شهيدا و ان عاش و استقام ادى عاقبته الى الرضوان الاكبر. [ مصباح الشريعه و
مفتاح الحقيقه. ]
و هيچ حجابى موحش تر و مظلم تر و تيره تر ميان بنده و پروردگار از نفس اماره
و خواهشهاى او نيست و قطع و قمع اين دو حجاب موحش مظلم ميسر نيست مگر به التجا
بردن به جناب پروردگار و عجز و استغاثه به او نمودن و گرسنگى و تشنگى را ملازم
شدن و سحرخيزى را مواظبت نمودن. پس اگر در اثناى اين نبرد و جهاد موت به او
رسيد و دعوت حق را اجابت نمود مثاب و ماجور است و ثوابش برابر ثواب شهيد و اگر
زيست و به همين حال ماند و انحرافى در او راه نيافت عاقبت او رضوان اكبر است.
حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- به ابوذر مى فرمايد: ''خداوند
متعال گروهى را به بهشت مى برد و چندانكه ملال يابند به آنها عطا مى كند و قومى
ديگر، در درجات بالاتر، فوق آنها منزل مى گيرند. دسته ى اول، وقتى ايشان را مى
بينند مى شناسند و مى گويند: خداوندا! اينها دوستان ما بودند كه در دنيا با هم
بوديم چرا آنها را در مقامى برتر نشاندى؟ پاسخ مى آيد كه: انهم كانوا يجوعون
حين تشبعون و يظمون حين تروون و يقومون حين تنامون و يشخصون حين تخفضون. [
مكارم الاخلاق. ]
آنها گرسنه بودند آن زمان كه شما سير بوديد و تشنه بودند آن زمان كه شما
سيراب بوديد، آنها ايستاده بودند به عبادت و بيدار بودند آن زمان كه شما در
خواب بوديد.''
حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: افضل الجهاد جهاد النفس عن الهوى و
فطامها عن لذات الدنيا. [ غررالحكم- جلد 2. ]
برترين جنگ، جهاد بانفس است از براى منع او از خواهش و باز گرفتن او از
لذتهاى دنيا.
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع
المحسنين. [ قرآن - سوره ى عنكبوت. ]
آنانكه در راه ما جهاد كنند، ما راههاى هدايت خويش را بديشان بنماييم و
خداوند با نيكوكاران است.
دوستى براى خدا، دشمنى براى خدا
بعده عمن تباعد عنه زهد و نزاهه و دنوه ممن دنا منه لين و رحمه. ليس تباعده
بكبر و عظمه و لا دنوه بمكر و خديعه.
از هر كه دورى گزيند، سببش زهد است و بى رغبتى به دنيا، و با هر كه نزديكى
جويد، انگيزه اش لطف و رحمت است و خوشخويى و محبت.
دورى اش نه از سر كبر است و نزديكى اش نه از روى خدعه و مكر.
نه تنها فكر و ذكرش، گفتار و رفتارش كه محبت و رافت و بغض و كينه اش نيز از
براى خدا و بر اساس رضايت اوست.
سفره ى خالصانه ى رافت براى آن كس مى گسترد كه بر خوان عشق خداوند روزى محبت
مى خورد و پشت بى مهرى به آن كس مى كند كه روى از خداوند گردانده باشد.
اشارت:
خداوند متعال به حضرت موسى بن عمران وحى كرد كه اى موسى! هل عملت لى عملا
قط؟
آيا هرگز عملى براى من بجا آورده اى؟
موسى عرض كرد: پروردگارا. من نماز را براى تو بجا آورده ام. روزه را براى تو
گرفته ام و صدقه را براى تو داده ام و ذكر تو را نموده ام.
خداوند فرمود: ان الصلوه لك برهان، و الصوم جنه و الصدقه ظله و ذكرى نور،
فاى عمل عملت لى؟
نماز برهان و حجت توست، روزه سپر تو و صدقه سايبان تو و ياد من نور است از
براى تو، پس كدام عمل را از براى من بجا آورده اى؟
موسى عرض كرد: خداوندا! مرا بدان عمل كه صرفا تو را باشد راهنمايى كن.
خداوند فرمود: هل واليت لى وليا و هل عاديت لى عدوا قط؟. [ حديث قدسى. ]
آيا براى من با كسى دوستى و براى من با كسى دشمنى كرده اى هرگز؟
از اين كلام خداوند تبارك و تعالى چنين برمى آيد كه در ميان همه ى اعمال و
عبادات و فضائل آنچه را كه خداوند بيش از همه ارج مى نهد و بها مى دهد محبت و
عداوت در راه او و براى اوست.
و هم او جل و على در صفات ممتاز پيامبر و يارانش چنين مى فرمايد:
محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء
بينهم. [ سوره ى الفتح- آيه ى 29. ]
محمد رسول الله و آنانكه با اويند، كفار را دشمن مى دارند و با آنان رفتارى
سخت دارند و در ميان خويش مهربان و رئوفند.
حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: كل موده مبنيه على غير ذات الله ضلال
و الاعتماد عليها محال. [ غررالحكم- جلد 4. ]
هر دوستى كه مبنى بر غير راه خدا باشد گمراهيست و اعتماد و تكيه بر آن محال
. [ محال به ضم ميم در اصل چيزى را گويند كه كه گردانيده شده باشد از راستى به
كجى و شايع شده استعمال آن در هر چه واقع نتواند شد و در اينجا هر دو معنى
مناسب است. غررالحكم- شرح خوانسارى. ]
و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: المحب فى الله محب الله و المحب فى الله
حبيب الله. لانهما لا يتحابان الا فى الله. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]
محب در راه خدا هم محب خداست و هم محبوب خدا چرا كه دوستى ايشان نيست مگر از
براى خدا.
از سفارشات عبدالله قطب به يارانش يكى اين بود كه: ''اوثق عراى اسلام محبت
فى الله است و سببى كه مودى باشد با حاطه ى به جوانب خير جز محبت فى الله
نيست.'' [ مكاتيب عبدالله قطب بن محيى. ]
حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- مى فرمايد: المرء مع من احب،
فمن احب عبدا فى الله، فانما احب الله تعالى. و لا يحب عبدا الا احبه الله. [
مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]
آدمى با كسى است كه دوستش مى دارد، هر كه بنده اى را به خاطر خدا دوست
بدارد، خداوند متعال را دوست داشته است و هيچ بنده اى خدا را دوست نمى دارد مگر
آنكه خدا نيز دوستش بدارد. و هم او مى فرمايد: افضل الناس بعد النبيين صلوات
الله عليهم اجمعين فى الدنيا و الاخره المجبون لله المتحابون فيه و كل حب معلول
يورث بعدا فيه و عداوه الا هذين و هما من عين واحده يزيدان ابدا و لا ينقصان. [
مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]
بهترين مردمان بعد از پيغمبران و اوصياى پيغمبران در دنيا و آخرت دوستان
خدايند و دوستداران بندگان خدا در راه خدا. و هر دوستى كه معلول علتى جز خدا
باشد، مورث بعد و دورى است كه از رحمت الهى و از شائبه ى دشمنى خالى نيست مگر
اين دو دوستى كه اين دو دوستى از يك چشمه اند و هميشه زياد مى شوند و كم نمى
شوند.
حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: واصلوا من تواصلونه فى الله و اهجروا
من تهجرونه فى الله سبحانه. [ غررالحكم- جلد 6. ]
بپيونديد با هر كه مى پيونديد در راه خدا و ببريد از هر كه مى بريد در راه
خداى سبحانه.
جعفرى مى گويد از ابوالحسن عليه السلام شنيدم كه فرمود:
چطور تو را با عبدالرحمن بن يعقوب مى بينم؟
گفتم: او دايى من است.
فرمود: او در مورد خداوند حرفهاى ناشايست مى گويد، خداى وصف ناشدنى را وصف
مى كند. يا با او بنشين و ترك ما كن يا با ما بنشين و او را ترك كن.
گفتم: او هر چه مى خواهد بگويد، براى من چه مسئووليتى است آنگاه كه گفته هاى
او را نگويم؟ فرمود: اما تخاف ان تنزل به نقمه فتصيبكم جميعا... نمى ترسى از
آنكه عذابى بر او فرود آيد و شما همگى را دريابد؟
آيا ندانستى داستان آن كس را كه خود از اصحاب موسى بود و پدرش از اصحاب
فرعون و چون سواران فرعون به موسى رسيدند از آن حضرت بجا ماند تا پدر خود را
پند دهد و او را به موسى رساند و او و پدر ستيزه كنان گذشتند تا به كنارى از
دريا رسيدند و هر دو غرق شدند و خبر او به موسى رسيد فرمود: او در رحمت خداست
ولى چون بلا نازل شود از آن كسى كه به گنهكار نزديك است دفاعى نمى شود. [ اصول
كافى- جلد 4. ]
حضرت موسى به خداوند عرض كرد كه خداوندا خاصان درگاه تو كيستند كه در روز
قيامت آنان را زير سايه ى عرش خود جاى مى دهى، روزى كه جز سايه ى عرش تو سايه
اى نباشد؟
فرمود:... الذين يغضبون لمحارمى- اذا استحلت- مثل النمر اذا اخرد. [ حديث
قدسى. ]
كسانى كه چون مى بينند مردم مرتكب معصيت من مى شوند به غضب مى آيند همانند
پلنگى كه به خشم آيد.
و حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: ان اطيب شى ء فى الجنه و الذه حب
الله و الحب فى الله و الحمد لله.
خوشبوترين و لذيذترين چيزها در بهشت دوستى خداست و دوستى در راه خدا و حمد
خداى تبارك و تعالى.
تاثير موعظتهاى بليغ
قال فصعق همام صعقه كانت نفسه فيها.
فقال اميرالمومنين عليه السلام: اما و الله لقد كنت اخافها عليه.
ثم قال: هكذا تصنع المواعظ البالغه باهلها.
فقال له قائل:''فما بالك يا اميرالمومنين؟''
فقال عليه السلام: ويحك. ان لكل اجل وقتا لا يعدوه و سببا لا يتجاوزه فمهلا
لا تعد لمثلها. فانما نفث الشيطان على لسانك.
سخن حضرت به اينجا كه رسيد، همام صيهه كشيد، فروافتاد و بر نخاست!
حضرت فرمود- سلام الله عليه- به خدا كه از همين مى ترسيدم.
و سپس فرمود: مواعظ و نصايح درست و كامل با اهلش چنين مى كند.
يكى گفت: اى اميرمومنان تو چگونه اى؟
حضرت فرمود: ويحك! واى بر تو! هر اجلى را وقتى است كه از آن نمى گذرد و سببى
است كه از آن تجاوز نمى كند، پس تند نرو، بايست، دم فروبند، و ديگر لب به سخنى
چنين تر مكن، كه شيطان بر زبان تو سخن راند و نواى ابليس از حنجره ى تو برآمد.
اشارت:
امام على- سلام الله عليه- فرموده بود كه: ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى
الطير.
سيل معنويت و علوم و معارف است كه از من جارى مى شود و اوج پرواز هيچ پرنده
ظرفيتى حتى به حضيض علم و انديشه و معرفت من نمى رسد.
و همام، همام عشق آمده بود و در دامنه ى عظيم ترين قله ى خلقت، سكناى
عارفانه گزيده بود و حضرت از آن زلال لايزال برايش چشمه اى گشوده بود.
همام ابتدا در آب چشمه دست و روى شست و جرعه اى نوشيد. پس آنگاه دل به آب
سپرد و به تغسيل جان در زلال چشمه نشست.
سيل معنويت امام همام را با خود برد، اگر چه سنگدلان سنگين جان هنوز بر جاى
بودند و حتى زبان به اعتراض گشودند.
هرم كلام حضرت، جان همام را به آتش كشيد. و صيهه اى كشيد و فروافتاد و
برنخاست.
جرقه اى از آن خورشيد به بال اين پرنده ى بلند پرواز گرفت و خاكسترش كرد.
آنكه زبان به اعتراض گشود مهم نيست كه عبدالله بن كواء باشد از خوارج يا هر
كس ديگر، مهم جهالت حاكم بر زمان على است و از آن مهمتر مظلوميت على است در
ناشناخته ماندن آن روز و امروز و هميشه على.
دو بعد دارد اين اعتراض آن كوردل على نشناس.
همان سئوال كه اگر او نمى پرسيد، ديگرى مى پرسيد و هر كه مى پرسيد از خوارج
بود، اگر چه با ظاهرى ديگرگونه و متفاوت.
يك بعد سئوال، اعتراض به مرگ همام است و نعوذبالله مقصر دانستن حضرتش در قتل
او.
تو كه مى دانستى، تو كه خود گمان مى بردى، تو كه از پيش مى ديدى و اكراه
داشتى از شرح كلام، تو كه خود مى گويى: لقد كنت اخافها عليه، "من از همين مى
ترسيدم" پس چرا چنين كردى؟
و بعد ديگر اين اعتراض جاهلانه اين است كه:
اگر هكذا تصنع المواعظ البالغه الى اهلها، اگر تاثير مواعظ بالغه اين است،
چرا خودت... نعوذ بالله. فما بالك لا تموت مع انطواء سرك على هذه المواعظ
البالغه. [ نهج البلاغه- شرع عبده. ]
عبده اين سئوال را سئوال زشت و خنك مى داند: هذا سئوال الوقح البارد. و حال
آنكه مساله غير از زشتى و بى مزگى است.
اين سئوال از موضع جهالت برمى خيزد، قدم به وادى كفر مى نهد و دست به ضلالت
مى يازد. به فرض كه وجود سائل تهى از معرفت امام باشد كه هست، باز سئوال از
آنجا كه اعتراض به امام معصوم است، كفر محض است و به يقين گمراهى و ضلالت.
اگر همام با سكوت و صيهه خود قدم به جنات مى نهد، اين سائل با سئوال اعتراض
آميز خود جامه ى دوزخ براى خود مى دوزد.
بلا تشبيه به اين مى ماند كه كسى تاثير قرآن را بر خداوندگار بجويد.
طرح اين سئوال با امام نيز همين قدر جهالت مى خواهد و همينسان سياه دلى
مى طلبد. و على چه كند با اين ظلمت محض و با اين مجسمه ى جهالت؟
مگر كمند اين تيره جانان در زمانه ى على و در اطراف على؟
خطبه ى شقشقيه را تيغ جهالت كدام كلام بريد و تاريخ را به ناكامى كشيد؟
در قبال معجزه 'سلونى قبل ان تفقدونى' چه رخ نمود؟
جز همان سئوال كه راويان به شرم. از آن ياد كرده اند؟
چه كسانى آفرينش و تاريخ را از اين چشمه بى نصيب كرده اند؟
و على چه بگويد؟ چه كند با اين ظلمت محض. دست كميل را بگيرد به بيابان
بكشاند و با او راز دل بگويد؟ يا سر در چاه فروكند و خون دل به آب چاه
بشويد؟
على چه بگويد در مقابل اين سئوال؟
بگويد اى تيره جان سياه دل! بنا عرف الله و بنا عبدالله.
خدا به ما شناخته مى شود. خدا به ما عبادت مى گردد.
اين چه سئوال است كه: شرح اين مواعظ و تقوا با شما چه كرده است؟
تقواى محض ماييم مبداء و مبدع تقوى ماييم، ذات تقوى ماييم، جوهر تقوى
ماييم، ما عين تقواييم.
تقوى به ما شناخته مى شود، نه ما به تقوى.
ميزان ماييم، فرقان ماييم، كتاب ماييم، ملاك ماييم، معيار ماييم، صراط
ماييم و راه ماييم.
از جاده پرسيدن كه در كجاى راه است، مضحك نيست؟ از صراط مستقيم پرسيدن
كه در چه مرحله از هدايت است، خنده دار نيست؟
از ميزان پرسيدن كه چقدر وزن دارد، كودكانه نيست؟
سئوال از ميزان تاثير نور بر خورشيد، تاثير هدايت بر قرآن و تاثير قرآن
بر خدا، ابلهانه نيست؟
سئوال از تاثير تشنگى بر فراخناى حنجره ى اقيانوس، احمقانه نيست؟
مگر ميزان بودن على و فرقان بودن على را صحابه از پيامبر نشنيده اند؟
مگر نشنيده اند كه: يا على حبك ايمان و بغضك نفاق. [ نور الابصار- ص 72.
]
اى على دوستى تو ايمان است و دشمنى با تو نفاق.
مگر نشنيده اند كه: حزب على حزب الله و حزب اعدائه حزب الشيطان. [
ينابيع الموده- ص 55. ]
حزب على حزب خداست و حزب دشمنان او حزب شيطان.
مگر نشنيده اند كه: على حبل الله المتين. [ ينابيع الموده- ص 445. ]
على ريسمان محكم الهى است.
مگر از پيامبر نشنيده اند كه: يا على انت صراط الحميد. [ الاربعين- محمد
بن ابى الفوارس- ص 28. ]
اى على! تو راه پسنديده اى.
مگر نشنيده اند كه: يا على انت صراط المستقيم. [ ينابيع الموده- ص 133.
]
اى على! صراط مستقيم تويى.
مگر از پيامبر نشنيده اند كه: يا على ان الحق معك، و الحق على لسانك و
فى قلبك و بين عينيك. [ مفتاح النجاه- ص 66. ]
اى على! حق با توست و حق بر زبان توست و در قلب تو و ديدگان تو.
مگر از پيامبر نشنيده اند كه: يا على! انت بمنزله الكعبه. [ كنوز
الحقائق- ص 188. ]
اى على! تو به خانه ى خدا مى مانى. تو به منزله ى قبله اى.
مگر نشنيده اند از پيامبر كه: يا على انت اصلى. [ كنز العمال- جلد 12- ص
203. ]
اى على تو اصل منى.
و مگر نشنيده اند كه: انت قسيم الجنه و النار. [ ينابيع الموده- ص 85. ]
تو قسيم بهشت و جهنمى.
و مگر نشنيده اند كه: على رايت الهدى. [ حليه الاولياء- جلد 1- ص 66. ]
على پرچم هدايت است.
مگر اينها را نشنيده اند از خدا و پيامبر؟
على چه بگويد؟ چه كند با اين جهالت محض.
بگويد: انا الذى عندى الف كتاب من كتب الانبياء. [ بصائر الدرجات و
مشارق الانوار و الزام الناصب. ]
من همانم كه هزار كتاب از كتب انبياء نزد من است؟
بگويد: انا قيم القيمه، انا مقيم الساعه.
منم قيم قيامت و منم برپاكننده ى ساعت؟
بگويد: انا باب الله... انا ديان الدين. [ بصائر الدرجات و مشارق
الانوار و الزام الناصب. ]
منم باب خداوند... منم بنيانگذار دين.
بگويد: انا ذلك الكتاب لا ريب فيه.
من همان كتابم كه در آن ترديد نيست.
بگويد: انا سر الله المخزون، انا عالم بما كان و ما يكون.
من سر مخزون خداوندم، من عالمم به آنچه بوده و خواهد بود.
بگويد... چه بگويد على؟
معترض اگر اهل درك حقايقى از اين دست بود، نه تنها لب به اعتراضى چنين
نمى گشود كه از اين سيل، نمى مى گرفت و از اين دريا لبى تر مى كرد.
سائل اگر بويى از گلستان امامت برده بود يا برى از باغستان ولايت خورده
بود، بى شك از همان ابتدا به اين عظمت، جان سپرده بود.
سائل معترض اگر زمينى نبود، سفلى نبود، با دم علوى پر گرفته بود و در
ساحت علوى عروج كرده بود.
وقتى كه ميوه ى كال خورده اى از بهشت ولايت امام جبريل مى شود، جنات
محضر امام جا دارد كه با اشرف مخلوقات چه كند؟
اما افسوس كه نابينا را با خورشيد سر آشتى نيست، چه رسد خفاش را كه از
نورش ميل گريز هست و با خورشيدش سر ستيز.
به چنين آدمى و آدميانى چنين در هر عصر، على چه بگويد؟ چه
مى تواند بگويد جز اينكه مهلا، آهسته تر.
به هوش كه با پاى جهالت، به سرداب ضلالتى از اين دست فرونيفتيد و سخنانى
چنين، اگر چه نادانسته بر زبان مرانيد كه در قلب خويش تخت حكومت شيطان مى
زنيد و لجام زبان به دست او مى سپاريد.
خداوند تيرگى جهالت از دلهاى ما بزدايد و انوار معرفت بر قلوب ما
بتاباند و جانهاى ما را به سوى حقيقت روزنى بگشايد و توفيق طاعت و عبادت و
ترك معصيت عنايت فرمايد.
ان شاءالله