هر تيرى به هدف نمى رسد
"ليس كل من و فى اصاب"
'اينچنين نيست كه هر كس تير انداخت به هدف بزند'
اين جمله مايه ى تسلاى خاطر است كه اگر به اميد مقصد و هدفى فعاليت شد و
آدمى به نتيجه نرسيد نگران نباشد كه قطعى نيست كه هر كس به اميد رسيدن به هدفى
كارى كرده و تلاشى نمود به مقصد برسد. ضمنا بايد توجه داشت كه شبيه اين عبارت قبلا
گذشت كه فرمودند: 'ليس كل طالب يصيب'.
و ممكن است مقصود از جمله ى فوق اين باشد كه هر كس را براى كارى ساخته اند و
نبايد هر كس خود را براى هر كارى آماده كند بلكه هر كس بايد بنگريد كه چه كارى
از عهده اش بر مى آيد و خلاصه اهليت و صلاحيت عامل بسيار موثرى در تحقق و انجام
هر هدف و مقصدى است.
رابطه حاكم و زمان
"اذا تغير السلطان تغير الزمان"
'هر زمان كه سلطان دگرگون گردد زمانه هم دگرگون خواهد گرديد'
تغيير راى و نظر حاكم، چه از صلاح به سوى فساد، و چه از فساد بسوى صلاح،
تاثير كلى در اوضاع زمان و وضع مردم خواهد داشت. داستانى را شارح بحرانى در
اينجا نقل ميكند كه ابن ابى الحديد نيز با اندك اختلافى نقل كرده و ان اين است
كه: انوشروان كارگدانان مملكت را جمع كرده و در حالى كه درى گرانبها در دست
داشت و زير و رو مى كرد به آنان گفت: چه چيز ضررش از هر چيز براى مردم بيابان و
صحرا بيشتر است و آنان را به نابودى مى كشاند؟ و اضافه كرد كه هر كس آنچه را كه
من راجع به اين پرسش در دل دارم بگويد اين در گرانبها را در دهن او مى گذارم.
هر يك از آنان جوابى داد، يكى گفت: نيامدن باران. و ديگرى آفت ملخ، و بعضى
اختلاف و عدم مساعدت وضع هوا را ذكر كردند كسرى به وزير خود گفت: تو بگو كه به
نظر من عقل تو معادل با عقول همه ى رعيت است و بلكه برترى دارد او گفت: چيزى كه
براى فنا و نابودى آنان سخت موثر است تغيير يافته راى و نظر سلطان درباره ى
رعيت است و اينكه او قصد ظلم و جور درباره ى آنان بنمايد. كسرى گفت: آفرين بر
تو ملوك و سلاطين، تو را بخاطر اين عقل و خردمندى لائق و شايسته ى آن، انعاماتى
كه به تو كردند دانستند و آنگاه آن در را در دهان وى گذاشته و به او داد. شيخ
زاهد فقيه، و رام بن ابى فراس نقل كرده كه روزى كسرى براى صيد بيرون رفت اتفاقا
صيدى پديدار گرديد، كسرى آن را تعقيب كرد از همراهانش دور افتاد در اين هنگام
كوخى بنظرش آمد بسوى آن كوخ رفت ديد پيرزنى جلو كوخ نشسته اجازه ى ورود طلبيد
پيرزن اذن داد كسرى پياده شده و وارد گرديد، در اين هنگام دختر آن زن آمد و
گاوى نيز همراهش بود كه آن را دخل كوخ كرد زن برخاست و آن گاو را دوشيد كسرى هم
نظر مى كرد و مى ديد كه چه شير خالصى دارد او با خود گفت خوب است كه بر هر عدد
گاو، خراجى قرار داده شود چه آنكه اين گاو چقدر شير داشت، مقدارى از شب كه گذشت
پيرزن به دختر گفت: بر خيز گاو را بدوش آن دختر آمد كه گاو را بدوشد ديد شير
ندارد و حتى قطره اى از پستانهايش تراوش نمى كند لذا مادر خود را صدا زد كه اى
مادر بخدا سوگند پادشاه در دل نيت بد كرده و قصد سوئى نمود. پيرزن گفت: جريان
چيست؟ و از كجا ميگوئى؟ دختر گفت: زيرا پستان اين گاو خالى است و حتى قطره اى
شير ندارد. مادرش گفت: صبر كن زيرا شب در جلودارى كسرى در اينهگام با خود گفت:
از كجا اين دختر دانست كه من قصد بد در دلم گذشت نه من آن كار را نمى كنم 'خراج
روى گاوها نمى گذارم' طولى نكشيد كه مادر، دختر را صدا زد كه دخترم برخيز و گاو
را بدوش، دختر آمد ديد پستان گاو پر از شير است فرياد زد: اى مادر بخدا سوگند
كه پادشاه از اراده ى سوئى كه كرده بود منصرف شد پستان اين گاو پر از شير است
آنگاه آن را دوشيد، صبح فرارسيد و همراها كسرى و ماموران كه براى پيدا كردن او
مى گشتند بدانجا رسيدند كسرى سوار شده و دستور داد آن پيرزن و دخترش را هم با
خود بياورند و به آنها احسان و نيكى كرد و ضمنا پرسيد كه چطور فهميدى كه پادشاه
در دلش نيت بدى كرد وانجهى چگونه فهميدى كه پادشاه از آن نيت و قصد بد عدول
نمود؟ پيرزن گفت: من از فلان مدت در اينجا مى باشم و هرگز با عدل و داد در ميان
ما رفتار نشد جز اينكه سرزمينهاى ما سبز و خرم گرديد و زندگى ما گشايش يافت و
هرگز در ميان ما به جور و ظلم عمل نشد جز اينكه زندگى ما تنگ و سخت شده و مواد
منفعت خير از ما بريده گشت. [ محموعه ى ورام ج 2 ص 2. ]
در اينجا نكته قابل توجه اين است كه بر حسب اين دو حكايت، كلام مبارك امام
را بعنوان يك عامل موثر در عالم غيب تلقى مى كنيم بدين بيان كه تغيير نيت سلطان
موجب مى شود كه زمان، خود بخود متغير گردد درست مانند ديگر عواملى كه بطور قهرى
و طبيعى اثرى را توليد كرده و به بار مى آورد. ولى ممكن است مقصود از كلام
مبارك اين باشد كه وقتى سلطان اراده ى بد كرد دست به اعمال بد و ناروا مى زند و
مردم هم كه قهرا راه و روش ملوك و پادشاهان خود را ادامه مى دهند و از اينرو
زمان به فساد مى گرايد.
اهميت رفيق و همسايه
"سل عن الرفيق قبل الطريق و عن الجار قبل الدار"
'پيش از راه، از رفيق پرسش كن و بيش از خانه از همسايه'
آرى! بايد اولا رفيق راه را شناخت و ديد كه چه كسى مى خواهد رفيق و همراه
آدمى باشد و آنگاه راجع به راه، سخن گفت. و نيز پيش از تهيه ى خانه بايد
همسايگان آن خانه را شناخت. علامه مجلسى از محاسن برقى نقل فرموده كه رسول الله
صلى الله عليه و آله فرمود: 'الرفيق ثم الطريق' [ بحار الانوار ج 73 ص 267. ] و
نقل مى كنند كه آنحضرت فرمود: 'الرفيق ثم السفر' [ بحار الانوار ج 73 ص 272. ]
و محصل دو كلام شريفشان اين است كه رفيق راه از خود راه و از سفر مهمتر است.
و اين تاكيد و اصرار و بر موضوع رفيق، در سفر براى آنست كه اولا رفاقت و
مجالست، موثر است و گاهى يك سفر موجب انحراف انسان مى شود زيرا رفيق، راه او را
عوض مى نمايد. و ثانيا رفيق ناباب، موجب ناراحتى و آزار روح آدمى است لذا بايد
قبلا ديد كه چه كسى همراه آدمى در سفر است. چنانكه مطالب درباره ى همسايه نيز
همين گونه است. مرحوم محدث قمى رضوان الله عليه نقل فرموده كه ابوالاسود دئلى
در بصره خانه اى داشت و همسايه اى كه او را اذيت مى كرد و همواره ابو الاسود از
دست او در عذاب بود يكوقت او خانه ى خود را فروخت كسى به وى گفت، خانه ات را
فروختى؟ گفت: نه بلكه همسايه ام را فروختم. [ الكنى و الالقاب ج 1 ص 7. ]
و نقل شده از كتاب المختصر من فضائل آل النبى الاطهر كه يكى از همسايگان
حضرت صادق عليه السلام تصميم گرفت خانه ى مسكونى خود را بفروشد چون مشترى آمد
او گفت: خانه را به چهار هزار دينار مى فروشم ولى همسايگى حضرت صادق را به شش
هزار دينار. اين خبر به سمع امام رسيد او رااحضار كرده و علت فروش خانه را
پرسيدند عرض كرد يا ابن رسول الله چيزى كه مرا وادار به فروش خانه كرده احتياج
مبرم است و گرنه به هيچ قيمتى دست از جوار شما بر نداشته و چنين افتخارى را از
خودم سلب نمى كردم. حضرت ده هزار دينار حاضر كرده و خانه را از او خريدند او
چون بهاى خانه را تحويل گرفت امام فرمود: اين پول را در مورد احتياج خود صرف كن
و خانه را هم به تو بخشيدم چه آنكه همسايه اى چون تو كه ارزش همسايگى مرا از
خانه خود بيشتر ميدانى و براى آن ارزش قائل شده اى بر من لازم است كه چنين
همسايه اى را از دست ندهم و اميدوارم كه در بهشت نيز همسايه باشيم. [ سرمايه
سخن ج 3 ص 91. ] و در كتابى خواندم كه گويند: اسبى تيز رفتار را به ابومسلم
خراسانى نمودند كه هرگز مانند آن نديده بود. به حاضران گفت: اين اسب به چه كار
آيد؟ گفتند براى جهاد در راه خدا خوبست گفت: نه، گفتند: براى به چنگ آوردن دشمن
گريز پا، گفت: نه، گفتند: پس براى چه كارى خوب است؟ گفت: راى آنكه مرد بر ان
سوار شود و از دست زن و همسايه ى بد بگريزد.
پرهيز از سخنان مضحك
"اياك ان تذكر من الكلام ما يكون مضحكا و ان حكيت ذلك عن غيرك"
'بپرهيز از اينكه سخنى را ذكر كنى كه خنده آور باشد هر چند آنرا ازديگرى نقل
كنى'
در اينجا فرزند برومند خود را از اينكه سخنان خنده آور بگويد و يا مطالب
خنده آور را از ديگران حكايت نمايد بر حذر مى دارد و خلاصه غرض آنست كه از نقل
مطالب مضحك- خواه از خودش باشد و يا از ديگرى اجتناب كند-. از رسولخدا صلى الله
عليه و آله نقل شده كه: 'ويل للذى يحدث و يكذب ليضحك به القوم ويل له ويل له
ويل له' [ محموعه ى ورام ج 1 ص 114. ]
'واى بر آنكس كه سخن به دروغ مى گويد تا مردم بخندند واى بر او واى بر او
واى بر او'.
و علت نهى امام ممكن است يكى از دو چيز و يا هر دو آنها باشد:
يكى اينكه ذكر چنين مطالبى از ارزش آدمى مى كاهد و شخصيت انسان را ضايع
نموده و خلاصه سقوط مى دهد و در شرع مقدس اسلام هر چه كه موجب شكست و اعتبار و
شخصيت آدمى باشد مذموم، واقع شده است.
و علت دوم اينكه نوعا ذكر چنين مطالبى مقرون و آميخته ى با يكى از گناهان
است گاهى با دروغ و زمانى با مسخره و استهزاء و ديگر گاه با گناه ديگرى همراه
خواهد بود.
ابن ابى الحديد معتزلى تحت تاثير اين جمله ى مباركه قرار گرفت مى گويد: اين
كلامى فصيح است. او مى گويد: همانگونه كه ابتدا كردن و آغاز نمودن به ذكر چنين
سخنانى مستهجن است حكايت آن از غير نيز مستهجن مى باشد...
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد: در مدينه مردى بود بطال ك مردم را با
سخنان خودش مى خندانيد روزى به آنان گفت: اين مرد- يعنى على بن الحسين عليه
السلام- مرا مانده و عاجز گردانيد و اصلا نتوانستم او را بخنده در آورم و ناچار
بايد حيله اى كنم كه او را بخندانم تا آنكه روزى آنحضرت از راه مى گذشت و دو تن
از غلامانش در پشت سرش بودند آن مرد بطال آمد و رداى حضرت را از دوش مباركش
كشيد و رفت. آنحضرت اصلا التفاتى ننمود. آن دو غلام رفتند و رداى مبارك را باز
گرفته و آوردند و بر دوش مباركش افكندند. حضرت با كمال اطمينان بطورى كه چشم
خود را از زمين بر نمى داشتند فرمودند: اين مرد، كى بود؟ عرض كردند: مردى بطال
از اهل مدينه است كه مردم را خندانيده و از اين طريق زندگى مى كند، حضرت فرمود:
به او بگوئيد: 'يا ويحك ان لله يوما يخسر فيه البطالون'. 'بيچاره! خدا را روزى
است كه آنان كه عمر خود را به بطالت گذرانيده اند زيان خواهند برد' [ امالى
مفيد ص 119. ]
نكاتى راجع به بانوان
"و اياك و مشاوره النساء فان رايهن الى افن و عزمهن الى وهن"
'و مبادا با زنان در كارها مشوت كنى زيراراى و انديشه ى آنان رو به سستى است
و عزم و تصميمشان ضعيف و ناپدارى مى باشد.'
مقام مشورت مقام استمداد از عقل و درايتديگران است. هنگامى كه فكر انسان در
موضوعى كند شده و نمى تواند جوانب قضيه، مآل و سرانجام آن را دريافته و جمع
بندى منافع ومضار آن را بنمايد از فكر و انديشه ى انديشمندان كمك و يارى گرفته
و مشكل خود را حل مى كند. بنابراى خوب واضح است كه در چنين مواقعى بطور طبيعى،
انسان بسراغ كسانى مى رود كه از فكر و نظر صائبى برخوردار باشند و انديشه ى
آنان دچار زنگار نشده و در زير پرده ى جهل يا احساسات پنهان نگرديده باشد
اتفاقا زن بحكم آنكه به اقتضاى، شان كار و وظيفه ى تربيتى كه به عهده دارد،
موجود عاطفى است و قهرا نظر دقيق و فكر و انديشه ى سالم و دور از عوارض و خالى
از موانع و مزاحمات در او ضعيف است از اينرو نبايد هنگام مشورت در امور مهم از
آنان استمداد نموده و نظر خواهى و صلاح بينى كرد و لذا امام عليه السلام در
كلمات قصار مردم را تشويق به مشورت با مردان كرده و مى فرمايد: 'من استبد برايه
هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها' [ نهج البلاغه، كلمه ى 152، از كلمات
قصار. ]
'كسى كه استبداد راى داشته باشد هلاك خواهد شد و كسى كه با مردان مشورت كند
با آنان در عقولشان مشاركت كرده است'.
از طرفى دو مطلب ديگر در روايات باب مشورت بسيار مورد اتكاء واقع شده است:
يكى آنكه طرف مشورت، سخت خائف از خداوند بوده و خشيت حق در دل داشته باشد ديگر
آنكه جبان و ترسو نباشد كه خوانندگان را به كتاب بحار الانوار ج 72 ص 97 تا ص
150 ارجاع مى دهيم و اتفاقا زنان بحسب نوع و اكثريت در هر دو ناحيه برعكس مى
باشند از اينرو از مشورت با آنان نهى شده است.
نكته قابل توجه اين است كه بنظر مى رسد مقصود از مذموم بودن مشورت با زنان،
مشاوره در امور اجتماعى است نه در امور مربوط به خانه كه تخصص و ورود در آن
امور مربوط به زنان است و شاهد اين مطلب، كلام ديگرى از آنحضرت است كه مى
فرمايد: 'روزگارى براى مردم بيايد كه مقرب نباشد در آن مگر سعايت كننده، و زيرك
بشمار نيايد مگر دروغگو، و ناتوان شمرده نشود مگر آدم با انصاف، در آن زمان
صدقه و انفاق را غرامت و ضرر شمردند وصله ى رحممايه ى منت گذارى و عبادت راسبب
فزونى خواهى و برترى جوئى بر مردم قرر دهند. در آن زمان، سلطنت و حكومت، با
مشورت زنان و حكمرانى دادن به كودكان و انديشه و اداره ى خواجه سرايان خواهد
بود'. [ نهج البلاغه، كلمه ى 98، از كلمات قصار. ]
جالب توجه است كه نهى از مشاورت با بانوان، ظاهرا تنزيهى است و نه تحريمى.
علاوه بر آن كه به مقتضاى قرائنى، مقصود، زنان هوسباز و جنگ افروز مى باشد، پس
بانوان با فضيلت، مشمول اين بحث نيستند و درخشش بانوانى چون حضرت زهرا "س" و
حضرت زينب "س" در تاريخ گواهى بر اين مدعاست. "و اكفف عليهن من ابصار هن بحجابك
اياهن فان شده الحجاب ابقى عليهن"
'جلو ديدگان آنان را با حجاب خود نسبت به آنان بگير زيرا شد حجاب و پوشيدن
بيشتر، آنان را باقى و پايدارى مى دارد'
در اينجا امام اميرالمومنين عليه السلام مردان را مسئول حجاب و پوشش زنان
قرار داده و جه بسا از اين عبارت استفاده شود كه اگر مرد، مواظبت نكند زن به
طبع خود مايل به خودنمائى و فساد و گناه است و ميل دارد بدن خود را، باز و بى
حفاظ، به نامحرمان نشان دهد. مرد بايد بكوشد و كاملا زن را در حجاب لازم و پوشش
كافى شرعى در آورد و بدينطريق ديده ى او را از نامحرم باز دارد. و نيز استفاده
مى شود كه غرض از حجاب، تنها مصون ماندن زن از نظر نامحرم نيست بلكه بايد چنان
باشد كه ديدگان زن را از نامحرمان بپوشاند زيرا اگر چشم او پوشيده نشد همچنان
مظنه ى فتنه و فساد خواهد بود.
مطلب مهمى كه در اينجا ذكر شده علت لزوم حجاب براى زن است و آن بقاء زن مى
باشد، نبود حجاب، در حكم زوال و فناء بانوان است زنان بى حجاب در اجتماع، ملعبه
و بازيچه گرديده و با شخصيت آنان در آن اجتماع بازى مى شود زن در آن شرائط فقط
مايه ى اشباع شهوات هوسبازان مى باشد و احتراماتى هم كه از او مى شود در همين
مسير خواهد بود. بنابراين حكم مقدس فوق پيش از آنكه حكمى از احكام الهى و واجبى
از واجبات حق باشد عامل نگهدارنده و موجب سلامت و وسيله ى بقاء و دوام جنس زن
مى باشد.
"و ليس خروجهن باشد من ادخالك من لا يوثق به عليهن"
'و بيرون رفتن آنان سخت تر و بدتر نيست از اينكه شخصى را كه مورد وثوق و
اطمينان نيست بر آنان وارد كرده و نزد آنان بياورى'
آرى بيرون رفتن انان و خود نمائى كردنشان در كوى و بر زن و خيابان و معاشرت
با مردان، فساد انگيز است ولى آوردن مردان بخانه وكلا رفت و آمد اشخاص مشكوك و
غير قابل اعتماد بخانه، دست كمى از بيرون رفتن زن دارد و بنابراين بايد جلو
مراوده و ارتباط زن با مردان نامحرم و اشخاص ناسالم گرفته شود خواه به صورت
بيرون رفتن زن باشد و يا بصورت امدن اشخاص به خانه. آنچه كه ملاك و مهم است عدم
رابطه، قطع مراوده است و از اينرو مسلمانان بايد- همانگونه كه مواظب بيرون رفتن
زنان خود مى باشند- مواظب باشند- كه رفت و آمدهاى خانوادگى آنان محدود باشد و
رفت و آمدهاى مختلط هم نداشته باشند بويژه هرگز راضى نگردند كه در غياب و
نبودنشان نامحرمى بخانه آنان راه بيابد. كسانيكه رفت و آمد خانوادگى دارند بايد
سخت مواظب باشند كه نامحرم همسر و دختر خود را در برابر آنان قرار ندهند بلكه
در اينگونه مواقع اطاق مردان جدا و اطاق زنان جدا باشد و يا اطلا در نشستن
مراعات شود كه در برابر هم نباشند علاوه امروز برق و گاز و وسائل برقى و غير آن
در خانه ها راه يافته، و در رابطه با اين ابزار، رفت و آمد اشخاص نامحرم به
خانه ها زياد است و بايد بسيار مواظبت داشت كه اشخاص امين به خانه انسان
بيايند.
"و ان استطمت ان لا يعرفن غيرك فافعل"
'و اگر بتوانى و ازعهده بر آئى كه آنان جز تو كسى را نشاسند چنين كن'
در اينجا مطلب اوج گرفته و نظر اسلام درباره ى زن بخوبى معلوم مى شود و
خلاصه و جان كلام همين كلمه است كه زن مسلمان زيبنده نيست كه غير از شوهر خود
مردى را بشناسد و با ديگرى آشنائى بر قرار كند و گرنه زمينه ى فساد اخلاق و راه
انحرافات او مى باشد چنانكه گاهى ديده شده بلكه زياد واقع شده كه شناسائى زن با
مرد ديگرى و اشنائى با او، خود دريچه گاهى ديده شده بلكه زياد واقع شده كه
شناسائى زن با مرد ديگر و آشنائى باشد چنانكه گاهى ديده شده بلكه زياد واقع شده
كه شناسائى زن با مرد ديگر و آشنائى با او، خود دريچه فسادى بوده كه به روى زن
باز شده است و در اينجا ابن ابى الحديد داستانى نقل كرده كه ما فعلا از نقل آن
خوددارى مى كنيم طالبين مراجعه فرمايند.
سعدى مى گويد:
چو در روز بيگانه خنديد زن
بگو مرد را لاف مردى مزن
"و لا تملك المراه من امرها ما جاوزها نفسها"
'و زن را زائد بر آنچه راجع به خود اوست صاحب اختيار مگردان'
كارهائى كه ممكن است زنان اقدام به انجام آن بكنند بر دو نوع است يكى آنكه
مربوط به شخص آنان است ديگرى كارهائى كه زائد بر اين محدوده است و مربوط به
كارهاى غير آنان مى باشد، واگذار كردن قسمت اول را به آنان مشكلى ندارد ولى بخش
دوم را نبايد واگذار به زنان نمود زيرا مساله ساز است. قسمت اول از قبيل اداره
امور خانه و تربيت فرزندان شايسته و سر و سامان دادن به زندگى و وضع منزل و
بافندگى و كارهاى دستى و قسمت دوم مثل بسيارى از كارهاى اجتماعى و شفاعت اين و
آن و وساطت در امور و عزل و نصبها كه بايد زنان را از مداخله در اينچنين امور
منع نمود كما اينكه باب قضاوت و حل و فصل كارها و اداره ى مملكت و امور جنگ نيز
از امورى مى باشند كه بايد در شرائط غير بحرانى زنان از آنها بر كنار باشند.
"فان المراه ريحانه وليست بقهرمانه"
'چه آنكه زن گياهى خوشبو است و قهرمان و كارگزار نيست'
قهرمان فارسى معرب است و بمعنى آن كسى است كه در امور حكم كرده و هر گونه
بخواهد تصرف مى نمايد. جمله مباركه فوق را امام عليه السلام بعنوان علت براى
مطلب پى ذكر كرده اند و خلاصه ى مطلب اين است كه زن، قهرمان و كارگردان نيست كه
در امور مهمه دخالت داده شود بلكه گياهى خوشبو و گلى است لطيف كه زود پژمرده و
افسرده مى شود و بايد سخت آن را نگهبانى كرده و از آن بهره مند گرديد و گرنه از
دست مى رود.
مرحوم شيخ غلامحسين تبريزى مى نويسد: علماء مصر در سنه 1379 هجرى فتوا دادند
كه دخالت زنان در امور سياسى جائز نيست و استدلال كردند به اينكه ام المومنين
عايشه با آنكه به تربيت ابوبكر و پيامبر تربيت شده بود و عالمه و فقيهه و روايه
ى حديث بود ولى دخالت در سياست كرد و مسلمانان از آن زمان تا اين زمان بر اثر
مفاسد دخالت او و شومى آثار آن به سخت ترين ابتلائات دچار مى باشند.
البته مقصود علماى مصر توهين به مقام عايشه نبوده چه آنكه آنان او را دوست مى
دارند و با مخالفين او مخالفند بلكه منظور آنان آگاهى دادن مسلمانان به مفاسد
دخالت زنان در امور سياسى و غير آن است تا اشخاص از حقيقت دور افتاده نگويند
قتيكه زن، دانشمند و تربيت يافته بود اشكالى ندارد كه در امور سياسى دخالت
داشته باشد، اين آقايان مصرى مى گويند زن هر اندازه هم اهل علم و تربيت باشد
اعلم از همسر پيامبر نيست مع ذلك مداخله ى او در امور مهم چه مشكلات و مفاسدى
بار آورد، چه رسد به زنان ديگر خصوصا زنان زمان ما با آن وضعى كه دارند و مشاهد
است. [ الدروس الدينيه ص 196. ]
با كمال تاسف در ميان جوامع، حتى ملل اسلامى و بلكه در ميان اهل ديانت مطلب
كاملا به عكس شده و گويا زن، قهرمان و كار گزار و كارگردان است حه در همه ى
امور مداخله دارد و زا اينرو مشكلات بزرگى بار مى آيد قابل تذكر است كه جمله ى
'ان المراه ريحانه و ليست بقهرمانه' كلامى لطيف و زيبا است و انسان را توجه به
ظرافت و لطافت جنس زن مى دهد كه زود مى شكند و حجاج اين جمله را از
اميرالمومنين اقتباس كرده در خطابى كه به وليد بن عبدالملك دارد به كار برده
است، طالبين به شرح ابن ابى الحديد مراجعه نمايند.
"و لا تعد بكر امتها نفسها"
'و در گرامى داشتن او از محور خود او تجاوز مكن'
بعضى جمله ى لا تعد رابعنوان غائب قرائت كرده اند يعنى تجاوز نكند با كرام و
گرامى داشت خودش از نفس خويشتن و در هر حال، مقصود يكى است هر چند ظاهرش همان
احتمال اول است خلاصه نبايد احترام و اكرام زن به نحوى باشد كه از آنچه مربوط
به محور خود اوست بگذرد و به ديگران سرايت كند مثل اينكه وساطت و شفاعت براى
ديگران نمايد. در اينجا شيخ محمد عبده دانشمند مصرى و شارح نهج البلاغه ميگويد:
اين وصيت كجا و وضع آنانيكه زنان را در مصالح امت به كار مى گمارند بلكه آنقدر
آنان را- به اصطلاح!- گرامى ميدارند كه در خدمت اختصاصى آنان در مى آيند؟. "و
لا تطمعها فى ان تشفع بغيرها"
'و او را به طمع مينداز كه درباره ى ديگران شفاعت كند'
اين جمله عباره اخراى جمله ى قبلى و يا مصداق و فردى از مصاديق آن است. با
كمال تاسف غالبا در دستگاه خلفا و سلاطين، زنان دخالت داشته و حتى نصب و عزل
افراد به نظر آنها و به دست آنان انجام ميشده و همين علت كلى براى فساد و بهم
ريختگى اوضاع و احوال مملكت بوده است. و خلاصه دخل و تصرف زن در مهام امور
مملكت، و شفاعت او موجب هرج و مرج مى باشد و از اينرو بعضى از كسانى كه توجه به
اين معنى داشتند از دخالت آنان در اين گونه امور، مخالفت كردند داستانى را در
اين باب ابن ابى الحديد درج 16 ص 125 آورده است مراجعه فرمائيد.
"و اياك و التغاير فى غير موضع غيره فان ذلك يدعوا الصحيحه الى السقم و
البريئه الى الريب"
'و بپرهيز از اينكه بيجا و نابمورد غيرت ورزى، كه اين خود، زن درستكار را به
نادرستى و انحراف مى شكد و زن پاك و آرسته را در معرض شك و ترديد در مى آورد'
آرى مواظبتهاى نابجا و غيرتهاى بيمورد و پرسش و سوالهاى زيادى از اينكه چه
كرده و چه مى كند و زياد تفحص و تجسس از كارهاى وى كه نشانه ى سوء ظن به اوست
وى را به فساد مى كشاند زيرا اين خود تلقين فساد به اوست و مرد با اين برنامه ى
نادرست، فضاحت و رسوائى را در نظر زن كوچك و بى اهميت ساخته و انجام گناه را در
نظر يو سهل و آسان مى نمايد و خلاصه غيرت لازم و بجا در پاكى و طهارت زن موثر
است و غيرت نابجا و عدم اعتماد به زن و سوء ظطن به او در فساد و تباهى وى اثر
مى گذارد.
تقسيم كارها و مسئوليت هر فردى در قبال وظائف محوله
"و اجعل لكل انسان من خدمك عملا تاخذه به فانه احرى ان لا يتواكلوا فى
خدمتك"
'و از براى هر يك از خدمتكارانت عملى را مقرر كن كه او را مسئول آن كار قرار
دهى و باز پرسى كنى زيرا اين شيوه و روش، موجب مى شود كه در خدمت تو كارهاى را
به يكديگر و انگذارند'
و در اين قسمت امام بزرگوار، تاكيد بر تقسيم كار دارند و الحق بهترين نظريه
براى اداره امور و براه افتادن كارها همين است كه كار و وظيفه ى هر يك از خدمه
و كاركنان و كارگردانان، مشخص و مين باشد و هر عملى، مسئولى خاص داشته باشد، چه
انكه با اين روش هر كس مى كوشد كارى را كه بر عهده گرفته بموقع و بنحو احسن
انجام دهد بر خلاف اينكه كارها بنحو صحيح و شايسته تقسيم نشود و امور بدون
مسئول و موظفى باشد كه غالبا هر كدام از افراد مربوط شانه را از ير بار خالى
كرده به عهده ديگرى گذاشته و به انتظار ديگرى مى نشيند و در نتيجه ى كارها به
زمين مى ماند و يا بنحو غير شايسته اى انجام ميشود.
بارى اين مطلب از مطالب حكيمانه اى است كه چه در جامعه و چه در محيط خانه،
اثر مستقيم و نقش بسيار موثرى دارد و خلاصه اداره ى كارها و امور، در دست نظير
اداره ى مملكت تن آدمى است و شما مى بينيد بدن انسان مركب از اعضاء و اجزائى
است كه هر كدام در جاى خود وظيفه اى ويژه ى خود دارند چشم وظيفه ى ديدن و گوش
وظيفه ى شنيدن و پا نقش راه پيمودن و دستگاه هاضمه مسئوليت هضم غذا را بعهده
دارند و از اينرو بطور شايسته و بنحو عالى اين دستگاه، اداره مى شود.
اقوام و خويشان، بال و پر انسانند
"و اكرم عشيرتك فانهم جناحك الذى به تطير و اصلك الذى اليه تصير و يدك التى
بها تصول"
'و خويشان و تيره و تبار خود را گرامى دار چه آنكه آنان بال تواند كه با آن
پرواز ميكنى و ريشه و پايه ى تواند كه به ايشان باز مى گردى و دست تو مى باشند
كه با آن صولت خود را نمايانده و حمله ميكنى'
در اين قسمت، امر به اكرام عشيره و خويشاوندان فرموده و سه نكته را در مقام
علت مطلب، ذكر كرده اند يكى:
اينكه عشيره و اقوام آدمى بال اويند يعنى همانگونه كه بال و سيله پرواز و
اوج گرفتن آدمى است اقوام و خويشان نيز وسيله بالا رفتن و پرواز كردن او مى
باشند و انسانى كه اقوام و عشيره ندارد وسيله ى پرواز و ترقى ندارد.
ديگر آنكه آنان اصل و ريشه ى آدمى مى باشند كه انسان بدانها توجه كرده و رو
مى آورد و بسوى آنان باز مى گردد.
و سومين مطلب آنكه آنان به منزله ى دست آدمى هستند، انسان با دست خود دفع شر
دشمنان مى كند و صولت و سطوت خويشتن را نشان مى دهد و بدان وسيله از خود دفاع
مى نمايد اقوام و خويشان انسان دست توانائى براى او مى باشند كه بوسيله ى آنها
دفع شرور و آفات از خود كرده و به وجود آنان سر افراز و معزز و محترم خواهد بود
و فقدان اقوام و عشيره موجب تنها شدن آدمى و از دست دادن حاميان خود است.
و همين مطلب بصورت ديگر در خطبه ى 23 آمده مى فرمايد: 'ايها الناس انه لا
يستغنى الرجل و ان كان ذا مال عن عشيرته و دفاعهم عنه بايديهم و السنتهم و هم
اعظم الناس حيطه من ورائه و المهم لشئثه و اعطفهم عليه عند نازله اذا نزلت به'.
'اى مردم! راستى كه انسان، هر چند كه ثروتمند و داراى اموال بسيار باشد از
خويشان خود و دفاع آنان از او با دست و زبانشان بى نياز نيست، و آنان بالاترين
مردمند كه پشت سر او از او دفاع كنند و از هر كسى بهتر پراكندگيهاى او را بر
طرف كرده به نظم و انسجام خواهند برد و مهربانترى مردم بر او به هنگام حدوث پيش
آمدهاى ناگوار مى باشند'.
و در همين خطبه نيز مى فرمايد: 'الا لا يعدلن احدكم عن القرابه يرى بها
الخصاصه ان يسدها بالذى لا يزيده ان امسكه و لا ينقصه ان اهلكه و من يقبض يده
عن عشيريه فانما تقبض منه عنهم يد واحده و تقبض منهم عنه ايد كثيره و من تلن
حاشيته يستدم من قومه الموده'. 'آگاه باشيد هنگامى كه كسى از شما فقر و تنگدستى
را در خويشان خود مى بيند نبايد از آنان اعراض كرده و روى بگرداند، از آنان
چيزى را دريغ كند كه نگهداشتنش زيادى نمى آورد و از بين رفتنش كمبودى ايجاد نمى
كند، كسيكه دست دهنده ى خود را از بستگانش باز دارد تنها يك دست از آنها باز
داشته ولى از حمايت دستهاى فراوانى محروم شده است، و آن كس كه بال نرمى و محبت
را بگستراند دوستى اقوامش پايدار خواهد ماند'.
يوسف صديق را بنگريد كه با آن همه بدى و قساوت كه از برادران خود ديد مع ذلك
هنگامى كه خود را به برادران معرفى كرد و آنان گفتند: 'تالله لفذ آثرك الله
علينا و ان كنا لخاطئين' 'به خدا سوگند كه خدا تو را بر ما برگزيد و ما مقصر و
خطاكاريم'. او در جواب فرمود: 'لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم
الراحمين' [ سوره ى يوسف آيه ى 91 و 92. ] 'امروز هيچ سرزنشى بر شما نيست
خداوند شما را مى آمرزد و او ارحم الراحمين است'.
در ذيل اين آيه ى فرشته ى نكته جالبى نقل كرده اند و آن اينست: كه از
بزرگوارى حضرت يوسف اين است كه بردران او گفتند: تو ما را صبح و شام به طعام
خود فرامى خوانى و ما كه آنگونه درباره ى تو بدى كرديم خجالت مى كشيم يوسف در
پاسخ فرمود: اهل مصر هر چند كه من امروز بر آنان حكومت دارم ولى با هم ديد سابق
به من مى نگرند و مى گويند: منزه است خدائى كه بنده اى را به اين مقامات رسانيد
كه به بيست درهم خريدارى شده بود. و من اكنون ببركت شما جاه و جلالى پيدا كرده
و در ديدگان مردم بزرگ شده ام زيرا دانسته اند كه شما برادران منيد و من از
تبار ابراهيم عليه السلام مى باشم. [ تفسير روح البيان ج 4 ص 313 و زمخشرى نيز
در كشاف نقل كرده است. ]
كلام حضرت يوسف عين كلام اميرالمومنين است كه اقوام، ارحام و خويشان آدمى
مايه ى عزت و سرافراز انسانند. از گفتار برادران استفاده مى شود كه آنان مى
خواستند طورى بشود كه ديگر به نزد يوسف نيامده و با او روبرو نشوند زيرا اعمال
گذشته ى خود را درباره ى يوسف به ياد آورده و شرم مى كردند ولى يوسف آنان را به
ملاقات خويش دلگرم مى سازد كه شما مايه ى عزت منيد و داشتن برادران متعدد و
نزديكان و خويشان، موجب سرفرازى و تشريف من در انظار مردم مى باشد. و شايد روى
همين جهت كه عشيره ى آدمى بال و پر اويند، خداوند خاب به پيامبر اسلام كرده و
فرمود: 'و انذر عشيرتك الاقربين' [ سوره شعراء آيه ى 214. ] 'عشيره ى نزديك
خودت را انذار كن و بترسان'. آرى اول بايد پر و بال خود را اصلاح كرد و سپس به
ديگران پرداخت.
خلاصه كلام مبارك اميرالمومنين در اينجا ترغيب و تشويق به صله ى ارحام است و
مسلمانان را توجه ميدهد كه براى بزرگداشت و احترام نزديكان كوشش كرده و هر چه
بيشتر به آنان اسحان و انعام بنمايند و توجه داشته باشند كه آدم بدون خويشاوند،
چونان مرغ بى پر و بال مى باشد كه وسيله ى اوج و پرواز ندارد. و بنابراين نبايد
انسان با دست خود پر و بال خويشتن را بزند. ابن ابى الحديد در اينجا داستانى
داردطالبين مراجعه كنند.
خاتمه "دعا براى دين و دنياى فرزند"
"استودع الله دينك و دنياك"
'من دين و دنياى تو را بعنوان وديعه و امانت به خدا مى سپارم'
بله باى پدران و مادران پيش از آنكه به اقدامات و پيش بينهاى خويشتن درباره
ى فرزندان و به كياست و درايت خود فرزندان اعتماد بكنند، به لطف و رحمت خداوندى
اعتماد داشته باشند و فرزندان خويش را از هر جنبه چه نيا و چه آخرت، به خدا
بسيارند و حفاظت دين و دنياى نان را ازخداوند متعال بخواهند.
نقل كرده اند كه شخصى در حال احتضار بود به او گفته شد كه آيا درباره ى
فرزند و عيالت و صيت نمى كنى؟ او پاسخ داد: از خداوند حيا مى كنم كه سفارش آنان
را به غير خداوند بكنم. [ مجموعه ى ورام ج 1 ص 283. ] نقل شده كه بعضى از
بزرگان مال زيادى بست آورد به او گفته شد چه خوب بود كه اينها را ذخيره مى
كردى، تا بعد از تو براى فرزندانت باشد، او پاسخ داد: لكن من آن اموال را براى
خودم در نزد پروردگارم ذخيره كرده و پروردگارم را براى فرزندانم ذخيره مى
نمايم. [ مجموعه ى ورام ج 1 ص 157. ] "و اساله خير القضاء لك فى العاجله و
الاجله الدنيا و الاخره و السلام"
'و از او براى تو بهترين مقدرات را در زندگى كنونى و زندگى آينده، و دنيا و
آخرت خواستارم'.
و الحمدالله و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.
قم حوزه ى علميه
على كريمى جهرمى