متقين گلهاي سرسبد آفرينش

سيد مهدى شجاعى

- ۲ -


دل، حرم خداوند، جل و علاست

عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعينهم

عظمت خالق در وجودشان چنان كرده كه ماسوى را در نظرشان كوچك و حقير جلوه گر ساخته است. آنچنان خدا تمامى حجم دلشان را اشغال كرده كه جا براى غير خدا نمانده است. از آن دم كه دل به خدا سپرده اند چشم بر غير خدا فروبسته اند.

به جامى كه از دست معشوق نوش كرده اند الى الابد حلقه ى بندگى در گوش كرده اند. از آن زمان كه گام عشق به وادى توحيد نهاده اند و ملك قلب به مالك اصلى سپرده اند و عنان جان تسليم جان آفرين كرده اند، جز عظمت معشوق هيچ ديدنى نديده اند.

آنكه در وسعت زلال اقيانوس شنا مى كند، كى شامه اش را به بركه اى متعفن آشنا مى كند؟

اشارت:

پرنده اگر لذت آزادى و پرواز را بفهمد، پاى به هيچ دامى نخواهد سپرد و هيچ طعمه اى به زمينش نخواهد كشاند.

پرنده اگر در اوج پرواز كند، هيچ دانه اى به چشمش بزرگ نخواهد آمد. متقين از زلال چشمه اى آب مى نوشند كه دل نگريستن به لجنزار ندارد. از آن رو دست به گناه نمى آلايند كه لذت هيچ گناهى را در قبال نارضايتى معبود لذت نمى بينند.

لا تنظر الى صغر الخطيئه ولكن انظر الى من عصيته [ مكارم الاخلاق. ]

به كوچكى گناه ننگريد، ببينيد كه بر چه بزرگى عصيان مى كنيد.

وقتى عظمت خداوند بر وجود آدمى حاكم شد آنچه كه معشوق به ديده ى كراهت مى نگرد تنفر برمى انگيزد.

يكى از اولياء الله را گفتند: اينكه گناه نمى كنيد از آن روست كه پا بر نفس اماره ى خويش مى نهيد، اما تنفرتان از گناه چراست؟ هنر مومن در اين است كه از لذات نفسانى به خاطر خدا مى گذرد ولى چگونه شما از گناه احساس انزجار مى كنيد؟

آن بزرگ بى درنگ پاسخ گفت كه: اگر نجاستى در راه ببينيد، هوس بر سر و روى ماليدن آن در دل مى كنيد؟

گفته شد: نه تنها هوس نمى كنيم كه از آن مى گريزيم.

فرمود: كسى كه عظمت خدا را در دل يافته باشد گناه در نظرش اينگونه مى نمايد، آنسان كه هست.

امام صادق عليه السلام فرمود: من عرف الله خاف الله و من خاف الله سخت نفسه عن الدنيا [ اصول كافى- جلد سوم. ]

هر كه خدا را شناسد، از او ترسد و هر كه از خدا بترسد دل از دنيا بركند.

دل آنچنان وسيع است كه آشيان خداست و آنچنان تنگ است كه دو عشق را در خود جاى نمى تواند داد.

از معصوم روايت شده است كه: القلب حرم الله و لا تسكن فى حرم الله غير الله.

قلب، حرم خداوند جل و علاست. و در حرم خداوند كسى را جز او ننشانيد.

غير او را سكنى ندهيد، حضور جز او را تاب نياوريد.

آن غيرت كه در دل عاشقان خداست شررى است از كوه آتش غيرت خداوند.

و او كه معطى غيرت است به عاشقان خويش، بى ترديد خود، غيرت محض است. و غيرت محض چگونه حضور غير خود را در خانه ى مسلم خود تاب مى آورد؟

مادام كه جاى پاى غير او در خانه هست حضور او غيرممكن است. خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار

ديو چو بيرون رود فرشته درآيد ليكن چنين نيست كه او از خانه ى خويش بگذرد و منزل خويش را رها كند. او- سبحانه و تعالى- بر درگاه ايستاده است و منتظر اشارت عاشق، سئوال سائل، فرياد خائف، رجعت راجع، توبه ى تائب، انابه ى منيب، پوزش مذنب، استغفار عاصى.

او- تبارك و تعالى- همچنان انتظار مى كشد تا كى سرايدار، غريبه را از خانه براند و رجعت صاحبخانه را بخواهد.

و اين كلام خود اوست كه: اى عيسى! چقدر چشم به راه بمانم و بندگان به من بازنگردند؟!

و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب، اجيب دعوه الداع اذا دعان، فليستجيبو الى و ليومنوا بى لعلكم يرشدون [ قرآن. ]

هر گاه بندگانم جاى مرا از تو طلب كنند، بگو نزديكم، به محض اينكه صدايم كنند پاسخشان مى گويم.

وليك اين اجابت در گرو نه هر خواندنى است، دل به ديگرى سپردن و او را خواندن نه مستوجب اجابت است. و اذا سئلك عبادى است، بنده ى او بايد بود تا پاسخ از او توان شنيد. گفته آمد كه او با حضور غير، قدم در خانه ى دل نخواهد گذاشت، و هم با آمدن او جاى براى غير خدا نخواهد ماند.

به يك كرشمه اش، دل مالامال از او مى گردد و برق نگاهش آتش به خرمن دل مى زند و ناسوخته باقى نمى گذارد. به يك غمزه، درياى دل لبريز از شوق او مى شود و كجا شيطان خود را به اين آب و آتش مى تواند زد؟! الا عبادك منهم المخلصين اشارتش به همين معنا است.

در دستهاى شيطان توان لرزاندن عمل سنگين مخلصانه نيست، چه رسد به لرزاندن كوه استوار دل مخلصان.

در آن دل كه سنگينى ياد خداست، چه كسى را ياراى نزديك شدن به آن است، چه رسد به لغزاندن و لرزاندن آن.

من خاف الله اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شى ء [ اصول كافى- جلد سوم. ]

هر كه از خدا بترسد، خدا همه چيز را از او بترساند و هر كه از خدا نترسد خدايش از همه چيز بترساند.

عظمت خداوند- سبحانه و تعالى- به حق ترسيدنى است و تعظيم كردنى و آن صبغه كه از خداوند بر دل مومن مى نشيند با مومن چنين مى كند و با غير او چنان.

امام صادق- سلام الله عليه- فرمودند: ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها [ توحيد صدوق. ]

ارتباط و اتصال روح مومن به روح خداوند بيشتر و محكمتر از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد است.

آن را كه تغذيه از منبع نور مى كند، از نور مى آيد، پيوند با نور دارد و از نور شده است، كجا با ظلمت سر سازگارى است؟ كى تاب حضور ظلمت دارد؟

به كوى ميكده هر سالكى كه ره دانست   درى دگر زدن انديشه تبه دانست
زمانه افسر رندى نداد جز به كسى   كه سرفرازى عالم در اين كله دانست
بر آستانه ى ميخانه هر كه يافت رهى   ز فيض جام مى اسرار خانقه دانست

[ حافظ. ]

اگر ما را توان رويت مشهودات متقى بود، بى ترديد سر بر زمين ذلت هيچ گناه نمى ساييديم. اگر بر آن پشتى كه ابرار تكيه كرده اند لحظه اى تكيه مى زديم دلخوش از اتكاى به پشتى باد نبوديم.

اگر همچون اخيار، راسخانه به اين اعتقاد مى رسيديم كه:

كل قوى غير الله سبحانه ضعيف

كل مالك غير الله سبحانه مملوك

كل غالب غير الله مغلوب

كل قادر غير الله مقدور [ غررالحكم- جلد 4. ]

بى ترديد پلك بر هم نمى زديم و روبر نمى گردانيم و توجه به غير نمى كرديم، ليكن افسوس كه نمى دانيم پشت سر، چه گنج مكنونى نهفته است.

به چشمه ى فياض جاودانه ى جوشان پشت كرده ايم و له له زنان مى دويم. جمال كل و زيبايى مطلقى در انتظار ايستاده است و ما را فراراه خويش مى خواند.

تنها معشوق بى نيازى است كه بندگان را به عشق خويش دعوت مى كند و تنها قادر مطلقى است كه دربدر به دنبال سائل مى گردد و تنها مستغنى است كه آغوش بر نيازمندان مى گشايد...

و با اين همه، بنده از كجا و به كجا مى گريزد؟

يا عيسى كم اطيل النظر و القوم لا يرجعون [ امام صادق. ]

اى عيسى! چقدر چشم انتظار بمانم و بندگانم به دامنم برنگردند؟

آغوش اجابت گشاده است. كجاييد توبه كنندگان؟

اين قلم عفو، كجاست دفترچه هاى سياهكاريتان؟

معشوق را در انتظار عاشق كجا ديده ايد؟

غنى را دربدر به دنبال فقير، بخشنده را كوى به كوى دنبال عاصى، آمرزنده را قدم به قدم به دنبال گنهكار، معطى را لحظه به لحظه به دنبال سائل، جز در اين آستانه كجا شنيده ايد؟

يا عيسى! لو يعلم المدبرون عنى كيف اشتياقى اليهم فتقطعت اوصالهم شوقا الى [ امام صادق. ]

اى عيسى! اگر آن بندگانم كه پشت به من كرده اند اشتياق مرا به خويش دريابند و بدانند كه مشتاقانه رجعتشان را لحظه مى شمارم از اشتياق ديدار من بندبند تنشان از هم مى گسلد. فقط در اين سراشيبى كه خود را يله كرده اند لحظه اى درنگشان بايد و روى برگرداندنى تا آغوش باز اشتياق مرا ببينند. بى شك باز خواهند گشت.

يك قدم بيايند تا ببينند ما چه ها مى كنيم.

من تقرب الى شبرا تقربت اليه ذراعا، و من تقرب الى ذراعا تقربت اليه باعا، و من اتانى يمشى اتيته هروله [ تمهيدات عين القضاه. ] عصاره ى كلام آنكه: هر كه در مسير به سوى من قدم بزند، من به سويش مى دوم!

متقين كه حجابها دريده اند و هاله اى از رخ معشوق ديده اند چشم ديدن ماسواه دارند؟! نگاه از چهره ى معشوق مى توانند بردارند؟!

الاطال شوق الابرار الى لقائى و انى الى لقائهم لاشد شوقا [ تمهيدات عين القضاه. ]

آتش هجر من خرمن عشاق را خاكستر كرد.

قلب عشاق در التهاب ديدار من پرپر مى زند و من مشتاق ترم از ايشان به ديدارشان. اشتياق من به ديدارشان بس شديدتر از اشتياق ايشان به ديدار من است!

پرده بر دلهاى ماست

فهم و الجنه كمن قدر آها، فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قدر آها فهم فيها معذبون

بهشت را انگار كه مى بينند و در آن غرق نعمتند و آتش دوزخ را انگار به مشاهده نشسته اند و در آن عذاب مى شوند.

به كسى مى مانند كه بهشت را فراروى خويش مى بيند و نسيم حياتبخش آن بر جانش مى گذرد و رايحه ى شوق آفرين آن در شامه اش مى پيچد. و هرم آتش جهنم را بر پشت خويش و زبانه هاى آن را بر كف پاى خويش لمس مى كند.

اشارت:

جهنم و بهشت پوشيده نيست. حجاب بر چشمان ماست. پرده بر ديدگان ماست. متقين كه حصار نفس را شكسته اند، از خود به درآمده اند و غل و زنجير منيت از پاى خويش گسسته اند و بر اوج قله ى يقين ايستاده اند، چرا نتوانند بهشت و جهنم را بعينه ببينند.

مولايمان على عليه السلام كه خود به حليه ى لو كشف الغطاء [ لو كشف الغظاء ما ازددت يقينا- امام على عليه السلام: اگر تمامى پرده ها و حجابها دريده شوند، ذره اى بر يقين من نيفزايند ] آراسته است چنين مى فرمايد: فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اطعتم ولكن محجوب عنكم ما قد عاينوا و قريب ما يطرح الحجاب و لقد بصرتم ان ابصرتم و اسمعتم ان سمعتم و هديتم ان اهتديتم... [ نهج البلاغه- خطبه ى 20. ]

اگر شما ببينيد آنچه را كه مردگان شما ديدند، ضجه مى زنيد، فغان مى كنيد، بيتابى و زارى و لابه مى كنيد و از اعماق جان خويش فرياد سمعنا و اطعنا سر مى دهيد. ليكن افسوس كه بر شما پوشيده است آنچه كه بر آنها هويداست. و به زودى پرده برداشته خواهد شد و حجاب، دريده خواهد گشت.

البته بينايتان كرده اند اگر كه ببينيد، و شنواتان نموده اند اگر كه بشنويد، و هدايت شده ايد اگر تن به هدايت دهيد...

بارى اين حجاب كه بر چشم و دل و گوش ماست، نه آن پرده اى است كه او افكنده است، تارى است كه خود تنيده ايم!

به عبارتى بهشت و جهنم ديدنى است به شرط بينايى ما!

شخصى از حضور امام حسن سلام الله عليه سئوال مى كند كه: كيف اصبحت؟ چگونه صبح كردى؟

و ايشان پاسخ مى فرمايند كه: اصبحت ولى رب فوقى و النار امامى و الموت يطلبنى و الحساب محدق بى و انامر تهن بعملى، لا اجد ما احب و لا ادفع ما اكره و الامور بيد غيرى فان شاء عذبنى و ان شاء عفا عنى فاى فقير افقر منى [ فلسفه الاخلاق الاسلاميه. ]

صبح كردم آنچنان كه خدا را بر بالاى سر داشتم و آتش جهنم را در پيش رو و مرگ مرا مى خواند و حساب احاطه ام كرده بود و من بيمناك كرده هاى خويش، از آنچه مى خواستم هيچ نمى يافتم و دفع آنچه نمى پسنديدم نمى توانستم. و كارها به دست كسى است جز من كه اگر بخواهد عذابم مى كند و اگر اراده كند درمى گذرد و مى بخشد، پس كيست فقيرتر از من؟

اين كلام امام حسن بود!- سلام الله عليه- و مستحق تامل است از بسيارى جهات، ليكن رويت بهشت و جهنم خاص ائمه عليهم السلام نيست.

مگر آن جوانى كه در پاسخ كيف اصبحت پيامبر عرض كرد:

اصبحت يقينا

و به نشانه ى يقين خويش عرضه داشت كه: بهشت و جهنم را با منعمان و معذبان آن به چشم مى بينم، از انبياء و ائمه بود؟!

پس بهشت و جهنم ديدنى است براى هر آن كس كه چشم بگشايد.

قلوبهم محزونه

دلهايشان غمگين است، ابر اندوه بر آسمان قلبشان سايه انداخته و پنجه هاى حزن بر جانشان خراش مى اندازد.

اشارت:

مردى از بدحالى خويش به نزد امام صادق عليه السلام شكايت برد. امام او را به صبر توصيه فرمود و پس از قدرى درنگ دوباره رو به او كرد و فرمود: اخبرنى عن سجن الكوفه كيف هو؟

بگو بدانم زندان كوفه چگونه است؟

مرد پاسخ گفت: تنگ است و بدبو و متعفن و زندانيانش به بدترين حال دچارند.

فانما انت فى السجن فتريد ان تكون فيه فى سعه اما علمت ان الدنيا سجن المومن؟

تو هم گرفتار زندانى! چگونه از زندان طلب آسايش دارى؟ نمى دانى كه دنيا زندان مومن است؟ [ اصول كافى جلد 3. ]

سفيان ثورى گفت: بر امام صادق عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: يا ابن رسول الله چگونه صبح كردى؟

فقال: و الله انى لمشتغل القلب.

فرمود: به خدا كه محزون و دل نگران.

سئوال كردم كه چيست دليل حزن شما و اضطراب شما؟

فقال لى: يا ثورى انه من دخل قلبه صافى خالص دين الله شغله عما سواه يا ثورى ما الدنيا؟ و ما عسى ان تكون؟

هل الدنيا الا اكله اكلته، او ثوب لبسته او مركب ركبته ان المومنين لم يطمئنوا فى الدنيا و لم يامنوا قدوم الاخره...

امام فرمودند: اى ثورى! به هر دلى دين پاك و خالص خدا جا گرفت از جز اويش بازدارد. اى ثورى! دنيا چيست؟ و اميد مى رود كه چه باشد؟ آيا دنيا جز لقمه اى است كه مى خورى يا جامه اى كه مى پوشى يا مركبى كه سوار مى شوى؟ راستى، مومنين به دنيا اطمينان ندارند و از رفتن به آخرت نگرانند... [ تحف العقول. ]

آنكه ناخواسته به زندانى گرفتار آمده و دمادم نگران سرنوشت خويش است، بر آنچه كرده است بيمناك است و بر آنچه نكرده است هراسناك، چگونه مى تواند محزون و غمزده نباشد؟

پيامبر- صلوات الله و سلامه عليه- فرمود: فكيف لا يحزن المومن و قد اوعده الله جل ثناوه انه وارد جهنم و لم يعده انه صادر عنها

چگونه مومن حزين نباشد كه خداوند ورود به جهنم را به او وعده فرموده اما خروج از آن را وعده نفرموده؟ [ مكارم الاخلاق جلد 2. ]

استوارى بناى حزن بر استحكام يقين و باورمندى آدمى است.

آن كس كه قيامت را نزديك ببيند و مرگ را نزديكتر و حساب و كتاب را در دو قدمى و قبر را فراروى خويش، چگونه مى تواند دل از حزن بشويد؟!

اللهم انى اعوذ بك من عذاب القبر!

خدايا از عذاب قبر به تو پناه مى برم.

از بزرگى پرسيدند: هل فى القبر عذاب؟ مگر در قبر عذابى هست؟

فقال القبر كله عذاب. گفت: قبر همه اش عذاب است.

آيا همين اضطراب و همين تشويش كافى نيست كه بر زبانه هاى آتش شعف آب حزن بريزد و هر چه شادى را به غم بدل كند؟

چه رسد به اينكه آدمى باورمند قيامت شود.

اگر آدمى 'يوم تبلى السرائر' [ قيامت، روزى كه پوشيده ها و ضماير آدمى برملا مى شود- قرآن. ] را باور كند، مى تواند ذهن و دل به مكايد بسپارد؟

اگر آدمى 'يوم لا ينفع مال و لا بنون' [ قيامت، روزى كه مال و فرزندان هيچ فايده اى به حال آدمى ندارند- قرآن. ] را اعتقاد بيابد، مى تواند به داشته هاى خويش دل خوش كند؟

اگر آدمى مفهوم 'يوم الحسره' را باز بشناسد، مى تواند جز به كار آخرت به كار ديگرى پردازد؟

اگر كسى تنها گوش دل به همين يك كلام بسپارد كه: 'و لتنظر نفس ما قدمت لغد' [ هر كس بنگرد كه براى فرداى قيامت چه كرده است- قرآن. ] مى تواند آنى را به غفلت بگذراند؟

اينكه دلخوشيم به آنچه اطراف ماست، از اين روست كه بى خبريم از آنچه در انتظار ماست. امام حسن سلام الله عليه به هنگام فوت مى گريست. شخصى بدو گفت: اى فرزند رسول خدا! شما با چنين منزلت و نسبتى كه با رسول خدا داريد، مى گرييد در حالى كه پيامبر- صلوات الله عليه- خود درباره ى شما آنچه را كه مى بايست فرمود. گذشته از آن شما بيست بار پاى پياده به حج رفته ايد و سه بار اموالتان را در راه خدا به دو نيم تقسيم كرده ايد تا آنجا كه كفشى را براى خود نگه داشته و كفش ديگر را به

مستمندان بخشيده ايد. امام حسن سلام الله عليه فرمود: انما ابكى لخصلتين: لهول المطلع و فراق الاحبه.

من بر دو چيز مى گريم: يكى هول از وقت احتضار و ديگرى فراق ياران. [ كلمه الامام حسن- جلد 1. ]

اگر هول از احتضار و برزخ و رستاخيز با امام، با همه ى مقام و منزلتش چنان مى كند از آن است كه امام قيامت را مى شناسد و به وقوعش يقين دارد.

اگر بر در سرايى كه زندگى مى كنيم بدانيم كه وحوشى مجتمعند و ما ناگزير به خروج از خانه ايم، چه هراسى بر قلب ما چنگ خواهد زد؟

آيا خروج از دنيا ناگزير نيست؟ وقوع قيامت حتمى نيست؟ پس چرا مواجهه با رستاخيز حتى به اندازه ى مواجهه با وحوش در ما ايجاد تشويش نمى كند؟

خداوند تبارك و تعالى به حضرت عيسى مى فرمايد:

يا عيسى بن البكر البتول! ابك على نفسك بكاء من قد ودع الاهل و قلا الدنيا و تركها لاهلها و كانت رغبته فيما عندالله.

اى عيسى! فرزند بكر بتول! بر خود گريه كن چونان كسى كه با خاندانش وداع مى كند و از دنيا متنفر است و آن را به اهلش وامى گذارد و مشتاق لقاء پروردگار است. [ حديث قدسى. ]

و نيز مى فرمايد: يا عيسى! ادعنى دعاء الغريق الحزين الذى ليس له مغيث!

اى عيسى! مرا بخوان آنگونه كه غريق غمزده و مضطربى كه هيچ

پناهى ندارد مرا مى خواند. [ حديث قدسى. ]

براى يافتن چنان حالى، چنين دلى بايد داشت و اينسان دريافتى.

دلى كه خوف خدا در آن موج بزند و فقر خويش و استغناى دوست تا عمق آن ريشه بدواند، و فراق آن را بچزاند مى تواند خود را به آب حزن شستشو دهد.

فاغسل قلبك بماء الحزن، شايد اشاره به همين معناست.

و چنين حزنى كه متاثر از خوف خداوند و خشيت او و ناشى از هجران اوست اگر در آدمى پديد بيايد مطلوب خداوند است.

خداوند تبارك و تعالى به عيسى مى فرمايد: اسمعنى منك صوتا حزينا. ناله هاى حزين خود را به گوش من برسان. خداوند مشتاق چنين دلى و چنين آه و ناله ايست.

پيامبر فرمود: ما عبدالله عز و جل مثل طول الحزن.

خداوند به هيچ چيز مثل حزن طولانى عبادت نشده. [ مكارم الاخلاق- جلد 2. ]

و نيز فرمود: من استطاع ان يبكى فليبك و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن وليتباك. ان القلب القاسى بعيد من الله تعالى و لكن لا يشعرون.

هر كه گريه را مى تواند، بگريد، و هر كه نمى تواند گريه كند دل را محزون بدارد و حال گريه بر خود بگيرد كه قلب سخت و سنگ از خداوند دور است ولى نمى فهمند. [ مكارم الاخلاق- جلد 2. ]

در مقام و ارزش تفكر، سخن بسيار رفته است. آنچنان كه ساعتى

تفكر را از هفتاد سال عبادت برتر شمرده اند.

و حزن اگر به مفهوم حقيقى، حزن باشد مقامى برتر از تفكر دارد چرا كه حزن خاص عارفان است و هر كس را بدين مقام راه نيست ولى تفكر مشترك ميان خواص و عوام است.

و الحزن يختص به العارفون لله تعالى و التفكر يشترك فيه الخاص و العام. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

و خداوند عيسى را به چنين حزنى است كه فرمان مى دهد: يا عيسى اكحل عينيك بميل الحزن اذا ضحك البطالون. اى عيسى! سرمه ى حزن به چشم بكش آنگاه كه بيهودگان مى خندند. [ حديث قدسى. ]

و اگر چنين حزنى به دل راه يافت، صاحبدل استمرار حضورش را مى طلبد و لحظه اى جاى خالى او را تاب نمى آورد.

و لو حجب الحزن عن قلوب العارفين ساعه لاستغاثوا...

عارفان اگر لحظه اى و لمحه اى دل خود را فارغ از حزن و اندوه ببينند، به فرياد و استغاثه مى آيند و بى تاب مى شوند. [ مصباح الشريعه و مفتاح الحقيقه. ]

متقين و عارفان آنى بى حزن زيستن نمى توانند.