد از حيث اينكه مسبوق به نوآورى و دگرگونى است يا سابق بر آن ، به دگرگونى به دو گونه درد سازنده و بازدارنده مسبوق به دگرگونى است و موارد آن ، تشويشى است كه پس از معرفى و يا اجراى طرح ، در افراد پديد مى آيد و سبب بروز آن نيز برآورده نشدن انتظارات قبلى افراد در اثر اعمال دگرگونى است . اين نوع تشويش ، مانع خلاقيت و بازدارنده نوآوريها است . مراد از درد سازنده ، تشويشى است كخ در اثر عدم اجراى دگرگونى و يا ادامه وضعيت پيشين پديد مى آيد و دگرگونى ، نوآورى و خلاقيت مسبوق به چنين تشويشهايى است و لذا تشويش و درد سازنده ناميده مى شود. از آنجا كه هر چه سطح آگاهى و تعهد مديران و مجريان افزايش يابد، الگوى تغييرات و انتظارات آنها نيز تغيير كرده و كيفيت تشويش و درد آنها از مخرب و بازدارنده و سازنده و مثبت تبديل مى گردد، به همين دليل ، افزايش سطح آگاهى و تعهد مديران با دو عنصر تشويش ‍ سازنده و خلاقت و نوآورى همبستگى دارد. به همين دليل است كه عده اى مديريت درد را عبارت از افزايش سطح آگاهى و تعهد مديران و مجريان طرح دگرگونى در جهت اجراى موفقيت آميز آن مى دانند. بررسى و مقايسه بين هشيارى و غفلت ورزى مدير، در نمودار شماره هفت آمده است .
نمودار شماره هفت - صفحه 131 كتاب
6-8) مانع استكمال و عامل انحطاط  
غفلت از موانع مهم در كمال طلبى آدمى است . كسى كه از نقص و نادارى خويش بى خبر است و دغدغه اى از ناكامى خود ندارد، احساس كاذب بى نيازى يافته و لذا در مقام جبران نواقص خويش بر نمى آيد و كمترين جهدى در جهت كسب كمالات نمى كند.
هر كه نقص خويش را ديد و شناخت

اندر استكمال خود ده اسبه تاخت
زان نمى پرد به سوى ذوالجلال

كو گمان مى برد خود را كمال
فريفته شدن به كمالات پندارى كه مراتب غفلت و پرده پندار است ؛ موجب توقف انسان در استكمال و بلكه باعث سقوط و انحطاط آدمى مى گردد. در روايتى از امام على (ع )مى خوانيم :
من طالت غفلته تعجلت هلكته (162)
هر كس غفلتش طولانى شود، هلاكتش شتاب مى گيرد.
شيطان در ادبيات دينى ، نمونه اى از سقوط ناشى از غفلت است . غفلت و غره شدن به مقام قرب ، او را از ديدن واقعيت خويش و وقوف به منزلت آدمى محروم ساخت و لذا كبر آورد و بر آدمى حسد ورزيد و علم عصيان فراز كرد. منشاء اصلى سقوط شيطان تصور پندارى او از كمالات خود بوده است . هر انسانى در معرض گرفتار آمدن به چنين بيمارى هست . بيمارى پندار كمال ، و غفلت از نقصان ، بدترين بيمارى است كه انسان را زا كمال جويى باز مى دارد و به همين جهت است كه در ادبيات روايى غفلت ، زيان آورترين دشمن تلقى شده است .
علتى (163) برتر پندار كمال
نيست اندر جان تو اى ذو دلال (164)
از دل و از ديده ات بس خون رود
تا زتو اين معجبى بيرون رود
علت ابليس اناخيرى (165)بدست
وين مرض در نفس هر مخلوق هست (166)
اين اثر ويرانگر غفلت ، در بعد اجتماعى به صورت انحطاط جوامع در مى آيد. يكى از عوامل انحطاط تمدنها شيوع بيمارى غفلت بوده است . غفلت آنگاه كه در فرهنگ سازمانى استقرار يابد، افراد، گرفتار آرزوهاى طولانى بى اساس شده و از ديدن هويت و واقعيت جمعى خود محروم مى شوند، نيروهاى ملى ناشناخته مى ماند و منابع ملى از بين مى رود. نه از حوادث و تجربه هاى تلخ و شيرين و عبرتى اخذ مى شود و نه از نزديكى مرگ ، دغدغه اى به وجود مى آيد. اميرالمؤ منين على (ع )در نهج البلاغه ابتدا بيان مى فرمايد، عامل انحطاط تمدنها همين پرده پندارى است كه چشمان مردم را از ديدن واقعيت نابينا ساخته است و سپس با زبان انگيزيشى مردم را از غفلت بر حذر مى سازند:
و انما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم و تغيب اجالهم حتى نزل بهم الموعود الذى ترد عنه المعذره و ترفع عنه التوبه و تحل معه القارعه و النقمه .
واقعيت جز اين نيست كه تنها دليل هلاك و سقوط جوامع پيش از شما اين بود كه به آرزوهاى دراز گرفتار آمدند و اجل هايشان را ناديده گرفتند تا تهديدهاى الهى ، جامه عمل پوشيد، تهديدهايى كه چون فرود آيد، بر سينه هر توجيهى رد زند. توبه از ميانه خيزد و همزمان فاجعه هاى كوبنده و خشم حق باريدن گيرند. (167)
امام على (ع )به عنوان رهبرى دلسوز در خصوص ابتلا امت اسلامى بر چنين بيمارى خطرناكى ، هشدار فراوان داده است . حضرت ، روزگارى را پيش بينى كرده است كه امت مسلمان نسبت به آيات الهى ناشنوا باشند و از قرآن صاحب ذكر، جز جز نقشى در ميان نباشد و از اسلام بيدادگر جز اسمى به جاى نماند. مساجد آباد باشند اما از حيث روشنگرى و هدايت مردم ، تهى گردند. ترسيمى كه از انحطاط چنين فاجعه اى ارائه شده است ، امنيت كاذب هر غافلى را از ميان بر مى دارد.
ياتى على الناس زمان لايبق فهم من القرآن الارسمه و من الاسلام الااسمه و مساجد يومئذ عامره من البناء من الهدى . سكانها و عمارها شر اهل الارض . منهم تخرج الفتنه و اليهم تاوى الخطيئه يردون من شذغنها فيها، و يسقون من تاخر عنها.
اين مردم را زمانه اى در پيش است كه از قرآن مجيد جز نقش و نكارى ، و از اسلام جز نامى به جاى نماند و در آن زمان بناى مساجدشان آباد، اما از معنا و روشنگرى تهى است . مسجد سازان و مسجد نشينان آن روزگار، بدترين مردم زمين اند. فتنه از آنها بر مى خيزد و گناه سوى آنها روى مى كند. فتنه و فساد را بر گوشه گرفتگان ، تحميل كنند و تناسان و بازماندگان را پيش مى رانند. (168)
يقول الله سبحانه فى حقت لا بثن على اولئك فتنه تترك الحليم فيها حيران و قد فعل و نحن نستقبل الله عشره الغفله
خداوند متعال مى فرمايد: به حق خودم سوگند كه بر آنان چنان فتنه اى بر مى انگيزم كه بردبار و انديشمند را سرگردان گذارم ! و بدون ترديد، تهديد خداوند انجام پذير است . بارى ، لغزشهايى ناشى از غفلت ، به خداى بزرگ پناه مى برد.
عبارت اخير نشان مى دهد كه منشاء اصلى تباهى هاى كه در متن خطبه به آن اشاره شده ، غفلت و بى خبرى است . همچنين در اين بيان به وضوح آمده است كه تباهى هاى جامعه نشانه عذاب الهى است كه جوامع گرفتار به غفلت در زندگى اين جهانى گريزى از آن ندارند و در آخرت عذاب دردناكترى در انتظار آنان است .
6-9) عذاب اخروى  
سزاى غفلت ورزانى كه پس از اتمام حجت و آگاهى يافتن از راه سعادت ، همچنان از آيات الهى و انذار آسمانى اعراض مى كنند و بى خبرى خود را تداوم مى بخشند، آتش جهنم و عذاب الهى است . اينكه غفلت از ياد خدا از عوامل گرفتارى آدمى به آتش دوزخ است ، مورد تاكيد قرآن مجيد است : ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم اذان لا يسمعون بها، اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون ( اعراف - 179)
و محققا بسيارى از جن و انس را برابر جهنم واگذارديم چه آنكه آنها را دلهائيست بى ادراك و معرفت و ديددگان بى نور و بصيرت ، و گوش هاى ناشنواى حقيقت ، آنها مانند چهارپايانند بلكه بسى گمراهترند.
بسيارى از مفسران بر مبناى اين آيه شريفه گفته اند: عامل وارد شدن آنها در جهنم ، همان غفلت از ياد خداوند است و آنچه انسان را زا عذاب الهى مى رهاند، فقط ذكر خدا است . مفسران بزرگى چون شيخ طوسى در ذيل همين آيه ، پرسشى كلامى را طرح كرده اند و پاسخ داده اند كه گزارش مختصر آن مفيد است : در پاسخ مى توان گفت : مراد از غفلت در اينجا، اعراض از آيات و عدم التفات به آنها است . اعراض و روى گردانى ، رفتار اختيارى است و همين رويگردانى اختيارى سبب مى شود كه فرد در زمره غافلان در آيد. بر اساس آنچه در گفتار سوم در خصوص مراتب غفلت بيان شد، مى توان گفت ، عذاب اخروى مانند عذاب دنيوى ، نتيجه طبيعى غفلت ورزى كسانى است كه دچار غفلت مذموم شده اند و دو قسم غفلت گريزناپذير و غفلت معذور، از اين حكم بيرون هستند. غفلت مذموم ، غفلت بعد از هشدارهاى آسمانى ، در مراتب سه گانه آن ، غفلت مستقر، غفلت مضاعف ، و غفلت جمعى ، موجب عذاب الهى است كه در دنيا به صورت فتنه و انحطاط پديدار مى شود و در آخرت به شكل آتش دوزخ تجسم مى يابد. در چنين روز است كه پرده پندار مى افتد و انسان ، غفلت خود را درك مى كند اما جز حسادت و اندوه ثمرى ندارد.