پرده پندار
(تحليلى از غفلت در پرتو خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه )

احد فرامرز قراملكى

- ۲ -


1- 2) فراز دوم ؛ اندر مناقب امام على (ع )  پيشواى پارسيان در فراز دوم خطبه ، از خود سخن مى گويد و به تعبيرى برخى از شارحان ، از مناقب جميل و مقامات جليل خود پرده برمى دارد. در ظاهر، بين اين فراز و فراز اول پيوستگى وجود ندارد تامل در مضامين اين فراز، به ويژه دقت در اوصافى كه حضرت در خصوص شخصيت خودشان بيان مى كنند، پيوستگى عميق و منطقى بين دو فراز را نشان مى دهد. در اين فراز از سه امر مهم سخن به ميان آمده : علم و آگاهى امام (ع ) اخبار مطابق با وقايع از امور و عواقب آن و پارسايى حضرت . حكمت هاى سه گانه فراز دوم را به اختصار ياد آور مى شويم .
حكمت نخست :
 
و الله لو شئت ان اخبركل رجل منكم بمخرجه ، و مولجه و جميع شانه لفعلت ، و لكن اخاف ان تكفروا فى برسول الله صلى الله عليه و آله . الا و انى مفضيه الى الخاصه ممن يومن ذلك منه .
به خدا، اگر هر يك از شما را خبر دهم كه از كجا آمده ايد و به كجا مى رويد و سرانجام كارهاى او چه خواهد شد، توانم . ليكن ترسم كه درباره من غلو رويد و مرا بر رسول خدا صلى الله عليه و آله تفضيل دهيد، من اين راز را با خاصگان در ميان مى گذارم و بيم برايشان نيست ، به آنان اطمينان دارم
حضرت على (ع ) به رازدانى خود اشاره مى كند، او انسان هادى است كه از سوى رسول گرامى اسلام (ص ) به بسيارى از حقايق هستى وقوف يافته و محرم اسرار آفرينش است كه در سه سئوال عمده كيستم ؟، از كجايم ؟، و به سوى كجا هستم ؟ مندرج است .
اما تعبير حضرت در اين موضع ، مطلق نيست يعنى به جاى اينكه از وقوف خويش بر جهان آفرينش سخن بگويد: كلام را به وضعيت مخاطبان محدود مى كند و آنها را هشدار مى دهد، كه من در خصوص هر فردى به خوبى مى دانم كه از كجا هست و به كجا روان است و عواقب كارهايش چگونه است . اگر چيزى نمى گويم و لب از افشاى حقايق بسته ام ،ترى از عدم ظرفيت انسانهاى معمولى دارم كه راه غلو مى روند و مرا به رسول خدا (ص ) تفضيل مى دهند، به همين جهت پرده پندار را از چشم خواص كه از ظرفيت وجودى مناسبى برخوردار هستند، كنار زده ام و گوشه اى از حقايق را باز گفته ام :

راز جز با رازدان انباز نيست
راز اندر گوش منكر راز نيست
پس بايد از هر چه غفلت آور است عارى شد تا محرم اسرار گشت .
محرم اين هوش جز بى هوش نيست
مر زبان را مشترى جز گوش نيست
حكمت دوم :  
والذى بعثه بالحق ، و اصطفاه على الخلق ، ما انطق الا صادقا. و قد عهد الى بذلك كله ، و بمهلك من يهلك ، و منجى من ينجوه ، و مال هذا الامر. و ما ابقى شيئا يمر على راسى افرغه فى اذنى و افضى به الى .
به خدايى كه او را بر حق برانگيخت و بر مردمان برترى بخشيد، جز سخن راست بر زبان نمى آورم ؛ و رسول خدا مرا از اين حادثه آگاه ساخته است ، و هلاكت آن كس را كه هلاك شود، و رهاى آن را كه نجات يابد، به من گفته است . و از پايان كار خبر داده است و چيزى كه در خاطرم مى گذشت باقى نگذاشت جز آنكه آن را به گوشم فروخواند و سخن آن را با من راند.
امام در موضع هشدار به غافلان آنان را اطمينان مى دهد كه سخن من ناشى از بصيرت ايمانى است و هرگز خلاف واقعيت از من نخواهيد شنيد. من از سر صدق و با دوستى كامل با شما سخن مى گويم . سخن من هشدار كسى است كه از جانب پيامبر گرامى (ص ) از حوادث به خوبى آگاه است و عواقب و امور شما را نيك مى داند، پس نشايد كه از هشدار من غافلانه اعراض كنيد و در گستاخى و بى باكى خود فرو رويد. بر اين اساس ، ارتباط فراز دوم با فراز نخست معلوم مى گردد. امام درز اين فراز با تاكيد بر علم ، گفتار صدق و بندگى خود ارتباط كلامى خود را با غافلان هر چه بيشتر ايجاد مى كند و آنها را به نيوشيدن هشدارهايش سوق مى دهد.
حكمت سوم :  
ايها الناس انى و الله احثكم على طاعته الا و اسبقكم اليها، و لا اءنها كم عن معصيه الا و اتناهى قبلكم عنها.
اى مردم ! به خدا من شما را به طاعتى بر نمى انگيزم ، جز آنكه خود پيش از شما به به گزاردن آن بر مى خيزم و شما را از معصيتى باز نمى دارم ، جز آنكه خود پيش از شما آن را فرو مى گذارد.
امام على در اين بخش از خطبه يادآور مى شود كه اى غافلان ، كسى كه در خصوص طاعت گريزى شما هشدار مى دهد و شما را به سوى ياد خدا فرا مى خواند، كسى است كه در انجام تكاليف الهى پيشگام است . او ابتدا اوامر خدا را به جا آورده و آنگاه شما را به انجام آنها فرامى خواند. هرگز چنين نيست كه خود نسبت به معاصى بى تفاوت باشد و شما را از آنها تحذير كند. امام (ع ) وجدان عمومى را به قضاوت فرامى خواند تا به خود آيند و در پرتو صدق و خلوص حضرت ، بيدارى و هوشيارى يابند. الگوى خود را بنگرند و در تقرب خويش به اوصاف او تلاش ‍ كنند.
ارتباط منطقى دو فراز  
كلام پايانى حضرت در اين خطبه مانند سخن پايانى ايشان در خطبه 160 است . در آنجا نيز كه به ترغيب مردم به ساده زيستى و تحذير آنها از دنيازدگى مى پردازند، در نهايت مردم را به تامل در روش زندگى امام دعوت مى كنند. من كه امام شما هستم چنين زندگى مى كنم .! (51) و در موضع ديگر حضرت اشاره مى كند كه : انا يعسوب المومنين
من رهبر و پيشواى مؤ منان هستم . (52)
اسم اعظم فصل الحكم نور حق يعسوب دين
مقتداى انبياء مسندنشين هل اءتى (53)
پر واضح است كه حضرت بدينوسيله نه تنها حجت را بر غافلان تمام كرده است بلكه راه و رسم موعظه و تبليغ دينى را نيز آموزش مى دهد. تا فرد خود از زندان هوى و هوس رها نشده است و تا انسان خود به مقام عبوديت نرسيده است هرگز نمى تواند منادى آزادى ديگران باشد! مگر مى توان مردم را به نيكى ها بر انگيخت در حالى كه خود را غافلانه فراموش كرد؟
اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم (بقره /44)
آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را فراموش مى نمائيد؟
به همين دليل حضرت سه محور اساسى اشاره كرده اند: آنچه به آدمى مربوط است ، آنچه به گفتار وى بر ميگردد و آنچه به كردار او راجع است . علم به وقايع و اصالت در نظر، صدق گفتارى و حقيقت جويى و خويشتندارانه زيستن به ترتيب ، فضايل مربوط به سه محور ياد شده است . بيان امام از دو جهت موثر است . اولا: از جهتى كه ذكر شد، ثانيا غاز جهت ارائه الگويى براى برنامه هاى آموزشى و ترويج اخلاق اميرالمؤ منين همه ما به نحوى معلم اخلاق و دعوت كننده به ارزشهاى اسلامى هستيم . يكى از شرايط لازم براى تاثير برنامه آموزشى و ترويج اخلاقى ، اين است كه دعوت كننده بايد از خود آغاز كند. در متون روايى تاكيد شده است كه غاز از خويشتن روشى است كه به انبيا تعليم شده است . قشيرى و غزالى روايت زير را آورده اند: خداوند به حضرت عيسى (ع )وحى فرمود:
يا عيسى عظ نفسك فان اتعظت فعظ الناس و الافاستحى ربك .
اى عيسى خويشتن را پند ده ، اگر پند پذيرفتى در اين صورت مردم را نيز پند ده و الا شرم دار از من كه مردمان را پند دهى .
مولف كتاب ينبوع الاسرار اين خطاب را در خصوص حضرت داود (ع )آورده است و در متون اخلاقى به اين نكته مهم اشاره شده است :
ابداء نفسك بمن تقول (54)
ابتدا از خودت آغاز كن آنگاه به ديگران بپرداز.
اگر چه اين توصيف ارزشمند در متون دينى و ادبيات اخلاقى به وفور ذكر شده است اما مع الوصف يكى از ابعاد غفلت ما همين است كه بدون آنكه خود را موعظه كنيم ، ديگران را پند و اندرز مى دهيم . پيش از آنكه گوش باشيم ، زيان مى شويم و بيش از آنكه عبرت بگيريم ، درس مى دهيم و از تدريس اخلاق بر خويشتن پرده غفلت مى بافيم .
چند مى گويى سخن از دروغ ديگران
خويش را اول مداوا كن ، كمال اين است و بس (55)
چه زيبا است زبان تمثيلى پيامبر گرامى اسلام (ص ) در ترسيم وضعيت معلمان اخلاق كه خود را فراموش كرده اند و ديگران را تعليم مى دهند:
مثل الذى يعلم الناس الخير و ينسى نفسه مثل الفتيله تضى بذنبه (56)
كسى كه به ديگران نيكى مى آموزد و خود را فراموش مى كند، چون شمعى است كه به ديگران نور مى دهد و خود را مى سوزاند.
فراخواندن مردم به نيكى و فراموش كردن خويش جز تباه ساختن خود حاصلى نمى دهد و اين بدترين خود ستيزى آدميان است . در اخلاق حرفه اى نيز چنين است . مدير يك بنگاه و يا سازمان بايد در ترويج اخلاق در فرهنگ سازمانى ابتدا از خويشتن شروع كند. اخلاق نمى تواند از طريق آموزشهاى مستقيم نهادينه گردد بلكه روشهاى غير مستقيم مانند روش آموزش در عمل نقش موثرترى دارد. اخلاق ورزى مدير و پاى بندى به تعهدات اخلاقى خود بهترين گام ترويج اخلاق است . به همين دليل نخستين مسئوليت اخلاقى هيات مديره در يك بنگاه اخلاق ورزى خود آنهاست . (57)
آنچه گذشت  
خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه با زبان اقناعى و انگيزشى به غفلت زدايى مى پردازد. بيان امام متقيان داراى دو فراز و هفت حكمت است . با مرورى بر ترجمه منظوم خطبه ، اثر دوست فاضل و شاعر توانا،اميد مجد، حكمتهاى ياد شده را بر مى چينيم .
فراز نخست :
برده ايد از ياد خدا ذكر خدا
گرچه غافل نيست يزدان از شما
حكمت دوم :
گرچه مسئوليد در احكام دين
اين زمان بگذاشتيدش بر زمين
حكمت سوم :
چون شده كز ياد يزدان غافليد؟
دوستى با غير او را مايليد
حكمت چهارم :
چارپايانيد كه گويا شبان
سوقتان دادست در نيمه شبان
در چراگاهى وبا آلوده نيز
چشمه آبش بود و بس درد خيز
گوسفندانى كه تنها مى چرند
غافل از اينكه چرا مى پرورند
يا كه چوپان را مى باشد هدف
كاين چنينشان مى دهد آب و علف
عمر ايشان در چرا خورده رقم
قصدشان تنهاست سيرى شكم
فراز دوم
حكمت پنجم :
گربخواهى تا بگويم هر نفر
از كجا آمد كجا سازد گذر
بر خدا سوگند دارم آن توان
تا كنم احوالتان يك يك بيان
هر كس آمد از كجا يا شد كجا
عاقبت او را چه آيد از قضا
ليك مى ترسم به اغراقى فزون
برتر از احمد بخوانيدم كنون
زين سبب تنها به خاصان گفته ام
راز را از اين كسان ننهفته ام
چون كه خود دارم به ايشان اعتماد
نيست ترسم از تباهى و فساد

حكمت ششم :
پس قسم بر آنكه جان را آفريد
مصطفى را بر خلايق برگزيد
راست باشد كه آنچه آرم بر زبان
چون نبى كرده مرا آگاه از آن
گفته از هر كس كه مى گردد هلاك
وز كسى كه رستگار افتاد و پاك
هر چه كه مى كرد بر ذهنم خطور
مطلع مى كرد من را زان امور
حكمت هفتم :
شما را امر طاعت مى كنم
خويشتن آن را رعايت مى كنم
يا چو دارم از گناهى بر حذر
دور از آن گشته ام زين پيشتر (58)
گفتار دوم : اندر چيستى غفلت 
حزم چه بود؟ در دو تدبير احتياط
از دو آن گيرى كه دور است از خباط مولوى
چكيده
غفلت در كاربرد عرفى ، به معناى عدم توجه و بى خبرى به طور عام به كار مى رود و نزد لغت شناسان به معناى وارهاندن امرى است . عالمان اخلاق با الهام از وحى آن را به سستى فرد از توجه به امرى مهم در زندگى وى تعريف كرده اند. غفلت در ادبيات روايى و عرفانى به دو طريق شناسايى شده است : تعريف تمثيلى و تعريف از طريق ضد. ضد غفلت ، بيدارى و حزم است . ايمنى كاذب ، بى مبالاتى و بى احتياطى فرد در زندگى فردى و اجتماعى خويش ‍ از مشخصات غفلت ورزى اوست كه به منزله دو ملاك تمايز غفلت از غير آن به كار مى رود.
مقدمه  
بحث از مراتب غفلت ، عوامل ، آثار و شيوه هاى پيشگيرى و درمان آن منوط به شناخت دقيق و هويت آن است . از آنجايى كه غفلت از امور درونى و حالات جوانحى است و شناخت هويت آن خالى از صعوبت نيست به همين دليل در ترسيم چيستى غفلت از سه شيوه استفاده شده است : تحليل مفهوم از طريق بيان مفاهيم سازنده آن ، بيان تمثيلى براى ملموس و محسوس كردن مفهوم غفلت و شناخت آن از طريق تعريف به ضد.
بيان ملاك تمايز، جهت مقام تشخيص مصداق نيز لازم و گريزناپذير است تا به وسيله آن بتوان بر حالات و ابعاد غفلت خويش وقوف يافت .
2-1)تحليل و مفهوم غفلت  
غفلت در كاربرد عرفى ، غالبا، به معناى عدم توجه ، بى خبرى ، اشتباه ، سهو، ندانم كارى و نادانى به كار مى رود. لغت شناسان آن را به معناى وارهاندن امرى و سهو كردن از چيزى دانسته اند. (59)
عالمان اخلاق ، غفلت را سستى فرد از توجه به آنچه در نسبت با وى مهم است ، تفسير كرده اند: غفلت ، فتور نفس از التفات و توجه به امرى است كه غرض مطلب عاجل يا آجل نفس در آن است . بر اساس اين تعريف ، صرف بى خبرى ، غفلت انگاشته نمى شود بلكه غفلت اهمال ورزى فرد نسبت به امور مهم در معيشت اين جهانى و يا زندگى اخروى خود است . عده اى غفلت را به طور كلى پيروى كوركورانه نفس ، در هر آنچه مى خواهند، دانسته و برخى آن را بيهوده سپرى كردن زمان تعريف كرده اند.(60) عالمان اخلاق مفهوم غفلت را وامدار از وحى هستند و به همين دليل با توجه به معناى اين واژه در قرآن ، مى توان به تصور روشن و متمايز از آن (61)، در علم اخلاق رسيد. مفسران بر اين باور هستند كه مفهوم قرآنى واژه غفلت ، به بى خبرى خاص اطلاق مى شود. از نظر آنها، بى خبرى كه در زبان قرآن ، غفلت ناميده مى شود، ويژگيهاى زير را دارا است :
يك - متعلق بى خبرى امرى حاضر است . غفلت ، بى خبرى از امرى است كه در معرض توجه . بصيرت است ، به گونه اى كه بى توجهى به آن متوقع نيست . (62)
دو - غفلت ، بى توجهى پس از آگاهى و توجه است ؛ به عبارت ديگر، غفلت بى خبرى ثانوى است و نه ابتدايى . امرى در ذهن فرد حاضر است ولى به دلايلى مورد فراموشى واقع مى شود و فرد نسبت به آن بى خبر مى گردد. (63)
سه - غفلت در اطلاقش به انسان ، متعلق به امرى مهم و سرنوشت ساز است . انسان بى خبر نسبت به حادثه اى حقير و امرى بى ارتباط با زندگى دنيوى و اخروى ، در اصطلاح قرآنى ، غافل ناميده نمى شود. راغب اصفهانى ، قران پژوه معروف قرن پنجم (درگذشت 502 هجرى قمرى )، غفلت را چنين تعريف مى كند.
الغفله سهو يعترى الانسان من قله التحفظ و التيقظ
غفلت ، سهو و بى خبرى است كه از كم توجهى و فقدان حضور ذهن حاصل مى آيد. (64)
شيخ طوسى ، فقيه و مفسر شيعه در قرن پنجم در تعريف غفلت مى گويد: غفلت آن است كه معنايى قابل ادراك از ذهن فرد بيرون رود، سهو و غيبت ، با هم ،نظير و همسان هستند. (65)
غفلت در روى آورد آسيب شناسانه ، عامترين بيمارى و لذا سخن از آن بايد به ساده ترين شكل ممكن صورت پذيرد. در تبيين ساده و ملموس هر پديدارى دو شيوه عمده وجود دارد: بيان تمثيلى و تعريف به وسيله ضد. غفلت در ادبيات روايى و عرفانى از طريق اين دو شيوه تعريف و تبيين شده است .
2-2)غفلت در آينه تمثيل  
زبان تمثيلى علاوه بر اينكه تصوير ذهنى از غفلت را روشن تر مى سازد و آن را به صورت ملموس در دسترس توده مردم قرار مى دهد، از طريق ترسيم دقيق خطرات غفلت ، فرد را نسبت به زدودن پرده پندار بر مى انگيزد. زبان تمثيلى ، علاوه بر اينكه زبان توصيفى است ، زبان انگيزشى نيز هست . به همين دليل استفاده از مثل در هر ادبياتى بر غنا، رسايى و برانگيختگى زبان مى افزايد. در ادبيات روايى و عرفانى ، مثلهاى فراوان در خصوص غفلت آمده است . تشبيه غافلان به چارپايانى كه شبان آنها را در كشتزارهاى سر دهد و با خيز و آبشخورى دردانگيز و گوسفندانى كه چرند تا فربه شوند و زير كارد روند و نداند از آن چه خواهند و با او چه كنند. در خطبه ۱۷۴ نهج البلاغه آمده است . (66)
بوره غافل مچر در چشمه ساران
هر آن غافل چره ، غافل خوره تير
تمثيل وضعيت غافلان در ميان انسانهايى كه هميشه به ياد خداى متعال هستند، به صورتهاى گوناگون در روايات آمده است . مرحوم فيض كاشانى رواياتى را از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است كه ببر اساس آن كسى كه در ميان انبوه بى خبران - ياد خداى تعالى است ، همانا زنده اى در ميان مردگان است :
ذاكر الله فى الغافلين كالحى بين الاموات (67)
از اين روايت مى توان برداشت كرد كه غفلت و بى خبرى موجب خمودى و فرسودگى و مرگ آور است و به ياد خدا بودن برخوردارى از روح حيات انسانى است . مرحوم فيض كاشانى روايت ديگرى را نيز از پيامبر گرامى اسلام نقل كرده است كه بر اساس آن وضعيت كسى كه در ميان انبوه بى خبران به ياد خدا هست ، مانند وضعيت رزمنده دلاور است كه در ميان انبوه فراركنندگان است :
ذاكر الله فى الغافلين كالمقاتل فى الفارين . (68)
بيان تمثيلى رسول اكرم (ص ) لطائف دقيق و حكم عميق دارد كه برخى از اهم آن اشاره مى شود: غفلت ، صرفا واماندن نيست بلكه انسان غافل از طريق بى خبرى ، ملك وجودش راكه اصلى ترين سرمايه حيات اوست ، به شيطان درونى و بيرونى ، دل آدمى دشمنان ديرينه هميشه در كمين شكار آدمى هستند و وقتى كه ياد خدا از دل آدمى بيرون رود، او مى ماند و دشمن اهريمنى !
اهرمن ماند و من ماند و دشمن ، چو نمانى
به كه مانى كه بماند زتو سر پنجه مانى
انسان غافل در مواجهه با مشكلات طاقت فرساى زندگى به بى خبرى و غفلت پناهنده مى شود و در واقع به جاى حل مساله ، آن را حذف مى كند، آن هم حذف پندارى نه حذف واقعى . اما كسى كه به ياد خدا هست با هوشيارى با مسائل زندگى روبرو مى شود و به وسيله اطمينان حاصل از ياد خدا، زندگى را كه جز عقيده مبارزه در راه خدا نيست ، به پيش مى برد. در خصوص غفلت تمثيلهايى ديگرى ، غير از آنچه در خطبه 174 آمده است ، از امام على (ع )نقل شده است . در روايتى از حضرت على (ع )انسان غافل به كسى تشبيه شده است كه پارچه اى مى بافد تا بپوشد، غافل از آنكه آن پارچه در واقع كفن است و يا مانند كسى است كه خانه اى مى سازد تا در آن زندگى كند، غافل از آنكه در واقع قبر خود را آماده مى كند: كم من غافل ينسج ثوبا ليلبسه و انما هو كفنه و بينى ليسكنه و انما هو موضع قبره .
تمثيل امام (ع ) به اين حقيقت اشاره مى كند كه انسان غافل چگونه از مردگى كه در چند قدمى است بى خبر افتاده و بدون دغدغه سفر پس از مرگ به آبادانى و رفاه اين جهانى مشغول است ، در حالى كه انسان هشيار، مانند شيخ شهاب الدين سهروردى ، در مراحل زندگى با خود چنين زمزمه مى كند: آرى ! به سوى مرگ گام بر مى دارم ، گامهاى خود را نيك مى نگرم كه هر يك قطره اى از خون مرا مى ريزد:
الى حتفى مشى قدمى
آرى قدمى اراق دمى
تمثيلهايى كه در ادبيات عرفانى آمده است نيز نكته آموز است . در اين ميان به بيان برخى از تمثيلهايى كه مولانا در مثنوى آورده است ، بسنده مى كنيم . مولوى چرخه آكل و ماكول را در توصيف غفلت طرح و بيان تمثيلى زيبا ابعاد گوناگون غفلت را ترسيم كرده است : مرغى در كمين شكار كرم است و گربه در پى شكار مرغ . گربه وقتى مرغك بى نوا را شكار كرد كه شكار كرم او را از حضور صياد غافل سازد. وضعيت انسانهاى غافل چنين است ، بى خبرانه در شكارى هستيم كه خود در دام صيادى گرفتاريم ، به همين دليل در ادبيات روايى از غفلت به عنوان زيان آورترين دشمن تعبير شده است .
مرغكى اندر شكار كرم بود
گربه فرصت يافت او را ربود
اكل و ماكول بود و بى خبر
در شكار خود ز صياد دگر (69)
در گفتار نخست به اين نكته اشاره شده است كه مولوى با اين تمثيل تفسير ديگرى از نخستين عبارت خطبه 175 ايها الغافلون غير المغفول عنهم ارائه مى كند : غفلت ورزانى كه خود در كمين و نگاه تيز شكارچيان قرار داريد. سبب غفلت شما قرارگرفتن در موضع شكار و روان بودن در پى صيد است در حالى كه صيادان در پى شما روان هستند.
دزد گرچه در شكار كاله ايست
شحنه با خصمانش در دنباله ايست
عقل او مشغول رخت و قفل و در
غافل از شحنه است و از آه سحر
او چنان غرقست در سوداى خود
غافلست از طالب و جولاى خود
اكل و ماكول كى ايمن بود
زاكلى كاندر كمين ساكن بود (70)
بنابراين در مقام كسب روزى ، اشتغال به امور اين جهانى نبايد پرده پندار گردد و خيال معيشت اين جهانى فكر عاقبت انديش را از بين ببرد.
هر خيالى را خيالى مى خورد
فكر آن فكر دگر را مى چرد
تو نتانى كز خيالى وا رهى
تا بخسبى كز آن بيرون جهى (71)
مولوى در نخستين داستان مثنوى نيز وضعيت غافلان را كه بى خبر به دنبال مرگ خود هستند و با عوامل غفلت زا هلاكت خود را به تعجيل مى اندازند، به وضعيت زرگرى تشبيه مى كند كه پادشاهى به قصد ستاندن جانش او را فريفته و به طمع مقام زرگرى خاص دربار، او را فرامى خواند و او نيز بى خبر از عاقبت امر پندار نيل و به مقام قرب دربار و رسيدن به مال و جاه ، مركب خويش را به سوى مقصد مرگ مى راند:
مرد، مال خلعت بسيار ديد
غره شد از شهر و فرزندان بريد
اندر آمد شادمان در راه مرد
بى خبر كان شاه قصد جانش كرد
اسب تازى برنشست و شاد تاخت
خونبهاى خويش را خلعت شناخت
اى شده اندر سفر با صد رضا
خود به پاى خويش تا سوءالقضا(72)
مولوى در تمثيل ديگر، غافلان را به بز كوهى تشبيه مى كند كه چون ظاهر روى هموار و فراخ صحرا را مى بيند از دامهاى پنهان غافل مى گردد.
روى صحرا هست هموار و فراخ
هر قدم داميست كم ران اوستاخ
آن بز كوهى دود كو دام كو
چون بتازد دامش افتد در گلو
آنك مى گفتى كه كو اينك ببين
دشت مى ديدى نمى ديدى كمين (73)
برخى از استادان معاصر، غفلت را به داروى بيهوشى تمثيل كرده اند كه انسان را در برابر هر گونه جراحى تسليم مى كند زيرا تصرف انسان بى خبر از خويشتن و تسلط بر فرد بى دغدغه از دشمن ، امرى سهل است ، غفلت داروى هوشبرى شيطان است كه ابتدا به وسيله آن انسان را از خود بيگانه مى سازد و آنگاه سرمايه وجودى او را به يغما مى برد. مولوى در اين خصوص تمثيل زيبايى كه در گفتار پنجم بيان خواهد شد.
2-3)شناخت غفلت در پرتو ضد آن  
برخى از مفسران با الهام از روايات ، سعى كرده اند كه غفلت را از طريق مفهوم مقابل آن تحليل كنند. غفلت ، از امور جوانحى است كه خود چندان آشكار نيست و يكى از راههاى آشكار ساختنش ، توجه به ضد آن است ، چرا كه امور نهايى به وسيله ضد آشكار مى شوند:
پس نهانيها بضد پيدا شود
چونك حق را نيست ضد پنهان بود
كه نظر بر نور بود آنگه برنگ
ضد بضد پيدا بود چون روم و زنگ
پس بضد نور دانستى تو نور
ضد، ضد را مى نمايد در صدور (74)
شناختن از طريق ضد، اگر چه نشانگر همه هويت شى نيست لكن شناخت ملموس از امور نهايى را به دست مى دهد. اين گونه شناخت در زبان عرف ، كاربرد زيادى دارد و به گونه اى كه به صورت سخن مشهور گفته مى شود: تعرف الاشياء باضدادها؛ امور را از طريق اضداد - بلكه اغيار -(75)توان شناخت
ضد غفلت چيست تا از طريق آن بتوان غفلت را شناخت ؟
يكى از مفاهيم غفلت ، يقظه و بيدارى است ، و به همين دليل امام على (ع )از غفلت زدايى به بيدارباش ، تعبير كرده اند: واستيقظ من غفلتك (76) و در غرر الحكم از آن حضرت نقل شده است : ضادوا الغفله باليقظه . (77)
يقظه در زبان روايت ، به نور (78) و بصيرتى (79) تعريف شده است كه فرد برخوردار از آن نسبت به امور، غافل نمى شود. شيخ طوسى (ره ) در تفسير شريف التبيان مى نويسد: غفلت ، سهو و غيبت با هم نظير هستند، ضد غفلت بيدارى است و ضد سهو ذكر و يادآورى و ضد غروب ، حضور است ..
برخى از تعابير روايى ، مفهوم غفلت را در مقابل حزم و احتياط به كار برده اند. به عنوان مثال ، در روايتى كه مولف غررالحكم آورده است ، امام على (ع )مى فرمايد: الغفله ضد الحزم غفلت ضد حزم است
و در روايت ديگرى از آن حضرت آمده است : الحازم يقظان ، الغافل وسنان
مرد دور انديش بيدار است و صاحب غفلت در آغاز خواب
حزم چيست ؟ مولوى گويد: حزم دورانديشى و احتياط كردن ميان دو تدبير محتمل است به گونه اى كه در ميان آن دو تدبير، تدبيرى برگزيده شود كه از اشتباه و آغاز به دور است . وى با اين مثال توضيح مى دهد كه اگر در مقام مسافرت هفت روزه ، آبى وجود ندارد و مالامال از ريگهايى است كه پا را مى سوزاند ولى شخص ديگرى به تو بگويد، آن حرف دروغ است ، مترس ! تو در اين راه حركت كن كه هر شب چشمه آب خواهى ديد. دورانديشى و حزم آن است تو در آب بردارى تا از ترس رها شوى و امور و بر وفق مراد باشد.
حزم چه بود در دو تدبير احتياط
ز دو آن گيرى كه دورست از خباط
آن يكى گويد: در اين ره هفت روز
نيست آبى و هست ريگ پاى سوز
آن دگر گويد: دروغست اين ، بران
كه هر شب چشمه اى بينى روان
حزم آن باشد كه برگيرى تو آب
تا رهى از ترس و باشى بر صواب
گر بود در راه آب ، اين را بريز
ور نباشد، واى بر مرد ستيز (80)
مولوى در مواضع گوناگونى كه با تحليل حزم پرداخته است ، آن را در مواردى طرح مى كند كه عوامل غفلت آور انسان را از حزم دور مى كند. از جمله آنجا كه چرب و نوش و دامهاى زندگى اين جهانى انسان را از خود بى خبر مى سازد و يا اقبال مردم و حسن آوازه فرد را از خود غافل مى كند:
 حزم كن از خرد كين زهرين گياست
حزم كردن زور و نور انبياست
هر طرف غولى همى خواند تورا
كاى برادر راه خواهى هين بيا
ره نمايم همرهت باشم رفيق
من قلاووزم در اين راه دقيق
نى قلاوزست و نه ره داند او
يوسفا كم رو سوى آن گرگ خو
حزم اين باشد كه نفريبد ترا
چرب و نوش و دامهاى اين سرا
حزم آن باشد كه چون دعوت كند
تو نگويى مست و خواهان منند. (81)
در روايت نبوى رمز حزم و هوشيارى در بدگمانى نشان داده است : الحزم سوءالظن . شارح شهاب الاخبار در توضيح روايت گويد: حزم و بدگمانى بود و معنى حزم هوشيارى و بيدارى بود. (82) مولوى نيز همين روايت را آورده است :
حزم آن باشد كه ظن بد برى
تاگريزى و شوى از بد برى
حزم سوالظن گفتست آن رسول
هر قدم را دام مى دان اى فضول
اهل حزم به دليل سوءالظن مفيد از دام ابليس در امان است .
چون بسى ابليس آدم روى هست
پس به هر دستى نشايد داد دست . (83)
آنچه از توضيحات ياد شده در بيان چيستى غفلت حاصل مى شود اين است كه غفلت ، سبب توجه فرد از امور مهم در زندگى اوست . كسى كه نسبت به امر مهمى در زندگى شخصى ، خانوادگى ، سازمانى و يا اجتماعى بى خبر است ، غافل خوانده مى شود. فرد را در بى خبرى نسبت به وضعيت تحصيل فرد گمنام در گوشه اى از جهان غافل نمى خوانيم . تعبير سلب توجه اشاره به اين نكته دارد كه غفلت ، بى خبرى ابتدايى نيست بلكه بى خبرى است كه در اثر شيفتگى فرد به امورى ، عارض مى شود.
2-4)ملاك تمايز  
غفلت ، همانگونه كه بيان شد، از امور درونى و نهانى است . توجه و يا بى خبرى فرد مستقيما مورد مشاهده نيست ، بلكه آگاهى ما از هوشيارى و ناهشيارى افراد از طريق آثار خارجى و رفتار آدمى به دست مى آيد، به همين دليل در مقام مصداق براى تمايز بى خبرى از هوشيارى محتاج ملاك و ترازوى داورى هستيم با تمسك به برخى از آثار بارز غفلت ، مى توان به چنين ملاكى دست يافت .
1 - ايمنى كاذب : انسان غافل بى باك و بى هراس است اما بى باكى او از ايمنى واقعى ناشى نشده است ، بلكه از اطمينان و ايمنى پندارى حاصل آمده است و. به همين دليل آگاهى و هوشيارى و دريده شدن پرده پندار براى چنين كسى سخت ايمنى زدا و اضطراب آور است . آنكه در چرخه كور آكل و ماكول افتاده است اگر چه در واقع ايمنى ندارد اما اشتغال به صيادى براى او ايمنى كاذب از صياد به بار مى آورد:
اكل و ماكول كى ايمن بود
زاكلى كاندر كمين ، ساكن بود
2 - بى حزمى و بى مبالاتى : انسان غافل با حذر نيست زيرا بر دشمنان پنهان وقوف ندارد و از ايمنى پندارى برخوردار است . كسى كه در رفتارهاى خود بى مبالاتى پيشه مى كند و دغدغه رعايت ادب ندارد، نه حريم خويش ‍ نگه مى دارد و نه حرمت انسان را به ديده احترام مى نگرد و نه ادب عبوديت را رعايت مى كند، لاجرم زندگى غافلانه دارد. كسانى كه از هوشيارى برخوردارند، در زندگى با احتياط، تدبير و تقوى گام بر مى دارند و هر گام خود چندين بار با دقت نگاه مى كنند. به همين دليل برخى از عرفا، نظر بر قدم را از اصول طريقت خويش دانسته اند. كسى كه نظر به قدم ندارد، غافل است و راه رفتن او با بى حرمتى و بى مبالاتى است و لذا جهد او بى توفيق است .
پا برهنه چون رود در خارزار
جز بوقفه و فكرت و پرهيزكار(84)
گفتار سوم : گونه ها و مراتب غفلت 
استن اين عالم اى جان ، غفلت است
هوشيارى ، اين جهان را آفت است مولوى
چكيده  
غفلت از جهت نفوذ در دل آدمى ، عوامل بروز، شيوه پيشگيرى و روش درومان و آثار زيانبارش ، مراتب و درجات مختلفى دارد. شناخت مراتب گوناگون غفلت و شناخت جايگاه خويش در اين مراتب ، شرط لازم تغيير رفتار است . مراتب غفلت عبارتند از: غفلت گريز ناپذير، غفلت معذور، غفلت مذموم ، غفلت مستقر، غفلت مضاعف ، غفلت در فرهنگ سازمانى .
مراتب شش گانه ، از جهت شدت و ضعف ، يكسان نيستند. غفلت گريزناپذير لازمه زندگى اين جهان است و از مصادق خلقت حكيمانه آفرينش است . غفلت معذور هر چمد عيب و نقصان است اما انسان را در ابتلا به آن تقصيرى نيست ولى غفلت مذموم ، از انسان متوقع نيست و فرد غافل مستحق سرزنش است . اين دو مرتبه اخير را به اين ترتيب مى توان غفلت قبل از بعثت و غفلت پس از انبياء ناميد.
غفلت مستقر، غفلتى است كه در دل آدمى ريشه مى دواند و به صورت ملكه نفسانى و طبيعت ثانوى در مى آيد. غفلت مضاعف ، مانند جهل مركب ، غفلت از غفلت است و غفلت در فرهنگ سازمانى ، غفلت زدگى هويت سازمانى و اجتماعى است و شديدترين و پرآسيب ترين مرتبه غفلت است .
مقدمه  
برخوردارى افراد از فضايل و رذايل اخلاقى ، يكسان نيست . اگر چه مفهوم صبر به عنوان مثال ، در خصوص همه افراد صبور معناى واحدى دارد اما برخوردارى آنها از صبر يكسان نيست . عده اى با صبرتر از ديگران هستند. انسانهاى صبور، نسبت به هم ، درجات و مراتب گوناگون دارند. ديگر فضايل نيز بدين گونه است : برخوردارى افراد از علم ، شجاعت ، صلابت و...داراى درجات است . رذايل اخلاقى نيز چنين است : حسد، عجب ، خودخواهى و...درجات مختلفى دارند. (85) لذا حسودان از حيث شدت و ضعف حسد، يكسان نيستند. (86)
درجات مختلف داشتن غفلت از جنبه هاى گوناگون قابل بيان است . غفلت اولا از حيث شدت نفوذ در دل غافلان ، ثانيا از جهت سهولت و صعوبت در پيشگيرى و درمان و ثالثا از حيث سنخ مطلق آن داراى درجات مختلفى است . كسى كه در مقام تغيير رفتار خود بر آمده و در صدد غفلت زدايى است ، بايد نسبت به شدت غفلت خويش وقوف داشته باشد، زيرا هر درجه اى از بى خبرى را روش درمان خاصى است . در اين فصل به مراتب شش گانه غفلت اشاره مى كنيم .
3-1) غفلت گريزناپذير  
غفلت ، مانند بسيارى از حالات درونى و احساسات و عواطف روانى ، بر دو گونه است : غفلت گريزناپذير و غفلت درمان پذير.
تامل در يك مثال ساده روشنگر تمايز اين دو قسم است . انسانها از حيث بينايى بر دو قسم مشكل مواجه مى شوند. نقصانى كه همه انسانها از آن برخوردارند و ناشى از ساختار خاص مجموعه بينايى است . شى ء مايل در آب را شكسته مى بينيم و اشياء را در فاصله دور، كوچكتر از اندازه واقعى مشاهده مى كنيم . ما انسانها، از وجود چنين نقصانى شكايت به چشم پزشك نمى بريم بلكه زندگى روزمره خود را بر اساس قبول آن تنظيم مى كنيم . غفلت گريزناپذير، مرتبه اى از بى خبرى است كه ريشه در سرشت آدمى دارد و لوازم گريزناپذير ساختار اين جهانى انسان است . جهان طبيعت ، به جهت ساختار آن ، جهان غيبت پديدارها از يكديگر، و جهان پرده بر امور است . غفلت گريزناپذير، امر ثانوى نيست كه در شرايط زيستى خاصى و اقتضاى عوامل روانى و اجتماعى معين پيدا شود و به گونه اى كه وسيله تصرف در آن عوامل و شرايط، بتوان غفلت زدايى كرد. غفلت گريزناپذير با انسان اين جهانى همزاد است و جز از طريق فرونهادن زندگى اين جهانى قابل رفع نيست . چنين غفلتى به دليل اينكه ريشه در ساختار مادى زندگى اين جهانى دارد، از آن همه موجودات است . هر موجودى ، اعم از اينكه جماد باشد يا گياه ، و يا حيوان به دليل هويت اين جهانى در غفلت گريزناپذير است اين سخن منافاتى با هشيار دانستن موجودات عالم ندارد. هوشيارى از جهتى است و نسبت به امورى و غفلت از جهت ديگر و نسبت به امور ديگر است . همه موجودات در عين غيبت از همديگر و غفلت ، از نوعى هشيارى نيز برخوردار هستند. اينكه همه اجزاى عالم هوشيار و ناطق هستند، از آموزه هاى قرآنى هستند. به عنوان مثال در آيه 44 سوره اسراء مى خوانيم :
اءن من شى الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم
و هيچ چيز نيست مگر آنكه به ستايش خدا مشغول است ولى شما ستايش آنها را در نمى يابيد.
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
انسانها نيز مادامى كه از زندگى دنيوى برخوردار هستند از چنين غفلتى ، گريزى ندارند. غفلت گريزناپذير، همگانى و دايمى است . هيچ انسانى از آن رهايى ندارد مگر آنكه از لوازم زندگى اين جهانى فارغ شود و به زندگى نورانى آن جهانى دست يابد. انسانهاى كامل كه از دلبستگى هاى دنيوى جسته اند، و به دنبال عالم حقايق و جهان حضور پيوسته اند از چنين غفلتى رسته اند. اما آنها نيز در زندگى دنيوى چون ديگران زندگى مى كنند، عيب ديگران را مى پوشانند و از بيان آنچه مى بينى لب مى دوزند. به همين دليل بايد از فراست و هشيارى اهل ايمان احتياط ورزيد.
هرچه زير چرخ هستند امهات (87)
از جماد و از بهيمه و زنبات
هر يكى از درد غيرى غافلند
جز كسانى كه نبيه و كاملند
آنچه صاحبدل بداند، حال تو
تو زحال خود ندانى اى عمو (88)
عموم مردم ، زندگى اين جهانى را بر اساس غفلت سامان داده اند، به گونه اى كه اگر پرده غفلت از چشمان آنها برداشته شود، نظام عالم مادى ويران مى شود، مناسبات اجتماعى مختل مى گردد سامان سازمان روانى فرو مى ريزد و تباهى ، همه عالم را فرا مى گيرد. به همين دليل ،در برخى از روايات ناهشيارى و غفلت موجب آبادانى دنيا و تلقى مى شود. از خضرت اميرالمؤ منين (ع )نقل شده است :
لو عقل اهل الدنيا الخربت الدنيا (89)
اگر انسانهاى اين جهانى ، به هشيارى و عقل برسند، دنيا ويران مى شود.
غفلت گريزناپذير و آثار آن را در زندگى متداول خود مى توان مشاهده كرد. سازمان روانى و انسانها به گونه اى آفريده شده اند كه پر مصيبت ترين صحنه هاى زندگى در پرده غفلت به فراموشى سپرده مى شود. دشمنى انسانها كه سر آغاز نابودى تمدن بشرى است غالبا به وسيله غفلت و فراموشى ، درمان مى گردد. زندگى اين جهانى به وسيله غفلت ، آباد مى شود. عيب ها فاش نمى شود و ناملايمات و مصايب قابل تحمل مى شود. غفلت همگانى گريزناپذير، در ادبيات روايى و عرفانى ، نعمت تلقى شده است كه خلقت حكيمانه ، آن را به مردم ارزانى داشته است . انسانها يا برخوردارى از آن ، سرمايه وجودى خود را حفظ مى كنند و آلام و دردهاى خود را تسكين مى دهد و اضطراب ناشى از تعارضات روانى و ناكامى هاى خود را درمان مى كند. بر اين اساس است كه مولوى ستون آفرينش را غفلت مى داند. غافل بودن ، حكمت و نعمت است . و در برابر آن هشيارى ، به يك معنا آفت آور است ، آفت بر زندگى اين جهانى . آفتاب حقيقت در زندگى اخروى ، همه غفلت ها را زدوده و سامان نوينى را براى انسان به همراه خواهد آورد.
غافلى هم حكمتست و نعمتست
تا نپرد زود سرمايه ز دست (90)
استن اين عالم اى جان غفلتست
هوشيارى اين جهان را آفتست
هوشيارى زآن جهانست و چون آن
غالب آيد پست گردد اين جهان (91)
اين غفلت و بى خبرى طبيعى دامنگير همه موجودات درباره يكديگر است . اشياء و انسانها به طور عمومى از خودشان هم ، به يك معنا، در غفلت هستند. اين همان معناى عمومى غفلت است كه شيخ عطار نيز دو بيت زير را يادآور مى شود:
كارگاهى بس عجايب ديده ام
جمله را از خويش غايب ديده ام
سوى كنه خويش كس را راه نيست
ذره اى از ذره اى آگاه نيست .
اين عدم آگاهى نه تنها درباره درد و اندوهها است بلكه هر يك از موجودات به طور عموم و جانداران به طور خصوص و انسانها به طور اخص درباره تمام شئون همديگر دارند، با صرف نظر از عدم آگاهى جمادى و نباتات از يكديگر كه معلول طبيعى ماهيت روبنايى آنها است . (92)
بنابر اين مرتبه اى از غفلت ، بى خبرى گريزناپذير است كه همه انسانها، به دليل زندگى اين جهانى از آن برخوردار هستند و به تعبير مولوى چنين غفلتى ناشى از تن است و هر كسى كه از تن و لوازم آن برخوردار باشد داراى اين غفلت است و اما اگر كسى وجود روحانى پيدا كند، به درجه برخوردارى از روح آن جهانى ، پرده پندار فرو مى ريزد و نه شبى باقى مى ماند و نه روزى .
غفلت از تن بود، چون تن روح شد
بيند او اسرار را بى هيچ بد
چون زمين برخواست از جو فلك
نه شب و نه سايه باشد لى و لك (93)
هر جا سايه است شب سايگه
از زمين باشد نه از افلاك و مه (94)
به طور كلى غفلت و بى خبرى از جنبه مادى و جسمانى انسان ناشى مى شود و همينكه حسم و روح مبدل شد يعنى به محض آنكه جسم به اوصاف روحانى در آيد، ناگريز اسرار نهايى را در مى يابد. براى مثال ، اگر زمين از فضاى اين منظومه شمسى ارج شود، براى من و تو نه شبى مى ماند و نه سايه اى . هر كجا كه سايه و و شب سايگاهى باشد، مسلما ناشى از خود زمين است نه از افلاك و ماه ، حال اين مثنوى را شيدى بدان كه انسان نيز مانند كره زمين هر گاه از انوار شمس حقيقت و اوصاف الهى و تجليات ربانى برخوردار شود، ظلمت ماديات و تاريكى حيوانات از آن برداشته مى شود و سراسر نور مى گردد.
زخواب غفلت و هستى و تعبير عدم دارد
توان بيدار گرديدن اگر به خود زنى پاى (95)
غفلت درمان پذير  
مراد از غفلت درمان پذير، غفلتى است كه نه به دليل سرشت اين جهانى بلكه به دلايل بيرونى بر فرد عارض مى شود و به همين دليل امر ثانوى است و به صورت اتفاقى در زندگى فردى و جمعى انسان بروز مى كند. اين نوع غفلت عرضى و مرضى است . در شرايط خاص بر زندگى انسان عارض و چيره مى شود و آن را به تباهى مى كشاند. انسانها هميشه به معناى نخست ، غافلند ولى به معناى دوم در معرض غفلت هستند و تحقيق و فعليت آن مرهون برخى از شرايط محيطى ، تربيتى ، اقتصادى و اجتماعى است . اين نوع غفلت ، قابل درمان است و پيامبران آسمانى براى پيشگيرى و درمان چنين غفلتى ماموريت يافته اند زيرا اين نوع غفلت ، برخلاف غفلت گريزناپذير، مانع شكوفايى شخصيت آدمى و سد وصول او به كمالات نوعى است . نوع دوم غفلت ، بى خبرى از مفاهيم لذايذ، آلام و آثارى است كه آن مفاهيم در روح ديگران اثر مى گذارد. اين نوع غفلت است كه در امتداد تاريخ بشرى دود از دودمان انسانى بر آورده است و روزگار را چنان سياه كرده است كه هيچ فلسفه اى بافى و جر بحث و تاويل و سرپوش گذاشتن ، نمى تواند عذرى براى آن بدبختى ها و نادانى ها بتراشد. (96)