درآمدى بر سياست و حكومت در نهج البلاغه

محمدمهدى باباپور گل افشانى

- ۷ -


5 - حكومت و معيشت  
يكى از مهم ترين وظيفه هاى حكومت اسلامى ، فراهم آوردن رفاه ، آسايش و تامين معيشت مردم است حكومت بايد با فقرزدايى و تامين معاش مردم ، آسايش و آرامش آنان را فراهم نمايد.
حضرت على عليه السلام به رفاه عمومى توجه داشت و آبادى سرزمين ها و تامين زندگى شرافتمندانه مردم را از وظايف خود مى دانست .
آن حضرت مى فرمايد:
و نظهر الاصلاح فى بلادك فيامن الظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك ؛ (249)
(خدايا) هدف من آشكار كردن اصلاح در شهرهاست ، تا بدين وسيله بندگان ستم كشيده ات در امنيت قرار گيرند و احكام امت كه ضايع مانده اند، جارى گردد.
حضرت على عليه السلام توجه به اصلاحات را مايه امنيت ، آرامش و اجراى شريعت مى داند و در دستور حكومتى به مالك اشتر نيز به اين مقوله اشاره دارد:
و استصلاح اهلها (250) ، يكى از وظايف تو اصلاح امور بندگان خداست .
نيز در جاى ديگر مى فرمايد:
ما اصبح بالكوفه احد الا ناعما ان ادناهم منزله لياكل البر و يجلس فى الظل و يشرب من ماء القرات ؛ (251)
كسى در كوفه نيست كه در رفاه به سر نبرد، حتى پائين ترين افراد نان گندم مى خورند و سرپناه دارند و از آب فرات مى آشامند.
آن حضرت به حداقل ضروريات زندگى - مسكن ، تغذيه و شرب - اشاره مى كند كه حكومت بايد آن ها را براى مردم فراهم كند.
حضرت على عليه السلام در دستور حكومتى كه به مالك اشتر مى دهد درباره دريافت ماليات ، آباد كردن زمين ها، افزايش درآمدها و توزيع عادلانه درآمدها كه زمينه ساز رفاه همگانى است ، مى فرمايد:
و تفقد امر الخراج بما يصلح اهله ، فان فى صلاحه و صلاحهم صلاحا لمن سواهم ، و لا صلاح لمن سواهم الا بهم لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله وليكن نظرك فى عماره الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج ، لان ذلك لا يدرك الا بالعماره ؛ و من طلب الخراج بغير عماره اخرب البلاد و اهلك العباد، و لم يستقم امره الا قليلا .
فان شكوا ثقلا او عله ، او انقطاع شرب او باله ، او احاله ارض اغتمرها غرق ، او اجحف بها عطش ، خففت به الموونه عنهم ، فانه ذخر يعودون به عليك فى عماره بلادك ، و تزيين ولايتك ، مع استجلابك حسن ثنائهم ، و تبجحك باستفاضه العدل فيهم ، معتمدا فضل قوتهم ، بما ذخرت عندهم من اجمامك لهم ، و الثقه منهم بما عودتهم من عدلك عليهم ورفقك بهم ، فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبه انفسهم به ؛ فان العمران محتمل ما حملته .
و انما يوتى خراب الارض من اعواز اهلها، و انما يعوز اهلها لاشراف انفس الولاه على الجمع ، و سوء ظنهم بالبقاء، و قله انتفاعهم بالعبر
. (252)
ماليات و بيت المال را بگونه اى وارسى كن كه صلاح ماليات دهندگان باشد، زيرا بهبودى ماليات و ماليات دهندگان ، عامل اصلاح امور ديگر اقشار جامعه مى باشد و تا امور ماليات دهندگان اصلاح نشود كار ديگران نيز سامان نخواهد گرفت زيرا همه مردم نان خور ماليات و ماليات دهندگانند، بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد كه خراج جز با آبادانى فراهم نمى گردد، و آن كس كه بخواهد خراج را بدون آبادانى مزارع به دست آورد، شهرها را خراب ، و بندگان خدا را نابود، و حكومتش جز اندك مدتى دوام نياورد.
پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات ، يا آفت زدگى ، يا خشك شدن آب چشمه ها، يا كمى باران ، يا خراب شدن زمين در سيلاب ها، يا خشكسالى ، در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد، و هرگز تخفيف دادن در خراج تو را نگران نسازد زيرا آن ، اندوخته اى است كه در آبادانى شهرهاى تو و آراستن ولايتهاى تو نقش دارد، و رعيت تو را مى ستايند، و تو از گسترش عدالت ميان مردم خشنود خواهى شد، و به افزايش قوت آنان تكيه خواهى كرد، بدانچه در نزدشان اندوختى و به آنان بخشيدى ، و با گسترش عدالت در بين مردم ، و مهربانى با رعيت ، به آنان اطمينان خواهى داشت ، آنگاه اگر در آينده كارى پيش آيد و به عهده شان بگذارى ، با شادمانى خواهند پذيرفت ، زيرا عمران و آبادى قدرت تحمل مردم را زياد مى كند.
همانا ويرانى زمين به جهت تنگدستى كشاورزان است و تنگدستى كشاورزان ، به جهت غارت اموال از طرف زمامدارانى است كه به آينده حكومتشان اعتماد ندارند و از تاريخ گذشتگان عبرت نمى گيرند.
امام على عليه السلام توجه فراوانى براى فراهم كردن رفاه ، بالا رفتن درآمدها و آباد كردن زمين ها دارد و اين كارها را باعث جلب اعتماد مردم به حكومت و كارگزاران مى داند.
زمانى كه مردم چنين اعتمادى به كارگزاران داشته باشند، در تمام مراحل پشتوانه حكومت و حاكمان خواهند بود.
اگر مردم ببينند كه حاكمان دلسوز آن ها هستند و براى معيشت و آسايش آن ها از هيچ تلاشى فروگذار نمى كنند و در سختى ها همراه و ياور آن ها هستند و عدالت را پيشه خود قرار مى دهند، حمايت و اعتماد عمومى مردم زياد مى شود و مردم در صلح و جنگ و خوشى و ناخوشى ، حكومت را يارى مى كنند و جان و مال خود را براى حفظ آن مى دهند. مردم بيش از اين كه از فقر بنالند، از بى عدالتى و تبعيض ناله دارند و از روى آوردن مسئولان به تجمل گرايى و مال اندوزى و دنياطلبى شكوه دارند.
وقتى آن ها مشاهده كنند كه حاكمان و كارگزاران در مقام حرف و ادعا چيزى گويند كه در مقام عمل به آن پايبند نيستند و سطح زندگى آن ها با مردم تفاوت فاحشى دارد، به مسئولان اعتماد نمى كنند، بلكه احساس عداوت و دشمنى پيدا مى شود.
حضرت على عليه السلام يكى از مهم ترين راه هاى رسيدن به رفاه را توسعه كشاورزى و احياى زمين مى داند حرفش را مستند به قول خداوند تبارك و تعالى مى كند و مى فرمايد:
اما وجه العماره فقوله تعالى : هو الذى انشاكم من الارض و استعمركم فيها فاعلمنا سبحانه انه قد امرهم بالعماره ليكون ذلك سبا لمعايشهم بما يخرج من الارض من الحب و الثمرات و ما شاكل ذلك مما جعله الله معايش للخلق . (253)
دليل اهتمام براى آباد كردن زمين ، سخن خداى متعال است ؛ اوست كه شما را از زمين پديد آورد و از شما خواست كه در آن آبادانى كنيد. پس خداى سبحان ما را آگاه ساخت كه مردم را به آباد كردن فرمان داده است ، تا دانه و ميوه و نظاير آن ها را كه از زمين بيرون مى آيد و خدا آن ها را روزى بندگان خود قرار داده است ، وسيله معاش و رفاه آنان باشد.
توزيع عادلانه ثروت و رساندن حق مردم از بيت المال به آن ها، از مهم ترين وظايف حاكمان اسلامى است . حضرت على عليه السلام پرداخت حقوق مالى مردم را از حقوق مردم بر حاكم مى داند:
فاما حقكم على ... و توفير فيئكم عليكم ؛ (254)
و شما را بر من حقى است ، از جمله ، اين كه حقى را كه از بيت المال داريد، اداء كنم .
و نيز فرمود:
انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه ... و اصداز السمهان على اهلها . (255)
همانا بر امام نيست ؛ جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده است و رساندن سهم هاى بيت المال به شايستگان آن .
حضرت على عليه السلام درباره تامين معيشتى كامل و همه جانبه ، فراخ كردن روزى و بالابردن سطح درآمد و آثار مثبت آن ، به مالك اشتر گوشزد مى كند و مى فرمايد:
ثم اسبغ عليهم الارزاق ، فان ذلك قوه لهم على استصلاح انفسهم غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم و حجه عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك ؛ (256)
پس روزى كه كارگزارانت را فراخ ده ! كه فراخى روزى ، نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند و بى نيازشان سازد تا به مالى كه در اختيار دارند، دست درازى نكنند و حجتى بود بر آنان ، اگر فرمانت را نپذيرفتند يا در امانت خيانت ورزيدند.
حضرت على عليه السلام به يكى از مهم ترين نكاتى اشاره مى كند كه جامعه ما مبتلا به آن است و آن معضل اين است كه اگر مى خواهيد كارگزاران رشوه خوارى و دست درازى و طمع به مال ديگران نكنند، بايد نيازهاى آن ها را برطرف نمود و سطح درآمد و حقوق آن ها را بالا برد، تا درآمد آن ها بتواند معيشت و زندگيشان را اداره كند، اگر كسى دخلش كم تر از خرجش باشد، ممكن است نفسش به كارهاى حرام آلوده گردد.
حضرت على عليه السلام در ادامه مى فرمايد: اگر حكومت معيشت آن ها را كامل كرد و روزى آن ها را فراخ نمود، بر آن ها جاسوسانى قرار دهد، اگر مع الوصف دست به خيانت زدند و رشوه خوردند و يا سرقت نمودند، آنگاه سخت كيفرشان كن . كيفر، عذاب ، دستگيرى و زندان زمانى است كه به مشكلات آن ها رسيدگى شود و نيازهاى آن ها مرتفع شود. و بعد آن ها مرتكب خلاف شوند البته فقر و مشكلات مجوز ارتكاب خلاف نيست بلكه زمينه ساز آن مى باشد.
ثم تفقد اعمالهم ، و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم ، فان تعاهدك فى السر لامورهم حدوه لهم على استعمال الامانه ، و الرفق بالرعيه .
و تحفظ من الاعوان ؛ فان احد منهم بسط يده الى خيانه اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك ، اكتفيت بذلك شاهدا، فبسطت عليه العقوبه فى بدنه ، و اخذنه بما اصاب من عمله ، ثم نصبته بمقام المذله ، و وسمته بالخيانه ، و قلدته عار التهمه
. (257)
سپس رفتار كارگزاران را بررسى كن و جاسوسانى راستگو، و وفاپيشه بر آنان بگمار، كه مراقبت و بازرسى پنهانى تو از كار آنان ، سبب امانت دارى ، و مهربانى با رعيت خواهد بود.
و از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن ، و اگر يكى از آنان دست به خيانت زد، و گزارش جاسوسان تو هم آن خيانت را تاييد كرد، به همين مقدار گواهى قناعت كرده او را با تازيانه كيفر كن ، و آن چه از اموال كه در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او را خوار دار و خيانتكار بشمار، و طوق بدنامى به گردنش بيافكن .
امام على عليه السلام در فرمانى كه به مالك اشتر مى دهد نسبت به وضع معيشت و رفاه مستضعفان بسيار سفارش مى كند و دوبار در اين نامه ، در دو قسمت مستقل ، اين مساله را گوشزد مى كند و آن وضع معيشتى طبقه پائين و حاجتمند جامعه است .
ثم الطبقه السفلى من اهل الحاجه و المسكنه الذين بحق رفدهم و معونتهم . و فى الله لكل سعه ، و لكل على الوالى حق بقدر ما يصلحه ، و ليس يخرج الوالى من حقيقه ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانه بالله ، و توطين نفسه على لزوم الحق ، و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل .(258) قشر ديگر، طبقه پايين از نيازمندان و مستمندانند كه بايد به آنها بخشش و يارى كرد، براى تمام اقشار گوناگون ياد شده در پيشگاه خدا گشايشى است ، و همه آنان به مقدارى كه امورشان اصلاح شود بر زمامدار حقى مشخص دارند، و زمامدار از انجام آن چه خدا بر او واجب كرده است نمى تواند موفق باشد جز آن كه تلاش فراوان نمايد و از خدا يارى بطلبد، و خود را براى انجام حق آماده سازد، و در همه كارها، آسان باشد يا دشوار، شكيبايى ورزد.
حاكم اسلامى آن حقى كه خداوند براى اين طبقه پائين و مستمند جامعه قرار داده است ، را اختصاص بدهد و توجه بيش ترى به آن ها بكند، چون اين طبقه آسيب پذيرتر است و نياز به كمك بيش ترى دارد.
البته حضرت مى فرمايد گرچه اين كار بسيار سخت است اما بايد حكومت با تلاش و كوشش و كمك از خداوند و صبر و مقاومت اين كار را در حق اين طبقه انجام بدهد، و در قسمت ديگر اين نامه هم به اين طبقه اشاره مى كند و مفصلا سفارش آن ها را به مالك مى كند در حقيقت به تمام حاكمان حكومت اسلامى در طول تاريخ چنين توصيه و سفارشهايى را دارد. مى فرمايد:
ثم الله الله فى الطبقه السفلى من الذين لا حيله لهم ، من المساكين و المحتاجين و اهل البوسى و الزمنى ، فان فى هذه الطبقه قانعا و معترا، و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم ، و اجعل لهم قسما من بيت مالك ، و قسما من غلات صوافى الاسلام فى كل بلد، فان للاقصى منهم مثل الذى للادنى ، و كل قد استرعيت حقه .
فلا يشغلنك عنهم بطر، فانك لا تعذر بتضييعك التافه لاحكامك الكثير المهم ، فلا تشخص همك عنهم ، و لا تصعر خدك لهم ، و تفقد امور من لا يصل اليك منهم ممن تقتحمه العيون ، و تحقره الرجال .
ففرغ لالئك ثقتك من اهل الخشيه و التواضع ، فليرفع اليك امورهم ، ثم اعمل فيهم بالاعذار الى الله يوم تلقاه ، فان هولاء من بين الرعيه احوج الى الانصاف من غيرهم ، و كل فاعذر الى الله فى تاديه حقه اليه .
و تعهد اهل اليتم و ذوى الرقه فى السن ممن لا حيله له ، و لا ينصب للمساله نفسه ، و ذلك على الولاه ثقيل ، و الحق كله ثقيل ؛ و قد يحففه الله على اقوام طلبوا العاقبه فصبروا انفسهم ، ووثقوا بصدق موعود الله لهم
. (259)
سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چاره اى ندارند، از زمين گيران ، نيازمندان ، گرفتاران ، دردمندان ، همانا در اين طبقه محروم گروهى خويشتن دارى نموده ، و گروهى به گدايى دست نياز بر مى دارند، پس براى خدا پاسدار حقى باش كه خداوند براى اين طبقه معين فرموده است ، بخشى از بيت المال و بخشى از غله هاى زمين هاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص ده ، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديك ترين شان سهمى مساوى وجود دارد و تو مسوول رعايت آن مى باشى .
مبادا سرمستى حكومت تو را از رسيدگى به آنان باز دارد، كه هرگز انجام كارهاى فراوان و مهم عذرى براى ترك مسووليت هاى كوچك تر نخواهد بود، همواره در فكر مشكلات آنان باش ، و از آنان روى برمگردان ، به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمى آيند و ديگران آنان را كوچك مى شمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.
براى اين گروه از افراد مورد اطمينان خود كه خدا ترس و فروتنند انتخاب كن ، تا پيرامونشان تحقيق و مسائل آنان را به تو گزارش كنند. سپس در رفع مشكلاتشان بگونه اى عمل كن كه در پيشگاه خدا عذرى داشته باشى ، زيرا اين گروه در ميان رعيت بيشتر از ديگران به عدالت نيازمندند و حق آنان را بگونه اى بپرداز كه در نزد خدا معذور باشى ، از يتيمان خردسال ، و پيران سالخورده كه راه چاره اى ندارند.
و دست نياز بر نمى دارند، پيوسته دلجويى كه كه مسووليتى سنگين بر دوش زمامداران است . اگر چه حق ، تمامش سنگين است اما خدا آن را بر مردمى آسان مى كند كه آخرت مى طلبند، نفس را به شكيبايى وا مى دارند، و به وعده هاى پروردگار اطمينان دارند.
حضرت على عليه السلام تاكيد مى كند كه كارگزاران بايد فرصتى به نيازمندان بدهند تا آزادانه و راحت با آن ها صحبت كنند و مشكلات خود را بيان كنند.
حضرت على عليه السلام به شدت از مركز گرايى نهى مى كند و مى فرمايد:
نكند كه فقط اطراف خود و مركز حكومت را ببينى ، بلكه بايد به نقاط دور دست هم توجهى داشته باشى .
نسبت به افراد مستمندى كه با كرامت نفس و عزت نفسى كه دارند، تقاضا نمى كنند، تذكر مى دهد. آن حضرت در ادامه مى فرمايد:
و اجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك ، و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك ، و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك ، حتى يكلمك متكلمهم غير منتعتع ، فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول فى غير موطن : لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع .
ثم احتمل الخرق منهم و العى ، ونح عنهم الضيق و الانف يبسط الله عليك بذلك اكناف رحمته ، و يوجب لك ثواب طاعته ، واعط ما اعطيت هنيئا، و امنع فى اجمال واعذار!
(260)
پس بخشى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند، تا شخصا به امور آنان رسيدگى نمايى ، و در مجلس عمومى با آنان بنشين و در برابر خدايى كه تو را آفريده فروتن باش ، و سربازان و ياران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور كن تا سخنگوى آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفتگو كند، من از رسول خدا بارها شنيدم كه مى فرمود:
ملتى كه حق ناتوانان را از زورمندان ، بى اضطراب و بهانه اى باز نستاند، رستگار نخواهد شد
پس درشتى و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار كن ، و تنگ خويى و خود بزرگ بينى را از خود دور ساز تا خدا درهاى رحمت خود را به روى تو بگشايد و تو را پاداش اطاعت ببخشايد، آن چه به مردم مى بخشى بر تو گوارا باشد، و اگر چيزى را از كسى باز مى دارى با مهربانى و پوزش خواهى همراه باشد.
امام على عليه السلام درباره وضع معيشتى لشگريان ، به ويژه خانواده هاى رزمندگانى كه به جبهه مى روند، مى فرمايد:
به آن ها سركشى كن و مشكلات خانواده شان را مرتفع كن ، تا يك رزمنده در جبهه هيچ هم و غمى درباره خانواده خود نداشته باشد و فقط در فكر جهاد با دشمن باشد.
اين كار همچنين باعث مى شود كه دل هاى رزمنده و خانواده اش به حكومت متمايل شود:
وليكن آئر رووس جندك عندك من واساهم فى معونته ، و افضل عليهم من جدته ، بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف اهليهم ، حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو .
فان عطفك عليهم يعطف قلوبهم عليك ، و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل فى البلاد، و ظهور موده الرعيه و انه لا تظهر مودتهم الا بسلامه صدورهم ، و لا تصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاه و الامور، و قله استثقال دولهم ، و ترك استبطاء انقطاع مدتهم
. (261)
برگزيده ترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند، و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازه اى كه خانواده هايشان در پشت جبهه ، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن ، سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.
همانا مهربانى تو نسبت به سربازان ، دلهايشان را به تو مى كشاند، و همانا، روشنى چشم زمامداران ، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به والى است ، كه محبت دل هاى رعيت جز با پاكى قلبها پديد نمى آيد، و خيرخواهى آنان زمانى است كه با رغبت و شوق پيرامون والى را گرفته ، و حكومت بار سنگينى را بر دوش رعيت نگذاشته باشد، و طولانى شدن مدت زمامدارى بر ملت ناگوار نباشد.
امام على عليه السلام وقتى مى شنود عثمان بن حنيف حاكم بصره به ميهمانى اى مى رود كه مستمندان و نيازمندان در آن جا شركت ندارند، او را توبيخ مى كند و هشدار مى دهد كه بايد زندگى حاكمان و نشست و برخاست و حشر و نشر آنان با نيازمندان و حاجتمندان و قشر پائين جامعه باشد؛ چون حاكمى كه در عيش و نوش است و زندگى تجملاتى و اشرافى دارد و با اين طبقه ارتباط دارد، چطور مى تواند به فكر رفاه و معيشت گرسنگان و پابرهنگان باشد؟ چطور او مى تواند بدن برهنه و شكم گرسنه و پاى برهنه را درك كند.
زمامدارى كه با شكم پر بخوابد شكم هاى گرسنه و جگرهاى گرم را نمى فهمد.
اين است كه امام راحل و مقام معظم رهبرى همواره مسئولان و كارگزاران نظام اسلامى را از هرگونه تجمل گرايى ، مال اندوزى ، رفاه طلبى و دنيا زدگى بر حذر مى داشتند و به رعايت حال پابرهنگان و كوخ نشينان سفارش كردند.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
اما بعد، يا بن حنيف ! فقد بلغنى ان رجلا من فتيه اهل البصره دعاك الى ماديه فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان ، و تنقل اليك الجفان . و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم ، عائلهم مجفو، و غنيهم مدعو. فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم ،
فما اشتبه عليك علمه فالفظه ، و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه . الا وان لكل ماموم اماما، يقتدى به و يستضى ء بنور علمه ؛ الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه ، و من طعمه بقرصيه . الا و انكم لا تقدرون على ذلك ، ولكن اعينونى بورع و اجتهاد، و عفه و سداد .
فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا، و لا ادخرت من غنائمها و فرا، و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا، و لا حزت من ارضها شبرا، و لهى فى عينى اوهى و اهون من عفصه مقره . بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء، فشحت عليها نفوس قوم ، و سخت عنها نفوس قوم آخرين ، و نعم الحكم الله .
و ما اصنع بقدك و غير قدك ، و النفس مظانها فى غد جدث تنقطع فى ظلمته آثارها، و تغيب اخبارها، و حفره لو زيد فى فسحتها، و او سعت يدا حافرها، لا ضغطها الحجر و المدر، و سد فرجها التراب المتراكم ؛ و انما هى نفسى اروضها بالتقوى لتاتى آمنه يوم الخوف الاكبر، و تثبت على جوانب المزلق . و لو شئت لا هتديت الطريق ، الى مصفى هذا العسل ، و لباب هذا القمح ، و نسائج هذا القز. ولكن هيهات ان يغلبنى هواى ، و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه - و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص ، و لا عهد له بالشبع - او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى ، او اكون كما قال القائل :
و حسبك داء ان تبيت ببطنه و حولك اكباد تجن الى القد! ااقنع من نفسى بان يقال : هذا امير المومنين ؟! و لا اشاركهم فى مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش !
فما خلقت ليشغلنى اكل الطيبات ، كالبهيمه المربوطه ، همها علفها، او المرسله شغلها تقممها، تكترش من اعلافها، و تلهو عما يرادبها، او اترك سدى ، او اهمل عابثا، او اجر حبل الضلاله ، او اعتسف طريق المتاهه !
(262)
پس از ياد خدا! و درود! اى پسر حنيف ، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه داران بصره تو را به مهمانى خويش فراخواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى ، خوردنيهاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو مى نهادند، گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان با ستم محروم شده ، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه كن در كجايى ؟ و بر سر كدام سفره مى خورى ؟ پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بيافكن ، و آن چه را به پاكيزگى و حلال بودنش ‍ يقين دارى مصرف كن .
آگاه باش ! هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مى كند، و از نور دانشش روشنى مى گيرد، آگاه باش ! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده ، و دو قرص نان رضايت داده است ، بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى مرا يارى دهيد.
پس ، سوگند به خدا! من از دنياى شما طلا و نقره اى نياندوخته ، و از غنيمتهاى آن چيزى ذخيره نكرده ام ، بر دو جامه كهنه ام جامه اى نيفزودم ، و از زمين دنيا حتى يك وجب در اختيار نگرفتم و دنياى شما در چشم من از دانه تلخ درخت بلوط ناچيزتر است . آرى از آن چه آسمان بر آن سايه افكنده ، فدك (263) در دست ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيده و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور خداست ، مرا با فدك و غير فدك چه كار است ؟ در صورتى كه جايگاه فرداى آدمى گور است كه در تاريكى آن ، آثار انسان نابود و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى كه هر چه بر وسعت آن بيفزايد و دستهاى گوركن فراخش نمايد، سنگ و كلوخ آن را پر كرده و خاك انباشته رخنه هايش را مسدود كند. من نفس خود را با پرهيزكارى مى پرورانيم ، تا در روز قيامت كه هراسناكترين روزهاست در امان و در لغزشگاههاى آن ثابت قدم باشد.
من اگر مى خواستم ، مى توانستم از عمل پاك و از مغز گندم و بافته هاى ابريشم ، براى خود غذا و لباس فراهم آورم اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم . در حالى كه در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد، يا من سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى كه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد، يا چنان باشم كه شاعر گفت :
اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى .
و در اطراف تو شكم هايى گرسنه و به پشت چسبيده باشد.
آيا به همين رضايت دهم كه مرا امير المومنين عليه السلام خوانند؟ و در تلخى هاى روزگار با مردم شريك نباشم ؟ و در سختى هاى زندگى الگوى آنان نگردم ؟
آفريده نشده ام كه غذاهاى لذيذ و پاكيزه مرا سرگرم سازد، چونان حيوان پروارى كه تمام همت او علف ، و يا چون حيوان رها شده كه شغلش چريدن و پر كردن شكم بوده ، و از آينده خود بى خبر است . آيا مرا بيهوده آفريدند؟ آيا مرا به بازى گرفته اند؟ آيا ريسمان گمراهى در دست گيرم ؟ و يا در راه سرگردانى قدم بگذارم ؟
اين فرمايش مردى است كه حاكم يك كشور پهناور اسلامى است و در عين حالى كه همه امكانات در دست اوست خود را از قيد و بند و تعلقات به آن رهيده است ، چين شخصيتى مى تواند نيمه هاى شب كيسه نان بر دوش كشد و به خانه محرومان و فقرا ببرد. چنين انسان الهى مى تواند مشك آب بيوه زنى را به خانه اش رساند و تنور خانه او را آتش كند و براى او نان طبخ نمايد. چنين روح بزرگى است كه نخلستان و باغ درست مى كند و سپس ميان مستمندان تقسيم مى كند و چنين امامى است كه خود نان خشك مى خورد و مهمانش را به بهترين غذا پذيرايى مى كند.
اين اسوه همه حاكمان و زمامدارانى است كه مى خواهند بر مردمشان حكومت و زمامدارى كنند. اگر حاكمى خود چنين نباشد چطور مى تواند بفكر رفاه و معيشت و زندگى طبقه پائين جامعه باشد؟ مسوولان و كارگزاران نظام اسلامى بايد خودشان را مخاطبان اين نامه بلند على عليه السلام بدانند. چرا كه گرچه مخاطب خاص اين نامه عثمان بن حنيف است اما در واقع همه حاكمان خصوصا حاكمان اسلامى در طول تاريخ مخاطبان اين فرمايشات گوهربار و گرانسنگ على عليه السلام هستند.
به قول يكى از بزرگان در نظام اسلامى اگر مى خواهند به كسى مسئوليت بدهند اول بايد يك دوره درس نهج البلاغه براى او بگذارند تا راه و روش حكومت دارى و خدمت به مردم را بياموزد و بداند كه مولاى او چه رفتارى با مردم داشت و چطور زندگى مى كرد و او نيز چنين كند و به مولاى خود اقتداء كند.
6 - حكومت و تعليم و تربيت  
يكى از مهم ترين و اساسى ترين وظايف حكومت تعليم و تربيت افراد جامعه است . حكومت بايد زمينه رشد فرد و جامعه را فراهم آورد و استعدادها را در جهت كمال انسانى و اسلامى شكوفا سازد.
تعليم و تربيت ، فلسفه بعثت و در راس تعاليم همه انبياى الهى بوده است ، چنانچه در قرآن كريم آمده است :
هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (264) ؛
اوست خدايى كه ميان عرب امى ، پيغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت ، تا بر آنان آيات وحى خدا را تلاوت كند و آن ها را از جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت كتاب آسمانى و حكمت الهى بياموزد؛ با آن كه پيش از اين ، همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند.
در آيه فوق ، تربيت بر تعليم مقدم ذكر شده است و در آيه ديگر، تعليم مقدم است بر تربيت :
... يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم (265) ؛
همان طور كه در ميان شما رسولى از خودتان فرستاديم ، تا آيات ما را براى شما تلاوت كند و شما را تربيت نمايد.
حكومت الهى همه پيامبران در جهت تعليم و تربيت جامعه و ساختن انسان كامل بوده است . تمام مسائل مربوط به اقتصاد، صنعت و طبيعت ، مقدمات و زمينه ساز تربيت انسان نمونه و كامل است . و حكومت اسلامى تمام هم و غمش بايد در اين جهت باشد. قرآن از قول شعيب پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ؛
من هيچ انگيزه و هدفى جز اصلاح و تربيت انسان ها ندارم .
امام على عليه السلام وقتى حقوق متقابل حكومت و مردم را طرح مى كند، آموزش عمومى و رشد اخلاق و فضايل اخلاق و تربيت مردم را از حقوق مردم بر حكومت مى شمارد:
حقكم على فالنصيحه لكم ، و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تاديبكم كيما تعلموا . (266)
حق شما بر من آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم و بيت المال را در راه شما صرف كنم و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم ، تا فرا گيريد.
علم منشا همه خيرات و جهل و نادانى منشا همه شرور و بدى هاست . تربيت صحيح اساس همه چيز است و هيچ چيز در جامعه به درستى سامان نمى يابد، مگر در سايه تربيت درست . اين هدف و وظيفه در حكومت اسلامى بالاترين هدف است و كمال سعادت جامعه . على عليه السلام مى فرمايد:
من كمال السعاده السعى فى صلاح الجمهور . (267)
كمال سعادت تلاش كردن در اصلاح امور همگان و تربيت همه مردم است .
آن حضرت يكى از وظايف حكومت را اصلاح و تربيت مردم مى داند:
و استصلاح اهلهم ؛ اصلاح و تربيت مردم . (268)
همچنين آن را از مقاصد حكومت خود عنوان مى كند:
و نظهر الاصلاح فى بلادك .
مى خواهم اصلاح و تربيت را در جامعه آشكار نمايم .
فرمود: انه ليس على الامام الا ما حمل من امر ربه : الابلاغ فى الموعظه و الاجتهاد فى النصيحه (269) ؛
همانا بر امام نيست ، جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده است ؛ كوتاهى نكردن در موعظه و كوشيدن در نصيحت .
همه تباهى ها و بدبختى ها از فقدان تربيت صحيح برمى خيزد على عليه السلام مى فرمايد:
عدم الادب سبب كل شر. (270)
فقدان ادب و تربيت ، علت هر شر و بدى است .
امام على عليه السلام بعنوان يك شاهد تاريخى ، شاميان و پيروان معاويه را درباره جريان حكميت به عدم فهم و عدم تربيت صحيح متصف مى كند. مى فرمايد:
جفاه طغام ، و عبيد اقزام ، جمعوا من كل اوب و تلقطوا من كل شوب ، ممن يمبغى ان يفقه و يودب و يعلم و بدرب و يولى عليه و يوخذ على يديه . (271)
آن ها سنگدلان اوباش و بردگانى اراذلند كه از هر سو گرد آمده اند و از گروه هاى مختلف تركيب يافته اند. اينان از كسانى هستند كه سزاوار است بفهمند، ادب شوند، آموخته گردند و تربيت شوند، از كسانى هستند كه بايد برايشان قيم و سرپرستى تعيين كرد و دستشان را گرفت و از تصرف در اموالشان ممنوع كرد.
حضرت على عليه السلام درباره تربيت مردم مى فرمايد:
ايها الناس ، انى قد بثثت لكم المواعظ التى وعظ الانبياء بها اممهم ، و اديت اليكم ما ادت الاوصياء الى من بعدهم ، و ادبتكم بسوطى فلم تستقيموا، و حدوتكم بالزواجر فلم تستوسقوا .
لله انتم ! اتتوقعون اماما غيرى يطابكم الطريق ، و يرشدكم السبيل ؟ الا انه قد ادبر من الدنيا ماكان مقبلا، و اقبل منها ما كان مدبرا، و ازمع الترحال عباد الله الاخيار، و باعوا قليلا من الدنيا لا يبقى بكثير من الاخره لا يفنى
. (272)
اى مردم ! من پند و اندرزهايى كه پيامبران در ميان امتهاى خود داشتند در ميان شما نشر دادم ، و وظائفى را كه امامان پيامبران گذشته در ميان مردم خود بانجام رساندند، تحقق بخشيدم .
با تازيانه شما را ادب كردم نپذيرفتيد، به راه راست نرفتيد و به هشدارهاى فراوان شما را خواندم ولى جمع نشديد. شما را بخدا! آيا منتظريد رهبرى جز من با شما همراهى كند؟ و راه حق را به شما نشان دهد؟
آگاه باشيد آن چه از دنيا روى آورده بود پشت كرد و آن چه پشت كرده بود روى آورد و بندگان نيكوكار خدا آماده كوچ كردن شدند و دنياى اندك و فانى را با آخرت جاويدان تعويض نمودند.
زمامداران بايد پيش از هر كس آموخته و تربيت يافته باشند، چون كسى كه اگر دانش آموخته و تربيت يافته نباشد، نمى تواند به تعليم و تربيت ديگران بپردازد.
من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره ، وليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه ؛ و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم . (273)
كسى كه خود را رهبر مردم ساخته ، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.
حضرت على عليه السلام قبل از اين كه مردم را به كارى امر كند، خود اول اجرا مى كرد و قبل از اين كه از كارى نهى كند خود اجتناب مى كرد.
حضرت على عليه السلام فرمود:
ايها الناس انى والله ما احثكم على طاعه الا و قد اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيته الا و اتناهى قبلكم عنها . (274)
اى مردم ! به خدا سوگند! من شما را به طاعتى برنمى انگيزم جز آن كه خود پيش از شما به گزاردن آن برمى خيزم و شما را از معصيتى باز نمى دارم ، جز آن كه پيش از شما آن را فرو مى گذارم .
حاكمان بايد در عمل ، مردم را به سمت اصلاح و تربيت رهنمون كنند. حكومت با تهديد، زور و فشار نمى تواند آدميان را در مسير هدايت و تربيت بكشاند؛ چون اساس تربيت جز با ميل و انگيزه و خواست فرد تحقق پيدا نمى كند. حكومت بايد زمينه تربيت و رشد و تعالى انسان ها را آماده كند. با عوامل مستبدانه و خودكامانه شايد بتوان مردم را با خود همراه كرد اما چنين حركتى ، نمى تواند زمينه ساز تربيت آن ها باشد. بلكه موجب پيدايش ريا، نفاق و كفر خواهد شد.
امام على عليه السلام در سخت ترين اوضاع سياسى حاضر نشد با زور و فشار، مردم را به مسير تربيت بكشاند، آن حضرت مى فرمايد:
و ليس لى ان احملكم على ما تكرهون ؛ (275)
مرا نرسد كه شما را به چيزى وادارم كه ناخوش مى انگاريد.
آن حضرت معتقد بود كه مردمان بايد خود بخواهند و در مسير تربيت گام نهند و اگر نه تربيتى حاصل نخواهد شد آن حضرت در نامه اى به يكى از استانداران خود، به نام قرظه بن كعب انصارى مى نويسد:
و لست ارى ان اجبر احدا على عمل يكرهه ؛ (276)
من اين را صحيح نمى دانم كه كسى را مجبور به كارى كنم كه از آن كار كراهت دارد.
نمى توان كسى را با اجبار و اكراه به سوى كمال برد. در منطق دين هيچ گونه خودكامگى و قيموميت در تربيت و هدايت ، راه ندارد.
حضرت على عليه السلام پس از جنگ نهروان كه مردم را براى مقابله با قاسطين و دفع تجاوزات آنان فراخواند و آنان سستى نشان دادند، در خطبه اى توبيخ ‌آميز به آنان فرمود:
و انى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم ، ولكنى ارى اصلاحكم با فساد نفسى . (277)
من به خوبى مى دانم كه چه چيز شما را اصلاح مى كند و از كجى به راستى مى آورد، اما حاضر نيستم براى اصلاح كردن شما (با روش هاى مستبدانه و به بهاى ارتكاب گناه ) خود را تباه سازم .
مبناى تربيت آدمى ، ترغيب است ، اساس رسالت مصلحان حقيقى ، ابلاغ است ؛ نه اجبار. امام على عليه السلام به عمار كه براى هدايت مغيره بن شعبه تلاش مى كرد، فرمود:
و قال عليه السلام لعمار بن ياسر؛ و قد سمعه يراجع المغيره بن شعبه كلاما: دعه يا عمار، فانه لم ياخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا، و على عمد لبس على نفسه ، ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته . (278)
(چون عمار پسر ياسر) با مغيره بن شعبه بحث مى كرد و پاسخ او را مى داد، امام به او فرمود:)
اى عمار! مغيره را رها كن ، زيرا او از دين به مقدارى كه او را به دنيا نزديك كند، برگرفته و به عمد حقائق را بر خود پوشيده داشت ، تا شبهات را بهانه لغزش هاى خود قرار دهد.
حكومت بر اساس تهديد، تحميل و اجبار نمى تواند به تربيت مردم بپردازد چون تربيت بايد كاملا بر اساس رغبت و خواست فرد باشد و حكومت بايد زمينه هاى پذيرش و خواست افراد جامعه را براى تربيت صحيح و حقيقى آماده كند.
در اين راستا، حكومت بايد در كنار اين زمينه سازى و ايجاد مقتضى و فراهم نمودن بستر تربيت متعالى انسان ها، به رفع موانع نيز بپردازد.
حضرت على عليه السلام وقتى فرهنگ جاهلى و مناسبات و روابط اجتماعى را بيان مى كند، نخستين گام هاى تربيتى پيامبر صلى الله عليه و آله را دگرگون كردن و از بين بردن موانع رشد مردم معرفى مى كند:
و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ، ارسله بالدين المشهور، و العلم الماثور، و الكتاب المسطور، و النور الساطع ، و الضياء اللامع ، و الامر الصادع ، ازاحه للشبهات ، و احتجاجا بالبينات ، و تحذيرا بالايات ، و تخويفا بالمثلات .
و الناس فى فتن انجذم فيها حبل الدين ، و تز عزعت سوارى اليقين ، و اختلف النجر، و تشتت الامر، و ضاق المخرج ، و عمى المصدر، فالهدى خامل ، و العمى شامل . عصى الرحمان ، و نصر الشيطان ، و خذل الايمان ، فانهارت دعانمه ، و تنكرت معالمه ، و درست سبله ، و عفت شركه .
اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه ، ووردوا مناهله ، بهم سارت اعلامه ، و قام لواوه ، فى فتن داستهم باخفافها، ووطئتهم باظلافها، و قامت على سنابكها، فهم فيها تائهون خائرون جاهلون مفتونون ، فى خير دار، و شر جيران ، نومهم سهود، و كحلهم دموع ، بارض عالمها ملجم ، وجاهلها مكرم
. (279)
و شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله بنده خدا و فرستاده اوست ، خداوند او را با دينى آشكار، و نشانه اى پايدار، و قرآنى نوشته شده و استوار، و نورى درخشان و چراغى تابان ، و فرمانى آشكار كننده ، فرستاد تا شك و ترديدها را نابود سازد و با دلائل روشن استدلال كند، و با آيات الهى مردم را پرهيز دهد، و از كيفرهاى الهى بترساند.
خدا پيامبر اسلام را زمانى فرستاد، كه مردم در فتنه ها گرفتار شده ، رشته هاى دين پاره شده و ستون هاى ايمان و يقين ناپايدار بود، در اصول دين اختلاف داشته و امور مردم پراكنده بود. راه رهايى دشوار و پناهگاهى وجود نداشت ، چراغ هدايت بى نور، و كور دلى همگان را فراگرفته بود.
خداى رحمان معصيت مى شد، و شيطان يارى مى گرديد، ايمان بدون ياور مانده و ستون هاى آن ويران گرديده و نشانه هاى آن انكار شده ، راه هاى آن ويران ، و جاده هاى آن كهنه و فراموش گرديد. مردم جاهلى شيطان را اطاعت مى كردند، و به راه هاى او مى رفتند، و در آبشخور شيطان سيراب مى شدند، با دست مردم جاهليت ، نشانه هاى شيطان ، آشكار، و پرچم او برافراشته گرديد، فتنه ها مردم را لگدمال كرده ، و با سم هاى محكم خود نابودشان كرده و پابرجا ايستاده بود.
اما مردم حيران و سرگردان ، بى خبر و فريب خورده در كنار بهترين خانه (كعبه ) و بدترين همسايگان (بت پرستان ) زندگى مى كردند، خواب آنها بيدارى و سرمه چشم آنها اشك بود، در سرزمينى كه دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامى بود.
در چنين شرايط، تربيت اجتماعى معنا پيدا نمى كند و پيامبران الهى نخستين گام هاى اصلاحگرايانه خود را به از بين بردن اين موانع مهم تربيتى و باز كردن غل و زنجيرهاى اجتماعى پرداختند، تا مقتضيات و زمينه هاى تربيت فراهم شود.
پيامبر اسلام اين گونه به اصلاح و تربيت مردم پرداخت :
اللهم داجى المدحوات ، وداعم المسموكات ، و جابل القلوب على فطرتها: شقيها و سعيدها .
اجعل شرائف صلواتك ، و نوامى بركاتك ، على محمد عبدك و رسولك الخاتم لما سبق ، و الفاتح لما انغلق ، و المعلن الحق بالحق ، و الدافع جيشات الا باطيل ، و الدامغ صولات الا ضاليل ، كما حمل فاضطلع ، قائما بامرك ، مستوفزا فى مرضاتك ، غير ناكل عن قدم ، و لا واه فى عزم ، واعيا لوحيك ، حافظا لعهدك ، ماضيا على نفاذ امرك ؛ حتى اورى قبس القابس ، واضاء الطريق للخابط، و هديت به القلوب بعد خوضات الفتن و الاثام
. (280)
بار خدايا! اى گستراننده هر گسترده و اى نگهدارنده آسمانها، و اى آفريننده دلها بر فطرت هاى خويش ، دل هاى رستگار و دل هاى شقاوت زده .
گرامى ترين درودها و افزون ترين بركات خود را بر محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده ات اختصاص ده ، كه خاتم پيامبران گذشته است ، و گشاينده درهاى بسته و آشكار كننده حق با برهان است .
دفع كننده لشكرهاى باطل ، و درهم كوبنده شوكت گمراهان است . آنگونه كه بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد و به فرمانت قيام كرد و به سرعت در راه خشنودى تو گام برداشت ، حتى يك قدم به عقب برنگشت ، و اراده او سست نشد و در پذيرش و گرفتن وحى نيرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پيمان تو بود، و در اجراى فرمانت تلاش كرد تا آنجا كه نور حق را آشكار، و راه را براى جاهلان روشن ساخت و دل هايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدايت شدند.
از جمله موانع و مقتضات مهم تربيت ، موانع و مقتضيات سياسى مى باشد.
نقشى كه سياست و حكومت در تربيت - به صورت مانع يا مقتضى - بازى مى كند، نقشى انكارناپذير است . امام على عليه السلام فرمود:
الملك كالنهر العظيم ، تستمد منه الجداول فان كان عذبا عذبت ، و ان كان ملحا ملحت . (281)
زمامدار همچون رودخانه پهناورى است كه رودهاى كوچك از آن جارى مى شود. پس اگر آب آن رودخانه پهناور گوارا باشد، آب درون رودهاى كوچك گوارا خواهد بود و اگر شور باشد آب درون آن ها نيز شور خواهد بود.
سياست هاى حكومت در يك جامعه به صورت موانع تربيت و يا مقتضيات آن عمل مى كند، سياست هاى معتدل و مبتنى بر رفق و مدارا و رحمت و محبت از مقتضيات تربيت است و سياست هاى غير معتدل و مبتنى بر تندى و خشونت و سختگيرى و هرگونه افراط و تفريط، از موانع تربيت است .
بر همين اساس ، در نهج البلاغه ، اصل اعتدال در برنامه ها و سياست ها، رفتارها و عملكردهاى تربيتى مورد توجه قرار گرفته است . حضرت على عليه السلام به عنوان حاكم اسلامى ، به استانداران و كارگزاران خود، عمل به اين اصل را گوشزد مى كند. آن حضرت اقتضاى خردورزى را اعتدال و اقتضاى نادانى را افراط و تفريط بيان مى كند.
لا ترى الجاهل الا مفرطا او مفرطا ؛ (282)
هميشه جاهل يا افراط گر و يا تفريط كننده است .
نيز، در جاى ديگر، اين حال افراط و تفريط را در انسان متذكر مى شود.
لقد علق بنياط هذا الانسان بضعه هى اعجب ما فيه : وذلك القلب . وذلك ان له مواد من الحكمه و اضدادا من خلافها؛ فان سنح له الرجاء اذله الطمع ، و ان هاج به الطمع اهلكه الحرص ، و ان ملكه الياس قتله الاسف ، و ان عرض له الغضب اشتد به الغيظ، و ان اسعده الرضى نسى التحفظ و ان غاله الخوف شغله الحذر و ان اتسع له الامر مصيبه فضحه الجزع ، و ان عضته الفاقه شغله البلاء، و ان جهده الجوع قعد به الضعف ، و ان افرط به الشبع كظته البطنه . فكل تقصير به مضر، و كل افراط له مفسد . (283)
به رگ هاى درونى انسان پاره گوشتى آويخته كه شگرف ترين ، اعضا درونى اوست ، و آن قلب است ، چيزهايى از حكمت و چيزهايى متفاوت با آن در او وجود دارد.
پس اگر در دل اميدى پديد آيد، طمع آن را خوار گرداند، و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد، و اگر نوميدى بر آن چيره شود تاسف خوردن آن را از پاى درآورد، اگر خشمناك شود كينه توزى آن فزونى يابد و آرام نگيرد، اگر به خشنودى دست يابد، خويشتن دارى را از ياد برد، و اگر ترس آن فرا گيرد پرهيز كردن آن را مشغول سازد. و اگر به گشايشى برسد دچار غفلت زدگى شود، و اگر مالى به دست آورد، بى نيازى آن را به سركشى كشاند و اگر مصيبت ناگوارى به آن رسد، بى صبرى رسوايش كند و اگر به تهيدستى مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگى بى تابش كند، ناتوانى آن را از پاى درآورد و اگر زيادى سير شود، سيرى آن را زيان رساند، پس هرگونه كندروى براى آن زيانبار، و هرگونه تندروى براى آن فساد آفرين است .
مربى بايد اين حالات افراط و تفريط را بشناسد و مرزها را خوب تشخيص دهد و متربى را در مرز اعتدال حركت دهد.
امام على عليه السلام در نخستين خطبه حكومتى خود به اين حقيقت اشاره كرده است :
اليمين و الشمال مضله و الطريق الوسطى هى الجاده ، عليها باقى الكتاب و اثار النبوه و منها منفذ السنه و اليها مصير العاقبه ؛ (284)
انحراف به چپ و راست ، گمراهى و ضلالت است راه ميانه و مستقيم جاده وسيع حق است . قرآن و آيين رسول خدا همين طريق را توصيه مى كند و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله همين راه را اشاره مى نمايد و سرانجام همين جاده مقياس كردار همگان است .
راه همه بايد به آن منتهى گردد.
اين بيان نورانى على عليه السلام بايد براى حاكمان مسئولان ، كارگزاران ، احزاب و گروه ها و جناح هاى سياسى كشور و همچنين براى همه مردم ما درس مهمى باشد.
متاسفانه يكى از مهم ترين مشكلاتى كه با آن روبه رو هستيم ، افراط و تفريط در ديدگاه ها و عملكردهاست ، كه گردابى بسيار خطرناك براى انقلاب و نظام و جامعه ما مى باشد. در چنين فضايى نه مى توان كار تربيتى و فرهنگى كرد و نه مشكل اقتصادى را حل نمود. امام على عليه السلام مى فرمايد:
من اخذ القصد حمدوا اليه طريقه و بشروه بالنجاه و من اخذ يمينا و شمالا ذموا اليه الطريق و حذروه من الهلكه . (285)
آن كه ميانه را پيش گيرد، بستانيدش و به نجات مژده دهندش و آن كه راه راست يا چپ را پيش گيرد، روش وى را زشت شمارند و از تباهى اش بر حذر دارند.
رعايت اعتدال در امور فردى ، اجتماعى ، اقتصادى و ديندارى ، زمينه را براى تربيت صحيح فراهم مى كند. حضرت على عليه السلام فرمود:
كن سمحا و لا تكن مبذراو كن مقدرا و لا تكم مقترا ؛ (286)
بخشنده باش نه با تبذير و اندازه نگه دار و بر خود سخت مگير.
آن حضرت در نامه اى به زياد بن ابيه ، معاون عبدالله بن عباس (استاندار بصره مى فرمايد:
فدع الاسراف مقتصدا؛ (287)
ميانه رو باش و از زياده روى دست بردار.
حضرت على عليه السلام به كارگزاران خود سفارش نمود كه در اداره امور، اساس را بر اعتدال قرار دهند و به افراط و تفريط ميل نكنند:
وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق ؛ (288)
و بايد از كارها، آن را بيش تر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فرو ماند.
آن حضرت در نامه اى به عمرو بن سلمه ارحبى ، او را به رعايت اعتدال در رفتار با غير مسلمانان تحت حكومتش فرمان داد و فرمود:
اما بعد، فان دهاقين اهل بلدك شكوا منك غلظه و قسوه ، و احتقارا و جفوه . و نظرت فلم ارهم اهلا لان يدنوا لشركهم ، و لا ان يقصوا و يجفوا لعهدهم ، فالبس لهم جلبابا من اللين تشوبه بطرف من الشده ، وداول لهم بين القسوه و الرافه ، و امزج لهم بين التقريب و الادناء، و الابعاد و الاقصاء. ان شاء الله . (289)
پس از نام خدا و درود همانا دهقانان مركز فرمانداريت ، از خشونت و قساوت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند، من درباره آنها انديشيدم ، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم .
زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و سنگدلى و بدرفتارى هستند زيرا كه با ما هم پيمانند، پس در رفتار با آنان نرمى و درشتى را به هم آميز؛ رفتارى توام با شدت و نرمش داشته باش ، اعتدال و ميانه روى را در نزديك كردن يا دور نمودن رعايت كن .
آن حضرت ساختار دين را بر اساس اعتدال مى داند و مى فرمايد:
الا و ان شرايع الدين واحده و سبله قاصده من اخذ بها لحق و غنم و من عنها ضل و ندم . (290)
آگاه باشيد كه قوانين دين يكى است و راه هاى آن معتدل و مستقيم و نزديك است ، هر كه بدان چنگ زند، به كاروان حق پيوندد و بهره مند شود و هر كه از آن باز ايستد گمراه شود و پشيمان گردد.
آن حضرت اجراى عدالت را منوط به رعايت اعتدال مى داند:
عليك بالقصد فى الامور، فمن عدل عن القصد جاز و من اخذ به عدل . (291)
بر تو باد به ميانه روى در كار؛ زيرا هر كه از ميانه روى روى برگرداند، ستم كند و هر كه بدان پايبند گردد، به عدالت رفتار كند.
افراط و تفريط، انسان را از حق دور مى كند و به باطل و ستم آلوده مى گردند.
على عليه السلام درباره دوستان و دشمنان به دور از اعتدال خود، فرمود:
و سيهلك فى صنفان : محب مفرط يذهب به الحب الى غير الحق ، و مبغض مفرط يذهب به البعض الى غير الحق ، و خير الناس فى حالا النمط الاوسط فالزموه (292)
به زودى دو گروه نسبت به من هلاك مى گردند، دوستى كه افراط كند و به غير حق كشانده شود، و دشمنى كه در كينه توزى با من زياده روى كرده به راه باطل درآيد. بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه رو هستند، از آنها جدا نشويد.
نيز در جاى ديگر فرمود:
هلك فى رجلان : محب غال و مبغض قال ؛ (293)
دو كس به خاطر من تباه شدند، دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض مرا در دل كاشت .
حضرت على عليه السلام جايگاه خود را به عنوان يك انسان معتدل مطرح مى كند و توصيه مى كند كه همه بايد اين ميزان را توجه كنند:
نحن النمرقه الوسطى بها بلحق التالى و اليها يرجع الغالى ؛ (294)
ما جايگاه ميانه ايم ، عقب افتادگان بايد به ما ملحق شوند و تندروان ، غلو كننده بايد به سوى ما باز گردند.
در ديوان منسوب به امام على عليه السلام آمده است :

نحن نوم النمط الاوسطا
لسناكمن قصر او افرطا (295)
ما شيوه ميانه را مى جوييم ، از آنان نيستيم كه كوتاهى يا فزون كارى كنند.
نيز آن حضرت فرمود:
طريقنا القصد؛ (296) راه و روش ما ميانه روى است .
او كه خود مظهر كمالات انسانى و نمونه اعلى انسان كامل است همه را به ميانه روى و اعتدال فراخوانده است .
باز فرمود: من اراد السلامه فعليه بالقصد ؛ (297)
هر كه خواهان سلامت است ، بايد ميانه روى پيشه كند.
سلامت فكرى و روحى و روانى ، سلامت سياسى و اجتماعى ، سلامت مادى و اقتصادى همه در پرتو اعتدال و پرهيز از افراط و تفريط است يك مومن بايد راه و رسمش ميانه روى باشد.
نيز فرمود: المومن سيرته القصد؛ (298) راه و رسم مومن ميانه روى است .
آن حضرت در توصيف رسول خدا فرمود:
سيرته القصد و سنته الرشد و كلامه الفصل و حكمه العدل ؛ (299)
راه و رسم او (رسول خدا
معتدل و روش او صحيح و متين ، و سخنانش روشنگر حق از باطل و حكمش عادلانه بود.
بنابراين بر همه - اعم از حكومت ، حاكمان ، كارگزاران و آحاد مردم - لازم است ، با پيروى از سنت و سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و على عليه السلام همواره در همه محورهاى فردى ، اجتماعى ، سياسى ، اقتصادى و عبادى از افراط و تفريط پرهيز نموده و اساس برنامه ها و تصميم گيرى ها و سياست ها را بر پايه اعتدال و ميانه روى تنظيم نموده تا بدين طريق راه راست و نجات را بپيمائيم . حكومت بايد در تمام سياستها و عملكردها از اين مرز خارج نشود و دستورات حكومتى خود را همانطورى كه حضرت در نهج البلاغه به كارگزاران خود سفارش نموده بر اساس اين اصل مهم قرار دهد. خصوصا در مسائل فرهنگى و تربيتى هرگونه زمينه هاى افراط و تفريط را از بين ببرد و بسترهاى لازم را در جهت رعايت اصل اعتدال براى شكوفائى استعدادهاى انسانى و تربيت دينى مهيا سازد.

 

next page

fehrest page

back page