درآمدى بر سياست و حكومت در نهج البلاغه

محمدمهدى باباپور گل افشانى

- ۸ -


7 - حكومت و قضاوت  
قضاوت يكى از اركان حكومت اسلامى است و منصب قضا يكى از شوون ولايت و امامت است . حاكم اسلامى قضاوت را نصب مى كند. يكى از وظايف مهم حكومت ، قضاوت بين مردم است .
از رهگذر قضاوت عادلانه امنيت بر جامعه حكمفرما مى گردد. مهم ترين پايه امنيت ملى ، امنيت قضايى است ، يعنى هر انسان مظلوم و ذى حق احساس كند دستگاهى وجود دارد كه حق او را از ظالم و ستمگر مى ستاند و ظالم و ستمگر همواره احساس ناامنى بكند كه اگر با چنين دستگاهى روبه رو شود، سخت مورد تعقيب و كيفر قرار خواهد گرفت ، بقاء و دوام يك حكومت به قوه قضائيه آن است ؛ چون عدالت كه اساس ملك و عامل بقاى حكومت است و ظلم كه عامل نابودى و ويرانى حكومت است ، از اين قوه برمى خيزد. خداوند به انبياء و اولياى الهى دستور مى دهد كه همواره قضاوت به حق و حكم به عدالت بكنيد.
ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ؛ (300)
همانا خداوند به شما امر مى كند كه امانت را به صاحبانش برگردانيد و چون حاكم بين مردم شويد، داورى به عدالت كنيد.
همچنين خطاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
و ان حكمت فاحكم بينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين ؛ (301)
(اى رسول ما) اگر حكم كردى ، ميان آن ها به عدالت حكم كن ، كه خدا دوست مى دارد آنان را كه حكم به عدل مى كنند.
وقتى حضرت داود بين دو نفر قضاوت بى تامل و سريع نمود، خداوند به او فرمود:
يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى . (302)
اى داود! ما تو را در روى زمين مقام خلافت و حكومت داديم ، تا ميان خلق خدا به حق حكم كنى و هرگز هواى نفس را پيروى نكنى .
اسحاق بن عمار از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:
يا شريح قد جلست مجلسا لا يجلس الا نبى او وصى نبى او شقى .(303)
امير المومنين به شريع قاضى گفت اى شريح ! تو در جايگاهى (مسند قضاوت ) نشسته اى كه به جز پيغمبر و يا شخص شقى و فاجر، نمى نشيند.
اجراى احكام قصاص ، حدود و ديات كه موجب حيات و آرامش جامعه است ، در اختيار حاكم اسلامى است . از امام صادق عليه السلام سوال شد:
من يقيم الحدود؟ فقال عليه السلام : اقامه الحدود الى من اليه الحكم . (304)
چه كسى حدود را اقامه مى كند؟ آن حضرت فرمود: اقامه حدود به دست كسى است كه حكم از آن اوست .
از على عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود:
الا يصلح الحكم و لا الحدود و لا الجمعه الا بالامام (305) ؛
حكم كردن و اجراى حدود و اقامه جمعه صحيح نيست ، مگر به وسيله امام .
چون امر قضاوت بسيار مهم است و نظام كشور اسلامى و حفظ حقوق آنان جز با تشكيلات قضايى امكان پذير نيست ، افرادى كه متصدى اين منصب مى شوند، بايد صلاحيت و اهليت اين كار را داشته باشند. امير المومنين عليه السلام در نامه خويش به مالك اشتر، در مورد شرايط كسانى كه مى خواهد آنان را به قضاوت بگمارد، مى نويسد:
در جاى ديگر؛ خداوند مى فرمايد:
يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم اوالو الدين و الا قربين ، ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما، فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا، و ان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا . (306)
اى اهل ايمان ! نگهدار عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد، هر چند بر ضرر خود يا پدر و مادر و خويشان شما باشد. براى هر كس كه شهادت مى دهيد، چه غنى باشد چه فقير، از هيچ يك طرفدارى نكنيد كه خدا به رعايت حقوق آن ها سزاوارتر است . پس در قضاوت ، پيروى هواى نفس نكنيد، تا مبادا از طريق حق عدول نماييد و اگر زبان را از شهادت به حق و عدالت بگردانيد با نگه داريد همانا خدا به هر چه مى كنيد، آگاه است .
ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ، ممن لا تضيق به الامور، و لا تمحكه الخصوم ، و لا يتمادى فى الزله ، و لا يحصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه ، و لا تشرف نفسه على طمع ، و لا يكنفى بادنى فهم دون اقصاه ؛ و اوقفهم فى الشبهات ، و آخذهم بالحجج ، و اقلهم تبرما بمراجعه الخصم ، و اصبرهم على تكشف الامور، و اصرمهم عند اتضاح الحكم ، ممن لا يزدهيه اطراء، و لا يستميله اغراء، و اولئك قليل .
ثم اكثر تعاهد قضائه ، و افسح له فى البذل ما يزيل علته ، و تقل معه حاجته الى الناس .
و اعطه من المنزله لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك ، ليامن بذلك اغتيال الرجال له عندك .
فانظر فى ذلك نظرا بليغا، فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى ، و تطلب به الدنيا
. (307)
سپس از ميان مردم ! برترين فرد نزد خود را براى قضاوت انتخاب كن ، كسانى كه مراجعه فراوان ، آنها را به ستوه نياورد، و برخورد مخالفان با يكديگر او را خشمناك نسازد، در اشتباهاتش پافشارى نكند، و بازگشت به حق پس از آگاهى براى او دشوار نباشد، طمع را از دل ريشه كن كند، و در شناخت مطالب با تحقيقى اندك رضايت ندهد و در شبهات از همه بااحتياطتر عمل كند، و در يافتن دليل اصرار او از همه بيشتر باشد، و در مراجعه پياپى شاكيان خسته نشود، در كشف امور از همه شكيباتر، و پس از آشكار شدن حقيقت در فصل خصومت از همه برنده تر باشد، كسى كه ستايش فراوان او را فريب ندهد، و چرب زبانى او را منحرف نسازد و چنين كسانى بسيار اندكند!!
پس از انتخاب قاضى ، هرچه بيشتر در قضاوتهاى او بينديش ، و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت آنقدر او را گرامى دار كه نزديكان و توبه نفوذ در او طمع نكنند، تا از توطئه آنان در نزد تو در امان باشد.
در دستوراتى كه دادم نيك بنگر كه همانا اين دين در دست بدكاران گرفتار آمده بود، كه با نام دين به هواپرستى پرداخته ، و دنياى خود را به دست مى آوردند.

على عليه السلام در اين جا به مسائل بسيار مهمى اشاره فرموده است . هم درباره ويژگيهاى قاضى و هم رفع نياز معيشتى قاضى ، كه احتياج او سبب حكم به ناحق نگردد، و هم امنيت قاضى در نزد حاكم ، دستگاه قضائى ما بايد به اينگونه مسائل توجه لازم و ويژه اى داشته باشد، زيرا خوشبينى و حسن نظر يك ملت به حكومت به خوشبينى آن ها به دستگاه قضاء و عدالت برمى گردد و بدبينى و سوء ظن مردم به حكومت از بدبينى آن ها به دستگاه قضاء نشات مى گيرد.
امام على عليه السلام در مورد كسى كه مسئوليت قضاوت را به عهده مى گيرد، ولى صلاحيت آن را ندارد و از اين رهگذر، تبعات و آثار منفى در جامعه به وجود مى آيد در يك خطبه مستقل و مفصل مى فرمايد:
ان ابغض الخلائق الى الله رجلان : رجل و كله الله الى نفسه ؛ فهو جائر عن قصد السبيل ، مشغوف بكلام بدعه ، و دعاء ضلاله ، فهو فتنه لمن افتتن به ، ضال عن هدى من كان قبله ، مضل لمن اقتدى به فى حياته ، و بعد وفاته ، حمال خطايا غيره ، رهن بخطيئته .
و رجل قمش جهلا، موضع فى جهال الامه ، عاد فى اغباش الفتنه ، عم بما فى عقد الهدنه ؛ قد سماه اشياه الناس عالما وليس به ، بكر فاستكثر من جمع ؛ ما قل منه خير مما كثر، حتى اذا ارتوى من ماء آجن ، و اكتثر من غير طائل .
جلس بين الناس قاضيا ضامنا لتلخيص ما التبس على غيره ، فان نزلت به احدى المبهمات هيا لها حشوا رثا من رايه ، ثم قطع به فهو من ليس الشبهات هيا لها فى مثل نسج العنكبوت ، لا يدرى اصاب ام اخطا؛ فان اصاب خاف ان يكون قد اخطا، و ان اخطا رجا ان يكون قد اصاب .
جاهل خباط جهالات ، عاش ركاب عشوات ، لم يعض على العلم بضرس قاطع ، يذرو الروايات ذرو الريح الهشيم .
لا ملى - والله - باصدار ما ورد عليه ، و لا اهل لما قرظ به ، لا يحسب العلم فى شى ء مما انكره ، ولا يرى ان من وراء ما بلغ مذهبا لغيره ، و ان اظلم عليه امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه ، تصرخ من جور قضائه الدماء، و تعج منه المواريث .
الى الله اشكو من معشر يعيشون جهالا، و يموتون ضلالا، ليس فيهم سلعه ايور من الكتاب اذا تلى حق تلاوته ، و لا سلطه انفق ، بيعا و لا اعلى ثمنا من الكتاب اذا حرف عن مواضعه ، و لا عندهم انكر من المعروف ، و لا اعرف من المنكر!
(308)
دشمن ترين آفريده ها، نزد خدا دو نفرند، مردى كه خدا او را بحال خود گذاشته ، و از راه راست دور افتاده است ، دل او شيفته بدعت ، و مردم را گمراه كرده ، به فتنه انگيزى مى كشاند، و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده ، و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته است ، بار گناه ديگران را بر دوش كشيده و گرفتار زشتى هاى خود نيز مى باشد.
و مردى كه مجهولاتى به هم بافته ، و در ميان انسانهاى نادان امت ، جايگاهى پيدا كرده است ، در تاريكى هاى فتنه فرو رفته ، و از مشاهده صلح و صفا كور است ، آدم نماها او را عالم ناميدند كه نيست ، چيزى را بسيار جمع آورى مى كند كه اندك آن به از بسيار است ، تا آن كه از آب گنديده سيراب شود، و دانش و اطلاعات بيهوده فراهم آورد.
در ميان مردم با نام قاضى به داورى مى نشيند، و حل مشكلات ديگرى را به عهده مى گيرد، پس اگر مشكلى پيش آيد، با حرف هاى پوچ و توخالى ، و راى و نظر دروغين ، آماده رفع آن مى شود.
سپس اظهارات پوچ خود را باور مى كند، عنكبوتى را مى ماند كه در شبهات و بافته هاى تار خود چسبيده ، نمى داند كه درست حكم كرده با بر خطاست ؟ اگر بر صواب باشد مى ترسد كه خطا كرده و اگر بر خطاست اميد دارد كه راى او درست باشد.
نادانى است كه راه جهالت مى پويد، كورى است كه در تاريكى گمشده خود را مى جويد، از روى علم و يقين سخن نمى گويد، روايات را بدون آگاهى نقل مى كند، چون تندبادى كه گياهان خشك را بر باد دهد، روايات را زير و رو مى كند كه بى حاصل است .
به خدا سوگند نه راه صدور حكم مشكلات را مى داند و نه براى منصب قضاوت اهليت دارد، آن چه را كه نپذيرد علم به حساب نمى آورد، و جز راه و رسم خويش مذهبى را حق نمى داند، اگر حكمى را نداند آن را مى پوشاند تا نادانى او آشكار نشود، خون بى گناهان از حكم ظالمانه او در جوشش ، و فرياد ميراث بر باد رفتگان بلند است .
به خدا شكايت مى كنم از مردمى كه در جهالت زندگى مى كنند، و با گمراهى مى ميرند، در ميان آنها، كالايى خوارتر از قرآن نيست ، اگر آن را آنگونه كه بايد بخوانند و متاعى سودآورتر، گرانبهاتر از قرآن نيست اگر آن را تحريف كنند و در نزد آنان ، چيزى زشت تر از معروف و نيكوتر از منكر نيست .

البته روشن است كه هشدارهاى تكان دهنده آن حضرت مربوط به زمان حكومت اسلامى و متصديان قضاوت در آن حكومت بود، نه قضاوت جور در حكومت هاى طاغوتى و ظلم . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
ادروا الحدود عن المسلمين ما استطعتم ، فان كان له مخرج فخلوا سبيله ، فان الامام ان يخطى فى العفو خير من ان يخطى ء فى العقوبه ؛ (309)
تا مى توانيد مجازات ها و حدها را از مسلمانان دور كنيد، و اگر راهى براى خلاصى او هست ، او را رها كنيد؛ چون امام اگر در عفو و گذشت خطا كند، بهتر از اين است كه در مجازات اشتباه كند.
انسجام نظام و سلامت حكومت و جامعه ، در گرو سالم بودن تشكيلات قضايى و نيرومند بودن آن است ، و اين حاصل نمى گردد مگر با استقلال قاضى و برخوردار بودن او از توان و قدرت علمى ، سياسى و اقتصادى كامل ، تا كسى در جذب او چشم طمع نبندد و تهديد و اجبار و التفات و محبت در وى كارگر نيفتد اين مطلب در نامه حضرت على عليه السلام به مالك اشتر كه قبلا ذكر شده ، آمده است .
پس لازم است قاضى همواره در فكر و اراده مستقل و در موضع و تصميم گيريهايش قوى و قاطع باشد و تحت تاثير هيچ يك از قدرت هاى سياسى و اقتصادى و غوغاسالارى ها و جنجال ها و هوچى گرى ها قرار نگيرد، به همين جهت ، قوه قضائيه را به عنوان يك قوه مستقل به شمار آورده اند، كه تحت تاثير هيچ قوايى نباشند و بتواند سيطره خدا را بر همه مراتب قوه اجرائيه گسترش دهد.
و همه وزيران و استانداران و كارگزاران از آن حساب ببرند و چنانچه در تاريخ آمده شخص امير المومنين عليه السلام نيز در زمان خلافت خويش با اينكه امام و حاكم جامعه اسلامى بود با طرف يهودى خود در جلسه قضاوت شريح ، شركت فرموده و اين خود درس بزرگى است و بيانگر اين نكته است كه اگر قوه قضائيه از چنين قدرت و استقلالى برخوردار نباشد قدرتهاى سياسى و اقتصادى جامعه بر قاضى و تشكيلات قضايى سيطره مى يابند. داستان شركت على عليه السلام در جلسه قضاوت با طرف يهودى بسيار جالب و شنيدنى است ، در بحار الانوار اين چنين ذكر شده است :
امام على عليه السلام در ماجراى قضائى ، همراه فردى يهودى نزد شريح حاضر شد آن حضرت فرمود: اين زره زره من است و آن را نه فروخته ام و نه به كسى هديه كرده ام
يهودى گفت : زره از آن من است و در دست من است .
شريح از امام عليه السلام بينه خواست ، حضرت فرمود: قنبر و حسين عليه السلام شهادت مى دهند كه اين زره مال من است .
شريح گفت : شهادت فرزند براى پدرش پذيرفته نيست ، شهادت بنده نيز براى مولايش مورد قبول نيست ، اين ها هر دو طرف تو را مى گيرند.
امير المومنين عليه السلام فرمود:
واى به حال تو اى شريح ، از چند جهت خطا كردى ، اما يك جهت اين كه ، من امام و پيشواى تو هستم و تو با اطاعت من ، متدين به دين الهى هستى ، و مى دانى كه من سخن باطل و بيهوده نمى گويم ، ولى تو سخن مرا بيهوده و ادعاى مرا باطل مى پندارى ! آن گاه از من بينه خواستى ، يك بنده و يكى از سروران جوانان بهشت ، طبق نظر من گواهى دادند، ولى شهادت آن دو را نپذيرفتى ، آن گاه ادعا مى كنى كه اينان در اين قضيه به نفع خود شهادت مى دهند! آن گاه فرمود: من عقوبت تو را جز اين نمى بينم كه سه روز را در ميان يهوديان به قضاوت يگذرانى . او را بيرون ببريد.
شريح را به قبا بردند و سه روز در بين يهوديان ماند، آن گاه بازگشت . فرد يهودى چون اين ماجرا را شنيد، گفت :
اين امير المومنين است كه به نزد قاضى آمده و قاضى نيز عليه وى حكم كرده است . سپس مسلمان شد، آن گاه گفت : بلى . اين زره ، زره شماست در جنگ صفين از شتر خاكسترى رنگ شما به زمين افتاد و من آن را برداشتم . (310)
امام على عليه السلام به عنوان حاكم ، توصيه ها و سفارش هايى را به شريح قاضى مى كند كه امروز براى قضاوت حكومت اسلامى و شيعيان آن حضرت درس آموزنده اى است .
آن حضرت به شريح فرمود:
انظر الى اهل المعك و المطل و دفع حقوق الناس من اهل المقدره و اليسار ممن يدلى باموال الناس الى الحكام ، فخذ للناس بحقوقهم منهم و بع فيها العقار و الديار. فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول : مطل المسلم الموسر ظلم للمسلم . و من لم يكن له عقار، ولا دار، و لا مال ، فلا سبيل عليه ، اعلم انه لا يحمل الناس على الحق الا من ورعهم عن الباطل ، ثم واس بين المسلمين بوجهك و مطقك و مجلسك حتى لا يطمع قريبك فى حيفك و لا يياس عدوك من عدلك ، و رد اليمين على المدعى مع بينه ، فان ذلك اجلى للعمى و اثبت فى القضاء و اعلم ان المسلمين عدول بعضهم على بعض الا مجلود فى حد لم يتب منه او معروف بشهاده زور او ضنين . و اياك و التضجر و التاذى فى مجلس ‍ القضاء، الذى اوجب الله منه الاجر و يحسن فيه الذخر لمن قضى بالحق ، و اعلم ان الصلح جائز بين المسلمين الا صلحا حرم حلالا او احل حراما، و اجعل لمن ادعى شهودا غيبا امدا بينهما بينهم فان احضرهم اخذت له بحقه و ان لم يحضرهم او جبت عليه القضيه . و اياك ان تنفذ قضيه فى قصاص او حد من حدود الله او حق من حقوق المسلمين حتى تعرض ذلك على ان شاء الله و لا تقعد فى مجلس القضاء حتى تعلم . (311)
(اى شريح ) در كار افراد بدحساب و آنان كه براى پرداخت ديون خود مردم را دور سر مى گردانند، قضاوت كن و از كسانى كه قدرتمند و توان پرداخت حقوق مردم را دارند و براى جلب نظر فرمانروايان به آنان رشوه مى دهند، حقوق مردم را باز پس گير و براى وصول آن ، املاك و مستغلات و خانه هاى آنان را به فروش برسان ، كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: به تاخير انداختن ديون و حقوق مردم از سوى كسى كه توان پرداخت آن را دارد، ستم به مسلمان ديگرى است و اما كسى كه املاك و خانه و هيچ گونه اموالى ندارد، راهى بر او نيست (نمى توان او را تحت فشار قرار داد) و بدان كه هرگز مردم را به حق وا نمى دارد، جز آنچه مردم را از باطل باز مى دارد بنابراين قضاوت يكى از وظايف حكومت اسلامى است و منصب قضاوت يكى از شوون ولايت و حكومت است . حاكم اسلامى قضات را نصب مى كند و قضات پايه هاى حاكميت اسلام و حاكم اسلامى را تثبيت مى كنند و قضاوت به عدالت از وظايف حكومت اسلامى و همچنين سبب دوام و بقاء حكومت اسلامى خواهد بود.
ضميمه : نامه 53 نهج البلاغه 
از آنجايى كه نامه على عليه السلام به مالك اشتر شامل دستور العمل هاى مهمى در قلمرو سياست و حكومت مى باشد و از طرفى ، يكى از مهم ترين مرجع نوشتار ما نيز مى باشد، متن نامه و ترجمه آن را ذكر مى نمائيم .
نامه 53  
كتبه للاشتر النخعى ، لما ولاه على مصر و اعمالها حين اضطرب امر اميرها محمد بن ابى بكر، و هو اطول عهد كتبه و اجمعه للمحاسن .
بسم الله الرحمن الرحيم
هذا ما امر به عبد الله على امير المومنين ، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده اليه ، حين ولاه مصر: جبايه خراجها، و جهاد عدوها و استصلاح اهلها، و عماره بلادها .
ترجمه نامه 53 سياسى ، اخلاقى ، اقتصادى ، نظامى ، عبادى
(نامه به مالك اشتر، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر برگزيد آن هنگام كه اوضاع محمد بن ابى بكر متزلزل شد و از طولانى ترين نامه هاست كه زيبايى هاى تمام نامه ها را دارد).
بنام خداوند، بخشنده و مهربان ، اين فرمان بنده خدا على امير مومنان ، به مالك اشتر پسر حارث است ، در عهدى كه با او دارد، هنگامى كه او را به فرماندارى مصر برمى گزيند تا خراج آن ديار را جمع آورد و با دشمنانش نبرد كند، كار مردم را اصلاح و شهرهاى مصر را آباد سازد.
1 O ضروره بناء الذات  
امره بتقوى الله ، و ايثار طاعته ، و اتباع ما امر به فى كتابه : من فرائضه و سننه ، التى لا يسعد احد الا باتباعها، و لا يشقى الا مع جحودها و اضاعتها، و ان ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه ؛ فانه جل اسمه ، قد تكفل بنصر من نصره ، و اعزاز من اعزه .
و امره ان يكسر نفسه من الشهوات ، و يزعها عند الجمحات ، فان النفس اماره بالسوء، الا ما رحم الله .
ثم اعلم يا مالك ، انى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قبلك من عدل و جور، و ان الناس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاه قبلك ، و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم ، و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على السن عباده .
فليكن احب الذخائر اليك ذخيره العمل الصالح ، فاملك هواك ، و شح بنفسك عما لا يحل لك ، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت
.
1 O ضرورت خودسازى  
او را به ترس از خدا فرمان مى دهد و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد و آن چه در كتاب خدا آمده ، از واجبات و سنتها را پيروى كند.
دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.
به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد.
و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه
همانا نفس همواره به بدى واميدارد جز آن كه خدا رحمت آورده . (312)
پس اى مالك بدان ! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولتهاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت .
پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد هواى نفس را در اختيار گير، و از آن چه حلال نيست ، خويشتن دارى كن ، زيرا بخل ورزيدن به نفس خويش ، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است ، راه انصاف پيمايى .
2 O اخلاق القياده  
و اشعر قلبك الرحمه للرعيه ، و المحبه لهم و اللطف بهم ، و لا تكونن عليهم سبعا ضاربا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين ، او نظير لك فى الخلق ، يفرط منهم الزلل ، و تعرض لهم العلل ، و يوتى على ايديهم فى العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى تحب و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه .
فانك فوقهم ووالى الامر فوقك و الله فوق من ولاك ! و قد استكفاف امرهم و ابتلاك بهم . و لا تنصين نفسك لحرب الله فانه لا يدلك بنقمته ، و لا غنى بك عن عفوه و رحمته ، و لا تندمن على عفو، و لا تبجحن بعقوبه ، و لا تسرعن الى بادره وجدت منها مندوحه ، و لا تقولن : انى مومر امر فاطاع ، فان ذلك ادغال فى القلب ، و منهكه للدين ، و تقرب من الغير .
و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله ، فانظر الى عظم ملك الله فوقك ، و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك ، فان ذلك يطامن اليك من طماحك ، و يكف عنك من غربك ، و يفى ء اليك بما غرب عنك من عقلك !

2 O اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم )  
مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده و با همه دوست و مهربان باش ، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى ، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، با علتهايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته ، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.
همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است ، هرگز با خدا مستيز، كه تو را از كيفر او نجاتى نيست ، و از بخشش و رحمت او بى نياز نخواهى بود، بر بخشش ديگران ، پشيمان مباش ، و از كيفر كردن شادى مكن ، و از خشمى كه توانى از آن رها گردى شتاب نداشته باش ، به مردم نگو به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم بايد اطاعت شود كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده و موجب زوال نعمتهاست .
و اگر با مقام و قدرتى كه دارى ، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.
3 O التجنب من الغرور و الانانيه  
اياك و مساماه الله فى عظمته ، و التشبه به فى عظمته ، و التشبه به فى جبروته ، فان الله يذل كل جبار، و يهين كل مختال .
انصف الله و انصف الناس من نفسك ، و من خاصه اهلك ، و من لك فيه هوى من رعيتك ، فانك الا تفعل تظلم ! و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده ، و من خاصمه الله ادحض حجته ، و كان الله حربا حيت يزع او يتوب و ليس شى ء ادعى الى تغيير نعمه الله و تعجيل نقمته من اقامه على ظلم ، فان الله سميع دعوه المضطهدين ، و هو للظالمين بالمرصاد
.
3 O پرهيز از غرور و خودپسندى  
بپرهيز كه در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى ، و در شكوه خداوندى همانند او دانى ، زيرا خداوند هر سركشى را خوار مى سازد، و هر خودپسندى را بى ارزش مى كند.
با خدا و مردم و با خويشاوندان نزديك و با افرادى از رعيت خود كه آنان را دوست دارى ، انصاف را رعايت كن ، كه اگر چنين نكنى ستم روا داشتى ، و كسى كه به بندگان خدا ستم روا دارد خدا به جاى بندگانش دشمن او خواهد بود، و آن را كه خدا دشمن شود، دليل او را نپذيرد، كه با خدا سر جنگ دارد، تا آنگاه كه باز گردد، تا توبه كند، و چيزى چون ستمكارى نعمت خدا را دگرگون نمى كند، و كيفر او را نزديك نمى سازد، كه خدا دعاى ستمديدگان را مى شنود و در كمين ستمكاران است .
4 O كيفيه جلب رضا العامه او رضا الخاصه  
وليكن احب الامور اليك او سطها فى الحق ، و اعمها فى العدل ، و اجمعها لرضى الرعيه ، فان سخط العامه يجحف برضى الخاصه ، و ان سخط الخاصه يغتفر مع رضى العامه .
و ليس احد من الرعيه اثقل على الوالى موونه فى الرخاء، و اقل معونه له فى البلاء، و اكره للانصاف ، و اسال بالالحاف ، و اقل شكرا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند المنع ، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصه .
و انما عماد الدين ، و جماع المسلمين ، و العده للاعداء، العامه من الامه ؛ فليكن صغوك لهم ، و ميلك معهم
.

 

next page

fehrest page

back page