متقين گلهاي سرسبد آفرينش

سيد مهدى شجاعى

- ۹ -


ذكر، لذت عاشقان

يعمل الاعمال الصالحه و هو على وجل، يمسى و همه الشكر و يصبح و همه الذكر، يبيت حذرا و يصبح فرحا، حذرا لما حذر من الغفله و فرحا بما اصاب من الفضل و الرحمه

و از ديگر نشانه هاى متقين، اينكه:

هر چند هم خويش را مصروف اعمال صالحه مى كنند و كمر به كارهاى شايسته مى بندند، اما همچنان بيمناك و خائفند و نگران حساب و كتاب.

شب را به شكر سر مى كنند و روز را به ذكر.

شب را نگران و هراسناك و بيم زده از غفلت صبح مى كنند و صبح را شادمان از فضل و رحمت خداوند به شب مى رسانند.

شبانگاه در جاده هاى پرپيچ و خم اضطراب و هراس راه مى پويند و در روشناى پگاه رحمت خداوند، جان به نسيم الطاف او مى سپارند.

اشارت:

روايت كنند كه يكى از پيغامبران به سنگى خرد بگذشت كه آب بسيارى از وى همى آمد. خداى تعالى آن را به سخن آورد و گفت: تا اين آيت فرود آمده است وقودها الناس و الحجاره كه مردم و سنگها، هيزم دوزخ خواهند بود من همچنين مى گريم.

گفت:بار خدايا وى را از اين خوف ايمن گردان.

آن اجابت كردند و وقتى ديگر بگذشت، همچنان آب مى آمد!

گفت:اكنون بارى چرا مى گريى؟

گفت:آن گريستن از خوف بود و اين گريستن شكر است. [ كيمياى سعادت. ]

آدمى از دو حال خارج نيست. يا در دام لغزشهاى خود است يا بر بام نعمتهاى خداوند. و او را در اين دو حال جز دو كار شايسته نيست: يا ذكر و عذر و استغفار از لغزشها و خطاها و يا شكر و حمد و سپاس از نعمتها و هدايا.

چه آدمى اگر سر بر سجده مى سايد، توفيق و عطاى خداوند است و اگر در بلا به سر مى برد هم نعمت و ابتلاى خداوند و لاجرم نيازمند سپاس.

به قول عبدالرزاق گيلانى:سختيهاى دنيا نعمت است حقيقتا، چرا كه به ازاى اين محنتها و مصائب در عاقبت منافع عظيمه و مثوبات جزيله مقرر است كه مشقت اين شدائد و محن در جنب آن عوضها محو و مضمحل است. مثل طبيبى كه براى دفع كوفت صعبى، دواى كريه به مريض دهد و فصدش فرمايد هر چند او را كريه است و فصد و حجامت زحمت، اما در جنب شفا و عافيت نعمت است پس به ازاى اينها شكر لازم است... [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

و از سوى ديگر نه تنها طاعت و عبادت كه حتى شكر و سپاسگزارى نيز نيازمند شكر ديگرى است به درگاه خداوند.

و شكرى اياك يفتقر الى شكر. [ مناجات الشاكرين از مناجات خمس عشره. ]

توفيق شكر به درگاه تو نيازمند شكر ديگرى است.

اين است كه مولا على عليه السلام مى فرمايد: المومن بين نعمه و خطيئه لا يصلحهما الا الشكر و الاستغفار [ مناجات الشاكرين از مناجات خمس عشره. ]

مومن، در ميانه نعمت است و خطا و به صلاح نمى آورد آنها را مگر شكر و استغفار.

و امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

فيجب ان تكون نفس المومن على كل حال فى شكر او عذر [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

پس واجب است كه مومن در همه حال يا مشغول شكر باشد يا در كار عذر.

ابوذر در پاسخ سئوال كيف اصبحت؟ مى گويد: اصبحت اشكر ربى و اشكوا نفسى. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

و اين است معناى يبيت حذرا و يصبح فرحا. كه امام على عليه السلام در صفت متقين مى فرمايد.

و اكنون تاملى بايد بر ذكر و شكر كه اين دو چيستند و توفيق دستيابى به آنها چگونه حاصل مى شود.

گفته اند حقيقت ذكر آن است كه هر چه جز مذكور است، اندر ذكر فراموش كنى [ خلاصه شرح تعرف. ] و طبيعى است كه اين ذكر، ذكر دل است، نه زبان چرا كه فراموشى صفت دل است نه زبان، و بر اين اساس دائم الذكر آن نيست كه دائم فقط لب به ذكر خدا مى جنباند، دائم الذكر كسى است كه دائم در خلوت دل، كسى را جز خدا راه نمى دهد.

امام على عليه السلام مى فرمايد: الذكر نور العقل و حياه النفوس و جلاء الصدور [ غررالحكم- جلد 2. ]

ذكر نور عقل است و حيات جانها و صيقل و جلاء سينه ها.

و نيز مى فرمايد:

الذكر مفتاح الانس [ غررالحكم- جلد 1. ]

ذكر حقتعالى و يادآورى او كليد انس و آرام به اوست. هر كه خواهد او را انس و آرام به حقتعالى و انقطاع و بريدگى از خلق حاصل شود، پس به ذكر خدا متوسل شود.

و الذكر لذه المحبين [ غررالحكم- جلد 1. ]

ذكر لذت عاشقان است.

حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله- مى فرمايد: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد:

كل ساعه تذكرنى فيها فهى لك عندى مدخره و كل ساعه لا تذكرنى فيها فهى منك ضائعه [ حديث قدسى. ]

هر ساعتى كه در آن مرا ياد كنى نزد من اندوخته اى و آن ساعتى كه مرا ياد نكنى ضايع و تباه شده است.

پس از عمر تنها آن لحظاتى ارزشمند است كه ياد خدا در آن است و باقى همه به صراحت كلام پروردگار تلف شده است.

و هم او جل و علا مى فرمايد: اذكرنى اذكركم نعمتى، اذكرنى بالطاعه و العباده اذكركم بالنعم و الاحسان و الرحمه و الرضوان [ :حديث قدسى. ]

مرا ياد كنيد تا با نعمتهايم يادتان كنم و مرا به اطاعت و بندگى ياد كنيد تا با نعمتها و احسان و رحمت و رضوان يادتان كنم.

پس ياد خداوند تنها به ذكر لسان و تسبيح و تكبير نيست. آنكه در مسير اطاعت خدا گام مى زند و در فضاى عبوديت او تنفس مى كند، آنكه آب از چشمه اخلاص مى نوشد، آنكه در همه جا به دنبال رضاى او مى گردد، به ذكر و ياد خدا مشغول است، اگر چه خاموش و بى زبان باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من كان ذاكرا على الحقيقه فهو مطيع و من كان غافلا عنه فهو عاص و الطاعه علامه الهدايه و المعصيه علامه الضلاله و اصلهما من الذكر و الغفله [ بحارالانوار جلد نوزدهم. ]

هر كه به ياد خداست، حقيقتا او مطيع خداست و هر كه غافل است از ذكر خداوند، عاصى و گنهكار است كه طاعت علامت هدايت است و معصيت علامت ضلالت.

و اصل و اساس هدايت و ضلالت در ذكر و غفلت است. و چنين است كه مولا على عليه السلام مى فرمايد: من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر و الجهر [ غررالحكيم جلد 5. ]

هر كه دل را به ياد خدا آباد گرداند، كارهاى آشكار و نهانيش نيكو مى شود.

حضرت موسى به خداوند عرض كرد:''پروردگارا! آيا تو به من نزديكى تا آهسته سخن بگويم يا دورى تا فرياد بزنم؟''

خداوند فرمود:''يا موسى انا جليس من ذكرنى''

اى موسى! من همنشين آن كسم كه مرا ياد كند.

موسى عرض كرد:''كيست كه در پناه توست روزى كه پناهى جز پناه تو نيست؟''

فرمود: الذين يذكروننى فاذكرهم و يتحابون فى فاحبهم. اولئك الذين ان اردت ان اصيب اهل الارض بسوء ذكرتهم فدفعت عنهم بهم [ حديث قدسى. ]

آنانكه مرا ياد كنند، پس من نيز آنها را ياد كنم و به خاطر خشنودى من با هم دوستى نمايند و من نيز آنها را دوست دارم. اينانند كه چون بخواهم زمينيان را بلايى نازل گردانم، به خاطر آنها بلا را از اهل زمين دفع مى كنم.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: و اجعل ذكر الله من اجل ذكره لك فانه ذكرك و هو غنى عنك فذكره لك اجل و اشهى و اتم من ذكرك له و اسبق [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

به دليل اين كه خدا هميشه به ياد توست، به ياد او باش چرا كه خداوند عالم با اينكه از تو غنى است و محتاج تو نيست، هميشه به ياد توست. پس ياد كردن او تو را بزرگتر و مرغوبتر و تمامتر و سابقتر است از ياد كردن تو او را.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:''روزى نمى گذرد مگر اينكه خداوند عزوجل ندا مى دهد كه: عبدى ما انصفتنى اذكرك و تنسى ذكرى و ادعوك الى عبادتى و تذهب الى غيرى...'' [ حديث قدسى. ]

بنده من! با من به انصاف رفتار نمى كنى، من تو را ياد مى كنم و تو مرا از ياد مى برى. من تو را به بندگى خودم مى خوانم و تو رو سوى ديگر مى كنى...

و هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه چون بنده در نيمه شب تار با خداى خود خلوت كند و راز و نياز بنمايد، پروردگار متعال نورى در دلش جاى دهد و چون گويد: يا رب، يا رب! پروردگار بزرگ او را ندا كند: لبيك عبدى سلنى اعطك و توكل على اكفك.

لبيك! بنده ى من بخواه تا به تو بدهم، بر من توكل كن تا تو را كفايت كنم.

سپس به فرشتگانش مى فرمايد: ملائكتى انظروا الى عبدى فقد تخلى بى فى جوف الليل المظلم و البطالون لا هون و الغافلون نيام اشهدوا انى قد غفرت له

اى فرشتگانم! بنده ى مرا نظاره كنيد كه در دل شب تار با من خلوت كرده و بيهودگان در بازيند و غافلان در خواب. گواه باشيد كه من او را آمرزيدم.

و هم خداوند جل و علا مى فرمايد: من شغل بذكرى عن مسالتى اعطيته افضل ما اعطى من سالنى [ حديث قدسى. ]

اگر كسى آنچنان غرق ياد من گردد كه خواسته هاى خويش را از ياد ببرد، به او بيش از آنچه ديگران مى طلبند خواهم داد.

اكنون كه تا حدودى گفته آمد كه ذكر چيست؟، ذاكر كيست؟، و مقام او در نزد خداوند چگونه است؟ تاملى بايد كرد بر ديگر حال بايسته ى انسان يعنى شكر، كه چيست و شاكر، كه كيست؟

الحمد لله رب العالمين

حضرت امام على- سلام الله عليه- مى فرمايد:

ان لله تعالى فى كل نعمه حقا من الشكر فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته. [ غررالحكم. ]

مر خداى تعالى را در هر نعمتى حقى است از شكر، هر كه آنرا به جا آورد، خداوند افزونش كند و هر كه تقصير كند از آن خود را مشرف بر زوال نعمت كرده است.

و هم او مى فرمايد: النعمه موصوله بالشكر و الشكر موصول بالمزيد و هما مقرونان فى قرن فلن ينقطع المزيد من الله سبحانه حتى ينقطع الشكر من الشاكر .

نعمت پيوسته است به شكر و شكر پيوسته است به زيادتى و هر دو همراهند در يك شاخ، پس بريده نمى شود زيادتى از خداى سبحان تا اينكه بريده شود شكر از شكركننده. [ غررالحكم- جلد اول. ]

از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: فى كل نفس من انفاسك شكر لازم بل الف او اكثر. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

هر نفسى از نفسهاى تو را شكرى لازم است بلكه هزار شكر و بيشتر.

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشكر. [ غررالحكم- جلد 3. ]

هر گاه كناره هاى نعمتها بر شما رسيد. انتها و تمامى آنها را با كمى شكر فرارى ندهيد.

و در مقام و منزلت شكر همين بس كه خداوند توفيق آن را سارى و جارى در ميان همه ى خلايق قرار نداده و اين گوهر آنچنان در نزد حضرتش نفيس و ارزشمند بوده كه به تعداد كمى از بندگان خويش اختصاصش داده و فرموده: و قليل من عبادى الشكور. و كمى از بندگان من شكورند.

بايد دانست كه شكر را اقسام و مراحلى است كه آدمى حتى وقتى كه توفيق نيل به دامنه ى اين كوه را يافت، قله هاى متعددى را در پيش رو دارد كه پس از صعود بر آنها مى تواند از آنجا بر چكاد شكر يعنى عجز از شكر چشم بدوزد.

يك مرحله از شكر، دانستن نعمتها از جانب خداوند است و اين پست ترين و پائين ترين مرحله شكر است. از شيخ ابى سعيد خراز نقل است كه: شكر مقر آمدن است مر منعم را و اقرار دادن به پروردگارى خداى عزوجل. [ خلاصه ى شرح تعريف. ]

حضرت داوود "ع" در ضمن راز و نياز با خداوند عرض مى كند:''پروردگارا! آدم را به يد قدرت خود آفريدى و او را پدر همه ى پيامبران و اولياء خود قرار دادى و فرشتگان را فرمان دادى كه او را سجده كنند. او چگونه شكر تو را گزارد و تو را سپاس گفت؟''

خطاب آمد: انه اعترف ان ذلك من عندى فكان اعترافه بذلك حق شكرى. [ حديث قدسى. ]

آدم اعتراف كرد كه همه ى اينها از جانب من است و اعتراف اينگونه ى او سپاسگزارى من بود.

و امام صادق عليه السلام در شرح اين مرحله از شكر مى فرمايد: و ادنى الشكر رويه النعمه من الله من غير عله يتعلق القلب بهادون الله عز و جل. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

پست ترين مرتبه ى شكر الهى ديدن نعمتهاست از جانب خداى تعالى و او را منعم حقيقى دانستن و غير او را موجد مستقل در ايجاد هيچ چيز ندانستن.

و نيز مى فرمايد: من انعم الله عليه بنعمه فعرفها بقلبه فقد ادى شكرها. [ اصول كافى- جلد 3. ]

خداوند هر نعمتى به بنده اى بدهد و او آن را با قلب خويش بشناسد و درك كند شكرش را ادا كرده.

مرحله ديگر شكر عبارت است از نعمتها را در جهت حلال خداوند صرف كردن و به حرام نيالودن. و به عبارتى نعمتهاى خداوند را وسيله ى تقرب به او قرار دادن.

امام صادق سلام الله عليه مى فرمايد: شكر النعمه اجتناب المحارم... [ اصول كافى. ]

شكر نعمت، كناره گيرى از حرامهاست.

و هم از اوست كه: و الرضا بما اعطى و الا يعصيه بنعمته او يخالفه بشى ء من امره و نهيه بسبب نعمته. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

شكر، راضى بودن به آنچه خدا داده و عصيان نكردن اوست به نعمت او، يعنى نعمت او را به معصيت صرف نكردن.

نوع ديگر از شكر بخشيدن تمام يا قسمتى از نعمات است به ديگر خلايق.

امام على- سلام الله عليه- در اين باره مى فرمايد: اذا انعمت بالنعمه فقط قضيت شكرها. [ غررالحكم جلد 3. ]

هر گاه انعام كنى به نعمت، شكر آن را به جاى آورده اى.

محمد غزالى عمل شكر را به دل، زبان و تن مى داند و مى گويد:''شكر به دل آن بود كه همه ى خلق را خير خواهد و در نعمت بر هيچ كس حسد نكند. و اما به زبان آنكه شكر مى كند و الحمدلله مى گويد و در همه ى احوال و شادى به منعم اظهار مى كند... و اما عمل به تن آن است كه همه اعضاء نعمت است از جهت وى، اندر آن به كار دارى كه براى آن آفريده است و همه را براى آخرت آفريده است و محبوب وى از تو آن است كه بدان مشغول باشى. چون نعمت وى در محبوب وى صرف كردى، شكر گزاردى.'' [ كيمياى سعادت. ]

از ديگر مراحل شكر ''غايب گشتن است از شكر به ديدن منعم. يعنى نعمت به ذات خويش بزرگ نيست، بزرگى نعمت اندر بزرگى منعم است.'' [ خلاصه ى شرح تعرف . ]

بالاترين و كاملترين مرحله ى شكر اظهار عجز است از سپاسگزارى نعمات خداوند، چه نعماتى كه خود او شمردنش را براى آدميان محال مى داند. و خلايق را عاجز مى داند از احصاء آنها، [ و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها، سوره ابراهيم، آيه 34. ] شكر آن نعمتها و سپاسگزارى آن مستوجب عجز و ناتوانى بيشترى است. خداوند به موسى "ع" وحى فرمود: يا موسى اشكرنى حق شكرى.

اى موسى! آنچنان كه شايسته است مرا شكر گزار!

موسى عرض كرد:''خدايا تو را چگونه سپاس بگزارم؟ هر شكرى كه تو را بنمايم آن هم نعمتى است از جانب تو.''

و خداوند فرمود: الان شكرتنى حين قلت: ان ذلك منى. [ حديث قدسى. ]

الان شكر مرا بجا آوردى كه گفتى آن هم از جانب من است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: و تمام الشكر اعتراف لسان السر

خاضعا لله تعالى بالعجز عن بلوغ ادنى شكره...

و تمام شكر و شكر تمام و كامل اعتراف از اعماق قلب است از روى عجز و انكسار به عاجز بودن خود از رسيدن به كمترين پايه از مراتب شكر.

و انى يلحق شكر العبد نعمه الله؟ و متى يلحق صنيعه بصنيعه؟ و العبد ضعيف لا قوه له ابدا الا بالله. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

كجا مى رسد، شكر بنده ى ضعيف به پايه ى نعمت جسيم عظيم الهى؟ و كى مى تواند رسيد كار بنده كه شكر باشد به كار الهى كه نعمت باشد؟ چرا كه بنده حقير و ضعيف است و در نهايت ناتوانى و براى او ابدا هيچ قدرتى و توانى نيست مگر به مدد خداوند.

بعضى بزرگان در مناجات گفته اند:''خداوندا تو همى دانى عجز من از جايگاه شكر تو، پس تو نفس خود را شكر آر از من، يعنى هر چيزى كه بنده بدان ماخوذ است و از گزاردن آن عاجز آيد به حقتعالى بازگردد تا آن بار از وى بردارد.

چنان چون صلوات مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم. چون امت عاجز بودند به خداى عزوجل حواله كردند و گفتند: اللهم صل على محمد و على آل محمد'' يعنى ما صلوات به سزاى وى نتوانيم آوردن، تو صلوات فرست مر او را.

و لا محاله چون از گزارد صلوات مخلوقى عاجز باشند از گزارد شكر حقتعالى عاجزتر باشند.

اولى تر آن باشد كه شكر او را هم به وى همى حواله كنند.

و از اين معنى حقتعالى آغاز كتاب خويش به حمد نهاد و گفت: ''الحمد لله رب العالمين''.

نيابت داشت به گزارد حق شكر تا شكر وى مر خود را مكافات منت وى باشد''. [ خلاصه ى شرح تعرف. ]

پس گفتن ''الحمد لله رب العالمين'' اظهار عجز بنده است از سپاسگزارى خداوند و برداشتن حمد و سپاس است از دوش خود و واگذاردن به خود خداوند متعال.

اين است كه امام صادق سلام الله عليه مى فرمايد:... و تمام الشكر قول الرجل ''الحمد لله رب العالمين''. [ اصول كافى جلد 3. ]

و نهايت شكر، گفتن ''الحمد لله رب العالمين'' است.

چرا كه نشان دهنده و نمايانگر نهايت عجز آدمى است از سپاسگزارى خداوند جل و علا.

نفس، ماواى هر بدى

ان استصعبت عليه نفسه فيما تكره لم يعطها سولها فيما تحب، قره عينه فيما لا يزول و زهادته فيما لا يبقى، يمزج الحلم بالعلم و القول بالعمل.

نفس اگر با متقى سر به ستيز بردارد، او به خاكش مى كشد. اگر در آنچه خوش نمى دارد تمكين نكند، ناكامش مى سازد. اگر آنچه را نمى پسندد تن درندهد، به زنجيرش مى كشد. اگر اطاعت دل و عقل را گران بشمرد به زندانش مى افكند.

اگر چرا در مرتع هوسها را آرزو كند، لجامش مى زند. اگر بال بر زمين اطاعت نسايد، سرش را به سنگ مجازات مى كوبد و اگر سركشى را بخواهد، پاى بندش مى كند.

نفس در پى خوشيهاى گذراست ولى او تنها به ماندنيها دل مى دهد.

خود را از مسير خواسته هاى فناپذير و عشقهاى گذرا كنار مى كشد و جان به سايه سار جاودان جانان مى سپارد و چشم به دشت نعمتهاى كران ناشناس و زوال ناپذير خدا مى دوزد.

حلم را با علم درمى آميزد و حرف را با عمل.

گفتار و كردارش را مرزى از هم جدا نمى كند. رفتار در قلمرو گفتار پيش مى رود و گفتار تنها در محدوده ى رفتار سير مى كند.

اشارت:

خداوند از زبان يوسفش در آن وانفساى ''و لقد همت به وهم بها'' مى فرمايد: ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى. [ قرآن سوره ى يوسف- آيه 53. ]

نفس امركننده به بديهاست مگر آنكه خدايم دست بگيرد.

و هم او جل و على به پيامبر گرامى اش در شب معراج مى فرمايد: فان النفس ماوى كل شر و هى رفيق كل سوء تجرها الى طاعه الله و تجرك الى معصيته و تخالفك فى طاعته و تطيعك فيما يكره و تطغى اذا شبعت و تشكوا اذا جاعت، و تغضب اذ افتقرت و تكبر اذا استغنت و تنسى اذا كبرت و تغفل اذا آمنت و هى قرينه الشيطان.

و مثل النفس كمثل النعامه تاكل الكثير و اذا حمل عليها لا تطير و مثل الدفلى لونه حسن و طعمه مر. [ حديث قدسى. ]

نفس همانا جايگاه هر شر و رفيق هر بدى است.

در طاعت خدا با تو مخالفت مى كند و در معصيتش همراهى و ملاطفت. آنگاه كه سير شود طغيان مى كند و آنگاه كه گرسنه شود شكوه مى نمايد.

آن زمان كه فقير گردد خشمگين مى شود و چون غنى شود، كبر مى ورزد.

هر گاه كه در دام كبر بيفتد مرا فراموش مى كند و آنگاه كه در ايمنى بزيد غفلت مى كند.

بارى، نفس هماره همدم شيطان است.

قصه ى، نفس قصه ى شترمرغ است، زياد مى خورد اما تن به پرواز نمى دهد.

نفس چونان خرزهره است، رنگى خوب اما طعمى تلخ دارد.

و حضرت امام على- سلام الله عليه- مى فرمايد: ان النفس لاماره بالسوء و الفحشاء فمن ائتمنها خانته و من استنام اليها اهلكته و من رضى عنها اوردته شر الموارد. [ غررالحكم جلد 2. ]

نفس بسيار امركننده به بديها و زشتيهاست، پس هر كه امينش شمرد، به او خيانت مى كند و هر كه با او آرام بگيرد و اطمينان يابد، هلاكش مى سازد و هر كه از او راضى شود به بدترين جايگاهها سوقش مى دهد.

و هم او- سلام الله عليه- مى فرمايد: لا عدو اعدى على المرء من نفسه. [ غررالحكم جلد 6. ]

دشمنى، دشمن تر از نفس براى آدمى نيست.

سليمان بن خالد مى گويد: در تفسير اين آيه از قرآن كه خداوند مى فرمايد: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا. [ قرآن - سوره ى فرقان آيه ى 23. ]

''و پيش آورديم هر آنچه بجا آورده بودند از كردار و آن را گردى پراكنده ساختيم.'' از حضرت صادق عليه السلام سئوال كردم. حضرتش فرمود:

اما و الله ان كانت اعمالهم اشد بياضا من القباطى و لكن كانوا اذا عرض لهم الحرام لم يدعوه. [ اصول كافى جلد 3. ]

هلا به خدا سوگند كه كردارشان پاك بود و سفيدتر از جامه هاى سپيد و نازك مصرى باف ولى چون با حرامى مواجه مى شدند از آن نمى گذشتند.

و آنچه كه امام على عليه السلام به عنوان صفت مشخص و بارز متقين ذكر مى فرمايد، همين است كه در ميان آنچه خدا مى خواهد و آنچه نفس مى طلبد، رضايت خدا را برمى گزينند.

خداوند خود در مورد چنين بندگانى مى فرمايد: و عزتى و جلالى و كبريائى و نورى و علوى و ارتفاع مكانى لا يوثر عبد هواه على هواى الا شتت عليه امره و لبست عليه دنياه و شغلته قلبه بها و لم آته منها الا ما قدرته له.

و عزتى و جلالى و عظمتى و نورى و علوى و ارتفاع مكانى لا يوثر عبد هواى على هواه الا استحفظته ملائكتى و كفلت السموت و الارضين رزقه و كنت له من وراء تجاره كل تاجر و آتيه الدنيا و هى راغمه. [ حديث قدسى. ]

سوگند به عزت و جلال و بزرگيم و به نور و عظمت و بلندى مرتبه ام كه بنده برنمى گزيند هواى نفسش را بر خواسته ى من مگر اينكه او را سرگردان كنم در كارش و دنيا را از او برگردانم و دلش را سرگرم به دنيا كنم و به او جز روزى مقدر چيزى ندهم. و سوگند به عزت و جلال و بزرگيم و به نور و عظمت و بلندى مرتبه ام كه بنده برنمى گزيند خواسته ى مرا بر هواى خودش، مگر اينكه فرمان دهم كه فرشتگان او را نگهبانى كنند و زمين و آسمان ضامن روزى او شوند . و من براى او برتر از تجارت هر تاجرى هستم و دنيا را به او مى رسانم هر چند دنيا بر او خشمگين باشد.

حال كه نفس به صراحت كلام خداوند و معصوم منشاء همه ى فسادهاست و سرچشمه ى همه ى بديها و زشتيها چه بايد كرد با او تا آدمى از شرش در امان بماند و بر او سلطه و حكومت بيابد؟

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: كن لنفسك مانعا رادعا... [ غررالحكم جلد 4. ]

براى نفس خود مانع و رادع باش. يعنى كه از فرمانش سربپيچ و تن به اطاعتش مسپار.

و اين كلام نيز از اوست كه: افضل الاعمال ما اكرهت النفوس عليها. [ غررالحكم جلد 2. ]

برترين كارها آن است كه نفس از آن بيزار است.

به عبارتى در گزينش و تشخيص ميان كارها، نفس خود بهترين معيار است، آنچه او را خوش آيد قطعا ناخوشايند پروردگار است.

ربيع مى گويد:''برفتم تا اويس را ببينم. در نماز بامدادان بود. چون فارغ شد گفتم سخن نگويم تا از تسبيح بپردازد و صبر مى كردم. همچنان از جاى برنخاست تا نماز پيشين بكرد و نماز ديگر بكرد و تا ديگر روز نماز كرد. چشم وى اندكى در خواب شد و از خواب درآمد و گفت: به تو پناه مى برم از چشم بسيار خواب و از شكم بسيار خوار، گفتم مرا اين بسنده است، بازگشتم''. [ كيمياى سعادت. ]

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: من اهان نفسه اكرمه الله. [ غررالحكم جلد 5. ]

هر كه نفسش را خوار كند، خدا گرامى اش مى دارد.

غزالى مى گويد:''مدار كار عبوديت بر دو چيز است: قيام به طاعت و بازايستادن از معصيت، و اين صورت تمام نمى شود با اين نفس ''اماره بالسوء'' الا به ترغيب و ترهيب و ترجيه و تخويف. يعنى به رغبت نمودن او و به ترسانيدن و به اميد دادن و به ترس نمودن براى آنكه دابه ى سركش حرون را محتاج باشد به قائدى كه او را مى كشد و به سائقى كه او را مى راند و چون اين دابه از حرونى و سركشى خود در مهلكه افتد محتاج باشد كه يكى از طرفى به تازيانه محكم مى زند و ديگرى از طرفى ديگر جو يا علف بدو مى نمايد و به عرض آن او را مى خواند تا از جاى آن مهلكه برخيزد و بيرون رود و همچنين كودك شوخ به كتاب نرود الا به ترجيه پدر و مادر و تخويف و تهديد مودب و معلم. پس اين نفس اماره دابه اى و بهيمه اى است كه در مهواه و مهلكه ى دنيا افتاده است. خوف، تازيانه و راننده ى اوست و رجاء قائد و سائق و علف اوست. يا كودك شوخ است كه به كتاب عبادت و تقوى مى بايد برد. تذكر عقوبت و نار تخويف اوست و ذكر بهشت و ثواب آن ترجيه و ترغيب اوست...'' [ منهاج العابدين. ]

علقم بن قيس را گفتند: چرا اين نفس خويش را چندين عذاب مى دارى؟ گفت: از دوستى كه وى را دارم، از دوزخ او را نگاه مى دارم. وى را گفتند: اين همه بر تو ننهاده اند. گفت: آنچه توانم بكنم تا فردا هيچ حسرت نباشد كه چرا نكردم. [ كيمياى سعادت. ]

حضرت امام على- سلام الله عليه مى فرمايد: تولوا من انفسكم تاديبها و اعدلوا بها عن ضراوه عادتها. [ غررالحكم- جلد 3. ]

ادب كردن نفسهاتان را بر عهده بگيريد و برگردانيد آنها را از حرص و عادتهاى آنها.

كرز بن وبره از جمله ابدال بود و جهد وى چنان بود كه روزى سه ختم كردى. وى را گفتند: رنج بسيار بر خود نهاده اى، گفت: عمر دنيا چه هست؟ گفتند: هفت هزار سال. گفت: مدت روز قيامت چند است؟ گفتند: پنجاه هزار سال. گفت: آن كيست كه هفت روز رنج نكشد تا پنجاه روز نياسايد؟ يعنى اگر هفت هزار سال بزيم و براى "يك" روز قيامت جهد كنم هنوز اندك باشد تا با بد چه رسد كه پايان ندارد، خاصه بدين عمر مختصر كه من دارم. [ كيمياى سعادت. ]

و حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد: ترك الذنب شديد و اشد منه ترك الجنه. [ غررالحكم جلد 3. ]

ترك گناه سخت است و سخت تر از آن، ترك بهشت است.