متقين گلهاي سرسبد آفرينش

سيد مهدى شجاعى

- ۱۲ -


رضايت حق، شاهين سنجش

لا يحيف على من يبغض و لا ياثم فيمن يحب، يعترف بالحق قبل ان يشهد عليه

متقى در روشناى چراغ حق و عدالت گام مى زند.

جاذبه هاى دوستى، او را به سمت باطل نمى كشاند و دافعه هاى دشمنى، او را از حقيقت و عدالت نمى راند. بر آنكه دشمنش مى شمارد ستم نمى كند و به خاطر پيوندهاى دوستى پيوند خود را با خدا نمى گسلد و به گناه نمى افتد.

رضاى خدا شاهين سنجش اوست. بر كرسى قضاوت كه مى نشيند همه را با يك ترازو وزن مى كند و دوستيها و دشمنيها، او را در مسير حق نمى لغزاند.

به حق اعتراف مى كند، پيش از آنكه بر عليه او شهادت دهند. جز به سوى حقيقت، جهت نمى گيرد و باطل را قلبا و باطنا نمى طلبد.

اگر اتفاق لغزشى افتاد، خود به سوى حقيقت بازمى گردد، پيش از آنكه ديگران بدانند يا بخواهند يا بگويند.

اشارت:

حضرت امام صادق- عليه السلام- مى فرمايد: اتق الله و كن حيث شئت و فى اى قوم شئت، فانه لا خلاف لاحد فى التقوى، و التقى محبوب عند كل فريق و فيه جماع كل خير و رشد. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

تقوى پيشه كن و آنگاه هر كجا كه خواهى باش و با هر قوم كه خواهى باش كه در خوبى تقوى، هيچ كس خلاف ندارد و در نزد جميع فرق محبوب و پسنديده است و فراگرفته است همه ى خوبيها را و راهى است راست از براى رسيدن به رحمت الهى.

و حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: لا طاعه لمخلوق فى معصيه الخالق. [ نهج البلاغه- كلمات قصار. ]

طاعت مخلوق در نافرمانى خالق جايز و روا نيست.

آنچه براى متقى ملاك و ميزان است، ترس از خداست و جلب رضاى او. و هر چيز و همه چيز براى او تحت الشعاع اين توجه است.

حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- به ابوذر مى فرمايد: قل الحق و ان كان مرا. [ مكارم الاخلاق. ]

حق را بگو اگر چه تلخ و ناخوشايند باشد. براى متقى در مسير رضاى خداوند، خشنودى يا ناخشنودى ديگران ملاك نيست. متقى حتى دوستيها و دشمنيهاى خود را، حب و بغض خود را بر اساس همين ملاك تنظيم و تعيين و تحديد مى كند.

محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم... [ قرآن- سوره ى فتح- آيه ى 29. ]

محمد رسول خدا- صلى الله عليه و آله- و آنانكه با اويند، با كفار به دشمنى رفتار مى كنند و در ميان خويش مهربان و رئوفند.

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: اياك ان تحب اعداء الله او تصفى ودك لغير اولياء الله فان من احب قوما حشر معهم. [ غررالحكم- جلد 2. ]

بپرهيز از اينكه دوست دارى دشمنان خدا را يا اينكه صاف گردانى دوستى خود را از براى غير دوستان خدا، پس به تحقيق هر كه دوست دارد قومى را با ايشان محشور خواهد شد.

و هم او مى فرمايد: كل موده مبنيه على غير ذات الله ضلال و الاعتماد عليها محال. [ غررالحكم- جلد 4. ]

هر دوستى كه بنا گذاشته شده باشد بر غير راه خدا، گمراهى است و اعتماد بر آن محال است.

تا آنجا كه: من لم تكن مودته فى الله فاحذره فان مودته لئيمه و صحبته مشومه. [ غررالحكم- جلد 5. ]

حذر كن از آنكه دوستيش در راه خدا نيست، چرا كه دوستى او خسيس و پست مرتبه است و مصاحبت او شوم و بى يمن و بركت.

از آنجا كه ملاك دوستى و دشمنى براى متقى رضاى خداست، بنابراين آنچه برخوردها و رفتار او را با دوست و دشمن شكل مى دهد نيز رضاى خداست.

قرآن مى فرمايد:... و لا يجر منكم شنان قوم على الا تعدلوا، اعدلوا هو اقرب للتقوى... [ سوره ى مائده- آيه ى 8. ]

كينه و دشمنى قومى شما را بر آن ندارد كه به عدل رفتار نكنيد. دادگرى كنيد كه آن به تقوى نزديكتر است.

بنابراين براى متقى، نه دشمنى و بعض و كينه- اگر چه حق- مجوزى است براى ظلم و حيف [ بعضى از اهل لغت گفته اند: حيف، خصوص جورى است كه در حكم شود. ] و بى عدالتى و نه دشمنى- اگر چه به راستى و درستى- جوازى است براى ورود به حيطه ى گناه و سرپيچى از فرمان خداوند- جل و على.

بدون استثناء تمامى گفتار و رفتار و كردار پيامبر و ائمه معصومين- سلام الله عليهم اجمعين- در جهت تثبيت و ترويج اين اعتقاد و طرز تفكر در ميان مسلمين و مومنين بوده است.

آنجا كه در گير و دار جنگ حضرت امام على- سلام الله عليه- برحذر مى دارد سپاهيان خود را از بستن آب بر روى دشمن، دشمنى كه خود لحظاتى پيش از آن، اين ستم را مرتكب شده است، اين فراز از كلام خود را درس مى دهد و عمل مى كند كه: و لا يحيف على من يبغض.

و آنجا كه گردنبند عاريتى را بر گردن دختر خود خشم مى كند و او را تهديد به قطع يد مى نمايد، عملا ''و لا ياثم فيمن يحب'' را زندگى مى كند.

اين كلام، تنها كلام او مى تواند باشد كه: و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله يوم القيمه ظالما لبعض العباد و غاصبا لشى ء من الحطام. و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها. [ نهج البلاغه فيض الاسلام- قسمتى از خطبه ى 215. ]

سوگند به خدا كه اگر شب را بيدار بر روى خار سعدان سر كنم و بسته در غلها و زنجيرها كشيده شوم، محبوب تر است نزد من از آنكه با خدا و رسول در قيامت ديدار كنم در آن حال كه بر بعض بندگان ستم نموده باشم و ذره اى از مال دنيا غصب كرده باشم. و چگونه به كسى ستم نمايم براى نفسى كه باشتاب به سوى كهنگى و پوسيدگى مى رود و حلولش در زير خاك به طول مى انجامد؟!

خود او- سلام الله عليه- واقعه ى برخورد با برادرش عقيل را كه تنها در آفرينش از او برمى آيد چنين شرح مى كند: و الله لقد رايت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا و رايت صبيانه شعث الشعور، غبر الالوان من فقرهم كانما سودت وجوهم بالعظلم. و عاودنى موكدا و كرر على القول مرددا- فاصغيت اليه سمعى فظن انى ابيعه دينى و اتبع قياده مفارقا طريقتى.

سوگند به خدا كه عقيل را ديدم در نهايت فقر و پريشانى كه يك من گندم شما را از من درخواست مى نمود. و كودكان پريشان و فقرزده اش را ديدم با موهاى غبارآلوده و رنگهاى تيره، انگار كه رخسارشان با نيل سياه شده بود. عقيل بر خواسته ى خود اصرار و الحاح مى كرد و مى گفت و باز مى گفت. و من گوش مى كردم. و او گمان مى برد كه دينم را به او مى فروشم، دست از طريق خويش برمى دارم و پا جاى پاى او مى گذارم.

فاحميت له حديده، ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها، فضج ضجيج ذى دنف من المها و كاد ان يحترق من ميسمها فقلت له: ثكلتك الثواكل يا عقيل! اتئن من حديده احماها انسانها للعبه. و تجرنى الى نار سجرها جبارها لغضبه، اتئن من الاذى و لا ائن من لظى... [ نهج البلاغه فيض الاسلام- قسمتى از خطبه ى 215. ]

پس آنگاه آهن پاره اى را به آتش سرخ كردم و عبرت را به نزديك تنش بردم. از درد، فغان و ناله و شيون كرد، همانند ضجه ى بيمار و تا سوختن راهى نمانده بود. به او .فتم: اى عقيل! مادران مويه گر به عزاى تو بنشينند، آيا از آهن پاره اى كه آدمى به بازى سرخ كرده ناله مى كنى و مرا به سوى آتشى كه خداوند جبار به خشم افروخته مى كشانى؟ تو از اين رنج خود مى نالى، من از آن آتش جانسوز ننالم؟

برترين ايمان

لا يضيع ما استحفظ و لا ينسى ما ذكر

آنچه بدو سپارند تباه نمى گرداند و آنچه به يادش آورند فراموش نمى كند.

اشارت:

خداوند تبارك و تعالى در قرآن مى فرمايد: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل. [ سوره ى نساء- آيه ى 58. ]

خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهلشان بازگردانيد و اگر داورى كرديد، در ميان مردم به عدل حكم كنيد.

و هم او- جل و على- از صفات مومنين رستگار، راستى و درستى در امانت و عهد را تبيين مى فرمايد:

و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون. [ سوره ى مومنون- آيه ى 8. ]

و آنانكه در امانات و عهدهايشان رعايت كننده اند.

حضرت امام على- سلام الله عليه- امانتدارى را راس اسلام مى داند: راس الاسلام الامانه. [ غررالحكم- جلد 4. ]

و آن را كه فاقد راستى و درستى در امانت است، فاقد ايمان تلقى مى فرمايد: لا ايمان لمن لا امانه له. [ غررالحكم- جلد 6. ]

تا آنجا كه نقطه ى اوج ايمان را صداقت و درستى در امانت بيان مى فرمايد: افضل الايمان الامانه. [ غررالحكم- جلد 2. ]

هم او- سلام الله عليه- در وصاياى خويش به كميل بن زياد نخعى مى فرمايد: يا كميل! افهم و اعلم انا لا نرخص فى ترك اداء الامانه لاحد من الخلق فمن روى عنى فى ذلك رخصه فقد ابطل و اثم و جزاوه النار بما كذب. اقسم لسمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول لى قبل وفاته بساعه مرارا ثلاثا: يا اباالحسن اد الامانه الى البر و الفاجر فيما جل و قل حتى الخيط و المخيط. [ تحف العقول. ]

اى كميل! بفهم و بدان كه هيچ كس را در نپرداختن امانت، رخصتى نيست. هر كه از ما در اين باره، رخصتى روايت كند بيهوده گفته و گناه كرده و سزاى دروغش دوزخ است. سوگند مى خورم كه رسول خدا ساعتى پيش از مرگ سه بار به من فرمود: اى اباالحسن! امانت را به نيكوكار و تبهكار رد كن، بيش باشد يا كم، تا نخ و سوزن.

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: لا تغتروا بصلاتهم و لا بصيامهم، فان الرجل ربما لهج بالصلوه و الصوم حتى لو تركه استوحش و لكن اختبروهم عند صدق الحديث و اداء الامانه. [ اصول كافى- جلد 3. ]

فريب نماز خواندن و روزه گرفتن آنها را نخوريد، زيرا بسا كه مرد انس گيرد به نماز و روزه تا آنجا كه اگر آن را وانهد به هراس افتد، ولى آنها را بيازماييد به راستگويى و امانت پردازى.

از حضرت رسول- صلى الله عليه و آله- نقل است كه:

من خان امانه فى الدنيا و لم يردها الى اهلها ثم ادركه الموت مات على غير ملتى و يلقى الله و هو عليه غضبان. [ مكارم الاخلاق. ]

هر كه در دنيا به امانتى خيانت كند و آن را به صاحبش بازنگرداند و بميرد، به غير ملت اسلام مرده است و خدا را خشمگين ملاقات مى كند.

آنچه حائز اهميت و شايسته ى بذل توجه است، اين است كه مقصود از امانتدارى و حفظ نگاه داشتنيها تنها امانت مالى و مادى نيست، بلكه حفظ اسرار و رازهاى ديگران به مراتب از حفظ امانتهاى مادى، اساسى تر و حياتى تر است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من اذاع علينا شيئا من امرنا فهو كمن قتلنا عمدا و لم يقتلنا خطاء. [ اصول كافى- جلد 4. ]

هر كه سرى از ما فاش كند چون كسى باشد كه عمدا و نه به خطا ما را كشته است!

حضرت على- سلام الله عليه- مى فرمايد:

اذاعه سر آل محمد- صلوات الله عليهم- لا تقبل منها و لا يحتمل احد عليها و ما قالوا فلا تعلم الا مومنا موفقا. [ تحف العقول. ]

فاش كردن سر آل محمد "ص" قابل جبران و گذشت نيست و از كسى تحمل نمى شود و آنچه گويند جز با مومن موفق بازمگو.

و هم او مى فرمايد: لا تخن من ائتمنك و ان خانك... [ غررالحكم- جلد 6. ]

به آن كه اطمينان مى كند به تو، خيانت مكن، هر چند او خود به تو خيانت روا داشته باشد.

الجار، ثم الدار

و لا ينابز بالالقاب و لا يضار بالجار و لا يشمت بالمصائب و لا يدخل فى الباطل و لا يخرج من الحق.

و كسى را به عناوين زشت نمى خواند، كلمات و القاب ناپسند بر زبان نمى راند و هيچ كس را سزاوار و شايسته ناسزا و ناشايست نمى داند. به همسايه آزار و زيان نمى رساند.

در غم ديگران شادى نمى كند، از اندوه ديگران خرسند نمى شود و مصيبت ديگران را نمى خواهد. در مسير باطل گام نمى نهد و از مسير حق پاى نمى لغزاند و منحرف نمى شود.

اشارت:

بنده از آنجا كه مخلوق و آفريده ى خداوند است و محصول نعم و الطاف و قدرت و رافت او، از آنچنان رتبت و مقام و منزلتى در پيشگاه او برخوردار است كه نه تنها شناخت و دريافت آن در حد انديشه ى بشر نيست

كه حتى گهگاه پيامبران را نيز كه مظهر رحمت خداوندند به حيرت و تعجب وامى دارد.

تا آنجا كه حضرت موسى "ع" از جانب خداوند مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرد كه چرا به فرياد استمداد و استغاثه ى فرعون به هنگام غرقه گشتن در آب پاسخ نگفته است و سوگند ياد مى كند كه اگر آن لحظه مرا خوانده بود و از من كمك خواسته بود به يقين ياريش مى كردم. و در مقابل حيرت و تعجب موسى پاسخ مى فرمايد كه: او آفريده ى دستهاى تو نبود، اگر مخلوق تو بود تو نيز چنين مى كردى. [ حديث قدسى. ]

لطف و محبت و رافت خداوند به جميع خلق الله از چنين زيبايى و عظمتى برخوردار است، چه رسد به اينكه اين بندگان مومن و مسلمان باشند.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:... من استهان بحرمه المسلمين فقط هتك ستر ايمانه. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

هر كه حرمت مسلمين را نگاه ندارد و در پى استخفافشان باشد، پرده ى ايمان خويش را دريده است.

مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: اذا كان يوم القيمه نادى مناد: اين الصدود لاوليائى فيقوم قوم ليس على وجوههم لحم، فيقال: هولاء الذين آذو المومنين و نصبوا لهم و عاندوهم و عنفوهم فى دينهم. ثم يومر بهم الى جهنم. [ اصول كافى- جلد 4. ] آنگاه كه قيامت برپا شود، منادى ندا مى دهد كه: كجايند روگردانان از دوستانم ؟ پس مردمى برمى خيزند كه چهره ى آنان گوشت ندارد. گفته مى شود: اينانند آن كسانى كه مومنان را آزردند و در برابر آنها ايستادند، با آنها دشمنى كردند و با آنها در دينشان سخت گرفتند.

پس آنگاه اين گروه راهى دوزخ مى شوند.

چنين غيرتمند است خدا در رابطه با دوستان و ياران خود.

پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- بواسطه ى جبرئيل از خداوند نقل مى كند: ايما مسلم زار مسلما، فليس اياه زار، اياى زار و ثوابه على الجنه. [ حديث قدسى. ]

هر مسلمانى كه به ديدار مسلمانى رود، با او ديدار نكرده، بلكه به ديدار من آمده است و بر من است كه بهشت را پاداش اين ديدار قرار دهم.

رافت خداوند نسبت به بندگان مومن تا بدين پايه است كه دوستى و زيارت آنان را دوستى و زيارت خود و دشمنى و خصومت با آنان را عداوت با خود تلقى مى نمايد. تا آنجا كه مى فرمايد: من اهان لى وليا فقد ارصد لمحاربتى. و انا اسرع شى ء الى نصره اوليائى. [ اصول كافى- جلد 4. ]

هر كه به دوستى از من اهانت كند به تحقيق به جنگ با من كمين كرده است و من به يارى دوستانم از همه شتابان ترم.

وقتى كه چنين رابطه اى ميان خداوند متعال و بنده ى مومن هست، طبيعى است كه آزار و ايذاء مومن، دشنام گفتن و لقب ناپسند دادن به او و شماتت در مصيبتهاى او خشم و قهر و غضب خداوند را به دنبال داشته باشد.

حضرت امام صادق- عليه السلام- مى فرمايد: من روى على مومن روايه يريد بها شينه و هدم مروته ليسقط من اعين الناس اخرجه الله من ولايته الى ولايه الشيطان... [ اصول كافى- جلد 4. ]

هر كه حكايتى بر ضرر مومنى نقل كند و هدفش لكه دار كردن او و ريختن آبروى او باشد تا از چشم مردم بيفتد، خداوند او را از ولايت خود براند و به سوى ولايت شيطان بكشاند.

و حضرت امام على- عليه السلام- مى فرمايد: من شمت بزله غيره شمت غيره بزلته. [ غررالحكم- جلد 5. ]

هر كه در لغزش كسى زبان به شماتت بگشايد، ديگران در لغزشهايش به شماتت برمى خيزند.

و از حضرت صادق نقل است كه: من شمت بمصيبه نزلت باخيه لم يخرج من الدنيا حتى يفتتن. [ اصوف كافى- جلد 4. ]

هر كه در مصيبتى كه به برادرش مى رسد شماتت و شادكامى كند از جهان نرود تا گرفتار فتنه شود.

روايتى است از امام صادق- صلوات الله عليه- كه هر جمله اش دفترى مى طلبد در شرح و بيان. روايتى است كه صلاح و فلاح دنيا و آخرت در اوست، اگر چه يك جمله از اين روايت تناسب و تطابق با اين بحث دارد، ليكن حيف است كه مابقى ناگفته بماند. خوب بهانه اى است همان يك جمله كه اين روايت را به اين دفتر بكشاند. معاذ مى گويد:''پيش رسول بودم صلوات الله و سلامه عليه كه سوار شد و مرا رديف خود ساخت، پس پاره اى راه برفتيم. رسول نظر به آسمان كرد و فرمود: الحمد لله الذى يقضى فى خلقه ما يشاء.

پس فرمود: يا معاذ.

گفتم: لبيك يا سيدالمرسلين.

قال: احدثك بحديث ان انت حفظته نفعك و ان ضيعته انقطعت حجتك عندالله عز و جل.

يعنى حديثى گويم تو را كه اگر آن را نگه دارى فائده دهد تو را و اگر ضايع كنى حجت تو عندالله تعالى منقطع شود.

پس فرمود كه: يا معاذ! به درستى كه حقتعالى هفت فرشته آفريد پيش از آنكه آسمانها را آفريند، براى هر آسمانى فرشته اى و هر فرشته را بر آسمانى دربان ساخت به قدر در آسمان و جلالت آن.

پس وقتى ملائكه كه حفظه عمل اند، عمل بنده را به بالا برند و آن عمل را نورى و شعاعى باشد همچو شعاع آفتاب. پس چون به آسمان دنيا رسد و حفظه كه عمل بنده مى برند، آن عمل را تزكيه كنند و بسيار شمرند و به احترام برند، بواب آسمان گويد كه اين عمل را به روى صاحبش باززنيد، من صاحب غيبت ام. خداى تعالى فرموده است كه عمل كسى كه غيبت كند نگذارم كه از من بگذرانند و آن را به پروردگار رسانند. پس عمل بنده ى ديگر حفظه به آسمان برند. نورى از او تابد و حفظه آن را بسيار ستايش كنند و تطهير و احترام نمايند تا به آسمان دوم رسند، آن ملك كه بواب آن آسمان باشد گويد بازايستيد و اين عمل را به روى خداوندش بازكوبيد كه او بدين عمل دنيا خواسته است، حق جل و على مرا فرموده است كه نگذارم كه عمل او از من درگذرد. پس ملائكه لعنت كنند آن كس را كه به عمل آخرت نعمت دنيا خواسته است.

حفظه ديگر عمل بنده اى را به آسمان برند و در آن عمل صدقه و صيام بسيار و خيرات و حسنات باشد و حفظه آن را ستايش كرده و تزكيه نموده مى برند، چون به آسمان سوم رسند بواب گويد كه اين عمل به روى خداوندش زنيد، من فرشته ى صاحب كبرم، نگذارم كه عمل كسى كه متكبر باشد از من بگذرانند و به غيرى رسانند، كه او در مجالس بر مردم تكبر مى كند.

و باز حفظه ديگر عمل بنده اى را بالا برند و از آن عمل نور درخشد همچون ستاره ى آسمان. در آن عمل تسبيح و تهليل و روزه و نماز و حج و عمره بود، چون به آسمان چهارم رسد فرشته اى كه آنجا موكل است گويد بازايستيد و اين عمل را به روى خداوندش باززنيد كه عامل اين عمل معجب بود. خداوند تبارك و تعالى فرموده است كه نگذارم كه عمل صاحب عجب يعنى كه در آن عمل عجب آورد از من درگذرانند و بالا برند. و همچنين حفظه عمل بنده ى ديگر برند، آراسته به همه خيرى، چون به آسمان پنجم رسد و همچون آفتاب نور مى دهد، فرشته اى كه مخصوص است به آنجا گويد من صاحب حسدم، اين بنده حسد بردى بر آنكه خداى تعالى با كسى فضل كردى و خشم آوردى بر چيزى كه رضاى خداى تعالى بر آن بودى.

مرا حقتعالى فرموده است كه نگذارم كه عمل او از من درگذرانند.

و ديگر عمل بنده ى ديگر مى برند با روشنايى تمام و نماز و روزه ى بسيار، چون به آسمان ششم رسند، فرشته اى كه بواب آنجاست گويد كه اين عمل را بر روى صاحبش باززنيد كه او بر هيچ آفريده رحمت نكردى و به مصيبت مردم شماتت كردى و شاد شدى. حقتعالى مرا فرموده است كه نگذارم كه عمل او از من درگذرانند. و همچنين عمل ديگرى برند با نفقه ى بسيار و روزه و نماز و جهاد و ورع و زهد، آوازى باشد او را چون آواز رعد و روشنى چون برق.

چون به آسمان هفتم رسد، فرشته اى كه بر آن آسمان موكل و بواب است، گويد من صاحب ذكرم او بدين عمل، ذكر و رفعت در مجالس علما و اكابر خواسته است و اين عمل نه به اخلاص بوده است. خداى مرا فرموده است كه نگذارم كه عمل او از من درگذرانند و هر عمل كه نه خالص خداى را بود ريا باشد و خداى عزوجل عمل مرائى قبول نكند.

و ديگر حفظه، عمل بنده مى برند با نماز و روزه و صدقه و حج و عمره و خلق حسن و ذكر خداى تعالى و فرشتگان هفت آسمان به تشييع با او مى روند تا همه ى حجابها قطع كنند و در حضرت عزت بايستند و همه ى فرشتگان گواهى مى دهند برين عمل كه صالح است و به اخلاص واقع شده است.

از حضرت عزت ندا رسد كه شما نگهبانان عمل بنده بوده ايد و من رقيب دل و نفس او بوده ام. بدين عمل مرا نخواسته است و اين عمل نه براى من به اخلاص بوده است و من داناترم بر آنچه او خواسته است.

لعنت من بر او باد، آدميان را بفريفت و شما را. من علام الغيوبم و مطلع على ما فى القلوب. بر من هيچ پوشيده نماند، علم من بدانچه بود و بدانچه نبود و خواهد بود يكسان است و علم من بر آنچه گذشته است و منقضى شده، همچون علم من است بر آنچه آينده است و در زمان مستقبل خواهد بود و علم به اولين و آخرين مراست. بنده چون تواند مرا فريفتن؟ آدميان را بفريبد و شما را چنانچه اين بنده فريفته است، اما مرا نتواند فريفتن.

پس فرشتگان هفتگانه و سه هزار فرشته كه به تشييع رفته باشند گويند: خدايا لعنت تو و لعنت ما همه بر او باد و همه ى اهل آسمان گويند:''عليه لعنتنا و لعنه اللاعنين...'' [ منهاج العابدين. ]

بارى شماتت مومنان چنان است كه حتى بهترين اعمال را در آسمان ششم نگاه خواهد داشت و از نيل به عرش رضاى خداوند پيشگيرى خواهد كرد.

وقتى رابطه با همگان از چنين حساسيت و ظرافتى برخوردار است، طبيعى است كه كيفيت رابطه با همسايگان كه بسيار مورد تاكيد و سفارش خداوند و معصومين قرار گرفته اند از حساسيت بيشترى برخوردار باشد.

تا بدانجا كه امام على- سلام الله عليه- در وصاياى خويش به امام حسن عليه السلام مى فرمايد: الله الله فى جيرانكم، فان رسول الله اوصى بهم ما زال يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم. [ تحف العقول. ]

خدا را! خدا را! درباره ى همسايگانتان، چرا كه رسول خدا درباره شان سفارش فرموده، و آنقدر سفارش مى كرد كه گمان كرديم كه آنها را وارث يكديگر مى كند.

حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اعلموا انه ليس منا من لم يحسن مجاوره من جاوره. [ اصول كافى- جلد 4. ] همه بدانيد كه از ما نيست هر كه با همسايه ى خود به خوبى رفتار نكند.

و امام كاظم سلام الله عليه مى فرمايد: ليس حسن الجوار كف الاذى و لكن حسن الجوار صبرك على الاذى. [ اصول كافى- جلد 4. ]

خوشرفتارى با همسايه، تنها خوددارى از آزار رساندن به همسايه نيست بلكه صبر و شكيبايى است بر آزار همسايه. و گويى كه باز برتر از اين است حق همسايه، كه امام حسن سلام الله عليه مى فرمايد: مادرم فاطمه را ديدم كه در محراب ايستاده است و مدام و بى وقفه براى مومنين و مومنات دعا مى كند و آنقدر به دعا براى ديگران مشغول است كه دعاى براى خويش را از ياد برده است.

به او گفتم: مادرم! چرا براى خودت دعا نمى كنى، اينقدر كه مشغول دعا براى ديگران هستى؟

او فرمود- عليهاالسلام- كه: يا بنى! الجارئم الدار. [ بحارالانوار- جلد 43. ]

فرزندم! اول همسايه و بعد خانه.

سلام الله عليها.

سكوت، شيواترين كلام

ان صمت لم يغمه صمته و ان ضحك لم يعل صوته و ان بغى عليه صبر حتى يكون الله هو الذى ينتقم له.

هر گاه در سايه سار سكوت مسكن گزيند، اندوه و تاسف بر او مستولى نمى شود، آنگاه كه لب به خنده تر كند صدايش از محدوده ى تبسم فراتر نمى رود.

سكوت برخاسته از وظيفه اش، او را بر زمين حسرت و اندوه نمى نشاند و خنده او را به وادى قهقهه نمى كشاند. سكوت برايش غم نمى آورد و خنده ى مستانه هرگز نمى كند. صدايش به خنده بلند نمى شود.

بر او اگر ستم شود صبر پيشه مى كند تا خداوند خود سلاح انتقام از نيام بركشد، تا خداوند خود داد وى بستاند.

اشارت:

در باب سخن گفتن، چه گفتن و چگونه گفتن، بسيار سخن رفته است، اما مقام و ارزش خاموش ماندن و سخن نگفتن، تا حدودى ناشناخته مانده است.

بحث در پيرامون ارزش سخن گفتن، بحثى ضرورى، حياتى و شايسته است، اما در سخن نگفتن و خاموش ماندن ارزشى دو چندان نهفته است.

لقمان حكيم به فرزندش اندرز مى دهد كه: يا بنى! ان كنت زعمت ان الكلام من فضه فان السكوت من ذهب. [ اصول كافى- جلد 3. ]

پسرم! اگر پنداشتى كه كلام نقره است، بدان كه سكوت طلاست.

خداوند متعال در شب معراج به پيامبر خاتم چنين مى فرمايد: يا احمد! ليس شى ء من العباده احب الى من الصمت و الصوم فمن صام و لم يحفظ لسانه كمن قام و لم يقراء فى صلاته فاعطيه اجر القيام و لم اعطه اجر العابدين. [ حديث قدسى. ]

اى احمد! عبادتى نزد من محبوبتر از سكوت و روزه گرفتن نيست. پس هر كس روزه بگيرد و زبانش را حفظ نكند مانند كسى باشد كه به نماز ايستاده اما نمى خواند. پاداش ايستادنش را به او خواهم داد اما اجر عابدان را به او عطا نخواهم كرد.

و هم او- جل و على- به پيامبر مى فرمايد: عليك بالصمت فان اعمر القلوب قلوب الصالحين و الصامتين فان اخرب القلوب قلوب المتكلمين بما لا يعنيهم. [ حديث قدسى. ]

بر تو باد سكوت، كه همانا آبادترين دلها، دلهاى شايستگان و ساكتان است و خراب ترين دلها، دلهاى آن كسان است كه سخنهاى بى فائده مى گويند.

حضرت امام على- سلام الله عليه- مى فرمايد: احمد من البلاغه الصمت حين لا ينبغى الكلام. [ غررالحكم- جلد 2. ]

ستوده تر و شايسته تر از بلاغت، خاموشى است، آن دم كه سخن گفتن سزاوار نيست.

امام صادق- عليه السلام- مى فرمايد: الصمت شعار المحققين بحقائق ما سبق... و هو مفتاح كل راحه من الدنيا و الاخره. و الصون من الخطايا و الزلل.

و خاموشى طريقه ى اهل تحقيق است و شعار كسانى است كه به چشم بصيرت در احوال گذشته ها نظر مى كنند و سكوت كليد هر آسايشى است. آسايش دنيا و آخرت و حارس و حافظ آدمى است از خطاها و لغزشها.

و قد جعله الله سترا على الجاهل و تزينا للعالم، و فيه عزل الهوى و رياضه النفس. و حلاوه العباده و زوال قساوه القلب و العفاف و المروه و الظرف. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

و به تحقيق كه خداوند آن را پوششى براى جاهل و زينتى براى عالم قرار داده است. و در آن دورى از خواهشهاى نفسانى است و رياضت نفس و شيرينى عبادت و زوال قساوت و سنگدلى.

و نيز در خاموشى و كم گويى عفت است از ارتكاب مناهى و مروت است در عمل بدانچه سزاوار و شايسته است و نيز مورث كياست و حسن خلق است.

حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- در وصاياى خويش به ابوذر مى فرمايد: دع ما لست منه فى شى ء، فلا تنطق بما لا يعنيك و اخزن لسانك كما تخزن ورقك. [ مكارم الاخلاق. ]

آنچه را كه به تو مربوط نمى شود رها كن و نگو آنچه را كه ضرورت ندارد و زبانت را نگاهبان باش همچنان كه از مال و ثروتت حراست مى كنى.

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: الزم الصمت فادنى نفعه السلامه. [ غررالحكم- جلد 2. ]

با سكوت و خاموشى ملازم باش كه كمترين نفع آن سلامتى است.

و هم او مى فرمايد: الزم الصمت يستنر فكرك. [ غررالحكم- جلد 2. ]

سكوت را برگزين تا فكر و انديشه ات روشنى بيابد.

حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: لا تكثر و الكلام فى غير ذكر الله. فان الذين يكثرون الكلام فى غير ذكر الله قاسيه قلوبهم و لكن لا يعلمون. [ اصول كافى- جلد 3. ]

به جز در ذكر خدا، سخن بسيار نگوييد، زيرا آنانكه جز در ذكر خدا سخن بسيار مى گويند، دلهاشان سخت است ولى نمى دانند.

گفته اند عفت زبان خاموشى بود و گفته اند مثل زبان مثل ددگان بود كه اگر او را بسته ندارى در تو افتد. [ رساله ى قشيريه. ]

خداوند در شرح علامات بندگان خاص خود به پيامبر مى فرمايد: هم فى الدنيا مسجونون قد سجنوا السنتهم من فضول الكلام و بطونهم من فضول الطعام. [ : حديث قدسى. ]

ايشان در دنيا زندانى اند، زبانهايشان در حبس است از سخن گفتن بيهوده و شكمهايشان خالى است از غذاى زياده.

از امام حسن عليه السلام در مورد سكوت سئوال شد فرمود: هو ستر العى و زين العرض و فاعله فى راحه و جليسه فى امن. [ بحارالانوار- جلد 10. ]

سكوت، پوشش عجز و زينت آبروست. سكوت كننده در آسايش است و همنشين او در امان.

حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: من علامات الفقه الحلم و العلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحكمه ان الصمت يكسب المحبه، انه دليل على كل خير. [ اصول كافى- جلد 3. ]

از نشانه هاى فهم در دين بردبارى و دانش و خاموشى است. به راستى كه خاموشى درى است از درهاى حكمت، خاموشى دوستى مى آورد و دليل هر خوبى است.

حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايد: فاغلق باب لسانك عمالك منه بد لا سيما اذا لم تجد اهلا للكلام و المساعد فى المذاكره لله و فى الله. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

پس در به روى زبان ببند و قفل او را مگشا مگر وقتى كه ضرور شود، خصوصا وقتى كه نيابى كسى كه از براى خدا و در راه خدا با او تكلم توان كرد.

غزالى مى گويد:''تو را اين بس است كه رنج و غنيمت و ثمره ى تعب و اجتهاد تو عبادتست و طاعت و خطر عبادت و احباط و فساد آن بيشتر از قبل زبان است چه به تصنع و تزين و چه به غيبت و نميمت و غير آنكه به يك لحظه آنچه در آن رنج برده باشى يك سال يا پنج سال، يا ده سال بر تو به فساد آورد و تلف كند و از اين گفته اند سزاوارترين به طول سجن زبان است.''

و يكى از عباد سبعه، يونس را گفت: همه ى عباد اتفاق كردند كه هيچ چيز فاضلتر از صبر نيست بر ترك كلام. پس آن وقتها كه در آن وقت سخن فضول گفته باشى ياد كن اگر به جاى آن و عوض آن ''استغفر الله'' باشد كه موافق ساعتى عزيز افتد و خداى تعالى تو را بيامرزد، سود بسيار كرده باشى.

و اگر كلمه ى لا اله الا الله گفته باشى، اجر و ثواب آن چندان باشد كه وهم تو بدان محيط نشود. يا گويى ''اسئل الله العافيه''، باشد كه موافق حسن نظر افتد و خداى تعالى دعاى تو مستجاب كند، از بلاء دنيا و آخرت برهى، انصاف بده آن خسرانى عظيم نباشد و غبنى جسيم كه اين همه فوايد و ذخاير از تو فوت شود و وقت تو به فضول و نابايست و ناشايست بگذرد. و كمتر چيزى كه از آن لازم آيد ملامت و تعيير و توبيخ بود و حساب و حبس روز قيامت. [ منهاج العابدين. ]

و هم او مى گويد:''ابدال آن باشند كه گفتن و خوردن و خفتن ايشان به قدر ضرورت باشد''. [ كيمياى سعادت. ]

ربيع بن خثيم، طريقش آن بود كه در اول هر روز پارچه كاغذى پيش خود مى گذاشت و هر چه مى گفت مى نوشت و در شام نوشته ها را مى خواند و با نفس خود محاسبه مى كرد و مى گفت: آه! نجا الصامتون و بقينا. آه، خاموشان نجات يافتند و مانديم.

طريق بعضى از اصحاب رسول الله- صلى الله عليه و آله- اين بود كه سنگى در دهن خود مى گذاشتند و هر گاه مى خواستند حرفى بگويند با خود فكر مى كردند كه اگر از براى خدا و در راه خدا بود و نفع اخروى در او بود سنگ را از دهن درآورده و سخن مى گفتند وگرنه، نه. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

عبدالله قطب مى گويد:''زبان را از بيهوده گفتن ببنديد كه صمت ملقن حكمت است و قفل زبان خلو بطن است. فضولات طعام با فضولات كلام مى شود. چون كم خورند، كم گويند و چون سخن گويند به سكينه و رفق گويند.

مجادله و مخاصمه اصلا نكنند كه خداى عزوجل حاضر و ناظر است و در محضر ملوك سخن به سكينه و وقار بايد گفت و آواز بلند بر نبايد داشت.'' [ مكاتيب عبدالله قطب بن محيى. ] امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من شيعتنا من لا يعد صوته سمعه... [ تحف العقول. ]

از شيعه ى ما كسى است كه آوازش از شنود خودش فراتر نرود.

و خداوند در قرآن مى فرمايد: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد. [ سوره ى ق- آيه ى 18. ]

سخنى گفته نمى شود مگر اينكه او را نگاهبانى آماده است.