به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۱۰ -


سيه روزى دلدادگان دنيا

"سلكت بهم الدنيا طريق العمى و اخذت بابصارهم عن منار الهدى"

'دنيا آنان را در مسير كورى براه انداخته و ديده هاى آنان را از مشاهده ى نشانه ى روشن هدايت گرفت'

دنيا با دلدادگان خود چنين مى كند آنان را در طريق ضلال، جهل و غفلت كه بزرگترين مصداق كورى و نابينائى است راه مى برد و جهت حركت آنان را نقطه ى ضلالت و گمراهى قرار مى دهيد و بينش انسان را گرفته و در حقيقت پرده اى غليظ در برابر ديد او قرار مى دهد بطورى كه چشمانش از مشاده ى انوار هدايت و اعلام رشد و نشانه هاى بارز و روشن دين و آيات و آفاق وانفس ناتوان و نابينا مى گردد.

"فتاهوا فى حيرتها و غرقوا فى نعمتها"

'پس سرگردان و متحير ماندند در سرگردانى آن و غرق شدند در نعمت آن'

آرى، دنيا دوستى و دلدادگى به دنيا حيرت زاست و به راستى انسان را گيج و گم مى كند، آدمى بر اثر علاقه ى به دنيا در شرائطى قرار مى گيرد كه نمى داند چه مى كند و كدام هدف را دنبال مى نمايد.

دنيا پرستان در نعمت دنيا غرق مى شوند و نعمت، سبب نقمت و نكبت آنان مى شود و همچون كرم ابريشم- كه دور خود مى تند تا اينكه راه نجات را بر خود مسدود ساخته و از بين مى برد آنان هم خود را به دست هلاكت مى سپارند.

"و اتخذوها ربا"

'و دنيا را پروردگار و معبود خود قرار دادند'

گاهى بقدرى انسان در مراحل دنيا دوستى پيش مى رود و از مدارج ايمان و يقين باز مى ماند كه بحد پرستش دنيا مى رسد و اين مرحله اى بسيار خطرناك است. در قرآن كريم مى خوانيم: 'ارايت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا' [ سوره ى عرفان آيه ى 43. ] آيا ديدى آن كسيكه اله خود را هواى خود گرفت آيا تو بر او وكيل خواهى بود.

چنين كسى مورد ياس است بايد از نجات او قطع اميد كرد او در وادى خطرناكى سقوط كرده كه نجات يافتنى نيست. و حتى ارشاد، هدايت و رسيدگى شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به او بى فائده است. امام اميرالمومنين عليه السلام بر همين اساس مى فرمايد اينها دنيا را رب خود گرفتند كه روز و شب در حركت به سمت آن مى باشند.

"فلعبت بهم و لعبوا بها"

'پس دنيا با آنان بازى كرد و آنان با دنيا بازى كردند'

مردمى كه در بست تحت اختيار دنيا در آمدند و آن را معبود و رب خود گرفته و انتخاب نمودند، دنيا با آنان بازى مى كند زيرا رسما عبيد بندگان دنيا هستند و بسيار طبيعى است كه در چنى شرائطى دنيا انان را به بازى گرفته و ملعبه ى خود قرار دهد و آنان را در هوا نگه داشته و چنان صحنه سازى كند كه خيال كنند در جاى محكمى قدم گذاشته و گامهايشان سخت استوار است. و آنان نيز با دنيا بازى مى كنند ه به چيز بى ارزشى سرگرم مى شوند و بسان كودكى كه با عروسكى بازى مى كند و وقت خود را براى يك شى بى حقيقت و فاقد ارزش مى گذارند، آنان نيز وقت گرانبهاى خود را صرف دنيا مى كنند. و هنگام مرگ متوجه مى شوند كه اين دنيا و تشكيلات آن بازيچه بوده است چنانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: 'الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا' [ عوالى اللثالى ج 4 ص 73 و المحجه البيضاء ج 7 ص 42. ] 'مردم همه در خوابند، هنگامى كه مردند بيدار خواهند شد'.

و خلاصه به ذهن مى آيد كه مقصود امام عليه السلام اين باشد كه دو چيز بى حقيقت و ملعبه با هم دلخوش كرده و به هم سرگرم شده اند.

"و نسوا ما ورائها"

'و فراموش كردند ما وراء دنيا را'

بله دنيا پرستان آنقدر در انديشه ى دنيايند كه از عواملى كه در دنباله ى اين جهان است غفلت كرده و بكلى جهان بعد را فراموش مى نمايند. و اين نقطه اى خطرناك و فاجعه افرين است. نسيان آخر وفراموش كردن حساب و كتاب الهى، اهرم اصلى و اوليت كليد بدبختى و فساد آدمى است. لقمان حكيم به فرزند خود سفارش مى كرد: دو چيز را هرگز فراموش مكن: يكى خدا و ديگرى مرگ را.

و امام بزرگوار اميرالمومنين عليه السلام در يكى از كلمات نافذ خود مى فرمايد: قد غاب عن قلوبكم ذكر الاجال و حضرتكم كواذب الامال فصارب الدنيا املك بكم من الاخره و العاجله اذهب بكم من الاجله [ نهج البلاغه: خطبه ى 112. ]

ياد اجلها، سرآمد زندگى و جهان ديگر از قلوب شما رفته و غائب شده و آزوهاى درغنى در دلهاى شما حضور يافته است پس دنيا از آخرت، بيشتر بر شما مسلط گرديده و دنياى زودگذر از آخرت پاينده، شما را بيشتر به طرف خود برده است.

روشن شدن حقايق

"رويدا يسفر الظلام كان قد وردت الاظعان يوشك من اسرع ان يلحق"

'مدارا كن و آرام باش كه تاركى كنار مى رود گويا محملها و كجاوه ها وارد شده اند كسيكه شتاب مى كند نزديك است كه ملحق شود و به كاروان بپيوندد'

آرى ظلمتهاى جهل و غفلت بوسيله مرگ كنار مى رود و حقائق باور نكردنى جلوه خواهد نمود. اصلا گويا اين كاروان در راه نيست بلكه به منزل رسيده و وارد شده و محملها در بار انداز خود بزمين نشسته اند و خلاصه گويا ما رفته ايم و در منزل ابديت فرود آمده ايم زيرا جريانى كه تحقيقا انجام مى شود و تحقق مى يابد بايد آن را انجام شده تلقى كرد كه امروز بودن يا فردا بودن آن مهم نيست و دير يا زود آن، اصل قضيه را مشكوك و مورد ترديد نخواهد ساخت.

در جمله ى سوم، 'يوشك من اسرع ان تلحق' دو احتمال است:

1- كسيكه در سير و سلوك الى الله شتابان در حركت است و هيچ وقفه اى ندارد نزديك است كه به منزل برسد و در جوار اولياء الله و در بزم خاص قرب حق بار انداخته و فرود آيد، زيرا نيل و دستيابى بهقمام قر الهى رهين اراده ى قوى و حركت و تلاش خستگى ناپذير است. پس با وجود سرعت كه لا محاله منبعث از اراده ى قوى است، سالك راه حق، موفق شده و به آن مقامات عاليه مى رسد.

2- مقصود اين باشد كه انسان به طور سريع در جهت مرگ در حركت است و ناچار بزودى به كاروان مرگ كه در عالم برزخ بار انداخته اند ملحق گرديده و به آنان خواهد پيوسته.

البته احتمال اول جالبتر و حامل پيامى بسيار ارزشمند است هر چند احتمال دوم، به سياق عبارات و ظاهر الفا مباركه نزديكتر مى باشد چنانكه خالى از پايم و الهى هم نيست كه لازمه ى ان، آمادگى براى مرگ است.

و در هر حال كه اين سه جمله، بسيار تكان دهنده اند و از لطافت و ظرافت ويژه اى برخوردار مى باشند انسان را لرزانده و به جهان ابدى منصرف مى كنند نفوذ و تاثير اين جملات، قويدلان را منقلب مى سازد.

نمونه اى از جذبه و تاثير جملات فوق

ابن ابى الحديد سخت مجذوب اين كلمات است و در ذيل سه جمله ى كوتاه و سه فراز مختصر فوق مى گويد: براى كسيكه در نزد او استعداد و آمادگى باشد، سه مثل تكان دهنده است. و آنگاه داستان را نقل كرده و مى گويد:

ابوالفرج، محمد بن عباد رحمه الله، از من خواست كه اين وصيت حضرت اميرالمومنين به حضرت امام حسن عليهماالسلام را قرائت كنم و من در آن روز، تازه سال بودم پس آن را از حفظ قرائت نمودم چون بدين جملات رسيدم او صيحه اى شديد زد و بر روى زمين افتاد در حاليكه او جبارى سخت دل بود. [ شرح ابن ابى الحديد: ج 16 ص 91. ] راستى قابل توجه است كه ابن ابى الحديد معتزلى اين وصيت مفصل مولا را در آغاز عمر و شايد در سنين هفده، هيجده سالگى حفظ داشته است.

واسفا كه ما اينگونه از اين كانون سعادت و منبع خيرات محروم مى باشيم، و نيز قابل توجه است كه محمد بن عباد با شنيدن اين جملات چنان منقلب مى شود كه صيحه و فرياد بر آورده و بر روى زمين و خاك مى افتد. خدا كند كه ما نيز عمق و نفوذ كلمات اميرالمومنين عليه السلام را دريابيم.

حركت جبرى بسوى مرگ

"و اعلم يا بنى ان من كانت مطيته الليل و النهار فانه يسار به و ان كان واقفا و يقطع المسافه و ان كان مقيما و ادعا"

'بدان اى فرزند عزيز! كسى كه مركب او شب و روز است بسوى مرگ سير داده مى شود هر چند در جاى خود ايستاده و استوار است، و طى راه مى كند، هر چند مقيم و آسوده، سرگرم زندگى است'

شبها و روزها به دنبال هم مى آيند و مى روند، ولى تنها خود نمى روند بلكه ما را هم مى برند. گاهى از آمد و شد شب و روز، و گذشت هفته ها و ماهها خوشحالى مى كنيم، در حاليكه ما با گذشت هر شب و روزى به فرودگاه اصلى و منزل آخرت نزديكتر مى شويم و شب و روز، مركبى تندرو است كه انسانها را به سوى جهان ديگر مى برد. هر چند آنان ايستاده اند و در اين مسير، حركتى نمى كنند ليكن سير داده مى شوند و مسافت را پشت سر مى گذارند، هر چند در عيش و نوش و خوشى زندگى باشند.

و راستى مگر هر حركتى را كه داريم خودمان احساس مى كنيم؟ ايا حركت شبانه روزى زمين را حس مى كنيم؟ و آيا حركت ساليانه را درك كرده و متوجه مى شويم؟ پس همچنانكه بر مركب زمين نشسته و سواريم و دائما در حركت بوده و نقطه نقطه ى جهان را هر لحظه زير پا داريم در حاليكه در خانه هاى خود مستقريم و يا در محل كار خود سرگرم فعاليتيم، همينگونه بر مركب شب و روز سواريم و بسوى عالم آخرت و جهان ماوراء طبيعت در حركت مى باشيم و بدانجا سير مى كنيم.

جاى تاسف است اگر تصور كنيم كه مقيم بوده و بار انداخته ايم و از انديشه ى سير و حركت قهرى كه در پيش داريم غفلت داشته باشيم و بدين ترتيب وقتى چشم باز كنيم كه در فرودگاه عالم ابدى قرار گرفته و هيچ راه نجات و رهائى براى ما نباشد.

كلام مباركه فوق، مشابه كلمه ى حكمت آميز ديگرى از آن بزرگوار است كه مى فرمايد: 'اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام' [ نهج البلاغه كلمه 61 از كلمات قصار. ] 'اهل دنيا همچون كاروانى هستند كه آنان را مى برند در حاليكه خود در خوابند'.

مبانى فكرى و عملى

انجام نشدن آرزوها

"و اعلم يقينا انك لن تبلغ املك و لن تعدو اجلك و انك فى سبيل من كان قبلك" 'و بطور يقين و قطع بدان كه تو، به آرزوى خود نخواهى رسيد و از مقدار مقدر عمرت نخواهى گذشت و نيز بدان كه تو در راه همه ى كسانى كه پيش از تو بوده اند ميروى'

در اين قسمت، سه مطلب را تذكر داده اند واز فزند خود و همه ى فرزندان معنوى خويش "پيروانشان" ميخواهند كه بدانند و درك كرده و بفهمند آنهم بطور قطع، و خلاصه دانستن مقرون به ايمان و يقين، كه البته بين دانستن، با ايمان و يقين فرق است.

مرحوم امام خمينى رضوان الله عليه در مقام بيان فرق بين اين دو، مثلى زده و مى فرمودند: همه مى دانيم كه مرده هيچ كارى نمى تواند بكند و روح ندارد و جامد است و مع ذلك همه از مرده ترسيده و مى هراسند زيرا هر چند علم دارند اما ايمان ندارند وليكن مرده شور نمى ترسد و دست به بدن مرده زده و او را غسل مى دهد، زيرا او علاوه بر علم، ايمان دارد.

خلاصه حضرت على عليه السلام مى فرمايد با يقين بدان كه تو هرگز به آرزو و آرمان خود نمى رسى.

آرى، حقيقى است كه انسان همواره با دنيائى اميد و آرزو همراه است كه جز به مختصرى از آن نخواهد رسيد و اصولا اگر بنا بود هر كسى به همه ى آرمانهايش برسد و دست بيايد نظام جهان از بين مى رفت و هيچ چيزى در جاى خود قرار نمى گرفت و شما مى بينيد كه هر كس آرزومند است براى هميشه مانده و مرگ نداشته باشد، همه ى بلاها از او دفع شود، دشمنان و مخالفانش سركوب گرديده و نابود شوند و ده ها و صدها آرمان و آرزوهاى ديگر كه همواره با حيات، بقاء و سعادت ديگران تعارض دارد و از طرفين نسبت به يكديگر اين گونه آرزوها هست و خلاصه جهت ديگر براى بيان حقيقت فوق اين است كه آرزوها نا محدودند و امد و مدت انسان و دوران حيات او محدود مى باشد و البته انسان در مدت محدود نمى تواند به آرمانهاى نا محدود دست بيابد.

مطلب دوم اين است كه انسان از اجل و مدت معين و مقرر خود تجاوز نخواهد كرد، ترديد ندارد كه در راس مدت مضبوط، انسان رفتنى بوده و هرگز اجل او قابل تاخير نيست چنانكه در قرآن كريم ميخوانيم: 'و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصالحين و لن يوخر الله نفسا اذا جاء اجلها و الله خبير بما تعملون' [ سوره ى منافقون آيه ى 10 و 11. ] 'از آنچه كه ما به شما روزى داديم انفاق كنيد پيش از آنكه مرگ يكى از شما فرا برسد پس بگويد پروردگارا اجل مرا اندكى به تاخير انداز تا صدقه دهم و از نيكوكاران باشم. و خدا هرگز اجل كسى را از وقت مقرر، تاخير نخواهد افكند و خداوند به هر چه مى كنيد آگاه است.' و نيز مى فرمايد 'اذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون'. [ سوره ى اعراف آيه ى 34. ] 'اجل آنان كه فرارسيد و مدتشان كه به سر آمد نه ساعتى به تاخير انداخته و نه مقدم خواهند داشت.'

مطلب سوم: انسان بداند ه در راه پيشينيان و امتهاى گذشته است و خط سير آنان را پيموده و به سوى سرنوشت محتوم آنان رهسپار مى باشد و برنامه آنان را دنبال مى كند و از قانون مرگ آنان راگرفت، استثنا نخواهد شد.

چنانكه در قرآن كريم مى خوانيم: 'و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون كل نفس ذائقه الموت' [ سوره ى انبياء: آيه ى 34 و 35. ] 'ما براى بشرى پيش از تو اى پيامبر، ابديت قرار نداديم آيا اگر تو بميرى آنان مخلد و جاويد خواهند ماند؟ هر كسى مرگ را مى چشد و ملاقات مى كند.'

ترك حرص در طلب ماديات

"فخفض فى الطلب و اجمل فى المكتسب فانه رب طلبد قد جر الى حرب"

'پس در طلب و تحصيل دنيا و مال، مدارا كن و آن را آسان بگير و در كسب مال، اجمالو اختصار را مراعات بنما كه چه بسا طلب كردن منجر به نابودى مال و تلف آن گرديده است'

اين مطالب را تفريع بر مطالب قبلى ذكر فرموده اند و گويا مى فرمايند اكنون كه همه آرمانهايت دست نمى يابى و حال كه از اجل مقررت نمى توانى بگذرى و راه فرارى از مرگ ندارى پس در طلب دنيا و مال سخت گير نباش و آن را سهل گرفته و در كسب و تحصيل دنيا و به دست آوردن مال، ملائم باش. و در آخر، علت اين رهنمود را بدين گونه ذكر مى كنند كه چه بسا طلبى كه منجر به نيستى و نابودى مال مى گردد.

آرى، گاهى آنقدر انسان در طلب مال، حرص مى زند و اين در و آن در را مى كوبد كه مقدار موجود و آنچه را در دست دارد نيز از كف مى دهد. ابن ميثم بحرانى در اين مورد مى گويند: چنانكه در زمان ما مشاهده شد كه تاجرى سرمايه اش هفده دينار بود با آن هفده دينار چندين بار سفر هند رفته تجارت نمود تا بالاخره به هفده هزار دينار رسيد بعد از آن تصميم گرفت كه سفر را ترك كند و به آنچه خداوند به او رزق داده اكتفا نمايد ولى نفس اماره او را تشويق به بازگشت به هند كرده و به زياده طلبى وادار نمود از اينرو بار ديگر به راه افتاد و به سفر رفت ولى اين مرتبه طولى نكشيد كه دزدان دريائى در دريا آنچه را كه داشت گرفته و بردند و خلاصه با دس خالى و اموال نيست و نابود شده به شهر و منزل خود برگشت. [ شرح ابن ميثم بر نهج البلاغه ج 5 ص 45. ] آرى حرص و زياده طلبى گاهى به نابودى همه چيز انسان منجر گرديده و فرآورده ى زندگى و حاصل عمر انسان را به باد فنا خواهد داد.

"و ليس كل طالب بمرزوق و لا كل مجمل بمحروم"

'و چنين نيست كه هر كس دنبال روزى رفت و سختكوشى كرد رزق داده شود و نهاينكه هر كس اعتدال در طلب داشت و آرام آرام طلب روزى كرد محروم گردد'

در اين دو جمله، تخيلات نسنجيده بسيارى از افراد را تخطئه مى فرمايد، زيرا بسيارى چنين مى پندارند كه رزق و روزى فقط وابسته به كار و تلاش، طلب و تحصيل مال و ثروت است و از اينرو راحتى ووقت فراغتى براى خود نمى گذارند و على الدوام در حرت و فعاليتند. امام بزرگوار مى فرمايد هر طلب كننده و جوينده اى به خواسته ى خود نمى رسد و رزق و رفاه را در نمى يابد و هر معتدل و مقتصدى محروم نخواهد گرديد بلكه عوامل و مطالب ديگرى غير از سعث و كوشش فراوان و تلاش مستمر و مداوم نيز در رزق و روزى انسان موثر خواهد بود كه اراده الله و توكل بر ذات لايزال خداوندى مهمتر آنهاست و از اينرو گاهى

اشخاصى را مى بينيم كه از عهده ى هيچ گونه حركت و تلاشى بر نمى آمدند و مع ذل هرگز در فراراه زندگى درمانده نشدند و با وضعى آبرومندانه به زندگى خود ادامه دادند بطورى كه ديگران از كار و وضع آنان به شگفت مى آمدند و از ديگر سو بسيار كسانى كه شب و روزشان بطور متصل در تلاش، كار و حرص مال مى گذشت و مع ذلك بجائى نرسيده و گرفتار و معطل مى ماندند و زندگى براى آنان سامان نمى يافت.

آبرومند بودن و تن به پستى ندادن

"و اكرم نفسك عن كل دنيه و ان ساقبتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بماتبذل من نفسك عوضا"

'شخصيت خويشتن را از هر گونه پستى محترم شمرده و از زبونى نگه دار هر چندتن در دادن به پستى تو را به تمنيات و خواسته هخايت برساند چه آنكه هرگز براى سرمايه ى از دست داده ى شرافت و كرامت نفس خود عوضى به دست نخواهى آورد'

راستى فرازهاى فوق وصاياى حيات بخش و هميشه جاويدى هستند كه هرگز فرسوده و بى فروغ نخواهد شد.

در منطق اميرالمومنان بهترين سرمايه ى انسان عزت و كرامت نفس اوست شخصيت انسانى ارزشى است كه هيچ چيز جايگزين آن نخواهد شد و هيچ نعمت و سرمايه اى با آن برابرى نخواهد كرد. كسانى كه براى رسيدن به مال و يا مقام و منصبى تن به پستى داده و شرافت نفس خود را از دست مى دهند و يا به چاپلوس و مداحيهاى بى حساب اقدام مى كنند امكان دارد كه به خواسته ى پست و مراد مادى خود برسند و به رغائب، عطايا و اهداف بى ارزش دنيوى دست بيابند ولى گوهر گرانبهاى كرامت نفس را كه از دست داده اند قابل جبران نيست و ميليونها برابر آنچه كه به دست آورده اند جاى آن را پر نخواهد كرد. يكى از دوستان ميگفت دو نفر در هواپيما با ما بودند غذا كه خورديم حس كردم دو تا سينى را زير صندلى جا دادند من دانستم كه مى خواهند سينى هواپيما را بردارند گفتم آقايان مثل اينكه سينى ها زير صندلى افتاد گفتند بلى ببخشيد كه از دستمان افتاد... و بالاخره دامادم بعد از لحظاتى چند گفت دو تا سنى را در كيفهاى خود جادادند و سر كيف را بستند.

اكنون كلام اميرالمومنين عليه السلام بخوبى تداعى ميشود آيا دو تا سينى و دو ميليون سينى ارزش دارد كه شخصيت و كرامت نفس انسان از دست برود و انسان، فرومايه، پست و زبون گردد؟ راستى همه بدانيم كه رسيدن به دنيا با دروغ گفتن، تملق و پشت هم اندازى و بازى با حيثيات افراد، گرايش به پستى و دنائت است و آنچه كه از دست انسان مى رود به مراتب بيشتر از آن چيزى است كه از اين راهها به دست مى آيد.

آزادگى

"و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا"

'بنده و برده يديگرى نباش در حالى كه خداوند تو را آزاد آفريده است'

در اين قسمت، سفارش اكيد بر حفظ و نگهدارى آزادگى دارند و بشر را به موقعيت رفيعش توجه مى دهند كه عبد و بنده ى كسى آفريده نشده بلكه به لطف خداى، آياد خلقت شده است و از اينرو نبايد خود، اين نعمت بزرگ و ارزشمند را بطور رايگان از دست بدهد. اين جمله ى مباركه درخشندگى خاصى دارد و اصل وريشه دمكراسى در جهان همين است از كلمات اعجاب انگيز اميرالمومنين كه آزادى و خواهان و صاحب قلمان را دلداده ى خود ساخته همين جمله ى مباركه است. جورج جرداق مسيحى مجذوب كلام على عليه السلام است

جورج جرداق نويسنده ى مسيحى لبنانى در كتاب مشهورش اين جمله ى مباركه را جزء روايع كلمات اميرالمومنين عليه السلام قمداد كرده و در تحت عنوان: 'الحريه و ينابيعها' يعنى 'آزادى و چشمه سارها و كانونهاى آن'، در صدر همه ى مطالبش جمله ى مزبور را آورده و 12 صفحه پيرامون آن سخن گفته است و با استفاده از اين جمله ى مباركه، حريت انسان را در نظر امام على بن ابى طالب يك معنى و مفهوم بسيار وسيعى دانسته و ميگويد: 'بنگر كه چگونه انسان را توجه مى دهد به اينكه وثوق بنفس پيدا كرده و روح حريت و آزادى و معناى آن را درك نمايد. امام در جان آدمى، اين بيدارى را ايجاد مى كند كه بداند و بفهمد طبيعت، آفرينش او را آزادى قرار داده... اما با اين تنبه و آگاهى ك به انسان مى دهد بذر جنبش و حركت را براى قلع و قمع هر چه كه او را در تنگى قرار داده و موجب سلب روح حريت اوست مى باشد.... [ صوت العداله الانسانيه ج 1، ص 175. ]

امام اميرالمومنين عليه السلام مى خواهد انسانهائى آزاد و بزرگوار تربيت كند كه بند طمع و از و تملق و چاپلوسى، آنان را به اسارت نكشد و نيز طناب احسان و انعام ديگران و نشستن بر سر سفره ى آنان موجب اسارتشان نگردد. احسانهاى افراد نيز در جاى خود آدمى را به اسارت و استعباد مى كشد زيرا 'الانسان عبيد الاحسان' و از اينرو گايه بخاطر احسان شاخاص از دين و ايمان خود مايه مى گذارند.

هر خيرى خير نيست

"و ما خير خير لا ينال الا بشر و يشر لا ينال الا الا بعسر"

'و چه خيرى دارد خيرى كه جز با شر و بدى نتوان بدان دست يافت و چه يسر و آسانى است يسرى كه جز با سختى و مشقت به دست نيايد' آرى خير و خوبى و سعادتى كه انسان با ارتكاب رذائل و آلودگى به فساد به دست بياورد هرگز خير نيست. انسان از مسير شر و فساد نمى تواند به خير و سعادت برسد، كه راه شر و بدى منتهى به سرانجام خوبى نخواهد شد. كسانيكه مرتكب فساد، مى شوند و شرارتها كرده تملقها مى گويند و آبروى خود و ديگران را مى ريزند و به خيال خود مى خواهند به كمال و سعادت برسند، سخت در خطا و اشباهند و نمى دانند راهى را كه پيش گرفته اند آنان را به خلاف مقصدشان مى رساند.

و نيز يسر و رفاه و بى نيازى ئى كه جز با گرفتگى و دشوارى به دست نيايد چه يسرى است و چگونه رفاهى بوده و كجا بى نيازى به شمار مى آيد؟!

جمله ى دوم امام عليه السلام انسان را به ياد كلام شريف ديگرى از آنحضرت مى اندازد آنجا كه مى فرمايد: عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب و يفوته الغنى الذى اياه طلب. [ نهج البلاغه كلمات قصار 121. ] شگفت دارم از بخيل كه به سوى فقر و تنگدستى كه از آن فرار مى كرد مى شتابد و غنا و بى نيازئى را كه در طلب آن بود از دست مى دهد.

بطور كلى دو جمله ى مباركه، در مقام تخطئه كسانى است كه براى سعادت، رفاه و بى نيازى مادى، شرف خود را فروخته و برده و بنده مى شوند، فضائل انسانى را قربانى كرده، در راه طمع، آز و رذائل، قدم مى نهند اينها فرضا هم كه به خير برسند و زندگى مرفه و گسترده اى را به دست بياورند ولى اين خير، خير نيست و آن راحتى، راحتى ب شمار نمى آيد بلكه عين شر و فساد و انحطاط است.

پرهيز از طمع

"و ايك ان توجف بك مطايا الطمع فتوردك مناهل الهكله"

'و پرهيز از اينكه مركب بى مهار طمع و آز تو را به شتاب برده و در آبشخورهاى هلاكت وارد سازد' در اين عبارت شريف، طمع را تشبيه به مركبى بى عنان كرده كه در كمال سرعت و بدون اعتدال، آدمى را برده، در پرتكاه خطرناكى مى اندازد كه راه نجاتى ندارد، و در كنار چشمه سارى كه آب هلاكت و بدبختى از آن فوران مى كند فرود مى آورد. بايد كوشش كرد و جلو اين مركب بى عنان و زمام گسيخته را گرفت كه قطعا خطرناكتر از آن اسب يا شتر بى مهار و عصبانى است كه راكب خود را به نابودى مى كشاند. و راستى كه هيچ چشمه سار هلاكتى بدتر از زوال ايمان انسان نيست و طبق روايتى كه از حضرت امير نقل شده و بر حسب تجربه- طمع، ايمان انسان را زائل مى كند چنانكه ورع موجب بقاء و قوت ايمان آدمى است.

انحصار ولى نعمت

"و ان استطعت ان لا يكون بينك و بين الله ذو نعمه فافعل فانك مدرك قسمك و آخذ سهمك"

'و اگر بتوانى نگذارى كه بين تو و بين خداوند، صاحب نعمتى باشد پس چنين كن چه آنكه تو قسمت خود را مى يابى و سهم و بهره ات را خواهى گرفته و به دستت خواهد رسيد'

در اين قسمت، روح آقائى، بزرگوارى و بزرگ منشى را در انسانها دميده و آخرين مرحله حفظ كرامت نفس انسان را پيشنهاد مى نمايند. طبق اين رهنمود عالى و آسمانى بايد كوشيد كه صاحب نعمت و منتى بر سر انسان بجز خداى تعالى نباشد و انسان در سايه ى لطف و حمايت كسى جز در سايه ى لطف، حمايت و عنايت خداى تعالى قرار نگرفته و سكونت پيد نكند و بداند كه قسمت مقدر خود را بدون اين دغلبازيها و پشت هم اندازيها به دست خواهد آورد و سهم و نصيب مفروض خود را بطور عادى و از مسير شرف و بزرگوارى بدون اين تشبئات فضاحت بار مى يابد و جائى كه خد اوند بنده اش را گرسنه نگذارده و در پرتو يك حركت صحيح و معقول و تلاش معمولى و انسانى، روزى او را مى رساند چه حاجت كه انسان، خود را خوار و زبون ساخته و متوسل به اين و آن شود و شرف و شخصيت خود را فروخته و فدا كند و ابروى خود را بريزد؟ راستى اگر زندگى انسان اداره هم نمى شد ارزش نداشت كه براى اداره شدن آن، ذلت و حقارت براى خود خريدارى كند چه رسد كه زندگى او مى چرخد و خداوند عهده دار ارزاق بندگان خود مى باشد.

روزى كم و آبرومندانه

"و ان اليسير من الله سبحانه اعظم و اكرم من الكثير من خلقه و ان كان كل منه"

'و بحق كه روزى اندكى كه از طرف خداوند سبحان به آدمى برسد بزرگتر و گرامى تر از بهره ى فراوانى است كه از ناحيه ى ديگران به او برسد هر چند كه همه از طرف خدا است'

در مقياس ارزشها نظرها مختلف است غالبا و نوعا انديشه ها متوجه كميات و مقادير است ولى در نظر صائب و ديد واقع بين امام اميرالمومنين عليه السلام عمده ى توجه، روى كيفيات است. مردم عادى در فكر فزونى ثروت و در آمدند، اما اميرمومنان، به آبرومند بودن در آمدها و جلال بودن روزيها مى انديشد و از اينرو مقدار مختصر و اندكى را با كرامت نفس و بزرگوارى انسان به دست بيايد از در آمدهاى بسيار فراوانى كه با بست و بند و خواهش و تمنا همراه باشد بمراتب بهتر و بالاتر مى دانند هر چند كه بالاخره تمام آنها مربوط به خداى تعالى است اما فرق دارد كه از مسير صحيح خدا پسندانه به دست آمده و يا با توسل و تشبث به اين و آن و تحمل منت ديگران كسب شده باشد.

حفظ زبان

"و تلا فيك ما فرط من صمتك ايسر من ادراكك ما فات من منطقك و حفظ ما فى الوعاء بشد الوكاء"

'تلافى و تدارك تقصيرى كه از خموشى پيدا شده آسانتر از بدست آوردن آنچه كه از ناحيه ى گفتارت از دست رفته، مى باشد و نگهدارى آنچه كه در ظرف است به استوار داشتن و استحكام بند آن است'

اين قسمت، در رابطه با زبان و اجتناب و پرهيز از بسيار سخن گفتن مى باشد. و خلاصه ى كلام حكيمانه ى امام عليه السلام اين است كه سخن نگفته را غالبا همه وقت مى توان گفت وليكن سخن گفته را پس گرفتن ممكن نيست.

آرى ممكن است از رهگذر سكوت، نگرانيهائى به وقوع بپيونددد و سكوت، پى آمدهيا سوء و ناراحت كننده اى داشته باشد و ليكن نوعا قابل جبران است و مى توان تدارك كرد، بر خلاف پى آمد سخنهاى نابجا و گفتارهاى ناهنجاركه زمينه ى بر گرداندن ندارد و خسارات آن قابل تدارك و جبران نيست و اگر باشد آسان نمى باش.

و چه زيباست مثل جانه اى كه امام عليه السلام در اينجا آورده اند كه نگهدارى آنچه داخل ظرف است به استحكام و استوارى بند آن است اگر بند ده8انه ى مشك، محكم نباشد از داخل نفوذ مى كند و كم كم آنچه آب در آن مشك است بيرون خودهد ريخت.

اكنون، حفظ اسرار، در درون بستگى به محكم كردن بند و دهانه آن يعنى زبان دارد كه اگر انسان سخت آن را نبندد و محكم نگه ندارد اسرار درون، بيرون خواهد ريخت و توليد اشكالات و گرفتاريهاى بى شمار خواهد نمود.

حفظ موجود به جاى طلب غير

"و حفظ ما فى يديك احب الى من طلب ما فى يد غيرك"

'و نگهدارى آنچه كه در دست توست در نزد من محبوبتر از طلب كردن چيزى است كه در دست غير تو مى باشد'

اين جمله ى مباركه، ارشاد و راهنمائى بسيار مفيدى در وضع اقتصادى است و اينكه انسان آنچه را كه خود دارد با اسرافكارى و ولخرجى و تشريفات ناروا از دست ندهد تا نيازمند به مال ديگران شود و ناچار گردد كه براى به دست آوردن آنچه كه در دست مردم است يعنى مال و ثروت آنان، دست به سوى آنها دراز كرده و سر تواضع در برابر آنان فرو آورد. غالبا افراد ولخرج و بى حساب و كتاب و كسانى كه نظم و نزاكتى در صرف و خرج كردن مال نداشته، براى خودنمائى و خود ستائى دست به مصرفهاى بى اعتدالانه مى زنند چنين عاقبت شوم و سرانجام تلخى را در پيش دارند كه دست حاجت به سوى ديگران برده و خواهان كمك و اعانت آنان بشوند.

ولى انسانى كه علم الاقتصاد دارد و موازنه بين در آمد و مصرف خود را نموده، روى ميزان اعتدال حركت مى كند چنين كسى هرگز با آن سرنوشت تلخ و ننگين، روبرو نخواهد گرديد و انسان خردمند و بيدار دل هرگز خود را در آن گرفتارى و بدبختى نينداخته بلكه از آغاز، در مصرف خود، برنامه و ترتيب خاص را مراعات مى كند.

تلخى گوارا

"و مراره الياس خير من الطلب الى الناس"

'و تلخى نوميدى، از دراز كردن دست نياز به سوى مردم بهتر است'.

نكته اى بسيار جالب است. و خلاصه ميخواهند بفرمايند: ياس از عطاء مردم و نوميدى از احسان و انعام ديگران در كام انسان تلخ و سخت است ولى اين تلخى و ناراحتى بهتر از آن است كه دست حاجت و نياز به سوى ديگران دراز كند و از مردم كمك بخواهد و چشم انتظار احسان و بذل و بخشش ديگران باشد. آرى! طلب كردن و اظهار حاجت و نيازمندى نمودن، خود ذلت و زبونى براى نفوس عاليه و تربيت شدگان است و تلخى آن در كام انسانهاى زبده و بزرگ منش، بهمراتب از تلخى نوميد گرديدن از عطاء مردم بيشتر است و از اينرو انسانى كه از عقل و خرد صحيح و دست نخورده اى برخوردار باشد تلخى ياس را پذيرفته و تحمل مى كند وليكن هرگز تحمل باز ذلت آور حاجت خواهى از ديگران را نخواهد نمود آزادمنشان، تن به محروميت داده ولى اظهار حاجت در نزد مردم، براى آنان قابل قوبل نخواهد بود.

هر مال و ثروتى ارزش ندارد

"و الحرفه مع العفه خير من الغنى مع الفجور"

'و كسب و كار با عفت و پاكى بهتر از بى نيازى با گناه است'

گاهى در مراحل زندگى انسان، شرائطى پيش مى آيد كه اگر تسليم گناه شده و تن به انحرافات و بديها بدهد به راحتى به توانگرى دست مى يابد و به رفاه، و آسايش و بى نيزى مى رسد. ولى در ارزيابى امام اميرالمومنين عليه السلام اگر انسان بتواند تحمل زحمت كرده و رنج كسب و كار را بر خود آسان بسازد و براى اداره ى زندگى، آلوده به گناه نگرديده و تن به فسق و فجور ندهد و از تملق، چاپلوسى، دزدى، اختلاس و بدى خوددارى كند قطعا بهتر و آبرومندتر خواهد بود.

هر كه نان از عمل خويش خورد
منت حاتم طائى نبرد

حافظ اسرار خود

"و المرء احفظ لسره"

'و آدمى به سر خود نگهدارنده تر است'

آرى! انسان خود بهتر از ديگران به اهميت راز خود واقف بوده و نسبت به خويشتن از هر كسى دلسوزتر مى باشد. و از اينرو قهرا براى حفظ و نگهدارى آن كوشش كرده و بيش از هر كس توان و قدرت حفظ و نگهدارى راز خود را خواهد داشت. و بنابراين اگر انسان راز خود را حفظ كند بلكه اسرار خود را افشا نموده و پرده از روى مطالب مخفى و پنهان خويش بردارد قطعا ديگران از افشا نمودن و آشكار كردن آن، باكى ندئاشته و از نگهدارى آن عاجزتر خواهند بود و هرگز ديگران به ميزان خود او نسبت به وى علاقه و دلسوزى ندارند تا در حفظ و نگاهدارى اسرار او كوشش كرده و اهتمام داشته باشند.

هر تلاشى به نفع انسان تمام نمى شود

"و رب ساع فيما يضره"

'چه بسا انسان كوشش كننده در رسيدن به چيزى است كه به زيان اوست'

راستى اينگونه افراد بسيارند زيرا هر كسى كه در راه گناه و فساد گام بر مى دارد و سرگرم معصيت و نافرمانى حق متعال مى باشد به زيان، كار كرده و راه ضرر و گرفتارى خويشتن را مى پيمايد چه آنكه گناه، جهنم زا و مولد عذاب و خشم روردگار بوده و در نتيجه، همه ى اين سعى و كوششها اقدام عاجلانه براى رسيدن به عذاب خداى تعالى است.

اين مطالبى است كه اولا به ذهن آمد ولى ممكن است مقصود اين باشد: بسيار مى شود كه انسان دست به كارى مى زند و راهى را پيموده و به طور جدى آن را دنبال مى كند به تصور آنكه آن عمل و كوشش به نفع اوست در حاليكه چون عالم به اسرار و خفايا نيست و فقط ظاهر كارها را مى بيند و از سوى ديگر مقدرات امور هم در دست او نيست، سعنى و تلاش او درست در جهت ضرر و زيان اوست.

و اگر مقصود امام عليه السلام اين احتمال باشد قهرا اين درس را بهما مى دهد كه همواره توكل و اعتمادمان در زندگى به خداى تعالى باشد و خير و سعادت خود را از او دانسته و ان را از ذات لا يزال او بخواهيم.