پرده پندار
(تحليلى از غفلت در پرتو خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه )

احد فرامرز قراملكى

- ۳ -


3-3) غفلت معذور  
غفلت درمان پذير، مراتب گوناگون دارد
شايع ترين مرتبه آن غفلت معذور است . مراد از غفلت معذور، بى خبرى است كه از طرفى گريزناپذير نيست و جنبه مرضى دارد و از طرفى مانند غفلت گريزناپذير به عنوان رذيلت اخلاقى تلقى نمى شود و فرد برخوردار از چنين غفلتى مستحق ذم و سرزنش انگاشته نمى شود. معذور، بى خبرى كسانى است كه به دليل فقدان هدايت و روشنگرى آسمانى غافل هستند. به همين دليل چنين غفلتى اگر چه ناشى از كوتاهى و قصور فرد است اما ناشى از تقصير وى نيست . پيام انبيا آسمانى غفلت زدايى از غافلانى است كه سر غفلت آنها عدم وقوف به حقايق آسمانى است . واژه نبى بر خبير بودن و آگاهى بخشى پيامبر دلالت دارد. مفسران ، مردم قبل از آگاهى بخشى انبيا را غفلت معذور ناميده اند و آن را در برابر غفلت مذموم مورد بحث قرار داده اند.
3-4)غفلت مذموم  
تمايز دو مرتبه غفلت معذور و غفلت مذموم را مفسران بر اساس نحوه مواجهه مردم با دعوت پيامبران بيان كرده اند: مراد مفسران از غفلت معذور آن است كه فرد به علت عدم اتمام حجت خداوند و به دليل روشن نبودن هدف يا تبيين را سلوك ، غفلت گردد و مقصود آنها از غفلت مذموم ، بى خبرى است كه فرد پس از اتمام حجت و صرفا به دليل عدم توجه و دقت به سبب بى مبالاتى و دل مشغولى هايش با آن دچار شده است . (97) فخر رازى در تفسير كبير گويد: گاهى غفلت به اين دليل است كه هنوز رسالتى از جانب خداوند مبعوث نشده است و احوال و اوضاع و آخرت ، تكاليف مردم ، شقاوت و سعادت جاودان براى مردم روشن نيست و لذا مردنم نسبت به مبدا و معاد، سرنوشت و سعادت خود در بى خبرى هستند. و گاهى غفلت به اين دليل است كه فرد از مواعظ روشنگر پيامبران آسمانى اعراض كرده و خود به غفلت و بى خبرى مى زند و تغافل مى ورزد.
چنين غفلتى مذموم و مستحق عقاب و عتاب است . (98) بر اساس بيان مولف تفسير كبير مى توان گفت : غفلت درمان پذير كه درمان و پيشگيرى آن از اصول برنامه تربيتى پيامبران است داراى دو مرتبه است : غفلتى كه قبل از ظهور انبيا و روشن شدن اذهان است . چنين غفلتى بر خلاف غفلت گريزناپذير عيب شمرده مى شود و به منزله يك بيمارى و آفت بزرگى در زندگى فردى و اجتماعى بشر، مورد شفابخشى و درمانگرى انبيا قرار مى گيرد. اما عيب بودن آن به معناى اين نيست كه فرد به جهت چنين غفلتى مستحق عقاب و سرزنش است . خداوند جامعه اى را كه به وسيله انبيا مورد هشدار قرار نگرفته است ، به هلاكت و بدبختى دچار نمى سازد و عقاب بدون بيان و هشدار از جانب حكيم ، پسنديده نيست .
مرتبه ديگر از غفلت درمان پذير، غفلت به معناى اعراض از روشنگريهاى پيامبران است و آنچه موجب عقوبت سخت تباهى است ، غفلت پس از برخوردارى از بيدادگريها و هشدارهاى وحى است . غفلت مذموم مسبوق به آگاهى بخشى پيام آوران آسمانى بوده و ناشى از بى توجهى و تقصير و تفسير فرد است و لذا موجب سرزنش و عقاب است . مذموم بودن اين مرتبه از غفلت به دليل آن است كه انسانها على رغم هشيارى تكوينى به وسيله عصيان امر الهى دچار غفلت مى شوند. اگر چه فضل و احسان خدا جمادات را آگاه و هشيار ساخته و آنها را تسبيح گو فرموده است : انسانها على رغم برخوردارى از عقل و انديشه به دليل گناه و نافرمانى دچار قهر الهى گشته اند و قهر خداوند آنها را غافل و كور ساخته است . چنين غفلت رذيلت اخلاقى است و نسبت به غفلت معذور، شدت بيشترى دارد و درمان آن سخت تر است . دو مرتبه غفلت معذور و مذموم را ترتيب مى توان غفلت پيش از انبيا و غفلت پس از بعثت خواند. كسانى كه نه به تقصير بلكه به قصور و ناتوانى غفلت مى ورزند، در مواجهه با نور هدايت گر وحى ، دو گروه مى شوند گروهى كه هدايت مى يابند و غفلت خود را با نور وحى مى زدايند و كسانى كه از آن اعراض مى كنند و بر گمراهى و غفلت خود مى افزايند. وحى براى گروه نخست شفابخش بيمارى غفلت است و موجب رحمت براى مؤ منان اما براى گروه دوم جز زيادت خسران و فزونى غفلت حاصلى ندارد.
و ننزل من القران ما هو شفا و رحمه للمومنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا اسرا /82
و از قرآن و آنچه بر مؤ منان شفابخش و رحمت است نازل مى كنيم و اين بر ستمكاران جز زيان نيفزايد. (99)
3-5) غفلت مستقر  
غفلت مذموم ، خود، از جهت رسوخ در دل آدمى مراتب گوناگون دارد. گاهى انسان به ندرت غفلت مى ورزد و گاهى او بيش و كم غافل مى شود و گاهى غفلت ورزى چنان در وى رسوخ مى كند كه از بى خبرى رهايى ندارد. غفلت ، مانند هر رذيلت ديگر، چنانچه مداوا نشود و فرد نسبت به رفتار خود نيز غفلت كند، ريشه دارتر شده و به طور كامل در دل آدمى استقرار مى يابد. به همين دليل مفسرانى جون علامه طباطبائى (ره ) با تدبير در آيات الهى به تمايز دو مرتبه از غفلت مذموم پرداخته اند. غفلت غير مستقر و غفلت مستقر. علامه در تفسير الميزان در خصوص آيه شريفه :
و لا تكن من الغافلين (اعراف / 205)
از غافلان مباش
مى فرمايد: در اين آيه از خود غفلت نهى نشده است بلكه از درآمدن در زمره غافلان نهى شده است ، زيرا غافل كسى است كه غفلت و بى خبرى در وى مستقر شده است . (100)
مراد از غفلت مستقر بى خبرى نهادينه شده در دل آدمى است به گونه اى كه تمام رفتار وى را شكل مى بخشد و به صورت طبيعت ثانوى ، بخشى از شخصيت و شاكله فرد مى گردد. غفلت در اين مرتبه ، وصف ناپذير نيست كه در شخصيت و سازمان روانى آدمى ماندگار نباشد بلكه به گونه اى در شخصيت وى استقرار مى يابد كه همه رفتارهايش ‍ از غفلت وى حكايت مى كند. در كاربرد عرفى واژه غافل ، كسانى كه مبتلا به غفلت مستقر هستند، غافل ناميده مى شوند. چنين غفلت به تدريج حاصل مى شود و به سختى درمان مى شود. غفلت مستقر در نسبت با مراتب ياد شده غفلت ، شديدترين مرتبه آن است . دليل اين امر دو نكته است : اولا غفلت مستقر به دليل رسوخى كه در دل آدمى به سهولت قابل درمان نيست و هر كسى توانايى تغيير وضعيت خويش را در اين مرتبه ندارد. ثانيا غفلت ، به دليل رسوخ و استقرار، همه هويت آدمى را تحت تاثير قرار داده و تمام رفتار و كردار وى را رنگ مى بخشد و به همين دليل چنين غفلتى پر آسيب تر، زيان آورتر و مهلك تر است . بنابراين غفلت مستقر بر خلاف غفلت گريزناپذير، عيبى است فاحش كه بايد درمان شود و بر خلاف غفلت معذور رذيلتى است آشكار كه بايد زدوده گردد و بر خلاف غفلت غير مستقر دشمنى است زيان آور، كه بايد دفع شود. (101)
براى توضيح تمايز غفلت مستقر و غير مستقر از تمايزى كه در خصوص فضايل اخلاقى در اين خصوص وجود دارد، مى توان بهره جست . سخاوت ، انفاق و بخشش به ديگران ، صفت پسنديده اى است اما هر كسى را صرفا به دلايل انفاق و بخشش ، سخى نمى نمايد. سخى ، در كاربرد عرفى و اصطلاحى نزد عالمان اخلاق ، كسى است كه در اثر بخششهاى مكرر، سخاوت به شكل طبيعت ثانوى او در آمده باشد و به گونه اى كه در هر موضع مورد نياز بدون سختى و تكلف دست سخاوت بگشايد و از انفاق ، در تشويش و ندامت نيفتد. بسيارى از انسانها، در مواقع اضطرار به ياد خدا هستند و يا در شرايط معنوى از شهد ذكر خداوند برخوردار هستند. اما ذاكر به معناى دقيق كلمه كسى است كه ذكر خداوند چنان در دل وى نقش بندد كه هميشه و در همه حالات به ياد خدا باشد و لحظه اى از او غافل نباشد.
3-6) غفلت مضاعف  
غفلت مستقر داراى دو مرتبه است : غفلت بسيط و غفلت مضاعف . مفهوم غفلت مضاعف در اينجا مانند مفهوم جهل مركب به كار مى رود. همانگونه كه فرد در جهل مركب نه تنها نسبت به امرى جاهل است بلكه نسبت به جهل خود نيز جاهل است . در غفلت مضاعف نيز فرد نه تنها نسبت به امور مهم در زندگى خويش غافل است بلكه نسبت به غفلت خود نيز بى خبر است ، بنابراين در چنين مرتبه اى از غفلت ، در واقع ، دو غفلت وجود دارد: غفلت به امرى . غفلت به غفلت . شديدترين مرتبه غفلت ، از جهت پيچيدگى و ناپيدايى ، عمق و نفوذ در دل آدمى و سختى در درمان ، غفلت مضاعف است ، زيرا همان گونه كه فرد توانايى در رفع جهل مركب را ندارد، گرفتار به غفلت مضاعف نيز توان خود را در زدودن آن از دست مى دهد. وضعيت فرد گرفتار به جهل مركب بحرانى تر از كسى است كه جهل بسيط دارد، زيرا كسى كه نسبت به امرى علم ندارد ولى بر جهل خود وقوف دارد، انگيزه رفع جهل خويش را داراست و متناسب با همت و تلاشش به رفع نقيصه جهل توفيق مى يابد اما كسى كه به جهل خود وقوف ندارد و دچار علم پندارى است ، انگيزه اى براى رفع جهل ندارد، اما خود را واصل مى داند و فرد واصل انگيز حركت پيدا نمى كند زيرا به صورت پندارى سيراب است و احساس تشنگى ندارد تا در پى يافتن آب گوارا باشد. امير محمود بن يمين الدوله خراسانى معروف به اين يمين ، تمايز جهل بسيط و جهل مركب را از حيث امكان رهايى به علم و رهايى از جهل به خوبى نشان داده است :

و آن كس كه نداند كه نداند
هم خويش از ننگ جهالت برهاند
و آن كس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركب ابدالدهر بماند
اين سخن در خصوص غفلت مضاعف نيز صدق مى كند. غفلت مضاعف بى خبرى نسبت به غفلت خويش است : غفلت از غفلت . مهمترين غفلت مضاعف ، استمرار بى خبرى و نبود هشداردهنگان مشفق و تملق هاى چاپلوسان است . غفلت مستمر، فرد را به تدريج از خويشتن غافل مى كند و يكى از آثار بى خبرى از خويشتن ، بى خبرى از بى خبرى است . البته فرد غافل دچار بيدارى پندارى است و غفلت خود را در عين بيدارى مى پندارد و لذا از هشدار مشفقانه ديگران بيزارى مى جويد. كس يكه دچار غفلت مضاعف شده ، ممكن است خود در زمره هشدار دهندگان باشد ولى بى توجه به نياز خود به هشدار، به وسيله هشدار بر ديگران بر پندار خويش مى لافد و بر پندار خويش ‍ پرده اى ديگر مى افزايد. راقم اين سطور، به عنوان مثال ، اگر صرفا به بيان آثار و آفات غفلت . نگارش پرده پندار بسنده كند و به همين مقام موعظه و هشدار بخشى ، دل خويش را مشغول سازد و از نياز مبرم و مستمر خود به هشدار، غفلت بورزد و تنها خوانندگان را مخاطب خود پندارد، بدون ترديد در غفلت مضاعف بيدارى پندارى در غلطيده است . او به سبب همين غفلت شناسى ، از طرح اين مساله غفلت خواهد كرد كه آيا من مشغول به بحث از خطرات غفلت ، خود در دام غفلت غلطيده ام و يا در زمره ذاكرين ره يافته ام ؟ در اين صورت است كه بحث از غفلت خود عامل بروز مى گردد ولى غفلتى نقابدار و ناپيدا. بنابراين ، بحث از غفلت ، اگر با غفلت درونى بحث كننده از خويش توام باشد، سبب غفلت مضاعف است . مثالى ديگر: مدير يك سازمان را كه بر زندگى غافلانه جمعى از همكاران ، غصه مى خورد در نظر آوريم . او سعى دارد در سخنرانى ها و مواجهه هاى گوناگون با آنها، به غفلت زدايى بپردازد و با خلوص و صميمت تمام مشفقانه هشدار بدهد. اگر چنين مديرى قبل از آنكه به همكاران دلسوزى كند، بر خويش دلسوزى نكند و پيش از آنكه بر غفلت ديگران وقوف يابد، بر بى خبرى و غفلت خود وقوف نيابد و در غفلت زدايى از ديگران به عامل غفلت زا و تخدير كننده مبدل شود و وى را دچار غفلت مضاعف مى كند. اين سخن به معناى نفى اهميت ضرورت هشدار دادن به ديگران نيست ، بلكه تاكيد بر اين نكته است كه مهمترين مخاطب براى هشدار، خود فرد است و پيش از هشدار به ديگران هشدار به خود لازم است تا فرد دچار غفلت مضاعف نشود.
بنابراين ، توجه به غفلت مضاعف در اخلاق مديران اصل بنيادى است . هدايتگرى انبيا و غفلت زدايى آنها بر همين اصل مبتنى است كه پيام آوران هدايت ، خود پيش از ديگران و پيش از آنها از هدايت برخوردار هستند. چنانچه حضرت اميرالمؤ منين على (ع )در آخرين فراز از خطبه 174 بر اين نكته امر تاكيد كرده اند. به همين سبب در فراخوان مردم به اقبال بر دعوت انبيا در قرآن مجيد بر اين نكته تاكيد شده است :
و جا من اقصا المدينه رجل يسعى قال يا قوم اتبعوا المرسلون * اتبعوا من لايسئلكم اجرا و هم مهتدون يس / 20-21
و مردم از دوردست شهر شتابان آمدند، گفت : اى قوم من از فرستادگان پيروى كنيد * از كسانى كه از شما پاداشى نمى خواهند و خود رهايافته اند، پيروى كنيد. (102)
مهتدى بودن نى و رهايى از او از غفلت درونى ، از مهمترين عوامل اقبال مردم به دعوت اوست . اساسا دعوت كسى كه هشدار بخشى ، خود را فراموش كرده ، اقبالى ندارد و اثرى را بر نمى انگيزد. انسانى كه غفلت مضاعف دچار مى گردد، در هلاكت ابدى گرفتار مى آيد و به گونه اى كه جز به رحمت الهى اميدى به رهايى از غفلت نتوان داشت . غفلت مضاعف مهرى است بر دل و بيمارى است در قلب كه چشم را از ديدن ، گوش را از شنيدن و دل را از بصيرت هر آنچه هشدار آور است محروم مى سازد. وضعيت غافلان گرفتار به غفلت مضاعف مانند آن صوفى است كه عارف رومى داستان او را نقد حال ما دانسته و در دفتر دوم مثنوى به زيبايى ترسيم كرده است : يكى از صوفيان از راهى دور و دراز به خانقاهى رسيد و بيدرنگ خر خود را به طويله برد و در آبخورى بست و مقدارى آب و علف به آن زبان بسته داد و خود نيز نزد ديگر صوفيان رفت . صوفيان كه گرسنه و فقير بودند، تصميم گرفتند خر او را بفروشند و از بهاى آن ، مجلسى بيارايند و شكمى از عزا در آورند. خر فروخته شد و مجلس آراسته . طعامهاى الوان خورده شد ولوله و غوغايى به راه افتاد و از شدت پايكوبى و رقص و سماع آنان دود و گرد همه فضا را گرفته بود. صوفى مسافر نيز بى خبر از همه جا يكسره مغلوب اين همه شادى و شعف ، دست افشان و پايكوبان به حلقه سماع كنندگان پيوست ، پس از مدتى سماع به پايان خود نزديك مى شد كه يكى از صوفيان ، قطعه اى آهنگين را با ضربى سنگين آغاز كرد و خواند: خر برفت و خر برفت و خر برفت . ساير صوفيان نيز همان ضرب را دم گرفتند و دسته جمعى شروع به خواندن كردند. صوفى مسافر نيز از همه جا بى خبر با جمع ، همراهى كرد و آن شعر را با شور و هيجانى بيشتر مى خواند.
سرانجام مجلس به پايان آمد و بامدادان سر زد و هر يك از صوفيان وداع كنان به راهى رفتند. صوفى مسافر نيز براى ادامه سفر به طويله رفت تا بار و بنه اش را روى خر نهد و رهسپار شود. ولى با كمال شگفتى خرى در طويله نديد. از سر سادگى و خوش خيالى با خود گفت : حتما خادم خانقاه ، آن زبان بسته را براى سيراب كردن به چشمه برده است . وقتى خادم آمد ديد از خر خبرى نيست با نگرانى به او گفت : پس خر كو؟ خادم نگاهى همچون نگه كردن عاقل اندر سفيه روى به او كرد:
گفتم : والله آمدم من بارها
تاترا واقف كنم از اين كارها
تو همى گفتى كه خر رفت اى پسر
از همه گويندگان با ذوق تر
باز مى گشتم كه او خود واقف است زين قضاراضى است ، مرد عارف است (103)
3-7) غفلت نهادينه در فرهنگ سازمانى  
غفلت از حيث شيوع در يك سازمان و يا جامعه ، داراى دو مرتبه است : غفلت فردى آن است كه فرد يا افرادى در يك سازمان گرفتار غفلت هستند. مرتبه شديد غفلت ، آن است كه به دليل شيوع اين بيمارى ، هويت اجتماعى و فرهنگ سازمانى فرهنگ غفلت زده باشد. درمان غفلت فردى به مراتب آسان تر از پيشگيرى و درمان جمعى است . عوامل بروز آثار اين دو مرتبه از غفلت نيز گوناگون است . به عبارت ديگر، غفلتى كه بر جماعت عارض مى شود و نهادهاى اجتماعى ، سازمان ، ملت و امتى را گرفتار مى كند، پر آسيب تر بوده و به لحاظ عوامل ظهور بسيار پيچيده تر است . و به همين دليل تغيير رفتار جمعى و پيشگيرى و درمان غفلت از هويت سازمانى ، بسى مشكل تر و محتاج روش و شيوه هاى دقيقتر است . غفلت زدگى فرهنگ سازمانى عواملى گوناگون دارد: سازمانى كه مديران آن اهل غفلت و بى توجهى باشند و يا اعضاى آن اهل خمود و اهمال ورزى باشند و موفقيتهاى فردى ، منزلتى بيشتر از همكارى سازمانى و شايستگى هاى حرفه اى داشته باشد، در اين صورت ، احساس كهترى و اهداف غير اجتماعى كاركنان سازمان افزايش مى يابد و غفلت مستقر خانمان سوز بر آن سازمان مسلط خواهد شد و فرهنگ سازمانى را تباه خواهد كرد. برنامه ريزى هاى استراتژيك يك سازمان هر اندازه بر مسئوليت پذيرى افراد، تقسيم عادلانه و موقعيت ها و افزايش خودباختگى افراد تاكيد كند، به همان اندازه فرهنگ سازمانى را از غفلت زدگى مصون داشته است .
غفلت زدگى هويت اجتماعى ، آثار بسيار مخربى دارد. بدون ترديد، يكى از عوامل فروپاشى تمدنهاى بزرگ در تاريخ ، مستولى شدن غفلت بر فرهنگ اجتماعى است و يكى از اهداف دشمنان جوامع اسلامى از صدور فرهنگ خويش و تحمل آن بر جوامع اسلامى ، تزريق سم غفلت بر پيكر جامعه دينى مسلمانان است . جامعه غافل ، جامعه اى فاقد پويايى ، تلاش ، توسعه ، و توفيق است . مراتب هفت گانه غفلت در نمودار شماره يك ترسيم شده است .
رسم نمودار شماره يك صفحه 84
گفتار چهارم : غفلت از خويشتن 
جمله عالم زاختيار و هست خود
مى گريزد در سر مست خود
مى گريزند از خود در بى خودى
يا به مستى يا به شغل اى مهتدى (104)
!چكيده
مهمترين بعد غفلت آدمى غفلت ورزى وى از خود است زيرا غفلت از خويش تباه كننده سرمايه وجود است و بزرگ ترين دشمنى است كه براى تاخت و تاز هر دشمن و درونى و بيرونى هموار مى كند. غفلت از خويش مراتب و اضلاع گوناگون دارد: غفلت از خود حقيقى ، بى خبرى از خود واقعى ، اعراض از رازها، نيازها و سئوالهاى وجودى نمونه هاى بارز غفلت از خويش است .
4-1) غفلت از خويش ، شديدترين غفلت  
غفلت چنانچه در مباحث گذشته ذكر شد، از مفاهيمى است كه معناى آن در گرو متعلق و مضاف اليه است . غفلت هميشه به صورت غفلت از امراى مطرح است . در گفتار دوم اين نكته هم بيان شد: غفلت وقتى به عنوان مشكل رفتارى در كتابهاى اخلاقى طرح شده كه متعلق آن امرى مهم و سرنوشت ساز باشد. بين درجه اهميت مطلق غفلت و شدت آن از حيث آثار و عمق نفوذش نسبت معنادارى دارد. هر كس از امور متعددى غفلت مى ورزد. غفلت از آينده شغلى خويش ، بى خبرى از فرزندان ، غفلت از شان و موقعيت اجتماعى ، بى خبرى از احساسات و هيجانهاى خود، آثار زيانبار غفلت به شعاع اهميت متعلق آن است . مراد از غفلت از خويشتن ، بى خبرى گوهر گرانبهاى وجود آدمى است . لذا به ميزان اهميت اين سرمايه بديل ناپذير، پرداختن به غفلت از خود اهميت دارد. انسان را دو گونه سرمايه است : سرمايه بديل پذير، كه امرى عارضى است و فرد با تكيه بر تواناييهاى فردى ، موقعيت اجتماعى و استعدادهاى درونى به آنها دست مى يابد و در معرض ادبار و اقبال دنيا دستخوش تحول مى گردد. سرمايه هاى علمى ، فكرى ، مالى كه غالبا موجب غرور افراد نيز هست چنين هستند. قسم دوم سرمايه بديل ناپذير است كه از آن به سرمايه وجود تعبير مى كنيم . سرمايه وجودى اصل است و سرمايه بديل پذير فرع .به همين دليل از دست دادن سرمايه هاى وجودى جبران ناپذير است . ظاهر از مصاديق مهم خسران در آيه : والعصر ان الانسان لفى خسر (عصر / 1و 2) همين تباهى است . كسانى كه نسبت به خويشتن مواجهه ندارند و براى خود اصالت و اهميتى قائل نيستند، به تدريج از خود بى خبر شده و به انكار خويش مى رسند. عدم وقوف بر خويش آنها را به منجلاب از خود بيگانگى و خود باختگى گرفتار مى سازد. تهى شدن از واقعيت خود، از دست دادن هويت حقيقى انسانيت ، همه صحنه هاى زندگى را به صحنه ايفاى نقش كاذب مبدل كردن از لوازم گريزناپذير غفلت از خويشتن است .
چو سرابم به خيالين جسدى ساخته ام من
چه خرابم كه زبيگانه خودى ساخته ام من (105)
4-2) غفلت از خويش ، شايعترين بى خبرى  
وقوف بر خويش امر نادر و در گرانبهايى است . غالبا از وقوف بر خويش و ابعاد وجودى خويش در غفلت هستيم . بسيار هستند كسانى كه در تمامى صحنه هاى زندگى بر هر امر دقت دارند و در همه جا شرط حزم و احتياط را رعايت مى كنند و در هر موضعى هشيار نشان مى دهند. اما در خصوص خويشتن ، سعادت و شقاوت هميشگى خود كاملا بى توجهى و سهل انگارى روا مى دارند. آنها از خويشتن بى خبرند. كسانى كه دائم در فكر ديگران هستند و از درد و رنج آنها مى نالند، ابتدا بايد به درد و رنج خويش بپردازند و از مداواى خود غافل نشوند، به تعبير ميرزا
خراسانى : چند مى گويى سخن از درد و رنج ديگران
خويش را اول مداوا كن ، كمال اين است و بس
بسيارند كسانى كه هميشه در دغدغه پيشرفت و تكامل ديگران هستند، به هر كسى مى رسند از ضرورت علم آموزى و كسب كمالات ، به تفضيل سخن مى گويند و عصر خويش را وقف ديگران مى كنند اما هرگز به ضرورت علم آموزى خود و مصيبت دور ماندن خويش از كمالات توجه نمى كنند. اين سخن به معناى نفى ضرورت و ارزش بى خبرى هست نمى تواند به هشدار ديگران بپردازد. آنچه فرد را به دعوت مردم به كمالات فرا مى خواند، حس خير خواهى است . اما خطا در اين است كه خيرخواهى در حق ديگران را بر خير خواهى در حق خود مبنى نمى سازد بلكه از خير خواهى خود غافل است . عوامل روانى فراوانى انسان را به شركت فعال در مناسبات گوناگون اجتماعى فرامى خواند، علاقه اجتماعى و ايفاى نقش فعال در جامعه ، از امور نيكو و ضرورى است اما، غالبا، شوق فعاليت هاى اجتماعى چشم فرد را از ديدن دشمنان پنهانى محروم مى سازد و چنان در هويت جمعى فرو مى رود كه از هويت خويش به طور كامل غفلت مى ورزد و از دغدغه سود و زيان خويش فارغ مى گردد. مانند كسى كه شوق شنا كردن ، او را به بى مبالاتى به رودخانه اى مى اندازد، غافل از اينكه ممكن است جان خود را زا دست بدهد. گرايش انسان به اين پندار كه هر چيزى را بشر مى تواند آزمايش كند و تجربه هر امرى جايز است ، از مصداقهاى بارز چنين بى خبرى از خويشتن است . در اين گرايش كه پس از رنسانس در مغرب زمين نضج يافت ، چنين القا مى گردد كه هيچ امرى نيست كه انسان به نحو پيشين و با الهام از طريق غيبى ، از تجربه كردن آن منع شود بلكه انسان مى تواند دست به هر تجربه اى بزند، زيرا هر چيزى مباح است مگر آنكه به تجربه بر ضرر آن وقوف يافته شود. عيب اصلى اين پندار در غفلت از سرمايه وجودى آدمى است كه در برخى از تجربه ها به طور كامل از دست مى رود و آزمايش كننده اى در ميان نمى ماند تا بر نتيجه آزمايش واقف شود. پندار اباحى گرى دقيقا بر چنين غفلت از خويش استوار است . اومانيسم دنيا گرايانه شكل يافت ، اطلسى بود كه خود را به دلقى فروخت .
خويشتن نشناخت مسكين آدمى
از فزونى آمد شد در كمى
خويشتن را آدمى ارزان فروخت
بود اطلس ، خويش را بر دلقى فروخت (106)
انسانى كه از خويش غافل باشد، خود را ارزان مى فروشد و به سهولت توسط بيگانگان تباه مى شود. در قرآن مجيد به همبستگى ميان غفلت از خويش و سلطه پذيرى اشاره شده است . در بينش قرآنى ، طاغوت كه اوليا كفار است ، تنها از طريق غافل ساختن مردم از خويشتن ، بر آنها چيره مى شود. ترسيم زيبايى از فرآيند اطاعت پذيرى قوم فرعون در قرآن مجيد آمده است :
فاستخف قوم فاطاعوه انهم كانوا قوما فاسقين (زخرف / 54)
و قومش ذليل و زبون داشت تا همه مطيع و فرمان بر شدند، كه آنها مردمى فاسق و نابكار بودند.
كوشش انسان غافل ، در واقع ، جهد بى توجهى است زيرا تلاش وى چيزى جز صرف سرمايه عمر در آبادانى زمين ديگران نيست و خود جز حسادت نصبى نمى برد. كسى كه به هنگام استخدام در سازمانى ، همه امور را به دقت محاسبه مى كند: حقوق ، در آمد، مزايا، مرخصى ، تشويق ، كارانه ، مسافرتها، ترفيع ، و مسائلى از اين قبيل را مورد بررسى وافر قرار داده اما از توجه به اين حقيقت غافل است كه استخدام در اين سازمان از هويت و شخصيت من چه مى ستاند. بدون ترديد گرفتار بدترين غفلت شده است . اضطرابهاى شغلى ، بحرانهاى مناسباتى در سازمانها، تظاهر و ريا، تملق و چاپلوسى از لوازم چنين مواجهه اى با حرفه و شغل است : محاسبه هر امرى جز خويشتن خويش . آيا مجالسى براى انسان غافل از خويش باقى است تا در اين واقعيت تلخ تامل كند كه من در آغاز سرمايه گذارى چه اندازه از من در پايان امر فاصله دارد؟ آيا پرده پندار فرد از رويت واقعيت تلخ خسران باز مى دارد تا دريابد كه در تلاش روزمره من واقعى كه سرمايه اصلى است ، به تاراج رفته و بيگانه بر جاى آن حاكم شده است و به اين صورت انسان بى خبر تنها از گرگهاى جان ستان نمى پرهيزد بلكه غافلانه در دام گرگ شيطان مى گريزد؟
اين عجب نيست كه ميش از گرگ جست
اين عجب كين ميش در گرگ جست (107)
آيا شگفتى به اشتغال دنيوى ، پرده پندار را از ميان بر مى دارد تا از هشدارهاى عارفان را بنيوشد؟
در زمين مردمان خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه تن خاكى تو
كز براى اوست غمناكى تو
تا تو تن را چرب و شيرين مى دهى
جوهر خود را نبينى فربهى (108)
4-3)نشانه هاى غفلت از خويش  
غفلت از خويش چندين علامت مشخص دارد: اولا بى خبرى از خويش ، احساس كاذب بى نيازى از پند و اندرز را موجب مى شود. فرد غافل از خود، پيش از اينكه خود را محتاج پند و اندرز داند به موعظه ديگران اشتياق دارد و بيش از آنكه گوش باشد، زبان است . پر حرفى از نشانه هاى بارز اين بى نيازى پندارى است . به همين جهت در روايت آمده است كه چون عقل فرد شكوفا گردد، سخنش اندك شود. ادعاى گزاف از ديگر علائم بى خبرى از خويشتن است . ژرفترين مرتبه مرتبه غفلت از خويش ، تصوير وارانه از خود داشتن و زندگى با من پندارى است كه گزاف گويى و ادعاى خلاف را سبب مى شود. عجب نيز از ديگر مراتب غفلت از خود است . ثالثا غافل از خويش ‍ جهد بى توفيقى دارد. زيرا توفيق منوط به سرمايه وجودى است . مولوى تصوير روشنى از غفلت به دست داده است . كسانى كه در خصوص علم و فنون علامه اند. اما كمترين علمى به خويش ندارند. خاصيت همه جواهر را مى داند و از احكام همه اشيا با خبرند اما نسبت به هويت و جوهر خود به طور كامل بى خبرند.
صد هزاران فصل داند از علوم
جان خود را مى نداند آن ظلوم
داند او خاصيت هر جوهرى
در بيان جوهر خود چون خرى (109)
مديرى كه در اداره سازمان در خصوص هر امرى نهايت دقت را دارا است . دغدغه بهره ورزى ، انگيزه كاركنان ، رشد و تعالى همكاران ، رقابت هاى بين المللى و او را فرا گرفته است . مديرى است موفق ، اما اگر وى در بحران دغدغه هاى مديريتى ، تدبير بر خويش را فراموش كند. توفيق وى به قيمت فراموشى حقيقت خويشتن است . مبارزى كه جهاد در راه آزادى از سلطه هاى بيرونى را بر جهاد اكبر در راه آزادى در درون خويش استوار نسازد، مبارزه او موجب غفلت وى مى شود. عالمى كه علم به حقايق امور را بر علم به حقيقت خويش مسبوق نسازد، علم وى پرده پندارى مى شود تا از خويشتن غافل بماند.
كه همى دانم يجوز و لا يجوز
خود ندانى تو يجوزى يا عجوز؟
اين روا و آن ناروا دانى ليك
تو روا يا ناروا بين تو نيك
قيمت هر كاله مى دانى كه چيست
قيمت خود را ندانى احمقيست
سعدها و نحس ها دانسته اى
ننگرى سعدى تو يا ناشايسته اى (110)
بر اساس اين نگرش است كه خودشناسى از مهمترين دانشها و به تعبير مولوى جان جمله علمها است . با خودشناسى است كه يزدان شناسى نيز حاصل مى شود.
جام جمله علمها اين است و بس
كه بدانى من كيم در يوم دين (111)
به همين دليل است كه ملا صدراى شيرازى وقوف بر خويش و شناخت و احوال نفس را مادر حكمت و اساس ‍ سعادت مى داند. كسى كه از شناخت خويش خويش ناتوان باشد از معرفت به خداوند نيز عاجز است .
اى شده ، در نهاد خود، عاجز
كى شناسى ، خداى را، هرگز
تون كه در علم خود زبون باشى
عارف كردگار، چون ، باشى
غفلت از گذر عمر از ديگر مصادق بى خبرى خويشتن است . عمر تنها سرمايه آدمى در زندگى اين جهانى است كه دائم در حال كاسته شدن عمر است :
الى حنفى مشى قدمى
ارى قدمى اراق دمى
به سوى مرگ گام بر مى دارم ، گامهايم را مى نگرم كه خون مرا مى ريزند!
كسى كه از آمد و شد روز و شب غافل است و هرگز به حكمت و فلسفه زندگى وقوف نمى يابد و به تعبير شيخ عطار از سر روز و شب طربناك نمى گردد. عطار نيشابورى با نكته بينى ، همبستگى بين غفلت از خويشتن و تهى بودن از شخصيت فرد را نشان داده است :
تا چند از اين غرور بسيار ترا
تاكى خيال اين نمودار ترا
سبحان الله كار تو كارى عجيبست
تو هيچ نئى وين همه پندار ترا(112)
4-4) ابعاد غفلت از خويش  
غفلت از خويش داراى اضلاع گوناگون است و به همين دليل از پيچيدگى خاصى برخوردار است . شرط حصول وقوف بر خود فهم اضلاع آن است . انسان از دو مرتبه وجودى برخوردار است : انسان حقيقى و انسان واقعى . مراد از انسان واقعى ، واقعيت خارجى فرد است و مراد از انسان حقيقى ، هويت انسانيت است كه انسان واقعى نمودى از آن است . انسان در مقام حقيقت موجودى است داراى افقهاى لايتناهى ، طبيعت بى كران ، عدالت طلب ، خير خواه ، حقيقت جو، زيبا دوست ، ابديت طلب ، قدسى ، طالب وصال به اصل خويش ، خليفه الله ، صاحب كرامت و ارزش ‍ ذاتى و داراى رازها و نيازها وجودى و غيره اما انسان در مقام واقعيت ، موجودى است كه از حيث توانائيها، نيازها، استعدادها، محدود است و پايى در خير و گاهى در شر مى نهد، گاهى سوى به اصل خود مى كند و زمانى از اصل خود مى گريزد.
اين سو كسان سوى خوشان و آن سو كشان با ناخوشان
يا بگذرد يا بشكند كشتى در اين گردابها (113)
به تبع تفكيك ياد شده ، غفلت از خويشتن دو ظلع دارد. غفلت از من حقيقى و غفلت از من واقعى . كسى كه از من واقعى غافل است ، نسبت به نيازهاى طبيعى و مقتضيات زندگى اين جهانى بى خبر است ، نسبت به رازها و نيازها وجودى خود بى خبر است . همه مصاديق غفلت از خويش به يكى از اين دو بعد بر مى گردد: غفلت از حرمت و كرامت آدمى ، غفلت از اختيار، اراده ، آزادى و مسئوليت خويش ، بى خبرى از توانائى صعود و تكامل و عدم مواجهه فرد با مرگ از مصاديق بارز غفلت از خويش است .
4-5) مرگ فراموشى بارزترين مصداق غفلت  
بارزترين مصداق غفلت و بى خبرى از واقعيات زندگى ، غفلت از واقعيت مرگ است . مردم غالبا از مرگ انديشى و هشيارى نسبت به مرگ به عنوان يكى از رويدادهاى حتمى زندگى شخصى طفره مى روند. اگرچه با مرگ ديگران به طور فراوان روبرو مى شويم . اما آنها را صرفا مرگ ديگران تلقى مى كنيم . آگاه هستيم كه آنچه براى ديگران رخ داده است براى ما نيز رخ خواهد داد اما اين آگاهى را به منزله امر متحمل كه هنوز رخ نداده است ، مورد فراموشى و بى اعتنايى قرار مى دهيم زيرا هنوز امر ياسا بيرون از من كه در دنياى خارج از من قرار دارد و به تعبير ويتكنشتاين مرگ يكى از رويدادها، در زندگى نيست . اما براى كسى كه غافل نيست و از هشيارى به مساله مرگ ، اين سئوال اضطراب آور را مى آفريند: حال كه مرگ وجود دارد، پس زندگى چه معنايى دارد؟ بنابراين غفلت از مرگ ، غفلت از بندگى و معنا و هدف آن است ، همانگونه كه نوع تصوير از مرگ دقيقا بر تصوير وى از زندگى منطبق است . از نظر مولوى فرد از مرگ چون آينه اى است كه زندگى فرد را به خوبى نشان مى دهد:
مرگ هر يك اى پسر همرنگ اوست
آيينه صافى يقين همرنگ اوست
آنك مى ترسى زمرگ اندر فراز
آن زخود ترسانى اى جان هوش دار!
روى زشت تست نى رخسار مرگ
جان تو همچون درخت و مرگ برگ
انسانها در مواجهه با رويداد مرگ بر سه قسم اند: نخست كسانى كه از آن فرارى هستند و به شيوه هاى گوناگون از مرگ انديشى به غفلت و فراموشى پناهنده مى شوند و خويش را به سئوالهاى وجودى و اضطراب آور ناشنوا مى سازند. گروه دوم كسانى هستند كه از ترس مرگ ، خودكشى مى كنند و اضطراب مرگ انديشى آنها را از پاى در مى آورد، و گروه سوم ، كسانى هستند كه با تمام وجود با آن روبرو مى شوند و با مواجهه راستين با آن معناى زندگى را درمى يابند. از نظر آنها مرگ به همان اندازه شيرين است كه زندگى . مرگ جان است كه از آن گريزى نيست .
چون جان تو مى ستانى چون شكر است مردن
با تو زجان شيرين تر است مردن
از جان چرا گريزم ؟ جان است جان سپردن
و زكان چرا گريزم ؟ كان زر است مردن (114)
اگر مرگ براى ديگران چون آتش ، هولناك است ، براى ابراهيم خليل كه بر هستى وقوف دارد، به تعبير مولوى ، باغ است و مايه زندگى .
بردارد اين طبق را زيرا خليل حق را
باغ است و آب و حيوان ، گر آذر است مردن (115)
گروه سوم ، از مرگ نمى ترسند، اما نترسيدن آنها مانند نترسيدن كودكان نيست كه از بى خبرى ناشى گردد بلكه از بصيرت و وقوف بر عشق هستى حاصل مى آيد.
و اگر مرگ نبود دست ما پى چيز مى گشت
و نترسيم از مرگ ، مرگ پايان كبوتر نيست (116)
مواجهه هشيارانه با مرگ انسان را از غفلت نسبت به لحظه هاى زندگى دور مى سازد و او را به عمل صالح نزديك مى كند تا از حيات طبيعى فاقد معنا، به حيات طيبه صعود كند. امام على (ع )در مقام غفلت زدايى از رويداد مرگ و آثار مرگ انديشى با بيان انگيزشى مى فرمايد:
الا و انكم فى ايام امل من ورائه اجل . فمن عمل فى ايام امله قبل حضور اجل نفعه عمله . و لم يضر ره اجله . و من قصر فى ايام امله قبل حضور اجله فقد خسر عمله و ضره اجله (117)
بدانيد كه شما در روزهايى به سر مى بريد كه فرصت ساختن برگ است و از پس اين روزها مرگ است . آنكه اجل نارسيده ، ساز خويش برگيرد سود آن بيند و از مرگ آسيب نپذيرد و آن كه تا دم مرگ كوتاهى كند، حاصل كارش خسران است و مرگ او موجب زيان است .
يكى از مباحث خيره كننده نهج البلاغه بحث از مرگ است . اميرالمؤ منين حضرت على (ع )در تصويرى كه از مرگ ترسيم كرده اند و در مواجهه اى كه ميان خود با مساله مرگ دانسته اند بشر را نسبت به يكى از مهمترين رازهاى وجودى اش بينا ساخته اند. حضرت على در بيش از هفده خطبه و هفده حكمت مساله مرگ را طرح كرده اند. در نهج البلاغه آمده است كه چون خنده مردى غافل را به هنگام تشيع جنازه اى ديدند، فرمودند: كان الموت فيها على غيرنا كتب ، كان الحق فيها على غيرنا وجب ، و كان الذى نرى من الاموات سفر عمها قليل الينا راجعون . نبوئهم اجداثهم و ناكل تراثهم كانا مخلدون بعدهم ، ثم قد نسينا كل واعظ و واعظه ، و رمينا بكل جائحه
گويا مرگ را در دنيا بر غير ما نوشته اند و گويا حق را در آن بر عهد، جز ما نوشته اند و گويى آنچه از مردگان مى بينيم مسافرانند كه گويى به زودى نزد ما باز مى گردند و آنان را در گورهايشان جاى مى دهيم و ميراثشان را مى خوريم . پندارى ما از پس آنان جاودانه به سر مى بريم ، سپس هر پند دهنده را فراموش مى كنيم و نشانه قهر بلا و آفت مى شويم . (118)
مولوى از عرفايى است كه نسبت به مواجهه امام على (ع )با پديده مرگ به نحوه حيرت آورى خيره شده است و در آخرين داستان دفتر اول به زيبايى آن را ترسيم كرده است . نقل است ، كه حضرت رسول اكرم (ص ) به ابن ملجم فرمود: روزى مى آيد كه تو على را به شهادت مى رسانى . وى نزد امام على (ع )مى رود و از حضرت مى خواهد كه قبل از آنكه آن حادثه ناگوار رخ دهد، وى را بكشد. حضرت مى فرمايد: چون حكم و تقدير چنين است و اينك كشتن تو به دست من قصاص قبل از جنايت است پس نمى توانم ترا بكشم . باز او به دست و پاى ايشان افتاد و برخواسته و خود اصرار مى ورزد. امام مى فرمايد: برو كه قلم قضا و قدر اين سرنوشت را قلم زده است و چاره اى نيست و بايد رضا به قضا داد...(119)
مولوى بدون اينكه نكته غامض كلامى را در اين روايت مورد بحث قرار دهد، چنان شيفته مواجهه خيره كننده حضرت نسبت به پديده مرگ مى شود كه بهترين اشعار خود را در باب مرگ ارائه مى دهد و سعى مى كند مرگ آگاهى تصوير حضرت از مرگ را مطابق با تصوير ايشان از زندگى است به زيبايى ترسيم كند.
گفت خونى را همى بينم بچشم
روز شب بر وى ندارم هيچ خشم
زانكه مرگم همچو من شيرين شده
مرگ من در بعث چنگ اندر زدست
او به سطحى از وقوف به جهان هستى نائل آمده است كه مرگ را ناميرا و جاودان يافته است و چنين مرگى نوشش ‍ باد چرا كه ظاهرش مرگ است و در باطن عين زندگى و رد ظاهر پايان است و اما در حقيقت پايندگى . مثل تولد جنين از رحم مادر!
مرگ بى مرگى بود ما را حلال
برگ بى برگى بود ما را نوال
ظاهرش مرگ به باطن زندگى
ظاهرش ابتر نهان پايندگى
در رحم زادن جنين را رفتن است
در جهان او را زنو بشكفتن است
دانه مردن مرا شيرين شدست
بل هم احيا پى من آمده است
اقتلونى يا ثقالى لائما
ان فى قتلى حياتى دائما (120)
به همين دليل موضع فرد نسبت به مرگ رونشگر بسيارى از امور ناپيدا مى گردد. ادعاى كاذب را از دعوت راستين باز مى شناساند. در قرآن مجيد مرگ خواهى ملاكى براى نشان دادن عدم صداقت معرفى شده است . اى جهودان اگر راست مى گوئيد تمناى مرگ كنيد!
شد هواى مرگ طوق صادقان
كه جهودان را بد اين دم امتحان
در بنى فرمود كاى قوم يهود
صادقان را مرگ باشد گنج و سود
اى جهودان بهر ناموس كسان
بگذرانيد اين تمنا را بر زيان
يك جهودى اين قدر زهره نداشت
چون محمد اين علم را برفراشت (121)
سر اينكه يك جهودى اين اندازه زهره نداشت كه مرگ بخواهد، از روايتى در غرر الحكم قابل استنباط است : آدم ذكر الموت و ذكر ما تقدم عليه بعد الموت و لا تتمن الموت الا بشرط وثيق .
مرگ را هميشه ياد دار و نيز آنچه پس از مرگ با آن مواجه مى شوى و مرگ را آرزو مكن مگر به شرط محكم . شارح غررالحكم شرط محكم را اين مى داند كه گمان عصيانى به خود نداشته باشى . (122)
گفتار پنجم : خدا فراموشى زيان آورترين غفلت 
اهرمن ماند و من ماند و دشمن چو نمانى
به كه مانى كه بماند زتو سر پنجه مانى سروش
چكيده  
غفلت از خداوند پر آسيب ترين بى خبرى است . همبستگى بين وقوف بر خود و معرفت به خدا و نيز خدا فراموشى و خود فراموشى مورد تاكيد متون دينى است . غفلت از خدا ابعاد گوناگونى دارد: اعتراض غافلانه از آيات تكوينى و تشريعى و بى خبرى از آيات آفاقى و انفسى ، غفلت از الهى ، بى خبرى از نظارت خداوند و غفلت از مواخذه اخروى ، غفلت از آرمانهاى قدسى ، سكولاريزم به عنوان قالب زندگى مبتنى بر غفلت از خداوند در همه اعصار حيات آدمى - از عصر جاهليت تا جاهليت نوين - به نحوى نمايان است .
5-1)ابعاد غفلت از خدا  
پر آسيب ترين غفلت آدمى بى خبرى از آفريدگار و مدير عالم هستى است . غفلت از خداوندى كه هيچ امرى غافل نيست ، سر آغاز غفلت انسان از خويش است . همبستگى بين خدافراموشى و خود فراموشى در قرآن مجيد مورد اشاره قرار گرفته است :
ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسياهم انفسهم (حشر / 19)
مانند كسانى مى باشد كه خدا را فراموش كرده اند و خداوند نيز آنها را نسبت به خودشان فراموشاند.
به همين دليل در روايتى از اميرالمؤ منين حضرت على (ع )مى خوانيم :
من عجز من معرفته فهو عن معرفه خالقه اعجز (123)
كسى كه از شناخت خويش عاجز باشد، از شناخت خداوندش عاجزتر است .
اى شده در نهاد خود عاجز
كى شناسى خداى را، هرگز!
تو كه در علم خود زبون باشى
عارف كردگار، چون باشى ؟!
من عرفه نفسه فقد عرفه ربه (124)
هر كه خود را شناخت ، خداى خود را مى شناسد.
سر اينكه خدافراموشى موجب خودفراموشى شده است و شناخت خويش مستلزم شناخت خداوند است ، ارتباطى است كه در واقع بين خدا و خود واقعى وجود دارد. در عالم واقع ، خدا از من من ، من تر است . به تعبير مولوى :
بر دو چشم من نشين اى كه از من من ترى
تا قمر را وانمايم كز قمر روشنترى
و لذا در مقام توجه و علم ، خدافراموشى ، موجب خود فراموشى مى شود، وقتى از خدا دور افتاديم از خود واقعى نيز دور مى افتيم و در آن صورت من مى ماند و شيطان !
اهرمن ماند و من ماند و دشمن چو نمانى
به كه مانى كه بماند ز تو سر پنجه مانى
غفلت از خداوند ابعاد گوناگونى دارد: اعراض غافلانه از آيات الهى يكى از بارزترين ابعاد غفلت از خداوند است . جهان هستى ، همه آيت وجود و حضور خداوند است . آيه بودن چيزى ، به معناى اين است كه آن چيز علامت و نشانه امرى است و از آن امر حكايت دارد. در جهان هستى حداقل پنج قسم آيه . علامت بر حضور خداوند وجود دارد:
1 - پديدارهاى جهان آفرينش ، تحولات قانونمند طبيعت (آيات آفاقى )
2 - سرشت خدا آشناى آدمى (آيات انفسى )
3 - وحى كه به وسيله برگزيدگان خداوند، انسان را خطاب قرار داده و با او از خدا سخن مى گويند (آيات تشريع )
4 - اولياء الهى كه وجودشان يادآور خداوند است .
5 - پديدارهاى خارق العاده كه به دست پيامبران به قصد عطف توجه مردم به پيام الهى رخ مى هد (آيات بينات )
انسانهاى بى خبر، از اينهمه آيات غافلانه اعراض مى كنند و پيامى از آنها نمى شنوند. در قرآن مجيد به چنين بى خبرى آدمى از آيات الهى فراوان اشاره شده است :
و ان كثيرا من الناس عن اياتنا لغافلون (يونس 92)
بسيارى از مردم از آيات ما در غفلتند
و ما تاتيهم من آيه من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين . (انعام 4، يس 46)
و اين مردم بى خرد چه بسيار بر آيات و نشانه هاى قدرت حق در آسمانها و زمين مى گذرند و از آن روى مى گردانند.
انسان بى خبر وقتى كه به پديدارهاى آفرينش مى نگرد، از هويت ربطى و ماهيت نمادى آنها غفلت مى كند و حكايت دل انگيز آنها را در خصوص حضور خداى مهربان نمى شنود. امير معزى به همين بى خبرى اشاره مى كند: چه
پندارى كه چندين عجايب
به وصف اند، يك از ديگر عجيب تر
شود بى صانعى هرگز مهيا
بود بى قادرى هرگز مقدر؟
نه بى خلاق باشد خلق عالم
نه بى نقاش باشد خلق دفتر
بى پناهى انسان معاصر و احساس تنهايى در جهان هستى از ديگر ابعاد غفلت آدمى از خداى متعال است . دورى آدمى از خداى مهربان كه نه تنها آدمى ، هستى و هويت خود را وامدار اوست بلكه اطمينان بخش بشر، منحصرا اوست . از مهمترين ابعاد غفلت از خدا است . غفلت آدمى از خدايى كه هرگز نهان نيست ، بلكه هميشه مونس روان آدمى است ، خود از پديده شگفت انگيز آفرينش است :
تو مرا مونس روان بودى
ليكن از چشم سر نهان بودى
از تو مى يافتم خبر به گمان
چون شدم بى خبر عيان بودى
من خود اندر حجاب خود بودم
ورنه با من تو در ميان بودى (125)
دوست نزديكتر از من به من است
وين عجيب تر كه من از وى دورم
چه كنم ؟ با كه توان گفت كه دوست
در كنار من و من مهجورم
شيخ بهايى به ريشه دورى اعجاب انگيز اشاره مى كند و بر غفلت آدمى از خدا هشدار مى دهد:
دلا تا به كى از در دوست دورى
گرفتار دام سراى غرورى
ترا خواب غفلت گرفته است در بر
چه خواب گران است ، الله اكبر (126)
عميق ترين مرتبه غفلت از خداوند، بى خبرى از مشيت الهى و غفلت از مكر و انتقام خداوند است و اين غفلت ، گستاخى آدمى را مى افزايد و موجب مى شود كه وى ادب عبوديت فروگذارد و طغيان بورزد. غفلت از اميد به خدا نيز از ديگر ابعاد غفلت از خداوند است كه سختى در معيشت از جمله موارد گريزناپذير آن است . اگر چه آفات غفلت از خداوند و نشناختن آفريدگار قابل شمارش نيست لكن به برخى از آنها در نمودار صفحه بعد اشاره مى شود:
نمودار صفحه 107 كتاب
مهمترين آفت خدافراموشى ، خودباختگى است . انسان دور از خدا يار را غير مى پندارد و در نتيجه اغيار را نيز يار مى پندارد، همانگونه كه به شاديهاى كاذب دل مى بندد، شادى حقيقى را غم مى انگارد.
آفتى نبود بتر از ناشناخت
تو بر يار و ندانى عشق باخت
يار را اغيار پندارى همى
شاديى را نام بنهادى غمى (127)
ريشه چنين غفلتى تهى شدن از خويش و محو جمال ديگران بودن است كه آدمى را از پرواز به ملكوت باز مى دارد:
همچو آينه مشو محو جمال ديگران
از دل ديده فرو شوى خيال ديگران
در جهان بال و پر خويش گشودن آموز
كه پريدن نتوان با پر و بال دگران