پرده پندار
(تحليلى از غفلت در پرتو خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه )

احد فرامرز قراملكى

- ۵ -


گفتار هفتم : عوامل معرفتى غفلت 

چشم حس همچون كف دستت و بس
نيست كف را بر همه اودست رس
چكيده 
شناخت عوامل و زمينه هاى پيدايى و پايدارى غفلت ، در پيشگيرى و درمان آن ضرورت دارد. عوامل غفلت آور بر دو قسم است : عوامل معرفتى يا خطاهاى شناختى و عوامل فرامعرفتى قابل تقسيم است . از عوامل فرامعرفتى تنها به بيان عوامل روانى بسنده مى كنيم . خطاهاى شناختى عبارتند از: مغالطه كنه و وجه كه فرد را به نگرشى يك بعدى مى رساند و مغالطه تعميم ناروا، خطاى استنباط نفى ماعدا از اثبات شى ، در آميختن مشاهده امر و واقع و برداشت فرد از آن و مطلق پندارى عقل .
مقدمه  
غفلت چنان كه در گفتارهاى پيشين بيان شد، مراتب و ابعاد گوناگونى دارد. هر مرتبه از غفلت ، معلول عوامل خاصى است و هر بعدى از آن برخاسته از زمينه هاى معينى است . شناخت دقيق اين عوامل و زمينه ها، شرط پيشگيرى و درمان غفلت است زيرا تغيير رفتار فرد غافل به دو طريق ميسر است : رفع عوامل و زمينه هاى پيدايى غفلت - اگر آن عوامل قابل زدودن باشد - و مهار كردن آنها در صورت اينكه قابل رفع نباشند. روز آورد ما به شناخت عوامل و علل پيدايش غفلت ، روى آورد درمانگرانه است و لذا به بررسى عوامل همه مراتب غفلت نمى پردازيم . دو مرتبه از غفلت گريزناپذير و غفلت معذور، به همين دليل ، مورد بحث گفتار حاضر نيستند. سوال عمده در شناخت عوامل پيدايى و زمينه هاى ماندگارى بيمارى غفلت اين است كه چه عواملى موجب روى گردانى انسان از امور مهم و سرنوشت ساز زندگى مى شود؟ امورى كه على اصول بايد مورد توجه مدام واقع شود. به ويژه پس از هشدارهاى آسمانى توسط پيامبران الهى بر انسان ارزانى مى شود، غفلت انسان چه توجيهى دارد؟
پرسش ديگر، اين است كه شدت پذيرى غفلت و اشتداد آن از مراتب ضعيف به مراتب شديد، مرهون چه عاملى است ؟ گرفتارى به غفلت ، چگونه به مرتبه غفلت مستقر مى انجامد و در دل چنان رسوخ مى كند كه رهايى از آن به آسانى مقدور نمى شود؟
غفلت بر خلاف رفتارهايى چون ؛ درغگويى ، اختلاس و... از امور جوارحى و رفتارهاى ظاهرى بيرونى نيست بلكه از حالات جوانحى و امور درونى است . موطن غفلت ، قوه شناخت آدمى است ، آنچه شناخت را زا هشيارى مانع مى شود، عامل غفلت است . عوامل ناهشياريى و بى خبرى بر دو قسم است : عوامل معرفتى و فرامعرفتى .
مراد از عوامل معرفتى در اينجا قسم خاصى از خطاهاى شناختى است كه هشيارى انسان را مختل ساخته و او را از توجه به حقيقت و ديدن همه حقيقت باز مى دارد. مراد از عوامل فرامعرفتى ، عوامل بيرون از قوه شناخت است كه مانع شناخت مى شود. عوامل شخصيتى ، تربيتى ، اجتماعى ...در شناخت آدمى دخيل هستند و در موارد پرده اى بر ديدگان او مى نهند. بحث از عوامل فرامعرفتى را در گفتار آينده طرح مى كنيم .
خطاهاى شناختى ؛ قوه شناخت آدمى ، ارتباط معرفتى او را نسبت به خود و محيط خود برقرار مى كند. انسان به وسيله چنين نيروى موهبتى ، به جهان هستى علم پيدا مى كند، اما در به كار بردن قوه شناخت ، هميشه موفق نيستم بلكه در مواقعى ، بدون ترديد خطا مى كنيم . چيزى را نمى بينيم و يا چيزى را وارونه مى يابيم . بنابراين ، انسان در كسب آگاهى مصون از خطا نيست . خطاى ادراك از جهت عوامل و چگونگى وقوع ، تنوع دارند. گاهى خطا، خسى است و گاهى فكرى . خطاى حسى به نحوه كاركرد حواس مربوط است و خطاى فكرى به نحوه ترتيب معلومات پيشين در استنباط آگاهى جديد برمى گردد. خطا از حيث ديگر بر دو قسم است : خطاهاى پرهيزناپذير، و خطاهاى درمان پذير. خطاهاى پرهيزناپذير كه ناشى از محدوديت قوه شناخت آدمى است . منشاء غفلت گريزناپذير است . چنين خطاهايى موضوع بحث نوشتار حاضر نيست . خطاهاى درمان پذير ناشى از عدم استفاده صحيح و دقيق ابزارهاى شناختى است . خطاهاى درمان پذير بر دو قسم است : قسم اول ، خطاهاى است كه در مقام تفكر پيچيده راه مى يابد همچون مغالطه هايى كه در استدلالهاى منطقى رخ مى دهد. قسم دوم ، خطاهايى است كه در داوريها و تصميم گيريهاى عمومى راه مى يابد . عموم مردم در مقام داورى بدون آنكه به استدلالهاى پيچيده منطقى بپردازند، استنباطهايى دارند كه ممكن است از خلل و رخنه برخوردار باشند. چنين خطاهايى منشاء غفلت درمان پذير است . عوامل غفلت ، در واقع به يكى از خطاهاى ادراكى بر مى گردد كه يا ناشى از عوامل معرفتى خطا است و يا ناشى از عوامل غيرمعرفتى .
7-1) نگرش يك بعدى  
يكى از عوامل غفلت ، توجه حصرگرايانه به امور است . ديدن ضلعى از يك امر و نديدن اضلاع ديگر و انكار آنها موجب تصور يك بعدى مى شود. مولوى داستان آموزنده اى را در نگرش يك بعدى و غفلت از ساير ابعاد آورده است . پيلى را در خانه تاريك نهاده بودند و افراد با استفاده از حس لامسه به شناخت آن مى پرداختند استفاده از چشم ممكن نبود و لذا فقط به وسيله سائيدن دست سعى مى كردند آن را بشناسند. يكى به دليل تماس با خرطوم آن را همچون ناودان مى پنداشت و مى گفت : فيل چيزى نيست جز ناودان !
پيل اندر خانه تاريك بود
عرضه را آورد بودندش هنود
ديدنش با چشم چون ممكن نبود
آندر آن تاريكى اش كف مى بسود
آن يكى از كف بخرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودان است اين نهاد
آن يكى را دست بر گوشش رسيد
آن برو چون بادبزن شد پديد
آن يكى را چون كف بر پايش بسود
گفت شكل پيل ديدم چون عمود
آن يكى بر پشت او بنهاد دست
گفت خود اين پيل چون تختى بدست
همچنين هريك جزوى كه رسيد
فهم آن مى كرد هر جا مى شنيد
چنين غفلتى موجب بروز اختلاف و نزاع مى شود و تنها راه درمان آن يافتن بصيرت همه جانبه نگر است . چشم حس اساسا گزينشى عمل مى كند. بعدى از شى را مى بيند و از ديگر ابعاد غفلت مى كند. و لذا براى رهايى از اين غفلت بايد چشم و ديده دريا داشته باشيم . (169)
چشم حس همچون كف دستست و بس

نيست كف را بر همه او دست رس
چشم دريا ديگريست و كف دگر

كف بهل وز ديده دريا نگر
دليل نگرش يك بعدى آن است كه فرد در شناخت امور نسبت به يكى از ابعاد آن چنان خيره شود كه از ديدن ساير ابعاد آن غافل گردد. چنين پندارد كه هويت آن شى چيزى نيست جز همين بعد. پديدارهاى طبيعى به ويژه امور مربوط به حوزه دانش انسانى ابعاد گوناگونى و اضلاع متنوعى دارند. كشف ضلعى از پديده نبايد موجب غفلت از ساير اضلاع بشود. بررسيهاى متداول در علوم تجربى و دلايل روش شناختى موهم چنين خطايى هستند، بررسى خواص فيزيكى به معناى غفلت از خواص شيميايى است . اگر كسى كه به بررسى خواص فيزيكى اشيا مى پردازند، از ساده انگارانه گمان كند كه اشيا چيزى نيستند جز خواص فيزيكى ، لاجرم مرتكب چنين خطايى مى شوند. حكيمان مسلمان خطاى نگرش تك بعدى و غفلت از ساير ابعاد را مغالطه كنه و وجه يا خطاى اخذ وجهى از شى به جاى همه هويت و كنه آن ناميده اند.(170) عده اى آن را مغالطه هيچ نيست جز نيز خوانده اند. امروز چنين غفلتى را تحويل نگرى و تقليل گروى نيز مى خوانيم . از قربانيان رسواى اين مغالطه برخى از مورخان معاصر ما هستند كه به نام تحليل علمى تاريخ ، چهره اى از تاريخ را برميگزيند و ساير حوادث را بر مبناى آن تعيين و تفسير مى كند و آنگاه خيال مى كنند كه واقعا حق تاريخ را بيان كرده اند و همه تاريخ را عريان و آشكار عرضه و تفهيم كرده اند. اين پندار كه تاريخ چيزى نيست جز تحولات اقتصادى و تنازعات طبقاتى ، همان مغالطه هيچ چيز نيست است . (171) ديده ايد كسانى را مه همه جهان را جرم مى پندارد؟ يا همه جهان را انرژى مجسم گمان مى كنند؟ يا جامعه را اقتصاد مجسم تصور و يا آب را همان H2O مى انگارد؟ همه اينها به همين خطا گرفتارند كه چهره اى از شى را با همه آن شى معاوضه مى كرده اند. (172) يكى از عوامل غفلت در شناخت هويت خويش ، حقيقت انسان به طور كلى ، موضع انسان در هستى درك صحيح زندگى و هدف حيات و برخوردارى از نگرش يك بعدى است . بسيارند كسانى كه انسان را چيزى نمى بينند جز يك ماشين بسيار پيچيده و به همين دليل از ديدن بسيارى از ابعاد انسان غافل مى شوند. (173) و يا انسان را چيزى جز حيوان گويا و يا حيوان خردمند، نمى بينند و از ديدن اضلاع ديگر انسان كه بر انديشه ، قابل ارجاع نيستند، مانند عشق ورزى ، غفلت ورزند.
اى برادر تو همان انديشه اى
مابقى تو استخوان و ريشه اى (174)
بر خلاف نگرش يك بعدى ياد شده ، عده اى با خيرگى به بعد عشق ورزى انسان همه هويت آدمى را به چنين بعدى منحصر مى كنند و از ديدن ساير ابعاد او غافل مى شوند:
اى برادر تو عاشق نيستى
نيستى آدم بين خود چيستى ؟ (175)
انبيا بدون ترديد نقش درمانگرى دارند و همانگونه كه در نهج البلاغه مى خوانيم : النبى طبيب دوار بطبه
پيامبر طبيبى است دوره گرد، كه براى درمان مردم مبعوث شده است .
اما اگر كسى گمان كند كه نبوت چيزى نيست جز طبابت ، دچار خطاى نگرش يك بعدى شده است . همچنين ديدگاههايى چون نبوت چيزى نيست جز حكومت و نبوت چيزى نيست جز ترويج اخلاق . يكى از اضلاع توفيق مدير، مساله بهره ورى است اما گمان اينكه مديريت چيزى نيست جز بهره ورى نگرش يك بعدى ناشى از خطا كنه و وجه است . ديدن عيب و نقص و بى خبرى از امتيازات و كمالات و يا توجه به نكات مثبت و غفلت از عيوب و نواقص آشكار ناشى از نگرش تك بعدى است . حكايت نگرش تك بعدى ، داستان دراز دامنى است و محتاج بررسى مفصل در جايى مناسب است . نگرش يك بعدى ناشى از مغالطه ، اخذ وجهى از شى به جاى همه هويت آن ، خود ابعاد گوناگون
دارد. به غبارت ديگر خطا چيزى نيست جز در مواضع مختلف رخ مى دهد. يكى از مواضع عمده در بروز نگرش يك بعدى مغالطه در آميختن هويت يك شى با آثار و محصول آن است . فرزند، بدون ترديد، مى تواند معرف و نشانگر شخصيت و منش والدين باشد، همان گونه كه درخت را مى توان از طريق ميوه هاى آن شناخت ،(176) اما بايد توجه كرد مكه چنين شناختى تنها وقوف بر جنبه اى از صدها جنبه آن است و بايد چنين شناختى را وقوف بر همه هويت آن پنداشت . نگرش يك بعدى و غفلت از ساير اضلاع يك پديده ، در مواضع انتخاب راهزنى مى كند. وقتى در مقام انتخاب دوست يا همسر و يا همكار هستيم غالبا ضلعى از شخصيت و خلق و خوى فرد را مى بينيم و از ساير اضلاع بى خبر مى مانيم و پس از شكست رابطه دوستى يا همكارى را غفلت و بى خبرى خود نسبت به اضلاع پنهان شخصيت وى شگفت زده مى گرديم .
7-2)نگرش تاريخى  
حصرتوجه به پيشينه پديدار مى تواند سبب غفلت فرد از وضعيت كنونى گردد و خطاى در آميختن گذشته يك امر به همه هويت آن را به وجود آورد. اگر چه اين خطا نيز از مواضع عمده بروز نگرش يك بعدى است اما به دليل اهميت آن به صورت مستقل مورد بحث قرار مى دهيم . در خصوص توجه به سوابق و پيدايش و تطور تاريخى يك پديده در مقام شناخت هويت آن دو ديدگاه مبتنى بر افراط و تفريط وجود دارد. ديدگاهى كه در شناخت امور، اساسا به تاريخ آنها توجهى ندارد و ديدگاهى كه چنان در ابعاد تاريخ امور خيره مى شود كه گمان مى كند هويتى ندارد جز آنچه كه در گذشته از خود نشان داده است . اين هر دو ديدگاه غفلت آور مى باشند. ديدگاه معتدل آن است كه نه از گذشته امور غافل باشد و نه توجه به گذشته مانع ديدن هويت فعلى گردد. (177)سخن استادى كه در مقام داورى در خصوص فردى مى گويد: او دانشجوى ما بوده است ناظر بر گذشته فرد است و اگر موهم اين نكته باشد كه پس ‍ هويت و منزلت فعلى او همان است در هنگام دانشجويى بوده است ، آشكارا مبتنى بر مغالطه كنه و وجه است و سبب غفلت از وضعيت كنونى و كمالات وى مى گردد. يكى از آفات نگرش تاريخى در آميختن انگيزه و انگيخته است . وقتى در مقام ارزيابى و نقد سخن و ديدگاه كسى ، شخصيت وى انگيزه هايش در گرايش به آن ديدگاه را ارزيابى مى كنيم و همان داورى را به سخن وى سرايت مى دهيم ، در واقع دچار چنين خطايى شده ايم . ديدگاه فرد و انگيزه هاى وى و تمايل به آن ديدگاه محتاج دو ارزيابى مستقل هستند و نبايد در ارزش داورى حكم يكى را بر ديگرى سرايت داد. نه هر كسى سخن حق دارد لزوما انگيزه حق نيز دارد و نه هر كسى كه سخن بيهوده و باطل دارد لزوما نيت پليد و ناپاك دارد. ممكن است كسى با نيت باطل سخن حق بگويد و يا با انگيزه شايسته و ارزشمند سخن باطل بگويد. پس به سخن بنگر و نه به گوينده آن .
7-3) تعميم ناروا  
غالبا در حرفه خويش مدام محتاج شناخت تجربى و موردى هستيم . شناخت تجربى ، بر خلاف شناخت رياضى و فلسفى از موارد جزئى آغاز مى شود و استنباط حكم كلى از موارد جزئى ، محتاج روش دقيق منطقى است و به گونه اى اگر استنتاج احكام عام از موارد جزئى روشمند صورت گيرد، مبتنى بر خطاى تعميم ناروا بوده و چنين احكامى فاقد اعتبار علمى است . بررسى موردى و تجربى بر دو قسم است : بررسى موردى متناهى به گونه اى كه بتوان تمام يا آنها را مورد مطالعه قرار داد. بر اساس چنين بررسى كه در اصطلاح منطقى استقرا ناميده مى شود، مى توان به حكم كلى كه بر همه افراد مورد بررسى صدق مى كند دست يافت . اما اگر بر اساس بررسى موارد خاص ‍ بر آن باشيم كه نتيجه بررسى را بر همه موارد سرايت دهيم . يكى از خطاهاى شناختى غفلت آور است ، اين است كه بررسى موردى ، نتايج حاصل از موارد مشاهده شده را بدون دليل ؛ استناد به روشهاى دقيق نتايج حاصل از موارد مشاهده شده در بيرون و استناد به روشهاى دقيق منطقى ، به همه موارد اعم از مشاهده شده و نشده سرايت مى كند. چنين خطايى از شايع ترين عوامل غفلت است . داوريهاى عمومى غالبا بر چنين خطايى استوار است . وقتى كه احكام كلى در خصوص مجموعه هاى كلان ارائه شد بايد به وجود خطاى تعميم ناروا هشيار بود. سخن از اهالى شهرها به طور گلى كه چنان اند و چنين اند، سخن از اصناف مختلف و گروههاى اجتماعى گوناگون كه راننده جماعت مثلا چنين است و چنان ، مصداقهاى بارز خطاى تعميم ناروا يا مغالطه همه يا هيچ است كه جز غفلت ، گناه و غيبت به بار نمى آورد. مغالطه تعميم ناروا، آفت زيادى در تاريخ علوم داشته است و غالب نظريه پردازان كه به كشفى رسيده اند، چنان در كشف خود مستغرق مى شوند كه گمان مى كنند اين نظريه در همه جا صادق و جارى است و لذا از ديدن موارد نقض و نقص آن ، به طور كلى غفلت مى كنند. نظريه (اديپ ) و عقيده جنسى (فرويد) نمونه بارز چنين غفلتى است ، بسيارى از منتقدان نظريه (فرويد) به اين نكته اشاره كرده اند: از جمله بروير در نامه اى كه به (فورل ) نوشته است آورده است : فرويد آدمى است كه به فرمول بنديهاى مطلق و منحصر دارد، به عقيده من اين نياز روحى اوست كه قضايا را با افراط تعميم مى دهد. استور نيز مس نويسد: تعميم مفرط، از وسوسه هاى متفكران است كه معمولا عاشق افكار خويش ‍ هستند و از اين رو به انديشه هاى خود بسيار پر بها مى دهند.
معمولا انديشه هاى تازه هرگز گوش شنوايى براى شنيدن پيدا نمى كنند، مگر اينكه واضعان آن انديشه ها يقين قطعى داشته باشند كه بر حق اند.
(178)البته خطاى تعميم ناروا در مورد (فرويد)، عوامل روانى ديگرى نيز دارد كه در مواضع ديگر بيان شده است .
7-4) اثبات شى ء و نفى ماعدا  
يكى از خطاهاى رايج كه موجب بروز غفلت مى شود، اين نكته است كه با ديدن وصفى در امرى گمان رود در امر ديگر چنين وصفى نيست . عبارت معروف اثبات شى ء ماعدا نمى كند ناظر بر درمان چنين خطايى است . غالبا از علم به اينكه الف ب است استنباط مى شود كه پس غير الف ب نيست . اگر چنين استنباطى بر اساس منطقى و نحو روشمند انجام شود، احكام حاصل از آن فاقد اعتبار علمى است . خطاى استباط نفى ماعدا از اثبات شى ء در مواضع گوناگون رخ مى دهد. در اينجا تنها به ذكر يك موضع معرفتى و يك موضع روانى بسنده مى كنيم : يكى از مواضع خطاى استنباط ماعدا، معاند پنداشتن دو امرى است كه اساسا تعاند و تبانى با هم دارد. از وقوف به اينكه عدد شش ، زوج است مى توان استنباط كرد كه فرد نيست اما علم به اينكه اين شخص ‍ دانا است ، نمى توان استنباط كرد كه لزوما زيانبار نيست و يا شخص ديگر دانا است . حسد از ديگر مواضع بروز چنين خطايى است . وقتى از مديريت و تدبير كسى در مقابل فردى سخن مى گوئيم ، آن فرد استنباط مى كند كه پس ‍ من فاقد تدبير قابل تحسين هستم .
7-5) خلط مشاهده امر واقع و تبيين آن  
انسانها در مواجهه شناختى با عالم خارج ، دو گام متمايز را چنان پيوسته بر مى دارند كه تمايز آن دو خالى از صعوبت نيست . در مواجهه با يك پديدار، آن را مى بينيم و آنگاه آن را مى فهميم . ديدن ، مانند هر حس ديگر، تجربه مستقيم ما از پديدار است و مادامى كه حواس را به نحو صحيح به كار بريم ، بر چنين تجربه اى وثوق داريم . قوه شناخت آدمى ، غالبا به ديدن امر واقع ، بسنده نمى كند بلكه به سرعت با طرح پرسش چرا رخ داده است ؟ به تبيين پديدار مورد مشاهده مى پردازد و در واقع از طريق تبيين به فهم آن نائل مى آيد. تبيين پديدار با مشاهده آن فرق اساسى دارد؛ مشاهده به دليل اينكه تجربه مستقيم از پديده داريم ، خطا در حد ناچيز است كه به مشاهدات خود كاملا اعتماد داريم ولى در تبيين ، به امر واسطه اى توسل مى كنيم . پديدارها را در پرتو امور كلى تر تبيين مى كنيم . در جمله او بدگويى مى كند زيرا حسود است ، بدگويى فردى را در پرتو حسادت وى تبيين مى كنيم و لذا جمله به لحاظ ساختار چنين است : او بدگويى مى كند و هر كس بدگويى كند، حسود است . واسطه اى كه در تبيين بيان شده به آن توسل مى كنيم اين است كه حسد منشاء بدگويى است . پس تبيين بر خلاف مشاهده ، قابل ترديد و انكارپذير است زيرا واسطه هاى تفسيرى ممكن است ، خطا باشند. يكى از خطاهاى شناختى عدم تفكيك مشاهده و تبيين است . افراد غالبا آنچه را به عنوان شناخت واقعى امرى بيان مى كنند، تبيين و برداشت خود از چيزى است كه مشاهده كرده اند، اما چنين گمان مى كنند كه صرفا مشاهده خود را بيان كرده اند و اين خطا منشاء اصلى تخريب مناسبات انسانى و مانع عمده همزيستى و گفتگوى مسالمت آميز افراد در جامعه است . نزاع بين همسران و نيز اختلاف بين مديران و كاركنان غالبا از چنين خطاهايى ناشى مى شود: او فلان نكته را گفت : پس منظورش فلان مطلب بود. او چنين كرد زيرا مقصدش فلان بود. نزاع هاى بى حاصل افراد در رفتارهاى ارتباطى بيش و كم نزاع ناشى از تفسير و برداشتها است كه عين واقعيت مشهود پنداشته مى شوند.
7-6) مطلق پندارى عقل  
نشناختن حيطه عقل و دامنه توانايى قوه شناخت آدمى از عوامل مهم بروز غفلت است . غالبا، چنين پنداشته مى شود كه عقل ، مطلق است و آدمى بر شناخت هر امرى به وسيله عقل تواناست به گونه اى كه تار چيزى را نتوان به وسيله عقل شناخت ، لزوما خلاف عقل است . گمان اين است كه هر چيز يا خردپذير است يا خرد ستيز، به عبارت ديگر هر انديشه اى يا موافق عقل است يا مخالف آن . در حالى كه قادر مطلق ، تنها خداوند متعال است و عقل آدمى مانند ديگر مخلوقات خداوند، توانايى محدودى دارد و حقايق فراوانى وجود دارند كه انسان صرفا بر اساس عقل از وصول به آنها عاجز است . مطلق پندارى خرد به اين معنا، منشاء غفلت است كه فرد تنها به آنچه از طريق عقل فردى خود وقوف مى يابد؛ حصر توجه دارد و از حقايق ديگر بى خبر است ، بلكه به انكار و اعراض از چنين حقايقى مى پردازد و پرده پندار خود را ضخيم تر مى كند. دريافت مرتبه اى از حقيقت عاملى مى شود براى انكار مرتبه هاى ژرفتر هستى كه به تور عقل شكار نمى شود. دو ديده افراط گرايانه و تفريط جويانه در قبال عقل وجود دارد: بى اعتنايى به داورى عقل و ساده لوحى و خوش باورى و اعتماد مطلق به عقل . ديدگاه معتدل اين است كه از طرفى گفته شود ما فرزندان دليل هستيم ، هر جا كه دليل رهنمون باشد، مى رويم (179)و از طرف ديگر اذعان شود كه عقل مطلق نيست و آنچه بيرون از عقل است ، لزوما دروغ و باطل نيست . هم تخطئه عقل ناروا است و هم نقش خدايى دادن به عقل و مطلق پنداشتن آن ناشايست است . پرهيز از اين دو شرط غفلت گريزى و شكر نعمت برخوردار از عقل است . عقل گريزى و عقل پرستى فرد را از اعتدال خارج مى كند: اعتدال بين عقل و عشق . عده اى عقل را در پاى عشق ذبح مى كنند و كسانى عشق را غربال عقل حذف مى نمايند و كمتر كسانى به مدد نور عقل و سوز عشق از غفلت رهيده و به كمال مى رسند.
عشق نيرو عقل بينايى دهد
جان زسستى و تاريكى رهد
نور عقل و سوز عشق بى ريا
مى رانند، به كاخ كبريا
7-7) خيالپردازى  
ذوق شاعرانه و خيالپردازى عليرغم حسن فراوان ، از اين آفات برخوردار است كه اگر جانشين تاءمل و فهم قرار گيرد، غفلت و بى خبرى را سبب مى شود. منطق دانان بيان كرده اند كه جملات خيال برانگيز شاعرانه مفيد تصديق و كاشف امر واقع نيستند بلكه از ابزارهايى براى برانگيخته شدن هستند. غوطه ور شدن به تخيلات شاعرانه در مواضعى كه هشيارى لازم است ، فرد را نسبت به حقايق امور غافل مى سازد. يكى از عوامل غفلت ناشى از خيالپردازى ، استفاده نابجا از تمثيل است . اگر چه سود بردن از تمثيل در مقام بيان مقصود مفيد است و موجب تقرب مراد به ذهن مخاطب است اما استفاده از تشبيه و تمثيل خيالپردازانه به جاى دليل در مقام استدلال ، كاربرد نابجا و غفلت آور از آن است . بسيارى از اشتباهات و لغزشها، ناشى از تشبيهات بى دليل و تمثيلات غلط است . چنانكه بسيار ديده شده است كه كسانى همه جهان را به صورت سطحى شبيه انسان تصور مرده و مدلهايى انسانى را براى حل مسائلى داده اند كه هيچگونه شباهتى با مسائل انسانى ندارد. اساسا نشاندن تشبيه و تمثيل ، به جاى استدلال ، شيوه خطرناك و ضلالت بارى است كه بايد از آن پرهيز كرد. پاى استدلاليان را مانند چوب انگاشتن و اين طريق بى تمكين بودن آن را نتيجه گرفتن و از مصاديق اخذ تمثيل به جاى استدلال است :
پاى استدلاليان چوبين بود
پاى چوبين سخت بى تمكين بود
مديرى كه تصوير خويش از كاركنان را بر تمثيل ماشين انگارانه سازمان بنا كند، كاركنان خود را نه تنها مانند بلكه عين پيچ و مهره و يا سيستمهاى مكانيكى خواهد ديد و از ابعاد عاطفى ، روانى ، ايمانى و ساير اضلاع انسانى آنها بى خبر است . تمثيلهاى خيال پردازانه فرد را از بينش واقع بينانه محروم ساخته و او را به تصويرهاى يك بعدى و خطاهاى كنه و وجه و يا تصويرهاى وارونه سوق مى دهند.
بر خيالى صلحشان و جنگشان
و رز خيالى فخرشان و ننگشان (180)
گفتار هشتم : عوامل روانى غفلت 
دايما غفلت زگستاخى دمد
گر برد تعظيم از ديده رمد
چكيده  
غفلت علاوه بر عوامل معرفتى ، داراى علل روانى نيز هست . روحيه ساده انگارى و عافيت طلبى ، پيروى از ظن و گمان و تبعيت از هوى و هوس چشم فرد نابينا و گوش فرد ناشنوا مى سازد. گستاخى و گناه آلودگى غفلت مى آورد و اقبال مردم و تملق چاپلوسان بر غفلت مى افزايد. لقمه حرام همانند پيروى كوركورانه از شخصيت ها و شعارها سبب بى خبرى و غفلت مى شود. خيالپردازى انسان را از هشيارى به واقعيت دور مى سازد. توجه مثبت مشروط نيز بر اساس نظريه روان شناسان از عوامل غفلت است . سنت زدگى پرده پندار را افزونتر مى سازد. پيشگيرى و درمان غفلت از طريق يافتن علل و علاج آن ميسور است .
8-1) سهل انگارى و عافيت طلبى  
ين عامل و ديگر عوامل غفلت آور از اين پس بيان مى شود، از عوامل غيرمعرفتى وقوع خطا در شناخت آدمى است . هرگز نبايد در طريق شناخت ، ساده انگارى و آسان گير باشيم . بايد بدانيم كه حقيقت ، اسب سركشى است كه بايد به آسانى به هركسى سوار نمى دهد. عافيت طلبى با حقيقت جويى نمى سازد. رهروى كه هنوز چند گامى در راه شناخت برنداشته ، خسته و كم حوصله مى شود و خود را به مقصد رسيده مى پندارد، هرگز به مقصود نخواهد رسيد (181) و از كشف حقايق محروم خواهد شد. سهل انگارى مهمترين عامل روانى خطاهايى چون نگرش ‍ يك بعدى ، تعميم ناروا، اخذ وجهى از شى ء به جاى هويت آن و خلط تبيين و برداشت از طريق مشاهده . به همين دليل قرآن هشدار مى دهد كه هرگز علم خود را كامل مپنداريد و دست از پرسش و تكاپو بيشتر برنداريد، بدانيد كه هستى بسيار عظيم و شگفت انگيز است و علم شما بسيار اندك . (182)
و ما اوتيتم من العلم الا قليلا (اسراء - 85)
و به شما جز علمى اندك داده نشده است
و بدانيد كه راه علم بى پايان است و همچنان بالاتر از هر مرتبه اى در علم ، مرتبه ديگرى نيز وجود دارد:
و فوق كل ذى علم عليم (يوسف - 76)
براى هر داننده اى ، دانايى هست كه از او برتر است
مى بينيم كه ساده انگارى و سطحى نگرى و تنگ حوصلگى در شناخت ، تا چه اندازه با انتظارى كه قران از ما دارد، متفاوت است .
عقل جزوى آفتش وهم است و ظن
زانك در ظلمات شد او را وطن (183)
8-2) پيروى از ظن و گمان  
تبعيت از ظن و گمان از عوامل مهم غفلت و بى خبرى آدمى است . عافيت طلبى و ساده انگارى موجب مى شود كه فرد در مقام كشف و حقيقت و تبيين امور به ظن و گمان خود بسنده كند و از اصول به حقيقت باز ماند. پيروى از گمان به دو صورت است : حسن ظن و سو ظن . مراد از حسن ظن ، خوش باورى است و مراد از سوء ظن ، بد گمانى است . خوش باورى ، انسان را از توجه به ابعاد مختلف باز مى دارد و بد گمانى چشم فرد را به حقايق مى بندد.
8-3) پيروى از هوى و هوس  
گرفتارى به دام هوسها و خواهشها، سبب مى شود تا پوينده راه به جاى آنكه ، نگاه خود را تنها به حقيقت بدوزد، چشم و دلش متوجه منظره هاى هوس انگيز اطراف باشد. هر كس بر اساس خواهشها و سليقه هاى شخصى و مصلحتهاى گروهى ، قومى ، و نژادى ، قالبى پيش ساخته در دست گيرد و خواهد حقيقت را در آن بگنجاند، بايد بداند كه مرغ حقيقت در قفس تنگ منافع و جانبداريها، اسير نمى شود، بلكه مى ميرد. (184) دنياطلبى و اسير لذات گذران اين جهانى بودن از مصاديق بارز پيروى از هوس و هوى است كه بر غفلت آدمى مى افزايد. شيطان تمتعات دنيا را چنان زينت مى دهد كه چشم انسان از ديدن حقايق ناتوان مى شود. كسى كه خواهان هشيارى و سلامت چشم ، عقل و حس باشد بايد پرده هاى غفلت آور طمع را كنار بزند و زنجير دنياطلبى را بگسلد و به آزادى درونى برسد.
صاف خواهى چشم و عقل و سمع را
بر دران تو پرده هاى طمع را(185)
هر كه را باشد طمع الكن شود
باطمع كى چشم و دل روشن شود؟ (186)
جاه طلبى مال اندوزى پرده اى مى شود بر چشم انسان با طمع ، همان گونه كه چون مويى در مقابل ديدگان باشد، فرد را از واقع بينى دور مى سازد.
پيش چشم او خيال جاه و زر
همچنان باشد كه موى اندر بصر (187)
انسان حريص دنيا طلب وقتى كه با هزاران حادثه و حكايت سرنوشت ساز مواجه مى شود، نه تنها عبرت نمى گيرد بلكه بر پرده غفلت وى همچنان افزوده مى شود.
صد حكايت بشنود مدهوش حرص
در نيابد نكته اى در گوش حرص (188)
مولوى اين بيان را از ادبيات اخذ كرده است . در خطبه 109 نهج البلاغه مى خوانيم كه :
من عشق شيئا...لا يتعظ حظ منه بواظ (189)
كسى كه گرفتار دلبستگى به امرى باشد از هيچ واعظ و اندرز دهنده اى پند نمى گيرد.
من از هر نيك و از هر بد كه گفتم
يكى دردت نكرد از صدكه گفتم
ترا ديو هو ديوانه كردست
خرد را با دلت بيگانه كردست (190) سر پند ناپذيرى انسان حريص ، اين است كه پيروى ارز هوى و هوس ،
قوه شناخت آدمى را مختل مى سازد و او را به غفلت مستقر و بى خبرى از خويشتن گرفتار مى نمايد. در خطبه ياد شده به اين نكته اشاره شده است :
و من عشق شيئا (اعمى ) بصره ...قد خرق الشهوات عقله ...فهو ينظر بعين غير صحيحه (191)
كسى كه گرفتار دلبستگى به چيزى شد، چشم او نابينا مى شود، خواهشها و خواسته هاى نفسانى ، عقل وى را فرسوده مى كند... چنين كسى از چشم ناسالم نگاه مى كند.
شيخ عطار همبستگى بين دنياطلبى و مهجور افتادن از عالم معنا و بى خبرى از حقيقت را چنين ترسيم كرده است :
بسته مراد دنيا آمدى
لاجرم مهجور معنا آمدى (192)
خشم و نفرت مانند دلبستگى و حب از پرده هاى پندار و عوامل غفلت است به تعبير مولوى ، چراغ عقل به وقت خشم و حرص ، خاموش مى شود.
يك چراغى هست در دل ، وقت گشت

وقت خشم و حرص آيد زير طشت
دانك هر شهوت چو خمريست و چو بنگ

پرده هوشست و عاقل زوست دنگ (193)
خشم و شهوت ، بنايى فرد را مختل ساخته و شخصيت آدمى را از تعادل و واقع بينى دور مى سازد.
خشم و شهوت مرد را احول كند
زاستقامت روح را مبدل كند (194)
8-4) گناه آلودگى و گستاخى  
مولوى همبستگى بين گناه آلودگى و غفلت ورزى را با تعبير حكيمانه دايما غفلت زگستاخى دمد نشان داده است . بسيارى از مردم از گستاخى در غفلت مى افتند به ويژه كسانى كه از مشيت و مكر الهى غافل مى شوند، منشاء غفلت آنها اشتداد در گستاخى است . عفو و رحمت خداوندى به جاى آنكه دل آنها را روشن سازد، گستاخى موجب غفلت از رحمت الهى شده و بر طغيانشان افزوده مى شود.
غفلت و گستاخى اين مجرمان
از وفور عفوتست اى عفولان
دايما غفلت زگستاخى دمد
كه برد تعظيم از دده رمد
غفلت و نسيان بد آموخته
زآتش تعظيم گردد سوخته
هيبتش بيدارى و فطنت دهد
سهو و نسيان از دلش بيرون جهد (195)
ممكن است گفته شود در گفتار پنجم ، گستاخى و گناه آلودگى از آثار غفلت تلقى شده و در گفتار حاضر غفلت از آثار گستاخى دانسته شده ، آيا اين مستلزم دور باطل است ؟ در پاسخ بايد گفت : اين امر در خصوص بسيارى از آثار و عوامل غفلت صادق است . هوى و هوس هم از آثار غفلت است و هم از عوامل آن . توضيح اين مطلب محتاج مقدمه كوتاهى است : رذايل اخلاقى همانند فضايل اخلاقى ، شدت پذير هستند غفلت كمتر، غفلت بيشتر و... آلودگى به گناه نيز داراى مراتب گوناگون است . مرتبه اى هوى و هوس موجب بروز غفلت مى شود و غفلت عميقتر غوطه ور مى سازد و به اين ترتيب بين غفلت و عوامل آن همبستگى تشديد كننده به وجود مى آيد. بروز اين حلقه معيوب دو نكته را نشان مخى دهد: صعوبت درمان غفلت و دامنه زيان آور بودن آن . اين سخن در خصوص گناه ورزى نيز جارى است . گناه و غفلت همبستگى متقابل دارند كه گناه آلودگى به عنوان يكى از عوامل ، غفلت را سبب مى شود و غفلت ، غوطه ورى فرد در گناه را افزايش مى دهد (اثر) و آنهم عمق و دامنه غفلت را بيشتر مى كند.
نمودار شماره هشت - صفحه 160 كتاب
حذر از پيروى نفس كه در راه خدا
مردم افكن تر از اين غول بيابانى نيست . (196)
8-5) اقبال مردم و تملق چاپلوسان  
اقبال مردم از مصاديق بارز روى آوردهاى دنيوى است . مهمترين آفت اقبال مردم ، غفلت و خود فراموشى است ، به همين سبب مولوى حزم و هشيارى را در اين مى داند كه چون مردم اقبال مى كنند، فرد فريفته نشود و غفلت نورزد. تملق چاپلوسان كه همه مديران را تهديد مى كند، از خطرناكترين نمودهاى اقبال مردم است كه جز تهى كردن فرد آدمى و كور ساختن بصيرت وى اثرى ندارد. حزم و احتياط آن است كه تملق را پيچيده ترين مبارزه با خود بدانيم و چاپلوسى متملقان را بزرگترين اهانت بر خويش بينگاريم . تملق ، شخصيت ستان و غفلت آور است ، زيرا به وسيله تملق چاپلوسان قوه واهمه انسان فعال شده و فرد، تصوير وارونه اى از خويش مى سازد و از شناخت حقيقت خويش و منزلت ديگران باز مى ماند.
نمودار شماره نه - صفحه 161 كتاب
مولوى در بيان تمثيلى ، غفلت آورى تملق به فرعون اشاره مى كند: فرعون قربانى خيالات بد خود شد، زيرا وقتى كه ديد زن و مرد و كودك خردسال در برابرش به سجده مى روند، دچار بيمارى شخصيتى شد، وهمش قوت گرفت و فرعون را چنان در اوهام غوطه ور ساخت كه رسوايى و بى پردگى را به اوج خود رساند تا جايى كه گستاخانه ادعاى خدايى كرد و همچون اژدهايى سيرى ناپذير شد.
سجده خلق از زن و از طفل و مرد
زد دل فرعون را رنجور كرد
گفتن هر يك خداوند و ملك
آن چنان كردش ز وهمى منهتك (197)
كه به دعوى الهى شد دلير
اژدها گشت و نمى شد هيچ سير (198)
مولوى ، غالبا فرعون را به نحو نمادين و اسطوره اى به كار مى برد و موسى و فرعون را در هستى هر فردى نشان مى دهد. شرط حزم و احتياط اين است كه فرد اين دو خصم را در خود بجويد و راه غفلت نپويد.
ذكر موسى بهر روپوش است ، ليك

نور موسى نقد توست اى مرد نيك .
موسى و فرعون در هستى توست

بايد اين دو خصم را در خويش جست (199)
راه پيشگير و درمان غفلت ناشى از اقبال مردم و تملق آنها اين است كه خود به دعوت انسانها غره نشويم و مردم را مست و خواهان خود ندانيم :
حزم آن باشد كه چون دعوت كنند
تو نگويى مست و خواهان منند
دعوت ايشان صفير مرغ دان
كه كند صياد در مكمن نهان (200)
8-6)لقمه حرام  
روايات فراوانى بر آثار تكوينى زيانبار گناه در زندگى فردى و مناسبات اجتماعى تاكيد مى كند. گناه كه تعدى به حريم كبريائى است ، بر دو قسم است : گناهى كه صرفا تعدى به حقوق الهى است و گناهى كه علاوه بر حق الله ، حقوق مردم را نيز پايمال مى كند. بارزترين نمونه گناه غالبا با تعدى به حقوق مردم همراه است ، لقمه حرام است . لقمه حرام و غفلت ، همبستگى متقابل دارند. غفلت ، انسان را به برخوردارى نامشروع و خلاف قانون و شرع سوق مى دهد و ثروتهاى بادآورده ، آدمى را به غفلت مى كشاند.
مولوى از كسانى است كه با الهام از ادبيات روايى براثر لقمه به طور كلى تاكيد مى كند. تصويرهاى روشنى از آثار لقمه حرام بر شخصيت فرد است : لقمه مانند تخم است كه ميوه درخت آن ، انديشه است و در تمثيل ديگر: لقمه مانند دريا است و انديشه ، صدف و گوهر آن است . ارتباط وثيق لقمه و انديشه در ديدگاه مولوى به گونه اى است كه مى توان در شناخت شخصيت آدمى فرمول زير را به كار رفت : بگو چه مى خورى تا بگويم چه مى انديشى .
اگر برخوردار از لقمه حلال هستى ، لاجرم بر هشيارى ، علم و حكمت خود مى افزائى و ثمره آن عشق است ، خواهد بود، اما اگر برخوردار از لقمه حرام باشى ، خود را در دام حسد، غفلت و جهل و بى خبرى خواهى يافت . يكى از نشانه هاى هشيارى ، دغدغه برخوردارى حرام و حلال است . وقوف مولوى بر آثار تكوينى ويرانگر لقمه حرام و بركات سازنده لقمه حلال در حدى است هشيارى آورى و غفلت زدايى را به منزله ملاك تمايز بين برخوردارى حلال و حرام به كار مى برد:
علم حكمت زايد از لقمه حلال
عشق رقت آيد از لقمه حلال
چون ز لقمه تو حسد بينى و دام
جهل و غفلت زايد، آن را دان حرام
هيچ گندم كارى و جو بر دهد
ديه اى اسبى كه كره خر دهد
لقمه تخم است و برش انديشه ها
لقمه بحر و گوهرش انديشه ها
زايد از لقمه حلال اندر دهان
ميل خدمت عزم رفتن آن جهان (201)
بنابراين لقمه حلال سبب افزايش علم ، حكمت ، عشق ، رقت ، و ميل به خدمت و خلق و عزم تعالى جستن مى شود و لقمه حرام بر خلاف آن سبب به وجود آمدن حسد، جهل ، غفلت و زندانى شدن فرد مى گردد.
8-7) پيروى كوركورانه  
عافيت طلبى ، آدمى را به تقليد كوركورانه از باورهاى خواص سوق مى دهد. شخصيت زدگى و تقليد از خواص ، يكى از پرده هاى پندار است كه آدمى را از وقوف به حقايق باز مى دارد و خود باختگى در برابر خواص طوق تقليد را بر گردن محقق مى افكند و قدرت و ابتكار را از او سلب مى كند و سبب مى شود تا او انديشه هاى اشخاص پر آوازه را اقتباس كند و با آرايشى تازه به عنوان انديشه اى نو عرضه كند خود باختگى در برابر عناوين و اصلاحات و شعارها، كمتر از خود باختگى در مورد اشخاص زيان آور نيست . بسيارند كسانى كه به محض آنكه مى شنوند كه فلان ادعا، علمى است و يا فلان انديشه ، نو و مترقى است ،قدرت انتقاد از آنها گرفته مى شود و فراوانند كسانى كه در برابر تمدن غرب خود را مى بازند و گمان مى كنند كه تنها راه سعادت ، همان راهى است كه غربيان در تمدن امروز خود مى پيمايند. (202) خطر غفلت آورى چنين خودباختگى در اين مشهود است كه شهوت و آوازه خواص چنان بر آدمى را مبهوت مى كند كه قوه شناخت را مختل مى كند. كسانى كه اين چنين اسير عقايد شخصيت هاى مشهور مى شوند، به رهروانى مى مانند كه نورى تند و قوى چشمان آنان را خيره كرده است ، به حدى كه ديگر پيش پاى خود را نمى توانند ببينند و نمى توانند با بصيرت و بينش خود گامى بردارند. قران زبان حال اينان را بدين گونه بازگو مى كند:
ربنا انا اطعنا سادتنا و كبراء نا فاضلونا السبيلا (احزاب - 67)
پروردگارا ما را روسا و بزرگان خود اطاعت كرديم و آنها ما را به گمراهى كشاندند.
يكى از مصاديق خود باختگى ناشى از تقليد كوركورانه است . پيروى بى دليل از عادت و سنن ، از مهمترين موانع پذيرش دعوت انبيا و برخوردارى از هدايت آنها است . عادت و سنن بازمانده از گذشته مى تواند زنجيرى بر دست و پاى پوينده راه حقيقت باشد. رهرو راه شناخت بايد بتواند پاى خود را از گل چسبنده عادتها نادرست مرسوم جدا كند و به چالاكى قدم بردارد. اكتفا به آن چه ديگران پيش از ما يافته اند و بى عيب و نقص دانستن عقايد نيكان و بزرگان ، به معنى مرگ تحقيق و توقف تكامل علوم است . دلبستگى كوركورانه به عادتهاى موجود بسا كه قرنها جامعه را در جهل و ستم نگاه دارد. قرآن اين دنباله روى عادت و آداب نياكان را بارها نكوهش كرده و درباره كسانى كه عقايد گذشتگان را بدون تحقيق مى پذيرند و انديشه خود را به كار نمى گيرند مى گويد:
و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه ابائنا او لو كان اباؤ هم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون (بقره - 170)
وقتى به آنان گفته شد از آنچه خداوند نازل كرده پروى كنيد مى گويند ماهمان عقايدى را كه در پدران خويش ‍ ديده ايم دنبال مى كنيم ، آيا بايد چنين باشد ولو آنكه پدرانشان دور از تعقل و هدايت بوده باشند.
غالبا در مواجهه با شخصيت هاى موثر و سنتهاى گذشتگان دو مواجهه مبتنى بر افراط و تفريط وجود دارد. شخصيت پرستى و سنت زدگى و شخصيت زدايى و سنت گريزى . اعتدال در دورى از چنين افراط و تفريط است و آن حاصل نمى شود جز از طريق شناخت و نقد خواص و سنن نت شناختى عارى از حجاب و حب و بغض و توام با ارزيابى و سنجش .