به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۱۱ -


خطر پرگوئى

"من اكثر اهجر"

'كسيكه پرگوئى كند به هرزه گوئى خواهد افتاد'

يكى از خطرات بزرگ پر حرفى و زياده گوئى اين است كه فلتات و لغزش انسان زياد خواهد شد. انسانهاى كم حرف كمتر به خطا و اشتباه مى افتند و حداقل از لغزشهاى عديده اى كه مولود زبان است مصون خواهند ماند، على رغم اينكه آدم پرگو در معرض اشتباهات بى شمار و خطاهاى فراوان و گوناگون بوده و عاقبت وخيمى را به دنبال خواهد داشت چنانكه در كلام شريف ديگرى از آن بزرگوار آمده است: من كثر كلامه كثر خطوه و من كثر خطوه قل حيائه و من قل حياوه قل ورعه و من قل ورعه مات قلبه و من مات قلبه دخل النار. [ نهج البلاغه: كلمه ى 341 از كلمات قصار. ]

كسيكه سخن او زياد باشد خطاء او افزون خواهد شد و كسيكه خطاء او افزون گرديد، حياء او كم خواهد شد و كسيكه حياء او كم شد ورع او كم خواهد شد و كسيكه ورعش كم شد قلب او خواهد مرد و كسيكه قلبش مرده شد داخل دوزخ خواهد گرديد.

تفكر مايه ى بينش است

"و من تفكر ابصر"

'و كسيكه فكر و انديشه كند بينا گردد'

بينش انسان در پرتو فكر و تدبر در امور است. كسيكه به هنگام ورود در كارى فكر و انديشه ى خود را به كار بيندازد راه صحيح صواب را مى يابد و از خطرهاى عظيم و جبران ناپذيرى خلاصى خواهد يافت. انسانهاى موفق و پيروز كسانى اند كه فكر آنان پيشگام حركت و كارشان بوده و هست، آنان در پرتو لحظات يا ساعاتى انديشه، راه يابى كرده و راه رسيدن به مقصد و هدف خود را به طور روشن و آشكار مى كنند و از اينرو سريع به نقطه ى مطلوب خود مى رسند.

حربن يزيد رياحى در روز عاشورا لحظاتى چند به فكر فرو رفت و سرانجام وخيم و خطرناك راهى را كه پيش گرفته بود باز بينى كرد و بالاخره راه خود را يافت و به خود خطاب نمود 'لا صبر لى على النار و لا على غضب الجبار و لا ان يكون غدا خصمى احمد المختار' 'براى من توان و تحمل آتش دوزخ نيست و نه اينكه خشم خداى مرا بگيرد و نه اينكه فرداى قيامت، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دشمن مى باشد'

و بالاخره چند لحظه فكر، راه او را عوض كرد و از طريق دوزخ، راه خود را به سوى بهشت بر گردانيد.

دوستى با نيكان و جدائى از اشرار

"قارن اهل الخير تكن منهم و باين اهل الشر تبن عنهم"

'همراه و همگام با اهل خير باش تا از آنان بهشمار روى و از اهل شر و فساد دورى كن تا از آنان جدا باشى'

در اين فراز مقدس و بسيار سازنده، شيوه ى انتخاب همنشين را بيان كرده و دستور مى دهند كه انسان با اهل خير بنشيند و از اشرار و مردمان ناپاك و بد سرشت دورى نمايد. و فلسفه ى اين موضوع را چنين بيان مى كنند كه نشست و برخاست با خوبان، موجب مى شود كه انسان از آنان باشد و دور كشى از بدان، موجب آن است كه انسان از آنان جدا باشد. آرى معاشرت، داراى آثار مثبت و منفى است و بسيارى از اشخاص بر اثر نشست و برخاست با خوبان، صلحا و اخيار، بكلى تغيير حال داده و به راه خدا روى آورده و گاهى منشا آثار بسيار بزرگ و چشمگيرى شدند. و از آنسو كسانى بر اثر معاشرت و همنشينى با ناپاكان و افراد ناصالح، از راه خدا منحرف شده و به شرارت و ناپاكى گرائيدند.

با بدان كم نشين كه درمانى
خوپذير است نفس انسانى

نكوهش از حرام

"بئس الطعام الحرام"

'بد طعامى است حرام'

در اين حمله، دو احتمال به نظر ميرسد:

1- خوراك حرام، بد خوراكى است. و بنابراين احتمال، كلام امام عليه السلام ناظر به غذاهاى حرام است و با اين جمله، بدى و زشتى و سوء عاقبت غذاهاى حرام را بازگو مى فرمائيد كه البته سوء تاثير غذاهاى حرام قابل انكار نيست غذاهاى حرام مانع اجابت دعا و پذيرش حق است، غذاى حرام روح جان انسان را آلوده ساخته و انحراف و اعوجاج در نفس انسانى به وجود مى آورد.

2- اعمال حرام و كارهاى نامشروع، بد خوراكى است.

و بنابراين احتمال، معاصى، گناهان، شرارتها و كارهاى ناروا غذاهائى نا مطلوب است كه انسان براى نفس خود فراهم مى آورد و به نفس خود مى خوراند. و غذاى خوب و خوراك مطلوب براى نفس انسانى تقوى، پاكى و عمل صالح و خدا پسندانه است.

زشت ترين ظلمها

"و ظلم الضعيف و افحش الظلم"

'زشت ترين ظلمها ظلم به ضعيف و ناتوان است'

كلا ظلم در مورد هر كسى كه باشد قبيح و زشت است وليكن همه جا و نسب به هر كسى يكنواخت نيست و گاهى ظلم و تعدى، بسيار قبيح و ناپسند است و زشتى و زنندگى آن به نهايت رسيده و وجدانهاى بيدار از آن متنفر و بيزارند. مانند جائى كه انسان ناتوانى مورد ظلم و احجاف قرار بگيرد. ظلم به كسيكه نمى تواند از خود دفاع كند و قدرت احقاق حق خود را ندارد، راستى كحه زشت و قبيح است. لذا فرضا انسان آلوده به ظلم شود بايد بكوشد كه بكلى از اين نوع از ظلم بر كنار باشد.

اين كلام مبارك حضرت امير بفرزندشان امام حسن عليهماالسلام انسان را به ياد وصيت حضرت امام حسين به فرزندشان امام زين العابدين عليهماالسلام مى اندازد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد چون حالت احتضار پدرم على بن الحسين عليه السلام فرارسيد مرا به سينه خود چسبانيد سپس فرمود: اى فرزند من تو را وصيت مى كنم به چيزى كه پدرم به هنگام وفات، مرا بدان وصيت كرد و آنچنان كه ذكر مى كردند پدرشان وى را بدان وصيت كرده بود، فرمود: 'يا بنى اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله' [ امالى شيخ صدوق ص 110 مجلس 34. ]

'اى فرزند عزيزم بپرهيز از اينكه ظلم كنى درباره ى كسى كه ناصر و يارى براى مقاومت در برابر تو جز خدا ندارد'.

اين كلام مبارك، عاقبت خطرناك ظلم و ستم به افراد ناتوان را ياد آورى مى كند.

مراعات و مناسبتها و مقتضيات

"اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا"

'هنگامى كه رفق و مدارا كردن شدت، به حساب آيد شدت، رفق و مدارائى خواهد بود' گويا مقصود اين است كه انسان بايد موقعيت بين باشد و در مواردى كه رفق و مدارا، سخت گيرى شمرده شود آنجا بايد به جاى رفق و ملائمت، شدت عمل به خرج داد. زمانى كه از مهربانى و آرامش انسان قدر دانى نشود بلكه آن را به قهر و سختگيرى توجيه كنند بايد سخت گيرى را نشان داد تا به طور اعوجاجى نينديشند و قدر عافيت را بدانند.

ضمنا از اين جمله مى فهميم كه همه جا و در هر موردى مدارائى مفيد نيست و جا ندارد و احيانا از آن سوء استفاده شده و شخصيت انسان را در هم مى شكند. در چنين مواردى بايد از سختى و شدت استفاده شود و در اين گونه شرائط بايد نرمى را كم كرد و احيانا سختگيرى، صلابت و مصمم بودن خود را نشان داد. و در مواردى نرمى اثر سوء دارد و شدت و درشتى موثر بوده و كار آمد خواهد بود.

تفاوت اثرها

"ربما كان كالدواء داء و الداء دواء"

'چه بسا كه دارو، درد و درد، دارو گردد'

آرى گاهى داروى مايه ى درد مى شود. آيات الهى كه بايد شفابخش دلها باشد براى گروهى از مردم، موجب زيادتى كفر و طغيان وافزايش سركشى و عصيان مى گردد چنانكه خداوند مى فرمايد: 'و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمومنين و لا يزيد الظالمين لا خسارا' [ سوره ى اسراء آيه ى 82. ]

ما آنچه از قرآن فرو مى فرستيم شفا و رحمت از براى مومنان است و-ليكن- ستمگران را جز خسران و زيانكارى نخواهد افزود.

و از طرفى گاه مى شود كه بيمارى، داروئى شفا بخش مى گردد، كسانى بوده اند كه در مسير بدى و گناه، گام نهاده اند و ليكن همان مجلس گناه و عصيان، راهى براى آن گناهكاران به سوى خدا شده است. رسيدن به آثار سوء گناه، موجب تنبه، گرديده و آنان را به سوى حق، سوق داده است.

ابن ميثم بحرانى قدس سرهدر معناى عبارت ميگويد: بعضى از كارها كه مصلحت ظاهر و اشكار دارد احيانا مشتمل بر مفسده اى خواهد بود. چنانكه بعض از كارها كه در ظاهر مفسده است احيانا مصلحتى را هم به دنبال دارد.

گاهى دشمن، خير خواهى، و دوست خيانت ميكند

"و ربما نصح غير الناصح و غش المستنصح"

'و چه بسا پند دهد كسيكه در مقام خير خواهى و دوستى با انسان نيست و- ليكن- دوستى كه از او اميد خير انديشى مى رود، خيانت مى كند'

بنابراين نبايد انسان از شخص غى رناصح، بكلى مايوس و نوميد باشد كه اصلا با او مشورت نكند زيرا احيانا غير ناصح در پى خير خواهى انسان بر مى آيد و براى او مصلحت انديشى مى كند و نفع و صلاح وى را در نظر گرفته و مراعات مى نمايد.

و از طرفى نبايد تمام تكيه و اعتماد انسان به دوستا و خير خواهان او باشد، بلكه بايد احتياط و جوانب بينى و محكم كارى را مراعات كند زيرا امكاتن دارد كه همان دوست، روزى در پى خيانت نسبت به آدمى بر آيد.

سرمايه ى نابخردان

"و اياك و الاتكال على المنى فانها بضايع النوكى"

'بپرهيز از اينكه بر آرزوهاى نفسانى خويشتن اعتماد نمائى زيرا تكيه به آرزوها متاع مردم احمق و كم خرد است'

بلكه سرمايه ى مردمان عاقل و خردمند و افراد الح و بر جسته، اتكاء به عمل و كار و تلاش مداوم و پى گير بوده. ولى سرمايه ى افرا نادان و كم عقل، اعتماد بر آرزوهاى خود است و به آن آرزوهاى خام و نافرجام اتكاء مى كنند، افراد بى مايه و فاقد بضاعتهاى علمى، عملى و فرهنگى تقدم و بيشگامى در عمل صحيح ندارند و تنها به آرزوهاى دور و دراز دلبسته و بدان دل خوش مى كنند و عمر خود را با همين آمال و اميدها تباه كرد و به پايان مى برند. متاسفانه مهمترين عامل بدبختى و هلاك انسان همان آرزوهاى بيحد و حساب و خواسته هاى نفسانى و شهوانى است.

چنانكه ملاحظه مى فرمائيد امام بزرگوار حضرت اميرالمومنين عليه السلام با كلمه 'اياك' فرزند دلبند و عزيز و همه ى پيروان و علاقمندان مكتبش را تحذير مى دهد، گوئى اتكال و اعتماد و دلبستگى به آرزوها اژدهائى خطرناك است كه سر راه آمده و دهان باز كرده كه انسان را ببلعد و امام عليه السلام مى فرمايد از آن بپرهيز.

عقل بهترين تجربه ها

"و العقل حفظ التجارب"

'عقل و خرد، نگهدارى تجربه هاى زندگى است'

متكلمين ميگويند عقل بر دو گونه است: غريزى و مكتسب، غريزى علوم بديهيه است. و مكتسب همان است كه تجربه آن را افاده نموده و نفس هم آن را ضبط مى كند. اتفاقا اين مطلب در روايت از حضرت امير عليه السلام آمده كه: 'العقل عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و كلاهما يودى الى المنفعه' [ بحار الانوار: ج 17 ص 116. ]

'عقل بر دو گونه است: عقل طبيعى و عقل تجربه و ازمايش، و هر دو، انسان را به سود و نفع مى رساند'.

"و خير ما جربت ما وعظك'

'بهترين چيزى كه تجربه مى كنى چيزى است كه تو را پند دهد'

در شرح بحرانى و شرح معتزلى نقل شده كه افلاطون گفته: زمانى كه تجربه به تو پند نداد آموخته نمى شوى بلكه فردى بسيط و فاقد رشد خواهى بود آنچنانكه از پيش بوده اى. [ شرح ابن ميثم ج 5 ص 51 و شرح ابن ابى الحديد ج 16 ص 102. ]

از دست دادن فرصت، غصه انگيز است

"بادر الفرصه قبل ان تكون غصه"

'فرصت را نگهدار و از دست مده و بسرعت از آن استفاده كن پيش از آنكه براى تو غصه شود'

آرى! فرصت به زودى از دست مى رود و موجب اندوهآدمى مى شود. از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه: 'ان لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها' [ المحجه البيضاء ج 5 ص 15. ] 'براى پروردگار شما در ايام روزگارتان نسيمهائى است، پس خود را در معرض آن نسيمها قرار دهيد'.

و از حضرت اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است كه: 'الفرصه سريعه الفوت و بطيئه العود' [ مستدرك الوسائل جديد ج 12 ص 142. ] 'فرصت به زودى از دست خواهد رفت لكن بازگشت آن كند است'.

و نيز مى فرمايند: 'الفرصه تمرمر السحاب فانتهزوا فرص الخير' [ نهج البلاغه كلمه ى 22 از كلمات قصار. ] 'فرصت مى گذردهمچون عبور ابرها، بنابراين فرصتهاى نيك را غنيمت بشماريد'

ابن ابى الحديد در اينجا جريان حضرت مسلم و هانى را ذكر مى كند كه ابن زياد بنزد هانى آمد براى عيادت او، و مسلم كمين كرده بود و قبلا هانى خواسته بود كه او بيرون بيايد و ابن زياد را بكشد ولى مسلم بيرون نيامد، هانى شروع به خواندن شعر كرد:

ما الانتظار بسلمى لا تحييها. و تكرار كرد تا ابن زياد بد گمان شده و برخاست و به خانه ى خود برگشت و اين فرصت از دست مسلم رفت.

ولى اين كمال بى نصافى است زيرا خود مسلم از اين موضوع جواب داده و حديث 'الاسلام قيد الفتك' يعنى اسلام مانع از ترور كردن اشخاص است و نيز مطالب ديگرى را ذكر فرموده، عدم اقدام خود را مستند بدان كرده است.

هر تلاشى به ثمر نمى رسد

"ليس كل طالب يصيب"

'هر طلب كننده اى به مقصد نمى رسد'

مقصود اين است كه گاهى آدمى طلب مى كند و بمقصد دست مى يابد و گاهى نه، پس طبيعت مطلب، كلى نيست و گاه گاهى است، بنابراين اگر جويا شده و طلب كردى و دست به مقصد نيافتى نگران نباش و تاسف مخور زيرا بسيارند كسانى كه طلب كرده و به خواسته ى خود دست نمى يابند.

و ممكن است مقصود اين باشد كه خيال نكن هر وقت خواستى طلب كنى بتوانى و به مراد برسى، پس زمان موجود و فرصت فراهم آمده را از دست مده.

"و لا كل عائب يووب"

'و نه هر غائبى به خانه اش بر مى گردد'

پس اگر غائبت بازگشت ننمود خويشتن را به درد و رنج ميفكن. و ممكن است مقصود اين باشد كه مسافر مرگ هرگز بازگشت ندارد پس وقت را از دست مده يا اينكه هر غائبى بازگشتى نيست بنابراين اين تا دوستان و نزديكان، حاضرند و غائب نشده اند از احسان به آنان دريغ مكن.

نكوهش نابود كردن توشه ى راه

"و من الفساد اضاعه الزاد و مفسده المعدد"

ضايع كردن توشه ى راه و خراب كردن آخرت خود از فساد و تباهكارى است'.

مقصود از زاد، زاد آخرت است كه تقوى باشد.

ئو ممكن است چنانكه شيخ محمد عبده احتمال مى دهد مقصود اين باشد كه از فساد و تباهكارى، خراب كردن مال و صرف آن در راه باطل و خراب كردن آخرت به آلوده شدن به شهوات است، و در هر حال انسان بايد خويشتن را از افساد و تباهكارى نگهدارد و آلوده به فساد نشود. و در يكى از كلمات آنحضرت آمده است: 'بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد' [ نهج البلاغه كلمه ى 212 از كلمات قصار. ]

'بد زاد و توشه اى بسوى معاد است دشمنى كردن با بندگان خدا'.

محدوديت امور

"و لكل امر عاقبه"

'و براى هر كارى سرانجامى است'

پس بايد دقت كرد كه سرانجام عملى كه در دست انجام است چيست؟ خلاصهعمل آدمى كشت و زرع اوست، و داراى نتيجه و ثمره اى متناسب با خود آن عمل خواهد بود. و اين انديشه موجب مى شود كه آدمى بسيارى از كارها كه مى داند عاقبتى شوم دارد و يا پايان ان نامطلوب است را ترك نمايد و فقط كارهائى را انجام دهد كه عاقبت آن نيك است.

دستيابى به مقدرات

"سرف ياتيك ما قدر لك"

'هر چه براى تو مقدر شده بزودى به تو خواهد رسيد'

ابن ابى الحديد ميگويد: اين گفتار از فرمايش پيامبر است: 'و ان يقدر لا حدكم رزق فى قبه جبل او حضيض بقاع ياته'. 'اگر براى كسى از شما رزقى در قله ى كوهى يا در اعماق زمين مقدر شده باشد به او خواهد رسيد'.

بارى جمله ى فوق، آدمى را از حرص، طمع و نگرانى بهخاطر رزق و روزى نجات مى دهد، زيرا وقتى بناست آنچه مقدر است برسد تلاش زياد كردن و دست به كرهاى نامعقول زدن و خويشتن را بخطر انداختن معنى ندارد.

تاجر در معرض خطر

"التاجر مخاطر"

'بازرگانان خود را به خطر مى اندازد'

آرى! او خطرى فكرى و عملى دارد نقشه كشى براى به دست آوردن مال و زياد كردن ثروت و آلودگى به ربا و دست به كم فروشى زدن و دروغ گفتن و قسمهاى خلاف، همه خطرهائى است كه متوجه تاجر خواهد بود و گاهى براى مقصد خود هلاك شده و در اين راه از بين مى رود. لذا در روايات آمده: 'من اتجبر بغير فقه ارتطم فى الربا ثم ارتطم' [ وسائل الشيعه ج 12 ص 283 ب 1 از ابواب تجارت ح 2 كسى كه بدون فقه تجارت كند به سختى در ربا فرو رفته است. ] و عمده اين است كه چه بسا از طريق عدل و داد و انصاف، خارج شود و لذا بايد در كار خود بسيار با تدبر باشد.

بركت مال

"و رب يسير انمى من كثير"

'و چه بسا مال كم كه بركت آن از مال زياد بيشتر باشد'

ممكن است اين جمله در مقام علت جمله ى قابل باشد و مقصود اين باشد كه مال حلال- كه البته كم است- از مال حرام بسيار با بركت تر است زيرا اين داراى ثواب و پاداش الهى است و آن يكى نيست. و ممكن است مقصود همين بركت و خير و آثار دنيوى باشد. ابن ابى الحديد از جاحظ نقل مى كند از جاحظ: كه در بصره دو برادر بودند كه پدر، يكى از آن دو را دوست مى داشت و ديگرى را دشمن، لذا در روز مرگ همه مالش را كه زيادتر از دويست هزار درهم بود به فرزند محبوب خود داد و ديگرى را بكلى محروم كرد او معامله ى روغن زيتون مى كرد و هر چه بدست مى آورد صرف در نقفه عيال خود مى نمود سپس ديدم كه اولاد برادر ثروتمند بعد از مرگ دو برادر نانخور و عائله ى فرزندان برادر محروم شدند و اينها زيادى غذاهاى خود را به آنان مى دادند. [ شرح نهج البلاغه ج 16 ص 104. ]

ياور زبون

"لاخير فى معين مهين"

'خيرى نيست در ياورى كه پست و زبون باشد' 'و اگر مهين باشد خيرى نيست در همكارى كه آدمى را كوچك كند'

وقتى دوست انسان پست و نالايق باشد خيرى در او نيست و عوض كمك، آدمى را به زمين مى زند. چنانكه اگر اهانت كننده باشد نقض غرض مى شود، و در هر حال زيان و ضرر او بيشتر از نفع اوست.

دوست متهم

"و لا فى صديق ظنين"

'و نه در رفيقى كه متهم باشد'

يعنى مورد اعماد نبوده و در مقام دو روئى و نفاق، و متهم به خيانت و دو روئى باشد.

آسان گيرى حوادث روزگار

"ساهل الدهر ما ذل لك قعوده"

'زمانه را اسان گير و با آن بساز ماداميكه شتر جوان روزگار رام تو است'

اين شتر جوان كه تسلى شده و براى تو خوابيده و فعلا حوائج و خواسته ات را تامين كرده است با آن مدارا كن و زندگى را به آسانى بر خود هموار ساز و فشار نياور كه يكوقت تو را به زمين مى زند. بعيد نيست كه جمله ى فوق براى اين جهت باشد كه تا زمانه با تو مى سازد تو با او بساز و نگرانى نداشته باش و با آرامش و راحتى بهره ى خود را از آن بگير كه اگر بغير اين طريق، رفتار كنى و ناراحت و خشمگين باشى، بيم آن است كه به زمين بخورى وب كلى سقوط كرده و روزگار تو را هلاك سازد.

به اميد زياد طلبى

"و لا تخاطر بشى ء رجاء اكثر منه"

'و چيزى را كه دارى به اميد بيش از آن به خطر مينداز'

تناسب اين جمله با جمله ى قبلى خيلى واضح است چه آنكه غالبا آدمى، زندگى را راحت نگرفته و به مقدارى كه در دسترس دارد نمى سازد و شروع به ناسازگارى كرده و در پى تلاش و طلب بيشتر بر مى آيد و يكمرتبه در اين راه، همه ى موجودى خود را هم از دست مى دهد كه در مثل معروف است كه از هول حليم در ديگ نيفتى.

و ميگويند: من طلب الفضل حرم الاصل يعنى كسيكه زيادتى طلب كند از اصل، محروم نخواهد گرديد.

پرهيز از لجاجت

"و ايك ان تجمع يك مطيه اللجاج"

'و بپرهيز از اينكه مركب لجاجت سركشى كند'

آرى همانگونه كه مركب سركش و طاغتى، سوار خود را به زمين مى زند، لجاجت اگر جان گرفت، بيم خطر كلى دارد و بايد آدمى خويشتن را نگه بدارد و عنان خوى را به دست مركب سركش لجبازى ندهد و گرنه در وادى اى خواهد افتاد كه خلاصى نداشته باشد.

در جاى ديگر مى فرمايند: 'اللجاجه تسل الراى' "نهج البلاغه كلمه ى 170 از كلمات قصار."

'ستيزگى انديشه آدمى را دور مى سازد يعنى آدمى را به كارهاى ناشايست وادار مى كند.'

عاليترين آئين دوستى با دوستان

"احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصله و عند صدوده على اللطف و المقاربه و عند جموده على البذل و عند تباعده الدنو و عند شدته على اللين و عند جرمه على العذر"

'وادار كن نفس خويش را نسبت به دوست و رفيقت، بهنگام بريدن او بر پيوند و نزد او اعراض و رو گردانى او بر لطف و مهربانى و نزديك شدن و در نزد جمود و امساك و بخل او بر بذل و عطا و بخشش و بهنگام دورى جستن و فاصله گرفته او بر نزديك شدن، و بوقت شدت و درشتى و سختى او بر نرمى و بر عذر، بهنگام جرم او، يعنى چون جرمى كند او را معذور بدار'! [ [مشابه اين كلمات شريفه، جملاتى از دعاى حضرت على بن الحسين عليهماالسلام است آنجا كه ميگويند: اللهم صلى على محمد و ال محمد و سددنى لان اعارض من غشنى بالنصح و اجزى من هجرنى بالبر و اثيب من حرمنى بالبذل و اكافى من قطعنى بالصله اخالف من اغتابنى الى حسن الذكر و ان اشكر الحسنه و اغضى عن السيئه. صحيفه ى سجاديه دعاى بيستم مشهور به مكارم اخلاق

خدايا بر محمد و خاندان او درود فرست و توفيقم ده كه خير خواهى آنكس كنم كه بد خواى من كرد و به آشتى تلافى كنم آن را كه از من بريد و به بخشش پاداش دهم آنكه مرا نوميد كرد و بپيوندم رشته الفت آن را كه از من بگسست و به نيكى يا كنم آن را كه غيبت من كرد و اينكه خوبى را سپاسگذارى كنم و از بدى چشم پوشى نمايم.] ]

چنانكه ملاحظه مى شود در بدو اين قسمت مى فرمايد نفس خود را وادار كن بر اين امور. و چه بسا كه تعبير مزبور اشاره بدين مطلب باشد كه اين كارها بر خلاف مقتضاى نفس انتقام كش آدمى است ولى تو خود را بساز و وادار كن كه آن چنان كه من مى گويم باشد. و راستى كه اين رهنمودها عاليترين عامل استحكام روابط دوستى و پيوند محبت ميان مردم مى باشد و بالاتر جمله ى بعد است.

تعبيرى بى سابقه در رعايت دوستان

"حتى كانك له عبد و كانه ذو نعمه عليك"

'چنان با او خوبى كن و بديها و رذائلش را با خوبى و با فضائل رد كن كه گويا تو بنده ى او هستى و گويا او منعم تو است'

يعنى همانگونه كه عبد و بنده اى با مولا و آقاى خود رفتار مى كند كه خشمش را تحمل نموده و بديهايش را بر خود هموار مى سازد و او را ولى نعمت خويش مى داند به همان شيوه با دوستانت رفتار كن.

و در اينجا اين حديث، منسابت است كه شيخ طوسى از احمد بن عيسى علوى نقل كرده كه: امام جعفر بن محمد عليه السلام به من فرمود: 'انه ليعرض لى صاحب الحاجه فادبار الى قضائها مخافه ان يستغنى عنها صاحبها الا و ان مكارم الدنيا و الاخره فى ثلاثه احرف من كتاب الله عز و جل خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين و تفسيره ان تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك و تعطى من حرمك' [ امالى شيخ طوسى ج 2 ص 258. ]

'يعنى گاهى صاحب حاجتى به من مى رسد و من شتابانه به انجام خواسته ى او مى پردازم زيرا مى ترسم كه او بى نياز از من شود. آگاه باشيد كه مكرمتهاى دنيا و اخرت در سه كلمه از كتاب خداست: 'خذالعفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين' [ سوره ى اعراف آيه ى 199. ]

و تفسير اين آيه اين است كه بپويندى با كسيكه از تو بريدو عفو نمائى از كسيكه به تو ظلم كرد و عطا كنى به كسيكه تو را محروم گردانيد'.

تواضع و احسان بى مورد

"و راياك ان تضع ذلك فى غير موضعه اوان تفعله بغير اهله 9

'و مبادا اين معامله و طرز رفتار را در غير جايش بكار برى و يا آن را با غير آن انجام دهى' آرى! گروهى هستند كه از چنين زمينه هائى سوء استفاده كرده و بر فساد خويش مى افزايند: از كمكهاى مالى كه به آنها مى شود بيكاره و تن پرور بار مى آيند و كل بر جامعه گرديده و خود را طلبكار مردم مى پندارند و عفو و اغماض از آنان، انان را متوفع و لوس بار مى آورد و بى باك و جسور و از خود راضى مى شوند. ان نحوه رفتار درباره ى آنا قهرها مضر و زيان بخش است.

انسان بايد خود روشن و موقع شناس باشد. علاوه بر منافقان و دشمنان دين خدا زا اين كه اين گونه درباره ى آنها رفتار بشود مستثنى مى باشند.

عدم دوستى با دشمن دوست

"لا تتخذن عدو صديقك صديقا فتعادى صديقك"

'دشمن دوست خود را دوست ميگر كه با دوست خويش دشمنى كرده اى'

بله طرح دوستى با دشمن دوست زمينه ى دشمنى با دوست خود است. ثمره ى دوستى كردن با دشمن دوست تبديل دوستى انسان با دوستش به دشمنى با اوست.

شاعر عرب ميگويد:

تود عدوى ثم تزعم اننى
صديقك ان الرآى عنك لعازب

يعنى دوست مى دارى دشمن مرا و سپس گمان مى كنى كه من دوست تو مى باشم راستى كه فكر و انديشه از تو دور شده است.

نكته قابل تذكر در اينجا اين است كه همين حساب را درعالم دوستى با خدا نيز داشته باشيم و بدانيم كه دوستى كردن با دشمنان خدا به معناى تبديل دوستى با خدا به دشمنى با اوست از اينرو قرآن مى فرمايد: 'و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون' [ سوره ى هود آيه ى 113. ]

'ميل و اعتماد به ستمرگان نكنيد كه آتش دوزخ به شما برسد و جز خدا اوليائى براى شما نباشد و آنگاه بكلى مورد نصرت قرار نگيريد'. در بعضى از آيات كريمه، به آن حقيقتى كه ذكر كرديم اشاره شده مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا لايهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعضهم و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لا يهدى القوم الظالمين [ سوره ى مائده آيه 56. ]

اى مومنان! يهود و نصارى را دوستان خود نگيريد آنان خود بعضى دوستان بعض ديگرند و كسيكه از شما آنان را دوست بدارد او هم از آنان است راستى كه خداوند، ستمگران را هدايت نخواهد فرمود.

خيرخواهى

"و امحض اخاك النصيحه حسنه كانت او قبيحه"

'خالص كن براى برادرت خير خواهى را خواه نيك باشد يا بد'

گاهى آدمى براى شخصى خير خواهى مى كند و در نظر آن شخص، موجب تشكر مى شود و گاهى ممكن است نگران شود مثلا از اينكه به او تذكر دهند كه وضع همسر و دختر و پسر شما در بيرون مناسب نيسم ممكن است ناراحت شود ولى بايد خير خواهى كرد و تذكر داد. خلاصه خير او را بخواه چه خوش آيند او باشد يا او را نگران كند.

شيخ كلينى قدس سره تحت عنوان: باب نصيحه المومن بابى را منعقد كرده و شش روايت را نقل فرموده است. از جمله: رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمودند: 'ان اعظم الناس منزله عند الله يوم القيامه امشاهم فى ارضه بالنصيحه لخلقه' [ اصول كافى ج 2 ص 208. ]

'يعنى تحقيقا كسى منزلتش در نزد خداوند، از همه ى مردم در قيامت بالاتر است كه بيش از همه ى براى خير خواهى نسبت به خلق خدا در زمين، راه برود.'

و مقصود از نصح برادر مومن اين است كه او را به مصالح دين و دنيايش ارشاد نمايد و وى را تعليم داده و راهنمائى كند، چه در حضور چه در غياب، همانگونه كه درباره ى خويشتن دلسوزى ميكند. در كتابى ديده ام كه شخصى در عالم رويا ديد محفلى منعقد است و همه ى علما آنجا جمع شده اند ولي ابن فهد حلى نيست بعدا محفل ديگر را ديد كه پيمبران جمعند و ابن فهد در آنجاست در شگفت شد، پرسيد چگونه ايشان به اين مقام رسيده؟ گفتند: چون نفوذ و مقام اجتماعى خود را صرف خدمت به خلق كرد.

فرو بردن خشم

"و تجرع الغيظ فانى ارجرعه احلى منها عاقبه و لا الذمغبه"

'از جام خشم و غضب جرعه جرعه بنوش- خشم خود را فرو بر- زيرا من نوشيدنى و جرعه اى را شيرين تر از آن، در عاقبت نديدم و لذت بخش تر از آن از نظر مآل و پايان نيافتم'.

آرى! فرو بردن خشم و غضب در آغاز كار بسيار مشكل، ولى عاقبت و سرانجام آن بسيار شيرين و خوشگوار خواهد بود.

و لن لمن غالظك فانه يوشك ان يلين لك

'نرمى كن نسبت به كسيكه با تو درشتى كند كه چه بسا بزودى براى تو نرم گردد.'

در قرآن كريم مى خوانيم: 'ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم' [ سوره ى فصلت آيه ى 34. ]

'بدى افراد را به شيوه ى هر چه بهتر دفع كن كه در آن هنگا آن كسيكه ميان تو و او دشمنى است گويا دوستى بس مهربان مى باشد.'

و نيز مى فرمايد: 'ادفع بالتى هى احسن السيئه نحن اعلم بما يصفون' [ سوره ى مومنون آيه ى 96. ]

'بدى را با بهترين روش، دفع كن ما آگاه تريم به آنچه كه مخالفان مى گويند'. ابن ميثم نقل ميكند كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام در مقام وصيت به فرزندشان امام باقر عليه السلام مى فرمايد: 'يا بنى عليك بتجرع الغيظ من الرجال فان اباك لا تسره بنصيبه من تجرع الغيظ من الرجال حمر النعم' [ شرح بحرانى ج 5 ص 55. ]

'فرزند عزيزم پيوسته ناراحتيهائى را كه از مردم مى بينى جرعه جرعه بنوش زيرا پدر تو سهميه ى خود را از جرعه هاى خشم و ناراحتى كه از مردم مى نوشد با شترهاى سرخ موى، معارضه خواهد كرد'.

احسان به دشمن

"و خذ على عدوك بالفضل فانه احلى الظفرين"

'و بگير بر دشمن خويش بهفضل و احسان، و بدان وسيله بر او برترى جو كه آن شيرين ترين دو پيروزى است'

ابن ابى الحديد ميگويد: اين مطلبى بسيار مليح و زيبا است.

خلاصه براى پيروزى انسان بر دشمن و تسليم كردن و به اطاعت در آوردن وى دو راه است: يكى قهر و غلبه ى بر او، و ديگرى احسان كردن و او را به راه آوردن و در بعضى از نسخ به جاى 'احلى الظفرين' كه به معنى شيرين ترين است 'احد الظفرين' آمده است كه به معنى يكى از دو پيروزى مى باشد.

مرز و محدوده در دشمنى

"و ان اردت قطعه اخيك فاستبق له من نفسك بقيه يرجع اليها ان بداله ذلك يوما ما"

'و اگر خواستى از برادر دينيت جدا شوى و قطع رابطه كنى مقدارى از دوستى را باقى بگذار كه اگر روزى خواست به سوى تو برگردد و به آن باقى مانده باز گردد'

از بهترين دستورالعملهاى اخلاقى اين است كه آدمى بكوشد بهنگام دشمنى زياده روى نكند بلكه رشته اى را باقى بگذارد و خلاصه همه ى زمينه هاى دوستى را بكلى از بيننبرده و تمامى كانالهاى محبت را مسدود نسازد. چه بسا كه روزى آدمى خواست دوباره بسوى طرف رفته و طرح دوستى و رفاقت بيفكند و يا آنكه آن طرف خواست بسوى اين شخص بيايد، نكند آدمى از شدت تندى و خشونت و سوء رفتار سابق اكنون روى نگاه كردن به او را نداشته باشد ولى اگر آدمى مراعات كرد و همه چيز نگفت و هر كارى كه مى توانست نكرد، قهرا زمينه ى براى ايجاد و تجديد رابطه باقى است و از ديدار طرف شرمسار نمى گردد.

و در جمله اى شبيه اين مطلب مى فرمايد: 'احبب حبيبك هونا ما عسى ان يكون بغضيك يوما ما و ابغض بغيضك يوما ما عسى ان يكون حبيبك يوما ما' [ نهج البلاغه كله ى 360. از كلمات قصار، و تحف العقول ص 201 و امالى شيخ طوسى ج 1 ص 374 و بحار الانوار ج 75 ص 37. ]

'دوست خود را به اندازه دوست بدار و از حد تجاوز نكرده و همه ى اسرار برا براى او نگو شايد روزى دشمنت گردد، و دشمن را دشمن دار باندازه ن خارج از حد- پرده درى مكن- شايد روزى از روزها دوستت گردد'.

امام صادق عليه السلام به يكى از اصحاب خود فرمود: 'لا تتبع اخاك بعد القطيعه وقيعه فيه فتسد عليه طريق الرچجوع اليك فلعل التجارب ترده عليك' [ بحار الانوار ج 71 ص 166. ]

'از رفيقت كه جدا شدى و بردى پش سرش بد مگو كه با اينكار راه برگشت او را مى بندى شايد تجربه هاى زندگى وى را براه آشتى بكشاند.'

تصديق حسن ظن ديگران

"و من ظن ب خيرا فصدق ظنه"

'و كسيكه به تو گمان نيكى برد گمانش را تصديق كن'

اگر ديگران درباره ى شما گمان مى برند كه اهل خير و خوبى هستيد و داراى كمال و بزرگى مى باشيد بمقتضاى گمان آنان رفتار كنيد و عمل نمائيد تا گمان آنان را تصديق كرده، باشيد.

آرى گاهى آدمى كسى را به تقوا و پرهيزكارى مى شناسد بطورى كه به قول معروف ميخواهد پشت سر او نماز بخواند، بعد جريانى پيش مى آيد كه مى فهمد خيلى در فكر و گمان خود پرت بوده و اين آدم اصلا اهل اصلاح نيست خلاصه اين يك وسيله اى براى تكامل جامعه است كه حسن ظن افراد، موجب حركت آدمى بسوى خير و خوبى گردد، و اگر كسى را عالم و دانشمندى گرانمايه مى دانند و او خود مى داند كه مايه اى ندارد بكوشد كه خود را به همان پايه برساند چنانكه اگر كسى گمان احسانى از آدمى نسبت به خودش دارد بايد با نيكى كردن به او گجمان او را تصديق كند نه اينك بابدى و ظلم و اجحاف به او، كاخ اميد و گمان وى را فروريزد.

رسولخدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه از مردم پرسيدند ما تظنون و ما انتم قائلون؟ چه گمانى مى بريد و چه مى گوئيد؟ سهيل بن عمرو در پاسخ گفت: ما درباره ى تو جز خير و خوبى نگفته و گمان نمى بريم. رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: من به شما چيزى را مى گويم كه برادرم يوسف به برادرانش گفت كه باكى بر شما نيست خداوند شما را بيامرزد و او ارحم الراحمين است. [ بحار الانوار ج 21 ص 132. ]