متقين گلهاي سرسبد آفرينش

سيد مهدى شجاعى

- ۷ -


باورمند و يقين آكنده

فمن علامه احدهم:

انك ترى له قوه فى دين و حزما فى لين و ايمانا فى يقين

و از نشانه هاى يكيشان اينكه: او را در امر دين محكم و استوار و توانا مى بينى و در نرمى و خوشخويى، دورانديش و عاقبت نگر و در ايمان، يقين مند و باور آكنده.

اشارت:

حضرت امام على عليه السلام مى فرمايد:

ان الله سبحانه يعطى الدنيا من يحب و من لا يحب و لا يعطى الدين الا من يحب: [ غررالحكم- جلد 2. ] خداوند تبارك و تعالى دنيا را به هر كه دوست ندارد و دارد مى بخشد، ولى دين را جز به آنكه دوستش دارد نمى بخشد.

و در صفات متقين آمده است كه اينان در حفظ و نگهدارى اين عطاى خدادادى تمام قدرت و توان باز خدادادى را به كار مى گيرند كه مبادا موريانه هاى هوى به پايه هاى اين حصن و بنا آسيب رسانند و يا امواج شكننده ى شيطان و طوفان اعدا بر استحكام اين عمارت خلل وارد آورند.

اجعل الدين كهفك و العدل سيفك تنج من كل سوء و تظفر على كل عدو. [ غررالحكم- جلد 2. ]

دين را پناهگاه خودت قرار ده و عدالت را شمشير خود، تا رستگارى بيابى از هر بدى و پيروزى بيابى بر هر دشمنى.

و اما آنچه در رابطه با اين كلام مولا بايد روشنى بيشترى بيابد، اين است كه دين چيست و تفاوت آن با ايمان چسان است و تاثير هر كدام در زندگى چگونه است ؟

يقين چيست؟ مراحل آن كدام است؟ نشانه ها و تاثيرات آن در حيات آدمى به چه صورت است و توفيق تحصيل مدارج فوق چگونه حاصل مى شود؟

و طبعا از اين روزن، انوار شخصيت متقين تجلى بيشترى مى يابد. نقل است از ابى الجاورد كه: خدمت امام باقر رسيدم و عرض كردم:

'يا ابن رسول الله! شما دوستى من و دلدادگى و پيروى مرا نسبت به خودتان مى دانيد؟'

حضرت فرمودند:'بله'

عرض كردم:'سئوالى دارم كه بايد پاسخ مرا بدهيد، من نابينايم و كم حركت و نمى توانم هر وقت شما را زيارت كنم.'

حضرت فرمودند:'بگو سوال و حاجتت را.'

عرض كردم:'اخبرنى بدينك الذى تدين الله عز و جل به انت و اهل بيتك لا دين الله عز و جل به'

'مرا از آن دينى كه تو و خاندانت براى خداى عزوجل ديندارى مى كنيد آگاه كن تا من هم همانگونه ديندارى خداى عزوجل را بنمايم'.

حضرت فرمودند:'ان كنت اقصرت الخطبه فقد اعظمت المساله و الله لاعطينك دينى و دين آبائى الذى ندين الله عز و جل به:

شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و الاقرار بما جاء به من عندالله و الولايه لولينا و البراءه من عدونا و التسليم لامرنا و انتظار قائمنا و الاجتهاد و الورع' [ اصول كافى- جلد 3. ]

هر چند سخن كوتاه گفتى ولى عظيم مسالتى درخواست كردى. والله من دين خودم و دين پدرانم كه با آن خدا را ديندارى مى كنيم به تو عطا مى كنم و آن عبارت است از: شهادت به لا اله الا الله و محمد رسول الله و اقرار بدانچه كه رسول خدا از جانب او آورده است و ولايت ولى ما و برائت و عداوت دشمنان ما و تسليم امر ما و انتظار قائم ما و اجتهاد و ورع.

امام على عليه السلام مى فرمايد: انما المستحفظون لدين الله هم الذين اقاموا الدين و نصروه و احاطوه من جميع جوانبه و حفظوه على عباد الله و رعوه. [ غررالحكم- جلد 3. ]

مستحفظان دين خداوند آنانند كه دينش را بر پاى مى دارند "روشن است كه اقامه ى دين غير از ديندارى است" و آن را يارى مى كنند و نگاهدارى مى كنند از جميع جوانب و آن را بر بندگان خدا حفظ مى كنند و رعايت مى نمايند.

و اما تفاوت ميان دين و ايمان در روايتى بدينگونه آمده است:

ابى بصير گويد نزد امام باقر عليه السلام بودم كه 'سلام' به آن حضرت عرض كرد 'خيثمه' پسر 'ابى خيثمه' نقل كرده است كه معنى اسلام را از شما پرسيده و شما چنين پاسخ فرموده ايد:

ان الاسلام، من استقبل قبلتنا و شهد شهادتنا و نسك نسكنا و والى ولينا و عادى عدونا فهو مسلم.

اسلام، يعنى هر كسى كه به قبله ى ما نماز گزارده و شهادتين ما را اداء كند و عبادت ما را انجام دهد و ولايت ولى ما را بپذيرد و دشمن ما را دشمن دارد، مسلمان است.

امام فرمودند: خيثمه راست گفته. [ اصول كافى- جلد 3. ]

و گفت: معنى ايمان را از شما پرسيده و در پاسخ فرموده ايد:

الايمان بالله و التصديق بكتاب الله و ان لا يعصى الله.

ايمان به خدا و تصديق به قرآن و ترك نافرمانى خداست.

امام فرمودند: خيثمه راست گفته.

چنانكه از رواياتى از اين دست برمى آيد، ايمان را مرحله ايست بس والاتر و برتر از دين و به تعبير امام صادق- سلام الله عليه- تفاوت ميان دين

و ايمان تفاوت بين مسجدالحرام و كعبه است. [ اصول كافى- جلد 3 ] و به تعبير امام على- سلام الله عليه- ايمان اوج، غايت و نهايت دين است: غايه الدين الايمان. [ غررالحكم- جلد 4. ] و اما كمترين تجلى ايمان در زندگى كه شايد بشود گفت بيشترين تبلور و ظهور دين است در حيات و نتيجه و ثمره ى ترديدناپذير آن، عبارت است از: ثمره الدين الامانه [ غررالحكم- جلد 3. ]

امانت و درستكارى ثمره ى قطعى دين است.

من قوى دينه ايقن بالجزاء و رضى بمواقع القضاء [ غررالحكم- جلد 5. ]

هر كه دينش قوى باشد يقين مى كند به جزا و رضايتمندانه دل مى سپرد به جايگاههاى تقدير و قضا.

چنين نيست كه گوشه اى از تجليات و مظاهر ايمان در حيات و ممات و عقبى و دنياى آدمى در اين سطور بگنجد، اما به مصداق 'ما لا يدرك كله لا يترك كله'، به رموزى چند از اين تجليات اشاراتى گذرا مى رود.

امام على عليه السلام مى فرمايد:

ثلاث من كان فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرضاء.

و القصد فى الفقر و الغنا و اعتدال الخوف و الرجاء. [ غررالحكم- جلد 3. ]

سه خصلت است كه هر كه را باشد ايمانش كامل است، عدل در خشم و خشنودى، ميانه روى در درويشى و توانگرى و برابرى در ميزان خوف و رجاء.

و نيز مى فرمايد: ثلاث من كنوز الايمان، كتمان المصيبه و الصدقه

و المرض. [ غررالحكم- جلد 2. ]

سه صفت است كه از گنجينه هاى ايمان است: پنهان كردن مصيبت، صدقه و بيمارى.

و هم مولا عليه السلام در صفات مومن مى فرمايد: المومن عفيف مقتنع متنزه متورع. [ غررالحكم- جلد 3. ]

مومن عفيف و قانع و پاك و باتقواست.

المومن من كان حبه لله و بغضه و اخذه لله و تركه لله.

مومن آن كسى است كه دوستيش براى خدا، دشمنيش براى خدا، گرفتنش براى خدا و واگذاشتنش براى خدا باشد.

و در يك كلام مولاى متقيان صلوات الله عليه ثمره ى ايمان را 'الرغبه فى دار البقاء'. و 'الفوز عندالله' تبيين مى فرمايد.

نقل است از حضرت امام صادق عليه السلام كه:

رسول خدا- صلى الله عليه و آله- نماز صبح را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگريست كه تعادل نداشت و سرش به زير مى افتاد. رسول خدا به او فرمود:'فلانى چگونه اى، در چه حالى؟'

گفت:'يا رسول الله! در حال يقين.'

رسول خدا از گفته ى او در شگفت شد و فرمود:'براى هر يقينى حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟'

جوان عرض كرد:'يا رسول الله! همان يقين من است كه مرا محزون كرده و شبم را به بيدارى كشانده و روزم را به تشنگى، جانم از دنيا و آنچه

در آن است به تنگ آمده و روگردان است تا آنجا كه گويى عرش پروردگار را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب برپاست و مردم براى آن محشور شده اند و من در ميان آنها هستم. گويى مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت غرقند و در بهشت با هم تعارف مى كنند و بر پشتيها تكيه زده اند و گويى نگاه مى كنم به دوزخيان كه در زير شكنجه اند و فرياد مى كشند. و گويى هم الان من مى شنوم زفير آتش را كه در گوشم مى پيچد...'

رسول خدا به اصحابش فرمود:'اين بنده اى است كه دلش را به ايمان روشن كرده.'

و سپس به او فرمود:'استوار بايست در آن مقام كه ايستاده اى و حفظ كن آنچه را به دست آورده اى.'

جوان عرض كرد:'يا رسول الله! برايم دعا كن كه در ركاب تو شربت شهادت بنوشم.'

رسول خدا برايش دعا فرمودند و چيزى نگذشت كه در يكى از غزوات، دهمين نفرى بود كه شربت شهادت نوشيد. [ اصول كافى- جلد 3. ]

علم اليقين، عين اليقين، حق اليقين

خواجه عبدالله انصارى در شرح مقامات سالك مى گويد: اليقين مركب الاخذ فى هذا الطريق و هو غايه درجات العامه و قيل اول خطوه الخاصه. [ منازل السائرين- خواجه عبدالله انصارى. ]

يقين، مركب رهروان اين راه است و نهايت درجه ى از سير عامه و اولين قدم از سير خاصه است.

و در تعريف ديگرى از يقين آمده است:'يقين عبارت است از ظهور نور حقيقت در حالت كشف استار بشريت به شهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل. و مادام تا آن نور از وراى حجاب نمايد، آن را نور ايمان خوانند و چون از حجاب مكشوف گردد، آن را نور يقين خوانند.' [ مصباح الهدايه- كاشانى. ]

جنيد، يقين را برخاستن شك مى داند و ابوالحسين نورى آن را

مشاهدت تلقى مى كند و شيخ ابن عطا در حقيقت يقين مى گويد:'يقين آن است كه معارضت از وى زايل گردد بر دوام وقت، يعنى چون بنده را يقين درست شود، مر او را بر حق تعالى اعتراض نماند نه به سئوال عطا نه به رد بلا و هيچ چيز او را از جاى نجنباند و وقت وى دايم بر اين معنى گردد.' [ خلاصه ى شرح تعرف. ]

امام صادق، عليه السلام مى فرمايد:'اليقين يوصل العبد الى كل حال سنى و مقام عجيب، اخبر رسول الله صلى الله عليه و آله من عظم شان اليقين حين ذكر عنده ان عيسى بن مريم عليه السلام كان يمشى على الماء فقال لو ازداد يقينه لمشى فى الهواء فدل بهذا رتب الانبياء عليهم السلام مع جلاله محلهم من الله كانت تتفاضل على حقيقه اليقين لا غير و لا نهايه لزياده اليقين على الابد.

يقين، بنده را به مراتب عاليه و درجات رفيعه و مقامات عجيبه مى رساند و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده است از عظمت شان و رفعت مكان يقين، در زمانى كه در خدمت حضرت مذكور شد كه:

'حضرت عيسى عليه السلام بر روى آب راه مى رفت.' حضرت فرمود:'اگر يقين عيسى زيادتر مى بود بر روى هوا هم راه مى رفت!' پس اين كلام حضرت دلالت دارد كه مرتبه ى يقين بسيار رفيع است كه انبياء با وجود رفعت مرتبه مختلفند در مرتبه ى يقين. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

و چنين ادامه مى دهند حضرت كه: و المومنون ايضا متفاوتون فى قوه اليقين و ضعفه فمن قوى منهم يقينه فعلامته التبرى من الحول و القوه الا بالله و الاستقامه على امر الله و عبادته ظاهرا و باطنا، قد استوت عنده

حاله لوجود و العدم و الزياده و النقصان و المدح و الذم و العز و الذل لانه يرى كلها من عين واحده.

مومنان نيز مختلفند در مرتبه ى يقين و علامت قوت و ضعف ايشان در مرتبه ى يقين، قوت و ضعف ايشان است در مراتب عبادت و طاعت و تفويض مهمات به كافى المهمات . هر كه عبادت او بيشتر است و تفويض كارها به خدا كاملتر و تبرى از حول و قوت خود شاملتر، يقين او كاملتر است و علامت ديگر از براى قوت يقين مساوى بودن متقابلات است از وجود و عدم و حيات و موت و وسعت و تنگى و مدح و ذم و عزت و ذلت. يعنى همه ى اينها پيش او مساوى باشد و از هيچكدام اينها تفاوت در خود نبيند. چه هر كه يقينش قوى است سرچشمه ى همه ى اينها را يكى مى بيند كه مبداء سلسله ى موجودات است و غير او را محو و نابود مى داند و كرده ى او را عين حكومت مصلحت مى شمارد و با وجود اين اعتقاد قبول بعضى و رد بعضى معقول نيست و غير تسليم و رضا چاره اى نه. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

ابى بصير گويد: كه از حضرت امام صادق عليه السلام سئوال كردم كه حد توكل چيست؟ فرمودند: يقين.

عرض كردم حد يقين چيست؟ فرمودند:'الا تخاف مع الله شيئا'

با وجود خدا از هيچ چيز نهراسى. [ اصول كافى- جلد 3. ]

و اما يقين را به سه مرحله ى مهم تقسيم كرده اند: علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين.

خواجه عبدالله اين سه مرحله از يقين را چنين شرح مى كند:

الدرجه الاولى علم اليقين و هو قبول ما ظهر من الحق و قبول ما غاب للحق و الوقوف على ما قام بالحق.

درجه ى اول يقين معتقد شدن به امورى است كه جهت ارائه ى حق از طرف حق متعال ظاهر شده و ايمان داشتن به امورى است كه از ديد و نظر پنهان مى باشد و آگاهى به امورى است كه قيام و وجود آنها جهت ارائه و ظهور حق متعال است.

و الدرجه الثانيه عين اليقين و هو الغنى بالاستدراك عن الاستدلال و عن الخبر بالعيان و خرق الشهود و حجاب العلم.

درجه ى دوم،'عين اليقين' به بى نيازى از استدلال و رسيدن به مقام استدراك است. و به رسيدن به عيان و گذشتن از خبر است. و به برطرف كردن حجابهاى علم است به سبب قوع در عالم شهادت.

و الدرجه الثالثه حق اليقين و هو اسفار صبح الكشف ثم الخلاص من كلفه اليقين ثم الفناء فى حق اليقين.

درجه ى سوم حق اليقين با استكشاف نور و ظهور انوار كبريايى الهى و واقع شدن در تمام جمع است به سبب فناء سالك در حق اليقين و رهايى او از قيد يقين. [ منازل السائرين. ]

خداوند ما را از تشعشعات انوار يقين محروم مكناد. ان شاءالله...

مهالك جهل، مفاسد علم

و حرصا فى علم و علما فى حلم

و از نشانه هاى تقواپيشگان اينكه حريص در علمند و عليم در حلم. نه فقط علم را طالبند، جستجوگرند، متعلمند كه در كسب آن آزمند و حريصند. در اين مسير موقفى نمى شناسند منزلگاهى نمى بينند و پايان و نهايتى نمى فهمند.

جام و جرعه، تشنگيشان را پاسخ نمى شود و درياچه و بركه، رفع عطش عميقشان را نمى كند.

اشارت:

خداوند تبارك و تعالى به عيسى بن مريم فرمود: عظم العلماء و اعرف فضلهم فانى فضلتهم على جميع خلقى الا النبيين و المرسلين كفضل الشمس على الكواكب و كفضل الاخره على الدنيا و كفضلى على كل

شى ء. [ حديث قدسى. ]

درياب عظمت علما را و بشناس قدر و منزلت و فضيلت آنان را، كه من برتريشان بخشيدم بر تمامى خلايق بجز انبياء و مرسلين، همانند برترى خورشيد بر ستارگان و مثل فضيلت آخرت بر دنيا و چونان برترى و فضل خودم بر تمام موجودات.

و حضرت رسول- صلى الله عليه و آله- مى فرمايد: ان فضل العالم على العابد كفضلى على امتى [ نهج الفصاحه. ]

فضل عالم بر عابد همانند فضل من است بر امت من.

و نيز مى فرمايد: ما من مومن يقعد ساعه عند العلماء الا ناداه الله تعالى: جلست الى حبيبى، و عزتى و جلالى لاسكنتك الجنه معه و لا ابالى. [ حديث قدسى. ]

مومن نمى نشيند ساعتى در كنار عالمى، مگر آنكه خداى تعالى ندا مى دهد: تو در محضر دوست من نشستى. به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را همراه او در بهشت جاى خواهم داد و چه باك.

و مولا على- عليه السلام- به كرات و انحاء مختلف در مقام و منزلت و فضيلت علم سخن گفته اند، از آن جمله: العلم مصباح العقل: [ غررالحكم- جلد 1. ]

علم چراغ عقل است.

و العلم اعظم كنز:

علم برترين گنج است.

و العلم افضل الجمالين. [ غررالحكم- جلد 2. ]

علم از همه ى جمالهاى ديگر زيباتر است.

و امام صادق عليه السلام مى فرمايد: العلم اصل كل حال سنى و منتهى كل منزله رفيعه... [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

علم، اصل همه ى صفتهاى خوب، منشاء جميع كارهاى نيك و منتهاى تمامى مقامات والاست...

اگر در بيان فضيلت و منزلت روشن علم به همين چند كلام از حضرت احديت جل و علا و گراميترين رسولش حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و اوصياء گرانقدرش اكتفا كنيم به كندوكاو در اين مقوله بايد پرداخت كه چگونه علمى است آنكه از چنين منزلت و مقامى برخوردار است و هم چگونه عالمى است كه از چنان رتبت و فضيلتى برخوردار است؟

امام صادق عليه السلام در تبيين اين كلام حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه:'طلب العلم فريضه على كل مسلم' مى فرمايد كه:'اى علم التقوى و اليقين.' [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

آن علم كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به كرات بر آن تاكيد فرموده اند، علم تقوى و يقين است، علم مبداء و معاد است، علم حق و باطل است و علم به احكام شرع است.

چنانچه همين صفاتى را كه مولا على عليه السلام در فضيلت متقين مى فرمايد، حضرت امام صادق- سلام الله عليه- همين خصائص را از 'له قوه فى دين' در مورد مومنين ذكر مى نمايد و تنها بجاى 'حرصا فى علم' 'حرصا فى فقه' بيان مى فرمايد. [ اصول كافى- جلد 3. ]

عزالى علمى را كه در كلام 'طلب العلم فريضه على كل مسلم' آمده است، سه علم مى داند:

علم توحيد، علم سر يعنى آنچه به دل تعلق دارد و علم شريعت. [ منهاج العابدين. ]

عين القضاه در تقسيم انواع علم مى گويد:'علمها سه قسم آمدند: قسم اول علم بنى آدم آمد و قسم دوم علم فرشتگان و قسم سوم علم مخلوقات و موجودات. اما علم چهارم علم خداست- تعالى و تقدس- كه علم مكنون و مخزون مى خوانند. پس علم مكنون جز عالم خدا كس نداند و ندانم كه هرگز دانسته اى كه عالم خدا كيست؟'

'اطلبوا العلم و لو بالصين'

تو را به چين و ما چين بايد رفت، آنگاه 'علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل' بيابى. [ تمهيدات. ]

و امام صادق عليه السلام در شرح 'اطلبوا العلم و لو بالصين' مى فرمايد: و هو علم معرفه النفس و فيه معرفه الرب [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه و بحار الانوار- جلد 1. ]

مراد از اين علم شناختن نفس است و از شناخت نفس، شناخت حق

تعالى حاصل مى شود.

چنانكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده است:'من عرف نفسه فقد عرف ربه [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه و بحارالانوار- جلد 1. ]

هر كه به شناخت نفس نائل آمد پروردگار خود را شناخته است.

به نظر مى رسد كه نسبت علم خداوند به آنچه آدمى بر او نام علم مى نهد، در مثل نسبت نور و سايه است. سايه اگر چه قائم به نور است، ليكن نور و سايه دو حقيقت متفاوت و مختلفند.

امام صادق- سلام الله عليه- مى فرمايد:'يا عبدالله ليس العلم بالتعلم انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يشاء ان يهديه... [ فلسفه الاخلاق الاسلاميه. ]

اى بنده ى خدا! علم به تعلم نيست. علم نورى است كه خدا در قلب هر كه هدايتش را بخواهد جارى مى كند.

و نيز مى فرمايد: لا علم الا عن عالم ربانى.

جز آنچه كه از عالم ربانى تراوش كند علم نيست.

و كيست اين عالم ربانى؟

خود او مى فرمايد: شرقا و غربا فلا تجدان علما صحيحا الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت.

شرق و غرب را به زير پا بگذاريد، علم صحيح را جز از ما نخواهيد يافت.

و اگر به خزائن علم خداوند رجوع نكند به كدامين سو مى تواند دست

تمنا برد بنده اى كه 'و ما اوتيتم من العلم الا قليلا' [ قرآن- سوره ى اسراء- آيه ى 85. ] در شان او نازل شده است؟

از معصوم نقل است كه:'الفباى علم بيست و نه حرف است كه حرف اول آن الف است و بشر به ميزان الف مستقيم از الفباى علم درنيافته است'.

ليكن به قول عبدالله قطب بن محيى، آن نور كه جهان را جلوه مى نمايد و آنان را به اشتباه مى اندازد اشتعال نار نفس است و نه علم كه:'با نار حرارتى و روشنى باشد اما اين جز آن حرارت و اشراق است كه اهل الله را مى باشد، ليكن چون از مطلق حرارت و اشراق بيرون نيست، باشد كه بعضى به غلط افتند و آن را مقامى شناسند و آتش موسى "ع" از آتش زردشت بازنشناسند.' [ مكاتيب عبدالله قطب بن محيى- مكتوب 291. ]

و حضرت رسول- صلوات الله عليه و آله- فرمود:'اطلعت ليله المعراج على النار، فرايت اكثر اهلها الفقراء قالوا يا رسول الله من المال؟ قال من العلم. [ منهاج العابدين. ]

شب معراج بر دوزخ مطلع شدم، بيشتر مردم دوزخ فقيران را يافتم.

گفتند:'يا رسول الله از مال؟'

فرمود:'نه، از علم!'

و اين تازه از مهالك و مفاسد جهل است. باش تا مهالك و خطرات علم نيز گفته آيد تا دانسته شود كه مسئووليت عالم چه عظيمتر از مسئووليت

جاهل است و راهش چه پرمخاطره تر و حساب و كتابش چه صعب تر و سنگينتر.

آمده است كه حضرت موسى بعد از تكلم با خداوند و ارسالش از جانب او به سوى مردم، لحظه اى اين معنا در ذهنش خطور كرد كه من عالمترين مردمم و خداى از من عالمتر نيافريده است.

به محض خطور چنين تصورى در ذهن موسى، خداوند به جبرئيل فرمود كه: ادرك موسى فقد هلك...

موسى را درياب كه در شرف هلاك است.

و اعلمه ان عند ملتقى البحرين عند الصخره الكبيره رجلا اعلم منك فصر اليه و تعلم من علمه [ حديث قدسى. ]

و به او بگو كه در ملتقى البحرين، در كنار صخره اى بلند، مردى است "به نام خضر" كه از تو داناتر است به سوى او بشتاب و از او علم بياموز.

و اين غرور علمى، يكى از مهالكى است كه موسى با آن عظمت به زحمت از آن جان به در مى برد، ديگران كه جاى خود دارند. در بيانات حضرت امام خمينى- رضوان الله عليه- آمده است كه:

وقتى علم در يك قلب غيرمهذب وارد مى شود، اين انسان را به عقب مى برد. هر چه انبارش زيادتر باشد مصائبش زيادتر است. وقتى يك زمين شوره زار سنگلاخى باشد، هر چه در آن تخم بكارند نتيجه اى نمى دهد... و من نمى دانم كه ماها بايد حداقل همچنين باشد كه خودمان را مهذب كنيم كه اين علوم رسمى هم خيلى مانعمان نشود از خدا، از ذكر الله مانعمان نشود، اين هم خودش يك مساله ايست. اشتغال به علم، اسباب اين

نشود كه يك غرور پيدا بشود كه ما را از مبداء كمال دور كند.

اين غرورى كه در ملاها با همه ى اطراف هست، چه آنها كه علوم مادى و طبيعى دارند و چه آنها كه علوم شرعى دارند و آنها كه علوم عقلى دارند. اين اگر قلب مهذب نباشد يك غرورى مى آورد، همان غرورى كه انسان را به كلى از خدا بازمى دارد. [ تفسير سوره ى حمد- امام خمينى. ]