خوف، ديده بان دل
قد براهم الخوف برى القداح، ينظر اليهم الناظر فيحسبهم مرضى و ما بالقوم من
مرض و يقول لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظيم.
متقين را خوف از خداوند، آنچنان لاغر و تكيده كرده كه مثل تير كه تراشش مى
دهند و باريك و نازكترش مى كنند، خوف از خداوند گوشت بدن اينان را مى تراشد و
اندامشان را هر لحظه لاغرتر و تكيده تر مى كند، آنگونه كه هر ناظرى مريضشان مى
پندارد و هر بيننده اى بيمارشان تلقى مى كند.
و گمان مى برند، كه اينان ديوانه اند و به هم آميخته. و نه مريض و بيمارند
اينان و نه ديوانه و به هم آميخته، كه امرى بس عظيم با ايشان درآميخته.
آنچه اينان را در نظر مردم غريب جلوه مى دهد، غريبيشان در اين دنياست و آنچه
نامانوسشان نشان مى دهد، انس ناپذيريشان با دار فناست و آنچه نامتعادلشان مى
نمايد تنها و تنها خوف خداست.
اشارت:
خداوند جل جلاله به موسى فرمود:''بندگانم به چيزى محبوبتر از اين سه چيز به
من تقرب نمى يابند: زهد به دنيا، اجتناب از گناه و گريه از خوف و خشيت من.''
موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- عرض كرد:''خدايا! چه مى كنى با
اينان؟''
خداوند فرمود:''حكم زاهدان را در بهشت نافذ مى گردانم. با تقواپيشگان مدارا
مى كنم و گريه كنندگان از خوف و خشيتم را در مقام اعلاى بهشت جاى مى دهم''[
مكارم الاخلاق. ]
امام صادق در ميان اشارتهاى خويش به ''حفص''، اين آيه را تلاوت فرمودند: تلك
الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه
للمتقين. [ سوره ى قصص- آيه ى 83. ]
ما خانه ى آخرت را براى آنهايى قرار داديم كه در زمين برترى نمى جويند و
فساد نمى كنند و عاقبت از آن متقين است.
و از تلاوت اين آيه سخت گريستند و سپس فرمودند:''اين آيه امان مرا بريده و
آسايش مرا ربوده'' و سپس فرمودند: فاز و الله الابرار و خسر الاشرار اتدرى من
هم الذين خافوا و اتقوا و تقربوا اليه بالاعمال الصالحه. يا حفص! من تعلم و عمل
كتب فى الملكوت عظيما ان اعلم الناس بالله اخوفهم منه و اخشاهم له و ازهدهم فى
الدنيا... [ ارشاد القلوب. ]
به خدا كه نيكان رستگار شدند و اشرار زيان كردند. مى دانى كه كيانند نيكان و
رستگاران؟ آنانكه از هيبت و مقام پروردگار ترسيدند و تقواى او پيشه كردند و با
كردار شايسته به او تقرب جستند.
يا حفص! آنكه بياموزد و عمل كند در نزد خداوند مقامى بس عظيم مى يابد.
عالمترين و عارفترين مردم به خدا، ترسنده ترين و خائفترين آنان از خداست و بى
رغبت ترين آنها به دنيا...
و امام سجاد در يكى از مناجاتهاى خود عرضه مى دارد: سبحانك عجبا لمن عرفك
كيف لا يخافك.
منزهى تو خدايا! چگونه مى شود كسى تو را بشناسد و به مقام تو معرفت بيابد و
از تو نترسد؟!
پس خوف از خدا نتيجه ى مسلم معرفت الله است.
آنكه از بارگاه كبريايى و جلال خداوند چيزى نشنوده است، آنكه از جبار و قهار
و قوى و عزيز و ذوانتقام و سريع الحساب و شديدالعقاب و كبيرالمتعال و... جز
حروفى چند، درنمى يابد چگونه مى تواند به بارگاه خوف درآيد.
امام على عليه السلام مى فرمايد: اعظم الناس علما اشدهم خوفا لله سبحانه. [
غررالحكم- جلد 2. ]
آنكه علم و معرفتش بيشتر است، خوفش از خداوند سبحان شديدتر است.
يحيى- على نبينا و آله و عليه السلام- آنچنان از خوف خداوند مى گريست كه گوشت
گونه هايش از بين رفت و بر استخوان گونه پارچه مى نهاد و باز مى گريست. زكريا
به او گفت:''پسرم! من تو را از خدا خواسته ام كه مايه ى نشاط من باشى.''
جواب داد:''پدر! بر دوزخ خداوند لغزشگاهها و پرتگاههايى است كه از آن سالم
نمى گذرند مگر گريه كنندگان از خوف خدا و من مى ترسم كه پايم بر آنها بلغزد.''
زكريا نيز از اين كلام آنقدر گريست تا بيهوش شد. [ مكارم الاخلاق. ]
اگر آدمى با حاكمى مقتدر مواجه شود، چقدر تفاوت است ميان آن زمان كه او را
مى شناسد و آن زمان كه نمى شناسدش؟
آيا در اين دو زمان برخورد آدمى با چنين حاكمى يكسان است؟
و اين تازه حاكمى است كه فانى است و متكى به غير است و هيچ از خود ندارد.
اگر آدمى ذره اى معرفت نسبت به خداوند سبحان بيابد، آيا مى تواند به همين
راحتى كه اكنون مى زيد زندگى كند؟
خوف بندبند تنش را از هم مى گسلد.
الخائف لا عيش له. [ غررالحكم- جلد 1. ]
زندگى نمى فهمد چيست. آنچنان دگرگون مى شود كه ديگران بيمارش تصور مى كنند.
امام زين العابدين- سلام الله عليه- به هنگام وضو چنان رنگش زرد مى شد كه
همگان مبهوت مى ماندند و از تغيير حالش سئوال مى كردند.
مى فرمود:''مى دانيد كه در برابر چه كسى بايد بايستم؟'' [ مكارم الاخلاق. ]
و اميرالمومنين سلام الله عليه- هر گاه كه آيه ى ''وجهت وجهى للذى فطر
السموات و الارض'' را تلاوت مى فرمود، از خوف خدا رنگش مى پريد، و حالتش دگرگون
مى شد. [ ارشاد القلوب. ]
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: الخوف رقيب القلب و الرجاء شفيع النفس.
خوف رقيب و ديده بان دل است و رجاء شفيع نفس.
و من كان بالله عارفا كان من الله خائفا و هما جناحا الايمان يطيربهما العبد
المحقق الى رضوان الله تعالى. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه - جلد دوم. ]
هر كه شناساتر است به پروردگار خود، خوف او بيشتر است و ترس خدا بيشتر دارد
و خوف و رجاء دو بال ايمانند كه مومن با اين دو بال به سوى رضوان الهى مى پرد.
از جمله وصاياى لقمان به فرزندش اين است كه:''بترس از خدا ترسيدنى كه چنين
پندارى كه اگر نزد او آيى به نيكى جن و انس هر آينه عذاب كند تو را و اميدوار
باش به رحمت او اميدواريى كه گمان برى كه اگر نزد او آيى به گناهان جن و انس هر
آينه ببخشد و بيامرزد تو را.'' [ مكارم الاخلاق و مصباح الشريعه. ]
حضرت سيدالمرسلين عليه و آله صلوات رب العالمين مى فرمايد: المومن بين خوفين
خوف ما مضى و خوف ما بقى و بموت النفس تكون حيوه القلب و بحيوه القلب البلوغ
الى الاستقامه و من عبدالله على ميزان الخوف و الرجاء لا يضل و يصل الى ماموله.
[ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه- جلد 2. ]
مومن واقع شده است در ميان دو خوف. يكى خوف گذشته كه مبادا عمر گذشته و تلف
شده موافق رضاى الهى نباشد و ديگرى خوف آينده كه مبادا به لغزشى يا انحرافى
گرفتار آيد و به مرگ نفس اماره دل زنده مى شود و به حيات دل توفيق نيل به
استقامت دست مى دهد. و هر كه بندگى خدا كند با ترازوى خوف و رجاء هرگز گمراه
نمى شود و به مامول و مطلوب و محبوب خويش دست مى يابد.
حضرت رسول اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- در وصاياى خويش به ابوذر مى
فرمايد:''بنده ى گناهكارى را در قيامت مى آورند و گناهانش را بر او عرضه مى
كنند. و او رو به گناهان كرده و مى گويد: آيا نه اين بود كه من از شما ترسان و
بيم زده بودم. و به سبب اين خوف بخشيده مى شود.''
امام على عليه السلام مى فرمايد: خف الله خوف من شغل بالفكر قلبه. فان الخوف
مظنه الامن و سجن النفس عن المعاصى. [ غررالحكم- جلد 3. ]
بترس از خدا ترسيدنى كه قلبت را به انديشه وادارد كه ترس جايگاه گمان امن
است و زندان نفس است از گناهان.
اويس قرنى به ''هرم بن حيات'' گفت: قد عمل الناس على الرجاء، تعال نعمل على
الخوف. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه- جلد 2. ]
بندگان "كه اينگونه راحت و بى خيال مى زيند" بندگى خدا را از روى رجاء مى
كنند بيا تا ما عمل به خوف كنيم "كه احتياط مقتضى اين است".
و پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- فرمود: لا يلج النار احد بكى من
خشيه الله حتى يعود اللبن فى الضرع. [ فلسفه الاخلاق الاسلاميه. ]
آتش دوزخ در گريان از خوف و خشيت خدا درنمى گيرد، مگر آنكه شير به پستان
برگردد. همچنان كه رجعت شير به پستان محال است، به عذاب درآمدن خائف نيز
غيرممكن است.
و خداوند صادق الوعد فرمود كه: و لمن خاف مقام ربه
جنتان. [ سوره ى الرحمن آيه ى 46. ]
و دو بهشت است براى آن كس كه از خدا بترسد.
مدام در كار مذمت نفس
لا يرضون من اعمالهم القليل و لا يستكثرون الكثير، فهم لانفسهم متهمون و من
اعمالهم مشفقون، اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له،
فيقول:
انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى منى بنفسى.
اللهم لا تواخذنى بما يقولون و اجعلنى افضل مما يظنون و اغفرلى ما لا
يعلمون.
و اما اعمال و طاعاتشان:
كم آن راضيشان نمى كند و زياد آن به چشمشان نمى آيد.
مدام در كار مذمت نفسند. متهمش مى كنند، گنهكارش مى شمرند، به محاكمه اش مى
كشند و تاديب و سياستش مى نمايند.
هراس زده و بيمناك و ترس آكنده ى كردار خويشند. هر گاه كسى به ستايششان
برخيزد، تعريف و تمجيدشان كند و نامشان را به نيكى و پاكى برد، ترس بر جانشان
مى نشيند و خوف در اعماق دلشان رخنه مى كند كه: من بهتر از هر كسى خودم را مى
شناسم و خدايم به من از من داناتر است.
خدايا! مرا به واسطه ى آنچه مى گويند مگير، به واسطه ى گفته هاى اينان عذابم
مكن و برتر از گمانهاى ايشانم قرار ده و آنچه را كه از من نمى دانند- عيوب
نهانيم را و لغزشهاى نفسانيم را- تو خود بپوش و ببخشاى!
اشارت:
حضرت سيدالمرسلين و خاتم النبيين- عليه افضل صلوات المصلين- در وصاياى خويش
به ابوذر مى فرمايد: ان لله ملائكه قياما من خيفه الله ما رفعوا روسهم حتى ينفخ
فى الصور النفخه الاخره فيقولون جميعا، سبحانك ربنا و بحمدك ما عبدناك كما
ينبغى لك ان تعبد. [ مكارم الاخلاق. ]
خداوند را فرشتگانى است كه از خوف او مدام ايستاده و عبادتش مى كنند و سر
فرانمى آورند تا نفخ صور. پس آنگاه چنين مى گويند: ''پاك و منزه و ستوده اى تو
خدايا! ما آنچنان كه شايسته ى توست عبادتت نكرديم.''
آنجا كه عقاب پر بريزد
از پشه ى لاغرى چه خيزد؟
وقتى ملائكه اى كه خلقشان آنگونه است و شغلشان طاعت محض و بينهايت سال را،
به اندازه ى عمر آدميان همه ى عصرها به عبادت مشغولند، در نهايت بدينسان اظهار
عجز مى كنند، چه بگويد اين بنده ى ضعيف كه مختصر طلاى عبادتش هم به مس
ناخالصيهاى رنگارنگ آميخته است، كه اگر مقبول افتد تنها و تنها كرم اوست و اگر
مردود شود، بيچارگى و پريشانى بنده است.
غزالى در تشريح يكى از عقباب سلوك چنين مى گويد:''ملكى كه مرتبه ى او آن
باشد كه سلاطين و امرا خدمت او كنند... و اكابر و افاضل را در حضرت او راه
دهند... چون اجازت دهد كه هدايا و تحف به حضرت او آورند، همه ى بزرگان از امرا
و وزرا و سادات و علما تحف فاخره و هداياى گرانمايه برند. اگر در ميان بقالى،
دسته تره يا باغبانى خوشه ى انگور هديه آورد كه بهاى آن دانگى يا حبه اى باشد و
در ميان اين بزرگان رود و مزاحم ايشان شود از نادانى و بى ادبى و اين شى ء حقير
را با هداياى گرامى ايشان ضم كند و اين ملك آن هديه اين مرد را به اعزاز قبول
كند، آن نه غايت لطف و كرم و نهايت كمال نفس ملك باشد؟ پس اين مرد اگر منت بر
ملك نهد از جهت آن هديه و آن را بزرگ شمرد و بدان معجب شود و بزرگى ملك را
فراموش كند و منت ندارد، همه ى آدميان نگويند اين مرد بى عقل است و بى ادب و
جاهل و احمق؟ اكنون اگر شبى برخيزى و ركعتى نماز چند بگزارى، انديشه كن كه در
آن وقت چند نوع و چند صفت از خدمتكاران بزرگ در حضرت عزت صمديت بر پاى فقر و
فاقت و مسكنت و مذلت استاده اند در اقطار زمين از بر و بحر و كوه و دشت از
اصناف مستقيمان و صديقان و خائفان و مشتاقان و مجتهدان و متضرعان و چند گونه
عبادات صافى و بى غش و خدمت خالص دلكش به درگاه بى نيازى او برداشته اند با
زبانهاى طاهر و دلهاى خاشع و چشمهاى گريان و سينه هاى آبادان، و تو اگر هزار جد
و جهد در نماز خويش بكنى و احكام و اصلاح آن بجا آورى و اخلاص در آن بنمايى،
حضرت اين ملك را نشايد و در جنب آن بندگيها و فرمانبرداريها كه در آن حضرت از
آن اكابر در وجود مى آيد اين هيچ نباشد.
... شيخ ما عليه الرحمه مى فرمود كه بنگر اى مرد عاقل! هرگز نمازى از نمازها
چنان به آسمان فرستاده اى كه خوانچه آراسته به سراى توانگرى فرستى؟'' [ : منهاج
العابدين. ]
و اين همه ى حرف نيست. مخاطب اين حرف، متقى با آن فضايلى كه مولا عليه
السلام تعيين فرموده نيست. بدين كلام تنها از اينرو اشارت رفت كه روشن گردد شتر
عجب بر در خانه ى همه ى آدميان مى نشيند و حتى به دو ركعت نماز دست و پا شكسته
ى آنان چشم طمع مى دوزد.
و به تبع، مقام والاى متقين مكشوف تر گردد كه چگونه على رغم طاعات چنانى و
عبادات آنچنانى و عليرغم مقام ''فهم حانون على اوساطهم...'' بواسطه ى نيل به
منزلت ''عظم الخالق فى انفسهم...'' خود را متهم مى شمرند، به محاكمه مى كشند و
از آن همه عبادت ذره اى دلخوش و خرسند نمى گردند. چرا كه پيامبر صلى الله عليه
و آله مى فرمايد:
لو ان رجلا كعمل سبعين نبيا ليحتقره و خشى ان لا ينجو من شر يوم القيامه. [
مكارم الاخلاق. ]
اگر كسى را به ميزان عمل هفتاد پيامبر همراه باشد بايد كه حقير و ناچيزش
بشمرد و هماره در اضطراب و واهمه باشد كه مبادا در قيامت نجات نيابد.
چون حسن عاقبت نه به رندى و زاهدى است.
آن به كه كار خود به عنايت رها كنند.
و اصل و معيار روشن و واضح اين است كه:
من كان عند نفسه عظيما كان عندالله حقيرا. [ غررالحكم- جلد 5. ]
هر كه خود را به چيزى مى شمرد، خداوند ناچيزش مى داند.
چنانكه عكس اين قضيه نيز صادق است. تقرب به درگاه خداوند جل جلاله در گرو
ذلت نفس است.
خداوند تبارك و تعالى به موسى وحى فرمود كه:''ان اصعد الجبل لمناجاتى''.
براى مناجات با من به بالاى كوه برو
و در آنجا كوه بسيار و هر كدام به برترى و بلندترى كه در خويش مى ديدند طمع
داشتند كه موسى بر بالايشان رود، مگر كوه كوچك طور كه خود را حقير مى شمرد و با
خود مى گفت:''من كمتر و كهتر از آنم كه پيامبر خدا حضرت موسى براى مناجات با رب
العالمين بر فرازم آيد.''
و خداوند به موسى وحى فرمود:''ان اصعد ذلك الجبل فانه لا يرى لنفسه مكانا''
به بالاى همين كوه برو چرا كه خود را به چيزى نشمرد و حقير دانست. [ حديث
قدسى. ]
مردى از بنى اسرائيل سالها عبادت خدا مى كرد و سپس قربانى كرد و پذيرفته
نشد. به ذم و نكوهش خويش پرداخت كه تو آنچنان پست و حقيرى كه قربانيت در پيشگاه
خداوند مردود مى شود. پس از آن شنيد كه: ذمك لنفسك افضل من عبادتك اربعين سنه.
اين تحقير و نكوهشى كه نفس خويش را كردى از عبادت چهل ساله ات برتر بود. [
حديث قدسى. ]
از ابن سماك نقل مى كنند كه هر روز به نفس خود خطاب مى كرده است و مى گفته
است: يا نفس تقولين قول الزاهدين و تعملين عمل المنافقين و فى الجنه تطمعين،
هيهات هيهات ان للجنه قوما آخرين و لهم اعمال غير ما تعملين.
اى نفس! اى نفس! گفتارت، گفتار زاهدان است و عملت عمل منافقان است و با اين
حال طمع بهشت دارى؟ چه دورست، چه دورست اين طمع تو، اهل بهشت قوم ديگرند و عمل
ايشان، عمل ديگر. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]
از امام صادق عليه السلام نقل است كه مرد عالمى نزد عابدى آمد و به او
گفت:''كيف صلاتك؟''
نمازت چگونه است؟
پاسخ داد:''مثلى يسال عن صلاته؟''
از چو منى پرسند كه نمازت چون است؟ من از آغاز چنين و چنان عبادت خدا كرده
ام.
سئوال كرد: فكيف بكائك؟
گريه ات چگونه است؟
گفت: به اندازه اى مى گريم كه اشكهايم جارى مى شود،
مرد عالم به او گفت:''فان ضحكت و انت خائف افضل من بكائك و