سرخى شادى بنشيند؟ هيچ آدمى را كسى ديده است كه آزمايشى تعيين كننده و عظيم در
پيش روى داشته باشد و در آرامش به سر برد؟
آدمى كه در انديشه ى آزمايش بزرگ قيامت است و درس دين مى خواند و تمرين
فرائض مى كند، مى تواند لحظه اى خود را از تشويش برهاند؟
نحافه اجسادهم من الفكر فى صلاح دينهم و القيام بما يجب اليهم. [ شرح شيخ
محمد عبده بر نهج البلاغه. ]
آنكه به يقين دريافته باشد كه:
اذا ملى البطن من المباح عمى القلب عن الصلاح [ غررالحكم- جلد 3. ]
''شكم اگر پر شود حتى از حلال و مباح، دل كور مى شود از سلوك در راه صلاح''
مى تواند به جسم و خورد و خوراك التفات كند؟
و كلام آخر، اينكه كدام عاشق دلسوخته اى را ديده ايد كه فرصت توجه به جسم
خويش را داشته باشد، خوراك بشناسد، پوشاك بفهمد كدام است و راحتى و آسايش بداند
چيست؟
وقتى كه روح در افقى ديگر سير مى كند پرداختن به جسم مفهوم مى يابد؟
از كيمياى مهر تو زر گشت روى من
آرى به يمن لطف شما خاك زر شود
[ حافظ. ]
پاك، چون شبنم زلال سحرى
و حاجاتهم خفيفه
متقين، خواسته هايشان اندك است. بيشتر از آنچه بدان ناچارند، نمى طلبند و
زياد بر نياز ناگزير آرزو نمى كنند.
مقيم نيستند، مسافرند، بار خود سنگين كردن عاقلانه نمى دانند، كوله بار
مايحتاج را هم به زحمت مى كشند.
در كاروانسراى دنيا وطن اختيار نكرده اند كه در پى ادات آسايش باشند.
پرداختن به اين كاروانسرا، زينت دادن آن، تجمل بخشيدن به آن و دل بستن به آن را
جنون مى شمرند كه هست.
اشارت:
امام صادق سلام الله عليه فرمود: ما الدنيا الا بمنزله الميته اذا اضطرت
اليها اكلت منها... [ ارشاد القلوب. ]
دنيا به مردار مى ماند. اكل ميته جز به گاه ضرورت جايز است؟ معروف و مشروع
است؟ تن دردادنى است؟ متقين از دنيا اينگونه بهره مى جويند: خوردن از مردار به
ميزان اضطرار.
نفس آدمى حريص است، با داشتن و بيشتر داشتن راضى نمى شود، سقفى براى خواسته
هاى خويش نمى سازد.
لو ان لابن آدم واديين يسيلان ذهبا و فضه لابتغى لهما ثالثا. [ خداوند تبارك
و تعالى- حديث قدسى. ]
اگر فرزند آدم را دو وادى مملو از طلا و نقره باشد، براى يافتن سومى تلاش مى
كند.
اين كلام خداوند است جل و علا و او كه آفريدگار آدمى است بهتر و بيشتر از هر
كس مى شناسدش. اين دندانى نيست كه با جويدن كند شود و كوتاه گردد. براى خلاصى
كند بايد آن را و دور انداخت.
پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- به ابوذر فرمود:
طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخره الذين اتخذوا ارض الله بساطا و
ترابها فراشا و ماءها طيبا و اتخذ و اكتاب الله شعارا و دعاءه دثارا يقرضون
الدنيا قرضا. [ مكارم الاخلاق- جلد 2. ]
خوشا به حال زاهدان در دنيا و مشتاقان به آخرت. آنان كه زمين را فرش خويش،
خاك را بستر خويش و آب را نوشيدنى خويش قرار دادند و كتاب خدا را شعار و دعا را
دثار خود كردند و دنيا را از خود بريدند و خود را از دنيا.
و خداوند نيز در صفت چنين دست شستگان از دنيا مى فرمايد:
الزاهد هو الذى ليس له بيت يخرب فيغتم بخرابه و لا له ولد يموت فيحزن لموته
و لا له شى ء يذهب فيحزن لذهابه و لا يعرفه انسان يشغله عن الله طرفه عين و لا
له فضل طعام ليسال عنه. [ از كلام خداوند به پيامبر در معراج. ]
زاهد آن است كه خانه اى ندارد كه از ويرانى اش بهراسد و غمناك گردد، فرزندى
ندارد تا از مردنش محزون شود، از دنيا چيزى ندارد تا از دست دادن آن اندوهگينش
كند، كسى نمى شناسدش تا از خدا آنى توجهش را به خود مشغول كند و از قوت لا يموت
اضافه ندارد تا بازخواست شود.
خداوند كمترين پاداش اين بندگان را كليدهاى بهشت قرار داده و وعده فرموده
است كه: روى از ايشان نخواهم پوشاند و با صحبت خود شادمانشان خواهم كرد و در
مقعد صدق جايشان خواهم داد. [ همان حديث. ]
نياز و وابستگى نشات از دلبستگى مى گيرد. متقين به همان ميزان كه دل از دنيا
بريده اند از حاجاتشان به دنيا كاسته اند.
متقين در عرض حاجت به دنيا، اسارت خويش را مى بينند. و چرا با دست خود بر
خود لجام زنند و زنجير بر پاى خود افكنند؟
احتج الى من شئت و كن اسيره. [ غررالحكم- جلد 2. ]
حاجتت را به هر كه مى خواهى عرضه كن اما بدان كه حلقه ى بندگيش را در گوش مى
كنى و تن به اسارتش مى سپرى.
اسارت متعاقب طلب حاجت است، از هر كه، چه رسد به عرض حاجت به نااهل كه بدتر
از مرگ است.
براى چه تن به اسارت خفت بار بايد داد؟ براى دنيا كه خداوند به عيسى فرمود:
فانى لست احبها:
من دوستش ندارم.
براى دنيايى كه پيامبر فرمود: و ما من شى ء ابغض الى الله تعالى من الدنيا.
[ مكارم الاخلاق- جلد 2. ]
هيچ چيز در نزد خدا مبغوض تر از دنيا نيست.
براى يافتن چه چيز تن به اين ذلت بايد سپرد؟
چه مى گويم؟ ماذا فقد من وجدك. [ امام حسين- عليه افضل صلوات المصلين. ]
آن كس كه او را يافت چه كم دارد كه طلب كند؟ چه ندارد كه داشتنش را بخواهد؟
و انفسهم عفيفه
و جانهايشان پاك و بى آلايش است. چون شبنم زلال سحرى بى رنگند. به بكارت
سپيدترين برفهاى بلندترين قله هاى دست نيافتنى ترين كوهها طعنه مى زنند.
كمترين زنگار هواجس نفسانى بر آينه ى دلشان نقش نمى اندازد و سنگين ترين
تگرگ زمستانى اميال، گلبرگ قلبشان را آزرده نمى كند. ريشه هاى ايمان در خاك
يقين چنان محكم كرده اند كه هيچ طوفان حادثه اى شاخه هايشان را از جاى نمى
جنباند.
اشارت:
من عرضت له فاحشه او شهوه فاجتنبها من مخافه الله عز و جل حرم الله عليه
النار و آمنه من الفزع الاكبر و انجزله ما وعده فى كتابه فى قوله تبارك و
تعالى: ''و لمن خاف مقام ربه جنتان''. [ مكارم الاخلاق فى ذكر مناهى النبى. ]
هر كه با گناه و شهوتى مواجه شود و از خوف خداوند از آن بگريزد، خدا آتش را
بر او حرام مى كند و از رنج قيامت مصونش مى دارد و به آنچه در قرآن وعده اش
فرموده وفا مى كند كه:''آنكه از مقام خداوند بترسد دو بهشت خواهدش بود.''
سليمان بن خالد گويد از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را سئوال كردم:
''و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا.'' [ قرآن- سوره ى
فرقان- آيه 23. ]
و پيش آورديم هر آنچه به جا آورده بودند از كردار و آن را گردى پراكنده
ساختيم.
فرمود: اما و الله ان كانت اعمالهم اشد بياضا من القباطى و لكن كانوا اذا
عرض لهم الحرام لم يدعوه. [ اصول كافى- جلد 3. ]
به خدا كه كردارشان پاكتر و سپيدتر از جامه هاى سپيد و نازك مصرى باف بود
ولى چون با حرامى مواجه مى شدند از آن نمى گذشتند.
از اين عبارات چنين برمى آيد كه اگر همه ى عبادات را در كفه اى نهند و عفاف
را در كفه اى ديگر، سنگينى ارزش عفاف اين كفه را بر زمين مى نشاند.
افضل العباده عفه البطن و الفرج. [ غررالحكم- جلد 2. ]
و گويى كه عفاف به باران زلال مى ماند كه گرد از اعمال ديگر مى شويد و
پاكشان مى گرداند.
بالعفاف تزكوا الاعمال. [ غررالحكم- جلد 3. ]
ولى التفات بايد كرد كه عفت جوارح، همه ى عفت نيست و نيز آنچه كه مولا در
صفت متقين فرموده است صرفا عفت جوارح نيست، در كلام مولا ''انفسهم عفيفه'' آمده
است،
گويى عفت جوارح مقدمه اى است براى نيل به آن پاك جانى و پاكدلى و عفت قلبى
كه امام على سلام الله عليه فرموده است.
خداوند تعالى به داوود وحى كرد كه: گريه كن بر گناهانت همانند زن جوان شوى
مرده...
فرشتگان در دوزخ عده اى را به نكوهش خواهند ايستاد... كه اين همان كسى است
كه نمازهاى طولانى مى خواند و چه گريه ها كه در نماز مى كرد از خوف خدا، ولى
بدانيد كه اندازه ى شكاف دانه ى خرما ارزش نداشت. هنگاميكه بر دلش نگاه كردم
نمازش را به سلامت يافتم ليكن اگر زنى زيباروى خود را بر او عرضه مى كرد او
اجابتش مى كرد و اگر با مومنى معامله مى كرد در حق او خيانت مى نمود. [ حديث
قدسى. ]
در اينجا بحثى فراتر از بحث جوارح است.''نظرت فى قلبه'' است. خداوند مى
فرمايد به دلش نگاه كردم. در دل اين استعداد بود و آن استحكام نبود.
براى رسيدن به چنين گلستانى از عفاف، ناگزير از وادى حياء بايد گذشت.
اگر دل قدم به وادى حيا بگذارد، جسم قدم به خلاف برنخواهد داشت و اگر جان در
واحه حياء درنگ كند، جوارح در مواجهه با گناه درنگ خواهند كرد.
پيامبر به ابوذر مى فرمايد: و استحى من الله حق الحياء.
آنطور كه بايد از خدا حياء كن.
ابوذر عرض مى كند كه: يا رسول الله كلنا نستحيى من الله.
اى رسول خدا! ما همه از خدا حيا مى كنيم.
پيامبر مى فرمايد: ليس ذلك الحياء و لكن الحياء من الله ان لا تنسى المقابر
و البلى و تحفظ الجوف و ما وعى و الراس و ما حوى... [ مكارم الاخلاق- جلد 2. ]
آنكه تو مى گويى حيا نيست، حياى از خدا اين است كه مرگ را لحظه اى از ياد
نبرى و شكم را از حرام نگه دارى و فكر و ذهن! را از انديشه هاى... حفظ كنى.
و خود پيامبر- صلى الله عليه و آله- كه مبلغ حياست، خود در قله اى از حياء
ايستاده است كه مى فرمايد: از خدا حيا كنيد. به خدا كه من هر گاه به مبرز مى
روم، جامه بر سر مى كشم و از دو فرشته اى كه با من هستند حيا مى كنم. [ مكارم
الاخلاق- جلد 2. ]
اگر هيچ ديگر نباشد، همين حياى از خداوند برترين مانع و رادع هر زشتى و گناه
است. باز پيامبر مى فرمايد: اذا لم تستحى فاعمل ما شئت. [ بحار و مستدرك. ]
اگر حيا در تو نيست، هر چه مى خواهى بكن.
و اما حيا خود پنج گونه است:
يكى: حياء از ذنب و گناه است، يعنى حياء مانع است كه مرتكب كباير شود. و اين
ادناى مرتبه حياست و اين حياى عوام است.
دوم: حياى تقصير است، يعنى شرمش آيد كه مرتكب كارى شود كه مشتمل بر تقصير
باشد، هر چند خلاف اولى باشد و اين مرتبه فوق اول است و مخصوص اولياست.
سوم: حياى كرامت است، يعنى عزت و بزرگوارى جناب الهى مانع است كه مرتكب خلاف
رضاى او شود، چه هر كه بزرگوارى حضرت بارى عزاسمه و قدر و مرتبه او نصب العين
او شد، به هيچ وجه متوجه غير او نمى شود.
چه جاى محظورات و مكروهات و اين مرتبه فوق مرتبه ى اول و ثانى است.
چهارم: حياى محبت است، يعنى انوار محبت الهى چنان بر سراسر كشور دلش مى تابد
كه مجال مخالفتى براى او در هيچ عضوى از اعضاى وى نمى ماند. از بس كه ممسوس در
حب الهى و منهمك در محبت وى مى باشد، اصلا توجه به غير او نمى كند و التفات به
غير او نمى نمايد.
پنجم: حياى هيبت است، يعنى هيبت و سطوت الهى مانع است از ارتكاب خلاف رضاى
او چنان كه در ''آنجا'' افراط محبت كه منشاء رجاست مانع است از توجه به غير و
در اينجا افراط هيبت و غضب كه منشاء خوف است مانع است و اين دو مرتبه از حياء،
اعلا مرتبه حياست و مرتبه عرفا و اولياست. رزقنا الله الوصول اليهما بجوده و
كرمه. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]
و اين كلام گلايه آميز خداوند در حياى او و بى انصافى بندگان عجيب تكان
دهنده است كه: ما انصفنى عبدى، يدعونى فاستحيى ان ارده و يعصينى و لا يستحيى
منى. [ حديث قدسى. ]
بى انصافى مى كند بنده ى من با من. مرا مى خواند و من حيا مى كنم كه پاسخش
نگويم و استجابتش ننمايم. و بنده نافرمانى ام را مى كند و حيا نمى كند.