دنيا، عجوزه هزار داماد
صبروا اياما قصيره اعقبتهم راحه طويله، تجاره مربحه يسر هالهم ربهم ارادتهم
الدنيا فلم يريدوها و اسرتهم ففدوا انفسهم منها.
چند روز دنيا را دندان بر جگر مى نهند تا به آسايش ابدى دست يابند. تجارت
سودمندى كه خدا برايشان فراهم كرده است.
دنيا آنان را مى طلبد و آنان از چنگالش مى گريزند. دنيا اسيرشان مى گيرد و آنان
جان خويش فداى رهايى از اسارت دنيا مى كنند.
از فانى مى گذرند تا به باقى دست يابند. نگاه از بركه ى متعفن امد مى گيرند تا
در اقيانوس بيكران ابد شنا كردن را بتوانند. [ الدنيا امد، الاخره ابدا- على عليه
السلام. ]
از بازار زيانبار دنيا [ الدنيا سوق الخسران- غررالحكم- جلد 1. ] چشم بسته و به
سرعت مى گذرند و جان سالم به در مى برند تا در خانه ى قرار تمكين بيابند. مگر نه
بازرگانان از ديارى چيزى مى خرند و به آن شهر كه ارزش بيشترى بر اين كالا قائل شوند
برده و مى فروشند؟ چه تجارتى برتر از اين كه كالايى از ديارى كه به پشيزى نمى خرند
فراهم كنند و به ديارى برند كه كمترين عوض آنرا بهشت مقرر كرده اند و برتر آن را و
رضوان من الله اكبر.
بر چنين تجارتى نمى ارزد كه تاجر از جان خويش مايه بگذارد؟
از دنيايى كه سايه ى گذراست [ الدنيا ظل زائل- امام على عليه السلام- غررالحكم-
جلد 1. ] بيشترين توشه را بگيرد تا در سايه ى سعادت ابدى، غنودن را بتواند؟
متقين از صخره هاى صعب العبور دنيا گذر مى كنند تا به گلستان كمال راه يابند.
اشارت:
دنيا به صورت زنى كبود چشم براى مسيح "ع" تجسم يافت.
عيسى "ع" از او پرسيد:چند همسر گزيده اى؟
زن گفت: فراوان!
عيسى "ع" فرمود: همه ات طلاق دادند؟
گفت: نه، همه را كشتم!
مسيح "ع" فرمود:واى بر شوهران زنده ات كه چگونه از گذشته ها عبرت نمى گيرند. [
تحف العقول- امام موسى بن جعفر عليه السلام. ]
بارى اين عجوزه ى هزار داماد، عمر را به كابين مى طلبد، و چه مى ستانند آدميان
كه تن به وصلتى چنين مى سپارند؟ اگر مال و ثروت مى جويند كه ماندنى نيست، دائمى
نيست و گويى كه اصلا نيست.به پولى مى ماند كه در خواب جسته اند و پس از بيدارى در
دست، هيچ ندارند. [ تعبير از امام صادق عليه السلام است- تحف العقول ]
مگر نه اينكه الناس نيام و اذا ماتوا انتبهوا [ امام على عليه السلام. ] مردم در
خوابند و پس از مرگ بيدار مى شوند.
هر چقدر اين روياى كوتاه، شيرين و دلپذير باشد، براى بيدارى چه به ارمغان مى
آورد؟ و اگر آسايش و راحتى مى جويند كه آفريننده ى اين جهان، خود آن را محال، مقرر
فرموده است. آنجا كه به حضرت داوود مى فرمايد: من پنج چيز را در پنج جا قرار داده
ام و مردم در پنج جاى ديگر آن را مى طلبند و نمى يابند.
يكى از آنها راحتى و آسايش در دنياست.
وضعت الراحه فى الجنه و هم يطلبونه فى الدنيا فلا يجدونه.
من راحتى و آسايش را در بهشت قرار داده ام و مردم در دنيا آن را طلب مى كنند و
محال است كه بيابند. [ حديث قدسى. ]
از بعض اهل بيت "ع" نقل شده است كه:
لو كانت الدنيا باجمعها لقمه فى فم طفل لرحمناه فكيف حال من نبذ حدود الله وراء
ظهره فى طلبها و الحرص عليها. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]
اگر تمام دنيا لقمه اى شود در دهان طفلى، احساس ترحم ما نسبت به آن طفل،
برانگيخته مى شود و چگونه است حال كسى كه على رغم بلوغ و رشد و تميز و تكليف، حدود
خدا را به زير پاى مى نهد و براى به دست آوردن آنچه مبغوض خداست تلاش مى كند.
پيامبر به ابوذر مى فرمايد كه:
يا اباذر: ان الدنيا ملعونه ملعون ما فيها الا ما ابتغى به وجه الله. و ما من شى
ء ابغض الى الله تعالى من الدنيا خلقها تم اعرض عنها فلم ينظر اليها و لا ينظر
اليها حتى تقوم الساعه. [ مكارم الاخلاق- جلد 2. ] اى ابوذر! دنيا و آنچه در آن است
ملعون خداوند است، مگر آنچه كه به وسيله ى آن، رضاى خدا به دست آيد و براى خدا باشد
و نزد خدا هيچ چيز دشمنتر از دنيا نيست كه آن را آفريد و از آن روى بگردانيد و به
آن توجه نكرد و تا قيامت هم بدان نگاه نخواهد كرد.
اگر آدمى زندان بودن اين خانه را احساس كند و زهرآگين بودن اين طعام را دريابد و
افتادنى بودن اين نردبام را بفهمد، خود به خود و بى هيچ رغبتى نسبت به دنيا از آن
دست خواهد شست.
اگر آدمى اين كلام موكد به سوگند پيامبر را عميقا دريابد كه اگر دنيا به قدر بال
مگسى در نزد خدا ارزش داشت جرعه اى از آن را خداوند به كفار نمى نوشاند، محال است
كه بتواند نسبت به دنيا رغبتى از خود نشان دهد.
همه ى مساله در گرو قدرى تامل و درك عميق اين نكته است، كه دنيا را اگر در نزد
خدا ارزشى بود خداوند اينگونه به كفار نمى بخشيد و از مومنين دريغ نمى كرد.
آدمى در حضور ميهمان و دوست خويش طعام زهرآگين نمى نهد، چگونه خداوند كه ولى
مومنان است و دوست دارنده ى متقين، آنان را به چنين طعامى مهمان كند.
كفار را ذرهم فى خوضهم يلعبون، بگذار به كيفر كفرشان در اين منجلاب غوطه خورند.
اما مومنين چطور؟ آنان كه چنين منجلابى طلب نمى كنند.
اگر مى شنيديم و تعقل مى كرديم!
جبرئيل، گنجينه هاى دنيا را به نزد پيامبر آورد و عرض كرد، يا رسول الله! اين
خزائن دنياست و قبول آن، از مقام و ارزش و ثواب تو در نزد خداوند نمى كاهد.
پيامبر فرمود:حبيبم جبرئيل! مرا نيازى به اينها نيست. چون سير شوم سپاس خدا را
مى گويم و چون گرسنه گردم از او غذا مى طلبم. [ مكارم الاخلاق جلد 1 و 2. ]
دقت در اين كلام از آن روى حائز اهميت است كه ديگران اگر از دنيا كناره مى جويند
و زهد مى ورزند از آن روست كه آخرت و دار بقاى خويش آبادان كنند.
ولى پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- على رغم تضمين ثبات مقام خويش در نزد
پروردگار به بهره ورى از دنيا تن درنمى دهد. كمى تامل و تعقل بايد كه چه هست در اين
دنيا كه پيامبر اينگونه از آن مى گريزد و فرمان گريز مى دهد. بى ترديد اگر اين تعقل
ريشه در خاك يقين بدواند ، شاخه هاى آن از درختان بهشتى فراتر خواهد رفت كه هر چه
هست در گرو همين تعقل است.
مروى است كه در قيامت دوزخيان نمى گويند كه ما اگر نماز مى خوانديم، روزه مى
گرفتيم و حج مى كرديم به جهنم درنمى آمديم.
قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير. [ مرحوم شيخ بهايى به نقل از
كافى. ] بل مى گويند كه اگر مى شنيديم و تعقل مى كرديم بى شك جهنمى نمى شديم.
امام على عليه السلام مى فرمايد:
انما مثل الدنيا كمثل الحيه ما الين مسها و فى جوفها السم الناقع يحذرها الرجل
العاقل و يهوى اليها الصبى الجاهل.
دنيا به مار مى ماند. سودن آن نرم و مطبوع است، اما درون خود زهر كشنده دارد.
مرد عاقل از آن مى گريزد ولى كودك نادان، شيفته و فريفته ى آن مى گردد.
به هوش كه كودكانه گرد اين آتش نگرديم و جاهلانه دست به اين طعام زهرآگين نبريم.
الدنيا سم اكله من لا يعرفه. [ غررالحكم- جلد 1. ]
دنيا سم است كسى مى خورد آن را كه نمى شناسدش.
كودكان به بازى، در ساحل دريا خانه مى سازند، به آن دل مى بندند، با آن زندگى مى
كنند و دمى بعد موجى خروشان خانه را در خويش مى بلعد، و عزايش را بر دل صاحب خانه
مى نشاند.
چنين است زندگانى ما در اين دنيا، و اگر كودك، خانه بر ساحل سست دريا بنا مى
كند، ما خانه ى آرزوها بر ساحل باد مى سازيم.
به كودكى ماننده ايم كه با شور و شوق، آدمكى از برف مى سازد و جاودانگيش را آرزو
مى كند و در نهايت بر نقشه هاى نقش بر آب شده و آرزوهاى بر باد رفته افسوس مى خورد.
ملك ينادى كل يوم: ابن آدم لد للموت و اجمع للفناء و ابن للخراب. [ امام باقر
عليه السلام- اصول كافى. ]
فرشته اى است كه هر روز ندا درمى دهد: اى فرزند آدم! بزا براى مردن، مال و ثروت
جمع كن براى از بين رفتن و فنا شدن، و بساز براى منهدم گشتن و نابود گرديدن!
و جز اين مگر چه مى كند انسان نسيان زده ى غفلت اندود؟
و كاش تنها همين بود و افسوس كه فقط همين نيست.
با هر ديوارى كه در اينجا بالا مى برد، ديوارى از بناى آخرت خويش مى شكند و با
هر خانه اى كه در اين دنيا بنا مى كند، خانه اى از آن دنياى خويش را به ويرانى مى
كشاند.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ان فى طلب الدنيا اضرارا بالاخره و فى طلب
الاخره اضرارا بالدنيا فاضروا بالدنيا فانها اولى بالاضرار. [ اصول كافى. ]
در طلب دنيا خسران آخرت است و در طلب آخرت زيان دنيا، و زيان را براى دنيايتان
انتخاب كنيد كه دنيا شايسته تر است به زيان.
و امام على عليه السلام مى فرمايد: اخسر الناس من رضى الدنيا عوضا عن الاخره. [
غررالحكم- جلد 2. ]
زيانكارترين مردم است آنكه آخرت خويش را فداى دنيا مى كند.
دنيا پلى است نه براى ماندن كه براى گذشتن و آنكه عمر خويش صرف پرداختن به پل مى
كند، بى ترديد از مقصد و مقصود بازخواهد ماند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: كن كانك فى الدنيا غريب او كعابر
سبيل وعد نفسك من اصحاب القبور.
در دنيا غريب وار زندگى كن يا مثل عابرى در گذرگاه و خود را در زمره ى مردگان
بشمار.
كدام عقل سليمى به گذرگاه دل سپردن و در آن رحل اقامت افكندن را جايز شمرده است؟
احمد حرب پگاه بامداد بر سر چهار سوى نيشابور بگذشت. ابليس را ديد آنجا علمى
بركشيده و شياطين به گرد او صف دركشيده، احمد با او گفت: اى بيچاره به چه طمع آمده
اى؟ گفت: بازار دنيا خانه ى من است، من به خانه ى خويش آمده ام. از ايشان بپرس تا
پيش من به چه مى آيند. احمد گفت: ايشان كسبى مى كنند تا قوتى به خانه برند. گفت: من
نيز جهدى مى كنم تا يكى را به دوزخ برم. گفت: اى شخص مدبر از ايشان چه مى خواهى؟
گفت: اى مرد مقبل همان كه ايشان از من مى خواهند. ايشان در خانه ى من نشسته اند و
دست به مال من دراز كرده، من نيز در سينه ى ايشان نشسته ام و دست به دين ايشان دراز
كرده ام. ايشان را گو از خانه ى من به درآيند و دنيا به من رها كنند، تا من از سينه
ى ايشان به درآيم و دين بديشان رها كنم. [ تفسير سوره ى يوسف. ]
و اما شبها...
اما الليل فصافون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن: يرتلونه ترتيلا، يحزنون به
انفسهم و يستثيرون به دواء دائهم، فاذا مروا بايه فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و
تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها نصب اعينهم، و اذا مروا بايه فيها تخويف اصغوا
اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم.
شبانگاه برپا مى ايستند و آيات قرآن را با تامل و انديشه اى عميق تلاوت مى كنند.
جانهايشان را به قرآن، جلاى حزن مى بخشند و درمان دردهايشان را از قرآن مى
جويند. آنگاه كه بر آيه اى شوق برانگيز مى گذرند، بالهاى اشتياق و طمع، گشاده مى
گردانند و به سوى مراقبت روح بخش خداوند پر مى كشند و خود را بر ستيغ قله ى وعده
هاى خداوند مى بينند.
و آنگاه كه بر آيه اى هول انگيز مى گذرند پنجره ى گوش دل به مواعيد
عذاب خداوند مى گشايند و گويى كه زفير جهنم را و نفير آتش را و ضربان نبض عذاب
را با بن گوشهايشان مى شنوند.
تو گويى كه قرآن را نمى خوانند، كه زندگى مى كنند. در آيه آيه آن مى زيند و
در سطر سطر آن طراوت حيات را لمس مى كنند.
در آتش سوره اى مى سوزند، خاكستر مى شوند و در زير باران حياتبخش سوره اى
ديگر تولد دوباره مى يابند. فرازى، چروك بر پيشانيشان مى اندازد و كمرهاشان را
خم مى كند، پيرشان مى كند و فرازى شور و شوق جوانيشان مى بخشد.
اشارت:
امام على عليه السلام در مورد قرآن چنين مى فرمايد:''و بدانيد كه اين قرآن،
ناصحى است كه خيانت نمى كند و رهنمايى است كه به وادى ضلالت، دلالت نمى كند و
سخنگويى است كه تكلم جز با لسان صداقت نمى كند و كسى با قرآن ننشست مگر كه با
آن به زيادتى رسيد يا نقصان، زيادتى در هدايت و كاستى از كورى و ضلالت.
و بدانيد كه آدمى را پس از يافتن قرآن نيازى نيست و پيش از دريافتن آن، بى
نيازى نه. پس درمان دردهاى خويش را از او بخواهيد و رهايى خود را از او طلب
كنيد. زيرا كه درمان عظيم ترين دردها، اعم از كفر و نفاق و تباهى و گمراهى در
اوست.
با قرآن به خدا برسيد و با عشق به قرآن خدا را دريابيد.
با آن به پيشگاه خلق نرويد چرا كه خلايق، خود بهتر از آن، وسيله به درگاه
خدا ندارند. و بدانيد كه قرآن شافع مقبول است و گوينده ى تصديق شده، و آن كسى
را كه در قيامت قرآن شفاعت كند رسته است و آن را كه خائبش بشمارد پاى بسته.
در قيامت منادى ندا درخواهد داد كه: الا مردمان! هر كشتگرى در ابتلاى كشته
هاى خويش است در اين ديار و گرفتار عاقبت كرده هاى خويش، به جز برزگران فرقان و
كشتگران قرآن.
پس، از عارفان و پيروان قرآن باشيد و از او به سوى پروردگارتان راه بجوييد و
از پندهاى او به جانهايتان بنوشانيد و آراء خلاف آن را در ذهنيت خويش متهم كنيد
و هواها و خواسته هاى خود را در دادگاه او محكوم نماييد و خائن بشمريد. [ نهج
البلاغه- خطبه ى 175. ]
سخن گفتن از قرآن به تبع دريافتن آن، نه كار هر كس است. كسى چون على- سلام
الله عليه- بايد كه در دامان وحى پرورده باشد و همچنان كه زواياى وجود خويش مى
شناسد در ژرفناى قرآن غور كرده باشد و خود تبيان و فرقان و قرآن ناطق باشد و
امام مبين.
جز مثل او چه كسى مى تواند دريافته باشد اين حقيقت را كه: ان القرآن ظاهره
انيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به.
[ غررالحكم- جلد 2. ]
قرآن را ظاهرى زيبا و شگفت انگيز است و باطنى ژرفناك و عميق.
نه عجايب و شگفتيهاى آن پايان مى پذيرد و نه غرائب آن روزى به انتها مى رسد،
و راه ميان ظلمت و ضلالت گشوده نمى شود مگر به واسطه ى نور قرآن.
و جز مثل از او چه كسى مى تواند توصيفى اينگونه از قرآن به دست دهد:
ثم انزل عليه الكتاب نورا لا تطفاء مصابيحه و سراجا لا يخبو توقده و بحرا لا
يدرك قعره و منهاجا لا يضل نهجه و شعاعا لا يظلم ضووه و فرقانا لا يحمد برهانه
و تبيانا لا تهدم اركانه و شفاء لا تخشى اسقامه و عزا لا تهزم انصاره و حقا لا
تخذل اعوانه فهو معدن الايمان و بحبوحته و ينابيع العلم و بحوره و رياض العدل و
غدرانه و اثا فى الاسلام و بنيانه و اوديه الحق و غيطانه و بحر لا ينزفه
المستنزفون و عيون لا ينضبها الماتحون و مناهل لا يغيضها الواردون و منازل لا
يضل نهجها المسافرون و اعلام لا يعمى عنها السائرون و اكام لا يجوز عنها
القاصدون. جعله الله ريا لعطش العلماء و ربيعا لقلوب الفقهاء و محاج لطرق
الصلحاء و دواء ليس بعده داء و نورا ليس معه ظلمه و حبلا وثيقا عروته و معقلا
منيعا ذروته و عزا لمن تولاه و سلما لمن دخله و هدى لمن ائتم به و عذرا لمن
انتحله و برهانا لمن تكلم به و شاهدا لمن خاصم به و فلجا لمن حاج به و حاملا
لمن حمله و مطيه لمن اعمله و آيه لمن توسم و جنه لمن استلام و علما لمن وعى و
حديثا لمن روى و حكما لمن قضى. [ نهج البلاغه- خطبه ى 189. ]
پس قرآن را بر پيامبر نازل كرد. و قرآن نورى است كه قنديلهاى آن به خاموشى
نمى گرايد و چراغى است كه روشنايى آن كاستى نمى يابد و دريايى است كه عمق آن
پديدار نمى گردد و طريقى است كه گمراهى برنمى دارد و شعاعى است كه درخشش آن با
ظلمت سر سازگارى ندارد و فرقانى است كه ضعف در برهان آن، راه ندارد و بنايى است
كه پايه هاى آن به ويرانى نمى نشيند و درمانى است كه خوف درد در آن نمى پيچد و
عزيزى است كه يارانش شكست نمى شناسند. و حقيقتى است كه ياورانش خفت نمى پذيرند.
قرآن كان و معدن ايمان است و مركز ثقل آن، چشمه هاى جوشنده ى علم است و
درياى آن، بساتين روح افزاى عدل است و حوضها و جويبارهاى آن، سنگهاى بناى اسلام
است و پايه هاى آن.
و گستره ى كران ناشناس حقيقت است با دشتهاى هموار و بى انتهاى آن. و دريايى
است كه با برداشتن آب كاستى نمى پذيرد و چشمه هايى است كه آب كشيدن از آن كمش
نمى گرداند و آبشخورى است كه خورندگان از آن نمى كاهند. و منزلهايى است كه
مسافران، راه آنها را گم نمى كنند و نشانه هايى است كه سالكان بى آن راه نمى
برند و از آن چشم نمى شويند و تپه هايى است كه قاصدان از آن گذر نمى توانند
كرد.
خداوند قرآن را پاسخ عطش عالمان قرار داد و بهار دلهاى فقيهان و مقصد راههاى
صالحان و درمانى كه پس از آن از درد نشانى نمى ماند و نورى كه با آن ظلمت نمى
پايد و ريسمانى كه مطمئن ترين مستمسك است و پناهگاهى كه محكمترين و استوارترين
دژ است و عزيز دوست دارانش و امن و سلامت واردانش و هدايت پيروانش و عذرخواه به
خود نسبت دهندگانش و دليل و برهان سخن گويانش و شاهد و گواه استدلال كنندگانش و
پيروزى و فلاح به حجت آورندگانش و نگاه دارنده ى عاملانش و مركب تيز پاى به كار
گيرندگانش و آيت و نشانه ى جويندگانش و سپر بردارندگانش و علم در گوش گيرندگانش
و حديث روايت كنندگانش و حكم قضاوت كنندگانش.
امام صادق عليه السلام فرمود:
هنگامى كه خداوند عز و جل، خلق اولين و آخرين را در محشر گرد مى آورد به
ناگاه شخصى ظاهر مى شود كه هيچ صورتى به زيبايى او ديده نشده است، چون چشم
مومنان به او مى افتد كه همان قرآن است، مى گويند: اين از ماست، اين بهترين
چيزى است كه ديده ايم. به آنها خواهد رسيد و از آنها خواهد گذشت. سپس شهيدان به
او مى نگرند و مى گويند: اين قرآن است. از شهيدان مى گذرد و به پيامبران مى
رسد. پيامبران مى گويند اين قرآن است. سپس به فرشتگاه مى رسد و فرشتگان همچنين
مى گويند و از آنها هم مى گذرد، و در سمت راست عرش مى ايستد و خداوند جبار مى
فرمايد: و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى لاكرمن اليوم من اكرمك و لاهينن من
اهانك.
به عزت و جلالم و به رفعت مقامم سوگند كه هر كه تو را گرامى داشته، امروز
گراميش مى دارم و هر كه تو را خوار كرده امروز به خواريش مى كشم. [ اصول كافى-
جلد 4. ]
و نيز يونس بن عمار از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:
ان الدواوين يوم القيامه ثلاثه: ديوان فيه النعم و ديوان فيه الحسنات و
ديوان فيه السيئات فيدعى بابن آدم المومن للحساب فيتقدم القرآن امامه فى احسن
صوره فيقول يا رب انا القرآن و هذا عبدك المومن قد كان يتعب نفسه بتلاوتى و
يطيل ليله بترتيلى و تفيض عيناه اذا تجهد فارضه كما ارضانى. قال: فيقول العزيز
الجبار: عبدى ابسط يمينك فيملاها من رضوان الله العزيز الجبار و يملاء شماله من
رحمه الله.
ثم يقال: هذه الجنه مباحه لك فاقراء.
فاذا قراء آيه صعد درجه. [ اصول كافى- جلد 4. ]
روز قيامت سه دفتر باشد. دفترى كه در آن نعمتها ثبت است و دفترى كه در آن
حسنات ثبت است و دفترى كه در آن سيئات.
دفتر نعمتها را با دفتر حسنات برابر كنند و نعمتها همه ى حسنات را فراگيرند
و غرقه كنند. و دفتر سيئات بجا ماند و انسان مومن را به پاى حساب و محاكمه
بكشانند. و قرآن به بهترين صورتى در پيش روى او خواهد ايستاد و خواهد گفت:
پروردگارا! من قرآنم و اين بنده ى مومن توست كه خود را براى خواندن من به رنج
مى انداخت و شبهايش را با من سر مى كرد و چون به نماز مشغول مى شد، اشك از
چشمانش روان مى گشت، او را خشنود ساز، چنان كه مرا خشنود ساخت.
فرمود: پس خداى عز و جل مى فرمايد: اى بنده ى من! دست راستت را باز كن و خدا
دست راست را از رضوان عزيز جبار پرمى كند و دست چپش را از رحمت خودش.
سپس به او گفته مى شود: اين بهشت در اختيار تو. بخوان قرآن را و بالا برو. و
او با تلاوت هر آيه اى از قرآن، درجه اى از درجات را طى مى كند و بالا مى رود.
''چون قرآن نقاب عزت از روى خود برگيرد و برقع عظمت بردارد، همه ى بيماران
فراق لقاى خدا را- تبارك و تعالى- شفا دهد و جمله از درد خود نجات يابند.
از مصطفى- صلى الله عليه و آله- بشنو كه گفت:''القرآن هو الدوا''. [ قرآن
دوا و شفاست. ]
قرآن حبلى است كه طالب را مى كشد تا به مطلوب رساند.
قرآن را بدين عالم فرستادند در كسوت حروف، در هر حرفى هزار هزار غمزه ى جان
ربا تعبيه كردند، آنگه اين ندا دردادند. و ذكر فان الذكرى
تنفع المومنين. [ قرآن- سوره ى الذاريات. ]
گفت تو دام رسالت و دعوت بنه، آن كس كه صيد ما باشد، دام ما خود داند و در
بيگانگان مرا خود هيچ طمعى نيست.''
ان الذين كفروا سواء عليهم اانذرتهم ام لم تنذرهم لا
يومنون. [ قرآن - سوره ى بقره. ]
كفرپيشگان را، انذار كنى يا نكنى فرقى به حالشان نكند، ايمان نياورند.