صميميت با دوستان و عدم تضييع حق آنان
"و لا تضيعن حق اخيك اتكالا على ما بينكو بينه فانه ليس لك باخ من اضعت حقه"
'حق برادر دينى خود را به اعتماد آنچه كه ما بين تو و اوست- دوستى و يگانگى-
ضايع مگردان زيرا كسيكه حق او را ضايع گردانى دوست تو نخواهد بود'
از مشكلاتى كه گاهى در مواقع دوستى پيدا مى شود شدت يك رنگى است تا جائيكه
آدمى احتشام و وقار برادر دينى خود را نگه نمى دارد زيرا با او كاملا يك رنگ
شده است. اين حالت مقدمه قطع دوستى و ايجاد دشمنى و خصومت است زيرا اين نحوه
دوشتى همراه با بى اعتنائى و كم توجهى و مراعات نكردن شئن و شخصيت او، و در
نتيجه تحقير كردن و كوچ شمردن مقام اوست، و در چنين شرائب و احوالى قطع روابط
دوستى، امرى بسيار طبيعى و پديدار شدن حالت خصومت و كينه توزى، جريانى عادى مى
باشد و خلاصه همانگونه كه احتشام زياد گرفتن و تشريفات خستگى آور براى دوستان
قائل شدن منجر به جدائى ميشود، در هم شكستن احترام آنان- به اعتماد يكرنگى- نيز
گام برداشتن بسوى دشمنى و جدائى خواهد بود.
بنابراين نبايد به اتكاء روابط دوستانه و رفاقت صميمانه، حقدوست را ضايع كرد
زيرا كسيكه حقش از بين رفته برادر و دوست صميمى نخواهد شد و بايد در مقام دوستى
روشهاى ناپسند و توقعات بيجا را كنار گذاشت كه اين خود موجبات تيرگى روابط
دوستى را فراهم مى آورد.
بر خورد علاقمندانه با افراد خانواده
"و لا يكن اهلك اشقى الخلق بك"
'و نبايد كه خاندان و نزديكان و بستگان توبه بدبخت ترين مردم بسبب تو باشند
'
در اين جمله، فرزند عزيز خود را سفارش مى كند كه حقوق خاندان خود را محترم
شمرده و موجب بدبختى آنان نشود.
بعضى اين جمله را بدين گونه معنى كرده اند كه اهل و خاندان تو بدبخت ترين
مردم نسبت به تو نباشند. و بنابراين مقصود اين است كه چنين نباشد كه با همه،
خوب باشى ولى آنان را از نظر بيندازى، و در نزد تو خوار و بى مقدار باشند، و
اصلا به آنان نرسى، در هر حال كه بايد حقوق همسر و فرزندان را حفظ كرد و در
محبت نسبت به آنان كوشيد.
بنگريد كه حضرت امام حسين عليه السلام در اظهار علاقه نسبت به رباب و سكينه
بنا به نقل اغانى مى فرمايد:
لعمرك اننى لاحب دارا |
|
تكون بها السكينه و الربابا |
احبهما و
ابذل جل مالى |
|
و
ليس لعاتب عندى عتابا |
فلست لهم و ان غابوا مضيعا |
|
حياتى او يغيبنى ترابا |
و رباب را بنگريد كه نوشته اند بعد از بازگشت به مدينه اشراف او را
خواستگارى كردند و او نپذيرفته و گفت: بعد از پيامبر، پدر همسرى براى خود
انتخاب نخواهم كرد. او يك سال بعد از حضرت امام حسين عليه السلام باقى ماند و
در اين مدت در زير سايه ى سقفى نيامد از شدت اندوه در گذشت.
و بعضى گفته اند: او يك سال كنار قبر امام حسين عليه السلام اقامت كرد آنگاه
به مدينه برگشت و از تاسف و اندوه در گذشت. [ كامل ابن اثير ج 4. ]
ميزان ارتباط و دوستى
"و لا ترغبن فى من زهد عنك"
'و رغبت مكن به كسيكه از تو اعراض دارد'
ظاهرامقصود اين باشد كه اگر ديدى شخصى به هيچ نحوه دلبستگى به شما ندارد و
طبعا متمايل بهدوستى ب شما نيست اصرار بر دوستى با او نداشته باشيد. و بنابراين
جمله ى مزبور با مطالب قبلى منافاتى ندارد، كه فرمود باكسيكه از شما بريد با او
وصل كنيد.
ابن ميثم مى گويد: مقصود از اين جمله اين است كه كسيكه شايستگى و اهليت براى
احسان و دوستى ندارد و نه دوست قديمى است رغبيتى در او نداشته باش. و اگر اين
توجيه نباشد با مطالب قبل و بعد منافات خواهد داشت. [ شرح نهج البلاغه بحرانى ج
5 ص 56. ]
ولى بنظر مى رسد كه مقصود همان بيان نخستين باشد و با آن بيان تنافى در كنار
نيست خلاصه به كسى كه از تو رو گردان است دل مبند.
سبقت در استحكام دوستى
"و لا يكونن اخوك على مقاطعتك اقوى منك على صلته"
'برادر تو بر قطع روابط دوستى از تو بر پيوند و تحكيم روابط دوستانه
نيرومندتر نباشد.'
هر چه او براى گسستن رابطه و پيوند دوستى، تلاش كند تو براى تحكيم و تثبيت و
بر قرارى آن بكوش و در اينراه از او در راه خودش تواناتر باش. و بدين طريق
روابط دوستانه براى هميشه باقى مانده، و هرگز آسيب نخواهد پذيرفت.
سبقت در احسان بيشتر
"و لا يكونن على الاساءه اقوى منك على الاحسان"
'و برادرت در بد رفتارى، نيرومند از تو بر احسان و نيكوكارى نباشد'
هر چه او در بدى و سوء رفتار بكوشد تو در حسن رفتار و نيكى و احسان، بيشتر
از او كشش نما. خلاصه هر چه كه از ناحيه ى او كجرفتارى ميشود عوامل مهر و
وفادارى از ناحيه ى توبه وقوع بپيوندد كه در نتيجه جلو بد رفتارى او را خواهى
گرفت.
جلوه گر نشدن ظلم دوستان
"و لا يكبرن عليك ظلم من ظلمك فانه يسعى فى مضرته و نفعك و ليس جزاء من سرك
ان تسوءه"
'ظلم و ستم كسيكه به تو ستم كرده گران و بزرگ نيايد چه آنكه او در زيان خود
و نفع تو كوشش مى نمايد و پاداش كسيكه تو را مسرور و شادان مى سازد اين نيست كه
به او بدى كنى و آزرده اش سازى'
ستمگر هر چند ظلم كرده و آدمى را ناراحت مى نمايد ولى در حقيقت، آتش قهر خدا
را شعله ور مى سازد كه خود در آن آتش خواهد سوخت. و از طرفى موجب نفع مظلوم است
كه اگر بر اثر صبر بر بلاء به مقامات عاليه ى معنوى خواهد رسيد بنابراين ظالم
با ظلم و ستمگرى موجبات عذاب خود وسائل رحمت و نعمت طرف مقابل را فراهم مى آورد
و خلاصه به نفع و سود ما، گام بر مى دارد، و در حقيقت او نسبت به ما محسن و
نيكوكار است، و پاداش كسيكه به ما نيكوكارى ميكند اين نيست كه او را آزرده و
ناراحت بنمائيم.
در حالات على بن الحسن كه با دو واسطه به امام حسن مجتبى عليه السلام مى رسد
آمده است كه منصور، سادات بنى الحسن را حبس كرد و به زندان انداخت و على بن
الحسن در ميان آنان نبود فراد صبح مامور زندان ديد آقائى آمد، به او گفت: مرحبا
بك، چه مى خواهيد، و چه كار داريد فرمود: آمده ام كه مرا با نزديكانم زندان كنى
او متوجه شد كه اين آقا على بن الحسن است و او را بزندان انداخت. اين زندانيان
با عظمت، اوقات نماز را نمى شناختند مگر با اجزاء و قستهاى از قرائت قرآن على
بن الحسن، او در زندان مى گفت: 'اللهم ان كان هذا من سخط منك علينا فاشدد حتى
ترضى'. 'بار خدايا اگر اين ابتلاآت بر اثر غضب تو بر ما مى باشد پس آنرا شديدتر
گردان تا راضى شوى'. عبدالله بن الحسن كه از وضع آن زندان به تنگ آمده بود به
برادر زاده خود على بن الحسن كه مستجاب الدعوه بود گفت: آيا ابتلا و گرفتارى ما
را نمى بينى؟ آيا از خدا نمى خواهى كه ما را از اين تنگنا و بلا رهانيده و نجات
دهد؟ على بن الحسن سكوتى طولانى كرد و آنگاه گفت: اى عمو براى ما در بهشت درجه
اى است كه بدان نمى رسيم جز اينكه اين بليه و بالاتر از اين را تحمل كنيم و
براى منصور در آتش دوزخ، جايگاهى است كه بدان نمى رسد مگر اينكه اين بلاها و
سخت تر از آن را بر ما روابدارد، اكنون اگر ميخواهى، بر اين شدائد صبر كنيم و
به زودى راحت مى شويم چه آنكه مرگ به ما نزدى شده و بعد گويا هيچ بليه اى نديده
ايم و اگر ميخواهى تا براى تو دعا كنم و تو از اين بلا نجات يابى ليكن منصور به
آن مرتبه كه در آتش دارد نخواهد رسيد. عبدالله گفت: نه، بلكه صبر مى كنم و از
اين جريان، سه روز گذشت كه به سراى ابدى پرواز كردند. [ مقاتل الطالبيين ص 130.
]
جهت گيرى تلاشها
"و اعلم يا بنى ان الرزق رزقان رزق تطلبه و رزق يطلبك فان انت لم تاته اتاك"
'و بدان اى فرزند كه رزق بر دو گونه است: يكى آن رزقى كه تو آن را طلب كرده
و از پى آن مى روى و ديگرى رزقى كه تو را طلب مى كند كه اگر تو به سراغ آن نروى
او به سراغ تو خواهد آمد و به دست تو خواهد رسيد'
در اينجا يك حقيقت غير قابل انكارى را تذكر داده اندو حقا چنين است كه بعضى
از اقسام رزق جز با طلب و زحمت و تلاش به دست نمى آيد و بايد از پى آن رفت و
براى تحصيل آن كوشش كرد ولى قسمى از روزى هست كه خود مى رسد و دنبال انسان مى
رود. و اين تنبهى است كه بدانيم همه ى جريان، وابستگى مستقيم به سعى و تلاش ما
ندارد و گاهى بدون تلاش و زحمت، رزق و رزوى آدمى مى رسد و ديگر گاه با تلاش و
فعاليت مختصرى روزى بسيار فراوانى به دست مى آيد.
ابن ابى الحديد در اينجا نقل ميكند كه. عمادالدوله ابن بويه وارد شيراز شد
بعد از آنكه ابن ياقوت از آنجا فرار كرد عمادالدوله فقير بود و مالى نداشت يكى
از قوائم اسب او در صحرا در زمين فرورفت، او فرود آمد و غلامانش دويده و مركب
را خلاص كردند ناگهان نقبى وسيع ظاهر شد دستور داد آن را حفر كردند، اتفاقا به
اموال عظيم و ذخائر ابن ياقوت دست يافتند.
و نيز روزى در شيراز در خانه اش كه قبلا ابن ياقوت در آن ساكن بود به پشت
خوابيده بود نگهان مارى را در سقف ديد، دستور داد غلامان بالا بروند و آنرا
بكشند، مار فرار كرد و داخل در چوبهاى سقف شد او دستور داد چوب را از جا بكنند
تا مار را بكشند چون آن چوب را از جا كندند زيادتر از پنجاه هزار دينار ذخيره ى
ابن ياقوت در آنجا يافتند.
باز روزى خواست كه جامه اى بدوزد خياط خواست. گفتند در اينجا خياطى ماهر و
خوب و اهل دين است كه براى ابن ياقوت خياطت مى كرده جز اينكه ناشنوا است. دستور
داد او را آوردند چون وى را با ترس و وحشت وارد كردند به او گفت مى خواهم فلان
لباس و فلان لباس برايم بدوزى. خياط لرزيده و مضطربانه گفت اى مولاى من بخدا
قسم از ابن ياقوت در نزد من چيزى جز چهار صندوق نيست و گفتار كسى را كه درباره
ى من قبول مكن. عمادالدوله تعجب كرده و امر نمود آن صندوقها را آوردند وقتى باز
كردند ديدند پر از جواهرات و طلا و زيور آلات مى باشد كه از ابن ياقوت مانده
است. [ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16 ص 114 و 115. ]
زشت ترين حالات انسان
"ما اقبح الضخوع عند الحاجه و الجفاء عند الغناء"
'چقدر زشت است خضوع و فروتنى بهنگام نيازمندى، و جفا وسركشى بهنگام غنا و بى
نيازى'
متاسفانه اين حالت در جامعه زياد احساس مى شود، يعنى چون حاجتمند شده و نياز
داشتند سخت خاضعو سر ب زير مى گردند و چون بى نياز مى شوند دست به ظلم و اجحاف
مى زنند. قرآن كريم مى فرمايد: 'حتى اذا كنتم فى الفلك و جرين بهم بريح طيبه و
فرحوا بها جاءتها ريح عاصف و جاءهم الموج من كل مكان و ظنوا انهم احيط بهم دعوا
الله مخلصين له الدين لئن انجيتنا من هذه لنكونن من الشاكرين فلما انجيهم اذا
هم يبغون فى الارض بغير الحق' [ سوره ى يونس آيه ى 22 و 23. ]
'تا آنگاه كه در كشتى نشينيد و با ملائمى كشتى را به حركت در آورد و سر
نشينينان كشتى شادمان گردند كه ناگاه باد تندى وزيده كشتى ار هز جانب در امواج
خطر بيفتد و خود را در ورطه ى هلاكت ببينند خدا را با اخلاص بخوانند كه بارالها
اگر ما را از اين خطر برهانى ديگر هميشه شكر و سپاس تو خواهيم كرد ولى پس از
آنكه ما نجاتشان داديم باز در زمين بناحق ستمگرى كنند'
خلاصه بايد آدمى در حال حاجت و غنا متواضع و فروتن باشد و ثروت، موجب خروج
او از آداب انسانى نشود.
بايد دنيا را ابزار آخرت قرار داد
"ان لك من دنياك ما اصلحت به مثواك"
'به راسى كه براى تو از دنيايت آنچيزى است كه جايگاه خود را با آن اصلاح
كنى'
مثوى، مكان و بمعنى محل اقامه است، و معلوم است كه مثوى و محل اقامه ى آدمى
حقيقتا آخرت اوست بنابراين آن مقدارى از مال، مال آدمى است كه صرف آخرت او شود،
ما بقى همه مال ديگران است.
چنانكه امام اميرالمومنين عليه السلام در جاى ديگر مى فرمايد: 'لله آباءكم
فقدموا بعضا يكن لكم و لا تخلفوا كلا فيكون عليكم' [ نهج البلاغه خطبه ى 194. ]
'خدا پدرتان را بيامرزد مقدارى از دارائى خود را پيش فرست كنيد كه براى شما
خواهد بود و همه را مگذاريد كه بر زيان شما تمام خواهد شد.'
بى تابى نابجا
"و ان جزعت على ما تفلت من يديك فاجزع على كل ما لم يصل اليك"
'و اگر بر انچه كه از دست تو رفته بى تابى كنى مى كنى پس بى تابى كن بر تمام
آنچيزهاى كه به تو نرسيده است'
آرى آنچه كه بد دست آمده و از دست رفته با آنچيزهائى كه در جهان هست و به
دست نيامده هر چند از اين جهت كه يكى به دست آمده و از دست رفته و ديگرى بكلى
به دست نيامده با هم فرق دارند ولى در آن جهت كه موجب جزع و بى تابى است يعنى
بهره مند نشدن آدمى، مساويند پس كسيكه بر از دست رفته بى تابى مى كند بايد بر
به دست نيامده ها بى تابى نمايد. بارى مقصود اين است كه همانگونه كه آه و افسوس
بر چيزهاى به دست نيامده كه اتفاقا بيشمار هم مى باشند كار غلطى است، ناراحتى
براى از دست داده ها هم نابجاست و اگر بى تابى براى اين، جا دارد بايد براى تما
اشياء جهان كه به دست نيامده نيز روا و بجا باش.
آينده چونان گذشته است
"استدل على ما لم يكن بما قدم كان فان الامور اشباه"
'استدلال كن بر آنچه كه واقع نشده به آنچه واقع شده و صورت گرفته زيرا كارها
همه مشابه و همانند همند'
آرى آنچهكه هست نمونه ايست براى آنچه كه فعلا نيست و لذ ا باى زا آنچه هست
راهياب بسوى انچه نيست گرديد، و روشنتر آنكه آينده هم مانند گذشته و حال است و
چيز تازه اى نمى باشد و اگر مى خواهى بدانى كه بعد از تو چه مى شود بنگر كه بعد
از ديگران كه رفتند چه شد، نه آسمان فرود آمد و نهزمين لرزه شد و نه آب از آب
جنبيد همين بود كه او را بردند و دل دل خاك پنهان كردند پس وضع تو هم همين گونه
خواهد بود، چنانكه وضع آيندگان نيز در برنامه زندگى همين است كه ديده اى،
مقدارى مى خورند و مى پوشند و مى نوشند و مى خوابند تا عمر تمام شود و بنابراين
بايد براى امور واقع نشده بآنچه واقع شده استدلال نمود و حوادث يافت نشده را با
مطالعه ى قضاياى تحقق يافته پيش بينى كرد.
فرق بين انسان و چهارپايان
"و لا تكونن ممن لا تنفعه العظه الا اذا بالغت فى ايلامه فان العاقل يتعظ
بالاداب و البهائم لا تتعظ الا بالضرب" 'و از اشخاص نباش كه موعظه، سودى به
آنان ندهد مگر توام به آزار و رنج موكد باشد زيرا انسان عاقل از راه آموزش و
آدب آموزى، پند مى پذيرد و بهائم و چهارپايان با كتك خوردن فرمان پذير شوند'
انسان با پند و اندرز و راهنمائى به راه آمده و توجه پيدا مى كند و راه خود
را مى يابد و نياز به تندى و خشونت و ضرب و شتم ندارد و از اينرو بزرگان دين از
مردم انتظار داشتند كه رهنمودهاى آنان را با گوش جان پذيرفته و به كار ببندند.
امام اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: 'رحم الله امرءا سمع حكما فوعى و
دعى الى رشاد فدنا و اخذ بحجزه هاد فنجا' [ نهج البلاغه خطبه ى 75. ]
'رحمت خدا بر كسيكه كلام حكمتى ر شنيده و ان را بگيرد و ضبط كند، و به سوى
رشد و صلاح و راه صحيح خوانده شود پس نزديك گردد و چنگ به دمن يكنفر راهنما زده
و نجات پيدا كند'.
و نيز آنحضرت خطاب به اصحاب خود مى فرمايد: مالى اراكم اشباحا بلا ارواح و
ارواحا بلااشباه و نساكا بالاصلاح و تجارا بلا ارباحو ايقاظا نوما و شهودا غيبا
و ناظره عمياء و سامعه صماء و ناطقه بكماء. [ نهج البلاغه خطبه ى 107. ]
'چيست مرا كه مى بينم شما را قالبهاى بى روح و روحهاى بى قاالب و عبادت
كنندگان بى صلاحيت و تجارت كنندگان بى منفعت و بيداران خواب رفته و حاضران در
حقيقت عائب و بينايان كور و شنودندگان كر و گويندگان لال؟
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: من وعظه الله بخير فقبل فله البشرى و من
لم يقبل فالنار له احرى' [ كنزالفوائد كراجكى ص 163. ]
'كسيكه خداوند، او را به خير پند دهد و او نپذيرد مژده و بشارت براى او و
كسيكه نپذيرد آتش از براى او سزاوارتر مى باشد'.
و گاهى از عدم توجه مستمعان، سخت ناراحت مى شدند چنانكه روزى جماعتى از شيعه
به حضور امام باقر عليه السلام آمدند حضرت آنان را موعظه كرد و تحذير فرمود در
حالى كه آنان در غفلت بوده و توجه به سخن امام نداشتند حضرت خشمگين شده
مدتى سر به پائين انداختند سپس سر را بسوى آنان بلند كرده و فرمودند: 'ان كلامى
لو وقع طرف منه فى قلب احدكم لصار ميتا الا يا اشباحا ارواح و ذبابا بلا مصباح
كانكم خشب مسنده و اصنام مربده الا تاخذون الذهب من الحجر؟ ال تقتبسون الاضياء
من النور الازهر؟ الا تاخذون اللولو من البحر؟ خذو الكلمه الطيبه ممن قالها و
ان لم يعمل بها فان الله يقولو: الدين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين
هداهم الله' [ تحف العقول ص 212. ]
'همانا اگر بخشى از كلام من در قلب يكى از شماها واقع ميشد هر آينه جان مى
داد. آگاه باشى اى قالبهاى بى روح و اى مگسهاى بدون چراغ گويا چوبهاى خشك متكى
بر ديوار، و بتهائى غبار آلود و قحطى زده و بى طراوت مى باشيد. آيا از سنگ،
طلا، نمى گيريد؟آيا از نور فروزان، روشنى نمى گيريد؟ آيا لولو و جواهرات از
دريا نمى گيريد؟ كلمه ى طيبه و سخن پاكيزه را از هر كسى كه گفت بگيريد هر چند
بدان عمل نكند زير خدا مى فرمايد: آنان كه گفتار را شنيده و بهترينش را پيروى
مى كنند خداوند، آنان را هدايت فرموده است'.
شيوه ى مبارزه با اندوهها
"اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصبر و حسن اليقين"
'هموم و اندوههائى كه بر دلت وارد ميشود را با تصميمهاى محكم صبر و پايدارى
و يقين نيك و خوش باورى به پروردگار از خودت دور ساز'
آرى! واردات هموم و اندوهها پيوسته به قلب آدمى هجوم و حمله برده و اگر
وسيله ى دفاعى در برابر آنها نباش انسان را از پاى در مى آورند. وسيله دفاعى
انسان، تصميمهاى خلل ناپذير بر صر و پايدارى و حسن ظن به خداوند متعال است كه
هر چه مقرر فرموده بر وفق حكم و مصالح عاليه مى باشد.
ابن ابى الحديد ميگويد: هذا كلام شريف فصيح عظيم النفع و الفائده [ شرح نهج
البلاغه ج 16 ص 116. ] اين كلامى شريف و فصيح است كه نفع آن عظيم و فائده آن
بزرگ مى باشد.
ترك اعتدال، ظلم است
"من ترك القصد جار"
'كسيكه مسير اعتدال را ترك كند از راه صواب كنار كشيده و ستم كرده است' بايد
در گفتار و كردار مواظب اعتدال و ميانه روى بود و اگر كمترين تجاوزى از آن واقع
شد عين جور و ستمكارى است، زيرا فضليت، زمانى فضيلت است كه روى معيار خود صورت
بگيرد و گرنه عين رذيلت و جور خواهد بود. ميانه روى در همه جا مطلوب است چنانكه
قرآن كريم راجع به راه رفتن مى فرمايد: 'و اقصد فى مشيك' [ سوره ى اسراء آيه ى
29. ] 'دست خود را از انفاق، نگه مدار چونان كه دستت را به گردنت غل كرده باشى
و نه آن را بسيار گشوده و باز دار كه مورد ملامت قرار گرفته پشيمان و بريده
گردى'.
ارزش دوست
"و الصاحب مناسب"
'و دوست و رفيق موافق، خويشاوند است'
آرى! گايه رفيقى چنان با وفا ميشود كه درست مانند برادر، كمككار آدمى و بوده
بازوى او مى باشد. و بنابراين بايد همان مراعاتى كه آدمى نسبت به برادر و
خويشاوند خود مى كند درباره ى او هم بنمايد.
دوست واقعى
"و الصديق من صدق غيبه"
'دوست آنست كه غياب او راست باشد'
مقصود اين است كه در غياب و پشت سر، دوستى را رعايت كند. آرى! مراعات دوستى
در ظاهر و حضور دوستش آسان است و آن ملاك دوستى نيست ملاك دوستى حفظ الغيب است
كه آدمى در پشت سر دوستى را مراعات و زير بار بد او نرود و غيبت را از او دفع
بنمايد و آبروى او را حفظ نموده و از حقوق و شخصيت وى دفاع نمايد.
در كلمات قصار آمده كه 'لا يكون الصئيق صديقا حتى بحفظ اخاه فى غيبته و
نكبته و وفاته' [ نهج البلاغه كلمه ى 129 از كلمات قصار. ]
'دوست، به راستى دوست مى شود مگر وقتى كه دوست خود را در سه جا نگهدارى كند:
در غياب و در نكبت و گرفتارى و در وفات و مرگ او'.
نقش هوى و هوس
"و الهوى شريك العمى العناء"
'و هوى و هوس، شريك و همگام با كورى است'
بله هوا پرستى عقل را از سر آدمى مى برد و قضاوت صحيح را از او مى گيرد و بر
خلاف عقل صريح قضاوت مى كند. و اين همان است كه گفته اند: 'حب الشى ء يعمى و
يصم'. 'علاقمندى به چيزى آدمى را كور و كر مى سازد'.
عبدالله بن معاويه شاعر ميگويد:
و عين الرضا عن كل عيب كليله
كما ان عين السخط تبدى المساويا
يعنى كسيكه با ديده ى رضايت به چيزى يا به كسى بنگرد از ديدن عيوب آن ناتوان
است همانگونه كه چشم بد بينى و عدم رضايت، بديها و عيوب را آشكار مى سازد.
تذكر مى دهيم كه در بعضى از نسخ بجاى عمى، عناء ضبط شده و آن بمعنى رنج، و
تعب و بد بختى است بنابراين معنى جمله ى فوق اين است: هوسبازى همعنان رنج و غم
است و اين همان حقيقتى است كه حضرت على عليه السلام در جاى ديگر بدين بيان
ميفرمايد: 'كم ساعه قد اورثت حزنا طويلا' [ بحار الانوار جح 75 ص 45. ] و در
فارسى گفته اند: يك لحظه هوسبازى يك عمر پشيمانى.
آشنايان و بيگانگان
"رب قريب ابعد من بعيد و رب بعيد اقرب من قريب"
'چه بسيار نزديك كه دورتر از دور است و چه بسيار دورى كه نزديكتر از نزديك
مى باشد'
آرى! گاهى خويشاوند از هر بيگانه اى بيگانه تر مى شود و گاهى بيگانه از
خويشاوندان آدمى نزديكتر و مهربانتر مى باشد. و در قرآن كريم مى خوانيم: 'ان من
ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم'. [ سوره ى تغابن آيه ى 14. ] شخصى گفته
است: مردى را ديدم كه با كعبه وداع مى كرد و با ديده ى گريان مى گفت:
الا رب من يدنو و يزعم انه
يودك و النائى اود و اقرب
[ مجموعه ى ورام ج 2 ص 272. ] چه بسيار كسى كه نزديك آمده و گمان مى برد كه
تو را دوست مى دارد در حالى كه شخص دور افتاده دوستدارتر و نزديكتر مى باشد.
غريب كيست؟
"و الغريب من لم يكن له حبيب"
'غريب و آواره كسى است كه براى او دوست نباشد'
انسانى كه دوست و علاقمند دارد هر جا باشد غريب نيست و كسى كه علاقمند ندارد
در وطن خود هم غريب است. ابو عبيده از اصحاب امام صادق عليه السلام از دنيا
رفت، همسرش به نزد امام صادق آمده عرض كرد: گريه مى كنم كه او مرد در حالى كه
غريب بود. حضرت فرمود: 'ليس هو بغريب ان ابا عبيده منا اهل البيت' [ سرائر ج 3،
مستطرفات ص 564. ]
'او غريب نسبت به راستى كه ابوعبيده از ما خاندان است'. و نيز نقل شده است
كه چون يوسف عليه السلام را از چاه بيرون آورده و فروختند. فروشنده گفت: وصيت
مرا درباره ى اين غريب پذيرفته و به او خوبى و احسان كنيد. يوسف در اين هنگام
فرمود: 'من كان مع الله فليس له غربه'. [ مجموعه ى ورام ج 1 ص 33 يعنى كسى كه
با خدا باشد براى او غربتى نيست. ]
تجاوزگر از حق
"من تعدى الحق ضاق مذهبه"
'كسيكه از حق تجاوز كند گرفتار تنگنا مى شود'
آرى! نشاط و راحتى در پيروى عدل و حق اس و اما باطل بيچارگى، سرگردانى و
گرفتار در پى خواهد داشت.
اكتفا بر ارزش خويش
"و من اقتصر على قدره كان ابقى له"
'و كسيكه به مقدار خويش، اكتفا كند براى او پاينده تر است'
در مورد ديگر مى فرمايد: 'رحم الله امرءا عرف قدره و لم يتعد طوره' و نيز
گفته شده است: 'من جهل قدره قتل نفسه' غرض اينكه بايد آدمى اولا خويشتن را
بشناسد و مقدار خود را دانسته و از شان و قدر خود زياده روى ننمايد. اگر انسان
مى دانست كه در عين قدرتش موجودى عيف و ناتوان و در دست قدرت الهى و در برابر
ع.امل طبيعى ناچيز و بى مقدار است هرگز در برابر ديگران ترفع و گردنكشى نكرده و
بر خداى خود طاغى و سركش نمى گرديد و همواره متواضع و فروتن بوده و حال ديگران
را مراعات مى كرد.
محكمترين اتصال
"و اوثق سبب اخذت به سبب بينك و بين الله سبحانه"
'مطمئن ترين و محكمترين سبب و وسيله اى كه آن را گرفته و نجات مى يابى وسيله
اى است كه بين تو و بين خداى سبحان باشد'
اين مطلب همان مطلب ارزنده اى است كه در اوائل اين وصيت نامه ى امامام
اميرالمومنين عليه السلام به امام حسن گذشته كه فرمودند: 'و الاعتصام بحبله،
واى سبب اوثق من سبب بينك و بين الله ان انت اخذت به' 'بارى هيچ وسيله و واسطه
اى براى آدمى بهتر و مطمئن تر از اين نيست كه با خدا راه و رابطه اى بر قرار
كند'.
دشمن تو كيست؟
"و من لم يبالك فهو عدوك"
'و هر كس كه درباره ى تو پروائى نداشته باشد او دشمن تو است'
بلكه كسيكه سعادت آدمى براى او نخه نبوده، و خلاصه بى تفاوت محض باشد، او هر
چند بصورت دوست و رفيق جلوه كند، در واقع دشمن انسان است و بايد سخت مواظب بود
كه ممكن است با آبروى انسان بازى كند. دوست و رفيق بايد اهتمام به امر و كار
دوست داشته باشد.
دوست آن باشد كه گيرد دست دوست
در پريشان حالى و درماندگى
نا اميدى مطلوب
"قد يكون الياس ادراكا اذا كان الطمع هلاكا"
'گاهى از اوقات، ياس و نوميدى، رسيدن به مقصد و يافتن آن مى باشد آن زمان كه
طمع، هلاك آدمى است'
آرى! هنگامى كه طمع كارى موجب هلاك و نابودى باشد همان بهتر كه انسان مايوس
گرديده و به حاجت نرسد كه اين نوميدى بر آن يافتن به مراتب شرف دارد و بر آن
مقدم خواهد بود. زمانى كه دست يافته به مقصو، همراه با تملق، چاپلوسى و دين
فروشى باشد و شخصيت آدمى به خطر بيندازد قطعا ياس و نوميدى بهتر است زيرا در
اين نا اميدى حفظ شخصيت و شرف آدمى است.
جايگاه افشاگرى
"ليس كل عوره تظهر"
'هر زشتى و بدى فاش كردنى نيست'
بنابراين بايدتوجه داشت كه اسرار مردم را افشا نكرد، تنها در مواقع خاصه اى
مى توان اقدام به افشاء اسرار كرده و عيوب را ظاهر نمود.
و ممكن است مقصود اين باشد كه هر زشتى و عيبى از دشمن ظاهر نمى گردد و گاهى
چه كارها و اقدامات زشت و زننده اى دارد كه انسان اصلا اطلاع پيدا نمى كند و
بنابراين بايد سخت احتياط كارانه پيش رفت و هرگز اعتماد به دشمن ننمود.
و احتمال ميرود مقصود اين باشد كه هر عيب و بدى كه آدمى دارد ظاهر نمى گردد
يعنى گاهى عيوب انسان بر خودش هم مخفى مى ماند و از اينرو تصور مى كند كه گل بى
عيب است لذا بايد خيلى در فكر خطر نفس بود كه گاهى مرموزانه كار مى كند.
غنيمت شمردن فرصت ها
"و لا كل فرصه تصاب"
'و نه اينكه هر فرصتى دست يافته شود'
گاهى زمينه هاى خوبى پيش مى آيد ولى انسان دست به آنها نيافته و مورد
استفاده قرار نمى دهد.
و گويا اين جمله، هوشيار باشى براى مردم است كه بكوشند فرصتها را به سادگى
از دست نداده بلكه از آنها حداكثر استفاده را بنمايند.
خطاى بينا
"و ربما اخطاء البصير قصده و اصاب الاعملى رشده"
'و چه بسا كه بينا به خطا برود و از مقصدش دور گردد ولى نابينا به رشد و
صلاح و مقصد خود نائل گردد'
آرى مثلى معروف است كه 'الجواد قد يكبو و الحسام قد ينبو' گاهى ممكن است
شمشير بران، كند و بى اثر گردد و از اينرو نبايد در مواقعى كه آدمى به مقصد خود
نمى رسد دچار آه و افسوس شود. ابن ميثم اين نكته را غرض كلى از اين كلمه ى
مباركه مى داند ولى ظاهرا مى توان گفت نكات ديگرى نيز از اين جمله منظور مى
باشد و از جمله اينكه آدمى به بينائى خود مغرور نباشد و احتمال خطا و گمراهى را
درباره ى خود داده و نسبت به ديگران بى اعتنا نباشد كه اى بسا آدم نابينا بهتر
از او به هدف خود تست بيابد.
تاخير بديها
"اخر الشى ء فانك اذا شئت تجعلته"
'شر و بدى را به تاخير بينداز چه آنكه هر زمان خواستى مى توانى بسوى آن
بشتابى'
از بهترين مطالب حكمت آميز امام اميرالمومنين است و اين نظير آنست كه شما به
فرزند خود ميگوئيد فعلا در درس و كار خود بكوش كه بازى هميشه وقت دارد ولى درس
خوانده وقتش مى گذرد. ابن ميثم و ابن ابى الحديد ميگويند از مثلهاى حكمت آميز
اين است كه: ابدا بالحسنه قبل السيئه فلست بمستطيع للحسنه فى كل وقت و انت على
الاساءه متى شئت قادر. به خوبى آغاز كن پيش از بدى كه همه ى اوقات توانائى بر
حسنات ندارى ولى براى بدى كردن همواره توانائى. خلاصه شر، فساد و شرارت بر فرض
محال، لازم باشد هميشه وقت دارد اين خوبى است كه مجالش تمام مى شود لذا بايد شر
را به تاخير انداخت. شيخ محمد عبده در شرح عبارت محل بحث مى گويد: زيرا فرصتهاى
شر از كثرت طرق و رهائى كه دارد تمام شدنى نيست ولى طريق خير يكى است و آن حق
است. و با توضيح ايشان بايد گفت آنكه يك راه بيشتر ندارد آنرا جلو بيندازد اما
آنكه راههاى گوناگون دارد و فرضا هم لازم شود هر زمان قابل تدارك است، براى وقت
ديگر بگذار.
بريدن از جاهل
"و قطيعه الجاهل تعدل صله العاقل"
'و بريدن جاهل و نادان، مساوى با پيوند عاقل و خردمند است'
در اين جمله دو احتمال است:
1- بريدن از جاهل بطور طبيعى متصل شدن انسان به عاقل است.
2- از نظر اثر، نتيجه و ثمره، بريدن از جاهل همان ثمره را دارد كه اتصالو
پيوند با عاقل دارد، همان اندازه كه اتصال با خردمند در سعادت انسان موثر است
به همان مقياس، بريدن زا جاهل در سعادت آدمى اثر دارد. بله، چنانكه رفاقت و
دوستى با انسانهاى بزرگوار، شريف و عاقل به آدمى نفع مى رساند جدائى از جاهل و
مردمان نادان و پست نيز موجب نفع آدمى است زيرا رفاقت و دوستى با جاهل، موجب
فساد و ضرر است و با قطع رابطه از او انسان از همه ى اين مفساد و زيانها در
امان خواهد ماند.
اين جمله ى مباركه، ر مقام تشويق بر قطع روابط دوستانه از آدمهاى نادان و
جاهل است، و اينكه چنين اشخاص را براى دوستى انتخاب نكنيم.
مكر زمانه
"من امن الزمان خانه"
'كسيكه از مكر زمانه آسوده زيست زمانه به او خيانت خواهد كرد' اگر آدمى خود
را از شر روزگار ايمن دانست و نگرانى نداشت دچار خيانت روزگار خواهد شد.
بنابراين بايد يك لحظه از شرور و فتن زمانه، خود را در امان ندانسته و مغرور به
فهم و در خود نباشيم و لحظه به لحظه براى خويشتن احتمال خطر بدهيم.
آسيب زمانه
"و من اعظمه اهانه"
'و كسيكه زمانه را بزرگ دانست و عظيم شمرد زمانه او را خوار و بى مقدار مى
سازد'.
اين مطلب براى بسيارى از اشخاص تجربه شده كه هر كس بيشتر در تعظيم و بزرگداش
دنيا كوشش كرد بيشتر مورد تحقير و اهانت دنيا واقع خواهد شد. و از اينرو
محترمترينافراد و با عظمت ترين انسانها كسى است كه براى دنيا ارزش قاء لنباشد و
شان آن را كوچك بشمارد و خلاصه دنيا بسان كنيز بى مقدارى است كه آدمى به زيبائى
ظاهرى او دلداده شود و هر چه بيشتر آن را بزرگ بشمارد آن كنيز بيشتر خود را در
برابر او گرفته و بيشتر بر او تحميل مى كند تا بجائى كه او را رسما ذليل و خوار
مى سازد. عشق به دنيا و علاقمندى به آن، آدمى، را وادار مى كند كه دست به هر
كار خلافى زده و هر برنامه زشت و ناپسندى را پياده نمايد و در اين راه، آبروى
خود را از كف داده و در انظار مردم ذليل و خوار شود.