به سوى مدينه فاضله

على كريمى جهرمى

- ۹ -


اعطاء كليدهاى خزائن

"ثم جعل فى يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسالته فتمى شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته و استمطرت شآبيب رحمته"

'سپس كليدهاى خزائن خود را در دست تو قرار داد بدين ترتيب كه اذن سوال و درخواست از حضرتش را به تو داد پس هر گاه خواستى درهاى نعمت او را بوسيله ى دعا و نيايش گشوده و درخواست فروريختن باران هاى پياپى رحمت او ا مى نمائى'

در جملات پيشين، از خزائن رحمت الهى سخن به ميان آمد و در اين جملات، از كليدهاى آن خزائن، سخن مى گويند. و در يك كلمه مى فرمايند كه كليد آن خزائن رحمت، دعاست. دعاكننده كليد به دراى خزاين الهى مى اندازد و آن درهاى را باز مى كند گشودن درهاى خزاين الهى دشوار نيست با دعا و نيايش، آن درها بروى آدمى گشوده خواهد شود.

و اكنون اهل دعا موضع رفيع و مقام بلند خود را شناخته و ارزش خود را درك كنند در ارزيابى اميرالمومنين على عليه السلام دعا كنندگان، كليد داران خزاين رحمت الهى اند.

مهمتر آنكه اين ورود و ملاقات و اين دستيابى ب خزائن رحمت پروردگار محدود به زمان خاصى نيست. شب و روز ندارد صبح و ظهر و عصر ندارد زمستان و تابستان و ساير فصول ندارد از طرف خداوند 8 به طور تمام وقت. آمادگى پذيرش هست. اين مائيم كه بايد انتخاب كنيم، اينجا اطلاع قبلى و اذن و اجازه ى پيشين نمى خواهد براى ورود و بار يافتن در يان مركز رحمت، ممانعتى نيست عذر و بهانه نمى آورند و فردا نكرده انسان را حيران و سرگردان نمى نمايند. اين انسان ضعيف و ناتوان است كه اگر قدرت را در دست بگيرد ملاقتها را محدود مى كند وقت غذا خوردن مى خواهد زمان آسايش و استراحت لازم دارد، سرگرم شده به كار يكى، او را از رسيدگى به كار ديگرى باز مى دارد، گرسنگى و تشنگى، خستگى و كسالت و حب و بغض بى ملاك و حوصله نداشتن، همه، عواملى است كهانسان را در توجه به ديگران محدود مى سازد، و در عالم مبداء و پيشگاه مقدس الهى اين عوارض نقصان آور و مادى نيست و از اينرو انسان در هر آن و لحظه اى و در هر حال و وضعى مى تواند رشته ى ارتباط با خدا را بر قرار كند.

اينجاست كه بايد گفت آنانكه از اين شرائط مساعد و سراسر رحمت و لطف الهى استفاده نمى كنند بسيار بى سعادت بوده و انصافا محروم و بدبختند و گناه و تقصير از هيچ كس جز خود آنها نيست! گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟

نهى از ياس و عوامل تاخير يا عدم اجابت دعا

بخشش به ميزان نياز

"فلا يقنطنك ابطاو اجابته فان العطيه على قدر النيه"

'پس كندى در اجابت، تو را نوميد نسازد، زيرا كه اجابت به ميزان نيت است'

در اينجا اولااز قنوط و نوميدى نهى مى كنند و منشاء پيدايش نوميدى را هم بطور ضمنى آورده اند و آن عدم اجابت دعاست كه بصورت محسوس مى بينيم تاخير در اجابت دعاها در بسيارى از مواقع حالت زدگى و ياس و نوميدى را بدنبال دارد و امام بزرگوار از پيدايش چنى حالتى نهى مى كنند و بعد از آن بذكر مطلب بسيار مهم و قابل توجهى مى پردازند و آن، عوامل تاخير در اجابت يا عدم اجابت است و اولين مطلبى را كه در اين رابطه آورده اند اين است كه عطا و بخشش الهى به ميزان نيست است. و بنابراين، نيت خير و تصميم صحيح و انسانى، موجب تسريع در اجابت است و نيات سوء و اراده هاى باطل و انگيزه هاى نادرست، موجب تاخير اجابت و يا عدم اجابت خواهد گرديد.

گاهى حوائج و مقاصد انسان، ناشى از يك نيست سوء و باطل است مانند كسيكه از خدا خانه مى خواهد زيرا ديده كه رفيقش و يا برادر و دينى او خانه اى وسيع و زيبا دارد و اين موضوع او را به تنگ آورده و مى خواهد به هر وسيله اى است يك خانه ى آنچنانى را فراهم بياورد. و يا گاهى از اوقات حاجت او در طريق يك امر شيطانى است مانند كسى كه از خدا خانه مى خواهد ولى درون او را كه بررسى كنيم به اين مطالب مى رسيم كه او خانه را براى تفاخر و برترى جوئى مى خواهد و نظرش اين است كه در مقام مفاخره و فخر فروشى از رفيقش عقب نماند و نسبت به ديگران كمى و كاستى نداشته باشد. بسيارى از دعاها فاقد اوصاف لازم است و منشا و مبدا ان يا غايت و منتهاى ان يك جريان شيطانى است و از اينرو به هدف اجابت نمى رسد و ما فقط خود موضوع مورد حاجت را مى بينيم كه امرى مباح يا مستحب و مطلوب است و از اينكه آن را از خداوند خواسته ايم و اجابت نشده سخت نگران و ناراحت مى شويم و ديگر به مفاسدى كه در آغاز اين موضوع قرار گرفته و يا در رشته ى معلولات آن است و بر آن مترتب خواهد شد غفلت داريم.

و ممكن است مقصود زا كلام شريف امام عليه السلام 'ان العطيه بقدر النيه' اين باشد كه عطاياى الهى وابستگى مستقيم به نيات انسان دارد هر اندازه انسان داراى خلوص نيت و پاكى ضمير باشد دعاهاى او را به اجابت نزديكتر است و هر اندازه كه داراى نيات شر و فاسد باشد از اجابت دورتر و فاصله ى او زيادتر مى باشد. غرض آنكه ملا نيات انسانى در مطلق امور، نه در رابطه با شخص موضوع مورد حاجت، در اجابت دهاهاى وى اثر مستقيم دارد و بصورت كلى بايد نيات انسان اصلاح گردد و دعاكننده انسانى خوش نيت و داراى سلامت فكر باشد و به نفع جامعه و برادران و خواهران مسلمان خود بينديشد تا هنگامى كه دعا مى كند مورد عنايت خداوند قرار گرفته و دعاهاى او به اجابت برسد. مرحوم سيد بن طاووس مى فرمايد: از جمله ى صفات دعاكننده اين است كه هنگام دعا، قلب او پاكيزه و نيتش صادق باشد و اين بخار روايتى است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند: مردى در بنى اسرائيل مدت سه سال خدا را مى خواند كه فرزندى به او عطا كند و چون ديد كه خداوند او را اجابت نمى كند گفت: پروردگارا آيا من از تو دورم پس صداى مرا نمى شنوى يا نزديكم به تو ولى اجابتم نمى كنى؟ بعد شخصى به خواب او آمد و گفت: 'انك تدعو الله منذ ثلث سنين بلسان بذى و قلب عدت غير نقى و نيه غير صادقه عن ذلك وليتق الله قلبك و ليحسن نيتك' 'تو از سه سال پيش خدا را ميخوانى با زبانى زشت گو و قلبى سركش و ناپاك و بانيتى غير صادقانه. اكنون از اينحالت بركنده شو و بايد قلب تو تقواى خدا داشته و نيت تو در جهت خير باشد. آن مرد بر اين كارها مواظبت نمود و سپس دعا كرد و خداوند پسرى به او داد. [ فلاح السائل ص 37 و بحار الانوار ج 90 ص 377. ] و احتمال مى رود كه مقصود اين باشد كه انسان در مقام درخواست چيزى از خدا با تمام وجود و با احساس نيازمندى، آن را از خداى تعالى طلب كند و تنها با زبان از خدا طلب حاجت، نكند و بلاشك دعائى كه انسان از عمق جان كرده و با تمام وجود چيزى را از خداوند بخواهد، غير از دعائى است كه تنها با زبان باشد و دل و جان او همراهى نداشته و موضوع مورد درخواست را از خدا نخواهند.

تاخير براى اجر بيشتر

"و ربما اخرت عنك الاجابه ليكون ذلك اعظم لاجر السائل و اجزل لعطاء الامل"

'و چه بسا كه اجابت خواسته هايت به تاخير مى افتد تا اين تاخير، خود موجب بزرگى اجر و پاداش درخواست كننده و فزونى عطا و بخشش اميدوار و آرزومند باشد'

دومين جهت تاخير اجابت يا عدم اجابت، اين نكته است كه تاخير در اجابت، موجب ازدياد و افزايش اجر و پاداش دعاكننده مى باشد. آرى تاخير در اجابت يا از جهت آنكه موجب اصرار بيشتر دعاكننده شده و تاكيد و تلاش او را در دعا و بندگى و عرض حاجت زيادتر خواهد كرد و يا از آن جهت كه موجب دلشكستگى و تاثر خاطر دعاكننده است قهرا موجب اجر و پاداش زيادترى براى دعاكننده بوده و در نتيجه عطاء الهى درباره ى او جزيل تر و فراوان تر خواهد گرديد. [ علامه مجلسى اين جمله مباركه را جزو رواياتى كه در باب علت ابطاء در اجابت آورده ذكر فرموده است مراجعه شود به بحار الانوار ج 90 طبع بيروت ص 372. ]

تعوض با اعطاء شايسته تر

"و ربما سالت الشى فلا توتاه و اوتيت خيرا منه عاجلا او آجلا"

'و بسا باشد كه چيزى را درخواست كنى و آن چيز به تو داده نشود و بهتر از آن در اين حيات زودگذر و يا در جهان ابدى به تو عطا گردد'

سومين جهت در تاخير يا عدم اجابت دعا اين است كه امكان دارد خداوند، بهتر از موضوع مورد حاجت و درخواست آدمى را به او بدهد اگر چه او را از موضوع درخواست شده محروم گردانيده است، حال آن مطلب بهتر و بالاتر در اين دنيا باشد يا در جهان آخرت.

چنانكه احيانا: مستمندى هنگام صبح درخواست وجهى مى كند و شما به او توجهى نمى كنيد و چيزى هم نمى گوئيد و شايد آن سائل تهيدست از كار شما ناراحت گردد ولى هنگام ظهر، يك فرش نفيس يا يك اشرفى و يا شى عتيقه اى به او مى دهيد. او در آن لحظه با جهانى از شادى روبرو شده و در آن وقت خود را ملامت مى كند كه چرا من در فاصله صبح تا ظهر آن خيالات باطل را به خود راه دادم و درباره ى اين چنين انسان شريف و محترمى آن گونه انديشيده و از او ناراحت شدم.

مثال ديگري مستاجر بى سروسامانى به شخصى روى آورده و از او درخواست مى كند كه يك اطاق به او اجازه داده و تحت اختيار او بگذارد صاحبخانه جواب مثبتى نمى دهد هنگام شب مى آيد و درخواست كننده ى اجاره را طلبيده و يكى از خانه هاى خود را مجانا و بلا عوض تحت اختيار او قرار مى دهد و يا به او مى بخشد. اكنون آيا اين عطائى كه بعد انجام مى شود به آن تاخير و محروميت از موضوع مورد درخواست نمى ارزد؟!

كسيكه حاجتش بر آورده نشد علاوه بر آنكه اميد بر آورده شدن آن در آتيه را نبايد از دست بدهد بايد اين فكر را هم داشته باشد كه ممكن است به مطلب مورد درخواستم نرسم ولى تا زنده ام به مطلب بالاتر و مهمترى كه هرگز فكر دريافت آن را هم نمى كردم دست بيابم و يا بكلى در اين جهان، دست به چيزى نيابم ولى مهمتر و بالاتر از اصل خواسته ام را خداوند بزرگ براى من در جهان ديگر آماده كرده باشد.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پروردگار، عهده دار حساب مومن شده و به او مى گويد اين حساب را مى شناسى؟ عرض مى كند: نه پروردگارا. خدا مى فرمايد: فلان شب مرا خواندى و فلان حاجت را خواستى و من آن را براى تو ذخيره كردم پس آن بنده از مشاهده ى عظمت و بزرگى ثوابى كه برايش ذخيره شده مى گويد: پروردگار من! اى كاش هيچ حاجتى از حوائج مرا بر آورده نكرده و همه را برايم ذخيره مى فرمودى.

نيك بودن وضع موجود

"او صرف عنك لما هو خير لك"

'يا آنكه از تو صرف شده و ميگردد بخاطر چيزى كه آن براى تو بهتر است'

در اين جمله، وجوه و احتمالاتى است: ممكن است مقصود اين باشد كه آن حاجت از تو صرف مى گردد و به آن نمى رسى و در مقابل، بهتر از آن به تو داده خواهد شد.

بنابراين احتمال، جمله ى فوق همان مودى و مضمومن جمله پيشين است و تاكيد مفاد جمله ى قبل را خواهد كرد.

احتمال ديگر اينكه بسته به جمله ى قبل و متمم آن باشد و رويهمرفته ى دو جمله اين است كه بسا چيزى از خدا مى خواهى و به تو داده نمى شود و لكن بهتر از آن به دست تو مى آيد و يا اينكه در قبال آن حاجتى كه رو نشده بلا و مشكلى از تو دفع مى شود.

مشكل اين احتمال اولا آن است كه بنابراين، نيازى به لفظ لام نيست و ثانيا لازمه اش بازگشت ضمير "هو" به "صرف" است در حالى كه ظاهر، رجوع ان به لفظ "ما" مى باشد.

احتمال سوم كه اظهر احتمالات ب شمار ميرود اين است كه اين جمله، خود مطلبى مستقل باشد و يكى از عوامل تاخير اجابت را بازگو كند بدين بيان:

يا اينكه آن دعاى تو، به اجابت نرسد بخاطر چيزى كه از براى تو بهتراست. خلاصه دعاى تو به اجابت نمى رسد زيرا همان عدم اجابت به خير و صلاحت مى باشد و اگر به اجابت مى رسيد مشكلاتى را براى تو بار آورده و فسادهائى در اين رابطه پديد مى آمد كه نظام حيات و اصول سعادت و خوشبختى تو را به هم ريخته و متلاشى مى ساخت.

و بعد در مقام توضيح و تبيين و اثبات مطلب اخير مى فرمايد:

"فلرب امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته"

'پس بسا مطلب و حاجتى كه آن را از خدا مى خواهى و ليكن هلاك و زوال دين تو در آن است و اگر به آن حاجت برسى دينت به تباهى كشيده خواهد شد'

آرى انسان فقط ظاهر امور را مى بيند و بينشى نسبت به واقع و حقائق ندارد. چيزى ب نظرش خوب و سودمند مى ايد و براى رسيدن به ان دست به دعا بر داشته و الحاح و تضرع مى كند ولى اگر روزى به آن دست بيابد و در شرائط تحقق آن حاجت واقع شود تغيير وضع داده و راه و رابطه ى خود را با خداوند متعال قطع خواهد كرد و يا منشا فساد و نقطه ى ضلالت و گمراهى شده و محور يك حركت ضد دينى قرار خواهد گرفت.

اين فهد حلى قدس سره در اين باره مى فرمايد: چون علم غيب از بنده پوشيده است و چه بسا قواى شهوانى او با عقلش معارضه مى كند و خيالات نفسانى آميخته ى فكر و جانش مى شود در اين شرائط، چيزى كه فساد او در آن است آن را اصلاح خود مى پندارد و از خداى متعال آن را درخواست كرده و در سئوال آن از خداى تعالى بسيار الحاح و التماس مى نمايد و حال آنكه اگر خداوند، بزودى حاجت او را روا كند و خواسته او را به او بدهد هر اينه هلاك خواهد گرديد و اين مطلبى است بسيار روشن و آشكار كه نيازمند به بيان نيست و زياد واقع مى شود، و ما خود چه بسا چيزى را طلب كرده و درخواست نموده ايم ولى بعد از آن تبرى جسته ايم و جه بسا از چيزى سخت گريزان بوده ايم و مى خواسته ايم كه از آن دور باشيم ولى بعد در طلب آن بر آمده ايم. و بر اين حقيقت توجيه مى شود فرمايش حضرت على عليه السلام: 'رب امر حرص الانسان عليه فلما ادركه ود ان لم يكن ادركه' چه بسيار مطلبى كه انسان بر آن حريص است و چون به آن مى رسد دوست مى دارد كه اى كاش به آن نمى رسيد آن را درك نمى كرد.

و تو را بس است گفتار خداى تعالى: 'و عسى آن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون' "چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد و حال آنكه آن براى شما خير است و بسا كه چيزى را دوست بداريد در حاليكه آن براى شما شر است و خداوند مى داند و شما نميدانيد" و خداى تعالى از وفور كرم و بزرگوارى و بسيارى نعمتهايش يا بخاطر سبقت رحمت او درباره ى اين بنده وى را به اعطاء چنين درخواستى اجابت نمى كند، كه آن خدائى است كه رحمتش بر غضبش پيشى دارد و همانا خداوند، دعا را بخاطر رحمت و لطف به بنده و براى اينكه او را در معرض ثواب و پاداش خود قرار دهد مقرر داشته و گرنه او غنى و بى نياز از مخلوقات است.

و يا اينكه او را اجابت نمى كند چون مى داند كه مقصود بنده از دعا اصلاح حالش مى باشد پس گويا آنچه را كه در ظاهر، طلب كرده مقصود بى شرط و قيد او نيست بلكه در صورتى آن را مى خواهد كه براى او نافع باشد و اين شرط هر چند در لفظ و عبارت او نيست و به زبان نياورده و ليكن در نيت او هست... [ عده الداعى و نجاح الساعى ص 17. ] عمده ى مشكل اين است كه گاهى رسيدن به حوائج به قيمت زوال دين انسان تمام مى شود مثلا ثروت سرشارى را از خدا مى طلبد و بعد همان ثروت، او را از خدا جدا مى كند و داستان ثعلبه ى انصارى فقير، كه از خداوند مال مى خواست و تعهد مى كرد كه سر به فرمان خدا و رسول باشد مشهور است، او وقتى به مال و ثروت فراوان رسيد و گوسفندان زياى پيدا كرد بكلى از جمعه و جماعت بريد و در آخر، حكم زكات را انكار كرد و آياتى در كفر و ارتداد او نازل گرديد.

درخواستهاى مطلوب

"فلتكن مسئلتك فيما يبقى لك جماله وينفى عنك وباله فالمال لا يبقى لك و لا تبق له"

'پس بايد مسئلت و درخواست تو در امورى باشد كه زيبائى آن براى تو باقى مى ماند و نگرانى و پى آمد سوء آن، از ساحت تو منتفى باشد زيرا نه مال براى تو باقى مى ماند و نه تو براى آن خواهى ماند.'

در اين جملات عاليه، دعا كنندگان را بصورتى بسيار حكيمانه ارشاد و راهنمائى كرده، و درس دعا كردن و درخواست حاجت از خدا را به فرزند خود و به همه ى جوامع انسانى مى دهند.

مى فرمايند مسئلت و دعاى شما بطر كلى در محورى باشد كه بر آورده شدن و دست يابى به آن، مايه ى جمال و زيبائى انسان باشد و او را آرايش دهد و هيچ گونه وبال، زشتى، تبعات و پى آمد سوئى براى او نداشته باشد و آن عناوين، از اين قبيل است: ايمان، تقوى، حسن نيت، توفيق، اعمال صالحه، قلب سليم، اخلاص در عمل، تهذيب نفس، شوق به عبادت و بندگى، اخلاق فاضله، رهائى از رذائل اخلاقى، آمرزش گناهان، حسن خلق، فرزندان صالح، اعقاب شايسته، توبه ى قبل از مرگ، زندگى پاكان، مرگ سعادتمندانه، حسن خاتمه، عاقبت به خيرى و غلبه ى بر نفس اماره و ده ها عناوين افتخار آميز ديگر. اينها امورى است كه اگر به دست انسان امد پيامد سوء نداشته و وزر و وبال براى آدمى نمى آورد بلكه مولد شرف و كمال و كرامت انسانى است و تامين سعادت و نيكبختى او را در دو جهان خواهد كرد. ولى آيا مال هم اينچنين است؟ نه، زيرا هر چند احتمال آن هست كه وقتى انسان طلب مال فراوان از خدا كرد و به حاجت و مراد خود رسيد دست به نيكى و احسان به حلق خدا بزند و ليكن احتمال آن قطعى نيست بلكه بايد گفت در صد آن ضعيف اس و بحسب غالب، مال و ثروت فراوان، موجب طغيان و سركشى افراد شده و مى شود چنانكه قرآن كريم طبع بشر را بدين گونه توصيف كرده كه 'ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى' راستى انسان طغيان ميكند چون خويشتن را بنگرد كه بى نياز گرديده است.

و در پايان، جمله اى در مقام تنبيه انسانها آورده، مى فرمايد:

مال براى تو نمى ماند و تو نيز براى آن نخواهى ماند.

ابن ابى الحديد معتزلى راجع به اين جمله كوتاه مى گويد: 'لفظ شريف فصيح و معنى صادق محقق، فيه عظه بالغه' [ شرح نهج البلاغه ج 16 ص 88. ] جمله اى شريف و فصيح است و مضمونى راست و تحقق يافته، در آن موعظه اى بالغه است.

امام عليه السلام با اين بيان، انگشت روى مال مى گذارند كه اين چيزى نيست كه انسان دلداده ى آن شود و آن را حاجت و مطلب خود قرار داده و وقت خود را صرف آن كند چيزى كه براى انسان ماندنى نبوده و فنا پذير است، و هر چه كار نياز به بحث و استدلال داشته باشد، اين حقيقت نيازمند به استدلال نيست زيرا محسوس مشاهد است و همه مى دانند كه هيچ ثروتى براى صاحب آن باقى نماند و هيچ صاحب مال در كنار اندوخته هاى بيشمار خود ثبات و دوام پيدا نكرد اگر ثروتمندى در حيات خويش ثروت و مال خود را از دست نداد بدون ترديد بعد از چند صباحى خود با چشمان حسرت زده و با يك جهان ياس و نوميدى و بدبختى از كنار آن اموال و ثروتها جدا گرديد و در ميان توده هاى خاك، منزل گرفت و همه ى آن اموال كه محبوب جان صاحبش بود در دست ديگران افتاد.

قرآن كريم مى فرمايد: 'ما عندك ينفد و ما عند الله باق' [ سوره نحل آيه ى 96. ] آنچه در نزد شماست تمام شده و زوال مى پذيرد و آنچه در نزد خداست باقى و جاويد خواهد ماند.

نگاهى ديگر بر آخرت و دنيا

انسان براى حيات جاويد آفريده شده است

"و اعلم انك انما خلقت للاخره لا للدنيا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحياه"

'و بدان كه تو براى آخر آفريده شده اى نه براى دنيا و براى فنا و نيستى، نه براى بقاء، و براى مرگ نه براى حيات و زندگى'

طبع انسانى و هواهاى او غلط اندازى مى كند و امور را بر خلاف حقيقت جلوه مى دهد از جمله، در اثر علاقه ى به ماديات تصور مى كند ه براى دنيا آفريده شده نه آخرت، و تصور ميكند كه براى بقاء آفريده شده نه فنا و نيستى و فكر مى كند براى زندگى، آفريده شده نه مرگ و امام بزرگوار انسان را به خطا و اشتباه بزرگش در هر سه مورد تنبه مى دهد. كه غرض از آفرينش انسان آخرت است نه دنيا و بشر براى فنا آفريده شده نه براى بقاء و آمده است كه با بالمآل بميرد نه اينكه براى هميشه زنده و جاويد باشد. حقيقت اين است كه ما هنوز اين را ندانسته ايم كه براى آخرت خلقت شده ايم و هدف از آفرينش ما آخرت است نه دنيا زيرا كسيكه بداند براى جهان آخرت آفريده شده بيشتر دلبستگى خود را مصروف آن جهان ميكند و آن را مركز اصلى خود مى داند و تلاش و حد براى آنجا خواهد نمود.

و نيز هنوز درست براى ما جا نيفتاده كه اين تن ما براى فنا و نيستى آفريده شده است نه براى بقاء و جاودانگى و از اين رو همه ى اقدامات و فعاليتهاى خود را در راه رفاه و آسايش تن مى كنيم گوئى كه براى ابد باقى و بر قراريم.

و همچنين گويا هنوز در جان ما نفوذ نكرده كه ما براى مردن آفريده شده و به تعبير ديگر پايان كار ما مرگ است و براى حيات و زندگى دائم و هميشگى بدينجا نيامديم نحوه ى كار و طرز انديشه و بر خورد ما با حيات مادى، گواهى مى دهد كه اعتقاد ما اين است كه براى بقا خلقت شده ايم و اين حيات حيات عاريت نيست و هرگز از دست نخواهد رفت بايد اين طرز برخورد و انديشه كنار رود و مواجهه ى ما با اين حيات، مواجهه ى كسى باشد كه در منزل چند روزه فرود آمده باشد.

انسان در راه سير به سوى آخرت

"و انك فى منزل قلعه و دار بلغه و طريق الى الاخره"

'و بدان كه تو در منزل كوچ و حركت و در خانه اى مى باشى كه بايد مقدار لازم و كفاف را از آنجا بر گرفت و تو در راه به سوى آخرتى'

اى كاش همانگونه كه امام عالم و مربى نفوس بنى آدم، اميرالمومنين عليه السلام، فرموده است بدانيم كه ما در منزلى به سر مى بريم كه بطور قطع و يقين بايد از آنجا رفت، منزلى كه نميتوان آن را وطن خود گرفته و بار انداخت و مستقر و ثابت گرديده و اطمينان و آرامش يافت منزلى كه بزودى بايد از آنجا رخت بر بست و رو به منزل حقيقى و مركز اصلى گذارد. اى كاش بدانيم كه در سرائى هستيم كه بايد قدر كفاف و لازم را از آن بر گرفت بنظر ميرسد كه جمله دوم را به دو گونه ميتوان توجيه كرد:

1- سراى بلغه يعنى خانه اى كه بايد بقدر كفاف از آن بر گرفت و زياد بدان آلوده نشد، مقدار ضرورى و لازمدر حيات و زندگى، براى انسان كافى است، بيش از آن، تلاش بيهوده و صرف عمر در امور بى ارزش مادى است. مقدارى از دنيا كه انسان را از فقر، بيچارگى، دريوزگى و اظهار نياز به ديگران باز دارد و زندگى شرافتمندانه ى انسان را تامين كند، براى انسان بس است. گسترش دادن زندگى غالبا با هتك حيثيت و سقوط ارزش هاى والاى انسانى همراه است و به جد ارزش ندارد.

2- مقصود، تهيه مقدار لازم از وسائل سفر به سوى آخرت است. آرى بايد مقدار حاجت و كفاف يا مقدارى كه انسان را به مقصدش در آخرت برساند، از همى دنيا بر گرفته، از اعمال صالحه اكتفا به مقدار كم نكند كه پيمودن اين راه، نيازهاى بسيار دارد. و شايد توجيه دوم با سياق كلام امام عليه السلام متناسب تر باشد.

و اى كاش بفهميم و در جان ما جا بيفتد كه ما در راه آخرتيم و در مسير آخرت در حركت و سير مى باشيم، ما مسافرانى هستيم كه ما را به سرعت مى برند اقامتگاه ما جاى ديگر و فرودگاه و مقر اصلى ما جهان ديگر است.

ناچارى از مرگ

"و انك طريد الموت الذى لا ينجو منه هاربه و لا يفوته طالبه و لا بد انه مدركه"

'و بدان كه تو رانده شده ى مرگ مى باشى. مرگى كه فرار كننده ى آن رهائى از آن ندارد و كسيكه طالب گريز از چنگ مرگ است از دست او نخواهد رفت و بناچار مرگ او را در مى يابد و مى گيرد'

عبارت فوق، متضمن تشبيه مرگ به باز يا صيادى است كه پرنده يا و حيوانى را دنبال كرده و در صدد صيد آنست، با اين وجه تفاوت كه خود بيان فرموده است كه در اينجا احتمال نجات براى اين مرغ فرارى نيست و بالمآل در چنگ صياد خواهد افتاد. در مورد بازهاى شكارى و يا صيادان، اين احتمال هست كه پرنده يا حيوان مورد تعقيب، گرفتار نشود بلكه پناهنگاهى را پيدا كند و نجات يابد اما در مورد مرگ، يك احتمال ضعيفى هم براى نجا انسان نمى رود. و با هيچ قدرتى و به هيچ وسيله و از هيچ راهى نميتوان رها شد و نجات يافت و با هيچ بها و قيمتى نميتوان مرگ را دفع نمود.

قابل تذكر است كه جمله ى: 'و لايفوته طالبه' در بعضى از نسخ نهج البلاغه نيست وليكن در قسمتى از نسخ آمده است و ظاهرا بهمين نحو كه معنى كرديم بايد معنى شود هر چند بلحاظ ظاهر سياق، خالى از كلام نيست.

اعلان خطر

"فكن منه على حذر ان يدركك و انت على حال سيئه قد كنت تحدث نفسك منها بالتوبه فيحول بينك و بين ذلك فاذا انت قد اهلكت نفسك"

'پس بر حذر باش كه مرگت فرا برسد و تو در حال بدى باشى كه در دل از آن، سخن توبه را بگوئى و مرگ مهلت نداده و ميان تو و توبه ى از آن گناه، حائل گردد و در اين هنگام است كه تو خود را به دست هلاكت سپرده اى'

حال سيئه و بد، حال گناه و اتنحراف است. آرى هيچ حالى بدتر ازحالت روى گردانى از خدا و آلودگى بهگناه و فساد نيست.

امام بزرگوار حضرت اميرالمومنين عليه السلام در دعاى كميل نيز از حال گناه و غفلت به عنوان سوء حال ياد كرده و مى گويند: 'و افرط بى سوء حالى'، خداوندا بدى حال من پيشروى كرده و از حد گذاشته است.

در هر حال كه انسان گناهكار يكى از دو حالت را دارد: يا اصلا توجه به بدى حال خود ندارد و در غفلت محض است كه آن حالت، سخن خطرناك مى باشد و يا توجه دارد كه بد راهى پيش گرفته و درك مى كند كه عمل او خطرناك است و چون بكلى از خدا نبريده و احساسات دينى او فرو نخوابيده است با خود مى گويد توبه مى كنم اين حالت دوم هر چند از اولى بهتر است وليكن خالى از خطر نيست بلكه خطر بزرگى دارد كه اگر به همين مطلب خود را قانع كند ممكن است مرگ، ناگهان برسد و مجال توبه به او ندهد و در همان حال زشت و ننگين، وارد جهان ابدى شود. و امام بزرگوار، فرزند خود و همه ى اهل عالم را از اينكه با چنين وضعى مواجه گردند كه توبه را به تاخير انداخته و توبهنكرده بميرند و در نتيجه هلاك ابدى را براى خود فراهم بياورند بر حذر ميدارند.

ياد مرگ و مشكلات پس از آن

"يابنى اكثر من ذكر الموت و ذكر ما تهجم عليه و تفضى بعد الموت اليه حتى ياتيك و قد اخذت منه حذرك و شددت له ازرك و لا ياتيك بغته فيبهرك" [ جذر با كسر حاء بمعنى سلاح و اسباب و احتزار است ازر يعنى قوه. ] 'پسر جان بسيار ياد مرگ بكن و نيز ياد آن احوال و اوضاعى كه ناگهان با آنها مواجه مى شوى و آنچه را كه بعد از مرگ به آن مى رسى، تا چون مرگت فرارسد خود را آماده كرده و براى آن، نيروى خود را محكم نموده باشى نه اينكه ناگهان مرگ تو فرابرسد و تو را درمانده ساخته و به تعب بيندازد'

در اين قسمت توصيه ها و ارشادات تكان دهنده اى دارند اولا توصيه مى كنند كه انسان زياد به يا مرگ باشد.

قابل توجه است كه نمى گويند: اذكروا الموت، يا تذكروا الموت، ذكر مرگ كنيد. يا، به ياد مرگ باشيد بلكه مى فرمايند زياد ياد مرگ كنيد.

و اين مطلبى است كه اولياء اسلام همواره به مردم توصيه مى كردند چنانكه رسول خدا فرمودند: آتدرون من اكيسكم؟ آيا مى دانيد زيرك ترين همه ى شما كيست؟ عرض كردند: نه يا رسول الله فرمود: 'اكثركم للموت ذكرا و احسنكم له استعدادا' آنكس از شما كه زيادتر مرگ باشد و نيكوترين شما از جهت آمادگى براى مرگ. عرض كردند علامت آن چيست؟ فرمود:

'التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود و التزود لسكنى القبور و التاهب ليوم النشور' [ ارشاد القلوب طبع قديم ص 58 طبع جديد 48. ] از خانه ى فريب "دنيا" پهلو تهى كردن و به سراى جاويد روى آوردن و زاد و توشه براى سكناى قبور بر گرفتن و براى روز حشر و نشر آماده شدن.

مطلب ديگر توصيه به اينكه بسيار ياد آن احوال و اوضاعى را بكنند كه انسان بهنگام مرگ و بعد از مرگ با آنها مواجه خواهد گرديد.

آرى صحنه هاى مشكل و احوال و ناراحت كننده ى لحظه ى موت و بعد از آن به راستى شكننده است. ظلمتهاى تو بر توى برزخ و عالم قبل از قيامت، شكننده است و حوادث بعد از آن شكننده تر، از فقرات دعاى بعد از نماز شب اين جملات است: 'مولاى يا مولاى اى الاهوال اتذكر و ايها انسى و لو لم يكن الا الموت لكفى كيف و ما بعد الموت اعظم وادهى' مولاى من كداميك از هول و هراسهائى كه در پيش دارم ياد آورم و كداميك را فراموش كنم و اگر نبود جز مرگ همان بس بود چه رسد به ما بعد آن كه عظيم تر و فاجعه آميزتر مى باشد. بارى ياد مرگ و چشم گشودن به جهان ديگر و مشاهده ى مناظر تازه و موحش و جرياناتى كه براى ما قابل فهم نيست انسان را به صلاح و پاكى و طهارت نفس سوق مى دهد.

مطالب سوم نتيجه و اثر كثرت ياد مرگ اين است كه انسان براى سفر خويش آماده گشته و كمر خود را محكم مى بندد و آبرومندانه تسليم مرگ مى شود و رو سفيد وارد بر خداى تعالى مى گردد و حال آنكه انسان غفلت زده در برابر مرگ، بيچاره و مغلوب خواهد بود و با بهترين وضع از دنيا خواهد رفت.

پرهيز از جذب دنياداران شدن

"و ايك ان تغتر بما ترى من اخلاد اهل الدنيا اليها و تكالبهم عليها"

'و بپرهيز از اينكه به آنچه كه مى بينى از دلبسته شدن و روى آوردن اهل دنيا به سوى آن و جنگ و ستيزه ى آنان بر سر دنيا فريفته ى شوى'

ديدنيها در طرز تفكر و تمايلات انسان اثرى بسزا دارند. غالبا دل انسان در پى ديده ى اوست و در حقيقت اين چشم است كه دل را درگير كرده و دلدادگى مى آورد. و از اينرو امام بزرگوار مى فرمايند اينكه مى بينى مردم دنيا پرست، در سطح وسيعى رو به دنيا آورده، وسائل عيش و نوش ظاهرى را فراهم مى كنند و روز و شبشان در فكر و ذكر دنيا مى گذرد و سخت به آن تكيه كرده و اعتماد نموده اند تو را نفريفته و گول نزند.

اگر مى بينى اهل دنيا بر سر آن بجان هم افتاده و در حال كشمكش هستند و براى دست يابى به دنيا با هم ستيزه گرى كرده و به يكديگر حمله مى نمايند اين مناظر تو را به سمت دنيا نكشد.

چهره ى كريه دنيا

"فقد نباك الله عنها و نعت لك نفسها و تكشفت لك عن مساويها" [ نعى به معنى خبر مرگ دادن است و در اينجا چون نسبت به دنيا داده شده مقصود اين است كه دنيا از گذشت، فنا و نيستى خود خبر مى دهد پس گويا خبر مرگ خود را داده است. ] 'پس تحقيقا خداى تعالى تو را از دنيا با خبر كرده و دنيا خود خبر فنا و نيستى خود را به تو داده و پرده از چهره ى بديهايش برداشته است'

در بعضى از نسخ مانند نسخه ابن ابى الحديد 'نعتت هى لك نفسها' ضبط شده است. بنابراين معناى آن اين است كه دنيا خويشتن را براى تو، توصيف كرده و عملا وصف فنا و نيستى خود را به تو رسانيده است. و در بعضى از نسخ نعت بفتح تاء آمده كه فعل ماضى واحد مذكر باشد و بنابراين عطف به نباء ميباشد يعنى خداوند به تو از دنيا خبر داده و دنيا را براى تو وصف فرموده ولى انصافا اين وجه سوم بعيد است و با كلمه ى نفسها مناسبت ندارد و شايد مناسب ترين وجه، همان ضبط نسخه ى ابن ابى الحديد باشد.

بارى در اين جمله، دو مطلب تذكر داده شده است: يكى آنكه خداوند انسان را از وضع دنيا خبر داده و اين حقيقتى است كه در جابجاى قرآن كريم و كتب آسمانى ديگر به چشم مى خورد و از باب نمونه اين آيه را بنگريد: 'و ما الحياه الدنيا الا لعب و لهو' [ سوره ى انعام، آيه ى 32. ] اين زندگى دنيا جز بازيچه و سرگرمى چيز ديگرى نيست.

از اين جمله مى فهميم كه دنيا دوستان، كودكند، كودك به يك شى بى ارزش دلبستگى پيدا مى كند و براى آن، داد و فرياد راه انداخته و مى جنگد، حمله مى كند و اوقات خود را با آن مى گذراند انسانهاى خام و نپخته نيز سرگرم به اسباب فريباى دنيا شده و سرمايه ى عمر را تباه مى كنند. آرى دنيا بازيچه و عامل سرگرمى و غفلت است.

مطلب دوم اينكه دنيا هم خود را وصف كرده و پرده از چهره ى كريه خود برداشته و بديهاى خود را آشكار ساخته است او هر صبح و شام بى وفائيهاى خود را در معرض نمايش گذاشته و مى گذارد.

شاعرى بر همين اساس و مبنا ميگويد.

تو را دنيا همى گويد شب و روز
كه هان از صحبتم پرهيز پرهيز

مثل دنيا پرستان كور دل

"فانما اهلها كلاب عاويه و سباع ضاريه يهر بعضها بعضا ياكل عزيزها ذليلها و يقهر كبيرها صغيرها" 'چه آنكه اهل دنيا سگهائى عوعو كننده و درندگانى سخت حريص به درنگى مى باشند كه بعضى از آنها بر بعض ديگر از روى دشمنى فرياد ميزند و عزيز و قدرتمند آنان ذليلشان را ميخورد و بزرگشان كوچكشان را مقهور و مغلوب مى سازد'

در اينجا اهل دنيا يعنى دنيا پرستان و دلدادگان به ماديات، به سگها و درندگان تشبيه شده اند. آرى وقتى انسان از نظر كمالات معنوى سقوط كند در عداد سگ و گرگ در مى آيد چنانكه خداوند در مقام مثل، عابد منحرف و دلداره به دنيا و اهل دنيا را به كلب تشبيه كرده و فرموده است: 'مثله كمثل الكلب' [ سوره ى اعراف آيه ى 176. ] مثال او مثال سگ است.

دنيا پرستان دل به دنيا بسته همچون درندگانى بيرحم اند كه بجان ديگران افتاده اند هر كس هر چه از دستش بيايد فروگگزار نمى كند، ضعيف را مى خورند و استثمار كرده و از وجود او تغذيه مى نمايند ناتوان را از پاى در آورده و نابودش مى سازند و براى دنيا و جلب منافع مادى و بهره بردارى بيشتر از ماديات بر يكديگر خشم آورده و بروى يكديگر فرياد مى كشند، وروابط دوستانه در ميان آنان نيست، و راستى حيوان درنده چه كار كرده كه اين انسان ديو و دد صفت و يا ننگين تر از درنده انجام نمى دهد؟.

نوع خود را كه دريده است بجز جنس دو پا؟
ننگ هر جانور اين اشرف مخلوقات است

مثل ديگرى از دنيا طلبان جاهل

"نعم معلقه واخرى مهمله قد اضلت عقولها و ركبت مجهولها سروح عاهه بواد و عث ليس لها راع يقيمها و لا ميسم يسيمها" 'چهار پايانى هستند كه پاهايشان بسته است و آن ديگر چهار پايانى رها و مهار گسيخته كه عقل خود را از دست داده و ضايع گردانيده اند و در راه مجهول و ناشناس و بى هدف خود، به راه افتاده اند. چرا كنندگان عاهه و آفتند، در وادى سخت، دشوار و لغزنده، بدون شبانى كه آنها را نگهدارد و يا چوپانى كه آنان را بچراند'

در اين جملات، بيان ديگرى براى روشن ساختن حال و وضع دنيا پرستان به كار برده اند نان را به دو گونه تقسيم كرداند: يكى حيوانى صفتانى كه در عقالند و پاى آنها بسته و- چنانكه ابن ميثم فرموده است- آنان هر چند از عرفان صحيحى برخوردار نيستند و ليكن به ظاهر در رشته ى انقياد و اطاعت انبياء در آمده اند. اين بند ظاهرى است كه آنان را نگه داشته است.

و امام قسم دوم عنان گسيختگان بى مهارى كه با تمام وجود براى فساد و تباهى، تلاش كرده و جلو ميروند. آنان كسانى هستند كه خردمندى خود را ضايع و فاسد گردانيده و عقل خود را از دست داده اند و بى هدف در مسيرى نامعلوم ناپيدا به راه افتاده اند. آنان همچون گوسفندان چرا كننده در چراگاه آفات و سمومند و تغذيه آنان مسموم است. افكار، انديشه ها و تجربيات آنان سراسر افت است. در سرزمينى مشغول چرا هستند كه قرار ندارد، در سرزمين شوره و نمكزار چرا مى كنند، نگهبانى نداشته جمع و جور كننده اى براى آنان نيست راستى آنان چه به هلاكت نزديكند!.